۱۳۹۲ دی ۱۳, جمعه
سفیر سابق اسرائیل در آرژانتین: اغلب عاملان انفجار آمیا را کشته ایم
سفیر سابق
رژیم صهیونیستی در آرژانتین اعتراف کرد که این رژیم اغلب افرادی را که گمان
می کرد در انفجار مرکز یهودیان در این کشور آمریکای لاتین دست داشته اند
را از بین برده است.
به گزارش خبرگزاری مهر، “اسحاق آفیران” در مصاحبه با خبرگزاری یهودیان
آرژانتین، با اعلام این موضوع گفت: اسرائیل توانسته اکثر کسانی را که پشت
حملات خونین به سفارت اسرائیل و یک مرکز فرهنگی یهودیان در آرژانتین بودند
به قتل برساند.
در مارس سال ١٩٩٢، یک خودرو بمبگذاری شده در برابر سفارت اسرائیل در بوئنوس آیرس، پایتخت آرژانتین، منفجر شد که ۲۰ نفر را کشت و بیش از دویست نفر دیگر را زخمی کرد. در انفجار دیگری در ژوئیه سال ١٩٩۴، ساختمان سازمان فرهنگی موسوم به “انجمن متقابل اسرائیل و آرژانتین” (آمیا) در بوئنوس آیرس هدف بمبگذاری قرار گرفت که ۸۵ کشته و ۳۰۰ زخمی برجای گذاشت.
آفیران، که بین سالهای١٩٩٣ تا ٢٠٠٠ میلادی سفیر تل آویو در آرژانتین بود، در مصاحبه خود با اشاره به این حملات گفت: “اکثریت افراد مسئول این اقدامات، دیگر در این جهان نیستند، و ما خودمان ترتیب کار را دادیم.”
سفیر پیشین اسرائیل در آرژانتین مدعی شد که عدالت در مورد حامیان اصلی این عملیات هنوز به اجرا درنیامده و افزود: “هنوز هم لازم است آرژانتین دقیقا جواب دهد که در ارتباط با این حملات، چه روی داده است.”
رژیم صهیونیستی تا کنون تلاش زیادی را برای مرتبط کردن ایران و حزب الله لبنان با انفجارهای آرژانتین انجام داده اما این توطئه براساس شواهد بسیار معتبری، توسط موساد طراحی و به وسیله برخی از رهبران یهودی آرژانتین که ازمافیای مالی آن کشور بودند و به صورت مافیایی عمل می کردند، انجام گرفت.
گرچه این اقدام برای کوچاندن دسته جمعی یهودیان آن کشور به سرزمینهای اشغالی فلسطین صورت می گرفت، اما این مسئله بعدها تبدیل به ابزاری تبلیغاتی برای بزرگ جلوه دادن عظمت واقعه گردید. برای مثال در این زمینه می توان به ادعای کشته شدن فردی به نام” پاتریشیو ایرالا” یک مرد پاراگوئه ای اشاره کرد که تا مدتها تصور می شد، وی در میان کشته شدگان است و در آوریل سال ۲۰۰۱ مشخص شد که وی در پاراگوئه به شغل نانوایی مشغول است.
مشکلات فراوان اقتصادی آرژانتین درطول دهه ۹۰، این کشور را به لحاظ اقتصادی با ۱۳۲میلیارد دلار بدهی در وضعیت بسیار نامساعدی قرار داد و این مسئله به همراه طمع رژیم صهیونیستی برای ایجاد رعب و وحشت در میان جوامع یهودی، این رژیم را بر آن داشت تا همچون گذشته دست به اقداماتی برای کوچاندن آنها و یا متهم کردن دیگران بزند.
آرژانتین به خاطر دارا بودن تعداد زیادی یهودی (۳۰۰ هزار نفر) بزرگترین دیاسپورای یهودیان در آمریکایی جنوبی هفتمین کشوری یهودی نشین در خارج از اسرائیل است و این مسئله باعث شد که رژیم صهیونیستی دست به انفجار مرکز یهودیان آرژانتین بزند و تاکنون شواهد بسیاری که در این مورد ارائه گردیده، بصورت سری باقی مانده است.
در طول بررسی ها، دولت آرژانتین رسماً به مقامات آمریکا اعلام نمود که دلایلی در اختیار دارد که عاملین این انفجار از گروه های تروریستی و مافیای یهودی در آرژانتین هستند اما این مسئله به دلیل سانسور هرگز به طورعلنی مطرح نشد. ضمناً در چند سال اخیر نیز آشکار شد که یکی از خاخامهای یهودی که از افراد سرشناس در مرکز یهودیان بوده است یک روز قبل از انفجار، کیسه های حاوی موادی مشکوک به داخل مرکز انتقال می داده و تاکنون این مسئله نیز به صورت سری باقی مانده است.
در مارس سال ١٩٩٢، یک خودرو بمبگذاری شده در برابر سفارت اسرائیل در بوئنوس آیرس، پایتخت آرژانتین، منفجر شد که ۲۰ نفر را کشت و بیش از دویست نفر دیگر را زخمی کرد. در انفجار دیگری در ژوئیه سال ١٩٩۴، ساختمان سازمان فرهنگی موسوم به “انجمن متقابل اسرائیل و آرژانتین” (آمیا) در بوئنوس آیرس هدف بمبگذاری قرار گرفت که ۸۵ کشته و ۳۰۰ زخمی برجای گذاشت.
آفیران، که بین سالهای١٩٩٣ تا ٢٠٠٠ میلادی سفیر تل آویو در آرژانتین بود، در مصاحبه خود با اشاره به این حملات گفت: “اکثریت افراد مسئول این اقدامات، دیگر در این جهان نیستند، و ما خودمان ترتیب کار را دادیم.”
سفیر پیشین اسرائیل در آرژانتین مدعی شد که عدالت در مورد حامیان اصلی این عملیات هنوز به اجرا درنیامده و افزود: “هنوز هم لازم است آرژانتین دقیقا جواب دهد که در ارتباط با این حملات، چه روی داده است.”
رژیم صهیونیستی تا کنون تلاش زیادی را برای مرتبط کردن ایران و حزب الله لبنان با انفجارهای آرژانتین انجام داده اما این توطئه براساس شواهد بسیار معتبری، توسط موساد طراحی و به وسیله برخی از رهبران یهودی آرژانتین که ازمافیای مالی آن کشور بودند و به صورت مافیایی عمل می کردند، انجام گرفت.
گرچه این اقدام برای کوچاندن دسته جمعی یهودیان آن کشور به سرزمینهای اشغالی فلسطین صورت می گرفت، اما این مسئله بعدها تبدیل به ابزاری تبلیغاتی برای بزرگ جلوه دادن عظمت واقعه گردید. برای مثال در این زمینه می توان به ادعای کشته شدن فردی به نام” پاتریشیو ایرالا” یک مرد پاراگوئه ای اشاره کرد که تا مدتها تصور می شد، وی در میان کشته شدگان است و در آوریل سال ۲۰۰۱ مشخص شد که وی در پاراگوئه به شغل نانوایی مشغول است.
مشکلات فراوان اقتصادی آرژانتین درطول دهه ۹۰، این کشور را به لحاظ اقتصادی با ۱۳۲میلیارد دلار بدهی در وضعیت بسیار نامساعدی قرار داد و این مسئله به همراه طمع رژیم صهیونیستی برای ایجاد رعب و وحشت در میان جوامع یهودی، این رژیم را بر آن داشت تا همچون گذشته دست به اقداماتی برای کوچاندن آنها و یا متهم کردن دیگران بزند.
آرژانتین به خاطر دارا بودن تعداد زیادی یهودی (۳۰۰ هزار نفر) بزرگترین دیاسپورای یهودیان در آمریکایی جنوبی هفتمین کشوری یهودی نشین در خارج از اسرائیل است و این مسئله باعث شد که رژیم صهیونیستی دست به انفجار مرکز یهودیان آرژانتین بزند و تاکنون شواهد بسیاری که در این مورد ارائه گردیده، بصورت سری باقی مانده است.
در طول بررسی ها، دولت آرژانتین رسماً به مقامات آمریکا اعلام نمود که دلایلی در اختیار دارد که عاملین این انفجار از گروه های تروریستی و مافیای یهودی در آرژانتین هستند اما این مسئله به دلیل سانسور هرگز به طورعلنی مطرح نشد. ضمناً در چند سال اخیر نیز آشکار شد که یکی از خاخامهای یهودی که از افراد سرشناس در مرکز یهودیان بوده است یک روز قبل از انفجار، کیسه های حاوی موادی مشکوک به داخل مرکز انتقال می داده و تاکنون این مسئله نیز به صورت سری باقی مانده است.
نقد نيروهاي كار پروژههاي نفتي بر نئوليبراليسم و نئوليبرالهاي وطني
ياور - گروهي از استادان و اقتصاددانان
وطني و نيمهوطني مانند استادان دانشگاههاي امريكايي با نگرش و
جهانبيني هايكيسم – اتريشي عليه تحريمهاي سرمايهداري جهاني اعلاميه
صادر كردند، (مهرنامه 31) و تحريمها را محكوم نمودند. البته نه به دليل
دشواريها و سختيهايي كه براي مردم پيش آورده، بلكه به زعم آنها براي
مصيبت بزرگتر، بسته شدن درهاي تجارت به اصطلاح آزاد و پرواز بيبازگشت
دلارهاي نفتي از آسمان ايران. پدر خوانده مافيايي نئوليراليسم عمو سام، آن
قدر زياده روي كرده كه حتي مريدان حلقه به گوششان هم دست به اعتراض
زدهاند.
تحريمها
مناسبات اقتصادي را فلج و بيشترين صدمات را به زندگي كارگران و نيروي كار
صنعتي و همهي مردم وارد كرده است. از سوي ديگر باب سرمايهداري مالي را
نيز مسدود نموده، اين مورد براي هايكيستها قابل تحمل نبوده است. اين
اعتراض جمعي نئوليبراليستها، ما را به ياد آن ضربالمثل ضد استعماري در
خوزستان مياندازد، با اين مضمون. (آش آنقدر شور بود كه خان هم فهميد)
كنايه مردم به خانهاي بختياري و شيخهاي عرب خوزستاني بود كه حقوق بگير
استعمار انگليس بودند …
به نگاه اعتراضي آقايان میپردازيم.
تحريمهاي اعمال شده توسط سرمايهداري جهاني داراي آن ابعادي
است كه حتي كشورهايي مانند چين و روسيه و هند را هم به دنبالهروي واداشته
است. بدين صورت تنها صادرات درآمدزاي كشور، يعني فروش نفت و گاز را دچار
ركود نموده است. نئوليبرال-هايكيها در اعتراض نرمشان، درون مايه و
هدفهاي اين تحريمها و عوارض ويران گرش را بيان نمیكنند . و تنها در سطح
مساله ميلغزند. دكتر طبيبيان تنها به اين جمله اكتفا ميكند. (مهرنامه 31
رويه 140) “به هر حال وقتي- يك اجحاف و تعدي و ظلمي انجام ميشود. وظيفه
همه است كه در مقابل آن مخالفت و اعتراض كنند …” در حالي كه تحريمها زندگي
ميليونها خانوار ايراني را به چالش گرفته، كودكان را با سوءتغذيه به سوي
معلوليت و مرگ كشانده و بيماران را با كمبود دارو به گورستان ميبرد،
آقايان ليبرال-هايكيست اين همه ستم اقتصادي را (يك اجحاف و تعدي و ظلمي)
تلقي ميكنند، آن قدر كماهميت كه میشود آن را نديده گرفت. روندي كه همين
تحريمها، در عراق با همين درونمايه، باعث مرگ 500 هزار كودك زير ده سال
گرديد. از سوي ديگر، در حالي كه امريكا و اروپا با قويترين اقتصادهاي
جهاني و با وجود داشتن پيشرفتهترين تكنولوژي در برابر بحران ناشي از تعديل
ساختاري و خصوصيسازي به زانو درآمدهاند و تنها توانستهاند با تكيه بر
قدرت نظاميِ دولتهايي بياعتنا به خواست مردمشان و پاسدار منافع
سرمايهداران يك درصدي جهان و تحميل رياضت اقتصادي بر ملتها، بر زانوان
لرزان نئوليبراليسم بايستند، نوع وطني آن به شدت با تبليغات رسانهاي و
مشاورههاي اقتصادي، جامعه ما را به سوي اين مناسبات شكست خورده سوق
ميدهند . آن هم با وجود اين كه ميدانند ما يك اقتصاد تك بعدي متكي به
فروش مواد خام ( نفت) داريم و از اين رو به شدت آسيبپذير هستيم. آيا اين
واقعيتها دليل بر ناداني اين اقتصاد دانانهايكيسم است، يا آقايان گوش به
فرمان هستند و دستورات نهاد پدر خوانده مافيايي جهان، صندوق بينالمللي پول
را پيش میبرند، آن هم به هر قيمت؟
به درونمايه و سرشت نگرش اقتصاد دانان اتريشي –هايكيسم وطني ميپردازيم
محمد مهدي بهكيش دبير كل كميته ايراني اتاق بازرگاني بين
المللي در مهرنامه شماره 31 رويه 139 (ليبرال-هايكيسم) دو رويه كامل از
نشريه را در مورد ضرورت پيوستن به تجارت جهاني، به خود اختصاص دادند. به
زعم ايشان اگر عضو تجارت جهاني میبوديم!! “… مهمتر اين كه
كشوري نميتوانست ما را تحريم كند. در قالب مقررات تجارت جهاني نميتوان
كشوري را تحريم كرد.” و يا “يكي از زيانهاي بزرگ جريان- خود كفايي همين
است كه تجارت خارجي شما را كم میكند.” درون مايه و ترجمه جمله ايشان اين
است: فروش همه ي هستي ملت ايران در بازار بورس به سرمايه داري جهاني تا
آقايان پورسانتاژ (حق دلالي) خود را دريافت كنند. مسلم است در اين صورت ما
حتا عزيز دردانه ي امپرياليسم هم میشويم. در ادامه “… ما دنياي اخير را
درست نفهميده بوديم. هنوز در تعريف استقلال با تعاريف نيمه اول قرن بيستم
مواجه هستيم در حالي كه مفهوم استقلال امروز كاملا” با آن زمان تفاوت دارد.
پخش شدن تجارت موجب اتصال منافع میشود.” ايشان اما، نمیگويند ما با كدام
توليد كالايي قادر به رقابت جهاني خواهيم بود و بيمارگونه تئوريهايي را
بدون توجه به واقعيتهاي موجود ايران تبليغ میكنند و جهل و ناآگاهي خود را
به جامعه نسبت میدهند “ما دنياي اخير را درست نفهميده بوديم” شايد ضروري
باشد قبل از ادامه ي مطلب مراد اين اقتصاد دانان وطني (هايك) را بسيار
چكيده معرفي نمايم.هايك و برخي ديگر از اقتصاددانان اتريشي ترويج كننده ي
مناسبات نئوليبراليسم هستند .هايك اقتصاددان نيمه ديوانه ي اتريشي كسي است
كه جنايات و نسلي كشي در شيلي به وسيله ژنرال پينوشه را تاييد كرد و اين
شيوه مناسبات را براي كاربردي كردن نئوليبراليسم به قيمت نابودي آزادي و
دمكراسي و قتل عام و شكنجه وسيع مردم را به رهبران جهان پيشنهاد دادند
.هايك از مارگارت تاچر نخست وزير انگليس خواست در بر خورد با اتحاديههاي
كارگري انگليس مانند پينوشه عمل نمايد . ولي خانم تاچر به رغم پيروي و
اعتماد به باورهايهايك قادر به انجام اين خواست استادش نبود. از اين رو
اعلام نمود: اين جا اروپا و انگليس است، نه شيلي. اين استاد و مراد
اقتصاددانان وطني نئوليبراليستها، شعور اجتماعيش در آن حد و اندازه نبود
كه اين واقعيت را درك كند. به مهرنامه شماره 31 رويه 189 ستون-هايك و
سياست مراجعه نماييد .
در صورتي كه ايران عضو تجارت جهاني شود. در تجارت جهاني رقابت
صنايع توليد كالايي امري قانون مند است. هيچ كشور عضوي نمیتواند و حق
ندارد براي دفاع از صنايع ملي، بر واردات، تعرفههاي گمركي اعمال كند و يا
واردات را محدود نمايد. بدين جهت صنايع كشور ما كه از نظر تكنولوژي عقب
مانده تر است هر اندازه نئوليبرالها با چماق دولت، قانون كار زدايي كنند و
حقوق كارگران را با انواع ترفندهاي مالي پايين بياورند و تامين اجتماعي او
را حذف كنند. (مانند كارگاههاي زير ده نفر كه طبق اصلاحات! قانون
كار، تامين اجتماعي شامل حالشان نمیشود) باز هم صنايع داخلي از نظر قيمت
تمام شده ي كالا و كيفيت آن، قادر به رقابت با كالاهاي سرمايه داري جهاني
مجهز به تكنولوژي مدرن نخواهد بود. از اين رو آن چه فرآيند چنين روندي
خواهد شد، ورشكستگي و نابودي صنايع داخلي ايران و بازگشت به قرون وسطا
خواهد بود .
همين اتفاق در مورد كشاورزي هم رخ خواهد داد، و اين روند
زندگي بخش را هم به خاك سياه خواهد كشاند . هيچ دولت عضو تجارت جهاني هم
نمیتواند به بخشهاي توليدي كشورش كمك كند والا دادگاههايي كه بدين منظور
ايجاد شده است دولتهاي متخلف را با جريمههاي كمرشكني مجازات خواهند كرد.
تنها كالاي با ارزش ما براي بازار جهاني، نفت و گاز است. ولي
اين منابع ابدي نيستند. پس ما بايد مناسباتي را انتخاب كنيم كه آينده ي
فرزندانمان در سالهاي بدون نفت و گاز دچار مشكل نشود، و الا با پايان اين
منابع و با توجه به صنايع ويران شده و كشاورزي رها گرديده، همه ي مردم
ايران بايد از گرسنگي بميرند و يا كاسه ي گدايي بسوي ملتهايي كه صنعتي
هستند دراز كنند. صد سال و اندي است كه كشور ما نفت و گاز را به صورت خام
میفروشد و يا میسوزاند. در حالي كه ميعانات گازي داراي 400 نوع مواد
شيميايي با ارزش براي بازار جهاني است. چرا نبايد با درآمد فعلي اين منابع،
زير ساختهاي اقتصادي- صنعتي كشور را بسازيم؟
آيا عقل مشاوران اقتصاديهايكيست به اين اندازه قد نمیدهد؟!
واقعيتهاي جامعه ما با جوامع ديگر متفاوت است. ما بايد بر اساس واقعيتها و
نيازها و ضرورتهاي ايران برنامه اقتصادي را تنظيم كنيم. و اين مهم با
مراجعه به چند مشاور اقتصادي نئوليبراليستي و تكيه بر نگرشهايكيستي آنها
كافي نيست. میبايد يك- آكادمي علم اقتصاد با همه ي نگرشها و ديدگاههاي
اقتصادي در اين مورد طرح بدهند و مردم قبل از كاربردي كردن آنها در جريان
اين نگرشها قرار گيرند ، و با انتخابات خود بر آن مهر تاييد بزنند .
از سوي ديگر اين اقتصاد خواندههايهايكيست ، سرشت ويران گر
تجارت جهاني را براي كشورهاي عقب مانده اي مثل ما، كه صاحب يك توليد كالايي
كوچكاند، آن هم با تكنولوژي قديمي، توضيح نمیدهند و تلاش میكنند
واقعيتها از ديده پنهان بماند. براي نمونه اگر ما وارد تجارت جهاني بشويم
همان نهادي كه آقاي بهكيش فرمودهاند . همه ثروتها و داراييهاي ، ما وارد
بازار بورس میشوند، در اين صورت نه دولت و نه مردم قادر نخواهند بود جلوي
روند انتقال سرمايههاي ملت ايران را به حساب بانكي سرمايه داري جهاني
بگيرند. طبق اصول و قواعد بازار آزاد با عضويت در نهاد تجارت جهاني منابع
نفت و گاز، مس و آهن و … در بازار بورس به فروش خواهد رفت. مسلماٌ آنهايي
كه بيشتر پول بدهند برنده خواهند شد و سرمايه داران بزرگ هم، عمو سام و
شركاء اروپايي اش هستند . قوانين تجارت جهاني با پشتوانه ناتو به ما حق
اعتراض نمیدهد. شما منابع ملي مردم ايران را میفروشيد و با پول آن خود و
نسلهاي آينده تان را در كانادا و امريكا و اروپا تامين میكنيد. ولي در
اين جا ميليونها ايراني به گرسنگي و مرگ گرفتار میشوند، چشمانداز آن از
همين حالا با بيكاري و گراني و تورم خود را نشان میدهد. شما فراماسيونرهاي
نئوليبراليستي، واقعيتها را از چشم مردم پنهان میكنيد. سرمايه داري
جهاني در مرحله امپرياليسم- نئوليبراليسم با پشتوانه ناتو و بمبهاي اتمي
اش و گلولههاي غني شده از اورانيوم آماده دفاع از منافع سرمايه داران
جهاني در هر جايي كه اين منافع به خطر بيفتد هستند. آيا ما در قبال غارت
منابع ملي مان فقط بايد سكوت كنيم؟
با توجه به رهنمودهاي هايكيستها و نسخهاي كه براي اقتصاد
بيمار ما پيچيدهاند ببينيم اين آقايان از دانش اجتماعي چه آموختهاند.
آقاي طبيبيان كه هر ماه در مهرنامه، منبر بازار آزاد و نويد ناكجاآباد
نئوليبراليستي را میدهند ، آن قدر از واژههاي اقتصادي- اجتماعي بي اطلاع
هستند كه واژه ي امپرياليسم را با معناي امپراتوري يكي میدانند!! مهرنامه
شماره 31 رويه 140 “امپرياليسم همان گونه كه از لغت آن بر میآيد امپراطوري
است و مربوط به بسط قدرت است و قدمتي چند هزار ساله دارد.” جهت اطلاع دكتر
و استاد اقتصاد و وزير اقتصادي، امپرياليسم اولين بار در اوائل قرن بيستم
تحت عنوان امپرياليسم آخرين مرحله ي سرمايه داري توسط لنين مطرح شد. درون
مايه آن با امپراتوري متفاوت است. آقاي حسين عباسي علي كمر
استاديار دانشگاه بلومبرگ پنسيلوانيا به كمك آقاي طبيبيان آمدند و در همان
منبع رويه 144 اعلام كردند: “افرادي مثلهايك كه باوري نظامند و مستدل به
برتري- سرمايهداري و كمبودهاي ذاتي نظامهاي ذاتي نظامهاي كنترلي داشتند و
توانستند در مقابل موج ايستادگي كنند.
براي بسياري سرمايه داري رو به موت بود و تنها دولت بود كه
میتوانست با كنترل فعاليتهاي افراد اين مرگ را به تعويق بيندازد و براي
آن چاره اي بينديشد” و در ادامه میگويد: “امپرياليسم به معناي سلطه
غالباٌ- قهرآميز كشوري بر كشور ديگر است براي استفاده از منابع آن به نفع
افراد كشور غالب.” معلوم نيست چرا اين- همه دكتر و استاد دانشگاه ، آن ور
آب و اين ور آب، از معناي يك واژه اقتصادي عاجز هستند؟ و يا منافع اقتصادي
پدر خوانده اشان اجازه نمیدهد معناي آن را براي مردم شفاف بيان كنند؟!
اين تعريف معناي امپرياليسم جناب استاد در حقيقت معناي نگرش سرمايهداري استعماري است. اين مفهوم از نظر نيروهاي كار، اين چنين است:
امپرياليسم مرحلهاي از روند سرمايه داري جهاني است ، كه لنين
كاشف اين مقولهي اقتصاد سياسي میباشد. آن هم در اوائل قرن بيستم نه چند
هزار سال پيش. در اين مرحله ي سرمايهداري، دوران رقابت آزاد را پشت سر
میگذارد و ديگر عامل تعيينكننده ساختار سرمايه نيست. شركتهاي بزرگتر
كوچكترها را كه نتوانستند به تكنولوژي مدرن تر دست يابند، شكست میدهند و
در نهايت صاحب آن شركتهاي ورشكسته میشوند؛ تداوم اين روند به انحصارات
بزرگ سرمايهداري چند مليتي منتهي میشود. انحصارات با ياري تكنولوژي مدرن و
دولتهاي سرمايهداري حامي انحصارات به توليد انبوه میرسند و براي اين
توليدات بايد بازار وجود داشته باشد، و الا، بحران و ورشكستگي غير قابل
اجتناب است. اين ضرورت همراه با هماهنگي دولتهاي بورژوازي با انحصارات چند
مليتي، شرايط اقتصادي را ايجاد میكند، كه ادامه حياتش، در گرو حفظ به هر
قيمت بازار است. از اين رو كشورهاي عقب مانده تر مانند همان شركتهاي كوچك
كه در رقابت آزاد بلعيده شدند، بايد عقبتر رانده شوند تا توسعه صنعتي-
علمي مستقل بدست نياورند. تا اين كه بازار فروش كالاهاي امپرياليستها
تضمين شده باشد. در اين راستا با كمك قدرت اقتصادي- نظامي از هر شيوهي غير
انساني- اخلاقي سود میبرند. مانند حمايت مالي- تسليحاتي از ارتجاعيترين
باورهاي مذهبي به خصوص در كشورهاي اسلامي داراي منابع نفت و گاز. ترورهاي
انتحاري در كشورهايي چون افغانستان، پاكستان، عراق، سوريه و … برآيند اين
روند میباشد. روندي كه با اردوگاههاي تربيت چريك در پاكستان براي مبارزه
با سوسياليسم در افغانستان با ايجاد سازمانهايي چون القاعده و طالبان آغاز
شد. بنيانگذار اين ساختار مذهبي- تروريسم سازمان اطلاعات امريكا سيا و
دلارهاي نفتي عربستان و امارات بود. امپرياليسم اينك به نام مبارزه با
تروريسم بحرانهاي اقتصادياش را با جنگهاي منطقه اي به جهان عقب رانده
شده صادر میكند و با ايجاد جو جنگ و تفرقهافكني به وسيله عوامل
منطقهاياش، بازار فروش اسلحه را در ميان اين كشورهاي داراي دلارهاي نفتي
رونق میدهد. با فروش سايتهاي موشكي و هواپيماهاي بسيار مدرن و گران به
عربستان، كويت، امارات و بحرين، اقتصاد بسيار بيمارش را سر پا نگه میدارد.
آري تداوم زندگي ساختار اقصاد سرمايه داري، به دليل سرشت و درونمايه خلاق
آن نيست، بلكه به علت جهل و ناداني مردم عقب رانده شده و نظامهاي
ديكتاتوري است كه بر مردم اين كشورها سلطه دارند . اين چكيده اي از درون
مايه سرمايهداري امپرياليستي میباشد. آقايان براي اطلاع دقيق تر به كتاب
امپرياليسم آخرين مرحله سرمايهداري اثر لنين مراجعه كنند. بر خلاف باور
چپهاي ليبرال شده و نئوليبرالهاي وطني، نئوليبراليسم يك مرحله جديد از
روند سرمايه داري جهاني نيست، بلكه ضرورت و جبر روند مناسبات امپرياليستي
است . سرمايهداري مالي يا نئوليبراليسم يكي از اصول و قوانين ليبراليسم
میباشد با نام (بازار خود تنظيم گر)- اين مفهوم از كتاب دگرگوني بزرگ اثر
كارل پولاني ترجمه محمد مالجو گرفته شده است- اين قانون ليبراليستي در قرن
نوزدهم كاربردي شد ولي عوارض ويران گر آن با انباشت در اوائل قرن بيستم به
صورت يك جنگ جهاني بين كشورهاي پيشرفته سرمايهداري بر سر تقسيم بازار منجر
به بمبارانها با گازهاي مرگ بار و نسلكشي زحمتكشان كشورهاي سرمايه داري
گرديد و بدين صورت سرشت ويران گر اين مناسبات ضد بشري را به صورت شفاف نشان
داد، ولي چون جبهه شكست خورده، آلمان و متحدانش از دسترسي به بازار جهاني و
مستعمرات محروم شدند. چند دهه بعد، باز فاجعه جنگ جهاني دوم با دهها
ميليون كشته و بيش از آن معلول به وقوع پيوست. پس از اين نسلكشيهاي
سرمايهداري جهاني، مناسبات دولت رفاه يا تئوري كينز به صورت يك ضرورت
غيرقابل اجتناب براي برون رفت از بحران،كاربردي شد، ولي پس از چند دهه باز
بحران دوره اي سرمايهداري مانند يك بيماري مزمن با ركود و تورم و بيكاري،
جهان را به چالش گرفت. اين بار هم تكرار همان دور باطل، باز هم تز منسوخ
شده ي قرن نوزدهمي جلا داده شد و راهي مناسبات اقتصادي گرديد. (بازار خود
تنظيم گر) با قوانين خود به خودي و كور عرضه و تقاضا، آرمان ابدي دلالها،
به نام نئوليبراليسم و در ايران با نام تعديل ساختاري و خصوصيسازي، با
ابزار ناتوي تا دندان مسلح و تحريمهاي ويرانگر سرمايهداري جهاني، دنيا
را فرا گرفت. اينك همه میبينيم كه در كمتر از دو دهه، بحران، امريكا و
اروپا همه ي جهان را فلج كرده و به جز چند كشور كه مناسبات نئوليبراليستي
را ناقص اجرا كردند، مانند چين كه آزادسازي اقتصادي را كاربردي كرد ولي
خصوصيسازي را نه و ويتنام و يا مانند برزيل كه به كلي از اين مناسبات
فاصله گرفت، در نورديد . ايران با موج بزرگ بيكاري و گراني و تورم هر روز
فزاينده، با فقر و با نا بهنجاريهاي اجتماعي، در انتهاي كاروان تمدن، رو
به سوي گذشتههاي دور، در انتظار سوشيانت نجات دهندهاش، اشك میريزد و
وِردمي خواند. سوشيانتي كه در وجود تك تك ما به صورت يك امكان واقعي وجود
دارد. ولي جهل و عدم شناخت علمي آن را به گوشههاي تاريك و فراموش شده ي
ذهنمان رانده است. يا به قول عطار كاشف از خود بيگانگي ديني – خرافي (يوسف
درون خود را به چاهانداختهايم و حيران در بيابانها آن را جستجو
میكنيم- نقل به مضمون، از منطق الطير عطار- .
مهرنامه شماره 31 رويه 140 دكتر طبيبيان “اوليگارشيهاي فاسد و
جنايتپيشه كشورهاي شكل گرفته از اتحاد جماهير شوروي سابق از دل همان
تشكيلات امنيتي – اقتصادي سابق بيرون آمدهاند و هنوز در اين كشورها تاخت و
تاز میكنند” حق با دكتر طبيبيان است. ولي اوليگارشيهاي فاسد و جنايت
پيشه همان هم فكران ليبرال و نئوليبرال و نفوذي شما هستند كه با نفوذ در
تشكيلات امنيتي، دولتي و حزب كمونيست آن را از درون تهي كردند و فرآيند اين
شاهكار سرمايه داري جهاني باندهاي مافيايي سرمايهداري با حكومتهاي مادام
العمر است كه اينك شاهد آن هستيم. شما ليبرالها و نئوليبرالها هميشه يك
سوي سكه را نمیبينيد و يا به صورت عمد نمیخواهيد ببينيد .
از تجربه ديگران بياموزيم
كمدي الهي دانته آليگيري ترجمه محسن نيكبخت رويه 105
مصراعهاي 94 تا 96 دانته در بخش دوزخ – فرود نوزدهم ، مصرعهاي 109 تا
111 … گفته بود: ” … فساد موجود در كليسا ، از هنگامي آغاز شد كه اين
جايگاه آسمان ، به ثروت و قدرت هم زمان دست يافت ؛ و هم اكنون نيز ، كاهنان
و كشيشان را به ايجاد آشوبهاي خونين در صحنههاي سياست ايتاليا آن هم به
دليل دخالت در امور دنيوي میباشد ، متهم میسازد …” .
1392 / 8 / 30
چند روزی است که هنرمند مجاهد و با استعداد«روزبه» و گروهش ترانه جدیدی را تولید کرده و روی سایتها و یوتیوب گذاشته اند. هویت وشکل و محتوای ترانه اسم این ترانه« کلکسیون» است در این لینک میتوانید بشنوید
چند روزی است که هنرمند مجاهد و با استعداد«روزبه» و گروهش ترانه جدیدی را تولید کرده و روی سایتها و یوتیوب گذاشته اند.
هویت وشکل و محتوای ترانه
اسم این ترانه« کلکسیون» است
در این لینک میتوانید بشنوید
در این لینک میتوانید بشنوید
دخالتگری و سازماندهی. سياست. آينده پيشين، اَلَن بَديو، ترجمه و مقدمه از شيدان وثيق
مقدمه
بسياری که امروزه خود را چپِ رهايی خواه و کمونيستِ غير سنتی می دانند به گونه ای با نظريه های فيلسوف نام دار و معاصر فرانسوی با شهرتی بين المللی، اَلن بَديو، با نظريه پرداز «هستی و رخداد» (۱)، «فرضيه کمونيسم»(۲) و غيره آشنايی پيدا کرده اند. آثار فراوان او طی چهل سال گذشته، به ويژه در گستره ی فلسفه و سياستِ رهايی (۳) به اکثر زبان های مختلف جهان و از جمله انگليسی، اسپانيايی، ايتاليايی، عربی، ترکی، آلمانی، ژاپنی و غيره انتشار يافته اند.
به همت مترجمان، روشنفکران و کنشگران نو انديش ايرانی در داخل کشور، بخشی نه کوچک از کارهای بديو اکنون به زبان فارسی برگردانده شده و مورد توجه جوانان چپ راديکال غير سنتی ايران قرار گرفته است. با اين که اين ترجمه ها به طور غالب نه از زبان اصلی نويسنده بلکه از انگليسی انجام گرفته اند و در نتيجه می توانند خالی از اشکال نباشند، اما بايد آن ها ارج نهاد. بايد، در شرايط سختی که حاکم بر ايران است، از تلاش پيگير روشنفکران و فعالان داخل کشور در شناسايی نظريه های بديو به فارسی زبانان قدردانی کرد.
امروزه مطالعه نظريه های بديو و تامل بر آن ها، به ويژه در زمينه ی فلسفه و انديشه سياسی، چون بديو در عين حال رياضی دان، نمايش نامه نويس و رُمان نويس نيز هست، برای ما که در خارج از کشور در تکاپوی ايجاد چپی ديگر برای ايران هستيم و از مدتی پيش با کوشش سه سازمان و برخی از کنشگران چپ، فرايند شکل دهی تشکل بزرگ چپ يا وحدت آن را آغاز کرده ايم و در نوامبر سال گذشته کنفرانس کدام سوسياليسم، کدام چپ و کدام شکل سازماندهی را برگزار کرديم، دارای اهميتی به سزاست. اين مطالعه و تامل بر انديشه بديو اما البته و ناگفته روشن است، بسانی که او خود نسبت به مارکسيسم انجام می دهد، تنها می تواند مطالعه و تاملی آگاهانه يعنی انتقادی و غير جزمی باشد. بديو افق هايی جديد، تئوريک و عملی، در گسست از سيستم های فکری مسلط موجود، از سيستم های نظری کلاسيک در دو شکل اصلی مارکسيسم مبتذل دولت گرا و دموکراسی خواهی پارلمانی در اداره و مديريت وضع موجود سرمايه داری در برابر ما می گشايد که می توان از آن ها الهام گرفت اما همواره با حفظ نگاهی آزادانه و منتقدانه که ويژه ی هر انديشه ی رهايی خواهانه است.
می دانيم که امروزه چپِ رهايیخواه با پرسمانی اساسی و حياتی روبهروست: چگونه میتوان نظريه و عمل در جهت تغيير وضع موجود را در گسست اساسی و ساختاری از سيستم های نظری و عملی تاريخی مبتنی بر سلطه که همانا حفظ و استمرار واقعيت موجود نظم سرمايه داری و سلطه گری است به پيش راند؟ مساله را مشخص تر من بدين گونه در سه پرسش زير طرح می کنم:
۱- چگونه می توان در شرايطی چون جامعه ی کنونی ما در ايران، مبارزه حياتی و مبرم ضد استبداد و ضد تئوکراسی را با مبارزه ضد سرمايه داری تلفيق و همراه کرد؟ به بيانی ديگر چگونه می توان مبارزه برای آزادی، دموکراسی و جدايی دولت و دين در ايران را با مبارزه برای عدالت اجتماعی که ناگزير در مقابل خود ستم و سلطه سرمايه را دارد، درآميخت؟
۲- چگونه می توان مبارزه برای دموکراسی (حکومت مردم بر مردم) که ناگزير در شرايط کنونی ما از نوع دمکراسی نمايندگی و انتخاباتی است را با مبارزه برای دموکراسی واقعی که مداخله مستقيم و بلاواسطه مردمان و به ويژه زحمتکشان در اداره ی امور خود است، يا آن چه که ما دمکراسی مشارکتی، خودگردانی و خود مديريتی می ناميم - که به واقع هدف و آرمان هر چپ رهايی خواه و کمونيست است - همراه و همسو کرد؟
۳- چگونه می توان در هم سويی و هم راهی با اشکال نوين جنبش های اجتماعی امروزی در دنيای کنونی برای تغيير و دگرسازی وضع موجود و جهانی دگر سازی و در گسست از شکل های سنتی «سياست» و تحزب سنتی که همواره از گذشته تا کنون نگاه و سوی به قدرت و تصرف آن و حفظ و استمرار سلطه دارند، شکل های نوين فعاليت سياسی و سازماندهی را ابداع کرد، به گونه ای که تغيير جامعه و جهان را در فاصله گرفتن از دولت و قدرت با دورنمای زوال دولت و در جهت سياستی رهايی خواهانه انديشيد و راه کارهايی را برای آن تصور کرد؟
اين سه پربلماتيک را من کوشش کرده ام در نوشتارهايی مختلف تا کنون در سه نظريه « گسست» مورد بررسی و تأمل قرار دهم: گسست از سياست واقعاً موجود، گسست از تحزب واقعاً موجود و گسست از دو «سوسياليسم» تاريخی: سوسياليسم واقعاً موجود و سوسيال دموکراسی(۴).
متن کوتاهی که در زير از بديو به فارسی برگردانده شده است، در راستای چنين تأملات و پرسش انگيز هايی قرار دارد. بدون ترديد خوانش آن نه برای پيدا کردن پاسخ بلکه بيشتر، همان طور که اشاره کرديم، برای بازگشايی افق های نظری ديگر سوای آن چه که همواره در ذهنيت سياسی حاکم غالب شده است می باشد. اين متن فصل هفتم از کتابی است که بديو در سال ۱۹۸۴ زير نام «آيا می توان سياست را انديشيد؟»
Peut-on penser la politique? به نگارش در می آورد. من تصور نمی کنم که اين کتاب را تا کنون به فارسی برگردانده باشند ولی می دانم که به زبان های ديگر ترجمه شده است. به هر صورت، خوانش آن را به علاقه مندان توصيه می نمايم.
اين کتاب، با اين که سال ها از انتشار آن می گذرد و در زمان اوج جنبش همبستگی لهستان به رشته تحرير درآمده است، اما ايده های اساسی اش، به گفته ی خود بديو در گفت و گو ها و اثرات بعدی و تا کنونی اش، در خطوط اصلی و در حد بيان سرفصل ها هم چنان مورد تاييد او می باشند. در متنی که در زير می خوانيد، بديو دريافت خود از «سياست» را در تمايز از سياست سنتی و دولت گرا (از جمله مارکسيستی کلاسيک يا کهنه به گفته ی خود او) در گستره ی دخالت گری و سازماندهی طرح می کند. خواننده برای شناخت بيشتر از نظرات او البته بايد هم به خود کتاب و هم به ديگر نوشتارهای سياسی و فلسفی بديو رجوع کند. اين خطوط اساسی در گسست از آن چه که سياستِ کلاسيک يا «سياست واقعاً موجود» می ناميم را در چند نکته زير خلاصه می کنيم:
- اين که سياست واقعی و نه آن چه که مبارزه برای تسخير دولت می نامند که هسته ی کنونی سياست غالب کنونی را تشکيل می دهد، از فرضيهی فرضيهها يا يک اصل بنيادين آغازين حرکت می کند. اين که میتوان به رخدادهايی که بيانگر گونهگونی و ناانسجامیاند، چون رخدادهای مردمی و کارگری، قوام و تداوم بخشيد، که سياست توسط اقتصاد نابود نشده است، که عدالت بخش گوهرين سوژه است، که میتوان در آن جا که گسست از دولت روی می دهد و پيوند اجتماعی در فرديتهای ايجابی گسترش میيابد، نتيجه و اثر رخدادها را رديابی و دريافت کرد.
- اين که ابتکار جديد مارکسی در ارايه فرضيه راهبردی کمونيسم يعنی فرضيهای است که زوال دولت و سياستِ دولت گرا يعنی سلطه به گردِ دولت را طرح میکند.
- اين که تصميم به ايجاد سازماندهی، اگر با چنين بينشی از سياست در تمايز از سياست دولت گرا درک شود، امری ضروری است. اما اين تصميم نه استوار بر داده ای ساختاری از نوع طبقاتی است و نه استوار بر داده ای منفعل از نوع عقيده عمومی چون ضرورت تحزب برای تسخير قدرت. سازماندهی، به سادگی يعنی سازماندهی سياست چون دخالت گری جنبش های مردمی و زحمتکشی، در شرط بندی و در متن رخدادهايی که به باور بديو در ديگر نوشته های سياسی اش، ناممکن را ممکن می سازند.
هر جا که در متن علامت کروشه [ ] آمده است، از مترجم و برای تفهيم بيشتر مطلب است.
پاريس – ۲ ژانويه ۲۰۱۴ – ۱۲ دی ۱۳۹۲
شيدان وثيق
ــــــــــــــــــــــــــــ
الن بديو
دخالتگری و سازماندهی. سياست. آينده پيشين.
فصل هفتم از کتاب: آيا می توان سياست را انديشيد؟
من پيرو مفهومی از سياست هستم که در آن، تناسب قوا به حساب نمی آيند بلکه فرايندهای عملی انديشه هستند که اهميت پيدا می کنند. توجه کنيم که تا چه اندازه امروزه سياستِ کهن از هر سو مفاهيم خود را نظامی کرده است: استراتژی، تاکتيک، بسيج، دستور جلسه، تهاجم و دفاع، تسخير قدرت، ستاد فرماندهی، ائتلاف... مُدل جنگ همه جا حاضر است. آن چه که حداقل از زبان سياسی درک میشود، اصل بنيادين(۵) کلازويتز(۶) به گونهای وارونه است. اين که، گويی با همان واژه ها، سياست ادامهی جنگ است [و نه بر عکس].
آيا مارکس، در اين نظامیشدن چهرهی سياست، با کشاندن طبقات تاريخی در مبارزهای بیامان، مسئوليتی دارد؟ من بيشتر مساله را بدين سان بيان خواهم کرد که او همان درک غالبِ کهن از سياست را تاييد میکند. يعنی سياست چون ستيز برای قدرت و قهر چون چکيدهی معنايیِ اين ستيز.
نوآوری مارکسيستی اما، به گفتهی خود مارکس در نامه به ويدِماير(۷)، کشف طبقات و مبارزه طبقاتی نيست. ابتکار جديد او در ارايه فرضيه راهبردی کمونيسم است. فرضيهای که لغو سياست چون سلطه و اعمال قهر به گردِ آن را طرح میکند. ولی ابهامی که نزد مارکس وجود دارد اين است که او همان برداشت کهن از سياست چون ستيز برای تصرف قدرت را نگهميدارد و تحقق شکلهای نوآورانهی آگاهی سياسی را به آيندهای تحويل میدهد که پايان سياست تصور میکند. پس بیترديد میتوان گفت که مارکس بيشتر مضمون ممکن سياستِ دگر را نشان میدهد تا اين که از شکل پذيرفته شده سياستِ امروزی بگسلد. به بيانی ديگر، مارکس بر ايده عمومی سياست نشان زوال ممکن آن را میافزايد، ولی در عين حال تصور میکند که اين زوال میتواند با وسايل همان سياست کهنه، به مجرد قرار گفتن آن ها در دست سوژهی انقلابی يعنی کارگران، انجام پذيرد.
امروزه، به جای پيشگويی رسولانه، بايد به استقلال سياست نسبت به قهر دولتی فعليت بخشيد، با اين که می توان راه چنين فرضيه [فرضيه قهر] را به طور خاص برای رخدادهای کارگری و مردمی حفظ نگهداشت. اين پاسداری به طور ويژه نسبت دارد با آن چه که امروزه در لهستان رخ می دهد. آن جا که سياست به هر حال درگير با نگرش تغيير يافته ای از زمان می باشد. آن جا که پايداری و قوام سياستِ کارگری بر توانايی اقدام تهاجمی آن سرانجام چيره می شود.
اين که در ساحت خود، سياست بايد بتواند دولت و جنگ، زور و شورش را مهار کند، کمترين شکی در آن نيست. اما اين که آنتاگونيسم [قهری برای تصرف قدرت] به مفهوم مرکزی سياست درآيد، موضوعی است که در باره ی آن بايد امروز ترديد کرد. [چند سال بعد در سال ۱۹۹۱ در کتابی تحت عنوان: بديو - گفتگوها (جلد ۱)، وی در پاسخ به پرسشی در مورد نظرش نسبت به قهر موضع خود را چنين توضيح می دهد : به من اجازه دهيد پارانتزی در باره ی قهر باز کنم. اطمينان داشته باشيد که بينش من نسبت به اوضاع و احوال دور از هر برداشت ملکوتی از آن است. من هرگز نگفته ام که قهر را بايد کنار گذارد. من تنها توجه را به اين نکته جلب کرده ام که در نظريه سوژه ام من برای تخريب، يک قدرت عمومی برای رسيدن به حقيقت قائل شده ام که اکنون معتقدم از چنين قدرتی برخوردار نيست. در نهايت، به نظر من، قهر خصلت ابزاری دارد و مناسباتش با فرايندهای حقيقت چنان است که بهتر است به جای طرد آن، کاربرد آن را به درستی مورد سنجش قرار دهيم. (۸)]
امروز بيش از همه بايد از خود پرسش کرد: چيست آن سياستِ راديکال که به ريشه و بُن میرود، مديريت ضرورت را رد میکند، به فرجام ها میانديشد، عدالت و برابری را پاس می دارد و به کار میبرد، مسئوليت خود را در زمان صلح بر دوش میگيرد و در انتظار پوچ رسيدن فاجعه به سر نمی برد؟ چيست آن راديکاليسمی که همزمان تکليفی بیپايان است؟ زيرا، چون روانکاوی نزد فرويد، اگر صفت انقلابی سياست را حفظ کنيم، بايد سياست انقلابی را امری اساساً پايانناپذير تلقی کنيم. اين در حالی است که قانون تضاد آشتی ناپذير کهن زمان ديگری جز زمان پايان دادن هر چه فوری به وضعيت کنونی نمیشناسد و قانون پارلمانتاريسم نيز، در بیتفاوتی نسبت به فرجامها، دور تر از زمان حال راکدش که چيزی جز يک حسابداریِ در نوسان بين دو انتخابات نيست، نمیبيند.
در اين جا، من طرح میکنم که هستهی سياست [سياستِ دِگر در گسست از دو سياستِ بالا]، دخالتگری در شرط بندی با ارجاع به رخداد(۹) با اين فرضيه است که تحتِ «همان»، «ديگر» نهان میباشد و «دو» را به لحاظ ساختاری «يک» به حساب آوردهاند. اين دخالتگری اما ممکن نيست مگر تحتِ فرضيهی فرضيهها يا يک اصل بنيادين آغازين. اين اصل که میتوان به رخدادهايی که بيانگر گونهگونی و ناانسجامیاند قوام و تداوم بخشيد، که سياست توسط اقتصاد نابود نشده است، که عدالت بخش گوهرين سوژه است و میتوان در آن جا که گسست از دولت روی می دهد و پيوند اجتماعی در بين فرديتهای ايجابی گسترش میيابد، نتيجه و اثر رخدادها را رديابی و دريافت کرد.
دخالتگری در شرط بندی يک وضعيت پيشا - سياسی را با تفسيری که از آن به دست میدهد سياسی میکند. رخداد در اين جاست که خود را میسازد. اين دخالتگری، در برابر ساختار «يک»، «دو» را قرار میدهد [«يک به دو تقسيم میشود»]. پس چيزی خلاف دخالتگری فاضلانه و برنامهای است. اين دخالتگری در بارهی چه بايد کرد اظهار نظر نمیکند بلکه در باره ی آن چه که تصور شده است نظر میدهد. اين آينده پيشين سازنده و تشکيلدهنده است زيرا در عمل پس روی است که انديشه خود را آشکار می سازد يا نمی سازد، هم در مورد فرضيه ی دخالتگر و هم در مورد بازی گران مستقيم در اوضاع و احوال مشخص.
اين انديشه وجود داشته است چون آنی که از دست محاسبه فرار کرده باشد، زيرا که صحبت کردن در باره ی آن، به انديشه، در پاسخی که انديشه را تاييد میکند، موجوديت خواهد بخشيد.
زمان آن چه که توتاليتاريسم مینامند زمان گذشته است. مشروعيت آن، يا افسانهای است يا نژادی. زمان پارلمانتاريسم، پوچی کنونی در موجودی حسابداری است. زمان انقلابی کلاسيک، زمان آينده است.
اما زمان سياسی واقعی [منظور زمان سياستِ دِگر متفاوت از سه زمان بالا] زمان آينده پيشين (يا پيشتاخته) است [وقتی چنين شد... چنان خواهد شد] (۱۰).
در اين بُعد دوگانهی پيشين و آينده است که زمان سياستِ واقعی امر سازماندهی را به ميان میکشد.
به طور معمول، سازماندهی در تنش ميان کارکرد بيانگری و کارکرد ابزاری انديشيده شده است. کارکرد بيانگری به معنای نمايندگی کردن است. در مارکسيسم، نمايندگی از طبقاتی است که توانايی سياسی دارند. در ليبراليسم، نمايندگی از گرايشات سياسی است. کارکرد ابزاری به معنای سازماندهی منافع و آگاهیها با ميانجیگری برنامه است. بدين سان، در اين سازماندهی، بحث بر سر اين است که مواضع قدرت به تصرف آيند و در نتيجه برنامهای به اجرا درآيد که پاسخگوی آن بيانگری باشد.
به باور من، اين هستیشناسی سازماندهی يا تحزب مدرن که نظريه آگاهی سياسی طبق برنامه را ديالکتيکی می کند، به طور مطلق در همهی گرايشات سياسی مشترک است. مارکسيسم عاميانه يا مارکسيسم کهن در اين زمينه دست به هيچ گسست گويايی نمیزند. برنامه، پيوندگاه امر بيانگری و امر ابزاری، آگاهی و پراتيک دولتی، به نوبهی خود تحت فرمان واقعيتهای عمومی قرار میگيرد و در نتيجه، آن چه که مفروض است نمايندگی شود ديگر خوانا نيست. زيرا دولت، در بينش برنامهای، میبايست ابزارِی برای ابزار- حزب (حزبِ ابزاری) باشد، در حالی که به طور برگشتناپذيری صاحب آن است، دولتی که بيانگر هيچ چيز نيست جز اين که خود را جدا میسازد. وظايف عمومی دولت الزاماتی را به اراده تحميل میکنند که در بستر آنها حفظ پيوند با دولت، حتا به قيمت ترور، بر اصل قطع پيوند با دولت ناگزير چيره میشود. ايدهای که من از سياست دارم ريشه در اين قطع پيوند با دولت دارد.
در برداشت غالب ليبرالی يا مارکسيستنما و حتا فاشيستی، سياست در حقيقت از بين رفته است. نه ايده طبقاتی و نه ايده افکار عمومی جايی در آن نمیتوانند داشته باشند. اين ترکيب مرکب دولت و اقتصاد است که تماميت آن چه که آشکار است را اشغال کرده است. احزاب مدرن، چه در نظام های تک حزبی و چه پلوراليستی، صلاحيت واقعی خود را تنها از دولت کسب میکنند. دولت، با اين که عنصر اصلی ساحت سياسی است، اما در خود، غير- سياسی (۱۱) است. در اين جا در حقيقت بحث بر سر تضاد هگلی دولت و جامعه مدنی نيست. بحث بر سر ناميدن مکانی است که در آن جا سياست بازسازی می شود. شانس عملی شدن اين بازسازی نيز تنها در استقلال سياست نسبت به دولت است. نه به اين دليل که دولت عامل مخالف يا متضاد است بلکه بدين سبب که غير- سياسی است. از اين جا به شکل دهی دخالت گری مستمر و پر خطر و متکی بر کارگران می رسيم که تنها هدف آن اين است که در هر لحظه خصلت رخدادی ذاتی (۱۲) سياست را پاس دارد.
بدين ترتيب، اگر از سازماندهی چنين درکی را داشته باشيم، تصميم به ايجاد آن امری ضروری می شود. اين تصميم نه بر داده ای ساختاری از نوع طبقاتی استوار است و نه بر داده ای منفعل از نوع عقيده عمومی [چون ضرورت تحزب برای تسخير قدرت]. سازماندهی، به سادگی يعنی سازماندهی سياست [مستقل و جدا از دولت گرايی] يا سازماندهی آينده پيشين.
ياداشت ها
(۱) هستی و رخداد:être et l’événement L’
(۲) در : L’hypothèse communiste و L’déee du communisme 1&2
(۳) سياست رهايی: Politique d’émancipation
(۴) رجوع کنيد از جمله به نوشته ی من تحت عنوان: ادای سهمی در پاسخ به دو پرسش : کدام سوسياليسم و کدام چپ در سايت وحدت چپ و سايت هايی ديگر.
(۵) اصل بنيادين يا اَکسيوم : Axiome
(۶) Clausewitz
(۷) Weydemeyer
(۸) Badiou – Entretiens (۱) Ed. Nous, p.۱۱۶
(۹) رخ داد : Evénement
(۱۰) آينده پيشين يا پيشتاخته: Futur antérieur
(۱۱) غير- سياسی : a-politique
(۱۲) ذاتی : Immanent
خیانت چیست و خائن کیست؟
?What Is Treason
?What Is Treason
این بحث در مورد خائن و خیانت است. واژههایی که به وفور میشنویم و بهکار میبریم بی آنکه بدانیم دقیقاً چی هست و چی نیست.
برچسب و افترا مثل نقل و نبات میبارد
ضرورت
طرح این موضوع از جمله به این خاطر است که برچسب و افترا مثل نقل و نبات
میبارد. همه به سیم آخر زده و چراغی بهر تاریکی نگه نمیداریم و این وسط،
قاتلان و دجالان به ریش و گیسوی ما میخندند و کیف میکنند...
...
رّد
پای خائنین را در «کمدی الهی» دانته، در نمایشنامههای «توفان» و «ریچارد
دوم» و تراژدی «شاه لیر» شکسپیر، در داستان کورواغلو و چنلیبل، در شاهنامه
و در خیلی جاهای دیگر میبینیم.
«آلیسون
ویر» در رمان «خائن بی گناه » دسیسههای قلمرو سیاست را نشان دادهاست.
بزرگ علوی هم داستانی بهنام «خائن» دارد که به پرونده عبدالصمد کامبخش و
تکنویسیهای وی در مورد دکتر تقی ارانی اشاره میکند.
...
«جفری ناچمانوف» در فیلم خائن Traitor همچنین مسعود کیمیایی در فیلم «خائن کُشی» سر این کلاف را باز کردهاند.
خائن اهل غُش و دغلبازی است
خائن، اسم فاعل خیانه یا
خیانت است و خیانت در لغت مشتق از «خَوَن» به معنای مخالفت با حق و پیمان
در پنهانی است. [مفردات راغب، ج۱، ص۱۶۳]
خائن اهل غُش و دغلبازی است و سقش را با مکر و حیله برداشتهاند. امانت خود را انجام ندهد و به قول سعدی «وحشت آموزد و خیانت و ریو»
...
خائن به امانت یا اعتماد دیگران، وفادار نمیماند. نقض عهد میکند و پیمان میشکند. بیوفا و نمک بحرام است.
اهل لغت خیانت را از جمله
مخالفت با حق از طریق نقض عهد مخفیانه معنا کردهاند. ولتر خالی کردن
خزانه، افشای اسرار، تحویل دوست به خصم یا افشای محل او به دشمن را به خائن
نسبت میدهد.
...
از دید حکومتگران، خیانت
فعل عمدی یک فرد یا گروهی است که منافع یک قدرت بیگانه را در زمان صلح یا
جنگ به زیان میهن خویش تأمین، و امنیّت کشور و نظام حکومتی را به مخاطره
اندازد و مهمترین مصادیق آن همکاری با دولت خارجی و گِرا دادن به بیگانه
است.
احمد شاملو هم لقب خائن گرفت
در مورد واقعه ۲۸ مرداد سال
۳۲، سلطنت طلبان به نیروهای ترقیخواه و به توده ایها بطور خاص و حتی به
دکتر محمد مصدق خائن میگویند. در این مورد بخصوص همۀ طرفهای ذینفع به آن
دیگری میگویند خیانت کردهاست. تعبیر «شاه خائن» را در تظاهرات سال ۵۷ کم
نشنیدهایم.
...
مخالفین حکومت هم پیش و بعد از انقلاب از دید کسانیکه شغل شریفشان بگیر و ببند بود، خائن بودند.
پیش از انقلاب سازمانهای
سیاسی به این یا آن مخالف که سر به نیست کردند لقب خائن میدادند. در زندان
شاه شماری از زندانیان، کسانی را که مخالف خشونت علیه حکومت بودند، خائن
قلمداد میکردند. بعد از انقلاب هم عده ای امثال احمد شاملو را خائن لقب
دادند!
برای چی؟ برای اینکه او با آنان راه نیآمد و در دستگاهشان نرفت.
...
در کره شمالی «جانگ سونگ تائک» پیش از اعدام لقب «خائن» گرفت و کفزدن بدون شور و هیجان او را در نشست های رهبری به رُخ کشیدند.
در دادگاههای دهه سی در
مسکو، بهترین فرزندان مردم لقب خائن گرفتند و تیرباران شدند. در آمریکا در
دوران «مکیکارتی» کمتر نویسنده و روشنفکری بود که متهم به کمونیست نشود و
لقب خائن نگیرد. میبینیم هر کس به هر کس عشقش کشیده، لقب خائن داده است.
خیانت از صف خارج شدن و به سوی نامعلوم رفتن است
واژه
خائن خیلی جاها بی مورد و بامورد تکرار میشود مثلاً مترجمی گفته است
ترجمه پاسدار زبان نیست، خائن به زبان است. Traditore Traduttore
در کتاب مقدس، یهودا، خائن معرفی شده که البته این موضوع محل نزاع است. توهین به مقدسات هم مترادف با خیانت محسوب شدهاست.
...
در
قرآن، ماده خیانت و مشتقات آن در ۱۵ آیه آمده است که در تمامی این آیات
همه اشکال خیانت (خیانت در فکر و عقیده، در فعل، در ابلاغ پیام، در احکام و
خیانت اعضای بدن مثل چشم و... ) نکوهش شدهاست که به بحث ما مربوط
نمیشود.
...
میلان کوندرا، در کتاب «هنر رمان» میگوید: «خیانت از صف خارج شدن و به سوی نامعلوم رفتن است.»
قاعدتاً
واژه هایی چون خائن و خیانت باید در مورد کسانی به کار رود که بههرحال
به اصولی که نقض کردهاند روز و روزگاری پایبند بودند. داستان عمله ستم و
افراد بیوجود و بیاصول اساساً جداست. با اینحال نباید فراموش کرد که
خائنین واقعی کسانی هستند که با تیغ و طلا و تسبیح، هست و نیست مردم را
نشانه کردهاند.
اما
میبینیم هرزهنویسان، قاتلین زندانیان سیاسی را رها کرده و با اشاره به
داستان فیلم سینمایی Behold a Pale Horse «اسب کهر را بنگر»، شبیه سازی
میکنند تا هر کسی را که باب طبع خود نمیبینند، خائن جلوه دهند.
در
فیلم مزبور که آنتونی کوئین در آن بازی کرده (و نام دیگرش گروگان است)، یک
مبارز اسپانیایی وقتی در آخرین لحظه در دامی که دشمن به کمک یک خودفروخته
برای او پهن کرده میافتد در حالیکه یک گلوله بیشتر ندارد بین او و افسر
سرکوبگر، آن نارفیق را هدف قرار میدهد.
...
در
فرهنگ سیاسی ایران، اصطلاح خائن، هم بالاترین اتهام است و هم شدیدترین
دشنام، و بسادگی از سوی نیروهای سیاسی تمامیتخواه حاکم و اپوزیسیون
غیردموکراتیک، بر علیه رقیبان، مخالفان و منتقدان و به قصد حذف و نابود
کردن آنها، به کار میرود.
در
یک جامعهی استبدادی و حکومت ایدئولوژیک هم که سیستم قضایی آن در گرو
حاکمان سیاسی است و به چیز مبهم و تعریف ناشدهای به نام «جرم سیاسی»
رسیدگی میکند، چنین اتهامی اصلاً نیازی به اثبات حقوقی ندارد.
از آسمان فلک تیغ و دشنه میبارد
خائن کسی است که اصول را آگاهانه نقض میکند و تعهدهای اساسی را زیرپا میگذارد.
منظور از اصول، قوانین بنیادی، مفهوم مرکزی و ایده هدایت کننده در عملکرد هر مجموعه یا دستگاه و سیستم مشخص است.
اصولی که کل حرکات، روابط و کارکردهاى تحت نفوذ خود را در برمیگیرد.
نه
فقط در فیزیک و ریاضیات و اقتصاد و...، بلکه در یک مبارزه علمى و قانونمند
هم اصولی حاکم است که مستقل از خواستها، عقاید اختصاصى و آرمانهاى
تاریخى و فلسفى این یا آن فرد، و این یا آن گروه است و از پذیرش آن گریزى
نیست والاّ باعث شکست و ناکامى نظرى و عملى منکران خود مىشود.
...
اگر
اصل وحدت و همبستگى نیروها علیه استبداد زیر پرده دین واقعی است، (که
واقعی است) نباید آنرا نقض کرد. نباید با کسانی که چون خود ما سودای آزادی و
عدالت دارند، به ضدیت کور افتاد. متاسفانه در فضای کدر و مسموم موجود، مروت و انصاف زیر پا له میشود و اسمش را «مرزبندی» میگذارند.
...
انگار
دردنامه «امیل زولا» نه خطاب به مردم فرانسه، بلکه رو به ماست که برای هم
دندان قروچه میرویم. امیل زولا نماد وجدان بیدار شهروندی فرانسه بود.
دغدغه آزادی داشت و میدید رنج و شکنج انقلابیونی چون «دانتون» و یارانش
هدر رفته است. با اعتراض و عمل خویش نشان داد تهمت و افترا از پس قلمهای
پاک دیکته ناپذیر برنمیآید.
یکبار خطاب به از مابهتران نوشت:
«چشمانتان را بازکنید و دست از تهمتزدن بردارید. آیا نمیبینید هر پیروزی که تاکنون به دست آوردهایم در خطر نابودی است؟»
...
کنش
و واکنشها روی هم تاثیر میگذارد و بیانصافی، بیانصافی میآورد و آنوقت
گوش هیچکس به این واقعیت بدهکار نیست که وقتی باران و سیل آمده، هوا بس
ناجوانمردانه سرد است و از آسمان فلک تیغ و دشنه میبارد، لگد زدن به تنها
چادری که زیر آن رگبار وحشی، سرپاست و عدهای آنرا سرپناه کردهاند،
جفاست. هرچند آن چادر چکه کند و تیرکهایش این یا آن عیب را هم داشته باشد.
...
آرزوی ستمگران این است که همه با هم گلاویز و سرشاخ شوند و یکدیگر را نفى کنند تا خودش اثبات شود.
خیانت از سر ناچاری و از روی آگاهی
خیانت در زمینههای متفاوت به کار میرود اما در تمام آنها، یک کاربرد معین دارد: حذف و نابود کردن کسیکه قرار است خائن معرفی شود.
...
نوعی
از خیانت رفتاری بود که اتللو Othello در رابطه با همسرش «دزه مونا» نشان
داد و او را بیرحمانه کُشت. ویلیام شکسپیر این به اصطلاح «خیانت در عشق»
را با قدرت به تصویر کشیدهاست.
خیانت
در امانت، خیانت به کشور و خیانت به حزب و سازمان و تشکیلات...را هم داریم
و نوع دواطلبانه و آگاهانه آن را هم میشناسیم، مثل نفوذ در دستگاه
ستمکاران. نفوذ در تشکیلات دولتى، سیاسی، اقتصادى...
(علیبن یقطین، وزیر نفوذی در دستگاه هارون الرشید و دهها نمونه دیگر در تاریخ معاصر)
...
واژه
های خائن و خیانت برای بیشتر ما نامردی، بی وفایی، خنجر از پشت زدن،
زیرآبزنی... و از این قبیل را تداعی میکند اما آیا کسی که به اجبار و
علیرغم خواستش عهد شکنی کرده است نیز خائن است؟ منظورم رفیقان نیمه راه و
کسانی نیستند که خیانت در درون اندیشۀ آنهاست.
حتی اگر زیر شکنجه خرد و خمیر شده باشند...
اگر
بخواهیم از واژهشناسی و لینگوئیستیک(زبانشناسی) نتیجه سیاسی بگیریم در
اینصورت دیدگاه کسانی که تاب تحمل نظرات مخالف خودشان را نداشته و ندارند
بیجا نیست. زیرا اگر به اصول پذیرفتۀ پیشین خودمان وفادار نمانده و رفتاری
دقیقاً مخالف و برای نابودی آرمانهای خود در پیش گیریم، (بنا بر تعریف)
دچار خیانت شده ایم. البته این وقتی صحیح است که آنچه اصول مینامیم واقعاً
به معنی دقیق کلمه اصول باشد و ما هم از سر رغبت و رضایت و نه با جبر و
اکراه و داغ و درفش، آن را زیر پا گذاشته باشیم.
...
کسانی
هستند که حتی اگر زیر شکنجه خرد و خمیر شده باشند، در درونشان «خیانت»
وجود ندارد، و به همین دلیل به محض اینکه شرایط مناسبی فراهم شود، به اصل
خویش باز میگردند.
اختیار و آزادی در انجام فعل خیانت کردن لازم و ملزوم است. کسی که از سر اجبار و علیرغم خواستش مجبور به کاری نادرست شده، خائن نیست.
...
شما
یک بطری آب را نزد کسی به امانت میسپارید که نگهدارد و در آن تصرف نکند.
اما او جرعه ای از آن را مینوشد و ظاهراً زیر قول و قرارش زده (و بنا بر
تعریف) «خیانت» کرده و در امانت تصرف نمودهاست. اما شاید در بیابان بی آب و
علفی گیر افتاده و از سر اضطرار و ناچاری آب را نوشیده و نمیخواسته در
امانت دستکاری کند و خیانت ورزد.
بعکس، مواردی هست که با اختیار تام و از سر منافع و مصالح صورت میگیرد.
مثال: در قانون اساسی مشروطه آمده: «سلطنت ودیعهای است الهی که از طرف ملت به شخص پادشاه تفویض شدهاست.»
اگر
وی به مردم پشت کرد و قدر این امانت را ندانست، اگر بگیر و ییند راه
انداخت و عملاً مانع شکلگیری احزاب و سندیکا و شوراهای مردمی شد (بهخاطر
عدم اجرای تعهد و دستکاری کردن در امانت) «خیانت» کردهاست.
کسانیکه
به این یا آن شیخ هم لقب خائن میدهند حرفشان این است که گام و گامهایی
فراتر از شاه، آزادى را به مسلخ برده و به تعهدات خود تیپا زدهاست.
خیانت همیشه پلید و مطرود نیست
آنچه
خیانت شمرده میشود همیشه پلید و مطرود نیست. اگر کسی اردوی ستمگران را
ترک کند و قدم در راه امثال «حّر بن ریاحی» بگذارد، این پشتکردن حتی اگر
از نگاه «شمر و یزید» خیانت جلوه کند، ناپسند نیست. چرا؟ چون درواقع با
بیداری وجدان و با روآوردن به ستمدیدگان همراه است.
اینجا
صحبت از اخلاقی بودن عمل خیانت است که البته و صد البته کار هر کسی نیست.
این بهاصطلاح «خیانت» به الویّت مرتبه منافع ملت، ملتها، حفظ کره زمین،
حفظ تتمه سلامت افکار عمومی و امثالهم برمیگردد و از نوع اقدامات «ویکی
لینکس» و «ادوارد اسنودن» است که با احترام عمومی جهانیان روبرو شد.
ادوارد
اسنودن، که در خدمت آژانس امنیت ملی آمریکا، «ان اس ای» بود از برنامه
بسیار وسیع جاسوسی این کشور از شهروندان و مقامات آمریکایی و غیرآمریکایی
پرده برداشت.
ارجحیّت
پشت کردن به رئیس و تشکیلات و... در گذشته نیز سابقه داشتهاست. به قول
«جان لوکاره» (نویسنده رمان جاسوسی که از سردسیر آمد): «زمانی هست که
وفاداری اهمیت دارد ولی زمانی نیز اقدام به خیانت الویّت دارد.»
خیانت کمتر موضوع اندیشهورزی جدی قرار گرفتهاست
«خیانت»،
اگرچه در زندگی روزمره و در ادبیات (از جمله ادبیات دینی، مثلاً مورد
یهودا) مطرح بوده، اما کمتر موضوع اندیشهورزی جدی قرار گرفتهاست. با توجه
به سیالیت مفهوم خیانت، برای تثبیت آن بایستی به مفهوم «قرارداد» رجوع
کنیم.
خیانت
همواره زیرپاگذاشتن یک قرارداد است و در نهایت نظر به یک قرارداد است که
نظر نسبت به خیانت به آن را تعیین میکند. از این زاویه هم باز به یک مفهوم
نسبی میرسیم.
خائن
به مفهوم پیمانشکن است. مسئله آینجاست که پیمان بعنوان قراردادی جمعی و
گروهی امری فرهنگی اجتماعی است و در نتیجه تاریخی. بنابراین پیمانها
قراردادی هستند و پیمانشکنی نیز امری قراردادی است و مفهوم آن به نسبت
زمان و مکان تغییر میکند.
پیمانها
میتوانند برسر ارزشهایی خانوادگی، سیاسی، اخلاقی، مذهبی، ایدئولوژیک و
غیره باشند. میتوانند پیشرفته، روادار و به نفع حقوق و آزادی انسانها
باشند یا بعکس، ارزشهایی تنگ نظرانه و واپسگرا را نمایندگی کنند. قراردادها
حتی میتوانند ارزشهایی تحمیلی و ناخواسته باشند و به زور و جبر اِعمال
شوند.
تنها انسان است که دارای حرمت و منزلت است
توجه داشته باشیم که پیمانها و قراردادها در طول زمان و مکان و فرهنگها و ایدئولوژیهای متفاوت تغییر میکند.
به همین دلیل در هیچ فرهنگنامه ای معنای دقیقی برای خیانت نمییابیم.
کلمات،
وقتی که بیان حالات و حرکات و سکنات و موقعیت هایی هستند که در فضای قضاوت
و ارزشگذاری قرار نمیگیرند، معانی مشخصی دارند. مثل کتاب، کبوتر، لبتاپ،
لیوان، سیب، نان،گرسنه، دور، نزدیک...
اما
برای کلماتی که به قضاوت و ارزشگذاری مربوط میشوند نمیتوان معنای دقیق
پیدا کرد. این نوع کلمات، معانی نسبییی دارند که نه فقط از یک جامعه یا
جمع، به جامعه یا جمع دیگر، بلکه از هر فرد به فرد دیگر، تغییر میکنند.
سوای
ارزش های مشترک و فرهنگ اجتماعی یا ایدئولوژیک، در هر انسانی، به صفت فرد،
کلماتی از این نوع ـ که خائن هم یکی از همین نوع کلمات است ـ تعریف ویژه
خود را دارند که بر میگردد به آن چیز هایی که مجموعهی «ضمیر» او را تشکیل
داده اند یا مجموعهی «ضمیر» او (در معنای وسیع و فراگیر) آن را تحت تأثیر
خود گرفتهاند.
...
از خیانت هر کسی تفسیربهرأی میکند چون کشدار و لیز و تفسیر پذیر است و اما و اگر دارد.
البته
نوعی از خیانت وجود دارد که به نظر میرسد باری مطلق داشته باشد، دست کم
با نگاهی «کانت»ی به قضیه و آن خیانت به خویش است. خیانت به خود!
از
آنجا که به قول کانت «همه ی اشیا دارای قیمت هستند و این تنها انسان است
که دارای حرمت و منزلت است»، این خیانت آن هنگام رخ میدهد که ما پشت کنیم
به اصولی و از آن پس چنان شود که دیگر نتوانیم در آشتی با خودمان به سر
بریم، مگر با دروغ گفتن به خودمان، با تسویل و تزیین عملکرد خویش. با دروغ
گفتن به خودمان، یعنی خیانت به آگاهی
موم و هيزم چون فدای نار شد
ذات ظلمانی او انوار شد
ای خنک آن کس که از خود رسته شد
در وجود زندهای پيوسته شد
وای آن زنده که با مرده نشست
مرده گشت و زندگی از وی بجست
...
از همه دوستان که به من در ارائه این بحث کمک کردند، سپاسگزارم.
این نخستین مقاله به فارسی در باب این موضوع است و میدانم نارساست. از اشتباهات آن پوزش میخواهم.
آدرس ویدیو
(اگر با آیپاد دیده نمیشود در کامپیوتر معمولی ببینید.)
سایت همنشین بهار
ایمیل
اشتراک در:
پستها (Atom)