|
سه فرزند و داماد آیتالله علی گلزادهی غفوری توسط رژیم جمهوری اسلامی به خاک و خون کشیده شدند. پیرمرد پس از ۴ ماه بی خبری از دخترش مریم، مطلع میشود که او را نیز به جوخهی اعدام سپردهاند. نجواهای آیتالله گلزاده غفوری به یاد دخترش مریم -1 نجواهای آیتالله گلزاده غفوری به یاد دخترش مریم -۲ نجواهای آیتالله گلزاده غفوری به یاد دخترش مریم -۳ نجواهای آیتالله گلزاده غفوری به یاد دخترش مریم -۴
منبع: پژواک ایران |
۱۳۸۹ آذر ۱۱, پنجشنبه
نجواهای آیتالله گلزاده غفوری به یاد دخترش مریم
چند سوال علی ناظر در حمایت از مجاهدین و چند جواب کوتاه
http://www.iranglobal.info/I-
چند سوال علی ناظر در حمایت از مجاهدین و چند جواب کوتاه
علی ناظر هر بار که دست مجاهدین خلق ورهبرانش خالی مانده است به میدان میاید و از اپوزیسیون ایرانی کمک برای دفاع از مجاهدین میخواهد . این بار هم سرمایه گذاری های مجاهدین روی علاوی که بقول خود علی ناظر آمریکایی است به سنگ خورد ه است ودر نتیجه علی ناظر به میدان ا مده است . او در یک مقاله در سایت خود بنام "دیدگاه " در آخر نوشته اش درباره مجاهدین و نقش علاوی به عنوان عامل آمریکا و مالکی به عنوان عامل رژیم وباختن آنچه که مجاهدین بر روی آن سرمایه گذاری کرده اند وباختند در آخررو به اپوزیسیون مینویسد .سوال میکند :
http://didgah.net/
روشن تر بنویسم (هرچند تکراری). ما، تمام آزادیخواهان و سرنگونی طلبان، خوب است در خلوت خویش به سوالهای زیر پاسخ بدهیم:
· آیا مجاهدین را در صف خلق و جبهه سرنگونی طلبان می دانیم یا نه؟ اگر آری، باید از حقوق آنها علنا حمایت کنیم («حقوق» و نه لزوما خط سیاسی و ایدئولوژیکی آنها).
· آیا با آمریکا که مجاهدین را تروریست می خواند موافقیم یا نه؟ اگر نه، باید از خروج نام آنها علنا حمایت کنیم (خروج نام آنها، و نه لزوما خط مبارزاتی آنها).
· آیا محاصره اشرف و فشار دو ساله بر ساکنین آن را محکوم می کنیم یا نه؟ اگر آری، باید در راستای رفع «محدودیت در تأمین نیازهای اولیه آنان، [و] ممانعت از رسیدگیهای پزشکی» علنا کوشا باشیم (رفع محدودیت ها و احترام به حقوق آنها، و نه لزوما تصمیم به ماندگاری در اشرف).
· آیا باور داریم که آمریکا و رژیم (در عراق و افغانستان و یمن و پاکستان و ...) در حال زد و بند هستند، و اولین گوسفند قربانی، هر توافق استراتژیکی مجاهدین خواهند بود و سپس من و شما و بالاخره ایران، یا نه؟ اگر آری، و با توجه به توان محدود دیپلماتیک خود، باید علنا به مجاهدین یاری رساند تا در سالنهای وزارتخارجه آمریکا موفق شوند.
درجواب ایشان باید گفت تا آنجا که به مجاهدین بر میگردد باید این سوال این گونه مطرح شود از دو نوع اپوزیسیون چپ و راست بورژوازی ایرانی :آیا مجاهدین خلق یک جریان دمکراتیک هستند ویا نه ؟آیا یک جریان مترقی میباشند یا یک جریان ارتجاعی و ماهیتا با رژیم فرق اساسی ندارند .؟ پس کیسه گشاد خلق را باید تعریف کرد که چه معیاری برای خلقی بودن یک جریان وجود دارد . ظاهرا علی ناظر هرکس را "سرنگونی طلب "باشد به خیالش تعبیر "خلقی " میکند . پس سوال این است که پس سلطنت طلب، سبزهای بریده از رژیم که اکنون از بسیاری سرنگون طلب تر شده اند ، و.. پس خلقی هستند. خلق کیسه گشادی است که ناظر سعی میکند همه را در گرداگرد "همبستگی ملی "گرد هم آ ورد وسالهاست که برای آن زور میزند که البته در آخرش هم این "جبهه و همبستگی ملی "بایستی که آتوریته مجاهدین خلق را بپذیرند.آنچه که میتوان از سخنان علی ناظر فهمید این است که :سرنگونی طلب مساوی خلقی است.
ولی واقعا چه نیرویی در صف مردم وچه نیرویی در صف ضد مردم قرا ردارد؟معیار برای آن چیست؟ معیار دو چیز برای شناخت یک نیرو میباشد: آزادی وعدالت اجتماعی به مفهوم مردمی آن یعنی سوسیالیسم است :چرا ؟چون آزادی و عدالت اجتماعی در جامعه ای که به قول خود رژیم نود درصدشان زیر خط فقر زندگی میکنند به یکدیگر گره خورده است و نهایتا کسی که میخواهد در صف این مردم ندار باشد بایستی که دست ها را بالا بزند و برای درهم کوبیندن ساختار بورژوازی و بردگی اقتصاد ایران برای اقتصاد جهانی و امپریالیستها خاتمه دهد وبورژوازی دلالی و وابسته ایران را در هم بکوبد وطرحی نو در اندازد . پس یک نیرویی با ماهیت بورژوازی وبرنامه بورژوازی که از اتفاق خوش رقصی هم برای بورژوزای جهانی و جنگ طلبانی مانند جان بولتن مینماید واز هم اکنون مانند مریم رجوی "تضمین منافع "به امپریالیستهای میدهد و تضمین "بازار آزاد" میدهد وحتی علی ناظر در خوش رقصی سیاسی در همین نوشته خود مینویسد که بایستی به آمریکا فهماند که "منافع طولانی مدتش " در "حمایت از اپوزیسیون "البته بخوان مجاهدین میباشد. پس باید گفت که مجاهدین در این نقطه با رژیم فرقی ندارند ودر کنار بورژوازی داخلی و بین المللی علیه مردم قرا ردارند.
در باره ازادی :نیرویی که در کنار جان بولتن خود را قرار میدهد و در پارلمانهای بورژوازی در اروپا وآمریکا بدنبال ازادی است و دارای یک ساختار سکتیسم با "رهبری ایدئولژیک "است بنا به هر دیالکتیکی نمیتواند یک جریان دمکراتیک باشد بخاطر ساختار ضد دمکراتیکش . کسی هم نمتیواند مانند مهدی سامع مدعی شود که «به ما مربوط نیست که ماهیت مجاهدین چیست و مافقط ما به آنها ائتلاف کرده ایم » و ا خرش ماشین امضای مجاهدین است وبس . ساختار درونی مجاهدین یک ساختار مرید ومراد است که رهبرش بقول مهدی ا بریشمچی عضو بلند پایه مجاهدین خلق "تنها در مقابل خدا جوابگوست".سالها تجربه نیروهای اپوزیسیون ایرانی با مجاهدین خلق وعکس العمل های آنها در مقابل هر انتقادی به رهبر"مقدس"گونه اشان وهمچنین همخوابی سیاسی با دیکتاتوری مانند صدام حسین بخوبی ماهیت ضد مردمی وضد خلقی و ضد دمکراتیک این جریان را نشان میدهد. هرکس نداند آقای ناظر بخوبی میداند که ساختار درونی مجاهدین یک ساختار دمکراتیک نیست و حتی صابون این ضددمکراتیک بودن مجاهدین به تن همین جناب ناظر هم علی رغم حمایتهایش خورده است . وچنین جریانی با این ماهیت ضد دمکراتیک و ارتجاعی که اکنون به سوس همکاری با جناح های جنگ طلب امپریالیستی نیز شور تر شده است نمیتواند یک جریان خلقی ومردمی ودر صف زحمتکشان باشد وسیاستهای چند ساله مجاهدین بویژه پس ازا شغال عراق نشان داده است که رجویسم یک دگردیسی عمیق در ماهیت مجاهدین خلق از یک نیروی در صف مردم به سوی یک نیروی ضد خلقی وضد انقلابی بوجود آ ورده است. پس در همین قدم اول بااقای ناظر سر معیار خلقی وضد خلقی بحث وجود دارد.
-موافق یا مخالف در لیست قرا ر گرفتن مجاهدین :باید گفت تنها نیروهایی که با زد وبند سیاسی در بالا میخواهند سیاستهای خود را به پیش ببرند واز پایگاه مردمی بی بهره هستند در پی این میباشند که این اسم در لیست باشد ویانه وبرایشان مهم است! وگرنه این لیست دارای نیروهای سیاسی دیگر هم میباشد که بدلیل پایگاه مردمی که دارند زیاد بدنبال آمریکا و لیست اونیستند. این دقیقا بخاطر خریداری شدن کامل و بکارگرفته شدن بیشتر در بازیهای منطقه ای است که مجاهدین اصرار بر خارج شدن در لیست دارند. یک نیروی مردمی سعی میکند بجای بدست آوردن دل آمریکا و زنجیر بستن به کاخ سفید دل مردم خود را بدست آورد وبا مردم زحمتکش پیوند بخورد .ولی این سیاست رجویسم وحاکمیت و کودتای ایدئولژیک او بناچار مجاهدین را به مرور به خط زد وبند وبند بازی بین قدرتهای بزرگ بین المللی ومنطقه ای تبدیل کرده است . وبرخلاف گفته ناظر مجاهدین تنها یک ابزار در دست قدرت های بین المللی و منطقه ای میباشند که هر بار که بخواهند بکارشان میگیرند امتیازکی به او میدهند وبعد هم توی سرش میکوبند هر زمان که دیگر نیازی به ان ها نباشد . خود علی ناظر هم بطور ضمنی در نوشته اش در رابطه با آمریکا به این مساله اعتراف دارد.
پس مساله از ریشه فول است ومجاهدین بدلیل همان ماهیت ارتجاعی و بورژوایی که دارند مجبور میباشند که خود را به بند ناف کاخ سفید بچسبانند و از آمریکا مانند خا نم رجوی »خواستار حفاظت » در عراق شوند.
-محکوم کردن محاصره اشرف:افراد مستقر در قلعه اشرف قبل از هر چیز گروگان گیری شده سیاستهای رجوی در عراق میباشند هر ناظری حتی دوستان وحامیان مجاهدین بارها این سیاست رهبری مجاهدین -مورد انتقاد قرا رداده اند وبدرستی ماندن در عراق را ادامه سیاستهای وابستگی وسردرگمی رهبری در عراق دانسته اند. مساله رهبری مجاهدین حقوق بشر نیست . این بازی است که سالهاست از طرف رهبری مجاهدین شناخته شده است ودقیقا تلاشهای رهبری مجاهدین برای نگه داشتن این افراد بعنوان چتر حفاظتی رهبری خود به جهانیان نشان دا ده است که کلید این معما در دست خود رهبری مجاهدین است ودر واقع رهبری مجاهدین با استفاده ابزاری از مساله حقوق بشر میخواهند بهره سیاسی از این مساله ببرند.
پس مساله به این شکل اگر باشد که افراد مجاهدین خلق مستقر در اشرف در یک جو آ زاد وبدور از آتمسفر شناخته شده روانی در نزد رهبری مجاهدین وتشکیلاتی که برروی افرادش اعمال میشود بایستی تحت سرپرستی یک هیئت از اپوزیسیون ایرانی که انتظار حمایت از آنها از طرف آقای ناظر میرود وتحت نظارت صلیب سرخ و با باز گذاشتن کامل درهای قلعه اشرف یک انتخاب برای رفتن به یک کشور سوم را داشته باشند وبجای اینکه رهبری مجاهدین خواستار ماندگار کردن این افراد بدنبال نخود سیاه و استراتژی تقاری باشد ، از همین اتحادیه اروپا بخواهد ونیرویش را بسیج کند که به این افراد اجازه اقامت و پنا هندگی بدهند. ولی دروغگویی رهبری مجاهدین وهمچنین اتحادیه اروپا در همین نکته است که رهبری مجاهدین خلق بدنبال نجات افراد خود طی هشت ساله گذشته نبوده است وتمامی قطعنامه ها و حمایت ها یی که مجاهدین بدروغ وراست جمع آوری کرده اند در جهت ماندن این افراد در عراق بوده است ، جاییکه رجوی گفته است "حق آب وگل "دارد . و دقیقا اتحادیه اروپا نیز با یک سیاست دوگانه وفریبکاران از دادن پناهندگی حتی به افرادی که قبلا در نزد این کشورها -حدود نهصد نفر- اقامت های متفاوت داشته اند سرباز میزنند وعلی رغم خارج کردن اسم این سازمان از لیست تروریستی حاضر به پناهندگی به افراد مستقر در قلعه اشرف نمیباشند. پس دقیقا در این نقطه هم آ قای ناظر بهتر است که فشار به رهبری مجاهدین بیاورد که اگر دلشان ومساله شان حقوق بشری است لطفا برای نجات این افراد گرفتن تضمین پناهندگی در کشورهای اروپایی حامی خود اقدام کند ومصوبه ای در این مور صادر کنند!.در این نقطه است که هر ا نسان با انصافی و هرانسان آ زاده ای از حقوق فردی این افراد برای رسیدن به یک نقطه امن دفاع میکند ولی کسی خود را وسیله وابزار دروغین حقوق بشری رهبری مجاهدین نمیکند که طی هشت ساله گذشته کوچکترین حرکتی برای خروج این نیروها مانند رهبرانشان به اروپا را نکرده اند. و اروپا به رهبران این گروه پناهندگی میدهد ولی از دادن پناهندگی به افراد مجاهدین در یک سیاست مزورانه امتناع میکند. البته رهبری مجاهدین در جهت مساله حقوق بشری این افراد نیست چو ن میداند که رسیدن به دنیای آزاد همان و روشدن واز هم پاشیدگی هم همان ،و رازهای مگو در قلعه اشرف یکایک افشا میگردد. وبرای همین هرگز نمیخواهد که دیوار ی را که بدور قلعه اشرف برای افرادش کشیده است را خراب کند و شیپور را بنام حقوق بشر از سر گشادش میزند.
فرض اخر آقای ناظر هم در چند سوال قبلی خوابیده است . که رهبری مجاهدین اگر مساله اش حقوق بشر است و حقوق وجان این انسانهاست که مورد معامله قرا ر نگیرند پس بجای ماندن وخواستار شدن مانند مریم رجوی از آمریکا برای «حفاظت» از قلعه اشرف که بقول ناظر یک طرف بزرگ معامله زد وبند است بایستی که تن به مساله دیگری بدهد یعنی بطور واقع برای حقوق این افراد ورساندن آنها به یک محل امن تلاش کند ولی نه !رهبری مجاهدین دقیقا برای جان انسانها ارزش قائل نیست وتنها این افراد را گروگان گیر سیاستهای بی نتیجه خود در عراق کرده است وفکر میکند که در عراق برای او و همچنین همکاری با نئوکانها و جنگ طلبانی مانند جان بولتن منجر به یک جنگ ودرگیری میشود ونهایتا از آنها هم چنان استفاده میشود که نفر پنتاگون را "به شرم "آورد که چه کارهایی که مجاهدین برای انها میکنند که حتی این نفر پنتاگون را به شرم میاندازد.
آقای ناظر بجای نصیحت گویی به اپوزیسیون بهتر است که شیپور را از سردرستش بگیرد وبرگوش رهبران مجاهدین بدمد که این سیاستهایی که سالهاست در بند بازی بین قدرتهای بزرگ ومنطقه ای در پیش گرفته اند به مانند امروز به نا کجا آباد خواهد رسید. ولی یک نیروی ا رتجاعی ضد مردمی چاره ای جز آنچه که رهبری مجاهدین امروز میکند ندارد که از قدیم گفته اند :ارتجاع گورکن خویش است.
http://www.iranglobal.info/I-
) |
https://www.chebayadkard.com/
https://www.chebayadkard.com/
https://www.chebayadkard.com/
https://www.chebayadkard.com/
حميد اشرف و خردهبورژوازى سنتى
هوشنگ ماهرويان
10 بخش فايل صوتى كه هر كدام عمدتاً شامل سه فايل و گاه چهار فايل و دو فايل ميشوند و جمعاً به 31 فايل ميرسند به وسيله تراب حقشناس روى سايتها آمده است. سايتهايى نظير عصر نو، ايران امروز، پژواك ايران و... اين فايلهاى صوتى بحثهاى حميد اشرف و بهروز ارمغانى از يك طرف با تقى شهرام و جواد قائدى از طرف ديگر است. دو نفر اول چريك فدايياند و دو نفر مقابل مجاهدين به اصطلاح ماركسيست شده. آنها از پشت پردهاى با هم بحث ميكنند و گفتوگوها به وسيله يك دستگاه ضبط شده است و اكنون بعد از 35 سال منتشر شده است. دقت به صحبتهاى فوق براى نگارش تاريخ معاصر و تحليل جامعهشناختى آن ضرورى و واجب است. در ابتداى بحث حميد اشرف ميگويد رفقا ميگويند اين حركت يعنى تصفيه درونى و به اصطلاح ماركسيست شدن سازمان آيا يك حركت بنياداً اصولى است؟ كه تقى شهرام تند ميشود و ديگر آنها، يعنى حميد اشرف و بهروز ارمغانى صحبت را ادامه نميدهند. نميگويند كه قتل شريف واقفى يك جنايت و آدمكشى و رفيقكشى است و ميگذرند. اين بحث در زمستان 54 و يا بهار 55 صورت گرفته است يعنى زمانى كه گروه وحيد افراخته دستگير شدهاند، اعتراف كردهاند، كروكى سازمان را كشيدهاند و اعدام شدهاند و جامعه از فاجعه قتل شريف واقفى مطلع شده است. به اين ترتيب تقى شهرام نهتنها ترديدى در صحت اقدام كشتن شريف واقفى نميكند بلكه به آنها كه در مقابل اين استحاله مقاومت و اعتراضى كردهاند بد و بيراه ميگويد و از الفاظى چون اپورتونيستها و... ياد ميكند و گروه مقابل يعنى حميد اشرف و بهروز ارمغانى هيچ نميگويند. چه آنها خود نيز چنين رفيقكشيها و تصفيه درونيهايى داشتهاند. حتى آنها ميگويند سازمان در قبل التقاطى بوده و اكنون يكدست شده است لذا بحث وحدت دو سازمان پيش آمده است. تقى شهرام ميگويد مخالفان حركت ما در محكوميتمان ميگويند از شيوههاى استالينى سود جستهايم، مگر استالين چيست؟ جز خارى در چشمان بورژوازى.
اين بحثها را بايد به دقت بارها و بارها گوش كرد و نكات بسيارى از آنها را براى نگارش تاريخ معاصر روى كاغذ آورد، زير آنها خط كشيد و به تامل و تفكر روى آنها پرداخت. آيا اين اپوزيسيون چيزى از دموكراسى ميدانست؟ تقى شهرام از واژه سوسيالامپرياليسم سود ميجويد و حميد اشرف به او اعتراض ميكند و بعد آنها گروههاى خارج از كشور را مورد تحليل قرار ميدهند. ميگويند جبهه ملى از فداييها حمايت ميكند اما انحرافاتى دارد. انحرافات تمايل به تروتسكيسم، نقد ! به استالين و مائو است. در ضمن آنها يعنى جبهه مليها كه چپ شدهاند و بعداً سازمان وحدت كمونيستى شدند و رهايى را چاپ ميكردند معتقد به استبداد تاريخى در ايران هستند. شيوه توليد آسيايى را قبول دارند و به مونيسم در حركت تاريخ اعتقاد ندارند. حميد اشرف نقد استالين و مائو و قبول شيوه توليد آسيايى و رد كردن وجود فئوداليسم در ايران را انحرافى ميداند و ميگويد اين يعنى رد مونيسم در تاريخ. اشاراتى هم به تاريخ ماد نوشته دياكونوف كه كريم كشاورز ترجمه كرده و دكتر خنجى نقدى بر آن نوشته است، ميشود.
حميد اشرف مائو را در داخل چين و سياستهاى او را تاييد ميكند و سياست خارجى چين را به نق! د ميگيرد و تقى شهرام براى اينكه كم نياورد و در زمينه ماركسيسم خود را وارد قلمداد كند مرتباً در ميان صحبتها وارد ميشود و جملاتى ميگويد، اما در نقد از فداييها ميگويد چرا كتاب اقتصاد نيكيتين را به ما نداديد؟ كتابى ابتدايى و در ضمن سطحى از انتشارات پروگرس شوروى سابق.
حميد اشرف در جايى ميگويد: «به قول استالين راستيراستى كمونيستها از سرشت ويژهاى هستند.» قرن بيستم اين سرشت ويژه را هم به دنيا نشان داد.
حميد اشرف پشتيبانى جبهه ملى چپشده كنفدراسيون را از خودشان ذكر ميكند و ميستايد و به مائوئيستها حمله ميكند ! كه چرا مبارزه مسلحانه را رد ميكنند. اين دو يعنى جبهه ملى و مائوئيستها در خارج از ايران در مقابل هم ميايستند و مائوئيستها عملاً آينده فكرى تقى شهرام و گروه او را رقم ميزنند. در ابتدا واژه سوسيالامپرياليسم و بعد از يك سال و اندى نقد و رد مبارزه مسلحانه.
حميد اشرف اما خود را شاگرد بيژن جزنى ميداند و معتقد به سوسياليسم موجود است و چون و چرا هم در اين سوسياليسم نميكند.
سازمان فداييان اما در جانبدارى از استالين بحثى هم با جبهه ملى چپشده كنفدراسيون دارد كه طرف بحث در مقابل جبهه ملى و از طرف فداييها حميد مومنى است.
اختلاف مائوئيستها و جبهه ملى چپی شده و وحدت كمونيستى تازه متولدشده ادامه يافت كه ميشد ادامه بحثهاى آنها را در ارگانشان يعنى مجله «رهايى» يافت. همان زمانهايى كه تقى شهرام دستگير و اعدام شد.
نقد حميد اشرف به مائوئيستها عمدتاً به دليل رد مبارزه مسلحانه به وسيله آنهاست. نقد احمد قاسمي، سازمان توفان، كادرها كه از سازمان انقلابى جدا شدهاند و خود سازمان انقلابى. او ميگويد آنها در مبارزه اخلال ميكنند و پليس هم در مقابل آنها سكوت ميكند و سردمدارانشان را روشنفكر ميداند.
اما مهمترين مسالهاى كه به نظر من در اين بحث و صحبتها جلب نظر ميكند و چ! ندين بار حميد اشرف تكرار ميكند اين اس ت كه او خردهبورژوازى را به دو بخش تقسيم ميكند. بخشى را خردهبورژوازى مدرن مينامد و بخشى را خردهبورژوازى سنتى و در اين ميان ميگويد خردهبورژوازى سنتى به ماركسيستها نزديك است و ميگويد آنها نميتوانند ماركسيستها و حركاتشان را رد كنند. چرا؟ چرا خردهبورژوازى سنتى نميتواند حركات فداييها را رد كند؟ اين سوال مهمى است كه به نظر من تاريخ معاصر و چراييهاى مسائل آن در جواب آن نهفته است.
حميد اشرف از كادرها و رهبران عملى سازمان فداييهاست كه كمتر طرف مباحث تئوريك كشيده شده است. بحث و رد كتاب «شورشى» شعاعيان را هم به حميد مومنى ميسپرد و خود از آن شانه خالى ميكند. اما اين سخن او بسيار هوشيارانه و نشان تيزهوشى اوست. اما اين تيزهوشى در همان ميانه ميماند و جلو نميآيد.
حميد اشرف در اين فايلهاى صوتى خردهبورژوازى مدرن را زاييده بورژوازى كمپرادور ميداند و به آنها بد و بيراه ميگويد و آنها را در مقابل خود ميبيند. چرا؟ مگر همين طبقه متوسط يا به زبان حميد اشرف خردهبورژوازى مدرن نيست كه درس خوانده است. در تضاد سنت و مدرنيته جانبدار مدرنيته است. حقوق بشر را ميپذيرد و خواهان دموكراسى است.
ولى حميد اشرف آنها را زاييده بورژوازى كمپرادور ميداند. چرا؟ يافتن اين چرايى به نظر من جواب بسيارى از چراييهاى تاريخ 50 ساله معاصر ايران است و ميتواند بسيارى از حركات تاريخى را جوابگو باشد. از طرف ديگر جانبدارى او از خردهبورژوازى سنتى يا به زبان من خردهبورژوازى در حال ورشكستگى. آنها كه نميتوانند به مبارزات منظم و مرحله به مرحله همچون كارگران تن دهند، عجولاند، خود را در مقابل انباشت سرمايه و تكنولوژى مدرن در حال نابودى ميبينند، ضدتوليد انبوهاند، شتابزدهاند و با اينكه سنتياند به قول حميد اشرف نميتوانند در مقابل و مخالف ماركسيسم آنها قرار بگيرند. ماركسيسم حميد اشرف هم عجول و شتابزده است. ترور ميكند، بانك مى! زند، تحت شعار مبارزه با بورژوازى كمپرادور خواهان به آتش كشاندن كارخانههاست. از مجتمعهاى كشت و صنعت بيزار است. به كشت و صنعت نراقى در زير سد دز بد و بيراه ميگويد. ميگويد آنها با سرمايههاى امپرياليستى يكى شدهاند و مارچوبه كشت ميكنند. ما مارچوبه ميخواهيم چه كنيم؟
پس با آنها كه شتابزدهاند و در حال ورشكستگى احساس يگانگى ميكند. شايد هم بتوان گفت نماينده پيشگام آنهاست اما مطلقاً نميتوان گفت پيشگام كارگران صنعتى است. به قول ماركس كارگر صنعتى آينده را از آن خود ميبيند. در كارخانه نظم را آموخته است و مبارزاتش هم منظم است! و تا بتواند آنها را با قانون كار و... همآهنگ ميكند. اين طبقه خواهان به آتش كشاندن كارخانهها و اخلال در خط توليد هم نيست. كارخانه محل درآمد اوست. هر چند در همان جا استثمار هم ميشود ولى براى مبارزه با اين استثمار هم به مبارزه منظم معتقد است. اما مبارزه حميد اشرف مطلقاً چنين نيست. در اوج خود وقتى آنها اعتصاب ميكنند، او نقشه ترور صاحب كارخانه را ميكشد و اين يعنى به هم ريختن آن نظم مبارزات كارگري، و بالاخره كارگران ضدتوليد نيستند و وجود و درآمدشان وابسته به چرخيدن چرخ كارخانه است. خردهبورژوازى سنتى اما وجود و درآمدش و گردش كارش وابسته به تخريب كارخانه است. اگر كارخانه كار نكند كا! سبى او رونق ميگيرد و درآمدش افزايش مييابد و اگر كارخانه كار كند او در روند ورشكستگى قرار ميگيرد. بايد دكانش را تخته كند.
مغازهدار و كفاش دستدوز و تكدوز با توليدى كه كفش ملى ميكند محكوم به ورشكستگي است. پس توليد انبوه را دشمن خونى خود ميداند و خواهان نابودى آن است.
اين طبقه با رشد توليد صنعتى از تمامى طبقات اجتماعى بيشتر و بيشتر متمايل به تخريب و تروريسم و ويرانگرى است. پس حميد اشرف درست فهميده است كه اينان به آنها نزديك هستند.
كارگران اميد به آينده دارند، منظماند و به مبارزه آرام و پيگير معتقدند. و ضد خرابكارى در كارخانهاند. زحمتكشاند. پس ترور و انفجار و... را نميپذيرند. اينها را در آثار ماركس و حتى در آثار لنين بسيار ميتوان يافت.
لنين در برخورد با نارودينكها بسيار عليه ترور نوشت. كلاً در ادبيات انقلابى روسيه ميتوان آثار بسيارى يافت كه همگى نقد تروريسماند و به قول تروتسكى اين جزوات و كتابها آنقدر زيادند كه با آنها ميتوان كتابخانه كوچكى عليه تروريسم ساخت.
حميد اشرف اما نميداند كه اين خردهبورژوازى سنتى يا به زبان من طبقه در حال نابودى و ورشكستگى چگونه مستبد و سركوبگرى است. ضدقانون است. حتى به قانون خود هم تن نميدهد. آشوبگر است و غير متحمل. اصلاً! غير را به رسميت نميشناسد. اگر در مقابل آنها سكوت ميكند موقتى است. بگذريم. اما حميد اشرف اشتباه ميكند، يا خود را با اين اشتباه دل شاد ميكند و برچسب به مخالفان خود ميزند كه ميگويد پليس در مقابل آنها كه مخالف مبارزه مسلحانهاند كوتاه ميآيد.
رئيس دادگاه نظامى من وقتى در دفاع از خود گفتم پرونده من گوياى نقدهاى من به مبارزه مسلحانه است، به من جواب داد اين يعنى روش مبارزه مسلحانه را قبول نداري، يعنى ميگويى با روش ديگرى بايد با شاه مبارزه كرد. كور خواندهاى اين يعنى دورانديشتر و زيركترى.
به بحث خودمان برگرديم و ببين! يم خردهبورژوازى سنتى را چه كسانى تشكيل ميدادند؟ آنها در حال ورشكستگياند. هر تشكل بزرگ توليدى را وابسته به امپرياليسم ميداند كه دارد آنها را نابود ميكند. پس شتاب در تخريب دارند و با حميد اشرف و گروهش حس نزديكى دارند. و اين را خود حميد اشرف هم به درستى فهميده است.
ماستبند در حال ورشكستگي است. كارخانه شير پاستوريزه آمده است و او را توانايى مقابله نيست. پيراهندوز كه تكتك اندازه ميگيرد و تكتك ميدوزد نميتواند در مقابل كارخانهاى كه انبوهانبوه پيراهن ميدوزد رقابت كند. دكان بقالى دارد در مقابل سوپرماركت ورشكسته ميشود. كشكساب سنتى بايد دكانش را ببندد چون كارخانه، كشك ميسابد و هزار كيلو هزار كيلو با بستهبنديهاى جالب به بازار روانه ميكند و او در حال ورشكستگى است. كارخانه آمده است و او را از كشكسابى كه حرفه اوست انداخته است. پس مخرب هم هست. به قول ماركس مانيفست از سوسياليسم هم كه بگويد سوسياليسماش ارتجاعى است، ضدتوليد انبوه و خط توليد است. و مخرب هم هست و تشكلناپذير هم هست.
مصطفى شعاعيان هم طرح انفجار ذوبآهن را ميداد و ديگرى طرح نابود كردن تاسيسات برق را، و اينها همه خواستهاى همان خردهبورژوازى سنتى و در حال ورشكستگى بود. اين طبقه آيندهاى براى خود نميديد. پس خود ! را هم در پيشآهنگش به نمايش گذاشته بود و طبقه متوسط مدرن برخلاف گفته حميد اشرف حامل مولفههاى مدرن است. حكومت قانون، جامعه مدني، حقوق كودكان و زنان و... همه مولفههايى است كه به وسيله اين طبقه در جامعه نشر مييابد. و حميد اشرف مخالف آنهاست و در مقابل آنهاست. آنها را از آينده بورژوازى كمپرادور ميداند. كاپيتال و گروندريسه خواندن پيشكش. آنها كتاب ساده و سطحى مانيفست نوشته ماركس و انگلس را هم دقيق نخواندند. هر چند اگر ميخواندند هم تفسير ميكردند كه توجيهگر اعمالشان باشد. ولى باز اگر ميخواندند كمى باتاملتر اقدام ميكردند كه نكردند. با خردهبورژوازى سنتى و در حال ورشكستگى درآميختند و آن كردند كه ديديم.
حميد اشرف اما درس خوانده بود. خوب هم درس خوانده بود. در آن زمانها آرزوى هر دانشآموزى قبولى در دانشگاه تهران، بالاخص اگر رياضى خوانده بود قبولى در دانشكده فنى دانشگاه تهران بود. حميد اشرف هم در دانشكده فنى درس ميخواند. هر چند در سالهاى 46-45 در اعتصابات دانشگاه چند بارى وقتى صحبت ميشد گفت هر چه فرخ نگهدار بگويد من آن را قبول دارم. آخر نگهدار او را به بيژن جزنى معرفى كرده بود و پل ارتباطى او بود. در بحثهايش با شعاعيان هم خود قلمى نداشت كه با كتاب شورشى او درافتد و اين كار را به حميد مومنى سپرد. در بحث راجع به استالين هم با جبهه مليهاى اروپا ب از كار را به حميد مومنى سپرد. با اين همه در دانشكده به روال چپيهاى آن زمان چند كتابى از گوركى و چخوف خوانده بود. و مهمتر از همه فيزيك و مكانيك و علوم تجربى خوانده بود و مقدمات آنها را ميدانست.
درست است كه تيپهاى ما را كه اغلب كتاب به دست بوديم روشنفكر ميخواند و خود اغلب ساك ورزشى بر دوش داشت، بدنى ورزيده داشت و شناگر هم بود و در رشته كرالپشت ركورد داشت. ولى تيزهوش هم بود؛ همين كه حس كرده بود كه خردهبورژوازى سنتى طرف آنهاست. اما تيزهوشياش به آنجا قد نداد كه درك كند شرايط نمايندگى آنها را ندارد و به كنار زده ميشود. كاش حميد اشرف كشته نميشد و حركات بعدى تاريخ را ميديد و اين طبقه را بيشتر ميشناخت. آن وقت ميتوانست بر اين بحث با تكملهاى بنويسد كه نشد.