۱۳۹۶ مرداد ۳۱, سه‌شنبه

طوفان خنده‌‌ها، تمیز بمانید آقای بابک داد مهدی اصلانی

طوفان خنده‌‌ها، تمیز بمانید آقای بابک داد
مهدی اصلانی
آقای بابک داد سفرنامه‌نویسِ سابقِ محمد خاتمی و خبرنگارِ کمپین انتخاباتی خاتمی در سال ۷۶ و صاحب آثاری چون صد روز با خاتمی، خاتمی در ایتالیا ۹۹، خاتمی در پاریس و از هم‌نظرانِ شیخ مهدی کروبی در انتخابات سال ۸۸ و جریان موج سبز در مکتوبی تمام پلیسی به‌سان دورانی که پس از حوادثِ موج سبز در چند‌ماهی که در خفیه‌گاه!! تشریف داشتند و لحظه‌ به لحظه با تلویزیون صدای آمریکا و از مخفی‌گاه‌شان در ایران! اوضاعِ حوادث انتخابات را گزارش می‌کردند به دفاع از هم‌نظر و کاندید مورد دل‌خواهشان پرداخته‌اند. این‌که ایشان پس از حوادث موجِ سبز هم‌راه با دو فرزند و سگ محبوب‌شان نانسی، پیش از بازداشت مجبور به ترک منزل شده و چندماهی در بگیر‌وببند‌های پس از ۸۸ مجبور به اختفا می‌شوند و مارکوپولویی در سواحل خزر از این شهر به آن شهر جا‌به‌جا شده و البته به‌طور منظم با موبیل و تلفنِ کارتی بی‌آن‌که سربازان گمنام بتوانند رد ایشان را بزنند رنج و زحمتِ گزارشِ لحظه به لحظه کشیده و این‌که آخرین خبرها چه‌گونه (؟) به ایشان می‌رسید! و دست‌ودل‌بازانه خبر خورد اپوزیسیون می‌دادند را به شعور عاقلان وا‌ می‌‌نهم.
 
بابک داد در دوران اختفای چند ماهه خود که بیشتر در رامسر و عباس‌آباد و سواحلِ دریای خزر به امر خطیر گزارش‌ ماجرا داشتند در شرح سریالی فرار و اختفای دردمندانه‌شان می‌نویسند:
«برای ناهار رفتیم به جاده‌ی عباس‌آباد- کلاردشت. در یک فرعی جنگلی، زیر انبوهی از درختان سبز نشستیم و اولین غذای بین راهی را با دست‌های خودمان درست کردیم و با لذت تمام خوردیم. مدت مقاومت ما شده بود چهار روز[... ] بساط جوجه‌کباب پشت ماشین بود و هر جا می‌رسیدیم، بچه‌ها بال مرغ که خیلی هم ارزان است سیخ می‌زدند و به نانسی می‌رسیدند و من هم با موبایل، تایپ می‌کردم یا خبر می‌خواندم. موبایل را طوری می‌گرفتم مثل اینکه دارم از دلبندانم و سگشان، عکس یادگاری می‌اندازم[... ]نانسی عاشق استخوان بال مرغ بود و آن روز دلی از عزا درآورد [... ]نانسی بالا و پایین می‌پرید و بین درخت‌ها برای خودش خوشحال بود نانسی[... ] (۱)

و این‌همه را البته تنها و تنها عاقلان دانند!

آقای داد در نوشتارشان تحت عنوان "رفع حصر از ملت آغاز می‌شود" در ره‌نمودی خردمندانه! از مردم (امت) خواسته‌اند هر شب ساعت ۱۰ شب بر روی پشت‌بام‌ها رفته و فریاد الله‌اکبر سر دهند و بعد به سمتِ کوی اختر (منزل میرحسین) و جماران و بیت رهبر بروند. شوخی نمی‌کنم ایشان نوشته‌اند: "از الله‌اکبر شبانه (هر شب ساعت‌۱۰) بر پشت‌بام‌ها شروع کنیم. بعد برای حرکتِ جمعی به سمتِ کوی اختر، بیت رهبر و جماران... غیر از این باشد، تاوان سنگینی بابت سکوت و انفعال خود خواهیم داد". (۲)

آقای داد در سرسپرده‌گی کامل به اصلاحات و نوعی دیگر از گفتمان اسلامی برای بهبود و تغییرِ جامعه به امتِ پشتِ بامی و الله‌اکبر دخیل می‌بندند.
ایشان حتا ساعتِ الله‌اکبر کشیدنِ امت را هم ۱۰ شب تعیین کرده‌اند تا امتِ همیشه در صحنه پس از بازگشت از کار و دیدن شهرزاد و دورِ همی و ال کلاسیکو و خوردن شام با انرژی تمام جهت عملیات محیرالعقول مشتِ محکم و عربده‌کشی‌ی شبانه به پشتِ بام رفته و بعد دورِ همی به سمتِ بیت رهبر رهسپار شوند! طوفان خنده‌‌ها!
 
ایشان در دفاع از روحانی و چیدمان کابینه‌اش که از شوری‌ی آش و دست‌پخت‌اش صدای خان نیز بلند شد می‌فرمایند: «سیاستمدار، مثل شطرنج‌باز است. او نه می‌تواند و نه باید مثل "حسنک‌راستگو! " صاف و صادق بگوید چرا چنین کابینه‌ای چیده‌ام! وقتی که روحانی با "افسوس" از "اما نشد"ها حرف می‌زند، دارد لابلای این حرف‌ها به مردم پیغام می‌دهد که یادم هست که با شما چه قراری دارم. وقتی با زبان معکوس می‌گوید: "هیچ فشاری روی من نبود"، یعنی بوده! و "شما مهلتم بدهید"» (۳) طوفان خنده‌ها!

مرا از آن‌جا که فاقد هرگونه اطلاعات پزشکی-به ویژه روان‌شناسی- هستم با این توصیه و فرازِ نوشته‌ی آقای داد کاری نیست.

بهانه‌ی این نوشته اما آن‌جایی است که آقای بابک داد بزرگ‌وارانه! بی‌آن‌که نامی از من به میان آورند در "پی‌نوشتِ" مکتوب‌شان در واکنش به نوشته‌ی اخیر من مرتبط با جریان اعتصاب غذای آقای کروبی مرا و پوشیده‌نگارانه شماری دیگر از جان‌به‌دربرده‌گان ۶۷ را با القابی چون سینه‌چاکان قلابی، مدعیان دروغین، ریاکاران قبیله‌ی حکومت، نقاب‌داران دفاع از قربانیان مظلوم کشتارهای ۶۷ و... حکومتی خوانده‌اند: «این جور وقتها، سروکله‌ی سینه چاکان قلابی و مدعیان دروغینی که فقط «نقاب» دفاع از قربانیان مظلوم کشتارهای ۶۷ را می‌زنند، پیدا می‌شود تا با فحاشی به کروبی و موسوی، مردم را دلسرد و چندپاره و متفرق کنند. ما مدافع حقوق قربانیان مظلوم تمامی این سالها و کشتار ۶۷ هستیم. ولی حالا باید برای دفاع از حق سه محصور اقدام کنیم. هر کسی در این میان، نفاق ایجاد کند، «ریاکاری از قبیله‌ی حکومت» است پس فریب این بازی نخ‌نمای حکومت را نخوریم» (۴)

بابک داد در بیست و نهمین سال‌گشت کشتار بزرگ خام‌دستانه حرمت می‌شکند. با ادبیاتی حوزوی و حکومتی چون ریا، نفاق، مظلوم، بر زمینی پای می‌گذارد که اصلا جای سفتی نیست. این گماشته‌ی قدرت که "اکنون به عنوان یک روزنامه‌نگار مهاجر با امیدواری‌بازگشت به ایران" (۳) به زعم خود شده است خون‌خواه "قربانیان مظلوم ۶۷" کارآگاه پواروی صادراتی بابک داد خوب می‌داند تابستان‌ ۶۷ آجرِ دیواری است که اگر کشیده شود خروارها نکبت بر سر پدید‌آورنده‌گانش آوار خواهد کرد. از محبوبش خاتمی که در آن هنگامه‌ی جنون و خون وزیر ارشاد و اطلاع‌رسانی بوده تا معبودش کروبی و آن دیگر و آن دیگر.

جناب داد! راستی شما که دستِ کم در سه جلد کتاب و افزون از چند صد صفحه به شرح تورهای زیارتی سیاحتی‌ی محبوب‌تان سید محمد خاتمی پرداخته‌‌اید چند صفحه مطلب در مورد بی‌بدیل‌ترین کشتار تاریخ سیاسی‌ی معاصرمان تابستان ۶۷ نوشته که حالا مدافع "قربانیان مظلوم"‌اش شده‌اید. شما در طول مهاجرت‌تان در پاریس چند ‌نوبت از کنار سالن‌های بزرگ‌داشت شصت‌و‌هفتی‌ها عبور کرده‌اید.؟ البته قابل فهم است که "روزنامه‌‌نگاری مهاجر" چون شما که در "آرزوی بازگشت به ایران" است برای آن‌که تنش به سالن‌های برگزاری نخورد و یحتمل "نجس" نشود، از سمت دیگر خیابان عبور می‌کند.

تمیز بمانید آقای داد! تمیز
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱-نگاه کنید به "بخش پنجم فرار از ایران" وبلاگ بابک داد
۲-نگاه کنید به"رفع حصر از ملت آغاز می‌شود" گویا نیوز و وبلاگ بابک داد
۳- نگاه کنید به "کابینه شطرنج‌بازی روحانی. پیش‌گفته
۴- "رفع حصر از ملت آغاز می‌شود" پیش‌گفته
برای اطلاع از متن من نگاه کنید به*
تشنگی ایران به گواه آمار
 
سرانه آبی در ایران 60 سال قبل با 19 میلیون جمعیت 6 هزار متر مکعب بود و امروز با جمعیت 4 برابر به یک چهارم رسیده است...


1-  با توجه به تداوم خشک سالی و تغییرات اقلیمی و کاهش منابع تجدید پذیر، سرانه آبی ما به 1450 متر مکعب رسیده است.

2- بخش هایی از سرزمین ایران وارد شرایط کمبود آب شده است. 62 درصد از کل مساحت کشور از مرز تنش آبی عبور کرده و 54 درصد که نصف جمعیت را در خود جای می دهد وارد مرحله کمبود آب شده است.

3- مصرف آب در سال های اخیر100 میلیارد متر مکعب بوده است. 60 درصد از منابع زیر زمینی تأمین می شود و 40 درصد از منابع سطحی.

4- 120 میلیارد متر مکعب از ذخایر استراتژیک آب زیر زمینی کاسته شده است.

5- به خاطر خشک شدن تعدادی از رودخانه ها و تالاب ها، چاه ها ، نشست زمین و بروز فروچاله ها و نیز شکستن یا اعوجاج برخی تأسیسات نفت و گاز زنگ خطر به صدا درآمده اما مصرف بی رویه ادامه دارد.
   ---------------------------------------------------------------------------


*تنش آبی یعنی مشکل در یافتن منابع آب شیرین برای استفاده

*برای این که بدانیم سرانه آبی به 1450 متر مکعب رسیده یعنی چه کافی است بدانیم 61 سال قبل و در سال ۱۳۳۵ که جمعیت ایران ۱۹تنها  میلیون نفر بود سرانه آب تجدید پذیر هر ایرانی 6هزار متر مکعب بود. در حالی که امروز این رقم به یک چهارم کاهش یافته است.

 جالب است بدانیم سرانه آب تجدیدپذیر سالانه در بسیاری از کشورهای اروپایی، اسکاندیناوی و آمریکای شمالی بیش از ۶ یا ۷ هزار متر مکعب است.

* درباره مصرف آب هم این نکته قابل ذکر است که میانگین مصرف آب در جهان به ازای هر نفر 580 متر مکعب در سال است و در ایران هر نفر 1300 متر مکعب در سال.

شاخص‌ها و اهداف کمی و وضعیت موجود و مطلوب حوزه اجتماعی در برنامه ششم 23


89322 شاخص‌ها و اهداف کمی و وضعیت موجود و مطلوب حوزه اجتماعی در برنامه ششم 23
ردیفهدف کمیوضعیت در پایان سال 1395وضعیت در سال 1400
1کاهش درصد مواجهه خانوارها با هزینه‌های کمرشکن سلامت از طریق تعمیم و ارتقاء بیمه‌های اجتماعی درمانی ـ درصد مراجعین61
2ضریب پوشش بیمه‌های اجتماعی درمانی پایه (کل)‌ـ درصد96100
3متوسط مستمری دریافتی به متوسط هزینه خانوار ـ درصد4849.3
4اشتغال افراد تحت پوشش نهادهای حمایتی ـ نفر ـ سالانه6500082000
5ایجاد مسکن برای نیازمندان (مسکن اجتماعی و حمایتی) ـ واحد7700096000
6افزایش حمایت از معتادان ـ نفر13000001432498
7افزایش حمایت از سالمندان ـ نفر26570704180000
8افزایش کودکان تحت پوشش حمایت غذایی ـ نفر204965330098
9پرداخت شهریه دانشجویان تحت پوشش نهادهای حمایتی ـ نفر127807163117
10افزایش حمایت از کودکان بی‌سرپرست ـ نفر2240225838
11افزایش حمایت از کودکان یتیم ـ نفر280500309695
12افزایش توان‌بخشی مددجویان مبتنی بر جامعه روستایی ـ نفر424000600000
13افزایش توان‌بخشی مددجویان مبتنی بر جامعه شهری ـ نفر-180000
14افزایش تأمین وسایل توان‌بخشی مددجویان تحت پوشش نهادهای حمایت ـ تعداد98000220000
15بیمه اجتماعی افراد تحت پوشش نهادهای حمایتی ـ نفر445321567000
16کنترل افزایش طلاق ـ تعداد163228176119
17افزایش حمایت از کودکان خیابانی ـ نفر ـ سالانه60007658
18غربالگری بینایی کودکان ـ نفر30000003153030
19 غربالگری شنوایی ـ نفر9660001545000
20 کاهش سهم پرداخت از جیب ـ درصد5825
21ضریب پوشش بیمه‌های اجتماعی ـ درصد7075
22متوسط نرخ جایگزینی ـ درصد8380





ا


نعمت احمدی و انکار نقش آوایی در کشتار ۶۷ با استفاده از «توریه» ‏



نعمت احمدی و انکار نقش آوایی در کشتار ۶۷ با استفاده از «توریه» ‏
ایرج مصداقی

غالب «اصلاح‌طلب»‌ها و «اعتدالیون» حکومتی، یا مستقیماً در کشتار ۶۷ و دیگر جنایات صورت‌گرفته در دهه‌ی ۶۰ دست‌ داشته‌اند و یا در سال‌های بعد به توجیه این جنایت بزرگ پرداخته‌‌ و دروغ‌های عجیب و غریبی در مورد آن ساخته و پرداخته‌ کرده‌‌اند.

چو علم آموختی از حرص آنگه ترس کاندر شب
چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا !(سنایی)

متأسفانه در نظام اسلامی بسیاری از مفاهیم بارمعنایی خود را از دست داده‌اند، زیرپا‌گذاشتن مرزهای اخلاقی به آن‌جا کشیده است که یک «حقوقدان» بدون کوچکترین شرم و حیایی می‌تواند در یک رسانه‌ی عمومی ظاهر شده و منکر نقش یک جنایتکار در بزرگترین جنایت تاریخ معاصر کشور به تعبیر آیت‌الله منتظری شود.

نعمت احمدی «حقوقدان»ی است که با وجود اسناد متقن و شهادت شهود در گفتگو با بی بی سی [1] با لطائف‌الحیل و به‌کار‌گیری انواع ترفند‌ها می‌کوشد دستان خونین آوایی را پنهان کرده و نقش او در کشتار ۶۷ را منکر شود.
او ضمن آن که به نقش مثبت آوایی در جریان سرکوب جنبش ۸۸ اشاره می‌کند، بلافاصله توضیح می‌دهد که رئیس دادگستری تهران کاره‌ای نیست و این دادستان انقلاب و عمومی تهران است که قاضی‌القضات است و همه کاره. این که یک آدم هیچ‌کاره چگونه می‌تواند نقش مثبت داشته باشد بر من روشن نیست و تمایلی هم به مناقشه در این زمینه ندارم. حرف اصلی من جای دیگری است.
نعمت احمدی در جواب خبرنگار بی بی سی که در مورد نقش آوایی در کشتار ۶۷ می‌پرسد پاسخ می‌دهد که نام اعضای هیأت کشتار ۶۷ مشخص است و در رادیو و تلویزیون بی بی سی نیز انتشار یافته است.

از نظر من تلاش نعمت احمدی، شریرانه است و براساس نظریه‌ی حقوقی قاضی جفری رابرتسون قاضی سازمان ملل و دادگاه جنایی سیرالئون، به نوعی مشارکت در جنایت محسوب می‌شود.
قاضی جفری رابرتسون تلاش دیپلمات‌های رژیم در سازمان ملل متحد در سال ۶۷ را مشارکت در کشتار ۶۷ معرفی کرد و اظهار داشت که محمدجعفر محلاتی سفیر نظام اسلامی در نیویورک و سیروس ناصری در ژنو را می‌توان به عنوان متهم در این کشتار مورد پیگرد حقوقی قرار داد چرا که آن‌ها کوشیده بودند با ارائه‌ی اطلاعات غلط و منحرف‌کننده در مورد این جنایت، نهاد‌های بین‌المللی را فریب دهند. [2]

«هم‌خو» با جانیان
همنشینی با جانیان اگر فرد را «هم‌بو» با آنان نسازد، «هم‌خو» خواهد کرد؛ عارضه‌ای که متأسفانه در مورد نعمت احمدی صدق می‌کند.  
او از فرهنگ و منش آخوندی برای نفی مشارکت آوایی در کشتار ۶۷ استفاده می‌کند. او به هیچ سند و مدرکی اشاره نمی‌کند، هیچ دلیل و برهانی نمی‌آورد، بلکه تنها به لیست منتشر شده اعضای هیأت کشتار ۶۷ اشاره می‌کند که مختص تهران است و منطقاً نام آوایی در آن نیست.
حسینعلی نیری، مرتضی اشراقی، مصطفی پورمحمدی و ابراهیم رئیسی عضو هیأت کشتار ۶۷ در تهران هستند. در حکم خمینی به صراحت آمده است که اعضای هیأت مرگ برای هر شهرستان مرکب هستند از حاکم شرع، دادستان و نماینده‌ی وزارت اطلاعات یعنی مشابه همان ترکیبی که در تهران خمینی شخصاً‌ تعیین کرد.
 
خمینی در مورد ترکیب اعضای هیأت کشتار در شهرستان‌ها تأکید می‌کند:
«همینطور در زندان‌های مراکز استان کشور رأی اکثریت آقایان قاضی شرع، دادستان انقلاب و یا دادایار و نماینده‌ وزارت اطلاعات لازم‌الاتباع می‌باشد. »

با وجود آن که شهادت محمدرضا آشوغ که در جریان اجرای حکم اعدام در مردادماه ۱۳۶۷ فرار کرد موجود است اما نعمت احمدی در لباس یک حقوقدان تا آن‌جا گستاخ می‌شود که موضوع را شایعاتی می‌خواند که برای بدنام‌کردن آوایی تولید می‌شوند. 
در دزفول و زندان یونسکو این هیأت بر اساس فرمان خمینی، تشکیل شده بود از محمدحسین احمدی‌شاهرودی، علیرضا آوایی و مدیرکل اطلاعات خوزستان.
احمدی‌شاهرودی به صراحت عنوان می‌کند که نیمه شب قبل از کشتار، او از طریق دادستان که آوایی بود و مدیرکل اطلاعات در جریان صدور فرمان خمینی قرار می‌گیرد. او که خود در قتل‌عام خوزستان مشارکت داشته چنان جنایات و درنده‌خویی از آوایی و مدیرکل اطلاعات می‌بیند که بلافاصله سراسیمه نزد آیت‌الله منتظری در قم می‌رود. [3]

آوایی خود در گفتگو با خبرگزاری جمهوری اسلامی تأیید می‌کند که در سال ۱۳۶۷ دادستان دزفول بوده و پس از آن ترفیع مقام گرفته و همزمان دادستان اهواز نیز می‌شود.

استفاده مقامات نظام اسلامی از «توریه»

باوجود اسناد و شواهد متعدد در مورد نقش آوایی در کشتار ۶۷، نعمت احمدی از همان شیوه‌ای استفاده می‌کند که خلخالی برای انکار مشارکت خود در کشتار رهبران ترکمن، استفاده می‌کرد. او اطلاعیه‌ی رسمی داد و مدعی شد «اگر کسی در این باره خطی از من نشان بدهد که با دستور من این‌ها اعدام شده‌اند من از حالا خودم را به اعدام محکوم می‌کنم.» [4]
خلخالی حتی روز بعد از صدور این اطلاعیه گفت:‌
«اینجانب کراراً چه در گنبد و چه در تهران اعلام کرده‌ام که عامل ترورهای وحشیانه در هر کجا که صورت گرفته باید محاکمه شود. ... من نه از کسی بازجویی کرده‌ام و نه کسی را محاکمه نموده‌ام و نه دستور اعدام کسی را داده‌ام. هرکسی سند، مدرک و نوشته‌ای در این زمینه داشته باشید می‌تواند ارائه کند.» [5]

او راست می‌گفت، هیچ «خطی»‌ از او در دست نبود. خلخالی شفاهاً فرمان قتل رهبران ترکمن را صادر کرده بود. و بعداً به این جنایت بزرگ در مجلس شورای اسلامی افتخار کرد و گفت همه‌ی مسئولان نظام در جریان آن بودند.

خلخالی برای توجیه جنایاتش از هیچ‌ دروغگویی پروا نمی‌کرد. وی عکس‌های منتشر شده از اعدام‌های سنندج را که جهانگیر رزمی عکاس آن برنده جایزه پولیتزر شد، مونتاژ شده معرفی کرد و گفت:
«عکسی که در روزنامه‌های آمریکایی و اروپایی منتشر شده است مونتاژ‌ است و به هیچ وجه صحت ندارد و من از همان مجله «پاری‌ماچ» و گروه‌های دیگر خبری جهان دعوت می‌‌کنم که به ایران بیایند و در سنندج و همان روستای «والی‌خان» که ما رفته بودیم تحقیق و بررسی نمایند تا معلوم شود که همه این‌ها مونتاژ ‌صهیونیزم بین‌المللی است. اکثر رسانه‌های گروهی اروپای غربی و آمریکا در دست عوامل صهیونیزم و امپریالیزم می‌باشد.» [6]
در اسفند ۱۳۵۸ محسن رفیق دوست مسئول تدارکات سپاه پاسداران نیز که فرمان کشتار رهبران ترکمن را به جوخه‌ی اعدام ابلاغ کرده بود راست می‌گفت. او نسبت به ادعای سازمان چریک‌های فدایی خلق که وی را به عنوان معاون سپاه به مشارکت در این جنایت متهم کرده بودند پاسخ رسمی داد و گفت:
«اینجانب از ابتدای تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مسئول تدارکات سپاه بوده و هیچ‌گاه معاون سپاه نبوده و در هیچ کار غیرتدارکاتی دخالت نداشته‌ام. » [7]  
رفیق‌دوست نیز دروغ نمی‌گفت، انتقال فرمان قتل رهبران ترکمن در زمره‌ی کارهای «تدارکاتی» محسوب می‌شود. و مسئول تدارکات سپاه را «معاونت تدارکات» نمی‌گفتند.  او نیز بعداً در کتاب خاطراتش به نقش خود در این قتل افتخار کرد و چگونگی اخذ فرمان و انتقال آن به جوخه‌ی اعدام را تشریح کرد.

روابط عمومی سپاه پاسداران که توسط یوسف فروتن [8] هدایت می‌شد و از همان ابتدا ید‌ طولایی در داستانسرایی و دروغپردازی و حقه‌بازی داشت، طی اطلاعیه‌ی رسمی قتل رهبران ترکمن را منکر شد:‌

«این ۴ نفر در جریان درگیری‌های گنبد در تاریخ ۱۹ بهمن ۱۳۵۸ دستگیر شده و از همانجا به تهران فرستاده شده بودند. و در تاریخ ۲۸ بهمن ۱۳۵۸جهت تحقیقات بیشتر مجدداً به منطقه اعزام گردیدند. در بین راه در فاصله بین علی آباد کتول و گنبد اتومبیل حامل بازداشت شدگان مورد هجوم تعدادی مسلح قرار می‌گیرد که در این درگیری دو نفز از پاسداران مجروح گردیده و مهاجمین موفق شدند اتومبیل حامل ۴ نفر سرنشین بازداشتی را به گروگان گرفته و فراری شوند که بعد از چند روز دیگر جنازه این چهار نفر در راه بجنورد کشف می‌گردد. گروه تحقیقاتی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی برای شناسایی مهاجمین تا رسیدن به نتیجه قطعی تحقیقاتش را ادامه می‌دهد و سپس نتیجه نهایی را به اطلاع عموم خوهد رساند. » [9]  

جواد منصوری و محسن رفیق‌دوست بالاترین فرماندهان سپاه پاسداران دستور این قتل را با حکم خلخالی داده بودند و دم از تحقیق و بررسی و مجازات مسببین و مجروح شدن پاسداران و ... می‌زدند.

وقتی از پورمحمدی یکی از اعضای هیأت کشتار ۶۷ پرسیدند: «شما در دهه ۶۰ لیستی از منافقین که قرار بود اعدام شوند نزد آیت‌الله منتظری برده و ایشان مخالفت کردند. آیا این خبر صحبت دارد؟»  گفت: «قطعا دروغ است. من در وزارت اطلاعات یک روز پست امنیتی نداشتم.» [10]

وقتی نوار صوتی دیدار اعضای هیأت مرگ با آیت‌الله منتظری انتشار یافت و دروغ‌های او برملا شد و علی مطهری از او خواست به جای «مغالطه» در این باره توضیح داده و روشنگری کند، او گفت:
«افتخار می‌کنیم که دستور خدا را در رابطه با منافقین اجرا کردیم.» [11]
پورمحمدی قبلاً هم راست می‌گفت او هیچ لیستی را نزد آیت‌الله منتظری نبرده بود. بلکه با دیگر اعضای هیأت کشتار ۶۷ خدمت آیت‌الله منتظری رسیده بودند، آن‌جا در میان بحثی که در گرفته بود، گفته‌ بودند ما ۲۰۰ نفر دیگر را به سلول انفرادی برده‌ایم اجازه دهید این‌‌ها را نیز به قتل برسانیم، هیچ لیستی ارائه نشده بود.

مرتضی فهیم‌کرمانی که اتفاقاً کرمانی و همشهری نعمت احمدی است و حکم حاکم شرعی خود را از آیت‌الله منتظری و خمینی گرفته بود به صراحت نقش خود در قتل و ترور علی فدایی نماینده معلمان کرمان را با همین شیوه‌ منکر می‌شد.
او در مجلس شورای اسلامی شمشیر از رو کشید و به موضوع ترور علی فدایی اشاره کرده و گفت:
«... اتفاقی افتاد در کرمان، درباره فردی که ایشان اسم بردند وقتی که آن اتفاق افتاد البته تمام این مطالب بر همه مردم مسلمان کرمان روشن و معلوم است. توطئه‌هایی دیدند و سه شبانه روز جنازه را نگهداشتند تا از شهرستان‌های کرمان دعوت کردند تمام منافقین و گروهک‌ها را با تلفن و تلگراف در مرکز استان که شهر کرمان باشد جمع‌شان کردند و در آنجا امام جمعه را هم اغفال کردند و ایشان هم در خطبه جمعه‌اش گفت «مردم به عنوان احترام از مقام معلم شرکت بکنید». ...
وی سپس با خدعه و نیرنگ اضافه کرد:‌
«بعد در صدد بودم که قاتل را پیدا بکنم یعنی آن کسی که ترور کننده بوده است و رسیدگی به این پرونده، چون در تشییع جنازه‌شان همه جور شعاری داده بودند، مثلاً گفته بودند «بهشتی، بهشتی طالقانی را تو کشتی» «رجایی، رجایی عامل ارتجاعی»، «این سند جنایت فهیم است» ، «فهیم جنایت می‌کند پاسدار حمایت می‌کند» و از اینگونه شعارها داده بودند و من هم متهم شده بودم از نظر آنها، من تلفنی با شورای عالی قضایی تماس گرفتم و گفتم چون چنین جریانی هست و به من هم چنین اتهامی وارد کرده اند من در این پرونده دخالت نمی‌کنم خودتان کسی را بفرستید تا رسیدگی بکنند حتی در مورد همین افرادی که ما دستگیرشان کرده ایم در رابطه با این تظاهرات که راه انداخته اند. »
توجه کنید فهیم کرمانی خود فرمان قتل و ترور را داده، محافظانش اجرا کرده‌اند، همه‌ی شهر هم می‌دانند اما او درصدد پیدا کردن قاتل است! و در مجلس به موضوعات فرعی دیگر اشاره می‌کند که ربطی به ماجرا ندارد. وی در مقام رئیس دادگاه انقلاب مدعی می‌شود که برای دستگیری «قاتل» تلاش کرده است و خود پیشقدم شده و از شورای عالی قضایی خواستار رسیدگی بیطرفانه شده است. او در این بخش هم تنها به اتهامی که مردم به او زده‌اند اشاره می‌کند اما خود آن را تکذیب رسمی نمی‌کند بلکه با ترفندهای آخوندی آن را دور می‌زند.» [12]
برای مقامات رژیم مثل روز روشن بود که او فرمان قتل را صادر کرده است، عاقبت در سال ۶۶ آن هم نه به خاطر قتل فدایی بلکه به خاطر دعواهای درون نظام، خمینی نقش او در قتل فدایی را بهانه کرد و دستور داد دیگر حق ندارد در امور قضایی دخالت کند.
هادی خامنه‌ای که با اسم مستعار حسینی یکی از شکنجه‌گران بیرحم شعبه ۱۲ اوین در سال ۱۳۶۰ -۱۳۶۱ بود، وقتی با پرسش دهباشی روبرو شد، با توسل به «توریه» ضمن تکذیب سوابق خود مدعی شد که هیچ‌گاه «بازجوی رسمی» نبوده است. حق با او بود او نماینده‌ی مجلس بود و رسماً نمی‌توانست نماینده‌ی قوه قضاییه باشد. گویا مورد مناقشه ابلاغ حکم رسمی او بود و نه مشارکت‌اش در شکنجه و قتل و اعدام .

محسن آرمین نیز با توسل به همین شیوه مشارکت در بازجویی از برادرش محمود که در کشتار ۶۷ به دار آویخته شد را منکر شد. [13]

سوابق نعمت احمدی و استفاده او از «توریه»

نعمت احمدی هم با قیافه‌ی حق‌به‌جانب به اسامی اعضای هیأت کشتار ۶۷ در تهران اشاره کرده و ادعا می‌کند که آوایی جزو آنان نیست. او راست می‌گوید چرا که اسم آوایی نه در هیأت کشتار ۶۷ تهران بلکه در میان اعضای هیأت کشتار ۶۷ خوزستان است.
نعمت احمدی حقوقدانی است که نان «ولایت» را خورده و لاجرم سربزنگاه‌ها بایستی منافع نظام را در نظر بگیرد. برای او مهم نیست چه بر سر دوستان او در همین کشتار ۶۷ آمده است. او به خوبی در جریان کشتار ۶۷ هست و در این مورد کمبود اطلاعات ندارد. بارها به اروپا و آمریکا سفر کرده و در جریان جزئیات امر قرار گرافته است.   

احمدی در دهه‌ی ۵۰ و در دوران دانشجویی از هواداران جنبش فدایی بود. او کرمانی است و پس از انقلاب صرف با این بود که به رفسنجانی و دار و دسته‌ی او نزدیک شود. برای همین وی به یکی از نزدیکان رفسنجانی یعنی حسین مرعشی و سپس «کارگزاران» نزدیک شد.
احمدی استاد پرده‌پوشی جنایات است. مثلاً در مورد رفسنجانی و «لطافت روحیه» او می‌گوید:‌

«این جمله را از آیت‌ا... هاشمی شنیدم که حضرت امام (ره) پیشنهاد داده بود که آقای هاشمی ریاست قوه قضائیه را برعهده بگیرد، اما آقای هاشمی نپذیرفته و گفته بود قوه قضائیه بند دارد، زندان دارد، اعدام دارد و من روحیه این کار را ندارم. لطافت روحیه آقای هاشمی در همین موضوع نمایان می‌شود. وی به‌درستی مجلس را انتخاب کرد و توانست قوانین مادر را آن‌گونه که مطابق با مسائل روز بود طرح و تصویب کند.» [14]

همه‌ی ما می‌دانیم که این رفسنجانی بود که در مهرماه ۱۳۶۰ در مقابل پیشنهاد مهدوی کنی مبنی بر توقف اعدام‌ها ایستاد و در نماز جمعه گفت: ترحم بر پلنگ تیزتندان ستمکاری بود بر گوسفندان.

این رفسنجانی بود که همراه با احمد خمینی پشتیبان لاجوردی بودند و جنایات او را توجیه می‌کردند و در مقابل تغییر او ایستادگی می‌کردند. این رفسنجانی بود که با «لطافت روحیه»‌ چشم بر قتل پدر دامادهایش بست و لاجوردی را که قاتل وی بود ستود و حمایت کرد.
این رفسنجانی بود که در دوران ریاست جمهوری‌اش جوخه‌های ترور در داخل و خارج از کشور یک دم از جنایت باز‌نمی‌ایستادند.

به مجیز گویی احمدی در مورد رفسنجانی و تلاش برای توجیه جنایات او  توجه کنید:‌

« آقای هاشمی شخصیت مختلف‌الابعادی بود. آنها که نسبت به دهه اول و دوم آقای هاشمی و رفتارش نقد دارند، باید در نظر داشته باشند که موضوعات را باید در زمان و مکان خود مورد بررسی قرار داد. در آن تاریخ، موج انقلاب و حوادث سریع و تند بود، اما مشاهده می‌کنیم که آقای هاشمی در نقطه اعتدال ایستاده است. آن زمان قانونی نبود، یعنی برابر اصل ۴ قانون اساسی باید قوانین شاهنشاهی را با قوانین شرعی تطبیق می‌دادیم. » [15]

احمدی این بار می‌کوشد آوایی این جنایتکار بزرگ را دارای «روحیه لطیف» معرفی کند و آن‌چه در مورد او بیان می‌شود [16] را شایعات بخواند.

دیگر شاهدان آوایی

البته نعمت احمدی تنها نیست، اگر به او پرداختم به خاطر آن است که گفتگوی وی با بی بی سی انعکاس بیشتری یافته است.
غلامعلی ریاحی یکی دیگر از وکلای دادگستری نیز به میدان آمده و با حقه‌بازی و شارلاتانی سعی می‌کند با دور زدن موضوع و طرح یک موضوع انحرافی نقش آوایی در کشتار ۶۷ را منکر شود. او می‌نویسد:‌

«یکی ازهمکاران محترم جامعه حقوق (نعمت‌احمدی) در دفاع از وزیر شدن آقای علیرضا آوایی مصاحبه‌ای داشته است. نویسنده این قلم لازم می‌داند به این مناسبت نکاتی را یادآور شود. آقای حمید صبی در مصاحبه‌ای درباره آقای آوایی برخلاف آقای نعمت احمدی مطالب‌دیگری گفته و با اشاره به قضایای سال‌های دور ایشان را شخصی نامناسب برای سمت وزارت دادگستری اعلام کرده است. درهمین راستا آقای عبدالکریم لاهیجی نیز موضع منفی اتخاذ کرده است. نویسنده درسال ۱۳۶۱ که برای ‌رسیدگی به ادعاهای ایران وآمریکا همراه با آقای‌حجت‌الاسلام دکتر محقق داماد رئیس وقت سازمان بازرسی کل‌کشور به لاهه رفته بود. آقای حمید صبی به‌عنوان وکیل قانون درمقابل گروه دفاع و وکلای ایرانی قرار داشت. آقای دکترمحمود‌کاشانی داور اختصاصی شعبه اول ایران در دیوان داوری بود و آقای دکترکزازی و دکترخاوری و گروهی دیگر از حقوقدانان تیم دفاعی ایران را تشگیل می‌دادند. آقای حمید صبی به‌شدت از منافع شرکت و دولت آمریکا درمقابل حقوقدانان ایرانی دفاع می‌کرد، طوری‌که گاه از برخورد حرفه‌ای خارج می‌شد. یکی از همراهان به ایشان گفت خجالت نمی‌کشی که علیه دولت متبوع خودت و به نفع آمریکایی‌ها اقدام می‌کنی؟ و او درپاسخ گفت شما ما را ازکشور بیرون کردید، چه توقعی دارید؟ آقای حمید صبی پسر موسی صبی است. دیانت‌کلیمی داشت و فرهنگ لغاتی تألیف کرده بود که سال‌ها به‌عنوان کتاب مرجع حقوقی‌انگلیسی محل رجوع دانشجویان و اساتید بود. با این رزومه معلوم است که موضعگیری ایشان خالی از بغض نمی‌تواند باشد. نگارنده هرگز هیچ پرونده و یا محاکمه‌ای با آقای‌آوایی نداشته‌ام، بعد از تشکیل پرونده معروف بانکی که ایشان رئیس کل‌دادگستری تهران بود، ازطرف دو تن ازمحکومان به اعدام، درخواستی به ایشان دادم و تقاضا کردم برای اعمال ماده ۱۸ و تجدید نظر در احکام اعدام مراتب را به رأس قوه گزارش کنند. ایشان گزارش داد اما مؤثر واقع نشد و شد آنچه یادآوری‌اش در این شرایط مناسب نیست. فقط اشاره می‌کنم که بعد از آن، ایشان ریاست کل دادگستری تهران را ترک گفت و به مستشاری شعبه چهارم دادگاه انتظامی قضات قناعت ‌کرد، از آنجا هم که به سازمان ثبت احوال منتقل شد و بعد به بازرسی نهاد ریاست‌جمهوری. درمجموع با توجه به عملکرد ایشان در دادگستری‌های استان‌های اصفهان و تهران، به نظر نگارنده حسن انتخابی است که از طرف قوه‌قضائیه برای تصدی وزارت دادگستری صورت گرفته است. تصور آن است اکثریت وکلا و حقوقدانان کشور که در سال‌های اخیر با ایشان سروکار داشته اند با نگارنده هم نظر باشند.» [17]

غلامعلی ریاحی هیچ‌کاری به ادعاهای آقای صبی در مورد نقش آوایی در کشتار ۶۷ ندارد بلکه موضوع را دور زده و به مسئله‌ی دیگری اشاره می‌کند. او به روی خودش نمی‌آورد که آقای صبی در این ادعا تنها نیست.

ریاحی وکیل حجاریان و فائزه هاشمی و مه‌آفرید خسروی در پرونده‌ی ۳۰۰۰ هزار میلیاردی بود. او به دنبال کسب مجوز برای رسیدن به پرونده‌‌های نان و آب دار است. بی‌خود نیست که احساسات «میهن‌پرستانه»‌اش گل کرده است.
ریاحی نیز همچون احمدی، شرافت وکالت را با حمایت از یک جنایتکار علیه بشریت لکه‌دار کرده است.

به غیر از این دو محمد جعفر حبیب‌زاده تحت عنوان «استاد برجسته حقوق کیفری » پا به میدان گذاشته و از انتخاب آوایی حمایت به عمل میآورد.
در حالی که یک نفر بایستی خود حبیب زاده را تأیید کند. او «دادیار دادسرای انقلاب اسلامی پس از انقلاب» یا به عبارتی بازجوی اوین بوده است. از جمله آثار وی «حقوق در انديشه امام خميني-تبيان؛دفترچهل ونهم» و دیگری « محاربه و افساد في الارض» است. [18]

موضوع فقط به این عده ختم نمی‌شود در لباس وکالت بازهم هستند کسانی که شرافت این حرفه را به ثمن بخس می‌فروشند.


ایرج مصداقی ۱۸ آگوست ۲۰۱۷











[1]   http://www.bbc.com/persian/tv-and-radio-40957809
[2]  http://citeseerx.ist.psu.edu/viewdoc/download;jsessionid=AA1B3DD077830471E137D2EF5B4967FC?doi=10.1.1.175.1942&rep=rep1&type=pdf
[3]   http://pezhvakeiran.com/maghaleh-87720.html
[4]   http://pezhvakeiran.com/maghaleh-87746.html
[5]   روزنامه اطلاعات سه شنبه ۷ اسفند ۱۳۵۸ صفحه ۲.
[6]   ایام انزوا، خاطرات آیت‌الله خلخالی، نشر سایه، چاپ اول، صفحه‌ی ۶۷
[7]   روزنامه اطلاعات ۱ شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۵۸ صفحه ۲.
[8]   فروتن در دو مقطع ۶۳-۶۴ و پس از کشتار ۶۷ رئیس زندان اوین شد.
[9]   روزنامه اطلاعات ۵ شنبه ۹ اسفند ۱۳۵۸ صفحه ۱۴.
[10]   http://www.entekhab.ir/fa/news/109479
[11]   https://www.tasnimnews.com/fa/news/1395/06/07/1170966
[12]   http://news.gooya.com/politics/archives/2014/03/176345.php
[13]   http://news.gooya.com/2017/05/post-4157.php
[14]   http://www.irna.ir/fa/News/82383941
[15]   http://www.irna.ir/fa/News/82383941
[16]   https://www.radiozamaneh.com/353708
[17]   http://www.armandaily.ir/fa/news/detail/43085/twitter.com/armandailyir
[18]   http://rasekhoon.net/forum/thread/852186
منبع:پژواک ایران

WATCH: President Trump addresses nation on Afghanistan strategy

به مناسبت کودتای انگلیسی – آمریکایی 28 مرداد 1332 برضد حکومت ملی و قانونی دکترمصدق



 
به مناسبت کودتای انگلیسی – آمریکایی 28 مرداد 1332
برضد حکومت ملی و قانونی دکترمصدق
                                              

 
دوستان گرامی
پس از عرض سلام، بدینوسیله جلد هفتم  کتاب « مصدق، نهضت ملی و رویدادهای تاریخ معاصر ایران » را ارسال می دارم .
 
با مهر  و احترام
                        
جمال  صفری
19 آگوست 2017

jeld7c.jpg

JeldVorlage180817-7Vm48-L.jpg


                                                                   پیشگفتار

این بخش از کتاب « مصدق، نهضت ملی و رویدادهای تاریخ معاصر ایران» جلد هفتم، مربوط به مقدمات کودتای انگلیسی سید ضیاء – رضاخان در سوم  اسفند 1299 است که رادیو لندن پس ازسوم شهریور1320 صریحاً اقرار کرد که دولت انگلیس درکودتای سوم حوت 1299و تقویت سردار سپه دست داشته است:
« پس ازآن که دیدیم ملت ایران نسبت به قرارداد 1919بدبین است وآن را مبنی برغرض فاسد می داند قرارداد را الغاء کردیم و درعوض آن دولت ایران را تقویت و مساعدت کردیم که نظم واقتدار را در   کشورایران برقرارنماید. تمام تقویت و مساعدت ما از رضا شاه پهلوی روی این اصل بود و باید انصاف داد که درچند سال اول زمامداری پهلوی به اصلاح امور کشور پرداخت و ما از او راضی  بودیم. لیکن متأسفانه آن پادشاه به مرور زمان هرچه قدرتش بیشترمی شد از راه صحیح بیشتر منحرف می شد و به کارهای بی قاعده دست زد. تا وقتی که باز دیدم شیطنت آلمان ها وغفلت شاه منافع ما را درخطرمی اندازد. این بود که برخلاف میل خودمان از ناچاری این اقدام را کردیم (رضاشاه را ازسلطنت برداشتیم)». (رادیو لندن بخش زبان فارسی گفتارهای شهریورتا آبان1320)یكی از پیامدهای اشغال ایران به دست متفقین، سقوط رژیم استبدادی رضاشاه و به قدرت رسیدن فرزندش محمد رضا بود. روز پنجم شهریور1320 نیروهای انگلیس وشوروی به سوی تهران حركت كردند. درهمین زمان رضاشاه استعفا داد.(1) 
  رضاشاه محصول سیاست انگلیس درایران بود و از کودتای1299 تا شهریور1320 بر مردم ایران تحمیل شده بود. او بنام "امنیت و تجدد " قانون اساسی را زیر پا گذاشت و راه را بر تجدد واقعی که یافتن فرهنگ دموکراسی وموفق شدن تجربه مشروطیت بود، بست. قرارداد ننگین 1312را با خفت وخواری قبول کرد، به دزدی وغارت اموال مردم و ثروت ملی دست زد، مثل تمامی دیکتاتورهای دست نشانده، وقتی تاریخ مصرفش تمام شد، همانهائی که او را آورده بودند، بردند. محمد رضا شاه این مهم را بنا بریک سندِ مورخ 21مه 1953( ۳۱ اردیبهشت 1332)، وزارت امورخارجه آمریکا به منابع سفارت آمریکا در تهران می گوید: «انگلیسی‌ها خاندان قاجار را بیرون انداختند و پدرم را سر کارآوردند. آنها پدرم را بیرون انداختند و می توانند من را هم بیرون بیندازند یا نگهدارند.» (2) بدینرو، رضاشاه ابتدا به جزیره موریس و سپس به ژوهانسبورگ تبعید شد ودر4 مرداد 1323 درهمانجا درگذشت. طنز تاریخ این است هواداران پهلویها( پدر و پسر) و بعضی ازمورخین متمایل به انگلستان و سلطه خارجی بیش از 80 سال است که با جعل و تحریف تاریخ عصر معاصر تجدد گری را به پای رضاشاه می نویسند! همانطور که خمینی تاریخ مبارزات اجتماعی ایران و انقلاب بزرگ بهمن 1357 را بنام روحانیت شیعه به ثبت رساند. این تاریخ نگاری خواست مستبدین و منش و روش دیکتاتوریها است.درصورتیکه تجدد و نوگرائی از زمان عباس میرزا"، نایب السلطنه و ولیعهد، فرزند فتحعلی شاه قاجار، آغاز شد و او پرچمدار آن بود. و میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی وزیرعباس میرزا نائب السلطنه و صدراعظم محمد شاه قاجار و میرزا تقی‌خان امیرکبیر آن را ادامه دادند و به انقلاب مشروطیت انجامید. با این انقلاب، مردم ایران بودند که تجدد خویش را خود برعهده گرفتند. کودتای رضاخانی، فراگرد تجدد را متوقف کرد و به قول مخبرالسلطنه هدایت، کسی که درحدود 6 سال وسه ماه(خرداد 1306تا شهریور 1312) نخست وزیراو بود، «تمدن بولواری بر تمدن لابراتواری غلبه کر د و آن تمدن ناچیز.» را جانشین آن کرد.»(3).
دیگر اینکه «مدرنیته» که تجدد ترجمه شد، در آغاز، رشد انسان و به معنای بازیافتن عقل خودانگیخته، مستقل و آزاد بود. دموکراسی بدین‌ خاطر که مردم هر کشور از رعیت به شهروند حقوقمند تحول می‌کردند و حاکمیت از آن شهروندان می‌گشت، خود «مدرن» شدن و از اسباب «مدرنیته» بشماربود. چه آنها که می‌گویند مدرنیته اسطوره شد و سرمایه جای انسان را گرفت و انسان به خدمت سرمایه درآمد و از خود بیگانه کرد و چه آنها که سخن از «پست مدرنیته» بمیان آورده‌اند و چه آنها که میگویند «پروژه مدرنیته» هنوز کاملا به انجام نرسیده ‌است و چه جامعه شناسان و اقتصاددانان که اندازه رشد را با معیارخود انگیختگی انسان، تعیین می‌کنند و ازانواع سرمایه‌های اجتماعی و طبیعی و... و رشد بر پایه استقلال، آزادی وعدالت را راه ‌کار خارج از بن‌بست می‌دانند و چه ضد رشدها بر سر این که رشد را انسان می‌کند و تهدید و تحدید استقلال و آزادی و برخورداریش از حقوق، ضد «مدرنیته» است، اجماع دارند.
    با وجود این اجماع و «شکسته شدن اسطوره رشد»، هنوزشماری از نخبگان می‌گویند که «رضا شاه به ایران خدمت کرده است.» آیا انقلاب مشروطیت و ورود در تجربه دموکراسی تجدد نبود؟ پس از چه رو کودتا برضد مشروطیت و ممانعت از به نتیجه رسیدن آن تجربه را می‌توان خدمت نامید؟ تبدیل شدن شاه مستبد به شاه ممنوع ازامرو نهی ومردمی که شهروندمی‌شدند، تجدد نبود وتجدید سنت ویران‌گری که شاه مصدر بیم و امید، تجدد بود؟
    ایران هیچ‌گاه قانون نشناخته بود و دوره سلطنت ناصرالدین شاه، دوره قانون شناسی و قانونمدار کردن دولت (افزون بر 200 رساله) شد و در سلطنت فرزند او مظفرالدین شاه، ایران قانون اساسی پیدا کرد. آیا خودادن دولت و شهروندان به عمل به قانون اساسی وقوانین عادی تجدد بود یا تعطیل آن؟ آیا قانون اساسی مشروطه مقرر نمی‌کرد که« شاه حق دخالت در امور کشور را نداشت و باید سلطنت می‌کرد و نه حکومت»؟ آیا مصدق در مخالفت با تغییر سلطنت خطر شاه مطلق‌العنان شدن رضا خان را خاطر نشان نکرد و آنچه که شد، هشداری نبود که مصدق داد؟! آیا بنا برقانون اساسی مسئولیت برنامه‌گذاری سیاست داخلی و خارجی کشور، برعهده شاه بود؟ ممنوع کردن حکومت و مجلس ازحق برنامه‌ گذاری و انحصار آن به خود و برنامه ‌گذاری تحول اقتصاد تولید محور به اقتصاد مصرف محور را می‌توان مدرن کردن ایران خواند؟ آیا اصل۴۴ متمم قانون اساسی مشروطه درجملۀ اول خود تصریح نمی کند:«شخص پادشاه از مسئولیت مبری است »، آیا او این اصل را این‌طور نخواند: شاه مختارمطلق است و مسئول اعمال خویش دربرابر هیچ مقامی نیست؟ این‌سان خواندن قانون اساسی و عمل کردن به آن، ارتجاع کامل نبود؟ آیا دموکراسی بر دو اصل استقلال (حاکمیت از آن مردم است و قدرت یا قدرتهای خارج هیچ سهمی از آنرا ندارند) و آزادی (حق تصمیم و انتخاب با مردم است وهیچ مقامی، سهمی از آن ‌را ندارد) بنا نمی‌شود؟ آیا ویران کردن این دو پایه مدرن کردن ایران است؟
     درعصر وی برنامه «تجدد و توسعه» که اقتصاد مصرف محور و وابسته پایه اصلی آن بود، با خشونتی به اجرا درآمد که اندازه نمی‌شناخت. حقوق انسان و حقوق ملی زیرپا گذاشته شدند. به ضرب سرنیزه، بنام «تجدد و امنیت»، جامعه و یکایک شهروندان را از امکان برخورداری از استقلال و آزادی‌ها محروم کرد و مجلس فرمایشی را«طویله» نامید. با ترس و وحشتی که بر جامعه تحمیل کرد، امنیت دزدیها وغارت اموال مردم را برای خود و اطرفیانش تضمین کرد.
 اگر براستی برخی از شما نخبگان، اینگونه منش و روش رضاخانی را«خدمت » می‌دانید، پس مخالفت شما با نظام ولایت فقیه که دشمن جامعۀ باز هست و آزادیها وحقوق انسانی و ملی را پایمال کرده و به قتل، جنایت، فساد و تاراج اموال مردم و منابع کشورهمچنان ادامه می‌دهد، برسرچیست؟ آیا نظام ولایت مطلقه فقیه همچون دوران پهلوی اول و دوم فرصت های تاریخی را از جامعه ملی ایران نگرفته است؟ آیا برنامه‌گذاری اقتصادی نظام ولایت فقیه دنباله برنامه ‌گذاری ماسونهای وابسته عصر پهلوی نیست؟ کاری جز پاسداری ازاقتصاد مصرف محور و وابسته به سلطه گران خارجی وبیگانگان می‌کند؟ براستی اگر توسعه نظام اجتماعی ایران که بازکردن آن باید باشد، به زور ممکن است؟ آیا قهر و زور کاربردی جز نیمه بسته نگاه‌ داشتن نظام اجتماعی دارد؟ ممکن است بگوئید نیروهای محرکه آن دوران کدامها و به چه اندازه بودند و چگونه در بازکردن نظام اجتماعی و رشد شهروندان ایران بکار افتادند؟ اگر قهر و زور رشد آور باشد، فرق « سیاست مشت آهنین رضا شاه » با «النصر بالرعب»  خامنه‌ای و آخوندهای دستیار او چیست؟ اگر رشد در ساختن مدرسه و دانشگاه و جاده و راه آهن، آب لوله کشی و درمانگاه ها برای روستاها و... و فراموش کردن و پایمال کردن حقوق انسان باشد، رژیم آخوندی بر رژیم پهلوی سر است. ساخته‌های این رژیم، از نظر آمار، با عصرپهلوی قابل مقایسه نیست.
    هرگاه بنا بر ادامه رویه این‌گونه نخبگان باشد، در آینده، کسانی پیدا نمی‌شوند که بر جنایت، فساد و خیانت آخوندهای حاکم و اعوان انصارشان، سرپوش بگذارند و بر بوق بدمند که خمینی و خامنه‌ای به ایران خدمت کردند؟!( 4)
  12 ژانویۀ 1921 ( 22 دی 1299 ) آیرونساید (( Edmund Ironside (5 ) در خاطراتش می نویسد «در واقع فقط دیکتاتوری نظامی مشکلات ایران ما را حل خواهد کرد و به ما فرصت خواهد داد تا بدون هیچ گونه دردسری کشور را ترک کنیم.». (6)
 روز14فوریۀ1921( 25 بهمن 1299 ) آیرونساید به بغداد فراخوانده شد. پیش از رفتن، به رضا خان گفت: از این پس، شما فرمانده قوای قزاق هستید و می توانید هر طور مناسب  می دانید عمل کنید. او از رضا خان قول گرفت احمد شاه را از سلطنت خلع نکند!
   ولی «هاوارد» هم که رایزن سفارت بود و در کودتا دست داشت چند سال بعد در نامه ای به لورن، که در آن موقع مدیر کل وزارت خارجه بود، در باره دیکتاتوری بنام رضاخان که بر مردم ایران تحمیل کردند چنین می نویسد:
« شاه بسیار منفور مردم شده است. شاه از نظر پول دوستی و عشق به زمین (تصرف املاک مردم) به مراتب بدتر از احمد شاه است. به طوری که در مدت دو سالی که از پادشاهیش می گذرد ثروت بسیار  کلانی برای خود فراهم کرده است.» (7)
در20نوامبر1920دست نوشته ژنرال ادموند آیرونساید از قول اسمایس که رضاخان را«این مردک» می نامد، بخوبی روشن می کند که رضاخان را قبل از اینکه برسرکار بیاورند، شناسائی کرده و ضعفهای او را بررسی کرده بودند. یکی ازآن ضعف ها، آلودگی او به دزدی بوده است. آیرونساید می نویسد:
« دیکسون را از تهران برداشته، با خود به روستای آقا بابا که تمامی قزاقهای ایرانی درآنجا گرد آمده اند، بروم. مراسم و تشریفات نظامی کامل که جنبۀ نمایشی داشت، به عمل آوردم. دیکسون کمی روحیه گرفت( قزاقها) درمجموع درحدود 1000 نفربودند. مدتها بود که موجوداتی به این مفلوکی ندیده بودم. اکثر آنان پابرهنه بودند و پارچه ای مندرس به دور خود پیچیده بودند. تنها گروهی که در میان ایشان ظاهری مناسب داشت، «آتریاد تبریز» بود. همگی افراد فوج کوهستانی آن اسلحه کمری و دشنه داشتند. آنان به شیوۀ ایرانی آموزش دیده اند و هنگامی که از مقابل ایشان عبور می کنی با چشم دنبالت می کنند. این حالت اگر با آن آشنا نباشی بسیار زننده به نظر می رسد. پس از رژه نظامی با تمامی افسران به گفتگو پرداختم. به آنها گفتم که افسران انگلیسی جانشین افسران ایرانی نخواهند شد. یکی دو نفراز آنان از من خواستند حقوقشان را پرداخت کنم. آنها فقط یک بار از سرهنگ اسمایس حقوق گرفته اند و حالا می دانند که روسها در پرداخت حقوق  آنها تا چه اندازه خست داشته اند.
    من تمامی خصوصیات مردم ایران را مطالعه کرده ام. رضا خان فرمانده آتریا تبریز بی تردید یکی از بهترینهاست. اسمایس رضا خان را فرمانده واقعی صحنه قلمداد می کند. او زیر دست یک مافوق  سیاسی که از تهران نصب شده است، کار می کند.
    اسمایس می گوید «این مردک برای دست یافتن به بودجه شدیداً تلاش می کند. ولی بنا به دستور من او حق دست زدن به بودجه را ندارد. چونکه درآن صورت به قول فرانسویها برای خود کیسه خواهد دوخت». اسمایس  به من گفت که کم کم علاقه اش را از دست می دهد. (  8)
     در تائید این ضعف بزرگ رضا خان در خاطرات محمد رضا آشتیانی زاده آمده است که « پدرم، داستانی نقل کرد ازمدرس، و اولین و آخرین ملاقات با هاوارد – مستشار عالی سفارت امپراتوری انگلستان در تهران، پدرم گفت: « در آن ایام من و مدرس با هم همکاری نداشتیم، من از راه خود می رفتم و او راه خود را می پیمود. به منزل من می آمد و یا من او را در منزلش ملاقات می کردم، و همچنین در منزل دوستانمان. 
   یک روز مدیرالملک جم(9) به منزل من تلفن کرد و از من وقت ملاقات خواست و به دیدارم آمد و گفت:« من حامل پیامی از جانب آقای هاوارد هستم.» مدیرالملک ادامه داد که « آقای هاوارد مایل اند چند دقیقه ای با جنابعالی و آقای مدرس ملاقات کنند. مخصوصاً ایشان متذکر شدند که اگر برای شما و آقای مدرس مانعی وجود دارد که در منزل یکی از شما، دو مرد محترم، این ملاقات انجام پذیرد، ما دراطراف تهران، اعم از شمیرانات، کن وسولقان، لواسانات وهرکجا مایل باشید، جایی برای ملاقات با شما داریم، که بتوانیم چند دقیقه ای با هم خلوت کنیم و بدون مزاحم به گفتگو بنشینیم.»
    پدرم گفت: من پیام مدیرالملک را به مدرس رساندم. مدرس گفت:« چرا کن و سولقان یا لواسانات یا جابلقا وجابلسا!! هاوارد بیاید همین جا منزل خود من. من از هیچ کس پنهان پسله ندارم. نخیر، همین جا بیاید!» خلاصه قرارشد که یک روز"هاوارد" به منزل مدرس برود و من نیز حضور یابم. و با هم چند دقیقه ای مشغول به صحبت شویم. من به منزل مدرس رفتم و هاوارد نیز از راه رسید. به ما گفت:« شما این مرد، که در حال حاضر پادشاه مملکت شماست می شناسید؟ و ازسوابق او آن طور که شاید و باید اطلاع دارید؟»
    مدرس تبسم کنان گفت:« ما که او را پادشاه نکرده ایم! شما بر سر او تاج نهاده اید. و مسلماً شما از همۀ سوابق او آگاهید. شما از سوابق او اگر چیزی می دانید بگویید تا ما هم بدانیم.»
   هاوارد گفت: « این مرد، در آن ایام که وکیل باشی قزاقخانه بود، همراه عده ای قزاق فرماندهی یک صاحب منصب قزاقخانه، مأمور حفاظت از سفارت هلند و اسکورت کالسکۀ وزیرمختار هلند شده بود. یکی از شاهزادگان هلندی، زینی مرصع و جواهر نشان به عنوان هدید برای شاهزاده ظل السلطان فرستاده بود، که برطبق رسوم وآداب هلندیها، هرهدیه برای هرشخصی که فرستاده می شد، بنا به مقام و منزلت آن شخص، آن هدیه یک شب در اتاق گارد سفارتخانه، نگاهداری می شد. و یک نفر قزاق یا گارد سفارت، مأمور حفاظت از آن هدیه می گشت. در آن شب، با آنکه رضاخان وکیل باشی بود، حفاظت از آن زین مرصع را شخصاً بر عهده گرفت. اما دیرگاه، در شب، قمه را از نیام بیرون کشید و هر چه طلا و جواهر بر آن زینت بود، کند و به جیب زد! صبح وقتی آن زین مرصع را نزد وزیر مختار بردند، و او آن زین را در آن حال و وضع دید، صاحب منصب فرماندۀ رضاخان را احضار کرد. و بعد از تحقیقات لازم، دستور داد که به همین رضاخان یا پادشاه فعلی مملکت شما، سی ضربه شلاق بزنند. این مرد که اکنون پادشاه مملکت شماست، چنین آدمی است و سوابقش از این گونه.» (10) 
    شناسایی میزان شجاعت و شهامت رضاخان و درباره روحیه فردی و شخصیت نظامی او در مقابله با تهدیدات خارجی آنچه در خاطرات مهندس جعفر شریف ‌امامی- استاد اعظم لژ فراماسونری و از وابستگان و وفاداران جدی به رژیم پهلوی، نخست وزیر و رئیس مجلس سنا پهلوی دوم - بیان شده است خود بیانگر کنه ترس و واهمه رضاخان از تهدیدات خارجی می باشد. شریف امامی می گوید:«[ درزمان جنگ دوم جهانی] روزی موقع خروج دیدم كه سرگرد لئالی، معاون پلیس راه ‌آهن، درایستگاه راه‌آهن یك گوشی تلفن به دست راست و یك گوشی دیگر را به دست چپ گرفته و مطالبی را كه از یك طرف می شنود به طرف دیگر بازگو می‌كند. چند دقیقه ایستادم. دیدم می‌گوید كه روسها از قزوین به سمت تهران حركت كرده‌اند و ایستگاه بعد نیزمطلب را تایید كرده و بدون (تحقیق) موضوع را به رئیس‌ شهربانی با تلفن اطلاع می‌دهد و او موضوع را به هیئت وزیران و از آنجا به دربار و به اعلیحضرت خبر می‌دهند كه روسها به سمت تهران سرازیر شده‌اند. ایشان (رضاشاه) دستورمی‌دهند كه فوراً اتومبیل‌ها را آماده كنند كه به طرف اصفهان حركت كنند... زودتر رفتم به منزل. ولی از آنجا به راه‌ آهن تلفن كرده و خط قزوین را گرفتم. پس از بررسی و پرسش از ایستگاه‌ها، معلوم شد چند كامیون عمله كه بیل‌های خود را در دست داشتند به طرف تهران می‌آمده‌اند و چون هوا تاریك بود، نمی‌شد درست تشخیص داد، تصوركرده‌اند كه قوای شوروی است كه به طرف تهران می‌آید. لذا بلافاصله مطلب را به اعلیحضرت گزارش (دادم تا) از حركت خودداری شود.» (11)
 شادروان دکتر مصدق در16 اسفند 1322 در مجلس چهاردهم در هنگام مخالفت با اعتبارنامه سید ضیا طباطبائی گفت: بخاطر دارم سردار سپه رئیس الوزراء وقت در منزل من با حضور مرحوم مشیرالدوله و مستوفی الممالک و دولت آبادی و مخبرالسلطنه و تقی زاده و علا اظهار کرد که مرا انگلیس آورد و ندانست با کی سرو کار پیدا کرد. آن وقت نمیشد در این باب حرفی زد ولی روزگار آن را تکذیب کرد و بخوبی معلوم شد همان کسی که او را آورد چون دیگر مفید نبود او را برد.
  دیکتاتور با پول ما و به ضرر ما راه آهن کشید و بیست سال برای متفقین امروز با تدارک مهمات، دین عقیده و ایمان و رجال مملکت را از بین برد، املاک مردم را ضبط و فساد اخلاق را ترویج و اصل 82 قانون اساسی را تغییر داد و قضاوت دادگستری را متزلزل کرد و برای بقاء خود قوانین ظالمانه وضع نمود. چون به کمیت اهمیت میداد، برعده مدارس افزود و به کیفیت عقیده نداشت. سطح معلومات تنزل کرد، کاروان معرفت به اروپا فرستاد، نخبه آنها را ناتوان و معدوم کرد.
    اگر بتدریج که دختران از مدارس خارج میشدند، حجاب رفع میشد چه میشد. رفع حجاب از زنان پیر وبی تدبیر چه نفعی برای ما داشت. اگر خیابانها اسفالت نمی بود چه میشد واگر عمارتها و مهمان خانه ها ساخته نشده بود، بکجا ضرر میرسید. من میخواستم روی خاک راه بروم و وطن را در تصرف دیگران نبینم، خانه ای در اختیار داشتن به از شهریست که دست دیگران است. این است کار سیاستمداران وطن پرست. اما آنها کسی را آلت اجرای مقصود قرار می دهند و پس از اخذ نتیجه از بردن او بر مردم منت میگذارد. بر فرض که با هواخواهان این رژیم موافقت کنیم و بگوئیم دیکتاتوربه مملکت خدمت کرد، در مقابل آزادی که از ما سلب نمود چه برای ما کرد؟
    اگر موجب ارتقاء ملل، حکومت استبدادیست، دولت انگلیس و آمریکا روی چه اصلی حائز این مقام شده اند و اگر رژیم دیکتاتوری سبب ترقی ملل بود، چرا دول محور از بین میروند؟ هیچ ملتی در سایه استبداد بجائی نرسید. آنها که دوره بیست ساله را با این دوره که از آزادی فقط اسمی شنیده ایم مقایسه میکنند و نتیجه منفی میگیرند در اشتباهند، زیرا سالها لازم است که بعکس العمل دوره 20 ساله خاتمه داده شود. دیکتاتور شبیه به پدریست که اولاد خود را از محیط عمل و کار دور کند و پس از مرگ خود اولادی بی تجربه و بی عمل بگذارد. پس مدتی لازم است که اولاد او مجرب و مستعد کار شوند یا باید گفت که در جامعه افراد در حکم هیچند و باید آنها را یکنفر اداره کند. این همان سلطنت استبدادیست که بود. مجلس برای چه خواستند و قانون اساسی برای چه نوشتند و یا باید گفت که حکومت ملی است و تمام مردم باید غمخوار جامعه و درمقدرات آن شرکت نمایند. در اینصورت منجی و پیشوا مورد ندارد. اگر ناخدا یکی است هر وقت که ناخوش شود کشتی در خطر است و وقتی که مرد کشتی به قعر دریا میرود. ولی اگر ناخدا متعدد شد ناخوشی و مرگ یکنفر در سرنوشت کشتی مؤثر نیست. آقا اگر غمخوار این ملتند به ترقی و تعالی وطن معتقدند و نمیخواهند بعناوین هیچ و پوچ به آتش نفاق دامن بزنند، باید خود را فوق دیگران ندانند و بگذارند که در سایه آزادی، جامعه خودش کشتی متلاطم را به ساحل نجات برساند. ما نمایندگان قبل از هر چیز باید به ایران نظر کنیم و منافع عموم را بر منافع شخصی خود ترجیح دهیم. ما همه اهل یک مملکت و زاده یک وطنیم. ما باید کاری کنیم که قوای مملکت صرف خیر و صلاح شود. ما باید بدانیم که نفاق برای ما بسیار مضر و گران است. یک وقتی از فرط نادانی و جهل در شیخی و متشرعی اختلاف داشتیم زمان دیگر در استبداد و مشروطه مباحثه نمودیم، پس از آن اختلاف در آزادی و دیکتاتوری و بعد تغییر فرم بود. اکنون باز برای اصلاح معنویات دچار تغییر کلاه شده ایم. آقا وقتی میتوانند کار کنند که در مجلس را ببندند و یا آن را قرق کنند و مثل ایام کابینه سیاه خرابه را تعطیل کنند، با این مجلس که میخواهد ثابت کند طلیعه آزادیست کار آقا بسیار دشوار است. بعقیده من باید از خود رفع زحمت کند و از مجلس برود و غیر از این راه دیگری ندارد. آنهایی که میگویند در نهم آبان 1304 من توانستم اوضاع وخیم بیست ساله را پیش بینی کنم و دیگران نتوانستند بیان واقع نیست. من از جان خود گذشتم و همقطارانم از دادن یک رای نخواستند امتناع کنند. باز من آتیه را میگویم خدا کند که این دفعه با من همراه باشند. آقا مثل نهر کوچکی است که به رود تیمس متصل شده باشد هر قدر که آب از نهر بیشتر برود بر توسعه نهرمی افزاید و آب زیاد مساحت زیادی را فرا میگیرد. اگر امروز با خاک میشود از عبور آب جلوگیری نمود اعتبارنامه ایشان که تصویب شد و حزب حلقه که بر شعبات خود افزود و قوت گرفت با توپ جدیدالاختراع این جنگ هم نمی شود مقاوت کرد. او امروز از آزادی مطبوعات صحبت میکند و از اصلاح معنویات که نمیدانم مقصودشان چیست، سخن میراند ولی میخ خود را که محکم نمود، زمینه دوره شوم دیگری را تهیه و جامعه را گرفتار خواهد کرد. چه ضرورت دارد که ما امروز خود را گرفتار کنیم و چه لزومی دارد که هموطنان را نگران نمائیم؟ آقایان نمایندگان بیائید دوره بدبختی را تکرار نکنید! بیائید به جامعه ترحم نمائید بیائید جوانان روشن فکر مملکت را دچار شکنجه وعذاب ننمائید! بیائید علمداران آزادی را بدست میرغضبان ارتجاع نسپارید! بیائید ثابت کنید که این مجلس خواهان عظمت و بزرگی ایران است". (12) 
مجد در کتاب «تاراج بزرگ » با اشاره به اینکه دولت فخیمه انگلیس از طریق حكومت استبدادی نظامی با كودتای21 فوریه 1921 تسلط كامل بر ایران را ممكن گرداند و خاطرنشان می سازد: «انگلیسی‌ها پس از تصرف نظامی ایران، بر این كشور ومنابع نفتی آن تسلط كامل ودائم یافتند. تسلط كامل بر ایران از طریق حكومت استبدادی نظامی با كودتای21 فوریه 1921 ممكن گردید. با توجه به مداركی كه وزارت امور خارجه به تازگی منتشر كرده مشخص شده است كه با وجود انكار انگلیسی‌ها، آنها كودتا را برنامه‌ریزی و هدایت كرده‌اند و نیروهای نظامی وسفارت انگلستان دراین كودتا نقش داشته‌اند. كودتا را رضاخان میرپنج كه افسر قزاق گمنام و بی‌سوادی بود برپا كرد. او پس از این كودتا به رضاخان سردارسپه و پس از آن به رضاشاه پهلوی معروف شد. با حمایت نظامی، سیاسی واقتصادی انگلیسی‌ها رضاخان عملاً به خودكامۀ نظامی ایران درسال‌های 1921 تا 1925 تبدیل شد. كودتای انگلیسی دیگری دردسامبر 1925 باعث شد كه رضاخان حكومت قاجار را براندازد و خود به پادشاهی برسد. با توجه به این كه رضاخان با مجموعه‌ای از كودتاها به قدرت رسید و در قدرت باقی ماند و از مشروعیت وحمایت مردمی برخوردار نبود، برای ادامۀ دیكتاتوری نظامی خود كاملاً وابسته به حمایت خارجی بود. به همین دلیل درمقابل فشارهای سیاسی خارجی كاملاً ضعیف وشكننده و نگران تبلیغات خارجی مخالف بود. دولت‌های انگلیس، آمریكا، روسیه و حتی فرانسه با آگاهی ازاین نقطۀ ضعف رژیم پهلوی، ازشرایط بهرۀ كامل بردند وامتیازاتی گرفتند كه رژیمی مستقل با پشتوانه مردمی هرگز حاضر به اعطای آنها نبود.
مهم‌ترین امتیازی كه دولت ایران در این دوره اعطا كرد موافقتنامۀ نفت 1933 (دارسی) بود. امتیاز دیگر، شیلات دریای خزر بود كه درسال 1927به روسیه داده شد. امتیازهای دیگری كه به همان اندازه مهم است ولی شناخته شده نیست، امتیازهای باستان‌شناسی است كه درفاصلۀ سال‌های1931تا 1941 به موزه‌های آمریكایی داده شده است. ما در این مورد هیچ‌گونه مدارك كتبی پیدا نكرده‌ایم؛ ولی به نظرمی‌رسد كه در اصل توافقی بین قدرت‌های سه‌ گانه بر سر با ارزش‌ترین منابع ایران یعنی آثار باستانی، نفت و خاویار برقرار شده بود. درحالی كه آمریكائیان با دقت زیاد خود را از تجارت خاویار و نفت كنار كشیده بودند، انگلیس‌ها و روس‌ها هم متقابلاً دخالتی دركاوش‌های باستان ‌شناسی آمریكاییها در ایران نداشتند. درمقایسه با كاوش‌های باستان‌ شناسی بزرگی كه آمریكاییها در ایران انجام می‌دادند، فقط باستان ‌شناس مهم انگلیسی به نام "سر اورل استین" در دهه 1930 در ایران كار می‌كرد و بخشی از كار"استین "هم به نمایندگی از طرف دانشگاه هاروارد بود. تصادفی نبود كه آمریكاییها هیچگاه با تسلط انگلیسی‌ها بر امور نفتی ایران به چالش برنخاستند و برای انگلیسی‌ها هم هیچگاه برتری آمریكاییها درمسائل باستان‌ شناسی ایران مورد تردید واقع نشد. درحالی كه كنترل سیاسی و نظامی ایران در دست انگلیسی‌ها بود، باستان‌ شناسی ایران بعد ازسال 1925 كاملاً به انحصار آمریكاییها درآمد.برخی بر این باورند كه اعطای امتیاز باستان‌ شناسی در ایران به آمریكاییها در برابر ممانعت انگلیسی‌ها از اعطای امتیاز نفت شمال ایران به آمریكا بود. انگلیسی‌ها مصمم بودند كه جلوی نفوذ آمریكاییها به مسائل نفتی ایران را بگیرند و برای جبران عدم دسترسی آمریكاییها به نفت ایران، دسترسی انحصاری آنها به آثار باستانی ایران را فراهم كردند. روس‌ها هم برای این كه كاملاً بی‌بهره نمانند، در نهایت اختیار شیلات دریای خزر را در دست گرفتند كه شامل صادرات پرسود خاویار بود. همانگونه كه آرتور چستر میلسپوی آمریكایی، مستشار كل مالی ایران تا سال 1927، توضیح داده و براساس شواهدی كه ارائه كرده، اعطای امتیاز شیلات 1927 به روسها به معنای فروش كامل حقوق و منافع ایران بود. ایران تا پایان دوره امتیاز شیلات در سال 1952 یعنی زمان نخست‌وزیری دكتر محمد مصدق، نتوانست اداره شیلات دریای خزر را باز پس گیرد. اعطای چنین امتیازهایی به معنای حیف ومیل كامل منابع ثروت ایران بود. آن گونه كه میلسپو می‌گوید رضاشاه در این دوره تا جایی كه توانست ایران را «دوشید». به مدت 20 سال از1921 تا 1941 بیشتر درآمد نفت ایران صرف خرید تسلیحات شد و حداقل 60 تا 65 درصد بودجه سالانه دولت (كه منحصراً از درآمدهای نفتی بود)برای ارتش و پلیس هزینه شد. حیف و میل منابع دراین دوران حیرت‌انگیز بود. اگر این منابع مالی صرف آموزش، زیرساخت‌ها و پیشرفت‌های صنعتی و كشاورزی می‌شد، امروز ایران در میان كشورهای جهان سوم نبود. در سال 1941 كه رضاشاه ایران راترك كرد، 85 تا90 درصد جمعیت ایران بی‌سواد بودند. 40 سال بعد، وقتی پسر و جانشین او كشور را ترك كرد، با وجود «تمدن بزرگ» دو سوم مردم كشور بی‌سواد باقی مانده بودند. با توجه به چنین مسائلی می‌توان دریافت كه چرا ایران با وجود فرهنگ، تاریخ و منابع عظیم طبیعی و نفتی پیشرفت نكرده است.
در 25 آگوست 1941، نیروهای روسیه و انگلستان به ایران حمله و آن را اشغال كردند. بهانه متفقین برای هجوم به ایران، حضور اتباع آلمان در ایران و تهدید احتمالی آنان بود. حال آنكه حداكثر تعداد آلمانیهای حاضر در ایران در سال1941، 500 تا 600 نفر بود. این رضاشاهی كه هرگز مدركی دال بر اینكه او «طرفدار آلمانها» بود پیدا نشده، به دست انگلیس‌ها به قدرت نشانده شد و 20 سال در مسند قدرت نگاه داشته شد؛ و دست آخر هم مبلغ هنگفتی پول در بانك لندن پس‌انداز كرد. قوای متفقین كه ایران را به اشغال خود در آوردند بیشتر انگلیسی بودند تا روسی.
همانگونه كه درجای دیگری اشاره شده است، با توجه به این كه حكومت رضاشاه با انقلابی احتمالی و پر آشوب مواجه بود و كارایی‌اش را از دست داده بود، رضاشاه با كودتای انگلیسی دیگری عزل شد و پسرش درسپتامبر 1941 به جای او برتخت نشست. رضاشاه در سپتامبر 1941 در یك كشتی انگلیسی و با حمایت انگلستان ایران را ترك كرد و سالهای باقی مانده عمرش را تحت‌نظر انگلیس‌ها سپری كرد.(13)
 مجد در گفتگو با عبدالله شهبازی تاکید می کند: «در خاطرات پدرم خوانده بودم که پس از سقوط رضا شاه، بعضی ازمردم، به ویژه دکتر محمد مصدق، گفته بودند که تمام درآمدهای نفتی ایران در دوره رضا شاه عملاً به بهانه خرید مهمات و اسلحه به حساب های بانکی شخصی شاه در لندن و آمریکا ریخته می شد. تصمیم گرفتم که این ادعا را نیز مورد بررسی قرار دهم. تنها یک نگاه ساده به اسناد مربوط به نفت و مالیه ایران و ارقامی که در این اسناد ذکر شده بود کافی بود تا ثابت کند که ادعای مصدق کاملاً درست بوده است. بله، عملاً تمامی درآمدهای نفتی ایران در دوره رضا شاه، یعنی رقمی در حدود 200 میلیون دلار، به حساب های شخصی او انتقال یافته بود. برای این که عظمت این رقم را دریابیم باید توجه کنیم که کل بودجه دولت ایران درسال 1925 میلادی حدود 20 میلیون دلار بود. جالب تر از همه، اکنون فاش شده که صدام حسین و پسرانش میلیاردها دلار در بانک های سویس ذخیره مالی دارند. منشاء این ثروت انتقال درآمدهای نفتی عراق به حساب های بانکی شخصی است. پیشگام این کار، در هشتاد سال پیش، رضا شاه بود. » (14)
توضیح اینکه، با توجه به این که در 1941، بهای هر انس طلا، 35 دلار بوده است، اگر رضاخان 200 میلیون دلار ثروت دزدیده را طلا می خرید و این طلا، در31 مارس 2011، که بهای هر انس طلا 1447 دلار است بفروش می رسید،  بطور تخمینی حدود 8200 میلیون دلار می گشت و اگر ارزش امروزی یک دلار سال 1941 را بر مبنای متوسط نرخ تورم در آمریکا مبنا قرار دهیم، ثروتی معادل 200 میلیون دلار در سال 1941 برابر ثروتی حدود 3 میلیارد دلار امروز است.
شهبازی درادامۀ گفتگویش با مجد از وی سئوال می کند: «دربارۀ ثروت رضا خان در خارج از کشور نیز تصویر روشنی دردست نیست. برخی ازمورخین مدعی اند که گویا رضا شاه، به رغم حرص او در غصب اموال مردم در داخل ایران، اندوخته قابل توجهی در خارج نداشت. کتاب جنابعالی عکس این قضیه را نشان می دهد و ثابت می کند که رضا شاه به طور مدام درحال انتقال بخش مهمی از ثروت خود به بانک های خارج بود.
مجد در پاسخ به آن می گوید: رضا در یک خانواده فقیر روستایی درمنطقه سوادکوه مازندران به دنیا آمد. طبق اسناد آمریکایی، رضا در نوجوانی به عنوان مهتر(نگهبان اسب) درهیئت نمایندگی بریتانیا مستخدم بوده است. طی دوران بیست ساله ای که او بر ایران حکومت کرد، بدون تردید به یکی از ثروتمندان درجه اوّل جهان تبدیل شد. این موفقیت بزرگی است برای شخصی که زندگی خود را به عنوان یک روستایی بی سواد شروع کرده است. اثبات این که رضا شاه یکی از ثروتمندان بزرگ جهان در زمان خود بود نسبتاً ساده است. اجازه دهید به میزان ثروت رضا شاه اشاره کنم:
رضا شاه، شش الی هفت هزارروستا را درایران به زور تملک کرد. این املاک از فریمان در استان خراسان شروع می شد و تا لاهیجان در استان گیلان امتداد داشت وعملاً بیشتر اراضی لرستان، شمال خوزستان و بیشترکرمانشاهان، بخش مهمی از کرمان و تمامی مناطق جنوبی تهران، به ویژه ورامین، جزو املاک شاه بود. تمامی هتلهای شمال ایران به رضا شاه تعلق داشت. مناطق پهناوری …در تهران و شمیران از مالکین بی دفاع آن ها به زور گرفته شد و در مالکیت شخصی شاه قرار گرفت. به این ترتیب، رضا شاه نه تنها بزرگترین زمین دار قاره آسیا بلکه بزرگ ترین زمین دار در سراسر جهان بود. رضا شاه تعدادی کارخانه های قند و شکر، ابریشم و نساجی احداث کرد. این کارخانه ها به دولت ایران تعلق نداشتند بلکه ملک شخصی شاه بودند ولی هزینه احداث آن ها به وسیله دولت ایران پرداخت شد. ما بر اساس منابع متعدد، از جمله گزارش های آمریکائیان، می دانیم که در سال 1941 رضا شاه 750 میلیون ریال در بانک ملّی تهران پول نقد داشت. این رقم برابر است با 50 میلیون دلار زمان خود. من بر اساس اسناد وزارت خارجه و وزارت خزانه داری آمریکا نشان داده ام که رضا شاه حدود 200 میلیون دلار در حساب های بانکی خود در خارج از کشور پول نقد داشت.» (15)
« امیل اوسوئر در کتاب زمینه‌ چینی‌های انگلیس برای كودتای 1299 » در باره کودتا 3 اسفند 1299 بر این نظر است: انگلیسی‌ها منافع سیاسی ـ اقتصادی و نظامی در ایران داشتند كه در آن شرایط بحرانی حاكم بر ایران، فقط سلطه و نفوذ بدون منازع آنان كشور می‌توانست تضمین كننده این منافع باشد. در این راستا راه‌ اندازی كودتا و سپس تشكیل حكومت مركزی منسجم و صاحب اقتداری كه حیطه سلطه‌اش را تا اقصی نقاط ایران گسترش دهد، بیش از هر گزینه دیگری می‌توانست بر مقاصد انگلیسی‌ها جامه عمل بپوشاند. در این میان تضمین امنیت منابع عظیم نفت ایران در بخش‌های جنوب غربی و غرب كشور، كه بریتانیا سلطه بدون مانع و رادعی بر آن‌ها داشت، بیش از هر زمان دیگری موضوع روی كار ‌آمدن حكومتی مقتدر را در تهران الزامی ساخت. بدین ترتیب تمام قراین، شواهد و اخبار حاكی از نقش بدون انكار انگلستان در طرح كودتا در ایران بود.
به ویژه این كه دولت‌ های وقت ایران عهدنامه مودت میان ایران وشوروی را كه متضمن پایان روابط استعماری روسها در كشور ایران بود، با مقامات نظام انقلابی جدید به امضا می‌رسانیدند و این امر موقعیت بریتانیای استعمارگر و بدنام را در ایران باز هم تضعیف می‌كرد. بدین ترتیب: «انگلیسی‌ها همین كه احساس كردند دارد زیر پایشان خالی می‌شود به فكر افتادند تا آخرین تلاش خود را هم بكنند و آن تدارك كودتایی بود كه در21 فوریه 1921 انجام گرفت... سید ضیاءالدین روح ملعون هیأت نمایندگی انگلیس، قدرت را در دست گرفت و بدون قبول كمترین وارسی و اعمال نظر به اعمال قدرت پرداخت ... این دیكتاتور برای از میان برداشتن مقاومت مردم، بیدرنگ حكومت نظامی اعلام كرد و همه آ‌زادی‌های عمومی را از میان برداشت...» (16)
در این راستا انگلیسی‌ها برای این كه جو عمومی را برای پذیرش حركت كودتا آماده كنند، شایع كردند كه نیروها و اتباع آن كشوربه زودی ایران را ترك كرده و به دنبال آن نیروی بلشویك (نیروهای انقلابی روسیه) وارد ایران خواهند شد. انگلیسی‌ها جهت ایجاد فضائی دلخواه برای راه‌اندازی كودتا پیشاپیش ازهیأت‌های نمایندگی اروپایی مقیم درتهران خواستند (به بهانه پیشروی قریب الوقوع بلشویك‌ها به سوی ایران) خاك ایران را ترك كنند. امیل بوسوئر فرانسوی كه در‌آن روزگار در ایران به سرمی‌ برد دراین باره چنین نوشته است: «انگلیسی ‌ها با تشویق خارجیان به ترك تهران در ماههای دی و بهمن [1299] آشكارا هدفی دیگر منهای حفظ جان انسان‌ها ومنافع مادی آنها را داشتند: آنان می‌خواستند كه میدان در برابرشان خالی باشد و تمامی صاحب منصبان اروپایی را ازصحنه دور كنند تا در هنگام وقوع حوادثی كه در حال تدارك ‌آنها بودند از اقدام به كنترلی كه ممكن بود اسباب زحمت بشود جلوگیری كنند. تصمیم ما [فرانسوی‌ها] مبنی بر عدم ترك تهران نقشه‌های آنان را بر هم ریخت اما برای آنان عقب‌نشینی وعقب انداختن زمان اجرای نقشه‌ها [راه‌اندازی كودتا] دیگر دیر شده بود. آنچه اجتناب ناپذیر بود سرانجام روی داد...»(17)
لوسوئیردرتأیید واثبات نقش انگلیسی‌ها در راه ‌اندازی كودتای 1299 می‌نویسد:
«قزاق‌ها از قزوین كه مهمترین پایگاه نیروهای نظامی انگلیس در شمال ایران است، به راه افتادند. در این شهر كه همه چیز، حتی نام خیابان‌ها انگلیسی‌ است، به چه كسی می‌خواهند بقبولانند كه مقامات ایرانی و صاحبان قدرت از حركت بیش از 2500 نفر نظامی مسلح و مكمل بی‌خبر بوده‌اند.؟ و یا از نیات واقعی ایشان اطلاع نداشته‌اند؟ و یا این كه نتوانسته‌اند جلوی اجرای نقشه‌‌های ایشان را بگیرند؟ از این مهمتر و جالب‌تر این كه چند روز پیش از حركت شورشیان به سمت تهران سه هزار سرباز انگلیسی به قزوین فرا خوانده شده بودند تا خلاء ایجاد شده از حركت قزاق‌ها را پر كنند. دیكتاتور به گرفتن دستورالعمل از سفارت انگلیس ادامه می‌دهد. او هیچ چیز را پنهان نمی‌كند...» (18)
و بدین ترتیب كودتای سوم اسفند چنانكه دلخواه انگلیسی‌ها بود به مورد اجرا درآمد و دیری نپایید كه همگان دریافتند كه الغای قرارداد 1919 اقدامی كما بیش ساده‌لوحانه برای تغییر افكار عمومی بوده است. اما هیچ یك از افراد ملت دیگر فریب این امر را نمی‌خورد، زیرا انگلیسی‌ها عملاً قدرت را در دست داشتنند و به زودی از آن برای تحمیل سلطه خود بر سراسر كشور و دور كردن رقبایشان بهره گرفتند. قشونی كه در تحقق كودتا نقش عمده ایفا كرده بودند، به گونه‌ای متفق‌الرأی به اربابان تازه پیوستند و لذا از تمامی الطاف آنان برخوردار شدند و زمانی هم كه موضوع تجدید سازمان آن مطرح گردید همان طرحی كه وابسته نظامی انگلیس از قبل تهیه كرده بود، به اجرا درآمد...» (19)
 
‏جمال صفری
                  
فرانکفورت -  مرداد 1396
 
 

   توضیحات و مآخذ

1- خاطرات دکترنصرالله سیف پورفاطمی-« آئینه عبرت» مصحح: على دهباشى– ناشر سخن چاپ اول، - 1378 - ص 157
2- Foreign Relations of The United States –Iran , 1951- 1953 Department of States Washington - 210. Memorandum for the Record -Washington, May 21, 1953. -S. 573 -  United States Government Publishing Office Washington 2017
“Ambassador Henderson has recently been informed on a number of occasions by close associates of the Shah that he is disturbed regarding British attitude toward himself. He has reportedly stated on occasions, “The British threw out the Qajar dynasty; they brought in my father; they threw out my father; and they can throw me out or keep”
 
 
                               « شاه ملتمسانه پرسید: می‌روم، اما به کجا بروم؟ »
 
 در خاطرات سولیوان سفیر وقت آمریکا در ایران در هنگام انقلاب 1357 راجع به  گوش به فرمان شاه دست نشانده در برابر اربابش آمده است:  
«در همین ایام پیامی از واشنگتن دریافت داشتم مبنی بر اینکه در اولین فرصت شاه را ملاقات کنم و به او بگویم که دولت ایالات متحده آمریکا مصلحت شخص شاه و مصالح کلی ایران را در این می‌بیند که هر چه زودتر ایران را ترک گوید. تصمیم شاه به خروج از ایران قبل از وصول این پیام از طریق وسائل ارتباط جمعی منتشر شده ولی شاه رسماً آن را اعلام نکرده بود و هنوز هم تردیدهایی در این مورد وجود داشت. ابلاغ چنین پیامی از طرف سفیر یک کشور به رئیس مملکتی که در آن مأموریت دارد کار ساده‌ای نیست، ولی در ملاقات‌ها و گفت‌وگوهای من با شاه طی چند ماه اخیر به قدری مطالب عجیب و غیرعادی رد و بدل شده بود که ابلاغ این پیام هم خیلی غیرعادی به نظر نمی‌رسید. شنیدن این پیام هم برای شاه چیز عجیب و غیرمنتظره‌ای نبود. من تا آنجا که می‌توانستم با لحن ملایم و مهربان مضمون پیام واشنگتن را به شاه ابلاغ کردم. او با دقت و آرامش به پیامی که او را به ترک کشورش دعوت می‌کرد گوش داد و وقتی که حرفهای من تمام شد رو به من کرد و با لحنی کم و بیش ملتمسانه گفت «خیلی خوب، اما کجا باید بروم؟»( «خاطرات دو سفیر، غرور و سقوط، آنتونی پارسونز»، ترجمه محمود طلوعی، نشر علم، چاپ دوم 1373 – ص 209 )
 
 
3- هدایت، حاج مهدیقلی (مخبرالسلطنه):«خاطرات وخطرات»–انتشارات زوار-  1363، چاپ چهارم - ، ص 492،
حاج مهدیقلی خان هدایت «مخبرالسلطنه» سومین پسرعلیقلی خان مخبرالدوله ونوۀ رضاقلی خان هدایت، درهفتم شعبان 1280ه.ق. درتهران متولد شد. هدایت قریب سی سال درصحنه سیاسی ایران، درغالب کابینه هاعضویت داشت. سه بار والی آذربایجان و یک بار والی فارس شد. ازهمه مهمتر، متجاوز از شش سال در اوایل سلطنت رضاشاه، رئیس الوزرای ایران بود و در تمام بازی­های سیاسی آن زمان، نقش اول را بر عهده داشت. تمدید قرارداد 1933م نفت، در دوران نخست وزیری او انجام گرفت. وی یکی از هفت تن از وزرای دوران قاجاریه بود که در سلطنت پهلوی به نخست وزیری رسیدند. او در شهریورماه سال 1334ش. در سن 94 سالگی در تهران درگذشت.
4- تورج اتابکی بر این باور است که: درجامعۀ اروپایی فرایند مدرن سازی با رشد گسترش تدریجی خرد نقاد، که ملازم تحقق تدریجی خود مختاری فردی بود، و پیدایش جامعه مدنی همراه بود، اما در ترکیه عثمانی وایران وضع برعکس بود. درآنجا، مدرن سازی مورد استقبال روشنفکرانی قرار گرفت که از دیوانسالاری وافسران ارتش تشکیل می شدند و منافع خود را با منافع حکومت یکسان تلقی می کردند. بورژوازی تجاری وصنعتی نوخاسته، که اکثریت قاطع آن را اعضای اقلیت های غیرمسلمان و برخوردار از حمایت خارجی تشکیل میدادند، به طرز فزاینده ای بیگانه و در نتیجه تهدیدی برای بقای حکومت تلقی می شد. درنتیجه، حقوق فرد و رابطۀ او با حکومت از نگاه تجدد خواهان خاورمیانه از اهمیت جزئی و نه محوری برخوردار بود، و به نظرمی رسید خرد نقاد و خود مختاری فردی اهمیت چندانی ندارند. دلیل اصلی این تفاوت دراین واقعیت نهفته بود که رشد جامعه های مدرن اروپایی با عصر استعمار و امپریالیسم اروپایی و درگیری با شرق همزمان بود و از آن بهره مند می شد. اما مدرن سازی در خاورمیانه نوعی واکنش دفاعی بود.: تورج اتابکی «تجدد آمرانه»، مترجم: مهدی حقیقت‌خواه – انتشارات ققنوس – 1385 - ص 8)
مخبرالسلطنه هدایت در کتاب « خاطرات و خطرات آورده است: «روزی به شاه عرض کردم تمدنی که آوازه اش عالم گیر است، دو تمدن است; یکی تظاهرات در بولوارها، یکی تمدن ناشی از لابراتورها: تمدنی که مفید است و قابل تقلید، تمدن ناشی ازلابراتوارها و کتابخانه ها است. گمان کردم به این عرض من توجهی فرموده اند، آثاری که بیشتر ظاهر شد، تمدن بولوارها بود که به کارلاله زارمی خورد و مردم بی بندوبار خواستار آن بودند.»(خاطرات و خطرات – ص 383 )
  وی درجایی دیگرمی نویسد: در دوره پهلوی هیچكس اختیار نداشت تمام امور می‌بایست بعرض برسد و بآنچه فرمایش میرود ‏رفتار كنند و تا درجه‌ای اختیار نباشد مسئولیت معنی ندارد، برنامه و دستور برف‌ انبار شده است و ‏بسیار اتفاق می‌افتد كه تعقیب دستور بسیار افكار را میكشد كارمندان باینكه كار را بدستور موافقت ‏داده‌اند قانع میشوند و رجال صاحب اراده پیدا نمیشود.‏
.... یكی از مسائلی كه من به پهلوی خاطرنشان كردم این بود كه عمال دولت در مسئولیت خود اختیار ‏ندارند، مسئولیت بی‌حدی اختیار معنی ندارد و بسیار امور است كه پیش‌بینی آن مقدور نیست باید ‏مأمور با مسئولیت صحت و مصلحت اختیار عمل برای خود داشته باشد تصدیق مانندی فرمودند ‏لیكن ترتیب اثری دیده نشد.‏ (پیشین-ص 402 )
 همچنین او به این مهم اشاره می کند: «در این دوره ازوكلائی چند سلب مصونیت شد؛ جواد امامی، اسمعیل عراقی، اعتصام زاده و ‏رضای رفیع كسی اسم شاه بر زبان می‌آورد یقه‌اش را می‌چسبیدند كه منظورت چه بود و گاهی هر ‏محمل كه میخواستند بآن می‌بستند و راه دخلی برای مأمورین بود.‏
.....بهرحال تا تیمورتاش بود چرخ دولت و مجلس بآرامی می‌چرخید در تمام دوره‌ها از خراسان وكیل ‏میشد، وزارت فواید عامه و عدلیه میكرد و از برای وزارت دربار این دوره ساخته شده بود، شاید شاه ‏از بازیگران در دوره تغییرات اساسی نگران است و از بعضی روگردان، خوش نداشت كسی زیاد ر‏شد كند حتی اگر حكام قبول عامه می‌یافتند بولایات سركشی میكردند اوضاع را مطالعه فرموده و ‏مدعی را بتهران میآوردند.‏ ( پیشین- ص  397 )
 آبراهامیان می نویسد:«رضاشاه راهمواره«اصلاح گر»،« بانی مدرانیزاسیون» و حتی « عرفی ساز» [ جامعه] کبیرتلقی کرده اند. در واقع، قصد او از تأسیس نهادهای جدید، گسترش سلطه از طریق  کسترش قدرت دولت درهمۀ بخش های کشور بود، از سیاست  گرفته تا اقتصاد واجتماع و ابدئولوژی. میراثی که او پشت سر گذاشت در واقع محصول فرعی اقدامات مصمم وی برای ایجاد یک دولت متمرکز قدرتمند بود.
سلطۀ مطلق او بر نظام سیاسی، عمدتاً از طریق تبدیل مجلس از یک مرکز قدرت آریستوکراتیک به یک مجلس کاملاً فرمایشی و