۱۳۹۰ دی ۳۰, جمعه
ملا اکبر گنجی برای بقاء و پایداری رژیم اسلامی، از یک منبر به منبر دیگر می رود د
ملا اکبر گنجی برای بقاء و پایداری رژیم اسلامی، از یک منبر به منبر دیگر می رود
نوشته سهراب ارژنگ۶
چنانچه این مقاله را پسندید، خواهشمند است آنرا بازپخش فرمایید.
آزادی گنجی از زندان از یک سوی، و روانه آمریکا شدن و بلادرنگ به صورت فعال سیاسی در آمدن از سوی دیگر، کار هرکس نیست. افراد عادی که کمترین سابقه بد سیاسی ندارند، به سختی می توانند گذرنامه بگیرند و از هفت خوان رستم فرودگاه گذر کنند. تا چه رسد به آنهایی که سابقه سیاسی دارند.
گویا رسالت ملا اکبر گنجی چیز دیگری بود. زیرا ایشان رسالت داشته اند تا پرچم فلسطین را بر افراشته، و به حکومت اسلامی در ایران دوام و قوام بخشند، و با اسرائیل غاصب در افتند. زیرا ایشان یک اسلام زده خرافاتی است که تصمیم گرفته کشور و مردم ایران را فدای اسلام راستین نماید. همان اسلامی که رژیم کنونی نتوانست به خوبی پیاده کند، و مورد پسند ایشان قرار نگرفته است.
جایزه ۵۰۰ هزاردلاری اهدایی به ایشان از سوی انستیتیو کیتو نیز با هدف و برنامه خاص همراه بوده است. زیرا این مؤسسه در پی تقویت و پایداری رژیم اسلامی بوده است. بنا به مثلی؛ «گربه محض رضای خدا موش نمی گیرد».
برای آگاهی خوانندگان، انستیتیو کیتو که نیم میلیون دلار به اکبر گنجی داد، از سیستم ضد انسانی فروش کلیه در ایران تعریف و تمجید کرده و آنرا الگوی موفقی برای رفع کمبود کلیه دانسته است. این مؤسسه یکی از لابی هایی است که کمپانی های آمریکایی را تشویق می کند تا با رژیم اسلامی در معامله و در حققیت پشتیبان آن باشند، تا از سقوط رژیم جلوگیری شود.
این ویدیو عملکرد اکبر گنجی و همکاری وی در جمهوری اسلامی را بیان می کند. قدر مسلم آنست که گربه یک شبه عابد نمی شود. دولت های غرب هم از بودن رژیم اسلامی در ایران نهایت بهره می برند. تنها مشکلشان خامنه ای است که با هیچ صرا طی مستقیم نمی شود. بنابراین، کسانی که پس از آزادی از زندان یک شبه به آمریکا می روند و یا آنان را می برند و دست بر قلم دارند، چپ و راست جوایز گوناگون و امتیازاتی بدانان می دهند، برای آنست تا رژیم اسلامی را بر سر جای خود نگاه دارند. ملا اکبر گنجی هم یکی از آنهاست.
در مورد اکبر گنجی با آن همه سخنرانی هدف دارش که کمترین سود و بهره ای برای ملت دربند ایران ندارد ،باید گفت:« یکی را توی ده راه نمی دادند، سراغ خونه کدخدا می گرفت». برای ما این پرسش پیش آمده که این اکبر گنجی چه کاره مملکت مااست؟. سر پیاز است، و یا ته پیاز که در همه جا به نمایندگی مردم ایران، سخنانی می گوید که پیامد و سرانجام آن بقا و پایندگی رژیم کنونی، و یا یک رژیم اسلامی با ولی وقیح دیگر است.ملا گنجی شرط توقف ادامه کارهای هسته ای ایران را نابود کردن بمب های ساخته کشورهای دیگر می داند.این یک سیاست زیرکانه ای است که پیامد آن، بقاء، و پایندگی رژیم اسلامی است. زیرا، کشورهای دیگر هرگز حاضر نخواهند بود تا بمب های ساخت خود را نابود کنند. وانگهی، کشورهای صاحب بمب اتمی کمترین زیانی برای صلح جهانی نخواهند داشت. در جایی که رژیم اسلامی آماده است تا بمب خود را بر سر هر مخالفی چون اسرائیل، کشورهای عربی، و حتی مردم معترض و به پاخاسته ایران فرود آورد.
شرطی که اکبر گنجی برای کشورهای غربی در نظرگرفته، سنگ بزرگی است که علامت نزدن است. و از آنجا که ناشدنی است، در حقیقت ایشان سوای همکاری با رژیم اسلامی کاری نکرده، و گفتاری نداشته است. این شرط ملا اکبر گنجی ما را به یاد گفته ای انداخت؛ یکی از یک یهودی پرسید؛ «من چه کار کنم تا به آیین تو درآیم و یهودی شوم»؟. آن فرد پاسخ داد: «تو اگر بتوانی از سوراخ سوزن رد شوی، و یا سنگ بزرگی به اندازه کوه ببلعی، می توانی یهودی شوی».
این ویدیو بیانگر عملکرد انستیتو کیتو در همکاری و تبلیغ برای جمهوری اسلامی در دادن جایزه به گنجی و تأیید فروش کلیه مستمندان در ایران است. مؤسسه ای که با روش های گوناگونی در بقاء و پایداری رژیم اسلامی سهم به سزایی دارد
اکبر گنجی در سخنرانی های خود همواره برای ملت مستضعف فلسطین از اسرائیل و در حقیقت از یهودیان انتقاد می کند. ایشان حق دارند که از این طایفه و قوم بدشان بیاید. آخر این خواسته و عملکرد پیامبرشان محمدابن عبدالله است که باغ، و کشتزار و اموال قبیله بنی قریظه را به زور تصرف شد، و به جلاد خود علی ابن ابی طالب دستور داد که در یک روز با زبیر ۷۰۰ نفر از اسیران یهودی را گردن بزنند. حال، اکبر گنجی هم از دستورات پیامبر خود جدا نشده اند.ولی، ما که با تازیان نیستیم، ما که همه مصیبت های مملکت خود از ۱۴۰۰ سال پیش به دلیل قساوت قلب و خونخواری تازیان و تفاله های آنان یعنی آخوند می دانیم، به شدت رفتار و عملکرد اکبر گنجی نوکیسه و فرصت طلب را نکوهش و سرزنش می کنیم. ما به دنبال هدف های والای انسانی کوروش بزرگ که مورد ستایش جهانی است، به یهودیان که پا به پای ما در درازای تاریخ پیش آمده اند، و به آداب، آیین، و زبان ما ارج نهاده اند، و موسیقی و آهنگ ما را از ستم تازیان نجات دادند، احترام می گذاریم، و در آینده نیز با آزاد شدن کشورمان، با آن ها همچون کشورهای دیگر، رفتار و روابطه دوستانه و انسانی خواهیم داشت.
در پایان، یقیناً ملت ایران فراموش نخواهد کرد که به خواسته آخوند و موافقت انگلیس که مادر این چند سده از دست آن چه ها که نکشیدیم؟، اکبر گنجی همراه با تازی زاده های دیگری مانند عبدالکریم سروش، عبدالعلی بازرگان، محسن کدیور که کمترین علاقه و دلبستگی به تاریخ و آیین کشورمان ندارند، در زیر سایه بریتانیای کبیر با همدیگر نشستی داشتند و منشور اسلامی و یا سند دیگری بر بدبختی و بیچارگی مردم کشورمان را به تصویب رساندند.
قدر مسلم آنست که گربه یک شبه عابد نمی شود. اکبر گنجی و شماری دیگر که دارای عملکرد ضد مردمی در به پا گرفتن رژیم اسلامی بوده اند، یک شبه تغییر منش و رفتار انسانی نمی دهند. دولت های غرب هم از بودن رژیم اسلامی در ایران نهایت بهره را می برند. تنها مشکلشان خامنه ای است که با هر صراطی مستقیم نمی شود.
بنابراین، کسانی که پس از آزادی از زندان یک شبه به آمریکا می روند و یا آنان را می برند و دست بر قلم دارند، چپ و راست جوایز گوناگون و امتیازاتی بدانان می دهند، برای آنست که رژیم اسلامی را بر سر پای نگاه دارند. ملا اکبر گنجی هم یکی از آنهاست. اینجاست که قطعاً ملت ایران دریافته است چگونه مزدوران و خائنین به مملکت در کنار کاخ سپید واشنگتن، ویا کاخ ملکه انگلیس به دنبال نقشه کشی برای در دام نگاه داشتن مردم ایران و ادامه بردگی و نوکری آنان می باشند.
نکته دیگر این که ما ۳۲ سال است به دلیل خیانت شماری از ایرانیان و همکاری دولت های بیگانه با رژیم، هنوز در دام رژیم اسلامی اسیر مانده ایم، و بنا هم نیست که به این زودی رهایی یابیم. از این روی نگارنده بر این باور است که هرکس، در هرکجا، و در هرمقام معتقد باشد و بگوید که؛ «صلاح است این رژیم یک روز بیشتر برسرکار بماند»، بی تردید به ۷۰ میلیون مردم کشورمان خیانت کرده، و بهتر است از او روی برگرداند، و معاشرت خود را با او قطع نمود.
نکته آخر این که؛ مبارزه با دشمن باید با همان نوع سلاحی باشد که دشمن به کار می برد. اگر دشمن مانند رژیم اسلامی بر روی جوانان ما چاقو می کشد ویا به جانب آنان تیر اندازی می کند، ما هم باید به همان روش با آنان مبارزه کنیم. به گفته دیگر؛« همیشه پاسخ سنگ، سنگ و پاسخ کلوخ، کلوخ است».
جمعه گردی های اسماعيل نوری علا: از نقد تا اتهام زنی
کثيف ترين نوع «نقد» آن است که مخالفت خود با عقايد يک شخص، و يا تشخيص مان از مضر بودن عقايد او را، با نسبت دادن نياتی به او همراه کنيم که می توانند فقط از تخیل ما برخاسته و ربطی با هدف یا نیت های آن شخص نداشته باشند. يعنی اشخاص را می توان بخاطر اشتباه و خطای محاسبه و نتايج نامطلوب به دست آمده از عملکردشان سرزنش و حتی محاکمه و محکوم کرد، اما هيچ محکمه ای نمی تواند بدون ارائهء ادلهء کافی اشخاص را بخاطر نيات بيان نشده شان محکوم کرده و بکوشد تا آزادی بيان عقايدشان را در تيرگی اتهاماتی آغشته به نفرتی نابجا محدود سازد.
اما، متأسفانه، بنظرم می رسد که روش ناجوانمردانهء اتهام زنی ببر اساس حدسی که پيرامون نيات اشخاص می زنيم ديگر ملکهء ضمير بسياری شده که آن را تبديل به شيوه ای از بحث و کار سياسی خود کرده اند. شايد بد نباشد در اين مورد نمونه هائی را بياورم تا مقصودم روشن تر شود.
من حدود چهار سال پيش، در مجموعهء جمعه گردی هايم، نوشتن دربارهء ضرورت ايجاد يک آلترناتيو سکولار ـ دموکرات را آغاز کردم(1) و، در طول يک سال بعد، حتی از ضرورت ايجاد «آلترناتيو»ی سکولار ـ دموکرات، با عناوينی همچون «دولت در تبعيد» يا «دولت سايه» و نظاير آن، نام بردم(2). استدلال من آن بود که حکومت اسلامی در ايران به اين دليل عمده سه دهه پا بر جا مانده است که، از يکسو، بديل و حريفی قدر را در پيش رو نداشته و، از سوی ديگر، خود قادر بوده تا «شبه بديل هائی خودی» را در داخل سيستم خويش (در قامت انواع اصلاح طلبی) بوجود آورده و، از طريق سرگرم کردن و اميدوار نمودن مردم، برای خود وقت بخرد. لذا، برای منحل ساختن اين دستگاه حکومتی، ايجاد بديلی که در همهء صفات و مشخصات خود با آن متفاوت باشد (معنای واقعی آلترناتيو) ضروری است و از آنجا که، مثل هر حکومت استبدادی ديگر، ايجاد يک چنين بديلی در داخل قلمرو قدرت يک حکومت استبدادی ممکن نيست، عموماً اينگونه آلترناتيوها در خارج از مرزهای حکومتی که خواهان انحلال آنيم بوجود می آيند.(3)
مجموعهء اين فکرها بصورت طرحی تقديم شورای هماهنگی شبکهء سکولارهای سبز شده و پس از تصويب بعنوان برنامهء کار اين شبکه مورد توافق قرار گرفت. طبيعی بود که طرح مزبور دارای نواقص متعددی باشد و لازم بود که ديگران در مورد نقائض و خطاهای آن به ارزيابی و انتقاد بپردازند. اين گونه برخورد می توانست بسيار راهنما و سازنده باشد و ما نمونه های تکميل کننده و منتقدانه ای را به دست اورديم. مثلاً، آقای محمد امينی در مقاله ای با عنوان «ای بسا آرزو که خاک شده!»، نوشتند:
«من باور ندارم که دوستان نویسندهء "طرح آلترناتیو سازی" در سودای فریب مردم اند و یا انگیزه ای جز رهیافت یک راهکار برای برون رفت ایران از این بحران سیاسی و پایان دادن به بختک جمهوری اسلامی داشته باشند. با شناختی که از تنی چند از ایشان دارم، جز این هم نمی توانم گمانه زنم که با انگیزهء پاکی به این کوشش برخاسته اند. اما شوربختا که راهی نادرست برگزیده و در پیگیری راهی که برگزیده اند، به خود و به جنبش نیرومند دموکراسی خواهی ایران زیان می رسانند».
ايشان سپس به بيان نظرات خود در مورد اين طرح پرداخته و، در پی ارائهء استدلالاتی چند، نتيجه گرفتند که: «نگاهی ژرف تر به این "سند"، روشن می سازد که پیشنهاد کنندگان "طرح آلترناتیو سازی" نه از روی آشفته فکری، که با اندیشه و برنامه، به کاری برخاسته اند. گرفتاری این پروژهء سیاسی، تنها در کژاندیشی نویسندگان اش نیست؛ در این است که هرآینه چنین راهکاری پا بگیرد، زیانی جبران ناپذیر و ماندگار به جنبش سکولار دموکراسی نوپای ایران خواهد رساند و سوداگری سیاسی گروهی را به نام یکی از نیرومندترین جریان های سیاسی – اجتماعی امروز ایران رقم خواهد زد».(4)
دلايل ايشان برای اين نتيجه گيری، و قضاوت در مورد صحت و سقم آن دلايل (بخصوص در همين کمتر از يک سالی که از نگارش آن گذشته)، بر عهدهء خوانندگان است و، در اينجا، غرض من نشان دادن اين نکته است که می توان با نظری مخالف بود، آن را سخت مضر يافت، اما کوشيد تا، با توضيح نتايج زيانبار آن فکر و عمل، ديگران ِ «نابينا» را از افتادن در «چاه» بر حذر داشت.
اما يکی دو تن ار کنشگران سياسی ديگر، که همين سند داخلی شبکه را به دست آورده بودند، طی مقالات و برنامه های تلويزيونی متعددی به توضيح «نيات پشت پردهء طرح» پرداختند. مثلاً، يکی از اين «معبران» چنين اظهار نظر می کرد که «با بلند شدن بوی الرحمان حکومت اسلامی اينها می خواهند خود را برای "چلبی شدن" آماده کرده و سوار بر تانک های امريکائی و هواپيماهای اسرائيلی برای حکومت کردن به ايران ويران شده از جنگ بروند».
می بينيد که اين فقط يک اتهام است و آن را می توان در مورد هرکس که اظهار نظری سياسی کند بکار برد. اتهام زننده هيچ دليلی جز استباط شخصی خود را ارائه نمی دهد و، بی آنکه نيات خودش را آشکار سازد، مشغول تخريب چهره و ماهيت و نيت ديگران می شود.
هم اکنون نيز می بينم که همين روش اتهام زنی نامستدل ديگربراه براه افتاده، اين بار در مورد کوشش من در راستای توضيح اينکه چرا «فدراليسم» علاج يکپارچه نگاه داشتن ايران، و جلوگيری از باز توليد استبداد است.
من نوشتن در مورد فدراليسم را نيز از پنج سال پيش (يعنی قبل از انتشار نشريهء سکولاريسم نو) آغاز کرده(5) و در اين مدت کوشيده ام تا طی مقالات متعددی نشان دهم که چرا فقط در بين نيروهای سياسی غيرمنطقه ای ايرانی است که مفهوم «فدراليسم» با مفهوم «تجزيه طلبی» يکی شده است؛ حال آنکه در همهء کشورهای ديگر دنيا اين مفهوم «اتحاد» و «يکپارچگی» را تداعی می کند. کوشيده ام توضيح دهم که چرا تنها ايجاد رضايت و آرامش خاطر در ميان مردمان سراسر ايران، و يکسان بودن حقوق شهروندی، فرهنگی و اجتماعی آنها می تواند، در صورت ضعيف شدن حکومتی متمرکز، که جز زبان سرکوب با زبان ديگری آشنا نيست، يکپارچگی کشورمان را حفظ کند؛ اتفاقی که به غريب احتمال، و بر خلاف آنچه در دوران سقوط سلطنت پيش نيامد، در پی سقوط حکومت اسلامی پيش خواهد آمد و اگر ما آلترناتيوی متحد و متشکل و معطوف به حفظ حقوق اقوام و مليت ها و مردمان ايران نساخته باشيم کار کشورمان به جنگ داخلی و تجزيه خواهد کشيد.
نيز کوشيده ام تا نشان دهم که مشکل اصلی در اين مورد، عدم توافق بر سر يک کلمه است و آن اينکه احزاب و نيروهای منطقه ای خواهان آنند که در ايران حکومتی فدرال برقرار شود و احزاب سراسری (هنوز نام بهتر و مبين تری برای آنها نيافته ام، هرچند که تعداد اعضاء شان بسيار کمتر از احزاب منطقه ای است) با استفاده از واژهء «فدرال» مخالف بوده و خواهان استفاده از واژهء «عدم تمرکز» يا «تمرکز زدائی» هستند. من نه تنها کوشيده ام نشان دهم که «تمرکز زدائی» (decentralization) نام بخشی از روند وسيع تر فدراليسم (و نه عين آن) است بلکه در اين مورد منابعی تحقيقی را نيز در اختيار خوانندگانم گذاشته ام
در تمام اين پنج سال هدف و منظور من يافتن راهی برای ايجاد رضايتمندی و گسترش حس تعلق داشتن به ايران در بين مردمان مرزنشين میهن مان، و نيز جلوگيری از بازتوليد استبداد هر دم فزاينده در کشورمان، بوده است. من در همان مقالهء پنج سال پيش خود نيز نوشته بودم که:
«فراتر از سکولاريسم، دموکراسی و حقوق بشر، که بعنوان آرمان های اپوزيسيون از جانب همهء احزاب و تشکل های سياسی ايرانی مطرح می شوند، اين تشکلات عاقبت ناگزير خواهند بود که به مفهوم فدراليسم و راه های تحقق آن در ايران بيانديشند. چرا که، بدون برقراری چنين نظامی، کشورمان همواره دستخوش بازسازی حکومت متمرکز مستبد خودکامه خواهد بود و، در نتيجهء پيدايش آن، در راستای کارا شدن نيروهای گريز از مرکز و تجزيه طلب، تنشی مستمر را بر کشورمان سايه افکن خواهد کرد. به کلامی ديگر، پادزهر استبداد و تجزيه طلبی در ايران، که راه رشد و پرورش سکولاريسم و دموکراسی را نيز هموار می کند، چيزی جز توجه به سياست های عدم تمرکز و ايجاد "ايالات متحده ايران" نيست. البته تعريف نوع اتحاد، شکل عدم تمرکز، چگونگی تقسيمات کشوری، و حدود اختيارات و توانائی های دولت فدرال فقط در بحث های گسترده ای می تواند تعيين شود که نيروهای سياسی ما آنها را، بعنوان اولويت برتر، در برنامهء کار خود قرار دهند».
اما امروز می بينيم که حتی بکار بردن واژهء «فدراليسم» مورد حملهء کسانی است که معتقدند بجای آن بايد از واژهء «عدم تمرکز» استفاده کرد، بی آنکه بدانند، يا بخواهند بدانند، که اين دو مفهوم در ذات خود يکی هستند و، در واقع، دومی جزئی از روندی است که اولی معرف آن محسوب می شود.
به اعتقاد من اين صاجب نظران نيز می توانسته اند به بحث های هرچند نامستدل خود ادامه دهند بی آنکه از اين بابت آسيبی به کسی وارد شود. اما، آنچه به مقالهء کنونی من مربوط می شود همچنان به نحوهء برخورد اينگونه مخالفان در جنگ با اندیشه افراد است.
بديهی است که در مورد فدراليسم نيز می توان، حتی در يک سطح عمومی و غير تشکيلاتی، به انتقاد و توضيح پرداخت؛ اما دست زدن به «نيت خوانی» و لجن پراکنی به جانب فکر و صاحب فکر چيزی بيش از لمپنيسم سياسی نيست. بگذاريد در اين مورد نيز فقط به يک نمونه بسنده کنم. يکی از دوستداران «عدم تمرکز» و مخالفان «فدراليسم» ـ که بطرز اعجاب آوری اظهار نگرانی می کند که «فدراليسم موجب ضعيف شدن حکومت مرکزی می شود!» ـ در مورد من و عقايدم در اين مورد می نويسد:
« عدم تمرکز از فدرالیسم فرمایشی سکولارهای سبز فراتر میرود و تضمین کنندهء حقوق شهروندی تمامی اقوام ایرانی میباشد. حقوق شهروندی در فدرالیسم به تعریف کشیده شدهء آقای نوریعلا جایگاهی ندارد و فقط برای از بین بردن ملت و کشور واحد ایران مطرح شده تا گروههای مسلح و وابسته به غرب (وابسته به شرق سابق) میدان عمل بیشتری داشته باشند. در این چند مدت که مقالات آقای نوریعلا را دنبال میکنم به این نتیجه رسیدهام که سکولاریزم نو تنها پوششی برای نهادینه کردن واژهء فدرالیسم میباشد و آنان به سکولاریزم اعتقادی نداشته و ندارند. در واقع سکولاریزم نو آقای نوریعلا سپر دفاعی فدارلیسم فرمایشی ایشان شده است».(6)
بدينسان من، بجای شنيدن انتقادی مستدل در مورد خطا بودن افکارم، تبديل به آدمی می شوم که هيچ اعتقادی به سکولاريزم (حتی در شکل «نو»ی آن) ندارم و اين همه سال قلمزنی در مورد آن را پوششی کرده ام برای تکه پاره کردن کشورم، و موذيانه می خواهم که ملت و کشور واحد ایران را از بین ببرم، میدان عمل بیشتری به گروه های مسلح و وابسته به غرب (وابسته به شرق سابق) بدهم و حقوق شهروندی تمامی اقوام ايرانی را از آنان دريغ کنم!
من البته اين مطلب را برای روشن شدن ديدگان اينگونه نابينايان مادرزاد نمی نويسم، چرا که هنوز علوم مختلف برای اينگونه نابينائی علاجی نيافته اسند. خطاب من با جوانانی است که قرار است نسل ما تربيت شان کند و وای از آينده ای که چنين گونه انديشه و کار سياسی قرار است برای آنان فراهم سازد. صراحتاً بگويم که من اغلب نسبت به صحت عقل و شرافت وجدان برخی از نابخردانی دچار ترديد می شوم که قلم ناتوان خود را به جوهر کينه می آلايند تا بر چهرهء کسانی که بی هيچ پاداشی در پی ارائهء خدمتی ـ هر چند ناچيز ـ به سرزمين خويش اند خطی از لجن ذهنی بکشند.
پانويس ها:
1. مثلاً نگاه کنيد به مقالهء «تأملی بر مقولهء آلترناتيوسازی» ـ جمعه 24 خرداد ماه 1387 ـ 13 ماه ژوئن 2008
2. مثلاً نگاه کنيد به مقالهء «دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی» ـ جمعه 8 خرداد ماه 1388 ـ 29 ماه مه 2009
توجه کنيد که اين مقاله سه هفته قبل از آغاز جنبش سبز نوشته شده است.
3. مثلاً نگاه کنيد به مقالهء «چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در خارج ساخته می شود؟» ـ جمعه 23 مهر 1389 ـ 15 اکتبر 2010
4. مورخ فروردين 1390
5. مثلاً نگاه کنيد به مقالهء «ايالات متحده ايران، پاد زهر تجزيه و استبداد» ـ جمعه 10 آذر 1385
6. مقالهء «عدم تمرکز فدراليسم نيست» از بهمن زاهدی، سردبير سايت حزب مشروطه ايران (ليبرال دموکرات)
اما، متأسفانه، بنظرم می رسد که روش ناجوانمردانهء اتهام زنی ببر اساس حدسی که پيرامون نيات اشخاص می زنيم ديگر ملکهء ضمير بسياری شده که آن را تبديل به شيوه ای از بحث و کار سياسی خود کرده اند. شايد بد نباشد در اين مورد نمونه هائی را بياورم تا مقصودم روشن تر شود.
من حدود چهار سال پيش، در مجموعهء جمعه گردی هايم، نوشتن دربارهء ضرورت ايجاد يک آلترناتيو سکولار ـ دموکرات را آغاز کردم(1) و، در طول يک سال بعد، حتی از ضرورت ايجاد «آلترناتيو»ی سکولار ـ دموکرات، با عناوينی همچون «دولت در تبعيد» يا «دولت سايه» و نظاير آن، نام بردم(2). استدلال من آن بود که حکومت اسلامی در ايران به اين دليل عمده سه دهه پا بر جا مانده است که، از يکسو، بديل و حريفی قدر را در پيش رو نداشته و، از سوی ديگر، خود قادر بوده تا «شبه بديل هائی خودی» را در داخل سيستم خويش (در قامت انواع اصلاح طلبی) بوجود آورده و، از طريق سرگرم کردن و اميدوار نمودن مردم، برای خود وقت بخرد. لذا، برای منحل ساختن اين دستگاه حکومتی، ايجاد بديلی که در همهء صفات و مشخصات خود با آن متفاوت باشد (معنای واقعی آلترناتيو) ضروری است و از آنجا که، مثل هر حکومت استبدادی ديگر، ايجاد يک چنين بديلی در داخل قلمرو قدرت يک حکومت استبدادی ممکن نيست، عموماً اينگونه آلترناتيوها در خارج از مرزهای حکومتی که خواهان انحلال آنيم بوجود می آيند.(3)
مجموعهء اين فکرها بصورت طرحی تقديم شورای هماهنگی شبکهء سکولارهای سبز شده و پس از تصويب بعنوان برنامهء کار اين شبکه مورد توافق قرار گرفت. طبيعی بود که طرح مزبور دارای نواقص متعددی باشد و لازم بود که ديگران در مورد نقائض و خطاهای آن به ارزيابی و انتقاد بپردازند. اين گونه برخورد می توانست بسيار راهنما و سازنده باشد و ما نمونه های تکميل کننده و منتقدانه ای را به دست اورديم. مثلاً، آقای محمد امينی در مقاله ای با عنوان «ای بسا آرزو که خاک شده!»، نوشتند:
«من باور ندارم که دوستان نویسندهء "طرح آلترناتیو سازی" در سودای فریب مردم اند و یا انگیزه ای جز رهیافت یک راهکار برای برون رفت ایران از این بحران سیاسی و پایان دادن به بختک جمهوری اسلامی داشته باشند. با شناختی که از تنی چند از ایشان دارم، جز این هم نمی توانم گمانه زنم که با انگیزهء پاکی به این کوشش برخاسته اند. اما شوربختا که راهی نادرست برگزیده و در پیگیری راهی که برگزیده اند، به خود و به جنبش نیرومند دموکراسی خواهی ایران زیان می رسانند».
ايشان سپس به بيان نظرات خود در مورد اين طرح پرداخته و، در پی ارائهء استدلالاتی چند، نتيجه گرفتند که: «نگاهی ژرف تر به این "سند"، روشن می سازد که پیشنهاد کنندگان "طرح آلترناتیو سازی" نه از روی آشفته فکری، که با اندیشه و برنامه، به کاری برخاسته اند. گرفتاری این پروژهء سیاسی، تنها در کژاندیشی نویسندگان اش نیست؛ در این است که هرآینه چنین راهکاری پا بگیرد، زیانی جبران ناپذیر و ماندگار به جنبش سکولار دموکراسی نوپای ایران خواهد رساند و سوداگری سیاسی گروهی را به نام یکی از نیرومندترین جریان های سیاسی – اجتماعی امروز ایران رقم خواهد زد».(4)
دلايل ايشان برای اين نتيجه گيری، و قضاوت در مورد صحت و سقم آن دلايل (بخصوص در همين کمتر از يک سالی که از نگارش آن گذشته)، بر عهدهء خوانندگان است و، در اينجا، غرض من نشان دادن اين نکته است که می توان با نظری مخالف بود، آن را سخت مضر يافت، اما کوشيد تا، با توضيح نتايج زيانبار آن فکر و عمل، ديگران ِ «نابينا» را از افتادن در «چاه» بر حذر داشت.
اما يکی دو تن ار کنشگران سياسی ديگر، که همين سند داخلی شبکه را به دست آورده بودند، طی مقالات و برنامه های تلويزيونی متعددی به توضيح «نيات پشت پردهء طرح» پرداختند. مثلاً، يکی از اين «معبران» چنين اظهار نظر می کرد که «با بلند شدن بوی الرحمان حکومت اسلامی اينها می خواهند خود را برای "چلبی شدن" آماده کرده و سوار بر تانک های امريکائی و هواپيماهای اسرائيلی برای حکومت کردن به ايران ويران شده از جنگ بروند».
می بينيد که اين فقط يک اتهام است و آن را می توان در مورد هرکس که اظهار نظری سياسی کند بکار برد. اتهام زننده هيچ دليلی جز استباط شخصی خود را ارائه نمی دهد و، بی آنکه نيات خودش را آشکار سازد، مشغول تخريب چهره و ماهيت و نيت ديگران می شود.
هم اکنون نيز می بينم که همين روش اتهام زنی نامستدل ديگربراه براه افتاده، اين بار در مورد کوشش من در راستای توضيح اينکه چرا «فدراليسم» علاج يکپارچه نگاه داشتن ايران، و جلوگيری از باز توليد استبداد است.
من نوشتن در مورد فدراليسم را نيز از پنج سال پيش (يعنی قبل از انتشار نشريهء سکولاريسم نو) آغاز کرده(5) و در اين مدت کوشيده ام تا طی مقالات متعددی نشان دهم که چرا فقط در بين نيروهای سياسی غيرمنطقه ای ايرانی است که مفهوم «فدراليسم» با مفهوم «تجزيه طلبی» يکی شده است؛ حال آنکه در همهء کشورهای ديگر دنيا اين مفهوم «اتحاد» و «يکپارچگی» را تداعی می کند. کوشيده ام توضيح دهم که چرا تنها ايجاد رضايت و آرامش خاطر در ميان مردمان سراسر ايران، و يکسان بودن حقوق شهروندی، فرهنگی و اجتماعی آنها می تواند، در صورت ضعيف شدن حکومتی متمرکز، که جز زبان سرکوب با زبان ديگری آشنا نيست، يکپارچگی کشورمان را حفظ کند؛ اتفاقی که به غريب احتمال، و بر خلاف آنچه در دوران سقوط سلطنت پيش نيامد، در پی سقوط حکومت اسلامی پيش خواهد آمد و اگر ما آلترناتيوی متحد و متشکل و معطوف به حفظ حقوق اقوام و مليت ها و مردمان ايران نساخته باشيم کار کشورمان به جنگ داخلی و تجزيه خواهد کشيد.
نيز کوشيده ام تا نشان دهم که مشکل اصلی در اين مورد، عدم توافق بر سر يک کلمه است و آن اينکه احزاب و نيروهای منطقه ای خواهان آنند که در ايران حکومتی فدرال برقرار شود و احزاب سراسری (هنوز نام بهتر و مبين تری برای آنها نيافته ام، هرچند که تعداد اعضاء شان بسيار کمتر از احزاب منطقه ای است) با استفاده از واژهء «فدرال» مخالف بوده و خواهان استفاده از واژهء «عدم تمرکز» يا «تمرکز زدائی» هستند. من نه تنها کوشيده ام نشان دهم که «تمرکز زدائی» (decentralization) نام بخشی از روند وسيع تر فدراليسم (و نه عين آن) است بلکه در اين مورد منابعی تحقيقی را نيز در اختيار خوانندگانم گذاشته ام
در تمام اين پنج سال هدف و منظور من يافتن راهی برای ايجاد رضايتمندی و گسترش حس تعلق داشتن به ايران در بين مردمان مرزنشين میهن مان، و نيز جلوگيری از بازتوليد استبداد هر دم فزاينده در کشورمان، بوده است. من در همان مقالهء پنج سال پيش خود نيز نوشته بودم که:
«فراتر از سکولاريسم، دموکراسی و حقوق بشر، که بعنوان آرمان های اپوزيسيون از جانب همهء احزاب و تشکل های سياسی ايرانی مطرح می شوند، اين تشکلات عاقبت ناگزير خواهند بود که به مفهوم فدراليسم و راه های تحقق آن در ايران بيانديشند. چرا که، بدون برقراری چنين نظامی، کشورمان همواره دستخوش بازسازی حکومت متمرکز مستبد خودکامه خواهد بود و، در نتيجهء پيدايش آن، در راستای کارا شدن نيروهای گريز از مرکز و تجزيه طلب، تنشی مستمر را بر کشورمان سايه افکن خواهد کرد. به کلامی ديگر، پادزهر استبداد و تجزيه طلبی در ايران، که راه رشد و پرورش سکولاريسم و دموکراسی را نيز هموار می کند، چيزی جز توجه به سياست های عدم تمرکز و ايجاد "ايالات متحده ايران" نيست. البته تعريف نوع اتحاد، شکل عدم تمرکز، چگونگی تقسيمات کشوری، و حدود اختيارات و توانائی های دولت فدرال فقط در بحث های گسترده ای می تواند تعيين شود که نيروهای سياسی ما آنها را، بعنوان اولويت برتر، در برنامهء کار خود قرار دهند».
اما امروز می بينيم که حتی بکار بردن واژهء «فدراليسم» مورد حملهء کسانی است که معتقدند بجای آن بايد از واژهء «عدم تمرکز» استفاده کرد، بی آنکه بدانند، يا بخواهند بدانند، که اين دو مفهوم در ذات خود يکی هستند و، در واقع، دومی جزئی از روندی است که اولی معرف آن محسوب می شود.
به اعتقاد من اين صاجب نظران نيز می توانسته اند به بحث های هرچند نامستدل خود ادامه دهند بی آنکه از اين بابت آسيبی به کسی وارد شود. اما، آنچه به مقالهء کنونی من مربوط می شود همچنان به نحوهء برخورد اينگونه مخالفان در جنگ با اندیشه افراد است.
بديهی است که در مورد فدراليسم نيز می توان، حتی در يک سطح عمومی و غير تشکيلاتی، به انتقاد و توضيح پرداخت؛ اما دست زدن به «نيت خوانی» و لجن پراکنی به جانب فکر و صاحب فکر چيزی بيش از لمپنيسم سياسی نيست. بگذاريد در اين مورد نيز فقط به يک نمونه بسنده کنم. يکی از دوستداران «عدم تمرکز» و مخالفان «فدراليسم» ـ که بطرز اعجاب آوری اظهار نگرانی می کند که «فدراليسم موجب ضعيف شدن حکومت مرکزی می شود!» ـ در مورد من و عقايدم در اين مورد می نويسد:
« عدم تمرکز از فدرالیسم فرمایشی سکولارهای سبز فراتر میرود و تضمین کنندهء حقوق شهروندی تمامی اقوام ایرانی میباشد. حقوق شهروندی در فدرالیسم به تعریف کشیده شدهء آقای نوریعلا جایگاهی ندارد و فقط برای از بین بردن ملت و کشور واحد ایران مطرح شده تا گروههای مسلح و وابسته به غرب (وابسته به شرق سابق) میدان عمل بیشتری داشته باشند. در این چند مدت که مقالات آقای نوریعلا را دنبال میکنم به این نتیجه رسیدهام که سکولاریزم نو تنها پوششی برای نهادینه کردن واژهء فدرالیسم میباشد و آنان به سکولاریزم اعتقادی نداشته و ندارند. در واقع سکولاریزم نو آقای نوریعلا سپر دفاعی فدارلیسم فرمایشی ایشان شده است».(6)
بدينسان من، بجای شنيدن انتقادی مستدل در مورد خطا بودن افکارم، تبديل به آدمی می شوم که هيچ اعتقادی به سکولاريزم (حتی در شکل «نو»ی آن) ندارم و اين همه سال قلمزنی در مورد آن را پوششی کرده ام برای تکه پاره کردن کشورم، و موذيانه می خواهم که ملت و کشور واحد ایران را از بین ببرم، میدان عمل بیشتری به گروه های مسلح و وابسته به غرب (وابسته به شرق سابق) بدهم و حقوق شهروندی تمامی اقوام ايرانی را از آنان دريغ کنم!
من البته اين مطلب را برای روشن شدن ديدگان اينگونه نابينايان مادرزاد نمی نويسم، چرا که هنوز علوم مختلف برای اينگونه نابينائی علاجی نيافته اسند. خطاب من با جوانانی است که قرار است نسل ما تربيت شان کند و وای از آينده ای که چنين گونه انديشه و کار سياسی قرار است برای آنان فراهم سازد. صراحتاً بگويم که من اغلب نسبت به صحت عقل و شرافت وجدان برخی از نابخردانی دچار ترديد می شوم که قلم ناتوان خود را به جوهر کينه می آلايند تا بر چهرهء کسانی که بی هيچ پاداشی در پی ارائهء خدمتی ـ هر چند ناچيز ـ به سرزمين خويش اند خطی از لجن ذهنی بکشند.
پانويس ها:
1. مثلاً نگاه کنيد به مقالهء «تأملی بر مقولهء آلترناتيوسازی» ـ جمعه 24 خرداد ماه 1387 ـ 13 ماه ژوئن 2008
2. مثلاً نگاه کنيد به مقالهء «دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی» ـ جمعه 8 خرداد ماه 1388 ـ 29 ماه مه 2009
توجه کنيد که اين مقاله سه هفته قبل از آغاز جنبش سبز نوشته شده است.
3. مثلاً نگاه کنيد به مقالهء «چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در خارج ساخته می شود؟» ـ جمعه 23 مهر 1389 ـ 15 اکتبر 2010
4. مورخ فروردين 1390
5. مثلاً نگاه کنيد به مقالهء «ايالات متحده ايران، پاد زهر تجزيه و استبداد» ـ جمعه 10 آذر 1385
6. مقالهء «عدم تمرکز فدراليسم نيست» از بهمن زاهدی، سردبير سايت حزب مشروطه ايران (ليبرال دموکرات)
اشتراک در:
پستها (Atom)