گفتگوناهید کشاورز با دلآرامزنستان : این گفتگو یک روز بعد از ابلاغ شفاهی حکم دلارام به وکیلش انجام شده است. دلارام پیش از گفتگو می خواهد از تجربه زندان من در بند عمومی بشنود. کتاب آینن نامه زندان را گرفته است و در حال مطالعه آن است. حضورش همه زندگی است. روز قبل در دفتر کانون مدافعان نمی توانستم از ریختن اشکم جلوگیری کنم. گریه برای وطنی که عزیزترین فرزندانش را به زندان می فرستد. اما چهره متین دلارام چه قدر آرامش بخش است. دلارام را در بند 3 زندان تصور می کنم، فکر می کنم حضور شادی بخش دلارام آیا می تواند به دهان راحله نیز لبخند بنشاند؟. راحله ای که هر بار که به خانه ما زنگ می زند، همسرم از صدای غم زده اش، او را می شناسد و می داند از اهالی اوین است.
با وجود دلارام در زندان، فکر می کنم زندان برای من مکانی دوست داشتنی می شود، فکر می کنم کابوس هایم از زندان به پایان می رسند چرا که زندان نیز با حضور دلارام مکانی دیگر می شود. مردسالاران هنگامی که دلارام را به محبس می برند با رویاهای آزاد او چه می کنند؟
س:دلارام ،خودت را کمی برای ما معرفی کن، از خودت ،خانواده ات و از کارهایت بگو
من در سال 1362 در یک خانواده متوسط در تهران، به دنیا آمدم. پدرم کارمند صدا و سیما و تصویر بردار بود و مادرم لیسانس روانشناسی بالینی دارد و با به دنیا آمدن من کارش را رها کرد. یک برادر دارم که دو سال از من بزرگتر است، لیسانس کامپیوتر دارد و در حال حاضر در کانادا زندگی می کند. سال 1381 به عنوان دانشجوی مددکاری وارد دانشگاه علامه طباطبایی شدم.
کودکی و نوجوانیم را در تهران گذراندم و از دوران دانشجویی با فعالیت های مدنی آشنا شدم و وارد فعالیت های انجمن های غیر دولتی شدم و به دلیل رشته تحصیلی ام در این انجمن ها به عنوان مددکار به فعالیت پرداختم. کار مددکاری اجتماعی انجام می دهم، اوایل زمینه کاری من کودکان بود. در زمینه ای که کار می کردم یعنی «کودکان کار»، با مادران این کودکان آشنا شدم و همزمان با کار در حوزه حقوق کودکان، شروع به کار در حوزه حقوق زنان در مناطق محروم تهران، کردم.
ما در مواردی برای کمک به کودکان،به شهرهای دیگر هم می رفتیم مثلا زمانی که زلزله بم اتفاق افتاد من حدود 5-6 ماه در بم ساکن شدم. 4 ماه به طور ثابت در بم بودم و دو ماه دیگر به آن جا رفت و آمد می کردم. در بم با یک ان جی اوی بین المللی کار می کردم .
در این سال ها به طور مشخص در انجمن های « کودکان» به ویژه انجمن های «کودکان کار» فعالیت کرده ام.
س: در این انجمن ها دقیقا چه می کردید؟
با
انجمن هایی که من کار می کردم، همه مراکزی به نام «خانه کودک» داشتند. انجمن هایی که در زمینه کودکان، کار عملی می کنند یعنی کار پژوهشی نمی کنند، همه محل هایی درست کرده اند که شبیه مهد کودک است ولی برای اینکه بتوانند کودکان سن های بالاتر از پیش دبستانی را هم پوشش دهند نامش را «خانه کودک» گذاشته اند.
این خانه های کودک بخش های مختلفی دراند مانند بخش تغذیه، بهداشت، مددکاری، حرفه آموزی و ... که من در بخش مددکاری آن ها کار می کردم.
در بخشی که من کار می کردم، ما یکسری کارگاه برای کودکان و مادران،تعریف کرده بودیم. در این کارگاه ها ما آموزش حقوق کودک را به صورت مشارکتی با خود کودکان کار می کردیم و در زمینه آموزش حقوق زنان برای زنان در مناطق محروم کار می کردیم. در این کارگاه ها ما از حساسیت جنسیتی شروع می کردیم و سعی می کردیم به تدریج به زنان حقوقشان را آموزش دهیم. در زمینه کودکان هم چارچوب ما پیمان نامه حقوق کودک بود.
س: با چه انجمن هایی کار می کردی؟
من کارم را با انجمن احیا (انجمن حمایت و یاری آسیب دیدگان اجتماعی) شروع کردم. در آن جا به صورت پروژه ای کار می کردیم.پروژه های پژوهشی، برگزاری نمایشگاه های دوره ای عکس و کارهای این چنینی. در انجمن احیا ما با کیس(مورد متقاضی کمک) سروکار نداشتیم. کار ما کار گسترده تری بود. و بعد یک سال و نیم در پروژه میدان شوش کار کردم. بعد به عنوان مددکار به انجمن «فرهنگی حمایتی کودکان کار» رفتم و در پامنار و بعد با همین انجمن در سرچشمه کار کردم. تا این اواخر هم با این انجمن در سرچشمه کار می کردم. در این بین، چندماهی در بم بودم، حدود 1 ماه در بم با انجمن احیا کار کردم و 4-5 ماه هم با یک ان جی او ی بین المللی.
س: تو در پامنار داوطلبانه کار می کردی؟
من به جز چندماهی که در بم با آن ان جی او ی بین المللی کار کردم، تمام فعالیت هایم با انجمن های مختلف، داوطلبانه بوده است.حتی یکی از عمده ترین کارهای ما جذب کمک مالی برای کارهایی بوده است که می خواستیم در انجمن انجام دهیم. این انجمن ها از طرف هیچ نهاد خاصی حمایت نمی شوند و تمام هزینه هایشان از طریق کمک های مردمی تامین می شوند، چون ما در حوزه مددکاری کار می کردیم و ارتباطات مردمیمان بیشتر بود، کمک های مالی را هم ما جمع می کردیم.
س: به طور مشخص تر از کارهایت برایمان بگو
بخشی از کار ما فردیست. در واقع ما با کودکان و زنانی مواجه می شویم که مشکلات فردی دارند و اولین اقدام ما باید برطرف کردن مشکل آنان باشد. معمولا این مشکلات ، مشکلات حاد هستند مثلا کودکی که به عمل جراحی احتیاج دارد یا زنی که مورد خشونت قرارگرفته و لازم است که برای چندروزی به خانه امنی منتقل شود . چنین مواردی در حوزه مددکاری فردی تعریف می شوند ولی عمده کار ما کار گروهی است. کار ما شامل آموزش های گروهی هم برای کودکان و هم برای مادران و دختران جوان، بوده است. ما گروه های سنی را طبقه بندی می کردیم مثلا کودکان زیر 5 سال، زیر 10 سال، زیر 15 سال و به گروه های مختلف آموزش های مختلف می دادیم . بیشتر این تجارب در پامنار و سرچشمه بوده است. ما در آن جا موفق شدیم که آموزش های مختلفی از جمله ، آموزش های مهارت های زندگی، آموزش بهداشت جنسی، آموزش رفتار جنسی و آموزش ایدز را به کودکان و مادران بدهیم. آن جا کم کم موفق شدیم آموزش حقوق زنان را پیاده کنیم و حقوق زنان را به صورت ساده و به شکل کارگاهی به مادران و دختران آموزش دهیم. در هفته یکی دو روز را با زنان کار می کردیم و بقیه هفته را به صورت جمعی با کودکان، کار می کردیم.
.
س: مشکلات شما در این کارها چه بودند؟
مشکل عمده ما این بود که ما در مناطق محرومی کار می کردیم که میزان آسیب های اجتماعی خیلی بالا بود. ما برای این که هر مشکلی را رفع کنیم، با مشکلات اقتصادی زیادی روبرو بودیم. خانواده ها هم نمی توانستند نیازهای اولیه شان را فراهم کنند. از این جا شد که ما به سمت توانمند سازی رفتیم و این که چگونه می توانیم مردم منطقه را طوری توانمند کنیم که بتوانند به نیازهایشان به گونه دیگری پاسخ دهند. ما روی خانواده های افغان کار کردیم تا برای گرفتن حق خودشان به کمیته اتباع خارجی مراجعه کنند. حتی آن جا تحصن آرام داشته باشند، پلاکارد داشته باشند، اعتراض بکنند و حقوق خودشان را به عنوان اتباع بیگانه به رسمیت بشناسند و در واقع با این آموزش ها اقدامات خوبی در این زمینه صورت گرفت.
مشکل دیگری که ما داشتیم در مواردی بود که با قانون درگیر می شدیم مانند موارد کودک آزاری و یا مسئله حقوقی زنان. در این موارد ما با بی پشتوانگی قانونی مواجه می شدیم. می دیدیم که در این موارد هیچ گونه قانونی از آسیب دیده حمایت نمی کند و ما مجبور می شدیم خودمان وارد عمل شویم.
در بحث خشونت علیه زنان ما موردی را داشتیم که توسط شوهرش به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود. شوهر این زن به کراک معتاد بود، این زن سال ها از شوهرش کتک می خورد ولی یک شب مرد، به شدت زن را کتک زده بود، حتی در حیاط خانه آتش روشن کرده بود و تهدید کرده بود که زن و دو بچه اشان را آتش خواهد زد. زن از خانه فرار کرده بود ولی 2 بچه اش در خانه مانده بودند. وقتی این زن به مرکزما مراجعه کرد، ما امکان نگهداری از او را نداشتیم. هیچ کدام از سازمان های غیردولتی در چنین شرایطی اجازه نگهداری از زن یا کودک کتک خورده را ندارند. ما به این زن یک شب پناه دادیم به دلیل اینکه جای دیگری برای زن وجود نداشت. چیزی به نام خانه امن در ایران وجود ندارد که ما بتوانیم زن خشونت دیده را به آن جا بفرستیم. آن شب بارها به پلیس زنگ زدیم، پلیس می گفت تا شاهد چنین ماجرایی نباشد، نمی تواند کاری بکند. راه حل آن ها این بود که اگر درگیری ای اتفاق بیافتد، همان لحضه به ما زنگ بزنید. ما تلفنی چندبار با شوهر این خانم صحبت کردیم و قانعش کردیم که در ازای گرفتن پول، بچه ها را به ما تحویل دهد. فکر می کردیم در این فاصله می توانیم از پلیس برای تحویل گرفتن بچه ها کمک بگیریم. این آقا مراجعه کرد ولی فقط یکی از بچه ها را باخودش آورده بود و بچه کوچکتر را پیش خودش نگه داشته بود. این مورد خیلی طول کشید، چند روزی من بچه ها را به منزل خودم بردم و پیش پدر و مادرم گذاشتم و مادرشان هم چند روزی توی کانون ما بود و در نهایت هیچ حمایتی از جانب سازمان های دولتی به این زن و بچه ها نشد/ ما به سازمان بهزیستی هم مراجعه کردیم و حتی موفق نشدیم برای یک شب خانه امنی برای این زن پیدا بکنیم. به ما گفتند اگر این زن روسپی بود شاید می توانست یک شب را پیش ما بماند ولی چون زن شوهردار است، ممکن است شوهرش شکایت بکند و ما نمی توانیم به این زن جا بدهیم.باز برای بچه ها راهی بود ولی برای مادرشان نه!
یا موارد کودک آزاری به ویژه برای کودکان افغان که شناسنامه نداشتند.
دشواری های این کار به جز دشواری هایی که فعالیت در انجمن های غیردولتی در ایران با آن ها مواجه است، به دشواری کار مددکاری در ایران بر می گردد. در ایران نوعی شیوه مددکاری جا افتاده است که مددکاری فردی است مثلا در بیمارستان ها و خیلی جاهای دیگر از مددکاری فردی استفاده می شود. این نوع مددکاری اصلا در فعالیت های غیر دولتی نتیجه نمی دهد. در حوزه کاری ما، با حجم وسیعی از مادران و کودکانی مواجهیم که مشکلات مشابهی دارند. به این ترتیب به فکر استفاده از مددکاری گروهی به شکل وسیع افتادیم. و اینکه چگونه توانمند کردن فردی می تواند به توانمند کردن گروه کمک کند و چگونه این توانمند سازی می تواند با مشارکت خود گروه صورت گیرد، در واقع ما موفق شدیم دوره های مختلفی برای این ها برگزار کنیم و در واقع نقش مددکار را در هدایت یک مجموعه و یک گروه به حداقل برسانیم و گروه خودش فعالیت های خودش را پیش ببرد. این تجربه به طور مشخص در «کانون فرهنگی حمایتی کودکان کار» اتفاق افتاد. ما حتی شیوه های اعتراض کردن به وضع موجود را در گروه ها کار می کردیم و در واقع تمام تمرکزمان را روی این مسئله گذاشته بودیم که به آدم ها نشان بدهیم، مددکاری اجتماعی قرار نیست شما را با وضعیت موجودتان تطبیق دهد،قرار است که شما را توانمند سازد تا بتوانید وضع موجودتان را تغییر بدهید و تا وقتی که خودتان نخواهید و مجموعه شما نخواهد این اتفاق نخواهد افتاد. به هر حال ما در کیس هایمان مشکلات قانونی زیادی داشتیم. بیشتر این کیس ها در مواردی با قانون درگیر می شدند و نه ما و نه فردی که مورد خشونت و آزار قرار گرفته بود، از حمایت قانونی برخوردار نبودیم.
حدود دو سال پیش موردی به ما مراجعه کرد که از مردم ساکن منطقه ای که ما در آن کار می کردیم، نبود. خواهر آن زن یکی از اهالی آن محله بود. این زن از مشهد به تهران آمد و به ما مراجعه کرد. او دختر 19 ساله ای بود که در سن 13 سالگی ازدواج کرده بود و توسط شوهرش به فروش می رفت. خانواده شوهرش کاملا در جریان بودند و این ماجرا دائم تکرار می شد.وقتی که این مشکل به ما ارجاع شد، ما برای طلاق این خانم، بارها به مراجع قانونی مراجعه کردیم اما متاسفانه قبل از این که ما به دادگاه مراجعه کنیم، او تجربه ناموفقی را پشت سر داشت که در دادگاه مشهد برایش اتفاق افتاده بود.
یک بار که این دختر موفق شده بود از خانه فرار کند، به دادگاه مراجعه کرده بود. در آن جا دیده بود که شوهرش قبل از او به دادگاه شکایت کرده که زن از او تمکین نمی کند و خانه را ترک کرده است. این دختر که قرار بود به عنوان «خواهان» به دادگاه برود، به عنوان «خوانده» به دادگاه رفت؛ آن جا مجبور شد از خودش دفاع بکند ولی نمی توانست اتفاقاتی را که برایش اتفاق افتاده بود، ثابت کند. برای اثبات حرف هایش احتیاج به شاهد داشت و و شاهدی برای این دختر وجود نداشت. او در خانه ای زندگی می کرد که کل خانواده در جریان اتفاقاتی که برای زن افتاده بود، بودند اما کسی حاضر نبود علیه شوهر او آن زن شهادت بدهد. بیشتر از یک سال ما به دنبال کار این خانم بودیم ولی موفق نشدیم که مشکل او را حل کنیم. نه طلاق خانم صادر شد و نه توانستیم شوهر این خانم را به عنوان « قواد» در دادگاه محکوم کنیم.
دیدن این موارد مرا به این نتیجه رساند که مشکل این افراد به صورت فردی حل نخواهد شد و هر روز این اتفاق ها برای این زنان پیش می آید و باید دست به اقدام جمعی گسترده تری برای حل این معضلات زد.
کسانی که فعالیت مدنی می کنند، ارتباطاتی با فعالان مدنی در دیگر حوزه ها دارند و من از طریق یکی از دوستان به مر کز فرهنگی زنان آمدم برای این که از فعالین حوزه زنان بخواهیم که در زمینه ای که ما کار می کنیم، به برگزاری کارگاه هایی در زمینه حقوق زنان بپردازند. این تجربه اتفاق افتاد، کارگاه های حساسیت جنسیتی برگزار شد. این کارگاه ها مربوط به حقوق زنان بود و این ارتباط بین حوزه کودکان و زنان به وجود آمد. از این طریق من با کار در زمینه زنان بیشتر آشنا شدم و با ارتباطاتی که با مرکز فرهنگی زنان پیدا کردم به رویکرد برابری طلبانه نسبت به زن و مرد در حوزه کاری خودم بیشتر آشنا شدم. دشواری های کار زیاد بود. اوایل فکر می کردیم شاید بتوانیم در مراکز زنان، بخش مددکاری را فعال کنیم که متاسفانه نتوانستیم چون مثلا اگر ما در یک دفتر سازمان غیردولتی در یوسف آباد بودیم، کیسی به ما مراجعه نمی کرد یا بسیار کم مراجعه می کردند.
در هر حال کم کم دایره این فعالیت گسترده تر شد و علاقه من هم به حوزه زنان افزایش پیدا کرد و تصمیم گرفتم به طور متمرکز تر به مسئله زنان بپردازم.تا پیش از آن زمان ما به مادران و زنان به صورت حاشیه ای می پرداختیم و تمرکزمان بیشتر روی کودکان بود. از آن به بعد روزهای مشخصی در هفته جلسات بحث و گفتگو برگزار می کردیم و به تدریج این فعالیت ها مستر شد و من به کمک برخی از دوستانم توانستم با مباحث زنان بیشتر آشنا شوم و حضورم در این عرصه پررنگ تر شد.
س: چه شد که به فعالیت های زنان جلب شدی؟
از طریق دوستانی که بین این دو حوزه فعالیت می کردند و با ما در حوزه کودکان سابقه فعالیت داشتند، وارد حوزه زنان شدم. از طریق سیمین مرعشی و سحر سجادی. سحر به عنوان پزشک با مجموعه ما کار می کرد و چندین بار به درخواست ما، برای معاینه بچه ها به کانون آمد. من از طریق این دو نفر با مرکز فرهنگی زنان آشنا شدم. ما سعی کردیم از طریق سایت مرکز(تریبون فمینیستی در آن زمان) اخبار کودکان و زنان را مطرح کنیم. سعی کردیم در بخش «خانه امن» گزارش هایی از خشونت هایی که علیه زنان در این مناطق اتفاق می افتاد را مطرح کنیم. کیس هایی را به صورت خلاصه مطرح می کردیم.
فعالیت من در مرکز با نوشتن گزارشاتی از وقایعی که برای زنان و دختران در مناطق جنوب شهر تهران اتفاق می افتاد، در خبرنامه مرکزفرهنگی زنان (نامه زن) آغاز شد. کم کم فعالیت من در این حوزه شکل جدیتری به خود گرفت و من خودم را بخشی از مجموعه فعالین حقوق زنان می دانم همان طور که پیش از آن، خودم را بخشی از مجموعه فعالین حقوق کودکان می دانستم.
در اولین 8 مارسی که بعد از آشنایی من با مرکز در پارک دانشجو(17 اسفند 1384) برگزار شد، شرکت کردم و بعد کم کم با گروه های مختلف زنان مثل گروه «هم اندیشی» آشنا شدم. من مشوقین زیادی در این حوزه داشتم که در تمام این مدت حامی من و دیگر جوانانی بوده اند که وارد این حوزه می شوند . به طور مشخص می توانم از پروین اردلان و نوشین احمدی خراسانی نام ببرم. اوایل من با فعالیت در حوزه زنان آشنا نبودم ، با مباحث آشنا نبودم ولی به خاطر علاقه ای که به این مجموعه و به این آدم ها پیدا کردم، در این حوزه ماندگار شدم.
بعد ازآن در سالگرد تجمع 22 خرداد( جلوی سردر دانشگاه تهران در سال 1384) که به عنوان روز همبستگی زنان بین فعالین زنان مطرح است، . در میدان 7 تیر تجمع دیگری برگزار شد. من در تجمع 22 خرداد اول با دوستان دانشگاه تهرانم شرکت کرده بودم، این فعالیت را اگر بخواهم ذره ذره توضیح بدهم خیلی طول می کشد ولی به قدری این فعالیت برای من جذاب بود که فکر می کردم فعالیت فعلیم نسبت به فعالیت قبلیم در حوزه زنان پر بار تر شده و من با دید مشخص تری به این فعالیت ادامه می دهم. در تجمع 8 مارس در پارک دانشجو، بیانیه تجمع را قرار بود که من بخوانم ولی به دلیل هجوم نیروی انتظامی تجمع در همان ابتدا به هم خورد. در اثر ضرب و شتم نیروی انتظامی مچ دست چپ من شکست و من به همراه دوستان دیگری که در این تجمع کتک خورده بودند به وکالت خانم عبادی در دادسرای عمومی از نیروی انتظامی شکایت کردیم. ما بارها مراجعه کردیم ولی متاسفانه شکایت ما به جایی نرسید.
در تجمع 22 خرداد سال 1385، ما پرشور تر از سال قبل و با انگیزه های بیشتر به همراه زنانی که امسال به تجمع پیوسته بودند برای درخواست حقوق برابر در میدان هفت تیر که به دلیل وجود مانتوفروشی ها، زنانه ترین میدان شهر تهران محسوب می شود، تجمع کردیم. این تجمع با هجوم گسترده پلیس زن (برای اولین بار) مواجه شد. این بار برخلاف تجمع 8 مارس که پلیس فقط اقدام به ضرب و شتم می کرد و کسی را دستگیر نکرده بود، دستگیری گسترده ای از تجمع کنندگان صورت گرفت. من به همراه 70 نفر دیگر دستگیر شدم. پس از یک روز پر ماجرا که به مکان های مختلف برده می شدیم از عشرت آباد تا وزرا، سرانجام به زندان اوین منتقل شدیم. چند روزی را در بازداشت به سر بردم و بعد از آن حدود یک سال مهمان اطاق های دادگاه انقلاب شدم و بازجویی ها و بازپرسی هایی که برای پرونده 22 خرداد از من و بقیه یاران جنبش زنان صورت می گرفت. در تجمع 22 خرداد میدان هفت تیر، برخورد خیلی شدیدی توسط پلیس های زن و مرد با ما صورت گرفت. بر اثر ضربه های باتوم آرنج دست راست من شکست و کبودی هایی که 9 موردش را پزشکی قانونی تایید کرد.
من 4 روز بازداشت بودم، در بازداشتگاه هیچ حقوقی نداشتم حتی وقتی که به خاطر شکستگی دستم به بهداری زندان فرستاده شدم، هیچ اقدام موثری برای مداوای من نشد. مدت 4 روز درد شکستگی را تحمل کردم و فقط مسکن و کیسه یخ به من داده شد. بازجویی های پشت سر هم، مکرر و طولانی مدت. بازجویی شامل فعالیت های من در زمان دانشجویی و کار با گروه های دانشجویی بود. بسیاری از بازجویی ها در مورد ارتباط جنبش زنان با جنبش دانشجویی بود.
س: فعالیت دانشجویی تو چه بود ؟
فعالیت دانشجویی من با فعالیت در نشریات دانشجویی ابتدا در دانشگاه خودم (علامه طباطبایی) و بعد دانشگاه تهران آغاز شد.این فعالیت به صورت مداوم در طول 4 سال دانشجویی من ادامه داشت.ما سعی می کردیم گفتمان جدیدی را مطرح کنیم. در سال های اول دانشجوییم این رویکرد نو بود و کسی قبل از ما این کار را نکرده بود. ما سعی می کردیم گرایش خاص خود را مطرح کنیم و با این رویکرد مسائل را تحلیل کنیم. ما تا حدودی در طرح گفتمان نوین چپ در دانشگاه موفق بودیم. ما ارتباطات زیادی با روشنفکران مختلف داشتیم. دانشجویان زیادی به جنبش زنان انتقاد داشتند و دانشجویان دیگری به جنبش زنان علاقمند بودند. من سعی می کردم به این ارتباطات کمک کنم. سعی می کردم با گسترش مطالعاتم در حوزه زنان، بتوانم از نگاه خودم به این انتقادات پاسخ دهم و به این ترتیب گفتگوهای جدیدی شکل می گرفت. شاید تا پیش از آن ما در نشریاتمان مسائل زنان را مطرح نمی کردیم، اخبار زنان را مطرح نمی کردیم. مقالات تالیفی یا حتی ترجمه در حوزه زنان نداشتیم ولی کم کم بعد از وارد شدن بچه های دانشجو در فعالیت های حوزه زنان، این روند تغییر کرد.در سال های اخیر میزگردهای زیادی در دانشگاه ها در ارتباط با مسائل زنان مطرح شده و کسانی که رابط میان جنبش زنان و جنبش دانشجویی بودند، توانسته اند بحث زنان را به میان جنبش دانشجویی ببرند و فکر می کنم تعداد زیادی از تجمع کنندگان 22 خرداد 1384 جلوی سردر دانشگاه تهران، دانشجو بودند. این موضوع نشان می داد که آگاهی به مطالبات زنان در جامعه توسعه یافته است و به طور طبیعی اولین محل گسترش این آگاهی در دانشگاه است.
اگر برگردیم به تجمع 22 خرداد 1385، علیرغم شکایتی که من و عده ای از دوستان از نیروی انتظامی به خاطر ضرب و شتم عریانی که بر ما اعمال کردند -عکس های منتشر شده از آن روز شاهد این خشونت است- به وکالت شیرین عبادی که وکالت فعالان حقوق زنان را بدون هیچ چشمداشتی همیشه بر عهده می گیرد، مطرح کردیم، با وجودی که ما مدارک پزشکی قانونی را به دادسرا ارائه دایم ، این شکایت هم مثل شکایت 8 مارس 1384 به ثمر نرسید و نیروی انتظامی تبرئه شد.
دادگاه من بعد از یکسال در 8 خرداد 1386 به صورت غیر علنی برگزار شد. پیش از دادگاه من، دادگاه حدود 10 نفر برگزار شده بود. وکیل من در دادگاه اجازه ارائه دفاعیات شفاهی را نیافت و تنها لایحه ای را که تنظیم کرده بود به دادگاه ارائه داد. وکالت پرونده مرا خانم ها شیرین عبادی، نسرین ستوده و لیلا علی کرمی به عهده دارند و به دلیلی که در آن تاریخ هر سه آنان در مسافرت بودند، خانم زهره ارزنی با من به دادگاه آمدند. دو ماه بعد از دادگاه حکمم را از شعبه 15 دادگاه انقلاب دریافت کردم. دو سال و 10 ماه حبس تعزیری و 10 ضربه شلاق. من 20 روز فرصت درخواست تجدید نظر داشتم. پرونده من در شعبه 36 دادگاه تجدید نظر مورد بررسی مجدد قرار گرفت و روز یکشنبه صبح حکم من از طریق شعبه 6 اجرای احکام به وکیلم به طور شفاهی ابلاغ شد. این عمل غیر قانونی است. شعبه 36 دادگاه تجدید نظر می بایست قبل از فرستادن حکم به اجرای احکام، حکم را به من ابلاغ می کرد و این کار را نکرد. هیچ مهلتی به من داده نشد که برای گذراندن 2 سال و شش ماه حبسم، فرصت داشته باشم به کارهایم برسم. و باز برخلاف قانون حکمی که تنها به صورت شفاهی به اطلاع وکیل من رسیده بود، لازم الاجراء تلقی شد. من حداقل این حق را برای خودم قائلم که چند روزی را به کارهایم برسم و بعد خودم را به دادگاه معرفی کنم.
س: اتهامات تو چه بود؟
اتهاماتی که به من وارد شده بود اقدام علیه امنیت ملی، تبلیغ علیه نظام و اخلال در نظم عمومی است. دادگاه تجدید نظر مرا از اتهام اخلال در نظم عمومی تبرئه کرد و به خاطر این اتهام من به 4 ماه حبس و 10 ضربه شلاق محکوم شده بودم که این میزان کم شد و به 2 سال حبس برای اقدام علیه امننیت ملی و به 6 ماه حبس برای تبلیغ علیه نظام محکوم شدم. این خلاصه ای از پرونده ای بود که حدود یک سال و نیم طول کشید و تقریبا کمتر از یک ماه پیش نیروی انتظامی از این پرونده تبرئه شد. و حتی یکبار مورد بازجویی و بازپرسی قرار نگرفت و تنها مسئول نیروی انتظامی با یک نامه اعلام کرد که ما هیچ اقدام غیر قانونی انجام ندادیم و تجمع کنندگان اقدامشان غیر قانونی بوده است و حالا من که مورد ضرب و شتم قرار گرفته ام و به زندان برده شده ام، به تحمل حبسی بلند مدت در بند عمومی زندان اوین محکوم شده ام.
س: دلیل چنین حکمی را چه می دانی؟
من فکر نمی کنم بتوان این حکم را فردی قضاوت کرد. به نظرم باید این حکم را جمعی تلقی کرد. شاید این هشداری است به جنبش زنان که هرگونه اقدام برابری طلبانه با چنین احکامی روبرو خواهد شد. فکر می کنم که جنبش زنان با وجود تمام اتفاقات این چنینی پرشور تر به حرکت خود ادامه خواهد داد و بر حقانیت خود بیش از پیش استوار خواهد بود. چرا که اتفاقاتی از این دست نشان دهنده درست بودن راه ماست و امیدوارم چنین احکامی به دستاوردهایی جمعی برای جنبش زنان بدل شود. در یک سال گذشته همزمان با ساعت هایی که در دادگاه های انقلاب به همراه دیگر یاران جنبش زنان سپری کردیم، حرکتی عظیم و گسترده به نام کمپین یک میلیون امضا راه خود را به سمت هر چه گسترده کردن مطالبات ما در میان مردم، طی می کند. همه ما پرشور تر به کمپین یک میلیون امضا پیوستیم و شروع به فعالیت کردیم. کمپین بزرگترین و جدیترین فعالیت در حوزه زنان است. این روزها کسانی به کمپین می پیوندند که شاید در سال های گذشته نمی شناختیمشان. در سالهای بعد نه تنها آن ها که خیلی های دیگر را در کنار خودمان خواهیم دید و امروز اگر من و فردا دیگری به زندان برود، این راه توسط آدم های دیگر ادامه خواهد یافت.
س: موفقیت کمپین را در چه می بینی؟
موفقیت کمپین در مطرح کردن و عمومی کردن خواستهای زنان است. انتقادی که قبلا به فعالان جنبش زنان می شد این بود که خواستهای فعالان زنان روشنفکرانه و خواست های زنان طبقه متوسط و بالا ست. کمپین نادرستی این دیدگاه را نشان می دهد. خواستهای کمپین کف مطالبات زنان را مطرح می کند، خواست هایی را مطرح می کند که هر کس حداقل یک بار با آن ها مواجه شده است و فریاد زدن این نابرابری باعث شده که بسیاری از زنان و مردان با این کمپین احساس نزدیکی کنند. دلیل گستردگی کمپین، نزدیک شدن آن به آدم ها و تلاش برای مطرح کردن صدای خاموش زنان است.
س:کم هم برای ما از تاثیر کمپین در زندگی شخصی ات بگو!
وقتی که من و پیام روشنفکر تصمیم به ازدواج گرفتیم به دفترخانه های مختلف مراجعه کردیم ما می خواستیم دفتر خانه ای پیدا کنیم که علاوه بر ذکر شروط ضمن عقد در عقدنامه قید کند که« به توافق زوجین، هیچ گونه مهریه ای دریافت نشده است» ما به دفتر خانه های مختلف مراجعه کردیم ولی هیچ کدام حاضر به قید این جمله در عقد نامه نبودند. ما ماده قانونی (ماده 1018) که بر طبق آن «عقد نکاح بدون ذکر مهریه هم رسمی است» را پیدا کردیم و به دفتر خانه های مختلف با کتاب قانون در دست، می رفتیم و تقاضایمان را مطر ح می کردیم ولی هیچ دفترخانه ای نپذیرفت. بعد از تلاش های بسیار چنین دفترخانه ای را پیدا کردیم، با این که ماده قانونی را به او نشان داده بودیم ولی بازهم با مقاومت دفتردار برای ثبت این جمله مواجه بودیم و بعد از کلنجار بسیار و با گرفتن پول بیشتر حاضر به نوشتن این جمله در عقدنامه ما شد. این جا ما مقاومت جامعه مردسالار در مقابل اجرای ماده ای قانونی را می بینیم. به هر حال ما موفق شدیم و با خوشحالی عکس آن صفحه عقدنامه را برای دوستانمان که موضوع برایشان جالب بود، فرستادیم.
س: تو و پیام چگونه به این مرحله رسیدید که زندگی برابری را با هم آغاز کنید؟
برابر خواهی برای همسر من پیش از آشنایی با من آغاز شده بود و او فعالیت خود در زمینه حقوق زنان را در جای دیگری آغاز کرده بود. برابر خواهی باوری است که در هر دوی ما درونی شده و شاید یکی از جذابیت های رابطه ما بحث های ما بر سر این موضوع بود. من فکر می کنم آگاهی نسبت به روابط زن و مرد و ضرورت تلاش برای برابری برای افراد مختلف به شیوه های گوناگون آغاز می شود ولی من عالی ترین شکل این آگاهی را در فعالیت جمعی می بینم.
س: وقتی حکمت را شنیدی، چه واکنشی داشتی؟
پذیرش حکمم برای من خیلی سخت نبود، با حکم تعزیری که به من داده بودند، انتظار تایید آن در دادگاه تجدید نظر را داشتم. وقتی حکم را شنیدم با تعدادی از دوستانم و با وکیلم زهره ارزنی به جلوی دادگاه رفته بودیم. بچه ها شوکه شده بودند، تارا نجد احمدی که قبل از من خبر حکم را از زهره شنیده بود، به ما نزدیک نمی شد ولی خانواده ام بهترین برخورد راکردند. امروز شنیدم که مادرم به گروهی از مادران که برای اعتراض به حکم من به دفتر شاهرودی رفته بودند، گفته است:« دختر من هر جا که برود، تحول ایجاد می کند، مطمئنم در زندان هم تحول ایجاد می کند».بیشترین حمایت را در این مدت من از همسر و پدر و مادرم دیدم . آنها با وجود همه استرس هایی که دراین مدت داشتند از من حمایت کردند و. پیام یا وجود همه استرس ها و نگرانی هایش، تمام تلاشش این است که من قبل از رفتن به زندان ، همه کارهایم را انجام دهم. همین جا از همه شان ممنونم.