۱۳۸۶ آبان ۲۴, پنجشنبه



 
ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوري بقا


از مرگ نيز نيرومندتر برخواستی
و با حنجره دوست‌داشتنی‌ات خواندی
آوازهای سرخ و بلندت را
روی فلات خفته در بند:
"بر پا برهنگان، بر پا گرسنگان، 
بر پا ستمکشان"
برای خلق ميهنت اسلحه به دوش گرفتی
و خشاب اسلحه‌ات
با گلوله‌هائی از آلياژ کينه و خشم پر بود
گلوله‌هائی از آلياژ خشم و کينه خلق
زيباترين زيور، برای سينه مزدوران 
تو و يارانت با بُـــرّه‌های حنجره مسلسل‌ها
فرياد برداشتيد
چنان عظيم، چنان عظيم 
که خلق خسته تکان خورد 
و قصرهای خون و ستم به لرزه درآمد
تو در دلهای خلق می‌گشتی
و همچنان می‌خواندی 
آوازهای سرخ و بلندت را 
پر شور
و در مرکز ستم، به قلب دشمن شليک می‌کردی
با گلوی کينه فرياد برمی‌داشتی
و خاک ميهنت در هيجان و اميد می‌سوخت 

سه هزار رنجر
سه هزار چترباز
ليک آنها تنها جنازه‌ات را يافتند
چرا که تو با آخرين گلوله خود
به شهادت رسيده بودی 
با اينهمه پيش از آنکه جرات کنند
به تو نزديک شوند
جنازه‌ات را به گلوله بستند
چقدر می‌ترسيدند
تو شهيد شدی
و با گلوی خونين خواندی 
آخرين سطرهای آوازهای سرخ و بلندت را
روی فلات بيدار
"مرگ بر مزدوران"
"زنده باد خلق"
تو شهيد شدی 
با اينهمه هنوز از تو می‌ترسند
بيهوده نيست
تنها خاطره‌ات
ميراث کينه‌ای که به جا نهاده‌ای 
برای شعله‌ور کردن آتش‌های جوان کافی‌ست
تو نمرده‌ای، نه
در ياد خلق نامت پابرجاست 
کاش می‌ديدی که طوفان شکوفه داده است
و ياران ناشناخته‌ات که بسيارند
- چرا که تو رفيق خوب خلقها بودی -
برخاسته‌اند
و چه پر شکوه!
اين شکوفه‌ای سرخ، آرزوی تو بود
کاينک شکفته چنين انبوه 
ای ستاره خونين 
ای شاخه بزرگ بارور طوفان





خاطره رفيق پويان را گرامی می‌داريم

در شرايط اوج‌گيری جنبش مسلحانه خلق ايران که اکنون به عنوان واقعيتی انکارناپذير به رشد تصاعدی خود ادامه می‌دهد، خاطره رفيقی را گرامی می‌داريم که با نثار خون پاکش جنبش مسلحانه خلق ما را آبياری کرد.


رفيق اميرپرويز پويان در سال ۱۳۲۵ در شهر مشهد به دنيا آمد. تحصيلات ابتدائی و متوسطه را در اين شهر گذراند. رفيق از همان دوران نوجوانی با مشاهده عينی فقر توده‌های مردم و تماس مستقيم با آنها، تحت تاثير فضای سياسی خانواده‌اش با مسائل سياسی جامعه آشنايی پيدا می‌کرد و در حد همان شناخت ابتدائی از تضاد خلق با دشمن، به اعمالی نظير پخش اعلاميه و به راه انداختن اعتصاباتی که جنبه سياسی داشت در مدرسه و تشويق اطرافيان به فعاليتهای سياسی اقدام می‌نمود و در ضمن با مطالعه و بحث و تحليل از مسائلی که در اطرافش اتفاق می‌افتاد، آگاهی سياسی خود را رشد می‌داد.

فعاليتهای سياسی مشخص رفيق پويان از سالی که وارد دانشگاه شد، شکل گرفت. در اين سالها بود که به اتفاق رفقا مسعود احمدزاده و عباس مفتاحی گروهی را تشکيل داد.

فعاليتهای رفيق در گروه که اغلب نيز مخفيانه صورت می‌گرفت، ترجمه متون مارکسيستی و نوشتن مقالاتی در زمينه شناخت جامعه ايران بوده است. در اين دوره، رفيق پويان و ساير رفقا، بدون اينکه شرايط عينی ويژه جامعه ايران را به درستی تحليل کرده باشند، معتقد به تشکيل حزب پرولتاريا بر طبق فرمولهای تئوريک مبتنی بر تجربه‌های انقلابی پيشين بودند. ولی خيلی زود رفقا با برخوردی صادقانه و با تحليل عينی از شرايط جامعه ايران دريافتند که اوضاع خاص ايران در رابطه با گسترش سلطه امپرياليستی پروسه نوينی را برای تشکيل حزب طلب می‌کند. به اين ترتيب رفقا معتقد شدند که تنها با اتخاذ خط مشی مبارزه مسلحانه و با تشکيل هسته‌های سياسی-نظامی است که می‌توانند عناصر نطفه‌ای حزب پرولتاريا را عملاً تشکيل دهند.

در اين زمان بود که رفيق به نوشتن اثر معروفش، "ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا"، پرداخت و در سازماندهی "چريکهای فدائی خلق" نقشی اساسی ايفا نمود و از سال ۴۹ به صورت يک انقلابی حرفه‌ای در صف مقدم پيشاهنگان فدائی خلق قرار گرفت تا رسالت تاريخی خود را به انجام رساند و با نثار خون خود پرچم انقلاب را برافراشته‌تر سازد. 

رفيق اميرپرويز پويان، اين مبارز سرسخت و دلير، که برخورد صادقانه و فعالش با مسائل جنبش، تعهد انقلابی رفقا را فزونی می‌بخشيد، عليرغم حيات کوتاهش در گروه فعاليتی چشمگير داشت، در تدارک، طرح و شرکت در عمليات نظامی، جمعبندی سياسی اين عمليات و سازماندی تيمهای سياسی-نظامی نقشی فعال ايفا می‌کرد. بالاخره او به همراه رفيق رحمت‌الله پيرونذيری، هنگامی که در سوم خرداد سال ۵۰ توسط چند صد مزدور دشمن محاصره شدند، با شهامت انقلابی و قلبی آکنده از خشم و کينه‌ای آتشين، به چنان نبرد قهرمانانه‌ای برخاستند که مزدوران دشمن را از وحشت به لرزه درآوردند. دشمن آنچنان نيروئی برای مقابله با اين دو چريک رزمنده، دو انقلابی راستين خلق، به محل آورده بود که دقيقاً ضعف او را در مقابل قدرت و نيروی چريک به اثبات می‌رساند و خلقی که شاهد اين درگيری نابرابر بود، قدرت و شهامت چريک و هراس مرگبار دشمن را از اين قدرت، هر چه عينی‌تر در چند قدمی خود لمس می‌کرد. می‌ديدکه مزدوران دشمن با تمام نيروئی که گرد آورده بودند، در حالی که از وحشت و ترس به خود می‌لرزند و جرات نزديک شدن به خانه را ندارند، چگونه مذبوحانه تلاش می‌کنند چريکها را به تسليم شدن وادارند و زنده دستگيرشان سازند. ولی چه خيال باطلی .... يک ساعت .... دو ساعت .... سه ساعت .... ساعتها می‌گذرد. رفقا همچنان سرسختانه به نبرد ادامه می‌دهند. نگاههای حيرت‌زده خلق به اين نبرد نابرابر، به اين دليری و از جان‌گذشتگی دوخته شده، قلبهايشان می‌طپد و از خود می‌پرسند "اينان کيستند که اينچنين سختند؟" و "سرانجام اين نبرد چه خواهد شد؟" .... و می‌بينند که چگونه اين رزمندگان راه رهائی خلق، تا آخرين قطره خون خود به نبرد با دشمن تا دندان مسلح ادامه می‌دهند و هرگز تسليم نمی‌شوند.

بدينسان بود که اين دو رفيق دلاور و رزمنده در طی نبرد حماسه‌آفرين خود، پس از اينکه آنچه را که نمی‌بايست به دست دشمن بيفتد از بين بردند، سرانجام برای آنکه خود نيز به دست دشمن اسير نشوند، با شعارهای "پيروز باد انقلاب" و "زنده باد کمونيسم" به زندگی خود پايان دادند و حماسه پرشکوه هستی خود را در دلها جاودانه ساختند. ما که آنها را می‌شناختيم می‌توانيم بگوئيم که آن لحظات، لحظاتی که پيام مرگ برای دشمن داشت، برای رفقا چقدر شادی‌بخش بود و چه انديشه‌ها از ذهنشان می‌گذشت .....

به راستی برای کسی که دارای وجودی سراپا عشق به خلق و قلبی مملو از کينه عميق به دشمن است، چه لذتی بالاتر از اينکه با عمل انقلابی خود ضربه‌ای بر پيکر دشمن وارد آورد. در آن لحظات آنان بی‌ترديد با چشمان دورنگر خود آينده پرشکوه را می‌ديدند که خلقها از بندهای اسارت آزاد گشته و هر گونه ستم و بهره‌کشی طبقاتی، هر گونه استثمار انسان از انسان نابود گرديده است. برای يک مبارز صادق چه دورنمائی شکوهمندتر و برانگيزنده‌تر از اين می‌تواند باشد؟ 

چنين بود که رفيق پويان اعتقاد داشت که اگر صد جان هم داشته باشيم سزاست که صد بار جان فدا کنيم، چرا که توده‌های زحمتکش هر روز صد بار جان می‌دهند.


جاودانه باد خاطره رزمندگان راستين نبرد رهائيبخش خلق
 رفيــق اميــرپــرويــز پــويــان 
 رفيق رحمت‌الله پيرونذيری 


با ايمان به پيروزی راهمان 
چريکهـــای فدائـــی خلـــق 




با سال، با قرن
آن سوی مرزهای شهادت
حتی مرگت، چون زندگی می‌افروزد
آتش در نيستانهای متروک 
که هر شراره آوازيست برای بيداری 

با نام تو که جاری خشم است
در حماسه رفتن، بی ترديد ماندن 
گلوله‌هايت 
پيام‌دار طلوع است
و گامهای مصمم، بر پيشانی اين شبهای جنايت 
زنگار روشنيست که شب را 
تا آن کرانه ظلمت بشوراند
وقتی که مرداب 
ماندن حقير خويش را 
قانون پويش همه رودخانه‌ها می‌انگاشت
تنها جاری شدن نشانی بودن داشت

ای اعتلای روشن جاری 
تو آن ضرورت تابناک طلوعی 
از سبز، از جنگل 
با پانزده ستاره سرخ
با تو
تمام حادثه‌ها کوچک است

چرا که 
با تو 
نسيمی که می‌وزيد طوفان در پی داشت
و فصلهای تجربه و تثبيت 

اين صبح نام توست که اثبات می‌کند
اينگونه معبری که می‌رود تا افق
تا آينده 
از هر گلوله، با هر شهادت 
می‌شکفد محتوم

با "پيروز باد انقلاب" 
با "زنده باد کمونيسم"
فرياد تو از بام خانه‌های شهر فراتر می‌رود
فرياد تو
با "پتک کارگر"
با "داس دهقان"
فرياد تو
ستاره سرخ بود
که خلق اينک 
در رزم بی‌امان خويش 
با هر گلوله 
پيوسته می‌رويد

ای اعتلای روشن جاری 
مفهوم فصلهای تجربه و تثبيت
و اين توالی پيکار بعد تو
و آن گروه گروه رفيقان که
شهادت را
معنا کردند
اثبات می‌کند
اينگونه معبری که می رود تا افق
تا آينده
از هر گلوله، با هر شهادت 
می‌شکفد محتوم 




پيشگفتار

دو سال و نيم از آغاز مبارزه مسلحانه می‌گذرد. با وجود اينکه دشمن در اين مدت تمام تجهيزات و امکانات خود را برای سرکوبی جنبش به کار گرفته و با اينکه بسياری از رفقای رزمنده جان خود را در اين‌پيکار از دست‌داده‌اند و بسياری‌ديگر در اسارت و شکنجه‌گاههای دشمن به سر می‌برند، با اين همه نه تنها مبارزه مسلحانه به خاموشی نگرائيده، بلکه با جذب تجارب عملی و کاربرد آنها روز به روز شکوفاتر و گسترده‌تر می‌شود. عناصر صديق و انقلابی در سطحی گسترده به مبارزه مسلحانه می‌پيوندند و اين گسترش مداوم پيکار مسلحانه در زير وحشيانه‌ترين سلطه پليسی و همچنين نتايج بسياری که اين پيکار در مدت دو سال و نيم به بار آورده نشانه‌های بارزی از صحت اعتقادات تئوريک و خط مشی ما می‌باشد.

مبارزه مسلحانه در ايران در شرايط بسيار دشواری آغاز گرديد، شرايطی که خلق اميدی به مبارزه سياسی نداشت و آنرا بی‌ثمر می‌پنداشت، چرا که از يک سو در نتيجه ايجاد اختناق شديد و همه‌جانبه توسط رژيم وابسته به امپرياليسم، سلطه دشمن را زوال‌ناپذير و دائمی تصور می‌نمود و از سوی ديگر چون در گذشته فرصت‌طلبانی که ادعا می‌کردند پيشاهنگ مبارزه توده‌اند در عمل با دريوزگی سياسی و خودفروشی‌های ننگين و در‌پيش‌گرفتن خط‌ مشی‌های فرصت‌طلبانه، بارها مبارزات خونين خلق را به بن‌بست کشانيده بودند، اعتماد توده به پيشاهنگان راستن و صديقش نيز دچار تزلزل گشته بود. در اينجا تجربه نوينی برای بازگردانيدن اعتماد به پيشاهنگ در توده‌ها الزامی بود.

با آغاز مبارزه مسلحانه و ادامه آن، از يک سو شکست‌ناپذيری سلطه دشمن در ذهن خلق خدشه‌دار گرديده و از سوی ديگر، قاطعيت، دلاوری و جانبازيهای پيشگامان رزمنده، اعتماد به پيشاهنگ را به آنان بازگردانيد. چنين بود که خلق از خود جوشيد و عناصر ابتدايی شورش و طغيان را از درون خود بيرون داد. ما در دو سال و نيم اخير شاهد نمونه‌های بسياری از جوشش انقلابی خلق تحت تاثير مبارزه مسلحانه بوده‌ايم که اينک به بيان پاره‌ای از اين نمونه‌ها و نيز اثراتی که پيکار مسلحانه در اين مدت کوتاه در زمينه‌های مختلف به جا نهاده می‌پردازيم: 


۱. اثر مبارزه مسلحانه در تشديد تضادهای خلق با رژيم:

افزايش سرسام‌آور بودجه نظامی که صرفاً به خاطر ترس دشمن از اوج‌گيری مبارزه مسلحانه در ايران و نيز جنبش‌های آزاديبخش منطقه، و هراس از پيوستن اين نيروها در آينده، صورت گرفته، او را با بحران اقتصادی و اجتماعی مواجه کرده است. علاوه بر آن دشمن در رابطه با جلوگيری از گسترش مبارزه مسلحانه در ايران به صرف هزينه‌های کلان ديگر نيز ناگزير گرديده است که در اينجا فهرست‌وار به آنها اشاره می‌کنيم: 
الف: افزايش بودجه شهربانی، ساواک، ژاندارمری 
ب: تصويب بودجه‌های تحقيقاتی ضدانقلابی برای جلوگيری از رشد جنبش 
ج: افزايش بی‌سابقه فعاليتهای تبليغاتی و صرف بودجه بسيار برای آنها
د: اجرای طرحهای امنيتی برای حفظ رژيم در سطح تمام وزارتخانه‌ها

بحران اقتصادی ناشی از اقدامات رژيم برای حفظ موجوديت پوشالی خود سبب اوج‌گيری جنبشهای خود به خودی کارگران در سطح وسيعی گشته است. ما در يک سال گذشته با نمونه‌های بسياری از اعتصابات خشونت‌بار کارگران روبرو بوده‌ايم که از آن جمله‌اند: اعتصابهای يک‌پارچه کارگران شرکت واحد، کارگران کارخانه چيت ری، دخانيات، گروه صنعتی بهشهر در تهران (با ۶۰۰۰ کارگر)، کارگران کارخانه ارج، کارخانه بی_ام_ولو و اعتصاب يک ماه و نيمه ۴۰۰۰ کارگر کارخانجات کفش ملی در تهران و شهرستانهای رشت و بندر پهلوی. اعتصاب اخير که ابتدا با شعارهای مصلحتی شروع شد، در اثر پی‌گيری کارگران به زد و خورد با مزدوران رژيم و محاصره کارخانه از طرف ماموران مسلح منجر شد. دستگيری و شکنجه کينه‌انگيز عده بسياری از کارگران نه تنها از خشونت آنها نکاست بلکه آنها را خشمگين‌تر نيز ساخت و سرانجام در نتيجه سرسختی و پايداری کارگران دشمن مجبور به عقب‌نشينی و تسليم در برابر خواسته‌های کارگران گرديد. دشمن به خوبی آگاه است که گسترش اينگونه اعتصابات تحت فشار شديد اقتصادی موجود ناگزير می‌باشد و از آنرو که قادر به جلوگيری از گسترش آن نيست، به وحشت و هراس افتاده است و هر گونه تلاشی در اين زمينه نيز به ناگزير به زيان خودش تمام می‌شود.
گسترش اعتصابات اقتصادی يک سال اخير که نتيجه گريزناپذير شرايط نوين است، در راه تشکل هر چه بيشتر طبقه کارگر، گام موثری به شمار می‌رود که در رابطه با اِعمال قدرت انقلابی پيشاهنگان پرولتاريا، زمينه را برای وحدت کارگران با پيشاهنگان طبقه خويش به خاطر شرکت فعالانه در مبارزه سياسی_نظامی موجود، فراهم می‌سازد.
در دو سال و نيم اخير ما همچنين شاهد تاثيرگذاری مستقيم مبارزه مسلحانه بر قشرهای مختلف خلق بوده‌ايم. خدشه‌دار شدن قدرت مطلق رژيم در ذهن توده‌ها، در عکس‌العملهای خشونت‌آميز پراکنده و گاه متشکل آنان در مقابل زورگويی‌های مزدوران دشمن مشاهده می‌گردد. اينگونه مقاومتها هر چند نطفه‌ای و ابتدائی‌اند ولی نشانه‌های بارزی از رشد و شکوفائی را در درون خود دارند.


۲. اثر مبارزه بر عناصر و قشرهای آگاه خلق:

در هم‌شکسته شدن قدرت يک‌جانبه دشمن توسط تعرض چريکی، بر عناصر آگاه و پيشرو خلق اثر مستقيم و چشمگيری داشته است. عمليات دلاورانه رزمندگان پيشرو، خون تازه‌ای در رگها دوانيده، اميدهای ديرينه را شکوفان کرد و اعتماد به نفس را برای نبرد با دشمن، به مبارزين بازگردانيد و چنين بود که عناصر و محافل و گروههای بسياری از درون خلق جوشيدند و با اعتماد و از خودگذشتگی، در اين راه قدم گذاردند.

اعتصابات پر شور و يک‌پارچه پياپی دانشجويان سراسر کشور، از جمله اعتصابات خونين تهران، تبريز، اهواز و اصفهان در زمستان ۵۱ که در همه حال دانشجويان بر خلاف گذشته حالت تهاجمی داشتند و شعارهايشان نه صنفی، بلکه سياسی بود. اقدامات و ابتکارات دانش‌آموزان سراسر کشور از جمله لاهيجان، سراب، دزفول، ساری، کرمانشاه و .... که در زمينه ساختن مواد منفجره ساده و اقدام به انفجار مجسمه‌های شاه و نيز چاپ و پخش اعلاميه‌های سياسی که با ماشينهای مصادره‌شده از مدارس و ادارات توسط خود دانش_ آموزان صورت گرفته است، آشکارا نمايانگر تاثيرات مستقيمی است که عمليات مسلحانه رزمندگان انقلابی بر عناصر آگاه خلق به جا نهاده است. در کليه اين موارد تمام تلاشهای دشمن برای مقابله با مبارزين نه تنها بی‌ثمر بوده بلکه به زيان خودش نيز تمام شده است. چرا که با اِعمال قهر ضدانقلابی هر چه بيشتر به تضادهای قشرهای آگاه خلق با خود دامن زده است. تجارب دو سال و نيم اخير به خوبی بيانگر اين حقيقت است که چگونه عليرغم تمام خشونتهای وحشيانه دشمن در زمينه دستگيری، شکنجه، اعدام و غيره، حمايت فعال عناصر آگاه خلق همچنان گسترش می‌يابد و روزی نيست که خبر پيوستن اين عناصر به مبارزه مسلحانه در فضای شهرهای ميهن ما طنين‌افکن نشود و دشمن با هيچ نيروئی قادر به جلوگيری از آن نيست و هر اقدام خشونت‌بار او تعداد بيشتری از اين عناصر را به جنبش می‌کشاند.


۳. اثر مبارزه مسلحانه بر کادرهای دشمن:

نمونه‌های درخشان مقاومت دليرانه مبارزين، ضربه هشيارکننده‌ای بوده است بر مامورين رژيم بخصوص کادرهای جوان که ناآگاهانه نيروی خود را در خدمت ضدانقلاب گذاشته بودند. مامورينی که شاهد مقاومت سرسختانه رزمندگان راستين خلق، چه در بيرون و چه در زير شکنجه بوده‌اند، خود بارها به حقارت دشمن در برابر قاطعيت شگفت‌انگيز و ايمان والای رزمندگان اعتراف کرده‌اند. اين اعترافها که از حمايت معنوی آنها سرچشمه می‌گيرد، دير يا زود به حمايت فعال آنها نيز می‌رسد، چنانکه ما نمونه‌هايی از آن را پيش رو داريم که برای رژيم ضربتی کوبنده از درون به حساب می‌آيد. عمل قهرمانانه ستوان احمدی، افسر زندان دوازده ساری، که با آزادی زندانيان سياسی و مصادره سلاحهای دشمن به سود جنبش انقلابی همراه بوده، يکی از اين نمونه‌هاست. عکس‌العمل دشمن در برابر اينگونه اقدامات به هر شيوه‌ای که بروز کند، ناگزير آگاهی کادرهای ارتش و پليس را بالا برده و با شدت بخشيدن به تضادهای درونی جامعه موجود در اين بخش از تکيه‌گاه حياتی دشمن، وفاداری و اطاعت کورکورانه آنان را خدشه‌دار می‌سازد.

افزايش اعدامهای بی‌سروصدا در درون نيروهای محافظ رژيم، خود نمونه‌ای از ترس مرگبار رژيم و جلوه‌ای از تشديد تضاد موجود است. از جمله واقعه اعدام ۱۸ تن از افسران شورشی شيراز و موجی از استعفای کادرهای نيروهای انتظامی و بسياری نمونه‌های ديگر که در دو سال و نيم اخير مشاهده شده، به خوبی روشنگر اين واقعيت است.


۴. اثر مبارزه مسلحانه در افشای ماهيت فرصت‌طلبان:

آغاز مبارزه مسلحانه و عمليات دليرانه پيشاهنگان راستين خلق، ماهيت اپورتونيستهايی را افشا نمود که بی‌عملی حسابگرانه خود را با آويختن به الگوهای ساخته‌شده از تئوريهای کلاسيک توجيه می‌کردند و با گنده‌گويی و پرمدعايی، عناصر ساده‌دل و پيشرو را مدتها سر دوانيده و سرانجام دست‌بسته تحويل دشمن می‌دادند. اکنون ديگر موضع گروهها و افراد، نه با ادعا بلکه با عمل روشن می‌گردد و فرصت‌طلبان ديگر مانند گذشته نمی‌توانند عناصر صادق را به سوی خود جلب کنند. از سوی ديگر چون مبارزه مسلحانه بنا به سرشت متعارض خود تنها عناصری را در درون خود می‌پذيرد که انديشه خود را از کوچکترين حسابگريها و "خود"خواهی‌ها زدوده باشند، به ناگزير در اين سنگر هم برای اپورتونيسم هيچ جائی باقی نمی‌ماند.

فرصت‌طلبانی که بدينسان مشت خود را بازشده می‌بينند و خود را در معرض نگاههای ملامت‌گر می‌يابند، با خيرخواهی عوام‌فريبانه خود شهادتهای ارزنده‌ترين رزمندگان صديق خلق را با مسئله "بقا" و ادامه جنبش مغاير وانمود کرده و به اين ترتيب می‌کوشند بی‌عملی خود را توجيه کنند. آنها به خاطر سرشت خرده‌بورژوائی خود که تعيين‌کننده موضع‌گيری آنهاست، نمی‌توانند درک استراتژيک ما را از مسئله "بقا" دريابند. آنها تنگ نظراتی هستند که آگاهی و درک صحيحی از جريانات تاريخ ندارند چرا که ثمره اين شيوه از مبارزه را در ايران، در محدوده کوتاهی از زمان می‌جويند که در نهايت از طول زندگی خودشان تجاوز نمی‌کند.

آنها که از سنگر اپورتونيسم به حملات خود به مبارزه مسلحانه پيشاهنگان خلق ادامه می‌دهند، نمی‌دانند که درک ما از "بقا" از ديدگاه انجام تاريخی و جنبه استراتژيک آن‌است. برداشت ما از بقاء افراد و گروههای انقلابی از نظر تجربه‌ای است که برای مراحل بعدی جنبش می‌گذارند، نه صرفاً باقی ماندن خود اين افراد و گروهها. در حاليکه نقش فعال و ضروری خود را بازی نکردن و در نتيجه بر جامعه و جنبش بی‌تاثير ماندن، و در قبال اين موضع منفعل به بقاء صوری خود ادامه دادن از ديدگاه تاريخی "بقاء" نيست، بلکه در نهايت نابودی است. ولی تعرض کردن و تجربه از خود باقی گذاشتن و آنگاه از بين رفتن در صورتی که ژرف و تاريخی قضايا را بررسی کنيم وجود است، باقی ماندن است.

اين است برخورد استراتژيک ما با مسئله "بقاء". بدينسان برای ما اين مسئله که اينک تقريباً بيشتر رفقايی که مبارزه مسلحانه را در ايران آغاز کردند، به شهادت رسيده‌اند، هيچ جای دريغی ندارد و فرصت‌طلبان بيهوده می‌کوشند آن را دليل شکست و نابودی ما به حساب آورند. از نظر ما از بين رفتن اين يا آن واحد رزمنده به هيچوجه نابودی محسوب نمی‌شود. اين برداشتی سطحی از قضاياست. اين درست همان ادعايی‌ست که دشمن بارها به آن اشاره کرده است، مبنی بر اينکه "رزمندگان انقلابی را ريشه‌کن کرده است" در حاليکه امپرياليسم و عمالش نيز به خوبی اهميت مبارزه مسلحانه ايران و شکست‌ناپذير بودن آن را عليرغم تمام ادعاهای دروغين خود درک کرده‌اند و همچنين به خوبی اهميت پيوستگی استراتژيکی پيشاهنگان مبارز را در آمريکای لاتين، آفريقا، آسيای جنوب شرقی و خاورميانه می‌دانند. آيا تصادفی است که اتحادهای ديرينه ارتجاعی افشاشده بين رژيم و اربابان امپرياليستش دوباره تجديد می‌گردد؟ چرا درباره "سنتو" (۱) اينهمه هياهو بر پا می‌شود؟ 

اين مسئله به خوبی نشاندهنده آن است که وجود مبارزه مسلحانه در ايران به عنوان مبارزه‌ای راستين در نقطه پر اهميتی از ميهن گسترده توده‌های استثمارشده در سراسر کره زمين، برای اربابان رژيم بسيار مهم و قابل‌توجه است.

بدينسان امپرياليسم و سرسپردگان آن به‌ خوبی اين نکته را درک و لمس می‌کنند که مبارزات رهائيبخش خلقها در تمام نقاط استثمارشده، چونان حلقه‌هايی از يک زنجيرند که در نهايت بر دست و گردن امپرياليسم و وابستگانش خواهد پيچيد. و از واهمه چنين مرگ پيش‌بينی‌شده‌ای‌ست که دوباره به سوی پيمانهای افشاشده ضدانقلابی بازمی‌گردند و اين خود نشانه روشنی است از اينکه امپرياليسم چگونه به مبارزه مسلحانه در ايران چونان حلقه مهمی از اين زنجير می‌نگرد و علاوه بر تمام اقدامات پشت‌پرده خود ناچار می‌شود برای مقابله با مبارزين راستين خلق ايران، آشکارا به چاره‌جويی پردازد. واقعيت اين است که مبارزه‌ای که در ايران آغاز گرديده با يک قيام کوتاه‌مدت به هيچوجه قابل‌مقايسه نيست. برای ما پيروزی در نقطه‌ای بسيار دور در فراسوی راهی دشوار قرار دارد. ما با آگاهی به اين دشواريها قدم به اين راه نهاده‌ايم. 

ما به خوبی آگاهيم که برای گسترش مبارزه مسلحانه در ميان توده‌ها و شرکت مستقيم آنان در اين پيکار رهائيبخش، هنوز راه درازی در پيش داريم. ما در اين گذرگاه سرخ و پرشکوه شهدای بسياری خواهيم داد که همواره جای آنان را رزمندگان راستين ديگری خواهند گرفت.

جنبش از فراز و نشيبهای بسيار خواهد گذشت و باز چون سيلی خروشان پيش خواهد رفت و در اين رهگذر است که توده به مبارزه روی می‌آورد و با شرکت فعالانه خود در پيکار مسلحانه شرايط ايجاد حزب سراسری طبقه کارگر را فراهم می‌سازد و بدينگونه است که حزب طبقه کارگر نه در "حرف" بلکه در "عمل" تشکيل خواهد شد. حزبی که از درون پيکارهای طولانی برخاسته و از اين‌روی نيرومند، اصيل و واقعاً انقلابی است. حزبی که تمام خلقهای ايران را بر عليه تمام دشمنان طبقاتيش متشکل خواهد ساخت. حزبی که با روحيه انترناسيوناليستی اصيل خود همراه با ديگر جنبشهای آزاديبخش منطقه خاورميانه و خاور نزديک خواهد جنگيد و سرانجام نقش خود را در راه نابودی نهائی امپرياليسم و تحقق جامعه بی‌طبقه در جهان ايفا خواهد کرد.


"با ايمان به پيروزی"



(۱) - در اينجا پيمان سنتو با توجه به نقش تازه‌ای که به آن داده شده، يعنی مبارزه با جنبشهای مسلحانه خلقهای ترکيه، پاکستان، ايران و منطقه خليج مورد بررسی قرار گرفته است.




مقدمه بر چاپ اول
دوشنبه بيستم خردادماه ۱۳۵۰


در اين روزها بار ديگر حکومت فاشيستی، حکومت ترور و خفقان، دستهای کثيفش را به خون رزمندگان راه آزادی آلوده است. مبارزينی که تمامی قابليت و توانائيهای خلاقانه و درخشان خويش، تمامی شهامت قهرمانانه و احساسات پاک بزرگ خود را در راه تحقق بخشيدن به آرمانهای خلق خويش، وظيفه تاريخی بزرگی که در مقابلشان قرار داشته، به کار گرفتند.

رفيق شهيد اميرپرويز پويان از جمله اين رفقا بوده است. او پيکارجوئی پيگير بود. شور و شوقش برای مبارزه حدی نمی‌شناخت، همچنانکه ايمانش به پيروزی خدشه‌ناپذير بود. به خلقش عشق می‌ورزيد و تنفری بی‌امان به دشمنان خلق داشت. سخت‌ترين شرايط او را باز نمی‌داشت از اينکه مقتضيات گروه و به معنائی وسيع‌تر مقتضيات انقلاب را به ياد دارد. بحرانی‌ترين اوضاع او را بيش از پيش مصمم و اميدوار می‌ساخت. او و رفيقی ديگر در شرايط يک محاصره کامل، ساعتها جنگيدند، آنچه را نمی‌بايست به دست دشمن می‌افتاد، از بين بردند و سرانجام برای آنکه خود نيز اسير دشمن نشوند، به زندگيشان خاتمه دادند.

ما که او را می‌شناسيم، يقين داريم که با شعار "پيروز باد انقلاب"، "زنده‌باد کمونيسم" جان سپرد و در همان لحظات واضح‌تر از هميشه، آينده‌ای را می‌ديد که در تحققش گر گونه ترديدی را ناروا می‌دانست. ما يادش را ارج می‌نهيم، همچنانکه خاطره تمام رفقای شهيد ديگر را گرامی می‌داريم، مصمم‌تر از هميشه، با يقينی بيشتر به پيروزی، به نبردی که برخاسته‌ايم ادامه می‌دهيم. ما همچنين از همه گروههای ديگر می‌طلبيم که ترديدها را به دور افکنند و به نبرد مسلحانه عليه ديکتاتوری نظامی ننگين برخيزند.

از اين رفيق مقالات و ترجمه‌های زيادی بر جای مانده است، که به موقع به ارائه همه آنها مبادرت خواهيم کرد. اکنون مقاله‌ای از اين رفيق را ارائه می‌کنيم که در بهار ۴۹ نوشته شده است.

اين مقاله رفيق، علاوه بر اينکه بطور دقيق و همه‌جانبه به رد تئوريک مشی اپورتونيستی که معتقد است برای اجتناب از نابودی بايد در محدوده‌ای که ديکتاتوری نطامی را به مقابله برنيانگيزد، عمل نمود _ و رفيق خود آنرا تئوری بقا می‌ناميد _ می‌پردازد، از اولين مقاله‌های گروه است که مطالبی را به منظور اثبات درستی "عمل مسلحانه" در تئوری ارائه می‌کند. ديدگاه ما نسبت به "عمل مسلحانه" از طريق برخورد نظراتمان و بيشتر از آن در خلال عمل ارتقاء يافت. از همين رو بود که اين رفيق اعتقاد داشت بايد به گسترش اين مقاله مبادرت نمود و حتی در بعضی زمينه‌ها تغييراتی داده شود. ديدگاه نوين ما نسبت به "عمل مسلحانه" در مقاله ديگری به نام "مبارزه مسلحانه _ هم استراتژی، هم تاکتيک" انعکاس يافته و ما تنها مواردی را که نياز به تفسير و توضيح دارند ذکر می‌کنيم:
۱. اينکه عدم وجود محافل پيشروی کارگری که در رابطه با پرولتاريای متشکل‌شده در خلال مبارزات خود به خودی باشد، ارتباط با پرولتاريا را به مقياس توده‌ای ناممکن ساخته، هرگز به اين معنی نيست که نمی‌توانيم بطور منفرد با کارگران پيشرو در تماس باشيم. ما خود در جنبش نمونه‌های زيادی از کارگران پيشرو و پيکارجو داشته‌ايم.
۲. مراد از تاثير "اِعمال قدرت انقلابی از طرف پيشاهنگان" همانا تاثير استراتژيک و کلی آن است و به هيچوجه آنرا بر موارد تاکتيکی شمول نمی‌دهيم، و شکست طرحهای خاص را با اين هدف کلی محتمل می‌دانيم، دچار خوش‌بينی افراطی نشده، موانعی را بر سر راهمان پيش‌بينی می‌کنيم. بايد تصريح نمائيم که "تعرض" و "تبليغ" و "اِعمال قدرت انقلابی" تنها مشی درستی است که در حال حاضر می‌توان در پيش گرفت. ولی در عين حال ممکن است طريق ويژه‌ای که فلان گروه معين، در فلان زمان معين با توجه به اين خط مشی کلی در پيش می‌گيرد با شکست روبرو بشود. ما با تذکر به اين امر، موضع ايدئولوژيک خود را در مقابل اپورتونيستها مستحکم می‌کنيم و از پيش به آنها فرصت نمی‌دهيم تا شکستهای تاکتيکی ما را دست‌آويزی برای رد استراتژی ما قرار دهند، کاری که اپورتونيستها بارها و بارها در تاريخ کرده‌اند.


چريکهای فدائی خلق 





مقدمه بر چاپ سوم


"ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا" در بهار ۴۹ نوشته شد و از اولين مقاله‌هائی است در ايران که مطالبی را به منظور اثبات درستی "عمل مسلحانه" در تئوری ارائه می‌کند. ديدگاه ما نسبت به "عمل مسلحانه" از طريق برخورد نظراتمان، بيشتر از آن در خلال عمل ارتقاء يافت. از همين رو بود که رفيق پويان اعتقاد داشت بايد به گسترش اين مقاله مبادرت نمود و حتی در بعضی زمينه‌ها تغييراتی داده شود. ديدگاه نوين ما نسبت به "عمل مسلحانه" در مقاله ديگری به نام "مبارزه مسلحانه _ هم استراتژی، هم تاکتيک" نوشته رفيق احمدزاده، انعکاس يافته و ما در اينجا تنها مواردی را که نياز به تغيير و توضيح دارند، ذکر می‌کنيم:
۱. اينکه ارتجاع حاکم می‌کوشد پرولتاريا را از ديدگاه طبقاتيش جدا سازد کاملاً درست است، ليکن اينکه پرولتاريا دربست خود را تسليم فرهنگ تحميلی ارتجاع نموده، اغراق‌آميز و نادرست است.
۲. اينکه عدم وجود محافل پيشروی کارگری که در رابطه با پرولتاريای متشکل‌شده در خلال مبارزات خود به خودی باشد، ارتباط با پرولتاريا را به مقياس توده‌ای ناممکن ساخته، هرگز به اين معنی نيست که نمی‌توانيم بطور منفرد با کارگران پيشرو در تماس باشيم. ما خود در جنبش نمونه‌های زيادی از کارگران پيشرو و پيکارجو داشته‌ايم.
۲. مراد از تاثير "اِعمال قدرت انقلابی از طرف پيشاهنگان" همانا تاثير استراتژيک و کلی آن است و به هيچوجه آنرا بر موارد تاکتيکی شمول نمی‌دهيم، و شکست طرحهای خاص را با اين هدف کلی محتمل می‌دانيم، دچار خوش‌بينی افراطی نشده، موانعی را بر سر راهمان پيش‌بينی می‌کنيم. بايد تصريح نمائيم که "تعرض" و "تبليغ" و "اِعمال قدرت انقلابی" تنها مشی درستی است که در حال حاضر می‌توان در پيش گرفت. ولی در عين حال ممکن است طريق ويژه‌ای که فلان گروه معين، در فلان زمان معين با توجه به اين خط مشی کلی در پيش می‌گيرد با شکست روبرو بشود. ما با تذکر به اين امر، موضع ايدئولوژيک خود را در مقابل اپورتونيستها مستحکم می‌کنيم و از پيش به آنها فرصت نمی‌دهيم تا شکستهای تاکتيکی ما را دست‌آويزی برای رد استراتژی ما قرار دهند، کاری که اپورتونيستها بارها و بارها در تاريخ کرده‌اند.


چريکهای فدائی خلق 





ضرورت مبارزه مسلحانه 
و رد 
تئوری بقاء



اين مقاله در بهار نوشته شد، و بعد از آن هيچ فرصت مناسبی برای اصلاح و گسترش آن پيش نيامد. اکنون اين مقاله بدون هيچ تغييری منتشر می‌شود تا به کمک رفقا در آينده اصلاح شود و بسط پيدا کند. در هر حال نبايد آنرا کامل تلقی کرد. به نظر خودم گسترش آن، امری لازم است.

در اين سه‌ماهی که از نوشتن مقاله می‌گذرد، ما دهها بار مشی عمل مسلحانه را مورد بررسی قرار داده‌ايم و طبعاً هر بار برخورد نظراتمان چيزهای تازه‌ای به ما آموخته است. بنابراين ضروری به نظر می‌رسد که من اين آموخته‌ها را در مقاله‌ام منعکس کنم و اگر اين آموخته‌ها لزوم دست‌کاری در برخی مطالب نوشته‌ام را پيش می‌آورد، آنرا عملی کنم.


***************


عناصر مبارز، و به ويژه مارکسيستهای مبارز، به هيچوجه در شرايط امنی به سر نمی‌برند. پليس همه نيروی خود را بسيج کرده و شب و روز در پی کشف شبکه‌های زيرزمينی مبارزه و شناسايی مبارزين است. دشمن در به کار بردن هر تاکتيک مناسب، هر شيوه مطلوب برای سرکوبی عناصر، دَمی نيز درنگ نمی‌کند. به دنبال شکست مبارزه ضدامپرياليستی ايران (سال ۳۲) و استقرار مجدد سلطه فاشيستی نمايندگان امپرياليسم، چنان وحشت و اختناقی در محيط کشور ما سايه گسترده که پليس می‌تواند همکاری بسياری از عناصر ترسو، سودجو و خائن به منافع خلق را به دست آورد. تحت شرايطی که روشنفکران انقلابی خلق فاقد هر گونه رابطه مستقيم و استوار با توده خويشند، ما نه همچون ماهی در دريای حمايت مردم، بلکه همچون ماهيهای کوچک و پراکنده در محاصره تمساح‌ها و مرغان ماهيخوار به سر می‌بريم. وحشت و خفقان، فقدان هر نوع شرايط دمکراتيک، رابطه ما را با مردم خويش بسيار دشوار ساخته است. حتی استفاده از غيرمستقيم‌ترين و در نتيجه کم‌ثمرترين شيوه‌های ارتباط نيز آسان نيست. همه کوشش دشمن برای حفظ همين وضع است. تا با توده خويش بی‌ارتباطيم، کشف و سرکوبی ما آسان است. برای اينکه پايدار بمانيم، رشد کنيم و سازمان سياسی طبقه کارگر را به وجود آوريم، بايد طلسم ضعف خود را بشکنيم، بايد با توده خويش رابطه‌ای مستقيم و استوار به وجود آوريم.

ببينيم دشمن دقيقاً چه شيوه‌هايی را برای جدا نگاه‌داشتن ما از مردم به کار می‌گيرد. او همه مراکز کارگری و دهقانی را تحت کنترل خود درآورده است. موسسات نظامی و غيرنظامی رفت‌وآمد شهری‌ها را به دهات ايران کنترل می‌کنند. در بسياری نقاط دهقانان را به نوعی موظف کرده‌اند که ورود هر شهری را که از جانب موسسات دولتی ماموريت نداشته باشد، اطلاع دهند. در کارخانه‌های کوچک و بزرگ، شعبه‌ای از سازمان امنيت به کار مدام مشغول است. استخدام هر کارگر، هر کارمند پس از تحقيق درباره سوابق و روابطش صورت می‌گيرد و پس از استخدام نيز ماموران ساواک اگر بتوانند، هر حرکت او را زير نظر می‌گيرند. به اين ترتيب ورود عناصر مبارز به کارخانه‌ها به اندازه کافی دشوار است و دشوارتر از آن کار تبليغی و سازمانی آنها در آنجاست. وحشت و اختناق موجود، حتی استفاده تبليغاتی از مراکز فرعی تجمع کارگران و خرده‌بروژوازی مثلاً قهوه‌خانه‌ها را نيز بسيار دشوار می‌کند. در شهر، گسترش ميان کارگران، عملاً به آشنائيهای اتفاقی محدود می‌شود. اين آشنائيها هميشه ثمره سازمانی ندارند. پروسه‌ای که برای تربيت يک کارگر و تبديل او به يک عنصر انقلابی منضبط طی می‌شود، پيچيده، مشکل و طولانی است. تجربه ما نشان می‌دهد که کارگران، حتی کارگران جوان، با همه نارضائی خويش از وضعی که در آن به سر می‌برند، رغبت چندانی به آموزشهای سياسی از خود نشان نمی‌دهند. علت‌های اين امر را می‌توانيم پيدا کنيم: فقدان هر نوع جريان قابل لمس سياسی و ناآگاهی آنان موجب شده است تا به پذيرش فرهنگ مسلط جامعه تا حدی تمکين يابند. به ويژه کارگران جوان، حتی ساعات محدود بيکاری و اندوخته‌های حقير خود را صرف تفريحات مبتذل خرده‌بورژوائی می‌کنند. غالب آنها خصائل لومپن پيدا کرده‌اند. هنگام کار اگر مجال گفتگو داشته باشند، می‌کوشند تا با مکالمات مبتذل ساعات کار را کوتاه سازند. گروه کتابخوان کارگران، مشتری منحط‌ترين و کثيف‌ترين آثار ارتجاعی معاصر هستند. دشمن ما می‌کوشد با جلوگيری از هر گونه حرکت سياسی در سطح توده‌ای و با ازدياد روزافزون تفريحات سهل‌الوصول، کارگران ما را به پذيرش خصلت عمومی خرده‌بورژوائی عادت دهد و به اين طريق پادزهر آگاهی سياسی را در ميان آنان بپرکند. پليس در يک کارخانه بيش از هر جای ديگر ترس و خفقان به وجود می‌آورد. از هر شيوه‌ای استفاده می‌شود تا کارگران همواره در وحشت و اضطراب به سر برند، به ويژه کارخانه‌های بزرگ در واقع به سربازخانه‌هائی تبديل شده‌اند که سربازان مولد را به کار می‌کشند. يک انضباط سربازخانه‌ای بر آنها اعمال می‌شود تا حداقل وقت صرف شود و حداقل امکان تماس آنان با يکديگر وجود داشته باشد. هر گونه تمايل برای اعتصاب، برای نشان دادن مسالمت‌آميز نارضائی، بيرحمانه‌ترين عکس‌العملها را در پی دارد. توقيف، بازرسيهای ممتد، اخراج و گاه شکنجه. هر يک از اينها می‌تواند تاثير منفی درازمدت در آينده معيشتی کارگر بر جای بگذارد، ادامه کار يا استخدام او را در ساير موسسات توليدی به مخاطره می‌اندازد و چه بسا که جای او را تنی از هزاران عضو ارتش ذخيره کار اشغال نمايد. کارگری که بدون هيچگونه سابقه نامطلوب نيز برای فروش کارش با مشکلات متعدد روبرو بوده است، بايد واسطه صاحب نفوذی می‌داشته، از دلالهای کار استفاده می‌کرده، يا حتی مستقيماً پول قابل‌توجهی می‌پرداخته، به دنبال پيدا کردن يک پيشينه اخلال‌گرانه استخدام خود را تقريباً غيرممکن می‌بيند و بنابراين، هر چند بنا به دلخواه ترجيح می‌دهد که برای ادامه زندگی، بره‌ای سربه‌راه، عنصری بی‌علاقه به مسائل سياسی باشد.

در کارخانه‌ها، هر جا که عرصه فروش نيروی کار است، چه دولتی و چه خصوصی، بهره‌کشی به بيشرمانه‌ترين شکل خود جريان دارد. کارگران عملاً از هر گونه تامين اجتماعی بی‌بهره‌اند، نيروی کارشان درست همانقدر خريده می‌شود که برای حفظ کميت مناسبی برای حجم مورد نياز توليد لازم است. آنها در قرن هجدهم به سر می‌برند، و فقط اين امتياز را دارند که از سلطه پليس قرن بيستم نيز برخوردارند. اگر ما ستمی را که می‌کشند با کلمات بيان می‌کنيم، آنها اين ستم را با پوست و گوشت خود لمس می‌کنند. اگر ما رنج آنها را می‌نويسيم، آنها اين رنج را خود بطور مدام تجربه می‌کنند، با اينهمه آنرا تحمل می‌کنند، صبورانه می‌پذيرند و با پناه بردن به تفريحات خرده‌بورژوائی سعی می‌کنند بار اين رنج را سبک سازند. چرا؟ علتهای متعدد آنرا می‌توان در يک چيز خلاصه کرد: زيرا نيروی دشمن خود را مطلق و ناتوانی خود را برای رهائی از سلطه دشمن نيز مطلق می‌پندارند. چگونه می‌توان با ضعف مطلق در برابر نيروئی مطلق در انديشه رهائی بود؟ 

رابطه با پرولتاريا، که هدفش کشاندن اين طبقه به شرکت در مبارزه سياسی است، جز از راه تغيير اين محاسبه، جز از طريق خدشه‌دار کردن اين دو مطلق در ذهن آنان، نمی‌تواند برقرار شود. پس ناگزير تحت شرايط موجود، شرايطی که در آن هيچگونه امکان دمکراتيکی برای تماس، ايجاد آگاهی سياسی و سازمان دادن طبقه کارگر وجود ندارد، روشنفکر پرولتاريا بايد از طريق قدرت انقلابی با توده طبقه خويش تماس بگيرد. قدرت انقلابی بين روشنفکران پرولتری و پرولتاريا رابطه معنوی برقرار می‌کند، و اعمال اين قدرت در ادامه خويش به رابطه سازمانی می‌انجامد.

در اينجا بايد اندکی درنگ کنيم و توضيح دهيم که اين رابطه معنوی چگونه به وجود می‌آيد و چگونه در پروسه زمان به رابطه سازمانی می‌انجامد.


پيش از اين راههای عمده‌ای را که دشمن برای جداماندن ما از پرولتاريا و پرولتاريا از ما برگزيده است، به کوتاهی نشان داديم. اکنون می‌توانيم آنها را باز خلاصه کنيم. ديديم که اين علل عمده يکی وحشت و خفقانی است که کارگران و بطور کلی همه اقشار خلق تحت سلطه فاشيستی پليس احساس می‌کنند، و ديگر تسليم به فرهنگی است که ضدانقلاب می‌کوشد تا آنرا در ذهن کارگران بيش از پيش تثبيت کند. ميان عامل وحشت از پليس و تسليم به فرهنگ ضدانقلاب بی‌شک رابطه‌ای برقرار است. پرولتاريا به اين فرهنگ تسليم می‌شود زيرا از شرايط مادی مقاومت در برابر آن بی‌نصيب است. طرد اين فرهنگ تنها زمانی ممکن می‌گردد که پرولتاريا به واژگونی روابط بورژوائی توليد، آغاز کرده باشد. در حقيقت، خودآگاهی طبقاتی پرولتاريا تنها در جريان مبارزه سياسی است که وسيع‌ترين امکان ظهور و رشد خود را باز می‌يابد. طبقه کارگر تا هنگامی که خود را فاقد هر گونه قدرت بالفعلی برای سرنگونی دشمن ببيند، طبيعتاً هيچگونه کوششی نيز در راه نفی فرهنگ مسلط نمی‌تواند داشته باشد. او پس از عزم به تغيير زيربناست که عوامل روبنائی را برای پيروزی خود به خدمت می‌گيرد، و به مثابه بشارت‌دهنده نظمی نو مطلقاً متفاوت با نظم کهن، بينش اخلاقی و فرهنگی خاص خود را می‌پذيرد و شکوفان می‌کند.

سلطه مطلق دشمن که بازتاب خود را در ذهن کارگران به صورت ناتوانی مطلق آنان برای تغيير نظم، مستقر می‌کند، تاثير بی‌واسطه‌اش تسليم کارگران به فرهنگ دشمن است. پس وحشت و خفقان که تجسم قدرت دشمن است در تمکين پرولتاريا به فرهنگ مسلط نقش علت را ايفا می‌کند. هر چند آنچه در اينجا معلول است، بيدرنگ پس از پيدايش خود به علت نوينی برای احتراز پرولتاريا از مبارزه انقلابی تبديل می‌شود.

پس برای اينکه پرولتاريا را از فرهنگ مسلط جدا کنيم، سموم خرده‌بورژوائی را از انديشه و زندگی او بزدائيم و با پايان بخشيدن به از خودبيگانگی او نسبت به بينش‌های طبقاتيش او را برای مبارزه رهائيبخش به سلاح ايدئولوژيک مجهز سازيم، باز لازم است که تصور او را از ناتوانی مطلقش در نابودی دشمن، در هم ‌شکنيم. قدرت انقلابی در خدمت اين امر قرار می‌گيرد. اِعمال اين قدرت که علاوه بر سرشت تبليغی خود با تبليغ مجزای سياسی در مقياس وسيع همراه می‌شود، پرولتاريا را به وجود منبعی از نيرو که متعلق به خود اوست، آگاه می‌سازد. نخست درمی‌يابد که دشمن ضربه‌پذير است و می‌بيند نسيم تندی که وزيدن گرفته است، ديگر جائی برای مطلق بودن سلطه دشمن نمی‌گذارد. اگر اين "مطلق" در عمل به مخاطره افتاده، پس در ذهن او نيز نمی‌تواند به بقای خود ادامه دهد. از اين پس او به نيروئی می‌انديشد که رهائيش را آغاز کرده است. بيگانگی از پيشاهنگش جای خود را به حمايتی که در درون او نسبت به آنها پيدا شده، می‌دهد. اکنون اين پيشاهنگان انقلابی تنها از او دورند، ولی ديگر به هيچوجه با او بيگانه نيستند. او با علاقه به آنها فکر می‌کند ولی نه فقط به اين خاطر که می‌بيند جمعی کوچک به خاطر منافع او با دشمنی برخوردار از زرادخانه‌ای بزرگ درافتاده است، بلکه بيشتر به اين سبب که آينده خود را با آينده مبارزه اين جمع کوچک در ارتباطی مستقيم احساس می‌کند. قدرت انقلابی که توسط پيشاهنگان پرولتری اعمال می‌شود، تنها انعکاس بخشی از نيروی طبقه کارگر است. اما آنچه نسيمی تند است بايد به طوفانی ويران‌کننده تبديل شود تا واژگونی نظام مستقر را ممکن سازد. پس اين انعکاس ناکامل بايد جای خود را به انعکاس کامل نيروی او بدهد. به اين ترتيب اعمال قدرت انقلابی نقشی دوگانه را بر عهده می‌گيرد: از سوئی خودآگاهی پرولتاريا را به عنوان يک طبقه پيشرو به آنها باز می‌دهد، و از سوئی ديگر آنان را وامی‌دارد تا به خاطر تثبيت آينده خويش، برای تثبيت پيروزی مبارزه‌ای که درگير شده است، نقش فعال ايفا کنند. اين راه با حمايت کارگران از مبارزه انقلابی آغاز می‌شود و در ادامه خود به حمايت فعال آنان می‌انجامد. (*)
ديگر کافی نيست که از پيشاهنگان با اشتياق صحبت شود، و هر کارگر موفقيت آنان را صادقانه در دل آرزو کند، بلکه لازم است تا اين "اشتياق" به "آشنائی" و اين "آرزو" به بر عهده گرفتن نقشی مستقيم در مبارزه تبديل شود. اگر اعمال قدرت انقلابی در روند خود به چنين نقطه عطفی می‌رسد، پس سلاحهای دشمن را نيز زنگ‌زده می‌سازد. نه وحشت و خفقان قادر است کارگران را از حرکت به سوی منبع نيروی پيشاهنگش باز دارد و نه فرهنگ بورژوائی بر ذهن آنان سيطره پيشين خود را دارد تا همچون روبنائی برای گريز آنان از مبارزه و تسليم به نظم مستقر به خدمت گرفته شود. طلسم می‌شکند و دشمن جادوگری شکست‌خورده را می‌ماند. آنچه شکست اوست دقيقاً پيروزی ما برای ايجاد رابطه‌ای هر چه نزديکتر و مستقيم‌تر با پرولتارياست که برای تبديل خود به يک رابطه سازمانی، ديگر با مانعی از سوی خود کارگران مواجه نمی‌گردد.

وحدت پيشاهنگان پرولتاريا، گروهها و سازمانهای مارکسيست-لنينيست، هم جز اين راهی طی نمی‌کند. اِعمال قدرت انقلابی سلطه پليس را خشونت‌بارتر می‌کند، اما افزايش نمی‌دهد. اين سلطه از آنچه اکنون هست، بيشتر نمی‌شود. چون امروز نيز دشمن ما همه نيروی خود را به خدمت کشف و سرکوبی مبارزين گرفته است، تنها ماهيت آن عريان می‌شود. نقاب خود را به تمامی از چهره برمی‌دارد و درنده‌خويی خود را، که اکنون به سبب فقدان يک حرکت تند انقلابی، عوامفريبانه بزک کرده است به همه خلق نشان می‌دهد. تحت اين شرايط است که نيروهای انقلابی و در راس آنان عناصر مارکسيست-لنينيست برای بقاء خويش، برای اينکه بتوانند ضربه‌ها را تحمل کنند و از هم بپاشند، به يکديگر نزديک می‌شوند. يا بايد به صف دشمن بپيوندند، يعنی با در پيش گرفتن خط مشی تسليم‌طلبانه عملاً دشمن را ياری کنند، يا بايد به يکديگر ملحق شوند. منفرد ماندن نابود شدن است. اما به هم نزديک شدن، حتی ملحق شدن، دقيقاً به معنای وحدت يافتن نيست. وحدت سازمانی عناصر مارکسيست-لنينيست که سازمان واحد سياسی پرولتاريا را به وجود می‌آورد، در شرايطی صورت می‌گيرد که اعمال قدرت انقلابی، در پروسه زمان به نقطه اوج خود رسيده باشد. با هر ضربه به دشمن سلطه مطلق او در اذهان توده انقلابی تجزيه می‌شود و آنان را يک گام به سوی شرکت در مبارزه به پيش می‌آورد. از آن پس اين دشمن است که برای بقای خود، برای سرکوبی هر چه سريعتر و در نتيجه هر چه خشونت‌بارتر دشمنان انقلابی خويش مجبور است در هر قدم چهره خود را به وضوح بيشتری به نمايش بگذارد. از طريق اعمال قهر ضدانقلابی بر عناصر مبارز، فشار خود را بر همه طبقات و اقشار زير سلطه افزايش می‌دهد. به اين ترتيب او به تضادهای اين طبقات با خود شدت می‌بخشد و با ايجاد آتمسفری که ناگزير از ايجاد آن است، آگاهی سياسی توده را جهش‌وار به پيش می‌برد. او چون خرس زخم‌خورده‌ای ديوانه‌وار حمله می‌کند. جز متحدين خويش، يا در حقيقت منابع نيرو و تغذيه خود به همه مشکوک است. هر نارضائی کوچک، هر حرکت شک‌انگيز، هر سخن ناخشنودانه، از سوی او با بدترين عکس‌العملها مواجه می‌شود. به زندان می‌اندازد، شکنجه می‌کند، تيرباران می‌کند به اميد آنکه امنيت گذشته را بازگرداند. اما شيوه‌هائی که به ناگزير به کار می‌گيرد، به ناگزير عليه خود او عمل می‌کند. او می‌خواهد توده را از شرکت در حرکت انقلابی باز دارد، ولی بالعکس هر لحظه تعداد بيشتری از آنان را به جريان مبارزه می‌کشاند. بدين طريق او مبارزه را به خلق تحميل می‌کند. او که ادامه تسلط خود را بيش از هميشه دشوار می‌بيند، تحمل اين سلطه را برای خلق بيش از هميشه دشوار می‌سازد. توده به مبارزه روی می‌آورد، نيروی خود را در اختيارپيشاهنگانش می‌گذارد و با شرکت فعالانه خويش، استراتژی مشخص مبارزه انقلابی را تثبيت می‌نمايد. اين استراتژی که حاصل جمعبندی ميزان اراده انقلابی بر طبقه زير سلطه است، برای تثبيت رهبری پرولتاريا، که بی‌شبهه مقاومترين و انقلابی‌ترين طبقه است، وحدت سازمانی عناصر مارکسيست- لنينيست را لازم می‌آورد. پرولتاريا به مبارزه رو می‌کند و برای ثمر بخشيدن اين مبارزه به سازمان سياسی خاص خود نيازمند است. پيشاهنگان پرولتری، نيروی لازم را از طبقه خويش تغذيه می‌کنند و پرولتاريا با تکيه بر سازمان سياسی خويش تضمين لازم را برای ثمربخشی نيرويش به دست می‌آورد. بدين منوال حزب کارگران پا به عرصه حيات می‌گذارد. 

در راه تشکيل حزب طبقه کارگر، درستی هر خط مشی با کيفيت شيوه‌هائی که برای بقاء گروهها و سازمانهای مارکسيست-لنينيست به نحوی رشديابنده ارائه می‌کند، سنجيده می‌شود. بقای گروهها و سازمانها از اين نظر اهميت دارد که اينها اجزاء بالفعل يک کل بالقوه‌اند. اما اگر اين بقاء فاقد خصلت رشديابنده باشد، از پديد آوردن يک کل منسجم رشديابنده عاجز است. از اين رو هر خط مشی که هدف خود را صرفاً بقای گروهها و سازمانهای مارکسيست-لنينيست قرار ‌دهد، بی‌آنکه به خصلت رشديابنده آنها توجهی انقلابی مبذول دارد، خط مشی اپورتونيستی و تسليم‌طلبانه است. ولی همچنين بايد نشان دهيم که اين خط مشی، به نوبه خود و در تحليل نهائی انحلال‌طلبانه نيز هست. و بايد نشان دهيم که نظريه "تعرض نکنيم تا باقی بمانيم"، در حقيقت چيزی جز اين نيست که بگوئيم: "به پليس اجازه دهيم تا بدون برخورد با مانع ما را در نطفه نابود کند". اگر تسليم طلبی، يعنی انحلال‌طلبی، پس مجال چندانی برای طرح اين پرسش نيست که: برای چه باقی بمانيم؟ با اينهمه طرح اين سئوال ما را به شناختن ماهيت اپورتونيستی نظريه فوق بسيار کمک می‌کند. در اين نظريه "تعرض نکردن" به معنای نفی هر گونه تلاش سازنده برای افزايش امکانات نيروهای انقلابی است. اين نظريه مايل است مبارزه را در حد امکانات بسيار حقيری که دشمن قادر به کنترل آن نيست، محدود سازد. يعنی تجمع ساده عناصری که هيچگونه کميت چشمگيری ندارند - در حقيقت به زحمت از تعداد انگشتان تجاوز می‌کند - و سپس اشتغال اين عناصر به مطالعه متون مارکسيستی و تاريخی با رعايت پنهانکاری. حوزه فعاليت اين عناصر در دورترين مرز خويش به تماسهای کاملاً منفعل و پراکنده با مردمی از هر طبقه و قشر زير سلطه محدود می‌شود. در چنين فعاليتی، هر عنصر تشکيلاتی به زندگی عادی خود ادامه می‌دهد و طبيعتاً هيچگونه کوشش نيز برای تغيير آن ضرورت ندارد. با اين همه شک نيست که چنين تجمعی بر پايه تحقق بخشيدن به همان هدفهائی تشکيل شده که مقاصد يک گروه انقلابی فعال اسی، يعنی هموار کردن راه ايجاد حزب کمونيست و دست يافتن به تئوری انقلابی. اما اين تجمع تشکيلاتی که می‌کوشد تا به ازای يک موضع منفعل در قبال دشمن بقای خود را تضمين کند، عملاً مجبور است از روند ايجاد حزب و دستيابی به تئوری انقلابی درکی مکانيکی داشته باشد. او پيشگوئی می‌کند که حزب طبقه کارگر در "لحظه مناسبی" از وحدت گروههای مارکسيستی که توانسته‌اند خود را از ضربات دشمن در امان نگاه دارند تشکيل خواهد شد. تئوری انقلابی نيز حاصل مطالعاتی است که اين گروهها پيرامون مارکسيسم-لنينيسم و تجربيات انقلابی خلقهای ديگر و تاريخ ميهن خويش انجام داده‌اند و احياناً تماس منفعل و پراکنده با مردم شرط مکمل آن است. در اين تئوری قرار است جبر تاريخی از طريق عملکرد يک رشته عواملی که برای ما غيرقابل‌تبيين هستند، تشکيل حزب را عملی سازد و باز قرار است تا در "شرايط مطلوب" پيشاهنگان پرولتاريا که وحدت يافته‌اند، مبارزه را بر توده‌ تحميل کند.

"لحظه مناسب" يا "شرايط مطلوب" در اين تئوری مفاهيمی متافيزيکی هستند که بی‌آنکه هيچ چيز را توضيح دهند به خدمت گرفته شده‌اند تا بر روی ضهفهای آشکار آن موقتاً پرده کشند، به خدمت گرفته شده‌اند تا بين تلقی و تحليل انتزاعی اين تئوری و واقعيت رابطه‌ای برقرار کنند. اما اگر حلقه‌ اين ارتباط چيزی متافيزيکی است، پس بی‌شک اين رابطه هرگز واقعی و ارگانيک نخواهد بود. اين نيز بسيار طبيعی است که تئوری‌ای که از واقعيت عينی اخذ نشده باشد، طبعاً نمی‌تواند هم با واقعيت عينی رابطه‌ای درست برقرار کند. نظريه‌ای که می‌کوشد برای نشان دادن صحت و واقع‌بينی خويش مطلقاً از امکانات حقير موجود پا فراتر نگذارد، عملاً به دامان يک سوبژکتيويسم آشکار می‌غلطد. او که به آينده می‌انديشد ولی هيچ وسيله‌ای برای رسيدن به آن را در اختيار ندارد، متافيزيک "لحظه مناسب" را به کمک می‌طلبد و از آن برای رسيدن به آينده پلی می‌سازد، پلی که تنها در يک ذهن غيرديالکتيک می‌تواند بنا شود. اين تئوری که می‌خواهد با عرضه خود به صورت يک فرمول به درستی خويش دقت رياضی ببخشد، بيش از هميشه از واقعيت، از ديالکتيک انقلاب فاصله می‌گيرد. مطالعه به اضافه سازمان، بدون هيچ تلاش انقلابی برای رشد آن به اضافه لحظه مناسب مساوی حزب طبقه کارگر. و حزب طبقه کارگر به اضافه شرايط مطلوب مساوی انقلاب.

اين فرمول بی‌ترديد نمی‌تواند راه حل صحيحی برای رفع دشواريهای کنونی نيروهای انقلابی در راه متشکل ساختن پرولتاريا و توده‌ی انقلابی باشد، زيرا "لحظه مناسب" و "شرايط مناسب" واقعيت نخواهند يافت مگر آنکه عناصر انقلابی در هر لحظه از مبارزه خويش به ضرورتهای تاريخی پاسخ مناسب دهند. پس اين فرمول در خدمت چه چيز قرار می‌گيرد؟ در خدمت اپورتونيستی که ترس فلج‌کننده خود را از دشمن با امکان‌ناپذير دانستن تجزيه‌ی او، سلطه او توجيه می‌کند، وظائف انقلابی خود را به مرزی محدود می‌سازد که از هر گونه درگيری با پليس اجتناب شود و رشد مبارزه را به جبری متافيزيکی و نتيجتاً موهوم وامی‌گذارد. به اين ترتيب می‌بينيم تشکلی که در آغاز هدف خود را کوشش برای تشکيل حزب طبقه کارگر قرار داده بود با انتخاب اين خط مشی اپورتونيستی، در هر لحظه از حيات خويش به دفن اين هدف نزديک می‌شود و به بقای بی‌ثمر خود بيش از هميشه مشتاق می‌گردد. نظريه‌ای که می‌خواست خود را در خدمت اهداف پرولتری قرار دهد، در عمل برای حفظ خود اهداف را قربانی می‌کند. پس "تعرض نکنيم تا باقی بمانيم" در عمل خود را چنين توضيح می‌دهد: بر هر تلاش انقلابی به خاطر حزب کمونيست خط بطلان بکشيم تا باقی بمانيم.

با اينهمه ديالکتيک مبارزه انقلابی که نخستين تجلی بزرگ خود را در روند پيدايش حزب پرولتری باز می‌يابد، اين اشتياق به ماندن را نه تنها اجابت نمی‌کند، بلکه با تحميل مرگی نابه‌هنگام، غمناک‌ترين پاسخها را به آن می‌دهد. در همين نقطه است که به روشنی درمی‌يابيم آنچه تسليم‌طلبانه بود، انحلال‌طلبانه نيز هست. ديگر بحث بر سر اين نيست که مشی‌ای که هدف خود را بقا قرار داده، به سبب تکيه اپورتونيستی خود بر اين هدف، خصلت رشديابنده آنرا سد کرده است، بلکه بحث بر سر اين است که چنين مشی‌ای در عمل آنچه را مشتاقانه هدف خويش قرار داده، نفی می‌کند. اين خط مشی در پراتيک مبارزه سر از بن‌بستی درمی‌آورد که برای خروج از آن جز دو راه در پيش ندارد: يا از طريق اتخاذ يک موضع فعال و انقلابی در قبال دشمن خود را نجات دهد يا به ارتداد گرايد و لطف پليس را ضامن بقای خود سازد.

دشمن برای رفتار خود معيارهای کاملاً مشخصی دارد. او می‌گويد: "با من کنار بياييد تا باقی بمانيد، سلطه من را بپذيريد تا از يورش مرگبار من در امان باشيد". هر کانون فعاليت که به اين تسليم بلاشرط گردن نگذارد - حوزه عملش هر چه می‌خواهد باشد - يک کانون خطر محسوب می‌شود، و اگر نتواند بقای خود را بر دشمن تحميل کند کاری جز اين ندارد که در انتظار حمله نابودکننده بنشيند. هيچ چيز برای دشمن خوشحال‌کننده‌تر از اين نيست که ما قربانی بی‌آزاری باشيم. به هر کسی که در سنگر مانده است شليک می‌کند، يا بايد به هر ضربه با ضربه‌ای پاسخ داد يا از سنگر بيرون آمد و پرچم برافراشت. هيچ مرگی بيش از در سنگر ماندن و شليک نکردن زودرس نيست.

اما به نظر می‌رسد که هنوز هم پايه‌های تئوری "بقاء" فرو نريخته باشد، زيرا اين تئوری شرط درستی خود را از افزودن اصل "پنهان‌کاری" به اصل "عدم تعرض" می‌داند؛ ما نه تنها تعرض نمی‌کنيم، بلکه هر حرکت خود را پنهان از چشم دشمن انجام می‌دهيم، و طبيعتاً وقتی دشمن ما را نمی‌شناسد، ضربه نيز نمی‌تواند وارد آورد.

اگر بپرسيم که چه چيز می‌تواند موفقيت پنهان‌کاری را تضمين کند، شايد جوابی بشنويم که درست‌ترين جواب نيز هست. شناسائی کامل عناصری که به همکاری خوانده می‌شوند و کوشش مدام در راه تربيت تشکيلاتی آنان. قبول اين جواب به عنوان شرطِ لازمِ پايداریِ يک شبکه زيرزمينی ردنشدنی است. آنچه ردنشدنی‌ست، کافی بودن اين شرط است. برای کافی ندانستن اين شرط، تکيه بر هيچ تجربه تاريخی لازم نيست! تنها لازم است به شرايط امروز خود نگاهی بيندازيم. تجربه کوتاه‌مدت ما نشان می‌دهد که هر گونه تکيه مبالغه‌آميزی بر کارآمد تشکيلاتی يک رفيق خطاست. در حقيقت، هيچيک از ما، هر قدر هم دقيق و صادق باشيم نمی‌توانيم در اين حوزه اشتباه‌ناپذير باقی بمانيم. آنچه می‌تواند اشتباه‌ناپذيری ما را صد در صد تضمين کند فقط بی‌عملی مطلق است. آنگاه که عمل می‌کنيم، در پی فراگيری مارکسيسم هستيم، در راه اشاعه آن می‌کوشيم و از نوعی ارتباط با ديگران - هر قدر هم محدود - برخورداريم، امکان اشتباهمان نيز وجود دارد. نه تنها اشتباهات خود ما ايجاد خطر می‌کند، بلکه خطاهای ديگران نيز يک جبهه دائمی آسيب‌پذيری برايمان می‌گشايد. در جريان کار، بالاجبار با عناصر و محافلی برخورد می‌کنيم که عملاً به حفظ منافع خود و ديگران بی‌توجه‌اند. از آغاز نه شناسائی آنان امکان‌پذير است، و نه تربيت آنان. من خود را از ذکر نمونه‌های تجربه‌شده اين استدلال بی‌نياز می‌بينم، زيرا يقين دارم که هر رفيق مبارز قادر است موارد متعددی را در اين زمينه برشمارد. بطور کلی بايد گفت که خطر از سوی فرد همواره وجود دارد و اعتماد به افراد و به تربيت آنان، هر قدر هم موفق باشد، قادر نيست که آنرا به کلی از ميان بردارد. ولی مسئله اين است که خطر در سطح فرد متوقف نمی‌شود، از فرد آغاز می‌شود و کل سازمان را تهديد می‌کند. بايد انديشيد که چگونه می‌توان سازمان را از آن رهائی بخشيد. بايد انديشيد که چه چيز قادر است چنان چتر دفاعی‌ای بر کل سازمان بگشايد که اشتباه فرد - چيزی که همواره بايد انتظار آن را داشت - سازمان را دچار تلاشی نسازد. بايد دريافت که اصل پنهان‌کاری، اين شرط لازم اما غيرکافی، را با چه چيز بايد پيوند داد تا در مجموع شرايط بقای رشديابنده ما را فراهم آورند. پنهان‌کاری يک شيوه دفاعی است. ولی به تنهائی يک شيوه دفاعی منفعل است و تا هنگامی که از قدرت آتش برخوردار نباشد همچنان منفعل باقی خواهد ماند. پس طبيعی است اگر تاکيدکنيم که پنهان‌کاری بی آنکه با اِعمال قدرت انقلابی همراه باشد، دفاعی غيرفعال و نامطمئن است، و اگر می‌بايد پنهان‌کاری و قدرت انقلابی تواماً شرط بقای ما باشند ناگزير بايد اصل بنيانی تئوری "بقاء"، يعنی اصل عدم تعرض را نفی کنيم. به اين ترتيب نظريه "تعرض نکنيم تا باقی بمانيم"، لزوماً جای خود را به مشی "برای اينکه باقی بمانيم مجبوريم تعرض کنيم" می‌دهد.





(*) _ به محض اينکه قدرت انقلابی از طريق اعمال خود به يک واقعيت زنده و قابل لمس تبديل شد، توده، به ويژه کارگران جوان، روشنفکران و دانش‌آموزان ابتکارات جالبی در مبارزه از خود بروز می‌دهند. ما نمی‌توانيم موارد مشخص اين ابتکارات را از پيش تعيين کنيم، ولی می‌توانيم با تحليل روحيه‌ای که در شرايط اعمال قدرت انقلابی در آنها پديد خواهد آمد، زمينه‌های کلی آنها را پيش‌بينی نمائيم. مردم از ساده‌ترين ابتکارها برای بروز نارضائی و کمک به "قدرت انقلابی" شروع می‌کنند. ديوارها پر از شعارهای تند عليه وضع موجود می‌شوند، خرابکاريهای کوچک در مکانها، موسسات يا هر آنچه متعلق به دشمن _ بورژوائی بوروکراتيک و کمپرادور _ و بطور کلی قدرتمندان است، دامنه ابتکارات را وسعت می‌دهد. اين خرابکاری در ادامه خود بخصوص چيزی را به مخاطره می‌اندازد که دشمن از آن بسيار می‌ترسد. کارگران جوان زيرکانه، بی آنکه ردپائی از خرابکاری خود به جای بگذارند، در امر توليد اخلال می‌کنند، ماشينها را از کار می‌اندازند، در کار خود عمداً بی‌دقتی می‌کنند و يا حتی ابزار کار را می‌دزدند. اينها در مجموع خود گرايش توده‌ها را به شرکت در مبارزه و کمک به قدرت انقلابی نشان می‌دهد. هر ابتکار ضمناً تجربه‌ايست که آنان را برای عملی بزرگتر آماده می‌کند. در واقع توده از اين طريق به ظرفيت و تجربه انقلابی خود می‌افزايد و يک قدم در به عهده گرفتن نقش اساسی‌تر به پيش می‌آيد.

postamble();

"تسخیر سفارت" و موضع مجاهدین خلق ایران از انتشارات چریک های فدایی خلق ایران


از انتشارات چریک های فدایی خلق ایران


"تسخیر سفارت" و موضع مجاهدین خلق ایران(*)


همان طور که می دانید نشریه ی مجاهد در چند شماره ی اخیر خود، نامه ی یکی از "دانشجویان پیرو خط امام" را منتشر نموده ؛ در این نامه شرحی از چگونگی "تسخیر سفارت" و مضمون و محتوای آن و اهدافی را که سردمداران این حرکت دنبال می نمودند، آمده است. اما نکته ی جالب آنست که دوستان مجاهد، این نامه را دلیلی بر صحت تحلیل ها و عملکردهای خود در طول جریان کذائی "تسخیر سفارت" قلمداد کرده و بدین وسیله تمامی آن مواضعی را که در طول یک سال در مورد "دانشجویان مسلمان پیرو خط امام" گرفته بودند، نادیده گرفته و از زیر پاسخگوئی به مجموعه ی مواضع خود در رابطه با جریان سفارت طفره رفته اند.

ما در اعلامیه ی "مرگ بر امپریالیسم آمریکا، مرگ بر فریبکاران" (3) به تاریخ 4/9/59 چنین گفته بودیم: "اکنون که مجلس شورای اسلامی و دولت جمهوری اسلامی در پی آنند تا جاسوسان آمریکائی را به دولت آمریکا تحویل دهند، زمان آن فرا رسیده است تا یک بار دیگر عملکرد "دانشجویان پیرو خط امام" و نقشی را که آنان از آغاز اِشغال سفارت آمریکا تا به امروز برعهده گرفته بودند، مورد ارزیابی قراردهیم. اکنون تمامی آن گروه های سیاسی که به حمایت از این "دانشجویان" برخاسته و عمل آنان را "انقلابی" خوانده بودند، باید درباره ی آنچه تبلیغ نمودند درمقابل خلق پاسخگو باشند. حرکت "دانشجویان پیرو خط امام" در طول یک سال گذشته آنچنان ماهیت این حرکت را آشکار ساخته است که هیچیک از آن دسته گروه های سیاسی ای که "دانشجویان پیرو خط امام" را نیروی "ضدامپریالیست" می نامیدند، نمی توانند با تکیه بر "عدم اطلاع از قضایا" از پاسخگوئی طفره روند"( تأکیدها در خود اعلامیه نیست).

حال وقتی می بینیم که دوستان مجاهد در مقاله ی "زمان و شکل بررسی مسئله ی گروگان ها" در نشریه ی مجاهد( فوق العاده- شنبه دهم آبان 59) می نویسند که: "مسئله ای مثل تصرف جاسوسخانه آمریکا و سرنوشت گروگان ها که در عرض یک سال گذشته سایه به سایه تمامی سیاست های خارجی ایران و در خیلی موارد در رأس مسائل سیاسی قرارداشته و تمامی مردم ایران نیز خود را در آن شریک و سهیم دانسته اند..."، درمی یابیم که به اهمیت مسئله آگاهند. و یا وقتی "دانشجوی خط امام" در نامه ی خود به نشریه مجاهد(شماره ی 101) می نویسد که: "و اینک هنگامی که استفاده های خود را در از میدان به در کردن رقبا، ساکت کردن و فریب دادن مردم و ... از جریان اِشغال سفارت آمریکا کرده اند و در واقع پس از این که برای مدتی بیش از یک سال مردم را به بازی گرفته و به ریش آن ها خندیدند..."(تأکید از ماست)، می بینیم که از نظر دوستان مجاهد نیز اصولاَ باید این خواست ما که "اکنون تمامی آن گروه های سیاسی که به حمایت از این "دانشجویان" برخاسته و عمل آنان را "انقلابی" خوانده بودند، باید درباره ی آنچه تبلیغ نمودند درمقابل خلق پاسخگو باشند"( اعلامیه ی "مرگ بر امپریالیسم آمریکا، مرگ بر فریبکاران"-3)، خواستی درست و منطقی و در یک کلام خواستی انقلابی باشد.

با این تفاصیل، به نظر ما از جمله سازمان هائی که می بایست در برابر چنین مسئله ی مهمی ( تسخیر سفارت) مواضع یک ساله ی خود را مورد ارزیابی قراردهند، سازمان مجاهدین خلق ایران بود، زیرا از یک سو سازمان مجاهدین خلق ایران در شرایط کنونی دارای آن نیروی وسیعی است که، چه بخواهد و چه نخواهد و چه بخواهیم و چه نخواهیم، در معادلات سیاسی نقشی مؤثر ایفاء می کند تا آن جا که "دانشجوی پیرو خط امام"( از این پس او را "دوست دانشجو" می خوانیم) در نامه ی خود خطاب به دوستان مجاهد می نویسد که: "می دیدم که چگونه در اولین روزهای اِشغال سفارت که بیم حمله ی آمریکا می رفت، شما و هوادارانتان فداکارانه و با صداقت کامل، در شب و روز و سرمای زمستان، لحظه ای جلوی سفارت را ترک نمی کردید و عامل تعیین کننده ای در بسیج مردم بودید" (تأکید از ماست). از سوی دیگر سازمان مجاهدین خلق ایران دارای آن سابقه ی درخشان انقلابی است که هر نیروی سیاسی با تکیه بر آن می تواند از دوستان مجاهد بخواهد که همچون یک سازمان انقلابی به ارزیابی عملکرد خود درباره ی واقعه ای، آن هم واقعه ای به اهمیت جریان سفارت که در طول یک سال "سایه به سایه، سیاست های خارجی و داخلی" را دنبال می نمود و "در خیلی موارد در رأس مسائل سیاسی قرارداشت" و به وسیله ی آن سردمداران حکومت "برای مدتی بیش از یک سال مردم را به بازی گرفته و به ریش ان ها خندیدند"، بنشیند و بدون هیچگونه چشم پوشی و اغماضی، شجاعانه به گذشته ی خود بنگرد تا در این میان ثابت شود که تا چه اندازه به اصول انقلابی که میراث حنیف نژادها، سعید محسن ها، باکری ها، رضائی ها و ... است، پایبند است. زیرا به گمان ما سنت ها و گذشته ی انقلابی یک سازمان مسئولیت های آن را در برابر خلق صدچندان می سازد.

و دوستان مجاهد به "ارزیابی" می نشینند، اما چگونه ارزیابی ای؟ آن ها در مقدمه ای که بر نامه ی "دوست دانشجو" نوشته اند، چنین می گویند: "به راستی تاریخ برای کسانی که چشمی برای دیدن و گوشی برای شنیدن داشته باشند، می تواند بسیار آموزنده باشد. خوب است کسانی که پس از اِشغال سفارت آمریکا "به به و چه چه" سردادند و مبارزه با امپریالیسم از جانب مرتجعین را در مسیری مطلوب پیش بینی کردند و به "جناح ضدامپریالیست درون سیستم" امید بسته بودند، اکنون نیز به یاری آن ها برخاسته و به سئوالات زیر پاسخ گویند...". و در ادامه می گویند: "ولی برای کسانی که به قانونمندی های اجتماعی ایمان دارند، در همان سرآغاز اِشغال لانه ی جاسوسی مشکل نبود که چنین چشم اندازی را در پیش رو تصویر کنند. تمام جریان هائی که از این حرکت تحلیل درست و درک روشنی نداشتند، به درجات مختلف دچار انحراف شده، نتوانستند موضعگیری مناسبی در برابر آن بکنند" (نشریه ی مجاهد- شماره ی 101).

این "ارزیابی"! سازمان مجاهدین از تحلیل ها و تفسیرها و عملکرد یک ساله اش درباره ی جریان سفارت است؛ این "ارزیابی"! یک سازمان با آن سوابق درخشان مبارزاتی است ؛ و این "ارزیابی"! سازمانی سیاسی است که مرتجعان را به دلیل دروغگوئی ها و عوام فریبی هایشان مورد انتقاد قرارمی دهد و این "ارزیابی"! آنچنان با تمام آنچه که ما در طول یک سال گذشته از مواضع سازمان مجاهدین درباره ی سفارت در ذهن داشتیم، متناقض است که ما حتی به حافظه ی خود نیز شک کردیم!

دوستان مجاهد با این جملات چه می خواهند بگویند؟ این که آن ها چشم و گوش دیدن و شنیدن را داشته اند و به آن هائی که نه چشمی برای دیدن و نه گوشی برای شنیدن حقایق تاریخی دارند، توصیه می کنند که از تاریخ درس بیاموزند، این که آن ها خود پس از اِشغال سفارت آمریکا "بهبه و چهچه" سرنداند و این که آن ها پیش بینی می کردند که "مبارزه با امپریالیسم" از جانب مرتجعین به کجا منتهی می شود، این که آن ها هیچیک از جناح های درون حاکمیت را ضدامپریالیست نمی دانستند و به آن ها امید نبسته بودند و همچنین به کسانی که عکس این نظرات را داشتند، انتقاد دارند و حال از آن ها می خواهند که در مقابل مواضع غلطی که در یک سال گذشته گرفته و با این خیال که از جریان سفارت آبی گرم می شود، "بهبه و چهچه" سردادند و با تکیه بر آن جناحی از حاکمیت راضدامپریالیست می دانستند، می خواهند که به برخی سئوالات پاسخ دهند؟

و با این حساب معلوم می شود که سازمان مجاهدین خلق با "دیدی تاریخی" از ابتدا می دانسته است که جریان سفارت چگونه برپا شده است، چه راهی را در پیش دارد و به کجا منتهی می شود و چه اهدافی دنبال می کند و دوستان مجاهد نه تنها با آن همصدائی نکرده و آب به آسیاب ارتجاع نریخته اند، بلکه توده ها را آگاه کرده و در این میان به تمامی آن هائی که در این فریبکاری بزرگ یار و یاور ارتجاع گشته بودند و به او کمک کردند تا یک سال تمام "به ریش مردم ما بخندند"، انتقاد دارند!!

و عجبا که همه ی این سخنان همان طور که گفتیم برای ما غریب است و بالنتیجه اینبار نه به حافظه ی خود، بلکه بر آنچه که خود دوستان مجاهد و "دوست دانشجو" مطرح کرده اند، تکیه می کنیم تا حقایق روشن شود و به همین منظور مقدمه ای را که سازمان مجاهدین خلق بر، نامه ی "دوست دانشجو" در نشریه ی مجاهد شماره ی 101 نوشته است، با مواضع گذشته ی این سازمان مقایسه می کنیم تا حقیقت آشکار شود.

اما قبل از وارد شدن به هر بحثی بهتر است، مشخص کنیم که آیا می شد از همان ابتدا به ماهیت جریان سفارت پی بُرد یا نه؟ از نظر سازمان مجاهدین خلق ایران پاسخ به این سئوال مثبت است، زیرا می گویند: "ولی برای کسانی که به قانونمندی های اجتماعی ایمان دارند، در همان سرآغاز اِشغال لانه ی جاسوسی مشکل نبود که چنین چشم اندازی را در پیش رو تصویر کنند"( تأکید از ماست). ما نیز با این نظر دوستان مجاهد موافقیم، زیرا در اعلامیه ای که چهار روز پس از اِشغال سفارت پخش شد( مرگ بر امپریالیسم آمریکا، مرگ بر فریبکاران-1) ما گفته بودیم: "حادثه ی اخیر نیز درس های آموزنده ای دارد. سفارت آمریکا ابتدا به وسیله ی پاسداران وارسی می شود، بعد عده ای وارد آن می شوند، درها را می بندند و از ورود مردم جلوگیری می کنند. در حقیقت "اِشغال" سفارت با محاسبه ی کامل انجام پذیرفت و مثل همیشه از این که توده ها در این امر شرکت کنند، ممانعت به عمل آمد، زیرا اگر توده ها ابتکار عمل را به دست گیرند، آنوقت مجالی برای زدوبند و مصالحه باقی نمی گذارند. توده ها فقط "حق" دارند برعلیه آمریکا شعار دهند و فردا که کار آقایان فیصله یافت، باید همه ی این مسائل را فراموش کنند" و سپس در ادامه ی آن گفته بودیم: "آینده با وضوح تمام نشان خواهد داد که آقای خمینی و یارانش این بازی را به چه منظوری به راه انداخته اند. آینده نشان خواهد داد که هدف آقای خمینی از این همه هیاهو، نه پرورش روحیه ی انقلابی و ضدامپریالیستی توده ها و نه برای پیشبرد مبارزه ی ضدامپریالیستی، بلکه برای جلب حمایت هرچه بیشتر و تحکیم رابطه ی خود با امپریالیست ها است. آینده نشان خواهد داد که چگونه دستگاه های تبلیغاتی با توطئه ی سکوت و با به راه انداختن جریان های انحرافی، خاطره ی اشغال سفارت را از ذهن مردم خواهد شُست".

پس اگر می گوئیم که به نظر ما در آغاز این حرکت می شد مضمون و محتوا و جهت آن را تعیین نمود، بدین خاطرست که خود به عینه نشان دادیم که دقیقاً ماهیت اِشغال لانه ی جاسوسی را درک نموده ایم.

البته "دوست دانشجوی" ما گویا عقیده ی دیگری دارد. او می گوید: "چندماهی می بایست بگذرد تا ماهیت این مبارزه ی ضدامپریالیستی به سَبک نوین! آشکار شود". ما گمان می کنیم که این نظر "دوست دانشجو" درست نیست، زیرا نشان داديم که خود ما نه چندماه پس از اِشغال سفارت، بلکه در همان ابتدای کار به ماهیت این "مبارزه ی ضدامپریالیستی به سَبک نوین!" پی بُرده بودیم و "دوست دانشجو" می تواند مجموعه ی دانسته های خود را از جریان سفارت با نوشته های ما درباره ی همین مسئله مقایسه کند تا صحت این ادعا بر او ثابت شود. اما به غیر از این، عقیده ی "دوست دانشجو" را نه تنها تحلیل های ما، بلکه سخنان دیگر خود او نیز نقض می کند. فی المثل "دوست دانشجو" در قسمتی از نامه ی خود می نویسد: "به عنوان مثال به نمونه ی زیر که 10- 15 روزی پس از اِشغال سفارت اتفاق افتاد، توجه کنید. هم زمان با گسترده تر شدن موج اعتراضات، فردی به نام "م- ک" که مسئول بلندگوی سفارت بود و شعارهای بیرون را کنترل می کرد و حتی شعارهائی برعلیه مجاهدین نیز می داد، به مرور با واقعیات آشناتر شد. وی پس از مدتی که با عملکردهای شورای هماهنگی روبرو شد و انتقاداتی نسبت به آن ها مطرح کرد، به او اخطار کردند که "تو داری نظم و انضباط را برهم می زنی و می باید تا امشب سفارت را ترک کنی"... به او اخطار کردند که بدون هیچگونه سروصدائی سفارت را َترک کند، ولی هنگامی که با مقاوت او روبرو شدند، دست و پای او را گرفته و از اتاق بیرون کشیدند. وی روی برف ها و رو به قبله به زمین افتاد و خدا را شُکر کرد و گفت: "خدایا تو شاهد باش که من حرف های خود را زدم، این ها در خط ضدامپریالیستی حرکت نمی کنند و ...". مجموعه ی مسائلی که خصوصاً طی این برخورد به وجود آمد، عده ی زیادی را تحت تأثیر قرارداد و حتی چند نفر به تبعیت از او به سجده افتادند"( تأکیدها از ماست).

آیا همین سخنان "دوست دانشجو" نظریه ی او را درباره ی این که "چندماهی می بایست بگذرد تا ماهیت این مبارزه ی ضدامپریالیستی به سَبک نوین! آشکار شود"، رد نمی کند؟ هنگامی که یک "دانشجوی پیرو خط امام" که دائماً زیر بمباران ایدئولوژیک آقای خامنه ای، موسوی خوئینی ها و دیگر "دانشجویان پیرو خط امام"، رادیو و تلویزیون و مطبوعات و ... قراردارد و تا آن جا مسئولیت می گیرد که "شعارهای بیرون را کنترل" کند و آنقدر فالانژ است که "شعارهائی برعلیه مجاهدین نیز می داد" تنها پس از 10 الی 15 روز از آغاز نمایش سفارت به اصل قضیه پی می بَرد و به سجده می افتد و می گوید که "این ها در خط ضدامپریالیستی حرکت نمی کنند" و قضیه آنچنان آشکار است که به تبعیت از او چند تن دیگر از "دانشجویان پیرو خط امام" نیز به سجده می افتند، می توان پذیرفت که برای شناخت ماهیت این حرکت "چندماهی می بایست بگذرد"؟ هنگامی که یک دانشجوی فالانژ، آن هم در آن شرایطی که او قرار داشت، در عرض 10- 15 روز به ماهیت این حرکت پی می بَرد، آیا می توان گفت که سازمانی، فی المثل سازمان مجاهدین خلق ایران به عنوان سازمانی که دارای تجربیاتی در امر مبارزه است، نتواند ماهیت این حرکت را از همان ابتدا بشناسد؟ قطعاً پاسخ منفی است و ما گمان می کنیم که "دوست دانشجو" با گفتن این جمله ندانسته به آن هائی کمک می کند که می خواهند تحلیل ها و عملکرد غلط سازمانی خود را درباره ی "جریان سفارت" توجیه نمایند و طبق آنچه که در بالا گفتیم، نه ما با این نظر موافقیم و نه سازمان مجاهدین خلق می تواند آن را تأئید کند.

پس ما بحث بعدی خود را با قبول این نظر آغاز می کنیم که از نظر ما و از نظر سازمان مجاهدین خلق ایران، یک سازمان انقلابی می توانست و می بایست که ماهیت این حرکت را از آغاز بشناسد و هرگونه دلیلی از قبیل این که، در آغاز نمی شد پدیده را شناخت، مسئله ابتدا مبهم بود، اطلاعات دقیقی نداشتیم و ... که برای توجیه مواضع و عملکردهای غلط یک سازمان درباره ی جریان سفارت به کار گرفته شود، غیرقابل قبول است.



دوستان مجاهد در سرمقاله ی نشریه ی مجاهد شماره ی 107("دعاوی مبارزه ی ضدامپریالیستی در آزادی گروگان ها") می نویسند که: "و بالاخره مسئله ای که می ماند، مواضع مجاهدین در رابطه با گروگان هاست که این هم ظاهراً برای کسانی که دیدشان به سختی از سطح و ظاهر قضایا به عمق آن نفوذ می کند، محل ابهام و مورد سئوال و یا دستاویزی برای تشکیک و تردید در مواضع مجاهدین است. به خصوص وقتی که این عناصر و جریان ها در مواضع مجاهدین شعارهای غیرمسئولانه و غیرعملی و چپ نمایانه نمی بینند و یا پیشنهادات و شعارهائی را که بتوان دست آویزی برای لیبرال و سازشکار و ... قلمداد کردن مجاهدین قرارداد، نمی یابند، بیشتر امر برایشان ُمشتبه می شود".

هنگامی که دوستان مجاهد چنین نظری را ارائه می دهند، کار نقد مواضع آنان در مورد جریان سفارت کمی مشکل می شود و البته در شرایطی که جریان های خائنی همچون "اکثریت"، حزب توده و دارودسته ی "پیمان" برای همصدائی با حکومت وابسته از منحط ترین موضع به سازمان مجاهدین خلق ایران می تازند، این سخنان دوستان مجاهد به نظر دلنشین می آید، ولی به نظر ما تبلیغات و عملکرد ارتجاع و حمله ی ارتجاع برعلیه سازمان مجاهدین خلق ایران و سخنان سرمقاله ی شماره ی 107 مجاهد، هیچیک نمی تواند موجب آن شود که ما را از نقد مواضع سازمان مجاهدین خلق ایران بازدارد. حقیقت آنست که آنچه برای ما مطرح است، از قضا "مواضع مجاهدین در رابطه با گروگان ها" است. اما به نظر خود ما، ما نه در سطح قضایا باقی مانده ایم و نه از این مسئله به عنوان "دستاویزی برای تشکیک و تردید در مواضع مجاهدین" استفاده می کنیم، نه شعارهای خود را غیرعملی و چپ روانه می دانیم و نه آنکه می کوشیم دوستان مجاهد را به لیبرال ها و سازشکاران بچسبانیم. ما می کوشیم تا از موضعی انقلابی، مواضع سازمان مجاهدین خلق ایران را در رابطه با جریان سفارت مورد نقد قراردهیم و این که نتیجه ی چنین بحثی چه خواهد شد، نه در اول بحث، بلکه در انتهای آن قابل بررسی خواهد بود. چه بسا که نتیجه آن شود که در این مورد دوستان مجاهد، نه با "لیبرال ها"، بلکه بیش از همه با دارودسته ی حزب "فراگیر" جمهوری اسلامی همصدا شده باشند.

دوستان مجاهد در مقدمه ای که بر، نامه ی "دوست دانشجو" نوشته اند(نشریه ی مجاهد شماره ی 101) چنین می گویند: "حدود یک سال از آغاز اِشغال جاسوسخانه ی آمریکا و به گروگان گرفتن گروهی از عُمال امپریالیسم و ظهور پدیده ای به نام "دانشجویان پیرو خط امام" می گذرد. وقتی پس از گذشت این مدت به این جریان که یک چند در حیات سیاسی جامعه ی ما به جولان پرداخت و مسائل بسیاری را در میهن ما تحت الشعاع قرارداد، می نگریم بخوبی می بینیم که این حرکت درست به اندازه ی کم مایه گی و عدم اصالتش، عُمری زودگذر داشت و به قول حضرت علی(ع): للحق دوله و للباطل جوله. برای حق بقاء و پابرجائی و برای باطل جولانی است"(تأکید ها از ماست).

این جملات بدین معناست که دوستان مجاهد حرکت "دانشجویان پیرو خط امام" را حرکتی "کم مایه" و "بدون اصالت" می دانند و نقل قول بعدی بدین معناست که نه تنها این حرکت کم مایه و بدون اصالت بوده است، بلکه کم مایه گی و عدم اصالت آن ناشی از "باطل" بودن این حرکت بوده است. این موضع دوستان مجاهد درباره ی "دانشجویان پیرو خط امام" و حرکت آنان در شرایط کنونی است. اما آیا دوستان مجاهد در گذشته نیز چنین می گفتند و در شرایطی که "دانشجویان پیرو خط امام" با اِشغال برنامه ریزی شده ی سفارت، مبارزه ی ضدامپریالیستی توده ها را به کجراه می کشاندند، سازمان مجاهدین خلق به عنوان یک سازمان مبارز و مترقی و به عنوان یک وظیفه ی انقلابی به توده ها می گفت که زنهار، این حرکت کم مایه و بدون اصالت و از همه مهمتر باطل است، یا نه؟

دوستان مجاهد در رابطه با همین سئوال است که کوشش دارند تا به گذشته اشاره نکنند و ما به خاطر پاسخگوئی به همین سئوال است که به آنچه دوستان مجاهد در گذشته گفتند، رجوع می کنیم تا ببینیم که چگونه بر "کم مایه گی" و "عدم اصالت" و" باطل" بودن این جریان در گذشته تأکید داشته اند.

دوستان مجاهد در مقاله ی "مسئولیت شورای انقلاب" در نشریه ی مجاهد شماره ی 10( دوشنبه 21 آبان ماه 58) در پاسخ به کسانی که ابهاماتی درباره ی این حرکت داشته اند، چنین می گویند: "اما وقتی لانه ی جاسوسان آمریکائی تسخیر شد، از گوشه و کنار شنیدیم که برخی به ورود تمام عیار ما به صحنه و به ویژه آمادگی نظامی در حمایت از خطوط ضدامپریالیستی امام ایراد گرفته اند و مثلاً به ما می گفتند: "... آیا این جریان یک نقشه مثلاً برای تحت الشعاع قراردادن امر خطیر قانون اساسی نیست؟" و ما بازهم پاسخ داده و می دهیم که: "... اگر اقدامی درست و اصولی است باید به آن ارج گذاشت. همچنین اگر فرد یا گروهی در یک نیت یا عمل خیر بر ما پیشی جُست، از قضا ما باید به خاطر این پیشتازی و سبقت، او را دوچندان تقدیر کنیم ..."( تأکیدها از ماست).

آری دوستان مجاهد در برابر کسانی که یک سئوال درست را مطرح کرده اند، نه تنها پاسخی نمی دهند، بلکه حرکت "کم مایه" و بدون "اصالت" و "باطل" "دانشجویان پیرو خط امام" را "اقدامی درست و اصولی" دانسته که "باید به آن ارج گذاشت" و جالب آنکه سازمان مجاهدین خلق ایران معتقد است که "دانشجویان پیرو خط امام" بر این سازمان پیشی جُسته و به همین منظور پیشنهاد می کند که "به خاطر پیشتازی و سبقت" باید آن ها را "دوچندان تقدیر" کرد.

مجاهدین که امروز ظهور پدیده ای به نام "دانشجویان پیرو خط امام" را "باطل" می دانند و معتقدند که "این حرکت به اندازه ی کم مایه گی و عدم اصالتش، عُمری زودگذر داشت"، در تمام مدت این "عُمر زودگذر"، یعنی قریب به یک سال، ماهیت آن را این چنین به توده ها معرفی می کردند: "در این هفته شاهد اقدام ضدامپریالیستی اِشغال لانه ی جاسوسی آمریکا از جانب دانشجویان بودیم ..."( نشریه ی مجاهد شماره ی 10 مقاله ی "دانشگاه و انقلاب"- تأکید از ماست).

و با "عمل قهرمانانه ی دانشجویانف در تصرف لانه ی جاسوسی و تبدیل شدن این نقطه به کانون فروزان شور ضدامپریالیستی ..."( نشریه ی مجاهد شماره ی 12 مقاله ی "دانشگاه و انقلاب"- تأکید از ماست).

"گروهی از دانشجویان قهرمان موفق به تسخیر سفارت آمریکا یعنی مرکز توطئه و فساد و طرح نقشه های شوم ... شدند ... با توجه به لزوم حمایت هرچه بیشتر از برادران و خواهرانی که در داخل سفارت هستند ... لازم است که هرچه بیشتر با راهپیمائی یا به طور انفرادی در مقابل سفارت جمع شده ..."( نشریه ی مجاهد شماره ی 11 مقاله ی "برترین وظایف دانش آموزان در جریان مبارزه ی ضدامپریالیستی- آمریکائی"- تأکیدها از ماست).

همچنین سازمان مجاهدین در اعلامیه ی 26 آبان 58 می نویسد: "تا آنکه پس از ماه ها انتظار دانشجویان قهرمان پیرو خط امام بار دیگر شور ضدامپریالیستی مردم را وسیعاً برانگیختند ... چنین است که بار دیگر با یادآوری حرکت شکوهمندی که دانشجویان قهرمان پیرو خط امام برانگیختند ...".

در شرایطی که حکومت برای فریب توده ها اِشغال سفارت آمریکا را مستمسک قرارمی داد و با تزویر و ریا آن را به عنوان حرکتی ضدامپریالیستی، در مقابل حرکات واقعاً ضدامپریالیستی مردم قرارمی داد، سازمان مجاهدین خلق نیز صفحات نشریه ی خود را با جملات تأئیدی از "حرکت کم مایه و بدون اصالت و باطل" "دانشجویان پیرو خط امام" می انباشت و آن را اقدامی ضدامپریالیستی جلوه می داد، آنچنان که گویا "دانشجویان قهرمان! پیرو خط امام" به قصد زنده کردن شور مبارزه ی ضدامپریالیستی در توده ها، سفارت را اِشغال کرده و آن را به "کانون فروزان شور ضدامپریالیستی" تبدیل کرده اند.

سازمان مجاهدین خلق ایران بنا به تحلیل خود از جریان اِشغال سفارت که به گوشه ای از آن در بالا اشاره کردیم، "نتایج مثبت" این حرکت "کم مایه و بدون اصالت و باطل" را نیز در همان زمان مورد بررسی قرارمی داد:

"حرکت دانشجویان پیرو خط امام صف بندی نیروها را مشخص کرد و خط امام را که ضدامپریالیست است از جریان هائی که به ناحق خود را در آن جا می زدند و از "پیروان اصیل امام" نبودند، جدا کرد. آگاهی طبقه کارگر را بالا بُرد و وحدت اصولی را نشان داد"(نشریه ی مجاهد شماره ی 12 مقاله ی "دانشگاه و انقلاب"). و یا: "در جریان اِشغال لانه جاسوسی و مخصوصاً با آغاز افشاگری های انقلابی دانشجویان پیرو خط امام مشاهده می کنیم که ..."( همان مقاله- تأکید از ماست).

اما کار روشنگری دوستان مجاهد به همین جا ختم نمی شود. آن ها جا به جا و بی جا این حرکت "باطل" را "افشاء"! می کردند و پس از ارزیابی "نتایج مثبت" آن، رهنمودهائی به هواداران می دادند. جهت همه ی این رهنمودها، تأئید و پشتیبانی کامل از حرکت "دانشجویان پیرو خط امام" بود. مثلاً سازمان مجاهدین خلق ایران هنگامی که به دانش آموزان خود رهنمود می دهد، می گوید: "با توجه به لزوم حمایت هرچه بیشتر از برادران و خواهرانی که در داخل سفارت هستند ... لازم است هرچه بیشتر با راهپیمائی یا به طور انفرادی در مقابل سفارت جمع شده ...".

و یا توسط دانشجویان هوادار خود چندین راهپیمائی در تأئید و پشتیبانی از حرکت "دانشجویان پیرو خط امام" انجام دادند و یا از مردم خواستند که در حمایت و پشتیبانی از "دانشجویان پیرو خط امام" روزه ی سیاسی بگیرند و...

در این زمینه خصوصاً یادآوری تبلیغات مجاهدین در رابطه با کارگران بی مناسبت نیست. در مقاله ی "مبارزه با امپریالیسم به کارخانه کشیده می شود"( نشریه ی مجاهد شماره ی 11) چنین آمده است: "آن ها( شورای کارگران) همصدا با دانشجویان مستقر در لانه ی جاسوسی آمریکا بر ضرورت مبارزه با آمریکا تکیه می کنند، آن ها خطاب به مدیریت می گویند: ... الان جوانان ما لانه ی جاسوسی آمریکا را اِشغال کرده اند ... ما کارگران بعد از نماز به طرف این لانه ی جاسوسی راهپیمائی می کنیم ..."( تأکیدها از ماست).

دوستان مجاهد با این جملات به کارگران چه چیزی را تفهیم می کردند. آیا با آن ها از "عدم اصالت" "دانشجویان پیرو خط امام" و "باطل" بودن حرکت آنان سخن می گفتند؟ آیا "صدای" دانشجویان مستقر در لانه ی جاسوسی آمریکا، تکیه بر "ضرورت مبارزه با آمریکا" است که کارگران با آن "همصدا" شوند؟ چرا دوستان مجاهد به کارگران نمی گفتند که "شورای انقلاب" با فرصت به دست آمده از جریان سفارت هرگونه تحصن و راهپیمائی و اعتصاب را فی الفور ممنوع اعلام کرد و آن را "توطئه آمریکا" خواند؟ چرا دوستان مجاهد به کارگران نمی گفتند که در نماز جمعه با استفاده از حرکت همین "دانشجویان قهرمان پیرو خط امام"، حکومت، نمازگزاران را به "تسخیر" "خانه ی کارگر" که محل تجمع کارگران بیکاری بود که برای تهیه ی قوت لایموت زن و فرزندانشان مستأصل شده بودند، فرا خواند؟ و چرا دوستان مجاهد به کارگران نمی گفتند که حکومت به عده ای از کارگران کارخانجات گفت که: "آمریکائی ها به تلافی جریان سفارت عده ای را در "خانه ی کارگر" به گروگان گرفته اند و ما باید به آن جا حمله کنیم" و سپس به دست این کارگران ناآگاه، که توهُمات آنان را همین دوستان مجاهد با تبلیغات و حمایت های "بی دریغ" خود هرچه بیشتر دامن می زدند، چماق داد و آنان را به سروقت کارگران بیکاری فرستاد که از گرسنگی دیگر به جان آمده بودند؟

آری دوستان مجاهد را در آن زمان با این حقایق کاری نبود. آن ها تمام امکانات تبلیغاتی خود را برای پشتیبانی از "اقدام ضدامپریالیستی" "دانشجویان قهرمان" به کار گرفته بودند و در مورد کارگران نیز تمام سعی خود را در جلب پشتیبانی آن ها از "کانون فروزان شور ضدامپریالیستی" که "دانشجویان قهرمان" افروخته بودند، به کار می بردند. آن ها در نشریه ی مجاهد شماره 17( سه شنبه 11 دی ماه 58) نوشتند: "این بار شُکوه مبارزه ی ضدامپریالیستی را در مشت های گره کرده ی کارگران و فریاد مرگ بر آمریکای آنان شاهد بودیم. فریادهائی که از جلو جاسوسخانه آمریکا از گلوی این سرسخت ترین دشمنان امپریالیسم بلند بود ...".

آیا به راستی دوستان مجاهد که بنابر ادعای خودشان به قانونمندی های جامعه ایمان دارند، متوجه نبودند که مبارزه ی ضدامپریالیستی کارگران را که به تأئید مجاهدین نیز، سرسخت ترین دشمن امپریالیسم هستند، به کجراه می کشاندند؟ آیا آن ها نمی دانستند که تشویق کارگران به پشتیبانی از جریان سفارت و ترتیب راهپیمائی ها به طرف سفارت آمریکا، جائی که حرکت "کم مایه و بدون اصالت و باطل" "دانشجویان پیرو خط امام" در آن صورت می گرفت، مبارزه ی ضدامپریالیستی نیست؟ شاید مجاهدین تصور می کردند هنگامی که "دهها هزار نفر از کارگران بنزخاور، جنرال موتورز، کفش وین، شرکت بوتان، داروپخش... به دعوت شورای اسلامی کارگران دست به یک راهپیمائی زدند"( نشریه ی مجاهد- همان مقاله) و مجاهدین به تبلیغ آن پرداختند، وظیفه ی خود را در آن مقطع نسبت به کارگران ادا کرده و آن ها را به مبارزه ی ضدامپریالیستی کشانده اند و اگر نیروئی با افشای ماهیت ضدانقلابی حرکت "دانشجویان پیرو خط امام" و افشای عملکرد ضدخلقی "شورای انقلاب" به کارگران می آموخت که جریان سفارت نه تنها مبارزه ی ضدامپریالیستی نیست، بلکه مبارزه ی ضدامپریالیستی با پافشاری کارگران بر روی خواسته های برحق خویش و مبارزی جهت نابودی این رژیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی می تواند صورت گیرد، "مواضع غیرمسئولانه و غیرعملی و چپ نمایانه" اتخاذ کرده است؟

ما در همان موقع که "شورای انقلاب" با استفاده از فضای موجود، برای کارگران خط و نشان می کشید و نیروهای سرکوبگر به سرکوب مبارزات ضدامپریالیستی مردم مشغول بودند، در اعلامیه ی "مرگ بر امپریالیسم آمریکا، مرگ بر فریبکاران-2" به تاریخ 1/9/59 نوشتیم: "ژست ضدامپریالیستی اخیر رژیم، همان طور که انتظار می رفت با سرکوب مجدد مبارزات ضدامپریالیستی توده ها توأم شد. این بار هم آن ها درعین حال که با تبلیغات عوام فریبانه سعی کردند خود را مدافع خلق به حساب آورند، "شورای انقلاب " به صدور اعلامیه ای برعلیه کارگران و زحمت کشان پرداخت و هر نوع تحصن و اعتصاب را با برچسب آمریکائی محکوم نمود. با این روند معلوم است که آن ها با ترتیب تسخیر سفارت آمریکا، وعده ی سرکوب خشن را به زحمت کشان میهن مان می دهند". ما همچنین در جزوه ی "سازش طبقاتی زیر پوشش مبارزه ی ضدامپریالیستی" در جواب به جریان منحط "کار" که به بهانه ی جریان سفارت از کارگران خواسته بود که حکومت را "یاری فعال و نامحدود" نمایند، نوشته بودیم: "مسئله دیگری که نویسندگان آن مقاله( منظور مقاله ی نشریه ی "کار" بود- توضیح از این مقاله است) تبلیغ می کنند، در رابطه با اِشغال سفارت آمریکاست. اینان کوشش دارند تا آن را مبارزه ای "ضدامپریالیستی" وانمود سازند و "فارغ از این اندیشه "که اِشغال سفارت به چه منظوری و برای سرپوش نهادن به چه مسائلی انجام گرفته است، از همان ابتدا به تبلیغ آن برخاستند". اگر آگاه نمودن کارگران را آن تبلیغاتی دانیم که دوستان مجاهد در رابطه با جریان سفارت انجام داده اند، قطعاً این سخنان ما نیز جُز "مواضع غیرمسئولانه و چپ نمایانه" چیز دیگری نخواهد بود!

دوستان مجاهد در مقدمه بر، نامه ی "دوست دانشجو"( نشریه ی مجاهد شماره ی 101) چنین می نویسند: "به راستی تاریخ برای کسانی که چشمی برای دیدن و گوشی برای شنیدن داشته باشند، می تواند بسیار آموزنده باشد. خوب است کسانی که پس از اِشغال سفارت "بهبه و چهچه" سردادند و مبارزه با امپریالیسم از جانب مرتجعین را در مسیری مطلوب پیش بینی کردند و ..." و بدین ترتیب دوستان مجاهد به تمام کسانی که در جریان اِشغال سفارت "بهبه و چهچه" سردادند، انتقاد می کنند، این گفته مورد توافق ما نیز هست. اما آنچه که برای ما "مبهم" می ماند، "بهبه و چهچه" از نظر سازمان مجاهدین خلق ایران است، زیرا دوستان مجاهد با جملات فوق کوشش می نمایند تا چنین تفهیم کنند که جزو سازمان هائی نبوده اند که برای اِشغال سفارت "بهبه و چهچه" سردادند. ما اگر به فرض، تمام جملاتی را که در بالا از مواضع سازمان مجاهدین نمونه آوردیم نیز به فراموشی بسپاریم، آیا جملاتی که در ذیل می اید، چیزی بجُز "بهبه و چهچه" است؟

"دوباره چیز آشنائی در شهر پیدا شده ... آخر دوباره انقلاب است، انقلابی بزرگتر از انقلاب اولی"... بنابراین اگر این انقلاب به سَمت دشمن واقعی و اصلی خود آمریکا سَمت گیری نمی کرد، نیمه کاره بود و دوباره همان اوضاع سابق احیاء می گشت ... و امروز به نظر می رسد روزنه امیدی بر روی انقلاب ما گشوده شده است که از آن نور پیروزی و حیات می تابد ... دیدیم که چگونه وقتی دانشجویان پیرو خط امام در جهت اصیل و درست انقلاب دست به اقدام زدند، با پشتیبانی و حمایت وسیع و پُرشور مردم مواجه گشتند. این نه یک تصادف و اتفاق است و نه یک شور و هیجان زودگذر توده ای! این پدیده ای دقیقاً قانونمند، اصیل و عمیق است"( مقاله "بوی خوش وحدت"- نشریه ی مجاهد شماره 11، دوشنبه 28 آبان 58- تأکیدها از ماست).

و یا: "چه خوب شد که در بحبوحه مشکلات و گرفتاری های متعدد، چه سیاسی و چه اقتصادی و نظامی و انواع و اقسام تفرقه ها و... خلق ما بار دیگر طعم شیرین و انقلابی وحدت را در جریان شورانگیز مبارزه ی ضدامپریالیستی- که به همت دانشجویان پیرو خط امام بالا گرفت- چشید ... به راستی هم که برای نیروهای انقلابی واقعی چه چیز می تواند از این مسرت بخش تر باشد؟ چرا که دیگر پس از ماه ها نوسان، انقلاب خط سیر اصولی خود و همان مبنای عینی وحدتش را بازیافته بود ... بلی در طی دَه ماه گذشته این یکرنگی و یکپارچگی آرزوی دائمی مجاهدین خلق بوده است ... و سپس دیدیم که به همت دانشجویان پیرو خط امام و مواضع مستحکم خودِ امام در مقابل آمریکا و فرستادگان مستقیم و غیرمستقیمش برق تحقق این آرزو درخشیدن گرفت و راه خدا و خلق دوباره هموار شد"( از مقاله "چه باید کرد؟"- نشریه مجاهد شماره 13، دوشنبه 12 آذرماه 1358- تأکیدها از ماست).

چه جملاتی گویا تر از این لازمست تا نشان دهد که دوستان مجاهد خود جزو سرد مداران "بهبه و چهچه" گو بوده اند. دوستان مجاهد در تمامی موضع گیری یک ساله ی خود به ستایش "جریان سفارت" پرداختند. اما به فرض آنکه تمامی آن ها را بجُز همین دو مقاله( "بوی خوش وحدت" و "چه باید کرد؟") نادیده بگیریم، همین دو مقاله کافی نیست تا نشان دهد که دوستان مجاهد چه کرده اند؟ آن ها حتی "مزه" و "بوی" جریان سفارت را نیز چشیده و بوئیده بودند!! "طعم" آن "شیرین و انقلابی" و "بوی" آن "خوش" بود! و همه می دانند که چنین "طعمی و بوئی" انسان را به "بهبه گوئی" و "چهچه گوئی" وادار می کند. دوستان مجاهد در اثر حرکت "اصولی و عمیق" "دانشجویان پیرو خط امام" به "آرزوی دَه ماهه گذشته " خود رسیده بودند و از این که "راه خدا و خلق دوباره هموار شد"، "چهچه" سردادند. حال "بوی خوش وحدتی" را که بوئیده بودند و "طعم شیرین و انقلابی" حرکت "اصیل و عمیق" جریان سفارت را فراموش کرده و به "بهبه و چهچه گویان" انتقاد می کنند و چنین خطائی را ناشی از آن می دانند که "بهبه و چهچه گویان"، "نه چشمی برای دیدن" و "نه گوشی برای شنیدن" دارند!! چه خوب می شد که دوستان مجاهد همان طور که سئوال "چه باید کرد؟" را مطرح می کنند، سئوال "چه کرده ایم؟" را نیز مطرح سازند، زیرا یافتن پاسخی به سئوال اولی بدون پاسخگوئی به سئوال دومی امکان ناپذیر است و به عبارت دیگر این یکی سئوال اولی است و آن یک دومی.

دوستان مجاهد سپس "از کسانی که مبارزه با امپریالیسم از جانب مرتجعین را در مسیری مطلوب پیش بینی می کردند"، سئوالاتی می نمایند و بدین ترتیب چنین وانمود می سازند که گوئی خود آن ها "مبارزه با امپریالیسم از جانب مرتجعین را در مسیری مطلوب پیش بینی نکرده و حتی در این باره دائماً افشاگری نموده اند. آیا جملاتی که تاکنون به نقل از مجاهدین آوردیم، کافی نیست تا نشان دهد که دوستان مجاهد در این زمینه نیز از زمره ی کسانی بودند که کوشش داشتند تا به توده ها به زور بقبولانند که جریان سفارت مسیر مطلوب مبارزه ی ضدامپریالیستی است؟ آیا این دوستان مجاهد نبودند که نوشتند: "... به راستی هم که برای نیروهای انقلابی واقعی چه چیز می تواند از این مسرت بخش تر باشد؟ چرا که دیگر پس از ماه ها نوسان، انقلاب خط سیر اصولی خود و همان مبنای عینی وحدتش را بازیافته بود ..."( تأکیدها از ماست) و یا "... دیدیم که به همت دانشجویان پیرو خط امام و مواضع مستحکم خودِ امام در مقابل آمریکا و فرستادگان مستقیم و غیرمستقیمش برق تحقق این آرزو درخشیدن گرفت و راه خدا و خلق دوباره هموار شد ..."( تأکید از ماست) و یا "دوباره چیز آشنائی در شهر پیدا شده ... آخر دوباره انقلاب است، انقلابی بزرگتر از انقلاب اولی ..."( تأکید از ماست) و یا "... امروز به نظر می رسد روزنه امیدی بر روی انقلاب ما گشوده شده است که از آن نور پیروزی و حیات می تابد ..."( تأکید از ماست) و یا "... دیدیم که چگونه وقتی دانشجویان پیرو خط امام در جهت اصیل و درست انقلاب دست به اقدام زدند..."( تأکید از ماست) ؟

حال چگونه است که دوستان مجاهد این سئوالات را نه از خود، بلکه از دیگران می نمایند؟! دوستان مجاهد می پرسند که: "چگونه است که پس از گذشت کمتر از یک سال شرایط و پیشنهادات دیکته شده عامل سیا " هانسن" به راحتی از جانب سردمداران بلامنازع مبارزه ضدامپریالیستی جامعه ما! عنوان می شود؟" ما می گوئیم دوستان مگر خود شما نبودید که نوشتید: "... دیدیم که به همت دانشجویان پیرو خط امام و مواضع مستحکم خودِ امام در مقابل آمریکا و فرستادگان مستقیم و غیرمستقیمش ..."، حال چرا خود شما به سئوالی که نموده اید پاسخ نمی دهید؟ این کدام "همت" و کدام "مواضع مستحکمی" بود که شما درباره ی آن چنان تبلیغ می کردید که گوش فلک را نیز کر می کرد؟ ایا این "دانشجویان پیرو خط امام" و "همت" آنان نبود که "دوست دانشجویمان" درباره ی برخورد آن ها با همین "هانسن" می نویسد: "... شاید در این میان دیدار یکی از نمایندگان کنگره آمریکا به نام " هانسن" که برای تحقیق در امر گروگان ها به ایران و دیدار از جاسوسخانه و گروگان ها آمده بود، از همه جالب تر باشد. وی در تاریخ 5/9/58 به ایران آمد... وی که از همان ابتدا بسیار زیرکانه و حساب شده برخورد می کرد، در جاسوسخانه به هر سوراخی سرکشید و از محل نگهداری کلیه گروگان ها اطلاع پیدا کرد. در طول مسیر با افراد مسلحی که به حفاظت از گروگان ها مشغول بودند، به رسم احوالپرسی دست می داد. بسیار خنده دار بود که نگهبانانی که در حالت آماده باش به سر می بردند، با گرمی و صمیمیت نگهبانی و مسئولیت محافظت و ... را فراموش کرده با وی دست می دادند"؟ آری، اینست آن "همت" و "مواضع مستحکمی" که سازمان مجاهدین خلق ایران درباره ی آن تبلیغ می نمود. در همان روزی که " هانسن" در داخل سفارت به "هر سوراخی سر می کشید" و یا "دانشجویان پیرو خط امام" به رسم "احوالپرسی دست می دادند" و "بسیار خنده دار بود" که آنان "با گرمی و صمیمیت نگهبانی و مسئولیت محافظت و ... را فراموش کرده با وی دست می دادند"، یعنی در تاریخ 5/9/58، دوستان مجاهد در نشریه ی مجاهد شماره ی 12 در همان تاریخ 5/9/58 چنین می نویسند: "عمل قهرمانانه دانشجویان ما در تصرف لانه جاسوسی و تبدیل شدن این نقطه به کانون فروزان شور ضدامپریالیستی ..."( مقاله "دانشگاه و انقلاب") و یا: "... ولی آغاز این حرکت و مخصوصاً تحقق آن با نام و رهنمودهای امام به یکباره مرزهای نوینی را مشخص کرد. مرزی که دیگربار از فراز آن به وضوح می شد تفاوت جریان ها و عناصری را که به واقع با خط امام سنخیت بیشتری داشتند از جریان هائی که به ناحق می خواستند خود را پیروان اصیل امام قلمداد کنند، جدا کرد...". و یا در همین شماره ی مجاهد(5/9/58) دوستان مجاهد با خط درشت می نویسند: "دانشجویان (پیرو خط امام) در پایان قطعنامه اتحاد همه نیروها و اقشار و گروه ها را در راه تداوم انقلاب علیه هرگونه سلطه اجانب به سرکردگی آمریگا مُصرانه خواستار شدند..."( مقاله "گزارشی از تظاهرات ضدامپریالیستی مردم قهرمان در برابر جاسوسخانه آمریکا در اول مُحرم"). و به علاوه ی همه ی این ها، دوستان مجاهد در همین شماره ی نشریه ی مجاهد به جمعبندی "نتایج مثبت"! اِشغال سفارت می نشینند.

اینک درست در روزی که دوستان مجاهد در نشریه ی خود به ستایش از جریان سفارت می پردازند، " هانسن" در حال سرکشیدن "به هر سوراخی" در سفارت است و مشغول احوالپرسی های "گرم و صمیمانه" با "دانشجویان پیرو خط امام" یا آن طور که دوستان مجاهد دوست داشتند بگویند، "دانشجویان ما" یا "دانشجویان (پیرو خط امام)" یا "دانشجویان قهرمان پیرو خط امام"، بیشتر به یک شوخی تاریخی شبیه است که نه تنها در آن زمان موجب خنده می شد، بلکه اکنون نیز که سازمان مجاهدین خلق ایران این سئوال را راجع به " هانسن" نموده است، موجب خنده می گردد.

یکی دیگر از سئوالات دوستان مجاهد از کسانی که "مبارزه با امپریالیسم از جانب مرتجعین را در مسیری مطلوب پیش بینی می کردند" اینست که "چه هماهنگی و سنخیتی بین محاکمه سعادتی به اتهام جاسوسی و مبارزه با آمریکا می تواند وجود داشته باشد؟".

و ما بازهم می گوئیم که زحمت پاسخ دادن به این سئوال را بهتر است که خود دوستان مجاهد برعهده بگیرند. چرا؟ بدین خاطر که بیش از همه و پیش از همه، این سازمان مجاهدین خلق ایران بود که مسئله ی مجاهد سعادتی را به بهانه ی جریان سفارت در پرده ای از ابهام فرو بُرد و در شرایطی که شکنجه و دستگیری دوستمان سعادتی به رسوائی هرچه بیشتر رژیم منجر شده بود، سازمان مجاهدین آن را به سازشکارانه ترین شکل لوث نمود و مسئله ای را که در ذهن توده ها آنچنان روشن بود، مبهم نمود و این کار را نشریه ی مجاهد با چاپ دو نامه از سعادتی انجام داد. نامه هائی که سعادتی طبق خط سازمان نوشت و در آن ها چنین آمده بود: "درود بر دانشجویان انقلابی که با اقدام شجاعانه خود سرفصلی جدید را در انقلاب شکوهمند خلقمان گشودند. سرفصلی که می رفت تا با انواع و اقسام توطئه های آشکار و نهان توسط فرصت طلبان تیره و تار شود. شما نشان دادید که چگونه می توان درعمل تمامی خلق را در حول محور واقعی خویش بسیج نمود و دوباره شور و شوق انقلابی را در میهن خونبارمان شکوفا ساخت... من شادی و شور خود را در تأئید و پشتیبانی کامل خود از اقدام شجاعانه شما فرزندان و عزیزان خلق ایران اعلام می کنم و امیدوارم که روند کامل این حرکت بزرگترین حماسه بشری را بر تارک تاریخ بنشانیم"("نامه ی سعادتی به دانشجویان پیرو خط امام"- نشریه ی مجاهد شماره 13- 12 آذرماه 58- تأکیدها از ماست). و نیز: "من اِشغال این لانه جاسوسی را آزادی خود می دانم"( "نامه ی سعادتی به موسی خیابانی"- نشریه ی مجاهد شماره ی 14- 19 آذرماه 58).

نشریه ی مجاهد در شرایطی این نامه ها را به چاپ رساند که مجاهد سعادتی در زندان اوین بود و سازمان مجاهدین خلق ایران به خوبی می دانست که سعادتی را کمیته ی ماشاالله قصاب که در سفارت آمریکا مستقر بوده ، دستگیر و شکنجه نموده است. پس به خوبی می دانست که قطعاً در درون سفارت اسنادی در رابطه با دستگیری سعادتی و نقشی که آمریکائی ها در جریان دستگیری و شکنجه ی او برعهده داشتند، وجود دارد. اما "دانشجویان انقلابی" این "فرزندان و عزیزان خلق ایران" که سعادتی یا به بیان صحیحتر سازمان مجاهدین، "تأئید و پشتیبانی کامل خود را از "اقدام شجاعانه ی" آن ها ابراز می کردند، گوشه ای از این اسناد را نیز آشکار نکردند.

سازمان مجاهدین خلق ایران با انتشار این دو نامه، مرز بین انقلابی و ضدانقلابی، مرز بین ضدآمریکائی و آمریکائی را مخدوش ساخت و حال چه مُضحک است که از دیگران می پرسد که چه رابطه ای بین آزادی جاسوسان آمریکائی و محاکمه ی سعادتی وجود دارد. دوستان شما خود قبلاً به اندازه ی کافی با درج این دو نامه مسئله ی سعادتی را مخدوش نموده اید و به فریبکاری حکومت یاری رساندید، حال چگونه است که از دیگران و نه از خود، این سئوال را می کنید؟! شما تا چه اندازه به روشن شدن ذهن توده ها یاری نموده اید که اکنون به خود اجازه می دهید تا در ا دامه ی آن، این سئوال را بکنید؟ بگذارید که این سئوال را آن کسانی بکنند که نه این "دانشجویان" کذائی را "انقلابی" و نه "فرزندان و عزیزان خلق ایران" می دانستند و نه آنکه آنچنان "روندی" برای آن قائل بودند که "بزرگترین حماسه بشری" را بر تارک تاریخ بنشاند" و نه "اِشغال این لانه جاسوسی" را به معنی آزادی سعادتی می دانستند.

دوستان مجاهد بازهم از همان کسانی که "مبارز با امپریالیسم از جانب مرتجعین... " می پرسند که چه رابطه ای بین به خاک و خون کشیدن مجاهدین در آمل و... و مبارزه با آمریکا می تواند وجود داشته باشد؟

عجبا، عجبا که دوستان مجاهد چه دیر این سئوال را مطرح نمودند! دوستان! شما که چنین ذهن "تیزبینی" دارید که می توانید رابطه ی مابین سرکوب نیروهای مبارز و ضدامپریالیست را با نمایش سفارت درک کنید، چرا قبلاً این رابطه را در ذهن خود برقرار نکرده بودید؟ مگر در همان شرایطی که شما به، بهبه و چهچه گوئی جریان سفارت مشغول بودید، دستگاه سرکوب رژیم قلع و قمع، ضرب و شتم و شکنجه و زندان و قتل هواداران صدیق و مبارز شما را متوقف کرده بود؟ چرا در آن هنگام این سئوال را از خود نکردید؟ مگر در همان زمان که در نشریه ی مجاهد شماره ی 11( دوشنبه 28 آبان ماه 58) خبر از مجروح شدن دو تن از هواداران خود توسط "عده ای که خود را دانشجو می خواندند همراه با تعدادی پاسدار" نوشتید، در همان مقاله نیز ننوشتید که "این بار نیز به جهت سرعت بخشیدن و تحکیم مبارزه ی ضدامپریالیستی و گسترش همه جانبه آن، ضمن تأئید کامل عمل انقلابی دانشجویان مسلمان پیرو خط امام ..."( تأکید از ماست) ؟ و یا در نشریه ی مجاهد شماره ی 18( سه شنبه 18 دی ماه 58) که صحبت از حمله ی وحشیانه ی چماقداران به راهپیمائی مجاهدین خلق شاخه ی مشهد و زخمی شدن چند تن از راهپیمایان توسط چماقداران است، بازهم نشریه ی مجاهد دست از تعریف و تمجید "دانشجویان پیرو خط امام" برنمی دارد و فی المثل در مقاله ای خطاب به "برادران"! پاسدار می نویسد: "از همان لحظه اِشغال لانه ی جاسوسی آمریکا، سازمان با اشتیاق تمام امکانات خود را در پشتیبانی از این حرکت، بسیج کرد. به ویژه به دنبال فرمان تاریخی امام مبنی بر بسیج سیاسی- نظامی همه خلق، مجاهدین تیم های نظامی خود را در جهت حمایت از دانشجویان پیرو خط امام و نگهبانی و مراقبت شبانه روزی به محل سفارت گسیل داشتند... و بدین ترتیب روزها و شب های سرد و بارانی جلو سفارت با اجتماع هزاران نفر از اعضاء و طرفداران مجاهدین و دیگر هموطنان مبارز ما و... این یکی از خواسته های مجاهدین خلق بوده که مبارزه مردم ما در مسیر صحیح حرکت کند، بنابراین طبیعی هم بود که اقدام شجاعانه دانشجویان پیرو خط امام مورد حمایت بی دریغ سیاسی- نظامی سازمان قرار بگیرد"( مقاله "سخنی با برادران پاسدار"(2)- تأکید از ماست) ؟ و در همین شماره از نشریه ی مجاهد ستایش های فراوان دیگری نیز از "اقدام شجاعانه ی دانشجویان پیرو خط امام" شده است. نمونه های فراوان دیگری نیز وجود دارد که می توان با رجوع به نشریه ی مجاهد، آن ها را یافت. حال ما می پرسیم که چرا سازمان مجاهدین خلق ایران در آن شرایط که هوادارانش مورد ضرب و جرح قرار می گرفتند، اما سازمان مجاهدین خلق "طبیعی" می دانست که "اقدام شجاعانه ی دانشجویان پیرو خط امام" را مورد"حمایت"، آن هم "حمایت بی دریغ سیاسی- نظامی سازمان" قرار دهد و "روزها و شب های سرد و بارانی" جلو سفارت اجتماع می نمود، این سئوال را از خود نکرد؟

به نظر می رسد که بررسی نتاقضات بین آنچه که امروز سازمان مجاهدین خلق ایران درباره ی جریان سفارت بر زبان می آورد و آنچه که در طول یک سال بر زبان می آورد، کافی باشد و تکرار مواضع این سازمان بیش از این از حوصله ی مقاله خارج گردد. اما بررسی کلی حرکت سازمان مجاهدین خلق ایران درباره ی جریان سفارت تمام نشده است.

دوستان مجاهد در مقدمه ی نامه ی "دوست دانشجو" می نویسند که: "برای کسانی که به قانونمندی های اجتماعی ایمان دارند، در همان سرآغاز اِشغال لانه ی جاسوسی مشکل نبود که چنین چشم اندازی را در پیش رو تصویر کنند. تمام جریان هائی که از این حرکت تحلیل درست و درک روشنی نداشتند، به درجات مختلف دچار انحراف شده نتوانستند موضع گیری مناسبی در برابر آن بکنند"( تأکید از ماست) و بدین ترتیب می کوشیدند تا ثابت نمایند که خود به هیچوجه دچار انحراف نشده بودند. نویسنده یا نویسندگان مقدمه که معتقدند "در همان سرآغاز اِشغال لانه جاسوسی مشکل نبود که چنین چشم اندازی را در پیش رو تصویر کنند"، در لابلای نقل قول هائی که از شماره های گذشته ی نشریه ی مجاهد می آورند، می نویسند: "با جدیتی انقلابی سعی در جلوگیری از انحراف فاحش این حرکت داشتیم". کدام جدیت انقلابی؟! اگر شما از همان آغاز می دانستید که نتیجه چه خواهد شد، دیگر چگونه کوشش می نمودید "از انحراف فاحش این حرکت" جلوگیری نمائید؟ و این که نویسندگان مقدمه می گویند: "چه هشدار بجائی بود، چرا که پس اندک مدتی دیدیم که چگونه در لحظه تصمیم گيری، گام به گام به راست غلطیدند و منادی جریان ارتجاعی حاکم شدند"، در واقع به مغلطه کاری مشغولند. اگر شما می دانستید که قضیه چیست و به کجا ختم می شود، "هشدار" چه معنائی داشت؟، زیرا همه به خوبی می دانیم که "هشدار"های سازمان مجاهدین خلق به دارودسته های حکومتی و ارگان های آن ها از قبیل "شورای انقلاب" بود و نه به توده ها.

"مقدمه" می کوشد تا با درهم و برهم کردن مسائل، بالاخره اثبات نماید که سازمان مجاهدین خلق ایران از همان ابتدا می دانست و گفته بود که جریان سفارت حرکتی "کم مایه و بدون اصالت و باطل" است، اما درست در چند سطر بعدی دچار تناقض گوئی می شود و همچنان برای خوانندگان "مقدمه" مسائلی را مبهم طرح می کند. ابهامی که برای خوانندگان ایجاد می شود، اینست که بالاخره نمی فهمند که سازمان مجاهدین معتقد است که جریان سفارت از همان آغاز حرکت "باطل" بوده است یا آنکه در ابتدا انقلابی بوده و به تدریج "باطل" شده است.

و اتفاقاً این همان نکته ایست که نویسنده یا نویسندگان "مقدمه" کوشش دارند تا درباره ی آن صحبتی به میان نیاورند. در ابتدای "مقدمه" چنین وانمود می شود که سازمان مجاهدین این حرکت را از همان آغاز حرکتی ضدامپریالیستی نمی دانسته است، ولی در آن جا که برای اثبات چنین ادعائی ناچار می شود تا در تأئید سخنان خود به جملاتی که بیانگر مواضع گذشته ی این سازمان است، تکیه کند، قضیه به گونه ای مطرح می شود که گویا حرکت جریان سفارت در آغاز انقلابی بوده است که متأسفانه! و علیرغم "هشدارهای بجای" سازمان مجاهدین در "لحظه تصمیم گيری ، گام به گام به راست" غلطید و "منادی جریان ارتجاعی حاکم" شد.

چرا سازمان مجاهدین با مسئله این گونه مبهم برخورد می کند؟ زیرا هر دو موضع گیری، او را دچار تناقضاتی می سازد. اگر دوستان مجاهد بگویند که جریان سفارت از همان آغاز حرکتی "ضدامپریالیستی" نبوده، بلکه حرکتی "باطل" و ضدخلقی بوده است، آنگاه تمام هواداران این سازمان سئوال خواهند کرد که پس مواضع یک ساله ی سازمان مجاهدین خلق درباره ی سفارت چه بوده است؟ مخصوصاً که خود دوستان مجاهد معتقدند که از ابتدا ماهیت این حرکت مشخص بوده است. و اگر دوستان مجاهد بگویند که جریان سفارت ابتدا حرکتی انقلابی بوده، ولی "در لحظه تصمیم گیری، گام به گام به راست غلطید و منادی جریان ارتجاعی حاکم شد"، آنگاه نامه ی "دوست دانشجو" و روند یک ساله ی جریان سفارت این نظر را رد و محکوم می نماید. مگر "دوست دانشجو" در نامه ی خود نمی نویسد که: "... ولی آیا به راستی همه قضایا همین بود؟ و آیا آنگونه که آقای بهشتی فردای اِشغال لانه جاسوسی بیان کرد: "مسئله این بود که "جوانان با ایمان بیش از این تاب نیاوردند و به عنوان اعتراض سفارت آمریکا را به اِشغال خود درآوردند"؟ اگر چه در یک نظر سطحی که این چنین مورد سؤاستفاده عناصر و جریان های فرصت طلب و شناخته شده قرار گرفت، این قضاوت درست به نظر برسد، ولی واقعیت چیز دیگری جُز این ها بود. چگونه کسانی که از راهپیمائی و خواندن قطعنامه در جلوی سفارت واهمه داشتند، یکباره به فکر اِشغال لانه جاسوسی آمریکا افتاده اند؟ زیرا اگر به خاطر داشته باشیم، سه روز قبل از این جریان حزب جمهوری اسلامی به مناسبت عید قربان دعوت به راهپیمائی کرده بود که مقصد آن سفارت آمریکا بود، ولی یکدفعه، به علتی نامعلوم، این برنامه لغو و قرار شد مردم به جای سفارت آمریکا، در میدان ... جمع شوند"( تأکید از ماست).

"دوست دانشجو" در نامه ی خود همچنین جزئیات تدارک حرکت را که توسط همین "جریان ارتجاعی حاکم" صورت می گرفت، توضیح داده است و می بینیم که قبل از همه "دانشجویان پیرو خط امام" در روزهای سه شنبه در مسجد دانشگاه توسط حجت الاسلام خامنه ای برای وظیفه ای که در آینده می بایست در جهت خدمت به حزب جمهوری اسلامی انجام دهند، شارژ می شدند. "حدود یک هفته قبل از اِشغال سفارت، طرح جریان حمله بین موسوی خوئینی ها و آقای "الف" و افراد دیگر نظیر "م- ر"( یکی از مسئولین سپاه) و چند تن از دانشجویان مذکور ریخته شد". اهداف حرکت مشخص گردیده "دانشجویان پیرو خط امام" سازماندهی شدند و به هر یک کارتی و بازوبندی دادند. سفارش شد که "افراد غیرخودی" وارد جمع نشوند و به قول "دوست دانشجو" "بدین ترتیب حرکت خودجوش و خودانگیخته!! جوانان مسلمانی که به اصطلاح از جنایات آمریکا به تنگ آمده بودند، آغاز شد"( تأکید از ماست). "کروکی سفارت و نقشه دقیق مراکز مختلف در سفارت که از طرف دست اندکاران و گردانندگان اولیه تهیه شده بود" در اختیار "دانشجویان پیرو خط امام" قرار گرفت. "با حمایت سپاه، به وسیله قیچی های آهن بُر، زنجیرها را پاره کرده" و به داخل سفارت ریختند و... "ساعت 9 همان شب از سپاه برای بیرون بردن اسناد مراجعه کرده و با کامیون آن ها را تخلیه کرده و بردند" و... و هرجای نوشته ی "دوست دانشجو" را بخوانید حکایت از آن دارد که این حرکت چندین هفته قبل از شروع آن کاملاً توسط سردمداران حکومت برنامه ریزی شده و در جهت اهداف ضدخلقی آن ها قرار داشت. نمونه های درج شده در نامه ی "دوست دانشجو" بسیارند و تکرار آن ها شاید لازم نباشد. ماهیت این حرکت از همان ابتدا آنچنان آشکار بود که همان طور که قبلاً اشاره کردیم،یکی از دانشجویان متعصب "پیرو خط امام" تنها پس از 10 الی 15 روز فریاد زد که: "این ها در خط ضدامپریالیستی حرکت نمی کنند". بنابراین اگر سازمان مجاهدین خلق مدعی شود که جریان اِشغال سفارت در ابتدا حرکتی "اصولی و مترقی بوده است"، نه برای ما و نه حتی برای نویسندگان "مقدمه" که چنین ادعائی کرده اند و نه برای هواداران این سازمان قابل قبول نخواهد بود.

اما دوستان مجاهد شاید مایل باشند که مواضع و عملکرد خود را در این باره به گونه ای دیگر توجیه نمایند. دوستان مجاهد شاید بگویند که ما از عناصر مبارز و ضدامپریالیستی که در بین "دانشجویان پیرو خط امام" بوده اند، حمایت کرده ایم و می کوشیدیم تا با موضع گیرهای خود، آنان را تقویت نمائیم و به عنوان صحت نظر خود نیز همین "دوست دانشجو" را مثال بیاورند. ولی آیا این استدلال درست است؟ ما قبل از این که دوستان مجاهد چنین ادعائی کرده باشند، در مقاله ی خبرنامه ی 42( "دردسر پایان نمایش"- 20/9/59) بدان چنین پاسخ داده ایم: "این که می گوئیم "دانشجویان پیرو خط امام" دقیقاً آلت دست حزب بوده اند به هیچوجه بدین معنی نیست که تمامی آنان عضو حزب "فراگیر" بوده اند. خیر، واقعیت را بخواهیم، این طور نیست. برخی از آنان رسماً عضو حزب نبوده و حتی چندتائی به سازمان های اسلامی دیگر متعلق بودند. آنچه مهم است، آنست که به هر حال تمامی این "دانشجویان" چه خواسته و چه ناخواسته، دقیقاً در جهت اهداف حزب "فراگیر" به کار گرفته شدند و این که آن ها تا چه اندازه ای به این مسئله آگاهی داشتند و یا نداشتند( که البته اکثریت آنان این آگاهی را داشتند) از نظر محاسبات تاریخی، هیچ چیز را تغییر نمی دهد. حتی این مسئله که فی المثل اگر برخی از این "دانشجویان" و حتی تمامی آنان ته دلشان ضدامپریالیست بودند،( گرچه نبودند) و آرزو داشتند که مبارزه ای ضدامپریالیستی انجام دهند،( که نداشتند) هیچ چیز را در واقعیت تغییر نمی دهد. آن ها به هر حال آلت دست حزبی شدند که نه تنها خیال مبارزه ی ضدامپریالیستی را در سر ندارد، بلکه انواع دسایس و حیل را می چیند تا مبارزه ی ضدامپریالیستی توده ها را سرکوب سازد". آری ما این سخنان را 5 روز قبل از چاپ نامه ی "دوست دانشجو" منتشر نموده بودیم و گویا برای آنست که این راهِ توجیه را نیز بر کسانی که در طول یک سال "بهبه و چهچه گوی" جریان سفارت بودند، ببندیم. گمان می کنیم که "دوست دانشجو" نیز با این نظر ما موافق باشد، زیرا در نامه ی خود می نویسد: "آری به خوبی حس می کردم که چگونه آلت دست و ملعبه عده ای شده ایم که خودشان گرچه تکذیب می کردند، ولی پشتشان به حزب حاکم گرم بود و به خوبی درک می کردم که ادعاهای پُرطمطراق آن ها در مبارزه با آمریکا کمترین محتوائی ندارد". آیا دوستان مجاهد با این سخنان مخالفند؟ ظاهراً نباید مخالفتی داشته باشند، زیرا خود آنان نیز آن طور که در نشریه ی مجاهد شماره ی 17 (11 دی ماه 1358) می گویند، آن ها در ارزیابی های خود افراد را در نظر نمی گیرند، بلکه با "جریان" برخورد می کنند: "ما با مخالفین خود به هیچوجه فردی برخورد نمی کنیم، به جای برخورد فردی به برخورد با "جریان" اعتقاد داریم"( مقاله ی "عروسک های کوکی ارتجاع" قسمت سوم- تأکید از ماست).

بنابراین با تکیه بر همین سخن مجاهدین( به جای برخورد فردی به برخورد با "جریان" اعتقاد داریم)، اگر آنان مدعی شوند که حمایت آنان از جریان سفارت، حمایت از برخی افراد بوده است، دلیل آن را مردود می شماریم.

اما دوستان مجاهد خود درباره ی یک سال مواضع و عملکرد خود درباره ی جریان سفارت چه می گویند؟ آن ها در نشریه ی مجاهد شماره ی 107، در مقاله ی "دعاوی مبارزه ی ضدامپریالیستی در آزادی گروگان ها"( 7 بهمن 59) می نویسند که: " لکن ما از همان ابتدا در رابطه با اِشغال جاسوسخانه و مسئله گروگان ها یک سیاست دومؤلفه ای را دنبال کردیم که بر کلیه موضع گیری های سازمان حاکم بوده است. یک مؤلفه این خط مشی عبارت بود از تعمیق و ارتقای مبارزه ی ضدامپریالیستی با استفاده از زمینه ها و فرصت هائی که در اثر اِشغال جاسوسخانه و گروگان گیری پیش آمده بود... مؤلفه دیگر این خط مشی که فی الواقع مکمل مؤلفه اول است، نشان دادن عمق و اصالت دعاوی و شعارها و ماهیت نیروهای مختلف برای توده های مردم در حرکت و همراه پابپای تحولات و رویدادهای مربوط به این مسئله بوده است... در ضمن ما کوشیده ایم تا از مسئله گروگان ها و سیر تحولات آن به عنوان یک جریان مهم و طولانی نتایج واقع بینانه لازم را بگیریم و آن را با مردم درمیان بگذاریم...".

طبیعی است که اگر سیاست "دو مؤلفه" ای سازمان مجاهدین خلق ایران چنین می بود، هیچ کس بجُز نیروهای "ارتجاعی و واپسگرا و..." نمی توانست بدان ایراد بگیرد. آیا ما می توانیم از سازمان مجاهدین که "با استفاده از زمینه ها و فرصت هائی که در اثر اِشغال جاسوسخانه و گروگان گیری پیش آمده بود"، مبارزات ضدامپریالیستی توده ها را ارتقاء داد و سپس "ماهیت نیروهای مختلف" را در جریان حرکت "برای توده های مردم" افشاء کرد و در ضمن دائماً "نتایج آن را"، آن هم به عنوان "یک جریان مهم و طولانی" با مردم درمیان گذاشت، ایرادی بگیریم؟ پاسخ قطعاً منفی است، اما در این جا نکته ی اصلی گویا فراموش شده است و آن اینست که سازمان مجاهدین خلق ایران چگونه این "سیاست دو مؤلفه ای" را پیش بُرده است؟ اگر دوستان مجاهد زحمت می کشیدند و نه تنها "سیاست دو مؤلفه ای" خود را به طور کلی شرح می دادند، بلکه به طور مشخص نشان می دادند که چگونه آن را اجراء کرده و به انجام رسانده اند، آنگاه حقیقت آشکار می شد، زیرا به طور کلی خیلی چیزها می شود گفت که دلپذیر هم باشد!

اگر حافظه مان خطا نکند، در نشریه ی طلاونگ( نشریه ی سازمان مجاهدین- شاخه ی مازندران) شعاری به این مضمون و با حروف درشت در آن درج می شود که "همیشه باید حقیقت را به مردم گفت"، آیا اکنون دوستان مجاهد با طرح "سیاست دو مؤلفه ای" حقیقت را به مردم می گویند؟ قطعاً خیر و برای اثبات این ادعایمان اگر دوستان مجاهد علاقه ی چندانی به بررسی مشخص کارنامه ی یک ساله ی سفارتشان ندارند، ما آن را ورق می زنیم تا ببینیم آیا واقعاً دوستان مجاهد با استفاده از جریان سفارت مبارزات توده ها را ارتقاء داده، ماهیت نیروهای مختلف را برای توده های مردم افشاء کرده و نتایج حرکت را با مردم درمیان گذاشتند؟

دوستان مجاهد "دانشجویان پیرو خط امام" را انقلابی، قهرمان و... خواندند و حرکت آنان را اصیل، قهرمانانه، ضدامپریالیستی، شکوهمند و... دانستند. نمونه های آن قبلاً گفته شد.

دوستان مجاهد "دانشجویان پیرو خط امام" را که آلت دست حزب "فراگیر" جمهوری اسلامی بودند، به مردم به عنوان نیروئی که به هیچ گروه، سازمان یا حزبی بستگی ندارند و دانشجویانی هستند که "مستقلاً" به پا خواسته اند، معرفی کردند.

دوستان مجاهد جریان اِشغال سفارت را "انقلابی بزرگتر از انقلاب اول"( نشریه ی مجاهد- شماره ی11) و "موج انقلابی ضدامپریالیستی"( نشریه ی مجاهد- شماره ی17) که به "نوسان انقلاب" خاتمه داده و موجب گردیده است که "انقلاب خط سیر اصولی خود و همان مبنای عینی وحدتش را بازبیابد"( نشریه ی مجاهد- شماره ی13) خواندند که "راه خدا و خلق را دوباره هموار کرد"( نشریه ی مجاهد- شماره ی13).

دوستان مجاهد به پیشنهاد "دانشجویان پیرو خط امام" در پنج روز "روزه ضدامپریالیستی"!! شرکت کردند و از مردم نیز طلب نمودند که به این خواست "ضدامپریالیستی"!! "دانشجویان پیرو خط امام" تن دردهند و "دوست دانشجو" در نامه ی خود ماهیت این "روزه ی ضدامپریالیستی"!! را چه خوب توضیح داده است. او می گوید: "ولی عجیب این بود که آمریکا همیشه یک گام جلوتر از ما بود. ابتدا این آمریکا بود که خرید نفت از ما را قطع کرد و هنگامی که مردم شعارشان لغو قراردادها و قطع رابطه با امپریالیسم آمریکا بود، این آمریکا بود که ما را تهدید به محاصره ی اقتصادی می کرد و تازه درمقابل، در حالی که مردم بسیج شده، آماده هرگونه جان فشانی و فداکاری بودند، با اعلام روزه سیاسی این انرژی عظیم را در کانال های انحرافی جاری می کردیم و به این ترتیب به اصطلاح می خواستیم بگوئیم که از محاصره اقتصادی نمی ترسیم!"( تأکید از ماست).

دوستان مجاهد جریان سفارت را مورد "تأئید و پشتیبانی کامل"( نشریه ی مجاهد- شماره ی13) و "حمایت بی دریغ سیاسی- نظامی"( نشریه ی مجاهد- شماره ی 18) خود قرار دادند.

دوستان مجاهد مکرر اندر مکرر حمایت خود را از "افشاگری های" کذائی "دانشجویان پیرو خط امام" اعلام نمودند، بی آنکه حتی یکبار نیز به ماهیت و اهدافی که این "افشاگری ها" دنبال می نمودند، اشاره نمایند. آن ها "افشاگری های"! "دانشجویان پیرو خط امام" را تیغ بُرائی نامیدند که گوئی تمامی سردمداران حکومت با آن مخالفند، اما "دانشجویان عزیز پیرو خط امام" مثل شیر در مقابل همه ی آن ها ایستاده و به "افشاگری های"! خود ادامه می دهند. به این جملات از نشریه ی مجاهد، شماره ی 18 دقت کنید: "افشاگری های دانشجویان پیرو خط امام نیز در رابطه با عناصر سازشکار و وابسته تأثیر بسزائی در تداوم این مبارزه داشته است. میزان و نقش این افشاگری ها را ما به خوبی می توانیم از موضع گیری های نیروهای سازشکار و ارتجاعی در برابر افشاگری ها دانشجویان دریابیم"( تأکید از ماست). حال این سخنان را با گوشه ای از سخنان "دوست دانشجو" درباره ی "افشاگری ها" مقایسه کنید. "دوست دانشجو" می نویسد: "این که افشاگری ها دقیقاً براساس غرض ورزی ها و روی حساب و کتاب مشخصی صورت می گرفت، در نمونه های زیادی دیده می شود". و یا در جای دیگر می گوید: "اگر کسی با اِشراف بیشتری به موضع گیری های ما می نگریست، به خوبی می توانست حدس بزند که درباره افشاگری ها چه خطی پیش خواهیم گرفت". این ها تنها نمونه ها نیستند. در سراسر نامه ی "دوست دانشجو" سخنان بسیاری درباره ی "افشاگری های" کذائی بیان شده که می توان به آن مراجعه کرد، اما نشریه ی مجاهد چه می نوشت؟ می نوشت که: "سازشکارانی که از ادامه این افشاگری ها و برملا شدن ماهیتشان به وحشت افتاده، سعی کردند به انحای مختلف از ادامه این گونه افشاگری ها جلوگیری کنند، ولی دانشجویان پیرو خط امام و خلق قهرمان ما و نیروهای انقلابیش هرگز نخواهند گذاشت که سازشکاران به این آرزوی خود جامه عمل بپوشانند"( نشریه ی مجاهد- شماره ی17).

دوستان مجاهد از "دستاوردهای بسیار ارزشمندی" که "موج انقلابی ضدامپریالیستی دانشجویان قهرمان پیرو خط امام" داشته است، سخن می گفتند. آن ها معتقد بودند که حرکت "دانشجویان پیرو خط امام" موجب "وحدتی در صفوف نیروهای ضدامپریالیست" گشته است که "بوئی خوش" دارد( نشریه ی مجاهد- شماره ی11). دوستان مجاهد، کدام وحدت؟! شاید بتوان سمبل "وحدتی" را که "دانشجویان پیرو خط امام" به وجود آوردند، "چادر وحدت" دانست که در بیرون سفارت برپا شده بود و "دوست دانشجو" درباره ی آن می نویسد: "چادر به اصطلاح وحدت را حتماً به یاد دارید که محل تجمع سران فالانژها و به اصطلاح حزب اللهی ها و مرکز طرح نقشه های آن ها برای درگیری با گروه ها بود. ولی شاید ندانید که سران دانشجویان پیرو خط امام ارتباط مستمری با این کانون توطئه داشتند"( تأکید از ماست). آری! این "وحدتی" است که "دانشجویان پیرو خط امام" به خلق ما "ارزانی"! داشتند.

دوستان مجاهد یکی دیگر از نتایج جریان اِشغال سفارت را آن می دانستند که صفوف نیروهای ضدامپریالیستی را از صفوف سازشکاران و مرتجعین جدا نموده است و اشاره ی ما به بیانه ی پُرطول و تفصیل "دانشجویان پیرو خط امام" درباره ی "منافق" بودن سازمان مجاهدین خلق ایران، شاید پاسخی کافی باشد و دیگر لزومی به برشمردن بقیه ی دلایل در رد این نظر نداشته باشد. آری! "دانشجویان پیرو خط امام" این گونه صفوف خلق و ضدخلق را از یکدیگر جدا می کردند!!

و نتیجه ی دیگری که دوستان مجاهد برای اِشغال سفارت برمی شمردند و بیش از همه درباره ی آن تبلیغ می نمودند، این بود که "دانشجویان پیرو خط امام" "مبارزه ضدامپریالیستی"، آن هم از نوع "اصیل و انقلابیش" را دامن زده اند. آیا اکنون دیگر لازم است تا نشان دهیم که این سخنان تا چه اندازه پوچ و ُتهی است؟ خود مجاهدین اکنون دیگر می گویند: "و چنین بود که وقتی حزب حاکم استفاده های لازم را از برگ گروگان ها به عمل آورده و حاکمیت انحصاری خود را بر کلیه ی شئونات مملکت استوار گردانید، به یکباره شعارهای مبارزه ضدامپریالیستی، محاکمه و اعدام گروگان ها و امثال آن، آنچنان توخالی از آب درآمد"( نشریه ی مجاهد- شماره ی 107).

و خلاصه دوستان مجاهد تبلیغ می نمودند که "دانشجویان پیرو خط امام" در این "نیت یا عمل خیر" بر سازمان مجاهدین پیشی گرفته اند و سازمان مجاهدین خلق هم به همین دلیل آن ها را "دوچندان تقدیر می کند"( نشریه ی مجاهد- شماره ی 10).

آیا این ها "سیاست دو مؤلفه ای" سازمان مجاهدین خلق ایران بود؟ آیا این درمیان گذاردن حقیقت با مردم است؟ سازمان مجاهدین خلق ایران در طول یک سال چه کرد؟ جُز آنکه در فریب توده ها شریک شد و حرکتی را که به منظور به کجراه بردن مبارزات ضدامپریالیستی خلق، موذیانه طرح ریزی شده بود، تأئید بی چون و چرا کرد و با امکانات وسیعی که در اختیار داشت، مجاناً مُبلغ این سیاست نامردمی و ضدخلقی گردید؟ و جالب اینجاست که سازمان مجاهدین خلق ایران که به حق، حزب "فراگیر" جمهوری اسلامی را مانع بزرگی در راه مبارزات ضدامپریالیستی خلق می داند، تا به آنجا که به ناحق با جریان هائی همچون دارودسته ی بنی صدر و باند بازرگان و... این چنین نرمش نشان می دهد، در جریان سفارت بیش از همه به حزب جمهوری اسلامی خدمت نمود، آنچنان خدمتی که تا دنیا دنیاست سردمداران این حزب را مدیون خود ساخته است. سردمداران حزب اگر به ریش مردم ما می خندند، بیش از آن به ریش آن نیروهای سیاسی ای خندیده اند که برای پیشبرد سیاست های غلط خود به ناچار به این حزب "فراگیر" مجاناً کمک کردند تا خزف را به جای لعل به مردم قالب نماید. و اگر بپذیریم که جریان سفارت انجام گرفت تا مبارزه ی ضدامپریالیستی توده ها را سرکوب نماید، آنگاه مگر جُز این است که تمامی آن سازمان های سیاسی ای که به بزک کردن جریان سفارت پرداختند و آن را به مردمی که به این سازمان هائی که فریبکاری را به عنوان "مبارزه ی ضدامپریالیستی"، حیله گری را به عنوان "افشاگری انقلابی"، خط بَدلی را به عنوان "خط اصیل و انقلابی"، فریب توده ها را به عنوان "انقلابی بزرگتر از انقلاب اول" و نفاق در صفوف خلق را به عنوان "وحدت" یک سال تمام به خورد مردم دادند، اکنون چه می توانند بگویند جُز آنکه خودشان را به کوچه ی علی چپ بزنند و همه ی این ها را تحت عنوان "سیاست دو مؤلفه ای" لاپوشانی نمایند؟

óóóóóóóóóó

چرا سازمان مجاهدین خلق ایران در گذشته آنچنان موضعی درباره ی سفارت گرفت و یک سال تمام از آن حمایت "کامل و بی دریغ" می کرد؟

حقیقت آنست که این سیاست مجاهدین جدا از سایر مواضعی که آنان در دو سال پس از قیام اتخاذ کرده اند، نیست و در واقع عیناً منطبق است بر سیاست هائی که آنان در این دو ساله تقریباً در تمامی زمینه ها به کار می گیرند. اما ما نمی خواهیم در این مقاله به کلیه ی سیاست های سازمان مجاهدین خلق و خطی را که آنان دنبال می نمایند، بپردازیم. اما می دانیم هنگامی که موضع آنان را درباره ی جریان سفارت ارزیابی می کنیم، به یک مفهوم به کُنه دیگر سیاست های سازمان مجاهدین خلق نیز پرداخته ایم. ما درعین حال نمی خواهیم در این جا در این باره گفتگو کنیم که این مواضع ناشی از کدام موضع طبقاتی است، زیرا می دانیم که دوستان مجاهد "چه حساسیتی" نسبت به این مسئله دارند و طرح آن در این مقاله ممکن است موجب آن شود که پاسخگویان به آن، به جای آنکه به مسائل مطروحه در این مقاله بپردازند، بحث ها را به جائی بکشانند که "انتهائی نداشته" و مسئله ی اصلی مقاله یعنی جریان سفارت و موضع سازمان مجاهدین خلق درباره ی آن نادیده گرفته شود و ما به هیچوجه مایل نیستیم که چنین فرصتی را به کسی بدهیم.

به نظر ما سازمان مجاهدین خلق از همان آغاز جریان سفارت می دانست که قضیه از چه قرار است و اگر حتی سخنان خود آنان را در این زمینه که از ابتدا می شد حدس زد که جریان سفارت به کجا کشیده می شود، نادیده بگیریم، می توان نشان داد که حداقل دوستان مجاهد با تجربیاتی که در همان چندروزه ی اول به دست آوردند، به ماهیت جریان سفارت پی بردند. فی المثل دوستان مجاهد در همان چندروزه ی اول به تبعیت از "حرکت دانشجویان پیرو خط امام" به تسخیر کنسولگری های اصفهان و تبریز اقدام نمودند، اما با واکنش وحشیانه ی سردمداران حکومت و پاسداران و حزب اللهی ها مواجه شدند و مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. در همان زمان دادسرای انقلاب اسلامی تبریز در اطلاعیه ی شماره ی 2 خود از جمله دلایلی که برای سرکوب تسخیرکنندگان کنسولگری آمریکا بیان کرد، چنین گفت: "1- دانشجویانی که کنسولگری تبریز را اِشغال کرده بودند، برخلاف آنچه که ادعا کرده بودند، دانشجویان پیرو خط امام نبوده و وابستگان سازمان مجاهدین خلق بوده اند...". این بیانیه را نشریه ی مجاهد چاپ نمود تا آن را مورد انتقاد قرار دهد. آیا همین دلیل اول بیانیه ی دادسرای انقلاب اسلامی به تنهائی کافی نبود تا چشم و گوش کسانی را که "چشمی برای دیدن و گوشی برای شنیدن" دارند، بازنماید؟ دادسرای انقلاب اسلامی صراحتاً می گوید که چون "دانشجوی پیرو خط امام" نبودند، دمار از روزگارشان درمی آوریم. آیا دوستان مجاهد خلق از خود نپرسیدند که اگر جریان اِشغال سفارت حرکت "ضدامپریالیستی" عده ای دانشجو بوده است و سردمداران حکومت به ِصرف "ضدامپریالیست" بودن آن ها و نه وابستگی شان از آنان حمایت می کنند، پس چه دلیلی دارد که از هر نیروی ضدامپریالیست دیگر که فی المثل کنسولگری آمریکا را اِشغال می کند، نه تنها حمایت نکردند، بلکه به سرکوب آنان نیز پرداختند؟ آیا دوستان مجاهد از خود نپرسیدند که چرا از نظر سردمداران حکومت "دانشجویان پیرو خط امام" تافته ی جدا بافته اند که اجازه ی اِشغال سفارت را دارند، اما دیگر نیروها نمی توانند حتی کنسولگری را اِشغال کنند؟

مسائل روشنتر از آن بود که قابل درک نباشد و ما گمان نمی کنیم که دوستان مجاهد به آنچنان سرگیجه ای دچار شده بودند که نمی دانستند اوضاع از چه قرار است. دوستان مجاهد می دانستند که جریان چیست و با این حال از "دانشجویان پیرو خط امام" و از اِشغال سفارت "حمایت بی دریغ" می کردند. آن ها همان طور که خود می گویند و ما نیز قبلاً گفته بودیم( اعلامیه ی "مرگ بر امپریالیسم آمریکا، کرگ بر فریبکاران"- 3) نیروی خود را از صبح تا شب و شب تا صبح آن هم "در هوای سرد و بارانی" پشت درهای سفارت متمرکز کرده بودند، اما برای چه کار؟ خود آن ها خواهند گفت که برای ارتقای مبارزه ی ضدامپریالیستی توده ها، اما ما می پرسیم: شما چگونه مبارزه ی ضدامپریالیستی توده ها را ارتقاء دادید؟ آیا شما در پشت درهای سفارت جمع شده بودید تا به مردم بگوئید: ایهالناس این ها همه فریب است، این مبارزه ضدامپریالیستی نیست، این به کجراه بردن مبارزه ی ضدامپریالیستی است، این حرکت "کم مایه" و "بدون اصالت" و "باطل" است، فریب نخورید و...؟ نه! شما به مردم چنین نمی گفتید، بلکه از آنان می خواستید که از "دانشجویان قهرمان و انقلابی و... پیرو خط امام" و حرکت "اصیل" و "انقلابی و پُرمایه و ضدامپریالیستی و..." آن ها حمایت کنند. شما به مردم می گفتید که راه مبارزه ی ضدامپریالیستی همین است. شما به مردم می گفتید که "دانشجویان قهرمان پیرو خط امام" "راه خدا و خلق" را "هموار" کردند، "انقلابی بزرگتر از انقلاب اول کردند"، چنین کردند، چنان کردند و شما از همه می خواستید که "حمایت کنند"، "بی دریغ" حمایت کنند، پنج روز "روزه ضدامپریالیستی" بگیرند و به بیانی روشنتر شما از مردم می خواستید که مبارزه ی ضدامپریالیستی را رها کرده و به دنبال خر دجالی بیفتند که حزب جمهوری اسلامی افسارش را به دست داشت.

آنچه تعیین کننده ی حرکت سازمان مجاهدین خلق بود، "جَو"ی بود که برجامعه حاکم بود. دوستان مجاهد دیگر کاری نداشتند که روند قضایا به کجا ختم می گردد. برای آنان "لحظه حال" مطرح بود. آن ها وقتی می دیدند که بسیاری از مردم جریان سفارت را به جای مبارزه ی ضدامپریالیستی پذیرفته اند، دیگر شهامت آن را در خود ندیدند که در برابر این فریب بزرگ و برخلاف جَوی که وجود داشت، موضعی بگیرند، بلکه به عکس، خود نیز تا آنجا که توانستند این جَو را دامن زدند. در آن زمان اتخاذ موضعی که ماهیت جریان سفارت را برملا کند، تنها برای کسانی ممکن بود که متکی بر ایده های انقلابی خود بوده و با ایمان بدان ها، تزلزل ناپذیر و پایدار بمانند و واقعاً به این ایده معتقد باشند که در هر شرایطی حقیقت را باید به مردم گفت. دوستان مجاهد می دانستند که اتخاذ موضعی رادیکال و طرح قضیه برای مردم، بخشی از هواداران آن ها را از آنان جدا خواهد کرد، زیرا این دسته از هواداران سازمان مجاهدین خلق درست به دلیل چنین مواضعی، مواضع مشابه با جریان سفارت که بوی سازشکاری و ماستمالی قضایا از آن بلند می شود، جذب این سازمان شده اند و دوستان مجاهد بهتر از هرکسی می دانستند که این دسته از هواداران را چگونه جذب کرده اند و درعین حال این درک تشکیلاتی را نیز نداشتند که به خاطر آینده، فعلاً بر هواداران صدیق و انقلابی ای که دارند، هوادارانی که تعداد آن ها کم هم نیست، تکیه نمایند و مطمئن باشند که روند مبارزه، هوادارانی از آن دسته را ناچار خواهد ساخت که به رادیکال ترین مواضع روی آورند. جالب اینجاست که در همان زمان( 28 آبان 58) در نشریه ی مجاهد می نویسند: "حقیقت اینست که در امر انقلاب، به خاطر ارتباط تنگاتنگ آن با واقعیات و قانونمندی های سرسخت اجتماعی، نه شعارها و نه ساز و دُهُل، و نه موقعیت های مقطعی و نه هیجان و شعله ور شدن عواطف سرکش( ولو انقلابی) هیچیک نمی توانند جانشین یک خط درازمدت اصولی گردد."( مقاله ی "هشداری پیرامون چپ روی و چپ نمائی،3- تأکیدها از ماست) و خود به شعارها، موقعیت های مقطعی، هیجان و... تن می دهند و "یک خط درازمدت اصولی" را فدای آن می کنند و مثل موارد دیگر، سیاست کجدارومریضی را که مثل مرضی مُزِمن دو سال است که یک سازمان انقلابی بدان دچار شده است، در پیش می گیرند. از "دانشجویان پیرو خط امام" حمایت "بی دریغ" می کنند و درعین حال از حکومت "انتقاداتی" می نمایند و از سردمداران آن می خواهند که بیشتر مبارزه ی ضدامپریالیستی بکنند و بدین ترتیب حساب "دانشجویان پیرو خط امام" را که آلت دست سردمداران حکومت بودند، از حساب حکومت جُدا می کردند و به توَهُم توده ها دامن می زدند.

مواضع کنونی سازمان مجاهدین خلق درباره ی جریان سفارت به خوبی نشان می دهد که آن ها در گذشته چگونه "خط درازمدت اصولی" را فدای "موقعیت های مقطعی" نمودند. امروز گند جریان سفارت آنچنان درآمده است که دارودسته ی بنی صدر و روزنامه ی انقلاب اسلامی شان و باند بازرگان و روزنامه ی میزان شان نیز برای سوارشدن مجدد بر جنبش توده ای و تضعیف حریف مقابل شان در حاکمیت از جریان سفارت به عنوان فریب توده ها یاد می کنند. امروز دیگر گفتن این که جریان سفارت فریب و نیرنگی بیش نبوده است "مالیاتی" ندارد، زیرا توده ها خود در جریان عمل به ماهیت آن پی بُرده اند. بله امروز بسیاری از سازمان های سیاسی که تا دیروز به حمد و ثنای "دانشجویان پیرو خط امام" مشغول بودند و در فریب توده ها دست در دست حاکمیت شرکت نمودند و به یک معنی بیش از حاکمیت، توده ها را فریب دادند، همه می گویند که ما هم می گفتیم که جریان همه اش فریب و نیرنگ بوده است. اکنون دیگر کمتر سازمان سیاسی ای را می توان یافت که همچنان بر مواضع قبلی خود در مورد جریان سفارت تأکید ورزد، مگر آنکه نوکرصفتان و خائنینی چون اکثریت وحزب توده باشند که برای اثبات چاکری خود نسبت به حزب فراگیر جمهوری اسلامی( که از آن اهدافی را دنبال می نمایند) در حمد و ثنای آزادی "گروگان ها" نیز مثل "بلبل" چهچه بزنند.

وقتی بازرگان ها و بنی صدرها هم- همان بنی صدری که در ابتدای جریان سفارت بر بالای دیوار سفارت اندر فوائد گروگان گیری سینه چاک می داد- اکنون که توده ها به کُنه قضیه پی بُرده اند، جریان سفارت را توطئه ی حزب جمهوری اسلامی و فریب توده ها می خوانند، چرا سازمان مجاهدین خلق ایران چنین نگوید. ولی آیا این سازمان، سازمانی که بنیان گذاران آن آنچنان خط و مرز خود را قاطعانه با تمامی نیروهای سازشکاری که در محیط سیاسی ایران بدون هیچ حرکت انقلابی پَرسه می زدند، روشن نمودند و آنچنان مواضع رادیکالی گرفتند که بدان ها این امکان را داد تا با رژیم محمدرضاشاهی مبارزه ای جدی و مؤثر و مثبت نمایند، در گذشته نیز مسئله ی سفارت را همین گونه برای هواداران صدیق و توده هائی که خون شهدای مجاهد را، آن جانبازی ها و فداکاری ها را تضمینی برای سازش ناپذیری کنونی سازمان مجاهدین خلق و بالنتیجه تحلیل و عملکردهای آن می دانند، توضیح می داد؟ و اگر یکی از وظایف سازمانی انقلابی که مدعی رهبری نیز هست، این باشد که در شرایطی که دشمن می کوشد تا به هر وسیله توده ها را بفریبد و حقیقت را از آنان پنهان نگاه دارد، توده ها را آگاه نماید و آنان را از توطئه های دشمن برحذر دارد، آیا سازمان مجاهدین خلق ایران درباره ی جریان سفارت این وظیفه را انجام داد، یا آنکه تسلیم جَو "موجود" و "موقعیت های مقطعی" شد؟

ادامه ی چنین سیاستی از سوی سازمان مجاهدین خلق ایران بی شک عواقب ناگواری را برای جنبش توده ای و برای این سازمان به همراه خواهد داشت. بدون شک اگر دوستان مجاهد همچنان "یک خط درازمدت اصولی" را فدای "منافع آنی روز" گردانند، نه تنها به جنبش توده ای، بلکه بر سازمان خود نیز ضربه خواهند زد و آنچه در این باره می توان گفت شاید همان جملاتی باشد که در نشریه ی مجاهد آمده بود: "اینجاست که یک انقلابی می گوید: این فراموش کردن مطالب بزرگ و اساسی به خاطر منافع آنی روز، این دویدن از پی کامیابی های آنی و مبارزه در راه آن، بدون درنظر گرفتن عواقب بعدی، این جنبش آینده را فدای امروز کردن، شایدهم از روی بَراهین "صادقانه" به عمل آید، ولی این اپورتونیسم است..."( مقاله ی "هشداری پیرامون چپ روی و چپ نمائی"، 3- از نشریه ی مجاهد شماره ی11- 28 آبان ماه 58). ما در این جا لفظ اپورتونیسم را در مورد دوستان مجاهد صادق نمی دانیم، نه از آن رو که سیاست های آن ها تا آن حد بد نبوده است که اپورتونیستی قلمداد شود، بلکه از آن جهت که این مقوله در محدوده ای قابل طرح و بحث است که سازمان مجاهدین خلق ایران را شامل نمی شود.

ما امیدواریم آنچه نوشتیم موجب وحدت بیشتر نیروهای مبارز و مترقی گردد، نه آنکه به چنین وحدتی خدشه وارد سازد. اکنون سازمان مجاهدین خلق ایران می تواند نقش بزرگی را در جنبش ضدامپریالیستی خلق بازی کند. پایبند بودن دوستان مجاهد به اصولی که بنیان گذاران این سازمان بدان معتقد بودند و بر آن مبنا حرکت می کردند، قطعاً به تأثیر مثبت این سازمان بر جنبش ضدامپریالیستی خلق که تمامی نیروهای امپریالیستی و دست نشاندگان آن ها و تمامی سازشکاران و فرصت طلبان سعی در به کجراه بردن آن دارند، منجر خواهد شد و در غیر این صورت اگر همچون جریان سفارت، سازمان مجاهدین خواسته یا ناخواسته با نیروهائی همچون حزب جمهوری اسلامی، دارودسته ی بنی صدر، "اُمت"، اکثریت خائن و حزب توده همسو گردد، تنها نقشی منفی در جنبش خواهد داشت و ما به هیچوجه مایل نیستیم که این سازمان را با آن پشتوانه ی مبارزاتی در آنسوی خط ببینیم. پس اگر انتقاد می کنیم، با این امید است که خط مرز بین حرکت انقلابی و غیرانقلابی را مشخص کنیم و اگر این جملات کتاب "فدائیان اکثریت به کجا می روند؟!" از انتشارات "اتحادیه ی انجمن های دانشجویان مسلمان دانشگاه ها و مدارس عالی" را بپذیریم که "البته روشنگری حقایق و انتقاد اصولی از مواضع نیروهای دیگر به شرط آنکه اصل وحدت نیروها را در مبارزه ضدامپریالیستی نقض نکند، نه تنها هیچ اشکالی ندارد، بلکه درواقع یک وظیفه انقلابی نیز محسوب می شود. چنین انتقادی که از یک موضع مسئولانه نسبت به سرنوشت خلق و انقلاب صورت می گیرد، جنبش انقلابی را ارتقاء می دهد و زمینه های نظری مناسب را برای نزدیکی و اتحاد احزاب و سازمان های مترقی- که لازمه تداوم مبارزه ضدامپریالیستی است- فراهم می کند"( صفحه ی 3 و4)، آنچه را که مطرح کردیم، انتقادی اصولی و از موضعی انقلابی می دانیم. به امید آنکه دیگر نیروهای مبارز و مترقی نیز چنین برداشتی از آن نمایند.

óóóóóóóóóó


توضیحات

(*)- نقل از: خبرنامه ی چریک های فدایی خلق ایران- مازندران، شماره های 52 و 53 و 54.





postamble
();