۱۳۹۱ مهر ۹, یکشنبه
« ما سوگند خورده ایم که تا پای جان از حقوق این گرسنگان و برهنگان در مقابله با سرنیزه و قلدری، بی باکانه، دفاع کنیم»
« ما سوگند خورده ایم که تا پای جان از حقوق این گرسنگان و برهنگان در مقابله با سرنیزه و قلدری، بی باکانه، دفاع کنیم»
ادعانامه
در 19 آذر 1330، تحصن وکلای اقلیت و مطبوعاتیان مخالف در مجلس، فرصت مناسبی به دست مخالفین داد تا از این سنگر، مصون از هرگونه تعرض برای اجرای توطئه ای خوفناک استفاده کنند. صحن مجلس، سرسرای پایین و راهروها ، همه جا در اختیار متحصنین بود. مطبوعاتیان، به خصوص سید مهدی میراشرافی(1) و عباس شاهنده(2) با وکلای طرفدار دولت مشاجره داشتند که منجر به درگیری بین کشاورز صدر(3) و میراشرافی شد. کشاورز صدر در این جریان مورد اهانت و ضرب و شتم قرار گرفت
اعتراض وکلای اکثریت به این اعمال مدیران جراید متحصن، سبب شد که جلسه خصوصی برای بررسی موضوع و به طور کلی رویدادهای چند روز تشکیل شود. جمال امامی(4) با همراهی سردار فاخر، موفق شد به جای تماشاچی، در تمام لژهای مجلس، به نام مهدی اتابکی که همواره از طرفداران و همکاران نزدیک راست گرایان و درباریان بود، قبل از تشکیل جلسه، درهای ورودی تماشاچیان را باز کرد و چاقوکشان، همه لژها را اشغال کردند. مدیران و اعضای تحریریه روزنامه هایی که در حال تحصن بودند نیز، در لژهای مطبوعات اجتماع کردند، بطوری که حتی برای چند خبرنگار دائمی مطبوعات هم جائی باقی نمانده بود
جمال امامی پیشاپیش گروه اقلیت بود و چاقوکشها به محض ورود او فریاد زنده باد جمال امامی، زنده باد اقلیت، مرگ بر دکتر محمد مصدق توام با کف زدن شدید آغاز شد. این تظاهرات آنقدر ادامه پیدا کرد تا “کریمپور” شیرازی خطاب به امامی گفت: « مگر شما نبودید که با تظاهرات تماشاچیان در مجلس مخالفت می کردید حالا ...» دیگر مهلت به کریمپور شیرازی داده نشد و مدیران جراید متحصن و چاقو کشان در لژ مطبوعات به وی حمله کردند. و برق چاقوی ضامن دار، کریمپور را از لژ مطبوعات به لژ سیاسی فراری داد ولی مهاجمین او را رها نکردند. کریمپور در وسط تالار جلسه علنی مورد ضرب و شتم گروهی از افراد اقلیت چون پیراسته(5) و عبدالصاحب صفائی(6) و دیگران قرار گرفت. در مقابل رفتارهای عبدالصاحب صفایی روزنامه باختر امروز می نویسد: « عبدالصاحب» بخدمتگذاری صاحب مشغول است. (7)
چاقوکشان از همه سو فریاد می کشیدند و وکلا به سرعت تالار را ترک می کردند. کریمپور مجروح و مصدوم به بیمارستان اعزام شد. چاقوکشها عربده می کشیدند و به دکتر مصدق ناسزا می گفتند. از طرفی هزاران نفر که در میدان بهارستان اجتماع کرده بودند از جریان زد و خورد در مجلس آگاه شدند. جمعیت خشمناک صف پلیس را شکافته به طرف در بزرگ مجلس هجوم آوردند. بیم هر نوع درگیری وجود داشت. حسین مکی فوراً خود را به جلوی در مجلس رساند و جمعیت خشمگین را مطلع ساخت که جان مصدق و یاران در خطر نیست
اما مردم خواستار تحویل گرفتن چاقو کشان بودند. محاصره چاقوکشان از طرف مردم، اوضاع را دگرگون کرد. آنان از ترس جان از در فرعی سمت شمال کاخ وارد باغ شدند و با دستور دکتر مصدق و دخالت پلیس از معرکه جان سالم به در بردند. و خبرنگاران در صحن مجلس، در حالیکه مصدوم و مجروح شده بودند به انتظار ماندند و توطئه ظاهراً خنثی شده بود و اعضاء دولت و یارانشان از خطر چاقوکشان مصون ماندند
امیر مختار کریم پور شیرازی که در آن روز مورد حمله شعبان بی مخ قرار گرفته بود از یاران دکتر مصدق و نهضت ملی بود. او شاعر، روزنامه نگار و هوادار ملی شدن صنعت نفت ایران در 4 بهمن 1299 شمسی در مجدآباد در اطراف استهبان در نزدیکی شهر فسا مرکز استان فارس متولد شد
امير مختار کريمپور شيرازی که در شعر " شورش " تخلص کرده، فرزند امير قدمعلی از روستائيان خوش نام و مادرش « گل صنم » نام داشت و از دودمان کريم خان زند است که در روستای مجد آباد، از روستاهای اطراف فسا در يک خانواده ی روستايی به دنيا آمده بود. از آنجا که خانواده اش نمی توانست هزينه تحصيل او را بپردازد، بناچار وارد مدرسه نظام شد. اما پس از مدتی از آنجا بيرون آمد و وارد دانشکده حقوق شده و به دريافت ليسانس حقوق نايل آمد. وی از همان زمان به خبرنگاری روی آورد، در سال ۱۳۲۹، امتياز روزنامه ی شورش را گرفت و چون در طول زندگی، طعم تلخ فقر و ستم را چشيده بود، وقتی وارد خدمات مطبوعاتی و روزنامه نگاری شد، قلمش در خدمت محرومان قرار گرفت و ضمن اين که از هواداران دکتر محمد مصدق نخست وزیر بود، عليه دشمنان مردم و درباره دربار پهلوی مقالات تند و مهيجی می نوشت
او در ابتدا همراه با گروه معروف به شیرازی ها (فریدون توللی، رسول پرویزی، انجوی شیرازی...) (8) که در خاطرات آوانسیان نیز آمده ست، به حزب توده ایران پیوست و پس از آن، در سال های 1327- 1326 از حزب کناره گرفت و به جبهه ملی که تازه در حال تشکیل بود پیوست
کريمپور جوانی با ذوق، شاعر، پر انرژی و بسيار وطن پرست بود. او در سال ۱۳۲۹ که فعاليت جبهه ملی به رهبری دکتر محمد مصدق در اوج خود بود و شعار " صنعت نفت بايد ملی شود." بر سينه هر جوان ايرانی می درخشيده ست، روزنامه شورش را منتشر می کرد. اين روزنامه طرفداران فراوانی داشت
کريمپور در شماره نخست شورش که به بزرگداشت محمد مسعود اختصاص داشت، به خط درشت نوشت : « من ملت ايران را به شورش دعوت می کنم ». (9)
روزنامه شورش یادآور روزنامه " مرد امروز" بود، که به مدیریت روانشاد محمد مسعود با مقالات تند و آتشین خود، دربار و سرمایه داران داخلی را مورد حمله قرار می داد. این روزنامه طرفداران فراوانی در بین گروه های مختلف سیاسی داشت و در روزهای انتشارش شور و غوغائی در تهران برانگیخته می شد. کریم پور در صفحه اول «شورش»در زیر عکس خودش، که قلم در دست دارد و با قدّاره بندان و قَمه کشها می جنگد، این کلام را نوشت: « ما سوگند خورده ایم که تا پای جان از حقوق این گرسنگان و برهنگان در مقابله با سرنیزه و قلدری، بی باکانه، دفاع کنیم». (10)
کريمپور با قلم تند و تيز خود قيام می کند و در برابر مقابله با ملی کردن صنعت نفت مردم را به انقلاب فرا می خواند و در سرمقاله اش فرياد می زند : « با کمال صراحت و مردانگی آشکارا و علنی فرياد می زنم که ای مردم اگر طالب سعادت و خوشی ايران و ايرانيان هستيد، چاره منحصر بفرد فقط يک شورش و انقلاب خونين است. در صورتيکه از مرگ سرخ بترسيد با روی سياه در برابر کاخهای سفيد سر بفلک کشيده از گرسنگی و بدبختی خواهيد مرد. بايد بين مرگ شرافتمندانه و زندگی ننگين، يکی را انتخاب کنيد. من مرگ شرافتمندانه را هزار بار بر زندگی ننگين ترجيح می دهم و حاضر نيستم در بستر مذلت و پستی جان خود را حراست کنم. اگر شما هم از مردی و مردانگی و غيرت نشان داريد، بسم الله بفرمائيد، اين گوی و اين ميدان وگرنه بمانيد و بنام زندگی اينقدر در اين منجلاب مانند کرم بلوليد تا با پستی و حقارت از گرسنگی جانتان بالا بيايد »
کريمپور در مقاله ای دیگر که با اين شعر شروع می شد در روزنامه شورش نوشت:
به نام نکو گر بميرم رواست / مرا نام بايد که تن مرگ راست
چون من پرده هايی را بالا می زنم که در زير آن هزارها خيانت، هزارها فساد و هزارها بدبختی و بيچارگی نهفته است ... من جداً مصمم هستم که اين مبارزه ی سرسخت و آشتی ناپذير را تا سرحد مرگ شرافتمندانه ی سرخ که ايده آل و آرزوی ديرين من است، ديوانه وار دنبال کنم، من با وجدان خود قرار و مدارهايی گذاشته ام، من وظيفه دارم تمام لانه های زنبور را هر چقدر می خواهد خطرناک باشد ويران کرده و مردم را از شر آنان آگاه سازم. من کاملاً در طی انتشار اين سه شماره ی شورش خطر را پيش بينی و احساس می کنم و ناچار در مقدمه، شهادتين خود را ادا کرده ام
."
کريمپور شيرازی بعد از سی ام تير ۱۳۳۰ در روزنامه ی شورش معترضانه نوشت:
" من نمی دانم مادر و خواهران و برادران شاه ديگر از جان مردم مفلوک و گرسنه و بی چيز چه می خواهند؟ سی سال تمام خون مردم را مانند زالو مکيدند، مردم بيگناه و شريف را در سياهچال های زندان انداختند، املاک و اموال مردم را بزور از آنان گرفتند، ناموس دختران و زنان ملت را بزور لکه دار و آلوده ساختند، تمام دارايی و پول ملت را به بانکهای خارجی سپردند. شاه، شعبان بی مخ، عشقی، پری غفاری و دزدان ديگر از مردم محروم و گرسنه ايران چه می خواهند؟ و می سراید:
هزار مرتبه جای دريغ و آوخ هست / که شاه حامی چاقوکشان بی مخ هست
زنده یاد محمدعلی سفری که در آن زمان خبرنگار و در صحن ها حاضر بوده ست می نویسد: یکی از کسانیکه در مقابل رزم آرا فریاد زدند مرده باد دیکتاتوری، امیرمختار کریمپور شیرازی بود به همراه عده ای از دانشجویان، فریاد زدند مرده باد دیکتاتوری، رزم آرا نخست وزیر مشروطه نیست، مرگ بر سیاست خارجی که دیکتاتور برای ما می تراشد. و در برابر آنها عده ای چاقوکش فریاد زدند زنده باد دیکتاتوری. (11)
کريمپور در مورد اشرف پهلوی که در دست داشتن در توطئه های عوامل بيگانه عليه مصدق يد طولايی داشت، در روزنامه شورش مقاله ایی نوشت و فشرده آن چنین ست :
" مردم می گويند اشرف چه حق دارد که در تمام شئون مملکت دخالت کرده و با مقدرات و حيثيت يک ملت کهنسال بازی کند. مردم می گويند اين پولهايی را که اشرف بنام سازمان شاهنشاهی از مردم کور و کچل، تراخمی و بی سواد اين مملکت فقير و بدبخت می گيرد به چه مصرفی می رساند
... مردم می گويند چرا خواهر شاه در امور قضائيه، مقننه و اجرائی اين مملکت دخالت نا مشروع می کند. چرا خواهر شاه دادستان تهران را احضار کرده و نسبت به توقيف ملک افضلی جنايتکار و آدم کش اعتراض کرده و دستور تعويض بازپرس را می دهد
چرا بايد يک نفر مفتخور نالايق بنام همسری خواهر شاه دربار سلطنتی يک مملکت تاريخی را ملعبه عياشی و خوش گذرانی خود قرار دهد...شاه اگر با طرد اشرف، فاطمه و احمد شفيق عرب و هيلر آمريکايی افکار عمومی را تسکين ندهد، عاصيان جان به لب آمده و کارد به استخوان رسيده، ناچار خواهند شد برای حفظ استقلال و آبروی ايران کاری بکنند که ملت قهرمان و بزرگ فرانسه با دربار و لوئی شانزدهم کردند. حال خود دانيد با آتش و قهر و نفرت مردم
."
انتشار اين مقاله خشم دربار را برانگيخت و روزنامه شورش توقيف شد. کریم پور در مدت توقیف روزنامه تهران را ترک کرده بود او پس از بازگشت به تهران شماره ۷۲ «شورش» را در ۵ اردیبهشت ۳۲ منتشر کرد. انتشار «شورش» از آن پس نیز تا کودتای ننگین ۲۸ مرداد۳۲ ادامه یافت. آخرین شماره «شورش» (ش۸۸) در ۲۴ مرداد۳۲ ـ چهار روز پیش از کودتا ـ منتشر شد
پس از توقيف شورش در 1331 نامه ی تهديد آميزی برای کريمپور فرستاده شد که بعداً او متن نامه را در روزنامه شورش کليشه کرد :
"...ای مدير روزنامه شورش! بدان و آگاه باش که اگر دست از مبارزه با اشرف پهلوی بر نداری، عاقبت وخيمی در پيش داری، ديدی که چگونه محمد مسعود می خواست عليه ما مبارزه کند، به حيات او خاتمه داديم و باز هم می گوئيم، اگر دست از مبارزه با ما بر نداری در همين روزها منتظر سرنوشت مسعود باش." اشرف پهلوی که از آغاز نخست وزیری دکتر مصدق سد راه اقدامات مردمگرایانه او بود
کریمپور شیرازی در تاریخ 25 مرداد ماه در مورد فرار شاه چنین می نویسد: « نگذارید جاسوس به فلسطین فرار کند. در نتیجه شکستی که به شاه وارد آمد و در میان ملت حتی در بین طرفداران معدود خود مفتضح گردید قصد دارد خود را از سیاست که بویی از آن نبرده دور سازد، عجالتاً می خواهد مسافرتی به کشور اندونزی نماید پس از بازگشت از اندونزی کوشش خواهد کرد به عراق مسافرت کرده و در آنجا متوقف گردد. لیکن به موجب اطلاعاتی که از بغداد واصل شده ملت بیدار عراق و مراجع تقلید با رفتن وی مخالفند و اجازه نمی دهند چنین عنصر خائن و پستی که جز گردآوردن پول هنری ندارد به عراق بیاید لیکن انگلیس ها قصد دارند او را به فلسطین برده و برای روزهای آینده ذخیره نگه دارند
کریمپور شیرازی بخاطر حملات سنگینی که در روزنامه به دربار داشت، پس از آوارگی، دستگیر شد و پیش از آنکه رژیم به محاکمه اش بکشد، او را زنده زنده در آتش سوزاندند و مرگ او را خودکشی اعلام کردند
روایات متعددی از چگونگی مرگ دلخراش و محل دستگیری او نوشته شده ست که در همه آنها از مرگ فجیح او سخن گفته می شود
شفیعی کدکنی می نویسد: در ميهن ما، انسان های بزرگی زيسته اند که هر يک به خاطر رفاه و آزادی مردم وطنشان، با قلم و انديشه به پيکار استبداد رفته و در آتش نامردمی ها سوخته اند. يکی از آنها امير مختار کريمپور شيرازی، شاعر و مدير شجاع و مبارز روزنامه ی شورش بود که جان خود را در ۳۵ سالگی در پای قلم و آرمانش از دست داد. (12)
غروب روز ۲۳ اسفند ۱۳۳۲ در ميدان پادگان لشگر دو زرهی که اسارتگاه دکتر مصدق، دکتر فاطمی، کریمپور شيرازی و بقيه قربانيان کودتای ۲۸ مرداد۱۳۳۲ بود، مراسم چهارشنبه سوری شاهانه، که هم زمان با تولد رضاخان میرپنج شده بود با شرکت اشرف پهلوی (پرنسس مرگ ) و عليرضا پهلوی ( که مثل خواهرش اشرف در قساوت قلب مشهور بود) انجام گرفت
اينان کريمپور را از زندان بيرون کشيدند، به دستور اشرف پيکرش را آلوده به نفت کردند مدتی او را به توهين و تمسخر گرفتند. پالانی بر کول وی نهادند و دستور دادند با چهاردست و پا راه برود. با افروختن آتش، جشن منحوسشان را آغاز کردند. زندانی به هر سو می دويد و فرياد می زد شعلهء آتش همهء بدن او را فرا گرفته بود و تماشاگران قهقهه سر داده بودند
فردای آن روز او را در حالی که ديگر اميدی به زنده ماندنش نبود، به بيمارستان ارتش منتقل کردند. در آنجا، تمام توان خود را در گلو جمع کرد و فرياد زد : والاحضرت اشرف مرا کشت! اما دکتر ايادی ـ پزشک مخصوص ـ با تمسخر گفت: ديوانه است، هذيان می گويد
فردای آن شب، از افراد بيرون زندان کسی ندانست که آن شب، در زندان لشگر دو زرهی چه گذشته است. تنها همين را فهميدند که روزنامه های تهران خبر از آتش گرفتن کريمپور شيرازی دادند. (13)
در کتاب این سه زن شرح می دهد که اشرف پهلوی همراه سرهنگ زیبایی و گروهبان ساقی در دفتر زندان بود که کریم پور را آوردند. او سیلی محکمی از اشرف دریافت کرد. زبانش باز شد. در لباس ژولیده زندان با آن خانم عطرزده و شیک معارضه می کرد. او را آتش زدند و مستحق گلوله ندانستند.(14)
شعبان جعفری سردسته اوباش هوادار سلطنت در عصر مشروطیت و کودتای ننگین مرداد ماه 1332، پیرامون چگونگی به قتل رساندن وی میگوید: این جور که ما اون موقع شنفتیم، اینو دوباره میگیرن و در لشکر ۲ زرهی میندازنش زندان. اونم یه آدم دهن لقی بود و به همه فحش میداد و سر و صدا میکرد. اون وقت برای این که تنبیهش کنن، روزا از تو زندان میآوردنش بیرون. سربازا یه پالون میذاشتن روش. یه سیخونکم بهش میزدن. یه نفرم سوارش میکردن. بعد تو زندان مجرّد بود گویا... گویا تو همون زندون از بین میبرنش دیگه. لحاف محاف میندازن تو سلولش. نفت روش میریزن و آتیشش میزنن. محل دفن او روشن نیست و احتمال داده میشود که در گورستان مسگرآباد توسط ماموران دفن شده باشد.(15)
مطالب بسیاری در باره چگونگی مرگ کریمپور نوشته شده ست و همه تاکید بر زنده سوزاندن او توسط جنایت کاران و فاسدان در خاندان پهلوی دارند. چهره سوخته او در عکس های به جای مانده در پزشکی قانونی مرکز، دلیلی ست بر مدعا. کریمپور شیرازی بخاطر حملات سنگینی که در روزنامه به دربار داشت، پس از آوارگی، دستگیر شد و پیش از آنکه رژیم به محاکمه اش بکشد، او را زنده زنده در آتش سوزاندند و مرگ او را خودکشی اعلام کردند
حسين مکی وکيل اول تهران در دوره هفدهم مجلس شوراي ملی که قبل و بعد از کودتا با شاه و دربار رابطه داشت از خاطرات خود می گوید: « ... گفتم شهرت دارد که کریم پور شیرازی مدیر روزنامه شورش را که در لشکر دو زرهی زندانی بوده نخست به چوبه ای بسته اند و با تلمبه امشی بنزین بر او پاشیده و آتش زده اند و سپس با شلیک گلوله ای به مغزش او را کشته اند و با آنکه مردم دل خوشی از او نداشتند مع هذا طرز قتل و چگونگی چندش اور آن تولید تنفر کرده ست و می گویند اعلیحضرت خواسته ست از او انتقام بگیرد.! ...» (16)
حسین شاه حسینی از اعضای نهضت ملی و عضو هیات امنای قلعه احمدآباد در مورد کریم پور شیرازی مینویسد: « مصدق واقعاً عارفانه او را دوست داشت. در ۲۶ مرداد ۳۲ به لحاظ مقالات تندی که علیه شاه نوشته بود، دولت دستور توقیف شورش را داده بود ولی ذرهای علاقه و ارادتش نسبت به او کاسته نشد ». در برخی مطالب مخالفان کودتای ننگین نوشته شده است که « میزان شکنجههایی که بر وی اعمال گردید از آنچه بر تمام زندانیان دیگر رفت شدیدتر و دردناکتر بود تا جاییکه در مدت ۶ ماه موهایش سفید شد. یکی از شکنجههای رایج گذاشتن پالان خر بر روی وی توسط سربازان و وادار کردن او به راه رفتن و ادرار کردن بر روی وی بود
محمدعلی سفری گزارش می دهد: شورش در دوران حکومت ملی دکتر مصدق، در واقع افشاگر بسياری از توطئه های ضد مردمی درباريان و کارشکنان نهضت ملی بود و کريمپور براستی جان خودش را بر سر افشای توطئه گران گذاشت. (17)
کریمپور با انتشار سروده های انقلابیش در روزنامه شورش مردم را به برپایی انقلاب تشویق می کرد و انقلاب را تنها راه حل و گزینه موجود و راه نجات کشور از استبداد می دید
انجمن در مجلس شورا ندارد حاصلی / انجمن بایست کردن درسرای انقلاب
ترس دولت، ملت بیچاره را از پا فکند / نقشه ای باید کشیدن از برای انقلاب
داروی صبر و شکیبایی نمی بخشد اثر / درد ما را نیست درمان جز دوای انقلاب
کاخ این خونخوارگان را واژگون بایست کرد / ریختن باید زنو از خون بنای انقلاب
مطمئناً خواستِ کریمپور از برپایی انقلاب و نیاز به انقلاب در جامعه، انقلابی مشابه انقلاب شکست خورده 1357 و انقلاب مشروطه نبوده ست؛ در ذهن امیرمختار کریمپور شیرازی « انقلابی رهایی بخش و عدالت خواهانه » مطرح و از اهمیت بسزا برخوردار بوده ست
فرماندار نظامی سعی داشت که از انعکاس خبر سوزاندن کریمپور در جامعه ملتهب آن روز جلو بگیرد از همین رو مطبوعات اجازه نداشتند در این باره، خبری را منتشر کنند و افراد هم اجازه نداشتند خبر را بنویسند؛ اما بازداشت و مرگ فجیع او دهان به دهان میان همکاران و دیگر آزادیخواهان منتقل می شد. و حتی کودتاچیان شایعه انداخته بودند که برای رهایی از شکنجه و زندان دست به خودکشی زده بوده ست. اما خبر منتشر شده در 24 اسفند ماه 1332 گمانه زنی ها و حدس ها را کنار زد و واقعیت از پرده ابهام بیرون آمد. حکومت در مقابل اذهان عمومی قرار گرفته بود و به ناچار اقدام به انتشار خبری جعلی کرد، در روزنامه کیهان شماره ۳۲۳۵ نوشتند: « امروز مقامات انتظامی اطلاع دادند که دیشب کریمپور شیرازی که در مرکز 2 زرهی در مجاور زندان آقای دکتر محمد مصدق بازداشت می باشد، قصد فرار داشت و خود را آتش زد ... وی را که بیش از دوسوم بدنش سوخته بود امروز صبح به بیمارستان شماره یک ارتش برده و در اتاقی که مجاور دکتر فاطمی، که از دیشب به آنجا منتقل شده، بستری نمودند ... » در صفحات اول و دوم شرح مفصلى از اين آتش سوزى را داده بود. كيهان در اين شماره، از زبان تيمسار سرتيپ بختيار، فرماندار نظامى و فرمانده لشگر دوزرهى نوشت: «... مقارن ساعت ۹ ديشب...كريم پور پيراهن خود را درآورده و آن را به وسيله نفت بخارى نفتى كاملاً آلوده مى نمايد. در اولين لحظه كه نگهبان در اتاق را گشود كهنه را به وسيله كبريت آتش زد و به طرف نگهبان پرتاب و سپس اقدام به فرار كرد ولى بر اثر دستپاچه شدن نگهبان كهنه كه به كلاه كاسك او گير كرده بود به صورت كريم پور افتاد و در حالى كه يك قسمت از بدنش مشتعل بود پا به فرار گذاشت... در حال فرار ماموران چند تير به طرف او شليك كردند كه به وى اصابت نكرد و بالاخره در ۲۰۰ قدمى زندان دستگير شد... تمام لباس و قسمتى از بدن و موهاى سر و ابروى وى به كلى سوخته بود. ساعت ۱۰ صبح امروز به بيمارستان ارتش منتقل شد... خبرنگاران شنيدند كه موقع انتقال مى گويد: آخ از زندگى سيرم. كريم پور در بيمارستان شماره يك ارتش در اتاق مجاور دكتر فاطمى بسترى شد. پزشكان مى گويند حال عمومى كريم پور رضايت بخش نيست.» و يك روز بعد از بسترى شدن كريم پور در بيمارستان ارتش، خبر فوت او در روزنامه ها به چاپ رسيد. (18)
روزنامه اطلاعات شماره ۸۳۳۶ در صفحه اول می نویسد: « دیشب کریم پور شیرازی از پادگان قصر تصمیم به فرار گرفت. ولی موفق نشد. وی می خواست سرباز محافظ خود را آتش بزند. ولی چون موفق نشد. خود را آتش زد ». اطلاعات كه ادامه اين خبر را در صفحه دهم خود پيگيرى كرده بود خبر داد كه پيكر سوخته كريم پور جهت مداوا به بيمارستان شماره يك ارتش برده شده است. (19)
روزنامه اطلاعات شماره ۸۳۳۷ در صفحه اول و چهارم خود و كيهان شماره ۳۲۳۶ در صفحات اول و هشتم خود ضمن درج خبر مفصل عيادت سرتيپ دكتر ايادى و دكتر نجف زاده جراح بيمارستان از او و تلاش براى بهبودى اش، نوشتند كه به دليل سوختگى شديد بدن او كه شبيه به يك تكه گوشت بريان (كيهان ص ۸) شده بوده تلاش ها نتيجه نداد و در ساعات ۴ و نيم بعدازظهر ديروز (۲۴ اسفند) آخرين لحظات زندگى را سپرى كرد و در حالى كه تيمسار سرتيپ آزموده- دادستان ارتش- تيمسار سرتيپ دكتر نجف زاده - تيمسار سرتيپ دكتر ايادى - تيمسار سرتيپ خديو و دكتر ميرحقانى - از پزشكى قانونى- بر بالين او بودند، بدرود حيات گفت. دكتر ميرحقانى جواز دفن را به نام اميرمختار كريم پور شيرازى صادر كرد. جنازه ديشب به مسجد بيمارستان انتقال داده شد و ساعت ۴ صبح امروز (سه شنبه، ۲۵ اسفند) به وسيله آمبولانس ارتش براى خاك سپارى به گورستان مسگرآباد برده شد. روزنامه اطلاعات در انتهاى همين گزارش، خبر از وصيت او براى صرف اموالش براى امور خيريه داد و در جملاتى كوتاه از اشكالاتى كه در دفن جنازه توسط مسئولين دفن و اعضاى محله مسگرآباد رخ داده بوده خبر داد و نوشت كه ساعت ۹ و نيم صبح امروز، با حضور كلانترى محل جنازه به خاك سپرده شد. (20)
فرداى آن شب، از افراد بيرون زندان كسى ندانست كه آن شب، در زندان لشگر دوزرهى چه گذشته است. تنها همين را فهميدند كه روزنامه هاى تهران خبر از آتش گرفتن كريم پور شيرازى دادند
کريمپور تا دم مرگ از وفاداران مصدق و نهضت ملی او بود و در همان روزهای نزديک به کودتای بيست وهشت مرداد در روزنامه اش به رفيقان نيمه راه مصدق که او را تنها گذاشتند اين شعر را نوشت:
دلم به پاکی دامان غنچه می سوزد / که بلبلان همه مستند و باغبان تنهاست
کريمپور شيرازی پس از کودتای بيست و هشت مرداد ۳۲ و برقراری حکومت نظامی، زندگی مخفی خود را آغاز کرد. و عاقبت در ۲۶ مهرماه ۱۳۳۲ دژخيمان محل اختفای او را يافتند و در زندان لشگر دو زرهی در سياهچالش انداختند. کريمپور در مدت اسارت شکنجه بسيار ديد، تمام بدنش را با سيگار سوزاندند. سيخ داغ بر بدنش کشيدند، و تهديد و تطميعش کردند شايد توبه نامه ای از او بگيرند، ولی او زير بار نرفت و همچنان به مصدق و نهضت ملی وفادار ماند
هيچکس ادعای رژيم را در باره خودکشی کريمپور و اينکه او خودش را آتش زده است باور نکرد و قساوت و بيرحمی رژيم از اين جنايت چندش آور موجب دلسوزی بيشتر مردم شد
و بالاخره در 29 بهمن همان سال « دادستان، مزدور ارتش برای او تقاضای اعدام کرد. اما هنوز« دادگاه » کریم پور به اتمام نرسیده بود که این شورشگر بی قرار را در پای مزدوران بیگانه به آتش کشیدند و به حیات پر افتخارش پایان دادند. جان باختن مظلومانه کریم پور نه تنها همچون سندی رسواگر بر پرونده سیاه خودکامگان دست نشانده امپریالیسم رقم خورد، بلکه داغ ننگ و نفرت ابدی را بر پیشانی تمام دشمنان « قلم » و فروشندگان « قلم» نشاند. (21)
كریمپور شیرازی با انتشار روزنامه شورش، درست است كه محبوبیت فراوانی بین مردم و مخالفان دربار به دست آورد، اما از آنطرف نیز درباریان و طرافداران آنها را كه چند روزنامه نویس هم در میانشان بود، به شدت ناراحت می كرد. آنها برایش خط و نشان می كشیدند و منتظر روزی بودند كه بتوانند تلافی بكنند. این موقعیت مساعد در ماه های بعد از كودتای امریكایی ـ انگلیسی 28 مرداد به دست آنها افتاد
کریم پور شیرازی در روز ۲۸ مرداد۳۲ در دفتر « شورش» در خیابان اِکباتان نشسته بود که به او خبردادند شعبان جعفری (شعبان بی مخ) برای آتش زدن دفتر « شورش» با اوباش همراهش به آن سو یورش آورده است. کریمپور بام به بام از محل دفتر « شورش» دور شد و در خیابان « چراغ برق» از بام فرود آمد و سوار اتوبوس شد و به سمت شمیران حرکت کرد و خود را به محل امنی رساند. مدتی در قم با لباس طلبگی و با نام مستعار «آشیخ علی» در یک مقبره خانوادگی پنهانی زندگی کرد و سپس به تهران بازگشت
فرمانداری نظامی تهران در روز ۸ شهریور۳۲ در اعلامیه یی از مردم تهران خواست که ۷ تن از یاران دکتر مصدق را که مخفیانه زندگی می کردند به این فرمانداری معرفی کنند. از جمله آنها « دکتر حسین فاطمی (وزیر سابق امورخارجه)... خلیل ملکی (رهبر گروه سیاسی نیروی سوم)... و کریم پور شیرازی (مدیر روزنامه ”شورش“)» بودند
كریمپور كه خود، خطر را احساس كرده بود، پس از وقوع كودتا مخفی شد، ولی چون با سازمان و یا حزبی كه بتواند او را حفظ كند و احیانا در صورت لزوم به خارج از كشور منتقل كند، رابطه ای نداشت، این بود كه نتوانست بیش از 2 یا 3 ماه خود را از دید و چنگال ماموران فرمانداری نظامی حفظ كند و در مهر ماه سال 1332 ماموران توانستند مخفیگاهش را كشف و او را دستگیر كنند
محمدعلی سفری می نویسد: خبر دستگیری كریمپور شیرازی، شامل یك عكس بود كه كریمپور را در لباس زمستانی، با ریشی انبوه كه حاصل چند ماه دربدری و زندگی مخفی او بود چاپ شد، متن خبر نیز یك مشت توهین و هتاكی به روانشاد كریمپور و تقدیر و تشویق از ماموران و جلادان فرمانداری نظامی بود كه بالاخره موفق شده بودند این " عضو خطرناك ضد شاه" را دستگیر كنند. (22)
میراشرافی که دشمن دیرینه کریمپور بود چنین نوشت: «دیشب کریم پور شیرازی درحالی که عمامه به سر و لبّاده به تن داشت، دستگیر شد». او «در تجریش مخفی بود». (23)
او را در پادگان لشکر ۲ زرهی در همان زندانی که دکتر شایگان و مهندس رضوی، از یاران و همراهان دکتر مصدق زندانی بودند؛ زندانی کردند. در برابر نوشتن ندامتنامه و محکوم کردن اقدامات دکتر مصدق به او وعده آزادی دادند. در پاسخشان گفت:
همین بس است ز آزادگی نشانه ما
که زیر بار فلک هم نرفت شانه ما
در نیمه شب۲3 اسفند ۳۲، اجیرشدگان دولت کودتا او را به آتش کشیدند. نوشته اند در همان حال که آتش سراسر وجودش را در خود کشیده بود فریاد می زد: « زنده باد دکتر محمد مصدق، پیشوای نهضت ملی ایران! پیروز باد مبارزه قهرمانانه ملت ایران! مرگ بر دیکتاتوری و دستگاه فاسد پهلوی!» (24)
در اسفند ماه 1357 روزنامه کیهان با چاپ مقاله ای ادعانامه کریمپور شیرازی را از شاه منتشر کرد که همراه شده با تصویری از امیرمختار بعد از سوختن و جان دادن در آتش دیکتاتوری پهلوی بود
شاید برای نسل حاضر آگاهی از آنچه که به عنوان نمونه از مطبوعات و سرگذشت مطبوعاتیان در عصرهای مختلف و مندرجات مطبوعات- اعم از چپ و راست، موافق و مخالف- در زمان دکتر محمد مصدق ارائه شد، تعجب آور باشد، اما این واقعیتی ست مستند و شرم آور که به منظور جلوگیری از پیروزی ملت ایران در گسستن زنجیر اسارت بیگانه تدارک می شد. سرانجام این دسیسه ها به نتیجه رسید و نه تنها در ایران بلکه در کشورهای دیگری که زیر یوغ استعمار انگلیس و آمریکا بودند پایان می داد از مسیر خود خارج کردند. کُشتار کریمپور شیرازی، صوراسرافیل ها، میرزاده عشقی ها، فرخی یزدی ها و ... مقدمه بود برای سرکوب و کنترل شهروندان در شکل و ظاهری متفاوت با گذشته و البته با شدت و قدرتی بیشتر. مرگ روزنامه نگاران و تیرباران دکتر فاطمی ها نوید و آهنگ خوشی برای مردم نداشت؛ زیرا مدتی پس از مستقر شدن دولت کودتا سازمان ننگین ساواک تاسیس می شود و به همراه « محرمعلی خان » مسئول اداره سانسور به شناسایی نویسندگان و کنترل مطبوعاتیان آزاد اندیش پرداختند و در شکنجه مخالفان حکومت، روشنفکران و نویسندگان مطبوعات، ابایی نمی کردند
با احترام به آنها که با آزادگی در راه آزادی جان باختند
فریبا مرزبان
لندن
فوریه 2012
Face book: gozide selective
تحقیق و گردآوری از منابع زیر صورت گرفته ست
قلم و سیاست، دوره چهارجلدی، محمدعلی سفری
رقص آتش بر پیکر یک روزنامه نگار،کیهان 23 اسفند 1357
زندگی و مبارزات کریمپور شیرازی، علی اکبر درویشیان
کیهان ۲۴ اسفند۳۲ 13
اطلاعات ۲۴ اسفند۳۲ 13
مصاحبه هما سرشار، آمریکا- با شعبان جعفری معروف به شعبان بی مخ
اگر مر گ داد است بيداد چيست؟ شفيعی کدکنی
خاطرات حسین مکی، انتشارات علمی
وبلاگ محمدرضا بیگلری
وبلاک فانوس
پی نویس :
1- سید مهدی میراشرافی در اواخر دوران رضا خان میرپنج افسر ارتش بود. سیاستمدار و کارخانه دار در دوران پهلوی، نماینده مجلس و مدیر روزی نامه دست راستی تندرو "آتش" بود که در کودتای 28 مرداد نیز نقش داشت. روزنامه او به ویژه در جریان بحران آذربایجان و فرقه دموکرات پیشه وری، شدیدترین حملات را به آنان و توده ای ها میکرد. او بشدت ضد کمونیست بود و در عوض رابطه خوبی با مجمع مسلمانان مجاهد وابسته به شمس قنات آبادی داشت. میراشرافی از نخستین روزی که دکتر مصدق به نخست وزیری رسید، از او انتقاد کرده و بر این باور بود که جای او در مجلس است، نه در دولت. او در سال۱۳۳۰ در زمان دکتر مصدق، در انتخابات مجلس هفدهم از شهر مشکین شهر نامزد شد و چون رای نیاورده بود در روزنامهاش مصدق را مستحق اعدام دانست و گفت: « ریختن خون این دشمن آزادی مشروع و مباح اعلام میگردد ». (آتش 9 تیر1332) میراشرافی همچنین پس از رای نیاوردن در تصدی سمت کارپردازی مجلس نارضایتی خود را با تودهای خواندن دولت دکتر مصدق اعلام کرد و او را لایق دارالمجانین دانست (اطلاعات 18 تیر 1332). بعدها عضو مجلس سنا و حزب رستاخیز بود و در بعد از بهمن 1357 به حکم دادگاه انقلاب اسلامی اصفهان او به همراه کیوان پسرش محکوم به اعدام شدند.
2- عباس شاهنده سردبیر مجله فرمان و نماینده مجلس بود. در کتاب سوم مطبوعات عصر پهلوی به استناد اسناد ساواک، نامه های محرمانه زیادی منتشر شده ست که از سوی سازمان امنیت (ساواک) به عباس شاهنده نوشته شده بوده اند و در آنها موضوعاتی سیاسی- اجتماعی را ذکر کرده اند و خواستار بوده اند که ایشان آنها را در مطبوعات پیش ببرد.
3- محمدعلی کشاورز صدر حقوق دان و نویسنده، در محلات به دنیا آمد پس از اتمام تحصیلات وارد دادگستری و شغل قضاوت شد. وی در دوره های پانزدهم و شانزدهم نماینده خرم آباد در مجلس شورای ملی بود و از اواخر 1329 به همکاری با دکتر مصدق پرداخت و از زمره ی یازده نماینده ای بود که طرح ماده ی واحده ی ملی کردن نفت را به مجلس پیشنهاد کردند. او همچنین مدتی استانداری تهران و گیلان و اصفهان را به عهده داشت. در 28 مرداد 1332 در اصفهان مورد تعرض عده ای قرار گرفت. چون جانش در خطر بود مدتی در اختفا می زیست، سرانجام دستگیر شد. مدتی در زندان بود و پس از آزادی به شغل وکالت پرداخت و در جبهه ملی هم فعالیت می کرد. در کار وکالت با هدایت الله متین دفتری نوه ی دختری دکتر مصدق همکاری داشت و چون هم فکر بودند و فعالیت سیاسی می کردند مورد تعقیب قرار گرفت و مدتی در بازداشت بسر برد. کشاورز صدر در ۲۵ تير ماه ۱۳۵۳ در تهران در اثر عارضه قلبی درگذشت و از خود تالیفاتی بر جای گذاشت.
4- جمال امامی نماینده مجلس، سفیر و دو دهه در امور سیاسی ایران دخالت داشته است در مجلس. و در این مدت همراه جریان مرتبط با انگلیس بود و ملاقات هایش با اشرف پهلوی جایگاه امامی را ارتقا بخشید. ایستادگی در برابر حزب توده و پیشه وری شهرت او را دو چندان کرد. در اوج جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت و مبارزات ضد استعماری مردم ایران علیه انگلیس، وی از در مخالفت با ملی شدن نفت درآمد. وقتی سفارت انگلیس در ماه های مبارزه با ملی شدن صنعت نفت توطئه می کرد کارمندان این سفارت موفق شدند جمعیتی 16 نفره را به رهبری جمال امامی بر علیه مصدق تشکیل دهند. او با دولت دکتر مصدق که می خواست دست بیگانگان را از کشور کوتاه کند بسیار مخالفت می کرد. وی در یکی از نطق هایش در این مورد می گوید: « جناب آقای دکتر مصدق یک چیزهایی هست که بالاخره در این مملکت و در این مجلس باید روشن بشود. خودتان می فرمایید که آمریکایی ها نمی توانند آن کمکی باید بکنند به ما بکنند و انگلیسی ها نمی گذارند که آن ها با ما راه بیایند آخر پس چه کنیم؟ اگر می خواهید آمریکا و بلوک غرب را ول بکنیم و یک راست برویم، سراغ بلوک شرق؛ رک و راست به ما بگویید. امروز آقا این بازی ها خطرناک ست این کارها با آتش بازی کردن ست ». بعد از دهه 40 که نفوذ انگلستان در ایران کم شد از موقعیت های سیاسی او کاسته شد و کم کم از دایره تصمیم گیری در کشور به بیرون رانده شد. او سرانجام و در حالی که کس و کاری نداشت و دخترش هم با او ترک رابطه کرده بود، در بیمارستانی در شهر پاریس در گذشت.
5- سيد مهدي پيراسته فرزند حاجي معتمد در سال 1298 در اراک متولد شد. پس از تحصيلات مقدماتي و متوسطه وارد دانشگاه تهران شد و در رشته حقوق قضايي فارغ التحصيل شد. وي خدمات دولتي را از دادگستري شروع کرد و مشاغلي مانند دادياري و بازپرسي اراک، دادستان ساوه، رئيس شعبه دادگاه بخش در تهران داشت. مدتي مستشار استيناف و زماني رئيس کل دادگاههاي بخش تهران بود. در سال 1326 به دادستاني تهران منصوب شد. در همين زمان پرونده ترور محمد مسعود، مدير روزنامه مرد امروز زير نظر او مراحل قضايي خود را طي ميکرد. وي مدتي نيز مدير روزنامه مرد ایران بود. در دوره شانزدهم به نمايندگي از مردم ساوه وارد مجلس شوراي ملي شد. او از جمله نمايندگان اقليت مخالف دولت مصدق بود به طوري که در جلسه 212 مورخ 19 آذر 1330 گفت: «در حکومت دکتر مصدق امنيت نيست، آيين نامه در اين مملکت رعايت نشده، قانون رعايت نشده، آزادي رعايت نشده، حقوق بشري رعايت نشده و ...». پس از آنکه لطفي وزير دادگستري دولت ملي مصدق پيراسته را به همراه تعدادي از قضات بدنام تصفيه نمود، پيراسته نيز در اقدامي تلافي جويانه در حمله به خانه لطفي شرکت کرد و وي را با مشت و لگد و چوب و چماق مجروح نمود. پس از کودتاي 28 مرداد مجدداً از حوزه انتخابيه ساوه و زرند به نمايندگي دوره 18 مجلس شوراي ملي انتخاب گرديد. به ترتيب معاون وزير کشور، استاندار فارس، استاندار خوزستان و در دولت اسد الله علم به سمت وزير کشور منصوب شد و در سیاست طرفدار انگلیس بود.
6- یک منبع مطلع امروز اظهار نظر می کرد که از عصر دیروز عبدالصاحب صفائی وکیل ساری برای اخلال در جلسه علنی مجلس فردا، بهمراهی پیراسته و چند نفر از همفکران خود مشغول اقداماتی شده و بنفع کمپانی فعالیت می کردند، باید دانست که عبدالصاحب از کثیف ترین وکلائی است که چند دوره مجلس ایران بخود دیده و شاید تنها کسی باشد که مستقیماً از راه جاسوسی در رکن دوم ستاد رزم آرا بمرتبه نمایندگی پارلمان ارتقاء پیدا کرده است.
7- روزنامه باختر امروز شماره 478 ، 23 اسفند 1332. دکتر حسین فاطمی قبل از تیرباران به دست عمال پهلوی با ضربات کارد مضروب شد. زنده یاد فاطمی، مدیر باختر امروز بود که به خاطر مواضعی سیاسی که داشت و تحلیل هایی که در روزنامه در دوره نخست وزیری دکتر مصدق، منتشر می کرد ارگان رسمی دولت شناخته می شد.
8- ابوالقاسم انجوی شیرازی، مدیر روزنامه " آتشبار" که به رگبار معروف بود. در بعد از کودتای ننگین 32 به خارک تبعید شد و از شر و چشم های شرارت بار شهوتران اشرف پهلوی در امان ماند.
9- محمد مسعود صاحب روزنامه مرد امروز که بدست عمال پهلوی بقتل رسید.
10- شماره 37، 9 دی ماه 1330
11- قلم و سیاست، محمدعلی سفری
12- کریمپور هنگام 32 سال داشت که آقای کدکنی به اشتباه 35 سال نوشته اند
13- شفيعی کدکنی: اگر مر گ داد است بيداد چيست؟
14- کتاب این سه زن، مسعود بهنود
15- در مصاحبه با هما سرشار، آمریکا- شعبان جعفری معروف به شعبان بی مخ در 28 مرداد ماه 2006 درگذشت.
16- خاطرات حسین مکی، ص 419، انتشارات علمی
17- قلم و سیاست، دوره چهار جلدی، محمدعلی سفری
18- کیهان ۲۴ اسفند۳۲ 13
19- اطلاعات ۲۴ اسفند۳۲ 13
20- کیهان و اطلاعات، روز سه شنبه، ۲۵ اسفند
21 - شیدا مصدق، وبلاگ شخصی
22- قلم و سیاست، محمدعلی سفری
23- «آتش»، شماره ۱۳۵۴، ۲۷ مهر۱۳۳۲
24- « زندگی و مبارزات کریمپور شیرازی» ص۳۳ ، علی اکبر درویشیان
تکثیراز جهانگیر
محبی
اشتراک در:
پستها (Atom)