۱۳۹۵ آبان ۱۵, شنبه

شاه مرغوب،بهترین دیکتاتور و عطر و گلابش و مفهوم تجمع پاسارگاد ‏
ایرج شكری



از دیکتاتورهای بی رحم و سرکوبگر که در کشورشان، چه زنده و چه بعد از مرگشان، ستایشگرانی داشته اند یا دارند، در شرق و غرب دنیا نمونه هایی می شود مثل زد. دوستداران و ستایشگر آنها هم دلایل خود را دارند. استالین که متهم به بزرگترین و خونین ترین تصفیه های سیاسی قرن بیستم است، موسولینی و فرانکو در ایتالیا و اسپانیا و در آنسوی دنیا پینوشه در شیلی و همجوار ایران، در عراق صدام حسین و...، به رغم جنایاتشان علیه مردم کشور خودشان، بخش و گروههایی از مردم این کشورها عملکرد این دیکتاتور ها را مثبت دانسته و حتی گروههایی با ستایش از  آنها یاد می کنند. اما این نوع قضاوتها و احترامات، چه به خاطر این باشد که مثلا در مورد فرانکو آنطور که طرفدارانش(در گزارشهای خبری دیده شده) تاکید می کنند که در دوران فرانکو در اسپانیا، بیکاری و اعتیاد جوانان نبود و ارزانی بود و چه به خاطر تمایلات «عظمت طلبانه» باشد تغییری در حکم محکومیت در دادگاه تاریخ علیه آنان به خاطر جنایاتی که مرتکب شده اند نمی دهد. در اسپانیا، که دوران بعد از مرگ فرانکو را در تحولی آرام به سوی دموکراسی را طی کرد، باید چند دهه از مرگ فرانکو می گذشت تا نخست وزیری از چپ،خوزه لوئیز رودریگز ساپاترو José Luis Rodríguez Zapatero سوسیالیست (دو دوره نخست وزیر از 2004 تا 2011)، که پدر بزرگش در دوره فرانکو اعدام شده بود، دستور برداشتن مجسمه های فرانکو را به رغم نارضایی راستها بدهد و این کار را عملی کند.
  حتی هیتلر با همه جنایات و کشتار و ویرانگری هولناکی که به راه انداخت، در خارج از آلمان هم ستایشگرانی دارد. ستایشگران چنین شخصیتی هایی اگر به قشر ولایه های پایین جامعه تعلق داشته باشند، از سطحی نگری و گرایشات ضد دموکراتیک چنین رویکردی به دیکتاتورها دارند. بالایی ها و صاحبان منافع کلان، بنابر بینش طبقاتی و تشخیص منافع خودشان حامی دیکتاتور و دیکتاتوری می شوند. سطحی نگرها، نمی تواند از خطاها و اشتباهات گذشته و بهایی که به خاطر آن پرداخت شده است، درسهای درست برای ره پیمودن به سوی آینده ای بهتر را بگیرند. 
از قلم افتادگی ها و کشف بهترین دیکتاتور
در بین ایرانی هایِ طرفدار دیکتاتور سرنگون شده، استناد به وضع موجود به ویژه در زمینه تعرض گسترده رژیم به آزادیهای فردی و مقایسه آن با گذشته، از مهمترین موضوعات مورد دستاویز ستایشگران محمد رضا پهلوی دیکتاتور خودبزرگ بین که دست نشانده آمریکا بود، است. به عقیده نگارنده مهم ترین عامل در رویکرد ستایشگرانه به دوران آریامهری از سوی برخی کسان در بین اپوزیسیون رژیم (با این که خود طعم سرکوب و اختناق آن دوران چشیده و از مخالفان رژیم شاه بوده اند اما گویی یکباره دچار کشف شهود شده اند که شاه چندان هم بد نبود و حتی بهترین دیکتاتور بود که البته تعداد این قبیل افراد در جمع اپوزیسیون بسیار اندک است و شاید در مورد خاصی منحصر به فرد باشد)، غلط بودن روش ارزیابی هم از گذشته و هم از رویدادهای زمان انقلاب و هم رویدادهای بعد از آن است. در این نوع تحلیل ها، جوانب و عوامل بسیاری که می توانند در نتیجه ارزیابی ها اثر بگذارند نادیده گرفته می شوند و از قلم می افتند. من فقط به یکی دو مورد از این «از قلم افتادگی ها» در ارزیابی هایی که  به مناسبت روز تولد شاه و یا یاد آوری روز تولد فرح انجام می شود  اشاره می کنم. در رژیمی که در سایه رعب نیروهای سرکوب اش، بر مردم حکومت می کرد، رفتار توهین آمیز و متکبّرانه پلیس با مردم سبب شده بود که مردم افسران شهربانی(پلیس) را «بچه پرورشگاهی» می نامیدند، یعنی بچه های بی سرپرست و( اکثر در شیرخوراگی) سر راه  و کنار در خانه ای رها شده ای که اگر کسانی برای پذیرش فرزند خواندگی آنها پیدا نمی شد، در مکانهایی که اداره آن به عهده شهرداری ها بود و «پرورشگاه» نامیده می شد، نگهداری می شدند و این سرپرستی به هر حال در  18 سالگی پایان می یافت (من جزئیات قانونی و حقوقی این مساله و این که وزارت دادگستری چه نقش و مسئولیتی داشته را نمی دانم). بسیاری بر این باور بودند که از بین افراد ذکور در میان آنها، اکثرشان برای این که «کسی» بشوند، راه پوشیدن یوینفورم پلیس را انتخاب می کردند و رفتار تحقیر آمیز آنان با مردم به خاطر «عقده یی» بودنشان از همان «بچه پرورشگاهی» بودنشان است. این قضاوت در مورد پلیس نفرت عمومی مردم نسبت به حکومت و نظام موجود را نشان می داد که پلیس را مامور حفظ آن وسیله و ابزاری برای سر کوبیدن سرها می دانستند. در حالی که پلیس برای حفظ امنیت و آسایش مردم و جلوگیری از تعدی به حقوق شهروندان از سوی افراد بزهکار و خلافکار است و در همان زمان هم به هر حال مبارزه با جرائم به عهده آن بود و آن همه پلیس هم واقعا بچه پرورشگاهی نبودند و حتما در رفتار و برخورد با مردم استثناهایی هم در بین آنان بود. نفرت مردم از پلیس به خاطر رفتار توهین آمیز و آمرانه پلیس و افسران شهربانی و بی دفاعی مردم در برابر آن بود. گستردگی دامنه نفرت مردم از رژیمی که آنها را تحقیر می کرد ورای مساله سانسور و سرکوب و بگیر و ببند و ممنوعیت احزاب سیاسی بود و طبعا کودتای 28 مرداد و پیامدهای آن، سرچشمه پیدایش هم استبداد آریامهری و هم نفرت مردم نسبت به شاه و دم و دستگاهش بود.
تعفن تبعیض و ضد مردمی بودن دستگاه سلطنت آریامهری
عقب ماند گی فرهنگی و ضد مردمی بودن دستگاه سلطنت و تعفنی که در تبعیض دوران آریامهری نسبت به مردم وجود داشت را در رفتار توهین آمیز و تبعیضی که حتی در نیروهای مسلح نسبت به فرودستان وجود داشت و بعنوان ضابطه و مقررات به آن عمل می شد(و البته ربطی به مساله انظباط و سلسله مراتبی که در نیروهای نظامی در همه جا هست نداشت) می توان نمونه آورد که برای ستایشگران شاه و دوران پهلوی، چیزی جز سبب شرمندگی نمی تواند باشد. در ارتش شاهنشاهی، حتی در زمانی که من در سال 1352 بعد از پایان دوره لیسانس در دانشگاه به سربازی رفتم، « جیره سربازی» غذا با «جیره افسری» متفاوت بود. اگر چه غذایی هم که در مدت آموزشی که در پادگان فرح آباد داشتیم بما داده می شد، کیفیت خوبی نداشت و حتما دزدی هایی که در ارتش هم وجود داشت در آن بی تاثیر نبود، ولی کیفیت و تنوع غذایی که به سربازان و نیز کسانی که برای کادر درجه داری وارد ارتش شده بودند، و دوران آموزشی را می گذراندند، داده می شد بسیار نازل تر از جیره افسری بود.  در زمان شاه «باشگاه افسران» وجود داشت، اما درجه داران به شکل آشکار و تحقیر آمیزی کنار گذاشته شده بودند. در این مورد و فضای ارعاب و خفقان زمان شاه در ارتش سخنان یکی از امرای نیروی دریایی در زمان شاه که پست جانشین فرماندهی نیرو را داشته است، شاهدی است بر وجود تبعیض نفرت انگیز حتی در ارتشی که نیروی «حفظ تاج و تخت» او بود و نیز شاهدی است بر خیانتبار بودن عملکرد خلاف قانون اساسی که شاه با زیر پا گذاشتن آن مرتکب شده بود.
در زمان محمدرضا شاه، ایران ملک اختصاصی ایشان و خاندان سلطنت بود، و خودش حکمران و مالک الرقاب. تعلق این یا آن شرکت بزرگ به افراد خاندان سلطنت و یا نیمی از سهام آنها را صاب بودن - سهامی که از سوی سرمایه گذار باید به انها هدیه می شد تا اجازه و امکان تاسیس و راه انداختن کارخانه یا شرکت خود را به دست بیاورند-، از آثار فساد گسترده دوران شاه بود. دولت ایران «دولت شاهنشاهی» بود و سفیران ایران در کشورهای خارج، «سفرای شاهنشاه آریامهر» بودند و نه سفیران دولت ایران. گرچه روشن است که دولت هم چیزی نبود جزگماشتگان و چاکران جانثار شاه که همگی مجری «اوامر مطاع ملوکانه» بودند.
محمد رضا شاه کسی بود که کارگرانی را که در اعتراض به پایین بودن دستمزدشان شرایط سخت کار - که صاحب کارخانه حاضر به تغییر آن نبود-، پای پیاده از کرج عازم تهران بودند تا در برابر وزارت کار تجمع کنند و اعتراض خود را به گوش مقامات مسئول برسانند، با گلوله بستن آنان در بین راه توسط ژاندارمهایش که سبب کشته شدن 20 تن از آنان و مجروج شدن شمار دیگری شد، به خاک و خون کشید و متوقفشان کرد و این اتفاق در اردیبهشت ماه سال 1350*،  همان سالی افتاد که او آن جشنهای پرخرج 2500 مین سالگرد شاهنشاهی ایران را در مهره ماه آن سال برگزار کرد،جشن هایی که در آن تنها میهمانان خارجی شرکت داشتند و نصیب مردم چیزی جز جوّ بشدت پلیسی و درنده تر شدن نیروهای امنیتی و پلیس اش طی برگزاری آن، نبود. جشنی که آن نطق بی ربط را در برابر آرامگاه کوروش کرد و دچار احساسات ناشی از خود بزرگ بینی هم شد.
ارزیابی غلط و بیراهه رفتن
شاه را با چند دیکتاتور دیگر مقایسه کردن و به دنبال آن با تحریفی بر رویدادهای سال 57 که « ... مهمترین چیزی که  درداوری محمد رضاشاه سیمای او را در میان دیکتاتورها در روشنی قرار میدهد ایران دوران او و ایران کنونی و نیزمقایسه او با آخوندی مرتجع است که اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران باضافه اکثریت قریب به اتفاق روشنفکران، مبارزان مجاهدان و... بدون توجه و بدون شناخت اینکه چه چیزی دارد میرود و چه در حال آمدن است به میدانها و خیابانها ریختند و ریختیم و فریاد زدیم استقلال . آزادی. جمهوری اسلامی بدون آنکه معنای درست و روشن و تبعات استقلال و آزادی را بدانیم و...» و با این قبیل جمله پردازی ها «بهترین دیکتاتور»** بودن شاه را نتیجه گرفتن واقعا شگفت انگیز است. اگر همه در خیابان شعار آزادی، استقلال، جمهوری اسلامی داده بودند، پس اعلام عدم شرکت در رفراندم از سوی گروههای سیاسی چپ(حزب توده را بین این گروه نباید گذاشت) و آن رای ندادن های احزاب و گروههایی که اعلام کردند در رفراندم شرکت نمی کنند چه بود؟. دیگر این که اگر اکثریت عظیم مردم جمهوری اسلامی را می خواستند، دیگر آن راه پیمایی عظیم نیم میلیون نفری در روزکارگر(11 اردیبهشت) سال 1358 از جلوی خانه کارگر که نیروهای چپ از آن حمایت کرده و در آن شرکت داشتند، نباید شکل می گرفت، باید همه دنبال حزب جمهوری اسلامی راه می افتند که آن هم در مسیر دیگری راه پیمایی برگزار کرد. دادن صفت «بهترین» به دیکتاتوری مثل دادن این صفت به سرطان و جذام و حصبه و وباست. «بهترین سرطان» یا «بهترین جذام» کشف کردن، واقعا بی معنی است و آن «بهترین» تنها ستایشی است از یک دیکتاتور مردم ستیز آزادی کش و این چیزی جز ره گمکردگی نیست.
اما در مورد تجمع مردم در 7 آبان - روزی که روز بزرگداشت کوروش نامیده شده – در پاسارگاد؛ اولا به این مساله باید توجه داشت که کوروش مورد احترم مردم، کوروشی نیست که شاه در جشنهای کذایی 2500 سال شاهنشاهی به مقایسه خودش با او پرداخت و به او پیام داد «آسوده بخواب ما(یعنی خودش) بیداریم»!، مردم با بزرگداشت کوروش، نوعی صف بندی فرهنگی و هویتی در برابر تهاجم گسترده فرهنگی- هویتی رژیم با هدف  تبدیل آنان به «امت حزب الله» اسلامگرای «ولایتمدار» می کنند. ممنوعیت برگزاری کنسرت در خراسان رضوی و حرفهایی که اسلامگرایان ولایتمدار و تاپاله هایی که هرکدام عنوانی را یدک می کشند که عنوان تنی چند از آنان «آیت الله» بود، در مخالفت با برگزاری مسابقه فوتبال ایران و کره زدند، طنین و تصاویری از آن تهاجم است. مردم با ستایش کوروش و نشان دادن علاقه و غرور افتخار به دوران قبل از اسلام ایران یا آنچه باستان گرایی نامیده می شود، اولا فاصله ای بیش از هزار سال بین خود و رژیم قرار می دهند و ثانیا علنا نشان می هند که آنچه را که در نظام ارزشی آخوندی بی ارزش شمرده شده و حتی خواهان محو و نابودی آن هستند، ( مثل آن  سرتیپ پاسدار بیشعور شهابی فر که دستور تخریب تندیس آریو برزن را در یاسوج داده بود و یا برداشتن تندیس آرش در ساری و کارهای دیگری از این قبیل)، گرامی می دارند و آن را حفظ خواهند کرد. کوروشی که مردم گرامی می دارند، از شمار همان «بزرگان» ایران قبل از اسلام است که حافظ که محبوب مردم ایران است در ساقی نامه خود زمانی که «ملول» و افسرده خاطر بوده است، یاد کردن از آنها و آنچه در دوران آنان(حالا خواه در اساطیر و افسانه های ایرانی و خواه در تاریخ ایران، میهن او) می گذشته است را- که در سلطه شرع و متشرّعان منموع بود- راه خروج از فضای سنگینی که ملول اش کرده بوده و در آن قرار داشته دیده است. در آن ابیاتی که می گوید:
بده ساقی آن می که عکسش ز جام
به کیخسرو و جم فرستد پیام
چه خوش گفت جمشید با تاج و گنج
که یک جو نیرزد سرای سپنج
بیا ساقی آن آتش تابناک
که زردشت می‌جویدش زیر خاک
به من ده که در کیش رندان مست
چه آتش‌پرست و چه دنیاپرست
...
مغنی نوای طرب ساز کن
به قول وغزل قصه آغاز کن
که بار غمم بر زمین دوخت پای
به ضرب اصولم برآور ز جای
مغنی نوایی به گلبانگ رود
بگوی و بزن خسروانی سرود
روان بزرگان ز خود شاد کن
ز پرویز و از باربد یاد کن
و این همان حافظ است، حافظی از مردم بود که در غزلی  با تاکید بر ارج و مقام عشق با غرور افتخار  گفته است:
دولت عشق بین که چون از سر فقر و افتخار
گوشه تاج سلطنت می‌شکند گدای تو
نگارنده با ارزیابی کسانی که این تجمع و کلا ارج گذاری به کوروش را که در سالهای گذشته مورد توجه ایرانیان قرار گرفته است، اقدام و جدالی از سوی مردم برای حفظ هویت ایرانی خویش و عرض اندام در برابر رژیم فقیه هان و پاسداران درنده نظام اسلامی و سربازان گمنام و رذل امام زمان می دانند، موافقم اگرچه ممکن است شعارهای نا مناسبی که در آن تاکید بر نژاد آریایی دیده می شود هم در این تجمعات شنیده شود، البته این گونه شعارها باید کنار گذاشته شود و این را من قبلا هم یاد آور شده ام. اما حتی این شعارهای نامناسب هم گمان می کنم بیشتر با هدف قرار دادن عمامه بسرهای است که به کلی با فرهنگ و تاریخ این سرزمین دشمن خو بوده اند. این که چرا در زمان شاه و به ویژه بعد از آن جشنهای پر ریخت و پاش و پرنمایش دوهزار و پانصدمین سال شاهنشاهی مردم به یاد کوروش نیافتادند، خود گواه دیگری است که کوروش کشف شده و باز آفریده شده مردم، با کوروشی که شاه خود را میراث دارد او می دانست به کلی متفاوت است. دریدگی این مرتجعان تا حدّی بود که حتی فرودسی را «طاغوتی» و «شاهنشاهی» می دانستند و حتی یکی از وزرای علوم و آموزش عالی رژیم در مصاحبه یی در پاسخ به این سوال خبرنگاری که آیا اگر سعدی و فردوسی زنده بودند، می توانستند اکنون در دانشگاههای جمهوری اسلامی ادبیات تدریس کنند، گفته بود سعدی می توانست ولی فردوسی را فاقد صلاحیت تدریس در دانشگاههای جمهوری اسلامی دانسته بود(فکر می کنم هاشمی گلپایگانی که بود که از سال 72 تا 76 وزیر علوم و آموزش عالی بود).
به هرجال به نظر نگارنده ، در رژیمی که هرسال توجه کنید هرسال میلیاردها تومان برای تدوام بخشیدن به فرهنگ روضه خوانی و عزاداری و فرو بردن  مردم در جهل و خرافات به ویژه در ماه محرم و سفر خرج می کند و این نمایشات راه پیمایی اربعین راه می اندازد، ضریح طلا و نقره برای «مرقد» این امام و آن امامزاده در عراق می سازد و سر راه عبور آن بساط کوسفند قربانی کردن و... براه می افتد، در شرایطی که مشهد به ویژه شده است مرکز حقه بازی آخوندی و تولید خرافات و هر چند وقت یکباره در آنجا سرنا و دهل به صدا در می آید که «آقا» کوری را شفا داده یا فلجی را توان راه رفتن بخشیدن داده است، در شرایطی که رژیم سالانه میلونها تن از مردم را برای گرفتن «حاجاتشان» به این «مکانهای مقدس»، هدایت می کند و در چنین فضایی به بقای خودش با تداوم «خر پروری» و سربازگیری برای «امام خامنه ای» ادامه می دهد، در چنین شرایطی بوسه زدن برخاک پاسارگاد، نه تنها ارتجاعی و خرافی نیست، بلکه گامی است بلند در یورش به فرهنگ و آموزش ارتجاعی و آخوندیسم. مردم با گرامیداشت و حتی افسانه پردازی در مورد کوروش، از رژیم آخوندی هم می گریزند هم بنیایانها و معیارهای ارزشی و سلطه پلید سیاسی آن را مورد یورش قرار می دهند. من این را بسیا مثبت می دانم.
این که سلطنت طلبان با توجه نزدیک شدن انتخابات آمریکا تمام تلاش خود را کردند تا این گردهمایی را مصادر کننده و شعارهایی بی ربطی در آنجا شنیده شد که تناسب و ربطش با جدال هویتی و فرهنگی ایرانیان با رژیم، به اندازه تناسب و ربط شخصیت محمد رضا شاه- شاه دست نشانده با کودتای آمریکایی- و آن پیامش در جشن های شاهنشاهی، با شخصیت و نقش تاریخی کوروش بود. ما کاری نداریم که سطنت طلبان ذوق زده باشند و گمان برند که دنیا به کام است و عنقریب «سلام شاهنشاهی» در تهران به صدا در خواهد آمد، به خودشان مربوط است و می توانند در رویاهای خود سیر کنند همانگونه که مسعود رجوی تا «مرحوم» شدنش می کرد. سلطنت طلبان حتی ممکن است اگر ترانه ای سرود شده که و مثلا مثل ترانه «کوچه ملی» در ترانه خوانده شدکه «هنوز عکس فردین به دیوارشه» آن را به نصب بودن عکس شاه بر دیوار خانه ها بدانند، بگذار چنین فکر کنند و در هپروت خودشان سیر کنند. از این گذشته نوستالژی برای دورانی از زندگی و چیزهایی که خاطرات خوبی از آن برای آدم به جا مانده است به وجود می آید و این مطلقا ربطی به گردانندگان سیاسی و صاحبان قدرت ندارد. این شامل سفرهای دوران گذشته و مناظر کوه و در و دشت کشور و یا جمع شدن در «پاتوق»ی و مجموعه ای از خاطرات باشد، چنان که آن خواننده انگلیسی در آهنگ نوستالژیک ***Those Were The Days خوانده است.   
اماموضع حمایتگرانه و تایید آمیز به بهانه سالگرد تولّد محمد رضا شاه ولو با دادن عنوان «بهترین دیکتاتور» گرفتن و یا تاکید بر«برجسته» بودن نام شاه و پهلوی در تجمع پاسارگاد، آن هم از سوی کسی که واضع واژه «شهنشیخی» است و کسی است که دائم با مرور تاریخ می خواهد به افزایش آگاهی مردم بپرداز، واقعا ره گم کردن است و باید هشیار باشد و از افتادن در توّهمات و ره سپردن به سوی سراب بپرهیزد. یک مقاله نویسی هم چند سال پیش در ماجرای «جنبش سبز» زیادی مشعوف شده بود و در باره آن به عنوان «جنبش 23 خرداد»نظریه پردازی می کرد ولی خُب رهنمودهایش کارآیی نداشت، چون ارزیابی های غلطتش دست در دست بعضی توّهماتی که نسبت به خودش داشت، سبب بیراهه رفتن او شده بود. اگر جنبش و خیزش دوباره یی برخیزد، دیگرد دنباله «جنبش 23 خرداد» و جنبش سبز که سردمدارانش در ماجرای انتشار نوار صدای منتظری و مساله کشتار تابستان67 سکوت مرگ گرفتند، و نه در این همه دست درازی به حقوق مردم و مصائبی که در چند سال گذشته بر سرمردم فرود آمده است(از جمله بازداشت و حکم ظالمانه زندان برای نرگس محمدی و موارد مشابه) و نه در مورد عربده کشی های تحریک آمیز و جنگ طلبانه فرماندهان سپاه، صدایی از آنان برنخاست، نمی توانند به حرکت در آورنده مردم و هدایتگر مردمی باشند که انبوه مطالباتشان تنها با سرنگونی این رژیم می تواند پاسخ مناسب خود را بیابد.
************  
*


۱۴ آبان ۱۳۹۵    ۴ نوامبر ۲۰۱۶


«خون ارغوان ها»
زده شعله در چمن در شب وطن خون ارغوان ها
تو ای بانگ شور افکن تا سحر بزن شعله تا کران ها
که در خون خستگان دل شکستگان آرمیده طوفان
به آیندگان نگر در زمان نگر بردمیده طوفان
قفس را بسوزان رها کن پرندگان را بشارت دهندگان را
که لبخند آزادی خوشه شادی تا سحر بروید
سرود ستاره را موج تشنه با آهوان بگوید
ستاره ستیزد و شب گریزد و صبح روشن آید
زند بال و پر ز نو آن کبوتر و سوی میهن آید
گرفته تمام شب شاخه ای به لب سرخ و گرده افشان
پرد گرده گسترد دانه پرورد سر زند بهاران...

» از پدیده برنی سندرز تا پدیده دونالد ترامپ - با سیروس بینا و پیران آزاد

حاشای تجاوز به قاريان درابتدا!تأييد تجاوز درانتها

مرگ بی هیاهوی یک وبلاگ نویس شیرازی


ه
«تیرداد کیانی درگذشت!» این خبری بود که نه در رسانه‌ها بلکه فقط در یکی دو گروه فیس‌بوکی و جمع دوستانش منتشر شد. تیرداد کیانی نام مستعاری است که «علیرضا (حامد) سالک‌نژاد» برای خود انتخاب کرده بود تا بتواند بدون ترس، از اعتقاداتش حرف بزند. او وبلاگ‌نویس و شهروندخبرنگار شیرازی بود که این اواخر نسبت به «دین» و حکومت دینی دچار تشکیک شده بود و همین مساله و اظهارنظرهایش در این مورد در فضای مجازی هم  کار او را به دستگیری و زندان کشاند.
سال 90 در جریان دستگیری‌های پس از انتخابات 88، نیروهای امنیتی به خانه علیرضا سالک نژاد در شیراز هجوم بردند و او و وسایل شخصی‌ وی را با خودشان بردند. بخشی از استنادات آن ها، فعالیت فیس بوکی علیرضا و حضورش در دنیای مجازی بود.
او را حدود سه ماه در بازداشتگاه وزارت اطلاعات شیراز حبس کردند. سالک نژاد از همان‌جا به دادگاه رفت و به اتهام های «تبانی علیه نظام» و «توهین به مقدسات»، به هشت سال زندان محکوم و در نهایت با تایید حکمش در دیوان عالی کشور، به زندان «عادل‌آباد» شیراز منتقل شد.
هرچند این فعال اینترنتی در سال 93 و بعد از گذشت سه سال آزاد شد اما سایه سنگین ایام بازداشت و زندان هرگز از زندگی او کم نشد.
«م. الف»، یکی از دوستان تیرداد به «ایران‎وایر» می گوید او بارها برایش تعریف کرده بود که در زیرزمین بازداشتگاه اطلاعات نمایش اعدام را برایش اجرا کرده اند روی چهارپایه و طناب دار.
زمانی‌ که تیرداد در بازداشت بود، همانند بسیاری از زندانیان ساکن زندان شیراز، به علت عوارض دوران بازجویی و بدی آب زندان، دچار مشکلات کلیه و از جمله سنگ ‌کلیه شد. اما با وجود دردی که از آن سنگ‌ها می‌کشید، بازجو اجازه رفتن به بیمارستان و درمان را به او نمی داد. این عوارض حتی بعد از آزادی هم وی را رها نکردند. دوستان علیرضا می گویند مشکلات روحی و جسمی، حتی پس از رهایی او بیش تر هم شده بود.
او در خانواده‌ای مذهبی متولد و با تعلیمات دینی و آموزه‌های قرآن بزرگ شده بود اما با وجود همه آموخته های قدیمی، در جریان مطالعه و تحقیق‌هایش، از دین اسلام گریزان شد. در یکی از پست‌های فیس‌بوک خود در این‌باره نوشته بود: «یک زمانی مذهبی بودم و با مذهبی‌ها می‌گشتم و طرفداریشان را می‌کردم. مهم این است که امروز حقیقت را می‌دانم و به خاطرش هر کاری می‌کنم.»
و جای دیگر باز هم در صفحه فیس بوک خود نوشت: «این دین ساده من است؛ نیازی به مرجع تقلید ندارد، نیازی به فلسفه‌های بغرنج ندارد. دین من عقل من است و مرجع آن مهربانی.»
بازجویی‌های علیرضا بنا به آن چه به دوستانش گفته، بیش تر همراه با شکنجه‌های روحی بوده ولی شکنجه جسمی هم زیاد شده است:«البته هیچ‌وقت دوست نداشت در این‌باره حرف بزند.»
همین شکنجه‌ها باعث بیماری‌هایی مثل فشارخون، ناراحتی قلبی و کلیه و در نهایت، عفونت کلیه در او شد.
به گفته یکی از نزدیکانش، علیرضا بعد از رهایی سعی نکرد به صورت جدی بیماری‌هایش را درمان کند و پس از مدت‌ها تحمل عوارض دردناک، در نهایت روز شنبه 27 شهریور با تب شدید به بیمارستان مراجعه کرد. دو روز طول کشید تا پزشکان متوجه شدند عفونت کلیه‌ها در خون او پخش شده است. چهار روز بعد برای درمان در بیمارستان «نمازی» بستری می شود. در بیمارستان کشت خون می گیرند. جواب آزمایش باید پنج روز بعد دریافت می شد ولی قبل از دریافت جواب، پنج شنبه، یکم مهرماه او درگذشت.
«محمد.الف»، از دوستان علیرضا می گوید: «پیش از این اتفاق تلخ، تیرداد با ما در مورد مشکلاتش صحبت کرده بود و قصد داشت اطلاعات و تجربیاتش در مورد آسیب‌های زندانیان سیاسی را با جزییات بنویسد و منتشر کند.»
او به نقل از علیرضا می گوید: «در بازداشتگاه اداره اطلاعات شخصیت آدم را خیلی خرد می‌کنند. اعتماد به‌نفس من خوب است، همیشه هم خوب بوده ولی به خاطر آن یأس مفرطی که دارم، این هم کم‌رنگ شده است. روبه‌رو شدن با آدم‌هایی که در این جریان دخیل بودند، حالم را بد می‌کند. یا وقتی گوشی‌ام با شماره ناشناس زنگ می‌خورد، می‌گویم حتما بازجویم دارد زنگ می‌زند. هنوز بعد از این همه مدت، تپش قلب می‌گیرم.»
او در پایان گفت و گو، یکی از آخرین نوشته علیرضا را برای ما می فرستد: «هرکس که گذشت، نیشگونی از سرزمین ما گرفت. قاجار دوبرابر آن چه که امروز این کشور وسعت دارد را بذل و بخشش کرد و نهایتاً سال 57 شمسی به دام وعده‌های اسلام گریان و چپ‌ها افتادیم و تا امروز داریم فلاکت و فقر و بدبختی و بی‌آبرویی را در جهان تحمل می‌کنیم؛ به خاطر انقلابی که پدران‌مان کردند و ما در آن هیچ نقشی نداشتیم. امروز هم 6 میلیون بی کار تحصیل‌کرده داریم و صدها زندانی سیاسی و آمار 18 طلاق در ساعت و 20 هزار کشته جاده‌ای در سال و خلاصه که مهدی بیا مهدی بیا! من هم معلوم نیست زنده باشم ولی ای کسانی که 5 سال بعد این‌ها را می‌خوانید، بدانید که این بدترین برهه تاریخ معاصر ایران نیست. ما از این بدترها را هم دیده‌ایم و به روی خودمان نیاوردیم!»

بازداشت ۹ روزنامه‌نگار روزنامه جمهوریت در ترکیه

  • بازداشت روزنامه نگاران
دادگاهی در استانبول ۹ روزنامه‌نگار روزنامه جمهوریت را بازداشت کرده است.
سردبیر، یکی از کاریکاتوریست‌های سرشناس و یک ستون‌نویس مخالف دولت در میان بازداشت‌شدگان هستند.
بازداشت این افراد تازه‌ترین مورد از مجموع بازداشت‌هایی است که علیه منتقدان رجب طیب اردوغان، رئیس جمهور صورت می‌گیرد.
روز جمعه ۴ نوامبر( ۱۴ آبان) هم ۹ سیاستمدار از جمله دو تن از رهبران حزب دموکراتیک خلق‌ها دستگیر شدند.
علاوه بر این، ۹ مقام دیگر این حزب که از حمایت کردها برخوردارهستند، از جمله مقامات محلی استان آدانا در جنوب شرق ترکیه امروز شنبه ۵ نوامبر (۱۵ آبان) بازداشت شدند.
روزنامه جمهوریت از معدود روزنامه‌های منتقد سیاست‌های آقای اردوغان در ترکیه است.
روزنامه‌نگاران این روزنامه متهم به ارتباط با فتح الله گولن، شخصیت مذهبی هستند که به تلاش برای انجام کودتای نافرجام ماه ژوئیه در این کشور متهم است.
مردم در حال شعار دادن
شامگاه ۱۵ ژوئیه امسال، گروهی سرباز با استفاده از تجهیزات نظامی از جمله تانک و جنگنده در صدد انجام کودتایی علیه دولت برآمدند.
از زمان وقوع این کودتای نافرجام، حدود ۱۱۰ هزار نفراز پست‌ها و یا مشاغل شان اخراج یا از کار معلق شدند. حدود ۳۷ هزار نفر هم بازداشت شدند.
هم روزنامه‌نگاران روزنامه جمهوریت و هم سیاستمداران حزب دموکراتیک خلق‌ها تا زمان محاکمه در بازداشت خواهند بود . هنوز تاریخ محاکمه این افراد مشخص نشده است.