۱۳۹۵ آبان ۱۵, شنبه

مرگ بی هیاهوی یک وبلاگ نویس شیرازی


ه
«تیرداد کیانی درگذشت!» این خبری بود که نه در رسانه‌ها بلکه فقط در یکی دو گروه فیس‌بوکی و جمع دوستانش منتشر شد. تیرداد کیانی نام مستعاری است که «علیرضا (حامد) سالک‌نژاد» برای خود انتخاب کرده بود تا بتواند بدون ترس، از اعتقاداتش حرف بزند. او وبلاگ‌نویس و شهروندخبرنگار شیرازی بود که این اواخر نسبت به «دین» و حکومت دینی دچار تشکیک شده بود و همین مساله و اظهارنظرهایش در این مورد در فضای مجازی هم  کار او را به دستگیری و زندان کشاند.
سال 90 در جریان دستگیری‌های پس از انتخابات 88، نیروهای امنیتی به خانه علیرضا سالک نژاد در شیراز هجوم بردند و او و وسایل شخصی‌ وی را با خودشان بردند. بخشی از استنادات آن ها، فعالیت فیس بوکی علیرضا و حضورش در دنیای مجازی بود.
او را حدود سه ماه در بازداشتگاه وزارت اطلاعات شیراز حبس کردند. سالک نژاد از همان‌جا به دادگاه رفت و به اتهام های «تبانی علیه نظام» و «توهین به مقدسات»، به هشت سال زندان محکوم و در نهایت با تایید حکمش در دیوان عالی کشور، به زندان «عادل‌آباد» شیراز منتقل شد.
هرچند این فعال اینترنتی در سال 93 و بعد از گذشت سه سال آزاد شد اما سایه سنگین ایام بازداشت و زندان هرگز از زندگی او کم نشد.
«م. الف»، یکی از دوستان تیرداد به «ایران‎وایر» می گوید او بارها برایش تعریف کرده بود که در زیرزمین بازداشتگاه اطلاعات نمایش اعدام را برایش اجرا کرده اند روی چهارپایه و طناب دار.
زمانی‌ که تیرداد در بازداشت بود، همانند بسیاری از زندانیان ساکن زندان شیراز، به علت عوارض دوران بازجویی و بدی آب زندان، دچار مشکلات کلیه و از جمله سنگ ‌کلیه شد. اما با وجود دردی که از آن سنگ‌ها می‌کشید، بازجو اجازه رفتن به بیمارستان و درمان را به او نمی داد. این عوارض حتی بعد از آزادی هم وی را رها نکردند. دوستان علیرضا می گویند مشکلات روحی و جسمی، حتی پس از رهایی او بیش تر هم شده بود.
او در خانواده‌ای مذهبی متولد و با تعلیمات دینی و آموزه‌های قرآن بزرگ شده بود اما با وجود همه آموخته های قدیمی، در جریان مطالعه و تحقیق‌هایش، از دین اسلام گریزان شد. در یکی از پست‌های فیس‌بوک خود در این‌باره نوشته بود: «یک زمانی مذهبی بودم و با مذهبی‌ها می‌گشتم و طرفداریشان را می‌کردم. مهم این است که امروز حقیقت را می‌دانم و به خاطرش هر کاری می‌کنم.»
و جای دیگر باز هم در صفحه فیس بوک خود نوشت: «این دین ساده من است؛ نیازی به مرجع تقلید ندارد، نیازی به فلسفه‌های بغرنج ندارد. دین من عقل من است و مرجع آن مهربانی.»
بازجویی‌های علیرضا بنا به آن چه به دوستانش گفته، بیش تر همراه با شکنجه‌های روحی بوده ولی شکنجه جسمی هم زیاد شده است:«البته هیچ‌وقت دوست نداشت در این‌باره حرف بزند.»
همین شکنجه‌ها باعث بیماری‌هایی مثل فشارخون، ناراحتی قلبی و کلیه و در نهایت، عفونت کلیه در او شد.
به گفته یکی از نزدیکانش، علیرضا بعد از رهایی سعی نکرد به صورت جدی بیماری‌هایش را درمان کند و پس از مدت‌ها تحمل عوارض دردناک، در نهایت روز شنبه 27 شهریور با تب شدید به بیمارستان مراجعه کرد. دو روز طول کشید تا پزشکان متوجه شدند عفونت کلیه‌ها در خون او پخش شده است. چهار روز بعد برای درمان در بیمارستان «نمازی» بستری می شود. در بیمارستان کشت خون می گیرند. جواب آزمایش باید پنج روز بعد دریافت می شد ولی قبل از دریافت جواب، پنج شنبه، یکم مهرماه او درگذشت.
«محمد.الف»، از دوستان علیرضا می گوید: «پیش از این اتفاق تلخ، تیرداد با ما در مورد مشکلاتش صحبت کرده بود و قصد داشت اطلاعات و تجربیاتش در مورد آسیب‌های زندانیان سیاسی را با جزییات بنویسد و منتشر کند.»
او به نقل از علیرضا می گوید: «در بازداشتگاه اداره اطلاعات شخصیت آدم را خیلی خرد می‌کنند. اعتماد به‌نفس من خوب است، همیشه هم خوب بوده ولی به خاطر آن یأس مفرطی که دارم، این هم کم‌رنگ شده است. روبه‌رو شدن با آدم‌هایی که در این جریان دخیل بودند، حالم را بد می‌کند. یا وقتی گوشی‌ام با شماره ناشناس زنگ می‌خورد، می‌گویم حتما بازجویم دارد زنگ می‌زند. هنوز بعد از این همه مدت، تپش قلب می‌گیرم.»
او در پایان گفت و گو، یکی از آخرین نوشته علیرضا را برای ما می فرستد: «هرکس که گذشت، نیشگونی از سرزمین ما گرفت. قاجار دوبرابر آن چه که امروز این کشور وسعت دارد را بذل و بخشش کرد و نهایتاً سال 57 شمسی به دام وعده‌های اسلام گریان و چپ‌ها افتادیم و تا امروز داریم فلاکت و فقر و بدبختی و بی‌آبرویی را در جهان تحمل می‌کنیم؛ به خاطر انقلابی که پدران‌مان کردند و ما در آن هیچ نقشی نداشتیم. امروز هم 6 میلیون بی کار تحصیل‌کرده داریم و صدها زندانی سیاسی و آمار 18 طلاق در ساعت و 20 هزار کشته جاده‌ای در سال و خلاصه که مهدی بیا مهدی بیا! من هم معلوم نیست زنده باشم ولی ای کسانی که 5 سال بعد این‌ها را می‌خوانید، بدانید که این بدترین برهه تاریخ معاصر ایران نیست. ما از این بدترها را هم دیده‌ایم و به روی خودمان نیاوردیم!»

هیچ نظری موجود نیست: