« موسوی نیامد » … این همان تیتر معروفی است که دوبار ، در آستانه ی انتخابات ریاست جمهوری 1376 و 1384 ، بر صفحه ی اول مطبوعات نشست .
روزنامه ی سلام در روز هفتم آبان 75 ، متن نامه ای از میرحسین موسوی را منتشر کرد که طی آن ، موسوی امتناع قطعی خود را از نامزدی در انتخابات ریاست جمهوری اعلام می کرد .
در بخشی از این نامه آمده بود :
« اینجانب از ماهها قبل ، که توصیه ی دوستان در مورد نامزد شدن در انتخابات آینده ی ریاست جمهوری آغاز شد ، در این باره اندیشیدم و هر چه بیشتر غوص کردم ، این کار را مفید و شایسته ی لطف و اعتمادی که مردم مهربان مرا قابل آن تصور فرموده اند ، نیافتم. این نتیجه را در پاسخ به ابراز محبت ها و درخواست هایی که از این جانب برای این منظور می شد ، خطاب به اقشار مختلف مردم ، انجمن ها ، گروهها و شخصیت های بزرگوار اعلام نمودم. با این وجود چند تن از این شخصیت ها که وجودشان برای من بسیار عزیز است ، از بنده خواستند تا علیرغم تمامی این نکات ، در اینباره اندیشه ی مجدد کنم. جهت امتثال امر آنان طی دو سه هفته ی اخیر در این مورد تامل دوباره نمودم . اینک بر خود لازم می دانم پیش از فوت وقت نتیجه را که امتناع قطعی از نامزد شدن در انتخابات آینده ی ریاست جمهوری است ، اعلام کنم »
موسوی در این متن کوتاه نشانی از دلایل عدم رغبت خود جهت حضور در انتخابات را اعلام نمی کند تا گروههای چپ مذهبی ( که آن زمان هنوز اصلاح طلب نامیده نمی شدند ) ، به دنبال گزینه های دیگر روند . آن گونه ای که سرانجام محمد خاتمی در ششم بهمن 1375 ، رسما درخواست مجمع روحانیون مبارز برای کاندیداتوری در انتخابات را می پذیرد . با این حال روایت های مختلفی از امتناع موسوی از کاندیداتوری در آن دوره ارائه شد . علی اکبر محتشمی در مصاحبه ای ، شاید به اصل موضوع اشاره کرد : « مهندس موسوی احساس کرده که توقعات مردم بسیار بالاست و البته حق هم با اوست و باید از ایشان بخاطر اینکه زود این تصمیم را گرفت ، تشکر کرد »
بار دیگر زمانی بود که هشت سال ریاست جمهوری محمد خاتمی رو به پایان بود. سکان میراث مانده در میانه ی باتلاق خاتمی ، ناخدای دیگری می طلبید و برای اصلاح طلبان ، همواره اولین گزینه ای که به یاد می آوردند ، کسی جز میرحسین موسوی نبود. شامگاه 21 مهر 1383 ، خاتمی ، کروبی و موسوی خوئینی ها در کاخ سعدآباد رو به روی میرحسین موسوی نشستند تا او را برای آمدن به عرصه ی رقابتی که گمان می رفت بی حضور او به تشتتی غریب گرفتار خواهد آمد جلب نمایند. اما پاسخ موسوی باز هم منفی بود . نه! … نه! … نه! … موسوی نیامد تا اصلاح طلبان با چندین کاندیدا قدم در کارزاری بگذارند که پیروزش ، شهردار پوپولیست تهران بود که وعده ی آوردن پول نفت سر سفره های مردم را داده بود!
اما فردای روزی که روزنامه ی شرق تیتر اصلی اش را به نیامدن موسوی اختصاص داده بود ، صادق زیباکلام مقاله ی مفصلی در این روزنامه نوشت . عنوان مقاله این بود : « اگر موسوی می آمد » … مقاله ای همچنان خواندنی و تامل برانگیز که با وجود بعضی لغزش های ناگزیرش که بازتابنده ی تفکر سیاسی در آن دوران است ( فراموش نکنیم که تا آن زمان در معادلات سیاسی ، حضور شخصی به اسم محمود احمدی نژاد ، هنوز ثبت نشده است! ) ، اما به مثابه سندی تحلیلی ، می تواند به درک علت و شیوه ی حضور موسوی در انتخابات ریاست جمهوری 1388 ، یاری رساند .
ابتدا ، متن کامل نوشته ی زیباکلام :
در علم ریاضیات و حوزه « تئوری بازی ها » ،
روشی وجود دارد که نزدیک ترین ترجمه آن به فارسی می شود : « شبیه سازی » . به این معنا که به کمک احتمالات ، ما یک رشته اتفاقات را فرض می گیریم که رخ بدهند و سپس با فرض وقوع آنها ، محاسبه می کنیم که چه واکنش هایی محتمل خواهد بود . در اینکه میرحسین موسوی داوطلب نامزدی ریاست جمهوری نمی شد ، از ابتدا هم تردیدی نبود . اما فرض بگیریم که دم مسیحایی « فرشته » ای به نام خاتمی ، به همراه صف گسترده ای از شخصیت های تراز اول چپ همچون مهدی کروبی ، سید علی اکبر محتشمی ، موسوی خوئینی ها به علاوه ی اصرار جریانات چپ و دوم خردادی ، موثر می افتاد و سرانجام مهندس میرحسین موسوی « بله » را می گفت . در آنصورت وضعیت سیاسی ایران به کدام سمت و سو می رفت؟ در این شبیه سازی ما البته فرض گرفته ایم که شورای نگهبان وی را ردصلاحیت نمی کرد و از جایی هم برای وی پیامی مبنی بر اینکه « مصلحت نیست وی در انتخابات شرکت نماید » ، دریافت نمی شد .
فوری ترین تاثیر اعلام نامزدی موسوی بر روی نامزدهای مطرح در انتخابات ریاست جمهوری بود . نخست آنکه تکلیف دیگر نامزدهای اصلاح طلبان :
مصطفی محقق داماد ، مصطفی معین ، محمدرضا عارف ، بهزاد نبوی و مهدی کروبی روشن شده و بحث نامزدی آنان دیگر منتفی نمی شد . دومین اتفاقی که در میان اردوگاه اصلاح طلبان می افتاد عبارت بود از جداشدن شماری از جریانات وابسته به دوم خرداد که برروی نامزدی هاشمی رفسنجانی اصرار می ورزیدند . کارگزارن ، حزب کار اسلامی ، خانه کارگر ، همبستگی و برخی دیگر از اصلاح طلبان ، از بدنه دوم خرداد جدا می شدند ، چرا که آنان میان موسوی و هاشمی رفسنجانی ، بر روی دومی اتفاق نظر دارند .
اما مهمترین تاثیر آمدن موسوی بر روی جبهه ی محافظه کاران بود . در یک جمع بندی کلی از وضعیت محافظه کاران در جریان انتخابات ریاست جمهوری ، می بایستی آنان را به دو گروه عمده تقسیم نمود . اختلاف عمیق و بنیادی محافظه کاران بر سر هاشمی رفسنجانی است :
محافظه کاران مخالف هاشمی و محافظه کاران موافق وی . مخالفین هاشمی شامل طیف گسترده ای از محافظه کاران تندرو و اصولگرا می شود . همچون برخی از
« آبادگران » ، « انصار » ، « حزب الله » و بالاخره شماری از شخصیت های روحانیت مبارز . موافقین هاشمی در میان محافظه کاران ، شامل عناصر میانه رو ، تعقل گرا و تکنوکرات جناح راست می شود . در کنار اینها می بایستی از شماری از مبارزین روحانی و غیر روحانی قدیمی ( قبل از انقلاب ) ، به همراه شاگردان و طرفداران مرحوم امام خمینی یاد نمود . دلیل اصلی مخالفت با نامزدی هاشمی در میان جناح راست ، بیشتر به واسطه ی آن است که مخالفین می خواهند قدرت در کشور یکدست شود و هر سه قوه در یک خط قرار گیرند .
برخی دیگر ، بالاخص بسیاری از اصولگرایان جناح راست ، با سیاستهای « اقتصاد باز » یا « اقتصاد آزاد » و غیردولتی هاشمی مخالفند و گروهی دیگر نیز با افکار و عقاید سیاسی و اجتماعی تساهل گرا و لیبرال منش هاشمی مشکل دارند و بالاخره می بایستی به رقابت ها و حسادت های فردی نیز اشاره داشت .
محافظه کاران اصولگرا بیشتر به دنبال نامزدی علی اکبر ولایتی و علی لاریجانی هستند ، در حالیکه محافظه کاران میانه رو و مستقل به دنبال نامزدی هاشمی رفسنجانی هستند .
در این میان اعلام ورود مهندس موسوی به جریان انتخابات ، وضعیت محافظه کاران را می توانست برهم بزند . چرا که محافظه کاران اصولگرا نیک می دانند که هیچ چهره ی محافظه کار نمی توانند رقیب جدی برای موسوی به شمار آیند . تنها کسی که در میان اردوگاه محافظه کاران از اعتبار بیشتری برای رقابت با موسوی برخوردار بود ، هاشمی به نظر می رسید . لذا آنان ممکن بود گزینه ی لاریجانی یا ولایتی را رها کنند و پشت سر هاشمی بایستند . به این امید که او شاید بتواند ایستادگی جدی تری در مقابل موسوی نشان دهد . البته شماری از محافظه کاران اصولگرا بالاخص آنان که با سیاست های اقتصادی ، سیاسی و اجتماعی هاشمی مشکل داشتند ، ممکن بود از میرحسین موسوی در مقابل هاشمی رفسنجانی حمایت نمایند. چرا که به زعم آنان ، موسوی به ارزشها و اصول اولیه ی انقلاب و خط امام وفادارتر مانده تا هاشمی رفسنجانی .
اما خود هاشمی در صورت پذیرش نامزدی موسوی چه می کرد ؟
به احتمال زیاد ایشان از اعلام نامزدی منصرف می شد . شاید برخی از نزدیکان وی همان اشتباه سال 78 ( انتخابات مجلس ششم ) را مرتکب می شدند و باز به ایشان اصرار می کردند که شانس شان خیلی خوب است و …. اما هاشمی یقینا دیگر آن اشتباه را تکرار نمی کرد و با اعلام نامزدی میرحسین موسوی ، وی دیگر وارد رقابت نمی شد. در این صورت اگر ظرف چند ماه آینده ، یعنی تا زمان برگزاری انتخابات در اوایل سال 84 اتفاق خاصی نیفتاد ، در اینصورت شمار رای دهندگان چندان بالا نخواهد بود . اما اگر یک حالت رقابتی میان هاشمی رفسنجانی و میرحسین موسوی به وجود می آمد ، ممکن بود شماری صرفا به جهت آنکه هاشمی در انتخابات پیروز نشود ، در انتخابات شرکت کرده و به میرحسین موسوی رای دهند. اما با کنار رفتن هاشمی ، رقابت اصلی میان نامزد محافظه کاران و موسوی می بود و حاجت به گفتن نیست که چه کسی پیروز خواهد شد.
حکایت شبیه سازی ما هم از اوایل سال 1384 آغاز می شود .
تابستان گرم 84 زمانی فرا می رسد که میرحسین موسوی ، رئیس جمهور جدید ایران پس از انجام مراسم تحلیف ، سرگرم تشکیل کابینه اش است. چه سرنوشتی در انتظار نخست وزیر « خط امام » ی ، میرحسین اصولگرا و وفادار به امام است ؟ و به تبع سرنوشت موسوی رئیس جمهور ، چه سرنوشتی در انتظار کشور خواهد بود ؟ آنچه که خیلی خلاصه می توان گفت آن است که شانس موفقیت وی به مراتب کمتر از خاتمی می بود . صرفنظر از آنکه خاتمی را در هشت سال ریاست جمهوری اش چقدر موفق بدانیم ، میزان موفقیت موسوی از خاتمی هم بمراتب کمتر بود . خاتمی دست کم این شانس را داشت که هشت سال پیش در خرداد 76 پیروزی اش آنچنان خیره کننده و غیرمترقبه بود که جناح راست را تا مدتها در بهت و حیرت و گیجی فرو برد. حداقل تا یکی دو سال ، خاتمی از یک مختصر قدرت مانوری به واسطه ی ضعف روحی و آشفتگی که دوم خرداد در مقابل محافظه کاران به وجود آورده بود برخوردار بود . اما موسوی از این مختصر نیز برخوردار نمی بود.
از همان روز و ساعات نخست پیروزی اش ، جبهه ی سازمان یافته ، مقتدر و منسجم جناح راست در برابرش ایستادگی می کرد . مجلس هفتم به هیچ وزیر منتخب موسوی رای اعتماد نمی داد و مملکت ماهها در بحران عدم تشکیل کابینه به سر می برد . اینها صرفا مشکلات اولیه است و معضلات اساسی تر در راه خواهد بود.
آن قدرها طول نمی کشید تا موسوی رئیس جمهور ، دریابد که چقدر شرایط کار کردن در این قریب به دو دهه ای که وی خانه نشین بوده ، به نسبت دهه ی نخست انقلاب تغییر کرده . موسوی شاید تصور کند که در دهه ی 1360 هم کار کردن دشوار بود. محافظه کاران آن زمان هم بودند ، جنگ بود ، محاصره ی اقتصادی بود و هزارویک مساله و مشکل دیگر . اما او به زودی درمی یافت که دشواری های کار کردن در دهه ی 1380 به گونه ای است که کار کردن در دهه ی 1360 به واقع مثل آرمیدن بر روی پر قو بود. درست است ، در آن هشت سال جنگ بود ، کمبود بود، محاصره ی اقتصادی بود ، میانگین بهای نفت بشکه ای 15 دلار بود ، ورود و خروج سالم یک نفتکش از خارک بیشتر به « معجزه » شباهت داشت و … اما مهندس موسوی در آن هشت سال از پشتوانه های اساسی برخوردار بود که حتی در آن مقطع نیز بدون آن پشتوانه ها ، هشتسال که سهل است ، بعید به نظر می رسید که او می توانست یکی ، دو سال بیشتر دوام آورد. اولین و بنیادی ترین پشتوانه ی مهندس ، حمایت همه جانبه ی رهبر انقلاب از وی بود. هیچ کس بهتر از خود موسوی نمی داند که بدون آن حمایت چگونه ماشین اجرایی دولت وی از حرکت بازمی ایستاد. در مرتبه ی بعدی ، حمایت مجالس اول و دوم از موسوی بود. البته در هر دو مجلس ، بالاخص مجلس دوم
( 1367-1363 ) ، مخالفین جدی با موسوی حضور داشتند ، اما هاشمی رفسنجانی که ریاست و به تعبیر درست تر زعامت هر دو مجلس را داشت ، در تمامی هشت سال نخست وزیری موسوی از وی، دولتش ، سیاست هایش و وزرایش به گوه ای اساسی پشتیبانی می نمود. در مرتبه ی بعدی قوه ی قضائیه ، جامعه ی مدرسین حوزه ی علمیه ی قم، روحانیت مبارز ، شورای نگهبان ، سپاه ، جهاد ، رادیو و تلویزیون ، مطبوعات ، ائمه ی جمعه و جماعات ، دفتر تحکیم وحدت ، کارگران ، دانشجویان ، انجمن های اسلامی به همراه صف گسترده ای از تشکل های سیاسی و صنفی از موسوی حمایت می کردند. از آن صف گسترده ی حامیان دیروز ، آنچه که امروزه مانده خلاصه می شود در بخشی از دوم خردادی ها ، شماری از روحانیون و با اندکی تسامح ، هاشمی رفسنجانی. الباقی از همان ابتدا در برابر موسوی صف آرایی خواهند کرد. اما فرض بگیریم که « فرشته نجات » موسوی ، وی را محکم در کنف حمایت خود قرار می داد و به رغم همه ی آن مخالفت ها ، وی موفق می شد تا همچنان در راس قوه ی مجریه باقی بماند. حتی با پذیرش چنین فرضی ، باز هم بعید به نظر می رسید که موسوی بتواند موفقیتی کسب نماید. واقعیت آن است که ایرانی که موسوی 20 سال پیش نخست وزیر آن بود، با ایرانی که وی امروز رئیس جهورش می شد ، تفاوت های عمیقی پیدا کرده بود. از بخت بد موسوی ، نه تنها ایران که دنیا در آن دو دهه تغییرات زیادی کرده است. موسوی متولی یک اقتصاد دولتی بسته و ناکارآمد بود که ارتباط آن با دنیای خارج عمدتا محدود می شد به صادرات نفت در مقابل واردات مواد غذایی و مایحتاج اولیه. او نه با تورم روبرو بود، نه با بیکاری ، نه با فساد اقتصادی و نه با هیچیک از هزار و یک مشکل دیگری که امروزه گریبان گیر کشور است مواجه بود. برخلاف تصور بسیاری ، آن شرایط نه معلول تدابیر مدیریتی موسوی بود و نه به واسطه ی بکارگیری مدیران اجرایی شایسته. بسیاری از ندیران و مسئولین زمان موسوی ، بعد از وی هم مصدر کار باقی ماندند . به لحاظ تدبیرهای اقتصادی هم ، موسوی از سیاست ها و استراتژی کارآمدی بهره نمی جست. نیمی از درآمد کشور که عمدتا از محل فروش نفت خام بود ، صرف جنگ می شد و نیمی دیگر صرف برآورده کردن احتیاجات اولیه ی سی و چند میلیون ایرانی. بدون آنکه بودجه ی چندانی صرف سرمایه گذاری های زیربنایی کشور شود. در تمامی سالهای نخست وزیری موسوی ، کشور نه تنها از رشد اقتصادی چشمگیری برخوردار نبود، بلکه به دلیل شروع افزایش رشد جمعیت، ما با رشد منفی هم روبرو بودیم.
جهان بینی یا چارچوب نظری اقتصادی موسوی ، خلاصه می شد در یک اقتصاد بسته شبه سوسیالیستی دولتی . اقتصادی که در آن دولت ، متولی تولید ، توزیع ، صادرات و واردات ، بیمه ، بانکداری، حمل و نقل و هر رشته و حوزه ی دیگری بود. صدر تا ذیل اقتصاد در اختیار دولت بود . موسوی نه به خصوصی سازی اعتقاد داشت ، نه به اقتصاد آزاد نه رقابت در عرصه ی بین المللی ، نه به سرمایه گذاری خارجی ، نه به برداشتن تعرفه ها و کاهش یارانه ها و نه به هیچ یک از ملزومات دیگر اقتصاد امروزی. نه اینکه او مقصر باشد ، اصلا و ابدا . زمانه ی او چنین بود.
زمانه ی موسوی ، زمانه ی « اقتصاد توحیدی » ، « جامعه ی بی طبقه ی توحیدی » ، حاکمیت محرومین و سایر رسومات فکری چپ بود که جریانات رادیکال اسلامی با یک تزئین اسلامی ، آنها را وارد گفتمان جریانات روشنفکری و رادیکال اسلامی کرده بودند.
سمبل اقتصاد زمانه ی موسوی ، کوپن ارزاق عمومی و تبدیل مسجد محل به خواروبار فروشی و توزیع کالا و مایحتاج مردم بود.
اقتصادی که بیش از آنکه بر روی تولید ، ساخت ، رقابت ، صادرات ، تجارت جهانی و در یک کلام به تولید « ثروت » توجه داشته باشد ، به توزیع آن توجه داشت. همانند سایر اقتصادهای دولتی بجای آنکه ثروت را توزیع و تعدیل کند( که نبود ) ، فقر و شکاف طبقاتی را توزیع کرد. اقتصاد که در آن از صبح علی الطلوع تا پایان شب، منظما درد و بلای پابرهنه ها بر فرق سر مرفهین و تولید کنندگان ثروت کوبیده می شد . میرحسین موسوی با همه ی وجود به اصول و مبانی این اقتصاد یا
« اقتصاد توحیدی » اعتقاد داشت و الحق در تمامی آن هشت سال صدارتش ، به آرمانها و اهداف آن وفادار ماند.
فقط اقتصاد نیست که در این دو دهه زیر و رو شده است.
مختصات سیاسی و اجتماعی ایران زمان نخست وزیری موسوی با ایران زمان ریاست جمهوری اش آنقدر تغییر یافته که انسان بعضا باور نمی کند که در همان کشور و جامعه است. بحث بر سر آن نیست که آیا این تغییرات خوب بوده و بحق .
بحث بر سر نفس اتفاق افتادن آنهاست .
سمبل های ایران عصر موسوی ، مهدی باکری، ابراهیم همت، حاج حسین خرازی و
« آقا » مصطفی چمران بود. عصر موسوی ، عصری بود که فرمانده لشگر عاشورا ، مهدی زین الدین زمانی که یکصد داوطلب خط شکن می خواست، یعنی یکصد داوطلبی که بر روی مین بروند یا پیکر خود را بر روی سیم خاردار و حلقوی ، نردبان افراد لشگر کنند ، تقریبا تمامی لشگر داوطلب می شد و مشکل آن بود که چگونه از میان هزاران نفر داوطلب ، یکصد تن را انتخاب کرد.
نسل موسوی ، ایران موسوی ، نسل انقلاب، نسل ارزشها، نسل ایثار، نسل مکتب ، نسل شهادت و نسل رفتی بود . نسل موسوی رئیس جمهور، همان قدر با این مفاهیم بیگانه است که با نامهای همت ، باکری و خرازی بیگانه است.
موفقیت موسوی بیش از آنکه مرهون و مدیون کیاست و کاردانی او و همکارانش باشد، مدیون و مرهون روحیه ی انقلابی ، روحیه ی فداکاری ، قداست و معنویتی بود که بر جامعه ی ایران دهه ی 1360 حاکم بود.
امروز میرحسین موسوی با نسلی روبرو است که نه امید دارد و نه ایمان. نسل زمانه ی موسوی پشت مراکز اعزام نیرو صف می بست و نسل امروز پشت درب سفارت کانادا ، استرالیا و آلمان. در زمانه ی موسوی انتقاد از حاکمیت همانقدر بی معنا و مفهوم بود که اصل پاسخگو بودن آن .
قانونگرایی و حاکمیت قانون در عصر موسوی همانقدر مفاهیمی انتزاعی و به دور از ذهن بودند که مردمسالاری و حق انتخاب آزادانه ی شهروندان. در عصر موسوی آزادی مطبوعات همانقدر بی معنا بود که قربان صدقه رفتن جوانان . در عصر موسوی ردصلاحیت از سوی شورای نگهبان اسباب شرمساری سیاسی می شد امروز برعکس بسیاری آنرا مایه ی افتخار و سربلندی سیاسی می پندارند.
می ماند اینکه به رغم این همه تغییر و تحولات ، اصلاح طلبان و آنان که مصر هستند میرحسین موسوی را بر کرسی ریلست جمهوری بنشانند ، بعد از خداوند متعال ، دیگر به چه چیزی امید بسته بودند؟ موسوی آنان با کدام تشکل و سازماندهی ، با کدام برنامه و استراتژی جامع اقتصادی ، سیاسی و اجتماعی می خواست وارد پیکار با محافظه کاران قدر شود ؟ موسوی از کدام شانس ، بخت و اقبال ، امکانات بالقوه و بالفعل ، 20 میلیون رای ، حمایت داخلی و خارجی ، حمایت های مردمی و … برخوردار بود که خاتمی از آنها برخوردار نبود . واقعیت تلخ آن است که بسیاری از کسانی که در دوم خرداد 76 با اشتیاق پای صندوق ها رفتند و به خاتمی رای دادند ، پس از هشت سال بدل به انسانهای سرخورده و ناامیدی شده اند که نه در انتخابات شوراها در اسفند 81 و نه در انتخابات مجلس هفتم در اسفند 82 حاضر به شرکت نشدند . بسیاری از آنان می گفتند که فرض بگیریم ما مجددا به پای صندوق های رای رفتیم و میرحسین موسوی را برگزیدیم ، ایشان چه کاری می توانند بکنند که خاتمی خواست یا نتوانست آن را انجام دهد ؟ چه دلیل منطقی وجود دارد که همان پیشروها و جریاناتی که ظرف هشت سال گذشته با خاتمی با خاتمی همراهی نکردند ، با میرحسین موسوی همراهی نموده و بگذارند وی اصلاحات را به جلو ببرد ؟
واقعیت تلخ آن است که اصلاح طلبان بدون درگیر کردن خود به این پرسش ها ، اینکه حتی اگر به فرض موسوی پذیرفت و انتخاب هم شد ، ما چه کار خواهیم کرد ، کدام برنامه و استراتژی را تدوین کرده ایم یا خواهیم کرد ، کدام سیاست و تدبیر جدید را به کار خواهیم گرفت که در هشت سال گذشته از آنها استفاده نکردیم ؛ به جای پرداختن به این مباحث ، صرفا می خواستند نامزدی را وارد صحنه کنند تا در مقابل محافظه کاران بتواند رای بیاورد و به آنان نشان دهند که مردم با آنان نیستند . از این بابت ، مجموعه ی چپ ، دوم خردادی ها و اصلاح طلبان ، امروز درست در همان وضعیتی قرار گرفته اند که در سال 1375 قرار گرفته بودند. در سال 75 هم مجموعه ی چپ ماهها با میرحسین موسوی برای وادار کردن وی به پذیرش نامزدی ریاست جمهوری به رایزنی پرداخت ، بدون آنکه نتیجه ای بدست آید .
ناامید از موسوی ، چپ به سراغ خاتمی رفت . او نیز در ابتدا موافقت نمی کرد ، اما سرانجام پذیرفت و رسیدیم به پدیده ی دوم خرداد. در سال 75 نیز ، چپ بیش از آنکه به دنبال طرح و برنامه و اهداف و استراتژی و غیره باشد ، صرفا خاتمی را مطرح کرد و به کرسی ریاست جمهوری نشاند ، بدون آنکه یک « چه باید کرد؟ » و دستورالعمل با برنامه ی مشخص و منسجمی برای بعد از انتخاب خاتمی داشته باشد. نتیجه ی کار آن شد که دوم خرداد با طرح « جامعه ی مدنی » آغاز شد و هشت سال بعدش با شعار « نافرمانی مدنی » به آخر خط رسید. اکنون نیز چپ دقیقا دارد در همان مسیر بی هدف و برنامه حرکت می کند . آنان صرفا به دنبال کشاندن موسوی به عرصه ی انتخابات بودند ، بدون آنکه کوچکترین طرح و برنامه ای برای اقتصاد، برای قوه ی قضائیه ، برای دانشگاهها ، برای زنان، برای تجارت خارجی ، برای سیاست خارجی و … داشته باشند.
با این تفاوت که میزان مشارکت مردم در انتخابات حتی با حضور « فرشته » ای به نام میرحسین موسوی ، به هیچ روی به پای سال 76 نمی رسید. بدین ترتیب شاید اگر اصلاح طلبان به جای اصرار بر حضور فیزیکی ، به دنبال این معنا می رفتند که اشکال و گره کار ، عدم موفقیت آنان در هشت سال گذشته در کجا بود، در آن هشت سال چه کردند که نمی بایستی می کردند ، و چه نکردند که می بایستی می کردند ، بیشترین خدمت را به نظام و روند توسعه ی سیاسی کشور کرده بودند.
اما این بار موسوی آمد .
نه به عنوان کاندیدای اصلاح طلبان ، بل به عنوان کاندیدای مستقلی که البته بخش بزرگی از اصلاح طلبان را نیز با خود همراه داشت. اما آمدن موسوی ، با
« شبیه سازی » مورد نظر زیباکلام چه شباهت ها و تفاوت هایی داشت .
زیباکلام به درستی تفاوت های بنیادین نسل موسوی نخست وزیر و موسوی کاندیدای ریاست جمهوری را برشمرده بود . ناامیدی و سرخوردگی جوانان دوران اصلاحات را نیز به تاکید آورده بود. اما شاید او نیز چون بسیاری نمی دانست که تنها در چهار سال آینده قرار است فردی سر برآورد که معادلات سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی را در جامعه ی ایران دگرگون خواهد کرد. مردی که توانسته بود بر خلاف زیباکلام و بسیاری از اصلاح طلبان، ظرفیت های اخلاق ستیز مستتر در جمهوری اسلامی را بازیابد ، بنیانهای اسطوره ای جمهوری اسلامی را با اشباع نمودنشان فرو ریزد و همزمان تزها و آنتی تزهای مشروعیت رژیم را در هم ادغام کند.
اگر پاسخ منفی موسوی را در سالهای 75 و 83 ، نشانه ای از کلنجار بی حاصل موسوی نخست وزیر و موسوی رئیس جمهور ( احتمالی ) بدانیم ، ظهور پدیده ی احمدی نژاد در سال 84 ، این دوپارگی را از میان برد . چرا که این بار نه نسل دوران موسوی نخست وزیر رو در روی نسل موسوی امروز ایستاده باشد ، بل تفکری شکل گرفته بود که در پی نفی هر دوی آنها بود. ظهور احمدی نژاد در سال 84 ، توانست تا حد زیادی گسست نسلی پدید آمده در دوران پس از انقلاب اسلامی را ترمیم کند . بدین خاطر بود که موسوی در انتخابات ریاست جمهوری 1388 ، بیش از تکیه بر قدرت جریانها و احزاب سیاسی و وام گرفتن از آنها ، بر قدرت مردم تاکید کرد و تلاش نمود عرصه ی عمومی در ایران پس از سالها ، بار دیگر به محلی برای ترمیم شکافهای نسلی تبدیل شود.
این شاید یکی از مهمترین دلایلی باشد که توانست مردم بسیاری را از نسلها و گرایشات فکری متفاوت ، در روزهای قبل و بعد از انتخابات ریاست جمهوری 88 ، به خیابانها کشاند.