۱۳۹۱ اسفند ۷, دوشنبه

داریوش افشار: بخشهایی از متن فارسی "وزارت اطلاعات و امنیّت ایران: یک نمودار

داریوش افشار: بخشهایی از متن فارسی "وزارت اطلاعات و امنیّت ایران: یک نمودار"


 بخشهایی از متن فارسی "وزارت اطلاعات و امنیّت ایران: یک نمودار"
 از انتشارات شاخۀ پژوهشی، کتابخانۀ کنگره آمریکا

پیشگفتار برگرداننده:

در دسامبر 2012، شاخۀ پژوهشی کتابخانۀ کنگرۀ ایالات متحده گزارشی را در مورد وزارات اطلاعات و امنیّت ایران انتشار داد که در برخی از رسانه های اینترنتی ایرانی بازتاب پیدا کرد و به "گزارش پنتاگون در مورد وزارت اطلاعات" معروف شد.
این گزارش حاوی مطالب گسترده ای از تاریخچه و عملکردهای وزارت اطلاعات رژیم جمهوری اسلامی است؛ مطالبی که در گذشته به اشکال گوناگون و پراکنده، به دفعات متناوب در بسیاری از رسانه های ایرانی بازگو و مطرح شده بودند.
از آنجائیکه در این دوران سرنوشت ساز در تاریخ ایران، انتشار این گزارش از سوی کتابخانۀ کنگرۀ ایالات متحده، که نهادی وابسته به وزارت دفاع این کشور (پنتاگون) است مطرح میشود، میتواند برای هر کنشگر سیاسی و پژوهشگر ایرانی که نگران آیندۀ ایران است پرسش برانگیز و مایۀ کنجکاوی بیشتری باشد.

این گزارش، ظاهرا تاریخچه و عملکردهای وزارت اطلاعات و امنیّت ایران را بشکل یک جزوه جمع آوری کرده و میتواند برای آگاهی رسانی به ایرانیان و به ویژه آندسته از نسل جوان ایرانی که هنوز از برخی از عملکردهای پیشین و یا اخیر "واواک" بی اطلاع هستند، سودمند باشد. آگاهی از عملکردهای وزارت اطلاعات میتواند شناخت بهتری را از کلیّت حکومت جمهوری اسلامی بدست بدهد. این شناخت برای آنهائیکه هنوز دچار برخی توهمات نسبت به ماهیّت حکومت جمهوری اسلامی هستند لازم و حیاتی است. از اینرو، خواندن این گزارش و یادآوری ماهیّت بازوی جنایت پیشۀ سیستم حکومتی جمهوری اسلامی به هم میهنان توصیه میشود.
در عین حال لازم به تأکید است که نکاتی در این گزارش نوشته شده اند که اشتباه و مبهم هستند. تا آنجائیکه در توان و حد دانش مترجم بوده، سعی شده است تا این نکات برجسته شود، و با واژۀ "اشارۀ ..." در نقاط مربوطه مشخص گردیده اند. البته خارج از موضوع نخواهد بود که پرسیده شود، چگونه است که نهادی مانند شاخۀ پژوهشی کتابخانۀ کنگرۀ ایالات متحده آمریکا، که از امکانات، دانش و بودجۀ متنابهی برخوردار است، اینچنین بی دقّتی ها و اشتباهاتی را از خود بروز داده است.

در چند مورد، این گزارش با اشاره به اصلاح طلبان حکومت جمهوری اسلامی، آنها را با آرمانهای "مردمسالاری" و "آزادیخواهی" در مقابل تندروها و اصولگرایان معرفی میکند. باید یادآوری کرد که بمدّت 24 سال از 34 سال عمر جنایتبار جمهوری اسلامی، "اصلاح طلبان" در مصدر حکومت اسلامی در ایران بوده اند: 8 سال نخست وزیری میر حسین موسوی، 8 سال ریاست جمهوری علی اکبر رفسنجانی و 8 سال ریاست جمهوری محمّد خاتمی. بیشترین جنایات رژیم جمهوری اسلامی، از جمله قتلهای سیاسی زنجیره ای، قتل عام زندانیان سیاسی در طول دهۀ 60 و کشتار بیسابقۀ هزاران زندانی سیاسی فقط در تابستان سال 1367، در زمان دولتهای "اصلاحات" بوقوع پیوستند. باید از مؤلفین این گزارش پرسیده شود که آیا جنایاتی که در دوران حمکرانی "اصلاح طلبان" بوقوع پیوستند هم بخشی از آرمانهای "آزادیخواهی" و "مردمسالاری" این جناح از حکومت بود؟ این جنایات، با پا به میدان گذاشتن محمود احمدی نژاد همچنان ادامه داشته است و ایران امروز به نسبت جمعیّت خود، رکورد دار بالاترین ارقام اعدام انسانها و قتل حکومتی در جهان است. این هم یکی دیگر از "اشتباهات" فاحش و گمراه کنندۀ این گزارش است که خواننده میبایستی با هشیاری و تأمل با آن برخورد کند.

ظاهرأ، پس از گذشت مدّت کوتاهی ازانتشار این گزارش، مقامات آمریکائی آنرا بعلّت "دقیق نبودن در برخی نکات نوشته شده"،  "پس گرفتند" (در اینجا باید اضافه کنم که من هیچگونه اطلاعیۀ رسمی را در این مورد از طرف کتابخانۀ کنگره پیدا نکردم، و متن این گزارش در تارنمای http://freebeacon.com/iran-spy-network-30000-strong/ که یک تارنمای نسبتأ معتبری است، هنوز پابرجا است). متعاقب این عملکرد، در روز یکشنبه 17 فوریه 2013، بنا به گزارش “mailonline”، دیوید آزبورن نگارندۀ این گزارش، پس از مرور دوبارۀ آن که با ابتکار شاخۀ پژوهشی کتابخانۀ کنگره انجام گرفته است، این گزارش را یکبار دیگر به پنتاگون ارائه داده است. دلیل برای این بازنگری هم قابل تأمل و تفکر است.

اصولأ زمانیکه گزارشی از سوی یک نهاد دولتی در بارۀ یک نهاد، دولت و یا حکومتی دیگر انتشار داده میشود، خواندن بین خطوط آن از اهمیّت بالایی برخوردار است؛ چرا که معمولأ این نوع گزارشات میتوانند بیانگر اتخاذ یکسری سیاستها در آینده باشند که هدف از انتشار بیرونی آنها آماده نمودن اذهان عمومی است.
جدا از دانسته های سودمندی که بصورت یک جزوه جمع آوری شده است، مهمترین پیام این گزارش آن است، که از سازمان مجاهدین خلق ایران، "بعنوان جدّی ترین سازمان تهدید کنندۀ جمهوری اسلامی ایران" نام برده است. این نکته، در دوران کنونی که پراکندگی مزمنی در میان تمامی نیروهای سرنگونی طلب وجود دارد کاملأ درست است.
امّا، آیا این گزارش با مطرح کردن این نکته میتواند حاوی پیامی برای افکار عمومی باشد؟ حال، که سازمان مجاهدین از لیست سازمانهای تروریستی وزارت امور خارجۀ آمریکا خارج شده است، میتواند از سوی غرب حمایت شود و بعنوان جایگزین رژیم کنونی ایران مطرح گردد؟ با همین بینش، و روی دیگر همان سکّه، آیا این میتواند پیامی از جانب ایالات متحده به رژیم باشد که چنانچه در راستای فعالیّتهای اتمی خود با غرب همکاری کند و جام زهر پذیرش خواست های غرب را بنوشد، میتواند به بقای ننگین خود با حمایت غرب ادامه دهد، امّا در غیر اینصورت جایگزین آن آماده است؟
پرسشهای متفاوت دیگری بدون شک وجود دارند. آیا انتشار بیرونی این گزارش، آنهم در این دوران سرنوشت ساز، میتواند بدون دنبال کردن اهداف مشخصی در راستای سیاستهای معیّن شده ای از سوی پنتاگون و یا کاخ سفید باشد؟

لازم به اشاره است، که این گزارش در یکی دو مورد مشخّص، اسامی اشخاصی را نام برده و آنان را بعنوان همکاران "واواک" معرفی کرده است. از آنجائیکه اثبات این ادعا توسط مراجع صلاحیّت دار قانونی و حقوقی هنوز به انجام نرسیده است، به دلایل روشن، از آوردن آن بخشها در این ترجمان فارسی خودداری شده است.

جامعۀ ایرانی، به ویژه کنشگران سیاسی سرنگونی طلب، هرچند پراکنده، امّا میبایستی این پرسشها، و پرسشهای دیگر در مورد این گزارش را با خود و در میان خود مطرح کنند. اگر ایرانیان پیشرو، مردمسالار، آزادیخواه و سکولار، به از میان برداشتن رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی، که به مدّت 34 سال تمامی شیرازه های مادّی و معنوی ایران را از هم گسسته، با جدیّت می اندیشند، ناچار هستند تا در مقابل هرگونه برنامه ریزی از پیش طراحی شده ای برای سرنوشت ایران دست به یک حرکت آینده نگرانه بزنند. این حرکت جدا از یک هم پیمانی گسترده در میان تمامی نیروهائی که در راستای براندازی رژیم فعالیّت میکنند نیست.

در پایان، از دوستانی که با در اختیار گذاشتن وقت گرانبهای خود در ویراستاری روایت فارسی این گزارش بمن یاری رساندند، صمیمانه سپاسگزاری و قدردانی میکنم.

داریوش افشار
اسفند ماه 1391





اتهام سنگین متهم ردیف اول جنایت کهریزک پابرجاست

بخشی از کیفرخواست پرونده منتشر شد؛
با گذشت چند سال از ماجرای دردناک رخ داده در کهریزک، هنگام دادگاه بررسی اتهامات قاضی‌هایی که در شکل‌گیری آن فاجعه نقش داشته و بسیار پیشتر تعلیق شده بودند، فرا رسید تا این بار از آن سوی میز با قوانین قضایی روبه‌رو شده و پس از گذراندن مراحل قانونی رأی بگیرند؛ دادگاهی که پیشتر بسیاری در برگزاری آن، با استناد به زمان طولانی گذشته، تردید داشتند و اکنون اطلاعات متناقضی درباره موارد اتهامی مطرح در پرونده به گوششان می‌رسد!

تاریخ انتشار: ۰۶ اسفند ۱۳۹۱ -
چندی پیش، هنگامی که سعید مرتضوی، متهم ردیف نخست پرونده کهریزک بازداشت شد، برخی گمانه‌زمانی‌ها، حکایت از حضور نیافتن وی پس از احضار از سوی دادگاه بررسی پرونده کهریزک داشته و آن را زمینه‌ساز جلب وی عنوان می‌کردند؛ گمانی که با توضیحات دستگاه قضا رنگ باخت، ولی اگر فکر می‌کنید که حاشیه‌های محاکمه مرتضوی با آزادی وی به پایان رسیده، سخت در اشتباه هستید!
به گزارش «تابناک»، در شرایطی که کمتر از دو روز تا زمان مقرر برای برگزاری دادگاه متهمان جنایت کهریزک باقی مانده، متن بخشی از کیفرخواست صادره برای متهمان ـ که به غلط «متن کامل» ذکر شده! ـ منتشر شده است؛ کیفرخواستی که بر خلاف خبر منتشره در برخی خبرگزاری‌ها، کامل نبوده و اتهام «معاونت در قتل» در آن نیامده است!

یک مقام آگاه در این باره به خبرنگار «تابناک» می‌گوید: متن کیفرخواست منتشره هرچند بدون خدشه و کاملا درست است، کیفرخواست ضمیمه‌ای که در بیست و پنجم بهمن ماه، توسط معاون دادستان عمومی و انقلاب تهران صادر و در نخستین روز ماه جاری (اسفند) به دادگاه ابلاغ شده، به همراه آن منتشر نشده و برای همین، کیفرخواست منتشر‌ه به هیچ وجه «کامل» نیست.

وی با رد درخواست ما در انتشار جزییات کیفرخواست ضمیمه، درباره انتشار ناقص کیفرخواست متهمان می‌گوید: در کیفرخواست ضمیمه، صراحتا به اتهام «معاونت در قتل» اشاره شده، ولی این که بخش نخست کیفرخواست به چه دلیل رسانه‌ای شده و بخش ضمیمه به همراه آن منتشر نشده، موضوعی است که شاید پرسش‌‌برانگیز باشد، ولی قطعا تأثیری در روند رسیدگی به پرونده نخواهد داشت، چراکه رسیدگی به هر سه اتهام در دستور کار دادگاه قرار خواهد گرفت.


بر پایه این گزارش، متن بخش نخست کیفرخواست صادره از سوی دادستانی تهران در پرونده موسوم به بازداشتگاه کهریزک به شرح زیر است:

«در پرونده شماره ۹۰۰۰۳۷ جریانی در شعبه پانزدهم بازپرسی دادسرای کارکنان دولت، آقایان:
۱ ـ «س. م» فرزند احمد متولد ۱۳۴۶ شهرستان تفت، قاضی معلق قوه قضاییه ساکن تهران متهم است به مشارکت در بازداشت غیرقانونی و معاونت در تنظیم گزارش خلاف واقع از طریق امر یا ترغیب ماموران مربوطه به تنظیم گزارش خطاب به خود.
۲ ـ «ع. الف. ح» فرزند محمدعلی دادیار معلق از خدمت دادسرای عمومی و انقلاب تهران متهم است به مشارکت در بازداشت غیرقانونی.
۳ ـ «ح. ز. د» فرزند عبدالخاق معاون معلق از خدمت دادسرای عمومی و انقلاب تهران حسب شکایت آقایان جوادی‌فر و عبدالحسین روح‌الامینی متهم است به مشارکت در بازداشت غیرقانونی.

مستندا به بند «ن» ماده ۳ قانون تشکیل دادگاه‌های عمومی و انقلاب و اصلاحات بعدی و تبعیت از تصمیم دادگاه بر جلب به دادرسی که طی دادنامه شماره ۹۰۰۹۹۷۰۲۳۰۰۸۰۰۳۰۸ مورخ ۱۱/ ۱۰/ ۱۳۹۰ صادره از شعبه ۱۰۶۰ دادگاه عمومی جزایی تهران صادر شده است. لذا مستندا به مواد ۵۷۵ و ۵۴۰ و ۴۳ و ۷۲۶ قانون مجازات اسلامی با رعایت ماده ۴۷‌‌ همان قانون درخواست محاکمه و مجازات آن‌ها را دارم».

همچنین معاون دادستان عمومی و انقلاب تهران درباره قرارهای صادره از سوی بازپرس پرونده در شعبه پانزدهم دادسرای کارکنان دولت نسبت به اتهامات انتسابی به متهمان پرونده موسوم به بازداشتگاه کهریزک به شرح زیر اظهارنظر کرده است:

«بازپرس محترم شعبه پانزدهم دادسرای کارکنان دولت
سلام علیکم،
۱ ـ با توجه به دادنامه شماره ۸۰۰۳۰۸ مورخ ۱۱/ ۱۰/ ۱۳۹۰ صادره از شعبه ۱۰۶۰ دادگاه عمومی جزایی تهران دایر بر جلب به محاکمه با قرار مجرمیت نسبت به اتهامات متهمان به شرح ذیل موافقم:
۱ ـ ۱ ـ آقای «س. م» به اتهامات مشارکت در صدور قرار غیرقانونی بازداشت موقت و معاونت در تنظیم گزارش خلاف واقع از طریق عمد یا ترغیب ماموران مربوطه به تنظیم گزارش خطاب به خود؛
۲ ـ ۱ ـ آقای «ع. الف. ح» به اتهام مشارکت در صدور قرار غیرقانونی بازداشت موقت؛
۳ ـ ۱ ـ آقای «ح. ز. د» به اتهام مشارکت در صدور قرار غیرقانونی بازداشت موقت؛
۲ ـ با قرارهای منع تعقیب صادره نسبت به اتهامات آقایان «س. م»، «ح. ز. د» و «ع. الف. ح» دایر بر «آمریت در شکنجه» و «بازداشت غیرقانونی و بدون تفهیم اتهام» موضوع شکایت آقایان علیزاده میانجی، نصراصفهانی، سلطانی و عابدین‌زاده موافقم.
۳ ـ همچنین با قرارهای منع تقعیب صادره نسبت به اتهام آقای «س. م» دایر بر «عدم نظارت بر زندان‌هاو بازداشتگاه‌های حوزه قضایی» و «کوتاهی در اجرای دستور مراجع رسمی کشور در انتقال بازداشت‌شدگان کهریزک به زندان اوین» به لحاظ فقد عنوان مجرمانه موافقم.
۴ ـ با قرار منع تعقیب صادره نسبت به اتهام آقای «س. م» دایر بر «نشر اکاذیب به قصد تشویش و فریب افکار و اذهان عمومی» به لحاظ فقد دلیل موافقم.
۵ ـ همچنین با قرار منع تعقیب صادره نسبت به اتهام آقای «ع. الف. ح» دائر بر «آمریت در ضرب و جرح شکات در حیاط پلیس پیشگیری» به لحاظ فقد دلیل موافقم.
۶ ـ با قرارهای منع تعقیب صادره نسبت به اتهامات «ع. الف. ح» دائر بر «بیان الفاظ و عبارات خلاف شوون قضایی به متهمان» و «عدم اطلاع به خانواده‌های دستگیرشدگان» به لحاظ فقد وصف مجرمانه موافقم.
ضمنا درخصوص قرارهای مجرمیت مندرج در بند یک به شرح آتی کیفرخواست صادر خواهد شد».

گفتنی است که دادگاه پرونده قضات تعلیقی متهم در موضوع بازداشتگاه کهریزک، هشتم اسفند (سه شنبه) به ریاست قاضی مدیرخراسانی و در شعبه ۷۶ دادگاه کیفری استان تهران برگزار خواهد شد و دادگاه علنی است، مگر قاضی پرونده در روز برگزاری رأی به غیر علنی بودن آن صادر کند.

جمعه ۲۲ فوریهٔ ۲۰۱۳

صفحاتی از پایان نامه دکترای محمد مصدق در سوییس

صفحاتی از پایان نامه دکترای محمد مصدق که در بایگانی کتابخانه حقوق دانشگاه نوشاتل در سوییس نگهداری می‌شود.
این پایان نامه در سال ۱۹۱۴ به دانشکده حقوق دانشگاه نوشاتل ارائه شده است و موضوع آن، وصیت در تشیع است.
آنگونه که در پیشگفتار این پایان نامه آمده است، پیش از این، موضوع از دیدگاه مذهب شیعه توسط اروپایی‌ها مورد بحث قرار نگرفته بوده و پژوهش‌های موجود، به وصیت در تسنن معطوف بوده‌اند. در پایان نامه، از «تشیع» به عنوان دین رسمی ایران نام برده شده است. (Religion officielle de la Perse)
در ابتدای پایان‌نامه نوشته شده است که از نظر دانشکده حقوق دانشگاه نوشاتل، چاپ این پایان‌ نامه آزاد است ولی دانشگاه، مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد.
* سپاس از الهام حیدرپور برای تهیه این عکس‌ها از نوشاتل.
Pages of Mohammad Mossadeq's PhD dissertation which is kept now at the library of  Law faculty at Neuchâtel University, Switzerland. This dissertation has been presented to the university in 1914 and it's focused on testament in Shia'ísm. Mossadeq cites that as the "official religion of Persia".
Dr Mossadegh was the democratically elected Prime Minister of Persia [Iran] from 1951 to 1953 when his government was overthrown in a coup d'État orchestrated by the British MI6 and the CIA.
Special thanks to Elham Heidarpour who took the photos in Neuchâtel.




هشتم مارچ روزجهانی زن،فرصت مناسبی است؛تا دردهای مشترکمان را فریاد کنیم
Female Genital Mutilation
ختنه دختران شامل همه روشهای برداشت جزئی یا کلی از بخش خارجی دستگاه تناسلی آنان بدون دلایل خاص پزشکی می باشد. سازمان جهانی بهداشت برآورد کرده است که حدود 100 تا 140 میلیون زن و دختر با عوارض ناشی از آن زندگی میکنند
عوارض ناشی ازختنه دختران وزنان

آسیب‌رسانی به مجرای ادرار، عفونت‌های خونی،‌ ایدز، یرقان، تشكیل کیست و دمل در ناحیه‌ی مجرای ادرار و یا دهانه مجرای تناسلی، خونریزی، ایجاد شوك و حتى تلف شدن فرد به دلیل استفاده از وسایل غیر بهداشتی و استفاده نکردن از داروهای موضعی، عفونت‌های مزمن یا متناوب مجرای ادرار و لگن، خطر عقیم شدن زنان ، افسردگی ، سردمزاجی، کاهش میل جنسی، تجربه نکردن ارضاء جنسی، قطع قائدگى، جمع شدن خون قائدگى در شكم و یا به تأخیر افتادن و سختی دوران قائدگى و حتى مرگ دخترانختنه دختران وزنان بی تردید یک ناقص سازی جنسی است؛
وریشه درجهل وخرافات ومرد سالاری دارد
در نواحی جنوبی و کردنشین ایران نیز ختنه زنان به‌نوعی رواج دارد ختنه زنان در این نواحی، جنبه دینی به خود گرفته است و زنان به حکم سنت و آئین، از لذت جنسی محروم‌اند. نه فقط در شهر‌های کوچک، که گاه در شهرهای بزرگتر، دختران را در کودکی ختنه می‌کنند
منبع:ویکی پدیا

Download picture

This is true story
This is crime of female circumcision
This is human tragedy of female circumcision
Please forward to friends
 
اگرمی پذیریم که،بدون زنان هیچ جنبش واقعی توده ای نمی تواند وجود داشته باشد؛
پس اینراهم باید بپذیریم که تلاش برای ازمیان بردنِ ناقص سازی
جنسی دختران وزنان بی تردید بخشی ازمبارزه طبقاتی است

تکثیراز جهانگیر محبی

کوچه خاطره ها و طوطی داش اکل (یادی از آقا رضا و گلهای زیبائی که در دهه شصت پژمردند)
مختار شلالوند
 آب پاکی که «امام اعظم» روی دست همه ریخت.
از دیدگاه ارتجاعی خمینی که در آثارش چون کشف الاسرار»، «حکومت اسلامی» و «نامه علیه احمد کسروی هویدا بود که بگذریم، واپسگرایی و واژگونی، از لحظه ورود او به ایران و از درون هواپیمای ایرفرانس رخ نشان داد.
او حتی بی نیم نگاهی به خبرنگار خارجی (که پرسیده بود حضرت آیت الله اکنون که شما به وطن خودتان می‌روید چه احساسی دارید؟) با گفتن کلمه «هیچ»، چون الک دولک باز قهاری "زو" ی (1) بی احساسی را برکشید و آب پاکی روی دست همه ریخت.
او "زو" ی بی احساسی را برکشید. و یک نفس تا نوشیدن آخرین جرعه جام زهر و قتل عام زندانیان سیاسی در سال ۶۷، پیش رفت...
 
جنگ هشت ساله «نعمت» نبود، بلا بود.
اکنون که سالیان دراز از جنگ ۸ ساله عراق و ایران می‌گذرد جدا از زمان (که بهترین قاضی است) همه اسناد نشان می‌دهد که آنچه خمینی آنرا "نعمت" خواند، بلایی بیش نبود. شروع آن جنگ نتیجه صدور ارتجائی انقلاب ازاین طرف و تجاوز شوم عراق از آن طرف دیگر بود، خمینی می‌توانست پس از آزاد شدن خرمشهر فتیله اش را پائین بکشد که نکشید. بلکه شب و روز بر آن آتش، هیزم ریخت. آن جنگ خانمانسوز بود و حاصلی جز صدها هزارکشته و زخمی و میلیون ها آواره و اسیر نداشت. (به جنگ اشاره کردم تا به شهر خودمان اندیمشک برسیم)
که با هجوم موشک و میگ های عراقی، تقریباً خالی از سکنه و پر از نظامی شده بود.
آخوندها که چون «راهبر و راهنمایشان» جنگ را «نعمت الهی» وانمود می‌کردند، جدا از وعده و وعیدهای دنیوی، آخرت لشکریان جنگ را هم «تضمین» کرده! و به آنها وعده بهشت می‌دادند. گویی پیشاپیش کلید گشودن دروازه های بهشت را در دست دارند.
جنگ تنوره می‌کشید، شعارهای جنگ افروزانه، با صدای شوم مداحان، جوان ها را به کشتن و ثروت ملی را به باد می‌داد و از طرفی فرجه سرکوب خونین نیروهای سیاسی رقم می‌خورد. جنگ، نعمت بود. همان به اصطلاح «نعمت»ی که به نعمات دیگر (گاز و برق و اتوبوس مجانی) اضافه شده بود.(2)
گویی از آسمان میهن سرب و غم و اندوه می‌بارید.
چنین فضای تیره و دلگیری را، گاهی دیدار بچه هامی‌توانست عوض کند وقدری ازضرب و زور آن بکاهد.
«آقا رضا» (که این نوشته به او و ودردهای او و امثال او می‌پردازد) در چند متری خانه ما در اندیمشک زندگی میکرد. او همیشه به موقع پیدایش می‌شد. دیدارش حسِ خوبِ مصاحبت با دوستی صادق و صمیمی را زنده می‌کرد، با سلامی بی پیرایه و لبخندی که همیشه چهره معصومش را می‌پوشاند وارد می‌شد و با خود صفا می‌آورد. تمامِ آن تابستان مرگ را (سال59) را درخانه درندشت مان گذراندیم.
صدای شهرام ناظری درخانه پیچیده بود، رضا با بهره ای که از خوشنویسی داشت، به روی تکه ای مقوا می‌نوشت، سایه می‌انداخت، می‌پرداخت: "از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر"... خط زیبائی برازنده آن شعرو صدا­­­­­­.
اِنگار همین دیروز بود. هنوز نجابت عشقی را که درچهره نجیب رضامی‌درخشید و چشمانِ مشتاقِ دلدارِ جوانی را که از قابِ پنجره ای مهربان به آینده می‌نگریست، بیاد دارم، و هربار یاد آورم می‌شد که زندگی چه زیبا و عشق چقدر با شکوه است. حتی درآن روزهایِ مرگ و تابوت هایِ روان که هردم از آن کوچه می‌گذشت، کوچه ما، کوچه ی منتهی به غسال خانه قدیمی شهر بود و معبر تابوت هائی که به غسال خانه می بردند، از همان کوچه خاکیِ خاطراتِ خوبِ خرد سالی و جوانی ما. (3)
حالا بعد از سی سال من از رضا می‌نویسم و درخیال خودم از وی می‌پرسم: چه شد آن که آغوش عشق و توسنِ سفیدِ وصالت راانتظارمی کشید؟ همان که پرنده جانش باخیالت پرواز می‌کرد، به زبان مادری ترا می‌خواند و به صد رمز، عشق تو را رصد می‌کرد؟ اما رضا خاموش و البته به صد معنا مرا می‌نگرد...
راستی، به کدامین افق دور خیره بودی که مجالِ هیچ ات نبود، برهنه پای، در سرما و سوزِ زمستان راهی شدی و با رفتنت، در سپیده دمان جوانی، دیگر آن پنجره مهربان باز نشد اما، کوچهِ خاطره ها، همچو «طوطی داش آکل» پاکیزه گویِ حدیثِ عشقت شد. آن پنجره ماند و آتش باری دشمن و دوست، در تابستانی که از در و دیوارش بلا می‌بارید.
 
نوروز، فقر و فراش مدرسه
آقا رضا که در سنین پائین مادرش را از دست داده بود، دومین پسر از خانواده ای شش- هفت نفری بود که در قلعه کوچکی بنام "قِلاع اله"(4) زندگی می‌کردند. آنها بعد از فرسایش و ویرانیِ قلعه و کوچِ دسته جمعی آخرین ساکنان آن، به کرایه نشینی روی آوردند، تا اینکه درغربِ محلهِ "ساختمان"( 5). بَرِ کوچه امجدی، بین "تانکی سیاه" و قبرستان قدیمی صاحب خانه ی کُلنگیِ بسیار کوچکی شدند که یک اتاق نسبتاً بزرگ داشت و با پرده خوری در وسط به دواتاق کوچکتر تقسیم می شد، برادر بزرگتر با زن و بچه نیز با آنان می‌زیست. بیکاری و ناامنی حاکم برآن خانهِ محقر، ساده ترین شادی ها را هم از آنان دریغ می‌کرد، هیچ شور و شعفی نصیبشان نمی‌شد، هر چه بود حسرت بود و بیکاری، می گفت هرگز آخرین روز مدرسه، قبل از تعطیلات عید نوروز را دوست نداشتم. چرا؟ چون نمی‌توانستم پول"عیدی" به فراش مدرسه بدهم.
رضا همدم و همنشین فقر بود.
 
شعور و شمشیر
به هر صورتی که بود آقا رضا تحصیلات متوسطه خود را به پایان برد و برای ادامه تحصیل به دانشسرای تربیت معلم آبادان رفت.
به اندیشه های دکتر علی شریعتی دل بند بود، و به آگاهی مردم بها می‌داد و آنرا شرط هر تحولی می‌دانست. معتقد بود ریشه تمام بدبختی های ما فقرِ فرهنگیِ توده ها است. مردمی آگاه، اسیر جهل و خرافه و استحمار نمی‌شوند. از دیدگاه او، شعور می‌بایست بر شمشر سوار باشد. (نه بر عکس)
گاه در خود فرومی رفت و به کوچه و محل می‌نگریست، محلاتی که جولانگاه خود پسندانی شده بود که هلاک دیگران را مایه خرسندی و پیروزی "خود" و شریعت "خود" می‌دانستند، و در چنان نخوتی تنفربرانگیز غرق بودند که همه چیز فراموششان شده بود. با تفنگ هائی حمایل کرده و بلاهتی توضیح نا پذیر.
تفنگ بدستانی که ازمابهتران، چون ترکه های تر به دلخواه خود پیچانده و شکل داده و خشکانیده بودند. تنها مهارت شلیک را خوب آموخته بودند.
قلدرانی ضعیف و فریب خورده و فاقد حقیقت که باحضوری نفرت انگیز آرامش کوچه و محل را آشفته می‌کردند.
 
شمشیرِ جهل و جیفه‌ای خونین
«آقا رضا» می‌گفت ما اکنون با جماعتی مواجه هستیم که تا همین دیروز ستم و بیعدالتی را باهم تجربه میکردیم، اما امروز بلای جانمان شده اند. با شمشیرِ جهل در دست و با جیفه ا ی خونین درجیب، برما فرود می‌آیند. به قول دکتر غلامحسین ساعدی: "گوئی رژیم شاه...همچون قالی زیبائی روی لجن زاری پُر از کرم وحشرات نا شناخته ای پهن شده و چون آن قالی پس زده شد، همه آن موجودات ریز و درشت، ریزخوار و درشتخوار به یکباره بیرون ریختند".
آن ایام پُرملال با دغدغه های مستمرش، شور و شادی را گرفته بود. گسترش خفقان، تراکم روز افزون زندانیان، همه و همه مبین آینده ای بمراتب سیاه تر از دوران پیش از انقلاب و بگیر و ببندهای ساواک بود و چنان بطالتی را در چشم انداز داشت که برای امثال رضا، واجد هیچ مشروعیتی نبود.
رضا و امثال رضا نمی‌خواستند به چوب بستی تبدیل شوند تا به اصطلاح «معماران» از آن بالا رفته و دیوار کج بسازند. نمی‌توانستند چون راهبانی طولِ خطوطِ موازی ریل ها را طی کنند و ناظر باشند تا قطارِ سلطانی جبار یا شیخی مکار از مقابل چشمانشان بسلامت بگذرد و همه چیز را به بازی بگیرد.
می‌دیدند استبداد زیر پرده دین بیداد می‌کند و معطوف به هیچ حقوقِ انسانی نیست، رضا (و نوع رضا) قاعده ظلم را نپذیرفتند. آنان نه تنها بازی را واگذار نکردند، بلکه فعالیتِ میدانی را بر سکونی فرساینده و تحقیرکننده، ترجیح دادند.
 
رضا آرام و قرار نداشت
در درون رضا نیروی تازه ای می‌جوشید، آرام نداشت، نطفه رسیده ای رامی مانست که دراستانه تولد بیقراری می‌کند، و اگربه موقع زاده نشود در رستنگاهش می میرد. او چون موجود جدید، هوای تازه و مکان تازه می‌خواست، با فکری تازه و راهی تازه. عاقبت هم راهانی تازه یافت، رضا دیگر همان رضا نبود، علیه ظلم و بی عدالتی برخاسته و راه مبارزه را بر گزیده بود.
ورای گزینه رضا بُرهانی قاطع، ملموس وانکارناپذیر وجود داشت، که درآن چهره رنج کشید مردم به روشنی پیدا بود، مردمی که زیر بار ظلم و ستم خرد می شدند. در آن ایام رضا و نظایر رضا درپی آزادی و پایان بخشیدن به نوع انسان بودند، کسانیکه زیر فشار تحقیرها و تهدیدها، از خودبیگانه شده و هویت انسانی شان آسیب دیده بود.
آقا رضا که تمام عمربر روی لبه تیز فقر رفته بود، اکنون خود تیغه ای شده بودکه بر فرق بی عدالتی و فرود می‌امد.
رضا از خانه خود شروع کرد، برادرش را که روزی دل درگرو رستگاری مستضعفین داشت از جمع بسیجیانِ سرکوب به صفوف مقاومت مردمی کشانید. و عبدالکریمِ عزیزش، مجاهدی شد که آوازه مقاومتش برابر شکنجه گران "زندان یونسکودزفول" زبان زد شده بود و عاقبت در راه و باورتازه اش سر داد. سرداد تا به ناحق دست ندهد.
 
پدران ما آخوندهای مرتجع را بهترشناخته بودند
من سال ۶۱ دریکی از کمیسیون های جانبی حقوق بشر در ژنو شرکت داشتم، بعد ازبیان شهادت خود، بهمراه زنده یاد محمد مدیرشانه چی در لابی هتل محل اقامت، نشسته بودیم، دنیای شاد مسافرانی که در آمدوشد بودند تماشا می‌کردیم، آقای محمد اقبال با شادی آمد و گفت تلفن هتل را آزاد کرده می‌توانیم به ایران زنگ بزنیم. مدت زیادی بود از خانواده بی خبر بودم، بعدازحال و احوال، خواهرم گفت: راستی میدانی، آقا رضا هم چند وقت پیش "ازدواج " کرد. با شنیدن این کُدِ بد یمن، ویران شدم و رضایت طبع حضور در آن کمیسیون آنهم درکنار فعالین خوش نام سیاسی ازسرم رفت،
آن انسان دردمند (شانه چی) که خود پدر چند شهید بود متوجه شد و به رسم دلداری، مشکلات راه و بهای رسیدن آزادی را یادآوری نمود. وقتی خودش با چشمانی تر و دلی پردرد از کابین تلفن بیرون آمد، یکراست به سراغ من آمد. حالا من، آن پیرمرد مهربان رادل داری می‌دادم... نوه اش را هم اعدام کرده بودند.
تمام شب نخوابیدم، چهره رضا برابرم بود، چگونه آن طبع خوش و صفای باطن را برای همیشه خاموش کرده بودند، به این جنایت می‌اندیشیدم، یاد آقای بابائی همسایه زحمت کشمان افتادم، درآن غروب شرجی، درست سر"پل هوائی" از روبرو می‌آمد، خیلی نگران به نظر می‌رسید، جواب سلامم را داد... و به زبان لری گفت: "روله گُذشتِمو بَه کید وِخدا وِ پیر"... (پسرم به خاطرخدا، به خاطر پیرو پیغمبر به فکرماهم باشید،این ها رحم ومروت ندارند، والله ما شما ها را با نون و چای شیرین بزرگ کرده ایم، حالا این "صفائی"(6) ... قصد جان شما هارا کرده.
به انتظار جواب نماند، سردرگریبان و نگران راه افتاد. و بعد از شهادت سه تا از بچه هایش خود نیز دِق کرد.
هرچه بود پدران ما آخوندهای مرتجع را بهترشناخته بودند، اما بی شک بابائی هم به عمق دنائت وبی رحمی لونِ آخوند پی نبرده بود. رضا می‌گفت: مگرغیرازخودمان کسی هست؟ کی تا حالا حق را داده تا صفائی دومش باشه.
یاد قنوت های رضا افتادم که همیشه خدا "سوره ماعون"رامی‌خواند. می‌گفتم رضا چه از جون این "طعام مسکین" (7) می‌خواهی؟ می‌خندید.
یاد خانه هایِ سازمانی راه آهن در پائین پل هوائی افتادم. "علی"(...) مدتی نگهبان خانه آشنائی شده بود، که به مسافرت رفته بودند. تابستان های گرگرفته جنوب، اغلب راه آهنی هابه "آب و هوا" می‌رفتند. بلیط قطارشان مجانی و بهترین مقصدشان مشهد بود، خونه ها رادست بچه های فامیل می‌سپردند تا مواضب باشند و می‌رفتند. خانه می‌شد پاتوقِ موقتِ دوستان، زیرخنکای کولر آبی، از عرق خوری، گرام تپاز و صفحه های ویگن، علی نظری و حکم بازی سر هندونه، گرفته تا نماز و مثنوی مولانا... رونق داشت، عیسی و موسی بدین خودشان بودند. هیچ سَرِخری هم وجود نداشت. حالا همان علی داغ سه خواهر و برادر را تو سینه پنهان دارد.
 
رضا به زندان یونسکو افتاد و تیرباران شد
راستی این همه فرمان مرگ از کجا می‌آمد؟ روحِ کدام ابلیسِ مرگ آئین درکالبد این فرعونیان جاری بود؟ دربی خوابی و لحظاتِ سمجِ آن هتل (که از آنجا به ایران زنگ زدم و از تیرباران رضا مطلع شدم)، خاطرات روزهای پشت سررا مرور می‌کردم، اما این" سازِ بدآهنگ جز "چَمَر" (8)مضرابی نمی‌زد. مگر بی رونقی خانه ات، هر چه بود از سلول های سیاه و بتونی زندان و از اتاق های تمشیت قابل تحمل تر نبود؟ ولی تو از حریم همان خانه کوچک بود که به افق های دیگری می‌نگریستی، و راه خودرابرگزیدی.
به مجاهدین پیوستی و بالاخره در رابطه با مجاهدین دستگیر و در زندانبدنام یونسکو که قتل گاه صدها مبارز و آزادی خواه بود اسیرگشتی، به خوبی می‌دانستی چه سرنوشتی درانتظارت است.
تو می‌دانستی که قبل از خودت و به فاصله کوتاهی در سال ۶۰ بیش از ده تن از همرزمانت را اعدام کرده بودند.
 
 
حالا هم نوبت خودت بود که بهمراه تعدادی از همرزمانت در دستان خونریز مسئولین زندان یونسکو از جمله "علیرضا آوائی، غلامرضا خلف رضائی و شمس الدین کاظمی"(9) اسیر شوی، آدم کشانی که خود در جهل و فریب نظام نظامی ضد بشر بودند.
 
تو همه رنج ها را پذیرفتی تا کسی رابه زندان و زیرشکنجه نیاوری، فقط ارتباط های خود را با آنها که شهید شده بودند و یا از مهلکه بدر رفته بودند می‌پذیرفتی وبس. از دیدن چند تن از دختران "معاویه" حیرت کرده بودی، هم آنهائیکه آمده بودند تا علیه تو شهادت بدهند؛ (علیه تو که بر هرچه ولایتِ سفیانی است، طاغی، یاغی وباغی بودی، و غیر از آزادی وعدالت سودائی درسرنداشتی، این همان جرم نا بخشودنیت بود.)
...
برگردیم به آن «زو» که در آغاز این نوشته از آن صحبت کردم.
در آغاز نوشتم:
«وارونه نمایی و واژگونی از همان درون هواپیمای ایرفرانس رقم خورد، و گفتم: او حتی بی نیم نگاهی به خبرنگار خارجی (که پرسیده بود حضرت آیت الله اکنون که شما به وطن خودتان می‌روید چه احساسی دارید؟) با گفتن کلمه «هیچ»، چون الک دولک باز قهاری، با یک نفس عمیق "زو" ی (1) بی احساسی را برکشید و یک نفس تا جام زهر و تاکشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷، ادامه داد.»
فرمانِ فرعونیِ قتل تو نیر در امتداد همان "زو" صادر شده بود. دخترانی که آمده بودند تا با جان یک انسان با جان تو بازی کنند، آمده بودند تا با آخرین ترفندها زهرکینه ای کشنده را در جانت بریزند، آنان خود فرزندان شقاوت وکینه کشی های نظام بودند. آدمک هائی که حکم قتل از پیش صادرشده تو را چند شب قبل ازاعدامت جشن گرفتند ودر محافل خود گفتند: کلکش کنده شد و منتظرِ روزِ اجرای حکم بودند، آن چوب بست ستمگران بودند و خود نمی‌دانستند. آنان نیز قربانی جهل و ارتجاع بودند. به قول فرانتز فانون در کتاب دوزخیان زمین، شکنجه گران هم قربانی ستم و بیدادند.
تو اما آنچه به برادرت کریم آموختی، خود در آزمونی دشواربه نمایش گذاشتی، وعشق نجیب خویش را در راه آزادی فدا کردی، جنازه ات بار دیگراز همان کوچه منتی به غسال خانه محله خودمان گذشت و در گوشه ای از مزارستان قدیمی شهر به میهمانی خاک رفتی. زاده عشق بودی، با عشق زیستی، و با عشق رفتی
چه زیبا گفته است مولوی: دانی که کیست زنده آنکو زعشق زاید
 
 
مختار شلالوند
بیست وششم بهمن سال ۱۳۹۱
Mokhtar21@gmail.com
 
پانویس:
۱-"زو" بخشی از قواعد بازی الک دولک است.
۲-خمینی در یکی از سخنرانی های خود با عصبیت تمام، دقیقاً چنین گفت: آب و برق رامجانی می‌کنیم، اتوبوس را مجانی می‌کنیم، یکی ازاموری که باید بشه همین معناست و خواهد شد، این دارائی از غنائم اسلام است و مال ملت است و مستضعفین، من امر کرده ام به مستضعفین بدهند و خواهند داد و پس از این هم تحقیق دیگر در امور خواهد حاصل شد...
۳-کوچه ای به درازای کمتر از سی متر، که مجاهدان شهید (افتخار، داوود، محترم بابائی و عبدالکریم، آقارضا ماکیانی و حمزه و عبدالامیرعامری و صالحی) همه در آن ساکن بودند.
۴-"قِلاع اله" قلعه ای که درحدود چهارکیلو متری شمال اندیمشک و بالاتر از تلمبه خانه شرکت نفت قرار داشت.
۵-"ساختمان " قدیمی ترین محله شهر اندیمشک است
۶-"صفائی" آخوند بی مقداری که امام جمعه مسجد حسین بن علی در محله ساختمان بود
 ۷-  "طعام مسکین" اشاره به آیه سوم سوره ماعون است. (وَ لا يحُض عَلي طعَامِ الْمِسكِينِ‏)
 ۸- "چَمَر" در گویش لری یعنی واژگون، وارونه،عزا، اجرای سازودهل در عزاداری.
۹- لینک مقاله‌ی ایرج مصداقی  http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-44063.html
 
 

رونمایی از محصول زدوبند پشت پرده باندهای قدرت: مرتضوی پیش از محاکمه در زمینه معاونت در قتل تبرئه شد

imagesسایت خبری راه کارگر: دادگاه علنی رسیدگی به اتهامات سعید مرتضوی و دو شکنجه گر و متهم به قتل کشتارگاه کهریزک در حالی برگزار می شود که در آستانه برگزاری دادگاه «معاونت در قتل» از اتهامات سعید مرتضوی حذف شده است. حذف این جرم در حالی صورت گرفته که وی بيش از اين در زمينه های ”معاونت در قتل“، ”نقض حقوق شهروندی“ و ”هتک حيثيت ناجا“ مورد تفهيم اتهام قرار گرفته بود.

رونمایی از محصول زدوبند پشت پرده باندهای قدرت: مرتضوی پیش از محاکمه در زمینه معاونت در قتل تبرئه شد
گزارش هيأت تحقيق و تفحص مجلس نيز از سیر شکنجه و جنایت در کهریزک تقصير اصلی را متوجه سعيد مرتضوي، دادستان سابق تهران که به دستور رييس وقت قوه قضاييه اختيار بازداشتگاه کهريزک را بر عهده داشته است، دانسته بود. اما با وجود این محاکمه سعید مرتضوی دادستان پيشين تهران، حسن زارع دهنوي، معاون سابق امنيتی دادستانی تهران و علی اکبر حيدری فر، دادياری که دستور انتقال تعدادی از معترضان انتخاباتی را به بازداشتگاه کهريزک داده بود، در حالی فردا در تهران برگزار می شود که «آمریت در شکنجه» از لیست جنایات مرتضوی حذف شده و وی بدون محاکمه در این زمینه تبرئه شده است. این در حالی است که مرتضوی علاوه بر جنایات صورت گرفته در شکنجه گاه کهریزک در مورد قتل زهرا کاظمی خبرنگار ایرانی/ کانادایی نیز متهم درجه اول است و به این جنایت او رسیدگی نشده است. تبرئه پیشاپیش مرتضوی از جرم «معاونت در قتل» قبل از برگزاری دادگاه، احتمال نمایشی بودن دادگاه و زدو بند پشت پرده میان باندهای قدرتی که در حمایت و مخالفت با وی صف بندی کرده اند را بیش از پیش تقویت کرده است. مرتضوی قرار است فقط به خاطر «مشارکت در بازداشت غيرقانونی» و «معاونت در تنظيم گزارش خلاف واقع از طريق امر يا ترغيب ماموران مربوطه به تنظيم گزارش خطاب به خود» محاکمه شود.
احمدی‌نژاد دستور داد اسکار بگیریم، ما لابی کردیم، فرهادی اسکار گرفت

بصیرنصیبی
 
* چه مقاله هایی ماهیت اسکار را آشکار کرد؟ چه کسانی تبریک وتهنیت گفتند؟ هوشنگ امیر احمدی لابی کلیت نظام وجایره به فرهادی،سروده یشریفی نیا بازیگر تواب در وصف فرهادی وفیلمش.
 
حمایت همه جانبه فستیوال ها از سینمای صادراتی مسئله جدیدی نیست . سالهاست ما جمعی محدود با امکاناتی محدود وافعیت ها را گفتیم ونوشتیم، اما کو، گوش شنوا؟ در باره ی زد وبند دولت احمدی نژاد با آکادمی اسکار هم سینمای آزاد حتا قبل از ساخته شدن نادر و سیمین بی آنکه غیب گو باشد پیش بینی کرد که اینها میخواهند یک اسکار هم به کارنامه درخشان! احمدی نژاد اضافه کنند تانظر باند خاتمی که ادعا داشت در دوره پادگانی هنر مرده است- یعنی 30 سال زنده بود وما نمیدانستیم- را باطل کنند. اما اتفاقات جریان اسکار نشان داد جامعه روشنفکری ماهم هنوز گول مکر آخوند را میخورد همه آنها که به فرهادی تبریک وتهنیت گفتند که به باندهای حکومتی مرتبط نبودند حتا جمعی از آنها سرنگونی طلب هم بودند اتفاقا وبه همین دلیل حمایت اینان دردناک تر بود. (البته در همین چند روز با گزارش صریح وشفاف دویچه وله مشخص می شود که در برلیناله ،آقای کسلیک بند وبست چی نیزبا ردیگر خرس بیچاره را اسیر ج. اسلامی کرد که گزارشش را جدا گانه تنظیم ومنتشر می کنیم)
 
وآنها که فریب این مکاران را نخوردند وآنان که قاطعانه در برابر زد وبند آکادمی وج. اسلامی ایستادند ارزش واعتبار رفتار شان برایمان دو چندان شد.اتفاقا مقالاتی که چهره واقعی فرهادی وهدف ونیت آکادمی را بر ملا کرد گسترده بود من الان حضور ذهن ندارم که همه نام ها را تکرار کنم. جند مورد که یادم مانده را بار دیگر نقل میکنم:
 
مقاله تحلیلی و مفصل مهستی شاهرخی،نقد ونظر صادق افروز ،میلاد محتوم، عباس گویا، یادداشت کوتاه لیلا قبادی ونقد ونظر نادر دولتشاهی و...
 
اما چه کسانی تبریک وتهنیت گفتند؟ چند نام را که از طریق جستجوی گو گل  به دست آوردیم منتشر می کنیم:
 
وزارت امور خارجه امریکا .رئیس جمهور امریکا.نوه امام،محمد رضا شجریان.مجید مجیدی ( فیلمساز حکومتی ذوب در ولایت). مهدوی کیا ( ورزشکار سینما شناس!).عزت الله انتظامی،محسن کدیور،رخشان بنی اعتماد،علیرضا میبدی،برنامه ساز تلویزیون پارس (اومحالفان را حسود نامید وادعا کرد بعد از این جایزه مسیر سینمای جمهوری اسلامی  به سوی تکامل خواهد رفت (تکامل شگفت انگیز سینما را در جشنواره زجر امسال شاهد بودیم) هما سرشار، جواد تسلیمی منتقد سینمایی رادیو همبستگی سوئد و...
 
اما جمعی از روشنفکران هم در یک اقدام مشترک فرهادی را یک فیلمساز مستقل دانستند البته تصور می کنیم بخشی ازآنان ،آن زمان نمیدانستند که سرمایه فیلم را بانک پاسارگاد مربوط به سپاه پاسداران تقبل کرده است!
 
. قسمتی از اطلاعیه این جمع را نقل می کنیم:
 
«هنرمند ارجمند، آقای اصغر فرهادی
 
...با شادمانگی، دست یابی به جایزه ی اسکار سال ٢٠١٢، برای بهترین فیلم غیرانگلیسی زبان را، به شما و یکایک آنانی که در شکل یافتن فیلم ارزشمند «جدایی نادر از سیمین» در کنارتان بوده اند، تبریک می گوییم. فیلمی که در هر نمایش، از استقبال گسترده ی خاص و عام برخوردار شد و جایزه ی اسکار، اوج منطقی موفقیت های آن بود.
 
به یُمن موفقیت فیلمِ گرانقدر شما در ارائه ی تصویری انسانی و راستین از جامعه ی امروز سرزمینمان، نام ایران و هنر ایرانی در پیشانی خبرهای جهان جای گرفت و چهره ای دیگر از هنر سینمای مستقل ایران به جهانیان شناسانده شد»
 
نعمت آزرم، رضا براهنی، شهرنوش پارسی پور، ناصر پاکدامن، نسیم خاکسار، جلیل دوستخواه، علی اصغر حاج سیدجوادی، اسماعیل خویی، اکبر ذوالقرنین، ساناز صحتی، بتول عزیزپور،  کیان کاتوزیان،کاظم کردوانی، احمد کریمی حکاک، رضا مرزبان، اسفندیار منفردزاده، باقر مومنی
 
* پیام هوشنگ امیر احمدی لابی کلیت نظام جمهوری اسلامی به مناسبت اهدای   جایزه ی  امریکای فبلا جهانخوار به دولت احمدی نژاد. 
 
( باید توجه داشت که امیر احمدی به نکاتی مثبت در متن دیکته شده اصغر فرهادی تاکید میکند که  نامبرده هنگام در یافت اسکار نیز تکرار ش کرد .)
 
پیام شورای آمریکاییان ـ ایرانیان ( همان دکان لابی گری امیر احمدی وشرکا) در مورد فیلم «جدایی نادر از سیمین»
 
شورای آمریکاییان ـ ایرانیان دریافت جایزه گلدن گلوب را به آقای اصغر فرهادی و گروه دست‌ اندرکاران فیلم جدایی نادر از سیمین صمیمانه تبریک می‌گوید. دکتر هوشنگ امیراحمدی رییس شورا در این برنامه ویدیویی به اختصار به نکات برجسته و فلسفه اجتماعی این فیلم اشاره می‌کند.
 
این جایزه به عنوان اولین جایزه‌ آمریکایی به صنعت توانمند و خلاق سینمای ایران،‌ در حالی داده می‌شود که بیشترین اخباری که در مورد ایران و آمریکا شنیده می‌شود، به تحریم ها ، منزوی کردن ایران، عملیات و فعالیت‌های مخفیانه، و تهدید جنگ اختصاص دارد. در چنین فضایی، ویژگی بارز خبر دریافت چنین جایزه‌ای باعث می‌شود که تصویر واقعی‌تری از مردم و جامعه ایران بدست دهد که امیدواریم بتواند سهم بزرگی در درک متقابل و روابط دو ملت ایران و آمریکا ایفا کند. همان‌طور که آقای فرهادی کارگردان فیلم هنگام دریافت جایزه به درستی اشاره کرد «مردم ایران مردمی حقیقتا صلح دوست هستند.»، بدون تردید آنان منتظر روزهایی هستند که دو ملت بتوانند با احترام و بعنوان دو شریک برابر باهم کار کنند.
 
  *این هم اصل خبر
 
خبر آنلاین : رئیس سازمان سینمایی می‌گوید :
 
می‌خواهی جایزه بگیری قطعا نمی‌توانی با شاخص‌های خودت عمل کنی و طبیعی است که بتوانی با شاخص‌های آن‌ها عمل کنی، اما برای ما این مهم بود که با شاخص‌های آن‌ها عمل کنیم اما منافع ملی مارا زیر سئوال نبریم.
 
- در فرآیند اسکار فیلمی انتخاب شد، رفت و حمایت شد. برنامه‌ریزی شد اما بعضی‌ها منکر هستند و می‌گویند برنامه‌ریزی شده نبود، تصادفی بود. آن‌ها ممکن است خلقت و هستی را هم تصادف بدانند البته آن‌ها در خیالات خودشان سیر می‌کنند. بیایند ببینند در کجا می‌توان در راستای خلقت تصادفی کار کرد و به جایی رسید. ممکن است بر حسب تصادف به تنایج اولیه برسید، اما یک قله را هدف گرفتن و به آنجا رسیدن هیچ وقت بر حسب تصادف اتفاق نمی‌افتد. ما طراحی کردیم و حتی لابی‌گری کردیم تا این اتفاق بیفتد و برای همه ایرانیان مهم بود که یک فیلم ایرانی اسکار بگیرد. فیلمساز برای ما مهم نبود بلکه مهم این بود که فیلم از سینمای ایران جایزه بگیرد..
 
در پایان بد نیست سروده ی محمد رضا شریفی نیا   بازیگر تواب و محبوب احمدی نژاد را تقدیم کنیم به شیفتگان نادر وسیمین
 
«چقدر اصغر فرهادي بودن خوب است .
 
چقدر اصغر فرهادي خوب مينويسد .
 
چقدر زندگي را خوب ميشناسد .
 
و چقدر ارتباط آدمها را خوب مي‌فهمد .
 
چقدر ليلا حاتمي را دوست دارم .
 
چقدر نگاهش خوب است .
 
چقدر شهاب حسيني خوب است .
 
چقدر غيرت خوبي دارد .
 
چقدر تعصب خوبي دارد .
 
چقدر بابک کريمي قاضي پرونده خوب است .
 
چقدر مرز حق و باطل را درست مي‌بيند ..
 
چقدر مريلا زارعي خوب است .
 
و بالاخره چقدر اصغر فرهادي بودن خوب است .
 
و چقدر اصغر فرهادي همه چيز را درست روايت مي‌کند .
 
دين را، مذهب را
 
و من چقدر دلم مي‌خواهد که در کمال احترام؛
 
دست اصغر فرهادي را ببوسم و ده سیمرغ جشنواره را بالای سرش به پرواز در آورم» مخلص مقام ولایت محمد رضا شریفی نیا