۱۳۸۸ شهریور ۱۸, چهارشنبه

نشست کشورهای حاشیه خزر بدون حضور ایران

چهار کشور حاشیه دریای خزر به زودی نشستی بدون حضور ایران برگزار خواهند کرد که واکنش منفی وزیر خارجه این کشور را به دنبال داشته است.

به گزارش منابع خبری ایران، منوچهر متکی وزیر خارجه این کشور در واکنش به برنامه نشست سران روسیه، آذربایجان، ترکمنستان و قزاقستان در روز پنجشنبه در شهر اکتائو در قزاقستان آن را برخلاف موافقتنامه های پیشین توصیف کرد.

آقای متکی در دیداری با سفیر جدید قزاقزستان در تهران گفت که "برگزاری اين اجلاس برخلاف توافقات پنج كشور حاشيه دريای خزر است كه كليه مسائل دريای خزر بايستی با حضور تمامی كشورهای ساحلی دريای خزر مطرح و تصميم‌گيری شود."

وزیر خارجه ایران همچنین گفت که کشورش این دیدار را "عليه منافع خود تلقی می‌نمايد."

اما یک مقام وزارت خارجه قزاقستان به یک خبرگزاری جمهوری آذربایجان به نام "ترند" گفته است که این دیدار غیررسمی است و قرار نیست که در آن در مورد نحوه تقسیم بستر دریای خزر یا وضعیت حقوقی دریا تصمیم گیری شود.

کشورهای حاشیه دریای خزر از زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و پیدایش کشورهای تازه در حاشیه این دریا درگیر مذاکرات در مورد نحوه تقسیم منابع آن از جمله ذخایر نفت و گاز بوده اند که به نتیجه نرسیده است.

روزنامه لس آنجلس تایمز در مطلبی در باره اجلاس این چهار کشور می نویسد که ایرانی ها نگرانند که روسیه بکوشد سه کشور دیگر را علیه ایران متحد کند و تهران را از پروژه های آتی خطوط لوله این دریا کنار بگذارد.

بی بی سی

دادگاه دانشجویان دانشگاه صنعتی نوشیروانی بابل برگزار شد

قاضی پرونده دانشجویان دانشگاه بابل: نیروی انتظامی از شما حفاظت می کرد که انصار به شما آسیب نرساند

امروز چهارشنبه 18 شهریور 9 دانشجو در شهرستان بابل در ساعت 9 صبح در دادگاه محاكمه شدند.

به گزارش خبرنامه امیرکبیر 7 تن از این دانشجویان از اعضای فعال انجمن اسلامی دانشگاه صنعتی نوشیروانی بابل و یك نفر دیگر دانشجوی دانشگاه آزاد و عضو ستاد 88 شهرستان بابل هستند. محمد اسماعیل زاده دانشجوی دیگری بود كه به جرم توهین به رهبری از طریق وبلاگ نویسی محاكمه می شد.

این دادگاه قرار بود در دادگاه انقلاب و توسط قاضی طالبی برگزار شود كه قبل از شروع دادگاه ناگهان قاضی پرونده تغییر كرد و رییس دادگستری شهرستان بابل خود قضاوت پرونده را به عهده گفت كه در نتیجه آن، دانشجویان را از دادگاه انقلاب به دفتر رییس دادگستری شهرستان بابل منتقل كردند.

در ابتدای جلسه دادگاه نماینده دادستان بابل به قرائت كیفرخواست پرداخت و آقایان محسن برزگر، ایمان صدیقی، علی تقی پور، حمیدرضا جهان تیغ، سیاوش سلیمی نژاد، حسام باقری،سعید حسین پور و نیما نحوی را متهم به اقدام علیه نظام از طریق شركت در تجمعات غیرقانونی و تحریك مردم به شورش و اغتشاش و تبلیغ علیه نظام خواند. در ادامه محمد اسماعیل زاده را متهم به اقدام علیه نظام و توهین به رهبری از طریق مقاله ای كه در وبلاگش نوشته بود كرد و در انتهای كیفرخواست از قاضی درخواست كرد كه این دانشجویان بر طبق قانون مجازات شوند.

سپس رییس دادگستری شهرستان بابل كه خود قاضی پرونده نیز بود با سوالاتی بی ربط از دانشجویان اقدام به تفتیش عقیده كرده و از دانشجویان می پرسید كه چه گرایش فكری دارند كه این كار او با اعتراض شدید آقای مجتهدزاده وكیل دانشجویان مواجه شد. به گزارش خبرنامه امیرکبیر قاضی پرونده دانشجویان را "برانداز" خواند ولی دانشجویان این موضوع را قبول نكردند. قاضی از دانشجویان پرسید چرا وقتی همه را گرفتیم كشور آرام شد؟ این موضوع نشان می دهد كه این چند نفر باعث تحریك مردم شده بودند.


شما به عنوان قاضی باید دفاعیات ما را بشنوید و بعد قضاوت كنید در حالی كه شما از همان ابتدا قضاوت خود را كرده اید و اصل بی طرفی را رعایت نمی كنید

ایمان صدیقی در جواب این سوال قاضی گفت شما مردم را با زور نیروی ویژه و انصار حزب ا... ساكت كردید و ما به این آرامش نمی گوییم. شما بیماری را درمان نكردید و فقط با استفاده از زور مثل یك مسكن عمل كردید. علی تقی پور نیز گفت بعد ازاین بازداشت ها كشور حالت آرامی نداشت و مردم هنوز اعتراض داشتند. حمیدرضا جهان تیغ گفت نیروهای انصار با چوب و چماق در خیابان ها بودند و طبیعی بود كه راهپیمایی ها مهار شود ولی قاضی با رد این موضوع گفت نیروی انتظامی از شما دفاع می كرد و نمی گذاشت نیروهای انصار و مردمی به شما آسیبی برسانند. این درحالی است كه نیروهای انصار تعدادی از دانشجویان را به شدت كتك زده بودند و درب خوابگاه را شكسته بودند!

آقای مجتهد زاده وكیل دانشجویان نیزبه دفاع از دانشجویان پرداخت و گفت: "ما نمی توانیم به این دانشجویان اتهام فعالیت ضدنظام و براندازی نظام را وارد كنیم زیرا همه این دانشجویان در انتخابات شركت كرده اند و روزها تلاش كردند كه نامزد مورد نظرشان كه مورد تایید شورای نگهبان نظام بوده است ر انتخابات موفق شوند. آنها مردم را تحریك كردند كه در انتخابات شركت كنند و سود این موضوع تنها به جیب نظام رفت."

مجتهد زاده افزود: "این دانشجویان از حق خود دفاع كرده اند و كار غیرقانونی انجام نداده اند و نمی توان همواره بر مبنای گزارشات وزارت اطلاعات تصمیم گرفت."

سپس قاضی گفت: "من اتهام براندازی نظام را بدون سند مطرح نكردم و اسناد زیادی در پرونده وجود دارد كه توسط وزارت اطلاعات برای ما فرستاده شده و نشان می دهد كه این دانشجویان علیه نظام اقدام كرده اند."

وی گفت: "من عضو شورای تامین شهرستان بابل هستم و در 5 سال اخیر شاهد بودم كه این دانشجویان بارها علیه نظام اقدام كرده اند."

این حرف قاضی مورد اعتراض حمیدرضا جهان تیغ قرار گرفت. وی در اعتراض به قاضی گفت: "شما به عنوان قاضی باید دفاعیات ما را بشنوید و بعد قضاوت كنید در حالی كه شما از همان ابتدا قضاوت خود را كرده اید و اصل بی طرفی را رعایت نمی كنید."

وی با اشاره به شكنجه ها و رفتار نامناسب مامورین وزارت اطلاعات اعلام كرد كه مامورین وزارت اطلاعات به نوامیس ما توهین كردند و با ما رفتار بدی داشتند. قاضی سعی كرد جلوی ادامه صحبت حمدرضا جهان تیغ را بگیرد و گفت این موضوعات صحت ندارد و ما به اداره اطلاعات دستور داده بودیم با شما خوش رفتار باشند كه این موضوع با اعتراض دانشجویان مواجه شد و زمانی كه قاضی اعلام كرد با كدامیك از متهمین بدرفتاری شد، اكثر دانشجویان دست خود را بلند كردند كه قاضی لبخند زنان از كنار این موضوع گذشت.

قاضی سپس به بررسی اتهامات دانشجویان پرداخت و رو به نفر اول محمد اسماعیل زاده گفت: "توهین های شما به رهبری در متنی كه در وبلاگتان گذاشتید بسیار شرم آور است و من نمی توانم این بیانیه را بخوانم." محمد اسماعیل زاده در دفاع از خود گفت من این بیانیه را ننوشتم و در وبلاگم هم نگذاشتم و پس از بازداشت بازجویان ساعت ها من را تحت فشار گذاشتند و من را زدند و هر چه من در برگه های بازجویی می نوشتم كه من این بیانیه را ننوشتم آنها آن را پاره می كردند و پس از ساعت ها شكنجه من را مجبور كردند كه مسئولیت آن را قبول كنم در حالی كه ساعت های ورود و خروج من وبلاگ ثبت شده و من تا 10 روز قبل از بازداشتم اصلا وارد وبلاگم نشده بودم و مطلبی را ثبت نكرده بودم.

سایر دانشجویان نیز اتهامات وارده را رد كردند. به گزارش خبرنامه امیرکبیر محسن برزگر فعالیت های خود را قانونی و حق خود دانست و گفت اگر فعالیتی در دانشگاه داشته در چارچوب قانون بوده است. ایمان صدیقی در دفاعیاتش اعتراض به نتایج انتخابات را حق خود دانست و اعلام كرد فرماندار بابل و وزیر كشور به جرم ندادن مجوز به راهپیمایی ها و تخطی از اصل 27 قانون اساسی باید محاكمه شوند. وی گزارشات وزارت اطلاعات را مغرضانه و بی اساس خواند. حسام باقری و حمیدرضا جهان تیغ نیز كلیه اتهامات خودشان را رد كردند. سعید حسین پور اتهام خود را پوشیدن لباس سیاه برای كشته شدگان عنوان كرد و گفت این كار جرم نیست. علی تقی پور، نیما نحوی و سیاوش سلیمی نژاد نیز اتهامات را نپذیرفتند.

سپس قاضی گفت: "ما با تفكر و گرایشات افراد مشكلی نداریم و شما به خاطر رفتارتان در این دادگاه حاضر شده اید و نه به خاطر گرایشات فكری تان." وی با اشاره به گزارش وزارت اطلاعات درباره سیاوش سلیمی نژاد گفت شما با تحریك دانشجویان می خواستید نیروی انتظامی را به قصد كشت بزنید. او گفت در این گزارش آمده است شما مقادیر زیادی سنگ و چوب آماده كرده بودید تا در صورت حمله نیروهای انصار به خوابگاه آنها را بزنید. شما دانشجویان را در خوبگاه صف كردید و آنها را تحریك می كردید كه اگر نیروهای انصار وارد خوابگاه شدند آنها را بزنند. در ضمن در اینجا ذكر شده كه شما با عناصر میهن فروشی نظیر علی تقی پور، ایمان صدیقی، معین اسلامی جم و احمد محمد نیا (از اعضای فعال انجمن اسلامی دانشگاه) دوست بوده اید.

این اتهامات وارده در گزارش وزارت اطلاعات به حدی بی اساس بود كه باعث خنده دانشجویان و حاضرین در این جلسه شده بود.

به گزارش خبرنامه امیرکبیر در پایان این جلسه قاضی مربوطه از دانشجویان خواست آخرین دفاع خود را بنویسند و ختم جلسه را اعلام كرد.

وكالت این دانشجویان را آقایان فدایی و مجتهد زاده بر عهده داشتند. این دانشجویان پس از انتخابات به مدت 1 ماه در بازداشت به سر می بردند و با قرار وثیقه آزاد شدند.

ویدیو: سه سوپرانوی ایرانی کلمات جستجو: سایت های بی بی سی


مدیا پلیر

"

کاملیا دارابی، نسرین عسگری و شیرین عسگری، سه فارغ التحصیل رشته آواز از اتریش هستند. آنها گروهی سه نفره تشکیل داده اند و به زبانهای مختلف می خوانند. به دلیل ممنوعیت تکخوانی زنان در ایران، کنسرتهای خارج از کشور تنها امکانی است که صدای زیبای زنان را به گوش می رساند.

دوستان خوب و وفادار رژیم ایران

لیلا زند یکی از کسانی است که زیر نام صلح طلبی و مبارزه با آمریکا، چهار سال بی وقفه برای رژیم ایران لابی کرده است. ایشان در مقاله ایکه دو روز پیش نوشته، به روشن ترین شکل به لابی برای رژیم آخوندی و فعالیت به نفع احمدی نژاد اعتراف کرده است. لیلا زند مسئول بخش ایران در سازمان آمریکائی موسوم به "رهپویان صلح" است. ایشان بهمراه سازمان کاسمی (لابی ضد جنگ و تحریم ملایان) به جذب گروههای صلح طلب آمریکائی و وصل آنها به رژیم ایران مشغول بوده است. در این چهار سال، صدها نفر از صلح طلبان آمریکائی دست چین شده و پس از عبور از فیلتر وزارت اطلاعات، به ایران می رفتند. در بازگشت از این تورهای سازماندهی شده، بسیاری از این مسافران، به سفیران و تبلیغات چیان حکومت ایران تبدیل شدند. برای آشنائی با فعالیت های لابی باصطلاح ضد جنگ و تحریم رژیم به گزارشات من در اینمورد نگاه کنید.1

لیلا زند سمت چپ، رستم پورزال رهبر کاسمی در آمریکا نفر دوم از راست. سفر چند ماه پیش رهبران گروه صلح طلب "کد صورتی" که به دعوت شخص احمدی نژاد به تهران رفتند.

دیدار صلح طلبان آمریکائی با احمدی نژاد هنگام سفر سال گذشته وی به نیویورک. لیلا زند و دوستان وی، به رئیس جمهور محبوبشان هدیه میدهند

لیلا زند با نوشتن مقاله اخیر سعی کرده است که بی آبروگی لابی رژیم و بخصوص دفاع آنان از احمدی نژاد را برای دوستان صلح طلب خود توجیه کند. بسیاری از گروههای ضد جنگ در آمریکا تازه فهمیده اند که چهار سال بی وقفه از رئیس حکومتی دفاع کرده اند که جلوی دوربین های جهان می کشد و تکه تکه میکند. فهمیده اند که رئیس جمهور ضد امپریالیست شان و کسی که ظاهرا قربانی سیاست های خصم آلود آمریکاست، در حقیقت یکی از رهبران وحشت و ترور در ایران است که همه مرزهای جنایت و تجاوز به حقوق انسانی را پشت سر گذاشته است. این صلح طلبان فهمیده اند که ایران همان کشوری نیست که مأموران وزارت اطلاعات به آنان نشان داده اند. اما لیلا زند و دوستان بظاهر چپ وی تلاش میکنند تا این خیانت به آرمانهای انسانی و به واژه صلح و دوستی را توجیه کرده و برای ادامه این خیانت نیز راهی پیدا کنند. بخشی از نوشته آخر لیلا زند را با هم بخوانیم. در این مقاله، ایشان به بسیاری از مطالبی که نوشته بودم و مورد اعتراض برخی از باصطلاح صلح طلبان وطنی قرار گرفته بود اعتراف میکند:2

"در چند سال گذشته، ما اینجا در آمریکا، از آقای احمدی نژاد و سیاست های وی از هر طریق ممکن که فکر میکردیم به مردم ایران کمک کند حمایت کردیم. ازآنجا که ما انتخاب مردم ایران (انتخاب احمدی نژاد بعنوان رئیس جمهور) را محترم می شمردیم، طی چهار سال گذشته به مقابله با هر حرکت غیر منصفانه و توهین کننده ای که علیه ایشان بعنوان ریئس جمهور منتخب ایران بود برخاستیم.

ما برای حمایت از ایشان تظاهرات براه انداختیم. با سناتورها و نمایندگان کنگره ملاقات کردیم تا از ایران و رئیس جمهورش و سخنرانی های وی دفاع کنیم. ما مقالات زیادی در دفاع از وی نوشتیم بخصوص هنگامیکه وی در سال 2007 در دانشگاه کلمبیا رفت و مورد حمله بی ادبانه رئیس دانشگاه کلمبیا قرار گرفت. هنگامیکه وی سال بعد به آمریکا آمد و با لاری کینگ در تلویزیون سی ان ان مصاحبه کرد برایش دست زدیم. ما برای وی یک جلسه دیدار بسیار محترمانه با بسیاری از گروههای صلح طلب برگزار کردیم تا دیالوگ را ترویج دهیم.

ما دلمان میخواست که همه بدانند که ما از سیاست های تهدید آمیز آمریکا علیه ایران حمایت نمی کنیم. ما با احمدی نژاد بعنوان رئیس جمهور ایران به گفتگو نشستیم. ما همه این اقدامات را فقط به این خاطر که به آقای احمدی نژاد مربوط میشد انجام دادیم بلکه ما در کنار کسی نشتستیم که رئیس جمهور یک کشوری است که مردمش مورد تهدید قرار گرفته اند. ما این کار را برای هر ایرانی که در داخل کشور است انجام دادیم زیرا ما هوش و انتخاب ایرانیان (انتخاب احمدی نژاد بعنوان رئیس جمهور) را محترم می شماریم.”

اعترافات اخیر لیلا زند و تلاش برای توجیه کردن فعالیت بنفع احمدی نژاد بدون دلیل نیست. ابعاد باور نکردنی کشتار و سرکوب در ایران و عریان شدن چهره واقعی حکومت باعث شده که بخش مهمی از چپ آمریکا که تا کنون از حکومت آخوندی دفاع میکرد دچار شوک و ضربه اساسی شود. البته هنوز بخش دیگر چپ آمریکا به احمدی نژاد بعنوان یک مبارز ضد امپریالیست می نگرد و جنبش مردم ایران را ساخته و پرداخته بنگاه های جاسوسی آمریکا میداند. همان مطالبی که حسین شریعتمداری در کیهان می نویسد، این بظاهر وابستگان به چپ، با تغییر دادن واژه ها بصورتی دیگر در نشریات "مترقی" منتشر میکنند. کافی است به سایت کاسمی بروید و در ستون دست راست، مجموعه ای از اینگونه مقالات را مشاهده فرمایئد.3

در چنین فضائی که لابی رژیم در حال از دست دادن بخش مهمی از چپ آمریکاست، مسئولان اصلی کاسمی وارد عمل شده و اعلامیه مفصلی به زبان انگلیسی منتشر کرده اند. این مقاله راکسانی نوشته اند که در چهار سال گذشته برای حکومت آخوندی لابی کرده اند. از میان اسامی میتوان به این افراد اشاره کرد: پرفسور عباس عدالت (رهبر کاسمی)، دکتر فریده فرهی (هیئت مشاوران نایاک)، پرفسور پیروز مجتهد زاده، دانیل پورخصالی (کاسمی و نایاک)، رستم پورزال (رهبر کاسمی در آمریکا)، سعید سلطانپور (تلویزیون در کانادا)، دکتر الهه رستمی (دانشگاه لندن، مادر خوانده لابی ضد جنگ رژیم)، لیلا زند (مسئول ایران در سازمان رهپویان صلح). افراد یاد شده، در آغاز اعلامیه به فعالیت چهار سال گذشته خود در دفاع از برنامه هسته ای رژیم ایران اشاره میکنند:

"طی چند سال گذشته، ما فعالیت خود را روی دفاع از حقوق ملی ایران بخصوص استفاده از انرژی هسته ای متمرکز کرده ایم و با فریبکاری و دروغی که توسط رسانه های وابسته غرب و اسرائیل براه افتاده بود مبارزه میکردیم. ما همواره با سیاست های آمریکا و متحدان آن بخصوص اقدام آنان برای ارجاع پرونده هسته ای ایران به شورای امنیت مخالفت نموده ایم. ما با تحریم علیه ایران، برنامه های محرمانه برای بی ثبات کردن کشور و همچنین به مقابله با تهدید های مکرر اسرائیل و آمریکا برای حمله نظامی و بمباران مراکز هسته ای ای ایران برخاسته ایم."

اما قسمت اصلی اعلامیه آنجاست که صلح طلبان دروغین، به بررسی ریشه های جنبش مردم و یا بقول خودشان بحران کنونی در ایران می پردازند. از نظر این افراد، مقصر اصلی بازهم آمریکا و شخص جرج بوش است:

"زمینه های اصلی وضعیت کنونی در ایران (قیام مردم ایران – مترجم) را باید در سیاست های خصمانه آمریکا و متحدان وی علیه ایران جستجو کرد که از طرف نئوکان ها و لابی اسرائیل تشویق میشد و در هشت سال حکومت جرج بوش به اوج خود رسید.

طی چهار سال گذشته، مجموعه کاملی از سیاست های آمریکا هدف خود را به جلوگیری از حق ایران برای تولید انرژی صلح آمیز هسته ای متمرکز کرده است. این سیاست ها شامل اقداماتی بوده است مانند تحریم های غیر قانونی، تهدید های مکرر برای حمله به ایران، عملیات آشکار و مخفی برای بی ثبات کردن ایران و کمک به گروههای تروریستی که قصد سرنگونی دولت ایران را دارند. مجموعه این سیاست ها باعث شده که دولتمردان ایران از یک انقلاب مخملی که از خارج هدایت میشود دچار ترس گردند."

جالب تر از همه، تحلیل لابیست های رژیم از ماهیت جنبش است که از نظر آنان، یک اختلاف برادرانه بین دو بخش از جامعه است که باید با دیالوگ بین احمدی نژاد و موسوی پایان پذیرد تا مبادا دشمنان ملت (آمریکا و اسرائیل) سوء استفاده کنند:

"ناآرامی های اخبر باعث یک شکاف بین طرفداران احمدی نژاد از یکطرف و طرفداران کروبی و موسوی از طرف دیگر شده است. طرفداران احمدی نژاد معتقدند که حق حاکمیت ملت ایران در اولویت قرار دارد و طرفداران کروبی و موسوی روی آزادیهای اجتماعی و سیاسی بعنوان اولویت خود تأکید میکنند.

هر کدام از این دو کمپ شامل میلیونها ایرانی است که نقش بسزائی در ترقی کشور دارند. جوش خوردن شکاف بین این دو بخش از جامعه بایستی در یک محیط آرام و بدون تشنج و لجن پراکنی انجام گیرد تا بتوان آینده کشور را تضمین کرد. این التیام باید از طریق دیالوگ و آشتی انجام شود بطوریکه اتحاد ملت بمنظور حفظ حقوق کشورمان ظهور پیدا نماید."

لابیست های حرفه ای رژیم، در پایان اعلامیه به بخش دلخواه خود یعنی مبارزه با آمریکا و اپوزیسیون ضد جمهوری اسلامی میرسند و به موسوی و کروبی نیز خط میدهند که ضمن آشتی با احمدی نژاد، لبه تیغ حمله خود را متوجه آمریکا و اپوزیسیون کنند:

"ما از دولت های غربی میخواهیم که دخالت در امور ایران را متوقف کرده و فشارهای اقتصادی، سیاسی و نظامی خود را از روی ایران بردارند. این دولت ها باید دست از حمایت از اپوزیسیون ضد جمهوری اسلامی برداشته و تحریم ها را متوقف کنند.

ما از رهبران اصلاح طلب در جنبش سبز میخواهیم که بمنظور جلوگیری از سوء استفاده غرب و همچنین گروههای فرصت طلب، به روشن ترین شکل مخالفت خود را با تحریم های غرب یا عملیاتی که برای تغییر رژیم انجام میشود و یا هرگونه حمایت از گروههای ضد جمهوری اسلامی اعلام کنند."

بنظر میرسد که همین دو نوشته لیلا زند و وابستگان کاسمی کافی است تا یک شناخت کامل از لابی چهار سال گذشته رژیم که با سوء استفاده از واژه صلح انجام گرفته بدست آوریم.

یادداشت ها:

1- سه گزارش در مورد لابی ضد جنگ و تحریم رژیم و چگونی رابطه با صلح طلبان آمریکا

بخش اول: http://www.iranianlobby.com/pfiles/war_peace.pdf

بخش دوم: http://www.iranianlobby.com/page1.php?id=53

بخش سوم: http://www.iranianlobby.com/pfiles/War-Peace_3.pdf

2. مقاله لیلا زند به انگلیسی http://forpeace.net/blog/leila-zand/irans-crisis-does-it-feel-velvet

3. سایت کاسمی http://www.campaigniran.org/casmii /

4. اعلامیه رهبران کاسمی و برخی دیگر از بظاهر صلح طلبان ایرانی http://forpeace.net/blog/leila-zand/truth-and-reconciliation-iran


مشاهدات يکی از بازداشت شد‌گان از زندان اوين و جگونگی جان باختن امير جوادی‌فر

مجموعه فعالان حقوق بشر

سيد علی اکبر خردنژاد فرزند سيدمحمد علی يکی از بازداشت شده‌گان حوادث بعد از ۲۲ خرداد است که در طول بازداشت با موارد متعدد شکنجه و بی‌قانونی مواجه شده و شرايط بسيار تلخی را از سر گذارنده است. برای روشن شدن جنايت‌های مکرری که در زندان بر سر اين جوان و ديگر زندانيان آمده با وی به گفت‌وگو نشستيم. وی در ميان صحبت‌های‌اش به جان باختن امير جوادی‌فر اشاره می‌کند که او را در زندان اوين ديده است. او می‌گويد که جوادی‌فر به شدت مريض احوال بوده است و ماموران زندان اجازه‌ی رفتن به بيمارستان را به پزشک نمی‌دهند و همين مساله باعث درگذشت امير جوادی‌فر در زندان اوين می‌شود.
سيدعلی‌اکبر خردنژاد در روز ۱۸ تير حدود ساعت ۴:۳۰ عصر در چهارراه ولی‌عصر تهران توسط ماموران لباس شخصی بازداشت می‌شود. وی می‌گويد: «به شدت مرا زدند. بعد اسپری فلفل به چشم‌ام زدند و با ضربات باتوم روی سر و صورت‌ام مرا داخل ون نيروی انتظامی انداختند.»
خردنژاد بعد از بازداشت را اين‌چنين شرح می‌دهد: « کسانی که بازداشت‌‌ام کردند دست‌های‌ام را از پشت بستند و مرا داخل ون بردند. از پشت سر به من حمله می‌کردند و مرا می‌زدند. فحاشی و تهديد به همه چيز حتا تجاوز. به کلانتری ۱۴۸ سر خيابان فلسطين برده شدم. ۳ نفر دستگير شده‌ی ديگر هم همراه ما بودند که آن‌ها عقب ون نشسته بودند. وقتی‌ رسيديم بازرسی شديم و باز هم ما را در حياط کلانتری زدند. اول ما را داخل يک قفس کردند و زشت‌ترين الفاظ را خطاب به ما گفتند. پليس و نيروی انتظامی آن‌جا هيچ‌کاره بود.از پشت ميله‌ها با باتوم به شکم ما می‌زدند و می‌خنديدند.











چون جای تکان خوردن نبود ما را تحت‌نظر به قسمت ديگر کلانتری بردند و بعد با کتک و پس گردنی درحالی که بايد سرمان را پايين نگه ‌می‌داشتيم به زيرزمين کلانتری بردند و مشخصات‌مان را چک کردند.»
بازداشتی‌ها را باز هم آن‌جا نگه نمی‌دارند. خردنژاد ادامه می‌دهد: «بعد باز هم با کتک سوار ون شديم و به پليس پيگيری واقع در نزديک ميدان انقلاب برده شديم. از ما عکس گرفتند. يک برگه‌ی باز جويی و آدرس و آدرس ايميل و پسورد را هم از همه گرفته شد. تا فردا ظهر همان‌جا بازداشت بوديم. نزديک ۲۰۰ نفر آن‌جا بوديم که نمی‌توانستيم راحت نفس بکشيم. هوا کم بود و جا هم نبود. روی زمين ‌می‌خوابيديم. »
از علی‌اکبر در مورد تفهيم اتهام و رعايت موارد قانونی می‌پرسيم: «ظهر روز ۱۹ تير يک آقايی به نام حيدری‌فر آمد و گفت تا آخر تابستان آزاد نمی‌شويد و همه‌گی‌ به کهريزک منتقل می‌شويد. يک برگه‌ی تفهيم اتهام به ما دادند که وقتی‌ آن را خواندم گفتم حتما می‌خواهند اعدام‌مان کنند؛ اقدام عليه امنيت ملی‌، بر هم زدن نظم عمومی‌ توجه نکردن به فرمان پليس، اغتشاش و... ولی بعد، از آن‌جا ما را با يک اتوبوس نيروی انتظامی‌ که ۴ تا ماشين الگانس پليس اسکرت‌اش می‌کرد به زندان اوين منتقل کردند.»
به کجا منتقل شديد و چه تعداد زندانی همراه شما بودند؟ «دقيقا نمی‌دانم چند نفر بوديم اما حدود ۶۰ نفر و يا حتا بيشتر هم بوديم. بعضی‌ از صندلی‌ها ۳ نفری نشسته بودند. در آن‌جا از ما عکس گرفتند با شماره. تشکيل پرونده دادند و به بند ۲۴۰ امنيت منتقل شديم.
از وی در مورد وضعيت سلول‌ها پرسيدم: «به سلولی که در آن بوديم می‌گفتند سوييت، چون حمام و توالت داشت. اول ۶ نفربوديم در سلول که چند ساعت بد ۲ نفر ديگه هم آمدند که توسط بسيج بازداشت شده بودند. هشت نفر در آن سلول بوديم. بسيار گرم و مرطوب و شرجی بود. طبقه‌ی بالای اندرزگاه شماره ۹ بوديم. هيچ کس با ما حرف نمی‌زد، بعضی ها با ماسک می‌آمدند و می‌رفتند.غذاها به معنای واقعی آشغال بود. اکثرا ما را مسموم می‌کرد. هيچ دکتر يا حتا پرستاری نبود که به وضع زندانيان رسيده‌گی کند. دارو نمی‌دادند. سر و صورت بچه‌ها و بدن‌شان کبود بود. من پشت کمرم و پشت پای چپ‌ام و بازوی چپم کاملا کبود و کوفته بود. رضا طاهری ۱۹ ساله دانش‌جوی هوا فضای دانش‌گاه شريف دوتا چشم‌اش سياه شده بود. با باتوم به بينی‌اش زده بودند. به سختی‌ می‌توانستيم بخوابيم. جای کافی‌ نبود. مدام به خودمان می‌گفتيم چه اتفاقی خواهد افتاد؟ به ما اجازه نمی‌دادند زنگ بزنيم و به خانه خبر بدهيم. تا روز يک‌شنبه خيلی‌ کوتاه فقط توانستيم زنگ بزنيم؛ در اين حد که بگوييم دنبال کار ما باشند.
بعد از چند روز انگشت‌نگاری و غيره ما را با چشم‌بند به طبقه‌ی پايين بردند. بعد فهميديم احتمالاً آن‌جا بند ۲۰۹ بوده است. فکر می‌کرديم ديگر بازجويی می‌کنند اما حدود ۵،۶ روز هم آن‌جا بوديم. پنجره‌ها را اصلا باز نکردند، ما فکر کرديم می‌خواهند همين‌جا از بی‌هوايی خفه بشويم. بعد از چند ساعت پنجره باز شد. درهای آن محل چوبی بود. احساس می‌کرديم شنود می‌شويم. با وحشت کامل و در بی‌خبری از اوضاع بيرون بوديم .اخبار دروغ به ما می‌دادند. به من گفتند پدرت سکته کرده است. به يکی ديگر گفتند مادربزرگ‌ات سکته کرده است. خوش‌بختانه ما فرض را بر اين گذاشتيم که ممکن است دروغ بگويند. که همين‌طور هم بود.»
خردنژاد در مورد بازجويی‌ها می‌گويد: «بازجويی با چشم‌بند بود. همراه با چشم بند فقط می‌شد برگه‌ را ديد. سوال می‌کردند و ما بايد جوب را می‌نوشتيم. از روز تظاهرات که از صبح کجا بوديم تا هنگام دستگيری، نظرمان درباره‌ی انتخابات چيست‌ و آيا با تظاهرات و اين‌گونه اعتراضات موافقيم يا خير.»
شکنجه و فشار بر روی زندانيان در طی ماه‌های اخير نگرانی محافل و گروه‌های حقوق‌بشری را در پی داشت. خردنژاد در اين زمينه می‌گويد: «بودن در بنده ۲۰۹ خودش شکنجه است. اما قبل از انتقال به اوين ما را می‌زدند و فحاشی می‌کردند. در اوين وقتی‌ نمی‌گذاشتند به خانواده خبر بدهيم يا خبری بگيريم خودش شکنجه بود. نه تنها برای من بل‌که برای خانواده‌ام. به خودم لعنت می‌فرستادم که چرا پدر و مادر پيرم را تا حد مرگ نگران کردم. مادرم فکر می کرد من مرده‌ام. حرف‌های بدی می‌شنيديم و تهديدهای بدی می‌شديم مثل اين‌که ديگه آسمان را نخواهيم ديد. با دنيا خداحافظی کنيد. پاهای ما در اين مدت فقط به فاصله‌ی ۲،۳ متری عادت کرده بود، چشم‌مان همينطور. من در اين مدت ۶ کيلو وزن کم کردم چون غذاها سرد يا نپخته بود. هيچ دکتری هم نبود به وضع ما رسيده‌گی کند.»
وضعيت جسمی ديگر زندانيان از جمله مسائلی بود که از خردنژاد سوال کردم و وی جواب داد: «همه اکثرا در اثر ضربات باتوم به بدن کبودی داشتند. کورش خراسانی ۲ جا از بدن‌اش شکسته بود اما هيچ وقت نگذاشتند برود و آن را گچ بگيرد. ۱۲ روز با پای شکسته و انگشت شکسته بود. بچه‌های آن‌جا همه از افراد تحصيل کرده يا دانش‌جو بودند. افراد با سن و سال بالا هم بودند. حدود ۶۰،۶۵ ساله. يک‌سری از بچه‌ها را از سپاه يا مرکز بسيج آوردند که وضعيت‌شان خيلی‌ بد بود. نزديک به ۴۸ ساعت چشما‌ن‌شان را بسته بودند. سلاح می گذاشتند روی سرشان که دستور داريم شما را بکشيم. آن‌ها را تا حد مرگ بشين پاشو داده بودند و کتک زده بودند. وضعيت آن‌قدر بحرانی شده بود که می‌گفتند بسيجی‌ها با خودشان درگير شده بودند که نبايد اين کارها را با زندانی‌ها بکنند. در سلّول‌های ديگر سه دختر را ديدم که متوجه نشديم آن‌جا چه کار می‌کنند.
خردنژاد در مورد آزادی و شرايط بعد از زندان‌اش اين‌چنين می‌گويد: «با قيد کفالت آزاد شدم. برگه ی سفيد گذاشتند جلوی خاله‌ام و ايشان امضا ‌کردند. من هنوز مبلغ کفالت را نمی‌دانم. بعد از آزادی جرأت نکردم به بچه‌ها زنگ بزنم. چون گفته بودند زنگ بزنی‌ می‌آييم دنبال‌تان. يک خانمی وقتی‌ که از زندان آزاد شدم دم زندان عکس يک نفر را نشان‌ام داد. آن موقع چون به شدت ضعيف شده بودم به خاطر نياوردم‌اش اما بعد از چند روز يادم آمد که او را در کلانتری ۱۴۸ ديده بودم. وقتی‌ رسيدم انگلستان با آن‌ها تماس گرفتم. متاسفانه فهميدم او امير جوادی‌فر بوده و شهيد شده است.»
از او می‌پرسيم از جوادی‌فر چه چيزهايی به خاطر دارد و او می‌گويد: «يادم است يک دکتر بالاخره پيدای‌اش شد. دکتر می‌خواست امير و يک‌نفر ديگر را به بيمارستان ببرد اما لباس شخصی‌ها نمی‌گذاشتند. دکتر حتا با آن‌ها در گيری لفظی پيدا کرد و گفت بنويسيد که نگذاشتيد من ببرم‌اش. چون من مسئول جان اين‌ها هستم».
خيلی‌ واقعا برام سخت است که آن روزها را به خاطر بياورم. وقتی‌ يادم می‌آيد از اين‌که اين‌ها هم‌وطن من هستند احساس شرمنده‌گی می‌کنم. آن‌ها بربر بودند. جای ورم باتوم‌ها‌ی‌شان روی سرم هنوز هم مشخص است. وقتی‌ يادم می‌افتد که من می‌توانستم به جای امير جوادی‌فر باشم گريه‌ام می‌گيرد...