۱۳۹۳ فروردین ۲۷, چهارشنبه


وداع ده نمکی با دنیای سینما- بازگشت به اصل

جمعی از ساکنان شهر ها و روستاهای سیستان و مجاور با تالاب هامون در همین رابطه با اشاره به خشکیدگی این تالاب در تماس های مکرر با خبرگزاری مهر خواستار توجه جدی رییس جمهور و هیئت دولت به این تالاب شدند.


گ


Hamon
۱۳۹۳/۰۱/۲۷- ر، اقشار مختلف مردم سیستان و بلوچستان که برای رسیدگی به مشکلات و خواسته های خود و انتقال آنها به گوش مسئولان جنب و جوشی زاید الوصفی در این روز ها پیدا کرده اند با تماس های متعدد با رسانه ها و ارسال نمابرهای متعدد سعی دارند تا از ابزار رسانه برای کمک به حل مشکلات پیش روی خود کمک بگیرند.
جمعی از ساکنان شهر ها و روستاهای سیستان و مجاور با تالاب هامون در همین رابطه با اشاره به خشکیدگی این تالاب در تماس های مکرر با خبرگزاری مهر خواستار توجه جدی رییس جمهور و هیئت دولت به این تالاب شدند.
تعدادی از معتمدان شهرستان هامون با بیان اینکه خشکسالی نان خانواده آن ها را نیز در سفره خشکانده است در گفتگو با مهر از رییس جمهور خواستند تا تدبیر ویژه ای برای اشتغال و ادامه حیات مردمان این منطقه در نظر بگیرد.
ریش سفیدان این شهرستان ضمن درخواست به منظور کمک به ایجاد اشتغال برای جوانان سیستانی اظهار داشتند: بیش از سه هزار خانواده صیاد به دلیل خشکی هامون بیکار شده اند، تمامی کارگاه های حصیر بافی تعطیل شده است و هیچ اقتصادی و یا کارگاهی برای سرگرم کردن جوانان این منطقه وجود ندارد و لذا باید فکری برای جوانان برداشت.
سهیمه آرد را افزایش دهید
همزمان با سفر رییس جمهور به استان همچنین تعداد زیادی از روستائیان و عشایر منطقه سیستان نیز با درخواست از رییس جمهور خواستار افزایش میزان سهمیه آرد شدند.
علی شهرکی طی تماس با خبرگزاری مهر اظهار داشت: قوت اصلی مردم این منطقه نان است و به دلایل متعدد مردم این استان بر خلاف سایر کشور تمکن لازم به منظور خریداری برنج و تامین آن را برای 10 نفر سر عائله ندارند.
وی با بیان اینکه مسئولان دولتی سهمیه آرد مردم این استان را با استان های دیگر همچون تهران یکسان دیده اند افزود: این نگاه برابر در حالی که مصرف این ماده غذایی در این منطقه بالا است نیاز به تجدید نظر دارد.
وی بیان داشت: در حال حاضر هیچ کاری برای مردم باقی نمانده است و خشکسالی بیش از هزاران خانواده را به فرار از سیستان وا داشته است و لذا حداقل باید نان افرادی را که به ناچار در سیستان مانده اند تامین کرد.
وی گفت: باید با تامین آرد مردم روستایی و عشایر حداقل آنها را به ادامه حیات امیدوار ساخت و اجازه نداد که بیش از این در برابر زن و بچه به خاطر یک لقمه نان شرمنده شوند.
رعایت عدالت در خصوص حقوق کارمندان
تعدادی از معلمان سازمان آموزش و پرورش شهرستان زابل نیز با بیان اینکه شرایط کار و زندگی در سیستان بسیار سخت و طاقت فرسا است خواستار حمایت دولت از کارمندان این منطقه شدند.
ام البنین سرگزی در گفتگو با مهر اظهار داشت: با وجود اینکه حق مرزی برای بسیاری از دستگاه های اجرایی پرداخت شده است اما این استان با چنین شرایط محرومیت آمیزی کارمندان و معلمانش از دریافت حق مرزی محروم هستند.
وی افزود: کارمندان و افرادی که در این استان خدمت می کنند نه تنها حقوقشان به نسبت پایتخت نشینان برابری نمی کند بلکه در سطح پایین تری قرار دارد و لذا این نوع نگاه در حالی که مردم سیستان با طوفان شن روبرو هستند و مردم تهران سوار بر اتوبوس های کولر دار بی-آر-تی می شوند دور از عدالت است.
راه آب بسته است
یکی از کشاورزان منطقه سیستان نیز با بیان اینکه به دلیل عدم توجه متولیان سازمان آب در حال حاضر راه بسیاری از انهار منتهی به دریاچه هامون و همچنین مزارع کشاورزی مسدود است افزود: طی سال های گذشته همیشه متولیان سازمان آب به بهانه کمبود بودجه از لایروبی انهار منطقه سیستان از زیر کار شانه خالی کرده و این عملیات عظیم را بر دوش مردم روستایی انداخته اند.
رحیم الله وردی بیان داشت: در طی هفته گذشته که هیرمند به خود آبی دیده است مردم برای اینکه بتوانند از این آب بهره ای ببرند با دستان خود به هیرمند زده اند تا راهی برای آب باز کنند.
وی افزود: دولت در حالی که مشاهده می کند اینجا یک قطره آب حکم مرگ و زندگی را دارد باید با جدیت بیشتری به این مسائل توجه داشته باشد و برای لایروبی انهار سرمایه گذاری کند.
وی از تقسیم و مدیریت منابع آبی نیز به عنوان یکی از مشکلات اساسی در این منطقه یاد کرد و افزود: کشاورزان هیچ امید و تضمینی برای رهاسازی و اختصاص آب به موقع برای کاشت ندارند و لذا با استرس زیاد بذر محصول را بر زمین می کارند.
دامداران سیستان را از عوارض و مالیات معاف کنید
در این راستا محمد شهرکی یکی از دامداران منطقه نیز گفت: به ازای واردات هر راس دام از افغانستان بیش از 150 هزار تومان از واردکنندگان عوارض گمرکی دریافت می شود و این رقم به جز عوارض دیگری است که توسط گمرگ افغانستان اخذ می شود.
وی افزود: به جز دریافت این رقم بسیاری از وارد کنندگان دام به دلیل اینکه به آنها اجازه داده نمی شود دام را با پای خود وارد ایران کنند برای انتقال 50 راس دام به فاصله 100 متر از مرز افغانستان تا ایران باید بیش از 700 هزار تومان به خودرو های افغانی پول داد.
وی با بیان اینکه عوارض گمرکی سودی برای تجارت مردم این منطقه باقی نمی گذارد خواستار تخفیف های مالیاتی و گمرکی در این زمینه شد.
در همین رابطه ابراهیم گلوی یکی از مغازه داران سیستانی که به کار خرید و فروش گندم اشتغال دارد افزود: به دلیل خشکسالی و کاهش شدید محصول بسیاری از فروشندگان و افراد شاغل در این بخش کار خود را از دست داده و با کاهش شدید درآمدی مواجه شده اند اما اداره مالیات هیچ تغییر رویه ای در کارش ایجاد نکرده و مردم سیستان با این وضعیت اقتصادی باید مالیات بپردازند.
وی توصیه کرد دولت برای جلوگیری از مهاجرت بهتر است که تخفیف هایی را برای مردم این منطقه قائل شود.
جمعی از فعالان تشکل های مردم نهاد نیز در گفتگو با خبرنگار مهر خواستار دیپلماسی فعال و برخورد و پیگیری جدی رییس جمهور با موضوع حقابه جمهوری اسلامی ایران شدند.
شهرام سرابندی یکی از این فعالان تشکل های مردم نهاد در این رابطه به خبرنگار مهر گفت: متاسفانه حقابه مردم سیستان و جمهوری اسلامی ایران در حال حاضر به پای بوته های خشخاش در کشور افغانستان ریخته می شود و این موضوع با ادعاهای بشر دوستانه برخی از کشورهای مدعی و پیشرفته کاملا مغایرت دارد.
وی بیان داشت: رییس جمهور در این راستا باید با جدیت و تحکم بیشتری نسبت به تامین و دریافت حقابه ایران گام بردارد و از ظرفیت های جهانی برای این موضوع استفاده کند.
وی ادامه داد: کشور افغانستان از گذشته به عنوان برادر ایران خطاب شده است و نیک می داند که در سال های جنگ و ناامنی تنها کشور ایران مامن پناهندگان افغانی و سرپناهی برای خانواده های آواره بوده است و لذا درست نیست که حال با اهرمی هم چون حقابه که به زندگی مردم وابسته است رسم برادری و میهمان نوازی را به جای آورد.
وی از رییس جمهور خواست تا از موضوع حقابه، احیای تالاب هامون و حق حیات مردم سیستان که وابسته به این موضوع است دفاع کند.
کمک به اشتغال
یکی از صنعتگران سیستانی نیز در گفتگو با مهر بیان داشت: صنعت سیستان رو به نابودی است و در حال حاضر واحد های تولیدی در شهرک های صنعتی با کمتر از ظرفیت 10 درصد کار می کنند.
علیرضا صیادی در این رابطه بیان داشت: دولت قرار بود بسته های تشویقی و حمایتی برای تولید کنندگان در نظر بگیرد که این امر محقق نشد و در حال حاضر به دلیل کمبود منابع مالی و نقدینگی تمامی واحد های باقی مانده در این منطقه با مشکل تامین سرمایه در گردش مواجه هستند.
وی از رییس جمهور خواست تا با اعطای تسهیلات کم بهره باری دیگر بستر و زمینه کار را در شهرک های صنعتی این منطقه فراهم سازند.

گفته سازمان حفاظت محیط زیست ایران، صد در صد فاضلاب خانه‌های ساحلی بدون تصفیه وارد دریای خزر می‌شود. این امر باعث آلودگی میکروبی ماهیان این دریا شده و در زنجیره غذایی نیز به شدت تاثیر منفی گذاشته است.

Fazelabb
۱۳۹۳/۰۱/۲۷-: به گفته سازمان حفاظت محیط زیست ایران، صد در صد فاضلاب خانه‌های ساحلی بدون تصفیه وارد دریای خزر می‌شود. این امر باعث آلودگی میکروبی ماهیان این دریا شده و در زنجیره غذایی نیز به شدت تاثیر منفی گذاشته است.
پروین فرشچی، معاون سازمان حفاظت محیط زیست، روز چهارشنبه ۲۷ فروردین در گفتگو با خبرگزاری فارس از عدم اقدام وزارتخانه نیرو به شدت انتقاد کرد.
به گفته فرشچی، سال گذشته هیئت دولت وزارت نیرو را موظف به احداث تصفیه‌خانه در مناطق ساحلی کرده بود اما هیچ اقدامی تاکنون در این مورد صورت نگرفته است. مطابق تصمیم هیئت وزیران، در شهرهایی با بیش از ۳۰ هزار نفر جمعیت باید تصفیه‌خانه‌هایی توسط وزارت نیرو ساخته شود.
به گفته معاون سازمان حفاظت محیط زیست، از دست رفتن اکوسیستم‌ها از جمله تبعات ورود فاضلاب‌های خانگی به دریای خزر است، ضمن آن‌که جلبرگ‌ها نیز در آب‌های آلوده رشد قابل ملاحظه‌ای دارند و از فاضلاب تغذیه می‌کنند.
رشد بی‌رویه جلبک‌ها باعث می‌شود اکسیژن لازم به دیگر آبزیان و ماهیان دریا نرسد و در نهایت مرگ و میر آبزیان و جانداران دیگر افزایش می‌یابد. این مساله باعث تغییر در زنجیره غذایی در طبیعت می‌شود.
معاون سازمان حفاظت محیط زیست تصریح کرد تداوم این مساله باعث گسترش آلودگی‌های میکروبی شده و روی ماهی‌ها نیز تاثیر می‌گذارد و آن‌ها را نیز آلوده می‌کند.
از سوی دیگر و در پی ورود فاضلاب ، آب‌های ساحلی به دلیل آلودگی دیگر برای شنا کردن مناسب نیست.
آلودگی‌های خزر و مسمومیت ماهیان
پیش‌تر مقام‌های سازمان دامپزشکی ایران نیز نسبت به مصرف برخی از انواع ماهیان دریای خزر هشدار داده بودند.
در اسفند ماه سال ۱۳۹۲، مدیرکل دامپزشکی استان مازنداران از مردم خواست به طور جدی از مصرف ماهی کفال به دلیل آلودگی آن خودداری کنند.
مجید مختاری عمده‌ترین دلیل تلفات کفال ماهیان دریای خزر را آلودگی آب این دریا و رودخانه‌هایی که به خزرمی‌ریزند اعلام کرده بود.
مدیرکل دامپزشکی استان مازندران همچنین از نمونه‌برداری از لاشه‌های ماهیان دریای خزر و ارسال آن به دانشگاه تهران و سازمان دامپزشکی کشور خبر داده و گفته بود«نتیجه آزمایش‌ها نشان می‌دهد تلفات ماهیان کفال در دریای خزر بیشتر از سایر ماهی‌ها و آبزیان این دریاست، به همین خاطر مردم باید از مصرف ماهی کفال خودداری کنند».
دریای خزر در سال‌های اخیر با عوامل مختلفی از جمله فاضلاب‌های خانگی، کشاورزی و صنعتی و همچنین ورود مواد نفتی از سوی کشورهای حاشیه این دریا به شدت آلوده شده است.
رعایت نشدن حریم دریا و ساخت و سازهای فراوان در سال‌های اخیر در نوار ساحلی دریای خزر توسط افراد حقیقی و حقوقی و سازمان‌های دولتی و حکومتی نیز باعث شده است تا حجم فاضلاب انسانی بیشتری وارد دریای خزر شود.

خادمان ‌‌علم در مقام یاوران رژیم نازی

رژیم نازی تنها بر دوش افراد عامی و بی‌فرهنگ استوار نشده بود. چه بسا افراد "دانشمند و فرهیخته" نیز در ارتکاب جنایت به نازی‌ها کمک کردند. در آلمان بنیادهای علمی کندوکاو در گذشته تاریک خود را شروع کرده‌اند.
از آغاز به قدرت رسیدن رژیم نازی، اخراج گسترده یا "پاکسازی افراد نامطلوب"، به ویژه یهودیان شروع شد. کم نبودند مدیران و سرپرست‌های بنیادهای آموزشی که همکاران خود را به عناصر رژیم معرفی کردند و در اخراج آنها دست داشتند.
بسیاری از پژوهشگران و کارشناسانی که از بنیادهای آموزشی آلمان اخراج شدند، در کشورهای دیگر به مقام‌های بالای علمی رسیدند.
بنیاد "شاریته"، بزرگترین کلینیک دانشگاهی اروپا، برای بزرگداشت برخی از همکاران پیشین خود، که قربانی آفت نازیسم شدند، بنای یادبودی برپا کرده است. هدف آن است که گذشته فراموش نشود و مایه عبرتی برای معاصران باشد.
واقعیت تلخ این است که نازی‌ها در نهادهای آموزشی و علمی نیز یارانی داشتند. این افراد ظاهرا بی آن‌که رابطه مستقیمی با رژیم و حزب نازی داشته باشند، "هم‌رنگ جماعت" شدند و عملا در دستگیری و آزار همکاران خود شریک جرم شددند.
سؤالی که همواره مطرح می‌شود این است که چگونه این افراد، که بی تردید از آگاهی و شناخت مناسبی هم برخوردار بودند، بدون ذره‌ای احساس مسئولیت یا عذاب وجدان به چنین کارهایی دست زدند.
"سموم ایدیولوژیک" اکنون سال‌هاست که درباره نقش ناسیونال سوسیالیسم و ایدئولوژی نازی در آموزش عالی آلمان بحث می‌شود؛ اما در این عرصه هنوز کارهای انجام نشده فراوان است. واقعیت این است که پس از پایان جنگ در میان "مراجع و استادان دانشگاهی" کسانی بودند که افشای حقیقت را به سود خود نمی‌دیدند.
بسیاری به ترویج این افسانه کمک می‌کردند که گویا علم و فرهنگ در آلمان از سموم ایدئولوژی نازی در امان بوده است. واقعیت این است که بسیاری از دانشمندان از نازی‌ها هواداری می‌کردند و به خدمت رایش سوم در آمدند.
در برخی از مؤسسات پزشکی پرآوازه مانند "شاریته"، هم تحقیقات نژادی وجود داشت و هم آزمایش‌های اجباری روی انسان‌ها.
در مؤسسه نامبرده صدها پزشک و پرستار از کار اخراج شدند و اگر بخت با آنها یار بود به خارج گریختند، اما بسیاری نیز به دام گشتاپو افتادند.
امروزه بسیاری از نهادهای علمی به کاوش در پیشینه خود پرداخته‌اند و می‌کوشند نکات تاریک گذشته را روشن کنند. در گذشته بیشتر نقش افراد در جنایات نازی‌ها مورد توجه بوده است، اما اکنون خود نهادهای علمی یا آموزشی هستند که کاوشی جداگانه را در چندوچون همکاری‌های گذشته خود شروع کرده‌اند.
در بررسی پیشینه نهادهای علمی، به ویژه بنیادهای پزشکی هنوز ابهامات و مشکلات فراوانی وجود دارد. برای نمونه یافتن قربانیان تصفیه‌های نژادی کمابیش آسان است، اما نمی‌توان به سادگی به نام افرادی دست یافت که در یاری به رژیم نازی، همکاران خود را به دردسر انداختند.
در آن سال‌های سیاه حتی در میان دانشمندان نامی کسانی بودند که با جنایاتی مانند "تحقیقات نژادی" یا آزمایش‌های غیرانسانی در اردوگاه‌های کار اجباری همراهی نشان دادند.
با ارتقای آگاهی و ارتقای روحیه مسئولیت‌پذیری به ویژه در میان نسل جوان، موسسه‌های علمی پی می‌برند که در روشنگری راجع به گذشته وظیفه‌ای اخلاقی دارند.
پزشکان جوان که با اخلاقیات و تعهدات امروز پرورش می‌یابند باید از مخاطرات سیاسی حرفه خود باخبر باشند و بدانند برخی از آنها که برای خدمت به انسان‌ها سوگند می‌خورند، در شرایطی به یاوران شیطان بدل می‌شوند.

دومین نامه ی سردار اخراجی سپاه به محمد نوری زاد

افشای ترور رهبران کورد در نامه‌ای به محمد نوری زاد

دومین نامه ی سردار اخراجی سپاه به محمد نوری زاد
سلام ای نوری زاد برادر جهادگر ای روایتگر و راوی فتح سالهای جنگ
نامه اولم خیلی کلی بود. درحقیقت یک درد دل بود. درد دلی که نتوانستی تحمل کنی وجاهای زیادی از آن را سانسورکردی. البته من به تو حق می دهم. توکه نباید جورآدم ناشناسی چون مرا بکشی. اما من درنامه های دوم وسوم وچهارم وپنجمی که برایت فرستاده ام به جزییات بیشتری تأکید کرده ام. درنامه دوم به شرح مختصری از نقش سردارمحمد جوادی (رییس دفترآقای لاریجانی رییس مجلس) دربرخی ازتحولات برون مرزی ودرون مرزی سپاه متمرکزشده ام – نامه سومم به تشریح گذشته وحال سردارنقدی مربوط است- نامه چهارمم به گذشته وحال سردارذوالقدر- ونامه پنجمم به گذشته وحال سردارحسین شریعتمداری کیهان اختصاص دارد. درنامه های بعدی به بالا دستی های دیگر پرداخته ام که درفرصت مقتضی برایت ارسال می کنم. فعلا همین ها را که برایت فرستاده ام در اینترنت  وسایت خودت جاسازی کن که اگر تو را به زندان بردند به صورت خودکار یکی بعدازدیگری منتشرشوند. می دانم که انتشاراین نامه ها برای تو هزینه های زیادی خواهد داشت. قبول می کنی که این راهی است که تا طی نشود دست مفسدان سپاه رو نخواهد شد.
19349_3
من این نامه ها را برای تو فرستاده ام تا به مردم بفهمانم که اگر درسپاه آلودگی می بینند، این آلودگی را به همه ارکان سپاه تعمیم ندهند. درسپاه یک “طایفه” هست که آلوده است. این طایفه ربطی به کلیت سپاه ندارد. من با این نامه ها تلاش می کنم نگاه مردم را به پاسداران زشتخویی متوجه کنم که با دزدی ها و قتل وغارتشان حیثیت سپاه را لکه دارکرده اند. این روزها حتما خوانده ای که دارند دست به تسویه وتصفیه وسیعی درسپاه می زنند. برای چی؟ برای این که نگران همان پاسداران درستکارند. پاسدارانی که به بالادستی ها “نه” گفته اند و نخواسته اند مثل آنها دستشان به خون وبه دلارهای نفتی و قاچاق و دزدی آلوده شود. این را هم بگویم که هرچه دراین نامه ونامه های دیگر آمده نه اسمش افشاگری است نه مچ گیری. دم درهرپادگان سپاه که بروی، ازسربازش تا درجه دارش همه اینها را می دانند. چه برسد به آدمی مثل من که هرچه باشد سالهای سال درزیروبالای سپاه خدمت کرده ام و به سالهای خدمتم هم افتخارمی کنم.
واما نامه دوم من با عنوان:
” زخم گردن آقای رییس دفتر”
برادرم نوری زاد، اگریک روز بفرض محال گذرت به دفتر سردارپاسداردکترعلی لاریجانی – رییس مجلس – افتاد حتما به گردن رییس دفترش خوب نگاه کن. ردی ازیک زخم برگردن او پیداست. این رد زخم را ” دکترقاسلمو” رهبرحزب دموکرات کردهای ایران چند ثانیه پیش ازکشته شدنش برگردن او جا نهاده است. داستانش را می گویم:
درآخرین سال جنگ در شرایطی که عملیاتهای جنوب نه تنها به انسداد رسیده بود که طرح دفاع متحرک عراق نتایج متعددی را در باز پس گیری خاک عراق واسارت کثیری از نیروهای ایرانی داشت، بخشی از فرماندهان سپاه که در باند محسن رضایی نبودند واز قبل نیز جنگ در کوهستانهای آرام غرب کشور را به جنگ مخوف جنوب در هور ورمل واروند ترجیح میدادند با اصرار به اردوکشی نیروها به غرب وشمالغرب وطرح های عملیاتی؛ موفق شدند تا از حاشیه به متن آیند وبا کمک اتحادیه میهنی کردستان عراق به رهبری جلال طالبانی وحزب دموکرات عراق ، هم تاکتیک وهم استراتژی جنگ راتغییر دهند.
صورت مساله تلاش برای سرنگونی صدام بوداما در پس آن امیال واهداف امنیتی وحتی تجاری واقتصاد هم قرارداشت. قرارگاه آرام حمزه با فرماندهی هدایت الله لطفیان -فردی که دردوره اول ریاست جمهوری خاتمی فرمانده نیروی انتطامی شده بودوسرکوب ١٨ تیر٧٨ در زمان وی صورت گرفت- واحمدی مقدم (فرمانده کنونی نیروی انتظامی)بدوا محور امور شد اما چون پتانسیل لازم را نداشت قرارگاه دیگری تحت نام قرارگاه رمضان نیز با عناصری امنیتی وسیاسی که اتفاقا معارضه ای با محسن رضایی داشتند با تعیین علی آقا محمدی (نماینده پیشین همدان ویار غار اصغر حجازی بیت)به عنوان نماینده امام  کار خود را آغاز کرد.
این قرارگاه هم سپاه بدر را هدایت میکرد وهم ارتباطی منسجم با جلال طالبانی ومعاونش کاک نوشیروان داشت.”محمد جوادی” که بعدها با نام مستعار محمد جعفری در اطلاعات سپاه که پس از رهبری خامنه ای به نیروی قدس تغییر نام داد از این قرارگاه اولین اقدامات تروریستی وامنیتی خویش را آغاز کرد. قرابتش با محمد باقر ذوالقدر، محمود رهنما وحجت الاسلام بشردوست که هر سه از استان فارس بودند ودر سپاه تهران سری در سرا داشتند به وی جایگاه ویژه ای بخشیده بود وهمین موجب خصومت همکارانش با وی شده بود اما او با این ویژگی به رابط رازدار قرارگاه با کاک نوشیروان مبدل شده بود.
نیروها گرچه گرفتار جنگی فرسایشی در ماوت ،پیرانشهر ، مریوان وحمله گسترده شیمیایی عراق در حلبچه شده بودند اما او در پی ماموریتی دیگر بود. رفسنجانی به عنوان نماینده تام الاختیار امام نیک پی برده بود که بن بست
جنگ عنقریب ایران را وادار به پذیرش راه حل سیاسی خواهد کرد واو بیش از این نگران نضج جریانها ورهبران مخالف جمهوری اسلامی بود ومی اندیشید بزرگترین معضل و عامل براندازی پس از جنگ گروههای معارض ورهبران مخالف خواهند بود پس اتاق فکری تشکیل داده بود که در آن اتاق رهبرفعلی، ری شهری،حسین شریعتمداری ،علی اکبر ولایتی، منوچهر متکی ،علی آقامحمدی واز سپاه رضایی، ذوالقدرولطفیان نیز عضویت داشتند.
دستور کار شناسایی سران مخالف نظام وترورآنان در داخل وخارج کشور بود.لیستی حدود١٠٠ نفره تهیه شده بود که در صدر آن لیست مسعود رجوی وقاسملو قرار داشت. در این راستا سر تیم ترور قاسملو کسی جز محمد جوادی نبود.او وظیفه داشت تا علاوه بر کسب اطلاعات از طریق طالبانی وکاک نوشیروان به شکل مقتضی امکان دیدار وملاقات با قاسملو را به بهانه مذاکره آشتی واعطای امتیازات به حزب دموکرات کردستان ایران را فراهم کند عملیاتی فریب که انصافا جلال وکاک نوشیروان برای این مقصود سنگ تمام گذاشتند وپس از آن نیز از مساعدت مالی وهمچنین سکنی درکاخ کوچکی دردروس تهران خیابان یارمحمدی بن بست طاهر- جایی که اکنون علی شمخانی با تخریب آن کاخ قدیمی عمارت٤ طبقه ای بنا کرده است- پاداش خیانت خود را دریافت کرد.
قاسملو چون فردی باهوش بود از گفتگو با سپاه امتناع ورزید وخواستار گفتگوی دیپلماتیک در وین پایتخت اتریش با دیپلماتهای ایران شد.موضوعی که نهایتا مورد توافق طرف ایرانی قرار گرفت ومحمد جوادی ودوتن از نیروهای اطلاعات سپاه ودوتن از نیروهای وزارت اطلاعات با فرا خوانده شدن چهاردیپلمات ایرانی از اتریش با نام مستعار ودیپلماتیک محمد صحرارودی وپذیرش آنان از سوی وزارت خارجه اتریش سر از سفارت ایران در وین در آوردند.
صحرارودی یا همان محمد جوادی به محض ورود به اتریش با برخورداری از حکم ویژه ازعلی اکبر ولایتی کوشید تا ملاقات با قاسملو را به شکل انفرادی ودر ویلایی در حومه وین شکل دهد اما قاسملواین پیشنهاد را نپذیرفت و مکان ملاقات را درآپارتمان دفترکار خود و با حضور دستیارانش تعیین کرد.
با این پیشنهاد طرح ترور ریخته شد. وی به همراه نفر دوم با نام بزرگیان و نفر سوم با نام شاه مهری  در بعد ازظهر  ٢٣  تیر ٦٨ ( ١٣ژوئیه  ١٩٨٩)با خودرو تشریفات سفارت و لباس فرم وزارت خارجه وارد دفتر قاسملو شدند. راننده پس از ورود آنان با خودرو به سفارت بازگشت. این در حالی بود که هر سه دیپلمات یک کلت ٦٥/٧ میلیمتری را ماهرانه در گودی ستون فقرات خود جا سازی کرده بودند.
صحرارودی خواستار آن بود تا گفتگو با قاسملو توسط خود وهمکارانش خصوصی و بدون حضور همکاران قاسملو
باشد .وی به قاسملو می گوید حامل دیدگاههایی طبقه بندی شده است روی صحبت خصوصی و دونفره اصرار می ورزد. در نهایت قاسملو می پذیرد تا صرفا با صحرارودی در اتاق دیگری ملاقات خصوصی داشته باشدو دو دیپلمات در کنار دستیاران قاسملو منتظر بمانند.
مستقیم از خود جوادی شنیدم که گفت: “هر دو به اتاق دیگری رفتیم. گفتگوها کوتاه بود. کاررا به جاهای باریک کشاندم. جوری که صحبت کوتاه ما به سرعت به مشاجره لفظی کشیده شد. من(صحرا رودی) بلافاصله دست به کمر بردم وکلتم را بیرون کشیدم وشلیک کردم. بدبختانه گلوله ام کاراورا نساخت وبه مغز او نخورد. زخمی اش کرد و به زمینش انداخت. هول شدم. گلوله های بعدی را نتوانستم درست شلیک کنم. قاسملوهم کلت داشت. حالا نوبت او بود که اولین ودومین گلوله را به زیر بغل وناحیه گردن من شلیک کند. بالاخره یکی از گلوله های من به مغز قاسملو خورد وکارش را ساخت.”
همزمان در سالن انتظار دو دیپلمات ایرانی نیزدر اقدامی مشابه به سوی دستیاران قاسملو شلیک می کنند. در این در گیری “شاه مهری” هم گلوله می خورد ودستیاران قاسملو نیز غرق خون به زمین می افتند. “بزرگیان” وحشت زده وارد اتاق قاسملو می شود ومی بیند قاسملو وصحرارودی هر دو کشته شده اند. دست شاه مهری را می گیرد و از آپارتمان خارج می شود. هنوز چند صد متری از  محل نگریخته اند که صدای آژیر پلیس به گوش می رسد. بزرگیان، دست  شاه مهری را رها می کند وخود را به خانه امن می رساند.
shahidan56
اماروایت دیگری می گوید:همزمان با مشاجره لفظی میان صحرارودی و قاسملو، که خودش یکجور سیگنال برای شروع درگیری بوده، بزرگیان وشاه مهری ابتدا دستیاران قاسملو را ترور می کنند. شاه مهری با گلوله قاسملو مجروح می شودوصحرارودی قاسملو را ترور می کنندوبزرگیان با دستپاچگی وبه اشتباه ه صحرارودی را هدف قرار می دهد وبه همراه شاه مهری با هراس وعجله آپارتمان را ترک می کند.
وابسته اطلاعاتی ایران در سفارت درحالی که عادی جلوه می داده با رعایت سکوت رادیویی ،مضطرابانه از طریق واسطه ها پیگیر عملیات بوده اما اولین خبرها حکایت از کشته شدن صحرارودی ومفقود شدن شاه مهری می داده اند. گزارش واقعه عصر آن روز با کد رمز به دست منوچهر متکی می رسد. ساعاتی بعد یکی از شبکه های تلویزیونی اتریش خبرو گزارشی ازتیراندازی وترور درآپارتمان قاسملو را که توسط همسایگان به اطلاع پلیس رسیده بود را پخش می کند که در آن گزارش، تصویری از صحرارودی بی هوش در بیمارستانهای اتریش نیز دیده می شود.
اتاق فکردر ایران قبل از هر واکنشی، خبری را از سوی وزارت خارجه دراخبارشب شبکه یک  ایران با این فحوا که مذاکرات مهمی فیمابین دیپلماتهای ایرانی و عبدالرحمن قاسملو با هدف حل وفصل اختلافات در جریان بوده است که سازمان مجاهدین (منافقین) که از این توافق نا خشنود بوده اند با حمله مسلحانه به دفتر قاسملو وی وهمکاران و دیپلماتهای ایرانی را ترور کرده اندو وزارت خارجه حفظ جان دیپلماتهای خود را از دولت اتریش می خواهد.
  در همان ساعات اولیه شاه مهری  مجروح نیزتوسط پلیس اتریش بازداشت وهویت دیپلماتیکش بر ملا می شود.فردای آن روز هیاتی از وزارت خارجه ایران راهی اتریش می شود وعلاوه بر پیگیری وضعیت دیپلماتهای مجروح ایرانی،  با کورت والدهایم صدراعظم وقت اتریش ملاقات وخواستار انتقال سریع دیپلماتهای مجروح برای مداوا به تهران می شود. یازده روز بعد صحرارودی وشاه مهری با برانکارد ازبیمارستان به هواپیمای ایران ایر منتقل وبه ایران بازگشته ودر اتاقی اختصاصی در بیمارستان بقیه الله سپاه بستری می شوند.مداوای آنان حدود دوماه به درازا کشیده می شود.
گرچه دادستانی اتریش در پی شکایت بیوه قاسملو کیفرخواستی را برای استرداد این دو دیپلمات صادر می کند اما روابط پر سود فیمابین ایران واتریش وبخصوص شخص کورت والد هایم که پیش تر نیز در مقام دبیرکل سازمان ملل رسوایی های مالی داشته تا کنون مانع از استرداد وصدور حکم شده واین پرونده همچنان درحالت تعلیق قرار دارد.
چند ماه بعد محمد صحرارودی با حکم رهبری با درجه سرتیپی ونام جدید شششش”محمد جعفری” به ریاست اداره اطلاعات سپاه که به موازات نیروی قدس از یک سو مرتبط با اداره وابستگان نظامی ستاد کل واز دیگر سوی مسئول گردآوری اخباروبولتن سازی برای فرمانده کل سپاه ورؤسای ادارات بود گزیده می شود. کاظمی قمی- سفیر سابق ایران در عراق- یکی از معاونین وی بوده است.
در سال ٧٦ با روی کار آمدن خاتمی وی به یکی از مهره های ثابت اتاق فکرذوالقدرمبدل می شود. بلاشک وی درشکل گیری جریان موازی اطلاعات درسپاه نقش ویژه ای داشته است. از سال ٧٩ به عنوان یکی از تحلیلگران سیاسی، سخنرانی های متعددی را در شهرهای مختلف برای سپاهیان برگزارمی کند که محور اصلی سخنرانی هایش تبیین نظریه توطئه وتقسیم بندی جهان ونقش ویژه لابی صهیونیسم در امریکا وپرداخت به نظریه صهیونیسم مسیحی ، کلیسای انجیلی وآرماگدون بوده است.
جعفری در سرکوب جنبش دانشجویی ١٨ تیر نقش ویژه ای داشته است ودر محافل خصوصی به حضورش به صورت لباس شخصی در سرکوب ودستگیری دانشجویان اشاره داشته وگفته است(نقل قول مستقیم): زمانی که دانشجویان به سمت بیت رهبری وبازارتهران سرازیر شدند شیرازه قرارگاه ثارالله از هم پاشیده شده بود وبیم شکسته شدن دروازه های بیت او را بر آن داشته بود تا  با موتور دانشجویان را زیر بگیرد.
وی گفته که به محافظان بیت دستور داده شده بود که به محض رسیدن دانشجویان به اطراف بیت به آنان شلیک مستقیم شود واین هشدار را در جلسه امنیتی وزارت کشور به اطلاع مصطفی تاج زاده و موسوی لاری رسانده بود. وی همچنین مدعیست که تاج زاده در رکاب موتورسیکلتی این موضوع را به اطلاع رهبران جنبش دانشجویی رسانده ومانع از حرکت آنان شده است.
سردار جعفری در سال ٨٠ به سمت معاونت هماهنگ کننده نمایندگی ولی فقیه درسپاه برگزیده شد تا دامنه نفوذ فرماندهی وستاد سپاه بر نمایندگی کامل شود.پیش از او بشر دوست که از بستگان ذوالقدر است عهده دار این سمت بود.او در این سمت از یک سو عهده دار پاکسازی حوزه از عناصر فکری ودگراندیش شد واز دیگرسوی بر اساس تفکرآرمانگرایانه اش کوشید تا سرداران ذی نفوذ وسیاسی را به لحاظ قدرت، مدیریت ومحدود کند و اراده ذوالقدر را برآنان تحمیل کند.
با روی کار آمدن احمدی نژاد وی نیز به یکی از عناصر کلیدی در حوزه امنیتی دولت مبدل شد وبه سمت جانشین دبیر شورای عالی امنیت ملی برگزیده شد ونقشی کلیدی در سازماندهی سپاه بدرداشت که اکنون حدود پانزده هزار نفرند واکثریت آنها جذب ارتش وپلیس عراق شده اند. همچنین نقش کلیدی او درسپاه المهدی وبخصوص همکاران قدیمی اش دراتحادیه میهنی، از جلال گرفته تا کاک نوشیروان.  معاون قدیمی وتحت امرش کاظمی قمی هم به عنوان سفیر نقش هماهنگ کننده وارتباط با حزب الدعوه جعفری ومالکی ومراجع نجف وکربلا با پوشش بازسازی عتبات را عهده دارشد.
او در این مسئولیت بودکه در یازدهم ژانویه٢٠٠٧  به محاصره نیروهای امریکایی در اربیل عراق افتاد اما با نفوذ ومداخله مستقیم جلال طالبانی آزاد وسریعا به ایران بازگشت اما نیروهای تحت امرش ماهها در اسارت امریکایها ماندند. بعداز این حادثه وی مدتی از انظار پنهان بود اما اکنون بیش از یک سال است که به شکل صوری رییس دفتر علی لاریجانی رییس مجلس شده است اما بدون شک دارای مسئولیت های امنیتی است واین عنوان مسئولیتی پوششی است. بخصوص نقش اورا درکنترل وهدایت نمایندگان مجلس واخته کردن آنان را نمی توان نادیده گرفت.
او همچنین در اجلاس شرم الشیخ مصر در سال ٢٠٠٧ یکی از طرف های رسمی مذاکره کننده ایرانی با مقامات امریکایی با محوریت رایس در خصوص بحران عراق بوده است.
نوری زاد عزیز، بازمی گویم: اگریک روز بفرض محال به دفتر سردار پاسداردکترعلی لاریجانی – رییس مجلس- راه یافتی به زخم گردن رییس دفترش دقت کن. این یک سندی است که با مرگ اونیز پاک نمی شود.


منبع: سایت نوری‌زاد

دوزخیان شهر اشرف ، قسمت دوم: عید در زندان

دوزخیان شهر اشرف ، قسمت دوم: عید در زندان
جمال عظیمی

هر سال در ایام عید برنامه های مفصلی در قرارگاه های مجاهدین  تدارک و اجراء میشد. البته برای ما نه تنها عید نبود بلکه تقریبا عزا بود. چرا که بطور معمول یکماه مانده به عید کارهای بسیار سخت و سنگین مثل رنگ زدن سالنها و آسایشگاه ها و کارهایی از قبیل نظافت سطح خیابانها وعلف کنی محوطه های (بیابانهای) اطراف  و.... را بایستی انجام می‌دادیم. 90% این کارها، صرفا برای پر کردن وقت نفرات بود که مبادا به خانواده و پدر مادر و ... فکر کنند. چرا که فکر کردن به این موضوعات حرام و غرق شدن در بحث «دوران» و «جیم» بود.(فکر کردن به مسائل جنسی و خانوادگی)
آن سال در ایام عید ما در زندان بودیم.  سر و صدای بچه ها که در بیرون مشغول فوتبال و بازیهای جمعی بودند به گوش میرسید. یکی از بچه ها گفت امروز سیزده به در است و بچه ها در بیرون دارند بازی جمعی می‌کنند! محمدرضا با صدای بلند و بغض آلود گفت به ما چه، ما که اینجا هستیم. او با ما در «تیف» بود. نمیدانم الان در کجاست. امیدوارم به سلامت به هر جایی که دوست داشت رسیده باشد. تصور این که عید نوروز را در «اشرف» جایی که به خاطر مبارزه با ظلم و ستم به آن‌جا رفته بودیم سپری کنیم برای همه‌ی ما که هیچ گناهی نداشتیم غیرقابل تصور بود.
غمگینانه به یاد دوران زندان دیزل آباد کرمانشاه در سالهای ۶۰ تا ۶۲ افتاده بودم. بیچاره پدر و مادرها و خانواده ها با چه مصیبت و مرارتی از شهرستان برای ملاقات می آمدند. رژیم علی رغم فشارهای زیادی که در پشت زندانها به آن‌ها تحمیل می‌کرد ولی هرگز ملاقاتها را تعطیل نمیکرد. ولی حالا در زندان خودی به سر می‌بردیم به جرمی که روح‌مان نیز خبر نداشت.
هر وقت محمد سادات دربندی و مجید عالیمان اداره‌کنندگان زندان را می‌دیدم یاد زندان «دبس» می‌افتادم. در سا ل ۶۶ مرا به دبس در کرکوک که محل زندان اسرای عملیاتهای مجاهدین بود فرستادند. محمد سادات دربندی مسئول اردوگاه یا زندان و معاون وی مجید عالمیان بود. مجید معینی (معروف به آقا ) و تعدادی از کادرهای دیگر از جمله تعدادی از خواهران مثل رباب بوستانی ، خواهر احمد بوستانی که در قتل عام اشرف کشته شد، کارهای حفاظتی و پشتیبانی و صنفی و اداری و پرسنلی و... آنجا را به عهده داشتند.
من در آنجا مسئولیت حفاظت و بخشی از پشتیبانی صنفی را به عهده داشتم و در زمان سرو «دهی» و «پنجی» و شام و نهار مسئول نظارت و کنترل بودم. اغلب اسیران مرا می‌شناختند. معمولا تنظیم رابطه من با همه دوستانه و محترمانه بود.
یک زندان مخفی دیگری هم در قسمت شرق این زندان و اردوگاه وجود داشت که از کادرهای اردوگاه دبس کسی به آنجا حق تردد نداشت و اساسا کسی هم جرات نمیکرد  کنجکاوی و یا سئوالی بکند . در صورت هرگونه کنجکاوی عواقب نامعلومی به دنبال داشت .
مسئول این زندان مخفی هم حسن محصل بود. او با چند نفر دیگر این زندان را داده می‌کردند. از میان اداره کنندگان من علی خلخال را یادم هست که سال گذشته مجاهدین او را به نروژ منتقل کردند. اینها بیشتر در همان قسمت زندان مخفی استراحت میکردند و به ندرت برای شام و نهار به سالن غذا خوری پرسنل دبس ،(سالن ما) میامدند. کسی از هویت زندانیان این زندان مخفی خبری نداشت. چرا که کسی حق رفتن به آن محوطه را نداشت و ازمحل کار ما دورتر بود.
موقعیت این زندان محصور در میان درختان تنومند و متراکمی بود که دید بسیار کمی به آن داشتیم و علاوه بر این دیوارهای بلندی هم وجود داشت که مانع دیدن تاسیسات و ساختمانها می‌شد.
ساختمانهای مجموعه اردوگاه 2 طبقه بود. پائین مجموعه محل استقرار ما امداد (بهداری زندان ) بود. در امتداد آن تعدادی سلول انفرادی وجود داشت که اغلب خالی بود و تحرکی در آن دیده نمیشد، تا اینکه یکی از افسران اسیر ارتش ایران به اسم نورالله را به دلیل مخالفت با سازمان برای تنبیه در یکی از سلولها ی انفرادی ، انداختند. مسئول بردن غذا و حل مسائل او برادری به اسم مجتبی امامعلی بود که فردی بسیار خشن و تشکیلاتی بود. یکبار که به امداد رفته بودم ، هنگام تقسیم غذا بود. مجتبی غذای نورالله را با خشونت و بی احترامی از دریچه‌ی کوچک درب سلول به وی داد و بشدت دریچه را بست. این نحوه برخورد او توجه مرا که خود زندان‌های رژیم را تجربه کرده بودم جلب کرد و باعث ناراحتی‌ام شد. قبل از این هم اصلا از کاراکتر خشن و بیروح او خوشم نمی آمد. بعد از این برخورد احساس منفی‌ام بیشتر شد. از کادرهای دبس فقط مجتبی را میدیدم که به قسمت زندان مخفی تردد داشت. حسن محصل ، علی خلخال و کادرهای مربوطه به همراه مجتبی همیشه نشست جداگانه با سید محمد سادات دربندی(عادل) داشتند. مجتبی یکی از کادرهائی بود که در قسمت داخل بند اسراء مسئولیت داشت و نشستهای مربوط به این کارش با مجید عالمیان وعادل بود.
در یکی از نشستهای اجرائی و تشکیلاتی که با مجید عالمیان داشتیم ، وی تاکید کرد ما همین سیستم زندان را در ایران هم خواهیم داشت.
محمد سادات دربندی هم بارها میگفت این تشکیلات، هسته‌ی اولیه و کادرهای اصلی زندانهای ما، درایران و آینده هستند. حال خود ما اسیر زندانی بودیم که این دو مسئولیت آن را به عهده داشتند و در بسیاری موارد روی دست رژیم بلند شده بودند.
بچه‌های زندانی به دلیل برخوردهای خشن و بیرحمانه‌ی محمد سادات دربندی در شکنجه گاه ها، لقب لاجوردی مجاهدین را به او داده بودند. فکرش را هم نمی‌کردم سادات دربندی و عالمیان زندانبان خودمان شوند. و شکنجه و آزار و اذیت را روی ما تمرین کنند تا استاد شوند.
در نشست به اصطلاح تعیین تکلیف، رجوی خودش با آب و تاب گفت خواهر فهیمه اروانی در روز عید رفته و بچه ها را از سوراخ درب اتاقها (سلولها) نگاه کرده و آمد گزارش کرد که حال همه خوب است و همه راحت خوابیده بودند!
البته نمیدانم گزارش او در مورد چه کسانی بوده؟ آیا در مورد بچه‌هایی که مورد «لطف» برادر حکمت و فریدون سلیمی و ... قرار گرفته بودند هم گزارشی داده بودند یا نه؟  صد البته در سازمان هیچکس بدون اجازه رجوی نمی‌تواند حتی یک لیوان آب بخورد و مسئولیت همه چیز با خود است.
معمولا در مراسم‌های جمعی یا نشستهای عمومی دوستان و رفقای قدیمی را که در قرارگاه های دیگر بودند میدیدیم. در چنین مراسم‌هایی دیگر «محافل» بچه ها قابل کنترل نبود و اطلاعات و خبرها و وقایع اتفاق افتاده در هر قرارگاه رد و بدل میشد، کاری که رجوی بشدت از آن هراس داشت و میگفت که «محفل» مثل خوره برای مناسبات است و از آن به عنوان شعبه سپاه پاسداران نام می‌برد.
اما آن سال این محافل علیرغم کنترل داخل هر سلول، بین نفراتی که به همدیگر اطمینان داشتند ادامه داشت.
پس از پایان پروژه‌ی «رفع ابهام» رجوی از دوران سخت زندان و شکنجه و بازجویی و ... به عنوان «داستانی» نام می‌برد که تمام شده است. غافل از اینکه داستانها تازه شروع شده بود . داستان 73 یکی از جنایتها و اشتباهات استراتژیک تشکیلاتی رجوی بود که پس لرزه ها و ضایعات جبران ناپذیر آن تا قیامت دامنگیر او و تمامی دست اندرکاران و تشکیلات او خواهد بود.
پس از فروکش کردن تب سرکوب و شکنجه و زندان ، تمامی رشته های رجوی پنبه شده و ورق بر خلاف پیش بینی‌های او برگشت.
مشکلات از هر طرف آغاز شده بود و افراد آزاد شده در هر قرارگاه و یگان شروع به سرکشی و تمارض و کم کاری می‌کردند و در خیلی موارد درگیری لفظی و  گاها فیزیکی به وجود آورده بودند.
از طرفی سیاست چماق و حلوا هم برای کنترل افراد معترض کاری از پیش نمیبرد.
کار به جائی رسیده بود که خود شازده برای دلجویی از افراد برای آن‌ها هدیه و پیغام و پسغام میفرستاد و یا مسئولیت جدید به آن‌ها می‌داد و یا آن‌ها را به مقرها و قرارگاه‌های دیگر می‌فرستاد.  
ولی آب ریخته را نمی‌توان جمع کرد. مثلا ه-ح در قرارگاه 11 بعنوان اعتراض علنا رودر روی همه ایستاده بود و می‌گفت چرا و به چه دلیلی ما را دستگیر و مورد اتهام قرار دادید؟‌ بطوری که خبر آن نه تنها در کل مرکز خودش بلکه در محور ما هم پیچیده بود که ه-ح بشدت بهم ریخته و دیگر قابل کنترل نیست.
 کار اصلی فرماندهان قرارگاه ها شده بود جمع و جور کردن نفراتی که از 73 برگشته بودند.
من در قرارگاه معروف به بشاگرد بودم که آن زمان مژگان پارسایی فرمانده قرارگاه ما بود. وی مرا صدا کرده و ضمن مقداری دلداری و برخورد نرم به شکل تحقیرآمیزی گفت آیا حاضری دوباره به آن هلفدونی بروی ؟ من مقداری نگاهش کردم و چیزی نگفتم و در دلم گفتم آخربه کدام گناه من را بردید که دوباره برگردم به آن‌جا؟
روز بعد نیره شاهین که فرمانده توپخانه ما و مسئول من هم بود در محوطه جلو بنگالها (اتاقهای کار) جلوی مرا گرفت و گفت چرا در مورد نشست دیروز با خواهر مژگان گزارشی ننوشتی؟ گفتم چیزی نداشتم که گزارش بنویسم. در مجاهدین رسم بر این است که پس از هر نشست و پیام رهبری و هر مناسبتی، نفرات بایستی گزارشی از درک و دریافت خود به مسئول بالاترشان نوشته و تغییراتی که کرده بودند را شرح دهند. در غیر این صورت مستمر مورد بازخواست و تحت فشار قرار میگیرند تا گزارش را بنویسند. بعد از به اصطلاح انقلاب ایدئولوژیک بایستی هر خوابی هم که میدیدی گزارش آن را در اسرع وقت نوشته و تحویل میدادی.
«خواهر نیره» گفت، اگر انتظار داری از تو در مورد 73 معذرت خواهی کنیم ، ما از هیچ کس در این مورد معذرت خواهی نمی‌کنیم! من هم گفتم نیازی به معذرت خواهی شما ندارم.  
متاسفانه کادر رهبری مجاهدین و شخص رجوی، نه تنها  پای هیچکدام از خطاهای خانمان سوز و استراتژیکی ، سیاسی ، ایدئولوژیکی و اخلاقی و.... خود نیامده بلکه همچنان در توهمات ابلهانه وخود فریبی و خود شیفتگی سیر می‌کند و خود را در اوج ابرها و عقل کل و عاری از هر گونه خطایی می بینند. مریم رجوی در نشست صلیب میگفت مسعود به هیچکس پاسخگو نیست و او فقط به خدا پاسخگو است و شبها با امام زمان رابطه دارد و مسائل خود را مستقیما از  طریق او با خدا حل و فصل میکند!
و در تفسیر سوره والعصر در نشستهای درونی ، مسئولین بالای سازمان میگفتند که مسعود عصاره و چکیده‌ی تمامی خلقت در تمامی عصرها و برای همه نسلهاست!
در نشستهای صلیب و امام زمان شازده (رجوی) مستقیما گفت آبش را میخورید، نانش را میخورید، لباسش را میپوشید (منظور لباس ارتش آزادیبخش است ) اسمش را نمی برید؟ امام زمانی که در رویاها باشد ده شاهی نمی ارزد. منظورش این بود که امام زمان من هستم و شما دنبال چی و کی هستید؟
یکی از فرمانده هان رده بالای سازمان که نمی خواهم اسمش را ببرم چرا که فعلا در شرایط خوبی قرار ندارد و ... در جواب سئوالات و انتقادات متعدد یکی از بچه ها گفته بود اگر ما بیایم از خودمان یک مورد انتقاد کنیم بایستی برگردیم به فاز سیاسی و در 30 خرداد از خودمان انتقاد کنیم که شروع مبارزه مسلحانه اشتباه بود و به دنبال ان بگوییم که آمدن به عراق اشتباه بود ، تشکیل ارتش ازادی بخش اشتباه بود، فروغ جاویدان اشتباه بود، رفتن به فرانسه و انقلاب ایدئولوژیک اشتباه بود و.... الی اخر در آن صورت نه از تاک نشان خواهد ماند و نه از تاک نشان.
و باز هم خود جناب رجوی میگفت ، پیروز که پاسخگو نیست ، از پیروز که کسی پاسخ نمی خواهد. میگفت که بگذار تا پیروز بشویم ! اونش با من.
نمیدایم کدام پیروز و پیروزی مد نظرش بود ؟ پیروزی و سرنگونی در عرض ۶ ماه ؟ 3۳ سال سیاه از آن ۶ ماه میگذرد و در کمال شگفتی هر سال تکرار می‌کند که امسال سال آخر است و از رو نمی‌رود!
زمانی که در کمپ امریکائیها در «تیف» بودیم، اعتصاب و تظاهرات طولانی به مدت 6 ماه ، به عنوان اعتراض به بند و بست مجاهدین با آمریکائیها ، به منظور مسکوت نگه داشتن وضعیت نفرات تیف و نفرستادن آن‌ها به خارج راه افتاد. این اعتراضات با اعتصاب غذای ۷ روزه به پایان رسید که خود داستان مفصلی دارد. اسماعیل هوشیار با ظرافت و دقت و بطور مشروح و مسئولانه، به آن پرداخته است که در سایت تیف انتشار یافته است.
روزی داخل چادرهای تحصن در جلوی درب ورودی کمپ با تعدادی از بچه ها مشغول بحثهای سیاسی مختلفی بودیم که  موضوع زندانهای 73 به میان آمد. تعدادی از دوستان که در آن دوران زندان‌ اشرف را تجربه کرده بودند هر کدام از زاویه ای به تشریح این جنایت پرداختند. نفراتی که در جریان نبودند با تعجب  ما را نگاه می کردند. هر کدام سئوالاتی میکردند که حاکی از این بود برای اولین بار در جریان قرار میگیرند.
رضا گوران (رضا علی بخش آفریننده) دلاور مرد بالابلند و سرو قامت، که بخاطر دفاع از حق و حقوق نفرات در مقابل آمریکائیها، مورد احترام همه بود، در حالی که سراپا گوش بود و چهار چشمی ما را نگاه میکرد با چهره ای برافروخته ناگهان از کوره در رفت و خطاب به با لهجه‌ی شیرین کردی گفت:‌ کاک جمال شما چند مدت در زندان رجوی بودید؟
من که احترام خاصی برای وی قائل بودم گفتم آقا رضا ۴۸ روز و نفرات دیگر ( فعلا نمیتوانم اسمی از آنها ببرم) هر کدام آماری بین 2 تا 4 ماه مطرح کردند.
رضا گوران گفت مسلمانها من از سال ۷۶ تا ۷۹ به مدت سه سال در سلولهای انفرادی زندان رجوی بوده ام! شما چی میگوئید ؟ چه دیده اید؟ همگی توجه مان به رضا گوران جلب شد. پذیرش آن چه که می‌گفت حتی برای ما نیز سخت بود.
رضا در حالی که خیلی ناراحت به نظر میرسید ، گفت به مدت 5 ماه در زیر شکنجه های جسمی و روح وحشتناکی بودم. در حالی که به دست و پاهایم زنجیر بسته بودند مرا دو شبانه روز بطور مستمر تحت شکنجه‌ی جسمی و روحی همراه با بی‌خوابی و فحش‌های رکیک خواهر و مادری قرار دادند. از من می‌‌خواستند اعتراف کنم که نفوذی رژیم هستم! در زیر شکنجه حال نزاری پیدا کرده بودم دکتری به اسم تقی حداد را بالای سرم آوردند. بار دوم در ماه پنجم بود که در همن محل در حالی که دیگر رمقی نداشتم و با خطر مرگ روبرو بودم ، نزد دکتر وحید (جواد احمدی) بردند. به محض اینکه دکتر وحید مرا دید گفت چکارش کردید؟ چرا اینطوری شده است؟
بچه‌هایی که در زندان قزلحصار بودند می‌گفتند او زندانی هوادار مجاهدین بود و در بهداری زندان هم کار می‌کرد. نمی‌دانم او در قزلحصار زندانی‌‌ای را با این وضعیت دیده بود یا نه؟
رضا گفت چند نفری میریختند روی سرم و مرا بشدت شکنجه میکردند. او از محمد سادات دربندی، مجید عالمیان، نریمان عزتی، مختار جنت صادقی، حسن محصل، نادر رفیعی نژاد و احمد حنیف نژاد به عنوان شکنجه‌گرانش نام ‌برد. چه کسی فکر می‌کرد روزی برسد که برادر بنیانگذار سازمان مجاهدین در این سازمان شکنجه گر شود و کسانی را که به عشق آزادی به این سازمان پیوسته‌اند شکنجه کند.
و در ادامه گفت:‌ پس از 5 ماه ریش و موی سرم بسیار بلند شده بود، نادر رفیعی نژاد که مجاهدین او را حقوقدان معرفی می‌کردند و در مناسبات مجاهدین رجوی او را قاضی دادگاه‌های فرمایشی کرده بود، موی سرم را گرفت و محکم به لبه‌ی پنجره زد و سرم شکافت. من بیهوش افتادم کف سلول. نمی‌دانم چه مدت بیهوش بودم. او در حالی که جای زخم را به همه‌ی ما نشان داد گفت وقتی بهوش آمدم کف سلول افتاده و سر و صورتم غرق در خون بود.
در موقعیت دیگری مرا به اتاقی بردند که ابراهیم ذاکری و محمود عطائی و حسن محصل در آن‌جا حضور داشتند و مرا دوره کردند. ابراهیم ذاکری در حالی که با سرعت قدم میزد با حالت شرم آوری که من را حیرت زده کرده بود ، ‌گفت اشرفی اصفهانی را فرستادیم هوا، زرپ ( با صدای بلند با دهان شیشکی می‌بست که من از آدمهای لات و لمپن دیده بودم) ، رجائی و باهنر را فرستادیم هوا و... شیشکی بلند ، حزب جمهوری را با ۱۱۹ نفر فرستادیم هوا ...و بلند شیشکی و...  تو را هم اگر قبول نکنی و اعتراف نکنی که جاسوس هستی می‌فرستیم هوا. وقتی ابراهیم ذاکری این حرکات و تهدیدات را میکرد من در دلم به حسن محصل که خود شکنجه گر بیرحمی بود ، پوئن مثبت میدادم و او را نگاه میکردم.
محمود عطائی با حالت تمسخر آمیزی می خندید و میگفت فکر می‌کنی آزادت می‌کنیم. هه هه هه هه هه.....
ابراهیم ذاکری هدف از این همه آزار و اذیت را رک و پوست کنده گفت: یا ملبس به لباس شرف و افتخار ارتش آزادیبخش میشوی یا که مثل بقیه تو را هم شیشکی می‌کشیم و میفرستیم هوا !
در پاسخ گفتم برای من این لباس ننگ و خیانت است و برای شما لباس شرف است. مبارک خودتان باشد. من فقط میخواهم بروم بیرون .
 محمود عطائی گفت به همین خیال باش و با تمسخر گفت کجا می خواهی تشریف ببری؟ بگیم هواپیما بیاید همینجا. و همگی می‌زدند زیر خنده. من هم بیشتر لج کردم و گفتم هر کاری بکنید من اینجا ماندنی نیستم.
کسی نبود به آن‌ها بگوید اگر رضا گوران  «نفوذی» و آدم رژیم بود چه اصراری داشتید «لباس شرف و افتخار ارتش آزادیبخش» را تنش کنید.
رضا گفت بعد از 3 سال حبس و آزار و اذیت اعتراض کردم که 2 سال در اشرف گذشت چرا مرا نمی فرستید به ابوغریب؟ شما که وعده کرده بودید هرکس نخواست در ارتش بماند باستی دو سال به زندان اشرف برود و هشت سال زندان ابوغریب. چرا در مورد من این کار را نمی‌کنید؟ گفتند آن سه سه سال حساب نیست و ما کنتور را صفر کرده و دوباره شروع می‌کنیم.   
وقتی دیدند که تهدیدها و شکنجه ها اثری ندارد شروع کردند به تحمیق من. می‌گفتند تو کرد با غیرت و با شرافتی هستی، جای تو در میان ارتش آزادیبخش و رزمندگان آزادی ایران است. می خواستند مرا با این شیوه خر کنند و بخرند.(نقل به مضمون)...
او توضیح داد محل سلول و زندان من در محوطه محل استقرار رجوی بین خیابان ۴۰۰ و ۶۰۰ که معروف به دفتر ستاد بود قرار داشت. وقتی رضا این محل را گفت، مثل برق خاطره ای به ذهن من زد. یاد زمانی افتادم که در همین محل ما جزء نفرات پروژه ای ویژه بودیم. سنگری ضد بمب و بسیار مستحکم برای رجوی میساختیم. پروژ کاملا مخفی بود. ما توجیه  شده بودیم چنانچه در حین تردد‌هایی که همراه کارگران عراقی و کامیون‌های مصالح داشتیم اگر کسی از نفرات خودی پرسید مشغول چه پروژه ای هستید بگویید برای بخش رادیو سالنی جدید درست میکنیم.
بهروز یا همان مهدی فتح الله پور و احمد بوستانی  که هر دو در جریان قتل عام در اشرف کشته شدند نیز جزء پروژه بودند که یادشان بخیر. مهدی فتح الله پور (بهروز) برادر مسئول بالای این پروژه بود.
برای جلوگیری از درز اطلاعات این پروژه، محل استقرار ما در همان محل ستاد بود که کمترین تماسی با دیگر نفرات قرارگاه نداشته باشیم.
روزی کمی جلوتر از محل استقرار ما (چند بنگال محل استقرار ما بود) درب اتاقی که باز بود توجه مرا جلب کرد. ناخودآگاه به داخل اتاق نگاهی انداختم. شکل و ترکیب اتاق با آن محل ناهمگون بود بطوری که من جا خوردم. بدون آن که من از قبل چیزی در این مورد شنیده و یا دیده باشم احساس بسیار بدی به من دست داد. موضوع را ندیده گرفتم و پیش کسی هم چیزی نگفتم. می‌دانستم در صورت طرح این موضوع ، الکی برای خودم مشکل ایجاد می‌کنم. گفتم هر چی هست به تو مربوط نیست ولش کن. ولی این موضوع همیشه در ذهنم بود و حس کنجکاوی عجیبی به من دست داده بود .
روزی در حالی که تنها به محل استقرار برمیگشتم ، گفتم سری به اتاق مربوطه بزنم ببینم داستان چیست؟ متاسفانه درب آهنی اتاق بسته بود. از جا کلیدی نگاه کردم. داخل اتاق تاریک بود و چیزی دیده نمیشد. مقداری ایستادم تا چشمم عادت کند. داخل اتاق خالی بود و کف آن سیمانی. چیز دیگری در آن اتاق دیده نمیشد. ولی من دوباره همان احساس خیلی بد به ذهنم زد و نتوانستم بیشتر درنگ کنم. چرا که ممکن بود نفرات دیگر بیایند و مرا بازخواست کنند و کار خراب شود.
محل استقرار ما بعدا به محل مدرسه بچه هائی که در جنگ کویت از خانواده ها جدا و به کشورهای اروپایی فرستاده شدند منتقل شد . وقتی از رضا محل سلول او را پرسیدم و برایم توضیح داد، برایم کاملا مسجل شد احساس آن روز من بی حکمت نبوده است.
 البته آن پروژه به دلیل اولین بمباران قرارگاه توسط هواپیماهای رژیم و مشخصا بمباران ستاد دفتر منتفی و پروژه تعطیل شد. اغلب نفرات این پروژه برای بازسازی ساختمانهایی که در بمباران آسیب دیده یا خراب شده بودند رفتیم. در جریان این بمباران یکی از هواپیماهای رژیم سرنگون و دو خلبان آن دستگیر شدند که بعدها دولت عراق آنها را با رژیم مبادله نمود.
یادم هست که روز بمباران ، عید فطر بود. ما در سالن غذاخوری مشغول خوردن صبحانه که خامه و شیره بود ، بودیم که اولین بمب به قرارگاه اصابت و ۴۵  دقیقه طول کشید. همه قرار بود بعد از صبحانه به زمین صبحگاه برویم که محل نماز عید فطر بود. هر سال معمولا مسعود و بانو برای مراسم عید فطر می آمدند ، که با شروع بمباران همه چیز به هم خورد.
بیش از یک سال بعد محل مخفی گاه رجوی که پس از سقوط اشرف کشف شد، توسط مهندسی ارتش و استخبارات عراق با محمل مشروع آب ساخته شد. در آن زمان من از مسئولین حفاظت درب ورودی اشرف بودم و در جریان نقل و انتقالات، کنترل مصالح و ماشین آلات پروژه بودم ولی کسی جرات نداشت در مورد این پروژ پیش کسی صحبت کند. چرا که پیامد بسیار خطرناکی برایش داشت و ممکن بود سرش را بر باد دهد.
رضا فاکتها و موارد بسیار هولناکی را تعریف کرد که برای ما هم شوکه کننده بود. با غیرت و غرور و حیثیت مبارزاتی که در وجودش سراغ دارم امیدوارم ساکت ننشسته و روزی به ندای وجدان و شرافت انسانی و ایرانی خود پاسخ مثبت داده و آن‌چه را که از سرگذارنده شرح دهد. مطمئن هستم او بالاخره سکوت خود را خواهد شکست.
شهامت و جسارت زیادی از او طی دوران اسارت در کمپ آمریکائی‌ها دیده‌ام.  او همراه فرمانده فروتن و مجاهد واقعی و جسور، هادی افشار (سعید جمالی) هرگز در برابر فشارها و تضیقات و بی رحمی‌های آمریکائی‌ها ، کوتاه نیامده و همواره در کنار و در پیشاپیش بچه ها، به دفاع از ما میپرداختند. به همین خاطر فرمانده سعید جمالی و رضا گوران مورد احترام همه بودند.
تعداد قابل توجهی از برادرانی که در داستان 73 بودند خوشبختانه با مرارتهای زیادی خود را به کشورهای اروپایی رسانده اند. آن‌ها شاهد شکنجه های وحشتناکی بوده و سختی‌های زیادی را از سرگذراندند. برای همه آن‌ها آرزوی سعادت و نیکبختی دارم. امیدوارم روزی آنها هم به ندای وجدان شان پاسخ مثبت داده و از شرافت مبارزاتی ، اخلاقی و انسانی خود و مردم ایران دفاع کرده و بعنوان شاهدان زنده این جفاکاری از ظلم و ستمی که در حق آنها روا شده سخن بگویند و به مردم ایران گزارش کنند.
یادم می آید رجوی در نشست معروف به سیتی‌زن (پاسپورت و کارت اقامت افرادی که از کشورهای اروپائی به عراق آورده شده بودند را گرفته و امکان برگشت مجدد آنها به کشورهایی که پناهندگی داشتند را سوزاندند) خطاب به افراد نشست گفت، نامردم اگر بگذارم پای یکی از این بریده‌ها به کشورهای اروپائی برسد! بروند آنجا جبهه بر علیه ما باز کنند؟ نقل به مضمون.
در همان نشست بود که فتوای قتل افراد و کادرهای جداشده را صادر کرد و با اشاره به داستان فیلم «اسب کهر را بنگر» گفت اگر پیروز شدیم که فبها ....، و اگر شکست خوردیم ، وظیفه ایدئولوژیکی تک تک شماست (خطاب به افراد نشست) که هر کجا آنها (افراد جدا شده) را پیدا کردید بکشید و بروید به زندان، زندانهای اروپا هم که هتلهای ۴ ستاره است.
خوشبختانه صدها نفر با عزم و اراده و با تحمل رنجهای فراوان، توانستند خود را به کشورها آزاد اروپایی برسانند و پناهندگی بگیرند.
خطاب به مسعود رجوی بایستی بگویم بعید است بتوانید جداشدگان را توسط چماقداران و پاچه گیران خود، در اروپا به قتل برسانید. آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت و ... چنانچه مشاهده می‌کنید پای بسیاری از کسانی که شما بریده می‌خواندید به اروپا رسید شما بایستی تکلیف خودتان را با «نامردی» مشخص کنید. این وعده‌تان هم مثل وعده‌‌ی سرنگونی ۶ ماهه و ... تو زرد از آب در آمد.
همیشه دنیا بر وفق مراد هیچ دیکتاتوری نبوده و نخواهد بود.
آیا فکرمی کردید روزی صدام یا به قول خودتان سید الرئیس سرنگون شود؟
یادتان هست بعد از جنگ کویت که حقیقتا شما و نیروهای ارتش ازادیبخش نگذاشتید صدام سرنگون شود (داستان کردکشی و سرکوب کردها و مسدود کردن راه آنها برای رفتن و تسخیر بغداد و....) در  نشست جمع بندی فریاد می کشیدید ، تنها یک سید الرئیس در دنیا داریم مگر میگذاریم سرنگون شود!
اما وقتی در جنگ آخر،  ۲ ماه قبل از حمله، زمانی که مشخص شد که آمریکا حمله میکند و خودتان در آخرین نشستی که بانو هم بودند گفتید ما با امریکائیها اعلام بیطرفی کرده ایم و مختصات قرارگاه های خود را داده ایم که ما را بمباران نکنند! البته بعد از آن نشست بانو با حشم و خدم خود راهی اروپا شدند و ما را در برابر مهیب ترین بمبارانهای تاریخ تنها و بیدفاع گذاشتید.
اتفاقا بعد از بغداد ، اولین جاهایی را که بمباران کردند ، قرارگاه هایی بود که شما مختصات آنها را همراه مختصات تمام مراکز مهم عراق و... را داده بودید. اینجا دیگر سید الرئیس رفتنی بود ولی شما اولین نفری بودید که پشت او را خالی کردید. .....داستان مفصل است و جای بحث جداگانه ای دارد.
برای من مسجل است بر اساس ماهیت پلید و دغلکار و دروغگوی شما، پس از انتشار گزارش من، دست به مدرک سازی و انتشار گزارشات موهوم و غیر واقعی و دروغ بر علیه من خواهید کرد.
پیشاپیش از شما درخواست دارم هر ورق پاره ای را که بعنوان دستخط و مدرک ، از من گرفتید منتشر کنید. علی الخصوص ورق پاره ای که در بدو نمایش مضحک دستگیری من در 73 از من گرفتید. این سند افتخار من و رسوائی بیشتر شماست چرا که دیربازیست ماهیت فریبکارانه و ضد اخلاقی و ضد انسانی شما برای مردم رو شده است.
آن کس را که حساب پاک است   از روز محاسبه چه باک است.
طرف حساب واقعی ما، در یک دادگاه عادلانه و مردمی، با حضور خبرنگاران و سازمانهای حقوق بشری ، در هر زمان و در هر نقطه ای از جهان  مردم خواهند بود.



بهمن ۱۳۹۲
روزنامه کیهان ۲۵ بهمن ۱۳۵۷
معاون نخست وزیر: دادگاه های انقلابی مسپولان دولتهای گذشته را محاکمه می کنند
رپیس شهربانی به دست مردم به قتل رسید
صفحه اول 25 بهمن
دهها جوان مسلح روز گذشته خانه های هژبر یزدانی، ارتشبد قره باغی و ارتشبد نصیری را به تصرف درآوردند.
یزدانی قره باغی نصیری
روز گذشته اهالی کلاردشت و روستاهای اطراف پیروزی انقلاب اسلامی را جشن گرفتند و در پی آن ویلای ارتشبد اویسی را تصرف و تبدیل به خانه فرهنگیان کردند.
ویلای اویسی و زمین های نصیری
وزرای کابینه ی بازرگان
کابینه بازرگان در تصویر کیهان
در قروه
افراد ضد انقلابی با ۳۸ کشته شکست خوردند
قروه 38 کشته
معاون ساواک همدان اعدام شد
بازداشت محمود جعفریان و ناصر یگانه
اعدام ساواکی همدان
عبور از خیابانهای تهران فقط با اسم شب ممکن است
اسم شب

روزنامه کیهان روز ۵ اسفند سال ۱۳۵۷

روزنامه کیهان روز ۵ اسفند سال ۱۳۵۷
Kayhan-19791026-128
ستاد عملیاتی امام خمینی در مسجد سلیمان اعلام کرد که چهار تن از انگلیسی های مامور خدمت در هنرستان ارتش در آن شهرستان بازداشت و به ستاد امام خمینی در اهواز تحویل شدند تا برای رسیدگی بیشتر بااعمال آنها به تهران اعزام شوند.
4 ENGLISI
یک خواننده روزنامه کیهان:
عکس های “جنازه جنایتکاران” را چاپ نکنید!

AX
نظر آیت الله شریعتمداری درباره سوال رفراندوم

SHARIATMADARI

دفاع ابراهیم یزدی از مخفی بودن دادگاه انقلاب

HOVEYDA
نامزد احتمالی ریاست جمهوری ایران: سهم همه گروهها در حکومت آینده باید محفوظ باشد

SHAYGAN
به جرم شرکت در فاجعه سینما رکس و قتل سه نفر در رودسر
سراوان طاهری تیرباران شد

درخواست عفو بین الملل از امام خمینی و بازرگان
SINEMA REX
چرا مصاحبه آیت الله طالقانی سانسور شد؟

TALEGHANI