۱۳۹۱ اسفند ۱۲, شنبه

آغاز انتشار کتاب تورج حیدری بیگوند
مشی مسلحانه
جانفشانی بی حاصل
یک نسل انقلابیون ایران
ع. الهی

تورج حیدری بیگوند، از جمله جداشدگان از جمع دانشجویان دهه 1350 و پیوند خوردگان با خانه های تیمی سازمان چریک های فدائی خلق بود. در دوران زندگی در خانه های تیمی ترور، به خود فرصت داد که بجای تکرار چند باره آثاری که امیرپرویز پویان و مسعود احمدزاده در تدوین "مشی مسلحانه" نوشته و در دست نسل جدید متمایل به مارکسیسم و مبارزه اجتماعی می گشت، به آثار پایه ای مارکسیسم مراجعه کرده و آنها را بازخوانی کند. مشی مسلحانه که از امریکای لاتین به ایران رسیده بود و در سالهائی که ساواک و دربار شاهنشاهی تمام روزنه ها را به روی فضای باز سیاسی بسته بودند، کارپایه و در حقیقت دستمایه عصیان نسل جوانی شد که بر سر آن جان گذاشتند. همین مشی را مذهبیون جوان نیز برگزیدند و در این جبهه نیز تلفاتی به بار آمد که ایکاش در هر دو جبهه چنین نشده بود.
دهها ترور بزرگ و کوچک در تهران و برخی شهرهای بزرگ کشور به نتیجه رسید، حتی از میان مستشاران ژنرال امریکائی و یا ژنرال های ارتش شاهنشاهی، درکنار چند تنی از شکنجه گران. در مقابل، چندین و چند برابر از بهترین و جان باز ترین جوانان کشور یا در خیابان و خانه های تیمی با گلوله تیم های باصطلاح ضد خرابکاری ساواک کشته شدند، یا سیانوری که زیر زبان داشتند جویدند تا سر از شکنجه گاه در نیآورند و با باز کردن دهان جان رفقای خویش را به خطر نیاندازند و رازی را فاش نکنند. یا در میدان های اعدام به رگبار گلوله بسته شدند و یا زیر شکنجه کشته شدند. احمد زاده و پویان، رضائی، صادق، صفائی فراهانی، زیبرم .... و سرانجام "حمید اشرف" که برخی از آنها نظریه پرداز نیز بودند، در کنار دهها طرفدار مشی و تئوری های خود پرداخته از قربانیان این دوره شدند. بیژن جزنی در زندان شاه و 8 تن دیگر از نزدیکان فکری همین مشی نیز که همگی زندانی شاه بودند، در یک صحنه سازی امنیتی، توسط ساواک در تپه های اوین به رگبار بسته شدند.
شرح خونی که در اواخر دهه 1340 و دهه 1350 تا سال انقلاب 57 از بدن جنبش نوین مارکسیستی ایران رفت، خود درسنامه ایست برای طرفداران انقلاب و تحولات انقلابی در ایران.
تورج حیدری بیگوند از فرزندان این دوران و این مشی بود، که در خانه تیمی سر از اطاعت برداشته و پس از یک دوره نسبتا کامل مطالعه پایه ای، زمزمه های انتقادی نسبت به مشی چریکی و مسلحانه را آغاز کرد. او در نگاه کسانی که با او در یک خانه تیمی زندگی می کردند "مسئله دار" شده بود. انتشار آثارش را در سازمان ممنوع اعلام کردند و خودش را به خانه ای دیگر تبعید کردند. اما این شورشی، آسان از عقاید و یافته های نوینش دست نکشید و در همان خانه ای که برای انزوا به آن منتقل شده بود، با هم خانه و رابط سازمانی اش طرح بحث بر سر همین نظرات و یافته های نوین را ریخت. منطق و استدلال او که در همین کتاب حاضر می خوانید، آنچنان قوی بود که نگهبان خانه و دو رابط سازمانی این دوران او را نیز تحت تاثیر قرار داد. آنها، هر سه به این نتیجه رسیدند که اکنون و با یافته های جدیدی که بسیار نزدیک به مشی حزب توده ایران است، باید از سازمان چریک های فدائی جدا شده و به حزب بپیوندند. بویژه آنکه جان بیگوند در امان نبود و باید شتاب می شد. در گیر و دار همین بحث و در یک اشتباه محاسبه سازمانی بیگوند جان خویش را از دست داد. او برای دیدن یکی از همفکران و همراهان خویش در سازمان چریک های فدائی بر سرقراری رفت که "لو" رفته بود. ساواک آن همراه و همفکر را قبلا دستگیر کرده و از این قرار ملاقات در زیر شکنجه اطلاع یافته بود. ماهی درشتی به چنگ ساواک آمده بود و باید صید می شد تا تخم ریزی نکند. محل قرار را محاصره کردند و بیگوند در حلقه افتاد. تلاش برای گریز از دام بی نتیجه بود. به رگبار بسته شد و تمام. خبر کوتاه امنیتی در روزنامه های وقت انتشار یافت:"یک خرابکار در زدوخورد مسلحانه کشته شد!"
ارتباط با سازمان "نوید" بعنوان نماد حزب توده ایران در آن سالها، در داخل کشور، از سوی هم خانه و رابط بیگوند با سازمان چریک ها سرانجام برقرار شد، گرچه دیر هنگام و پس از کشته شدن بیگوند. آنها ابتدا کتاب بیگوند را که ما انتشار آن را از در راه توده آغاز کرده ایم در اختیار "نوید" گذاشتند و سپس شرح آن خون جگری را که در بالا نوشتیم. آنکه واسطه این رابطه شده بود، با توصیه نوید و پذیرش آن از سوی رهبری وقت حزب توده ایران، به آلمان دمکراتیک منتقل شد تا حلقه آشنائی و ارتباط کور شود و خطر به هسته مرکزی نوید نزدیک نشود. هم خانه بیگوند که نقش نگهبان او در خانه محل تبعید او را داشت، "معزز" با نام مستعار "علی" به سازمان نوید منتقل شد و در محل چاپخانه نوید تا انقلاب 57 هم زندگی کرد و هم در چاپ نوید کمک کرد. کتاب بیگوند نیز برای انتشار یک نسخه به مرکزیت حزب فرستاده شد و نسخه ای هم در ایران از سوی سازمان نوید منتشر شد.
انتشار این کتاب، یاری دهنده شمار قابل توجه بخش دیگری از اعضای سازمان چریک های فدائی خلق در خانه های تیمی شد. بحث ها آغاز شد، مطالعه آثار پایه ای نیز. این همان راهی بود که بیگوند طی کرده بود و متاسفانه فرصت نیافت تا آن را به آخر برساند. گروه منشعب از چریک های فدائی خلق از دل این بحث ها و دیدارهائی که بصورت نوبتی با رحمان هاتفی رهبر سازمان نوید ترتیب می یافت بیرون آمد و پس از انقلاب 57 در حزب توده ایران جای گرفته و برخی از اعضای آن به کادرهای ورزیده حزب توده ایران تبدیل شدند و شماری نیز به کمیته مرکزی حزب راه یافتند و...
انتشار کتاب زنده یاد بیگوند را به چند دلیل ضروری میدانیم. نخست به آن دلیل که درجنبش جدیدی که با عشق و علاقه به مارکسیسم در میان نسل جدید آغاز شده، بیم آن می رود اشتباهات گذشتگان تکرار شود. این نسل باید بداند، در گذشته چه حوادثی روی داده و نیازی به تکرار تجربه های دیگران نیست. تنها کافی است از تجربه دیگران آموخته شود. دوم آنکه نباید اجازه داد گذشت زمان گرد فراموشی بر نام ها و چهره ها بنشاند. بیگوند از نام ها و چهره هائی بود که در زمان خود نقش بزرگی در جنبش چپ و انقلابی ایران ایفاء کرد و در واقع جان خویش را بر سر آن نقش نهاد. سوم، در کنار تبلیغی که در دوران اخیر پیرامون آثار پرویز پویان و احمدزاده بعنوان دو تئوری پرداز جنگ مسلحانه و ترور در ایران می شود، از نظر ما باید ریشه های این تبلیغ را یافت و آن را خشک کرد. چرا نباید دانست، شناخت و خواندن آثاری را که از همان نسل پویان و احمد زاده ها در رد آن تئوری ها نوشته شده است؟ چهارم، ضرورت نگاهی دوباره به مشی توده ای در ایران که سرانجام، بار دیگر خود را به جنبش اصیل مترقی و مارکسیستی در جامعه ایران، بعنوان یک حقیقت گریز ناپذیر تحمیل کرده و نیروها را به دور خویش جمع خواهد کرد.

با این مقدمه، انتشار کتاب تحقیقی تورج حیدری بیگوند را آغاز می کنیم:
 
        
 
      



روز ۱۶ اردیبهشت ۱۳۵۴ مجید شریف واقفی یکی از اعضای سازمان مجاهدین خلق در پی ایستادگی بر مواضع اسلامی خود و نپذیرفتن مواضع جدید و التقاطی برخی رهبران این سازمان به دست سران این گروه به شهادت رسید. سازمان مجاهدین خلق ـ منافقین ـ سابقه‌ای مشحون از تروریسم در پرونده خود دارد. مجید شریف واقفی از نخستین اعضای پرنفوذ این سازمان بود که به مخالفت با گرایش‌های مارکسیستی رهبران جدید سازمان پرداخت و زمانی که قصد کناره‌گیری از سازمان را داشت به شکلی خونین حذف شد.
متن زیر بخش‌هایی از کتاب «سازمان مجاهدین خلق، پیدایی تا فرجام» است که توسط مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی چاپ و منتشر شده است.


مجید شریف واقفی کیست؟۱

مجید در سال ۱۳۲۷ در تهران متولد شد. ۱۲ روزه بود که پدرش حبیب‌الله که کارمند اداره فرهنگ و هنر و استاد زری‌بافی بود به اصفهان منتقل شد. تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را در آن شهر گذراند. در همین دوران بود که به فعالیت‌های دینی و اجتماعی روی آورد. پس از خاتمه تحصیلات دبیرستانی به عنوان دانش‌آموز ممتاز استان شناخته شد. در سال ۱۳۴۵ در زمره اولین دانشجویان دانشگاه صنعتی در رشته برق به تحصیل پرداخت و یکی از بنیان‌گذاران انجمن اسلامی آن دانشگاه بود.

یکی از اعضای سازمان در مورد نحوه وصل او به سازمان می‌نویسد:... آشنایی من با مجید شریف واقفی از اوایل دوره دانشگاه شروع شد و در انجمن اسلامی شرکت داشتیم بعداً در سال ۴۸ من و شریف واقفی توسط مسعود اسماعیل خانیان در جلسه مذهبی خوابگاه دانشجویان دانشگاه آریامهر آشنا شدیم که منجر به عضوگیری ما شد.۲

در جریان ضربه اول شهریور سال ۱۳۵۰ در رابطه با اسناد و مدارکی که در «خانه جمعی» به دست آمده بود نام شریف واقفی نیز لو رفته و مأمورین به سراغ وی رفتند. در آن هنگام وی به عنوان افسر وظیفه در اداره برق منطقه فارابی تهران مشغول خدمت بود.

محسن سید خاموشی که در ترور شریف واقفی دست داشت می‌نویسد: یک روز شریف واقفی در محل کارش بود، از طرف ساواک آمدند که او را دستگیر کنند، پیش او آمده گفتند آقای شریف واقفی کجاست، او در جواب گفته همین جا بایستید الآن می‌روم صدایش می‌کنم و بعد رفته بود و متواری شده بود.۳

با شروع زندگی مخفی، شریف واقفی به همراه احمد رضایی به بازسازی سازمانی پرداخت که تمام کادرهای برجسته‌ خود را از دست داده بود. در این زمان مجید به عنوان معاون کاظم ذوالانوار فعالیت می‌کرد. بعد از بازداشت کاظم در مهر ماه ۵۱ مجید به مرکزیت سازمان راه یافت و با رضا رضایی هم ردیف شد. و بعد از کشته شدن رضا او نیز مسئول شاخه کارگری شد.

مجید علاوه بر مسئولیت مزبور مسئول امنیتی سازمان نیز بود و هر ماه یک نشریه داخلی با نام «نشریه امنیتی» را منتشر می‌کرد. این نشریه تا آذر ۵۳ یکی از منظم‌ترین نشریات سازمان محسوب می‌شود.
مسئولیت دیگر مجید «گروه الکترونیک» بود و با نظارت او عبدالرضا منیری جاوید معروف به خسرو الکترونیک موفق شد بسیاری از فرکانس‌ها و امواج رژیم را کشف و کنترل کند. رابطه با افراد خارج از کشور و ارسال خبر، پیام و تحلیل برای آن‌ها از جمله دیگر مسئولیت‌های او بود.

سازمان در جریان تغییر مواضع، مجید را به کارگری می‌فرستد. محسن سید خاموشی راجع به مجید می‌نویسد: ... عضو کمیته مرکزی بوده است. او مذهبی بود و در جریان خانه‌گردی شبانه دیگر حاضر به همکاری نمی‌شود با بچه‌ها همکاری کند. به دلیل چاپ مقاله پرچم که در نشریه داخلی چاپ شده بود. در جواب به او می‌گویند که اگر حاضر به همکاری نشوی خیانت کرده‌ای و او حاضر می‌شود همکاری کند. بالاخره به کار کارگری قرار می‌شود برود. او به ظاهر مدت شش ماه به کار کارگری می‌رفته ولی در پنهان با حسین (مرتضی صمدیه لباف) و کریم (سعید شاهسوندی) و زنش مشغول فعالیت برای تشکیل گروه جدید بوده است. آن‌ها پیش اعضای پایین می‌رفتند و با آن‌ها صحبت می‌کردند، بالاخره زن مجید شریف واقفی بعد از مدت شش ماه طی نامه‌ای که برای کمیته مرکزی می‌فرستد، مسائل پنهانی آن‌ها را فاش می‌کند.۴ مجید در تلاش خود برای تشکیل گروه جدید و یا دور کردن منحرفین از تشکیلات سازمان ناکام می‌ماند و در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۵۴ به تصویب مرکزیت مارکسیست شده، ترور و جسدش سوزانده می‌شود.


ترور شریف واقفی

مرکزیت سازمان در اسفند ماه ۱۳۵۳، از طریق لیلا زمردیان همسر شریف واقفی، که ضمناً رابط وی با سازمان بود، دریافت که شریف واقفی که به دلیل مخالفت با انحراف ایدئولوژیک قبلاً از مرکزیت تصفیه شده بود، «مسلح» است. لیلا در یک متن انتقاد از خود ـ پس از اینکه از طرف مسئولش متهم شده بود که حقایق را نمی‌گوید ـ اعتراف کرد که از‌‌ همان آذر ماه ۵۳ می‌دانسته که شوهرش مسلح است ولی گزارش نکرده است. ضمناً صمدیه لباف نیز یکی دو بار به وحید افراخته گفته بود که دیگر به دلایل اعتقادی نمی‌خواهد با سازمان کار کند. این مسئله نیز شایبه ارتباط منظم مخالفین را برای هسته مرکزی سازمان تقویت کرد و لذا تصمیم به مذاکره اولیه با مخالفان گرفتند.

طی چند تماس که در فروردین ماه ۱۳۵۴ بین وحید افراخته، به نمایندگی از مرکزیت، با مجید شریف‌واقفی و صمدیه لباف گرفته شد، آنان صریحاً اظهار داشتند که دیگر نمی‌خواهند با سازمان کار کنند و تصمیم به جدایی گرفته‌اند. از جمله توجیهات و انگیزه‌های مرکزیت سازمان در ترور وی ـ و شریف واقفی ـ ترس از نوعی انتقام‌گیری «مکتبی» بوده است؛ که تردیدی نیست قیاس به نفس کرده‌اند. مرکزیت توصیه کرد که شریف واقفی، صمدیه لباف و سعید شاهسوندی را تصفیه فیزیکی (ترور) کنند؛ و ضمناً با سیف‌الله کاظمیان، سمپات صمدیه و انباردار آن‌ها نیز بعد از ترور آن دو تماس گرفته شود. که «انبارک» را تحویل دهد.۵

طبق قراری که از طریق لیلا زمردیان به شریف واقفی ابلاغ شد، وحید افراخته و او در ساعت ۴ بعد از ظهر روز ۱۶ اردیبهشت ماه ۱۳۵۴ در سه راه بوذرجمهری نو (۱۵ خرداد شرقی)، باید یکدیگر را می‌دیدند. قبلاً محسن سید خاموشی و حسین سیاه کلاه در یکی از کوچه‌های خیابان ادیب‌الممالک مستقر شده بودند و در انتظار ورود شریف واقفی به سر می‌بردند که قرار بود علامت آن را منیژه اشرف‌زاده کرمانی بدهد. طبق برنامه، لیلا، همسر شریف ـ بی‌آنکه از جریان ترور مطلع باشد ـ او را تا محل ملاقاتش با وحید همراهی کرد و جدا شد. قرار بود در این ملاقات آخرین حرف‌ها زده شود و وحید ـ احتمالاً و صرفاً به لحاظ تاکتیکی جهت انحراف ذهن شریف ـ موافقت سازمان را به مجید شریف واقفی اعلام دارد. وحید وی را به داخل خیابان ادیب برد و زمانی که به کوچه محل استقرار دو عضو دیگر رسیدند و خواستند از آن عبور کنند، حسین سیاه کلاه یک گلوله از روبه‌رو به صورت شریف واقفی و وحید افراخته نیز گلوله‌ای از پشت سر به او شلیک کرد. جسد او به سرعت در صندوق عقب اتومبیلی که از قبل آماده بود قرار گرفت، وحید و دو نفر دیگر با رانندگی محسن خاموشی به سوی بیابان‌های مسگرآباد حرکت کردند. در آنجا شکم شریف واقفی توسط خاموشی و سیاه کلاه پاره شد و در آن، محلول بنزین و کلرات و شکر ریختند و آتش زدند. پس از سوزاندن جسد، آن را قطعه قطعه کردند و در چند نقطه دفن نمودند. به علت سوزاندن و مثله کردن جسد، یکی از دست‌های حسین سیاه‌کلاه مقداری سوخت که در نتیجه نتوانست در برنامه بعدی، که قرار بود ساعت ۶ بعد از ظهر اجرا شود (ترور صمدیه لباف) شرکت کند.


شرح قتل و جسدسوزی شریف واقفی از زبان خاموشی

سید محسن سید خاموشی، از عوامل اصلی ترور شریف واقفی، اعترافات دهشتناکی در مورد این حادثه دارد؛ که عین آن را در حضور والدین او نیز تکرار کرد و از تلویزیون رژیم شاه پخش شد. در محل قرار، علی و بعد حیدر و حسن هم آمدند. ۶ ماشین قهوه‌ای را هم با خود آورده بودند... وسایل ضروری را داخل ماشین گذاشتم (کلرات ـ بنزین ـ برزنت ـ ابر ـ نایلون ـ هر کدام یک دست لباس اضافی برای خود آورده بودیم ـ میخ پنجری ـ لُنگ). صندوق عقب را مرتب کردیم؛ اول یک ورقه نایلون زیر انداختیم. بعد برزنت را روی آن کشیدیم، بعداً ابر را روی برزنت کشیدیم. حدود سه کیلو کلرات در بسته‌ [های] یک کیلوئی در داخل ماشین گذاشتیم. یک پیت هم خریدیم و آن را پر از آب کرده داخل ماشین گذاشتیم. طرح بدین شکل بود که روبه‌روی کوچه ادیب [الممالک] (کوچه باریک) یک همشیره بایستد؛ بعد وقتی مجید شریف واقفی وارد کوچه شد، همشیره برود و عباس وارد کوچه شده مجید شریف واقفی را بکشد، بعد جسد را دو نفری (عباس و حیدر) با هم حمل کنند، در صندوق عقب بگذارند و بعد سوار شده بروند...
حیدر سر قرار مجید شریف واقفی رفت. من و عباس هم ماشین قهوه‌ای را به کوچه‌ای برده نمره‌‌ها را باز کرده و نمره‌های جعلی را پشت شیشه‌های آن گذاشتیم و به محل عمل رفتیم؛ ماشین را دم کوچه باریک گذاشتیم و ایستادیم. چند لحظه بعد، علی با ناراحتی آمد و گفت: «همشیره سر قرار خود نیامده؛ چه کار کنیم؟» عباس گفت: «مهم نیست؛ من طوری می‌ایستم که نیمی از کوچه را ببینم.» ما ایستاده بودیم که دیدیم همشیره با چادر آمد و روبه‌روی کوچه ایستاد. حدود یک ربع گذشت که همشیره رفت. عباس از من خداحافظی کرده و داخل کوچه شد؛ لحظه‌ای بعد صدای شلیک گلوله بلند شد. من لنگ را برداشته و داخل کوچه شدم که دیدم مجید شریف واقفی، به صورت، روی زمین افتاده است. لنگ را روی صورت او گذاشتم و برگشتم؛ ماشین را روشن کرده دستمالیتر کردم. وقتی عباس و حیدر جسد را داخل ماشین گذاشتند، من خون‌های روی سپر را پاک کردم و با هم سوار شدیم و رفتیم...
عباس از جلو یک تیر به صورت او شلیک کرد[ه] و حیدر هم یک تیر به پشت سرش شلیک نموده [بود]؛ بعد دو نفری جسد را داخل ماشین آوردند. چند زن از دیدن صحنه داد و فریاد کردند؛ که حیدر سر آن‌ها داد کشید: «ما پلیسیم، دور شوید. کسی که کشته شد خرابکار بود.»
از طریق [کوچه] آب منگل و شهباز رفته و از آنجا به خیابان عارف، نزدیک میدان خراسان [رفتیم]. حیدر پیاده شد و من و عباس وارد جاده مسگر آباد شدیم. همان موقع که مجید شریف واقفی روی زمین افتاده بود، اسلحه‌اش را از کمرش برمی‌دارند ـ اسلحه‌اش یک ۶۵ـ ۷ بود؛‌‌ همان اسلحه‌ای که از انبار تخلیه کردند، ‌ولی نارنجکش را بر نمی‌دارند و نارنجک از کمرش می‌افتد و عباس و حیدر نفهمیده بودند؛ در نتیجه نارنجک در کوچه ماند.

من و عباس در جاده مسگرآباد، همانجایی که [وحید افراخته] علامت داده بود، رفتیم ولی جایی برای سوزاندن جسد نبود؛ زیرا‌‌ همان لحظه‌ای که ماشین را پارک کردیم، یک گله گوسفند و چند مرد نزدیک ما شدند. در هر صورت ما از منطقه دور شدیم و در امتداد جاده قدیم پیش رفتیم. بالاخره جایی یافتیم در ۱۸ کیلومتری جاده‌مسگرآباد، که چاله‌های زیادی داشت. بعد از مدتی معطّلی، بالاخره جسد را از ماشین پایین انداختیم و کلرات را روی جسد ریختیم، مخصوصاً [روی] صورت او، بعد بنزین ریختیم، بعد دست‌های خود را و ماشین را تمیز کردیم؛ بعد مقداری هم بنزین روی دست و پای عباس ریخته شد. در‌‌ همان حال فندک را زد: از جسد شعله طولانی بلند شد و از دست و پای عباس هم شعله بلند شد؛ مقداری عقب رفته، من روی او پریدم و او را زمین زده و شعله را خفه کردم. وقتی بلند شدیم، متوجه شدیم که شعله به درِ صندلی عقب ماشین گرفته؛ به سرعت داخل ماشین پریده و ماشین را از شعله‌ها دور کردم... ۷ در گودالی جسد را انداخته و کلرات و بنزین روی آن ریختیم. جیب‌های آن را تخلیه کردیم؛ ۲۰ عدد قرص سیانور داشت و مقداری نوشته که آیه قرآن در آن بود و حدود ۴۰۰ تومان پول.. ۸


پی‌نوشت‌:

۱ـ خلاصه پرونده‌ها...، شریف واقفی، مجید.
۲ـ پرونده مجید شریف واقفی: برگ بازجویی حسین شیخ باقر قاضی.
۳ـ همان: برگ بازجویی سید محسن سید خاموشی.
۴ـ پرونده مجید شریف واقفی، بازجویی سید محسن سید خاموشی.
۵ـ این تماس در حال انجام بود که وحید افراخته و در پی او کاظمیان دستگیر شدند و مسائلی پیش آمد که شرحش خواهد آمد.
۶ـ کلید نام‌های مستعار که در این متن آمده این است: علی (بهرام آرام) ـ حیدر (وحید افراخته) ـ حسن (محمد طاهر رحیمی) ـ عباس (حسین سیاه کلاه) ـ همشیره (منیژه اشرف زاده کرمانی).
۷ـ پرونده خاموشی، ج ۱: ص ۲۹۶. روحانی، نهضت امام خمینی، ج ۳: صص ۴۲۴ـ ۴۲۵.
۸ـ روحانی، نهضت امام خمینی، ج ۳: ص ۴۲۵. پرونده خاموشی، ج ۲: ص ۱۵۱.
 



هشت فايل صوتى گفتگو بين سازمان مجاهدين خلق ايران و
گروه منشعب از سازمان چريك هاى فداىى خلق ايران
(تهران ـ شهريور ۱۳۵۵)
در خرداد ۱۳۵۶، س م خ ا با گروهى كه بعدها به نام گروه تورج بيگوند معروف شد و به انتقاد از مواضع و مشى سازمان چريك هاى فدائى خلق ايران پرداخته و عملاً از آن انشعاب كرده بود تماس گرفت، بدون آنكه از مواضع سياسى اين گروه اطلاع همه جانبه اى داشته باشد. سرانجام در يك كارگاه (خانهء تكنيكى) متعلق به سازمان مجاهدين خلق گفتگويى انجام شد كه به نظر ما جدى و پخته و غنى ست. «خانهء تكنيكى» سازمان محل ساخت نارنجك دستى، ساخت مهمات براى تمرين نظامى، آزمايش براى طرح هاى ابتكارى جهت ساخت خمپاره و نيز محل تعمير اسلحه بود. اين كارگاه در محلهء قلعه مرغى و در زمين هايى كه آنسوى خط آهن جنوب واقع شده بود قرار داشت. اين زمين ها سابقاً مورد استفادهء دامداران بوده اما به تدريج دامداران آغل ها را به كارگاه تبديل كرده اجاره مى دادند چرا كه بيشتر به سودشان بود. سرو صداى نشست و برخاست هواپيما كه در نوارها شنيده مى شود از فرودگاه قلعه مرغى ست كه اين محله در نزديكى آن قرار داشت. كارگاه دو اتاق داشته كه هركدام در عين راه داشتن به يكديگر، داراى درهاى ورودى مستقل بوده اند. دو طرف گفتگو از دو در جداگانه وارد شده اند. طرفين پشت پرده نشسته و يكديگر را نمى ديده اند. رفيقى كه در كارگاه بيشتر به عنوان تكنيسين كار مى كرده مأمور بوده كه دو مبارز فدائى را چشم بسته با موتور به محل گفتگو بياورد. در اين گفتگواز سوى س م خ ا، محمد تقى شهرام و از سوى گروه منشعب از س چ ف خ ا، احتمالا، حسين قلمبر(سيامك) و يك عضو ديگر گروه شركت داشته اند. به گفتهء رفيقى كه در زمان گفتگو در خانه حضور داشته، پس از حدود سه ساعت از آغاز گفتگو، در يك آنتراكت، شهرام از اتاق بيرون آمده به من گفت «بابا اينها توده اى اند!»
بايد گفت كه تورج حيدرى بيگوند در سال ۱۳۳۲ در روستاىى در حوالى سنقر كلياىى بدنيا آمد، در سال ۱۳۵۱ به دانشگاه صنعتى در تهران راه يافت و در سال ۱۳۵۳ به سازمان چريك هاى فداىى خلق پيوست. در اواسط سال ۱۳۵۴ شروع به انتقاد از مشى مبارزه مسلحانه و بويژه كتاب، " مبارزه مسلحانه هم استراتژى هم تاكتيك" اثر رفيق مسعود احمد زاده پرداخت كه در متن گفتگو در نوار هم بارها به آن اشاره مى شود. در اين زمان س چ ف خ ا، وى را براى مطالعه بيشتر به يك خانهء جداگانه، خارج از روابط مستمر سازمانى، فرستاد و دو نفر رابط برايش تعيين كرد. وى با بحث و گفتگو، دو عضو رابط تشكيلات و يك عضو نگهبان خانه را نيز با خود همراه كرد. [يكى از اعضاى رابط "حسين قلمبر" بود.] او در اين فاصله، كتاب خود را در نقد مشى مبارزه مسلحانه نوشت. وى كتاب را با نام " تئورى «تبليغ مسلحانه» انحراف از ماركسيسم ـ لنينيسم" در ارديبهشت ۱۳۵۵، به اتمام رساند. تورج بيگوند در ۱۲ مهرماه ۱۳۵۵ بر سر يك قرار تشكيلاتى لو رفت و به شهادت رسيد. يك ماه بعد در آبان ماه ۱۳۵۵، گروه وى انشعاب را اعلام كرد و كمى بعد پيوستن به سازمان نويد (وابسته به حزب توده ايران) را اعلام نمود. اين اعلاميه در ۴۶ صفحه در آبان ماه سال ۱۳۵۶ انتشار بيرونى يافت. كتاب وى نيز توسط سازمان نويد و حزب توده منتشر شد. تا آنجا كه مى دانيم، از سوى سازمان چريك هاى فداىى خلق ايران هيچگاه جوابى سياسى يا تشكيلاتى يا تئوريك به اين كتاب و مواضع انشعابيون داده نشده است.
حسين قلمبر متولد ۱۳۳۱ اهواز، در سال ۱۳۵۱ به دانشگاه صنعتى در تهران وارد شد و در سال ۱۳۵۳ به س. چ. ف. خ. ا. پيوست. در سال ۱۳۵۵ به همراه عده اى ديگر از اين سازمان انشعاب كرد و كمى بعد به سازمان نويد پيوست. پس از انقلاب همراه با برخى ديگر از اعضاى حزب توده دستگير و در تابستان ۱۳۶۷ اعدام شد. اضافه مى كنيم كه از گروه منشعب يك بيانيهء اعلام موجوديت منتشر شده و يك بيانيهء اعلام پايان گروه و پيوستن به سازمان نويد. بنا به آنچه از يكى از اعضاى سابق گروه شنيده ايم شمار اعضاى آن به ۱۲ مى رسيده است. اعضاى گروه منشعب از س چ ف خ ا با اينكه مشى مسلحانه را كنار گذارده بودند، همچنان براى دفاع، مسلح بودند.
سازمان چريك هاى فداىى خلق ايران با اين گروه منشعب ارتباط خود را حفظ كرد به طورى كه دور دوم گفتگوها بين رهبرى مجاهدين و فدائيان كه بعدها صورت گرفت، توسط همين گروه منشعب از س چ ف خ ا، برقرار شد. در گفتگوى دوم بين دو سازمان، دو رفيق از س چ ف خ ا، و از سوى س م خ ا محمد جواد قائدى و مسعود فيروزكوهى حضور داشتند.
در پايان، براى آنكه جوّ امنيتى آن روزها را يادآورى كنيم و ميزان جسارت و صداقت مبارزان آن زمان، بهتر آشكار شود اين نكته را مى افزاييم كه چندى پس از اين گفتگوها در يك خانهء تيمى كه در آن دو عضو مجاهدين: شهرام محمديان باجگيران (جواد) و رفيقى ديگر بسر مى بردند ناخواسته نارنجكى منفجر مى شود. جواد ناگزير با رها كردن اسناد شخصى و سازمانى كه داشته اند از خانه فرار مى كند و به رفيقش كه در كارخانه اى كار مى كرده اين حادثهء ناگوار را خبر مى دهد. از آنجا كه نسخه اى از نوار اين گفتگوها (كه در زير ملاحظه مى كنيد) در خانهء مزبور وجود داشته، و احتمال اين بوده كه پليس با توجه به صداى هواپيما و صداهاى حاشيه اى در نوار، خانهء تكنيكى را كشف كند، سازمان دستور تخليهء خانه را مى دهد و از اين طريق، طبعاً امكانات مهمى از دست مى رود. در پى اين حادثه، سازمان هر دو رفيق را تنبيه تشكيلاتى مى كند و اسلحهء سازمانى هر دو را براى مدتى كوتاه از آنها مى گيرد. هر دو نفر در مراحل بعدى مبارزاتى، از مسؤولين سازمان پيكار شدند. شهرام محمديان باجگيران در اوايل تابستان سال ۱۳۶۲ در حالى كه در جريان گفتگو براى پيوستن به اتحاد مبارزان كمونيست (سهند) بود دستگير شد و در تابستان ۱۳۶۴ به اتهام عضويت در سازمان پيكار در راه آزادى طبقه كارگر اعدام گرديد. ياد او و ديگر مبارزان دلير آن سالها گرامى باد.
از طرف جمع تنظيم و انتشار آرشيو سازمان پيكار در راه آزادى طبقهء كارگر
تراب حق شناس
۱۸ آوريل ۲۰۱۱
- - - - - - - - - -

منابع:
۱- رحمان هاتفى، مقدمه کتاب تورج حيدرى بيگوند، انتشارات سازمان نويد، ۱۳۵۶.
http://www.rahetudeh.com/rahetude/mataleb/beigwand/html/elamiyeh_11.html
۲- ع. الهی، مشی مسلحانه جانفشانی بی حاصل یک نسل انقلابیون ایران ، انتشار کتاب تورج حیدری بیگوند.
http://www.rahetudeh.com/rahetude/mataleb/beigwand/html/aghaz-biegwand.html
۳- روزگاری که آسان سپری نشد، بخش دوم از یادمانده های علی خدائی.
http://www.rahetudeh.com/rahetude/mataleb/nagofteha/html/nagofteha-2.html
۴- نوار گفتگو بين مسئولين سازمان مجاهدين خلق ايران و گروه منشعبين سازمان چريک هاى فدايى خلق ايران، شهريور ۱۳۵۵.، انتشار در سايت انديشه و پيکار، فروردين ۱۳۹۰.
http://peykarandeesh.org/PeykarArchive/Mojahedin-ML/mojahed_fadaii-2.html
- - - - - - - - - -
پوزش و تصحيح دو نكتهء مهم در بارهء هشت فايل صوتى:
۱ـ تاريخ گفتگو نه شهريور ۱۳۵۵، بلكه خرداد ۱۳۵۶ است.
۲ـ از طرف گروه منشعب از سازمان چريكهاى فدايى خلق نه تورج بيگوند كه در ۱۲ مهر ۵۵ شهيد شده بوده، بلكه احتمالا حسين قلمبر و عضوى ديگر از اين گروه شركت داشته اند.
اين تصحيح لازم وامدار رفيق ب. از سازمان راه كارگر (كميته مركزى) است كه تمام هشت فايل را با دقتى شايسته گوش كرده بود و دو نكتهء فوق را به ما يادآورى نمود و تحقيق بعدى ما آن را تأييد كرد.
با سپاس از ايشان. ۸ مه ۲۰۰۹ ت. ح.
- - - - - - - - - -
فايل هاى صوتى:
فايل ۱ـ
بحث را نمايندهء گروه منشعب از سازمان فدائى شروع مى كند و تا آخر همو ست كه ادامه مى دهد به استثناى نكاتى كه شهرام در وسط بحث به آنها اشاره مى كند. تحليل اوضاع سياسى و خفقان، نقش خرده بورژوازى و روشنفكران، مشى مسلحانه از سياهكل به بعد، پايه هاى تئوريك مشى مسلحانه و نقاط ضعف آن و... مورد بحث است.
فايل ۲ـ
ادامهء صحبت نمايندهء گروه منشعب: نقد نظرات پويان و احمد زاده و «بى ايمانى» آنها به طبقهء كارگر. (نفر دوم احتمالا قلمبر هم صحبت مى كند). نقد نظر صفائى فراهانى و كم اهميت دادن به دهقانان و اينكه رفقا (فدائيان) به پخش آثار ماركسيستى اهميتى نمى دهند و بيشتر در كتابها و اعلاميه ها به تحريك دست مى زنند نه بسط آگاهى هاى ماركسيستى، و نيز اين بحث كه آيا ترور مى تواند جاى افشاگرى را بگيرد؟ درك نادرست سازمان چ ف خ از انقلاب هاى چين و روسيه و كوبا و نيز از جنگ مسلحانهء توده اى.
سؤال شهرام: اينها انتقادات شما بود. جنبهء اثباتى بحث شما چيست و حالا بايد چكار كرد؟ و... چه تحليلى از نفوذ جنبش مسلحانه و قدرت و اعتلاى آن داريد؟ چه عامل اجتماعى براى اين امر وجود دارد؟ چرا نيروهاى ديگر كه مشى مسلحانه نداشتند به رغم تلاش هاشان نتوانستند سازمان هاى انقلابى حرفه اى به وجود آورند...؟ شهرام با طرح سؤالاتى، نظرات گروه منشعب را نقد مى كند... ادامهء بحث و استدلال نمايندهء گروه.
فايل ۳ـ
شهرام است كه بحث را ادامه مى دهد و با پرسش هايى نظرات گروه بيگوند را نقد مى كند و از جمله اشاره مى كند كه نشر آثار ماركسيستى كه گروه مطرح مى كند مى تواند وظيفهء يك محفل باشد اما نه وظيفهء يك سازمان كمونيستى. شهرام، در واقع، به جاى سازمان فدائى به نظرات گروه بيگوند پاسخ مى دهد، با اشاره اى به نقدى كه خود بر سازمان فدائى دارد...
فايل ۴ـ
باز هم دفاع گروه بيگوند از ضرورت انتشار كتاب هاى عام ماركسيستى به عنوان وظيفهء عمده اى كه يك سازمان كمونيستى در ايران به عهده دارد و نقد شهرام به آن. بحث دربارهء نظرات احمدزاده و بردن آگاهى سياسى بين طبقهء كارگر... و نيز تفاوت بين نظرات احمدزاده و پويان...
فايل ۵ـ
طبقات اجتماعى و نقش آنها در انقلاب و موضع نيروهاى ماركسيستى در تحليل آنها، موضوع رونق اقتصادى، خفقان، ركود جنبش انقلابى، نقش روشنفكران... جنبش انقلابى در اواخر سالهاى ۱۳۴۰ در بين طبقات مختلف اجتماعى و بحران رژيم، تورم، كمبود كالا، وام ها و سخن عمومى از شكست برنامه هاى رژيم، بناى جنبش مسلحانه بر دوش اين بينش كه شرايط عينى انقلاب فراهم است... چرا در آغاز دههء ۵۰ به رغم شكست ها، بازهم جنبش مسلحانه كمر راست كرد؟ اين به خاطر رشد جنبش توده اى بود. اما چرا اكنون چنين نيست؟...
فايل ۶ـ
شهرام در آن زمان ركود جنبش انقلابى را تئوريزه مى كرد كه در اينجا دلايل اقتصادى آن را به نظرخود شرح مى دهد (اين تئورى در درون سازمان مجاهدين مخالفانى داشت و خود شهرام هم آن را پس از مدتى پس گرفت). نمايندهء گروه بيگوند با اين نظر مخالف است. شهرام با طرح «تأثيرات رونق اقتصادى روى طبقات مختلف جامعه از نظر بازپس راندن انقلاب» تئورى ركود را توجيه مى كند و اضافه مى كند كه اين تأثيرات روى طبقهء كارگر هم ديده مى شود. كار در صفوف طبقهء كارگر و كارخانه، مبارزهء مسلحانه در اين وضعيت آرى يا نه؟ نمايندهء گروه امكان انقلاب مسالمت آميز را مانند آنچه در رژيم اتيوپى رخ داده تأييد مى كند و به دنبال آن، شوروى را رژيمى پرولترى و بر پايهء ديكتاتورى پرولتاريا مى داند و خود را به مواضع حزب توده نزديك معرفى مى كند.
فايل ۷ـ
شهرام نظر خود را نسبت به حكومت شوروى به عنوان رژيمى بورژوايى بيان مى كند و اضافه مى كند كه اين به معناى تأييد نظر چين نيست. «ما واژهء مائوئيسم را هم بى معنا مى دانيم». بيگوند مسألهء انتقال قدرت مسالمت آميز به پرولتاريا را قبول دارد و شهرام برعكس او. وقتى بيگوند از بورژوازى ملى صحبت مى كند شهرام مى گويد «بورژوازى ملى نداريم در ايران. يك دانه از اين بورژوازى را نشان دهيد كه جزو اقمار انحصارات امپرياليستى نباشد. نشان دهيد. او بايد تبعيت كند... شعار "جمهورى ملى ضدامپرياليستى" كه شما مى گوييد يعنى گوشت دم توپ كردن كارگران براى آن كه قدرت به بورژوازى سپرده شود». شهرام به تناقضاتى كه در سخنان گروه بيگوند وجود دارد اشاره مى كند.
فايل ۸ـ
شهرام مى گويد شعار «جمهورى ملى ضد امپرياليستى به رهبرى طبقهء كارگر» كه شما مطرح مى كنيد مثال كوسهء ريش پهن است. سپس بحث تئوريك و تجربهء شوروى و نظرات لنين و دو برداشت كه دو طرف گفتگو داشته اند مطرح مى شود. بحث استراتژى واژگونى رژيم از طريق قهرآميز و رهبرى مبارزه، اتحاد نيروها، محمل عملى اين طرح، اتحاد با جبههء ملى و نيز حزب توده و ... را به تفصيل مورد بحث قرار مى دهند و نقاط اختلاف يا تناقض نشان داده مى شود. شهرام مى گويد حزب توده را نمايندهء بورژوازى ليبرال و عامل انحراف در جنبش كمونيستى مى داند و اينكه امكان همكارى بين ما و آن وجود ندارد. از احتمال تماس سازمان چريك هاى فدائى خلق با حزب توده براى گرفتن امكاناتى تسليحاتى نيز مى پرسد كه تكذيب نشده است... و اضافه مى كند كه در مخالفت با حزب توده بايد هميشه توجه داشت كه مخالفت از چه موضع طبقاتى صورت مى گيرد...

چه کسانی مستشاران آمریکایی در ایران را ترور کردند؟
ایرج مصداقی


در گفتگوی کوتاهی که با بی بی سی در ارتباط با حذف نام مجاهدین از لیست تروریستی دولت آمریکا داشتم به ادعای وزارت خارجه آمریکا مبنی بر دست داشتن مجاهدین در ترور ۶ آمریکایی در دهه‌ی ۵۰ اشاره کرده و آن را نادرست ارزیابی کردم و تأکید نمودم یکی از دلایلی که وزارت خارجه آمریکا از در اختیار گذاردن اسناد به دادگاه تحت عنوان پاره‌ای محدودیت‌های امنیتی امنتاع می‌‌کرد همین واقعیت بود که از ۶ ترور یاد شده ۵ ترور ربطی به مجاهدین نداشت و توسط بخش مارکسیست‌ لنینیست این سازمان و پس از ترور رهبران بخش مذهبی صورت گرفته بود.
در واقع از نقطه نظر تاریخی کسانی که این ۵ آمریکایی را به قتل رساندند همان کسانی هستند که مجید شریف واقفی و صمدیه لباف دو تن از رهبران بخشی مذهبی مجاهدین را ترور کردند.
 
ذکر این نکته ضروری است که در تبلیغات سازمان مجاهدین خلق ایران پس از انقلاب و جو موجود ضد‌امپریالیستی آن دوران و هنگامی که این سازمان مبارزه با «امپریالیسم آمریکا» را سرلوحه‌ی فعالیت‌های خود قرار داده بود و سروده‌هایی چون «سرکوچه کمینه» و «نبرد با آمریکا» را انتشار می‌داد نیز مطلقاً مسئولیت کشته شدن این ۵ آمریکایی را به عهده نگرفت.
 
پس از انتشار این گفتگو، تعدادی از هواداران سابق سازمان «پیکار» و «چپ‌های دو آتشه‌ی ضد امپریالیست» به همراه فرصت‌طلب‌هایی که تلاش می‌کنند از آب گل‌آلود ماهی بگیرند به میدان آمده و ضمن طرح اتهامات واهی به من، با پافشاری عجیبی و با توسل به سفسطه و دروغپردازی و بر خلاف تمامی اسناد موجود از آن دوران، ترورهای یاد شده را همچنان به «سازمان مجاهدین خلق» ربط دادند.
 
اما سؤال اساسی این‌جاست اگر ترور آمریکایی‌ها افتخار است، چرا بخشی از بازماندگان سازمان «پیکار» و «چپ‌های ضد‌امپریالیست» از این که این افتخار به آن‌ها نسبت داده می‌شود اینقدر به رنج و تعب می‌افتند و تلاش می‌کنند آن را تکذیب کنند یا افتخار مربوطه را متوجه‌ی مجاهدین کنند؟ چه کسی تا کنون از پذیرش یک «افتخار» سرباز زده است؟ به ویژه کسانی که کوس «ضد‌امپریالیست» بودن‌شان گوش فلک را پر کرده است. معلوم نیست «ضد‌امپریالیست‌های» دوآتشه چرا از بیان این واقعیت که دوستانشان مسئول ضرباتی هستد که به «امپریالیسم» و عواملش وارده آمده این گونه به خشم آمده‌اند؟
 
اما سؤالی که بازماندگان »سازمان پیکار» و به ویژه گردانندگان سایت «اندیشه و پیکار» که خود را وارث این سازمان معرفی می‌کنند بایستی به آن جواب دهند این است که چرا در طول ۱۵ سال گذشته با صدور اطلاعیه‌ای نسبت به اتهامات بی اساس وزارت امور خارجه آمریکا به مجاهدین مبنی بر دست داشتن در ترور ۵ آمریکایی که توسط دوستان و رهبران آ‌نها صورت گرفته اعتراضی نکرده و اجازه داده‌اند این افتخار نصیب مجاهدین شود؟
 
اگر در گزارش وزارت خارجه‌ی آمریکا عملیات «سیاهکل» به مجاهدین نسبت داده می‌شد آیا نبودند کسانی و یا سازمان‌هایی در خارج از کشور که نسبت به آن اعتراض کرده و آن را متوجه‌ی سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران کنند؟ چرا در مورد ترور ۵ آمریکایی مزبور چنین نکردند؟ چرا هنگامی که روشنگری هم می‌شود به خشم آمده و عنان از کف می‌دهند؟
 
آیا اگر قرار بود به خاطر ترورهای یاد شده جایزه‌ای به مجاهدین تعلق گیرد، آن‌ها به میان نمی‌آمدند و سهم خود طلب نمی‌کردند؟
 
در این نوشته نگاهی خواهم داشت به این ترورها و ادعاهای مطرح شده در گزارش وزارت خارجه‌ی آمریکا از ترور ۶ آمریکایی در تهران و همچنین اسناد و مدارکی که در این رابطه موجود است:‌
 
در گزارش وزارت خارجه آمریکا در ارتباط با ترور ۶ آمریکایی در تهران آمده است:
 
«کلنل لوئیس لی هاوکنیز در ۲ ژوئن ۱۹۷۳ کشته شد
سرهنگ هوایی پاول شفر در ۲۱ می ۱۹۷۵ کشته شد
سرهنگ هوایی جک ترنر در ۲۱ می ۱۳۷۵ کشته شد.
دونالد جی اسمیت، کارمند راکول اینترنشنال ۲۸ آگوست ۱۹۷۶ کشته شد
روبرت آ. کرونگارد، کارمند راکول اینترنشنال ۲۸ آگوست ۱۹۷۶ کشته شد
ویلیام سی کاترال، کارمند راکول اینترنشنال ۲۸ آگوست ۱۹۷۶ کشته شد»
 
 
هاوکینز اولین مستشار آمریکایی به قتل‌رسیده در تهران
 
در گفتگوی با بی بی سی ترور ۶ مستشار آمریکایی در تهران را به دو دسته تقسیم کردم. ترور هاوکینز و پنج ترور دیگر. چرا که این ترورها در دو دوره‌ی متفاوت از حیات سازمان مجاهدین خلق اتفاق افتاده است. ترور هاوکنیز در دوران رضا رضایی و سازمان مجاهدین یکدست و متحد و مذهبی و پنج ترور دیگر پس از وقوع انشعاب در سازمان مجاهدین و از بین رفتن بخش مذهبی آن که هم‌اکنون تحت رهبری مسعود رجوی فعالیت می‌کند به وقوع پیوست.
در گفتگوی کوتاه با بی بی سی توضیح دادم که ترور هاوکینز در دوران رهبری رضا رضایی در تاریخ ۱۲ خرداد ۱۳۵۲ و دو هفته پیش از کشته‌شدنش اتفاق افتاده و مسئولیت آن متوجه سازمان مجاهدین خلق است. از این جهت روی رهبری رضا رضایی و دوران حیات او تأکید کردم که بعدها گفته نشود از آن‌جایی که اعضای تیم ترور هاوکینز مرکب بودند از علیرضا سپاسی آشتیانی و وحید افراخته و رهبری نظامی سازمان با بهرام آرام بود و هر سه بعداً بخش مارکسیست لنینیست سازمان را تشکیل دادند، پس مسئولیتی متوجه مجاهدین خلق یا بخش مذهبی نیست. 
بارها در نوشته‌هایم به موضوع ترور هاوکینز که خود شاهدش بودم و ساعت‌ها در محل به صحبت‌های تمامی شاهدان گوش سپردم اشاره کرده و روی مسئولیت رضا رضایی و مجاهدین در این عملیات تأکید کرده‌‌ام.
 
بر اساس گزارش واشنگتن تایمز در ۱۱ ماه مه ۱۹۷۶ وحید افراخته یکی از عناصر فعال بخش مارکسیست لنینیست مجاهدین در گفتگو با یک شهروند غربی که به او اجازه داده شده بود پیش از اعدام با وی ملاقات کند اعتراف کرد که او شخصاً مسئول مرگ سرهنگ هاوکینز در سال ۱۳۵۲ بوده و فرماندهی گروهی که سرهنگ پال شفر و جک ترنر را به قتل رساند به عهده داشته است.
“Iran Says Guerrilla Trained in Cuba,”THE WASHINGTON POST,May 11,1976
 
در کتاب «بررسی تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق ایران در سال ۱۳۵۴ » صفحه‌ی ۷۳ که توسط رژیم جمهوری اسلامی انتشار یافته، آمده است که علی‌رضا سپاسی آشتیانی و وحید افراخته، در ۱۳ خرداد ۱۳۵۲ یک آمریکایی به نام «سرهنگ لوئیس هاوکینز» را ترور کردند.
 
با این حال در گزارش وزارت خارجه آمریکا در مورد مسئولیت این ترور آمده است: «رضا رضایی یک عضو گروه ایدئولوژی مجاهدین به خاطر قتل هاوکینز توسط دولت شاه دستگیر و اعدام شد»
رضا رضایی دستگیر و اعدام نشد، بلکه او در درگیری با مأموران ساواک که اتفاقی و برای دستگیری مهدی تقوایی به خانه‌ی وی رفته بودند در حالی که به خاطر پریدن از بلندی پایش هم شکسته بود در درگیری با نیروهای رژیم کشته (خودکشی) شد.
همچنین ترور هاوکنیز توسط رضا رضایی انجام نشد. وی رهبری سازمان را به عهده داشت و قطعاً در جریان تصمیم‌گیری برای ترور هاوکینز بود.
پس از کشته شدن رضا رضایی ساواک و نیروهای امنیتی برای پوشاندن ضعف‌های خود وی را طراح ترور هاوکینز معرفی کردند تا به آمریکایی‌ها نشان دهند که اوضاع را در کنترل دارند در حالی که به نظر من این موضوع از جنبه‌ی تاریخی صحت ندارد چرا که نه تنها در زمان یاد شده بلکه از سال ۵۰ تا ۵۵ بهرام آرام، رهبری عملیات‌های نظامی مجاهدین را به عهده داشت. آرام یکی از بزرگترین چریک‌های شهری ایران بود که ۴ ماه و نیم پس از حمید اشرف در تاریخ ۲۸‌ آبان ۵۵ پس از شناسایی توسط محمد توکلی خواه یکی از اعضای بخش مارکسیست لنینیست سازمان که پس از دستگیری با ساواک همکاری می‌کرد در درگیری با نیروهای رژیم و با کشیدن ضامن نارنجک خودکشی کرد. توکلی خواه نیز به خاطر خدماتی که کرده بود توسط ساواک به خارج از کشور فرستاده شد. تغییر و تحولات درون مجاهدین و نقش بهرام در ترور شریف وافقی و صمدیه لباف و محمد یقینی چهره‌ی او را که یکی از بزرگترین مبارزان علیه رژیم شاه بود خدشه‌دار کرد.
 
در این که مجاهدین مذهبی و سازمانی که تحت رهبری مسعود رجوی است مسئولیت ترور هاوکنیز و پرایس را به عهده گرفته شکی نیست. از جمله:
 
در نشریه مجاهد شماره‌ی ۱۸ صفحه‌ی ۷ آمده است: «مواضع ضد امپریالیستی سازمان، حداقل برای خود جنایتکاران آمریکایی جای هیچ شک و شبهه‌ای ندارد زیرا آن‌ها از اولین سال‌های عملیات مسلحانه سازمان (سال ۵۱ ببعد) با آتش مسلسل‌های مجاهدین خلق (۱) که سینه مستشاران و مزدورانشان را می‌شکافت روبرو بوده‌اند.»
 
 
و همچنین در نشریه مجاهد فوق‌ العاده شماره‌ی ۵ یک شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۵۸ صفحه‌ی ۵ آمده است:‌
 
«اینان [مردم] که از جریان مبارزه فرزندان‌شان سنت انقلابی اعدام ژنرال‌های آمریکایی و سگ‌های دست‌آموزشان را بخوبی آموخته‌اند. »
 
http://www.iran-archive.com/sites/default/files/sanad/mojahedine_khalgh--mojahed_fogholade_5.pdf
 
البته بایستی توجه داشت که غلظت مواضع «ضد‌امپریالیستی» مجاهدین جدا از دورانی که در آن به سر می‌بردیم نگاه این سازمان به مسائل، ناشی از دخالت سفارت آمریکا و کمیته‌ی مستقر در آن، در دستگیری محمدرضا سعادتی یکی از رهبران مجاهدین در اردیبهشت ۱۳۵۸هم هست. (۲)
 
تلاش مقامات وزارت خارجه آمریکا برای حجیم کردن پرونده مجاهدین
 
مقامات آمریکایی تهیه کننده‌ی گزارش وزارت امورخارجه ترور یک مستشار آمریکایی [هاوکینز] در تهران را برای گنجاندن نام مجاهدین در لیست تروریستی کافی ندانسته و تلاش کرده‌اند تا مسئولیت ۵ ترور دیگر را نیز به پای مجاهدین بگذارند تا پرونده‌ی آن‌ها پر و  پیمان‌تر و توجیه الحاق آن‌ها به لیست تروریستی وزارت خارجه پذیرفته تر شود.
 
در گزارش وزارت خارجه آمریکا آمده است: «حمله به کارمندان راکول [اینترنشنال] در سالگرد دستگیری یک عضو مجاهدین به نام رحمان وحید افراخته در ارتباط با ترور سرهنگ شفر و سرهنگ ترنر اتفاق افتاد» و سپس افزوده است که «مجاهدین به خاطر این حملات در تهران اعتبار زیادی کسب کردند. مجاهدین مسئولیت این عملیات را در انتشاراتشان به عهده گرفتند.»
 
چنانچه مشاهده می‌شود در گزارش وزارت خارجه آمریکا هیچ‌ حرفی از مسئولیت افراد در ترور دو مستشار آمریکایی در سال ۵۴ و سه مسشتار آمریکایی در سال ۵۵ نیست و تنها بطور ظریفی به نام وحید افراخته اشاره می‌شود. عملیات ترور سه مسشتار آمریکایی هم ربطی به سالگرد دستگیری وحید افراخته نداشت. او در مرداد ۵۴ دستگیر شده بود و عملیات مزبور در شهریور ۵۵ انجام گرفت. در زمان یاد شده وحید افراخته به عنوان یک عنصر خائن و مطرود شناخته می‌شد که ضربات بسیار هولناکی را به جنبش چریکی و سازمان مجاهدین بخش مارکسیست لنینیست و مذهبی وارد کرده بود.
 
سایت‌های وابسته به رژیم و دستگاه اطلاعاتی هم در این راه مددکار وزارت خارجه آمریکا شده و با وجودی که به خوبی از ماهیت ترور ۵ آمریکایی یاد شده باخبرند اما همچنان در تبلیغاتشان مجاهدین را مسئول آن معرفی می‌کنند. به تحرکات سایت هابیلیان در این زمینه توجه کنید:‌
 
http://www.habilian.com/prt-en.asp?ID=02572
 
سازمان مجاهدین خلق پس از سال ۵۴
 
بخش مذهبی سازمان مجاهدین خلق پس از ترور مجید شریف واقفی و صمدیه لباف و دستگیری سعید شاهسوندی، دچار ضربات شدیدی شده و عملاً وجود خارجی ندارد. در این دوران سازمان مجاهدین خلق در زندان‌های رژیم شاه به رهبری مسعود رجوی و موسی خیابانی به حیات خود ادامه می‌دهد و پس از آزادی آن‌ها در ۳۰ دیماه ۱۳۵۷ بطور واقعی تشکیل می‌شود. البته از سال ۵۴ تا ۵۷ هسته‌های هوادار این سازمان همچنان بدون داشتن خط  مشخص سیاسی و تشکیلاتی در جامعه وجود داشتند. از سال ۵۴ تا ۵۷ کلیه اطلاعیه‌هایی که تحت نام «سازمان مجاهدین خلق» انتشار یافته در واقع متعلق به بخش مارکیسیست لنینیست این سازمان است که از نام و آرم این سازمان سوءاستفاده می‌کردند.
 
تراب حق‌شناس یکی ار مسئولان بخش مارکسیست لنینیست مجاهدین و سازمان «پیکار» به درستی در این رابطه می‌گوید:
 
«می‌دانید كه از سال ۵۴ تا ۵۷ سازمان مجاهدین مذهبی دیگر وجود نداشته است.
 
 
امیر حسین احمدیان افسر زندان ساری که همراه با تقی شهرام و حسین عزتی از زندان گریخت و بعدها به بخش مارکسیست لنینیست مجاهدین پیوست، در خرداد ۵۷ جزوه‌ای تحت عنوان «گزارش به خلق»  انتشار داد که حاوی ۶ نامه‌ی وی به مرکزیت وقت «مجاهدین» بود. او در نامه‌ی ششم خود که عنوان «چگونه سازمان «مجاهدین» با نابودی تشکلات مذهبیون انقلابی و تفرقه افکندن بین نیروهای دمکرات بر ضد انقلاب دموکراتیک خلق اقدام می‌نماید» به تجزیه و تحلیل این امر پرداخت.
 
 
پس از تسلط یافتن تقی شهرام و بهرام آرام بر سازمان مجاهدین و تغییر ایدئولوژی این سازمان و ترور مجید شریف واقفی و صمدیه لباف آن‌ها به جای تغییر نام مجاهدین یا انشعاب از این سازمان، همچنان به دلایل گوناگون که در حوصله‌ی این نوشته نیست فرصت‌طلبانه به استفاده از نام سازمان مجاهدین خلق مبادرت می‌کنند. اطلاعیه‌های آن‌ها از اسفند ۵۳ به بعد فاقد آیه قران «فضل‌الله المجاهدین القاعدین اجراً عظیما» و سال تأسیس سازمان ( ۱۳۴۴) و عبارت «بنام خدا و بنام خلق قهرمان» است. 
 
حسین روحانی یکی از رهبران سازمان «پیکار» و از اعضای بخش مارکسیست لنینیست مجاهدین در ارتباط با سوءاستفاده از نام سازمان مجاهدین خلق» توسط بخش مارکسیست لنینیست این سازمان می‌‌گوید:
 
«در همین جا باید توضیح داده شود که عنوان سازمان، علی‌رغم مواضع جدید آن، هیچ تغییری نکرده و تمامی  اعلامیه‌ها و حزوات سازمانی به عنوان «سازمان مجاهدین خلق ایران» منتشر می‌گردید. این نحوه‌ی برخورد ناشی از تلقی خاص آن روز رهبری سازمان از موجودیت و جایگاه سازمان بود. به این ترتیب که رهبری سازمان، مواضع ایدئولوژیک جدید را نتیجه‌ی تکامل منطقی ایدئولوژی گذشته سازمان دانسته و مضافاً مواضع اکثریت قریب به اتفاق اعضای آن را در این جهت ارزیابی می‌کرد و بر این اساس سازمان و مواضع مارکسیستی آن را از هر جهت وارث هویت گذشته و نتایج مترتب بر آن می‌دانست که از جمله می‌توان اسم سازمان را نام برد و متقابلاً هیچ‌گونه حقی برای افرادی که هم‌چنان بر روی مواضع گذشته پافشاری می‌کردند، جهت استفاده از اسم سازمان و فعالیت تحت عنوان آن قائل نبود. روشن است که این تفکر، همانند دیگر برخوردهای رهبری، (شهرام و بهرام) ناشی از دیدگاه خود محوربینی گردش انحصار‌طلبانه و غیردموکراتیک آن بود که مسأله‌ای به این روشنی را نمی‌خواست بپذیرد که آن‌چه «سازمان مجاهدین خلق ایران» و هویت آن را مشخص می‌ساخت همانا ایدئولوژی آن بود ودر صورت تغییر این ایدئولوژی و در شرایطی که به هرحال بخشی از اعضا و افراد آن هم‌چنان روی ایدئولوژی گذشته پایبند هستند، به هیچ وجه نمی‌توان این عنوان را به خود اختصاص داد و آن‌چه که می‌بایست انجام می‌شد، استفاده از یک نام وعنوان جدید و یا دست کم فعالیت به عنوان بخشی از «سازمان مجاهدین خلق ایران» بود. »
کتاب «سازمان مجاهدین خلق ایران» – صفحه‌های ۱۴۴ و ۱۴۳
 
زنده یاد حمید اشرف در گفتگوهایی که با تقی شهرام رهبر بخش مارکسیست لنینیست مجاهدین داشت به درستی روی این نکته دست گذاشته و به آن‌ها انتقاد می‌کند که چرا از مجاهدین اعلام انشعاب نکرده و سازمان خودشان را به وجود نیاورده‌اند و به استفاده از نام این سازمان ادامه می‌دهند. نوار گفتگوی این دو توسط سایت «اندیشه و پیکار» که توسط بازمانده‌های بخش مارکسیست لنینیست مجاهدین اداره می‌شود اتنشار یافته است.
 
از آن‌جایی که عملیات‌های مزبور تحت عنوان سازمان «مجاهدین» صورت گرفته و اطلاعیه‌هایی هم در این زمینه موجود است، دشمنان داخلی و خارجی مجاهدین از موقعیت سوءاستفاده کرده و «سازمان مجاهدین خلق» به رهبری مسعود رجوی را مسئول آن معرفی می‌کنند.
 
برای شناخت کسانی که دو عملیات ۳۱ اردیبهشت ۱۳۵۴ و ۶ شهریور ۱۳۵۵ علیه مستشاران آمریکایی را که منجر به کشته شدن ۵ مستشار آمریکایی شد انجام دادند لازم است به ۱۶ اردیبهشت ۱۳۵۴ رجوع کرده و موضوع ترور مجید شریف واقفی و مرتضی صمدیه لباف را مورد بررسی قرار دهیم.
 
ترور مجید شریف واقفی و مرتضی صمدیه لباف
 
پس از کشته شدن رضا رضایی و راه‌یافتن تقی شهرام به رهبری سه نفره مجاهدین (تقی شهرام- بهرام آرام- مجید شریف‌ واقفی) تغییر و تحولاتی در سازمان مجاهدین خلق اتفاق افتاد که عملاً این سازمان به دو شاخه تقسیم شد. رهبری بخش مذهبی این سازمان که این روزها با نام «سازمان مجاهدین خلق» شناخته می‌شود و مسعود رجوی مسئولیت آن را به عهده دارد با مجید شریف واقفی بود. در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۳۵۴ رهبری بخش مارکسیست لنینیست سازمان که بعدها با انتقاد از خود و زیر سؤال بردن شیوه‌های گذشته به سازمان «پیکار» تغییر نام داد اقدام به ترور مجید شریف واقفی و مرتضی صمدیه لباف به عنوان «خائنین» شماره یک و دو کرد. شریف واقفی به قتل رسید و جنازه‌اش به آتش کشیده شد و صمدیه لباف مجروح توسط ساواک دستگیر و در بهمن ۱۳۵۴ اعدام شد.
 
در ترور مجید شریف واقفی و سوزندان جسد او افراد زیر مشارکت داشتند:
 
۱- بهرام آرام ۲- وحید افراخته ۳- حسین سیا‌ه‌کلاه ۴- محمدطاهر رحیمی ۵- سید محسن سیدخاموشی ۶- منیژه اشرف زاده کرمانی
 
سید محسن سید خاموشی، از عوامل اصلی ترور شریف واقفی، در مورد این حادثه می‌گوید:
 
«در محل قرار، علی (بهرام آرام) و بعد حیدر( وحید افراخته) و حسن (محمد طاهر رحیمی) هم آمدند. ماشین قهوه‌ای را هم با خود آورده بودند... طرح بدین شکل بود که روبه‌روی کوچه ادیب [الممالک] (کوچه باریک) یک همشیره بایستد؛ بعد وقتی مجید شریف واقفی وارد کوچه شد، همشیره (منیژه اشرف‌زاده کرمانی) برود و عباس (حسین سیاه کلاه)  وارد کوچه شده مجید شریف واقفی را بکشد، بعد جسد را دو نفری (عباس و حیدر) با هم حمل کنند، در صندوق عقب بگذارند و بعد سوار شده بروند... حیدر سر قرار مجید شریف واقفی رفت... چند لحظه بعد، علی با ناراحتی آمد و گفت: «همشیره سر قرار خود نیامده؛ چه کار کنیم؟» عباس گفت: «مهم نیست؛ من طوری می‌ایستم که نیمی از کوچه را ببینم.» ما ایستاده بودیم که دیدیم همشیره با چادر آمد و روبه‌روی کوچه ایستاد. حدود یک ربع گذشت که همشیره رفت. عباس از من خداحافظی کرده و داخل کوچه شد؛ لحظه‌ای بعد صدای شلیک گلوله بلند شد. من لنگ را برداشته و داخل کوچه شدم که دیدم مجید شریف واقفی، به صورت، روی زمین افتاده است. لنگ را روی صورت او گذاشتم و برگشتم؛ ماشین را روشن کرده دستمالی تر کردم. وقتی عباس و حیدر جسد را داخل ماشین گذاشتند، من خون‌های روی سپر را پاک کردم و با هم سوار شدیم و رفتیم... عباس (حسین سیاه کلاه) از جلو یک تیر به صورت او شلیک کرد[ه] و حیدر (وحید افراخته) هم یک تیر به پشت سرش شلیک نموده [بود]؛ بعد دو نفری جسد را داخل ماشین آوردند... از طریق [کوچه] آب منگل و شهباز رفته و از آنجا به خیابان عارف، نزدیک میدان خراسان [رفتیم]. حیدر پیاده شد و من و عباس وارد جاده مسگر آباد شدیم. ...من و عباس در جاده مسگرآباد، همانجایی که [وحید افراخته] علامت داده بود، رفتیم ولی جایی برای سوزاندن جسد نبود؛ ... بالاخره جایی یافتیم در ۱۸ کیلومتری جاده‌مسگرآباد، که چاله‌های زیادی داشت. بعد از مدتی معطّلی، بالاخره جسد را از ماشین پایین انداختیم و کلرات را روی جسد ریختیم، مخصوصاً [روی] صورت او، بعد بنزین ریختیم، بعد دست‌های خود را و ماشین را تمیز کردیم؛ بعد مقداری هم بنزین روی دست و پای عباس ریخته شد. در‌‌ همان حال فندک را زد: از جسد شعله طولانی بلند شد و از دست و پای عباس هم شعله بلند شد؛ مقداری عقب رفته، من روی او پریدم و او را زمین زده و شعله را خفه کردم. وقتی بلند شدیم، متوجه شدیم که شعله به درِ صندلی عقب ماشین گرفته؛ به سرعت داخل ماشین پریده و ماشین را از شعله‌ها دور کردم...
 
سازمان مجاهدین خلق؛ پیدایی تا فرجام، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی جلد دوم صفحه‌های ۷ و ۸ و ۹
 
 
افراد زیر در ترور صمدیه لیاف شرکت داشتند: 
 
۱- وحید  افراخته ۲- مهدی موسوی قمی ۳- محمد طاهر رحیمی ۴- منیژه اشرف زاده کرمانی
وحید افراخته همان روز (عصر ۱۶ اردیبهشت ۱۳۵۴) قراری مشابه با قرار مجید شریف واقفی را با مرتضی صمدیه لباف در خیابان گرگان- خیابان سلمان فارسی گذارده بود. از آن‌جایی که حسین سیاه کلاه به خاطر سوختن دستش در جریان آتش زدن جنازه‌ی شریف‌واقفی نتوانست در این عملیات حضور داشته باشد به جای او مهدی موسوی قمی عضو شاخه‌ی تقی شهرام (سیاسی- کارگری) «قرض» گرفته شد. در این عملیات علامت دهنده‌ منیژه اشرف زاده، راننده محمد طاهر رحیمی و ضارب وحید افراخته بود که دو گلوله به فک و صورت صمدیه لباف شلیک کرد.
سازمان مجاهدین خلق؛ پیدایی تا فرجام، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی جلد دوم صفحه‌ی ۹
 
 
ترور دو مستشار آمریکایی سرهنگ پال شفر و سرهنگ جک ترنر
روز ۳۱ اردیبهشت ۱۳۵۴بخش مارکسیست لنینیست مجاهدین که پانزده روز قبل در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۳۵۴ اقدام به ترور مجید شریف واقفی و مرتضی صمدیه لباف رهبران بخش مذهبی سازمان کرده بود اقدام به ترور دو سرهنگ آمریکایی در خیابان قیطریه تهران می‌کند.
این عملیات به وسیله‌ی کسانی صورت می‌گیرد که دو هفته قبل در ترور مجید شریف واقفی و مرتضی صمدیه لباف رهبران بخش مذهبی سازمان شرکت داشتند.
«روز چهارشنبه ۳۱ اردیهبشت ۱۳۵۴ ساعت ۶:۴۰ دقیقه صبح تیم عملیاتی به فرماندهی وحید افراخته، در حوالی قیطریه، اتومبیل حاوی دو مستشار نظامی نیروی هوایی امریکا به نام «سرهنگ شفر» و «سرهنگ ترنر» را محاصره کردند. همزمان با کوبیده شدن سپر یک وانت‌بار به اتومبیل مورد نظر از عقب، بلافاصله اتومبیل دیگری راه را از جلو سد می‌کرد. ضربه نخستین، سرنشینان و راننده اتومبیل هدف را دچار شوک و غافلگیری آنی می‌کرد و بی‌آنکه فرصت تفکر و واکنش داشته باشند، اتومبیل دیگری راه را می‌بست. در این عملیات، سه نفر از عوامل ترور پیاده شدند، به راننده ایرانی مستشاران دستور دادند که در کف اتومبیل بخوابد و سپس دو مستشار را به گلوله بستند.
افراد شرکت کنننده در عملیات فوق عبارت بودند از:
وحید افراخته، مسوول عملیات و تسلیم کننده راننده مستشاران؛
سیدمحسن سید‌خاموشی، ‌راننده وانت و عامل ترور (شلیک) از سمت راست اتومبیل؛
محمد‌ طاهر رحیمی، عامل ترور (شلیک) از سمت چپ اتومبیل؛
محسن بطحایی، مسوول راه‌بندان؛
منیژه اشرف‌زاده کرمانی، علامت دهنده عملیات و مسوول مراقبت از صحنه
 
سازمان مجاهدین خلق؛ پیدایی تا فرجام جلد ۱ صفحه‌ی ۶۵۲
 
دکتر مرتضی لبافی‌نژاد یکی از اعضای مذهبی سازمان مجاهدین خلق نیز در این عملیات نقش حاشیه‌ای داشته است.
وحید افراخته و سیدمحسن سیدخاموشی در پنجم مردادماه ۱۳۵۴دستگیر شدند. وحید افراخته همکاری گسترده‌ای با ساواک داشت و زمینه‌ی دستگیری بقیه افراد را فراهم کرد. از آن‌جایی که کلیه افراد شرکت کننده در این عملیات دستگیر شدند و وحید افراخته خود در بازجویی از آن‌ها شرکت داشت چیزی از این عملیات پوشیده نماند. این افراد در دادگاه «علنی» محاکمه و در بهمن ۱۳۵۴ به جوخه‌ی اعدام سپرده شدند. متن بازجویی‌های این افراد توسط رژیم جمهوری اسلامی در کتاب‌ها و نشریات و مجلات و سایت‌های اینترنتی انتشار یافته است. وحید افراخته در وصیت‌نامه‌اش و لحظاتی پیش از اجرای حکم اعدام می‌‌نویسد:
«... باز هم استدعا دارم اگر امکان دارد به من فرصت داده شود تا به جبران گذشته بپردازم ، مخصوصاً در مورد اطلاعاتی که دارم احتیاچ به مدتی وقت است تا به تکمیل آن بپردازم ، زیرا مجدداً شروع به نوشتن بازجویی کلی کرده و مطالب جدیدی به خاطرم رسیده است ... آرزو دارم یکی از مقامات کمیته را که مرا می‌شناسد ببینم و مطالبی را عرض کنم. »
رجوع کنید به صفحه‌ی ۳۷ جلد دوم کتاب سازمان مجاهدین خلق از پیدایی تا فرجام مراجعه کنید.
 
 
به خاطر حساسیت موضوع ترور مستشاران آمریکایی و به ویژه در اثر اعترافات وحید افراخته که مدعی شده بود اسناد و مدارک به دست آمده از مقتولان برای تحویل به دولت شوروی و جلب پشتیبانی آن دولت، به خارج از کشور ارسال شده است اطلاعات به دست آمده و پیشرفت امر از سوی ساواک در اختیار  مأموران سیا و دوایر ذیربط آمریکایی قرار می‌گرفت. به همین دلیل ساواک حتی نتوانست اعدام وحید افراخته را که برای دستگاه امنیتی مهره‌‌ای بسیار مهم و ارزشمند بود به تعویق بیاندازد. بزرگترین ضربات به سازمان‌های چریکی پس از دستگیری وحید افراخته و همکاری گسترده او وارد شد. او شخصاً در عملیات علیه اعضای سازمان مجاهدین مسلح به مسلسل کلاشنیکوف شرکت می‌کرد.
به نقل احمد اسعد و احمدرضا کریمی که با ساواک همکاری می‌کرد آمده است که  «در طول بازجویی وحید افراخته، چند روز هم، دو آمریکایی از سفارت آمریکا به کمیته‌ی مشترک و اتاق مخصوصی که در اختیار وحید گذاشته شده بود، می‌آمدند و از وی در خصوص نحوه‌ی ترورها و –بخصوص- سرنوشت اسناد سرقت شده از مستشاران مقتول آمریکایی، بازجویی می‌کردند. »
 
 
مسوولان ساواک بعد‌ها در بولتن ویژه به شماره ۲۸۳۸/ ک به تاریخ ۱۳۵۴/۶/۳ مربوط به کمیته مشترک ضد خرابکاری با عنوان «درباره اعترافات وحید افراخته در زمینه تبادل اطلاعات با سفارتخانه‌های شوروی در خارج از کشور» که‌‌‌ همان زمان به اطلاع شاه و نصیری رییس ساواک رسید، نوشتند:
«پیرو گزارشات قبلی در زمینه اعترافات وحید افراخته (فرمانده تیم سیاسی ـ نظامی گروه به اصطلاح مجاهدین خلق که در کلیه برنامه‌های ترور گروه مذکور شرکت داشته است) به استحضار می‌رساند، متهم موصوف در ادامه بازجویی‌های معموله اعتراف نموده که پس از ترور دو نفر سرهنگ امریکایی، کیف دستی‌های آن‌ها را برداشته و به جای آن کیف دیگری که محتوای مواد منفجره بود در اتومبیل گذاشته است تا پس از رسیدن ماموران در محل حادثه و باز کردن آن، کیف مذکور منفجر و تلفات دیگری به ماموران وارد آید. وی افزوده پس از بررسی و ترجمه اوراق و نوشتجات داخل کیف‌های دو سرهنگ موصوف (این مدارک به وسیله حسن حسنان ترجمه شده است) اعضای گروه متوجه می‌شوند که اطلاعات ذی‌قیمتی در مورد تأسیسات مستشاری «آرمیش مگ» در ایران، نحوه خرید هواپیماهای فانتوم از امریکا، نحوه پرداخت پول و سررسید آن‌ها، پایگاه‌هایی که هواپیماهای فانتوم در آن مستقر می‌باشند، تعداد هواپیماهای تحویلی به ایران در هر نوبت، توضیحاتی راجع به پایگاه‌های نظامی مستشاران در ایران، مطالبی درباره مشخصات باند فرودگاه‌ها و قابلیت استفاده از آن‌ها، اطلاعاتی در مورد خطوط ارتباطی تله کمونیکاسیون و محل پایگاه‌های جاسوسی، تعدادی نقشه با علایم رمز روی آن مشخص شده، مشخصات تعدادی از مقامات ایرانی که با امریکایی‌ها در تماس هستند، گزارش‌هایی در مورد مسافرت معاون «شلزینگر» به تهران و شهرستان‌ها، قبوض خرید اسلحه از امریکا، کروکی منزل یکی از مستشاران نظامی امریکا در تهران و تعدادی عکس‌های خانوادگی و مدارک شخصی در کیف‌های مورد بحث وجود دارد که پس از تفکیک، ‌مدارک شخصی سرهنگان موصوف به وسیله دو نفر از اعضای گروه با اضافه نمودن چند جزوه و نشریه گروه به اصطلاح مجاهدین به پشت بام ساختمان خبرگزاری فرانسه در تهران انداخته شد و مراتب نیز تلفنی به کارمندان خبرگزاری مذکور اعلام گردید تا آن‌ها را به خانواده افسران نامبرده تحویل نمایند (مدارک مکشوفه در پشت‌بام خبرگزاری فرانسه در تهران به وسیله ماموران ساواک جمع‌آوری و به موقع با کسب اجازه به مقامات امریکایی تحویل شده است.)»
سازمان مجاهدین خلق؛ پیدایی تا فرجام، جلد اول  صفحات ۶۵۳ و ۶۵۴، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی
 
بر اساس گزارش نیویورک تایمز ۹ چریک در ۲۴ ژانویه ۱۹۷۶ مطابق با ۴ بهمن ۱۳۵۴ در ارتباط با قتل چندین آمریکایی از جمله سه سرهنگ آمریکایی اعدام شدند. در جریان محاکمه متهمان به قتل‌ آمریکایی‌ها، یک کارمند کنسولگری آمریکا یک فرمانده پلیس و سه ایرانی دیگر اعتراف کردند .
 
“9 Are Executed in Iran,”AP Report,THE NEW YORK TIMES,January 25,1976
 
چنانچه ملاحظه می‌شود مقامات آمریکایی کوچکترین شبهه‌ای در مورد افراد درگیر در ترور سرهنگ پال شفر و سرهنگ جک ترنر ندارند و صرفاً جهت سنگین کردن پرونده «سازمان مجاهدین خلق» و منطقی جلوه دادن الحاق نام این سازمان به لیست تروریستی وزارت خارجه آمریکا آن‌ها را مسئول این عملیات معرفی کرده‌اند.
 
در آدرس زیر که متعلق به سایت اندیشه‌ پیکار است می‌توانید اطلاعیه بخش مارکسیست لنینیست سازمان مبنی بر پذیرش مسئولیت ترور دو مستشار آمریکایی را ملاحظه کنید:
 
 
در آدرس زیر از نشریه مجاهد شماره ۵ خرداد ۵۴، ارگان بخش مارکسیست لنینیست مجاهدین موجود است. از صفحه‌ی ۳۱ تا ۴۰ به موضوع فوق پرداخته است.
 
http://peykar.info/PeykarArchive/Mojahedin/Mojahed-5.pdf
 
ترور سه کارمند آمریکایی راکول اینترنشنال (Rockwell International )
 
ترور سه کارمند آمریکایی شرکت راکول اینترنشنال به نام‌های ویلیام کاترول ، روبرت کرونگارد و دونالد اسمیت در روز ۶ شهریور ۱۳۵۵ توسط بخش مارکسیست لنینیست مجاهدین صورت گرفت. فرماندهی این عملیات با حسین سیاه کلاه بود. وی پیش از این در اردیبهشت ۱۳۵۴ با شلیک به سر مجید شریف‌واقفی او را به قتل رسانده و  جسد او را سوزانده بود و در مرداد ۱۳۵۵ با شلیک به مغز محمد یقینی او را به قتل رسانده و جسد او را در اسید حل کرده و به روایتی با ناپالم سوزانده بود.
 
قاسم عابدینی یکی از اعضای تیم ترور آمریکایی‌ها و یکی از اعضای مرکزیت سازمان «پیکار» که در بهمن ۱۳۶۰ همراه همسرش منیژه حیدرزاده دستگیر شد در بازجویی‌های خود در مورد چگونگی انجام این عملیات می‌گوید:‌
 
«روز عمل (۶/۶/۱۳۵۵) تمام کارها مطابق برنامه انجام گرفت‌. راننده موتور سیکلت و فرید که ترک او نشسته بود به وسیله بوق و دست علامت مثبت دادند. تیم آماده شد. آرایش حمله صورت گرفت، راننده راه بندان ماشین را روشن کرد، چند لحظه بعد اتومبیل حامل مستشاران از پیچ خیابان ظاهر شد. راننده راه بندان راه ماشین را سد کرد ، راننده مستشاران احساس کرد که قضیه ای در کار است و فرمان را به سمت راست خودش چرخاند، ولی به علت باریک بودن خیابان کاری از دستش بر نمی‌آمد و راه بسته شد . مسلسل چی ها پس از این که فرمانده به سرعت راننده مستشاران را تسلیم نموده و او را وادار کرد که سرش را به زیر داشبورد ببرد، رگبار را به آمریکایی ها بستند‌. نفر جلویی (ویلیام کرونگارد) پس از تیر خوردن قصد فرار داشت، از ماشین خارج شد و به طرف پیاده رو رفت، ولی مسلسل چی او را دنبال کرده و در حالی که در داخل جوی آب افتاده بود کارش را تمام کرد. در این اثنا راننده ماشین راه بندان بایستی خارج می‌شد و به عنوان پشتیبان آتش مسلسل چی عقبی در کنار او می ایستاد. منطقه را کنترل می کرد، مسلسل را از او گرفته و خشاب گذاری می کرد تا در همین اثنا (وقتی) مسلسل چی تیر خلاص دو نفر عقب را بزند، دوباره مسلسل را به دست او می‌داد و به سمت ماشین فرار حرکت می‌کردند. در ضمن قرار بود که در حین رفتن به سمت ماشین فرار شعار هم بدهند که (بر خلاف گفته اعلامیه) شعاری داده نشد. این مرحله از عمل که اصل قضیه هم بود به طور کامل (منهای یکی دو مورد جزئی) انجام گرفت و ماشین در مسیر شناسایی شده حرکت کرد. پس از طی مسافتی یک نفر از سرنشینان را پیاده نموده نمره ی جعلی را برداشته و دوباره به حرکت ادامه داد. بعد از مدتی دو نفر دیگر را نیز پیاده نموده و خود راننده با ماشین فرار به سمت میدان خراسان حرکت کرد، در حالی که کیف های مستشاران نیز در داخل ماشین بود . ماشین فرار را در یکی از کوچه های حوالی میدان خراسان قرار داده، وسایل درون آن را به ماشین دیگری که از قبل در آنجا قرار داده بود ، منتقل نموده و با ماشین جدید به سمت یک پایگاه که می بایست وسایل به آنجا برده شود، حرکت نمود و بدین صورت عملیات خاتمه یافت. "  افراد تیم عملیات ترور سه مستشار عبارت بودند از :
 
۱- حسین سیاه کلاه (کاظم) _ فرمانده عملیات
۲- مهدی فتحی (وحید) _ معاون فرمانده و در واقع فرمانده اجرایی عملیات صحنه
۳- محسن طریقت (محمود) _ مسلسل چی شماره 2
۴- قاسم عابدینی (عسکر) _ راننده راه بندان و فرار
۵-شهرام محمدیان باجگیران (جواد) _ راننده موتور و علامت دهنده
۶- غلام حسین صاحب اختیاری (شمس الله _ اصغر) _ موتور سوار و علامت دهنده .
 
سازمان مجاهدین خلق ؛ پیدایی تا فرجام صفحه‌های  ۲۷۹ و ۲۸۰، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی
 
 
 
حسین سیاه‌کلاه و محسن طریقت در سال ۵۶ به خارج از کشور فرار کردند. مهدی فتحی در درگیری با ساواک کشته شد. غلامحسین صاحب‌اختیاری توسط ساواک دستگیر و اعدام شد. قاسم عابدینی و شهرام محمدیان باجگیران رهبران بعدی سازمان «پیکار» را تشکیل می‌دادند که پس از دستگیری در سال ۶۰ و ۶۲ به ترتیب در سال‌های ۶۳ و ۶۴ توسط جمهوری اسلامی اعدام شدند.
 
در گزارش ساواک درباره‌ی دستگیری و اعترافات غلامحسین صاحب‌اختیاری از اعضای تیم ترور مزبور چنین آمده است:‌
« در گزارش مورخه ۲۲/۱/۲۵۳۶ (۱۳۵۶) به استحضار رسید که مأمورین کمیته مشترک ضد خرابکاری استان خراسان _ مشهد به دنبال اطلاعات واصله از ساواک، غلام حسین صاحب اختیاری (از اعضای مسلح و متواری گروه به اصطلاح مجاهدین خلق ایران) را در اطراف حرم مطهر شناسایی و مشارالیه در جریان برخورد مسلحانه با مأمورین کمیته مذکور درصدد فرار برآمده .... متهم مورد بحث ... در مورد ترور سه نفر اتباع آمریکایی شاغل در کمپانی راکول به اسامی " ویلیام کاترول ، روبرت کرونگارد و دونالد اسمیت " که از طرف اعضای گروه به اصطلاح مجاهدین خلق ایران در تاریخ ۶/۶/۲۵۳۵ (۱۳۵۵) به قتل رسیده اند چنین اعتراف می‌نماید : اصولاً بهرام آرام (رهبر گروه تروریست موصوف که معدوم گردیده) یکی از مخالفین سرسخت آمریکایی‌های مقیم ایران بوده و همیشه سعی داشته که در موقعیت های مختلف نسبت به نابودی آنها اقدام نماید. بر همین مبنا حدود دو ماه قبل از انجام ترور با تشکیل جلسه‌ای این موضوع را مطرح و پس از بحث و تبادل نظر ، سه نفر از کارکنان آمریکایی شرکت راکول را در نظر گرفته و پس از بررسی کارهای مقدماتی مسئولیت شناسایی عملیات مزبور را به عهده چند نفر از اعضای تیم نظام گروه محول و بعد از تهیه طرح لازم و رفع اشکالات و موانع موجود ، یکی از اعضای مسلح گروه به نام مستعار سعید (قاسم عابدینی‌، فارغ التحصیل دانشکده علوم دانشگاه تهران که به اتفاق همسرش مهری حیدرزاده ، دانشجوی دانشگاه تهران در نیمه دوم سال ۲۵۳۴ (۱۳۵۴) به هنگام خدمت وظیفه متواری گردیده است) را مسئول راه بندان می‌نماید؛ لیکن بعداً به سبب عدم توانایی نامبرده غلام حسین صاحب اختیاری (متهم موصوف) را به عنوان راننده اتومبیل راه بندان انتخاب، که یاد شده نیز از اجرای این مأموریت به علت تزلزل روحیه خودداری و به همین مناسبت مورد انتقاد شدید واقع و مجدداً مأموریت راه بندان به عهده سعید واگذار و قرار می‌شود از وجود صاحب اختیاری و یکی دیگر از اعضای گروه به نام مستعار جواد به عنوان راکب موتور سیکلت جهت اعلام ورود آمریکایی‌ها به منطقه عملیات استفاده گردد . قبل از انجام عملیات به توصیه سعید تصمیم می‌گیرند یک دستگاه اتومبیل شخصی را مصادره کنند، اما در جریان این عملیات اتومبیل پنچر شده و افراد شرکت کننده در سرقت که عبارت بودند از : سعید، کاظم و محمود، مورد سوء ظن پاسبان پاس میدان شاه واقع شدند و چون مأمور مزبور با موتور سیکلت به تعقیب آنها می‌پردازد، کاظم با تیراندازی به سوی پاسبان، او را به قتل رسانده و متواری می‌گردند و به همین علت اجرای طرح مجدداً با شکست مواجه و عملی نمی‌گردد. متعاقب این امر برای اجرای عملیات از اتومبیل سعید استفاده می‌شود، ولی چون اتومبیل مزبور نیز حین مسافر کشی توسط پلیس راهنمایی جریمه شده بود از بردن آن به منطقه عملیات صرف نظر می‌گردد. غلامحسین صاحب اختیاری می‌افزاید به دنبال عدم موفقیت در اجرای طرح مذکور، سرانجام بهرام آرام دستور استفاده از فوکس واگن شماره ۶۶۵۳۶ متعلق به حسن آلادپوش " معدوم " ... را صادر و اجازه می‌دهد اتومبیل مذکور به منظور راه بندان در اختیار وی قرار گیرد. لذا صبح روز ۶/۶/۲۵۳۵ پس از انجام اقدامات مقدماتی و استقرار در محل مأموریت (تهران نو ، خیابان خیام ، خیابان دلپذیر) غلام حسین صاحب اختیاری و جواد (عضو مسلح و متواری گروه) که راکب یک دستگاه موتور سیکلت بودند، مأموریت پیدا می‌کنند ورود اتومبیل حامل سه نفر آمریکایی را علامت دهند. در اجرای این منظور دو نفر اخیرالذکر کمی جلوتر از اتومبیل سه نفر آمریکایی به خیابان خیام وارد و با زدن بوق و نشان دادن آنها ، تعداد سرنشینان اتومبیل را به افراد تیم نظامی اطلاع می دهند . به محض ورود اتومبیل آمریکایی ها، حسن آلادپوش با استفاده از فوکس واگن مورد بحث جلو آنها را سد و سه نفر از اعضای گروه به اسامی مستعار " کاظم " (حسین سیاه کلاه متواری می‌باشد، " وحید " ( مهدی فتحی ، معدوم) و " محمود " (محسن طریقت منفرد ، متواری است) که مسلح به مسلسل ، سلاح کمری و نارنجک جنگی بوده‌اند، دفعتاً از کمینگاه خارج و ضمن حمله به اتومبیل ، هر سه نفر آمریکایی را با آتش مسلسل به قتل رسانیده و با استفاده از خورو فرار که در یکی از خیابان‌های فرعی پارک شده بود ، متواری می‌گردند. ... با عنایت به مراتب معروضه فوق به استحضار می‌رساند که در عملیات ترور سه نفر اتباع آمریکایی مجموعاً هفت نفر شرکت داشته‌اند که تا کنون سه نفر آنان به اسامی «بهرام آرام» ، حسن ‌آلادپوش و مهدی فتحی معدوم، یک نفر به نام غلامحسین صاحب‌اختیاری دستگیر و چهار نفر دیگر به نامان «جواد»، «قاسم عابدینی»، «محسن طریقت منفرد»و «حسین سیاه‌کلاه» متواری می‌باشند که اقدامات همه جانبه به منظور شناسایی و دستیابی به آنان در جریان می‌باشد و نتیجه متعاقباً به عرص خواهد رسید. (بولتن ویژه کمیته مشترک ساواک و شهربانی، شماره‌ی ۱۲۰۷/ ک ، تاریخ ۲۸/۱/۲۵۳۶
سازمان مجاهدین خلق ؛ پیدایی تا فرجام صفحه‌‌های ۲۸۳ تا ۲۸۵
 
 
چنانچه ملاحظه می‌شود برای مأموران ساواک و همچنین سیا و اف بی آی هویت تمامی کسانی که در عملیات ترور شرکت داشتند و متواری بودن ‌ ‌‌«محسن طریقت منفرد»و «حسین سیاه‌کلاه» مشخص است. چنانچه برفرض محال مشخص هم نبوده باشد پس از انتشار کتاب‌های مزبور توسط رژیم جمهوری اسلامی هویت آن‌ها برای مقامات آمریکایی مشخص است.
سه کارمند شرکت راکول اینترنشنال که تلاش می‌شد غیرنظامی و کارمند ساده جلوه داده شوند در واقع مستشاران نظامی و اطلاعاتی آمریکا بودند که تحت پوشش این شرکت کار می‌کردند. شناسایی و ترور آن‌ها حساسیت زیادی در ساواک، سیا و دولت‌های ایران و آمریکا به وجود آورد چرا که تصور می‌کردند پای مقامات روسی و سرویس‌های اطلاعاتی و امنیتی شوروی سابق در میان است. به همین دلیل سیا و ارگان‌های مربوطه‌ی آمریکایی با دقت جزئیات این ترور را دنبال می‌کردند.
 
یکی از اولین گزارش‌های ساواک درباره ترور سه مستشار طرح آی بکس به شرح زیر بود :
 
«همان طوری که به استحضار رسیده، مقارن ساعت 00 : ۷ روز ۶/۶/۳۵ (۱۳۵۵) شش نفر از اعضای گروه تروریستی به اصطلاح مجاهدین خلق ایران (مارکسیست های اسلامی) راه عبور اتومبیل سه نفر اتباع آمریکایی مقیم تهران به اسامی "روبرت کرون گارد‌، ویلیام کاترل و دونالد اسمیت " را که با نیروهای هوایی شاهنشاهی ایران همکاری داشتند و عازم محل کار خود بودند، در میدان وثوق منطقه تهران نو با اتومبیل فولکس واگن مسدود نمودند و با مسلسل و سلاح کمری هر سه نفر مذکور را به قتل رساندند و با به جای گذاردن اتومبیل خود از محل حادثه متواری گردیدند. بررسی های انجام شده در مورد قتل آمریکائیان مذکور نشان می‌دهد که عوامل اجرای طرح ترور اطلاعات کافی در مورد وضعیت و مشاغل آنان در اختیار داشته اند‌. با توجه به این که قسمت هایی از ارتش شاهنشاهی که مستشاران نظامی و غیر نظامی آمریکایی در آنجا به خدمت اشتغال دارند، همواره مورد توجه خاص عوامل اطلاعاتی شوروی می‌باشد و سه نفر مذکور نیز در قسمتی خدمت می‌کردند که از حساسیت ویژه‌ای برخودار می‌باشد ، چنین استنباط می گردد که اطلاعات مذکور و شناسایی انجام شده به وسیله عوامل سرویس اطلاعاتی شوروی صورت گرفته باشد. ... البته عاملین اجرای طرح که اطلاعات مزبور در اختیارشان گذارده شده همان طور که قبلاً به استحضار رسید، از عوامل وابسته به گروه تروریست به اصطلاح مجاهدین خلق (مارکسیست های اسلامی) می‌باشند. استحضار دارند که در سال ۲۵۳۴ (۱۳۵۴) متعاقب ترور دو نفر مستشار نظامی آمریکا در منطقه سلطنت آباد تهران، توسط اعضای گروه مذکور، کیف دستی همراه یکی از مستشاران که حاوی اسناد و مدارک طبقه بندی شده بود به سرقت برد شد و پس از دستگیری اعضای گروه تروریستی مذکور تعدادی از آنان اعتراف کردند که اسناد داخل کیف را ترجمه و به کشور فرانسه ارسال داشته اند تا در آنجا در اختیار سفارت یا عوامل اطلاعای شوروی قرار داده شود و متقابلاً وسائلی را از آنان تقاضا نمایند‌. این موضوع احتمال ارتباط عوامل اطلاعاتی شوروی را با گروه تروریستی مذکور تا حدود زیادی تقویت می‌نماید و با توجه به قرائن موجود، دخالت غیر مستقیم شوروی ها را در اجرای طرح ترور اخیر به ویژه از نقطه نظر جمع آوری اطلاعات روشن می‌نماید. در جریان ترور اخیر، راننده اظهار می‌دارد، همراه یکی از مستشاران یک کیف دستی بوده که در بازرسی از اتومبیل آنان کیف مزبور به دست نیامده و به احتمال زیاد تروریست‌ها این کیف را نیز به شیوه گذشته همراه برده‌اند.»
 
 
سازمان مجاهدین خلق ؛ پیدایی تا فرجام
 
روایت حسین روحانی از رهبران سازمان «پیکار» در رابطه با ترور ۵ مستشار آمریکایی
 
حسین روحانی یکی از رهبران سازمان پیکار و بخش مارکسیست لنینیست مجاهدین در کتاب «سازمان مجاهدین خلق» در ارتباط با «طرح ترور سه مستشار آمریکایی و اهداف مورد نظر از این عملیات» می‌نویسد:
همانطور که قبلاً اشاره شد، سازمان پس از تغییر ایدئولوژی و مارکسیست شدن هم چنان بر روی خط مشی مسلحانه چریکی پایبند بود و طرح ترور ۳ مستشار آمریکایی در ایران نیز در همین چارچوب قابل بررسی  است. منتهی سازمان پس از ضربه خوردن تیم فعال، با تجربه و کارآمد نظامی‌اش در تابستان ۱۳۵۴ ، هرگز نتوانست تیمی در سطح و یا در حدود آن به وجود آورد... در تابستان ۵۴ (تابستان ۵۵ صحیح است) و با در نظر گرفتن این که سازمان حدود یک سال بود که اقدام به ترور عمده و با مضمون ضد امپریالیستی نکرده بود، تصمیم گرفته شد که با جمع‌آوری نیرو و امکانات خود از نقاط مختلف سازمان، اقدام به ترور سه مستشار عالی‌رتبه آمریکایی بنماید. این عملیات پس از شناسایی مقدماتی، از حدود اوایل تیرماه ۱۳۵۵ در دستور کار تیم عمل کننده قرار گرفت و در اوایل شهریور ماه همین سال به اجرا در آمد. تیم عمل کننده متشکل بود از فرمانده عملیاتی (حسین سیاه کلاه)، معاون اول عملیاتی (محسن طریقت)، معاون دوم عملیاتی (مهدی فتحی)، راننده ماشین (قاسم عابدینی)، راننده موتور جهت دادن علامت (شهرام محمدی) و علامت دهنده که پشت ترک موتور قرار داشت (غلامحسین صاحب‌اختیاری) علاوه بر این‌ها بهرام آرام به عنوان فرمانده مشورتی از نزدیک فعالیت آن تیم را زیر نظر و کنترل داشت.
کتاب سازمان مجاهدین خلق ایران، صفحه‌‌های ۱۵۳ و ۱۵۴
بنا بر این با توجه به اسناد و مدارک موجود تردیدی نیست که این عملیات‌ها توسط بخش مارکسیست لنینیست مجاهدین و پس از ترور رهبران بخش مذهبی و از بین رفتن آن صورت گرفته است.
 
اگر کسی بگوید مجاهدین سنت ترور مستشاران آمریکایی در ایران را پایه‌گذاری کردند قطعاً از نقظه نظر تاریخی حرف درستی را زده است. این چیزی است که در نشریات مجاهدین در سال ۵۸ و ۵۹ هم روی آن تأکید شده است. اما این چه ربطی دارد به تلاش برای انداختن مسئولیت این ۵ ترور به دوش مجاهدین. در تاریخ معروف است که «قابیل» سنت برادر کشی را باب کرد. بنابراین همه‌ی محققان و پژوهشگران کارشان را تعطیل کنند و هرکجا برادرکشی یافتند به «قابیل» نسبت دهند.
 
در این آدرس می‌توانید نشریه مجاهد ارگان خارج از کشور سازمان مجاهدین خلق ایران (بخش مارکسیست لنینیست) ضميمه‌ی شماره ۱، آذرماه ۱۳۵۵ و اطلاعیه بخش مارکسیست لنینیست مجاهدین در ارتباط با ترور سه کارمند آمریکایی شرکت راکول اینترنشنال را ملاحظه کنید:
 
http://peykar.info/PeykarArchive/Mojahedin-ML/pdf/mojahed-zamime1-1355.pdf
 
سرنوشت حسین سیاه‌کلاه و محسن طریقت منفرد
 
حسین سیاه کلاه و محسن طریقت منفرد که در ترور سه کارمند آمریکایی شرکت راکول اینترنشنال شرکت داشتند در اثر بحران‌هایی که در بخش مارکسیست لنینیست مجاهدین پیش آمد تحت عنوان «انحلال‌‌طلب» به خارج از کشور گریختند.
در سال ۵۶ هر ۵ عضو مرکزیت مارکسیست لنینیست مجاهدین شامل ۱- تقی شهرام ۲- محمدجواد قائدی ۳- حسین سیاه کلاه ۴- محسن طریقت منفرد ۵- محمد قاسم عبدالله زاده (مصطفی) به خارج از کشور رفتند. دو نفر اول به انگلستان و لندن سفر کردند و پس از انقلاب به کشور بازگشتد. تقی شهرام در ۱۱ تیرماه ۵۸ دستگیر و در دوم مرداد ۵۹ اعدام شد. محمد جواد قائدی در ۱۹ خرداد ۶۱ دستگیر و در ۲۴ مرداد ۶۲ اعدام شد. از سرنوشت سه نفر دیگر اطلاعی در دست نیست.
 
پس از مصاحبه با بی بی سی و اعلام نام سیاه کلاه و طریقت منفرد به عنوان دو عضو بخش مارکسیست لنینیست مجاهدین که در ترور آمریکایی‌ها دست داشته و به خارج از کشور گریختند، افراد فرصت‌طلب به زعم خود از ناآگاهی افراد سوءاستفاده کرده و مدعی شدند که من اعضای بخش منشعب یا مارکسیست لنیست سازمان مجاهدین را به «سیا» و «رسانه‌های امپریالیستی» معرفی کرده و خواهان دستگیری‌شان شده‌ام! نکته جالب این است که افراد یاد شده درست همان کسانی هستند که ده‌ها سند و مدرک و ادعای غیرواقعی انتشار می‌دهند تا مجاهدین را نزد آمریکایی‌ها مسئول این ترورها معرفی کنند. آیا با منطقی که دارند این همکاری با «امپریالیست‌ها» و «سیا» در لو دادن «قاتلان» مستشاران آمریکایی نیست؟ آیا رهبران مجاهدین در خارج از کشور و در کشورهای «عضو ناتو» و «امپریالیستی» در آدرس‌های شناخته شده و در عراق در محاصره‌ی نیروهای عراقی و آمریکایی و ... زندگی نمی‌کنند؟
 
در حالی که موضوع فرار این سه نفر (سیاه کلاه، طریقت منفرد و عبدالله زاده) به خارج از کشور بارها از سوی سازمان «پیکار» و اسناد آن انتشار یافته است. در کتاب‌های منتشر شده از سوی رژیم و سایت‌های اینترنتی بارها روی این نکته دست گذاشته شده است و در واقع من رازی را افشا نکرده‌ام.


بخش مارکسیستی لنینیستی مجاهدین در مهرماه ۱۳۵۷ دو ماه قبل از این که نام «پیکار» را برای خود برگزیند در ارتباط با این دو نفر چنین نوشت:

«جريان اول – اين جريان که توسط يکی از عناصر مرکزيت ( عنصر متعلق به بخش غير مسلط مرکزيت) رهبری می شد، جريان ليبرالی، تسليم طلبانه و سازمان شکنانه را تشکيل می داد. اين جريان در برخورد با مسائل و معضلات درونی سازمان، خواهان متوفف نمودن کارها، رها کردن کادرها و دست کشيدن از مبارزه بود. نماينده اين جريان که با شدت گرفتن ضربات وارده بر سازمان، بتدريج تزلزل درونی خود را آشکار می ساخت، در برخوردبا بن بستها و تناقضات مشی چريکی، گاه دست زدن به عمليات بزرگ و گاه تعطيل کردنکارها را تبليغ می کرد که هردو يک هدف يعنی يک دوره انفعال کامل سازمان و عدم برخورد جدی با مسائل جنبش را دنبال مينمود. اين عنصر مرکزی هنگاميکه در رابطه با برخی اشتباهات و انحرافاتش مورد انتقاد قرار گرفت عنوان کرد که ديگر انگيزه ای برای مبارزه نداشته و قادر به ادامه آن نيست. اندکی بعد، همين جريان از موضعی انتقام جويانه، فرصت طلبانه و در عين حال پاسيفيستی که ناشی از تزلزلات درونی خود او بود، انتقادات محدودی به مشی مسلحانه پيشتاز و مضمون مبارزه ايدئولوژيک درون سازمانی مطرح نمود که در رابطه با برخورد غير اصولی و غير دموکراتيک بخش مسلط مرکزيت، ديگرتاب تحمل فعاليت و مبارزه را نياورده ، عنصر فوق الذکر بهمراه يک تن ديگر از عناصرمرکزيت ، سازمان را ترک کردند. 
اين دو نفر اواسط پائيز ۵۵ و همزمان با شهادت رفيق بهرام آرام وارد در کادر مرکزيت سازمان شدند و در نيمه فروردين ۵۶ ، سازمان را ترک گفتند.»
حسین روحانی در صفحات ۱۵۵ تا ۱۶۷ کتاب «سازمان مجاهدین خلق ایران » از چگونگی طرح تز «انحلال موقت تشکیلات»‌و ارائه‌ی «تز رکود» و تجزیه و تحلیل ماهیت فرارطلبان و انشعابگران (بهار ۱۳۵۶) می‌گوید و در همین کتاب بارها به فرار مصطفی (محمدقاسم عبدالله زاده)، حسین سیاه کلاه و محسن طریقت منفرد به خارج از کشور اشاره می‌کند.
در کتاب سازمان مجاهدین خلق؛ پیدایی تا فرجام (۱۳۴۴-۱۳۸۴) در صفحات ۲۹۴ تا ۳۰۲ به موضوع فوق از زبان جواد قائٔدی، حسین روحانی، بهجت مهرآبادی، احمد‌علی روحانی و مهری حیدرزاده پرداخته شده است. افراد فوق همگی توسط جمهوری اسلامی دستگیر و به جز مهری حیدرزاده اعدام شدند.
 
 
در کتاب سازمان مجاهدین خلق ایران نوشته‌ی حسین روحانی در صفحات ۱۵۴، ۱۵۷، ۱۵۸، ۱۶۱، ۱۶۲، ۱۶۳ به محسن طریقت اشاره شده است.
در همین کتاب در صفحات۱۱۹، ۱۴۶، ۱۴۸، ۱۴۹، ۱۵۴، ۱۵۶، ۱۵۷، ۱۵۸، ۱۵۹، ۱۶۰، ۱۶۱، ۱۶۲، ۱۶۶ در مورد حسین سیاه کلاه صحبت شده است.
 
در کتاب بررسی تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق ایران در سال ۱۳۵۴
از حسین سیاه کلاه در صفحه‌های ۱۱۰، ۱۲۳، ۱۲۹، ۱۳۲، و ۱۳۳ یاد شده است.
و از محسن طریقت در صفحه‌ی ۱۵۱ و ۱۵۲ تحت عنوان محسن طریق یاد شده است.
 
در کتاب سازمان مجاهدین خلق؛ پیدایی تا فرجام (۱۳۴۴-۱۳۸۴) جلد اول به نام حسین سیاه کلاه در صفحه‌ ۶۰۱ اشاره شده است. و در همین کتاب به نام محسن طریقت منفرد در صفحه‌های‌۴۷۸ و ۶۰۱ اشاره شده است.
 
در کتاب سازمان مجاهدین خلق؛ پیدایی تا فرجام (۱۳۴۴-۱۳۸۴) جلد دوم به نام حسین سیاه کلاه در صفحه‌های
۶،۷،۹،۱۶،۲۶،۳۱،۴۶،۴۸،۷۶،۱۵۹،۱۶۴،۱۶۵،۱۶۶،۲۰۲،۲۰۴،۲۸۰،۲۸۵،۲۹۰،۲۹۱،۲۹۴،۲۹۵،۲۹۶ اشاره شده
است.
در کتاب یاد شده به نام محسن طریقت منفرد در صفحه‌های ۶۸، ۹۱، ۲۰۲، ۲۸۰، ۲۸۵، ۲۹۴، ۲۹۵، ۲۹۶، ۳۰۱، ۳۰۲، ۳۰۹، اشاره شده است.
 
همچنین در کتاب سازمان مجاهدین خلق پیدایی تا فرجام صفحه‌ی ۳۰۹ به نقل از قاسم عابدینی آمده است:‌
انتشار جزوه «فراخوان» . «... جریان فرار مصطفی [عبدالله زاده] و محمود [طریقت] و کاظم [سیاه کلاه] را شبیه و در راستای حرکت بخش منشعب از چریک‌‌های فدایی خلق که آن‌ها نیز در اواخر سال ۵۵ از چریک‌ها انشعاب کرده و در سال ۵۶ کاملا جدا شده بودند، می‌داند. ... محسن طریقت منفرد و محمد قاسم عبدالله زاده پس از جدایی از سازمان به خارج از کشور رفتند و به زندگی عادی مشغول شدند. »
صفحه‌ی ۱۰۹ و ۱۱۰ یاداشت‌های قاسم عابدینی.
 
 
در کنار این‌ها بایستی توجه داشت که عبدالله زرین‌کفش یکی از رهبران بخش منشعب مجاهدین (مارکسیست لنینیست) که در برلین آلمان زندگی می‌کند در رفت آمد بین تهران و برلین است کلیه اطلاعات خود را در اختیار رژیم گذاشته است. در کتاب‌‌های انتشار یافته از سوی رژیم بارها به مصاحبه با عبدالله زرین کفش اشاره شده است. مثلاً در کتاب بررسی تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق ایران در سال ۱۳۵۴ در صفحات ۷۷ و ۸۳ به مصاحبه‌های عناصر اطلاعاتی با او اشاره شده است.
 
در جلد اول کتاب سازمان مجاهدین خلق پیدایی تا فرجام در صفحه‌های ۲۸۴، ۲۹۴، ۳۰۰، ۳۰۱، ۳۰۵، ۳۵۰، ۳۶۵، ۳۶۶، ۳۸۱، ۳۸۵، ۳۹۳، ۴۱۴، ۴۲۳، ۴۸۲، ۵۱۵، ۵۵۴، ۵۵۵، ۵۸۱، ۵۸۲، ۵۸۴، ۶۰۰ به نام عبدالله زرین‌کفش اشاره شده است.
در جلد دوم  کتاب سازمان مجاهدین خلق پیدایی تا فرجام در صفحه‌های ۴۵، ۶۵، ۱۶۸، ۱۶۹ به نام وی اشاره شده است.
 
بهروز جلیلیان یکی از اعضای سابق سازمان پیکار و از گردانندگان و همکاران تراب حق‌شناس در سایت «اندیشه و پیکار» در ارتباط با حسین سیاه کلاه و نقش او در ترور محمد یقنی و فرارش به خارج از کشور می‌نویسد:‌
 
«قتل، شهيد محمد يقينی، متاسفانه نه بخاطر دلايل بالا، بلکه صرفا بديل رقابت تشکيلاتی بود. شهيد محمد يقينی پس از تغيير ايدئولوژی سازمان مجاهدين خلق ايران به مارکسيسم، همچنان در اين سازمان به فعاليت پرداخت. در پاييز سال ۱۳۵۵، پس از اينکه سازمان به يک تخلف تشکيلاتی از سوی وی پی برد، و همچنين مخالفت های وی با رهبری سلطه طلب سازمان، در پی چند جلسه مرکزيت به مرگ محکوم شد و توسط "حسين سياه کلاه" در خانه تکنيکی سازمان در شرق تهران انجام شد. حسين سياه کلاه با نام مستعار کاظم در اواخر همين سال به اتفاق دو نفر ديگر از سازمان گريختند. » بايستی توجه داشت که تمام اين اطلاعات، با جزييات کمتر در نوشته های رسمی "سازمان مجاهدين خلق ايران (م.ل)"، و همچنين سازمان پيکار در راه آزادی طبقه کارگر آمده»
 
 
در تابستان سال ۱۳۵۵ مرکزیت سازمان متشکل از شهرام ، آرام و سیاه کلاه به دلایل زیر یقینی را به ترور محکوم کرد . «انفعال در مبارزه ، کوشش برای تجزیه سازمان و به راه انداختن یک جریان در مقابل سازمان در خارج از کشور کمک وی به خروج مصباح (رضا رئیس طوسی) از کشور به رغم اطلاع وی از مخالفت سازمان با این امر و .... دلایل این محکومیت بودند . »
جواد قائدی در مورد ترور محمد یقینی و عوامل اجرایی آن می‌گوید:
 
«در چنین جو انتقادی تأیید من نیز برای ترور یقینی جلب شده و پس از مدتی این عمل به وسیله حسین سیاه کلاه که در بخش تکنیکی کار می‌کرد و در خانه تکنیکی انجام شد . »
 
قاسم عابدینی در این زمینه می‌گوید:‌
 
«مسئولیت کشتن یقینی به حسین سیاه کلاه سپرده می‌شود و قاسم عبدالله زاده (مصطفی) نیز در این جریان نقش معاون وی را داشته است. عبدالله زاده که در نیمه دوم سال ۵۵ به مرکزیت راه یافته بود مورد حمایت شدید تقی شهرام قرار گرفت. نحوه ترور یقینی به نقل از قاسم عابدینی چنین است : " یک روز از روزهای پاییز (شاید اواخر مهر و اوایل آبان 1355)  او را به خانه تکنیکی واقع در خارج از محدوده خاوران می‌برند و به بهانه جعل پاسپورت او را مشغول می‌نمایند و کاظم (حسین سیاه کلاه) با شلیک یک گلوله در مغز او وی را به شهادت می‌رساند. یادداشت‌های قاسم عابدینی ص ۸۲-۸۴
 
 
حسین سیاه‌کلاه(کاظم) همچنین در ترور سرتیپ زندی پور نیز به همراه – بهرام آرام طراح عملیات، وحيد افراخته فرمانده عمليات و مسئول تيراندازي و شليک تير خلاص، محمدطاهر رحيمي، سيد محسن سيدخاموشي و صمدیه لباف و... شرکت داشت. در این عملیات منيژه اشرف‌زاده کرماني مسئول دادن علامت بود.
 
 
در اسناد بخش مارکسیست لنینیست مجاهدین از حسین سیاه‌کلاه و مصطفی(قاسم عبدالله زاده) به عنوان «جنایتکار» و «خائن» یاد می‌شد.
حسین احمدیان مسئول زندان ساری که با تقی‌ شهرام از زندان گریخت در نامه به مرکزیت این گروه در خرداد ۵۷ می‌نویسد:‌ »کاظم اکنون چه نوع کار سیاسی در کارخانه‌های ایران می‌کند؟ نظرات انحلال‌طلبانه او کجاست؟ اگر چنین نظرات انحلال‌طلبانه‌ای وجود ندارد پس چرا به او می‌گویید انحلال‌طلب چرا به او می‌گویید «خائن» چرا به او می‌گویید جنایتکار. او چه خیانتی مرتکب شد؟ او چه جنایتی مرتکب شد؟ خیانت و جنایت بر علیه چه کسی یا کسانی و به نفع چه کسی یا کسانی؟ »
 
صفحه ۲۷۸ کتاب گزارش به خلق؛ نامه‌های یکی از اعضای انشعابی سازمان «مجاهدین به مرکریت آن. http://peykar.info/PeykarArchive/Mojahedin-ML/pdf/Se-Bayaniyeh-Mojahedin.pdf
 
محسن سیاه‌کلاه (صمد) برادر حسین سیاه کلاه، یکی از کادرهای سازمان مجاهدین و یکی از عناصر فعال چریک شهری در دهه‌ی ۵۰ بود. حسین از طریق وی در ارتباط با سازمان مجاهدین قرار گرفت. محمد (یاسر) طریقت منفرد برادر محسن طریقت منفرد، یکی از کادرهای سازمان مجاهدین خلق و مسئولان مالی این سازمان است.
 
در مصاحبه با بی بی سی برای آن که نشان دهم آمریکایی‌ها به دنبال مطامع سیاسی خود از طرح موضوع ترور مستشاران آمریکایی در ایران هستند و مطلقاً تمایلی به پیگیری موضوع ندارند به حضور حسین سیاه کلاه و محسن طریقت منفرد در خارج از کشور اشاره کردم. چنانچه‌ در بالا ملاحظه می‌کنید صدها بار نامشان و نقش‌شان در تروها در اسناد آمده و موضوع پوشیده‌ای را برملا نکردم.
 
 
دو عملیات ناموفق علیه آمریکایی‌ها در تهران
 
در دهه‌ی ۵۰ دو عملیات علیه آمریکایی‌ها در تهران با شکست مواجه شد. اولین عملیات تلاش برای ترور ژنرال هارولد لی پرایس معاون اداره‌ی مستشاری آمریکا در ایران بود که در سال ۵۱ توسط سازمان مجاهدین خلق به وقوع پیوست و دومی تلاش برای ترور دونالد آربوتا کنسول سفارت آمریکا در تیرماه ۱۳۵۴توسط بخش مارکسیست لنینیست مجاهدین. مقامات آمریکایی علاقه‌ای به مطرح کردن دومی جهت افزودن به اتهامات علیه مجاهدین ندارند اما از اولی یاد می‌کنند.
 
ترور ژنرال هارولد لی پرایس معاون اداره مسشتاری آمریکا در ایران
 
در گزارش وزارت خارجه آمریکا آمده است که «بعلاوه ژنرال هوایی «هارولد پرایس» در یک حمله که توسط کاظم ذوالانوار عضو کمیته مرکزی مجاهدین برنامه‌ریزی شده بود در سال ۱۹۷۲ مجروح شد.» در هیچ یک از اسناد ساواک، و یا اسناد منتشر شده از سوی رژیم به مسئولیت کاظم ذوالانوار در این ترور اشاره نشده است. این که آمریکایی‌ها از کجا به مسئولیت کاظم ذوالانوار پس از این همه سال پی‌‌برده‌اند مشخص نیست! چرا که مجاهدین نیز هیچ‌گاه به چنین امری حتی در دوران پس از انقلاب نیز اشاره‌ای نکردند. در خرداد ۱۳۵۱ و هنگامی که تلاش برای ترور هارولد پرایس صورت گرفت سازمان مجاهدین خلق تحت رهبری رضا رضایی، کاظم ذوالانوار و بهرام آرام فعالیت می‌کرد و قطعاً مسئولیت این عملیات با مجاهدین خلق است. اما از آن‌جایی که پرایس آسیب چندانی ندید در پرونده‌ سازی علیه مجاهدین و در گزارش وزارت خارجه آمریکا به آن زیاد پرداخته نشده است.
 
من در گفتگو با بی بی سی به این ترور نپرداختم. چرا که موضوع صحبت من ۶ قتلی بود که آمریکایی‌ها به مجاهدین نسبت می‌دهند و همچنین ضیق وقت (۳ دقیقه) امکان بررسی سوابق امر را نمی‌داد.
 
تراب حق‌شناس یکی از اعضای سازمان پیکار و بخش مارکسیست لنینست مجاهدین که اداره‌ی سایت «اندیشه پیکار» را به عهده دارد در ارتباط با ترور پرایس می‌‌گوید: «نام این فرد ژنرال هارولد پرایس است. من یادم نیست که او مسئول شنودهای روسیه بوده یا نه. علم در خاطرات خود نوشته است که پرایس معاون مستشاری آمریکا در ایران بوده. روزهای سفر نیكسون به ایران 8 تا 10 خرداد 1351 فدایی ها بر سرراه او كه برای بازدید از قبر رضا شاه می‌رفت بمب منفجر كردند و مجاهدین هم درست در محلی كه خود مستشار آمریكایی، ژنرال پرایس، از آن عبور می‌كرد بمب گذاری می‌كنند كه منجر به جراحت شدید وی می‌شود. او کشته نشد، ولی هر چه بود دیگر نتوانست به كار خود ادامه بدهد. این اولین اقدام علیه مستشاران امریكایی است كه از جمله توسط مجاهد شهید محمد مفیدی به اجرا در آمد.
 
 
تراب حق‌شناس بدون آگاهی و تحقیق لازم، به اشتباه محمد مفیدی را عامل این انفجار معرفی می‌کند. مفیدی دستگیر و محاکمه شد چنانچه وی نقشی در این ترور داشت قطعاً در پرونده و کیفرخواست او مطرح می‌شد. 
مفیدی عضو تیمی بود که سرپرستی آن با مصطفی جوان خوشدل بود. «در خردادماه ۵۱ هنگام ورود نیکسون این تیم مأموریت یافت که تعدادی مؤسسه امپریالیستی را منفجر کند. محمد شخصاً مسئولیت انفجار انجمن ایران و آمریکا و انجمن ایران و انگلیس را به عهده داشت.» مجاهد شماره‌ی ۱۹ مورخ ۲۵ دیماه ۵۸ صفحه‌ی ۱۵
 
 
مفیدی به اتهام شرکت در ترور سرتیپ سعید طاهری دستگیر و محاکمه و اعدام شد. «در این عملیات سرتیپ طاهری هدف پنج گلوله‌ی علیرضا سپاسی آشتیانی قرار گرفت و در دم جان‌سپرد و محمد مفیدی راننده موتور بود. »
سازمان مجاهدین خلق؛ پیدایی تا فرجام جلد اول صفحه‌ی ۵۳۷
 
با این حال سازمان مجاهدین در نشریه مجاهد شماره‌ی ۱۹ صفحه‌ی ۱۵ مدعی شد که محمد مفیدی « به انتقام مردم ستمدیده‌ای که به دست جنایتکار طاهری ( در جریان پانزده خرداد و کشتار دانشگاه) به خون خفته بودند و با چشمان شرر بار او تعقیب شده و از دهان کثیف او یاوه‌های رکیک ( بخصوص نسبت به حضرت آیت‌الله خمینی) شنیده بودند سه گلوله به چشم و دهان و کف دست او نشاند.»
 
 
سعید شاهسوندی در گفتگو با حسین مهری برخلاف تراب حق‌شناس که فدایی‌ها را مسئول بمب‌گذاری در مسیر نیکسون معرفی می‌کند کلیه اقدامات صورت گرفته علیه سفر نیکسون و تلاش برای ترور ژنرال پرایس را به مجاهدین نسبت می‌دهد و در مورد چگونگی زخمی شدن او می‌گوید:
 
 
«ژنرال پرایس پاهایش قطع شد. ژنرال پرایس ماشین ضد گلوله بسیار محکمی داشته، ولی شدت انفجار به حدی بوده و چون از بغل ماشین انفجار صورت گرفت، جفت پاهای ژنرال پرایس قطع میشود که بعداً هم می برندش به آمریکا برای درمان، ولی زنده می‎ماند.»
 
اسدالله اعلم وزیر دربار و از نزدیکان شاه در صفحه‌ی ۲۵۷ خاطراتش می‌نویسد:‌
 
«حدود ساعت شش و سی دقیقه، صدای انفجاری در حدود دزاشیب شنیدم و بعد معلوم شد در قیطریه، در اتومبیل مستشاران آمریکایی، بمب گذاشتند. ژنرالی که جزو مشاورین ارتش است (ژنرال هارولد پرایس معاون مستشاری آمریکا در ایران) در اتومبیل صدمه دیده، ولی کشته نشده است. ولی چون اتومبیل در حرکت بوده از جاده منحرف شده یک عابر، یک پیرزن و یک دختر شانزده ساله را کشته است.»
 
در تبلیغات ساواک به گونه‌ای جلوه داده شد که بمب منفجر شده باعث کشته شدن «دو زن بیگناه» شده و گوشت بدن‌ آنها روی درخت‌ها پیدا شده است. در این تبلیغات اشاره‌ای به منحرف شدن ماشین و تصادف آن با دو زن فوق و کشته شدن آن‌ها در اثر جراحات وارده نشده بود. با توجه به آسیبی که قسمت جلوی ماشین پرایس دیده بود این احتمال هست که آسیب دیدن احتمالی پرایس علاوه بر انفجار بمب در اثر تصادف هم بوده باشد.
 
برخلاف آن‌چه که تراب حق‌شناس و سعید شاهسوندی گزارش می‌کنند ژنرال پرایس آسیب جدی نمی‌بیند و دو ماه بعد در مردادماه ۱۳۵۱ به عنوان مدیر کمک‌‌های نظامی و فروش در دفتر معاون رئیس ستاد سیستم‌ها و لجستیک، ستاد مرکزی نیروی هوایی آمریکا در واشنگتن دی سی انتخاب شد. وی در آوریل (فروردین – اردیبهشت) سال ۱۳۵۲به درجه‌ سرلشکری Major General نیروی هوایی آمریکا رسید و جوایز و مدال‌های گوناگونی را هم دریافت کرد.
پرایس در سپتامبر ۱۹۷۵بازنشسته شد و در ششم اکتبر ۲۰۰۸ در سن ۹۰ سالگی فوت کرد. در زندگی‌نامه‌ی انتشار یافته‌ی او به موضوع ترور وی در تهران و ... اشاره‌ای نشده است. وی پیشتر در ژوئن ۱۹۶۴ به ویتنام جنوبی رفته و در آن‌جا به عنوان هماهنگ‌کننده عملیات به خدمت پرداخت و در لشکر دوم هوایی آمریکا به عنوان هماهنگ کننده عملیات در ۸۷ مأموریت جنگی شرکت کرد.
 
 
علاوه بر این اگر پای ژنرال پرایس قطع شده بود در خاطرات اسدالله اعلم وزیر دربار شاه و یکی از نزدیکان او به آن اشاره می‌شد.
 
بر اساس اعترافات صورت گرفته از سوی وحید افراخته، وی به همراه محمد یزدانیان عوامل این انفجار بودند و مسئولیت طراحی این عملیات با بهرام آرام مسئول وقت نظامی سازمان بود. بر اساس اعترافات وحید افراخته بمب توسط علی اصغر منتظر حقیقی ساخته و مهیا شده بود که به نظرم نمی‌تواند دقیق باشد. چرا که علی‌اصغر منتظر حقیقی در فروردین ۱۳۵۱ در درگیری با ساواک کشته شد و عملیات علیه پرایس در خرداد ۱۳۵۱ انجام گرفت. (اعترافات وحید افراخته، خلاصه پرونده‌ها)
سازمان مجاهدین خلق؛ پیدایی تا فرجام جلد اول صفحه‌ی ۵۳۴
 
محمد یزدانیان نیز به بخش مارکسیست لنینیست مجاهدین پیوست و از مسئولان آن در خارج از کشور شد. وی پس از انقلاب به کشور بازگشت و در ارتباط با سازمان «رزمندگان» قرار گرفت و  سپس به «اتحاد مبارزان کمونیست- سهند» پیوست. یزدانیان در سال ۶۱ دستگیر و در ۱۱ مرداد ۶۲ توسط جمهوری اسلامی اعدام شد.
 
ری (رضا) تکیه، یکی از عناصر نزدیک به لابی رژیم و همسر سوزان مالونی از مسئولان وزارت خارجه آمریکا و مخالفان سرسخت مجاهدین و مخالفان تغییر رژیم یکی از کسانی است که هنگام شهادت در کنگره آمریکا به موضوع ترور ژنرال پرایس اشاره کرد. با این‌حال از آن‌جایی  که می‌بایستی مسئولیت‌ حرف‌هایش را رسماً در مقابل کنگره به عهده می‌گرفت حرفی از کشته شدن ۵ آمریکایی دیگر و  مسئولیت مجاهدین در این میان و یا آسیب‌دیدن جدی پرایس نزد. سوزان مالونی همسر ری تکیه مدیریت تهیه‌ی گزارش صد صفحه‌ای زیر نظر رابرت گیتس و برژینسکی را به عهده داشت که در آن خواهان دستگیری مجاهدین در عراق و محاکمه‌‌ی آنها شده بود. به گزارش ری تکیه توجه کنید:‌
 
«در اوایل دهه ۱۹۷۰ اطلاعیه شماره ۳ مجاهدین تأکید کرد که به‌دلیل سرکوب جنبشهای انقلابی مشروع در فلسطین و ویتنام، خشونت علیه آمریکا مجاز است. اولین نمونه از این خشونت در ماه مه ۱۹۷۲ به هنگام سفر رئیس‌جمهور ریچارد نیکسون به ایران رخ داد. برای مختل کردن آن سفر، مجاهدین در محل دفتر اطلاعات آمریکا بمب‌گذاری کرده و کمپانیهای آمریکایی نظیر جنرال موتورز و پان آمریکن را هدف قرار دادند. در همان سال، این حزب تلاش کرد ژنرال هارولد پرایس، فرمانده میسیون نظامی آمریکا در ایران را ترور کند. گرچه ژنرال پرایس از دست ضاربینش گریخت ولی مجاهدین به‌طور تراژیکی موفق شدند سرهنگ لوئیس هاوکینز، معاون فرمانده میسیون نظامی را در بیرون منزلش به قتل برسانند»
 
 
تلاش برای ترور کنسول آمریکا دونالد آربوتا
 
در دوازده تیر ماه ۱۳۵۴ پس از ترور موفق دو سرهنگ آمریکایی به نام های ترنر و شفر یک واحد عملیاتی که مأموریت ترور کنسول آمریکا دونالد آربوتا به عهده اش محول شده بود، در تقاطع خیابان هاشمی و خردمند راه را بر اتومبیل سرویس سفارت آمریکا بستند و به روی آن آتش گشودند. طبق شناسایی‌های قبلی، دیپلمات مذکور در صندلی عقب و کنار کارمند زن سفارت می‌نشست‌، بنابر اظهار عاملین ترور به دلیل تیره بودن فضای داخل اتومبیل و بی دقتی علامت دهنده در تشخیص دیپلمات آمریکایی، حسن حسنان کارمند ایرانی سفارت (مترجم) و نفوذی مجاهدین در سفارت آمریکا که به طور اتفاقی به جای دیپلمات مزبور نشسته بود هدف قرار گرفت و کشته شد و به دیگران آسیبی نرسید. بخش مارکسیست‌ لنینیست مجاهدین در ۲۰ تیرماه ۵۴ با صدور اعلامیه ای که در شهر مشهد محل تولد حسنان پخش شد، مسئولیت قتل سهوی او را پذیرفت و دلایل وقوع این اشتباه را بر شمرد. به نوشته حسین روحانی، شناسایی طرح عملیات ترور کنسول آمریکا به کمک حسنان انجام گرفته بود.
فرماندهی تیم ترور به عهده‌ی وحید افراخته بود. حسین روحانی در صفحه‌ی ۹۷ کتاب «سازمان مجاهدین خلق ایران» عامل ترور را محسن خاموشی معرفی می‌کند. کسی که علامت داده مانند ترور دو مستشار آمریکایی و مجید شریف واقفی منیژه اشرف زاده کرمانی معرفی شده است.
 
در این آدرس اطلاعیه بخش مارکسیست لنینیست مجاهدین در ارتباط با تلاش ناموفق برای ترور دونالد آربوتا را ملاحظه کنید:‌
 
 
نکته ظریف در گزارش وزرات خارجه آمریکا
مقامات تهیه کننده گزارش به خوبی می‌دانستند چه می‌کنند و به عدم دخالت مجاهدین در ۵ ترور دیگر واقف بودند به همین دلیل در ترور پرایس و هاوکنیز به طور صریح به نقش کاظم ذوالانوار و رضا رضایی اشاره کرده‌اند. در حالی که رضا رضایی دو هفته پس از ترور هاوکینز در درگیری کشته شد و در هیچ‌یک از اسناد ساواک به موضوع اشاره نشده است.
کاظم ذوالانوار ۴ ماه پس از ترور هارولد پرایس در مهرماه ۱۳۵۱ در درگیری با نیروهای ساواک زخمی و دستگیر شد. در کیفرخواست صادره و در اسناد ساواک و بازجویی‌ها و ... مطلقاً به نقش وی در ترور پرایس اشاره نشده است وی در دادگاه محاکمه و به حبس ابد محکوم شد. ذوالانوار در ۲۹ فروردین ۱۳۵۴ همراه با مصطفی جوان خوشدل و ۷ فدایی خلق در تپه‌های اوین توسط ساواک به قتل رسید. در اسناد ساواک از بهرام آرام به عنوان طراح عملیات و از وحید افراخته و محمد یزدانیان به عنوان اعضای تیم عملیاتی نام برده شده است.
با آن که بازجویی‌های افراد دخیل در ترور سرهنگ ترنر و سرهنگ شفر و سه کارمند شرکت راکول اینترنشنال موجود است و انتشار عمومی یافته با این حال مقامات وزارت خارجه آمریکا آگاهانه به آن‌ها اشاره‌ای نمی‌کنند چرا که خود به خوبی مطلع هستند که عملیات مزبور توسط سازمان مجاهدین خلق صورت نگرفته است و کسانی که از نام این سازمان استفاده می‌کردند در سال ۱۳۵۷ با «انتقاد از خود» روش سابق را نادرست ارزیابی کرده و نام «سازمان پیکار در راه آزادی طبقه‌‌ی کارگر» را برای خود انتخاب کردند مسئول آن بوده‌اند. پاره‌ای از آن‌ها نیز سازمان‌های «نبرد» و «آرمان» را بنیاد نهادند. همچنین وزارت امورخارجه آمریکا در ۱۳ سال گذشته علیرغم برپایی چندین دادگاه تحت عنوان اسناد محرمانه حاضر به ارائه آن‌ها نشد. گزارش وزارت خارجه آمریکا در حالی از رضا رضایی و کاظم‌ ذوالانوار نام می‌برد که آگاهانه هیچ اشاره‌ای به نام تقی شهرام و بهرام آرام و نقش آن‌ها در ترورهای یاد شده نمی‌کند.
 
ایرج مصداقی مهرماه ۱۳۹۱
 
 
 
پانویس:
 
 
 
۱- با آن‌که مسئولیت تلاش برای ترور ژنرال پرایس و ترور سرهنگ هاوکنیز با سازمان مجاهدین خلق است. اما تمامی کسانی که در ترور هاوکینز و پرایس شرکت داشتند بعدها به بخش مارکسیست لنینیست مجاهدین پیوستند. در واقع تبلیغات مجاهدین در سال‌های ۵۸ تا ۶۰ و تأکید روی «آتش مسلسل‌های مجاهدین خلق» به نوعی سوء‌استفاده از جو «ضد امپریالیستی» موجود در آن زمان به نفع خود است. برای همین علیرغم به عهده‌ گرفتن مسئولیت این دو ترور توسط مجاهدین، این سازمان هیچ‌گاه به جزئیات امر و چگونگی اجرای عملیات و کسانی که در آن درگیر بودند در همان دوران نیز نپرداخت چرا که نقض غرض بود و منافع سیاسی آن متوجه‌ی سازمان رقیب که «پیکار» بود می‌شد.
تکذیب ترور ۵ آمریکایی توسط سازمان مجاهدین زمانی مورد پذیرش قرار می‌گیرد که این سازمان ضمن پذیرش مسئولیت عملیات‌های صورت گرفته در سال‌های ۵۱ و ۵۲ گذار به دوران جدید را اعلام کند وگرنه نمی‌توان اعتمادسازی کرد. این مسیری است که بسیاری از نیروهای چپ ضد امپریالیسم در آمریکای لاتین پیموده‌اند.
 
۲- من تلاش‌های مجاهدین، فداییان، حزب توده، پیکار، اتحادیه کمونیست‌ها، راه کارگر، رنجبران و دیگر گروه‌های سیاسی و روشنفکران ایرانی برای دامن زدن به «مبارزه ضد‌امپریالیستی» پس از انقلاب و به ویژه در سال‌های ۵۸ تا ۶۰ را خدمت به رژیم و ارتجاع دانسته و آن را موجب بسته شدن فضا بر علیه نیروهای انقلابی و مترقی می‌دانم. چرا که رژیم خود از موضع عقب‌ماندگی و ارتجاع به اندازه‌ی کافی «ضد‌امپریالیست»‌ و «ضدغربی»‌ است.
از نظر من در این میان نقش مجاهدین به عنوان بزرگترین گروه‌ سیاسی بیش از دیگر نیروهاست. متأسفانه مجاهدین در طول سال‌‌های گذشته با وجود تغییر رویکرد خود در ارتباط با دنیای پیرامون‌شان اما به نقد گذشته‌ و به ویژه در ارتباط با موضوع «مبارزه ضد‌امپریالیستی» در سال‌های پس از انقلاب دست نزده و همچنان از پذیرش اشتباه در این رابطه خودداری می‌کنند. این سازمان در ارتباط با حمایت همه‌‌جانبه‌ی خود از اشغال سفارت آمریکا که کشور را به مدت ۳۳ سال به گروگان آمریکا تبدیل کرد هم انتقادی از خود نکرده است. البته دیگر گروه‌های سیاسی هم نقدی به مواضع خود در ارتباط با گروگانگیری نکرده‌اند. تردید نباید داشت چنانچه در اوهام خود قصد فریب «امپریالیسم» را داشته باشیم، هم چوب را خواهیم خورد و هم پیاز را و چنانچه به مشکلات دنیا و کشورمان از زاویه‌ی دیگری نگاه می‌شود آن‌گاه باید بهای آن را پرداخت.
 
منبع: ایرج مصداقی