فرازی از تاریخ انقلاب اسلامی ایران ( بقیه )
کابینۀ آشتی ملی Tue 14 07 2020
بهزاد کشاورزی
امروز پس از گذشت نزدیک به چهار دهه، وقتی پژوهشگر، جوّ جامعۀ انقلابی آن روز را بررسی می کند، می بیند که متأسفانه شاه در آن برهۀ زمانی، موقعیت جامعه را تشخیص نداده بود و به گمانش می توانست با دست به سر کردن مردم، آرامش را به کشور باز گرداند و پایه های استبداد مطلق خویش را همچنان پایدار و استوار نگهدارد. او هنوز این مطلب را درک نکرده بود که در این صحنۀ انقلابی، خمینی در نجف نشسته و رهبری تشکیلاتی منضبط، منسجم، معتقد و بسیار فعالی را در اختیار دارد. در آن تاریخ، این تشکیلات اگرچه هنوز اکثریت مردم کشور را جذب نکرده بود، لیکن هر روز که می گذشت چنگال خویش را بر جسم و جان مردم این کشور مسلط می ساخت و به چیزی بجز سقوط شاه و استقرار حکومت اسلامی رضا نمی داد. در مقابلِ او، اکثریت عظیمی از مردم کشور، از ترور و آدم کشی های« لشگریان » خمینی وحشت داشتند و چنین حکومتی را به صلاح کشور نمی دانستند. لیکن از حکومت شاه نیز دلِ خوشی نداشتند. شاهی که بیست و پنج سال تمام، به قول شیخ سعدی « سنگ ها را بسته بود و سگ ها را گشوده ». شاهی که بجز افکار رستاخیزی و شاهنشاهی، بقیه را کفر مطلق می دانست و با زنجیر و زندان و تحقیر به استقبال دگراندیشان می رفت. شاهی که حتی به سوگندی که در روز پادشاهی اش در مجلس شورای ملی در مقابل ملت خورده بود و اجرای صحیح قانون اساسی مشروطیت را تضمین کرده بود، وفادار نمانده بود. شاهی که ابتدائی ترین حقوق سیاسی - اجتماعی، یعنی آزادی گفتار و نوشتار را از ملت خویش ستانده بود. چنین شاهی چگونه می توانست امروز که « روز مبادا » بود، انتظار حمایت از ملت خویش داشته باشد؟
با اینهمه در این برهۀ زمانی، دو قطب بیشتر در صحنۀ سیاسی کشور وجود نداشت یک طرف خمینی بود و لشگریانش و طرف مقابل شاه بود، ملت نیز چاره ای بجز از انتخاب یکی از این دوقطب را نداشت؛ یا باید به خیل لشگریان خمینی می پیوست و حکومت وی را می پذیرفت، یا این که - با شرط اجرای صحیح قانون اساسی مشروطه - از شاه حمایت می کرد. به گمان ما اکثریت مردم، مخالفان حکومت مذهبی بوده و متمایل به راه دوم بودند. در این تاریخ کلیۀ مراجع شیعۀ داخل و خارج کشور، با افکار و رفتار خمینی مخالف بودند. سه مرجع بزرگ قم ( شریعتمداری، گلپایگانی و مرعشی نجفی )، دو مرجع معتبر مشهد ( میلانی و قمی )، سید احمد خوانساری در تهران و خوئی در نجف، هیچکدام با نهضت خمینی موافقتی نداشتند. و پیروان آنان نیز ده ها برابر مقلدین خمینی بودند. اختلاف عقیدتی خوئی ( به عنوان معتبرترین مرجع آن روز )، با خمینی تا آنجا بود که وی در مقابل دروس « ولایت فقیه » خمینی، یک سری درس های « ردّ ولایت فقیه » را درنجف برپا ساخته بود[۱].
شریعتمداری علاوه بر اینکه در اغلب مصاحبه هایش از اجرای کامل قانون اساسی سخن می گفت، حتی در پیامی که در اوایل شهریور بوسیلۀ ناصر مقدم ( رئیس ساواک ) به شاه فرستاد، تلویحآ از وی خواست که : « شاه باید دست به یک کار خارق العاده ای بزند...و نشانه ای از یک تحول اساسی باشد.»[۲] نظر شریعتمداری از « کار خارق العاده »، تعیین دکتر علی امینی و یا یکی از رهبران جبهۀ ملی به مقام نخست وزیری بود. علاوه بر مراجع شیعه که می توانستند سد محکمی در مقابل خمینی باشند، - به گمان ما - روشنفکران و تحصیلکردگان نیز قاعدتآ می بایست متمایل به یک حکومت دموکراتیک و لائیک باشند. و باز به گمان ما اگر چه تعدادی از آنان با خمینی بیعت کردند، لیکن اکثریت شان از استقرار یک حکومت مذهبی نمی توانستند استقبال کنند. با مراجعه به بیانیه ها و اطلاعیه های فراوانی که امروز همه منتشر شده و در اختیار پژوهشگران قرار دارند، فقط تعداد اندک و « مشخصی » از تحصیلکرده ها و دانشگاهیان، اطلاعیه های همبستگی با خمینی را امضا کرده اند و همیشه اسامی تعداد مشخصی از آنان است که در زیر اعلامیه ها تکرار شده است. و گرنه قشر عظیمی از روشنفکران و دانشگاهیان و تحصیلکردگان پراکنده در سطح کشور، با خمینی و حکومت اسلامی وی در آن برهۀ زمانی همراه نبودند. لیکن مسئله در این بود که همان تعداد اندک روشنفکران و یا بازاریان و یا ملایان طرفدار خمینی، آنچنان جوّ وحشت و ترور برپا ساخته بودند که هرکسی که در مقابل حکومت اسلامی خمینی، از قانون اساسی مشروطیت و دموکراسی سخن می گفت، بلافاصله او را سلطنت طلب، عنصر خود فروخته و درباری و ساواکی معرفی می نمودند و رسوایش می کردند.
محمد کاظم شریعتمداری در فراز دیگری از پیغام مذکور در فوق به شاه، دربارۀ خمینی و گروه او چنین می نویسد:
«...من از خمینی ترسی ندارم اما طرفداران او دیوانه هائی هستند که بی پروا با اسلحه و نارنجک می کشند و خرابکاری می کنند، ما در منزلمان هم از آن ها تأمین نداریم...اشخاصی که شجاعت داشته باشند که درمقابل خمینی و طرفداران او بایستند، تعدادشان کم است...»[۳]
با این مقدمه خواننده متوجه می شود که در آن تاریخ، هنوز مخالفان حکومت اسلامی در کشور از اکثریت قابل توجهی برخوردار بودند. لیکن آنان خواهان اصلاحاتی بودند که حد اقلِ آن، اجرای صحیح قانون اساسی مشروطه باشد. بنا براین در این تاریخ تنها یک راه برای شاه باقی مانده بود که « احتمالآ » می توانست از آن طریق کشور را از دست « قشون » اسلامگرایان نجات بخشد و آن هم دست کشیدن از قدرت و سپردن دولت به دست یکی از رجال مشروطه خواه و محبوب مردم بود. علیرغم چنین وضع حساسی، شاه به یک اشتباه دیگری دست زد. او آموزگار را برداشت و به جایش یکی دیگر از چاکران درگاه را منصوب نمود. تازه آموزگار اگرچه جزو خدمتکاران گوش به فرمان به شمار می رفت، لیکن دامنش از فساد بری بود و از رجال مورد احترام جامعه محسوب می شد. لیکن شریف امامی از عوامل فساد و استبداد رژیم شاه بود. جالب است که بد نامی او را شاه بخوبی می دانست و ساواک در مورد سوء استفاده های مالی و دریافت مبالغی به عنوان « حق مشاوره » از شرکت ها و کارخانه های داخلی، گزارش های متعددی داده بود. حتی او در بین مردم به نام « آقای ۵ درصدی» معروف شده بود. همچنین ریاست پانزده سالۀ او بر مجلس سنا، مدیریت بنیاد پهلوی ( که سرمایه گذاری آن شامل کازینوها و قمارخانه ها نیز می شد ) و نیز ریاستش بر « لژ بزرگ فراماسونری ایران »، او را به عنوان یکی از ارکان فاسد رژیم شاه در بین مردم معروف کرده بود. به گمان ما، این انتخاب، یک اشتباه دیگری بود که سقوط سلطنت پهلوی را تسریع کرد. زیرا هم قشر روشنفکر و طبقۀ متوسط که در راه برقرای یک حکومت دموکراتیک تلاش می کردند، از شاه رویگردان شدند و هم این انتخاب بهانه ای داد به دست سردمداران نهضت خمینی تا مردم را هرچه بیشتر برعلیه رژیم شاه بشورانند. حتی تعدادی از مهمترین مهره های حکومتی نیز از این انتخاب وحشت زده شدند. هوشنگ نهاوندی ( که در آن تاریخ رئیس دفتر شهبانو بود )، حکایت می کند که سپهبد ناصر مقدم - رئیس ساواک - که طی ملاقاتی با شاه، از نخست وزیری شریف امامی باخبر شده بود، هراسان به دیدار من آمد و با اصرار خواستار شد که با حضور من، ملاقاتی با شهبانو فرح داشته باشد. در این ملاقات، مقدّم خطاب به شهبانو از انتخاب شریف امامی به عنوان بدترین نوع انتخاب در آن فضای پرتلاطم و انقلابی نام برد و گفت:
«...شریف امامی نه تنها مرد این میدان نیست و نه تنها وی کوچکترین اعتبار و وجهه ای در بین مردم ندارد، بلکه بد نامی او شهرۀ خلق است و انتخاب وی به عنوان نخست وزیر یک فاجعه خواهد بود. این شخص کشور را مستقیمآ به سوی نابودی سوق خواهد داد. تا فرصت از دست نرفته، از علیاحضرت استدعا می کنم که از اعلیحضرت تقاضا نمایند که در انتخاب خویش تجدید نظر فرمایند...ملکه به شاه تلفن کرد و گفت: اعلیحضرت؛ رئیس ساواک در اینجاست. او از من خواسته که از شما استدعا کنم که از انتخاب شریف امامی منصرف شوید، زیرا که او به فساد معروف است...انتخاب او برای کشور خطرناک است...پس از پایان مکالمۀ نسبتا طولانی آن دو، شهبانو خطاب به مقدم می گوید که متأسفانه تصمیم گرفته شده است و من کاری نمی توانم بکنم... »[۴]
پس از خروج از دفتر شهبانو، مقدم در یک حالت تأسف و هراس، به نهاوندی می گوید:
«...غیرقابل تصور است...یعنی شاه واقعآ از سابقۀ شریف امامی بیخبر است؟...در کمتر از دوماه در کشور انقلاب مسلحانه برپا خواهد شد...»
پیش بینی مقدم به حقیقت پیوست. شریف امامی پس از ۷۰ روز صدارت، (روز ۱۴ آبان) استعفا داد. و آن در حالی بود که شعله های انقلاب تا دورترین زوایای کشور سرایت کرده بود.
ارتشبد قره باغی نیز که به عنوان وزیر کشور در کابینۀ جدید شرکت داشت، شروع بحران را از زمان دولت شریف امامی می دانست. به اعتقاد او برپائی حکومت نظامی که ۱۱ روز پس از تشکیل آن دولت اعلام گردید، دلیلی بر شدت بحران و در نتیجۀ نخست وزیری شریف امامی بود[۵].
به هر حال شریف امامی نام دولت خود را « دولت آشتی ملی » گذاشت و طی اعلامیه ای، سرفصل برنامه های خویش را « مبارزه با دیوانسالاری »، « تعظیم به شعائر مذهبی و احترام قاطع به جامعۀ روحانیت »، « مبارزۀ پی گیر و مستمرّ و همه جانبه با فساد و فاسد » و چند بند دیگر اعلام داشت[۶]. وی به انجام برخی از اصلاحات در روال خواست مردم اقدام نمود. از آن جمله تغییر تاریخ شاهنشاهی و بازگشت به تاریخ هجری شمسی، دستور تعطیل تمام کاباره ها در سراسر کشور، آزادی مطبوعات، پخش مستقیم مذاکرات مجلس از رادیو، لغو محدودیت فعالیت احزاب سیاسی، آزادی گروه دیگری از زندانیان سیاسی...
فردای همان روز، (۶ شهریور)، خمینی، بیانیّه ای برعلیه دولت و اصلاحات اعلام شدۀ وی صادر کرد و ضمن آن نوشت:
«...حکومت آشتی ملی را اعلام می کنند که توپ ها و مسلسل ها توسط ارتش و سایر مأموران در شهرستان ها مشغول سرکوبی ملتی است که حقوق اولیّۀ بشر[۷] و اجراء احکام اسلام را خواستارند...آشتی کردن، مسلط کردن دژخیمان شاه است بر جان و مال و ناموس ملت...جناح های سیاسی و جبهه ها و نهضت ها نخواهند آشتی کرد و نمی توانند آشتی کنند که آشتی به اسارت کشیدن ملت [ است ]...»[۸]
لغو سانسور مطبوعات موجب گردید که روزنامه ها بیانیّۀ خمینی را همراه با تصاویر بزرگی از وی، درصفحات اول نشریاتشان با آب و تاب هرچه تمام منتشر سازند. با این عمل، خمینی را به عنوان رهبر کلیۀ مخالفین شاه در کشور مطرح ساختند.
دولت برای خنثی کردن سخنان خمینی، دست به دامن شریعتمداری شد. مخبرین طی مصاحبه ای، نظر او را در مورد حکومت اسلامی جویا شدند و او از اجرای صحیح قانون اساسی مشروطه طرفداری کرد و در قسمتی از سخنانش گفت:
«...آنجه که درحال حاضر و در شرایط فعلی خواستار آنیم و از آن صحبت می کنیم عمل به قانون اساسی است. سالیان دراز است که بسیاری از مواضع قانون که مخصوصآ مرتبط به احکام شریعت[۹] و مصالح مملکت می باشد عملآ تعطیل بوده و دولت های گذشته و حال نه تنها به آن عمل ننموده اند بلکه برخلاف آن نیز قدم برداشته اند...»[۱۰]
با انجام این مصاحبه که آن نیز از رسانه های کشور با تیتر های درشت پخش گردید، اختلاف بین شریعتمداری با خمینی آفتابی شد. به دنبال بیانیّۀ شریعتمداری، برخی از علما، از جمله شیرازی نیز به شریعتمداری تأسی جستند و خواستار اجرای اصل دوم متمم قانون اساسی و حضور پنج مجتهد با حق وتو در مجلس شد[۱۱]. شاید اگر همراه با شریعتمداری، بقیۀ علمای طراز اول کشور نیز ( که به راستی از از اسلامگرایان خمینی دل خوشی نداشتند )، اظهار نظر می کردند، انقلاب اسلامی در یک مسیر دیگری می افتاد. لیکن چنین نشد و خواهیم دید که مسیر انقلاب در روال خواست خمینی به حرکت درآمد.
روز ۶ شهریور، مردم در اعتراض به دولت جدید، تظاهرات خود را گسترده تر و خشونت بارتر کردند. بانک ها، مشروب فروشی ها، سینما ها ویران یا به آتش کشیده شدند[۱۲].
روز بعد (۷ شهریور )، مظفر بقائی کرمانی، به نام « حزب زحمتکشان ملت ایران » - در نقش مُبَلِّغ نهضت خمینی - بیانیّه ای سخت کوبنده برعلیه دولت و خطاب به شریف امامی صادر نمود و پیشینۀ نه چندان صالح او را به مردم گوشزد کرد و در بخش هائی از آن نوشت:
«...چون جنابعالی یک بار در سال ۱۳۳۹ به عنوان نخست وزیر و بیش از ۱۵ سال در مقام ریاست مجلس سنا...و به عنوان یکی از اساسی ترین مهره های حکومتی امتحان خود را داده اید...و با توجه به گذشتۀ تاریک سیاسی و اجتماعی جنابعالی نمی توانیم شما را به عنوان فردی علاقمند به استقلال وطن و تمامیت ارضی و صالح بر دفع خطرات مملکت در این موقع حساس به حساب بیاوریم...»[۱۳] بدین ترتیب، نقش شریعتمداری بی رنگ شد و طرفداران خمینی با استفاده از بد نامی شریف امامی، مردم را به آشوب تحریک کردند. آزادی « کامل » مطبوعات، رهائی زندانیان مجرّب و کارکشته، اعتراف مدام شاه به « اشتباهاتی که در گذشته انجام داده است »[۱۴]، عقب نشینی دولت در مقابل خواسته های مخالفان، روز به روز بر تعداد تظاهر کنندگان اضافه می کرد.
برگرفته از : تشیع و قدرت در ایران، ج۴، ص ۲۱۷ به بعد.
___________________________
[۱] - ابوالحسن بنی صدر، انقلاب ایران به روایت رادیو بی. بی. سی، ص 1۹۶. [۲] - محمود طلوعی، بازیگران عصر پهلوی، ج۱، ص ۵۵۰. [۳] - روزنامۀ کیهان، ۴اردیبهشت ۶۱، شماره ۱۱۵۶۰. [۴] - Houchang Nahavandi, IRAN deux rêves brisée, Albin Michel, Paris, 1981, p 144. [۵] - عبدالرضا هوشنگ مهدوی، انقلاب ایران به روایت رادیو بی. بی. سی، ص ۲۴۱. [۶] - محمود طلوعی، همان بالا، ص ۵۵۶. [۷] - خواننده ملاحظه می کند که خمینی چگونه با تردستی تمام از احکام اسلام به عنوان منادی حقوق اولیّۀ بشر سخن می گوید! [۸] - علی دوانی، همان گذشته، صص ۳۱۷ – ۳۱۶. [۹] - منظور وی از احکام شریعت، اجرای اصل دوم متمم قانون اساسی بود که به آن « اصل طراز » هم می گویند. در این اصل پنج نفر از روحانیان طراز اول در جلسات مجلس شرکت کرده و در قوانین مصوبه حق وتود ارند. [۱۰] - یوسف مازندی، همان گذشته، صص ۶۱۱ – ۶۱۰. [۱۱] - باقر عاقلی، همان گذشته. [۱۲] - عاقلی، همان بالا. [۱۳] - علی دوانی، همان گذشته، ص ۳۱۸. [۱۴] - وی در روز ۷ شهریور در مصاحبه ای با یک خبرنگار خارجی، یک بار دیگر به اشتباهات گذشته اشاره کرد. ن – ک: عاقلی، همان گذشته.
|
|