۱۳۸۹ اسفند ۸, یکشنبه
حمید دباشی کیست؟
حمید دباشی درکنار همرزمش اکبر گنجی
اخیرأ سایت" اشتراک" مصاحبه ای با آقای حمید دباشی ترتیب داده است.
این مصاحبه درسایت" آزادی بیان" نیزدرج شده است؛که لینک آنها را درپایان مطلب ملاحظه خواهید کرد.
اشتراک در آغازمصاحبه،حمید دباشی رااینگونه به خوانندگان خود معرفی کرده است.
"پروفسورحمید دباشی،استاد ایرانشناسی وصاحب کرسی هاکوپ کورکیان دردانشگاه
کلمبیا است.دردودهه اخیر ازاوبیش از20جلد کتاب وصد مقاله درزمینه فرهنگ،ایدئولوژی
وهنربه چاپ رسیده است.ازجمله تألیفات دباشی......"
هدف ازمعرفی دراین موارد این است که ازمصاحبه شونده شناختی به خواننده بدهند.
اما اشتراک با معرفی بسیارمختصراززندگی دباشی،راه رابرای شناخت کامل او مسدود
کرده است.درحالیکه خوانندگان این مصاحبه تنها ازلابلا ی زندگی60 ساله دباشی است؛
که به پیدایش وعلل مواضع هم اکنون او پی خواهند برد.
مصاحبه کننده برای اینکه مصاحبه شونده را هوادارطبقه کارگر معرفی کند،زیرکانه جمله
زیررا ازمیان حرفهای اوانتخاب وآنرا عنوانی می کند برای مصاحبه خود.
"طبقه ی کارگرایران رابه بی حقوقی مطلق کشانده اند"
این شیوه شخصیت سازی،چیزی جز عوام فریبی نیست.سایت اشتراک نخست برروی
تعارفاتی چون ایران شناس،صاحب کرسی،خوانندگان جوان وبی تجربه را گمراه می سازد.
من درتکمیل معرفی دباشی باید این را اضافه کنم که اودردوران دانشجوئی خود درآمریکا
به خاطرضدیت با مارکسیسم،خیلی زودبه حلقه سرمایه داران راه یافت. وبعد از پالوده خوردنهای سیاسی، بعنوان یکی ازمدیران"پروژه دموکراسی ایران" منصوب شد.
بورژوازی آمریکا برای نفوذ بیشتردرخاورمیانه وبرای حفظ منافعش درایران همواره رویای یک انقلاب مخملی رادرسرداشت.
لذاازدلِ اعتراضاتِ مردم درسال1388 حرکتی ارتجاعی بنام "جنبش سبز" به رهبری میرحسین موسوی رابه کمک حقوق بگیرانش بیرون آورد.
موسوی برای تنظیم ارتباطات خود با بورژوازی بین المللی،تعدادی ازمشاوران خود از
ازجمله محسن سازگارا،اکبر گنجی،مسعود بهنود،محسن مخملباف و" طنزنویسی "
بنام سیدابراهیم نبوی را به خارج ازایران اعزام کرد.
حمید دباشی با ورود اکبرگنجی ومحسن سازگارا به آمریکا،دفترمرکزی"جنبش سبز"در
خارج را کشور را افتتاح کردند.
این گروه کمکهای مالی خود را ازهمان 50 میلیون دلاری که دولت آمریکا برای تحولاتِ
رنگی درایران،درنظرگرفته است؛ تأمین می کند.اکبرگنجی ازاعضای این گروه دریک شعبده بازیِ امپریالیستی،مبلغ نیم میلیون دلار بعنوان جایزه دریافت کرد. این گروه وظیفه دارد تا
انقلابِ آزادیخواهانه و عدالتجویانه ی مردم ایران را با رنگ سبزبه انحراف ودر
نهایت به شکست بکشاند.
این باندِ دغلکار ومردم فریب،درعمل به رژیمی خدمت میکنند که مدعی مبارزه با آنند.
درواقع این سه تن،نمایندگان سیاسیِ بورژوازی ایران درخارج ازکشورهستند.
همان بورژوازی که درکشتار وسرکوب وحشیانه ی زحمتکشان وکارگران وبرای برقراری
نظم سیستم سرمایه داری جهانی؛ دمی آرام نمی نشینند.
حال برمی گردیم ونگاه میکنیم به سخنان دباشی دراین مصاحبه.
حمید دباشی می گوید:"طبقه کارگرایران رابه بی حقوقی مطلق کشانده اند:
پرسش اینست که چه کسی طبقه کارگرایران را به بی حقوقی مطلق کشانده است؟
مگرغیرازاینست که باندِ میرحسین موسوی ازهمان فردای انقلاب57وبا موافقت خمینی،
همه روزه کارگران وفعالان کارگری راروانه ی شکنجه گاهها وازآنجا به پای چوبه های داربردند.
حمید دباشی بخوبی می داند که اعدام هزاران آزادیخواه دقیقأ درزمان نخست وزیری موسوی صورت گرفت وبعدها باند رفسنجانی وخامنه ای ادامه دهندگان آن بودند وهستند.
تأسیس نهادهای ضد کارگری اساسأ برطبق رهنمودهای موسوی ومشاورانش انجام شد.
همه آنان که کمی با مسائل کارگری آشنائی دارند،میدانند که بورژوازی ایران بدون داشتن
کارشناسانی چون حمید دباشی هرگزقادر به نفوذ درسندیکاهای مستقل کارگری وبه
انحراف کشاندن آنها نبود.
دباشی درجای دیگری ازمصاحبه می گوید:
"من برای جنبش آزادیخواهانه مردم ایران،که بچه های ما،درایران تصمیم گرفته اند
جنبش سبز بخوانند،قائل به یک بعد تاریخی ویک بعد اجتماعی هستم"
حال ببینیم جنبش سبزی که دباشی ازآن نام می برد چیست؟
بیانیه12 فوریه2011 جبهه مشارکت یکی ازتشکلهای اسلامی وابسته با باند موسوی
می گوید:"جنبش سبزبه دنبال سقوط نظام نیست"
بنابراین وبرطبق معرفی بالا ازجنبش سبز،دباشی به این استنتاج رسیده است که جنبش
سبز"بچه های ایران"جنبشی است مسالمت آمیز که به دنبال سقوط نظام اسلامی نیست.
براستی اگرچنین است که دباشی میگوید،پس چرا موسوی درچندین بیانیه،جوانان را به
خویشتنداری و پرهیزازخشونت وشعارهای ساختارشکنانه،دعوت کرد.
دراینجا بی مناسبت نیست که به تعدادی ازشعارهای جوانان ایران که حمید دباشی برای
"جنبش سبز"شان قائل به بعد تاریخی واجتماعی است؛توجه کنیم.
مرگ بردیکتاتور مرگ براستبداد مرگ برخامنه ای مرگ براصل ولایت فقیه
خامنه ای بدونه / بزودی سرنگونه خامنه ای حیاکن / مبارک را نیگاکن
خامنه ای قاتلِ / ولایتش باطله می مانیم- می میریم- پرچم رو پس میگیریم
هم قیام خیابونی / هم اعتصاب کارگری زندانی سیاسی آزاد باید گردد
حکومت اسلامی نابود باید گردد
حمید دباشی درجای دیگری ازمصاحبه می گوید:
"بنظرمن جنبش اعتراضی مردم ایران به نسبت جنبشهای اعتراضی شمال آفریقا بنیه ی
انقلابی نداشت"
برتولت برشت می گوید:آنکس که حقیقت را نمی داند بی شعوراست.
اما آنکس که حقیقت را می داند اما آنرا پنهان میکند،تبهکاراست.
بنظرمی آید پروفسور حمید دباشی حقیقت را می داند اما آنرا پشت دلارهای آمریکائی
پنهان کرده است.
وآن حقیقت پنهان شده اینست که جنبش اعتراضی مردم ایران چه درسال1388وچه درسال1389 همواره بنیه انقلابی داشت این بنیه انقلابی بخصوص در6 دی ماه88 معروف به روز عاشورابقدری زیاد و پُرقدرت بود که دولتهای سرمایه داری را به وحشت انداخت.
دراینجا بود که دولتهای سرمایه داری برای متوقف کردن روند انقلاب مردم ایران،
کارشناسان خود ازجمله حمید دباشی را وارد میدان کردند،ودیدیم که میرحسن موسوی طی
بیانیه ای ازمردم خواست؛خیابانها را ترک کنند وبه خانه های خود رفته وبربالای بامها
شعارارتجاعیِ الله اکبر سردهند تا "انشاالله"وضع بهبود یابد.
متأسفانه شعارِهم قیام خیابونی – هم اعتصاب کارگری،تنها قسمت اول آن به مرحله اجرا درآمد.
یقینأ اگر سندیکاهای مستقل کارگری ازگزند رفورمیستها وباند موسوی درامان می بودند،
این توانایی را می داشتند که بصورت سازمان یافته دست به اعتصابات سراسری زده و
همراه با قیام خیابانی،کار این رژیم ضد بشری را یک سره کنند.اما چنین نشد وسرنوشت
مردم به گونه دیگری رقم خورد. بازهم دستگیری،بازهم شکنجه،بازهم اعدام.
در خاتمه :
راستش من ازموضع گیریهای قلم به مُزدانی چون حمید دباشی متعجب نیستم.
اما درحیرتم که چرا سایت اشتراک که خود را هوادارکارگران معرفی کرده است اقدام به
چنین مصاحبه ای نموده؟مگربرطرف کردن مشکلات مالیِ رسانه ها ازراههای شرفتمندانه امکان پذیرنیست؟
آیا این نوع مصاحبه ها ودرج آن درسایتهای کارگری،به جنبش آزادیخواهانه وعدالتجویانه
زحمتکشان وکارگران آسیب نمی رساند؟
با نقل کلامی ازیک رفیق مطلب را بپایان می برم:
"من براین باورنیستم که با توضیح واقعیتها و حقایق تاریخی می توان ازشدت کینه و
دشمنیِ میرحسین موسوی وهمفکرانش به سوسیالیسم کاست؛زیرا کینه ودشمنی آنان با
سوسیالیسم،ماهیت طبقاتی دارد. این گروه شبکورهائی هستند که آفتابِ حقیقت،کمکی به
قوه بصیرتشان نمی کند."
جهانگیر محبی
22فوریه2011
مصاحبه سایت اشتراک با حمید دباشیhttp://www.eshterak.info/m/ 2011/02/post-50.html
مصاحبه ی سایت اشتراک با حمید دباشی
حمید دباشی براین باوراست که جنبش اعتراضی مردم ایران
بنیه ی انقلابی ندارد.فیلم های زیرپاسخی ست به ادعای دروغین او.
آنان که تبعیدیان را شکم سیر و جام بدست معرفی میکنند
مبارزه علیه دیکتاتوری حاکم در داخل و یا در تبعید از یک جنس اند.بسیاری تلاش دارند تا میان این دو سوی مبارزات آزادیخواهانه شکاف اندازند. تبعیدیان را شکم سیران جام بدست تصویر می کنند و بدین طریق اهمیت و جایگاه حمایت های ایرانیان خارج از کشور از اعتراضات مردمی در داخل را نادیده میگیرند.قلب تپنده تبعید اما هرگز آرام نگرفته است و تا صبح آزادی و رهائی مردم کشورمان خواهد تپید. حسن حسام شاعر آشنا و مردمی در تبعید با هنر خود در شعر زیبای ( بر دیوار سنگی تبعید ) این مقوله را بقلم آورده است.
بر گرفته از کتاب شعر خوشه های آواز حسن حسام
بر دیوار سنگی تبعید
در جاده پر چم انتظار
جان می کنیم ما
بر فرشی از خنجر و خار
تا تلاطم بهاری دوباره
این سرمای سرد را
یخ بشکند
تا شعله گرم پیامی منفجرمان کند
افسوس!
باد خسیس بی گل قاصد می آید
و دل ما را بیهوده شیار می زند و می گذرد
در همهمه ی گنگش.
ما خیل دلشدگان
خسته از روزهای تهی,
زیر آواری از دود و خاکستر
مست می شویم و مشت فراز می کنیم
به هیاهوی گنگ و بیگانه
که رندانه
و بازی گوش
از کنارمان به عشوه می گذرد!
×××
ابر ناآرام را گو ببارد
بر این پستوی بی روزن تبعید
که سرما
تلخ تر از دم ما نیست
ابر ناآرام را گو ببارد
سخت
که مرگ کبود بر آستانه ی در ایستاده است
با پوزخند دیوانه سرش!
و شب,
به چون دشنه ای برهنه,
سنگین
و سرد
و خاموش
بر گلوی جویده ی ما می نشیند,
تا آوازمان را خفه کند
×××
ابر را گو ببارد
ابر را
پیش از آنکه مرگ کبود
با پوزه ی سردش
جان سودا زده را لیسه کشد
بر کرانه ی تبعید
این راست است
راست
من آزادم این جا
دست های من,
بسته نیست
و یخبوسه ی شلاق و داغ
پای مرا نمی سوزاند
خواب دریا را چه کنم آخر؟
به هنگامه ای که دشنه ی تاریک ماه
پشت خاکستری روز را
به زخمی گران چاله کرده است,
که از هیبت هراسه ی آن
بیداری شب زدگان
به خاکستر خواب,
بدل می شود!
×××
این باد گیج سر را بنگر
که بی ثمر
از کوچه های بهاری این خراب آباد می گذرد!
و پستان های سخت و سرد شاخه ها را
نمی مکد
تا در رگهای منجمد شده شان
شیر تازه جاری شود.
دردا!
بر این نمط که باد خسیس می گذرد ,
شکوفه ها دهانی برای آواز ندارند.
×××
ابر را گو ببارد
تا در آتشفشان بارانش
هزاران شکوفه بر تن شاخه های عریان
بنشیند!
×××
ابر را گو ببارد
ابر ناآرام را گو ببارد سخت
بر خلوتکده ی گدازان ققنوسانی که خاموش
می سوزند!
ابر اما,
نوعروسی است نشسته مغموم
در حجله ی سیاهش!
ابر آراسته است!
به غمی که می خواهد
باغ و باد را بدرد
ابر آراسته است,
به پستانهای کالی
که هرگز شیر نداده اند
ابر آراسته است,
به هیمه ی بارانی شگرف
که سر خاموشی ندارد!
ابر
بی جان ما,
به جان آمده است!
و چون جان ما,
بغض سنگین چندین ساله ایست
که به هرایی خواهد ترکید
آهای ی ی ی
ابر را گو ببارد
بر این بغض ساده ی خاموش
در کرانه تبعید
×××
ابر اگر منفجر نشود این جا,
باد اگر غریبه بماند با ما,
غم ترا چه کنم؟
غم ترا چه کنم دل جدا شده
دل آواره
که می سوزی در دود هیمه ی خاموش
بی شعله ای
فریادی
نفرینی
به غربت
آرام
آرام
چون موم!
کوچه های خزه بسته
یخ بسته اند
کوچه های خزه بسته
یخ بسته اند
و عابران
لب بسته اند
و عابران
لب بسته اند
آهای ی ی ی
شهر شمالی
شهر شمالی
شهر باران
شهر سفالهای سبزینه بر سر!
هوای تو در سر دارم
به هنگامی که باد خسیس بی رمق
بی هیچ راز و پیامی
می آید و می گذرد از من,
چنان چون عابری ناشناس
که نه نامی
و نه نشانی آشنا دارد.
×××
ابر را گو ببارد
ابر را گو ببارد
سخت تر از خیال این تبعیدی بی تاب
که حسرت پرواز را
سر در قفس شکسته است!
×××
بر بام سرد ایستاده ایم برادر!
و گلو را غربت به چنگالی از آهن
شیار می زند
هم اگر چند
تمام روز
تمام لحظه های سبکبال
طنین فریاد کبود تبعیدیان
پنجره های مات را به رعشه اندازد,
هم اگر این همه گوش
این همه چشم
این همه دل
بر دیوار سنگی تبعید
گلهای سوسن و زنبق بکارند,
هوای تو از سرم
دل نمی کند!
آهای ی ی ی
شهر شمالی
شهر شمالی
شهر یاران
سفال
باران
شهر یاران سوخته دهان
در لحظه های تیر باران
×××
چنان پرند از هیاهوی خود
که فریاد کبود ما در آن
بی صدا می شود
آهای مردم بیگانه!
عشقم را نه به لبخند دیر آشنای شما
و نه به ایثارهای راهبه وارتان
هدیه نخواهم کرد.
عشقم از آن سرزمینی است
که مردمانش
می میرند,
بی آنکه رخصت فریاد داشته باشند,
عشقم را
در آن میهن سوخته
با خاکستر خاموشش
و شعله های خشم فرو خورده اش
لای سبزینه ها
و سفالها
و باران
نهان کرده ام
عشقم را
پشت دیواره های لب تشنه ی ترک خورده
در خمیازه بازوان خسته از کار مزد بران
و بیکاران
در جوبار مویه های مادران سیاه پوش
در آواری از خاکستر آرزوهای بر باد شده
در تپش شعله ی بی تابی که
خونبار و بی قرار و پایدار می سوزد,
نهان کرده ام.
×××
من عشقم را با هیچکس قسمت نمی کنم
هیچکس
حتی اگر گلخندش معصومانه باشد
چرا که بالی است مرا چنان گشاده
که هر از گاهی
به شامگهان
و به هنگامه ی غروب
می روم
بر بال سفالین شهر خاکستری می نشینم
و برای دلسوختگان آن جهنم جادو
ترانه های سبز می خوانم
و به آواز خروسانی که در یادهای باد
بامداد را خبر می دهند,
گوش می خوابانم
×××
ابر را گو ببارد
ابر را؟
نه
در این کرانه سرد تبعید,
تاریخ را بگذار شبانه بگذرد
با ما
و بی ما
در این خراب آباد
اطرافگاهی نمی جویم این جا من
مردی در گذرم
با کولباری از خاطره و آتش,
تا بر سفره نان جوین و خون و خاکستر خود بنشینم
و با آن همه غمگساران خاموش
دیداری تازه کنم
پیشواز بهار را
و گوش بخوابانم به آواز خروسی که
هر خروسخوان,
صبح را
می خواند گرم!
من هنگامی بند پاوزارم را باز می کنم
و گره جامه دانم را می گشایم
که بوی خوش خزه و سفال و باران
جان مرا بتاباند.
بار من آنجا
بر زمین می نشیند.
چه تابستان باشد چه زمستان!
شب جان سخت را آخر
حریف جان سختی است
هنگامی که ما
بازو به هم می بافیم
ابر خواهد بارید آنجا
باد و آتش و آرامش
برآن خاکدان سوخته خواهد نشست
و هر چه شیخ و محتسب و شحنه ست
از حیاط خانه جارو خواهد شد!
هم اگر باشیم یا نباشیم,
خاکستر ما خود
فریاد عشق سوخته ای خواهد شد
که بهار مشترک می زاید.
×××
باد خسیس!
بیگانه سر چه می گذری؟
مادیان ها می زایند
مادیان ها می زایند
آنک!
بر بلندای باور خود ایستاده ام
مشرف به گستره ی مرغزاری که
شعله سبزه زارانش
باد را خیره می کند
و شیهه ی مادیان های باردارش
تاق بزرگ سربی را می لرزاند,
در آواز هزاران هزار علف تازه نفس
زان پس,
این مرغزار سوخته جان
شعله می شود!
اشتراک در:
پستها (Atom)