۱۳۹۱ اسفند ۱۹, شنبه

هشت مارس ودرماندگی حکومت ولايت



 3. mars 2013



یک جانباز دوران جنگ خود را حلق آویز کرد. خبر را روز سه شنبه هشتم اسفندماه، وبلاگ “جانبازان شیمیایی ایران” منتشر کرد و مثل همیشه هیچ راهی به رسانه‌های ایران پیدا نکرد. متوفی یک جانباز ۲۵ درصد شیمیایی اعصاب بود که جسدش در منزل شخصی‌اش در بلوار کاشانی گرگان، توسط دخترش پیدا شد. این جانباز چندی قبل به بنیاد شهید مراجعه کرده و پس از مصدوم کردن نگهبان اداره شیشه‌های درب ورودی را شکسته بود. گفته می‌شود مشکلات و فشارهای مالی و روانی باعث خودکشی‌اش شده است.

  این دست از اخبار مربوط به جانبازان هرگز در رسانه‌های ایران جایی نداشته است. سال گذشته هم یک جانباز اعصاب و روان در حین فرار از دیوار آسایشگاه نیایش تهران سقوط کرد و جان باخت. این تنها بخشی از اخبار تاسف‌آور مرتبط با جانبازان است که به بیرون از آسایشگاه‌ها درز می‌کند. عامه مردم آن‌ها را “موجی” می‌نامند و مسئولان هم ترجیح می‌دهند آن‌ها را پشت دیوارهای بلند با امنیت بالا حبس کنند تا شاید فراموش شوند. فراموشی، شکنجه و مرگ، سرنوشت مردانی است که روزی برای همین آب و خاک می‌جنگیدند اما حالا در بازداشتگاه‌هایی به نام آسایشگاه، در انتظار آسایش ابدی روزگار سپری می‌کنند. آنچه در این گزارش می‌خوانید حاصل مشاهدات و تحقیقات نویسنده و همکاری یک منبع آگاه است که خود از رزمندگان و جانبازان دوران جنگ بوده و سال‌هاست با جامعه جانبازان ارتباط تنگاتنگی دارد. او اطلاعات و مدارک تکان‌دهنده‌ای درباره وضعیت ناگوار جانبازان اعصاب و روان دارد که از قضا در اختیار مسوولان هم قرار گرفته اما منجر به هیچ نتیجه‌ای نشده است.



مصلحت نظام در فراموشی

خیلی‌ها دست و پایشان را توی جبهه جنگ جا گذاشتند، خیلی‌ها حتی جسدشان جا ماند و یک مشت خاک و چند تکه استخوانشان سال‌ها بعد، توی تابوتی که نام شهید گمنام رویش بود، تشییع شد تا رونق بخش شوی عمومی جمهوری اسلامی این جانبازان اعصاب و روان بازمانده‌‌ همان جنگند، خیلی‌هاشان فریم به فریم جبهه و جنگ را به خاطر دارند اما جز این حافظه و اعصاب درستی ندارند؛ انگار که یک فیوز مهم و حیاتی در مغزشان سوخته باشد. حتی زن و بچه‌شان را از یاد می‌برند، درد را هم نمی‌فهمند وقتی با سر توی شیشه می‌روند. جانبازان اعصاب و روان، کنترل اعصابشان را توی جبهه جا گذاشته‌اند و حالا زندگی نه تنها با آن‌ها مدارا نمی‌کند که مدام با اعصابشان ور می‌رود. آن‌ها توی هر کشور دیگری بودند، مدال قهرمانی به سینه‌شان آویزان بود اما حالا موجی‌هایی هستند که باید هرچه بیشتر از همه کس دور بمانند.

البته هنوز آیت‌الله خمینی یادشان هست، خیلی دل خوشی از سیاست ندارند اما حساب امام برایشان جداست که یادآور دوران جبهه و جنگ است. برای دیدنشان باید بزرگراه یادگار امام را بروی تا به سعادت آباد برسی و اگر حراست مجموعه مثل اکثر اوقات مانع نشود، می‌توانی یادگارهای زنده جنگ ایران و عراق را ببینی. تازه فقط آنهایی را که حالشان بهتر است، فریاد نمی‌زنند و به تخت زنجیر نشده‌اند. آن‌ها هرچه دور‌تر از افکار عمومی باشند، بهتر است. به قول نعمتی، رییس حراست بنیاد شهید که به خبرنگاران هشدار می‌داد دور این موضوع را قلم بگیرند، چرا که نوشتن در خصوص مشکلات جانبازان اعصاب و روان به مصلحت نظام نیست پس به مصلحت خبرنگاران است که به آن ورود نکنند!

تنبیه می‌شوند و در بی‌خبری می‌میرند

در آسایشگاه جانبازان اعصاب و روان، درصد‌ها نقش مهمی دارند؛ اینکه جانباز چند درصد باشی. یکی از درصد پایین‌ها اما از این موضوع حسابی شاکی است و می‌گوید: “این خمپاره لامصب وقتی می‌امد نمی‌گفت چند درصدت را می‌زنم و می‌برم. این مسخره بازی را این‌ها درست کرده‌اند، آنجا همه صفر و صدی بودند. یا می‌رفتی یا می‌ماندی”

درصد بالا‌ها وضع خوبی ندارند. در این آسایشگاهی که رزمنده‌های دیروز به جای لباس‌های خاکی و پوتین، لباس آبی رنگ و دمپایی به پا کرده‌اند، فقط درصد پایین‌ها امکان هواخوری دارند و گزارش‌های زیادی وجود دارد که پرسنل آسایشگاه، عملا دست به آزار و شکنجه جانبازان بدحال اعصاب و روان می‌زنند. در بعضی دوره‌ها این گونه رفتار‌ها دور از چشم مدیر و در بعضی دیگر از دوره‌ها با آگاهی مدیر مجموعه بوده است.

یکی از همین آبی‌پوش‌های درصد بالا، کنترل ادرار نداشت. بعد از اینکه طبق معمول شلوارش را خیس کرد توسط یکی از پرسنل به حیاط کشانده شد و مجبور شد با لباس زیر در برف و سرمای دی ماه تمام حیاط را جارو کند و برگ‌های درختان را توی گونی بریزد. او سه روز پس از این تنبیه جان باخت. خبرش طبق معمول به هیچ جا درز پیدا نکرد.

یک بار دیگر جانبازان را برای سر زدن به مزار شهدا به بهشت زهرا بردند و یکی از آن‌ها گم شد و هرگز پیدا نشد. البته دنبالش هم نگشتند، آنقدر درصد بالا بود که جز دردسر چیزی نداشت و اگر هم کسی او را می‌دید سخت باور می‌کرد یک درجه دار ارتش ایران با سابقه چندین سال حضور در خط مقدم جبهه است.

منبع آگاه جرس از این موارد بسیار دارد و جالب اینکه همه اسناد و مدارکش را هم به مسوولان تحویل داده است. اما از کوچک‌ترین پیگیری و تحرکی ناامید است.

مورد دیگری برایمان مثال می‌زند؛ به یکی از جانبازان حمله عصبی و به دنبال آن تشنج دست می‌دهد. باید سریعا به یکی از بیمارستان‌های مجهز منتقل شود، اما نمی‌شود. چون آمبولانس که باید همیشه در حیاط آماده باشد، نیست. راننده آمبولانس را فرستاده‌اند برای یکی از مسئولان آسایشگاه نان سنگک بخرد. ۳۰ دقیقه بعد، وقتی راننده آمبولانس هنوز در صف نانوایی است، جانباز مورد اشاره درگذشته است.

قهرمانان، در خاک خودی اسیرند

یکی دیگر از مشکلات ریز و درشت جانبازان اعصاب و روان، اعتیاد به مواد مخدر است. چرا که اولین راهکاری که بسیاری از پرسنل آسایشگاه برای آرام کردن یک جانباز که دچار حمله عصبی شده انتخاب می‌کنند تزریق مورفین است. به همین دلیل بسیاری ازجانبازان اعصاب و روان ناخواسته معتاد شده‌اند و هیچ چیز جز مرفین آرامشان نمی‌کند. یک ساعت تاخیر در دریافت دارو آن‌ها را به شدت به هم می‌ریزد و باعث بروز رفتارهایی غیر قابل پیش‌بینی‌ از سوی آن‌ها می‌شود. فریاد می‌زنند، خودشان را می‌زنند، به همدیگر صدمه می‌زنند اما هنوز شرم و حیای سال‌های قبل درشان زنده مانده. وقتی پرستار زن بر سرشان داد می‌زند و فحش می‌دهد، سرشان را زمین می‌اندازند. اما اگر پرستار به موقع نرسد، احتمال وقوع هر حادثه‌ای هست. مثل پارسال و آن جانبازی که می‌خواست از آسایشگاه فرار کند. پزشک آسایگشاه تایید کرد تاخیر در دریافت مواد، باعث حمله عصبی شده و اختلال در درک بعد فاصله باعث شده از بالای ساختمان بپرد و جان خود را از دست بدهد.

ساعت‌ها در این آسایشگاه‌ها حضور پیدا کرده و با افراد بستری گفت‌و‌گو کرده می‌گوید: جانبازان اعصاب و روان بعضا پرخاشگر هستند، کنترل ادرار یا مدفوع ندارند و یا رفتارهای عجیب از خود نشان می‌دهند. تحمل این رفتار‌ها برای همه راحت نیست، حتی اگر برای خانواده خود فرد قابل تحمل بود او را به آسایشگاه نمی‌آوردند. اما آیا کسی که مسئولیت اینجانبازان را در آسایشگاه‌ها قبول می‌کند طاقت تحمل چینین رفتارهایی را دارد؟ البته در بین پرسنل مراکز اعصاب و روان بسیاری دلسوز و فداکار هستند و از جان مایه می‌گذارند. همان‌ها هم از رفتار غیرانسانی و نادرست بقیه به ستوه آمده‌اند ولی صدایشان به جایی نمی‌رسد. بسیاری از این اخبار دردآور هم توسط همین دسته از پرسنل منتشر می‌شود.

این قهرمانان موخاکستری، درهم شکسته و بی‌پناهند؛ عموما از سوی خانواده‌هایشان طرد شده‌اند. سال هاست که حتی یک ملاقاتی نداشته‌اند. پس شکنجه و آزارشان هم از چشم بقیه دورمی‌ماند و اصلا شاید اهمیتی برای کسی نداشته باشد که چه به روز این “موجی”‌ها می‌آید.

بیش از دو دهه از پایان جنگ هشت ساله ایران و عراق می‌گذرد و قهرمانان اسیر در خاک خودی، روزهای سختی را می‌گذرانند. خیلی‌هاشان حتی حرف زدن از یادشان رفته و بعضی‌ها هنوز به یاد شب‌های عملیات پچ پچ می‌کنند. همه سهم آن‌ها از تثبیت نظام جمهوری اسلامی و جان‌فشانی برای بقای این مرز و بوم، جیره توهین و سرکوفت روزانه به اضافه سرپناه و مرفین در شرایط درد و بی‌چارگی است.

پروین غفارخانی نویسنده و شاعر , عضو جامعه هنري ايران از اعضای فرهنگسرای ارسباران و معاون دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی قلهک است که به دلیل عدم تمکین به پیشنهاد جنسی قاضی پرونده اش( خاکپور) ؛ ابتدا به اوین منتقل و سرانجام به عنوان تنها راه اعتراض , اقدام به خودسوزی می کند


فعالان در تبعید: پروین غفارخانی نویسنده و شاعر , عضو جامعه هنري ايران از اعضای فرهنگسرای ارسباران و معاون دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی قلهک است که به دلیل عدم تمکین به پیشنهاد جنسی قاضی پرونده اش( خاکپور) ؛ ابتدا به اوین منتقل و سرانجام به عنوان تنها راه اعتراض , اقدام به خودسوزی می کند
بنا بر گزارش های رسیده به “کمپین صلح فعالان در تبعید” خانم پروین غفارخانی که در اردیبهشت سال 90 به خاطر پیگیری شکایتش از یک مزاحم تلفنی به دادگاه خانواده در خیابان خارک مراجعه میکند ؛ با پیشنهاد جنسی قاضی پرونده اش مواجه میشود.

fin

بر اساس این گزارش پاسخ قاطع و تند خانم پروین غفارخانی موجب تشکیل پرونده سیاسی و اتهام توهین به رهبری برای این شاعر جوان شده و نامبرده بازداشت و پس از مدتی به زندان اوین منتقل میشود .
وی که به بیماری ام اس دچار بوده , به دلیل عدم رسیدگی و مراقبت پزشکی در زندان اوین فلج میشود .
این شاعر جوان سرانجام موفق میشود در حالیکه از ویلچر استفاده می کرد با وثیقه 50 میلیونی و پس از یک هفته از زندان خارج شود .
بر اساس اظهارات یکی از نزدیکان خانم پروین غفارخانی به ” کمپین صلح فعالان در تبعید ” , وی پس از درمان و برای پیگیری پرونده خود مجددا به دادگاه خانواده خیابان خارک و قاضی خاکپور مراجعه می کند و طبق تصمیم و تدارک قبلی تهدید به خودسوزی میکند
بر اساس اظهارات شاهدان , آقای خاکپور , قاضی پرونده که این تهدیدات را جدی نگرفته بود ؛ در پاسخ اقدام به پرخاشگری و توهین می کند که این واکنش قاضی موجب اجرایی شدن تصمیم قبلی خانم پروین غفارزاده , که برای رهایی از چنگال این قاضی و زندان و تهدید راه نجاتی نمی یافت ؛ شده و در همان محل اقدام به خودسوزی می کند.
بر اساس گزارش نزدیکان خانم غفارخانی ؛ حتی پس از خودسوزی و خانه نشین شدن ایشان ؛ قاضی اقدام به آزاد سازی وثیقه وی نکرده و تا به امروز درخواستهای مکرر خانواده خانم غفارخانی برای آزادسازی منزل شان در جنوب تهران بی جواب مانده است .
نزدیکان این خانواده در گفتگو با این کمپین اعلام کردند : ” خانواده خانم غفارخانی تحت فشار و کنترل شدید امنیتی قادر به مصاحبه , اطلاع رسانی , پیگیری وضعیت پرونده و حتی آزادسازی وثیقه خود نیستند.

گفتنی است تهدید و فشار خانواده های قربانیان جنایات جمهوری اسلامی به خصوص در قبال قربانیان گمنام سابقه طولانی دارد که از جمله آن آزار و فشار خانواده سعید زینالی زندانی مفقود شده در زندانهای ایران و سکوت اجباری این خانواده برای سالها تا پیش از حوادث خرداد 88 و یا آزار و تهدید خانواده ستار بهشتی , وبلاگ نویس به قتل رسیده در زندان های ایران نام برد.


ایران «تاریخ» است ! دربارهء برخی واژه های نا اصل درفرهنگ سیاسی ایرانیان معاصر
م-سحر
واژه ها و مصطلحاتی هستند که بر مبنای منافع سیاسی خاص یا بر مبنای برخی نظریات ایدئولوژیک وارداتی در ایران جعل شده اند . این گونه واژگان و مفاهیم  که حامل انواع مسمومیت های فکری و نظری در تاریخ معاصر ایران بوده اند متأسفانه  مثل خوره یا سلول های بدخیم  فرهنگ سیاسی ایرانیان را به فساد کشیده اند. ازین رو  دیر یا زود می باید به یمن نقد فرهنگی و به همت اندیشه ورزان و دانشوران اهل تخصص از زبان سیاسی و از گفتمانهای غالب  بر فضای سیاسی ایران کنار نهاده  شوند  یا در کنتکست ها و جایگاهای واقعی خود قرار گیرند و همچنا نکه عتیقه جات و اشیاء باستانی را در موزه ها طبقه بندی می کنند، این عبارات و مفاهیم  ـ که به دوران های سپری شده  تعلق دارند ـ  را نیز می باید به بایگانی تاریخ  سپرده شوند  تا علاقمندان به پژوهش درعلوم اجتماعی و تاریخ سیر اندیشهء سیاسی در ایران به آنها دسترسی داشته باشند. مسلم آن است که این مصطلحات که  متأسفانه فراوانند ریشه در جعل و تقلب دارند و به هر حال کارکرد آنها و نتایجی که تا امروز  به بار آورده اند، برخلاف  منافع حیاتی ملت ایران بوده است  و طی دهها سال مداوم صدمات فراوان و جبران ناپذیری  به سرنوشت سیاسی  و اجتماعی کشور ما زده اند. پیش از این حدود هشت سال پیش  نیز ضمن مقاله ای  به نام «در بارهء چند مفهوم » مفصلا به توضیح و تشریح تعدادی از آنها پرداخته بودم و در کتابی به نام زبان فارسی و هویت ایرانیان انتشار اینترنتی یافته است . کسانی که می خواهند توضیحات مفصل اینجانب را در این زمینه بدانند می توانند به آن کتاب مراجعه کنند. (1) این گونه واژگان در گفتار بسیاری از افراد،متعلق به گروههای سیاسی ایران، جنبه آئینی یافته و بدون توجه به معنایی که در آنها نهفته و بی اعتنا به درستی و نادرستی  مفاهیمی که بیانر آنند ، همچون مؤمنان متدین ، به کار می برند  و مکررا این الفاظ را بر زبان و قلم جاری می کنند وشاید بسیاری از آنان مطلقاً نمی دانند  یا نمی خواهند بدانند که منافعی غیر از منافع عالی ایرانیان ، خمیرمایه و محرک اصلی سازندگان و رواج دهندگان این مفاهیم بوده است ! این مصطلحات جعلی، از آنجا  که  حاوی اظهارات  بی پایهء نظری و محمل  برخی تبیینات ایدئولوژیک  اند، به دلیل استمرار و به علت تکراری که آنان را به اوراد آئینی بدل ساخته است ، فرهنگ و اندیشه سیاسی  را در ایران گرفتار  فسادی دیر سال  و کهن  ساخته اند  و درحکم استخوان لای زخم  برای سلامت  اندیشه سیاسی ایرانیان معاصر ایفای نقش کرده و به سهم خود مانع برقراری آزادی درکشورما شده و می شوند. در اینجابرخی از این  مصطلحات را  که ـ به ویژه در وضعیت خطیر فعلی ـ خطرناک ترند به اختصار یاد آوری می کنم  وتأکید می ورزم که  این سخنان  هشدار دهنده حرفهای  تازه ای نیستند  و ماهیت حقیقی آنان به اندک تعمقی برای همگان آشکار شدنی ست. بیان چنین واقعیتی  در اینجا  مطلقاً کشف اینجانب نیست و هر ایرانی می تواند با مروری  در تاریخ معاصر و با سیری  گذرا در افکار کوششگران گوناگون سیاسی  وبا اندک  توجهی به اقدامات برخی جریانات سیاسی طی  چند دههء اخیر، نتایج منفی و بازدارندهء آنها را  به وضوح مشاهده کند : اصطلاحات و واژه هایی که در اینجا به آنها اشاراتی رفته است عبارتند از :
ــ  خلق 1 که گاهی به معنای مردم و تودهء مردم  و گاهی به معنای ملت به کار برده اند واژه خلق هرگز درمعنای ملت یا گروه قومی یا ملی در زبان و ادبیات فارسی به کار نرفته بوده  و به معنای مردم و قوم وملت در هیچ فرهنگی  نیامده بوده  است و این معناهای جدید رایج محصول دوران جدید هفتاد هشتاد سال اخیر است. بنا بر این خلق به معنایی که در دوران ما رواج یافته است دارای یک بار ایدئولوژیک و نظری ست که به آن تزریق شده و پیش از آن ،  خود واژه خلق ، از چنین مفهوم و معنایی برخوردار نبوده است. شرح این معنا را در جای دیگری داده ام  . (2)
ــ خلق ها 2 پیداست ، هنگامی که «خلق » در معنای «ملت» به کار رود «خلق ها» در معنای ملت ها به کار برده خواهد شد.  این دو واژه «خلق و خلق ها»  چه در معنای تودهء مردم و توده های مردم به کار روند و چه در معنای ملت و ملت ها، به هرحال تاریخ مصرفشان تمام شده و با فروپاشی امپراطوری شوروی و اقمار آن که در وجه غالب خود متکی بر افکار استالینی  بود به بایگانی تاریخ سپرده شده اند . با اینهمه باید گفت که  بار سیاسی و ایدئولوژیک این دو واژه در کشور ما همچون  زخمی  بر تن  دوسه نسل از کوششگران سیاسی مداومت یافته و بر پیکر کسانی که دلباخته و مسحور  افکار ایدئولوژیک اردوگاه  شوروی در دوران جنگ سرد بوده ا ند ، همچنان ناسور مانده است. رد و اثر این زخم را ، می توان در نام  دوسازمان مهم سیاسی  که در دهه های  چهل و پنجاه تا اوایل دهء شصت فعال در ایران بودند هنوز هم مشاهده کرد.
ــ  ایران کشور «کثیر المله»  3 این واژهء «ایران کثیر المله» نیز  که سرشار است از بدخواهی در برابر منافع حیاتی ملت ایران ودر برابر  یکپارچگی کشور ما، دستپخت روسیه شوروی بود و پایهء و بنیاد نظری گروههای قوم گرا و جدایی خواه بر آن نهاده شده است. علاوه بر این« اتوپیای ایرانی» ی کسانی که طی سالیان دراز برای ایران رؤیای برقراری «جماهیرشوروی  سوسیالیستی » در سر می پروردند  یا آرزوی «جمهوری دموکراتیک خلق» در دل داشتند ،  نیز با این واژه دوستی و الفت سیاسی و نطری داشته است. بدین رو و بر چنین زمینه ای ست که این اصطلاح ، طی ده ها سال در میان بسیاری از ایرانیان رواج داده شده و آگاهانه یا ناآگاهانه بر زبان ها جاری شده  ست و ترویج آنها همچنان بر همان نهج و روش سابق مداومت دارد.
4 ـ ملت های ایران این اصطلاح  نتیجهء مستقیم واژهء «کثیر المله » است  زیرا ترکیب  «کثیر المله» را در معنای «ملت های متعدد» به کار می برند و نتیجه ای  که از آن حاصل می شود آن است که ایران نه یک ملت  بلکه مجموعه ای ست از «ملتها». پذیرش این اصطلاح جعلی ، خود به خود، وجود «ملت ایران» را نفی و ملغی می کند. زیرا چنانچه پذیرفته شود که ایران مجموعه ای ست از «ملت ها» به ناگزیر می باید عدم موجودیت «ملت ایران»  به عنوان ملتی  مستقل  ومتحد مورد تأیید همگان قرار گیرد . به عبارت دیگر، پذیرفتن نظری  مفهوم « ملت های ایران»  در ایران ، برابر  خواهد بود  با نفی و الغای نظری  «ملت ایران» ! چنین کاری(یعنی نفی و الغاء ملت ایران دست کم به لحاظ نظری )  دهها سال است در نظریه پردازی ها ، مقاله ها ، مصاحبه ها و مباحث جاری در میان کنشگران سیاسی به ویژه در میان طیف چپ (از آن سوی لنینی و استالینی  بگیرید  تا برسید این سوی مائویی و انورخوجه ای اش ) و نیز در میان کوشندگان تفرقه قومی و جدایی طلبان (خجالتی یا آشکارگو) رواج دارد و احدی بر قباحت آنها انگشت نمی نهد یا صدای معترضان آنچنان ضعیف و نقشی که می زنند آنچنان کمرنگ است که در میان غوغا و هیاهوی جاری خاموش و درمیان گرد و غبار ی که فضا را انباشته است گم و گور می شود!
5ــ جغرافیایی به نام ایران این واژه در سالهای اخیر وارد گفتمان  تجزیه طلبان به ویژه وارد در نظرپردازی ها و سخن پراکنی های قوم گرایان پان ترک و پان عرب شده است. کاربرد این واژه جعلی و مغرضانه  برای کسانی که آنرا در نظریات و مباحث و مقالات سیاسی خود به کار می برند ، بدان سبب است که ایران را به عنوان سرزمین واحد و به عنوان یک کشور واحد و یکپارچه  نمی پذیرند  یا به هرحال در ذهن آنها ایران یک «منطقهء جغرافیایی» ست  که در آن «ملت های» گوناگون سکنی دارند.  از نظر اینان ، ایران نه یک کشوری صاحب یک تاریخ وبرخوردار از یک هویت تاریخی ـ تمدنی و فرهنگی بلکه ناحیه ای است که روی نقشهء جهان  نام ایران را  برخود دارد. انگار که زورشان می آید که  ایران را به عنوان کشور ایران و سرزمینی متکی به تاریخ مستمر و تمدنی خاص و دولت و حکومتی که قرنها دوام داشته است به رسمیت بپذیرند ! از این رو تاریخ ایران را نادیده می گیرند و جغرافیای او را طرح می سازند . پیداست که تاریخ  یک کشور دیر سال مانند ایران را نمی توان از هم درید یا تکه کرد  زیرا حاصل استمرار و مداومت زمانی ی  حیات مردمانی بوده است که در عین برخورداری از تنوعات قومی و زبانی و فولکلوریک و فرهنگی دارای علائق سرزمینی و تاریخی مشترک  ودارای  حساسیت ها و آداب و مناسک و آئین ها و جشن های همانند ویگانه  بوده اند وهمین واقعیت در زمانی طولانی به تمدنی انجامیده است  که حضور عینی  و واقعی آن ضبط شده و به ثبت رسیده است . اما برخلاف تاریخ  ـ لابد به نظر اینان ـ جغرافیا را می توان مثل یک فرش قیچی کرد و  تکه های آن را میان کدخدایان و میراثداران خان ها و ملوک الطوایف  پیشین تقسیم کرد!! به نظر می رسد رواج اصطلاح بی معنایی  چون «جغرافیایی به نام ایران» مبتنی برچنین آرزوی نامعقول و چنین خیالپردازی های موهومی بوده باشد! کسانی که اینچنین  از تاریخ ایران رم می کنند اما مدام از جغرافیای ایران داد سخن می دهند  باید بدانند که صاحبان چنین افکاری هم در درس تاریخ رفوزه شده اند و هم در درس جغرافیا ! ازین رو سحننی که به عنوان نخستین درس  به آنان می  باید گفت اینست که : ایران جغرافیا نیست. ایران تاریخ است. و البته  هنگامی که می گویم « ایران تاریخ است » منظورمن از« تاریخ » نه زمان نگاری و توصیف کرونولوژیک رویدادها که یک هویت تمدنی و فرهنگی و ملی است. به هر تقدیر ، بدخواهی و غرض سیاسی و ضدیت عمیق با یکپارچگی و وحدت ایران در این واژهء ساختگی حضوری روشن دارد.
6 ـ  ممالک محروسه این اصطلاح مربوط بوده است  به سیتسم تشکیلات اداری و تقسیمات مملکتی که در ایران دوران قاجار رایج بود و در اسناد رسمی  تاریخی و حکومتی  ایران تا دوران قبل از مشروطیت به ویژه در اسنادسیاسی و تاریخی دوران قاجاریه ثبت و مضبوط است. از طرح مجدد این اصطلاح کهنه شده، آنهم بیرون از کنتکست (جایگاه و موقعیت )  تاریخی و سیاسی دوران خودش و خارج از بار معنایی و سمانتیکی که این اصطلاح  در روزگار پیشین و در عصر قاجاریه داشته، میخواهند  نتیجه بگیرند که ایران نه یک مملکت (کشور) بلکه ممالک (کشورها) است. با این قصد و بدین انگیزه است که اصطلاح «ممالک محروسهء ایران» را از موزهء مفاهیم مربوط به سیستم اداری و تقسیمات کشوری دوران قاجار بیرون می آورند و ازجایگاه اجتماعی ، سیاسی و فرهنگی  اش منتزع می کنند و به مدد «فن تخلیط  درمفاهیم» می کوشند  تا به خیال خود برای تأیید و تقویت دیدگاه های خاص سیاسی ومغرضانهء خود،  استناد تاریخی فراهم سازند تا بتوانند ایران امروز را «مجموعهء مملکت ها» (یا کشورها) بنامند حال آن که اهل خرد و مردم آگاه نیک می دانند که اصطلاح ممالک در دوران قاجار معنای دیگری داشت . «مملکت» در دوران قاجاریه به معنای ولایت و استان و منطقه  و محل  و محال و بلد  و بلاد و شهر و حتی دهات و آبادی و  امثال اینها بود. (3) مسلم آن است که انگیزهء واقعی آنها در نوکردن و آوردن  این اصطلاح  به بازار سیاست رایج معاصر همانا ترویج این سخن نادرست است که گویا ایران  همواره «مجموعه ممالک یعنی مملکت ها»  بوده و اکنون نیز مجموعه ای از ممالک است. به هر صورت این اصطلاح برای ا ثبات و تقویت همان ادعایی طرح می شود  که پیش ازین درباره اش سخن گفته ایم : به عبارت دیگر ،اصطلاح «ممالک محروسهء ایران» در کنتکست سیاسی و نظری  جدیدی ، که صاحبان افکار قومیت گرا به کار می برند معادل است با همان اصطلاح استالینیستی «ایران کثیرالملـه» که البته  آن را در جامهء  قجری به میدان مجادلات نظری خود می آورند و ما پیش از این در بارهء آن سخن گفته ایم !
7ــ  فارس ها در معنای گویشگران و متکلمان به زبان فارسی (پارسی گویان) به کار می برند. هرگز در تاریخ ایران و درادبیات ایران به متکلمین زبان فارسی « فارس»  یا « فارس ها» گفته نشده است. این کلمه به این معنا ، نو و دست ساخت دیگران است و البته به مذاق مخالفان همبستگی ملی و قومی درایران سازگار افتاده از اینرو با دست و دلبازی تمان آن را به کار می برند و در رواج آن می کوشند. خیلی از مردم عادی هم آنرا نادانسته  اصطلاح «فارس» یا «فارس ها» را به معنای سخنگویان به زبان فارسی یا فارسی گویان (پارسی گویان ) یا فارسی زبانان به کار می برند. دیده می شود که خیلی از کوشندگان سیاسی و اجتماعی بی غرض و ایراندوست هم به مسامحه  یا به عادت ، همچون غلطی مصطلح، این اصطلاح «فارس» و «فارس ها» را در معنای فارسی زبان و فارسی زبانان  یا پارسی گویان به کار می برند درحالیکه « فارس» با «فارسی گو» یکی نیست  و «فارس ها» با« فارسی زبان ها»  یک معنا ندارند.  پیداست که تخلیط این دو مفهوم و کاربرد آنها در معنای رایج ،  نتایج سیاسی خاصی در پی دارد که  آشکارا منطبق با تبلیغات ایدئولوژیک قوم گرایان است.
8ــ  قوم فارس چنین کلمه ای ساختگی ست وپیدایش آن بر غرضی سیاسی  مبتنی بوده است. چنین قومی لا اقل از 1400 سال پیش که حکومت ساسانیان به چنگ اعراب مهاجم افتاده و منقرض شده در ایران وجودخارجی نداشته است .شاید بتوان به تسامح چنین نامی را به «پارسیان هند» ـ  که بازماندهء گروهی از گریختگان ایرانی در برابر تهاجم اعراب مسلمان بوده اند و 1400 سال پیش از ایران به هند رفته اند ـ  نسبت داد که البته آنها  هم متأسفانه یک کلمه فارسی نمی دانند و به زبان دیگری جز زبان فارسی تکلم می کنند و بنابر این آنان نیز در مظان چنین اتهامی نیستند و در چنین طبقه بندی ای جا نخواهند گرفت و به «قوم فارس» و به «ملت فارس» تعلق نخواهند یافت . ازین رو  بیم آن می رود که کوشش جاعلان در این زمینه نیز  بی ثمربماند. به هرتقدیر، در کار برد واژهء « قوم فارس» یک تعمد هست و آنهم این است که از نظر مروجان این اصطلاح  می باید  «پارسی گویان» همان «قوم فارس » شناخته  و نامیده شوند. معنای دیگر این سخن آن است که هرکسی در هرکجای جهان به فارسی سخن می گوید  متعلق به «قوم فارس» است ! حال می خواهد هندی باشد یا چینی و ترکمنستانی باشد یا تاجیک باشد یا افغانستانی . همین که به فارسی سخن می گوید  کافی ست که به خودی خود به «قوم فارس» تعلق  یابد ! ظاهراً در نزد اهل جعل کارهای جهان ـ هرچند پیچیده و دشوار باشند ـ با چرخش قلمی که بیشتر به جادوگری شباهت دارد قابل حلند و به یمن قدرت اراده و نظر کیما اثر و قلم سحرآمیز آنان ، واقعیت ها به سرعت تغییر ماهیت داده  و مفاهیم، به طرفة العینی معناهای خود را تغییر می دهند ! اینجا نیز متأسفانه ناگزیریم  که انگیزهء خاص نهفته دراین  واژه را به تمایل وعلاقه ای نسبت دهیم که  مروّجان این گونه مصطلحات به ویران ساختن وحدت ملی وهمبستگی میان اقوام ایرانی دارند . آنها عمداً زبان فارسی را به قومی ساختگی نسبت می دهند و این قوم ساختگی را در ایران «قوم فارس» می نامند. کارخانه  نظریه پردازی آنان تصمیم بر آن گرفته است تا گویشگران به زبان فارسی که نه تنها درایران ، بلکه حد اقل در چهار کشوردیگر جهان نیز ساکن اند، به هر قیمتی  که شده «قوم فارس» نامیده شوند. البته  چنیین کاری از نگاه عقل و تمیز بشری و نیز از منظر مستندات تاریخی و جامعه شناسانه به هیچ وجه پزیرفتنی نیست و هزگز نمی توان آن را به انسان های صاحب درک تحمیل کرد. مگر آن که  به قول سعدی از بسیط زمین عقل منهدم شده باشد تا صاحبان خرد ِ متعارف ، چنین مجعولات فکری را بپذیرند  و این گونه سکه های قلب  را از دست  آنان را بگیرند و خرج کنند! گویا  بعضی ها دلشان می خواهد که فارسی زبانان « قوم فارس» باشند تا بتوان در حق آنها لطف ورزید و  ایشان را از «قوم فارس» به یک مرحله «بالاتر» یعنی به «ملت فارس» ارتقاء داد و سپس به  چنین «ملت»  تدارک دیده شده، چهره ای خشونت ورز بخشید و درجایگاه ملت ستمگر نشانید  تا درمراحل بعدی  به آسانی بتوان سایر اقوام ایرانی را دربرابر چنین «ملت ستمگر» ی قرار داد و با تحریک برخی افراد نا آگاه و از دنیا بی خبر ، ضمن دمیدن در آتش  تعصبات نژادی و قومی و زبانی ،  ـ چنانچه مقدور باشد ـ ضمن مطالبات جدایی خواهانه یا استقلال طلبانه ، وحدت ملی ایرانیان را از هم گسست و به یکپارچگی کشوری دیرسال  خلل وارد ساخت! به نظر می رسد که این یکی از آرزوهای فرقه گرایان و نظریه پردازان تفرقهء قومی در ایران باشد و هرچند از نظر انسان های سلیم و ایرانیان آزاده بسیار تأسف بار است با اینهمه واقعیتی ست که به ویژه در سالهای اخیر، آثار آن را کمابیش در همه جا می توان دید یاشنید. همین که صاحبان این گونه نظریات اراده کرده اند که فارسی زبانان ایران «قوم فارس»  شمرده شوند کافی ست تا تاریخ ایران پیش پای آنان اعلام انحلال کند و حقایق تاریخی از حضور در مباحث نظری چشم پوشی کنند. خلاصهء کلام این است که آنها  یک سری نظریات پیش ساخته دارند و واقعیت اجتماعی سیاسی فرهنگی و تاریخی ایران می باید هرطور که شده خودش را با اینگونه  نظریات ایدئولوژیک و فکری آنان انطباق دهد ! و ریشهء مشگل در همین جاست! به قول همین قلم : مو قومِ خویش را شَر  می تراشُم به ضدّش قومِ دیگر می تراشُم نزاع ِ نعمتی و حیدری را چو نعمت هست ، حیدر می تراشُم (4)
9 ــ  ملت فارس این کلمه ناراست تر از واژه قبلی ست و از همان گونه غرضی  که پیش ازین گفته شد  درساختن آن این یک نیز دخیل بوده است. باری این اصطلاح هم مثل  خواهر دوقولوی خود، «قوم فارس»، پرداخته فابریک ایدئولوژیک روسیه شوروی و مبتنی بر نوشته های استالین  و رواج یافته به واسطهء سران فکری حزب توده و اعقاب  آنها  یعنی اکثریت قریب به اتفاق  پیروان جنبش چپ در ایران است (خواه انواع چپ مذهبی،خواه انواع چپ مارکسیستی) . می دانیم که موضوع حل سوسیالیستی مسائل ملی  برای نخستین بار در کتاب معروف استالین به نام «سوسیالیسم و مسئله ملی » طرح شده بود. انگیزه اصلی نوشتن این کتاب برای حکومت شوروی استالینی  تمشیت اداری  وایجاد تقسیمات جدید کشوری برای تدبیر امور متصرفات استعماری تزار ها بود و سازماندهی اداری و سیاسی و جغرافیایی  سرزمین هایی بود که از تزاریسم روس  برای  بلشویک ها به ارث باقی مانده بود . البته این برنامه همچنان که  تاریخ نشان داد و همگان دیدند و نتایج شوم آن هم  تا همین امروز ادامه دارد، به نابود کردن هویت ها ، زبانها و فرهنگهای اقوام و ملت هایی منجر شد که از عصر تزار ها تا سراسر  دوران به اصطلاح سوسیالیستی زیر سیطرهء استعماری روس ها به سر می بردند. در هر حال محتویات این کتاب مایهء اصلی افکاری بود که چپ ایران (چه روسی چه چینی ) مستقیما به ایران آورد یا بواسطه او به ایران آورده شد و همه مباحث مربوط به مسائل ملی و قومی حدود 60 سال به شدت متأثر از این کتاب و دیگر نظرپردازی های حزب کمونیست شوروی («برادر بزرگ») بود. ریشه تخریب فکری در زمینهء مسائل مربوط به اقوام  ومطالباتی که زیر پوشش اعادهء حقوق قومی و حقوق ملی در ایران جریان داشت را می باید در این کتاب جستجو کرد. ازین رو باید اذعان کرد که  این مصطلحات  بد یُمن در داخل «اسب تروای» اندیشه های نظری روسیه شوروی  همچون سوغانی مسموم «دایی یوسف» به ایران  آورده  شدند و ضربات هولناکی به انسجام ملی در کشور ما وارد آوردند. ماجرای فرقه دموکرات پیشه وری و باقراف  به شدت متأثر از این نظریه بود که البته پایان یافتن ماجرای فرقه ، به معنای  پایان یافتن ترویج این نظریات نبود وهمین طرز فکر در دوران انقلاب به اصطلاح اسلامی نقش مؤثری در تقویت تندروان مذهبی و حاکم شدن خمینی و تسلط ملایان ایفا کرد و همین افکار متأسفانه همچنان نقش مخرب خود را تا همین امروز ادامه داده است و اگر چنین نمی بود ، منِ نوعی امروز در اینجا به نوشتن چنین مطلبی ناگزیر نمی بودم. به هر حال ، آنها که  نقش  و وزن تاریخی و فرهنگی و تمدن ساز زبان فارسیی در ایران را نادیده می انگارند  واهمیت این زبان را در پی افکندن شالودهء  وحدت ملی ایرانیان  ناچیز می شمارند ،  بی وقفه به تأثیر و به انگیزه اغراض ایدئولوژیک و سیاسی در پی آنند تا زبان فارسی را در جایگاه متهم بنشانند ، اینان  واژهء «ملت فارس» را ساخته اند ومقصودشان از چنین جعلی  آن بوده است که  ناموجودی را به نام «ملت فارس»  موجودیت ببخشند و ناممکنی را ممکن سازند. انگیزه اصلی آن بوده است تا برای اقوام گوناگون ایرانی  یک دشمن ساختگی و یک «زورگوی استعمارگر» دروغین بتراشند  تا بتوانند قوم گرایی و نژاد گرایی قبیله ای خود را  تبدیل به «ملی گرایی قومی » کنند و بدین طریق از اقوام  متنوع ایرانی  و از متکلما ن به زبان های گوناگون رایج در ایران  که همواره در طول تاریخ خود را ایرانی می دانسته اند «ملت ها» ی جداگانه بسازند و این «ملت های» نوساخت و خوش ساخت خود را در برابر دولت مرکزی (که آن را حکومت فارس هامی نامند) قرار بدهند.  پیداست که چرخ  کارخانهء  ملت سازی های مصنوعی  ازین دست که  بر محور ایدئولوژی های قبیله گرا و قوم پرست به گردش در می آیند ، بدون وجود یک دشمن ساختگی استعمار گر به نام «ملت فارس» قادر به حرکتی نخواهد بود و درساختن چنین «ملت ها»یی  توفیق نخواهد یافت. وجود پدیده ای به نام «ملت فارس»  برای انسجام نظری و فکری قوم پرستان و به ویژه برای جدایی طلبان از نان شب هم واجب تر است. ازین رو مفهوم ساختگی «ملت فارس» یکی از مصنوعات بسیار مهم و اساسی  دست ساز نژادگرایی قومی و تجزیه طلبی در ایران شده است. چنانچه شما این دست ساخت مصنوعی را از ایشان بگیرید ،  به ناگزیر سلاح زنگ زدهء خود را رها کرده و میدان جدال را ترک خواهند گفت. زیرا دیگر «ملت ستمگر» در برابر خود نخواهند دید و جنگ و پیکارشان بی محتوی و ازمعنا تهی خواهد شد ! سازندگان این واژه  برای این تولید دست ساز  که طرف اصلی معادلهء نظری آنان است ، ناگزیر از طرح طرف دوم معادله شده اند و از آنجا که چنین معادله ای وجود خارجی نداشته ، ناچار دست به د امن یک جعل ِ جامعه شناسانه و تاریخی شده اند و بدینگونه «ملت فارس» را قالب ریزی کرده و به تصور خود معادله را تکمیل کرده اند  که البته به  جای خود تمسخر انگیز ومستحق استهزاء است. چنین بوده است که مهندسان نظری آنان زبان فارسی را به جای  «ملت فارس» نشانده  اند و تصور کرده اند که کار تمام شده است! آنها می گویند «ملت فارس» اما محتوای این اصطلاح در ذهن آنان چیز دیگری جز « زبان فارسی» نیست. در یک کلمه  بگویم : آنها به ز بان فارسی می گویند «ملت فارس» ! (5) بنا بر این ایرانیان به هیچ رو نمی توانند زیر بار چنین جعل نظری و فکری بروند و هرگزنخواهند توانست  واژگانی ازین دست  ـ  که نه بر حقیقت علمی و عینی استوارند و نه به انگیزهء سالم و بی غرضانهء سیاسی اتکا دارند ـ  را بپذیرند و در فرهنگ سیاسی  و گفتمان های  نظری  خود  ضبط کنند و به کار ببرند.
10 ـ ملیت ها یکی دیگر از اختراعات جدید قوم گرایان و طرفداران نظریهء تفرقهء ملی در ایران همانا واژهء «ملیت» است . «ملیت » به لحاظ دستوری اسم نیست ، صفت است و درمعنای  Nationalité   به کار می رود ، مثلا من و شما خوانندهء عزیز ، چنانچه ایرانی باشیم یا خود را ایرانی بدانیم ، ملتِ (Nation) ما ، ملتِ ایران وملیّتمان(Nationalité)  ، ملّیت ایرانی است  و این هردو واژه ، در شناسنامه ها و پاسپورت هامان قید شده اند. حال آنکه ، معلوم نیست  که این نظریه پردازان ،  چگونه و به مدد چه معجزهء زبان شناسانه یا دستور زبان شناسانه ای، این صفت را بدل به اسم کرده اند و آنچنان ساده و به طور طبیعی ، صفت رابه جای اسم می نشانند و به راحتی درگفتار و نوشتار خود به کار می برند که گویی از روز ازل  صفت (ملیت) برای  قرار گرفتن در جای اسم (ملت)ساخته شده بوده است و گویا واژهء «ملیت» دارای خاصیتی ست که می تواند به طرفة العینی از حالت صفتی  به حالت اسمی تغییر ماهیت دهد. البته هنگامی که انسان می بیند :  این گونه افراد ، اصولا کاری به فرهنگ ها و لغت نامه ها ندارند و خود،  رأساً خودشان  را نوعی لغتنامه ء خودکار  و خود مختار یا «اتودیکسیونر» می شمارند ، دچار شگفتی می شود   ! چنین به نظر می رسد که آنان  خواست ها و مطالبات سیاسی مطلوب و دلخواه  خود را (خواه آنرا « استقلال» بنامند وخواه « فدرالیسم »)  دست کم در «اقلیم کلمات  و مفاهیم »  به دست آورده اند ، زیرا همچنان که دیده می شود فارغ از هرگونه احترام به قوانین و قواعد  زبان شناسانه و دستوری (گراماتیکال) و بیرون از هرگونه نرم ها و روش های پذیرفته شده جامعه شناسانه و خارج از هرگونه  اعتنا به حقایق روشن و مسلّم  تاریخی  ، خود را در قلمرو کلمات و مفاهیم و واژگان سیاسی  به خودمختاری و استقلال و فدرالیسم  مطلوب خود دست یافته اند. ظاهرا  واژه «ملیت» نیز خاصیت جادویی ویژه ای برای آنان دارد، زیرا می توانند به راحتی نیت اصلی خود را پشت آن پنهان کنند . دقیق تر بگویم آنها هنگامی که به نیت فرار از اتهام تجزیه طلبی ، نمی خواهند خیلی پوست کنده و مستقیم بگویند مثلا «ملت آذربایجان» یا «ملت عرب» (خوزستان) یا «ملت بلوچستان»، از این واژهء مبهم که به اعجاز فن تخلیط و قلب آن از اصالت و معنای اصلی اش تهی کرده اند  استفاده می کنند و آنرا درجایگاه معنایی و در کنتکستی می نشانند که در اثر تکرار و استمرار با واژهء «ملت» هم معنا بشود. تا آنجا که در صورت لزوم هنگامی که بگویند ملیت مخاطبانشان «ملت» استنباط کنند. در هرحال قصد آنها از کاربرد واژه ملیت ایجاد ابهام است در وحله نخستین و ایجاد پوشش و جامه ای ست برای واژهء «ملت».  خلاصهء کلام این است که انها با کاربرد اصطلاح «ملیت»  قصد ساختن معادی برای واژهء «ملت» دارند  زیرا برای پوشاندن نیت آنان و برای تقیه کردن آنان این واژه مبهم در شرایط فعلی کارساز و مفید به نظر می رسد !
11 ـ اقلیم سخن از «قلمرو کلمات» و «اقلیم مفاهیم» رفت ، یاد واژه ای افتادم که به تازگی  رواج یافته  و مسکوک نو پرداخته ای ست که به تازگی در میان مفهوم سازان و واژه پردازان قومیت گرا و جدایی طلب ایرانی به گردش درآمده و  به سرعت  دست به دست می شود. البته خاستگاه این واژهء نودرآمد کردستان عراق است ، ازین رو نخست  در میان کردها رواج یافته  و علتش هم آن است که پس از حمله آمریکا به عراق و فروپاشی حکومت بعثی صدامی ، کردستان عراق زیر چتر حمایت آمریکا و نظامیان مستقر در این کشور،از نوعی خودمختاری برخوردار شده است و از آنجا که همچنان جزئی از کشور عراق محسوب  است و قدرتهای جهانی به ویژه آمریکا به استقلال او موافقت نکرده اند، این بخش  کردنشین خودمختار کشور عراق هنوز مجاز نیست تا خورا «کشور کردستان» بنامد . ازین رو واژهء «اقلیم» که به معنای سرزمین است و البته چنانچه موقعیت مناسبی پیش آید  ، این اصطلاح ( به لحاظ اتیمولوژیک و معناشناسانه)  خاصیت آن را دارد که  در صورت لزوم معنای «کشور» نیز از او استباط بشود. بدین رو فعلا  مناطق کردنشین و خود مختار عراق از سوی خود کردها «اقلیم کردستان » خوانده می شود و فعالان سیاسی واحزاب و گروهای کرد غیر عراقی و از آن جمله کردهای ترکیه و  فعالان سیاسی قوم گرای کرد ایران نیز این واژه را پسندیده اند زیرا از آن بوی وحدت سرزمینی و یکپارچگی کردستان استشمام می کنند.  بدین سبب کردهای ایران نیز چندی ست سخن از «اقلیم کردستان » می گویند و البته خود آگاه یا ناخودآگاه منظورشان همان «کشور استقلال یافتهء اتوپیایی کردستان» است . این واژه به برخی فعالان اسم و رسم دار پان عرب هم سرایت کرده و پیش می آید که گاهی در تبلیغات نظری و در سخن پراکنی های رسانه ای و  از اقلیم آذربایجان (که آزربایجان   هم نوشته می شود) (6) واقلیم عربستان و اقلیم بلوچستان نام ببرند. پیش بینی می شود که این واژه تازه وارد نیزدر مدت زمانی کوتاه ، مرز های قومی و قبیله ای گوناگون را در کشور ما درنوردد و همانند واژه ها و مفاهیمی  که پیش ازین از انها سخن گفتیم بر سر زبانها بیفتد!
 
12ــ پان فارس / شوینیست فارس واژه های جعلی« پان فارس و پان فارسی و پان فارسیسم » را به گمانِ خود برای بدل سازی در برابر پان ترک و پان عرب ساخته اند، در حالی که پان ترکیسم و پان عربیسم یک واقعیت  سیاسی  ست و حد اقل نود یا صد سال است که پشتوانه نظری و سیاسی و گاهی حتی نظامی  در خارج از ایران داشته و کوششهای رنگارنگی که سالهاست  برمبنای ایدئولوژی پان ترکی و پان عربی  بر ضد ایران و منافع حیاتی ملت ایران جریان دارد ، بر کسی پوشیده نیست. پان ترکیسم یک ایدئولوژی نژادپرستانه است که از زمان امپراطوری عثمانی و ترکان جوان تدوین شده و به خصوص به واسطه دولت های پی در پی ترکیه و از طریق  دوایر ویژه نظامی و امنیتی این کشور طی دهها سال در آسیای مرکزی و قفقاز و ایران رواج  داده شده  وهمچنان رواج می دهند. همچنین است پان عربیسم  که به عنوان یک پدیدهء ایدئولوژیک و یک نظریه سیاسی در شکل های مختلف  بعثی میشل افلاکی و صدامی  یا به شکل ناصریستی ، دهها سال است برعلیه منافع ایران درکار است و تحمیل جنگ هشت ساله که خسارت دهشتناک آن به ایران از محاسبه خارج است، نتیجه همین ایدئولوژی پان عربی  یا  قویاً متأثر ازآن بود. به هرحال این دو ایدئولوژی وجود عینی و حقیقی دارند و خاستگاه هردو بیرون از ایران است و حفظ و توسعه منافع برخی همسایگان علت وجودی آنهاست و پیداست که به گوهر با منافع عالی و حیاتی ملت ایران  در تناقضند زیرا از بنیاد برای توسعهء مقاصد بیگانه در خارج از ایران طراحی و در ایران رواج داده شده اند . حال عده ای جدایی خواه یا قوم پرست و نژاد گرای قومی  ایرانی  به خیال خود ، یک واژهء بدلی و مصنوعی  در برابر این دو مکتب نظری وارداتی و متکی بر منافع بیگانگان ساخته اند تا به قول پاسدار ها پاتک بزنند!! آنان  اصطلاح بی معنا و تهی و مضحکِ  پان فارسی را  یا به نیت رفع اتهام از خود یا  به انگیزهء کمرنگ کردن  قباحت نظری خویش  به کار می برند و در میان ایرانیان کم اطلاع  و نا آگاه رواج می دهند و مقصود اصلی آنان البته  آسیب رساندن به  زبان فارسی و نقش این زبان ملی و مشترک در همبستگی فرهنگی و تمدنی مردم ایران است. در اینجا می باید نکتهء دیگری را نیز یادآوری کنم و آن این است که : دیده می شود که اهل تفرقهء قومی در ایران ، همواره میهندوستان  ایرانی و مخالفان تفرقه افکنی و آرزومندان همبستگی ملی و یکپارچگی ایران را به برچسب «شوینیست فارس» یا « پان ایرانیست» می نوازند. این اصطلاح و مارک «شوینیست فارس» که درحق دوستداران زبان مشترک و ملی ایران یعنی زبان فارسی  به کار می برند ، همانقدر بی اساس و فاقد معنی ست که اصطلاح «پان فارس» و از همان جنس است و به همان هدفی که شرح داده شد طراحی شده وبر زبان اهل تفرقه جاری می شود . این اصطلاح نیز حاصل همان منظومهء فکری ست : می باید ملتی به نام «ملت فارس» موجودیت داشته باشد و می باید زبانی به نام «زبان فارسی» همان «ملت فارس» شمرده شود تا بتوان اعضاء چنین ملت ریخته گری شده ای را تنها به دلیل اهمیتی که برای ز بان فارسی به عنوان ملات و رشتهء پیوند مردم کشور خود  قائلند ،  «شوینیست فارس» نامید. می بینید که این اصطلاحات همه مثل مهره های یک گردنبند نظری به یک ریسمان کشیده شده و  یک منظومهء واحد فکری و ایدئولوژیک را تشکیل داده اند. در هرصورت واژهء« شوینست فارس» نیز که یکی از ابزار اتهام آنها بر ضد ایراندوستان و خواستاران وحدت این کشوراست ، همچون  واژه های ساختگی و مجعول دیگر،  فاقد اعتبار فکری و نظری و فرهنگی و تاریخی ست. در مورد پان ایرانیسم هم سخنی نمی گویم ، به ویژه که یک جنبش اجتماعی و سیاسی از ده ها سال پیش  تا کنون ، زیر این نام در ایران فعال است و  خود آنا ن به خوبی می توانند از این عنوان تشکیلاتی خود دفاع کنند. من وارد تأیید یا تنقید افکار و اندیشه هایی که گروه های  پان ایرانیستی  تبلیغ می کنند نیز نمی شوم ، تنها به این بسنده می کنم و ـ البته بیان حقیقت حکم می کندـ  که بگویم : یک تفاوت ماهوی میان پان ایرانیسم و پان ترکیسم و پان عربیسم وجود دارد که هیچ ایرانی باوجدانی نمی تواند آنرا نادیده بگیرد یا این هرسه مفهوم را دریک سبد قرار دهد و آن اینست که : پان ایرانیسم ـ  خوب یابد ، هرچه که هست ـ اینقدر هست که بزرگی و شکوهمندی ایرانی یک پارچه  را خواهان بوده و سعادت مردم ایران را همراه با حفظ  تنوعات قومی و زبانی و فرهنگی شان، به عنوان ملتی یکپارچه و واحد  آرزومند است ، حال آن که آن دو ایدئولوژی دیگر ریشه در بیرون از ایران دارند و آرمانشان متکی بر بدسگالی نسبت به منافع حیاتی ایران است ،  زیرا هدف آنان  توسعه منافع غیر ایرانی در کشورماست و با تکیه بر سرمایه و حمایت مالی و سیاسی و گاهی نظامی دول بیگانه ، به د نبال نفوذ  در ایران ودر پی  توسعه و ترویج  افکار وارداتی خویش هستند. آری فرق است میان آن ایرانی که در ایران به شکوه و بزرگی و یکپارچگی ایران می اندیشد(حتی اگر عقاید او افراطی باشد )  و آن ایرانی دیگر که در همین ایران به منافع ایدئولوژیک ، نظری یا سیاسی و ارضی  ترکیه  و باکو یا مصر و عراق و شام  یا اعراب  حاشیهء خلیج فارس قلم می زند و قدم برمی دارد! میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است
 
13 ــ ایران / پرشیا یکی از شوخی های خنده آوری که گاه در سخنان برخی ازجدایی طلبان افراطی شنیده می شود اصرار آنها بر این افسانه است که گویا : اسم ایران ، ایران نبوده است و پرشیا یا پرس  (پارس = فارس)  بوده  و رضا شاه  پهلوی این« نام اصلی و واقعی»  (یعنی پرشیا یا پارس ) را ملغی کرده و نام ایران را جایگزین آن کرده است تا با چنین طرحی  تسلط استعماری و جابرانه امپراطوری پارس ها (منظور فارس ها = فارسی زبان ها) را بر «دیگر اقوام و ملل»  پوشیده نگاه دارد و بدینگونه همهء اقوام «غیرپارس» را (که از نظر تفرقه گرایان جدایی خواه« ملل» جداگانه ای هستند)  زیر پرچم ایران بیاورد و حقوق آنها را به نفع قوم فارس نادیده بگیرد! می بینید که هذیانات  ناشی از افکار مغرضانه سیاسی و وارداتی  می توانند برخی انسان ها را تا کجا ها ببرند وآدمی را به چه  ورطه هایی از خیالپردازی های بی ثمر و حتی جنون آسا درافکنند ؟ این سخن البته مضحک تر از دعوی ها ی دیگر آنان است و نیازی به گفتن نیست که در باره نام تاریخی ایران که همان ایران است از گاتاهای زرتشت بگیرید تا برسید به شاهنامه و از شاهنامه تا به امروز چندان سند و قول و قصه و شعر و نقل و روایت تاریخی وجود دارد که می توان در بارهء آن کتاب ها تدوین کرد. این سخن مانند آن است که کسی مدعی شود مثلا  نام هند،  هند نبوده است و گاندی این نام را به هند داده یا نام چین چین نبوده است ، و این نامگذاری کار  مثلاً چیان کای چک است!! گویا از نظر اینان کشورهای صاحب تاریخ و صاحب تمدن حق ندارند اسامی گوناگونی داشته باشند همانطور که آلمان  به سه اسم آلمان  ژرمنی  و دویچ ، انگلیس به  دو اسم  بریتانیا  ، انگلستان و آمریکا به دو اسم  آمریکا و  ایالات متحده (اتازونی)  خوانده می شوند و چنین مواردی را  در بارهء بسیاری از کشورهای دیگر نیز می توان یافت . به هرحال این شوخی ، بی مزه تر و رقت انگیز تر از آن است که حتی خود آنان نیز آن را چندان جدی بگیرند و ماهم در اینجا جدی نمی گیریم.
14ـ  فدرالیسم این واژه در این هفتاد هشتاد سال که  سلطه ایدئولوژیک ، نظریات استالینی در باره مسئله ملی در میان کوششگران قومی یا چپ و قومگرا و جدایی خواه ایرانی غلبه داشت،  به کل از فرهنگ سیاسی آنان غایب بود زیرا واژه ای ست در کتاب استالین به کار نرفته بود و روسیه شوروی  نیز  در تئوری ها و توصیه های نظری و استراتژیک خود سخنی از «فدرالیسم»  به میان نیاورده بود . ازین رو در ایران هم داخل مباحث تئوریک چپ نشد  و حتی در دوران انقلاب هم  ـ تا بیست سال نخستین حاکمیت ملایان ـ  کسی  اصطلاح «فدرالیسم»  را به کار نمی برد و اصولا هیچیک از گروه های سیاسی قومی (مثل حزب دموکرات کردستان که از مهم ترین آنان بود ) نیر آن را جزء مطالبات مربوط به « حقوق قومی» یا به اصطلاح «حقوق ملی »خود  به حساب نمی آورد. تا همین چند سال پیش (ده الی د وازده سال ) خواست اصلی و علنی احزاب مهم کردی «خودمختاری و خودگردانی» بود و غالب گروه های طیف چپ هم از همین خواست احزاب کردی حمایت می کردند. به هرحال هنوز سر وکلهء واژهء «فدرالیسم» در ایران پیدا نشده بود.  پنداری، گروههای سیاسی قوم گرا هنوز آنقدر ها «سواد دار» نشده بودند تا اصطلاح فدرالیسم را بشناسند و در زمرهء «درخواست های قومی و ملی » خود به شمار بیاورند و به هرحال این مفهوم در فرهنگ سیاسی آنان کاربردی نداشت . اما  مدتی نه چندان طولانی ست که  این  واژه  ـ نمی دانم به چه دلیل؟  ـ (7) به خواست اصلی قوم گراها ، فعالان قومی کرد ایرانی  و به ویژه پان ترک ها و پان عرب هایی  بدل شده است که البته  با بخش هایی از چپ های سابق و نوستالژیک های فرقه چی پیشه وری گرا و باقراوفی و نیز با علاقمندان تجزیه خوزستان (نوستالژیک های خزعلی همصدا هستند و به لحاظ سیاسی و نظری  خود را مشترک المنافع می شمارند). باری چنان که گفته شد ، اصطلاح نورسیدهء «فدرالیسم» ،  زمان درازی نیست که بر سر زبان قوم گرا های ایرانی افتاده والبته باید گفت که برخی از اسلامیست های به اصطلاح اصلاح طلب  هم ـ  به دلایل گوناگون ـ به رواج آن میدان داده اند. (8) به هرحال اصطلاح فدرالیسم در ایران یک سخن نابه جا ست ومصداق صریح ِ نواختن سرنا از سر گشاد آن است. در این زمینه اهل تخصص و کسانی که از ویژگی های ساختار اجتماعی و  تاریخی جامعه ایران مطلع اند  و با تنوعات قومی و سرزمینی کشورما و نیز باوضعیت ژئوپولیتیک منطقه و با برخی انگیزه های توسعه طلبانهء قدرت های بزرگ منطقه ای و جهانی آشنایی دارند ، سخنهای بسیاری برای گفتن خواهند داشت . حقیقت آن است که «فدرالیسم» که از مطالبات نورسیده قوم گرایان کهنه کار ایران است  و سوسیالیست های سابق  طرفدار شوروی ( که بعدها به شکلهای تازه و گوناگونی رنگ عوض کردند و برخی  از آنان قومیت گرا و جمعی از آنها  حتی بدل به  نژادپرست قومی شدند )  نیزدر ارکستر مشترکی با آن همراهی و هم صدایی می کنند ،  درحکم پاراوانی ست که پشت آن آش تجزیه ایران را می پزند . *** واژگان مجعول نااصل و زحمت افزا در فرهنگ رایج سیاسی ایران فراوان اند اما من  فعلا به توضیح کوتاه این چند واژه، که شرح آن ها رفت ، اکتفا می کنم. به نظر من از ایراندوستان و آزادیخواهان و کسانی که درد ایران و درد آزادی ملت ایران را دارند  انتظار می رود که  به موضوع فرهنگ مجعول سیاست در ایران اهمیت  بیشتری قائل شوند.
نکته آخر این است که  : من خود را تنها یکی از اعضاء  جامعه  ادبی  هنری و ـ اگر بشود  گفت ـ  روشنفکری ایران می شمارم ودر هیچ زمینه ای صاحب دعوی نیستم اما  به سهم خود و در حد توانایی ودر محدودهء اطلاع و دانش  خود از سالها پیش (حد اقل بیست سال ) تا کنون در این زمینه سکوت را بر خود حرام شمرده ام و بسیار تعجب می کنم از این که می بینیم جامعه ایران از مورخ و جامعه شناس و فیلسوف و نویسنده و روزنامه نگار دانا و آگاه  برخورداراست اما ـ چند مورد معدود را که استثناء کنیم ـ  غالب آنان در این زمینه ها یا خاموشند یا آنگونه که بایسته است ، حقایق را به صدای بلند ابراز نمی کنند و آنچه راکه می باید  به روشنی گفت بر زبان و قلم  نمی آورند و دهها سال است کمابیش با سکوتی که پیشه کرده اند،اجازه می دهند تا  برخی نظریات که بر مبنای دروغ و جعل و  تقلب و تزویر ساخته و پرداخته شده اند، در جامعه رواج یابند و اساس و بنیاد فکری و نظری برخی گروه ها و دسته ها قرارگیرند ، به شکلی که پس از زمانی چند، قبح و قباحتشان از میان برود و از سوی بسیاری از مردم عادی جامعه نیز حققیت محض انگاشته شوند و بدل به ز بان رایج نظری و سیاسی بسیاری از ایرانیان گردند و جای گفتمان غالب را در فضای فکری و فرهنگی و سیاسی کشور ما اشغال کنند. متأسفانه امروزه چنان شده است که بسیاری از اهل سیاست  یا کنشگران سیاسی و حتی فرهنگی ، بر اساس نظریات و تئوری هایی که بنیادشان بر این گونه  واژگان ریخته گری  و جعل شده استوار بوده است ، درکنار هم  می نشینند و ضمن پذیرش این مفاهیم مجعول و قالبی  به عنوان حقایق غیر قابل تغییر وانکار ناشدنی بایکدیگر  به مراودات سیاسی و تشکیلاتی می پردازند. به نظر می رسد که چنانچه هرکسی درحد توانایی خود در برابر کارخانه های نظرپردازی های مجعول بایستد ، بازار سکه های قلب از رونق خواهد افتاد از این رو، به ویژه از عقلای قوم و از صاحبان تخصص و اندیشه انتظار می رود  که پیوسته به نقد و رسوا کردن  عبارات و مفاهیم مجعول بکوشند. گروه های قوم گرا ـ آگاهانه یا نا آگاهانه  همراه و هم صدا با کارگزاران  حرفه ای سیاسی و فکریِ منافع  خارجی ،  در ایران کشته مُرده این کلماتند و برای رواج آنها  به انواع و انحاء روش ها چنگ می افکنند : گاهی در لباس سوسیالیست گاهی درجامعه پان تورک و پان عرب ، گاهی درجلد  استقلال طلب کرد و گاهی در لباس طرفدار حقوق بشر ، زبان مادری ، دموکراسی ، فدرالیسم ، حق تعیین سرنوشت  و انواع و اقسام این بهانه ها به شکل های گوناگون و از مواضع فکری گوناگون و از زبان این یا آن قوم و این یا آن متفکر غربی یا شرقی به ترویج این اصطلاحات و به ویژه  به تلقین و تحمیل افکار و تئوری های پیش ساخته ای که در آنها تعبیه است می پردازند. امیدوارم این سکوت دانایان و اهل فکر شکسته شود یا سکوت شکسته شدهء آنان طنین تکاندهنده تری بیابد زیرا باسرنوشت ملت ایران در پیونداست و به استمرار صلح و دوستی دیرین میان اقوام ایرانی و به حفظ یکپارچگی ایران و به قوام وحدت ملی در این کشور مربوط می شود. و جان و هستی و خان و مان آیندگان ایران ـ یعنی فرزندان ما ـ کاملاً  به این مسائل ارتباط می یابد ،  زیرا همچنان که می دانیم، اغلب برادر کشی های قومی که در قرن اخیر در منطقه ما یا در سایر مناطق جهان روی داده ، ریشه در سوء تفاهمات نظری و قدرت طلبی های فردی یا گروهی  داشته و مبتنی بر پندار بافی های فکری فرقه های متعصب و برخاسته از تحریکات خارجی و تلقینات ایدئولوژیک پیش ساخته و وارداتی آنان در میان انواع دسته جات سیاسی بوده است .  ازین رو امیدوارم که اهل تخصص و اهل تحقیق  با جدیت  و احساس مسئولیت بیشتری در این موارد پژوهش ، اظهار نظر و اقدام کنند. و نیز چنانچه در سخنان انسان جائز الخطایی چون من نیز خطایی رفته است  این خطارا بر من و بر دیگران بازنمایند تا اینجانب نیز به  تصور و به امید اصلاح امری از آن سوی بام نیفتاده و به تخریب آن امر درنغلطیده باشد.  چنین باد!
.......................................................
یادداشت :  
ـ 1ـ    ر.ک. « در باره چند مفهوم » یکی از مقالات مندرج در کتاب زبان فارسی و هویت ایرانیان
ـ2ـ  همان . http://www.iran57.com/Jalali%20Mohammad'% 20080229%20zabane%20farsi.pdf ـ 
3 ـ  خیلی از ایرانیان قطعا به یاد می آورند که پدران یا پدر بزرگان آنان وقتی از شهر و ولایت خود به مرکز می آمدند هرگاه می خواستند از ولایت  یا شهر یا حتی از روستای خود یادی بکنند ، سخن از «مملکت» خود به میان می آوردند. 
4 ـ  از کتاب  «گفتمان الرجال» ، م.سحر ، انتشارات پیام ، 2009 ـ
5ـ این مطلب در مقاله ای به نام « زبان فارسی یا ملت فارس» که 7 سال پیش منتشر شد مفصلا توضیح داده شده است. http://asre-nou.net/1385/khordad/5/m-sahar.html ـ
6ـ  آزربایجان / لابد خیلی از ایرانیانی که به اینگونه مسائل تاکنون دقتی نورزیده اند تعجب خواهند کرد که برخی از پان ترک ها و جدایی خواهانی که خود را ترک آذربایجان می نامند اصرار دارند که نام تاریخی آذربایجان را که بر طبق اسناد هزار سالهء تاریخی  همه جا با ذال نوشته می شده است  با «ز» بنویسند. این مسئله که این گونه افراد چرا بر این تقلب و جعل زبانی  ـ که دیگر مرز  قلب معنایی را در نوردیده و به قلب املایی ـ رسیده است ،  اینهمه اصرار دارند ، سئوالی ست که می باید از خود آنان کرد. اما نزدیکترین دلیلی که برای توجیه این جعل روشن و تقلب آشکار می توان حدس زد ، آن است که  لابد  به هیچ وجه  نمی خواهند آذر بایجا نی که برای او خلوص نژادی آرزو می کنند و قصد استقلال و پیوستن آن به ترکستان بزرگ یا «توران» افسانه ای را دارند با« آذر» که به معنای آتش است نسبتی داشته باشد و هرگز برنمی تابند که آذربایگان  به شهادت تاریخ ، یادآور آتورپاتکان و آذرآبادگان  باشد و زادگاه زرتشت شمرده شود  و آتشکده های مهم و از آن جمله آتشکدهء آذرگشسپ در این نواحی یاد آور آن آتشی گردد که هرگز  نمی میرد و همواره در دل مردم ایران دوست و میهن پرست این ناحیه زبانه می کشد . آنها این حقایق تاریخی و ملی و تمدنی و فرهنگی و هویتی مردم ایرانی آذربایجان را بر نمی تابند ازین رو دست به جعل می زنند: جعل در معنا و همچنین جعل در املاء واژه ها . خلاصه آن که قصد آنها از پرهیزی که در نوشتن آذر(آتش)  دارند و تعمدی که در نوشتن آزر (آزر با «ز» نام  اساطیری پدر ابراهیم و بت تراش بوده است) از خود ابراز می کنند آن است که آذربایجان را سرزمینی غیر ایرانی وانمود کنند تا بتوانند در روز موعود آنرا به ترکستان بزرگ متصل سازند،  زیرا نام تاریخی آذربایجان  به تنهایی بر ایرانی الاصل بودن ا ین منطقه صحه می گذارد و فرصت خبث را ازجعل کنندگان خواهد گرفت و دست آنها را باز خواهد کرد . پیر گلرنگ من اندرحق ازرق پوشان فرصت خبث نداد ارنه حکایت ها بود ! همین جعل املایی را پان ترک ها در نام بابک خرم دین نیز می کنند و به شکل بسیار مضحکی این قهرمان مبارزهء بیست سالهء ملت ایران (در قرن دوم و سوم هجری ) دربرابر توسعه طلبی مهاجمان عرب مسلمان را  ترک می نامند و اورا «بای بک» یا «بای بیک»  می خوانند تا  پیکا راو را بر علیه خلفای زیاده خواه عرب  ، مبارزهء «ترک ها» (که  به شهادت تاریخ هنوز پایشان به این منطقهء باز نشده بود ) برای استقلال «سرزمین های ترک» وانمود سازند  ... و این گونه دعوی ها و این دنیای عجایب و غرائب آنان  البته تمامی ندارد ! ــ
7 ـ  به درستی معلوم نیست که در سالهای اخیر به چه دلیل  این گونه  غیر منتظره  واژه فدرالیسم به عنوان مهم ترین مطالبه سیاسی  قوم گرایان در ایران  پیدا شده است ؟ یا حد اقل دلیل ظهور این پدیده ، و رواج سریع آن در میان جدایی خواهان سابق ، و خودمختاری خواهان سابق و استالینیست های خلقی گرا یا فرقه چی سابق بر من روشن نیست ! امیدوارم اهل فن در این زمینه روشنگری کنند !
ـ8ـ   به نظر می رسد که : دلیل اصلی همراهی برخی به اصطلاح اصلاحاتیون و خاتمیون ، سرسپردگی آنان به اسلامیسم جهان وطن و فساد فکری آنان در این زمینه  متأثر از وفاداری فکری آنان  به خمینیسم ست. این حقیقت دیگر بر همگان آشکار شده است که  در وجودخمینی ی اسلامیست جهان وطن  ذره ای مهر به ایران نبود  او به شدت با ملی گرایان و میهن دوستان  ایرانی دشمنی می ورزید. متأسفانه شاگردان مکتب او که این سالها در مقام  اصلاح طلبان حکومتی  نقش بسیار مؤثری در روند تحولات سیاسی و نظری و فکری درایران  داشته ودارند، به نظر من نقش مهمی در تشدید حرارت و تب تحریکات قومی و مطالبات به اصطلاح «هویت خواهانه !!» ایفا کرده اند. (گویی هویت را  قرار است که دولت ها و حاکمین به انسان های ساکن در یک سرزمین تاریخی اعطا کنند!!) به هرحال این دسته از فعالان سیاسی و نظری درون حاکمیت ملاها ، به دلیل آن که پرورش یافته خمینیگری بوده اند و همچنان خواه و ناخواه از ایده های جهان وطنی اسلامی او متأثرهستند ،  به اندازه کافی نگرانی و دلشوره ای  برای حفظ وحدت ایران  ندارند  زیرا هنوز چنانکه شاید و باید ، متأسفانه با این  بخش از افکار خمینی متارکه نکرده اند. تاحدودی می توان گفت که برای آنها نیز   ـ همچنان که برای خمینی بود ـ  : این وطن مصر و عراق و شام نیست این وطن جایی ست کانرا نام نیست
 
م.سحر پاریس 5/3/2013 http://msahar.blogspot.fr/