مدتى است که محسن سازگارا، اصلاح طلب فراري، براى خود نقش رهبرى قائل شده
و با تقليد مرادش، خميني، نوارهاى صوتى � تصويرى پُر کرده و در سايت هاى
,بالاترين, و ,فيس بوک, و غيرو منتشر مى سازد. او مى رود و کتاب هاى
طرفداران و متخصصان ,کودتاهاى عدم خشونت, را مى خواند و همه روزه آنها را
از زبان خود، براى شنوندگانش تکرار ميکند. البته گاهى هم زيرکى کرده و
تاکتيک هايى که بچه ها با تجربيات مبارزاتشان کشف و اختراع کرده اند را
در ميان گزارشات و اخبار پيدا کرده و فردايش به اسم ,ابتکار شخصى اش,
منتشر مى کند و با اينکار براى ساده لوحانى که در خانه هايشان نشسته و
اخبار مبارزات را از طريق اينترنت دنبال مى کنند، ژست رهبرى مى آيد. اين
کار او حکايت از شخصيت سياستمدارانه ى ماکياوليستى (کثيف ترين نوع سياسى
کارى) او دارد که با هر حقه و ترفندي، توهم ,رهبر, بودنش را به مردم القا
کند، تا از اين طريق، فردا که مردم حکومت کودتا را برچيدند و همه چيز امن
شد، سوار هواپيما شده و براى سهم خواهى به ايران برگردد.
البته اين تنها ترفند ماکياوليستى او نيست. او، قبل از انتخابات رياست
جمهوري، يکى از مخالفين موسوى به حساب مى آمد و از تريبون ,صداى آمريکا,
عليه موسوى تبليغ مى نمود. مثلاً، يکى از انتقاداتش اين بود که:, موسوى
اصلاح طلب نبوده و اصلاً اصولگرا است,، و براى ارائه مدرک مى گفت: ,اگر
هندوانه در تهران گران مى شد، موسوى مى گفت که توطئه آمريکا است,. او
همچنين به ,اقتصاد کوپنى, موسوى هم انتقاد مينمود و بالاتر از همه، و
شايد خنده دارتر از همه، انتقاد او به موسوى بود که قتل و عام زندانيان
سياسى در تابستان 1367 در زمان تصدى موسوى اتفاق افتاد، پس مطمئناً نقشى
در آن داشته است. چرا چنين ادعايى در مورد اين واقعه ى اسفناک را خنده
دار توصيف کرديم؟ براى اينکه در همان سالهاى کشتار 60 تا 68 ، آقاى
سازگارا، خود يک پاسدار آدمکش بود، اما او فقط موسوى را ملزم به توضيح
نقشش در اين قتل و عام ها مى کند. ماکياوليسم او زمانى برجسته مى شود که
اينک که موسوى و ,جنبش سبز, اش، درست يا غلط، در ميان مردم محبوبيّت پيدا
کرده است، آقاى سازگارا، سبز تر از ,جنبش سبزى ها, شده و شب و روز در
نوارهايش، قربان صدقه ى موسوى مى رود. و در حقيقت، خود را سوار بر ,موج
سبز, نموده است.
راستش ما با او کارى نداشتيم. خوب بند نافش را در راه کج بريده اند. به
ما چه؟! آن عده ساده لوح که به دنبال او روان مى شوند، لياقتشان هم آدمى
مثل اوست. امّا زمانى است که ديگر پايش را از حدّ خود فراتر گذاشته و
با ارائه ى راهکارهاى سازشکارانه، در مقابل حرکت مبارزاتى مردم قرار
گرفته است. يکى از اين راهکارها، دادن گل به نيروهاى مسلح و لباس شخصى
هايى است که در خيابان مردم را به تير بسته اند. اين راهکار او که تقليدى
ناشيانه از روش مبارزاتى مردم در انقلاب پيشين است، تقريباً تمامى
مبارزان و خانواده هاى جانباختگان و مفقودين و بازداشت شدگان را به خشم
آورده است. او در انقلاب پيشين در ايران نبود. او از جمله خارج نشينانى
بود که همراه با خمينى در هواپيماى 747 ,ايرفرانس, به تهران آمد.
بنابراين نمى فهمد که اگر مردم در آن سال ها در تظاهرات هاى خيابانى به
ارتشيان گل مى دادند، به اين علت بود که ايشان نشان داده بودند که فرمان
تيراندازى به جمعيت را اجرا نمى کنند. همين عدم فرمانبرى پرسنل ارتش از
مافوق هايشان بود که نهايتاً حکومت نظامى را با شکت روبرو کرد و لياقت
قدردانى مردم را داشت. اما ما چگونه مى توانيم به جمعى مزدور وحشى که نه
تنها ,حکم تير, را اجرا مى کنند، بلکه از کشتن مردم لذّت مى برند و اينکه
زن است يا بچه، ,ندا, است يا ,سهراب, برايشان فرقى ندارد، گل تعارف
کنيم؟! آيا از پدران و مادرانى که جان فرزندانشان را گرفته اند و يا
آنهايى که هنوز نمى دانند جوانشان زنده است يا مُرده شرم نميکند؟!
خبرنامه ندا
24 تير 1388