۱۳۹۵ آذر ۶, شنبه
پنجمین روز آتشسوزی در اسرائیل: یک شهرک یهودی نشین کاملا تخلیه شد
در اثر آتش سوزی در اسرائیل که وارد پنجمین روز خود شده است، بیش از چهل
خانه در یکی از شهرک های یهودینشین کرانه باختری نابود شده و تمام ساکنان
آن شهر را تخلیه کرده اند.
به گزارش آسوشیتدپرس به گفته سخنگوی پلیس، آتشسوزی دیگری روز شنبه در چندین نقطه از شهرک «حلمیش» آغاز شد و به سرعت در سراسر این شهرک گسترش یافت که در نتیجه آن، تمامی ساکنان، بیش از هزار نفر، شهرک را ترک کردند.
آتشسوزی ها در اسرائیل چهار روز پیش در نزدیکی اورشلیم آغاز شدند. هوای خشک و بادی باعث گسترش فوری این آتش به مناطق دیگر شد.
تا کنون گزارشی از مرگ و میر یا جراحات جدی بدست نرسیده است، اما چند ده نفر به خاطر استنشاق دود ناشی از آتش سوزی، روانه بیمارستان شده اند.
نیروهای امدادی از سوی مسئولان فلسطینی و چندین کشور ازجمله ایتالیا، قبرس، یونان، کرواسی، و آمریکا در کار اطفاء حریق به کمک اسرائیل شتافته اند.
آمریکا یک بوئینگ ۷۴۷ تانکردار که بزرگترین هواپیمای اطفاء حریق جهان به شمار می رود را به اسرائیل اعزام کرد. این هواپیما قادر به حمل ۷۵ تن ماده اطفاء حریق است و قرار است عصر جمعه عملیات هوایی برای خاموش کردن آتش را آغاز کند.
رهبران اسرائیل متعقدند آتشسوزی ها در برخی مناطق عمدی بوده است، ولی هنوز شواهدی مبنی بر دست داشتن شخص یا گروهی خاص گزارش نشده است.
به گزارش آسوشیتدپرس به گفته سخنگوی پلیس، آتشسوزی دیگری روز شنبه در چندین نقطه از شهرک «حلمیش» آغاز شد و به سرعت در سراسر این شهرک گسترش یافت که در نتیجه آن، تمامی ساکنان، بیش از هزار نفر، شهرک را ترک کردند.
آتشسوزی ها در اسرائیل چهار روز پیش در نزدیکی اورشلیم آغاز شدند. هوای خشک و بادی باعث گسترش فوری این آتش به مناطق دیگر شد.
تا کنون گزارشی از مرگ و میر یا جراحات جدی بدست نرسیده است، اما چند ده نفر به خاطر استنشاق دود ناشی از آتش سوزی، روانه بیمارستان شده اند.
نیروهای امدادی از سوی مسئولان فلسطینی و چندین کشور ازجمله ایتالیا، قبرس، یونان، کرواسی، و آمریکا در کار اطفاء حریق به کمک اسرائیل شتافته اند.
آمریکا یک بوئینگ ۷۴۷ تانکردار که بزرگترین هواپیمای اطفاء حریق جهان به شمار می رود را به اسرائیل اعزام کرد. این هواپیما قادر به حمل ۷۵ تن ماده اطفاء حریق است و قرار است عصر جمعه عملیات هوایی برای خاموش کردن آتش را آغاز کند.
رهبران اسرائیل متعقدند آتشسوزی ها در برخی مناطق عمدی بوده است، ولی هنوز شواهدی مبنی بر دست داشتن شخص یا گروهی خاص گزارش نشده است.
می شنویم که تو خسته یی
می شنویم ، که تو دیگر نمی خواهی با ما کارکنی
واداده یی ، دیگر نمی توانی فعالیت کنی ...بسیارخسته یی ، دیگرنمی توانی بیاموزی
ازدست رفته یی
دیگرنمی توان انجام کاری را ازتو چشم داشت
پس بدان :
ما این همه را ازتو می خواهیم
هنگامی که خسته به خواب می روی
دیگر هیچ کس تو را بیدار نخواهد کرد و نخواهد گفت :
برخیز غذای تو آماده است
چرا باید غذا آماده باشد؟
دیر هنگامی که تو دیگر نمی توانی فعالیت کنی ، درگوشه یی خواهی افتاد
هیچ کس تو را جستجو نخواهد کرد و نخواهد گفت : " بلوایی به پا شده و کارخانه ها درجستجوی تواند"
چرا باید درجستجوی تو باشند؟
زمانی که مردی ، تو را دفن خواهند کرد
خواه مرگ تو زاده خطایی تو باشد یا نه
تو می گویی: " مدت دراز جنگیدم ، اما حال دیگر نمی توانم "
پس گوش کن تو خواه خطا کار باشی خواه نه،
هنگامی که دیگرنمی توانی به جنگی ، نابود خواهی شد
تو می گویی : " مدت دراز امیدوار بودم – دیگر نمی توانم امیدوار باشم "
به چه امید بسته بودی ؟ به اینکه جنگ آسان است؟
این سخن مقبول نیست
روزگار ما ازآنچه می پنداشتی بدتر است
روزگار ما چنین است.
اگر ما کاری ابرمردانه انجام ندهیم معدومیم
اگر نتوانیم کاری کنیم که هیچ کس از ما انتظار ندارد،
ازدست رفته ایم
دشمنان ما منتظرند تا خسته شویم،
هنگامی که نبرد در شدیدترین مرحله است
جنگجویانی که خسته ترند
شکست خوردگان صحنه نبردند... «برتولت برشت
«در مدرسه»
آموزگار:
کدام دختر است
که به باد شو میکند؟
کودک:
دختر همهی هوسها.
آموزگار:
باد، بهاش
چشم روشنی چه میدهد؟
کودک:
دستهی ورقهای بازی
و گردبادهای طلایی را.
آموزگار:
دختر در عوض
به او چه میدهد؟
کودک:
دلک ِ بیشیله پیلهاش را.
آموزگار:
دخترک
اسمش چیست؟
کودک:
اسمش دیگر از اسرار است!
[پنجرهی مدرسه، پردهیی از ستارهها دارد.]
«لورکا»
ترجمه:احمد شاملو
آموزگار:
کدام دختر است
که به باد شو میکند؟
کودک:
دختر همهی هوسها.
آموزگار:
باد، بهاش
چشم روشنی چه میدهد؟
کودک:
دستهی ورقهای بازی
و گردبادهای طلایی را.
آموزگار:
دختر در عوض
به او چه میدهد؟
کودک:
دلک ِ بیشیله پیلهاش را.
آموزگار:
دخترک
اسمش چیست؟
کودک:
اسمش دیگر از اسرار است!
[پنجرهی مدرسه، پردهیی از ستارهها دارد.]
«لورکا»
ترجمه:احمد شاملو
بهشتى كه فيدل ساخت!؛ ف. م. سخن
جهان عوض شده است. دوران ما دوران داس و چكش و كلاشنيكف نيست؛ دوران ربات و هوش مصنوعى و تسليحات نامرئى ست. از فيدل و «ال چه» همان نقش و تصويرى باقى خواهد ماند كه بر تى شرت جوانان امروز و در قلب ميانسالان ديروز مى بينيم. يادى از حماسه اى زيبا كه وقتى تبديل به واقعيت شد، زشت و كريه المنظر بود. و حال كه اسطوره ها از جهان واقعيت مى روند، شايد كه دوباره در ذهن ها تبديل به همان اسطوره هاى زيباى گذشته شوند كه اين بار تصاوير و شعارهاى شان تبديل به صفر و يك هاى اينترنتى شده و خاصيتى بيش از اين ندارند.
فيدل كاسترو، اسطوره ى دوران جوانى ما و همسن و سال هاى ما، بعد از سال ها به زور زنده نگه داشته شدن درگذشت. دهه ى شصت و هفتاد ميلادى، دهه ى انقلابى گرى بود؛ انقلابى گرى يى كه حكومت ها را نشانه مى رفت؛ حكومت هايى كه ديكتاتورى ناميده مى شدند و تغيير مسالمت آميز سياسى در آن ها ممكن نبود. جنبش هاى روشنفكرى و دانشجويى اروپا بر اين انقلابى گرى دامن زدند و هوادارى جوانان غرب در عصر شور و شورش، عليه نُرم ها و هنجارهاى اجتماعى و سياسى، از كسانى كه به شكل قهرمان هاى نجات دهنده ى انسان از كشورهاى مختلف سر بر مى آوردند، انقلابى گرى را تبديل به حماسه اى انسانى كرد؛ حماسه اى كه پيش ترها در قصه ها و داستان ها نمود پيدا مى كرد و اكنون واقعيت پيدا كرده بود.
يكى از اين حماسه سازان فيدل بود؛ قهرمان انقلابى، كه با همراهى كسانى مانند چه گوارا، ديكتاتورى باتيستا را سرنگون كرد. وقتى كاسترو و چه گوارا تبديل به قهرمانان افسانه اى و اسطوره شدند، روش مبارزه ى آن ها هم الگو قرار گرفت:
مبارزه ى چريكى مسلحانه.
در بسيارى از كشورها، از جمله ايران، از اين الگو براى سرنگون كردن حكومت استفاده شد...
و كاستروى افسانه اى، و كوباى آزاد شده از چنگال باتيستا، به سمتى رفت، كه جز افسوس براى دلدادگان به آزادى باقى نگذاشت:
ديكتاتورى نه از نوع باتيستايى بلكه از نوع كاسترويى!
امروز ما ايرانيان، معنى گذر از يك ديكتاتورى به ديكتاتورى ديگر را خوب مى دانيم. جوانان امروز، كه در عصر انقلاب ديجيتال زندگى مى كنند، خام خيالانه نسل هاى قبل از خود را سرزنش مى كنند كه چرا به دنبال انقلابى گرى سياسى رفتند و ديكتاتورهاى جديد را بر سر كار آوردند.
آن ها با معيار امروز، و با نگاه به نتايج به دست آمده، نام كارِ مادران و پدران خود را «حماقت» مى گذارند و تصور مى كنند آن ها مُشتى كوته فكر بوده اند كه به اندازه ى بچه هاى امروزى نمى فهميده اند!
در آينده بودن، و تاريخ گذشته را بعد از وقوع، مورد نقد و تعريف قرار دادن، البته كار آسانى ست! اين جوانان بهتر است از همين الان، خود را براى پاسخگويى به اشتباهات امروزشان در مقابل آيندگان آماده كنند! نسل قبل، لااقل در تصورات خود، مدينه ى فاضله اش را ساخته بود و به دنبال آن بود:
چپ ها، جامعه ى سوسياليستى و در نهايت كمونيستى كه همه در آن از امكانات مساوى برخوردارند و فقر و فاقه در آن وجود ندارد و ثروت اجتماع در دست عده ى قليلى نيست، نهايت آرزويشان بود كه براى آن مبارزه مى كردند.
مذهبى ها، مدينةالنبى و بازگشت به دوران صدر اسلام، نهايت آمال شان بود.
ملى ها، براى داشتن كشورى مستقل، به دور از دست استعمارگران، با يك حكومت ملى و مردمى، نه با روش هاى چريكى دو گروه اول، كه با توصيه و مدارا و مبارزات مسالمت جويانه ى مدنى تلاش مى كردند...
ولى نسل امروز جز رهايى از شرّ حكومت فعلى و جايگزين كردن حكومتى كه حتى شكل و صورت آن مشخص نيست، و برنامه ريز و مديريتى هم ندارد، و نهايتا شعار كلى «حقوق بشر» مى دهد، چيزى نمى خواهد و نمى تواند بخواهد. الگوى قبلى و كاسترويى بر باد رفته، و الگوى متمركز جديدى هم در دوران انقلاب ديجيتال -بنا به طبيعت اين دوران- وجود ندارد كه كسى بخواهد به دنبال آن برود. اگر آينده ى نسل قبل، با آن همه تصوير زيبا و انسانى، با آن همه ايدئولوژى «دگرگون ساز و لفظاً بشردوستانه» و برنامه ى مشخص و رهبرانى كه محبوب بودند و جماعت بسيارى آن ها را مى پرستيدند به اينجا رسيد كه مى بينيم، واى به آينده ى جوانانى كه فرديت شان، اجازه ى اعتماد مطلق كردن به هيچ شخص و شخصيت و گروه و دسته اى را نمى دهد، و بايد هم چنين باشد...
بارى، كاسترو ى رهايى بخش، به تدريج تبديل شد به كاستروى زندان بان؛ زندانى به نام كوبا. دوستداران قديمى كاسترو در مقابل اين نظر، فورا موضع خواهند گرفت كه آرى! شرايطى كه امريكا و امپرياليسم بعد از انقلاب كوبا در آن كشور به وجود آورد باعث محدوديت ها و خرابى ها و خرابكارى هاى بسيار شد، و كاسترو هر چه كرد، به خاطر اين شرايط بود، والّا...
يعنى همان حرف هايى كه هواداران هر ديكتاتور سابقا آزاديخواهى براى توجيه ديكتاتور شدن رهبرشان مى زنند. روش كاسترو، در برخورد با جهان آزاد، كه شباهتكى به برخورد حاكمان امروز ايران با جهان آزاد دارد، باعث شد كه دور كوبا قفسى ساخته شود كه امپرياليسم نتواند به داخل آن نفوذ كند، غافل از اين كه مردمان كوبا را داخل قفس مى كند! همان اتفاقى كه در برلين شرقى افتاد و ديوارى كه براى جلوگيرى از تهاجم فاشيسم و امپرياليسم، به آلمان سوسياليستى كشيده شد، به درْ پشتِ ديوار ماندن مردم شرق برلين منجر شد!
رشد انسان به آزادى ست. انسان موجودى گلخانه اى نيست. حتى دادن آب و مواد لازم و مقوّى به صورت مستمر و از روى لطف و سوسياليسم، كمكى به رشد انسان گلخانه اى نمى كند، و با تعجب بسيار مشاهده مى كنيم كه در بهترين شرايطِ نگهدارى هم، انسانِ محصور، پژمرده و ناكارا مى شود.
بر عكس، انسان آزاد، حتى در بدترين شرايط زيستى هم همواره با اميدْ داشتن حقيقى يا واهى به آينده ى بهتر، تلاشى را كه او را زنده نشان مى دهد انجام مى دهد، گيريم در اكثريت جامعه، اين تلاش به جايى نرسد و انسان در بدترين شرايط زيستى به سر برد. همين موضوع به ظاهر ساده، تفاوت بهشت (!) سوسياليسم با جهنم (!) سرمايه دارى را نشان مى دهد.
يك معيار خوب، براى درك خوبى و بدى يك كشور، و قابل زيست بودن يا نبودن آن، تعداد كسانى ست كه به آن پناهنده مى شوند يا مايل به زندگى مستمر در آن ها هستند. كوباى كاسترو، كشورى نشد كه حتى كمونيست هاى فرارى، خواهان پناهنده شدن به آن باشند و بر عكس هزاران نفر، از كوبايى كه كاسترو ساخت گريختند (كه اين موضوع هم تحت الشعاع زرنگى سياسى كاسترو و آزاد كردن و اجازه ى خروج دادن او به تبه كاران زندانى قرار گرفت).
فيدل، اسطوره ى سال هاى جوانى ميانسالان امروز، مثل هر رهبر بر صدر نشسته ى بت شده اى، تا جايى كه امكان زنده نگه داشتن او وجود داشت، زنده نگه داشته شد و نفس كشيد، و جسماً، مانند كوبا، و مانند سيستم سياسى كوبا، تبديل به پوست و استخوانى بى فايده و بى حاصل شد، كه امروز فرو ريخت. شايد اين پوست و استخوان را با تكنيك هاى پيشرفته، تبديل به مجسمه و بتى موميايى كنند كه روزگارى روح و زبان و تفكرى داشت، و به خاطر آن مبارزه مى كرد.
اما اين بت، كه در دهه هاى شصت و هفتاد مورد پرستش بود، تنها يك شىء موزه اى خواهد شد و نه بيشتر. جهان عوض شده است. دوران ما دوران داس و چكش و كلاشنيكف نيست؛ دوران ربات و هوش مصنوعى و تسليحات نامرئى ست. از فيدل و «ال چه» همان نقش و تصويرى باقى خواهد ماند كه بر تى شرت جوانان امروز و در قلب ميانسالان ديروز مى بينيم. يادى از حماسه اى زيبا كه وقتى تبديل به واقعيت شد، زشت و كريه المنظر بود. و حال كه اسطوره ها از جهان واقعيت مى روند، شايد كه دوباره در ذهن ها تبديل به همان اسطوره هاى زيباى گذشته شوند كه اين بار تصاوير و شعارهاى شان تبديل به صفر و يك هاى اينترنتى شده و خاصيتى بيش از اين ندارند.
فیدل کاسترو که بود؟
فیدل کاسترو در میان رهبرانی که همزمان با او در قدرت بودند، طولانیترین دوران زمامداری داشت، و با اینکه ایالات متحده تلاش زیادی برای خلاص شدن از دست او بخرج داد، نهایتا فیدل کاسترو در دوران زندگیاش شاهد فعالیت یازده رئیسجمهوری آمریکا بود.وجود کاسترو به آنها یادآوری میکرد که با اینکه کمونیسم در اکثر نقاط جهان با شکست روبرو شده، اما درست زیر گوششان هنوز زنده است.
کاسترو در سال ۱۹۲۶ میلادی در خانوادهای ثروتمند از ملاکان کوبا متولد شد، اما اختلاف فاحش میان سطح زندگی خودش با فقر شدید بسیاری از هموطنانش او را تحت تأثیر قرار داد و به یک انقلابی تبدیل کرد.
او مصمم به سرنگون کردن حکومت باتیستا بود، حکومتی که نامش مترادف با فساد، انحطاط و نابرابری شدید بود. کوبا در آن دوران بهشت ثروتمندان عیاش بود و عملا توسط باندهای تبهکار اداره میشد، و فحشا، قمار و قاچاق مواد مخدر در آن فراگیر بود.
کاسترو و انقلابیون همراهش از پایگاهشان در کوههای سیئرا مائسترا یک مبارزه چریکی کلاسیک را سازماندهی کردند. شورشیان روز دوم ژانویه ۱۹۵۹ وارد هاوانا شدند. با پیروزی کاسترو و فرار باتیستا، کوبا صاحب دولت جدیدی شد، که ارنستو چه گوارا هم عضو آن بود. رهبران کوبا قول دادند زمینها را به مردم واگذار کنند و از حقوق فقرا دفاع کنند.
نگاه به شرق
کاسترو تأکید داشت که ایدئولوژی او قبل از هر چیز کوبایی است. او آن موقع میگفت: "ما به دنبال کمونیسم یا مارکسیسم نیستیم. بجای آن دموکراسی و عدالت اجتماعی میخواهیم، آنهم در چارچوب اقتصادی با برنامه".کاسترو خیلی زود مورد بیاعتنایی دوایت آیزنهاور، رئیس جمهوری آمریکا قرار گرفت، و طبق ادعای خودش، همین مسأله او را به آغوش اتحاد جماهیر شوروی و رهبر آن زمانش، نیکیتا خروشچف، انداخت. از آن به بعد کوبا به یکی از صحنههای جنگ سرد تبدیل شد.
در آوریل ۱۹۶۱ آمریکا تلاش کرد با بکارگرفتن ارتشی خصوصی متشکل از تبعیدیان کوبایی، حکومت کاسترو را سرنگون کند. ارتش کوبا در خلیج خوکها به مهاجمان حمله کرد، و ضمن کشتن بسیاری از آنها، هزار نفرشان را به اسارت گرفت. فیدل کاسترو به صورت یک ابرقدرت چنگ انداخته بود، و این برای آمریکا بخشودنی نبود.
یک سال بعد، هواپیماهای تجسسی آمریکا موشکهای شوروی را در راه انتقال به کوبا شناسایی کردند. ناگهان جهان در لبه پرتگاه جنگ هستهای تمام عیار قرار گرفته بود. جان اف کندی، رئیس جمهوری وقت آمریکا هشدار داد: "در آن جزیره محصور، مجموعهای از پایگاههای شلیک موشکهای تهاجمی در حال ساخت است. هدف از احداث این پایگاهها نمیتواند چیزی جز ایجاد توانایی انجام حمله هستهای در نیمکره غربی باشد".
ابرقدرتها به چشمان یکدیگر خیره شده بودند، اما این خروشچف، رهبر شوروی، بود که اول پلک زد و موشکهایش را از کوبا بیرون کشید. البته در ازای این کار، آمریکا هم بطور مخفیانه سلاحهایش را از ترکیه خارج کرد.
حضور در آفریقا
فیدل کاسترو دیگر به دشمن شماره یک آمریکا تبدیل شده بود. سازمان سیا چند بار سعی کرد او را بقتل برساند، که معروفترین موردش عملیات مانگوس بود. در این عملیات قرار بود در سیگارهای برگ فیدل کاسترو مواد منفجره قرار داده شود. ایدههای عجیبتری هم وجود داشتند، از جمله طرحی برای ریختن ریش کاسترو با هدف دست انداختن او در انظار عمومی.اتحاد شوروی پول زیادی به کوبا سرازیر میکرد، و بخش عمده محصول شکر این جزیره را میخرید. کشتیهای روسی مرتبا به بندرگاه هاوانا وارد میشدند و کالاهایی را که کوبا بخاطر تحریمهای تجاری آمریکا شدیدا به آنها نیاز داشت، با خود میآوردند.
با وجود اتکا به کمکها روسها، کاسترو کوبا را در رأس جنبش جدیدالتأسیس عدم تعهد قرار داد. اما در آفریقا او جانبدارانه عمل میکرد و نیروهای نظامیاش را در آنگولا و موزامبیک به کمک چریکهای مارکسیست فرستاد.
اما دیگر دوره گورباچف بود و گلاسنوست (شفافیت) و پرسترویکا (تجدید سازمان)، و این برای انقلاب کاسترو فاجعهبار بود. مسکو خرید شکر از کوبا را قطع کرد و با این کار عملا اقتصاد کوبا را تعطیل کرد. کوبا هنوز تحت تحریمهای آمریکا بود و با قطع کمکهای حیاتی شوروی، کمبودهای دائمی و خالی شدن قفسههای فروشگاهها در کوبا اجتناب ناپذیر شد. با طولانیتر شدن صفهای مواد غذایی، تحمل مردم کمتر شد.
شکستها و دستاوردها
کشوری که فیدل کاسترو آن را پیشرفتهترین کشور جهان میخواند، در عالم واقعیت به دوران ارابه و درشکه برگشت. در اواسط دهه ۹۰ میلادی، صبر و تحمل بسیاری از کوباییها به پایان رسید. هزاران نفر از آنها از طریق دریا راه ایالت فلوریدای آمریکا را در پیش گرفتند. البته بسیاری از آنها در طول مسیر غرق شدند، اما این حرکت رأی عدم اعتماد خردکننده ای برای کاسترو بود.البته او پیروزیهایی هم بدست آورد. الیان گونزالس، که مادرش را در حادثه ای که در ساحل فلوریدا برای قایقشان پیش آمد، از دست داد، بعد از یک کشمکش حقوقی طولانی میان بستگانش در کوبا و میامی، به هاوانا بازگردانده شد.
کاسترو دستاوردهای داخلی قابل توجهی هم داشت. خدمات درمانی رایگان و باکیفیت در دسترس همگان بود، و نرخ مرگ و میر نوزادان این کشور با اکثر کشورهای پیشرفته جهان قابل مقایسه است.
در سالهای پایانی حکومتش بنظر میرسید کاسترو قدری ملایمتر شده است. پاپ ژان پل دوم در سال ۱۹۹۸ در سفری تاریخی از کوبا دیدن کرد. انجام چنین سفری حتی پنج سال پیش از آن غیر قابل تصور بود.
پاپ کوبا را بخاطر نقض حقوق بشر محکوم کرد و این اسباب خجالت کاسترو در برابر رسانههای جهان شد. کاسترو با وجود همه ایراداتش نسخه خاص خودش را از کمونیسم کارائیبی خلق کرد، هر چند که در سالهای آخر مجبور شد آن را تعدیل کند و برای حفظ انقلابش دست به برخی اصلاحات در راستای اقتصاد بازار آزاد زد.
اما توانایی کاسترو در تحریک آمریکا تا پایان با او بود. مثلا او توانست با ونزوئلا، که منابع نفتی عظیمی دارد، روابط نزدیکی ایجاد کند، و دوست نزدیکش، هوگو چاوز، خواهان استرداد یکی از برجستهترین دگراندیشان مخالف کاسترو شد.
کاسترو بعد از انجام یک عمل جراحی در سال ۲۰۰۶، از قدرت کناره گرفت و از آن به بعد به ندرت در انظار عمومی ظاهر شد.
گمانهزنی درباره وضعیت سلامتی کاسترو و موضوع جانشینان احتمالی او (از جمله برادرش رائول) از سال ۲۰۰۴ شروع شد. در آن سال او بخاطر زمین خوردن دچار شکستگی کاسه زانو و بازو شد. در ۳۱ ژوئیه ۲۰۰۶ (۹ مرداد ۱۳۸۵)، تنها چند روز پیش از هشتادمین سالروز تولدش، کاسترو در پی جراحی اضطراری روده، قدرت را موقتا به برادرش رائول واگذار کرد. کوبا همچنان ابتلای او به سرطان روده را تکذیب میکرد و در فوریه ۲۰۰۷ (بهمن ۱۳۸۵) رائول کاسترو اعلام کرد که وضعیت سلامتی برادرش رو به بهبودی است.
در فوریه ۲۰۰۸ (بهمن ۱۳۸۶) کاسترو اعلام کرد که دیگر سمت رئیس جمهوری و فرمانده کل قوا را نخواهد پذیرفت.
او در نامهای که در روزنامه رسمی حزب کمونیست منتشر شد، گفت: "قبول مسوولیتهایی که به تحرک و از خود گذشتگی کامل نیاز دارد، خیانت به وجدانم است، زیرا توانایی جسمانی چنین کاری را ندارم".
با اینکه بدون شک بسیاری کوباییها از کاسترو متنفر بودند، برخی دیگر حقیقتا به او عشق میورزیدند. آنها او را به مثابه حضرت داوودی میدانند که در مقابل جالوت (یا همان آمریکا) ایستاد، و توانست به چشم "یانکی" آب دهان بیندازد. برای این دسته کوبا و کاسترو دو واژه مترادف با هم هستند.
حقوق بشر ایران – خودکشی قنبرعلی صفری در زندان دستگرد اصفهان
حقوق بشر ایران – خودکشی قنبرعلی صفری در زندان دستگرد اصفهان
بنا به گزارش کانون حقوق بشری نه به زندان نه به اعدام ٫شب گذشته ۴ آذر ماه زندانی عادی قنبرعلی صفری در زندان دستگرد اصفهان اقدام به خودکشی کرد.وی به بیمارستان صدوقی این شهر منتقل شده است.خانواده وی هنوز موفق به دیدار با فرزندشان نشده اند.بنا به گزارشی که روز گذشته داشتیم این زندانی پس از یورش به بند ۳ توسط حفاظت زندان٫به انفرادی منتقل و توسط فردی بنام عباس گرجی مورد ضرب و شتم و شکنجه قرار گرفته است.
محمد نیکخبت در فیس خود بطور مشروح به این موضوع پرداخته است.
هموطنان:
قنبر علی صفری،شب گذشته بر اثر شدت شکنجه های جسمی اقدام به خودکشی کرده است.بنا به اظهار منابع مطلع از درون زندان،پس از انکه عباس گرجی(سردژخیم حفاظت زندان دستگرد) به همراه مزدوران حفاظتی شدید ترین شکنجه های ممکن را بر روی این زندانی اعمال میکنند، قنبر علی صفری بیهوش میشود ، به ناچار وی را به بهداری زندان منتقل میکنند.قنبر علی صفری لحظاتی پس از بهوش امدن به قفسه ی قرص های مربوط به بیماران اعصاب و روان دسترسی پیدا میکند و در لحظه ای کوتاه میزان زیادی از این قرص هارا میخورد.عباس گرجی که متوجه وضعیت میشود سراسیمه درخواست امبولانس برای اعزام به بیمارستان میکند.مدتی بعد پیکر نیمه جان قنبر علی صفری را به بیمارستان صدوقی منتقل میکند.
درتماسی که ساعت ۹ بامداد امروز ۹۵/۹/۵ خانواده ی اقای صفری با اینجانب داشتند اذعان کردند ، عباس گرجی اجازه ملاقات با فرزندشان را نداده و تنها به این گفته بسنده کرده است که:«قنبر زنده و تحت درمان است».خانواده ی این زندانی به شدت نگران جان فرزندشان هستند.اما به راستی قنبر علی صفری کیست؟و چرا تا این اندازه مورد حقد و کینه ی مزدوران حفاظت قرار گرفته است؟
سال ۸۸ و در اوج قیام مردمی درون یکی از سلول های الف ط ، با جوانی حدودا بیست و هفت،بیست و هشت ساله برخورد کردند که ساق پای چپش مورد اصابت گلوله قرار گرفته به گونه ای که استخوان پا از هم جدا شده بود.از نام و نشانش پرسیدم.گفت:«قنبر صفری ام».نام اشنا بود این جوان به حسن نام و اعتبار شهره بود.میگفتند میلیاردر است و صاحب املاک زیادی در اصفهان و تهران.پرسیدم:«پایت چی شده؟». گفت:«مدارک چند ملک و اسناد دیگری درون کیفم بود،با اتو مبیل برای انجام معامله میرفتم و نمیدانستم که مرکز شهر شلوغ است.مردم تظاهرات میکردند و عملا ماشین ها در نزدیکی خیابان انقلاب متوقف شده بودند.من پشیمان از اینکه با ماشین بیرون امده ام غرق در فکر بودم که شخصی به شیشه ی ماشین زد.اشنا نبود.اشاره کرد پیاده شوم.در یک لحظه سمت دیگر ماشین هم چند نفر به چشم امدند که انگار با همین یکی بودند.ترسیدم بخواهند مدارکم را بدزدند.با شخصی اختلاف ملکی داشتیم و تهدیدم کرده بود.با ماشین نمیتوانستم فرار کنم.به ناچار کیف مدارک را برداشتم و محکم در را به سینه ی مردی که میخواست پیاده شوم،کوبیدم و شروع به فرار کردم.صدایی شنیدم که میگفت:«ایست!».همه چی از خاطرم میگذشت جز اینکه اینها مامور باشند.تاخیابان شمس ابادی را دویدم.امدم پشت سرم را نگاه کنم که پایم به جدول گیر کرد و نقش زمین شدم.تلاش کردم برخیزم اما یکی درحالی که اسلحه ی کمری اش را روبه من گرفته بود دوان دوان تا نزدیکی ام رسید.وحشت زده نگاهش میکردم.بدون هیچ توضیحی اسلحه را به سمت ساق پایم گرفت،در چشم برهم زدنی دنیا برایم تیره و تار شد.و آنی دیگر خون را میدیدم که بر روی سنگ فرش ها نقش میبندد.به سرعت مرا سوار یک ماشین ون کردند و راهی بیمارستان شدند.پرسیدم کی هستند:همانی که با گلوله مرا زده بود گفت:«وزارت اطلاعات».و با پوزخندی ادامه داد:«فکرش را نمیکردی ها!».سر چند تا از ملک هایم با حبیبی کاشانی (دادستان) اختلاف داشتم.میخواستند نصفی از ۲۵ سند را به نام شخصی که میگوید منتقل کنم.حبیبی تو کار زمین و ملک است و یه جورایی زمین خوار ناپیدای اصفهانه.یه جور باج گیری.زمین های جمشید هادیان را همین ها به زور جمع کردند و دست اخر جمشید هادیان امد و زد «تولایی»را کشت.«تولایی»معاون حبیبی بود تو دادگاه ۲۲بهمن.»
قنبر،چهار ماه درون انفرادی های اطلاعات ماند اما حاضر بهپذیرش خواسته ی حبیبی نشد.دست اخر متهمش کرده بودند به تحصیل مال نامشروع و پرداخت رشوه به دادستان کاشان.اتهامات را نپذیرفت و از ان سال (۸۸) تا هم اکنون بلاتکلیف درون زندان دستگرد است.مدتی بعد تشت رسوایی حبیبی کاشانی افتاد و حتی ۲۴ ساعت هم بازداشت شد اما تنها از اصفهان برش داشتند و شد سرقضاییه ی رژیم در استان یزد.
اری!حبیبی از اصفهان رفت اما همان عقبه ی زمین خوار و جنایت پیشه اش باقیاند .واکنون وحشت زده از افشای اسرار درون زندان و این قدامات غیر قانونی میکوشند تا قنبر را وادار به سکوت کنند و یا بلایی به سرش بیاورند که برای همیشه ساکت شود.و به راستی که پرونده ی قنبر و مورد مربوط به ان تنها یکی از هزاران موردی است که در زندان دستگرد وجود دارد.در رژیم جمهوری اسلامی قاچاقچیان و ادم ربا ها و اختلاس گران و قاتلان حرفه ای و متجاوزین به ناموس واقعی همه در مناصب عالی به حیات کثیفشان ادامه میدهند و جوانان وطن حتی حق ندارند فعالیت های اقتصادی داشته باشند و یا صاحب دارای شوند.قنبر ابتدا در دادگاهی به ریاست اسدی (یکی از هم باندیهای حبیبی کاشانی) به ۵۱ سال حبس محکوم شد اما بعد ها این حکم نقص شد اما قنبر همچنان در زندان ماند،مبادا با ازادی بتواند علیه حبیبی کاشانی اقدامی انجام دهد.
باشد تا فریادش باشیم
محمد نیکبخت
۹۵/۹/۵
حسابهای میلیاردی؛ نان رازینی در دامن لاریجانی
صادق لاریجانی، ماجرای ۶۳ حساب ۱۰۰۰ میلیاردی خود در قوه
قضائیه را از سر باز کرده و گفته است که این مسئله مربوط به سال ۷۴ و مجوز
رهبر جمهوری اسلامی است، اما شاید او به خاطر ندارد ایجاد این حسابهای
شخصی در آن سال چندان ختم به خیر نشد و نانی بود که علی رازینی، رئیس وقت
دادگستری استان تهران، در دامن دستگاه قضایی گذاشت.
رئیس قوه قضائیه روز چهارشنبه سوم آذر، در سخنانی با دلخوری و
تندی اشارهای گذرا به حسابهای خبرساز این قوه کرده و توضیح داده است:
«این مسئله مربوط است به سال ۷۴ یعنی بیست و یک سال پیش. در زمان رؤسای
سابق و اسبق قوه قضاییه با اجازه رهبری، اموال مربوط به قوه قضائیه به
حسابی به نام قوه قضائیه واریز میشود و اینکه میگویند حساب شخصی است، صد
درصد کذب است».
اما داستان حسابهای سال ۷۴ قوه قضائیه چیزی غیر از سخنان رئیس دستگاه قضایی را نشان میدهد.
ماجرای این حسابها، ۲۴ مرداد سال ۷۷ در روزنامهها با انتشار نامه محسن نوربخش، رئیس وقت بانک مرکزی، افشا شد.
او خبر داده بود بازرسان این مرکز در حین بازرسی کشف کردهاند
مبلغ ۳.۵ میلیارد تومان از حساب دولتی وزارت دادگستری به حساب شخصی علی
رازینی، رئیس دادگستری استان تهران، واریز شده است.
نوربخش در نامهای به محمد خاتمی، رئیس دولت هفتم، نوشته بود
که «ظاهراً در سال ۷۳ مقرر میشود برای کمک در امر معیشتی برخی قضات و
کارکنان اداری وزارت دادگستری، از منافع بانکی مشروع بخشی از مبالغی که به
حساب آنها واریز میشود، زیر نظر رئیس قوه قضائیه استفاده شود».
نوربخش اضافه کرده بود با این مجوز، در سال ۷۴ «چهار حساب
سپرده سرمایهگذاری بلندمدت هر کدام به مبلغ پنج میلیارد ریال به نام علی
رازینی در بانک ملی شعبه کاخ دادگستری واریز میشود».
بعدتر در تاریخ ۲۲ اسفند سال ۷۵ نیز «۳۰ هزار فقره سپرده
سرمایهگذاری بلندمدت به مبلغ ۱۵ میلیارد ریال به نام علی رازینی، نزد بانک
ملی شعبه کاخ دادگستری ایجاد میشود».
به نوشته رئیس بانک مرکزی، به جز این حسابها، یک حساب جاری
به شماره ۱۳۱۱۲ نیز به حساب رئیس دادگستری استان تهران افتتاح شده بود تا
سود سپردهها که تا پایان تیرماه آن سال، ۱.۵ میلیارد تومان برآورد شده
بود، به آن حساب واریز شود.
این مورد آخر، شماره حسابی بود که بعد از رسانهای شدن مشخص
شد مردم مواردی از جمله پرداخت جریمههای استفاده از ماهواره را به همین
شماره واریز میکردند.
نامه نوربخش به رئیسجمهور وقت، دقیقاً برعکس ادعای علی
طیبنیا، وزیر اقتصاد دولت حسن روحانی، است که به تازگی در گفتوگویی در
شبکه دوم تلویزیون گفت «حسابهای قوه قضائیه با هماهنگی خزانهداری کل کشور
و بانک مرکزی در سیستم بانکی کشور قرار گرفت».
سکوت و دیگر هیچ
به هر روی، انتشار نامه نوربخش شروع بحثهای سیاسی و اقتصادی
در ایران بود. حقوقدانان، اقتصاددانها و سیاستمداران خواستار پاسخگویی
مسئولان قوه قضائیه بودند. آنها میخواستند توضیح داده شود که چرا این
حسابها ایجاد شده است و سود آنها به چه استفادهای رسیده است.
اما هر چه فشارها و سؤالها بیشتر شد، نه تنها آیتالله یزدی،
رئیس دستگاه قضا و شخص علی رازینی بلکه هیچ کس دیگری در این قوه هرگز راجع
به حسابهای پنهانی و شخصی پرابهام سخنی نگفت و موضعگیری نکرد.
نکته جالب دیگر اینکه در آن زمان، نمایندگان مجلس تازه تأسیس
پنجم به نایب رئیسی حسن روحانی نیز در تعطیلات طولانی تابستانی پارلمان، در
سکوت محض به سر میبردند؛ و حتی وقتی از تعطیلات بازگشتند هم، در جلسههای
علنی خود، هیچ نطق، تذکر، بررسی، مصاحبه و اشارهای به این موضوع نداشتند.
در خلأ ورود دستگاههای ناظر و مسئول، و حتی مجلس
محافظهکار، این روزنامهها بودند که موضوع را پیگیری میکردند و خواستار
موضعگیری شفاف مسئولان قوه قضائیه بودند. بر خلاف اینکه ۱۸ سال بعد، حالا
رسانهها به دلیل محدودیتها و فشارها، در موضوع حسابهای شخصی صادق
لاریجانی کمتر قدرت مانور دارند و وارد نمیشوند.
هماکنون نیز اگر محمود صادقی، نماینده اصلاحطلب مجلس با
وجود تهدید رئیس قوه قضائیه و حامیان وی، به این رویه اعتراض نمیکرد،
موضوع مخفی میماند.
غیرقانونی - غیرشرعی
در مرداد سال ۷۷، سیاستمداران و حقوقدانان معتقد بودند
بازگشایی این حسابها، برداشت و جابهجایی وجوه عمومی است و تصرف غیرمجاز
در آن محسوب میشود. در نتیجه اقدامی خلاف قانون و جرم است.
به علاوه به واسطه اینکه وجوه امانت، جز با اجازه صاحب امانت
که مردم باشند، قابل تصرف و تغییر و تبدیل نیست، حسابهای قوه قضائیه اشکال
شرعی دارد.
موضوع دیگری که محل ایراد واقع شده بود، استقلال قضات بود.
منتقدان میگفتند پاداش به قضات، حتی برای تأمین تنگناهای معیشتی، استقلال
آنان را زیر سؤال میبرد و از آنها قاضیانی در حد «زیردستان حرفشنو»
میسازد. بویژه آنکه چه منطقی در تخصیص این پاداشها وجود دارد، وقتی به
تصمیم شخصی یک فرد منوط است؟
حتی تعدادی از قضات در نامهای خواستار آن شده بودند که
دادگستری تهران توضیح دهد سود حسابهای مزبور را به چه اشخاص و حوزههایی
تخصیص داده است؟
انتقادها تنها در همین سطح هم باقی نماند و رنگ و بوی سیاسی
به خود گرفت، برخی فعالان سیاسی میگفتند این شبهه وجود دارد که هزینههای
گروههای فشار از این طریق تأمین میشود. در مقابل رسانهها و چهرههای
اصولگرا از اقدام قوه قضائیه دفاع میکردند و میگفتند سود آن «برای بهبود
امور فرهنگی کشور» صرف شده است.
توضیحات مقامی قضایی که نامش افشا نشد
وقتی واکنشها بالا گرفت، روزنامه کیهان و نشریه ارزشها،
گفتوگویی از «یک مقام مسئول» قضایی منتشر کردند که هویت آن نامشخص بود و
گفته بود که «برای انجام کارهای برزمین مانده دادگستردی و انبوه
پروندههایی که در انتظار رسیدگی میباشند و نیز ناکافی بودن اعتبارات، از
ریاست قوه قضائیه کسب تکلیف شد و ایشان از رهبر معظم انقلاب درخواست کردند
به دادگستری تهران اجازه دهند مبالغی از وجوه امانی را در بانک
سرمایهگذاری کند و سود حاصل از آن را مصرف نماید و رهبر معظم انقلاب با
این پیشنهاد موافقت کردند».
او واریز شدن پولها به حساب علی رازینی را به دلیل تعلق نگرفتن سود بانکی به شخصیتهای حقوقی (همچون دادگستری) عنوان کرده بود.
این گفتوگو کمی هم رنگ تهدید به خود گرفته بود و همان مقام
مسئول افراد و مطبوعاتی که موضوع حسابهای دادگستری را پیگیری کرده بودند،
از گزارههایی معرفی کرده بود که با آنها برخورد قضایی شده یا در انتظار
برخورد قضایی هستند.
بانک مرکزی: دادگستری دروغگو و متخلف است
بلافاصله پس از انتشار این مصاحبه، بانک مرکزی ایران
اطلاعیهای صادر و اظهارات آن مقام قضایی ناشناس را تکذیب کرد. این بانک
اعلام کرد که درخواست بازگشایی این حسابها از آیتالله خامنهای، به طور
مستقیم توسط شخص علی رازینی انجام شده است و با اینکه طبق توافق صورت گرفته
میبایست حساب به نام دادگستری ایجاد شود؛ اما «در این خصوص رئیس دادگستری
هیچگونه مکاتبهای با بانک مرکزی نداشته است».
بانک مرکزی با استناد به مواد قانونی تصریح کرده بود که این وجوه باید به خزانه عمومی واریز شود و متخلف مجرم است.
کمیته ویژه خاتمی در دست فراموشی
وقتی کار به اینجا رسید و هیچکدام از مقامهای قضایی به ویژه
شخص آیتالله یزدی، رئیس وقت این قوه قدمی برای پاسخگویی برنداشتد، محمد
خاتمی، رئیسجمهور وقت، دستور تشکیل کمیتهای ویژه برای رسیدگی به ماجرا را
«با حفظ آبروی افراد» صادر کرد.
اما این آخرین تلاش نهادهای مسئول درباره این حسابها بود.
بعد از آن تکلیف این کمیته، اعتراضها و سرنوشت حسابهای رئیس دادگستری
روشن نشد. آن ماجرا در لابهلای خبرها و اتفاقهای پشت سر هم آن روزهای
ایران به تاریخ سپرده شد.
حالا ۱۸ سال بعد، تعداد آن پنج حساب و ۳۰ هزار فقره
سرمایهگذاری علی رازینی، با سود ۱.۵ میلیارد تومان، به ۶۳ حساب بانکی به
نام «صادق آملی لاریجانی» رئیس قوه قضائیه با سود سالانه ۲۵۰ میلیارد تومان
رسیده است.
ریاست دستگاه قضا با تکیه به اذن آیتالله خامنهای به این
اقدام مشروعیت میدهد، اما در شرایطی که قانون در موضوع بحث بیتالمال روشن
است، آیا مجوز رهبر جمهوری اسلامی توجیه قانونی دارد؟
شاید اگر آن زمان تکلیف این حسابها روشن میشد، دولت مقاومت
بیشتری میکرد، مجلس به ماجرا وارد میشد، رئیس وقت دستگاه قضا رفتاری
مسئولانه داشت و رهبر جمهوری اسلامی درباره مجوزش توضیح میداد، رئیس امروز
قوه قضائیه دستاویزی برای توسل به آن با هدف از سرباز کردن ماجرا از خود
نداشت.
اشتراک در:
پستها (Atom)