می شنویم که تو خسته یی
می شنویم ، که تو دیگر نمی خواهی با ما کارکنی
واداده یی ، دیگر نمی توانی فعالیت کنی ...بسیارخسته یی ، دیگرنمی توانی بیاموزی
ازدست رفته یی
دیگرنمی توان انجام کاری را ازتو چشم داشت
پس بدان :
ما این همه را ازتو می خواهیم
هنگامی که خسته به خواب می روی
دیگر هیچ کس تو را بیدار نخواهد کرد و نخواهد گفت :
برخیز غذای تو آماده است
چرا باید غذا آماده باشد؟
دیر هنگامی که تو دیگر نمی توانی فعالیت کنی ، درگوشه یی خواهی افتاد
هیچ کس تو را جستجو نخواهد کرد و نخواهد گفت : " بلوایی به پا شده و کارخانه ها درجستجوی تواند"
چرا باید درجستجوی تو باشند؟
زمانی که مردی ، تو را دفن خواهند کرد
خواه مرگ تو زاده خطایی تو باشد یا نه
تو می گویی: " مدت دراز جنگیدم ، اما حال دیگر نمی توانم "
پس گوش کن تو خواه خطا کار باشی خواه نه،
هنگامی که دیگرنمی توانی به جنگی ، نابود خواهی شد
تو می گویی : " مدت دراز امیدوار بودم – دیگر نمی توانم امیدوار باشم "
به چه امید بسته بودی ؟ به اینکه جنگ آسان است؟
این سخن مقبول نیست
روزگار ما ازآنچه می پنداشتی بدتر است
روزگار ما چنین است.
اگر ما کاری ابرمردانه انجام ندهیم معدومیم
اگر نتوانیم کاری کنیم که هیچ کس از ما انتظار ندارد،
ازدست رفته ایم
دشمنان ما منتظرند تا خسته شویم،
هنگامی که نبرد در شدیدترین مرحله است
جنگجویانی که خسته ترند
شکست خوردگان صحنه نبردند... «برتولت برشت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر