۱۳۹۵ مرداد ۱۰, یکشنبه
ابراهیم گلستان، نویسنده و فیلمساز ایرانی مقیم بریتانیا روزی در سال ۱۹۹۲ پیغامی صوتی از عباس کیارستمی روی پیامگیر تلفن خود میگیرد و چون نمره تلفن کیارستمی را نداشته، برای او نامه ای مفصل مینویسد.
دهم جولای ۹۲
آقای کیارستمی گرامی من
از خودم دلخور شدم که وقتی که چند روز پیش تلفن کرده بودید برای چند لحظه کوتاه در اتاق نبودم. شماره تلفنی هم نگذاشته بودید. دست به نامه نویسی من چندان روغن زده و روان نیست، و حالا هم که می خواهم این چند کلمه را بنویسم چندان حال به جایی ندارم اما به تأخیر واگذاشتن هم به هیچ وجه درست نیست. این است که، یاهو، بگیر که آمدیم- با پایی که درد دارد و آزار می دهد و انگشت شستی که باد کرده است و قلم را سخت می تواند بگیرد... همدیگر را گمان می کنم تنها یکی یا در واقع فقط یک بار دیده باشیم، آن هم سال های پیش، نزدیک بیست سال، شاید. اما ربط با غیر از حضور رودررو هم درست می تواند شد، یا رودررو چیست اگر مقابله با جوهر وجود نباشد. باید با تبلور شخصیت روبرو شویم، و وقتی که پیش روی یک چنین تبلوری باشی غنیمت آن وقت است. این جور روبرویی دو سال پیش، دو سال و نیم پیش، در شهر نانت پیش آمد، وقتی "کلوزاپ" را دیدم و حظ کردم. حظ چندان بود که وقتی به فرخ غفاری، که او هم آنجا بود، می گفتم که این اثر را چگونه می یابم نگاه شک به من انداخت، هر چند او هم از آن بسیار خوشش آمد. حالا در طی این نمایش اخیر چند فیلم ایرانی در لندن که باز هم آن را دیدم، دیدم که هیچ از برداشت، ارزیابی و تحسینم نمی کاهد، نکاست، مؤکد کرد. هر دو فیلم دیگرتان را- "زندگی..." و "خانه دوست..." را هم دیدم. هر سه آفرین می آوردند. این تعریف حتماً از مبالغه نمی آید، هر چند شاید در گوش دیگران، و از آن میان خودتان، که تجربه مرا ندارید، که سال های سال در آرزوی دیدن چیزی که چیز باشد گذاشته باشید و گذشته باشید، بزرگتر گویی و تأکیدی زیادتر از حد به چشم و گوش بیاید. شما شاید این تجربه را ندارید که بعد از سال های سال چشم به راهی، ناگاه در پیش خود، مقابل خود ملتفت شوید که یک گل که تا آن زمان ندیده و نشکفته بود اکنون شکفته است و به حد درست رسیده ست. این حس تنها دوبار در من دمیده بود، این شادی، این دهان بازمانده پیش خوبی و زیبایی. یک بار وقتی نوار صدای فیلم کوچک "گرما" را که با فروغ ساخته بودم از او دیدم. یک بار هم وقتی که خانه سیاه است را به صورت Rush ، پیش از بُرش، دیدم و دانستم چه پیش می آید. اما چه روزگار پرت و کوچک و تنگی بود آن سال ها که هی دمادم، گر و گر مزخرفات می دیدیم، مزخرفات می خواندیم، مزخرفات در گوشمان صدا می کرد، از آغاز سال های سی تا وقتی که با خراش ناخن و زخم از روی خاک غلتیدن، می خواستم از صفر و صفر مادی شروع کنم به سینماسازی. با چه ها و چه اوضاع و آدم ها که در می افتادم، و در تمام طول سال ها که تحصیل کرده و نکرده های پر از ادعا را به امتحان می آوردی اما یکی یکی پیزوری از آب بیرون می آمدند، بی آنکه از برای این نتیجه گیری زیاد وقت صرف کنی، اما با وصف این نتیجه گیری ِ فوری، زیاد وقت به صبر و امید صرف می کردی، امیدی که می دیدی بسیار نابجا و بیهوده ست. در این میانه گاهی با جرقه ای دلت خوش بود، مانند آن زمان که کیمیایی و بعد از او امیر نادری امید می دادند، اما محیط فکری شخصی آنها را به کوره راه ها می راند. اولی برای قصه سرودن به نرخ روز قلابی، و دومی به ضرب واهمه از اینکه نقشه اش نگیرد و فیلمش میان راه بماند چرا که ممکن است آن کس که خرج می دهد خوشش نیاید و برگردد. من با چه شوق کوشیدم که نادری بتواند که "تنگسیر" بسازد، تنها نه حق قصه را بلکه تمام یادداشت هایم را برای فیلم کردن این قصه یک جا به او دادم، پایم را برای چوبک و عباسی در یک کفش کردم که الا و بلا فقط نادری است که می تواند آن را درست بسازد. اما آخر ترکیب پول دوستی آن تهیه کننده با استنباطهای بی بهای جاهلانه و از خود راضی وثوقی او را واماند تا در تنگنای "اطاعت" و "گذشت از زور ترس" افتاد. کاری که می شد در سینما به حد یک حماسه تصویری و فکری، با دید اجتماعی و انسانی از آب درآید حتی مقدمه ای هم نشد برای "دونده" تنها زودتر از "دونده" هم درآمد بی آنکه نیروی جبلی سازنده اش در آن منعکس باشد. تازه، "دونده" هم که واقعاً خوب است کلاً گویای یک نظام نداشتن، گویای این نتوانستن به دست رساندن به شسته رفته بودن فکری ست. در هر حال صحبت از آنها نیست. صحبت از شما می رفت. من چیزی به جز تحسین برای کارهایتان نمی دارم- اما چه می شود در آینده؟ "گلوله بلور" یا جامی که که آینده را در آن می توانی دید البته در دسترس نیست. اصلاً وجود هم ندارد، پیداست. تقدیر و سرنوشت چیزی در آسمان نوشته و "از اول" نیست. در زندگانی آدم، و در هر حال در کار آفریدن و هنر، چیزی که مطرح است وقت و چهارراه های تقدیری ست. اما تقدیر را چگونه باید دید؟ می گویند، و درست هم می گویند، که تقدیر بیرون ریزی و نتیجه صفات انسان است. حالا باید هم صفات مطلب و موضوع کار توجه کرد. قصه، و شعر، و نقاشی و البته فیلم و تئاتر و موسیقی، راه رفتن به روی تیغه باریک بام بلند است. خود را درست و زود نگیری، بلغزی، به سر رفته ای تا ته. حالا شما با این نمایش فکر، و توان خلاقه در روی در روی تیغه رفته اید. از این به بعد مطرح نیست با هیچ کس رقابت و از هیچ کس جلو رفتن. باید رقابت با خود، جلو زدن از خودت باشد. دیگر همین و دیگر هیچ. چیزی که مطرح است رقص درست و خوب دویدن است و در همان بالا. که بالای بالاست. رقص و درست دویدن به روی بلندی. باید مواظب پاها بود. آنقدر خشت های سست و تکه های خاک پوک در پیش پاها هست که در ظاهر بی عیب و سفت و صاف و صوف به چشم می آیند اما تا دلت بخواهد برای وارفتن آمادگی دارند. پوک اند. می پاشند. این را باید در جز معرفت به قلق، در جز سر در آوردن از تکنیک، جا داد، و با دقت مواظب بود، مانند خوب cut کردن، یا با این لنز یا آن لنزاز این یا از آن گوشه عکس گرفتن. دقیق cut کردن، یا لنز را به کار گرفتن، هر قدر هم که لازم است در حد حفظ قدرت خلاقه، بی معرفت به این یکی به کار نمی آید. اصل کار انسان است، آن آدمی که قلم را به دست می دارد، یا پشت دوربین است، یا رنگ ها را می آمیزد، یا نت ها را ردیف می کند باید هر چه بیشتر مواظب خود باشد، مواظب نگاهداری انسانیت خودش. باور کنید اخلاقیات نمی بافم. تا به این انسانیت حرمت نداشته باشید حرمت گذاشتن به انسانیت عمومی کشک خواهد بود. سطحی، دروغ، بیهوده. بی یک چنین مواظبت، بی یک چنین حرمت، روح بیمار خواهد شد، تن که دیگر هیچ. با زخم معده و سرطان دهان نمی شود از خوراک خوب لذت برد. با چشم کور دیدن قوس قزح میسر نیست. با گوش کر از نغمه های خوب محرومی. وقتی چشیدن و شنیدن و دیدن در عهده ی توان نبود، درست پختن، پرداختن، ساختن، یک حرف مفت خواهد بود. شما روی چهارراه تقدیرید. توفیق کاملتان بستگی به قدرت ادارکتان دارد. اگر که بام خانه تان از تکان زلزله ای رویتان افتاد این ربطی به قدرت اخلاق و قدرت خلاقه تان ندارد، البته. اما اگر تنبلی کردید، یا گول حرفهای مفت را خوردید، یا از حرفهای مفت رنجیدید، یا تسلیم زورهای زشت یا زیبایی های سطحی و مفت مفتگی دور از شعور و هوش می شدید- اینها مربوط می شود به قدرت اخلاق و دید جهان بین. این دید و قدرت را در حد والایی نگه دارید. می خواهم قسم بخورم به جده سادات و محض رضای خدا که هوش را نگه دارید. کاری به این ندارم که دیگران به این در شما نیازها دارند. قصدم فقط خودتان است و ممکنات آینده. آینده شما سخت است. یک کاسه شیر پر را باید بی آنکه لپ بزند به پاکی و کمال به آن سوی پل برسانید. از هیچ تعریف و تحسینی، یا فحش و دشنامی خوش یا دردتان نیاید، حتی برای یک لحظه. نه بترس از دست و کار کارشکن ها، و نه امید یا پذیرش داشته باش برای درباغ سبز نشان دادن های هر کس دیگر. این توانایی را که داری دور نگه دار از حد فکر مردم احمق که در دنیا انگار عده شان زیادتر از جمع دانه های موی سرهاشان است. اگر کسی به تو صدآفرین بگوید - از جمله من در همین نامه - یا بگو یا نگو ممنون اما نگاه کن که چه اندازه راست یا درست می گوید، به چه اندازه احمق است، تا چه حد درون کار تو را دیده است، آن وقت آن را بسنج و باز بسنج و امید به هیچ چیز آن هم در کار فیلمسازی نبند و متکی به هوش پاک خودت باش و پاکی آن را بچسب و سخت نگهش دار. هرگز فکر نکن که دارم ریش سفیدانه حرف می زنم، اینجا نه. من با کمال علاقه و در منتهای صمیمیت، همراه با تحسین، یک دوستدار، دارم به تو می نویسم، نه هیچ کس دیگر.در هر حال در عین اینکه هفتاد ساله ام باور بکن که اگر که نه در هفت سالگی، دست کم در هفده سالگی هستم از حیث شوق، در عین هر چه که از هر کجا شنیده، خوانده، و یا دیده ام در این مدت. از آن طرف این حسن و قدرت دید و درستی خود را به باد فخر نیالا، دیگران گناه ندارند اگر که کم هوش اند، و ارزشی درشان نیست اگر که خواسته اند احمق باشند و احمقی کنند. پایین بودن دیگران نباید بالا بودن برای تو باشد، یا در نظر آید. تنها مواظب جای خودت باشی در عرصه شعور و آفرینش و پاکی، ایفا کرده ای تعهد به خودت را، تضمین می کنی از آن، بهره ای رساندن به همان دیگران. همین بس نیست؟ این حسن و قدرت و دیدت باید دور باشد از گیجی، با هر وزش به هر طرف رفتن. همین و دیگر هیچ. در روی این تیغه برقص، و در عین رقص مواظب باش پایت روی کلوخ سست نلغزد. کلوخ سست فراوان است. آدم وقتی ترمز نداشته باشد، وقتی که بی بخار شود، بر شمار این کلوخ ها می افزاید. خودش می افزاید. غیر از آنچه در سر راه است. غیر از آنچه پیش پاش می اندازند. خودش می اندازد. از جمله، اداهای مختلف درآوردن، با زور و وصله کردن ها "عرفان" و "سیاست" و یونگ و لوی استروس و سارتر و مارکس و مولانا را به حرف چسباندن، سمبل های زورکی نشان دادن، صاف و روان و پاک را بیهوده آلودن، بیهوده کج کردن تا قیافه ی اندیشمندانه به خود بچسبانند. هر جا اندیشه باز بماند این شبه اندیشه، پا در میانه می گذارد و احمق ها را چه در صف تماشاچی، چه در میانه "ویراستارها" یا "اندیشمندان" و "پیروان خط" و "مارکسیست های آونگی" و دیگر انگل های صحنه فکر و هنر به اظهار لحیه و ریش جنباندن و امید دارد، مانند آن بز اخفش. درست وقتی که روبه رو شدی به یک چنین چیزی، دو دست داری چهارتای دیگر هم به عاریت فراهم کن، و چشم و گوش و دو سوراخ بینی را محکم بپوشان تا نشنوی و نبینی و از تمام هم بدتر، بوهاشان دماغت را نیازارد. حتی اگر که بتوانی یک چند پا هم به قرض به دست بیاور و با تندی فقط در رو. دنیای این آدم ها دنیای تو نیست، نباید باشد. و فکر هم نکن این قزمیت ها را فقط در خاک پاک میهن است که می بینی. نه. هر جا هست. ابزارهای بوقی این ها هم از حیث عده و گستردگی بستگی به رشد صنعت و مال و منال محیطشان دارد. هالیوود آن جور راه افتاد. هامبورگر این جور راه افتاده است. در این جایی که غرب و اروپا و آمریکاست این جور آدم ها فراوانند. فراوان تر، و با تنوعی فراوان تر. جنس عمارت و راه و زبان غیر فارسی شان، و وسعت مغازه ها و اسم چند دانشگاه، رنگ و لعاب و برق دیگری به چنین جور افراد می بخشد. اما در جنس و در جهت یکی هستند. این ها را به تجربه ی شخصی خودم دارم. دستم از نوشتن به درد آمد اما حالا که دارم می نویسم بگذارهمچنان بنویسم و نمونه نشانت دهم. جدی ترین و برترین روزنامه های فرانسه، "لوموند"، یک منتقد سینمایی، مهم و نام آور داشت که حالا نمی دانم چه بر سرش رفته ست، آیا هست یا مرده است چون مدت هاست لوموند را نمی خوانم. این آقا یک شب نشست و تا دلش می خواست از "خشت و آینه" تمجیدها کرد بعد هم گفت تنها یک عیب در آن دیده ست، آنجا که آدمی در برنامه تلویزیون شروع می کند به موعظه درباره نکوکاری. این مرد اصلاً ندیده بود و نفهمیده بود که آن مرد موعظه کن، مشکین، همان کسی است که قبلاً حرفهایی مطلقاً مخالف این اندرزگویی عمومی فعلی، به طور خصوصی برای مرد اول قصه در صحنه ای که در دادگستری اتفاق می افتد، گفته است. کارگردان "سه سکه در چشمه" می گفت: تنها نقض فیلم تو در صحنه ای است که بعد از گذشتن تابوت، ناجی و هاشم همراه هم دارند می روند اما عکس هاشان یکی از چپ به راست است و آن دیگری برعکس. اصلاً نمی فهمید. در این بروشورهایی که برای نمایش فیلم های ایرانی اخیر در لندن منتشر کردند فیلم "کلوزاپ" تو را کار مخملباف معرفی کردند. آدم هایی که کار دفتری دارند چیزی را به سرسری به ذهن می دارند و سرسری به روی کاغذ می آورند، و این می شود عقیده یا خوراک عقیده برای مردم دیگر. تکیه به حرف های چنین مردمان، فقط به این جهت که از بلاد دیگر و با حیثیتی جدا از "ما" هستند کاری ست بیهوده - با نتیجه گمراهی. در حالی که برت هانسترا به من می گفت: «من هر چه فکر می کنم فیلمم که جایزه مرکور طلا را برد اصلاً به خوبی فیلم تو "موج و مرجان..." نیست. اما رئیس فستیوال به خودم می گفت: "آخر شما پارسال مرکور طلا را برای فیلم "آتش" تان بردید. دو سال پشت هم که جایزه را نمی شود به یک فیلمساز واحد داد. درست نیست." من دارم برایت از بی معنی بودن این جور امتیازها و ارزیابی ها، و اینکه دلخوشی نمی آورند، می گویم. آن آقای تهیه کننده بسیار بسیار معروف هم یک شب مرا به شام دعوت کرد با خانمش که همین تازگی ها مُرد، و به من می گفت می خواهد "خشت و آینه" را بخرد از من، به شرط آن که من دوباره عیناً عکس به عکس آن را بسازم اما در ایتالیا با آرتیست هایی که من دارم." گفتم: "چرا؟" گفت: "ژان مورو معروف است و سینماروها می شناسندش. تاجی احمدی را نه." چه داشتم بگویم؟ اما خوشم، و هنوز هم خوشم که گفتم نه. شهرت راهگشای چندان نیست. اورسن ولز هر چه به هر دری کوبید آخر نشد که فیلم آرزویی خود را تمام کند، تا مُرد. جان فورد هم دچار دردسرها بود. کوروساوا حتی نزدیک انتحار هم رفت. ریز قوله ها دلشان خوش که عکس پشت عکس بچسبانند، حتی برای بی سروپاهایی نظیر پهلبدها. کیارستمی را دور از حد ریز قوله های پهلبدی نگاه باید داشت. صنفی هایی که به دنبال لقمه نان اند از این حساب بیرون اند. ریز قوله ها خوش اند به چندرغاز، اما تو اگر توانستی حتی بی مزد و مفت کار کن، از خودت مایه ای بگذار تا کاری که کار باشد درآوری، آخر. مزدت همان کار است. این شاید بگویی یک استنباط رمانتیکی است، اما وقتی نگاه کنی که با کارت می خواهی جوهر وجودت را تقطیر و صاف کنی، می بینی هیچ جور وا نباید داد، هیچ جور امتیاز نباید داد، هیچ جور concession نباید داد. از کلمه ای هراس نباید داشت. این را برای خط کشیدن تأییدی به زیر حرف خود می گفت. در راه بیان مطمئن بی خدشه از فکر بلند و حس برتر، کارهای دیگر ملاحظه دیگری به کل حقیر یا دست دوم و فرعی، چشم پوشیدنی هستند.می بینی که فیلم خوب ساختن گاهی عواقب وخیم هم دارد مانند تو که با همین سه چهار فیلم، مجبورم کرده ای که هی از این قبیل اباطیل بنویسم، اما نه تا سرت به درد بیاید. هر چند شاید سرت به درد بیاید. در هر حال، نه گول مدح خارجیان را بخور، نه از کلوخ پرانی حقیر حسودان داخلی برنج. چیزی که بی گمان مسلم است قصه کلوخ انداز است. اینها یا از قصد، چرک می اندازند یا از نفهمی و فکر حقیر و دید تنگ و مغز ناموجود. این را من درست و خوب و روشن و کامل به تجربه می دانم. و با امید و با اخلاص، با آرزوی دیدن در حد ملاحظه راه و رسم روزگار می دانم. می گویم اگر در این میانه بد شنیدی و کجی دیدی نگذار حس تلافی و پاسخ ترا بیندازد در چاه فاضلاب، همان جور قصد چرک و فکر قاصر و دید علیل. تا هر کجا که می توانی از بالایش بپر، رد شو. خواستی هم اگر جواب بگویی اجازه نده این جواب دادن بنشیند به جای کار اصلی تو. یا مثل غده سرطان در تن تفکر و کارت بگسترد، پنجه اندازد، بگیردت تا آخر تمام ترا بگیرد، عوض کند از اینکه هستی یا می توانی بود. کارشان زشت است، کار تو زشتی نیست. ادای زشتیشان را تو در نیار. فهمیده ها و فهمنده کم هستند. باور نکن که بدگویی ها و خوش گویی ها، تمام از فهم است. می خواهی لگد بزنی؟ بزن، نه فقط محکم بلکه وقتی که لازم است و بیارزد، و وقت هم داری. وقتی که وقت چنین کار را داری، اما کارت را زمین نگذار تا لگد بیندازی. حظ کن وقتی که کار خوب کرده ای، حظ کن، و بقیه را ول کن. فقط وسیله ها را فراهم کن که کار را بکنی - کامل، به وجه دلخواهت. دشنامی اگر شنیدی، یا بدی اگر دیدی آن را دلیل این بدان که تیر کار تو به هدف خورده ست. تو کار تو هستی. صحت برای خود نگه دار اگر که طالب صحت برای خود هستی....این درازگویی لابد ربطی به دردهای من دارد. من دارم رفتارم را برابر این دردها برای کسی بازگو می کنم که می بینم آخر در این میانه سبز شده است. سبز شدن واقعاً در این مورد مصداق درستی دارد. اینها را می گویم چون می دانم تو هم به چنین درد و دشواری گرفتاری یا گرفتار خواهی شد. اینها معلومات پیچیده یا اسرار آسمانی نیست. اینها نمونه است. شاید چنین نمونه، روزی، وقتی، به درد تو هم خورد. حالا اگر که راه های بهتری جستی چه بهتر و بهترتر. این "بهترتر" را به صورت تأکید من نگاه کن نه از دستور زبان ندانستن. اما تمام این وقار در رفتار باید نه تنها برای کارها باشد - باید در کارها باشد. این، و تأکید می کنم این روی چهارراه تقدیرات بودن تنها برای وضع شخصی خودت پس از همه ی توفیق ها نیست. باید زمینه و مایه برای کار و کامیابی ات باشد. توفیق کار تو در این است، از این درک است. مواظب باش. کاری که می کنی، که جزئی و نشانه و تقطیری از وجود خودت باشد، هر سه آن مطرح است. مطرح فقط آن است، باور کن که مطرح فقط آن است. تو از کارت بدست می آیی. پیش از آن خمیره خامی. آن، کارت، باید به آدم نگاه داشته باشد، به آدم ها، هرجورشان، و راه آدم ها به سوی عاقبتهاشان. این عاقبت چه رو به خیر یا به شر باشد، چه در زمینه وجدانشان باشد یا بی شعوریشان، خواه مظلوم یا ظالم، خواه فیلسوف یا احمق، درمانده یا تازان- این است مایه کار، علی الخصوص تو- کیارستمی که می توانی از پشت عینکت ببینی هم بچه ها را، هم بزرگ ها را، آخوند دادگاه، پیران بیکاره، لغزنده ای که سُر خورده است تا حدی که خود را در آرزوی کارگردانی به کارگردان گذاشته ست، یا گذاشته اندش که شاید هم چندان فرقی به نسخه اصلی نداشته باشد. اینها را تو دیده ای نه بدان گونه ای که در کارهای مرحوم فلان و فلان بودند، نه قلابی و بی منطق. مقصودم از منطق، منطق کسی ست که می سازد نه منطق آن کسی که ساخته اندش. عده ای هستند که امکان فهم و لمس آدم ها برایشان میسر نیست یا از حواس پرتی، یا از محیط رشدشان، یا از خمیره شان یا از کمبود و بیماری، این امکان فهم و لمس آدم ها برایشان میسر نیست. تو برعکسی. از این برعکس بودن جدا مشو که امتیاز و فضل تو در این است. آن را عمیق تر کن. این ها نصیحت نیست، چون اول می دانم که نصیحت به درد نخواهد خورد، دوم که من نه کاره ای هستم، نه یک آشنایی زمانی زیاد که توجیه پند باشد میان ما وجود دارد، نه، اینها عقیده من است نسبت به آدم و به زندگانی و کار و تفکر و هنر و خیز از برای ساختن و ربط و بودن با آدم. کاری که با کلام و عکس جنبنده عرضه شود سرراست تر از کارهای نوع دیگر، مربوط می شود به آدم و حالات و تقدیرش، تاریخش، دورانش. ما در دوره عوض شدن آدمیم. پیش و پس رفتن های امروزی جزئی از تمام تغییر است. آنها را در زمینه تغییر باید دید. در پس کوچه های روزگار خودت، چرت و پیه زدن یا پرسه ای که سر در هوا باشی، مشغول بودن به روزگارت نیست. مشغول بودن به روزگار لازم می آورد شناختن آنچه را که روزگار می سازد یا در روزگار می بینی. باید تاریخ را نگاه کرد و در پس کوچه گیر نیفتاد. طرح شهر را، تمام طرح شهر را باید دید، و آنچه را که مخلص و تبلور یک تمدن باشد، یا یک آدم، و یک حادثه برای او که از عصاره غم و شادی و مشکلات کلی اش نشانه داشته باشد، بگوید، خرسک بسازد. کافکا- و نه شعارنویسان هردمبیل. گرنیکا، گویا، فاکنر، "روز بالا می آید"، رنوار، ویسکونتی، تمام فیلم های ویسکونتی، "لیبرتی والانس" فورد، ستاندان، "هنری پنجم" و جمیع کارهای غول عظیمی که بی نظیر مانده است و شکسپیر است، دید وسیع سعدی در "بوستان" و تکه های "گلستان". مثال فراوان است. قدرت در این اثرها به خاطر "نثر" و قشنگی تعبیر و زاویه عکس و رنگ و از این قبیل چیزها نیست. "گرنیکا" که رنگ ندارد، حتی ربطش به آن ده بدبخت مطرح نیست. و "چهره" های رامبرانت در عین رنگ داشتن ها رنگشان به چشم نمی آید. در پشت این همه، چیزی که مطرح است جادوی واقعیت انسان است. در فیلم های تو نگاه تو جوری ست که می گوید راه تو اینست - آدمی که پیش مسأله ای مانده است. حالا باید نوبت را به دیدن پیچیده بودن مسائل آدم کشاند. بیان ساده مسائل پیچیده. و غم نخور که نمی فهمند، این غم را بخور که اگر فهم نزدشان می بود مجبور می شدی عمیق تر بیاندیشی، و عمیق تر بگویی و بسازی و باشی. حالا از این سربالایی برو بالا. از حد خود علیرغم چسبناکی گِل اطراف فراتر رو و کارت را بکن. محل بهشان نگذار. گولشان بزن تا عادت کنند تا شاید روزی به فهم درآیند. فهم را با این کار دست کم مؤید کن. اینها را هم در عمر خود دیدیم. راهی برای فهم کسانی که در آینده می رسند باز باید کرد، نه رو به پشت نگاه کرد تا سر به حد خفیف محیط فرود آورد. تسلیم توقع جاری نباید شد. توقع تازه بساز. همیشه همین وضع و احتیاج هم بوده ست. ما هم اگر جلو رفتیم در لجن جلو رفتیم، ضد لجن جلو رفتیم. گیر هم اگر کردیم دست کم کمی جلو رفتیم، حتی اگر که مرز و حاشیه برکه لجن به جایش ماند. ما در حد خود، دست کم برای خود، باریکه ای را خشکاندیم- لجن فراوان بود، از آن جدا ماندیم. جباری و شفا و پهلبد و یارشاطر و مجله های دانش و هنر روز یا هفته نامه های پرت پست پنج ریالی بود و مارکسیست های مارکسیسم نفهمیده، آونگی- لیسندگان زیر دم ژدانف ها که بعد در انتظار یک رفاه حقیری که در تمام عمر طالبش بودند، گفتند: "کج راهه" می رفتند. انگار پستی را می توان به ضرب جمله و لغت ظاهراً ادیبانه جبران کرد یا پوشاند. پیشرفت و نگاه و فهم در آن روزگار لخت و یواش و سست بود. لخت و یواش و سست در محیطمان زیادتر بود تا در حس و مغز و میل فردی مان. از فیلتر خراب گِل گرفته شان رد نمی شدیم و چه بهتر! خدا ما را از شرشان بدینگونه حفظ می فرمود. در غیر اینصورت خطر برای لغزیدن به سمت آشنایی یا، پناه بر خدا! همکاری با آنها زیادتر بود. ما حتماً در حق خود- و خداوند شاید در حق ما- کمک کردیم تا خود را به این بلا نیالودیم. لبخند تحویلشان دادیم تا حق را که زهر بود مانند آینه در پیش رویشان نگهداریم. زیبایی هنر برای ما این بود. زیبایی و زیباسازی نه یعنی گل و بوته، یعنی شناخت و دریافت زندگانی و انسان، در وقت و در محیط. چشم تو این دو را درست می بیند. حالا به حاجت هاشان درست نگاه کن. امروز، در ظاهر، دنیا از تاب تند افتاده است. بعد از خرابی ها گرد و غبار در هوا پراکنده ست، یک جور آرام ویرانه ست. یا در آرامترین صورت این چند ده ساله اخیر می چرخد، اما هرگز تمدن و تن مجموع آدمی تا این حد در سر چهارراه نبوده ست، تا این حد در روی خط پرش روی طول های تازه نبوده است. آدم دارد برهنه می شود از پیش داوریهاش، از وضع ارثی اندیشه های محلی. آدم دارد آدم می شود آخر. پیش داوری هایش پوسیده می شوند. می ریزند، او می ماند با این سؤال که با خود چه باید کرد. وارفتن ها و کج رفتن ها و راست چرخیدن هایش، تمام، کم پا و کوتاه است. و آن بنا و برج های به ظاهر درست که بر روی پایه های منطقه و ناگزیر اما به دست بناهای نامردم، معمارهای منقلب اما نه انقلابی بالا می رفت، می رمید. این ریزش ها و شاخه شاخه شدن ها راه جویی های انرژی انسانی ست، هر چند امروزه رو به سمت هدف های جزئی و فردی، محلی و ملی، وحشیگرانه و سیاستمدارانه می دارند. در هر زمان و هر حرکت، نااستواری و بیراهه رفتن و ناپاکی وجود داشته است و امکان ادامه اش هم هست، تا مدتی و شاید هم که مدت ها. جز این هم نمی شده است که باشد. موسی هم که رفت از خدا پیام بگیرد، قومش به سجده سوی گاو می رفتند. پانزده قرن بعد از فسانه جلجتا پاپ برژیای جانشین روح الله، سرگرم زنای با محارم بود، و بیست قرن بعد، پاپ پی دوازدهم به هیتلر کمک می داد تا قوم یهود را برساند به بلنرن و داخائو و اوشوتیز و میدانک. جدم [ jaddam] هنوز زنده بود که نارو زدن به نام و همچنین پیامش را شروع می کردند، بعد از وفاتش هم دستورش را برای جانشین او پس زدند و چند سال بعد فرزند دختر او را به قتلگاه کشاندند. حالا تو بستگی مذهب کدامشان داری هر چند عنصر اساسی این مذهب ها را از یکدیگر جدا نمی بینی.خر تو خر همیشه در میان آدم هست. اما آدم کسی است که اندیشه درست را درست یابد و بپذیرد. دریابد و بپذیرد که راه آدم بودن این است و جز این نیست، که آدمی به اندیشه ست. حالا تو هم به حد خودت ابزار کارت و کارت را که هوش می خواهد، که قدرت خلاقه ات است، بردار و بر سر این راه و کار بیاور. امروز وقت و وسیله قیاس فراوان است. امروزه دیدن آدم در یک محیط کافی نیست. بس کردن به دید و اعتقاد و مردم دیگر از یک محیط و یک زمانه دیگر به هیچ وجه کافی نیست. هیچ آدمی منعکس کننده فقط محیط خود باشد در معنای کامل آدم نیست. جزئیات مشکلات اگر در هر محیط حرفی نشان بدهد از مشکلات هر محیط دیگر، غافل نباید بود از اینکه این محیط های پراکنده زیر سلطه یک محیط وسیعتر هستند. در ظاهر و علی رغم ربطهای فوری الکترونیکی، جزئیات یک محل جدا می نمایانند از جزئیات محیط دیگر، نزدیک یا دور، اما هوش، اما دید، اما جواب، چه باید کرد هرگز محیط کلی و فقط عبور کلی و انسان کلی را از نظر به دور نمی دارد. غالب ما جز محیط خود چیزی را نمی بینیم اما ببین که این محیط چه بستگی دارد، چه جور زیر تأثیر است، چه قدر در جریان گذشت این زمانه امروز است، آن وقت آن را نشان بده و راهگشایی کن. یا دست کم ببین و نشانش بده. آنقدر جزئیات مشکلات در هر محیط فرق دارد با جزئیات مشکلات در محیطهای کوچک، که دیگر ما این تفاوتها را در ذهن تنبل خود تبدیل کرده ایم و می کنیم به امتیاز یا حق و مرده ریگ و خصومت های نژادی، ملی، مذهبی، رنگی. آن وقت یا از سر حقارت نظر و فکر می چسبیم و بس می کنیم به چیزی که نزدمان جاری است یا باز از سر حقارت نظر و فکر می شویم پیر و آن چیزی که نزد دیگران جاری است. غافل از آنکه در زمان واحد نقص در همه جا هست، و مطلوب ما کمال و بی عیبی است. یا بی عیبی و کمال باید مطلوب ما باشد. غرض تقلید مدها نیست، خواه مُدهای بیرونی، خواه مُدهای درون مرزی. مد در فرانسه و آلمان و انگلیس و آمریکا دستور چاره ناپذیر زندگانی نیست. عیناً مانند سنتی که از آن سوی قرن ها خزیده است به اطرافت. مدهای هیچ کس را تقلید نباید کرد. مد را خودت بساز و فیلم را به داوری حس خود فراهم کن، همچنانکه در این سه فیلم کرده ای امروز و من در نمایش شان اینجا به حد عالی علاقه دیدم و تا در قوه داشتم، پسندیدم. در فیلم های دیگر که می دیدم علاقه بود و کوشش بود، اما برای قصه گفتن بودن- قصه برای ذوق یا فقر ذوق دیگران آن هم از روی قضاوت لنگنده خودشان. این می شده خودشان، خودی ناجور. قضاوت لنگنده ای که فیلم های کوراساوا را توریستی و غرب زده می بیند اما جان فورد آنها را جور دیگری می دید. حرف زیاد لازم نیست، الخاصه وقتی که از زیادیِ نوشتن این نامه، دست من به درد آمد. این نامه هم دراز شد، و بدتر، از حد نامه هم برون آمد. بس می کنیم. تنها تکرار و تأکید می کنم که محیطت غنی است از ربطهای روز انسانی، چندانکه احتیاج به چرت گفتن و تقلید از عطار و رومی و فردوسی نمی داری. و این محیط همچنین نیاز دارد به اینکه خودش را ببیند و بشناسد، و بشناسد و ببیند که در میان محیط جهان امروزی کجاست جایی که دارد و چه می جوید- در خارج از شعارهای رسمی، خواه کهنه، خواه امروزی. در "کلوزاپ"، دنیا فقط دنیای آن نیمه ابله گمراه در خیال خام، مخمور آرزوی حاصل مُدهای روز نیست. هر کس و هر کجا در آن، حتی میل و اثاث خانه آن خانواده تازه به دوران رسیده، گویای روزگار بود، خواه می خواستی چنین باشد، خواه چون عین واقعیت برابر عدسی بوده است، که آن را گرفته بودی و نمایانده. قصه و فیلم، یعنی این. مجموعه زمان و خصوصیات روز و آدمهاش در حد یک خلاصه خلاقه. باور کن که حظ کردم. شاید کسان دیگر این نسخ فکر را قبول نداشته باشند. نداشته باشند، چه پروا؟ آدم وقتی که فکر می کند برای رد و قبول ِ کسان دیگر نیست. رد و قبول، بعد می آید که داوری در آنها هم بعد می آید. اما اول فکر باید کرد. فکری که من الان می کنم در این زمینه، همان فکر تمام سالهای کار من بوده است. آدم را سر دوراهی ها، روی دوراهی اساسی تاریخ، روی دوراهی رشد و غم و سیاست و دعوای سرنوشتی و تحول انسان و اجتماع و عشق و شادی و تنهایی جستجو کردن، دیدن، به کار گرفتن.
به چیز دیگر توجهی نداشتم به جز این چنین گفتن، با انضباط در نمایاندن. انضباطی هم که تا حدی به کار می بردم از همین برداشت می آمد. حالا هم برای همین است این تأکید و این اصرار تا این حظ را که در تو می بینم از دست نگذاری. من قدرتی برای نگهداری این حظ و فکر تو در خودم نمی دارم. اما امید و آرزو و التماس من به تو بی حد است. موفق باش. در هر حال می خواستم حس و شوقم را به تو برسانم. تز نوشتن و نصیحت غرض نبود و نیست.
ادعای نشریه اسرائیلی درباره مجروح شدن سردار نقدی
خرداد : روزنامه چپگرای اسرائیلی "هاارتص" با انتشار گزارشی مدعی شده که سردار نقدی رییس سازمان بسیج مستضعفان مجروح شده است.
روزنامه "هاارتص" مدعی شده که سردار نقدی در جریان بازدید از بلندی های جولات مجروح شده است. این روزنامه اشاره کرده که هیچ منبع رسمی ای این خبر را تایید نکرده است. هاارتص مدعی شده که که سردار نقدی توسط نیروهای معارض سوری و یا نیروهای نظامی اسرائیلی زخمی شده است اما هنوز مشخص نیست که کدام یک تیراندازی را انجام داده اند.
به گزارش خرداد، البته رسانه های اسرائیلی پیش تر نیز در راستای اقدامات ضد اطلاعاتی و تشویش اذهان عمومی شایعات این چنینی را درباره دیگر مقام هاتی کشورمان نیز منتشر کرده بودند. "خرداد" به عنوان رسانه ای مستقل در راستای اطلاع رسانی این خبر را منتشر می کند و آن را تایید و تکذیب نمی کند.
پیش از این رسانه های داخلی در تاریخ 27 ژوئیه عکس هایی را از سردار نقدی منتشر کرده بودند که او را در داخل سوریه نشان می داد. گفته شده که سردار نقدی به ناحیه قنیطره در جنوب غربی بلندی های جولان در سوریه در مرز با اسرائیل سفر کرده است.
البته گفتنی است که در ژانویه سال 2015 میلادی نیز بالگردهای ارتش رژیم اشغالگر اسرائیل شهید جهاد مغنیه پسر شهید عماد مغنیه از فرماندهان ارشد حزب الله را در همین منطقه هدف حمله قرار دادند.
نگاهی دوباره به قاضی صلواتی و «برادر همسرش»
ایرج مصداقی
ایرج مصداقی
گفتگوی صدای آمریکا با برادر زن قاضی صلواتی مرا واداشت تا بخشی از مقالهای که سه سال پیش در مورد قاضی صلواتی نوشته بودم با اضافاتی دوباره انتشار دهم. در گفتگوی با صدای آمریکا برادر زن صلواتی خود را «کورش کهن» معرفی کرد! چرا؟ نمیدانم.
آیا صلواتی و دستگاه امنیتی برادر همسر وی را نمیشناسند؟ آیا موضوع امنیتی است؟ آیا نباید در مورد هویت افراد تحقیق کرد؟
نام اصلی برادر زن صلواتی، داریوش شیری است چرا با نام دیگری به گفتگو با رسانهها میپردازد؟ همانطور که خود به درستی تأیید کرد پیش از انقلاب در رادیو و تلویزیون فعال بود و کوچکترین فعالیتی علیه رژیم پهلوی نداشت و در اعتصاب کارمندان رادیو تلویزیون در پاییز ۱۳۵۷ شرکت نداشت اما پس از سقوط سلطنت به یکباره انقلابی شد و ...
دلیل خروج او از کشور و جا گذاشتن همسر و فرزندانش، نه اقدامی اعتراضی یا ... بلکه به دلایل خاصی بود که در این نوشته نمیگنجد. او ابتدا به اسپانیا رفت و به کار صرافی و رستوران داری و ... پرداخت و سپس دو دهه قبل به کانادا مهاجرت کرد. برای من روشن است او چرا به رژیم نزدیک شد و نقش مترجم احمدینژادیها در گفتگوهای خصوصی با دولتمردان ونزوئلا را به عهده گرفت. افرادی مانند او برای دستیابی به منافع مادی و استفاده از خوان نعمت گسترده شده توسط دولتمردان فاسد جمهوری اسلامی به هرکاری دست میزنند. آنچه برای من روشن نیست دشمنی امروز او با رژیم و قاضی صلواتی است؛ درست مثل این که چرا به یکباره سر از رادیو اسرائیل و صدای آمریکا درآورده و نام «کورش» آزاد کنندهی قوم یهود و فامیلی «کهن» که از خانوادههای یهودی ایران هستند را برگزیده!
ادعای او مبنی بر این که هنگام مواجهه با معاون خاوری رئیس بانک ملی و درخواست او مبنی بر دادن «شیرینی» را متوجه نشده و دو کیلو شیرینی لوکس برای او خریده، همانقدر مضحک است که ادعای وطن پرستی و .... او.
https://www.youtube.com/watch?v=sS179vSGGBg (دقیقه ۲۲ به بعد)
قاضی صلواتی یکی از اضلاع مثلت «جنایت علیه بشریت»
ایرج مصداقی
ایرج مصداقی
قاضی صلواتی متولد ۱۳۴۱ تویسرکان است. پدرش نصرت کاسبی خرده پا بود که سالها پیش فوت کرد. دو عموی تنی صلواتی از فرهنگیان قدیمی و خوشنام تویسرکان بودند. عموی کوچک صلواتی به نام علی صلواتی، فارغ التحصیل ادبیات دانشگاه تهران، قبل از انقلاب رئیس دانش سرای تربیت معلم تویسرکان بود که بعد از انقلاب به اتهام همکاری با ساواک اخراج شد. دائی کوچک صلواتی به نام حسین کاظمزاده از هواداران مجاهدین بود. وی در زمان انقلاب دبیر آموزش و پرورش و عضو اولین شورای شهر تویسرکان بود که بعدها زندانی و اخراج شد.
وی دارای یک دختر و یک پسر است. پسرش ابراهیم چندسالی است ازدواج کرده و مدیرعامل یک شرکت صادرات پوست و روده و سالامبور است. دخترش سمانه در رشته «دیزاین» تحصیل کرده و سفرهای متعدد به انگلیس و فرانسه میکند. منزل مسکونی قاضی صلواتی در خیابان ظفر تهران است و یک ویلا هم در جزیره کیش دارد. صلواتی برای پسرش در فرمانیه و دخترش نیاوران خانهای خریداری کرده است. وی هفت محافظ دارد و در یک «پرشیا» سفید رنگ شیشه دودی تردد میکند.
پروین شیری همسر وی اهل کرمانشاه است. او به خاطر فشارهای وارده از سوی صلواتی از بیماری شدید روحی رنج میبرد تا کنون دو بار وسایل خانه را وسط حیاط گذاشته و آتش زده است و مدتها بستری بوده است.
قاضی صلواتی که در سال ۱۳۶۵ مسئول مبارزه با مواد مخدر بود حالا در مجالس تریاک کشی حاضر میشود و شرب خمر میکند و تحت عنوان صیغهی شرعی به سوءاستفاده جنسی از متهمان و یا زنانی که سر و کارشان به دستگاه قضایی میافتد میپردازد.
قاضی صلواتی در زمان فعالیت در دادگاه انقلاب همدان ظاهراً بر سر توقیف مواد مخدر از بستگان امام جمعه آن شهر به کرمانشاه منتقل شد و در آنجا در منزل تیمسار همدانیان که در سال ۵۸ توسط خلخالی اعدام شد سکنی گزید.
در سالهای ۶۵- ۶۶ او پس از مجروح شدن در کردستان، با نفوذی که داشت ۳۰- ۴۰ درصد معلولیت (به خاطر داشتن ترکش در بدن و شیمیایی شدن) برای خود دست و پا کرده وارد پلیس قضایی شد و به این ترتیب از حضور در جبهههای جنگ امتناع کرد.
در سال ۷۰ پس از آنکه نیروی انتظامی از ادغام ژندارمری، شهربانی، کمیتههای انقلاب اسلامی و پلیس قضایی (۱) تشکیل شد بسیاری از کسانی که در پلیس قضایی شاغل بودند و آشنایی در نظام داشتند تلاش کردند از ورود به نیروی انتظامی خودداری کرده و در نهادهای دیگر نظام از جمله وزارت نفت، ستاد کوثر، ستاد فرمان امام، سپاه پاسداران و قوه قضاییه و ... مشغول به کار شوند.
صلواتی هم از فرصت استفاده کرد و به دادگاه انقلاب رفت و بدون داشتن تحصیلات حقوقی یا قضایی در همدان و سنندج به عنوان قاضی و معاون دادستان به خدمت پرداخت و به خاطر فساد و قساوتی که به خرج میداد زبانزد مردم شد. در این دوران قاضی ناصر سراج نیز که در پلیس قضایی فعال بود به سیستم قضایی راه یافت و مدراج ترقی را طی کرد. (۲)
در سالهای اولیهی به قدرت رسیدن حکومت اسلامی برای تصدی پستهای قضایی نیازی به داشتن مدارک «حوزوی» حتی در سطح ابتدایی و یا دبیرستانی و دانشگاهی نبود همین که فرد دارای خوی جنایتکاری بود برای تصدی این پستها کفایت میکرد. چنانچه لاجوردی دادستان انقلاب اسلامی مرکز که یکی از مهمترین پستهای قضایی بود ادعا میشود دارای مدرک تحصیلی ششم ابتدایی بود که آنهم جای حرف دارد. وی پیش از انقلاب به شغل لباس زیر فروشی در بازار مشغول بود و معاونتهای وی نیز وضعیتی بهتر از او نداشتند. در سالهای بعد تلاش میشد متصدیان امر قضا به شکل صوری مدارکی را برای خود دست و پا کنند. به همین منظور تعدادی از کادرهای قضایی رژیم در مؤسسهای که پشت پادگان عباس آباد به منظور کادرسازی برای دستگاه قضایی تشکیل شده بود درس «حقوق» خواندند و در نظام بی در و پیکر اسلامی «قاضی» شدند. مؤسسهی مزبور این امکان را به بسیجیها و افرادی که سابقهی جبهه داشتند میداد که خارج از سیستم دانشکده حقوق و تحصیلات عالی با طی کردن دورههایی دادیار و یا بازپرس شوند و یا به وکالت بپردازند و قاضی شوند. به این ترتیب یکی از بزرگترین خیانتها به سیستم حقوقی و قضایی کشور سازماندهی شد. اساتید این مؤسسه را مدرسین حوزه علمیه قم و قضات شاغل در قوه قضاییه تشکیل میدادند. دروس این مؤسسه نه بر اساس «حقوق مدنی» بلکه بر اساس قانون «مجازات اسلامی» شکل گرفته بود.
نمیدانم چه تعداد از بازجویان و کادرهای قضایی رژیم محصول این مؤسسه هستند.
صلواتی و بقیه جانیان هم میتوانند علاوه بر مؤسسه فوق با استفاده از سهمیه بسیج و ... از دیگر بنگاههای مدرک صادر کنی داخلی مانند دانشگاه آزاد و پیام نور و ... هم برای خود مدارکی را دست و پا کرده باشند.
صلواتی در سالهای ۷۳-۷۴ هنگامی که الیاس محمودی (۳) رئیس کل حراست قوه قضاییه بود و معاونتش را زارع به عهده داشت به واسطهی گزارش و توطئهچینی علیه همکاران و ارباب رجوع و متهمان، ترفیع مقام یافت و به ریاست ادارهی حراست دادگاه انقلاب رسید و قدرت فوقالعادهای به هم زد. وی از سال ۸۱ با حفظ سمت در شعبهی مربوط به جاسوسی نیز مشغول به کار شد. از آنجایی که وی ریاست حراست را به عهده داشت در دیگر شعبههای دادگاه انقلاب هم نفوذ زیادی داشت و به سادگی میتوانست اعمال نظر کند.
وی که فرد قسیالقلبی بود همراه گروه ضربت برای دستگیری متهمان نیز شخصاً اقدام میکرد. وی به این ترتیب پلههای ترقی را طی کرد و به یکی از مهمترین مهرههای سرکوب دستگاه امنیتی و قضایی تبدیل شد.
او، پس از انتصاب سعید مرتضوی به دادستانی انقلاب اسلامی و عمومی و قاضی حداد ریاست شعبهی ۲۶ دادگاه انقلاب به معاونت امنیت این دادسرا، در شعبهی ۱۵ دادگاه انقلاب تهران، مسوول پروندههای فعالان سیاسی و اجتماعی شد و همراه با محمد مقیسه و عباس پیرعباسی مثلث جنایت را تشکیل داد.
صلواتی علاوه بر ریاست شعبهی ۱۵ دادگاه انقلاب اسلامی، دادرس علیالبدل دادگاههای عمومی تهران هم هست. وی یکی از قضات گوش به فرمان بازجویان وزارت اطلاعات است که حکم های سنگین و خشن فراوانی را بی رحمانه علیه متهمان سیاسی صادر کرده است. در سالهای اخیر حساسترین پروندههای سیاسی به خاطر همین خصیصه به وی سپرده شده است.
وی و دیگر اضلاع مثلث جنایت نقش مهمی را در سرکوب جنبش ۸۸ به عهده داشتند و احکام بیرحمانهی زیادی را صادر کردند. در این دوران وی نقش مهمی در اجرای محاکمات نمایشی که عکسها و تصاویر آن از طریق رسانهها و تلویزیون دولتی انتشار مییافت داشت. دستگاه قضایی و امنیتی در طول سالهای گذشته ترجیح داده است که در دادگاههای نمایشی و علنی از صلواتی استفاده کنند چرا که در حال حاضر تمایلی به انتشار تصاویر محمد مقیسه و عباس پیرعباسی ندارند.
متهمان این دادگاهها در روزهای پیش از تشکیل دادگاه با حضور وی توسط بازجویان وزارت اطلاعات در مورد نقشهایشان توجیه میشدند و صحنهی دادگاه و سؤالات مربوطه تمرین میشد تا در مقابل دوربین همه چیز از قبل مرور شده باشد.
همچنین در بسیاری از پروندههای امنیتی که نیاز به هماهنگی دستگاه اطلاعاتی و دستگاه قضایی برای سناریو سازی است از وجود وی استفاده میشود تا غریبهای به رازهای «درون پرده» پینبرد.
طبق گزارشهای انتشار یافته «در رابطه با زندانیان غیر سیاسی که معمولا کمتر امکان اعتراض و انعکاس رسانهای ظلمهای رفته بر خود را دارند، صلواتی شخصاً همسران جوان این زندانیان را به صورت غیرقانونی احضار و آنها را ترغیب به طلاق از شخص زندانی کرده است. در بعضی موارد وی مطالب فساد آلودی را نیز با آنها مطرح کرده است.»
وی حضور فعالی در محفلهایی که نیروهای جنایتکار رژیم اعم از قاضی و بازجو و عوامل اطلاعاتی و امنیتی تشکیل میدهند داشته و همراه با آنان به کشیدن تریاک میپردازد. در این محافل که هر از چندی در منازل افراد شاغل در دستگاه قضایی برگزار میشود آنها در کنار بساط تریاک کشی به توطئه چینی مشغول میشوند.
صلواتی به خاطر خوشخدمتیهایش، در رسیدگی به پروندههای تحت قضاوت خود دست به هر گونه اقدام خودسرانه و غیرقانونی میزند و علیرغم داشتن پروندههای متعدد در دادگاه انتظامی قضات، هیچ برخورد قانونی با وی صورت نگرفته و محدودیتی برای وی درنظر گرفته نمیشود.
نام صلواتی در کنار نام صادق لاریجانی، ابراهیم رئیسی، غلامحسین محسنی اژهای، سعید مرتضوی، عباس جعفری دولتآبادی، عباس پیرعباسی، محمد مقیسه، حسن زارع دهنوی (حداد)، احمد زرگر، علیاکبر حیدریفر و ... در لیست ناقضین حقوق بشر اتحادیه اروپا قرار گرفته و مشمول تحریمهای بینالمللی شده است. (۴)
در بهار ۸۹ مدتی موضوع برکناری یا استعفای او از ریاست شعبهی ۱۵ دادگاه انقلاب سر زبانها افتاد اما بلافاصله حسین لطفی رئیس محاکم انقلاب در گفتگو با خبرنگاران اعلام کرد که وی «كماكان به عنوان رییس شعبهی ۱۵ دادگاه انقلاب مشغول انجام وظیفه است و استعفا نداده است.» (۵)
ابوالفضل قدیانی یکی از اعضای ارشد سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در نامهای به صادق لاریجانی رئیس قوه قضاییه در مورد سوابق صلواتی نوشت:
«شما حتماً از انواع مفاسد این فرد زمانی که در همدان قاضی بود و سپس در تهران به گونهای دیگر در دادگاههای سیاسی آن مسیر را ادامه داده اطلاع دارید و قطعا از این موضوع نیز مطلعید که او و امثال او به دلیل همین فسادها و آلودگیها و نقاط ضعفشان به عنوان قاضی دادگاههای سیاسی منصوب شدهاند تا به راحتی تسلیم عوامل اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات باشند و بیچون و چرا احکام دیکته شده به وسیله آنها علیه نیروهای سیاسی را امضا کنند و باز به خوبی میدانید که این فرد در خود قوه قضاییه و در بین قضات به ارتکاب انواع مفاسد معروف است. اگر لازم شد من در آینده در مورد مفاسد وی توضیح خواهم داد تا مردم بدانند در دستگاهی که باید پاکترین و شریفترین افراد در مسند قضا بنشینند، چگونه افراد فاسد جایزه میگیرند و ارتقا پیدا میکنند و علیه افراد شریف و خدوم این آب و خاک حکم صادر میکنند.» (۶)
صلواتی در سالهای اخیر به عنوان ماشین صدور احکام اعدام بر اساس درخواست بازجویان و مأموران اطلاعاتی عمل کرده و به همین دلیل پروندههای ویژه به دست او سپرده میشود. صدور حکم اعدام برای قربانیان پروندهسازی دستگاه اطلاعاتی و امنیتی، رسیدگی به پروندهی متهمان جاسوسی برای موساد، متهمان ترور مختصصان هستهای، انفجار حسینه رهپویان وصال، وابستگان «انجمن پادشاهی»، مجاهدین، متهمان پرونده «کودتای مخملی»، پرونده موسوم به «اغتشاشات روز عاشورا»، فعالان سیاسی، دانشجویی، مطبوعاتی، اجتماعی و ... وکلای مدافع، بهاییان و دراویش گنابادی و خیمه شببازی دادگاه سه متهم آمریکایی از جمله پروندههایی بود که رسیدگی به آنها به وی سپرده شد. (۷)
صدور احکام فلهای اعدام توسط او، بهگونهای بود که تعدادی از آنها توسط دادگاههای تجدید نظر شکست و متهمان از زندان آزاد شدند. او شخصاً در ضرب و شتم زندانیان شرکت دارد. و بارها از سوی خانواده زندانیان سیاسی علیه او به گزارش ویژه و دبیرکل ملل متحد شکایت شده است.
ایرج مصداقی ۹ مرداد ۱۳۹۵
پانویس:
۱- قانون تشکیل پلیس قضایی در تاریخ ۵ تیر ۵۹ به تصویب مجلس شورای اسلامی رسید. این ارگان یک پلیس تخصصی بود که به ابتکار بهشتی تشکیل شد و نیروهای آن در زمینهی کشف جرم، بازجویی مقدماتی و اجرای دستورات و احکام قضایی، ابلاغ اوراق قضایی فعالیت میکردند.
۲- ناصر سراج متولد ۱۳۳۹ رئیس سازمان بازرسی کل کشور پیش تر علاوه بر پست معاونت امنیت غلامحسین محسنی اژهای دادستان کل کشور، رئیس شعبه اول دادگاه انقلاب اسلامی نیز بود و به خاطر اعتمادی که به او میرود قاضی ویژه رسیدگی به پرونده فساد ۳ هزار میلیاردی بود تا نقش مقامات رژیم و از جمله اژهای در این پرونده را لاپوشانی کند. در هیچ نظام قضایی دنیا سابقه ندارد که دادستان که در مقام شاکی و مدعیالعموم است همزمان پست قضاوت و دادرسی را نیز در یک پرونده به عهده داشته باشد. سراج در دستگاه «قضایی» ولایت فقیه یکی از برجستهترین «قضات» محسوب میشود.
۳- الیاس محمودی متولد شمال کشور پیش از انقلاب افسر ژاندارمری بود و به واسطهی داشتن لیسانس حقوق وارد اداره دادرسی ارتش شد. پس از انقلاب در دههی ۶۰ مدتها دادستان دادگاههای انقلاب ارتش بود و سپس جایگزین مهدی منتظری در حفاظت اطلاعات ارتش شد. وی ۱۶ سال عضو هيئت رسيدگي به تخلفات نيروي انتظامي و ۱۰ سال در دستگاه قضايي در مقام دادستان و رئيس حفاظت اطلاعات قوه قضاييه و رئيس مجتمع قضايي مبارزه با مفاسد اقتصادي به نظام ولایت فقیه خدمت کرد. پس از ماجرای فرار شهرام جزایری از زندان، مقصر شناخته شد و به اتهام فساد از پست خود برکنار گردید. نام و ردپای الیاس محمودی را در بسیاری از حوادث و وقایع ۱۵ساله اخیر کشور از تشکیل اطلاعات موازی و پرونده سازیهای سیاسی و نظامی منجر به حبس و شکنجه و اعدام تا ترانزیت دختران ایرانی به امارات متحده عربی، غصب زمینهای شمال، فساد مالی در ماجرای شرکتهای بیمه، خانهی خیابان فاطمی و ... میتوان مشاهده کرد. گفته میشود چلوکبابی رفتاری در تهران نیز متعلق به وی است. آدرس منز ل مسکونی وی شهرک ژاندارمری، خیابان سپهر ده، پلاک یک است. خانهی یاد شده به منظور احداث یک آپارتمان ۶ طبقه تخریب شد.
۵- http://www.tabnak.ir/fa/pages/?cid=96413
۷- برای کسب اطلاعات در مورد هریک از این پروندهها به آدرس زیررجوع کنید.
http://www.irajmesdaghi.com/maghaleh-492.html
بهروز سورن: ترکیه به کدام سو؟
بیش ازشصت هزار بازداشتی و اخراجی در حوزه های فرهنگی, قضائی , نظامی, علمی و خدماتی حاصل تدابیر حکومتی اردوغان پس از وقوع کودتای ناموفق در کشور ترکیه بوده است. اقدامات وحشیانه, غیر انسانی و خلاف حقوق بشر در قبال اسرای کودتاچی مضمون انتقادات پرشماری را از سوی احزاب و دول کشورهای غربی در برگرفته است. بقوت می توان گفت که نهادهای حقوق بشر و مدافع زندانیان سیاسی هر روز بیشتر به اعمال این دیکتاتور خیره می شوند و بزودی موانع جدی در برابر تمایلات وی خواهند ساخت.
از آخرین اقدامات وی بستن منابع مستقل و غیر وابسته اطلاع رسانی است. چهل و پنج روزنامه و هفده مرکز پخش تلویزیونی بسته شده اند و قطعا به دستگیری و تعقیب روزنامه نگاران و نویسندگان منجر خواهد شد. احکام دستگیری و بازجوئی از روزنامه نگاران در حال تکمیل شدن است و بر طبق گزارشات در روزهای اخیر همچنان بازداشت روزنامه نگاران و تصفیه دانشگاه ها از منتقدان ادامه یافته است. فرستنده های رادیویی و چاپخانه ها نیز از این اقدامات دیکتاتور ترکیه در امان نمانده اند.
این اقدامات بی تردید دنباله خواهد داشت و با تلاش او و حزبش برای احیای مجدد حکم اعدام میتواند پیامدهای ناگواری بدنبال داشته باشد. آنچه مسلم است تحرک ارتجاعی حاکمیت ترکیه از سوی ارتباطات جمعی و نهادهای حساس بین المللی به حقوق بشر, بی پاسخ نخواهد ماند.
حرفه روزنامه نگاری در ترکیه همواره حرفه ای خطرناک محسوب شده است که با موهبت الهی که پس از کودتا برای اردوغان دیکتاتور پدید آمده است بیش از پیش مورد تعدی, تحت تعقیب قرار گرفته و سرکوب میشوند و میرود که این کشور بعنوان بزرگترین زندان روزنامه نگاران رکود شکنی نماید.
تیرگی روابط ترکیه با کشورهای عضو ناتو و سایر کشورهای اروپایی مضاف بر اینکه اقتصاد این کشور را با دورانی از رکود و بحران روبرو خواهد کرد, میتواند جهتگیری های سیاسی اردوغان را در منطقه متاثر و بسوی رادیکالیسم ارتجاعی و مذهبی سوق دهد.
همچنید تشدید سرکوب کردهای این کشور در فضای پس از کودتا با بهره گیری از تمایلات انتقامجویانه هوادارانش میتواند فجایعی بیش از پیش به آنها تحمیل کند. اقلیت های مذهبی نیز همانطور که تا کنون, در تنگناهای جدید تری قرار خواهند گرفت. فضای ملتهب سیاسی خود ساخته و خواسته حاکمان در ترکیه را میتوان گفت که کمتر عاملی بیرونی در کوتاه مدت امکان تغییر آنرا خواهد داشت.
بخش بزرگی از بر اشفتگی مضاعف اردوغان و حکومتش در ترکیه بخشا از این زاویه است که کودتای نافرجام و وقایع پیش از آن صنعت توریسم این کشور را به شکل تعیین کننده ای تضعیف کرده است.
از پیش از کودتا کاملا مشهود بود که رجب علی اردوغان از هیچ اقدامی برای بازپس گیری سکولاریسم نهادینه شده در جامعه و بویژه در مراجع فرهنگی فرو نخواهد گذاشت و امروزه با بهره بری از شرایط کنونی سیاسی و به خیابان آمدن و ماندن هوادارانش در خیابان ها و تحریک احساسات مذهبی آنها بخش عمده ای از این دستاوردها را پس می گیرد و برای نیل به ارزوهای دیرین خود خشت بنای دیکتاتوری منحصر به فردش را بنا می نهد.
با اینکه فتحالله گولن شخصیت مذهبی و مخالف سرسخت سیاستهای او است و از ابتدای وقوع کودتا این اقدام را محکوم نموده است اما تمامی تلاش اردوغان اتصال این واقعه به فتح الله گولن رقیب مذهبی خود است تا در سایه این واقعه با او و هوادارانش نیز تصفیه حساب کند.
احزاب مترقی و دول اروپائی به روند بی پایان اقدامات سرکوبگرانه و حقوق شهروندی در ترکیه پس از کودتای نافرجام اعتراض می کنند. اردوغان آنها را دعوت به سکوت کرده است و بازپس گیری دستاوردهای سکولار مردم این کشور را عین دمکراسی خوانده است. تکیه او بر پایه حمایت های کلان نمایندگان پارلمان و هوادارانش است که پس از کودتا در خیابان ها حضور دارند.
آنچه مسلم است سرکوب انبوه منتقدین تحت نام مقابله با کودتاگران از سوی آنان بی پاسخ نخواهد ماند و بزودی شاهد اعتراضات گسترده آنها در اشکال متنوع خواهیم بود و آنچه باز هم مسلم است اینکه اردوغان هم مانند دیکتاتورهای دیگر نمیتواند روی سرنیزه بنشیند اگر چه مدتی بر آن تکیه زند.
30.07.2016
اشتراک در:
پستها (Atom)