اسماعيل نوری علا
چقدر حيرت کردم که طرفداران «روند منحوس چلبی سازی» کار را بجائی رسانده اند که خواستاری ايجاد يک آلترناتيو ملی و مستقل را عملی ناهنجار و «ناسيونال پوپوليستی» دانسته اند که از روی موضع گيری های رهبر نهضت ملی ايران گرده برداری شده است. يعنی، کار اين هواداران «چلبی سازی» به آنجا رسيده است که برای توجيه کار خود نخست بايد از روی جنازهء يادگاری های مهم همان دکتر مصدقی رد شوند که روزگاری عکس اش زينت بخش مجالس خودشان بوده است.
نقل سخنی از خانم مريم رجوی، که در گزارشی از صدای آلمان آمده بود، مبنی بر اينکه ايشان «از اعضای کنگره [ی امريکا] خواسته تا باراک اوباما را متقاعد کنند که سازمان مجاهدین را به عنوان آلترناتیوی برای دولت ایران در نظر بگیرد»(1)، و بيان اين نظر از جانب من که چنين سخنی قبح و زشتی «چلبی سازی» را از بين می برد(2)، نه تنها موجب شد تا برخی از اعضاء يا هواداران سازمان مجاهدين به صور مختلف بکوشند تا، مثلاً در مقاله ای در سايت «آفتابکاران»، نشان دهند که قصد من «جلوگيری از سرنگونی حکومت ولی فقيه» است(3) بلکه توضيح دهند که چرا اعتقاد من به وجوب و اصالت «حاکميت ملت» و «منافع ملی» و «استقلال کشور» در محاسبات و کوشش های سياسی، بر اين اساس استوار است که «…با استفاده از واژه های «ملی» و «معتقدان به استقلال» سعی شود از همان الگوهای ناسیونال پوپولیستی مصدق استفاده شود که در اذهان بخشی از مردم هنوز باقی مانده است. و باین شکل «ملی» یا «بیگانه» را ملاک سنجش خواننده قرار دهد. یعنی اگر جهان برای اسلام سیاسی از قطب اسلام و قطب غیر اسلام تشکیل شده است، جهان نوری علا جهان «ملی» و «بیگانه» است. در این دو جهان تصمیم ها نه بر اساس «فایده» و یا «زیان» یک تصمیم، بلکه بر اساس خودی و غیر خودی ارزش گزاری می شوند»(4).
اما، به نظر من، اينگونه احتجاج ها قدمی بلند تر به سوی زدودن کامل قباحت و زشتی از پديدهء «چلبی سازی» بوده و به تحقير قطعی خواستاری حفظ «استقلال کشور» و توجه به «منافع ملی» می انجامد؛ يعنی همان اصولی که در گذشته، لااقل به زبان، و اغلب نه در عمل، مورد توافق مجاهدين و شورای مقاومت ملی آنان نيز بوده است.
می خواهم بگويم که اينگونه اظهارات، در واقع، مشروعيت بخشيدن صريح به جريان «چلبی سازی» است و چقدر حيرت کردم که طرفداران اين «روند منحوس» کار را بجائی رسانده اند که خواستاری ايجاد يک آلترناتيو ملی و مستقل را عملی ناهنجار و «ناسيونال پوپوليستی» دانسته اند که از روی موضع گيری های رهبر نهضت ملی ايران گرده برداری شده است! يعنی، کار اين هواداران «چلبی سازی» به آنجا کشيده است که برای توجيه سخن خود نخست بايد از روی جنازهء يادگاری های مهم همان دکتر مصدقی رد شوند که روزگاری عکس اش زينت بخش مجالس شان بود.
وقتی که عبارت «حفظ منافع ملی» هرگز از دهان دولتمردان و اهل سياست کشورهای ديگر نمی افتد، براستی آيا عجيب نيست که در بين ما جماعتی پيدا شوند که سخن گفتن از اين «منافع» را عين «عوام گرائی ملت مدارانه» (ناسيونال پوپوليسم) بدانند؟ آيا فقط ما ايرانی ها و جهان سومی های سابق و لاحقيم که «برای پرهيز از عوامفريبی» بايد دست از فکر کردن به «استقلال» و «حفظ منافع ملی» کشور خود شسته و برای داوطلبان «چلبی شدن» کف بزنيم؟
***
شايد هم ما هنوز در مورد مقدمات و عواقب «چلبی سازی» دچار سوء تفاهم هستيم. نويسندهء محترمی که مرا به جرم پيروی از «ناسيونال پوپوليسم مصدقی» متهم می کند، در اثبات سخن خود مثال هم می آورد و می نويسد: «طبق تقسیم بندی ِ [نوری علا]، در آلمان فدرال، اولین صدر اعظم آن، کنراد آدنائر، چلبی محسوب می شود و سرنگونی آدلف هیتلر هم غیر ملی تلقی می شود. یا اینکه حکومت کرهء جنوبی «دست نشانده» شناخته می شود، یعنی همان چیزی که به ادعای او باعث مخالفت مردم می شود و خیلی هم قباحت دارد. ولی آیا واقعن سرنگونی هیتلر به ضد منافع ملی آلمان بود؟ و یا آیا مردم کره جنوبی در رهبران خود قباحت دست نشاندگی می بینند؟»
می بينيد که چگونه می توان، با آوردن اينگونه مثال های مع الفارق، «چلبی سازی» را توجيه کرد و به آن حقانيت بخشيد؟ آيا توجه داريد که نويسنده، بی اعتناء به آن وضعيت بين المللی که در ميانهء يک جنگ خانمانسوز جهانی ظهور کرده و، در اتحاد کشورهای کمونيستی و سرمايه داری، «منافع بشريت» را فراتر از «منافع ملی همهء کشورها» قرار داده بود از يکسو، و حمله به يک کشور برای بقدرت رساندن «حکومتی عروسکی»، از سوی ديگر، تفاوتی قائل نيست؟ و همچنين آيا نبايد توجه کنيم که نويسنده نيز به اين واقعيت اساسی توجه دارد که بين «چلبی سازی» و «جنگ» رابطه ای مستقيم وجود دارد و چلبی ها تنها و تنها می توانند با ايستادن بر تانک های مهاجم به يک کشور به قدرت برسند؟ و آنگاه توصيه می کند که، بجای حمله به چلبی سازی، بايد به سود و زيان اين کار فکر کنيم؟!
درست است که حکومت فعلی ايران حکومتی نامردمی، نامنتخب، جنايت پيشه و اشغالگر مصادر قدرت است اما اين همه صفات رذيله نمی توانند، به جای جلب حمايت بين المللی از اپوزيسيون سکولار دموکرات اين حکومت، آنان را به چلبی سازی، و تهاجم ِ ويرانگر ِ پی آمد آن، دعوت کنند؛ و هر فرد وطن دوستی بايد به راه هائی بيانديشد که بتوان جلوی چنين پيش آمدی را گرفت. اما اين واقعيات، همانگونه که توضيح خواهم داد، ربطی به روند چلبی سازی ندارد.
***
هفتهء پيش، در يک گفتگوی تلويزيونی، من در برابر اين پرسش قرار گرفتم که اصلاً تعريف «چلبی سازی» چيست؟ و همين پرسش، که از مبهم بودن تعريف اين اصطلاح در نزد خيلی ها حکايت می کرد، مرا وا می دارد تا در اين مطلب، موضوع را، بخصوص در ارتباط با اظهار نظرهای بالا، روشن تر بيان کنم. و از آنجا که نويسندهء چلبی دوست ِ مقاله در موردم گفته است که جهان من «جهان «ملی» و «بیگانه» است و در این دو جهان تصمیم ها نه بر اساس «فایده و یا زیان یک تصمیم» بلکه بر اساس خودی و غیر خودی ارزش گزاری می شوند» کمی در مورد اين دوگانهء «ملی و بيگانه» توضيح دهم.
در مرحلهء نخست بايد بگويم که«چلبی ها»، در نسبت با آنچه در داخل مرزهای يک «کشور ـ ملت» اتفاق می افتد، ساخته و پرداخته های دولت های «خارجی» محسوب می شوند. ما در فارسی علاوه بر واژهء «خارجی» واژهء «بيگانه» را هم در برابر واژهء alien گذاشته ايم، يعنی کسی که دارای تابعيت کشور ما نيست و در همين راستا، در برابر آن، از تعبير «شهروند» citizen استفاده می کنيم که در آن معنای «يگانه در برابر بيگانه» نيز نهفته است. واژهء «ملی» هم که از مفهوم «ملت» گرفته شده به امری اطلاق می شوند که به کليهء شهروندان يک کشور مربوط باشد. «منافع ملی» يعنی منافع ملت يا شهروندان يک کشور. و وظيفهء هر دولت منتخب ملت نيز حفظ «منافع ملی» است در رابطه با جهان بيرون از آن کشور. در واقع، امروز همگان می پذيرند که اولويت سياست خارجی هر دولتی «حفظ منافع ملی» کشور خود در برابر مطامع ديگران (بيگانه گان) است و اقدام هر حکومت و دولتی عليه اين منافع از نظر قوانين هر «کشور ـ ملت» حکم «خيانت» را داشته و اشد مجازات را بر می انگيزد.
نيز می دانيم که هر کشوری، در رابطه با کشورهای ديگر، می کوشد تا منافع ملی خود را حفظ و به حداکثر برساند. حتی می توان گفت که واژه هائی همچون استعمار colonialism و امپرياليسم تنها در رابطه با مفهوم «منافع ملی» معنا دارند و اگر چنين نبود همهء مبارزات صد و چند سالهء ملت ها برای رهائی از يوغ استعمار و امپرياليسم (چه از نوع غربی و چه به سياق شرقی اش) اموری بيهوده و مضر و بی فايده محسوب می شدند.
حال تصور کنيم که کشوری حکومت حاکم بر کشور ديگر را «نمی پسندد» و گروهی يا شخصی به نام «چلبی» را بر می گزيند تا، پس از ساقط شدن حکومت آن کشور از طريق حملهء نظامی يا کودتای فرمايشی، به داخل آن کشور رفته و رياست دولت آن را تحت نظر مقامات کشور مهاجم بر عهده گيرند. به اين عمل «چلبی سازی» و «چلبی کاری» گفته می شود و، پس، «چلبی سازی»، چه بخواهيم و چه نه، همواره به دست کشورهای ديگر (بيگانه گان) و عليه يک کشور خاص انجام می شود و همواره نيز اين کار مقدمهء کودتا و يا تجاوز نظامی به اين کشور بمنظور برانداختن حکومت آن است؛ چه آن حکومت را مردم انتخاب کرده باشند و چه بر آنها تحميل شده باشد.
نويسندهء محترم اعتراض نامه به من می گويد: «جهان نوری علا جهان «ملی» و «بیگانه» است. در این دو جهان تصمیم ها نه بر اساس «فایده و یا زیان یک تصمیم» بلکه بر اساس خودی و غیر خودی ارزش گزاری می شوند» و من می خواهم بگويم که نويسنده در مورد «جهان من» کاملاً درست تشخيص داده است و من معتقدم تا زمانی که مرز و کشور و حاکميت و ملتی در جهان وجود دارد، اين دو مفهوم نيز واقعاً وجود دارند و صادق اند.
اما اينکه کسی بخواهد، بجای آن دو مفهوم متضاد ِ «يگانه و بيگانه»، دوگانه ای همچون «فايده و زيان» را بنشاند، و در مورد اينکه تهاجم کشوری به کشور ديگر را بايد بر اساس فايده و زيان اش سنجيد، کمال بی وطنی و خيانت کاری است. توجه کنيد که من اين کلمات را پس از واژهء «تهاجم» آورده ام چرا که، همانگونه که ديديم، «چلبی سازی» مقدمهء «تهاجم» است و مهاجم همواره جايگزينی را برای آن حکومتی که سرنگون می کند ـ چه آن حکومت «ملی» باشد و چه عدوانی و غير منتخب، چه دموکرات و چه سرکوبگر و يکه خواه ـ در نظر می گيرد.
از نظر من، بکار بردن معيار دوگانهء «سود و زيان» نه تنها معنای اين دو واژه را بصورتی نسبی و شرطی مطرح می کند و می توان پرسيد که «به سود کی و زيان کی؟»، بلکه راه را بر هر گونه خيانتی می گشايد. البته اگر نويسندهء محترم از «سود و زيان ملی» (که چيزی جز شناخت «منافع ملی» نيست) سخن گفته بود قضيه شکل ديگری بخود می گرفت و اختلاف از ميان بر می خواست؛ اما از آنجا که حملهء نويسنده به من بر اساس نفی هر امر «ملی» فرمولبندی شده، نويسنده ناچار است از طريق توصيف عبارت «منافع ملی» همچون امری «عوام مدارانه» (يا پوپوليستی) به نفی باور من بر خيزد. به عبارت ديگر، نويسنده ابتدا مفهوم «ملت» را به مفهوم «عوام» تقليل می دهد و سپس اعتقاد به منافع ملتی (يا ملی) را امری عوام گرايانه ارزيابی می کند. او حتی يک گام بلند تر نيز برداشته و «ناسيوناليسم» را نيز همچون يک دشنام بکار گرفته و دکتر محمد مصدق را نيز از اين دشنام خود مستثنی نمی کند، حال آنکه ناسيوناليسم، در معنای «ملت مداری» اش امری شريف و انسانی و حقوق بشری است و ربطی به شوونيسمی که می کوشد تحت نام ناسيوناليسم عمل کند ندارد(5).
باری، گناه من آن است که گفته ام اين آقای اوباما نيست که می تواند آلترناتيو حکومت منحوس فعلی را تعيين می کند بلکه آلترناتيو واقعی اين حکومت تشکيلاتی است که در عمل نشان دهد که مردم يا ملت ايران از آن حرف شنوی دارند. اين امر ربطی هم به عدم امکان انجام انتخابات آزاد در ايران استبداد زده ندارد و به نوع کنش و واکنش مردم در روزی که عليه حکومت بر می خيزند و از طرق مختلف برای سرنگونی اش می کوشند مربوط می شود.
در اين رابطه، استدلال دوست مجاهدی که درخواست خانم رجوی را مشروع يا برحق می داند نيز جالب است، آنجا که می نويسد: «آقای نوری علاء بدرستی منشاء حقانیت هرگونه آلترناتیو را… تکیه به مردم می دانند اما سوال اینجاست چگونه مجاهدین در طی سی و اندی سال در دل شدیدترین سرکوب ها پایدار مانده و، بنا به گفتهء آقای نوری علاء، انسجام تشکیلاتی خود را حفظ کردند و به مبارزهء خود در حین گریز دیگر جریانات و افراد از صحنه، ادامه دادند جز اینکه به چشمه لایزال مردم وصل باشند؟ این نه در حرف و ادعا بلکه واقعیتی برخاسته از بطن مبارزه ای است که در داخل ایران جریان داشته و از دورترین نقطهء کشور شروع شده و در اقصی نقاط جهان تکثیر می گردد. اگر نبودند شهدایی همچون علی صارمی و جعفر کاظمی و محمدعلی حاج آقایی و محسن دکمه چی که هر کدام شیر آهن کوه مردی بودند که شکنجه گاه های رژیم از سال 60 را یک به یک درنوردیده و در وفای به عهد و پیمان به جاودانه فروغ های آزادی از بند رژیم فاشیسم مذهبی پیوستند و یا زندانیانی همچون دکتر سعید ماسوری، کبری امیرخیزی، فرح فرحان، محمد امیرخیزی و علی معزی و غلامرضا خسروی ارژنگ داوودی و ماشاالله حائری و صدها زندانی مقاوم دیگر که همچنان سرافرازانه به مقاومت ادامه می دهند، مسلماً دیدارهای دیپلماتیک هیچ ضرورتی نداشت و از هیچگونه اعتباری برخوردار نبود.»
اينگونه استدلال اساساً بر بنياد عدم درک «صورت مسئله» ساخته می شود. حرف من اين نيست که مجاهدين آلترناتيو نيستند و يا نبايد باشند، حرف من اين است که اين آلترناتيو را مردم ايران بايد به رسميت بشناسند و نه آقای اوباما. شما می گوئيد بخاطر کشتگان يا شهدای خود دارای مشروعيت هستيد؟ من می گويم اگر چنين است چرا اعلام نمی کنيد که طرفداران تان مبارزات علنی خود را آغاز کنند؛ و يا چرا در سراسر آنچه جنبش سبز نام گرفت کسی رهبران شما و سازمان شما را به ياد نياورد اما از «جمهوری ايرانی» و از «جانم فدای ايران» (که لابد اينها هم شعارهائی عوام گرايانه هستند) شعار ساخته شد؟
می خواهم بگويم که هيچ سازمانی نمی تواند مشروعيت خود برای آلترناتيو بودن را با شمارش قربانيانی که داده آغاز کند. آلترناتيو دو منبع حقانيت بيش ندارد: يا حکومت های بيگانه آن را به عنوان آلترناتيو برسميت می شناسند و از آن در کار «چلبی سازی» سود می برند، و يا مردم در واکنش خود نسبت به هدايت های آن، واکنش مثبت نشان می دهند. آلترناتيو انحلال طلب و برانداز يک حکومت سرکوبگر از دل صندوق رأی بيرون نمی آيد بلکه با قدم های استوار مردمان يک سرزمين به رسميت شناخته می شود.
***
اما نکتهء ديگری هم هست که نمی توانم آن را ناگفته رها کنم. دو منشاء حقانيتی که گفتم با هم منافاتی ندارند اما منشاء پذيرش مردم بر منشاء برسميت شناخته شدن از جانب بيگانگان تقدم دارد و اين نکته ای است که در اين مناظره مغفول مانده است.
نويسندهء سايت «آفتابکاران» می گويد: «بر خلاف نظر آقای نوری علا، باید یادآور شد که «آلترناتیو شورای ملی مقاومت» با برنامه مشخص از پایگاه های مقاومت ایران و از دل توده های مردم و از میان بهترین فرزندان آنان سرچشمه گرفته و حقانیت و مشروعیت خود را تماماً از مبارزهء مردم ایران و بهترین فرزندان آنها در ارتش آزادیبخش ملی ایران و رنج و شکنج اسرا و زندانیان سیاسی و شهدا کسب نموده است و این واقعیتی است که هر ناظر بی طرفی به آن شهادت می دهد. آلترناتیو شورای ملی مقاومت، برای کسب حمایت این یا آن دولتمرد خارجی بدنبال مشروعیت نیست و دقیقاً تمامی اینها از ذهنیت آقای نوری علاء که از صحنهء مبارزه و الزامات و شرایط حاکم بر آن به دور است، نشات می گیرد».
و من در اين سخنان، و مقايسهء آنها با درخواست خانم رجوی، تضادی سهل انگارانه می بينم. اگر شورای ملی مقاومت مجاهدين هم اکنون «آلترناتيو» حکومت اسلامی است در آن صورت حق چنين بايد باشد که آقای اوباما از اين آلترناتيو تقاضای مذاکره کند و ببيند که اين «نمايندهء بهترين فرزندان ايران» چه برنامه ای دارد و در آينده ای که بر مسند قدرت می نشيند با «منافع ملی امريکا» چه خواهد کرد تا، اگر حداقل ضرری برای آن منافع نداشت، به حمايت از آن اقدام کند؛ نه اينکه اين «نماينده» با يک جملهء افشاگر آبروی بهترين فرزندان ايران را که در شکنجه گاه ها و ميادين تير و اعدام جان فدا کرده اند به پای چنين تقاضائی بريزد که «اوباما او را آلترناتيو حکومت فعلی» بداند.
من نه منکر ضرورت مذاکره با بيگانگان هستم و نه معترض به کوشش برای کسب حمايت معنوی و حتی مادی آنان. اما اين کار در صورتی حقانيت دارد که نهاد سياسی مورد نظر «آلترناتيو بودن» خود را نه بر اساس تعداد کشتگان خويش که بر اساس شواهد آشکار حمايت و حرف شنوی مردم از خود بجهانيان ثابت کند. چنين آلترناتيوی هم حق و هم «مأموريت ملی» خواهد داشت که بيشترين نيروها را در سطح جهانی به حمايت از خود بخواند و جلب کند. بی اين «مأموريت ملی و عملی» نهاد مدعی آلترناتيو بودن گام به گام به دالان تاريک «چلبی سازی» پا می نهد تا از آن سوی دالان، در قامت يک «چلبی» تمام عيار، آمادهء سوار شدن بر تانک های بيگانه شود چرا که چلبی سازی همواره مقدمهء تهاجم و جنگ است و لاغير.
1. و 2. نگاه کنيد به مقالهء «آلترناتيو يا چلبی سازی، مسئله اين است» در سايت پويشگران، مورخ هشتم مارس 2013
3. مقالهء آقای عليرضا يعقوبی در سايت آفتابکاران:
4. مقالهء خانم يا آقای هـ. جهانشاهی در سايت «ايروون»
5. ن.ک. به مقاله ای با عنوان «ناسيوناليسم افراطی چه صيغه ای است؟» در سايت پويشگران مورخ دوم نوامبر 2007.