۱۳۹۲ فروردین ۱۴, چهارشنبه


نود و دومین سالگرد قیام کلنل محمد تقی خان پسیان گرامی باد

 
خاندان پسیان از خانواده های نظامی بومی دره گز محسوب می شوند. در دوره صفویان به منطقه قفقاز و سپس به آذربایجان ایرانمنتقل شده اند. کلنل محمدتقی خان پسیان در سال 1309 هجری قمری در تبریز بدنیا آمد. پدرش محمد باقر خان پسیان و مادرش فاطمه سولطان بود.
محمد تقی خان پسیان دوران تحصیلات ابتدایی خود را در تبریز به پایان برد و در سال 1324ق جهت تکمیل تحصیلات به تهران آمد و وارد مدرسه نظام گشت. او در سال 1329ق با درجه نایب دومی واردخدمت قشون شد و راه ترقی و ارتقا را یکی پس از دیگری پیمود.
در سال 1331ق وارد مدرسه صاحب ‌منصبان ژاندارمری شده پس از
آن با کسب پیروزی های پی درپی از سوی ستاد ژاندارمری به درجه یاوری رسید.
درجنگ جهانی اول با روسهای اشغالگر به مبارزه پرداخت و از خود شجاعت و وطن پرستی بسیار نشان داد به طوری که آوازه شجاعت او در جنگ با روسها مرزهای ممالک محروسه ایران را در نوردید و بهاروپا رسید. بعد از جنگ جهانی اول برای معالجه ورم کبد خود به آلمان سفر کرده و در این کشور به آموزش خلبانی مشغول می شود و در بازگشت، اولین هواپیمای ایران را به پرواز در آورد. کلنل محمدتقی خان پسیان در طی مدت اقامت خود در آلمان با نیروهای اردوی » یئنی عثمانلی لار» که به منظور آموزش نظامی به آلمان فرستاده شده بودند از نزدیک آشنا می شود و تاثیر این آشنایی تعمیق آگاهی ملی و کشف هویت حقیقی تورکی است.
کلنل محمد تقی خان پسیان پس از بازگشت از آلمان به ریاست ژاندارمری خراسان منصوب شد. در دوران اقامت خود در خراسان به سازماندهی و تشکل نیروهای مخالف رژیم وقت و بخصوص تورکهای خوراسان شمالی پرداخت و در تاریخ 13 فروردین سال 1300 با دستگیری عوامل دولت مرکزی استقلال خوراسان بزرگ را از حکومت مرکزی اعلام نمود.
هر چند حکومت ملی کلنل محمدتقی خان پسیان دولت مستعجل بود اما در همین مدت کوتا دست به اقدامات مهمی زده شد ازجمله :

1
-اهمیت دادن به زبان و فرهنگ تورکی به عنوان زبان و فرهنگ بخش عظیمی از مردم خوراسان.

2
-گسترش امنیت در خراسان، با جذب سران طوایف ترک و سرکوب نافرمانان کرد.

-3
توجه به آزادی بیان و قلم.
-4سامان دادن به اوضاع اقتصادی و پرداخت بدهیهای مالیاتی.

5
-ایجاد تحولات گسترده در تشکیلات آستان قدس رضوی، کاستن کارمندان، دستگیری بسیاری از ملاهای عوام فریب و سودجوی.

6
-ارائه خدمات عمومی؛ نظیر کاهش بهای گندم، نان و گوشت.

-7
مبارزه فراگیر با فساد اجتماعی و بویژه برخورد با قاچاقچیان مواد مخدر و معتادان .

-8
گسترش بهداشت عمومی 

9
-احداث مدارس، بانکها و ساخت سیلوی گندم.

-10
ایجاد پستهای قرنطینه در ورودی شهرها.
حکومت مرکزی ایران در تاریخ ده مهر سال 1300 با همکاری نیروهای انگلیسی، روسی و خانهای مزدور کرد و بلوچ «حکومت ملی ترکهای خراسان» را که به رهبری کلنل محمدتقی خان پسیان بر پا شده بود، ساقط کرد و وی در تپه های روستای جعفر آباد قوچان در یک نبرد شجاعانه به شهادت رسید. ترک ستیزان سر کلنل محمدتقی خان پسیان را بی رحمانه ار تنش جدا کردند و به تلگراف خانه قوچان بردند. در تلگراف خانه قوچان از شاهزاده حسام الدین میرزا که در آن زمانرئیس تلگراف خانه بود خواستند به مرکز اطلاع دهد، پسیان کشته شده و سرش بر روی میز می باشد.
بعد از آن تلگراف شرم آور قوام السلطنه، ازاقاب و عناوین زیر را برای جانیان و یاغی هایی که در ساقط کردن»حکومت ملی تر کهایخراسان» دولت مرکزی را یاری کرده بوند ارسال کرد:

1
-فرج الله خان کرد: ضیغم الملک

-2
تاج محمد خان: سطوت الملک

-3
حبیب الله خان: ناصر لشکر

-4
ولی خان: ضیفم السلطان

5
-ابراهیم خان: مظفر الملک

6
-رئیس شهربانی مشهد: ارشد الملک
حکومت مرکزی حتی از جسد محمد تقی خان نیز در هراس بود و چندین بار جسد وی را از منطقه ای به منطقه دیگر منتقل می نمود. در نهایت با تلاشهای مستمر افراد خیر خواه و ملی جسد وی در جوار سلفش نادر شاه افشار به خاک سپرده شد. روحش شاد.


 

«در لحظۀ حضور» شفیعی کدکنی
طی چند سال اخیر مجموعه شعر تازه‎ای ازاستاد شفیعی کدکنی به چاپ نرسیده است.
به گزارش بازتاب،سایت کتابخانه مجلس نوشت: وی در یک اقدام بسیار جذاب و دلپذیر، دفتری از شعرهای منتشر نشده خود ( پنچاه شعر) را برای اولین بار در شماره نوروزی بخارا منتشر کرده است، به عنوان هدیه نوروزی به دوستداران شعر فارسی.
آنچه می‎خوانید هفت شعر از آن پنچاه شعر است. ۴۳ شعر باقی مانده از این مجموعه را در شماره ۹۲ بخارا، ویژه بهار، خواهید خواند که در دکه‎های روزنامه‎فروشی و کتاب‎فروشی‎ها در دسترس علاقمندان قرار دارد.

در لحظۀ حضور
آخرین روزهای اسفند است
از سرِ شاخِِِ این برهنه چنار
مرغکی با ترنّمی بیدار
می‎زند نغمه،
         نیست معلوم
آخرین شِکوه از زمستان است
یا نخستین ترانه‎های بهار؟
پارادوکس
اینجا که منم، کفری و ایمانی کو؟
وین دغدغه را حدیثِ پایانی کو؟
شیطان آمد وسوسه‎ام کرد، امروز،
که « ای آدمِ ساده‎لوح! شیطانی کو؟»
آوارگی
یک چند زمانه‎ام به تردید گذشت
و ایّامِ دگر به بیم و امّید گذشت
زین واژه به واژۀ دگر، آواره،
عمرم همه، در وطن، به تبعید گذشت.
وصل
تا قبلۀ عشق را مقابل نشود
دل، گرچه دل است، باز هم دل نشود
دریای دو روح تا نیامیخت به هم
ز آمیزش جسم، وصل حاصل نشود.
دور و تسلسل
عمرم همه صرف شد، خدایا
در چنبرِ این سخن که آیا،
حُسن است که عشق را گزیند
یا عشق که حُسن آفریند؟
انتظار
در خانه هیچ کس نه و
                               بیرون
یارانِ بیقرار
چتری گشوده ، باز،
بسته گلی و دستۀ عشقی
بر در ،
در انتظار.
حکایت
آن یکی افتاد ناگاهان به رود
موج پیچان گشت و او را درربود
گفت یاری: « هان کجا با این شتاب؟»
گفت:« از من پرسی این را یا ز آب؟»



 
Document assez exceptionnel. 
> > > > > > > Avec la molette de votre souris vous pouvez agrandir ou rapetisser l'image. 
> > > > > > > Ne vous privez pas du son non plus !
> > > > > > > 
De toute beauté ... voir ici bas..... Que vous soyez catholique ou pas, vous pouvez visiter le Vatican grâce à votre ordinateur.

  Ne pas oublier de monter le volume sur votre haut-parleur, et souvenez-vous de l'outil close-up --- (coin inférieur gauche).Utilisez aussi votre curseur pour cliquer et faire glisser, et vous pouvez passer au plafond ou virer sur 360 degrés
> > > > > > > petite fonction d'un tableau.
> > > > > > > Si vous avez vu le Vatican ou non, vous ne l'avez jamais vu aussi bien ...
> > > > > > > 

> > > > > > > Cliquez avec votre souris ici : Vatican Basiliche Tour


 




















علی اصغر حاج سيدجوادی: زيباترين نوشته برادرم نامه عذرخواهی بود که به ملت ايران نوشت

جرس ـ احمد صدر حاج سيدجوادی، از بنيان‌گزاران نهضت آزادی ايران و فعالان نهضت مقاومت ملی بود؛ او فارغ التحصيل دکترای حقوق و علوم سياسی؛ دادستان پايتخت در ابتدای دهه ۴۰؛ وکيل بسياری از فعالان سياسی و روحانيان (ازجمله حجت الاسلام خامنه ای و آيت الله منتظری ) در دوران پهلوی؛ از تدوين کنندگان و نويسندگان پيش نويس قانون اساسی جمهوری اسلامی؛ وزير کشور و وزير دادگستری در دولت موقت مهندس بازرگان؛ نماينده مجلس شورای ملی (مجلس اول پس از انقلاب ۵۷)؛ سرپرست دائره المعارف تشيع؛ عضو کميته دفاع از انتخابات آزاد، سالم و عادلانه؛ برنده قلم طلايی انجمن دفاع از آزادی مطبوعات در سال ۱۳۸۸؛ و مسن ترين کنشگر سياسی در ايران بود. حاج سيد جوادی روز دوشنبه(۱۲ فروردين) پس از يک دوره بيماری در حاليکه دغدغه مردم و کشورش را داشت دار فانی را وداع گفت.
علی اصغر حاج سيد جوادی برادر مرحوم دکتر احمد صدر حاج سيدجوادی در گفت و گو با "جرس" از علاقه و نگاه برادرش به سياست می گويد: "آقای صدر يک نگاه ملی به سياست داشت و بسيار علاقمند به زندگی توده مردم بود. در يک کلام او يک انسان دوست و اومانيست بود. او همزمان با زمان ملی شدن صنعت نفت به رهبری دکتر مصدق وارد عرصه فعاليت های سياسی شد. با وجود اينکه پروانه وکالت داشت اما همانند يک روشنفکر آزاده نسبت به مسائل روز جامعه حساس بود. البته اين نگاه طبيعی بود زيرا او متعلق به يک خانواده فرهنگی و آگاه به مناسبات زمان بود. تا ماههای آخر زندگی اش تا جايی که در توانش بود قلم زد، تا دينی که به مردم و کشور داشت را ادا کند. به نظر من يکی از زيباترين نوشته های ايشان نامه عذرخواهی بود که به ملت ايران نوشت. آن نامه نشان داد که او صميمانه قصد خدمت داشته و هيچ نگاهی به قدرت نداشته است."
احمد صدر حاج سيدجوادی سال گذشته با انتشار نامه ای سرگشاده خطاب به مردم ايران، از آنها پوزش خواسته و نوشته بود: "آنچه در اين لحظات برای راقم اين سطور تاسف‌انگيز بوده و جای عذرخواهی دارد، نه مبارزه با نظام خودکامه‌ پهلوی يا همکاری با روحانيت يا پذيرش مسئوليت يا واگذاری قدرت به تشنگان آن است، که اگر يک بار ديگر نيز خداوند حيات دوباره عطا فرمايد، سرنوشتی را جز مبارزه با ظلم، تلاش برای آزادی و حاکميت ملت ايران و رشد و تعالی اخلاق برنخواهم گزيد. تاسف اينجانب از اين حقيقت مايه می‌گيرد که تمامی روشنفکران در برهه‌ انقلاب ۱۳۵۷، از دستيابی به وحدت و بسط و گسترش نهادهای مدنی و سياسی مدرن در مقابل شبکه‌های سنتی اجتماعی درک درستی نداشتند. اگر ما پس از پيروزی انقلاب، همچنان شانه به شانه ايستاده و دست در دست هم، استبداد را نشانه گرفته بوديم و مشکلات را در سقوط شاه خلاصه نمی‌ديديم، امکان بازتوليد استبداد و فرو افتادن از استبداد سياسی به استبداد دينی به اين سان راحت و کم‌هزينه صورت نمی‌پذيرفت."
علی اصغر حاج سيد جوادی می افزايد: "اگرچه بر سر مسائل سياسی با هم اختلاف نظر اساسی داشتيم اما هر دو در يک مسير يعنی مسير آزادی و حقوق انسانی و مخالفت با حکومت استبدادی قدم بر می داشتيم. ما طبق سنت های رايج فرهنگی ايرانی يک نوع احترام متقابل به عقايد يکديگر قائل بوديم. وجه مشترک ما علاقمندی به نهضت ملی شدن نفت بود و بعدها که من از روش حزب توده سرخورده شدم به همديگر نزديکتر شديم. در اين نظر با هم اشتراک داشتيم که مردم در مذهب و نوع زندگی آزاد هستند و در مسئله حقوق با هم مشترکند."

اين نويسنده صاحب قلم با تاکيد بر اصلاح طلب بودن برادر و يارانش در مبارزه با رژيم شاه تصريح می کند: "آقايان مهندس بازرگان و سحابی و برادر من اصلاح طلب بودند به عبارتی آنها معتقد بودند که وزارت ها بخاطر فساد شاه و زياده طلبی های او در خدمت مردم نيست، بنابراين آنها را بايد اصلاح کرد و با توجه به شعائر اسلامی افراد با صلاحيت بايد نهادها را در دست گيرند، البته اين آقايان هيچگاه حکومت ولايت فقيه را قبول نداشتند. آقای خمينی خواهان دگرگونی کامل رژيم شاه بود اما افرادی همچون بازرگان و آقای صدر دنبال اصلاحات و تغييرات اساسی بودند. آقای صدر معتقد بود که عدالت اجتماعی با آزادی همراه است و از اينجا بود که مسيرش از ولايت فقيه جدا می شد. اگرچه آقايان مهندس بازرگان و صدر پس از انقلاب مسئوليت و همکاری هايی را برعهده گرفتند اما مسئوليت آنها با ورود آقايان خامنه ای و هاشمی منتفی شد و حاضر نشدند زير بار حکومت ولايت فقيه بروند. حتی يکبار به برادرم گفتم اينها که صلاحيت و علم ندارند چرا اختيارات به آنها می دهيد و ايشان گفتند که در شورای انقلاب اينقدر چوب لای چرخ دولت می گذارند که چاره را در آن ديديم که آنها را پشت ميز بنشانيم تا بلکه از مشکلات مردم آگاه شوند و دست از فشار بر شورای انقلاب بردارند. اگرچه بعد از استعفا از دولت موقت صحنه سياست را ترک نکردند و آقای صدر وارد مجلس شد. ما هم که چپ بوديم معتقد بوديم که ظرفيت فرهنگی مردم بايد با آموزش گام به گام جلو رود."
او با انتقاد از برخوردهای ايدئولوژيکی حاکميت با منتقدان خاطرنشان می کند: "بنابراين تکليف شرعی حکومت به سرعت جای دموکراسی و آزادی و حاکميت ملت را گرفت. در صورتيکه قانون اساسی مشروطيت در هشتاد سال پيش حاکميت ملت را شناخته است و دولت و حکومت را جدا کرده است. الان هم نتيجه آن نگاه را می بينيم که حکومت با منتقدان خود برخورد ايدئولوژيکی دارد درصورتيکه منتقدان نظام برانداز نيستند و تنها خواهان اصلاحات هستند. آقای خامنه ای با عملکرد خود در حوادث سال ۸۸ که مردم تنها خواهان رای خود بودند اصل رژيم را زير سوال برد. در حقيقت مسئله، اصل ۵۷ قانون اساسی است که تمام اختيارات سه قوه را در اختيار آقای خامنه ای قرار داده و او را شاه مملکت کرده است. يک ملت را از حقوقی که در حدود هشتاد سال پيش در قانون اساسی مشروطيت برای مردم قائل شده محروم کرده است و در کشور آزادی انتخابات، مطبوعات، احزاب و اصناف نداريم."

علی اصغر حاج سيد جوادی در پايان به دغدغه های برادرش در اين سالهای اخير اشاره کرده و بيان می کند: "آخرين ديدار ما به ده سال پيش بازمی گردد و در اين ده سال با تلفن با هم صحبت می کرديم. او هر بار بعد از احوالپرسی، بلافاصله از فشار بر مردم و جنايتی که صورت می گيرد شکايت می کرد و می گفت هيچکس هم نيست که به داد اين مردم برسد. اين اواخر تنها از مشکلات جسمی رنج نمی برد، بلکه وقتی وضعيت بحرانی کشور و درد مردم را می ديد از نظر روحی رنج می برد. اين رنج در حدی بود که دختر او تعريف می کرد که در روزهای آخر که او در بستر بيماری بود و از نظر جسمی و روحی خسته بود مدام تکرار می کرد پنجره ها را باز کنيد بدين معنا که پنجره ها را به روی مردم و آزادی بازکنيد و اين يک پيام و وصيت از انسانی آزاده در آخرين لحظات زندگيش بود. ای کاش اين پيام را حاکميت می شنيد و می فهميد که بر روی بمب نشسته است و اين استبداد و فشار بر ملت دوام نخواهد يافت."



ای جوانان به عبا اینهمه توهین نکنید
به خدای فقها اینهمه توهین نکنید
هی نگویید زن و مرد برابر هستند
به نوامیس بقا اینهمه توهین نکنید
شکم و زیر شکم یعنی که اسلام عزیز
به غرور علما اینهمه توهین نکنید

چوبه دار و تجاوز همه است پایه دین
به قوانین خدا اینهمه توهین نکنید
حوریان جاکش شان روی زمین آخوندند
به بهشت خطبا اینهمه توهین نکنید
یاغی و باغی و طاغی به شریعت نشوید
مرتد و سر به هوا اینهمه توهین نکنید
به شما چه که فلان مرده خور بی سر و پا
شده که رهبر ما اینهمه توهین نکنید
 مثل یک گله ای از جانوران روی زمین
در جهان  چون و چرا اینهمه توهین نکنید
 جمکران منبع پول علما ، چاه طلاست

به خرافات و دغا اینهمه توهین نکنید
خونتان گشته مباح و زنتان گشته حلال 
 به قوانین جزا اینهمه توهین نکنید
باعث زلزله و قحطی و طاعون نشوید
به جنایت به جفا اینهمه توهین نکنید
قدرت دین به جهان در لبه شمشیر است
تشنه ی خون همه جا  اینهمه توهین نکنید
حکم الله بریدن سر بی دینان است
به چنین حکم رسا اینهمه توهین نکنید
« مهدی یعقوبی » 


 جلسه تجزیه طلبان بیگانه  منعکس می شود تا آذری ها داخل ایران و آذری های ایرانی در غربت بیشتر با این تجزیه طلبان آشنا شوند







ناسیونالیسم پوپولیستی و آلترناتیو اسماعیل نوری علا


بتازگی مقاله ای از اسماعیل نوری علا خواندم که با عنوان «آلترناتیو سازی یا چلبی سازی؟ مسئله این است!» منتشر شده است. بنظرم بد نیست منطقی بودن آلترناتیو او راکمی دقیقتر بررسی کنیم. احتمالن عنوان مقاله او اقتباسی از گفته ویلیام شکسپیر در هاملت میباشد یعنی جایی که میگوید: «بودن یا نبودن، مسئله این است».
هاملت با این جمله اشاره به اهمیت یک تصمیم و وابستگی آن تصمیم به مسئله مرگ و زندگی دارد. ولی سئوالی که برای من از ابتدا مطرح شد این بود که منظور نوری علا چه بوده است آیا خواسته بگوید آلترناتیو سازی برای ایران زندگی است و آنچه او«چلبی سازی» می نامد مرگ؟
پس از سالها هشدار های عوامفریبانه ای که اکبر گنجی و شرکا در باره خطر حمله آمریکا و اسرائیل براه انداختند عده ای از پوپولیستهای غیر مذهبی ایرانی هم از جمله مهرداد درویش پور و بتازگی اسماعیل نوری علا به ترساندن مردم از آمریکا، تحت لوای خطر «چلبی سازی» پرداخته اند. برای اینکار هم چه موضوعی میتواند بهتر از موضوع مجاهدین و آمریکا باشد که در ذهن بسیاری از ناسیونال پوپولیستهای ایرانی مترادف با خیانت و خشونت شده اند. «مجاهد خیانت کار و آمریکای جنایتکار» و روزی نیست که این تصویر را در رسانه های و تلویزیونهای خود بازتاب ندهند، نظری که شنیدنش برای ملا ها هم بسیار دلنشین است. در واقع کافیست چیزی را به آمریکا وصل کنیم و با استفاده از الگوی دوقطب ظالم ومظلومی که خمینی و مصدقی ها در ذهن مردم نهادینه کرده اند، جنس بنجل خود را بعنوان تنها آلترناتیو ملی بفروشیم. حال باید دید که نوری علا در باره تنها راه رسیدن به آلترناتیو چه میگوید:
 
«راهی جز بازگشت به تنها «منشاء حقانيت» هر ادعای آلترناتيو بودنی وجود ندارد و آن منشاء و سرچشمه همانا موافقت يک ملت، يا اکثريت فعال و سياسی آن ملت است و بس.» منبع
او هم این واقعیت را میداند که ملت ایران امکان شرکت در انتخابات آزاد را ندارد پس منظور اصلی او قسمت آخر جمله اش است یعنی فعالان سیاسی باید تعین کنند. البته این هم یک ادعای کلی است و او تعریف روشنی از فعال سیاسی نداده است. تا بحال هم کسی نتوانسته تشکل پر اعتباری از خارج از کشوری هایی که قرار است رهبر شوند، بوجود آورد. از اینرو حرف او بیشتر شبیه آرمان است تا یک واقعیت ملموس. سپس او در باره آلترناتیو و سیاست مبارزه میگوید:
«اگر ما، در محاسبهء خود، اين واقعيت روشن را در نظر بگيريم که کوشش های پيشين مردم ما، نه بخاطر ضعف آنان و قدرت حکومت ستمگر، که به دليل «فقدان رهبری دلسوز و ملی»، به ناکامی کشيده شده است، و اگر ميهن دوستان و معتقدان به استقلال کشور بتوانند گرد هم آيند و با شفافيت و اعتماد به نفس و سرسختی تبديل به سخنگويان واقعی مردم شوند، آنگونه که اين احتمال بواقعيت نزديک باشد که ممکن است جمعيتی که مآلاً به خيابان خواهند آمد از آنها حرف شنوی خواهند داشت، آنگاه هرگز نيازی به توپ و تانک خارجی نخواهد بود و مردم ما نيز، همچون گذشتگان خود و مردمان کشورهای اطراف و منطقه شان، قادر خواهند بود تا، تحت رهبری آلترناتيوی که دور از گزند حکومت بوجود آمده است، لانهء اين جانيان قرون وسطائی را در هم بکوبند.» منبع
او ادعا میکند که «فقدان رهبری دلسوزو ملی» علت شکست مردم است و نه قدرت سرکوب و ناتوانی مردم بی سلاح. مثلن اگر ما در قیام 88 بجای موسوی و کروبی، افراد دلسوز و ملی ای احتمالن مانند نوری علا میداشتیم، او آنقدر مردم را به خیابان میفرستاد تا که رژیم دست از جنایت و کشتار برمیداشت و تسلیم میشد و احتیاجی هم به توپ و تانک خارجی نمی بود. پس رهبری ملی و دلسوز فرد یا گروهی است که مردم را – احتمالن بهر قیمت- در خیابان نگه میدارد. و این از نظر او هیچ قباحتی هم ندارد. بلکه «قبیح»2 حمایت «بیگانه»1 است. این طرحیست که نوری علا روشی ملی و دلسوزانه میداند و برای بکرسی نشاندن آن هم میخواهد با «چلبی سازی» مبارزه کند. ولی آیا خود این رهبران خارج نشین که انقدر از توپ و تانک آمریکا وحشت دارند و بخیابان آمدن مردم را تبلیغ میکنند، حاضرند فرزندان بی سلاح خودشان را رو در روی اراذل و اوباش بسیج و سپاه قرار دهند؟

نتیجه گیری:
در نقل قولی که از او آوردم براحتی میتوان دید که با استفاده از واژه های «ملی» و «معتقدان به استقلال» سعی میشود از همان الگوهای ناسیونال پوپولیستی مصدق استفاده شود، که در اذهان بخشی از مردم هنوز باقی مانده است. و باین شکل ملی یا بیگانه را ملاک سنجش خواننده قرار دهد. یعنی اگر جهان برای اسلام سیاسی از قطب اسلام و قطب غیر اسلام تشکیل شده است، جهان نوری علا جهان «ملی» و «بیگانه»  است. در این دو جهان تصمیم ها نه بر اساس فایده و یا زیان یک تصمیم بلکه بر اساس خودی و غیر خودی ارزشگزاری میشوند.
مثلن طبق این تقسیم بندی در آلمان فدرال، اولین صدر اعظم آن کنراد آدنائر، چلبی محسوب میشود و سرنگونی آدلف هیتلر هم غیر ملی تلقی میشود. یا اینکه حکومت کره جنوبی «دست نشانده» شناخته میشود، یعنی همان چیزی که به ادعای او باعث مخالفت مردم میشود و خیلی هم قباحت  دارد . ولی آیا واقعن سرنگونی هیتلر بضد منافع ملی آلمان بود؟ و یا آیا مردم کره جنوبی در رهبران خود قباحت دست نشاندگی می بینند؟
پس ادعای نوری علا مبنی بر اینکه مخالفت بخش بزرگی از مردم با شاهان پهلوی بخاطر حمایت «بیگانه» از آنها بوده است، بیشتر نظر سوبژکتیو نوری علا است و نه یک تعریف عام و یا قانون عمومی. 

برای درک بهتر رهبری ملی و دلسوز و یا آلترناتیو نوری علا شاید بد نباشد تصور کنید که عده ای اوباش مسلح به خانه شخصی که در خانه نیست حمله کرده و آنرا تصرف کرده اند. اعضای خانواده او را باسارت گرفته و مورد تجاوز قرار داده اند. آیا اینکه او در بیرون خانه در جای امنی بنشیند و شعار های فامیل پرستی بدهد، اعضای خانواده ی بی سلاحش توانایی شکست اوباش را خواهند یافت؟ و یا اینکه اگر تعداد زیادی از اعضای خانواده اش کشته شوند، دل برخی از اوباش برحم میاید و از اوباشی دست برمیدارند و به اعضای بی سلاح خانواده او می پیوندند؟ و یا اینکه اگر او بنشیند و هرروز تعداد شکنجه شدگان و کشته شدگان خانواده اش را اعلام کند و روزی چند مقاله حقوق بشری هم بنویسد، اوباشان از وراجی های او سر درد میگیرند و می میرند؟ 
بنظر من، نه.

متاسفانه برخی از ما فراموش میکنیم که در پیروزی انقلاب 57، شاه و ارتش با آگاهی آمریکا بیطرف ماندند. یعنی این تصور که گویا توده های مردم با دست خالی نظام شاهنشاهی پهلوی را سرنگون کردند و ارتشی ها هم بخاطر گلهای میخک تظاهرکنندگان سست و بی اختیار شدند، تنها یک افسانه ست نه واقعیت تاریخی. پس الگو قرار دادن افسانه کمکی بما و آینده مردم ایران نمیکند. بنظر من، ماایرانی ها در شرایط فعلی بدون پشتیبانی آمریکا شانس زیادی نخواهیم داشت. پس بهتر است که از بحث های استعمار مستقیم و غیر مستقیم بیرون بیاییم و رشد کنیم. تا اواخر سالهای هفتاد میلادی سرمایه گذاری غربی ها در چین نفوذ استعمار و امپریالیسم تلقی میشد. امروزه چینی ها آنرا در جهت منافع ملی شان ارزیابی میکنند. منافع ملی یک کشور را تنها با حضور و غیاب «بیگانه» نمیتوان تعریف کرد. این نوع از ناسیونالیسم، پوپولیستی ست. 
-------------------------------------------------------------------------
1- بسیاری از ایرانیان دهه های زیادیست که در آمریکا و اروپا زندگی میکنند. آنجا کار و تحصیل کرده اند. دمکراسی را در آنجا آموخته اند. برخی حتا با زبان آنها مینویسند و گفتگو میکنند. ایده هایشان را از آنها میگیرند. سافت ور و دستگاه های غربی را بکار میبرند. مد و آهنگ و فیلم سینمایی و شوها و شخصیت های غربی را الگوی خود قرار میدهند. در انتخابات غرب شرکت میکنند. دوستان غربی دارند و یا حتا با آنها ازدواج میکنند ولی در حالی که تمدن غرب تا مغز استخوانشان نفوذ کرده است بازهم از «بیگانه» حرف میزنند. واقعن محتوای این رفتار چیست؟ آیا این نشانی از وطن پرستی است و یا نشانی از یک مشکل اخلاقی ست؟
2- «کشور ما هرگز، جز برهه هائی کوتاه و چند ساله، دچار تجاوز و اشغال، و در نتيجه استعمار مستقيم، نبوده اما عميقاً و وسيعاً با مسئلهء حکومت های دست نشانده و نوکر صفت و رجال خودفروخته روبرو بوده است و، به همين دليل، عمل «رو به بيگانه کردن و از او طلب حمايت و دخالت نمودن» سخت قبيح محسوب می شده است.
اگر امروز گروهی رضاشاه را دست نشاندهء انگليس ها، و محمدرضاشاه را دست نشاندهء امريکائيان می دانند، اگر گروهی ديگر می کوشند تا ثابت کنند که دکتر مصدق به نفع بيگانگان کار می کرده است، اگر امروز حزب توده بدنامی وابستگی به شوروی را در تاريخ خود دارد، و اگر مجاهدين بخاطر رفتن به زير چتر حمايتی صدام حسين و مشارکت با او در جنگ با حکومت نابحق اسلامی در ايران مورد شماتت قرار دارند، همه بخاطر وجود آن عنصر «قباحت» در امر «دست نشاندگی» است، بی آنکه در هر طرف مجادله بتوان به ضرس قاطع ديد که شماتت کنندگان خود از اتهام «وابستگی» بری باشند. به عبارت ديگر، وقتی امری در انظار ملتی قبيح شد آنگاه هرکس می تواند به نفع خود از آن بهره جسته و مخالف و رقيب خود را متهم به آن زشتکاری کند. » (منبع)

چلبی سازی و رابطه با بيگانگان



esmail nooriala 01اسماعيل نوری علا
چقدر حيرت کردم که طرفداران «روند منحوس چلبی سازی» کار را بجائی رسانده اند که خواستاری ايجاد يک آلترناتيو ملی و مستقل را عملی ناهنجار و «ناسيونال پوپوليستی» دانسته اند که از روی موضع گيری های رهبر نهضت ملی ايران گرده برداری شده است. يعنی، کار اين هواداران «چلبی سازی» به آنجا رسيده است که برای توجيه کار خود نخست بايد از روی جنازهء يادگاری های مهم همان دکتر مصدقی رد شوند که روزگاری عکس اش زينت بخش مجالس خودشان بوده است.
نقل سخنی از خانم مريم رجوی، که در گزارشی از صدای آلمان آمده بود، مبنی بر اينکه ايشان «از اعضای کنگره [ی امريکا] خواسته تا باراک اوباما را متقاعد کنند که سازمان مجاهدین را به عنوان آلترناتیوی برای دولت ایران در نظر بگیرد»(1)، و بيان اين نظر از جانب من که چنين سخنی قبح و زشتی «چلبی سازی» را از بين می برد(2)، نه تنها موجب شد تا برخی از اعضاء يا هواداران سازمان مجاهدين به صور مختلف بکوشند تا، مثلاً در مقاله ای در سايت «آفتابکاران»، نشان دهند که قصد من «جلوگيری از سرنگونی حکومت ولی فقيه» است(3) بلکه توضيح دهند که چرا اعتقاد من به وجوب و اصالت «حاکميت ملت» و «منافع ملی» و «استقلال کشور» در محاسبات و کوشش های سياسی، بر اين اساس استوار است که «…با استفاده از واژه های «ملی» و «معتقدان به استقلال» سعی شود از همان الگوهای ناسیونال پوپولیستی مصدق استفاده شود که در اذهان بخشی از مردم هنوز باقی مانده است. و باین شکل «ملی» یا «بیگانه» را ملاک سنجش خواننده قرار دهد. یعنی اگر جهان برای اسلام سیاسی از قطب اسلام و قطب غیر اسلام تشکیل شده است، جهان نوری علا جهان «ملی» و «بیگانه» است. در این دو جهان تصمیم ها نه بر اساس «فایده» و یا «زیان» یک تصمیم، بلکه بر اساس خودی و غیر خودی ارزش گزاری می شوند»(4).
اما، به نظر من، اينگونه احتجاج ها قدمی بلند تر به سوی زدودن کامل قباحت و زشتی از پديدهء «چلبی سازی» بوده و به تحقير قطعی خواستاری حفظ «استقلال کشور» و توجه به «منافع ملی» می انجامد؛ يعنی همان اصولی که در گذشته، لااقل به زبان، و اغلب نه در عمل، مورد توافق مجاهدين و شورای مقاومت ملی آنان نيز بوده است.
می خواهم بگويم که اينگونه اظهارات، در واقع، مشروعيت بخشيدن صريح به جريان «چلبی سازی» است و چقدر حيرت کردم که طرفداران اين «روند منحوس» کار را بجائی رسانده اند که خواستاری ايجاد يک آلترناتيو ملی و مستقل را عملی ناهنجار و «ناسيونال پوپوليستی» دانسته اند که از روی موضع گيری های رهبر نهضت ملی ايران گرده برداری شده است! يعنی، کار اين هواداران «چلبی سازی» به آنجا کشيده است که برای توجيه سخن خود نخست بايد از روی جنازهء يادگاری های مهم همان دکتر مصدقی رد شوند که روزگاری عکس اش زينت بخش مجالس شان بود.
          وقتی که عبارت «حفظ منافع ملی» هرگز از دهان دولتمردان و اهل سياست کشورهای ديگر نمی افتد، براستی آيا عجيب نيست که در بين ما جماعتی پيدا شوند که سخن گفتن از اين «منافع» را عين «عوام گرائی ملت مدارانه» (ناسيونال پوپوليسم) بدانند؟ آيا فقط ما ايرانی ها و جهان سومی های سابق و لاحقيم که «برای پرهيز از عوامفريبی» بايد دست از فکر کردن به «استقلال» و «حفظ منافع ملی» کشور خود شسته و برای داوطلبان «چلبی شدن» کف بزنيم؟
***
          شايد هم ما هنوز در مورد مقدمات و عواقب «چلبی سازی» دچار سوء تفاهم هستيم. نويسندهء محترمی که مرا به جرم پيروی از «ناسيونال پوپوليسم مصدقی» متهم می کند، در اثبات سخن خود مثال هم می آورد و می نويسد: «طبق تقسیم بندی ِ [نوری علا]، در آلمان فدرال، اولین صدر اعظم آن، کنراد آدنائر، چلبی محسوب می شود و سرنگونی آدلف هیتلر هم غیر ملی تلقی می شود. یا اینکه حکومت کرهء جنوبی «دست نشانده» شناخته می شود، یعنی همان چیزی که به ادعای او باعث مخالفت مردم می شود و خیلی هم قباحت دارد. ولی آیا واقعن سرنگونی هیتلر به ضد منافع ملی آلمان بود؟ و یا آیا مردم کره جنوبی در رهبران خود قباحت دست نشاندگی می بینند؟»
          می بينيد که چگونه می توان، با آوردن اينگونه مثال های مع الفارق، «چلبی سازی» را توجيه کرد و به آن حقانيت بخشيد؟ آيا توجه داريد که نويسنده، بی اعتناء به آن وضعيت بين المللی که در ميانهء يک جنگ خانمانسوز جهانی ظهور کرده و، در اتحاد کشورهای کمونيستی و سرمايه داری، «منافع بشريت» را فراتر از «منافع ملی همهء کشورها» قرار داده بود از يکسو، و حمله به يک کشور برای بقدرت رساندن «حکومتی عروسکی»، از سوی ديگر، تفاوتی قائل نيست؟ و همچنين آيا نبايد توجه کنيم که نويسنده نيز به اين واقعيت اساسی توجه دارد که بين «چلبی سازی» و «جنگ» رابطه ای مستقيم وجود دارد و چلبی ها تنها و تنها می توانند با ايستادن بر تانک های مهاجم به يک کشور به قدرت برسند؟ و آنگاه توصيه می کند که، بجای حمله به چلبی سازی، بايد به سود و زيان اين کار فکر کنيم؟!
          درست است که حکومت فعلی ايران حکومتی نامردمی، نامنتخب، جنايت پيشه و اشغالگر مصادر قدرت است اما اين همه صفات رذيله نمی توانند، به جای جلب حمايت بين المللی از اپوزيسيون سکولار دموکرات اين حکومت، آنان را به چلبی سازی، و تهاجم ِ ويرانگر ِ پی آمد آن، دعوت کنند؛ و هر فرد وطن دوستی بايد به راه هائی بيانديشد که بتوان جلوی چنين پيش آمدی را گرفت. اما اين واقعيات، همانگونه که توضيح خواهم داد، ربطی به روند چلبی سازی ندارد.
***
          هفتهء پيش، در يک گفتگوی تلويزيونی، من در برابر اين پرسش قرار گرفتم که اصلاً تعريف «چلبی سازی» چيست؟ و همين پرسش، که از مبهم بودن تعريف اين اصطلاح در نزد خيلی ها حکايت می کرد، مرا وا می دارد تا در اين مطلب، موضوع را، بخصوص در ارتباط با اظهار نظرهای بالا، روشن تر بيان کنم. و از آنجا که نويسندهء چلبی دوست ِ مقاله در موردم گفته است که جهان من «جهان «ملی» و «بیگانه» است و در این دو جهان تصمیم ها نه بر اساس «فایده و یا زیان یک تصمیم» بلکه بر اساس خودی و غیر خودی ارزش گزاری می شوند» کمی در مورد اين دوگانهء «ملی و بيگانه» توضيح دهم.
          در مرحلهء نخست بايد بگويم که«چلبی ها»، در نسبت با آنچه در داخل مرزهای يک «کشور ـ ملت» اتفاق می افتد، ساخته و پرداخته های دولت های «خارجی» محسوب می شوند. ما در فارسی علاوه بر  واژهء «خارجی» واژهء «بيگانه» را هم در برابر واژهء alien گذاشته ايم، يعنی کسی که دارای تابعيت کشور ما نيست و در همين راستا، در برابر آن، از تعبير «شهروند» citizen استفاده می کنيم که در آن معنای «يگانه در برابر بيگانه» نيز نهفته است. واژهء «ملی» هم که از مفهوم «ملت» گرفته شده به امری اطلاق می شوند که به کليهء شهروندان يک کشور مربوط باشد. «منافع ملی» يعنی منافع ملت يا شهروندان يک کشور. و وظيفهء هر دولت منتخب ملت نيز حفظ «منافع ملی» است در رابطه با جهان بيرون از آن کشور. در واقع، امروز همگان می پذيرند که اولويت سياست خارجی هر دولتی «حفظ منافع ملی» کشور خود در برابر مطامع ديگران (بيگانه گان)  است و اقدام هر حکومت و دولتی عليه اين منافع از نظر قوانين هر «کشور ـ ملت» حکم «خيانت» را داشته و اشد مجازات را بر می انگيزد. 
نيز می دانيم که هر کشوری، در رابطه با کشورهای ديگر، می کوشد تا منافع ملی خود را حفظ و به حداکثر برساند. حتی می توان گفت که واژه هائی همچون استعمار colonialism و امپرياليسم تنها در رابطه با مفهوم «منافع ملی» معنا دارند و اگر چنين نبود همهء مبارزات صد و چند سالهء ملت ها برای رهائی از يوغ استعمار و امپرياليسم (چه از نوع غربی و چه به سياق شرقی اش) اموری بيهوده و مضر و بی فايده محسوب می شدند.
          حال تصور کنيم که کشوری حکومت حاکم بر کشور ديگر را «نمی پسندد» و گروهی يا شخصی به نام «چلبی» را بر می گزيند تا، پس از ساقط شدن حکومت آن کشور از طريق حملهء نظامی يا کودتای فرمايشی، به داخل آن کشور رفته و رياست دولت آن را تحت نظر مقامات کشور مهاجم بر عهده گيرند. به اين عمل «چلبی سازی» و «چلبی کاری» گفته می شود و، پس، «چلبی سازی»، چه بخواهيم و چه نه، همواره به دست کشورهای ديگر (بيگانه گان) و عليه يک کشور خاص انجام می شود و همواره نيز اين کار مقدمهء کودتا و يا تجاوز نظامی به اين کشور بمنظور برانداختن حکومت آن است؛ چه آن حکومت را مردم انتخاب کرده باشند و چه بر آنها تحميل شده باشد.
          نويسندهء محترم اعتراض نامه به من می گويد: «جهان نوری علا جهان «ملی» و «بیگانه» است. در این دو جهان تصمیم ها نه بر اساس «فایده و یا زیان یک تصمیم» بلکه بر اساس خودی و غیر خودی ارزش گزاری می شوند» و من می خواهم بگويم که نويسنده در مورد «جهان من» کاملاً درست تشخيص داده است و من معتقدم تا زمانی که مرز و کشور و حاکميت و ملتی در جهان وجود دارد، اين دو مفهوم نيز واقعاً وجود دارند و صادق اند.
          اما اينکه کسی بخواهد، بجای آن دو مفهوم متضاد ِ «يگانه و بيگانه»، دوگانه ای همچون «فايده و زيان» را بنشاند، و در مورد اينکه تهاجم کشوری به کشور ديگر را بايد بر اساس فايده و زيان اش سنجيد، کمال بی وطنی و خيانت کاری است. توجه کنيد که من اين کلمات را پس از واژهء «تهاجم» آورده ام چرا که، همانگونه که ديديم، «چلبی سازی» مقدمهء «تهاجم» است و مهاجم همواره جايگزينی را برای آن حکومتی که سرنگون می کند ـ چه آن حکومت «ملی» باشد و چه عدوانی و غير منتخب، چه دموکرات و چه سرکوبگر و يکه خواه ـ در نظر می گيرد.
          از نظر من، بکار بردن معيار دوگانهء «سود و زيان» نه تنها معنای اين دو واژه را بصورتی نسبی و شرطی مطرح می کند و می توان پرسيد که «به سود کی و زيان کی؟»، بلکه راه را بر هر گونه خيانتی می گشايد. البته اگر نويسندهء محترم از «سود و زيان ملی» (که چيزی جز شناخت «منافع ملی» نيست) سخن گفته بود قضيه شکل ديگری بخود می گرفت و اختلاف از ميان بر می خواست؛ اما از آنجا که حملهء نويسنده به من بر اساس نفی هر امر «ملی» فرمولبندی شده، نويسنده ناچار است از طريق توصيف عبارت «منافع ملی» همچون امری «عوام مدارانه» (يا پوپوليستی) به نفی باور من بر خيزد. به عبارت ديگر، نويسنده ابتدا مفهوم «ملت» را به مفهوم «عوام» تقليل می دهد و سپس اعتقاد به منافع ملتی (يا ملی) را امری عوام گرايانه ارزيابی می کند. او حتی يک گام بلند تر نيز برداشته و «ناسيوناليسم» را نيز همچون يک دشنام بکار گرفته و دکتر محمد مصدق را نيز از اين دشنام خود مستثنی نمی کند، حال آنکه ناسيوناليسم، در معنای «ملت مداری» اش امری شريف و انسانی و حقوق بشری است و ربطی به شوونيسمی که می کوشد تحت نام ناسيوناليسم عمل کند ندارد(5).
          باری، گناه من آن است که گفته ام اين آقای اوباما نيست که می تواند آلترناتيو حکومت منحوس فعلی را تعيين می کند بلکه آلترناتيو واقعی اين حکومت تشکيلاتی است که در عمل نشان دهد که مردم يا ملت ايران از آن حرف شنوی دارند. اين امر ربطی هم به عدم امکان انجام انتخابات آزاد در ايران استبداد زده ندارد و به نوع کنش و واکنش مردم در روزی که عليه حکومت بر می خيزند و از طرق مختلف برای سرنگونی اش می کوشند مربوط می شود.
          در اين رابطه، استدلال دوست مجاهدی که درخواست خانم رجوی را مشروع يا برحق می داند نيز جالب است، آنجا که می نويسد: «آقای نوری علاء بدرستی منشاء حقانیت هرگونه آلترناتیو را… تکیه به مردم می دانند اما سوال اینجاست چگونه مجاهدین در طی سی و اندی سال در دل شدیدترین سرکوب ها پایدار مانده و، بنا به گفتهء آقای نوری علاء، انسجام تشکیلاتی خود را حفظ کردند و به مبارزهء خود در حین گریز دیگر جریانات و افراد از صحنه، ادامه دادند جز اینکه به چشمه لایزال مردم وصل باشند؟ این نه در حرف و ادعا بلکه واقعیتی برخاسته از بطن مبارزه ای است که در داخل ایران جریان داشته و از دورترین نقطهء کشور شروع شده و در اقصی نقاط جهان تکثیر می گردد. اگر نبودند شهدایی همچون علی صارمی و جعفر کاظمی و محمدعلی حاج آقایی و محسن دکمه چی که هر کدام شیر آهن کوه مردی بودند که شکنجه گاه های رژیم از سال 60 را یک به یک درنوردیده و در وفای به عهد و پیمان به جاودانه فروغ های آزادی از بند رژیم فاشیسم مذهبی پیوستند و یا زندانیانی همچون دکتر سعید ماسوری، کبری امیرخیزی، فرح فرحان، محمد امیرخیزی و علی معزی و غلامرضا خسروی ارژنگ داوودی و ماشاالله حائری و صدها زندانی مقاوم دیگر که همچنان سرافرازانه به مقاومت ادامه می دهند، مسلماً دیدارهای دیپلماتیک هیچ ضرورتی نداشت و از هیچگونه اعتباری برخوردار نبود.»
          اينگونه استدلال اساساً بر بنياد عدم درک «صورت مسئله» ساخته می شود. حرف من اين نيست که مجاهدين آلترناتيو نيستند و يا نبايد باشند، حرف من اين است که اين آلترناتيو را مردم ايران بايد به رسميت بشناسند و نه آقای اوباما. شما می گوئيد بخاطر کشتگان يا شهدای خود دارای مشروعيت هستيد؟ من می گويم اگر چنين است چرا اعلام نمی کنيد که طرفداران تان مبارزات علنی خود را آغاز کنند؛ و يا چرا در سراسر آنچه جنبش سبز نام گرفت کسی رهبران شما و سازمان شما را به ياد نياورد اما از «جمهوری ايرانی» و از «جانم فدای ايران» (که لابد اينها هم شعارهائی عوام گرايانه هستند) شعار ساخته شد؟
          می خواهم بگويم که هيچ سازمانی نمی تواند مشروعيت خود برای آلترناتيو بودن را با شمارش قربانيانی که داده آغاز کند. آلترناتيو دو منبع حقانيت بيش ندارد: يا حکومت های بيگانه آن را به عنوان آلترناتيو برسميت می شناسند و از آن در کار «چلبی سازی» سود می برند، و يا مردم در واکنش خود نسبت به هدايت های آن، واکنش مثبت نشان می دهند. آلترناتيو انحلال طلب و برانداز يک حکومت سرکوبگر از دل صندوق رأی بيرون نمی آيد بلکه با قدم های استوار مردمان يک سرزمين به رسميت شناخته می شود.
***
          اما نکتهء ديگری هم هست که نمی توانم آن را ناگفته رها کنم. دو منشاء حقانيتی که گفتم با هم منافاتی ندارند اما منشاء پذيرش مردم بر منشاء برسميت شناخته شدن از جانب بيگانگان تقدم دارد و اين نکته ای است که در اين مناظره مغفول مانده است.
نويسندهء سايت «آفتابکاران» می گويد: «بر خلاف نظر آقای نوری علا، باید یادآور شد که «آلترناتیو شورای ملی مقاومت» با برنامه مشخص از پایگاه های مقاومت ایران و از دل توده های مردم و از میان بهترین فرزندان آنان سرچشمه گرفته و حقانیت و مشروعیت خود را تماماً از مبارزهء مردم ایران و بهترین فرزندان آنها در ارتش آزادیبخش ملی ایران و رنج و شکنج اسرا و زندانیان سیاسی و شهدا کسب نموده است و این واقعیتی است که هر ناظر بی طرفی به آن شهادت می دهد. آلترناتیو شورای ملی مقاومت، برای کسب حمایت این یا آن دولتمرد خارجی بدنبال مشروعیت نیست و دقیقاً تمامی اینها از ذهنیت آقای نوری علاء که از صحنهء مبارزه و الزامات و شرایط حاکم بر آن به دور است، نشات می گیرد».
          و من در اين سخنان، و مقايسهء آنها با درخواست خانم رجوی، تضادی سهل انگارانه می بينم. اگر شورای ملی مقاومت مجاهدين هم اکنون «آلترناتيو» حکومت اسلامی است در آن صورت حق چنين بايد باشد که آقای اوباما از اين آلترناتيو تقاضای مذاکره کند و ببيند که اين «نمايندهء بهترين فرزندان ايران» چه برنامه ای دارد و در آينده ای که بر مسند قدرت می نشيند با «منافع ملی امريکا» چه خواهد کرد تا، اگر حداقل ضرری برای آن منافع نداشت، به حمايت از آن اقدام کند؛ نه اينکه اين «نماينده» با يک جملهء افشاگر آبروی بهترين فرزندان ايران را که در شکنجه گاه ها و ميادين تير و اعدام جان فدا کرده اند به پای چنين تقاضائی بريزد که «اوباما او را آلترناتيو حکومت فعلی» بداند.
          من نه منکر ضرورت مذاکره با بيگانگان هستم و نه معترض به کوشش برای کسب حمايت معنوی و حتی مادی آنان. اما اين کار در صورتی حقانيت دارد که نهاد سياسی مورد نظر «آلترناتيو بودن» خود را  نه بر اساس تعداد کشتگان خويش که بر اساس شواهد آشکار حمايت و حرف شنوی مردم از خود بجهانيان ثابت کند. چنين آلترناتيوی هم حق و هم «مأموريت ملی» خواهد داشت که بيشترين نيروها را در سطح جهانی به حمايت از خود بخواند و جلب کند. بی اين «مأموريت ملی و عملی» نهاد مدعی آلترناتيو بودن گام به گام به دالان تاريک «چلبی سازی» پا می نهد تا از آن سوی دالان، در قامت يک «چلبی» تمام عيار، آمادهء سوار شدن بر تانک های بيگانه شود چرا که چلبی سازی همواره مقدمهء تهاجم و جنگ است و لاغير.
1. و 2. نگاه کنيد به مقالهء «آلترناتيو يا چلبی سازی، مسئله اين است» در سايت پويشگران، مورخ هشتم مارس 2013
3. مقالهء آقای عليرضا  يعقوبی در سايت آفتابکاران:
4. مقالهء خانم يا آقای هـ. جهانشاهی در سايت «ايروون»
5. ن.ک. به مقاله ای با عنوان «ناسيوناليسم افراطی چه صيغه ای است؟» در سايت پويشگران مورخ دوم نوامبر 2007.

آلترناتیو یا <<حفظ نظام ولایت فقیه>>؟ مسئله این است!
علیرضا یعقوبی
بنا به گزارش خبرگزاریهای مختلف خانم مریم رجوی طی دیداری در پاریس با چهارتن از نمایندگان کنگره آمریکا، ضمن تشریح وضعیت رژیم حاکم بر ایران و موقعیت آلترناتیو شورای ملی مقاومت، خواهان حمایت آمریکا از <<راه حل سوم>> یعنی سرنگونی رژیم بدست مردم و مقاومت ایران شدند. عمق سوزش رژیم از این دیدار و دستاوردهای ان را در عجز و لابه سران آن و عمله ولایت فقیه و سایتها و خبرگزاری های مختلف آن شاهد بودیم. اصولا یکی از وظایف خانم رجوی بعنوان رئیس جمهور برگزیده شورای ملی مقاومت، دیدار با مقامات مسئول کشورهای دیگر و جلب حمایت آنها از راه حلی است که سالیانی است به <<راه حل سوم خانم رجوی>> نام گرفته است، می باشد. و راه حل سوم خانم رجوی مبتنی بر <<نه مماشات و سازش با رژیم ولایت فقیه و نه جنگ و حمله به ایران بلکه تغییر بدست مردم ایران و مقاومت آن>> است.

آقای اسماعیل نوری علاء یکی از روشنفکران ایرانی مقیم کلرادوی آمریکا بدون اشراف به ماهیت گفتگوی خانم رجوی و <<راه حل سوم> ایشان، دیدار خانم رجوی با نمایندگان کنگره آمریکا را بهانه نگارش مقاله ای تحت عنوان <<آلترناتیو سازی یا چلبی سازی؟ مسئله این است!>> قرار داده و این دیدار را پیش زمینه آلترناتیو سازی قلمداد کرده است. در ابتدای مقاله ایشان می خوانیم: <<با اعلام مواضع جديد مجاهدين، روند آلترناتيوسازی در خارج کشور، و بوسيلهء اپوزيسيون حکومت اسلامی، وارد مرحلهء جديدی شده و در آينده شاهد «مذاکرات» و «گفتگوها»ی آن دسته از رهبران مختلف سازمان های سياسی ايرانی با مقامات کشورهای مقتدر خواهيم بود که مدعی آلترناتيو بودن هستند. يا، بهتر است بگويم، کوشش های تاکنون مخفی نگاهداشتهء اين «رهبران» آشکار تر از هميشه خواهد شد>>.

اولا در نقد نظر آقای اسماعیل نوری علاء باید یادآور شد که اصولا در دیدار خانم رجوی با نمایندگان کنگره آمریکا، بهیچوجه <<اعلام مواضع جدید مجاهدین>> نبوده و ایشان نه بعنوان عضوی از مجاهدین بلکه در جایگاه رئیس جمهور برگزیده شورای ملی مقاومت اقدام به گفتگو با نمایندگان کنگره آمریکا نموده و شاید علاقه وافر آقای نوری علاء به کلمات و واژه هایی همچون <<نو>>، <<نوین>> و <<جدید>> ایشان را واداشته که دیدار خانم رجوی با نمایندگان مجلس آمریکا را برخاسته از <<مواضع جدید مجاهدین>> ارزیابی کنند. باید به آقای نوری علاء یادآور شد که آلترناتیو شورای ملی مقاومت ایران بعد از سی خداد سال ۱۳۶۰ در دل توفانهای سهمگین سیاسی و نظامی آن دوران در ایران شکل گرفت و آقای مسعود رجوی صرفا جهت معرفی این آلترناتیو در مقام نخست وزیر دولت موقت شورای ملی مقاومت ایران به پاریس آمدند. ایشان طی مدت اقامت در پاریس دیدارهایی با مقامات کشورهای مختلف داشتند که گزارش تمامی آنها در همانزمان به اطلاع ملت ایران و افکار عمومی رسید چرا که مجاهدین به این اصل بنیادی در امر سیاست عمیقا اعتقاد داشته که اصولا در دنیای سیاست نمی توان امری را تا ابد پوشیده نگهداشت و <<شفافیت>> و <<شفاف سازی>> تمامی جزئیات، حرف اول مجاهدین در هر اقدام و عمل و موضعگیری و گفتگوی سیاسی آنان است. مجاهدین با اتکا و اعتقاد عمیق به حقانیت راه و عمل خود و درستی قضاوت مردم علیرغم تمامی دسیسه ها و جنگ روانی دشمن که از قضا آقای نوری علاء در یک مورد یعنی حضور مجاهدین در عراق به آن اشاره کرده اند، چیزی برای پوشیده یا مخفی نگهداشتن، نداشته و بنا به اعتراف آقای دکتر منوچهر هزارخانی از اعضای شورای ملی مقاومت ایران، در صورت اعتماد به طرف مقابل حتی درب تمامی پایگاهیشان را هم بسویش می گشایند با وجود اینکه در خود تشکیلات در این رابطه محدودیتهای انکارناپذیر وجود دارد (۱).و ثانیا مجاهدین با اعتقاد بر اینکه نباید همچون گذشته خون و رنج و فدا را مجاهدین و یارانشان در شورای ملی مقاومت ایران از جمله سازمان چریکهای فدائی خلق ایران بدهند و خمینی حاصل کار و درد و رنج آنها را درو کرده و انقلاب را در قدم اول بر سر انقلابیون آوار و خراب سازد. بنابر این دیدار با رهبران کشورهای دیگر بالاخص کشورهای تاثیر گذار در روابط بین المللی برخاسته از یک <<ضرورت>> یعنی <<حفظ انقلاب و دستاوردهای آن >> در مواضع مجاهدین محسوب شده و مجاهدین و با بیش از نیم قرن مبارزه با دو دیکتاتوری به آنچنان پختگی و بلوغ سیاسی رسیده اند که دیگر نیازی به <<قیم>> و یا <<ولی فقیه>> دیگر نداشته و بهترین فرزندان ملت ایران باید این خلاء را به شایسته ترین وجه پر نموده تا <<فرصت>>، برای سر برآوردن یک خمینی دیگر فراهم نگردد همان جریاناتی که آقای نوری علاء حضور آنها را در سالنها و ساختمان وزارت امورخارجه آمریکا تائید می کنند و گاها با آقای نوری علاء هم کنفرانس مشترک بنام <<جنبش سبز>> دارند. از طنز روزگار آنکه سال ۱۳۸۸ جنبشی در ایران درگرفت که هدف آن برگرفته از رنج و شکنج مبارزان و مجاهدان و در راستای سرنگونی رژیم بود. جریانات سازشکار در راس هرم رهبری آن، فاقد از درک خواسته های مردم بجان آمده و ناتوانی ایجاد ظرف و تشکیلات مناسب از یک سو و همچنین برای گریز از پرداخت بهایی برای آزادی (۲) اعلام <<هر فرد یک ستاد>> نمودند که البته چنین ادعائی مرغ پخته را هم در دل حاکمیت استبداد مذهبی به خنده وامیداشت اما جریانات اپورتونیستی با اعلام این نظر هر کدام از ظن خود اقدام به تشکیل گروههایی از سبز اصلاح طلب، سبز برانداز و سبز سکولار نو و …نمودند تا شاید بتوانند تحت عناوین جدید چند صباحی از مردم ایران کولی بگیرند. این جماعت گریزان از صحنه نبرد، در خارج از کشور اقدام به برپایی کنفرانسهایی هم نمودند فارغ از اینکه رژیم ولایت فقیه، جنایتکارتر از آنی است که فرصت را برای اینگونه اپورتونیستها برای کسب قدرت سیاسی فراهم سازد. وقتی با سرکوب خشن، فتیله جنبش در سایه سازشکاری نارهبران پائین کشیده شد برگزاری چنین اجلاس ها و کنفرانسهایی ته کشید و همه به زندگی عادی خود برگشتند.

آقای نوری علاء بدرستی منشا حقانیت هرگونه آلترناتیو را بعنوان یک <<سرمایه ملی>> تکیه به مردم می دانند اما سوال اینجاست چگونه مجاهدین در طی سی و اندی سال در دل شدیدترین سرکوبها پایدار مانده و بنا به گفته آقای نوری علاء انسجام تشکیلاتی خود را حفظ کردند و به مبارزه خود در حین گریز دیگر جریانات و افراد از صحنه، ادامه دادند جز اینکه به چشمه لایزال مردم وصل باشند. این نه در حرف و ادعا بلکه واقعیتی برخاسته از بطن مبارزه ای است که در داخل ایران جریان داشته و از دورترین نقطه کشور شروع شده و در اقصی نقاط جهان تکثیر می گردد. اگر نبودند شهدایی همچون علی صارمی و جعفر کاظمی و محمدعلی حاج آقایی و محسن دکمه چی که هر کدام شیر اهن کوه مردی بودند که شکنجه گاههای رژیم از سال ۶۰ را یک به یک درنوردیده و در وفای به عهد و پیمان به جاودانه فروغهای آزادی از بند رژیم فاشیسم مذهبی پیوستند و یا زندانیانی همچون دکتر سعید ماسوری، کبری امیرخیزی، فرح فرحان، محمد امیرخیزی و علی معزی و غلامرضا خسروی ارژنگ داوودی و ماشاالله حائری و صدها زندانی مقاوم دیگر که همچنان سرافرازانه به مقاومت ادامه می دهند، مسلما دیدارهای دیپلماتیک هیچ ضرورتی نداشت و از هیچگونه اعتباری برخوردار نبود. دقیقا مخالفت رژیم با چنین دیدارهایی از آنجا ناشی می شود که ریشه و اساس و بنیان چنین دیدارهایی از یک مبارزه تمام عیار با رژیم در تمامی عرصه های اجتماعی و از دل جامعه و از درون زندانها و جوخه ها و تیرک های اعدام سرچشمه می گیرد و لذا بر خلاف نظر آقای نوری علاء باید یادآور شد که آلترناتیو شورای ملی مقاومت با برنامه مشخص از پایگاههای مقاومت ایران و از دل توده های مردم و از میان بهترین فرزندان آنان سرچشمه گرفته و حقانیت و مشروعیت خود را تماما از مبارزه مردم ایران و بهترین فرزندان آنها در ارتش آزادیبخش ملی ایران و رنج و شکنج اسرا و زندانیان سیاسی و شهدا کسب نموده است و این واقعیتی است که هر ناظر بیطرفی به آن شهادت می دهد. آلترناتیو شورای ملی مقاومت برای کسب حمایت این یا آن دولتمرد خارجی بدنبال مشروعیت نیست و دقیقا تمامی اینها از ذهنیت آقای نوری علاء که از صحنه مبارزه و الزامات و شرایط حاکم بر آن بدور است، نشات می گیرد. اگر به حوادث سوریه نظری بیفکنیم متوجه این واقعیت انکارناپذیر خواهیم شد. دو سال است که مقاومت مردم سوریه علیه دیکتاتوری بشار اسد ادامه داشته و دهها هزار نفر از مردم سوریه در طی این مدت جان خود را از دست داده و میلیونها نفر به کشورهای همجوار و کشورهای دیگر گریخته اند و بنا به گزارش روز گذشته نماینده ملل متحد، اگر این جنگ ادامه یابد باید منتظر فاجعه عظیم انسانی باشیم و علیرغم تشکیل گروهی بنام <<کشورهای دوست سوریه>>، همچنان دیکتاتور خونریز به جنایات خود ادامه داده و آقای اوباما خط قرمز دولت متبوع خود را بکارگیری <<سلاح شیمیایی>> می داند!. یعنی به عبارت دیگر بشار اسد اجازه دارد به هر وسیله ای جز سلاح شیمیایی مردم سوریه را قتل عام نماید و از خط قرمز جامعه جهانی به زعم آقای اوباما عبور نکند و اینچنین است که اپوزیسیون سوریه تمام کنفرانس های بین المللی را در قبال سکوت در برابر جنایات علیه بشریت دولت بشار اسد، بایکوت می کند. اینجاست که ضرورت برگزاری چنین دیدارهایی در راستای سرنگونی تمام عیار رژیم فاشیسم مذهبی حاکم احساس شده و مجاهدین بنا به تجارب پیشین آماده پرداختن هر بهایی برای پاسخگوئی به ضرورتها هستند. تا کنون با چنین اقدامات سنجیده و دیپلماسی خانم رجوی و تیم تحت رهبری ایشان توانسته اند خونهای زیادی را برای مقاومت ایران ذخیره سازند و دست اندرکاران مقاومت بر درستی این ادعا گواهی می دهند و لذابرخلاف نظر آقای نوری علاء که شورای ملی مقاومت را بعنوان بازوی سیاسی مجاهدین نامیده و آن را بدینوسیله تخطئه می کند باید یادآور شد که آلترناتیو شورای ملی مقاومت ایران بعنوان تنها بدیل و آلترناتیو موجود و حی و حاضر در صحنه سیاسی ایران در پی تغییر معادله قوایی است که بیشک بنفع مقاومت ایران بر هم خواهد خورد. وجود چنین آلترناتیوی است که تا کنون راه را بر هرگونه سازشکاری و مماشات بقول آقای نوری علاء «استعمار نوین» بسته است. وگرنه کم نیستند جریاناتی که خواهان زد و بندهایی همچون <<توافقات پاریس>> سال ۱۳۵۷هستند. واقعیت این است که بنا به موقعیت ژئرپلتیکی و سوق الجیشی ایران احمد چلبی های وطنی بسا بیشتر از احمد چلبی عراقی حضور دارند و بدنبال مصالحه و گفتگو آنهم بنام اپوزیسیون قانونی هستند اما واقعیت بزرگتر و سترگتر آن است که این جریانات در حضور مجاهدین و آلترناتیو شورای ملی مقاومت، توان پر کردن آنچه را که آقای نوری علاء آن را <<خلاء سقوط>> رژیم در پی هر تغییر و تحول احتمالی می خوانند را ندارند و این حقیقت و واقعیت را قبل از همه ناظران سیاسی و کارشناسان بین المللی امور ایران گواهی داده و می دهند والا شرایط برای هرگونه سازش و بند و بستی همچون سال ۵۷ فراهم بود. بنابر این با جرس قاطع می توان گفت بزرگترین تضمین استقلال و آزادی فردای ایران، همین مجاهدین و همین ارتش آزادیبخش ملی ایران و همین شورای ملی مقاومت ایران بعنوان یگانه بدیل دمکراتیک آلترناتیو ممکن می باشند.

آقای نوری علاء آلترناتیو سازی را امری واهی و بقول ملک الشعرای بهار برخاسته از غوره نشدن و ادعای مویز کردن می دانند. اگر آقای نوری علاء علیرغم ادعای نوگرایی و سکولاریسم نو، مویز بودن را همچون دوران جاهلیت وابسته به سن و سال ندانسته و آن را به تداوم و عمر مبارزه هر فرد و جریانی وابسته بدانند بلاشک آقای نوری علاء در برابر دورترین طیف هواداران مجاهدین و در برابر شهدایی همچون علی صارمی و جعفر کاظمی و مجسن دکمه چی و محمدعلی حاج آقایی هنوز به مرحله ادعای غوره شدن هم با صرف اینکه در ایالتی در آمریکا نشسته و در مذمت دیکتاتوری و اندر مزایای سکولاریسم و دمکراسی سخن بگویند، نرسیده اند. چرا که بنقل از شیخ اجل سعدی: « علم چندان که بیشتر خوانی/چون عمل در تو نیست، نادانی» و یا بازهم از او «بار درخت علم نباشد مگر عمل/با علم اگر عمل نکنی شاخ بی بری». آری تمامی ادعاها و تئوری ها تنها در محک عمل است که صحت خود را به ثبوت می رساند. مجاهدین و دورترین طیف هواداران آنها سی و چهار سال است که پنجه در پنجه رژیمی در افکنده اند که هیچ معیاری را در جنایت و دنائت به رسمیت نمی شناسد. وقتی چاه جنایت و قساوت آنقدر عمیق است باید قله مقاومت و عمل و ایستادگی بسا بلندبالاتر و اشراف به ماهیت دشمن و عملکرد آن و ایمان به حقانیت مبارزه و آرمان انسانی بسا ژرف تر از تمامی دورانهای تاریخ باشد وگرنه نمی شد سی و اندی سال با رژیم ولایت فقیه جنگید و همچنان در مبارزه و ایستادگی ثابت قدم در صحنه باقی ماند. وگرنه کم نبودند مدعیانی که در فاز سیاسی از «ستاد آهنین رزم پرولتاریا» دم می زدند و یا ملی گرایی اما اگر اصالت تمامی ادعاها در مبارزه و در جریان عمل است که به اثبات می رسد این مجاهدین هستند که به این گفته پیشوای تاریخی ملت ایران دکتر مصدق وفادار باقی مانده اند، آنجا که در بیدادگاه نظامی در دفاع از خود فریاد بر آورد: «… آنجائیکه حق در کار باشد با هر قوه ای مخالفت می کنم، از همه چیزم می گذرم. نه زن دارم، نه پسر دارم، نه دختر دارم ،هیچ چیز ندارم مگر وطنم را در جلو چشمم دارم». آری او اینچنین بود که در تاریخ ایران زمین بعنوان یگانه دولتمرد دمکرات تاریخ این وطن جاودانه شد چرا که در عمل مشخص و در پراتیک مبارزاتی ثابت نمود که تا کجا به آرمان ملت ایران یعنی استقلال و آزادی پایبند است و ثابت نمود که شیر در بند هم شیر است. مجاهدین با بیش از پنجاه سال سابقه مبارزاتی و گذشتن از شکنجه گاههای ساواک و ولایت فیقه صحت آرمانهای خود را با عمل پیوند زدند و به ثبت رساندند. لذا اگر آقای نوری علاء براستی بدنبال یافتن احمد چلبی های وطنی است، باید او را در میان جریاناتی و افرادی جستجو کنند که گریخته از صحنه مبارزه درگوشه و کنار دنیا برای فرزندان ملت و برای امثال علی صارمی و جعفر کاظمی لغز دمکراسی می خوانند. اگر احمد چلبی عراقی راه بالا رفتن از نردبان قدرت را در حمله نیروهای آمریکایی و انگلیسی به خاک عراق جستجو می کرد از طنز تلخ روزگار، احمد چلبی های وطنی طرفدار صلح شده و مطلوب خود را در ایجاد فرصت برای شخص ولی فقیه برای گماردن عنصر مطلوب خود در پست ریاست جمهوری در انتخابات آینده بنا به کنفرانس هایی که در آمریکا و دیگر کشورها برگزار می کنند، جستجو می کنند. دیدن چنین واقعیتی چندان سخت و دشوار نیست ولی وابسته بلاشرط به حضور مستمر در صحنه سیاسی و مبارزاتی را طلب می کند که در بهترین حالت و محترمانه ترین و صادقانه ترین وجه برای آقای نوری علاء شاید بتوان گفت بدلیل اشتغالات ایشان در اموری همچون آموزش «دیکتاتوری بد است » و «سکولاریسم و دمکراسی خوب است » آنهم برای مردمی که ۳۴ سال است که با پوست و گوشت خود ماهیت رژیم را تجربه کرده و می کنند، چنان وقت را از او ربوده که فرصت حضور صحنه عمل را به مجاهدین و شورای ملی مقاومت واگذار کرده اند و از آنها هم می خواهند که در غیاب مدعیان مبارزه و عمل مبادا ادعای آلترناتیو داشته باشید چرا که آنگاه از نظر بنده دارای شرایط لازم و کافی برای آلترناتیو بودن، نیستید. وگرنه باید عنوان مقاله خود را با توجه به شرایط خطیر کنونی: <<آلترناتیو یا «حفظ ولایت فقیه» مسئله این است!>> انتخاب می کردند. بازهم اگر حرفی باشد، در این حالت هم بهترین جواب به ایشان از قول خواجه شیراز این است: با مدعی مگوئید اسرار عشق و مستی…


پاورقی:

۱- برگرفته از کتاب گزارش دیدار اول آقای دکتر هزار خانی از پایگاههای مرزی مقاومت در عراق.

۲-در حالیکه توده های بجان آمده سرنگونی رژیم را فریاد می زدند جریانات سازشکار در هرم رهبری جریان سبز سقف خواسته هایشان «بازگشت به عصر طلائی امام»» و یا «حفاظت از یادگار گرانسنگ امام» بود و مسلما چنین خواسته هایی نمی تواند در شرایط سخت چنان انگیزاننده باد که طرف خواهان آن حاضر به پرداخت بهایی برای آن باشد

سخنان جانگدازمادر شهيد کارگر ستار بهشتی