و گمان بردند که ديگر در گستره های افق، کسی بال نخواهد گشود. و گمان بردند که ديگر از بامی به بامی، کسی پيامی نخواهد برد.گفتند که کبوتران، مزاحمند. و راست گفتند. مزاحم اينانند کبوتران:پرواز بلندشان در اوج آسمان، کوتاهی حصار زندان های اينان را به مسخره می گيرد.عبورشان از خانه به خانه و شهر به شهر، بی انتظار رخصت اينان، رسيدن آن محتوم تر از محتوم را اخطار می کند.آواز هايشان، عشق را و عشق ورزيدن را، در چند قدمی بستر متعفّن هرزگی های اينان تقديس می کند.راست می گوييد شما. کبوتران، مزاحمند، ای مردار های گنديده ی طافی بر سيلاب های توفان نوح!کبوتران، بالای کشتی، پرواز خواهند کرد. زيبايی رنگين کمان را بر آسمان خدا خواهند ديد. و آرامش جهانِ شسته شده از شما پليدان را ـ که به نفرين نوح، اينک به نعش های چرخان بر روی آب ها بدل شده ايد ـ با شاخه ی سبز زيتونی در منقار، به کشتی نشينان، بشارت خواهند داد.چه زيبا هستند داستان هايی که سينه به سينه، از تاريخ، اسطوره می سازند!و چه راستند اين اسطوره ها! بر عکس تاريخ که دروغ است بی اين اسطوره ها.آن که شور عشق ندارد، زبان لطيف حقيقت را، در پس پشتِ اسطوره ها نمی بيند.نگاهِ شاعر آدمی ـ که برخاسته از ذات شاعر انسان است ـ گاه، واقعيت را که سخت و خشن و بی روح می نمايد، در گرمای ازلی عشقی شوريده، ذوب می کند، تا با حقيقت، که ناب و برتر است، تلاقی يابد.و داستان ها و اسطوره ها و تمثيل ها، گاه بيان لحظه های لطيف پيوند آدمی با حقيقتند که جز با اين زبان، بيان کردنی نيست.و تازه، اين زبان هم، به جز اشاراتی ناتمام، کار ديگری نمی تواند بکند. از اينجا به بعد ـ از بعد از اين اشارات ـ ديگر اين فقط روح آدمی است که بی واسطه ی کلمات، و بی واسطه ی انديشيدن، و بی واسطه ی حس کردن، و بی واسطه ی هيچ واسطه يی ـ حتّی خود ـ با صورت حقيقی واقعيت، يگانه می شود.نوشته اند که نوح، وقتی که توفان، سرانجام فرو نشست، برای خبر گرفتن، کبوتری را از کشتی، بيرون فرستاد. و کبوتر، با شاخه ی زيتونی، به نشانه ی پايان توفان، و به نشانه ی شادابی و قداستِ جهانِ جديد، به دامان او باز گشت. و اينچنين بود که نوح، کبوتر را دعا کرد.داستانی که طبعاً به مذاق آن هايی که خشکی «منطق» مبتذل تکرار ها، از طراوت غريب «بی منطقی» حقيقت ها محرومشان کرده است ناسازگار است، و با پوزخنده يی از کنارش عبور می کنند.اينان، به آن کسان می مانند ـ و اصلاً خودِ آن کسانند ـ که بيماری شمارش گلبرگ ها و پرچم ها و برگها، از تماشای زيبايی طبيعی يک گل محرومشان می کند.حقيقت، هرچه زيباتر است، از واقعيت، دور تر است. و هر چه از واقعيت دور تر است، به واقعيت، آنگونه که نيست و بايد باشد، نزديک تر است.حقيقت، چهره ی ناپيدا و نامُتَعيّن واقعيت است.ما، عادت کرده ايم که عادی ببينيم. و اين، عادت ماست که واقعيت ها را در ذهن ما ـ يعنی روايت ذهن ما از واقعيت ها را ـ تشکيل می دهد. نه خودِ واقعيت ها که خود را.يعنی آنچه ما به آن، «واقعيت» می گوييم، عادت خود ماست. خطوطی از تکرار های هرروزه ی ماست که با يکديگر ترکيب شده اند و شکلی را ترسيم کرده اند.ما به آن شکل، اسمی می دهيم، و اين اسم را واقعيّتِ مسمّا ـ واقعيتِ آنچه اين اسم را به آن داده ايم ـ فرض می کنيم.و بعد، با يادآوری اين اسم، آن واقعيت را به ياد می آوريم. آن وقت، با ديدن آن واقعيت، اين اسم را ـ به تکرار ـ در ذهنمان جاگزين خود آن واقعيت می کنيم. يعنی جاگزين تر. و باورمان می شود که واقعيت، همان خطوطی است که ترسيم کرده ايم!تکرار ـ تکرار تکرار ها ـ اين را به ما می باوراند. بی آن که لحظه يی به شناخت خودمان از واقعيت، شک کنيم.امّا خط، که ما واقعيّت را با آن ترسيم کرده ايم واقعيت نيست. چون نقطه، واقعيت نيست. نقطه، يک فرض است. يک قرارداد هندسی است. و خط، مجموعه يی از نقطه هاست. مجموعه يی از آنچه واقعيت نيست و يک قرارداد هندسی است، برای رسيدن به يک غير واقعيت ديگر. به يک قرارداد هندسی ديگر!چه چيز، آدمی را به فرض نقطه وا می دارد؟ ضرورت فرض خط. و چه چيز، آدمی را به فرض خط وا می دارد؟ ضرورت فرض سطح. و چه چيز، آدمی را به فرض سطح وا می دارد؟ ضرورت زندگی با واقعيت ها. و چه چيز، آدمی را به ضرورت زندگی با واقعيت ها وا می دارد؟ خودِ واقعيت ها.و ما عادت کرده ايم که واقعيّت ها را با خطوط هندسی اندازه بگيريم. حتّی وقتی که آن ها را به صورتِ حجم می بينيم. يعنی وقتی که گمان می کنيم که آن ها را به صورت حجم ديده ايم.آن حجم که ما می بينيم، محصور چند سطح است. امّا سطح، خود، مجموعه يی از خطوط است. يعنی مجموعه يی از نقطه ها. مجموعه يی از آنچه واقعيت نيست.زمانی می توان به شناخت واقعيت، نزديک شد که از سطح، دور شد. که حجم را محصور سطح ها نديد. که حجم را بی سطح ديد.و آنچه ما عادت کرده ايم واقعيت بناميمش، يعنی واقعيت به روايت ذهن ما، يا سطح است، و يا حجمی محصور در سطح ها.و حقيقتِ آن، يعنی حقيقتِ واقعيت، امّا بيرونِ سطح هاست. يعنی بيرون نقطه که خط ها را، و بيرون خط ها که سطح ها را تشکيل می دهند. بيرون فرض ها. فرض های هندسی. فرض های ناموجود. فرض های غير واقعی!آن که شور عشق ندارد، حق دارد پس، که زبان لطيف حقيقت را، زبان آنچه نيست شايد، امّا بايد باشد حتماً را، در پس پشت اسطوره ها نمی بيند. اسطوره ها و داستان ها و تمثيل ها.چه شب ها که در حلاوت قصّه ی آن دو خواهر که به دو کبوتر بدل شده بودند، و سرانجام به همّت آن سوار، و به دَم عشق، به قالب اصلی خود بازگشتند، رؤيا هايم سپيد شده اند، و بال در بالشان، از زمين تا آسمان رفته ام، و باز از آسمان به زمين بازگشته ام!و چه روز ها که از دَمْ دَمای طلوع خورشيد، تا پاسی از غروب، در اضطراب و اميد کبوترباز ها ـ که همه ی کبوترهايشان از آنِ من بودند ـ با آن ها همراه و همراز بوده ام!کبوتربازی زيباست. مثل خود کبوتر که زيباست.و کبوترباز، عاشق است. مثل خود کبوتر که عاشق است.کبوترباز، چيزی برای دادن دارد، و چيزی برای گرفتن. مثل خود کبوتر که چيزی برای دادن دارد، و چيزی برای گرفتن.و آن چيز، عشق است. دوست داشتن است. دوست داشتن و دوست داشته شدن.و حالا، دوازده هزار کبوتر را، دوازده هزار بار تکرار دوست داشتن و دوست داشته شدن را، سر بريده اند اين بی شرف ها.به بزرگداشت کبوترانِ شهيد، اين در خون تپيدگان عشق، کبوتربازان، در الوان قدسی رنگين کمانِ پس از توفان نوح، آسمان را پُر از پرواز کبوتران خواهند کرد
۱۳۸۷ مهر ۲۷, شنبه
محمد علی اصفهانی : چهارده سال، پس از شهادت دوازده هزار کبوتر
چهارده سال پيش، در همين روز ها، دوازده هزار کبوتر را سربريدند اين بی شرف ها. در قم. پايتختشان.و گمان بردند که ديگر بر برج ها کسی ترانه نخواهد خواند.
و گمان بردند که ديگر در گستره های افق، کسی بال نخواهد گشود. و گمان بردند که ديگر از بامی به بامی، کسی پيامی نخواهد برد.گفتند که کبوتران، مزاحمند. و راست گفتند. مزاحم اينانند کبوتران:پرواز بلندشان در اوج آسمان، کوتاهی حصار زندان های اينان را به مسخره می گيرد.عبورشان از خانه به خانه و شهر به شهر، بی انتظار رخصت اينان، رسيدن آن محتوم تر از محتوم را اخطار می کند.آواز هايشان، عشق را و عشق ورزيدن را، در چند قدمی بستر متعفّن هرزگی های اينان تقديس می کند.راست می گوييد شما. کبوتران، مزاحمند، ای مردار های گنديده ی طافی بر سيلاب های توفان نوح!کبوتران، بالای کشتی، پرواز خواهند کرد. زيبايی رنگين کمان را بر آسمان خدا خواهند ديد. و آرامش جهانِ شسته شده از شما پليدان را ـ که به نفرين نوح، اينک به نعش های چرخان بر روی آب ها بدل شده ايد ـ با شاخه ی سبز زيتونی در منقار، به کشتی نشينان، بشارت خواهند داد.چه زيبا هستند داستان هايی که سينه به سينه، از تاريخ، اسطوره می سازند!و چه راستند اين اسطوره ها! بر عکس تاريخ که دروغ است بی اين اسطوره ها.آن که شور عشق ندارد، زبان لطيف حقيقت را، در پس پشتِ اسطوره ها نمی بيند.نگاهِ شاعر آدمی ـ که برخاسته از ذات شاعر انسان است ـ گاه، واقعيت را که سخت و خشن و بی روح می نمايد، در گرمای ازلی عشقی شوريده، ذوب می کند، تا با حقيقت، که ناب و برتر است، تلاقی يابد.و داستان ها و اسطوره ها و تمثيل ها، گاه بيان لحظه های لطيف پيوند آدمی با حقيقتند که جز با اين زبان، بيان کردنی نيست.و تازه، اين زبان هم، به جز اشاراتی ناتمام، کار ديگری نمی تواند بکند. از اينجا به بعد ـ از بعد از اين اشارات ـ ديگر اين فقط روح آدمی است که بی واسطه ی کلمات، و بی واسطه ی انديشيدن، و بی واسطه ی حس کردن، و بی واسطه ی هيچ واسطه يی ـ حتّی خود ـ با صورت حقيقی واقعيت، يگانه می شود.نوشته اند که نوح، وقتی که توفان، سرانجام فرو نشست، برای خبر گرفتن، کبوتری را از کشتی، بيرون فرستاد. و کبوتر، با شاخه ی زيتونی، به نشانه ی پايان توفان، و به نشانه ی شادابی و قداستِ جهانِ جديد، به دامان او باز گشت. و اينچنين بود که نوح، کبوتر را دعا کرد.داستانی که طبعاً به مذاق آن هايی که خشکی «منطق» مبتذل تکرار ها، از طراوت غريب «بی منطقی» حقيقت ها محرومشان کرده است ناسازگار است، و با پوزخنده يی از کنارش عبور می کنند.اينان، به آن کسان می مانند ـ و اصلاً خودِ آن کسانند ـ که بيماری شمارش گلبرگ ها و پرچم ها و برگها، از تماشای زيبايی طبيعی يک گل محرومشان می کند.حقيقت، هرچه زيباتر است، از واقعيت، دور تر است. و هر چه از واقعيت دور تر است، به واقعيت، آنگونه که نيست و بايد باشد، نزديک تر است.حقيقت، چهره ی ناپيدا و نامُتَعيّن واقعيت است.ما، عادت کرده ايم که عادی ببينيم. و اين، عادت ماست که واقعيت ها را در ذهن ما ـ يعنی روايت ذهن ما از واقعيت ها را ـ تشکيل می دهد. نه خودِ واقعيت ها که خود را.يعنی آنچه ما به آن، «واقعيت» می گوييم، عادت خود ماست. خطوطی از تکرار های هرروزه ی ماست که با يکديگر ترکيب شده اند و شکلی را ترسيم کرده اند.ما به آن شکل، اسمی می دهيم، و اين اسم را واقعيّتِ مسمّا ـ واقعيتِ آنچه اين اسم را به آن داده ايم ـ فرض می کنيم.و بعد، با يادآوری اين اسم، آن واقعيت را به ياد می آوريم. آن وقت، با ديدن آن واقعيت، اين اسم را ـ به تکرار ـ در ذهنمان جاگزين خود آن واقعيت می کنيم. يعنی جاگزين تر. و باورمان می شود که واقعيت، همان خطوطی است که ترسيم کرده ايم!تکرار ـ تکرار تکرار ها ـ اين را به ما می باوراند. بی آن که لحظه يی به شناخت خودمان از واقعيت، شک کنيم.امّا خط، که ما واقعيّت را با آن ترسيم کرده ايم واقعيت نيست. چون نقطه، واقعيت نيست. نقطه، يک فرض است. يک قرارداد هندسی است. و خط، مجموعه يی از نقطه هاست. مجموعه يی از آنچه واقعيت نيست و يک قرارداد هندسی است، برای رسيدن به يک غير واقعيت ديگر. به يک قرارداد هندسی ديگر!چه چيز، آدمی را به فرض نقطه وا می دارد؟ ضرورت فرض خط. و چه چيز، آدمی را به فرض خط وا می دارد؟ ضرورت فرض سطح. و چه چيز، آدمی را به فرض سطح وا می دارد؟ ضرورت زندگی با واقعيت ها. و چه چيز، آدمی را به ضرورت زندگی با واقعيت ها وا می دارد؟ خودِ واقعيت ها.و ما عادت کرده ايم که واقعيّت ها را با خطوط هندسی اندازه بگيريم. حتّی وقتی که آن ها را به صورتِ حجم می بينيم. يعنی وقتی که گمان می کنيم که آن ها را به صورت حجم ديده ايم.آن حجم که ما می بينيم، محصور چند سطح است. امّا سطح، خود، مجموعه يی از خطوط است. يعنی مجموعه يی از نقطه ها. مجموعه يی از آنچه واقعيت نيست.زمانی می توان به شناخت واقعيت، نزديک شد که از سطح، دور شد. که حجم را محصور سطح ها نديد. که حجم را بی سطح ديد.و آنچه ما عادت کرده ايم واقعيت بناميمش، يعنی واقعيت به روايت ذهن ما، يا سطح است، و يا حجمی محصور در سطح ها.و حقيقتِ آن، يعنی حقيقتِ واقعيت، امّا بيرونِ سطح هاست. يعنی بيرون نقطه که خط ها را، و بيرون خط ها که سطح ها را تشکيل می دهند. بيرون فرض ها. فرض های هندسی. فرض های ناموجود. فرض های غير واقعی!آن که شور عشق ندارد، حق دارد پس، که زبان لطيف حقيقت را، زبان آنچه نيست شايد، امّا بايد باشد حتماً را، در پس پشت اسطوره ها نمی بيند. اسطوره ها و داستان ها و تمثيل ها.چه شب ها که در حلاوت قصّه ی آن دو خواهر که به دو کبوتر بدل شده بودند، و سرانجام به همّت آن سوار، و به دَم عشق، به قالب اصلی خود بازگشتند، رؤيا هايم سپيد شده اند، و بال در بالشان، از زمين تا آسمان رفته ام، و باز از آسمان به زمين بازگشته ام!و چه روز ها که از دَمْ دَمای طلوع خورشيد، تا پاسی از غروب، در اضطراب و اميد کبوترباز ها ـ که همه ی کبوترهايشان از آنِ من بودند ـ با آن ها همراه و همراز بوده ام!کبوتربازی زيباست. مثل خود کبوتر که زيباست.و کبوترباز، عاشق است. مثل خود کبوتر که عاشق است.کبوترباز، چيزی برای دادن دارد، و چيزی برای گرفتن. مثل خود کبوتر که چيزی برای دادن دارد، و چيزی برای گرفتن.و آن چيز، عشق است. دوست داشتن است. دوست داشتن و دوست داشته شدن.و حالا، دوازده هزار کبوتر را، دوازده هزار بار تکرار دوست داشتن و دوست داشته شدن را، سر بريده اند اين بی شرف ها.به بزرگداشت کبوترانِ شهيد، اين در خون تپيدگان عشق، کبوتربازان، در الوان قدسی رنگين کمانِ پس از توفان نوح، آسمان را پُر از پرواز کبوتران خواهند کرد
!۱۳۸۷ـ ۱۳۷۳ محمد علی اصفهانی۲۹ مهرماه
۱۳۸۷www.ghoghnoos.org
رابرت فيسک، روزنامه نگار متعهد ؛ صد ها عکس و گزارش ارزشمند!
"A Picture is Worth a Thousand Words" .... And There Your Honour, We Rest Our Case....
Translate this page into: Italian Spanish German French Portuguese (translations rendered may grammatically be incorrect)
اعدام زنان در تابستان ٦٧ در زندانهای ایلام و کرمانشاه
طاهره خرمی در سال ١٣٦٧ در زندان نبود، اما دارای اطلاعاتی است در باره زنانی که در آن سال در این زندانها اعدام شدند. وی در معرفی خودش می گوید:
در مهر ماه سال ١٣٦٠ به خاطر هواداری از مجاهدین در ایلام دستگیر شدم. بمدت سه سال در زندانهای ایلام و دیزل آباد کرمانشاه بودم. در سال ١٣٦٣ آزاد شدم و بعد از مدتی فعالیت در ایران به قرارگاه مجاهدین در عراق رفتم. من در سال ٦٧ در زندان نبودم. ولی در جبهه دیگری شاهد کشتار بودم. بعد از پذیرش قطعنامه ٥٩٨، مجاهدین به ایران حمله کرد. در آن عملیات نسلی قطع عام شد. نسلی آن طرف و نسلی این طرف.
شنبه 11 اكتبر 2008
par reza
-->
از زنانی که با شما زندانی بودند، کسی اعدام شد؟
بله. من خیلی از آنها را می شناختم. سالها با آنها زندگی کرده بودم. قبل از زندان با همدیگر همکلاسی بودیم و در زندان همبندی. رژیم حتی تا مدتها بعد از عملیات هم هر کسی را که فکر می کرد بنوعی در ارتباط با مجاهدین باشد، از بین برد. من اسامی آنها را از رادیو مجاهدین در قرارگاه می شنیدم. خیلی دردناک بود
یادتان هست که این چه زمانی بود
از مرداد به بعد بود. بعد از اتمام عملیات مجاهدین که دو- سه روز بیشتر طول نکشید، هر روز موقع ناهار یا شام، که اخبار را با صدای بلند پخش می کردند، اسامی اعدام شدگان را می شنیدیم. رادیو بخش ویژه و زمانی مشخص داشت راجع به اعدام شدگان.
این خبرها احتمالا نباید مربوط باشد به تابستان. چون در آن زمان، که اعدامها در جریان بود، ملاقاتها قطع بود و کشتار سال ١٣٦٧ در خفا صورت گرفت. احتمالا این که شما می گوئید مربوط باشد به پائیز، که ملاقاتها آزاد شد . همه پس از آن متوجه ابعاد و اسامی اعدام شدگان شدند. احتمالا شما این اخبار را در پائیز می شنیدید؟
نه اینطور نیست. تا جائیکه یادم است- و امیدوارم حافظه ام خطا نکند- دو- سه هفته بعد از آن عملیات، اسامی را رادیو مجاهد اعلام می کرد. حالا، ملاقاتها قطع بود ولی به نحوی مجاهدین حتما نیروهائی داشتند- شاید آرشیوی در این باره باشد و شما بتوانید تاریخ آن را روزی درآورید- اگر این موضوع پائیز باشد، می شود دو – سه ماه بعد از عملیات. ولی اینجوری نبود. من یادم است. رجوی هم که سخنرانی می کرد، در صحبتهایش از اعدامها می گفت. یک سری از اعدامها هم شامل بچه هائی بود که در عملیات «فروغ جاودان» دستگیر شده بودند. اینها را در ملاعام اعدام می کردند.
بله. کسانی را که در عملیات فروغ جاودان دستگیر می کردند، در ملاعام اعدام می کردند و احتمالا خبرش را می نوشتند. منظورم اعدام کسانی است که در زندان بودند و اعدام شدند.
من اسامی کسانی را از رادیو می شنیدم که سالها با آنها در زندان بودم و می شناختمشان. یادم است هر روز رادیو مجاهد اعلام می کرد مثلا: دیشب این اشخاص اعدام شدند. و اسم آنها را می گفت.
یادتان است نام آنها را؟
حکیمه ریزوندی، نسرین رجبی، جسومه حیدری، فرح اسلامی و مرضیه رحمتی. جز مرضیه، بقیه آزاد شده بودند. اما مرضیه آزاد نشده بود. حکمش تمام شده بود، ولی آزادش نکره بودند. او هیچ کاری نکرده بود. همه اینها که گفتم در خانه شان دستگیر شدند. جز مرضیه که در زندان بود، هیچکدام از اینها در عملیات مجاهدین نبودند. این اطلاع من دقیق است. بعد از شکست عملیات مجاهدین، پاسداران رفتند شهر ایلام، که یک شهر مرزی است، و اینها را بازداشت کردند و بلافاصله اعدام کردند. از برادرها هم کسانی را می شناسم مثل موسی نعمتی، عبادالله نادری و نعمتی، که آزاد بودند و زندگی شان را می کردند. اینها را از سر خانه و زندگی بردند و اعدام کردند. اتهام اینها صرفا این بود که هوادار مجاهدین بودند.
زنان را هم بردند تهران اعدام کردند یا در خود ایلام؟
تا جائیکه اطلاع دارم همه بچه هائی را که اعدام شدند، به زندانهای دیگر منتفل کرده بودند در همان حول و حوش. حتی تصادفی هم در حین انتقال اتفاق افتاد و تعدادی شهید شدند از جمله جبار شبیبی، که او را می شناختم. حالا تصادف ساختگی بوده یا نه، نمی دانیم. بچه ها را در شهرهای دیگر اعدام کردند- کدام شهر نمی دانم- بعد جنازه شان را برگردادندند و تحویل خانواده دادند.
از خانواده این اعدام شدگان خبری دارید؟
متاسفانه ارتباطی ندارم. برای آنها سخت است که با ما، که جان سالم بدر برده ایم، ارتباط داشته باشند. ولی از دور خبر دارم. مثلا می دانم که جسومه حیدری دیگر خانواده ای ندارد. مادرش وقتی که زندان بود، فوت کرد. پدرش هم، نمی دانیم چه بر سرش آمد. جسومه مظلومیت یک نسل بود.
چند ساله بود؟
همسن و سال من بود. ١٧ ساله. ما همه موقع دستگیری در سال ٦٠، دانش آموز بودیم. بودند کسانی که دانش آموز نبودند. اسم آنها را نمی برم. خوشبختانه آنها زنده هستند.
در ایلام بند زنان جداگانه داشتید؟
بله. بند جداگانه داشتیم اما زنان غیرسیاسی را هم می آوردند گاه پیش ما.
از زندان دیزل آباد کرمانشاه چه خبر دارید؟ در آنجا هم بودند زنانی که در ٦٧ اعدام شده باشند؟
من یک سال در دیزل آباد بودم. ما، بچه های ایلام را بعد از اتمام بازجوئی فرستادند کرمانشاه. یک سال آنجا بودیم بعد برگردادند ایلام. البته در این فاصله من سفر کوتاهی هم به اوین داشتم. چند نفر از کسانی که من آنها را در آن زندان می شناختم، اعدام شدند.
سنقر کليايي:
اميني معصومه
نامور هاجر
کرمانشاه:
اعظم ا لسادات نسبی
گوهرنيا فريده
اميني معصومه
طاووسي فرانک
ملکي شمس الله آناهيتا
رحيمي سهيلا
غلامي نير
نصیري پوران
رحيمي ميترا
سليماني آذر(صديقه)
جلالي ميترا
اميري پروين
ایلام:
رحمتي مرضيه
اسلامي فرح
جسومه حيدري زاده
رجبي نسرين
ريزوندي حکميه
متاسفانه بعضی اسامی را فراموش کرده ام. امیدوارم کسانی باشند و از فراموش شدگان هم حرف بزنند.
از خواهری می خواهم اسم ببرم که برایم جذابیت خاصی داشت. بچه سنقر کلیائی بود. اسمش هاجر نامور بود. قالیباف بود. هیچکاره بود. او هم ١٧ سالش بود. صبحها همه را بیدار می کرد برای ورزش و به ما روحیه می داد. (با گریه) هر وقت به این بچه ها فکر می کنم، می گویم: خدایا چرا مرا زنده گذاشتی؟ یا مرضیه که فقط به خاطر صداقتش اعدام شد. می گویم: خدایا! هیچگاه نسلی مثل نسل ٥٧ زنده نخواهد شد. نسلی که همه چیز را برای دیگران می خواست و برای خود هیچ نمی خواست.
می شناسید کسانی را که در اعدامها در شهر شما نقش آفرین بودند؟
مجریان کشتار ٦٧ را خبر ندارم. اما چهره هائی که قبلتر بودند، چند نفر را بیاد دارم:
آقا بیگی و کریم اسدی و نساجی آنوقت دست اندرکار بودند.
حاکم شرع ایلام اول قدمی بود که حکم اعدام خیلی ها را او داد. بعد بجای او لواسانی آمد. این لواسانی در کرمانشاه هم خدمت می کرد.
فردی بنام پیری که نگهبان زندان بود.
متشکرم از شما برای این مصاحبه
منیره براداران
محمدرضا اسکندری، فعال حقوق بشر مدت ٥ سال را در زندانهای ایلام، کرمانشاه و ساحلی قم گذرانده است. او پیش از سال ٦٧ از زندان آزاد شد، اما در باره کشتار ٦
محمدرضا اسکندری، فعال حقوق بشر مدت ٥ سال را در زندانهای ایلام، کرمانشاه و ساحلی قم گذرانده است. او پیش از سال ٦٧ از زندان آزاد شد، اما در باره کشتار ٦٧ در این دو استان و همچنین کسانی که اعدام شدند، اطلاعاتی دارد. محمدرضا اسکندری در باره خاطرات خود در زندان و نیز از تجربه تلخش در اردوگاه مجاهدین کتابی نوشته است. این کتاب در سال ٢٠٠٤ با عنوان «بر ما چه گذشت» توسط نشر خاوران به چاپ رسیده است.
شنبه 11 اكتبر 2008
par reza
-->
آقای محمدرضا اسکندری شما در چه زمانی در زندان بودید و در کجا؟
من در ٣٠ خرداد ١٣٦٠ در شهر ایلام دستگیر شدم و تا خرداد ١٣٦٥ در زندان بودم. در زندانهای ایلام، دیزل آباد کرمانشاه و چند ماهی هم در زندان ساحلی قم بودم. بعد از آزادی بمدت یک سال در ایران و در رابطه با سازمان مجاهدین فعالیت داشتم. مسئول یک هسته مجاهدین در ایلام بودم کارم ارتباطات و بالطبع مخفی بود. در فروردین ١٣٦٦ از طرق نوار مرزی غرب کشور به عراق رفتم و تا سال ١٣٧٠ در اردوگاه مجاهدین فعالیت می کردم. بعد از مجاهدین جدا شدم و یک سال در زندانهای مجاهدین و در اردوگاه رمادی بودم و حالا نزدیک به ١٤ سال است که در هلند زندگی می کنم.
در مورد فاجعه ٦٧ در دو استان ایلام و کرمانشاه چه اطلاعاتی دارید؟
با توجه به اینکه پنج سال در زندان بودم، که سه سال آن را در دیزل آباد گذراندم، اکثر زندانیانی را که در ٦٧ اعدام شدند، می شناسم. در زندان با آنها رابطه نزدیکی داشتم. در سالهای ٦٠ و ٦١ در زندان تشکیلاتی داشتیم که با بیرون ارتباط داشت. اما از سال ١٣٦١ به بعد به دستور سازمان این تشکیلات ملغی شد. ما پس از آن نه به شکل تشکیلات، بلکه رابطه های صنفی و ایدئولوژیکی خودمان را حفظ کردیم. همگی خرجمان مشترک بود و رابطه ای دوستی بسیار قوی بین مان برقرار بود.
می توانم شهادت دهم خیلی از کسانی که با من در آن سالها در زندان بودند، در تابستان ٦٧ اعدام شدند. تعداد آنها حدود ١٠٢ نفر است. من قبلا در اردوگاه مجاهدین که بودم، لیستی از آنها را داشتم و نام همه شان را بیاد داشتم. متاسفانه امروز به دلیل گذشت زمان فقط نام ٤٥ نفر را بیاد دارم که می توانم به شما ارائه دهم. تعدادی را هم از بند خواهران می شناختم از این طریق که گاه آنها برادر یا قوم و خویشی داشتند که با ما زندانی بودند. این زنان هم اعدام شدند. در لیست من ١٧ نفر از سنقر کلیائی اعدام شدند. شاید خیلی ها ندانند که این شهر کجای نقشه ایران قرار دارد. این شهر در استان کرمانشاه واقع شده و مسلمانان این شهر شیعه مذهب هستند. در این شهر کوچک، مجاهدین در سالهای اول بعد از انقلاب خیلی نفوذ پیدا کردند. بعد از اوج گیری سرکوب از سال ١٣٦٠ به بعد، صدها نفر در این شهر اعدام شدند.
در سال ٦٧ در این شهر و شهرهای دیگر استان چه حوادثی در زندانها رخ داد؟
ج: زندانیان استانهای ایلام و کرمانشاه را در آن زمان به تهران فرستادند. دلیل آن، نزدیک بودن شهرهای این دو استان به مرزها و حملات مجاهدین به این مناطق مرزی بود. همزمان با گسترش عملیات مجاهدین در شهرهای مرزی غربی و تصرف مهران در عملیات «چلچراغ» در بهار و اوائل تابستان ٦٧ زندانیها را به استان مرکزی منتقل کردند. بیشتریها را به زندان گوهردشت (رجائی شهر) فرستادند. در سالهای قبل هم پیش آمده بود که همزمان با بمباران شهرها از طرف عراق، زندانیها را به جاهای دیگر انتقال دهند. مثلا در بمبارانهای سال ١٣٦٤، موقعی که خود من هم در زندان بودم، ما را به زندان ساحلی قم فرستادند. این کار نه به خاطر امنیت ما، بلکه به این جهت صورت می گرفت که اگر در بمباران دیوار زندان فروریخت، ما نتوانیم فرار کنیم.
همه زندانیهائی که در آن سال ٦٧ به اوین و گوهردشت انتقال یافتند در قتل عام زندانیان سیاسی در آن تابستان اعدام شدند. جز یک نفر، که قبل از اعدام شدن در حین انتقال در تصادف رانندگی کشته شد. او جبار شبیبی نام داشت. چند نفر هم در این تصادف مجروح شدند. من نمی توانم اظهار نظر کنم که آیا این تصادف ساختگی بوده یا بر اثر سهل انگاری راننده.
این کسانی که از این شهرهای غربی به تهران منتقل شدند، آیا کسانی بودند که قبل از حمله مجاهدین دستگیر شده بودند یا اینکه کسانی بودند که در آن حوادث دستگیر شدند؟
غیر از تعدادی از زندانیهای ایلام، که قبلا آزاد شده و در آن زمان دوباره دستگیر شدند و من توضیحش را خواهم داد، زندانیان کرمانشاه اکثرشان کسانی بودند که سالها بود که زندانی بودند و حکمشان را می گذراندند. کسانی هم در بین اعدام شدگان وجود داشتند که محکومیتشان تمام شده یا رو به اتمام بود و باید آزاد می شدند.
یعنی، اینها کسانی نبودند که در عملیات «فروغ جاودان» دستگیر شده باشند؟
نه، به هیچوجه. در لیست های که سازمانهای سیاسی غیر از مجاهدین داده اند فقط افرادی هستند که در زندان بوده اند و یا از زندان آزاد شده بودند. افرادی را از مجاهدین که رژیم جمهوری اسلامی در عملیات فروغ جاودان اسیر نمود، در میدانهای کرمانشاه، ایلام و شاه آباد غرب به چوبه دار کشید. این اعدام شدگان جدای از آن کسانی هستند که من در رابطه با آنها صحبت می کنم.
پروسه «محاکمه» اینها در زندان گوهردشت یا در اوین همانطوری بود که در مورد زندانی های تهران انجام گرفت. منظورم بردن آنها نزد هیئت سه نفره و غیره است.
احتمالا به همان شکل بود. تفاوت در این بود که خیلی از اعدام شدگان ایلام و کرمانشاه را به شهر خودشان فرستادند و در قبرستانهای معمولی دفن کردند. شکل اعدام هم یکسان بود. این زندانیها را هم دار زدند.
یعنی جسد آنها را فرستادند به شهرشان؟
بله. آنها را بردند و در شهرشان دفن کردند و محل دفن را به خانواده اطلاع دادند.
اطلاع دارید که این زندانیها در گوهردشت در کدام بند بودند. آیا در بند جداگانه ای نگهداری می شدند؟
این را نمی دانم. یک فرق دیگر هم وجود داشت. در ایلام زندانیانی را که آزاد شده بودند، در آن زمان دوباره دستگیر کرده و به زندان بردند تا آنها را اعدام کنند. چند نفری را که بیاد دارم که در ایلام دوباره دستگیر و اعدام شدند، اینها هستند: فرح اسلامی/ نسرین رجبی/ حکیمه ریزوندی/ جسومه حیدری زاد/ موسی نعمتی و عبادالله نادری.
اینها چه زمانی دستگیر شدند؟
دقیقا بعد از عملیات «فروغ جاودان». اما اینها اصلا در این عملیات شرکت نداشتند. اینها در شهر خودشان ایلام دستگیر شدند نه در عملیات. من در آن زمان مسئولیت سازماندهی انتقال نیروها را در استان ایلام بعهده داشتم. ما به تک تک این افراد قبل از عملیات مراجعه کردیم. هیچکدام از آنها حاضر نبودند کشور را ترک کنند و به عراق بروند.
پس اینها ربطی به عملیات مجاهدین نداشتند؟
ج: به هیچوجه. من اینجا تاکید می کنم و حاضرم در هر دادگاهی شهادت دهم که خیلی از آنها که دوباره دستگیر شده و بلافاصله اعدام شدند، حاضر نبودند به هیچ عنوان به اردوگاه مجاهدین بروند. من شخصا به آنها مراجعه کردم ولی آنها حاضر نبودند. گرچه هنوز هوادار مجاهدین بودند و رگه هائی از نزدیکی ایدئولوژی با سازمان هم داشتند.
آیا از زندانیان چپ هم در این دو استان اعدام شدند؟
تا جائیکه اطلاع دارم، در سال ٦٧ از اینها اعدام نشدند. در سالهای قبل از ٦٧، از چپی ها هم خیلی اعدام شده بودند. اما در ٦٧، فکر نمی کنم. این را هم بگویم که ما در زندان به دلیل جزمیت حزبی فقط با همفکران خود رابطه داشتیم به این دلیل بعد از آزادی من از سرنوشت آنها بی اطلاع بودم.
نحوه دادن خبر اعدامها به خانواده ها چگونه بود؟
بیشتریها را بردند دفن کردند و به خانواده ها گفتند بچه تان آنجاست. یا اینکه گفتند جنازه فرزندتان فلان جاست بروید تحویل بگیرید. قبل از ٦٧ هم همینطور بود که بعضی وقتها جسد را به خانواده تحویل نمی دادند. احتمالا این در مورد شکنجه شدگان صدق می کرد.
آیا خانواده های اعدام شدگان اقدامی یا اعتراضی کردند؟
آنها در محدوده خانوادگی برای فرزندانشان مجلس ترحیم گذاشتند. خانواده ها بشدت تحت فشار بودند و حالا هم هستند. من نشنیده ام که در استان ایلام وکرمانشاه هم تجمع هائی مثل خانواده های تهران صورت گرفته باشد.
اسامی اعدام شدگان تابستان ٦٧ از شهرهای استان کرماشاه و ایلام:
سنقر کليايي:
ابراهيمي، جلال
ابراهيمي، سعید
اميريان، کيومرث
اميني، رضا
اميني، مسعود
اميني، معصومه
باقري، جواد
بني عامريان، افشين
بني عامريان، رامين
بني عامريان، رضا
ثامني، علي
حسيني، سيدنصرالله
صميمي، منصور
عمراني، مصطفي
فدايي، ابراهيم
ملکي، اسدالله
نامور، هاجر
حامد کلانتری، شهریار
اراک:
نژادغلام، رحم الله (مصطفی)
کرمانشاه:
مجد اميري، مرتضي
مرتضايي سنجابي، شهريار
گوهرنيا، فريده
گودرزي، پرويز
گلبرگ، بهرام
کهريزي، سيروس (شاپور)
(کاشانيان (کاشاني،) محمد رضا( کيومرث
عمادزاده، يوسف
عليزاده، محمود
سيفي سنجابي، شهريار
طاووسي، فرانک
رضايي، داريوش
هادي بيگي، بهزاد
ملکي، عين الله
الله شمس ملکي، آناهيتا
شريفي، علي حسين
صادقي، علي
رحيمي، سهيلا
اميري جهانبخش
اميري پروين اميري مرتضي
هرسين:
عظيمي، حجت
بهرامي، کوروش
چهري، ذبيح الله
ایلام:
پورنوروز، بهزاد
بهزاد در سال ٦٠ دستگیر و پس از ٣ سال از زندان آزاد شد. اما پس از یک سال دوباره دستگیر و به ١٠ سال زندان محکوم شد. بهزاد معلم ابتدائی بود و خیلی از شاگردان او اگر چه در ارگانهای رژیم بودند ولی برای درستی و صداقت بهزاد ارزش خاصی قائل بودند. بهزاد در تابستان ١٣٦٧ در زندان به جوخه اعدام سپرده شد. برادرش سیروس نیز در سال ١٣٦١ اعدام شد.
مروتي، عبدالنبي
اگر چه مدت محکومیت او به پایان رسیده بود ولی آزاد نشده بود. نبی پس از پایان دوره دانشسری تربیت معلم در سال ١٣٦٠ دستگیر و تا سال ۱۳۶۷ در زندان بود. وی دوران محکومیت خود را سپری کرده بود ولی به خاطر مخالفت سپاه ایلام آزاد نشده بود. یکی از برادرانش نیز توسط رژیم جمهوری اسلامی در سال ١٣٦٢ اعدام شد.
رحمتي، مرضيه
مرضیه اگر چه مدت محکومیتش به پایان رسیده بود ولی آزاد نشده بود او در سال ١٣٦٢ دستگیر و بعد از مدتی به سه سال زندان محکوم شد. مرضیه در آن تابستان شوم ١٣٦٧اعدام شد.
اسلامي، فرح
فرح در سال ١٣٦٢ دستگیر شد. پس از ٣ سال آزاد شد. در تابستان ۱۳۶۷ دوباره دستگیر و اعدام شد.
حيدري زاده، جسومه
او در سال ٦٠ دستگیر و ٤ سال را در زندانهای مختلف گذراند. در سال ١٣٦٧ وی درباره دستگیر و اعدام شد.
رجبي، نسرين
نسرین در سال ٦٠ دستگیر و مدت ٤ سال در زندان بود. او پس از آزادی به کار عکاسی مشغول بود. در تابستان ۱۳۶۷ دستگیر و به جوخه اعدام سپرده شد.
ريزوندي، حکیمه
حکیمه در سال ١٣٦٠ دستگیر و پس از تحمل ٤ سال زندان آزاد شد. درتابستان ٦٧ دوباره دستگیر و به جوخه اعدام سپرده شد.
نادری، عبادالله
عباد مردی از روستای هفت چشمه بود. عباد پرستار یکی از بیمارستانهای ایلام بود و همیشه در خدمت فقیر ترین مردم ایلام بود. عباد در سال ١٣٦٠ دستگیر و پس از تحمل ٢ سال زندان، آزاد شد. عباد یک بار از ایران خارج و به ترکیه رفته بود، اگر چه با مجاهدین تماس گرفته بود ولی حاضر نشده بود که به عراق برود. وی پس از یک هفته به وطن باز گشته بود. او در تابستان ۱۳۶۷ دستگیر و به جوخه اعدام سپرده شد.
نعمتی، موسی
موسی در سال ١٣٦٠ دستگیر شد و پس از سه سال از زندان آزاد شد. موسی معلم ورزش دبیرستانهای ایلام بود. او در سال ١٣٦٥ همسرش را بر اثر بیماری از دست داد و با دو بچه کوچک که روی دستش مانده بود زندگی می کرد. در تابستان ۱۳۶۷ بار دیگر موسی نعمتی را دستگیر و بلافاصله اعدام کردند. پس از اعدام موسی سپرستی فرزندانش را که دو دختر کوچلو بودند، مادرش بعهده گرفت.
مهران:
شبيبي، جبار
او به خاطر پیوستن برادرش به مجاهدین در عراق دستگیر شده بود. کارمند مخابرات ایلام بود و به هیچ حزب و گروهی وابسته نبود. پس از فرار برادرش بشار به عراق دستگیر و ماه ها زیر شکنجه قرار گرفت. در نهایت در تابستان ۱۳۶۷ در حین انتقال به زندانهای رجائی شهر و اوین در یک تصادف رانندگی کشته شد.
آبدانان:
سليماني، کیومرث
او اگر چه مدت محکومیت او به پایان رسیده بود ولی آزاد نشده بود. وی در سال ١٣٦٣در حالیکه ١٦ ساله بود، دستگیر شد و در تابستان١٣٦٧ به جوخه اعدام سپرده شد.
گيلانغرب:
الفتي، شاهپور
اسلام آبادغرب:
آزادمهر، صفدر
قصرشيرين:
بيژني، اکبر
خاکسار، عباس
برای اطلاع بیشتر در باره گزارش اسکندری از زندان مراجعه کنید به:
http://gozareshgar.com/index.php?id=22&tt_content[tid]=230
آدرس وبلاگ
http://www.payieez.blogspot.com
کاپيتال مارکس فصل ۱- دو مؤلفه کالا: ارزش استفاده و ارزش (جوهر ارزش، مقدار ارزش)
http://www.kapitalfarsi.com/
بخش اول: کالاها و پول
فصل ١: کالا
۱. دو مؤلفه کالا: ارزش استفاده و ارزش (جوهر ارزش، مقدار ارزش)
۲. ماهیت دوگانۀ کار متجسم در کالا
فصل ۱
کالا
۱- دو مؤلفه کالا: ارزش استفاده و ارزش (جوهر ارزش، مقدار ارزش)
ثروت جوامعى که شیوه تولید کاپیتالیستی در آنها حکمفرماست خود را بصورت «کوهی از کالا 1»۱ نشان مىدهد. پس باید تحقیق خود را از تحلیل کالا، یعنی شکلی که هر تک عنصر این ثروت در آن ظاهر میشود، آغاز کنیم.
کالا در وهله اول چیزی است که وجود عینى ملموس دارد،2 شیئی است٬ شیئی که با خواص خود نوعى نیاز انسانی را برآورده مىکند. ماهیت این نیاز، اینکه آیا مثلا از شکم برخاسته یا مخیله، تغییری در این واقعیت نمىدهد.۲ همچنین در اینجا اهمیتى ندارد که این چیز نیاز انسان را به چه نحو برآورده مىکند؛ بنحو مستقیم و بمنزله وسیله زندگی،3 یعنى شیئ مصرفی، و یا بنحو غیرمستقیم و بمنزله وسیله تولید.
هر چیز مفید، مانند آهن، کاغذ و غیره را مىتوان از دو لحاظ در نظر گرفت: کیفیت و کمیت. هر چیز مفید خواص گوناگونى در بر دارد، و بنابراین بطرق گوناگونى مىتواند مفید واقع شود. کشف این طرق، و لذا کشف خواص گوناگون اشیا، کار تاریخ است.۳ ابداع مقیاسهای اجتماعا مقبول برای سنجش کمیت این اشیا نیز چنین است. تنوع این مقیاسها بعضا ناشى از تنوع طبیعت اشیای مورد سنجش است و بعضا حاصل قرارداد.
فایدۀ هر چیز آنرا مبدل به یک ارزشاستفاده [یعنی یک شیئ دارای فایده] مىکند.۴ اما این فایده میان زمین و آسمان معلق نیست؛ قائم به خواص مادی کالاست و موجودیتى جدا از آنها ندارد. پس ارزش استفادهای [به اختصار ارزش استفاده] یا فایدۀ کالائى مانند آهن، غله و یا الماس، چیزی جدا از خود وجود مادی آن نیست. این خاصیت کالا ربطی به مقدار کاری که انسان باید صرف منطبق ساختن کیفیات مفید آن بر نیازهای خود کند ندارد. در این کتاب هر گاه از کالائى بمنزله ارزشاستفاده نام میبریم همواره [، حتی بدون آنکه ذکر کنیم،] فرض بر اینست که با مقدار معینى از آن، مثلا تعداد معینى دوجین ساعت، تعداد معینى متر پارچه و تعداد معینى تن آهن سر و کار داریم. ارزش استفادۀ کالاها خود موضوع رشته خاصى از دانش را تشکیل مىدهد، و آن شناخت تجاری از کالاهاست.۵ ارزش استفادۀ هر چیز تنها در استفاده یا مصرف آن چیز تحقق [یعنی واقعیت عینی] مییابد. شکل اجتماعى ثروت هر چه باشد، محتوای مادی آن را همواره ارزشاستفاده تشکیل مىدهد. در شکل اجتماعى مورد بررسى ما در این کتاب [، یعنى سرمایهداری،] ارزشاستفادهها در عین حال محمل [یا ظرف] مادی ارزش مبادلهای نیز هستند.
ارزش مبادلهای [یا به اختصار ارزش مبادله] در بدو امر خود را بصورت آن رابطه کمّى، یا نسبتى، نشان میدهد که بر حسب آن یک نوع ارزشاستفاده با نوع دیگری ارزشاستفاده مبادله مىشود.۶ این نسبت با زمان و مکان مدام تغییر مىیابد. پس ظاهرا چنین مینماید که ارزش مبادله چیزی تصادفى و بالکل نسبى است، و لذا چنین مینماید که چیزی بنام «ارزش ذاتی» (valeur intrinsèque)، بمعنای ارزش مبادلهای که در سرشت کالا نهفته و جزء لاینفک وجود آن باشد، یک لفظ اساسا متناقض است.۷ موضوع را دقیقتر بررسى کنیم.
کالای معینى، مثلا ۱ تن گندم، با x قوطی واکس کفش، y کیلو ابریشم، z گرم طلا، و قس علیهذا، مبادله مىشود. بعبارت دیگر ۱ تن گندم با کالاهای دیگر به نسبتهای بس گوناگون مبادله مىشود. پس گندم بجای یک ارزش مبادله، ارزش مبادلههای بسیار دارد. اما x قوطی واکس، y کیلو ابریشم، z گرم طلا و الى آخر، هر یک نماینده ارزش مبادلۀ ۱ تن گندماند. بنابراین x قوطى واکس، y کیلو ابریشم، z گرم طلا و الى آخر، بمنزله ارزشمبادله [یا شیئ دارای ارزش مبادلهای]، باید بتوانند جانشین یکدیگر شوند، یعنى از یک مقدار باشند. از اینجا چنین نتیجه مىشود که، اولا، ارزش مبادلههای گوناگون و معتبر یک کالای معین بیانگر وجود یک یکسانی [یا علیالسویگی]اند؛ و ثانیا، ارزش مبادله بطور کلی نمىتواند چیزی جز نحوه ابراز[mode of expression] یا «شکل ظهور»4 محتوائى متمایز از خود آن باشد.
حال دو کالا، مثلا غله و آهن را در نظر بگیریم. نسبت مبادلهای آنها هر چه باشد همواره مىتوان آنرا با یک تساوی نشان داد که در آن مقدار معینى غله معادل مقداری آهن قرار گرفته است. بعنوان مثال: x تن آهن= ۱ تن غله.5 این تساوی چه را مىرساند؟ این را مىرساند که عنصر مشترکی به مقدار مساوی در این دو چیز مختلف، در ۱ تن غله و در x تن آهن، وجود دارد. پس هر دو یکسان با چیز ثالثى هستند که فى نفسه نه این یکى است و نه آن دیگری. بنابراین هر یک از آنها را، بمنزله ارزشمبادله، باید بتوان به این چیز ثالث تحویل کرد.
یک مثال ساده هندسى موضوع را روشن مىکند. مىدانیم که برای تعیین و مقایسه مساحات چند ضلعىهای نامنتظم باید آنها را به تعدادی مثلث تقسیم کرد. اما مساحت مثلث سپس به عبارتى تبدیل و تحویل مىشود که دیگر هیچ ربطى به هیئت ظاهری خود آن ندارد: قاعده ضرب در نصف ارتفاع. بر همین قیاس، ارزش مبادلۀ کالاها را نیز باید بتوان به عنصری مشترک، که کالاهای مختلف صرفا نماینده مقدار کمتر یا بیشتری از آنند، تحویل کرد.
این عنصر مشترک [یا وجه اشتراک] نمىتواند یکى از خواص هندسى، فیزیکى، شیمیائى، و یا از دیگر خواص طبیعى کالاها باشد. این گونه خواص تنها تا آنجا مطرحند که کالاها را مبدل به اشیای مفید، مبدل به ارزشاستفاده، مىکنند. اما واضح است که خصلت مشخصه رابطۀ مبادلهای کالاها دقیقا منتزع بودنش از ارزش استفادۀ کالاهاست. بعبارت دیگر در رابطۀ مبادله ارزشاستفادهها همه همارزند، تنها به این شرط که از هر یک به مقدار مقتضى اختیار شود؛ یا بقول آشنای دیرینهمان باربون: «ارزش که یکى شد اجناس را بر یکدگر برتری نیست. میان چیزهائى که از ارزش مساوی برخوردارند تفاوت یا تمایزی وجود ندارد … صد پوند استرلینگ سرب یا آهن همانقدر ارزش دارد که صد پوند استرلینگ طلا یا نقره».۸
کالاها، بمنزله ارزشاستفاده، بیش از هر چیز در کیفیت متفاوتند، حال آنکه بعنوان ارزشمبادله تنها مىتوانند در کمیت متفاوت باشند، و لذا به این عنوان حاوی سر سوزنى ارزش استفاده هم نیستند. بنابراین اگر ارزش استفادۀ کالاها را کنار بگذاریم تنها یک خصوصیت مشترک برای آنها باقى مىماند؛ اینکه همگى محصول کارند. اما با این عمل حتى محصول کار [که شیئ عینى ملموسى است] در دست ما دگرگون مىشود. اگر از محصول کار ارزش استفادۀ آنرا منتزع کنیم، اجزای مادی و صوری که آن را تبدیل به ارزشاستفاده مىکنند نیز منتزع میشوند. و آنگاه محصول کار دیگر میز، خانه، نخ، و یا فلان چیز مفید دیگر نخواهد بود؛ زیرا همه کیفیات محسوس آن زائل میشود.6 این کالا دیگر محصول کار نجار، بنا، ریسنده و یا هیچ نوع کار معین تولیدی دیگری هم نیست. خصلت مفید بودن محصولات کار که زائل شد، خصلت مفید بودن انواع مختلف کاری که در آنها تجسم یافته است نیز زائل مىشود، و این بنوبه خود زائل شدن اشکال مشخص7 و متنوع کار را بدنبال دارد. این اشکال مختلف کار را دیگر نمىتوان از یکدیگر تمیز داد، زیرا همه به یک نوع کار، به کار مجرد [یا انتزاعی] انسانى، تحویل شدهاند.
حال اگر در آنچه به این ترتیب از محصولات کار بر جای مىماند دقیق شویم خواهیم دید که از هر یک چیزی جز عینیتى شبحگون و همسان با سایرین بر جای نمانده است. این بقایا دیگر چیزی جز کمیتهائى از کار انعقاد یافته8 و نامتمایز انسانى، یعنى قوه کار9 انسانىِ صرف شده قطع نظر از شکل صرف آن، نیستند. کل آنچه این اشیا اکنون بما بازمىگویند اینست که در تولیدشان قوه کار انسانى صرف شده، یا کار انسانى در آنها انباشته است. این اشیا بمنزله تبلورات این جوهر اجتماعى و مشترک در همه آنها ارزش، یا ارزش - کالا،10 هستند.
کالاها وقتى در رابطۀ مبادله قرار مىگیرند ارزش مبادلهشان، چنان که دیدیم، بصورت چیزی کاملا مستقل از ارزش استفادهشان ظاهر میشود. پس واقعا اگر ارزش استفادۀ محصولات کار را از آنها منتزع کنیم به ارزش آنها، به تعریفى که هم اینک بدست دادیم، مىرسیم. لذا آن عنصر مشترک [یا وجه اشتراک] ى که در رابطۀ مبادله خود را بشکل نسبت مبادلهای یا ارزش مبادلۀ کالاها نشان میدهد، ارزش آنهاست. ادامه این سیر تحقیق ما را به ارزش مبادله بمنزله نحوه ابراز [یا نمود] ارزش، یا شکلی که ارزش ضرورتا باید در آن ظاهر شود،11 باز خواهد رساند. اما عجالتا باید ارزش را مستقل از این شکل ظهور آن بررسى کنیم.
بنا بر آنچه تاکنون گفتیم یک ارزشاستفاده ، یا شیئ مفید، تنها به این علت ارزش دارد که کار مجرد انسانى در آن شیئیت یا مادیت یافته است. اما مقدار این ارزش را با چه میزانى باید سنجید؟ با کمیت آن «جوهر ارزشآفرین»، یعنى کاری، که در آن شئ جای گزیده است. این کمیت نیز با استمرار زمانیش، یعنى مدت کار، و مدت کار نیز بنوبه خود با مقیاسات خاص ساعت، روز و امثالهم سنجیده مىشود.12
حال شاید این تصور پیش آید که اگر ارزش کالا را مقدار کار مصروف در تولید آن تعیین مىکند، پس هر چه کارگر تولیدکنندهاش ناشىتر یا تنبلتر باشد ارزش کالا بیشتر مىشود، زیرا کارگر برای تولید آن به وقت بیشتری نیاز دارد. اما کاری که جوهر ارزش را تشکیل مىدهد کار برابر انسانى، یعنى صرف قوه کار یکسان انسانى است. قوه کار کل جامعه، که در ارزش کل کالاهای تولید شده توسط آن جامعه نمود مىیابد، با آنکه متشکل از آحاد مجزا و بیشمار قوه کار است، در اینجا کل کاملا همگنی از قوه کار انسانى بحساب مىآید. هر یک از آحاد این تودۀ قوه کار انسانی با دیگری یکسان است، تنها به این شرط که از خصلت یک واحد متوسط اجتماعى قوه کار برخوردار باشد و بدینسان عمل کند، یعنى برای تولید یک کالا به مدت کاری بیش از آنچه بطور متوسط، بعبارت دیگر بطور اجتماعى، لازم است، نیاز نداشته باشد. مدت کار لازم اجتماعى مدت کاری است که تحت شرایط متعارف تولید در هر جامعه معین، و با درجه متوسط مهارت و فشردگىِِ معمول کار13 در آن جامعه، برای تولید هر ارزشاستفاده لازم است. بعنوان مثال، در انگلستان معمول شدن دستگاه بافندگى مکانیزه که با قوه بخار کار میکند کار لازم برای تبدیل مقدار معینى نخ به پارچه را یحتمل به نصف کاهش داد. بافنده انگلیسى که با دستگاه بافندگى دستى پارچه مىبافت برای انجام آن کار هنوز به همان مدت کار سابق نیاز داشت، اما محصول یک ساعت کار او اکنون دیگر نماینده تنها نیمساعت کار اجتماعى بود، و در نتیجه به نصف ارزش قبلى خود نزول کرد.
بنابراین آنچه مقدار ارزش هر ارزشاستفاده را تعیین مىکند فقط و فقط مقدار کار یا مدت کار لازم اجتماعى برای تولید آنست.۹ هر تک14 کالا در اینجا صرفا نمونه متوسط نوع خود بحساب مىآید.۱۰ لذا کالاهائى که حاوی مقادیر برابر کار باشند، یعنى بتوانند در مدت زمان برابر تولید شوند، دارای ارزش برابرند. نسبت ارزش یک کالا به ارزش هر کالای دیگر مثل نسبت مدت کار لازم برای تولید آنست به مدت کار لازم برای تولید کالای دیگر. «کالاها، بمنزله ارزشمبادله، چیزی جز کمیتهای معینى از مدت کار انعقاد یافته نیستند».۱۱
بنابراین اگر مدت کار لازم برای تولید کالائى ثابت بماند ارزش آن نیز ثابت خواهد ماند. اما این مدت با هر تغییری در بارآوری کار15 تغییر مىکند. بارآوری کار به عوامل و شرایط متنوع و متعددی بستگی دارد. درجه متوسط مهارت کارگران، سطح پیشرفت علم و کاربرد فنى آن، سازمان اجتماعى پروسه تولید، کارآئى وسایل تولید و وسعت دامنۀ استفاده از آنها، و شرایط طبیعى، از جمله این عوامل و شرایطند. بعنوان مثال، مقدار معینى کار در فصل مساعد در ٨ تن و در فصل نامساعد در ۴ تن غله تجسم مىیابد. مقدار معینى کار در معادن غنى فلز بیشتری بدست مىدهد تا در معادن فقیر. وجود الماس در سطح زمین اتفاق بسیار نادری است، و لذا اکتشاف و استخراج آن بطور متوسط کار بسیار زیادی مىبرد. بنابراین حجم کمى از آن نماینده کار زیادی است. ویلیام ژاکوب اظهار تردید میکند که طلا هرگز ارزش خود را بتمامی دریافت داشته باشد. این نکته در مورد الماس بمراتب بیشتر صدق مىکند. بنا بر آمار ارائه شده توسط اِشوِِگِه [Ecshwege] تولید کل معادن الماس برزیل در طول هشتاد سال منتهى به ۱۸۲۳ هنوز بپای قیمت محصول متوسط یک سال و نیم مزارع شکر و قهوۀ این کشور نمىرسیده؛ با آنکه این مقدار الماس مستلزم صرف کار بسیار بیشتر و بنابراین نماینده ارزش بیشتری بوده است. علت اینست که با کشف معادن غنىتر مقدار ثابتی کار در الماس بیشتری تجسم مىیافته، و در نتیجه ارزش آن نزول مىکرده است. اگر انسان موفق مىشد بدون صرف کار چندانى کربن را به الماس تبدیل کند ارزش آن ممکن بود از ارزش خشت پائینتر بیاید. بطور کلى مىتوان چنین گفت که هر چه بارآوری کار بالاتر باشد مدت کار لازم برای تولید یک کالا کمتر، حجم کار متبلور در آن کمتر، و ارزش آن کمتر است. برعکس، هر چه بارآوری کار پائینتر باشد مدت کار لازم برای تولید یک کالا بیشتر، و ارزش آن بیشتر است. بنابراین ارزش هر کالا به نسبت مستقیم کمیت کار مادیت یافته در آن و به نسبت معکوس بارآوری آن کار تغییر مىکند. (اکنون جوهر ارزش را مىشناسیم؛ کار است. مىدانیم میزان سنجش آن چیست؛ مدت کار است. مىماند شکلى که ارزش را تبدیل به ارزش مبادله میکند؛ که باید تحلیل شود. اما پیش ازآن لازم است وجوه مشخصهای را که تاکنون تمیز دادهایم قدری مشروحتر سازیم ).16
شیئی مىتواند ارزشاستفاده باشد بی آنکه ارزش باشد. این وقتى است که آن شیئ مستقیما و بدون وساطت کار بحال انسان مفید واقع شود. هوا، زمین بکر، چراگاههای طبیعى، جنگلهای طبیعى و امثالهم از این زمرهاند. شیئی مىتواند هم مفید باشد و هم محصول کار انسانی، بی آنکه کالا باشد. کسى که نیاز شخصى خود را با محصول کار خود برآورده مىکند یقینا ارزشاستفاده تولید مىکند، اما کالا تولید نمىکند. برای تولید این دومى لازم است شخص نه تنها ارزشاستفاده بلکه ارزشاستفاده برای دیگری، ارزشاستفاده اجتماعى، تولید کند. (و باز نه صرفا برای دیگری. رعیت قرون وسطى بهره مالکانۀ ارباب فئودال و عشریۀ سهم کشیش را بصورت غله تولید مىکرد. اما نه غلۀ بهره مالکانه و نه غلۀ عشریه هیچیک به این علت که برای دیگری تولید شده بود کالا نمىشد. برای کالا شدن، محصول باید بواسطه [یا بوساطت] عمل مبادله به شخص دیگری که آنرا بمنزله ارزشاستفاده بخدمت مىگیرد منتقل شود.)17 و بالاخره، هیچ چیز نمىتواند ارزش باشد بی آنکه چیز مفیدی باشد. اگر چیزی بیفایده شد کار جایگزین در آن نیز بیفایده است. چنین کاری کار محسوب نمىشود، و بنابراین ارزشى هم نمىآفریند.
ادامه...
1 immense accumulation of commodities =ungeheure Warensammlung - پشتۀ پهناور [یا بیکران] ی از کالا.
2 در اصل: «کالا در وهله اول شیئى خارجى است…». بعبارت دیگر شیئى است که باصطلاح «وجود خارجى دارد». مارکس بحث موجزی درباره «جلوههای سرمایهداری در عرصه تولید غیرمادی» در تئوریهای ارزش اضافه، جزء ۱، انگلیسی، ص۴۱۳-۴۱۰، ارائه داده است.
3 Lebensmittel- خواربار؛ آذوقه. در این کتاب معنای تحتاللفظی آن یعنی «وسیله زندگی» مورد نظر است.
4 Erscheinungsform= form of appearance - این اصطلاح تنها در اصل آلمانی کتاب در گیومه آمده است. در زبان آلمانی میان Erscheinung و Scheinung، با آنکه هر دو دلالت بر تظاهر خارجی چیزها دارند، تفاوت زیادی هست. Erscheinung ، بعلت پیشوند Er که مفهوم «از درون» را افاده میکند، به تبیین فلسفی تظاهر تمام و کمال «جوهر» است و چیزی را پنهان نمیدارد؛ در مقابل مثلا «صورت ظاهری» بمعنای جلوۀ غیر قابل اتکای هر چیز. لذا مضمون بحث خود در اینجا چنین توجهدادنی به اختلاف دو معنا را از جانب مارکس اقتضا میکند. اما، علاوه بر آن، در میان فلاسفه بویژه هگل از چند لحاظ میان این دو تمیز میگذارد. مهمتر از همه آنکه نزد او «شکل ظهور» بدوا نه در تقابل با جوهر بلکه در تقابل با «مفهوم» هگلی (یا، مسامحتا، «مثال» افلاطونی) هر چیز معنا مییابد، بعبارت دیگر در وهله اول دلالت بر تظاهر خارجی یا تجسم عینی «مفهوم» دارد. لذا میتوان گمان داشت که مارکس در اینجا اولین «مغازله»اش با «شیوه بیان خاص» هگل، را در گیومه آورده است. در این صورت «شکل ظهور محتوائی متمایز از خود آن» در اینجا معنای «تجسم عینی مفهومی متمایز از خود آن» را پیدا میکند. همچنین رجوع کنید به فصل ۳٬ اینجا.
5 خوانندگان را توجه میدهیم که همه تساویها و عبارات ریاضی، خواه آنها که مانند عبارت بالا در لابلای کلمات آمدهاند و خواه آنها که در سطور مجزا خواهند آمد، باید از چپ به راست خوانده شوند.
6 در ترجمه انگلس: «…وجودش بمنزله یک شیئ مادی از نظر محو مىشود» (ص۴۵).
7 konkret = concrete - مشخص و معین؛ (به اختصار و در مقابل «مجرد») مشخص؛ کُنکِرِِت
8 کار«انعقاد یافته» یا « منعقد» (به قیاس خون انعقاد یافته یا منعقد) اصطلاح خاص مارکس است برای کاری که در وجود محصولش مادیت یا شیئیت یافته است، در مقابل حالت سیال یا جاری کار. معنا و اهمیت این تمایز را مارکس جلوتر روشن میکند.
9 Arbeitskraft = labour-power - قوه کار؛ توان کار؛ capacity to work - ظرفیت کار کردن (Pons Dictionary)
10 Warenwert = commodity-value - ارزش - کالا، یا ارزش کالائی. منظور ارزشی است که در قالب کالائی بعنوان ظرف یا محمل خود وجود دارد.
11 در اصل: «… نحوه ابراز، یا شکل ظهور ضروری ارزش،…».
12 «کار حرکت است، و لذا زمان میزان سنجش طبیعی آن را تشکیل میدهد» ( مارکس، گروندریسه، ص۲۰۵).
13 Intensität der Arbeit = intensity of labour- فشردگی (در مقابل گستردگی، یا طول مدت) کار
14 einzeln = individual - فرد (در مقابل نوع)؛ چنان که در همین جمله میبینیم، یا وقتی که میگوئیم «افراد نوع بشر»؛ یا وقتی که مارکس جلوتر میگوید «افراد سرمایهدار» و منظورش این یا آن «فرد» سرمایهدار است، در مقابل «طبقه» سرمایهدار (در ادامه همین جمله نیز کلمه Art آلمانی به معنی «نوع» در ترجمه انگلس به class انگلیسی به معنی طبقه یا رده برگردانده شده)؛ یا میگوید «فرد» ماشین و منظورش یک تک ماشین است، در مقابل سیستم تولید ماشینی در کارخانه، و غیره. ما «فرد» را در تقریبا تمامی این گونه موارد به «تک» (تک کالا، تک سرمایهدار، تک ماشین، و غیره) برگرداندهایم.
15 productivity of labour =Produktivkraft der Arbeit - بارآوری کار
16 این پرانتز تنها در نشر اول کتاب آمده است - ف.
17 (زیرنویس افزوده انگلس بر نشر چهارم آلمانى:) من این پرانتز را به این دلیل در اینجا اضافه کردهام که در نبودش این سوءتعبیر بکرات پیش آمده است که گویا مارکس هر محصولى را که بوسیله کسى غیر از تولیدکنندهاش بمصرف برسد کالا مىداند.
بخش اول: کالاها و پول
فصل ١: کالا
۱. دو مؤلفه کالا: ارزش استفاده و ارزش (جوهر ارزش، مقدار ارزش)
فصل ۱
کالا
۱- دو مؤلفه کالا: ارزش استفاده و ارزش (جوهر ارزش، مقدار ارزش)
ثروت جوامعى که شیوه تولید کاپیتالیستی در آنها حکمفرماست خود را بصورت «کوهی از کالا 1»۱ نشان مىدهد. پس باید تحقیق خود را از تحلیل کالا، یعنی شکلی که هر تک عنصر این ثروت در آن ظاهر میشود، آغاز کنیم.
کالا در وهله اول چیزی است که وجود عینى ملموس دارد،2 شیئی است٬ شیئی که با خواص خود نوعى نیاز انسانی را برآورده مىکند. ماهیت این نیاز، اینکه آیا مثلا از شکم برخاسته یا مخیله، تغییری در این واقعیت نمىدهد.۲ همچنین در اینجا اهمیتى ندارد که این چیز نیاز انسان را به چه نحو برآورده مىکند؛ بنحو مستقیم و بمنزله وسیله زندگی،3 یعنى شیئ مصرفی، و یا بنحو غیرمستقیم و بمنزله وسیله تولید.
هر چیز مفید، مانند آهن، کاغذ و غیره را مىتوان از دو لحاظ در نظر گرفت: کیفیت و کمیت. هر چیز مفید خواص گوناگونى در بر دارد، و بنابراین بطرق گوناگونى مىتواند مفید واقع شود. کشف این طرق، و لذا کشف خواص گوناگون اشیا، کار تاریخ است.۳ ابداع مقیاسهای اجتماعا مقبول برای سنجش کمیت این اشیا نیز چنین است. تنوع این مقیاسها بعضا ناشى از تنوع طبیعت اشیای مورد سنجش است و بعضا حاصل قرارداد.
فایدۀ هر چیز آنرا مبدل به یک ارزشاستفاده [یعنی یک شیئ دارای فایده] مىکند.۴ اما این فایده میان زمین و آسمان معلق نیست؛ قائم به خواص مادی کالاست و موجودیتى جدا از آنها ندارد. پس ارزش استفادهای [به اختصار ارزش استفاده] یا فایدۀ کالائى مانند آهن، غله و یا الماس، چیزی جدا از خود وجود مادی آن نیست. این خاصیت کالا ربطی به مقدار کاری که انسان باید صرف منطبق ساختن کیفیات مفید آن بر نیازهای خود کند ندارد. در این کتاب هر گاه از کالائى بمنزله ارزشاستفاده نام میبریم همواره [، حتی بدون آنکه ذکر کنیم،] فرض بر اینست که با مقدار معینى از آن، مثلا تعداد معینى دوجین ساعت، تعداد معینى متر پارچه و تعداد معینى تن آهن سر و کار داریم. ارزش استفادۀ کالاها خود موضوع رشته خاصى از دانش را تشکیل مىدهد، و آن شناخت تجاری از کالاهاست.۵ ارزش استفادۀ هر چیز تنها در استفاده یا مصرف آن چیز تحقق [یعنی واقعیت عینی] مییابد. شکل اجتماعى ثروت هر چه باشد، محتوای مادی آن را همواره ارزشاستفاده تشکیل مىدهد. در شکل اجتماعى مورد بررسى ما در این کتاب [، یعنى سرمایهداری،] ارزشاستفادهها در عین حال محمل [یا ظرف] مادی ارزش مبادلهای نیز هستند.
ارزش مبادلهای [یا به اختصار ارزش مبادله] در بدو امر خود را بصورت آن رابطه کمّى، یا نسبتى، نشان میدهد که بر حسب آن یک نوع ارزشاستفاده با نوع دیگری ارزشاستفاده مبادله مىشود.۶ این نسبت با زمان و مکان مدام تغییر مىیابد. پس ظاهرا چنین مینماید که ارزش مبادله چیزی تصادفى و بالکل نسبى است، و لذا چنین مینماید که چیزی بنام «ارزش ذاتی» (valeur intrinsèque)، بمعنای ارزش مبادلهای که در سرشت کالا نهفته و جزء لاینفک وجود آن باشد، یک لفظ اساسا متناقض است.۷ موضوع را دقیقتر بررسى کنیم.
کالای معینى، مثلا ۱ تن گندم، با x قوطی واکس کفش، y کیلو ابریشم، z گرم طلا، و قس علیهذا، مبادله مىشود. بعبارت دیگر ۱ تن گندم با کالاهای دیگر به نسبتهای بس گوناگون مبادله مىشود. پس گندم بجای یک ارزش مبادله، ارزش مبادلههای بسیار دارد. اما x قوطی واکس، y کیلو ابریشم، z گرم طلا و الى آخر، هر یک نماینده ارزش مبادلۀ ۱ تن گندماند. بنابراین x قوطى واکس، y کیلو ابریشم، z گرم طلا و الى آخر، بمنزله ارزشمبادله [یا شیئ دارای ارزش مبادلهای]، باید بتوانند جانشین یکدیگر شوند، یعنى از یک مقدار باشند. از اینجا چنین نتیجه مىشود که، اولا، ارزش مبادلههای گوناگون و معتبر یک کالای معین بیانگر وجود یک یکسانی [یا علیالسویگی]اند؛ و ثانیا، ارزش مبادله بطور کلی نمىتواند چیزی جز نحوه ابراز[mode of expression] یا «شکل ظهور»4 محتوائى متمایز از خود آن باشد.
حال دو کالا، مثلا غله و آهن را در نظر بگیریم. نسبت مبادلهای آنها هر چه باشد همواره مىتوان آنرا با یک تساوی نشان داد که در آن مقدار معینى غله معادل مقداری آهن قرار گرفته است. بعنوان مثال: x تن آهن= ۱ تن غله.5 این تساوی چه را مىرساند؟ این را مىرساند که عنصر مشترکی به مقدار مساوی در این دو چیز مختلف، در ۱ تن غله و در x تن آهن، وجود دارد. پس هر دو یکسان با چیز ثالثى هستند که فى نفسه نه این یکى است و نه آن دیگری. بنابراین هر یک از آنها را، بمنزله ارزشمبادله، باید بتوان به این چیز ثالث تحویل کرد.
یک مثال ساده هندسى موضوع را روشن مىکند. مىدانیم که برای تعیین و مقایسه مساحات چند ضلعىهای نامنتظم باید آنها را به تعدادی مثلث تقسیم کرد. اما مساحت مثلث سپس به عبارتى تبدیل و تحویل مىشود که دیگر هیچ ربطى به هیئت ظاهری خود آن ندارد: قاعده ضرب در نصف ارتفاع. بر همین قیاس، ارزش مبادلۀ کالاها را نیز باید بتوان به عنصری مشترک، که کالاهای مختلف صرفا نماینده مقدار کمتر یا بیشتری از آنند، تحویل کرد.
این عنصر مشترک [یا وجه اشتراک] نمىتواند یکى از خواص هندسى، فیزیکى، شیمیائى، و یا از دیگر خواص طبیعى کالاها باشد. این گونه خواص تنها تا آنجا مطرحند که کالاها را مبدل به اشیای مفید، مبدل به ارزشاستفاده، مىکنند. اما واضح است که خصلت مشخصه رابطۀ مبادلهای کالاها دقیقا منتزع بودنش از ارزش استفادۀ کالاهاست. بعبارت دیگر در رابطۀ مبادله ارزشاستفادهها همه همارزند، تنها به این شرط که از هر یک به مقدار مقتضى اختیار شود؛ یا بقول آشنای دیرینهمان باربون: «ارزش که یکى شد اجناس را بر یکدگر برتری نیست. میان چیزهائى که از ارزش مساوی برخوردارند تفاوت یا تمایزی وجود ندارد … صد پوند استرلینگ سرب یا آهن همانقدر ارزش دارد که صد پوند استرلینگ طلا یا نقره».۸
کالاها، بمنزله ارزشاستفاده، بیش از هر چیز در کیفیت متفاوتند، حال آنکه بعنوان ارزشمبادله تنها مىتوانند در کمیت متفاوت باشند، و لذا به این عنوان حاوی سر سوزنى ارزش استفاده هم نیستند. بنابراین اگر ارزش استفادۀ کالاها را کنار بگذاریم تنها یک خصوصیت مشترک برای آنها باقى مىماند؛ اینکه همگى محصول کارند. اما با این عمل حتى محصول کار [که شیئ عینى ملموسى است] در دست ما دگرگون مىشود. اگر از محصول کار ارزش استفادۀ آنرا منتزع کنیم، اجزای مادی و صوری که آن را تبدیل به ارزشاستفاده مىکنند نیز منتزع میشوند. و آنگاه محصول کار دیگر میز، خانه، نخ، و یا فلان چیز مفید دیگر نخواهد بود؛ زیرا همه کیفیات محسوس آن زائل میشود.6 این کالا دیگر محصول کار نجار، بنا، ریسنده و یا هیچ نوع کار معین تولیدی دیگری هم نیست. خصلت مفید بودن محصولات کار که زائل شد، خصلت مفید بودن انواع مختلف کاری که در آنها تجسم یافته است نیز زائل مىشود، و این بنوبه خود زائل شدن اشکال مشخص7 و متنوع کار را بدنبال دارد. این اشکال مختلف کار را دیگر نمىتوان از یکدیگر تمیز داد، زیرا همه به یک نوع کار، به کار مجرد [یا انتزاعی] انسانى، تحویل شدهاند.
حال اگر در آنچه به این ترتیب از محصولات کار بر جای مىماند دقیق شویم خواهیم دید که از هر یک چیزی جز عینیتى شبحگون و همسان با سایرین بر جای نمانده است. این بقایا دیگر چیزی جز کمیتهائى از کار انعقاد یافته8 و نامتمایز انسانى، یعنى قوه کار9 انسانىِ صرف شده قطع نظر از شکل صرف آن، نیستند. کل آنچه این اشیا اکنون بما بازمىگویند اینست که در تولیدشان قوه کار انسانى صرف شده، یا کار انسانى در آنها انباشته است. این اشیا بمنزله تبلورات این جوهر اجتماعى و مشترک در همه آنها ارزش، یا ارزش - کالا،10 هستند.
کالاها وقتى در رابطۀ مبادله قرار مىگیرند ارزش مبادلهشان، چنان که دیدیم، بصورت چیزی کاملا مستقل از ارزش استفادهشان ظاهر میشود. پس واقعا اگر ارزش استفادۀ محصولات کار را از آنها منتزع کنیم به ارزش آنها، به تعریفى که هم اینک بدست دادیم، مىرسیم. لذا آن عنصر مشترک [یا وجه اشتراک] ى که در رابطۀ مبادله خود را بشکل نسبت مبادلهای یا ارزش مبادلۀ کالاها نشان میدهد، ارزش آنهاست. ادامه این سیر تحقیق ما را به ارزش مبادله بمنزله نحوه ابراز [یا نمود] ارزش، یا شکلی که ارزش ضرورتا باید در آن ظاهر شود،11 باز خواهد رساند. اما عجالتا باید ارزش را مستقل از این شکل ظهور آن بررسى کنیم.
بنا بر آنچه تاکنون گفتیم یک ارزشاستفاده ، یا شیئ مفید، تنها به این علت ارزش دارد که کار مجرد انسانى در آن شیئیت یا مادیت یافته است. اما مقدار این ارزش را با چه میزانى باید سنجید؟ با کمیت آن «جوهر ارزشآفرین»، یعنى کاری، که در آن شئ جای گزیده است. این کمیت نیز با استمرار زمانیش، یعنى مدت کار، و مدت کار نیز بنوبه خود با مقیاسات خاص ساعت، روز و امثالهم سنجیده مىشود.12
حال شاید این تصور پیش آید که اگر ارزش کالا را مقدار کار مصروف در تولید آن تعیین مىکند، پس هر چه کارگر تولیدکنندهاش ناشىتر یا تنبلتر باشد ارزش کالا بیشتر مىشود، زیرا کارگر برای تولید آن به وقت بیشتری نیاز دارد. اما کاری که جوهر ارزش را تشکیل مىدهد کار برابر انسانى، یعنى صرف قوه کار یکسان انسانى است. قوه کار کل جامعه، که در ارزش کل کالاهای تولید شده توسط آن جامعه نمود مىیابد، با آنکه متشکل از آحاد مجزا و بیشمار قوه کار است، در اینجا کل کاملا همگنی از قوه کار انسانى بحساب مىآید. هر یک از آحاد این تودۀ قوه کار انسانی با دیگری یکسان است، تنها به این شرط که از خصلت یک واحد متوسط اجتماعى قوه کار برخوردار باشد و بدینسان عمل کند، یعنى برای تولید یک کالا به مدت کاری بیش از آنچه بطور متوسط، بعبارت دیگر بطور اجتماعى، لازم است، نیاز نداشته باشد. مدت کار لازم اجتماعى مدت کاری است که تحت شرایط متعارف تولید در هر جامعه معین، و با درجه متوسط مهارت و فشردگىِِ معمول کار13 در آن جامعه، برای تولید هر ارزشاستفاده لازم است. بعنوان مثال، در انگلستان معمول شدن دستگاه بافندگى مکانیزه که با قوه بخار کار میکند کار لازم برای تبدیل مقدار معینى نخ به پارچه را یحتمل به نصف کاهش داد. بافنده انگلیسى که با دستگاه بافندگى دستى پارچه مىبافت برای انجام آن کار هنوز به همان مدت کار سابق نیاز داشت، اما محصول یک ساعت کار او اکنون دیگر نماینده تنها نیمساعت کار اجتماعى بود، و در نتیجه به نصف ارزش قبلى خود نزول کرد.
بنابراین آنچه مقدار ارزش هر ارزشاستفاده را تعیین مىکند فقط و فقط مقدار کار یا مدت کار لازم اجتماعى برای تولید آنست.۹ هر تک14 کالا در اینجا صرفا نمونه متوسط نوع خود بحساب مىآید.۱۰ لذا کالاهائى که حاوی مقادیر برابر کار باشند، یعنى بتوانند در مدت زمان برابر تولید شوند، دارای ارزش برابرند. نسبت ارزش یک کالا به ارزش هر کالای دیگر مثل نسبت مدت کار لازم برای تولید آنست به مدت کار لازم برای تولید کالای دیگر. «کالاها، بمنزله ارزشمبادله، چیزی جز کمیتهای معینى از مدت کار انعقاد یافته نیستند».۱۱
بنابراین اگر مدت کار لازم برای تولید کالائى ثابت بماند ارزش آن نیز ثابت خواهد ماند. اما این مدت با هر تغییری در بارآوری کار15 تغییر مىکند. بارآوری کار به عوامل و شرایط متنوع و متعددی بستگی دارد. درجه متوسط مهارت کارگران، سطح پیشرفت علم و کاربرد فنى آن، سازمان اجتماعى پروسه تولید، کارآئى وسایل تولید و وسعت دامنۀ استفاده از آنها، و شرایط طبیعى، از جمله این عوامل و شرایطند. بعنوان مثال، مقدار معینى کار در فصل مساعد در ٨ تن و در فصل نامساعد در ۴ تن غله تجسم مىیابد. مقدار معینى کار در معادن غنى فلز بیشتری بدست مىدهد تا در معادن فقیر. وجود الماس در سطح زمین اتفاق بسیار نادری است، و لذا اکتشاف و استخراج آن بطور متوسط کار بسیار زیادی مىبرد. بنابراین حجم کمى از آن نماینده کار زیادی است. ویلیام ژاکوب اظهار تردید میکند که طلا هرگز ارزش خود را بتمامی دریافت داشته باشد. این نکته در مورد الماس بمراتب بیشتر صدق مىکند. بنا بر آمار ارائه شده توسط اِشوِِگِه [Ecshwege] تولید کل معادن الماس برزیل در طول هشتاد سال منتهى به ۱۸۲۳ هنوز بپای قیمت محصول متوسط یک سال و نیم مزارع شکر و قهوۀ این کشور نمىرسیده؛ با آنکه این مقدار الماس مستلزم صرف کار بسیار بیشتر و بنابراین نماینده ارزش بیشتری بوده است. علت اینست که با کشف معادن غنىتر مقدار ثابتی کار در الماس بیشتری تجسم مىیافته، و در نتیجه ارزش آن نزول مىکرده است. اگر انسان موفق مىشد بدون صرف کار چندانى کربن را به الماس تبدیل کند ارزش آن ممکن بود از ارزش خشت پائینتر بیاید. بطور کلى مىتوان چنین گفت که هر چه بارآوری کار بالاتر باشد مدت کار لازم برای تولید یک کالا کمتر، حجم کار متبلور در آن کمتر، و ارزش آن کمتر است. برعکس، هر چه بارآوری کار پائینتر باشد مدت کار لازم برای تولید یک کالا بیشتر، و ارزش آن بیشتر است. بنابراین ارزش هر کالا به نسبت مستقیم کمیت کار مادیت یافته در آن و به نسبت معکوس بارآوری آن کار تغییر مىکند. (اکنون جوهر ارزش را مىشناسیم؛ کار است. مىدانیم میزان سنجش آن چیست؛ مدت کار است. مىماند شکلى که ارزش را تبدیل به ارزش مبادله میکند؛ که باید تحلیل شود. اما پیش ازآن لازم است وجوه مشخصهای را که تاکنون تمیز دادهایم قدری مشروحتر سازیم ).16
شیئی مىتواند ارزشاستفاده باشد بی آنکه ارزش باشد. این وقتى است که آن شیئ مستقیما و بدون وساطت کار بحال انسان مفید واقع شود. هوا، زمین بکر، چراگاههای طبیعى، جنگلهای طبیعى و امثالهم از این زمرهاند. شیئی مىتواند هم مفید باشد و هم محصول کار انسانی، بی آنکه کالا باشد. کسى که نیاز شخصى خود را با محصول کار خود برآورده مىکند یقینا ارزشاستفاده تولید مىکند، اما کالا تولید نمىکند. برای تولید این دومى لازم است شخص نه تنها ارزشاستفاده بلکه ارزشاستفاده برای دیگری، ارزشاستفاده اجتماعى، تولید کند. (و باز نه صرفا برای دیگری. رعیت قرون وسطى بهره مالکانۀ ارباب فئودال و عشریۀ سهم کشیش را بصورت غله تولید مىکرد. اما نه غلۀ بهره مالکانه و نه غلۀ عشریه هیچیک به این علت که برای دیگری تولید شده بود کالا نمىشد. برای کالا شدن، محصول باید بواسطه [یا بوساطت] عمل مبادله به شخص دیگری که آنرا بمنزله ارزشاستفاده بخدمت مىگیرد منتقل شود.)17 و بالاخره، هیچ چیز نمىتواند ارزش باشد بی آنکه چیز مفیدی باشد. اگر چیزی بیفایده شد کار جایگزین در آن نیز بیفایده است. چنین کاری کار محسوب نمىشود، و بنابراین ارزشى هم نمىآفریند.
ادامه...
1 immense accumulation of commodities =ungeheure Warensammlung - پشتۀ پهناور [یا بیکران] ی از کالا.
2 در اصل: «کالا در وهله اول شیئى خارجى است…». بعبارت دیگر شیئى است که باصطلاح «وجود خارجى دارد». مارکس بحث موجزی درباره «جلوههای سرمایهداری در عرصه تولید غیرمادی» در تئوریهای ارزش اضافه، جزء ۱، انگلیسی، ص۴۱۳-۴۱۰، ارائه داده است.
3 Lebensmittel- خواربار؛ آذوقه. در این کتاب معنای تحتاللفظی آن یعنی «وسیله زندگی» مورد نظر است.
4 Erscheinungsform= form of appearance - این اصطلاح تنها در اصل آلمانی کتاب در گیومه آمده است. در زبان آلمانی میان Erscheinung و Scheinung، با آنکه هر دو دلالت بر تظاهر خارجی چیزها دارند، تفاوت زیادی هست. Erscheinung ، بعلت پیشوند Er که مفهوم «از درون» را افاده میکند، به تبیین فلسفی تظاهر تمام و کمال «جوهر» است و چیزی را پنهان نمیدارد؛ در مقابل مثلا «صورت ظاهری» بمعنای جلوۀ غیر قابل اتکای هر چیز. لذا مضمون بحث خود در اینجا چنین توجهدادنی به اختلاف دو معنا را از جانب مارکس اقتضا میکند. اما، علاوه بر آن، در میان فلاسفه بویژه هگل از چند لحاظ میان این دو تمیز میگذارد. مهمتر از همه آنکه نزد او «شکل ظهور» بدوا نه در تقابل با جوهر بلکه در تقابل با «مفهوم» هگلی (یا، مسامحتا، «مثال» افلاطونی) هر چیز معنا مییابد، بعبارت دیگر در وهله اول دلالت بر تظاهر خارجی یا تجسم عینی «مفهوم» دارد. لذا میتوان گمان داشت که مارکس در اینجا اولین «مغازله»اش با «شیوه بیان خاص» هگل، را در گیومه آورده است. در این صورت «شکل ظهور محتوائی متمایز از خود آن» در اینجا معنای «تجسم عینی مفهومی متمایز از خود آن» را پیدا میکند. همچنین رجوع کنید به فصل ۳٬ اینجا.
5 خوانندگان را توجه میدهیم که همه تساویها و عبارات ریاضی، خواه آنها که مانند عبارت بالا در لابلای کلمات آمدهاند و خواه آنها که در سطور مجزا خواهند آمد، باید از چپ به راست خوانده شوند.
6 در ترجمه انگلس: «…وجودش بمنزله یک شیئ مادی از نظر محو مىشود» (ص۴۵).
7 konkret = concrete - مشخص و معین؛ (به اختصار و در مقابل «مجرد») مشخص؛ کُنکِرِِت
8 کار«انعقاد یافته» یا « منعقد» (به قیاس خون انعقاد یافته یا منعقد) اصطلاح خاص مارکس است برای کاری که در وجود محصولش مادیت یا شیئیت یافته است، در مقابل حالت سیال یا جاری کار. معنا و اهمیت این تمایز را مارکس جلوتر روشن میکند.
9 Arbeitskraft = labour-power - قوه کار؛ توان کار؛ capacity to work - ظرفیت کار کردن (Pons Dictionary)
10 Warenwert = commodity-value - ارزش - کالا، یا ارزش کالائی. منظور ارزشی است که در قالب کالائی بعنوان ظرف یا محمل خود وجود دارد.
11 در اصل: «… نحوه ابراز، یا شکل ظهور ضروری ارزش،…».
12 «کار حرکت است، و لذا زمان میزان سنجش طبیعی آن را تشکیل میدهد» ( مارکس، گروندریسه، ص۲۰۵).
13 Intensität der Arbeit = intensity of labour- فشردگی (در مقابل گستردگی، یا طول مدت) کار
14 einzeln = individual - فرد (در مقابل نوع)؛ چنان که در همین جمله میبینیم، یا وقتی که میگوئیم «افراد نوع بشر»؛ یا وقتی که مارکس جلوتر میگوید «افراد سرمایهدار» و منظورش این یا آن «فرد» سرمایهدار است، در مقابل «طبقه» سرمایهدار (در ادامه همین جمله نیز کلمه Art آلمانی به معنی «نوع» در ترجمه انگلس به class انگلیسی به معنی طبقه یا رده برگردانده شده)؛ یا میگوید «فرد» ماشین و منظورش یک تک ماشین است، در مقابل سیستم تولید ماشینی در کارخانه، و غیره. ما «فرد» را در تقریبا تمامی این گونه موارد به «تک» (تک کالا، تک سرمایهدار، تک ماشین، و غیره) برگرداندهایم.
15 productivity of labour =Produktivkraft der Arbeit - بارآوری کار
16 این پرانتز تنها در نشر اول کتاب آمده است - ف.
17 (زیرنویس افزوده انگلس بر نشر چهارم آلمانى:) من این پرانتز را به این دلیل در اینجا اضافه کردهام که در نبودش این سوءتعبیر بکرات پیش آمده است که گویا مارکس هر محصولى را که بوسیله کسى غیر از تولیدکنندهاش بمصرف برسد کالا مىداند.
اشتراک در:
پستها (Atom)