۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۵, یکشنبه

Iran Isfehan 15.05.2011 Protests in the cafeteria of Polytechnic Univers...

دانشگاه زنده است!



لیلا جدیدی

چند روز پیش از 25 اردیبهشت اسماعیل احمدی مقدم، سر قشون سرکوب از آمادگی برای مقابله با "کوچکترین حرکتی از سوی فتنه گران" خبر داده بود. وی واقعیت را بیان کرده بود؛ اسباب نمایش حقیرانه زور بازو همگی مهیا بود. با این حال دانشجویان پیام خود را روشن و رسا اعلام کردند: دانشگاه زنده است!






روز 25 اردیبهشت که از سوی دانشجویان دانشگاه امیر کبیر به روز اعتراض به فضای امنیتی اعلام شده بود، با فضای امنیتی شدید و جلوگیری از ورود تعدادی از دانشجویان فعال به محوطه این دانشگاه آغاز شد. اقدامات نیروهای سرکوبگر رژیم برای مقابله با اعتراض دانشجویان نسبت به فضای امنیتی، بهترین سند حقانیت این حرکت است.






در بیان نمونه هایی از سرکوب و مقاومت در روز 25 اردیبهشت، دانشجویان دانشگاه تهران در تجمع خود درون دانشگاه با "مزدوران ساندیسی" که وارد دانشگاه شده بودند تا از آنها عکس بگیرند، روبرو شدند. موبایلها بلوک شده بود و دانشجویان شعار می دادند "مرگ بر ديكتاتور"، "دانشجوي باغيرت حمايت حمايت"






در دانشگاه صنعتی اصفهان، ماموران حراست محوطه دانشگاه و مجتمع تالارها را پر کرده و با خودروهایشان به گشت زنی پرداختند. آنها کارت دانشجویی دانشجویان را توقیف و تلاش در پراکنده کردن آنها می کردند، با این حال دانشجویان دست به تحصن زده و در برابر خشونت و فحاشی سرکوبگران مقاومت کردند.






در دانشگاه های تهران، امیرکبیر و شریف ضمن کنترل کارت شناسایی دانشجویان هنگام ورود به داخل دانشگاه، از ورود تعدادی از آنها جلوگیری شد. در خیابانهای اطراف دانشگاه تهران خودروهای گشتی سپاه پاسداران و موتورسواران لباس شخصی آماده به خدمت بودند و پایگاه بسیج کاملا بسیج شده بود.






با وجود حضور نگهبانی و نصب دوربین در محل، دانشجویان، سردر دانشگاه مشهد را با رنگ سبز در حجم وسیعی سبز کردند. از صبح زود مامورین حراست به همراه بسیج دانشگاه مشغول پاک سازی آن شدند.






برقراری نوعی حکومت نظامی، مورد ضرب و شتم قرار دادن دانشجویان، توقیف کارت دانشجویی و غیره اقدامات رژیم در دانشگاه صنعتی اصفهان بود. دانشجویان در برابر این حرکات مقاومت کرده و عده ای بازداشت شدند.






اعلامیه های اعتراضی دانشگاه آزاد اراک که تا دانشگاه های کوچکتر اطراف هم رسید، سبب شده بود که نیروهای امنیتی احتمال ایجاد هسته مرکزی اعتراض را جدی تلقی کنند. نیروهای ضد شورش روبروی دانشگاه آزاد اراک استقرار یافته و در حالت آماده باش بسر می بردند.






جنبش دانشجویی با مقاومت در برابر سرکوبگری رژیم یکبار دیگر در این روز اعلام کرد که همانند جنبش اجتماعی مردم ایران زنده است. خفقان، فشار، سرکوب، بازداشت و زندانی و اعدام تا کنون تنها به تلاشی رژیم در درون و بیرون انجامیده اما خواست آزادی و سرنگونی رژیم را اجتماعی تر کرده است


همنشین بهار: از Srebrenica سربرنیتسا تا بغداد

Iran Tehran 15.05.2011 Security forces prevent student from protesting

Iran - Tehran 15 May 2011. Student protest. yare dabestani!

"کاخ بلند" با آواز شاه زیدی و موسیقی علی تجویدی

I knew bin Laden - General - Al Jazeera English

News Bulletin - 2035GMT update

NYC Police Arrest IMF Head in Hotel Sex Assault

7 پنجمین مقاله دربارۀ نامۀ شیرین عبادی به ناوی پیلاری و در خواست رسیدگی به کشتار مردم در اهواز

نوشتۀ حمید محوی
برای مبارزه علیه  «رسانه – دروغ»
در نشریات انترنتی فارسی زبان
7
پنجمین مقاله
دربارۀ نامۀ شیرین عبادی به ناوی پیلاری
و در خواست رسیدگی به کشتار مردم در اهواز
برای آن هایی که فورا می خواهند به برداشت کلی من برسند، باید بگویم که این در خواست شیرین عبادی را در شرایط فعلی، در بازی زبان دیپلماتیک رایج در ایالات متحدۀ آمریکا و اتحادیۀ اروپا، و در نتیجه سازمان ملل متحد با سازمان حقوق بشر وابسته به آن، و در بازی زبان رسانه های قدیم و جدید، تحقیقا باید به مثابه در خواست کشتار مردم ایران و تخریب ایران درک کرد. به عبارت دیگر، مفهوم نامۀ او در بازی زبانی رایج رسانه ها، به این مفهوم است که به جنگ علیه ایران رسیدگی کنید. در واقع بین این نامۀ شیرین عبادی و نامه ای که علی میرفطروس چند وقت پیش نوشته بود و در آن از مقامات آمریکایی خواسته بود که سپاه پاسداران را بمباران کنند، فاصلۀ چندانی وجود ندارد. حال ببینیم که ما چگونه و بر اساس کدام سنجه ها به چنین نتیجه ای رسیده ایم.
در این جا به آخرین مقاله از پنج مقاله ای که تعیین کرده بودیم می پردازم. این مقاله در واقع نامۀ شیرین عبادی به ناوی پیلاری است که طی آن از کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد  در خواست می کند تا «به کشتار مردم در اهواز» رسیدگی کند (۲۹ فروردین ۱۳۹۰ برابر با ۱۸ آوریل ۲۰۱۱) :
آدرس نامه :
بر اساس نامۀ خانم شیرین عبادی حادثه مربوط است به روز 16 آوریل  2011 در اهواز که طی «تظاهرات مسالمت آمیز» برای اعتراض به «تبعیض...طی 32 سال حکومت جمهوری اسلامی...» به کشته شدن «12 نفر و زخمی شدن 20 نفر و بیش ا ز ده ها نفر نیز دستگیر شده اند» ...
ما در این جا نامۀ او را از زوایای مختلفی مورد بررسی خواهیم داد، تا ببینیم تا چه اندازه انتخاب این مقاله (نامه) برای این کلکسیون پنج مقاله ای در رابطه با موضوع «رسانه دروغ» مناسبت داشته یا نداشته است. و از آن جایی که فرستنده و گیرندۀ این نامه هر دو با محافل حقوق بشر در زمینۀ بین المللی مرتبط می باشند، فکر می کنم که می بایستی  به وضعیت حقوق بشر دست کم در این دو سه ماهه گذشته، و حتی کمی دورتر نگاهی بیاندازیم، و علاوه بر این باید ببینیم که در واقع چه اتفاقی افتاده است؟ ولی پیش از این که به جراحی متن و واقعه بپردازیم، جهت یادآوری پیشنهاد می کنم مقالۀ کاظم رنجبر تحت عنوان : «وحد ت ملی و نقش زبان ملی در این وحدت» (5 می 2011) را مطالعه کنید(1). در تحلیل کاظم رنجبر تقریبا مطالب اساسی در رابطه با «ناآرامی هایی» که خانم شیرین عبادی در رابطه با آن اظهار نگرانی کرده اند، مطرح شده و دراین جا نیز از دیدگاه کلی با همین مطالب اساسی سرو کارداریم ولی از زوایای دیگر و با شیوۀ تحلیلی دیگری که امیدواریم بتوانیم به چشم انداز وسیع تری راه پیدا کنیم، به ویژه با طرح موضوع  نقش رسانه های نوین در این کارزار اطلاعاتی که پیش  از این بررسی آن را طی مقالات متعدد در سایت پژوهش های جهانی سازی دیدیم، یعنی همین 39 مقاله ای که تا کنون ترجمۀ فارسی آن در گاهنامۀ هنر و مبارزه منتشر شده. در نتیجه از خوانندگان دعوت می کنم که پیش از خواندن این تحلیل حتما مقالات زیر را در گاهنامۀ هنر و مبارزه و یا اگر ترجیح می دهند همین مقالات را در سایت میشل شوسودوسکی مطالعه کنند + مقالۀ کاظم رنجبر :

  میشل کولن : اصول و قواعد تبلیغات جنگ
میشل کولن : برای درک جنگ در لیبی (بخش 1)
میشل کولن : برای درک جنگ در لیبی (بخش2)
دومینیکو لوسوردو : « در سوریه چه می گذرد؟ رویدادهای سوریه و تحریف در رسانه های همگانی (دربارۀ مرگ ندا آقا سلطان)» (البته بخشی از تیتر مقاله که داخل پرانتز نوشته شده، انتخاب من بوده است، در آینده تحلیل مفصلی از مرگ ندا در پیش خواهیم داشت که با همین مقاله شروع می شود، در نتیجه خواندن این پنج مقاله را برای وارد شدن به داستان غم انگیز ندا آقاسلطان نیز ضروری خواهد بود).
آنهایی که این مقالات را خوانده اند می توانند به خواندن بقیۀ متن ادامه دهند، و آنهایی که نخوانده اند...در بازی این متن به شکلی که بباید و بشایست شرکت نخواهند داشت.
همیشه به من ایراد گرفته اند که زیاد حرف می زنم و باید خلاصه بنویسم، چنین کارهایی احتمالا از  آنهایی که کار حرفه ای می کنند بر می آید، از سوی دیگر من اساسا آدم بازی گوشی هستم و شناختی را هم که از دنیای اطرافم به دست می آورم، به همین شکل است، در نتیجه در نوشتن نیز همین بازی گوشی ها را ادامه می دهم. فکر می کنم خواننده ای که بتواند وارد این بازی شود، و بپذیرد، به شرط این که در رابطه با موضوع به اندازۀ کافی انگیزه داشته باشد، برای او خواندن این پر حرفی ها بی ثمر نخواهد بود، در هر صورت امیدوارم که چنین باشد. با یادآوری این نکته که آن چه در این پنج مقاله موضوع مرکزی ما را تشکیل می دهد، رسانه دروغ در رسانه های نوین و تأثیرات آن در سطح اجتماعی می باشد. روشن است که شرکت فعال دوستان می تواند به این بحث وسعت بیشتری ببخشد.
منبع خبری زیر علامت سؤال
با توجه به این موضوع که شیرین عبادی مدتی است  در فرانسه و احتمالا در پاریس زندگی می کند، و هنگام وقوع حادثه ای  که در نامۀ 18 آوریل 2011 به ناوی پیلاری به آن اشاره دارد، در محل حضور نداشته است، معمولا می بایستی منبع خبری خود را مشخص می کرد. ولی در نامۀ او نه تنها از منبع خبری خبری نیست بلکه علاوه بر این، با اطمینان خاطر گزارشات دقیق تری را مطرح می کند که ضرورت منبع خبری و اعتبار آن را بیش از پیش برای خواننده مطرح می سازد. مطمئنا امضای او در پایان نامه به عنوان «مدافع حقوق بشر و برندۀ جایزۀ صلح نوبل 2003»  به هیچ وجه ضامن اعتبار چنین اطلاعاتی نیست، زیرا علاوه بر تعداد کشته شدگان و زخمی ها و دستگیر شده ها (ده ها نفر)، شیرین عبادی می نویسد :
« روز ۱۶ آوریل ۲۰۱۱ تعدادی از ایرانیان عرب زبان و سنی مذهب استان خوزستان، در شهر اهواز – واقع در جنوب ایران – تظاهرات مسالمت آمیزی مبنی بر اعتراض به وضعیت نامطلوب و تبعیض آمیز خود بر پا داشتند که متاسفانه با خشونت زیاد از طرف نیروهای حکومتی سرکوب شدند و پس از آن درگیری های کوچک و پراکنده نیز تا چند روز ادامه داشته است»
در گزارش شیرین عبادی به کمیسر عالی حقوق بشر در سازمان ملل متحد ( که شورای امنیت آن حدود یک ماه پیش از این حکم بمباران لیبی را صادر کرد) چند نکتۀ کاملا مشخص مطرح می شود که باید روی آن تأمل کنیم،  «تعدادی از ایرانیان» 1) عرب زبان، 2) سنی مذهب 3) در استان خورستان در شهر اهواز...12 نفر کشته و 20 نفر زخمی شده اند...
در نتیجه باید بپرسیم که شیرین عبادی چگونه مطمئن است که همۀ این تظاهر کنندگان و همۀ قربانیان – در صورتی که چنین ارقامی صحیح باشد -  از ایرانیان عرب زبان و سنی مذهب بوده اند؟ و می گوید : «درگیری های کوچک و پراکنده تا چند روز ادامه داشته است»، اولا کلمۀ «درگیری های...» در نوشتۀ او تا حدود زیادی شبیه گزارشات روزنامه نگاران از جبهۀ جنگ است و در ثانی، ناآرامی ها در روز 16 آوریل اتفاق افتاده و شیرین عبادی روز 18 آوریل این نامه را نوشته است، در این فاصله حداکثر 24 ساعت اگر گذشته باشد، «چند روز» در زبان شیرین عبادی، برندۀ جایزۀ صلح نوبل، اندکی سهل انگارانه به نظر می رسد.
در نتیجه در پاسخ به  نبود اعتبار در چنین گزارشاتی، آن هم در دورانی که دروغ و توطئه از زمین و زمان می بارد و گاهی با یک دروغ ساده، دولتی سرنگون می شود و قوم هایی به جان یک دیگر می افتند، با نتایج بسیار اسفناک، و در زمانی که از روی حقیقتی کشور ایران به یکی از اهداف نظامی ایالات متحده و ناتو تبدیل شده (از سال 2002 دراین مورد به مقالۀ «برای درک جنگ در لیبی» نوشتۀ میشل کولن مراجعه کنید)، چگونه ممکن است که بتوانیم با چنین سهل انگاری هایی با سهل انگاری رفتار کنیم؟  علاوه بر این، در گزارش شیرین عبادی اتفاق دیگری روی می دهد، که به نحو خاصی در مجاورت با تبعیض قرار می گیرد، زیرا در زبان خانم شیرین عبادی 12 نفر کشته با زبان و مذهب مشخص می شود. البته چنین تأکیدی «عرب زبان و سنتی مذهب» از جانب او بی دلیل نیست.

بازی زبانی در زبان بازی بزرگ
تأکید شیرین عبادی روی عرب زبان بودن و سنی مذهب بودن قربانیانی که گویا طعمۀ خشم جمهوری اسلامی در تظاهرات مسالمت آمیز شده اند، موضوعی است که مفهوم عمیق آن را باید در یکی از اصطلاحاتی درک کنیم که  در بازی زبان استراتژی نزد استعمارگران متداول است : بازی بزرگ . اصطلاح بازی بزرگ، خیلی به سادگی یعنی «نفاق بیانداز و حکومت کن». در نتیجه گزارش شیرین عبادی را باید در مجموعه سرمایه گذاری های امپریالیسم جهانی در نظر بگیریم در نتیجه گزارش شیرین عبادی را باید در مجموعه سرمایه گذاری های امپریالیسم جهانی در نظر بگیریم که هدفش جنگ و تجزیۀ ایران در ادامۀ کشور گشایی هایش در آفریقا می باشد که باید سیطره امپراتوری ایالات متحدۀ آمریکا را در آسیا تضمین کند.
حقوق بشر یا آتش بیار جنگ علیه ملت ها
به عبارت دیگر گزارش شیرین عبادی در این جا، و به طور کلی گفتمان دیگر هم کاران او مانند عبدالکریم لاهیجی، شادی صدر و تمام آنهایی که به طیف مدافعین و کارمندان مزدور و جایزه بگیر حقوق بشر تعلق دارند، در مجموع به بازی زبانی در رسانه های امپریالیستی (استعماری) تعلق دارد و چنان که رویدادهای اخیر در لیبی نیز نشان می دهد، می بینیم که موضوع حقوق بشر تا چه اندازه به عنوان بهانه ای برای کشتار مردم بی دفاع و چپاول منابع طبیعی و ثروت های ملی و سرانجام تسخیر نظامی کشورها و زیر پا گذاشتن حقوق حقۀ ملت ها به کار برده شده است.
جنگ علیه لیبی نیز به این بهانه آغاز شد که گویی قذافی مردم بی دفاع کشور خودش را قتل عام می کند. در نتیجه حدود یک ماه پس از نخستین روز بمباران لیبی، می توانیم نامۀ شیرین عبادی به ناوی پیلاری، کمیسر عالی حقوق بشر در سازمان ملل متحد را نه تنها به عنوان نشانه ای از تأیید او – برندۀ خوشبخت صلح نوبل 2003 - در رابطه با قطعنامه ای بدانیم که پیش از این در شورای امنیت تصویب شد، و با تکیه به همین شاخص – یعنی کشتار مردم بی دفاع در تظاهرات مسالمت آمیز  (به دروغ)–  البته اگر کاربرد هواپیمای شکاری و انواع و اقسام سلاح های کوماندویی با مشاورت نیروهای ویژۀ غربی جزء تظاهرات مسالمت آمیز تلقی شود - و سپس به اجرا گذاشته شد، یعنی قطعنامه ای که می توانیم آن را با هزار و یک نام بنامیم : «بزرگترین سرقت قرن»، « شیادی جنایتکارانه»،...و حالا شیرین عبادی تظاهرات مسالمت آمیز مشابهی را مطرح می کند که در خوزستان ایران توسط دولت ایران به خاک و خون کشیده شده است. که به شکل مسالمت آمیز، و گر نه از راه شورای امنیت، می خواهد بخشی از سرزمین ایران را جدا کرده و در آن کشور عربستان را تأسیس کند.

حقوق بشر یا اورنیوم ضعیف شده ترسایی
با این وجود همین مدافعین جایزه بگیر حقوق بشر که به خاطر 12 کشته و 20 زخمی به کمیسر عالی حقوق بشر در سازمان ملل متحد نامه می نویسند، وقتی موضوع به کشتارهای در حد میلیون نفر  توسط ایالات متحده مرتبط می شود، لال مانی می گیرند. به تاریخ 12 آوریل 2010 نامه ای سرگشاده مشخصا برای شیرین عبادی و عبدالکریم لاهیجی ارسال داشتم و خواسته بودم که با توجه به گزارشاتی که در وبلاگ «هیروشیما بغداد، ویژۀ کاربرد سلاح های اورانیوم ضعیف شده در جنگ های معاصر»(2)
 مراجعه نمایند – در صورتی که هنوز مطلع نیستند – و کاربرد این سلاح نسل برانداز را محکوم کنند. من این نامه را یک بار دیگر به همان شکل اولیه در پانوشت  ضمیمه می کنم(3). ولی گروه مدافعان حقوق بشری این نامه را شایستۀ پاسخ ندانستند. و علاوه بر این به هیچ یک از «کامنت» هایی  که در پای مقالاتشان نوشته ام و یا در گفتگوهای پراکنده در نشریات انترنتی با مدافعین حقوق بشر، نه تنها گوشۀ چشمی نشان نداده اند و بر عکس به شکل شگفت انگیزی وقتی موضوع اورانیوم ضعیف شده مطرح شده است، فورا  فرار را بر قرار ترجیح داده اند. گویی که مدافعان حقوق بشر مبتلا به [اورانیوم – ضعیف شده - ترسایی] هستند. به نظر شما این موضوع پرسش برانگیز نیست؟
در چنین مواردی است که به روشنی می بینیم که مدافعان حقوق بشر و تقریبا تمام اپوزیسیون های جیره بگیر غرب همواره در پیوند با محافل ارتجاعی و امپریالیستی حاکم در غرب بوده و با محافل پیشگام و مترقی غرب بیگانه بوده اند، زیرا محافل مترقی غرب قویا کاربرد اورانیوم رقیق شده را محکوم کرده و دائما افشا می کنند، و نویسندۀ این مقاله نیز از تلاش های آنها استفاده کرده است. موقعیت مدافعان حقوق بشر ایرانی و اپوزیسیون های ایرانی در خارج از کشور از این هم بدتر است، زیرا همان محافل امپریالیستی که چنین سلاح هایی را در جعبۀ ابزار استعماری شان گنجانیده اند، و همان هایی که بر اساس استراتژی نوین ایالات متحده که از طرف دیگر از تهدید بمب اتمی ایران که هنوز وجود ندارد حرف می زنند، ولی خودشان از این پس هیچ تفاوتی بین سلاح اتمی و غیر اتمی قائل نیستند...با این وجود کاربرد اورانیوم ضعیف شده را غیر اخلاقی دانسته اند. وقتی خود قاتل و نسل برانداز یعنی ایالات متحدۀ آمریکا و اتحادیۀ اروپا غیر اخلاقی بودن چنین سلاحی را به زبان می آورند(به اعتبار بسیاری از لینک های موجود در یوتوب) چگونه است که این مدافعان حقوق بشر شهامت محکوم کردن کاربرد چنین سلاحی را پیدا نمی کنند؟
تظاهرات مسالمت آمیز
یا
شرکت در طرح تجزیه و جنگ علیه ایران
برخی سایت های انترنتی دائما مقالاتی با مضمون ملت و قوم گرایی منتشر می کنند که بخشی از اپوزیسیون های ایرانی در خارج از کشور را تشکیل می دهد : ملت بلوچ، ملت ترک، ملت کرد... به این گروه ها البته باید گروه دیگری را اضافه کنیم که غالبا به طیف سلطنت طلبان تعلق دارند و در پی باز زایی ایران باستان، در زبان و فرهنگ و دین و حتی نژاد هستند و به عبارتی شوینیسم ایرانی را تداعی می کند که یکی از وجه مشخصات آن عرب ستیزی و اسلام ستیزی است. البته در خصوص اسلام ستیزی باید گفت که غالبا در اثار فرهنگی که به عنوان آلترناتیو در جبهۀ اپوزیسیون عرضه می کنند، دائما بین اسلام اصیل و اسلام به عنوان جمهوری اسلامی تفکیک قائل می شوند، آخوند خوب، آخوند بد. علاوه بر این یک فرقۀ دیگری هم هستند که دائما برای فدرالیسم در ایران تبلیغ می کنند، و بی گمان تمام این جریان ها از پنتاگون سر چشمه می گیرد و امروز این موضوعی نیست که بر کسی پنهان مانده باشد. در مقالۀ منوچهر صالحی (خرداد 1385) چنین می خوانیم :
 « دو سال پیش كه آریل شارون هنوز در اوج قدرت بود، در مصاحبه‌ای با یكی از روزنامه‌های اسرائیلی مدعی شد كه ادامه وجود یك ایران اسلامی كه دارای مواضع شدید ضد اسرائیلی است و حاضر به‌پذیرش موجودیت اسرائیل به‌مثابه سرزمین تاریخی یهودیان در منطقه نیست، در درازمدت به‌ ضرر اسرائیل است. او در همان مصاحبه اعلان داشت كه به ‌نفع اسرائیل خواهد بود كه در خاورمیانه كشورهای قدرتمند وجود نداشته باشند. به‌ نظر او، برای آن‌كه بتوان از تبدیل ایران به‌كشوری قدرتمند جلوگیری كرد، بهترین راه حل تجزیه ایران به‌چند كشور كوچك است». (4)
در ادامه همین مطلب منوچهر صالحی از کمک 75 میلیون دلاری ایالات متحده به رهبری نئو محافظه کاران در سال 2006 به اپوزیسیون ایران یاد می کند.
البته اسرائیل برای ایالات متحده اهمیت چندانی ندارد و در مقایسه با منافعی که درآفریقا و به خصوص در آسیا دارد، اسرائیل بیشتر یک هزینۀ زیادی به نظر می رسد. اگر اسرائیل برای آمریکا اهمیت داشت این کشور را در خطر پاسخ حتمی ایران (در صورتی که مورد حمله قرار گیرد) قرار نمی داد.
از سال 2004 نظامی های ایرانی اعلام کردند  که 600 موشک شهاب برای اسرائیل آماده کرده اند (منبع یوتوب)، که اگر به پیشنهادات دکتر حسن عباسی استراتژ شیعه مذهب ایرانی (که آمریکایی ها به دنبالش هستند) عمل شود، در صورتی که اسرائیل برای بمباران مراکز اتمی به ایران حمله کند، چهار مرکز تولید انرژی هسته ای و ذخایر موشکی اسرائیل از جمله اهداف این موشک ها خواهد بود. یعنی مقابله به مثل خواهد شد. به عبارت دیگر مسئله به  شکلی که خصوصا در رسانه های فرانسوی منعکس شده نیست، و مشکل اسرائیل تنها به قبول  خسارات احتمالی از جانب پدافند هوایی ایرانی خلاصه نمی شود – بر اساس ارزیابی های خودشان از توان پدافند هوایی ایران یعنی خسارتی معادل از دست دادن 20 تا 30 درصد از هواپیماها در حملۀ احتمالی به ایران، و این حجم از خسارت است که برای اسرائیل قابل قبول نیست -  بلکه مسئله تحمل خسارات بسیار سنگین تری است که ایران می تواند در پاسخ به اسرائیل وارد سازد که این نیز به هیچ عنوان برای اسرائیل قابل تحمل نخواهد بود.  احتمالا یکی از دلایلی که تا کنون به ایران حمله نکرده اند، این است که اولا در برنامۀ تسخیر هفت کشور تعیین شده، دچار تأخیر شده اند،  و ایران آخرین کشوری است که در برنامه اعلام شده، در ثانی نیروی بازدارندۀ ایران در حدی بوده است که دشمن را به فکر وادارد.
مضافا بر این که، ایران بین هفت کشور تعیین شده، به عنوان هدف برای ارتش ایالات متحده و ناتو، تنها کشوری است که مشخصا خود را برای رویارویی نظامی  با ایالات متحده و ناتو آماده کرده است. نه از دیروز و یا از تاریخ 2003 که موضوع مرکز اتمی ایران در نطنز مطرح شد، بلکه احتمالا از فردای نخستین حملۀ ایالات متحده به عراق در سال 1992.
چنین روی کردی از جانب ایران، کاملا با روی کرد معمر قذافی در لیبی متفاوت است که فکر می کرد با سرمایه گذاری در اروپا می تواند خطر جنگ را دور سازد و به طرح کشور مدرن صنعتی اش جامۀ عمل بپوشاند.  تمام سلاح های ایران که هم اکنون ما در یوتوب می توانیم مشاهده کنیم، و یا در گزارشات نظامی که در رسانه ها منعکس می شود، در صورتی که بلوف نبوده باشد، به گفتۀ برخی از نظامیان ایران که صدای و سیمای آنها را می توانیم در گشت و گذار در یوتوب ببینیم و بشنویم، چیزی است معادل 25 الی 30 درصد از سلاح هایی که ایران واقعا در اختیار دارد و به نمایش می گذارد.  با این وجود، هر  یک از ما می دانیم که نیروی نظامی ایران هر چه باشد قابل مقایسه با غول صنعتی آمریکا نیست که بودجۀ نظامی اش بیش از مجموع بودجۀ تمام کشورهای جهان می باشد، و همیشه با جمعی از کشورهای قدرتمند دیگر به هدفش حمله می برد.  با این وجود اگر ارتش ایران را یارای مقابله با بزرگترین ارتش جهان نیست، و نمی تواند جلوی بمباران ایران را بگیرد، ولی در یک مورد خاص تضمین داده شده است، هزینۀ برای دشمن احتمالی خیلی بالا خواهد بود و بستن راه به هر گونه تهاجم زمینی به خاک ایران. در نتیجه شوسودوسکی اکیدا تأکید می کند که باید اسرائیلی ها را بیدار کرد که در بازی آمریکایی ها علیه ایران شرکت نکنند. علاوه بر این، بر اساس تحلیل های او، یا سیاستمداران روسی وبه همین گونه فیدل کاسترو... معنای حمله به ایران به مفهوم پایان کار نخواهد بود، بلکه کاملا بر عکس به مفهوم آغاز جنگی گسترده تر و به عبارت دیگر، نه به آن شکلی که پیش از این از فرماندۀ آمریکایی به نقل آوردیم، یعنی ایران به عنوان آخرین کشوری که باید توسط ایالات متحدۀ آمریکا تسخیر شود، بلکه بر عکس ایران به عنوان آغاز جنگ جهانی سوّم. و همان گونه که مالینو دینوچی (5) توضیح داده است، یعنی نکته ای که نظریۀ [حمله به ایران = جنگ سوم جهانی] را تأیید می کند، در یکی از نتایج حمله به لیبی قابل مشاهده است : یعنی شتاب در مسابقۀ تسلیحاتی. روسیه برنامه های گسترده ای را اعلام کرده و طبیعی است که چین نیز پشت سر روسیه حرکت خواهد کرد.
حال بر می گردیم به موضوع مرکزی خودمان، یعنی تلاش هایی که آمریکا برای به زانو درآوردن ایران انجام می دهد. یعنی ایجاد اپوزیسیونی که،  به قول منوچهر صالحی در مقالۀ بالا، سر به راه باشد و بتواند به عنوان آلترناتیو همان نقشی را بازی کند که امروز اپوزیسیون لیبی به عهده گرفته است. به همین علت، من فکر می کنم، بررسی دقیق جنگ علیه لیبی برای ایرانیان بسیار مفید خواهد بود.
بی گمان جوایز میلیون دلاری خانم شیرین عبادی ها نیز به همین سیاست امور خارجۀ آمریکا در رابطه با کشورهایی که جزء اهداف او می باشد باز می گردد.
ولی در نامۀ شیرین عبادی و پشت صحنۀ این نامه، می بینیم که به ملیت هایی که قرار است هر کدام با مبارزات پی گیر از زنجیری که «فارس ها» بر گردنشان انداخته اند رها شوند، یک ملت دیگر هم اضافه می شود : ملت عرب. طرح چنین نقشه ای علیه ایران و در برنامۀ تبلیغات امپریالیستی علیه ایران، بی گمان مشکل تر از به میدان آوردن ملت ترک و کرد و بلوچ به نظر می رسید، زیرا صدام حسین نیز با چنین نظریه ای با پشتیبانی و تحریک امپریالیسم جهانی یعنی ایالات متحدۀ آمریکا و اتحادیۀ اروپا به ایران حمله کرد. ولی رویدادهای اخیر در کشورهای عربی موجب شد که طرح «ملت عرب» زیر به فهرست اضافه شود.   و از هم اکنون نیز به شکل خجولانه ای نماینده ای هم برای آنها تعیین کرده اند که در لندن مستقر می باشد، این نمایندۀ ملت عرب، نامش یوسف عزیزی بنی طرف است که طی سخنرانی برای دوستان آذربایجانی اش می گوید که « خودش را آذربایجانی می داند و در صورتی که اگر قیام فقط در آذربایجان به پا شود، حاضر است برود و در کنار مردم آذربایجان علیه شوینیزم بجنگد» (6). معنای چنین حرفی، این است که ایشان در پی تجزیۀ ایران هستند، در حالی که در جاهای دیگر می گوید هدف من تجزیه ایران نیست. جالب است بدانیم که این «ملت ها» هیچ یک با یکدیگر اختلاف نظری ندارند، و در پیوند با طرح امپریالیسم جهانی علیه ایران و «شوینیسم فارس» مبارزه می کنند. به عبارت دیگر، هر یک از این گروه ها در تحلیل ها و سیاست هایشان، تجزیۀ  ایران را مد نظر دارند. به عنوان مثال کردها تنها به جدا کردن استاد کردستان نمی اندیشند، بلکه برای آزاد سازی همسایۀ خود یعنی آذربایجان نیز مبارزه می کند.
یوسف عزیزی بنی طرف البته به شکل گسترده در رسانه ها حضوردارد و طرح او ایجاد عربستان در جنوب ایران است. سایت هایی که او را منتشر می کنند بسیارند، ایران امروز، سایت اخبار روز، سایت شهروند، رادیو فردا، سایت آذربایجان، اتحادیۀ بلوچستان در سوئد(7)، پژواک ایران، روشنگری، رادیو برابری و بسیاری دیگر، و همه جا خودش را نمایندۀ روشنفکران و ملت عرب اهواز و «ملت عرب» معرفی می کند.
ولی اطلاعات من از فعالیت های او در همین حد و حدودی است که گشت و گذارهای انترنتی اجازه می دهد. مطمئنا یکی از پرسش هایی که همیشه و در هر موردی از این نوع موارد مطرح خواهد بود، این است که ما بپرسیم این افراد از کجا تأمین مالی می شوند. در این مورد البته می توانیم حدس بزنیم. ولی در عین حال به همین ترتیب می توانیم حدس بزنیم، که  «ناآرامی» هایی که شیرین عبادی به آن اشاره کرده است، احتمالا  با فعالیت های افرادی مانند یوسف عزیزی بنی طرف،  که گویا فعلا در لندن خیمه زده است، بی ارتباط نمی باشد.
اتفاقا طی نگارش همین متن بود که  یک ایمیل از خود یوسف عزیزی بنی طرف دریافت کردم که حاوی یک فایل از مصاحبه ا ش با رادیو برابری بود(8). یعنی پیش از این که نقد من از فعالیت های او موجب ناسزاگویی او بشود و درنتیجه پاسخ متقابل من به او. ولی بی ادبی و بدجنسی این گونه مأمورین مزدور غرب که نامی جز خیانت کار برای آنها پیدا نمی شود کرد، مانع از این نیست که دراین مصاحبه خیلی از نظریات ما را تأیید می کند و اطلاعات خوبی در اختیار ما می گذارد. البته این اطلاعات را بی آن که بخواهد در اختیار ما می گذارد، زیرا اگر چه افرادی مانند او نقشه های هولناکی را تدارک می بینند، ولی آدم های هوشمندی نیستند، اگر هوشمند بودند هرگز در پی چنین طرح هایی نمی رفتند و جان یک عده را هم به خطر نمی انداختند.  
محتوای گفتما او، نشان می دهد که حدس ما در مورد ارتباط او با حوادث اهواز کاملا درست است. در این مصاحبه خود او توضیح می دهد که از طریق فیسبوک با محافل اهوازی گفتگو داشته و قرار و مدار برای تظاهرات نیز از همین طریق انجام گرفته است.
حرف های او دراین مصاحبه خیلی از نظریات ما را در این جا تأیید می کند. و حدس ما در مورد ارتباط او با حوادث اهواز کاملا درست است. در این مصاحبه خود او توضیح می دهد که از طریق فیسبوک با محافل اهوازی گفتگو داشته و قرار و مدار برای تظاهرات نیز از همین طریق انجام گرفته است.
فیس بوک
در مورد فیسبوک فراموش نکنیم که همان طور که دومینیکو لوسوردو می گوید : « با پیدایش نسل انترنت، فیسبوک، توییتر، سلاح نوینی حاصل آمد که دارای آن چنان قابلیتی است که می تواند توازن نیروها را در سطح بین المللی به شکل شگرفی متحول سازد» (در سوریه چه می گذرد. منتشر شده در گاهنامۀ هنر  مبارزه به تاریخ 2 می 2011).
تحلیل دقیق حرف های یوسف عزیزی در این مصاحبه، به قطع یقین می تواند نظریۀ ما را در مورد پیوند با این تظاهرات و علاوه بر این در پیوند با گفتمان مدافعان و فعالان حقوق بشر مانند شیرین عبادی روشن سازد. به عبارت دیگر در تحلیل موشکافانۀ گفتمان تجزیۀ طلبان، در این جا گفتمان یوسف عزیزی بنی طرف، نشان خواهیم داد که تا چه اندازه  با  طرح «بازی بزرگ» امپریالیستی علیه ایران شرکت دارد و تا چه اندازه مسئول چنین «نا آرامی ها» با نتایج بسیار اسفناک در ایران است.
و در همین جا باید به افرادی نظیر شیرین عبادی و یوسف عزیزی بنی طرف باید یادآوری کرد که به نتایج دقیق کار خودشان بیاندیشند. در بخش های بعدی ما به تحلیل گفتمان یوسف عزیزی بنی طرف می پردازیم که با نامۀ شیرین عبادی هم صدایی خاصی را نشان می دهد.

تاریخ
به طور کلی در بازی زبانی و گفتمان مزدورانی که در طرح بازی بزرگ امپریالیستی علیه ایران شرکت دارند، ترفندها بسیار ساده هستند: تبعیض و اختلاف طبقاتی، یعنی موضوعی عام که آنها را به نتیجه می رساند که باید در پی کسب حقوق حقۀ ملی باشند. «حقوق ملی» یکی از اصطلاحاتی است که در این بازی زبانی شرکت دارد.
در گفتمان یوسف عزیزی بنی طرف غالبا به سابقۀ تاریخی استان اهواز اشاره می کند و از شخصیت های تاریخی مانند شیخ خزعل یاد می کند.
اگر به شیخ خزعل بازگردیم، می بینیم که سیاست استعماری در رابطه با ایران از آن تاریخ هیچ تغییری نکرده است.
به نقل از ویکیپدیای فارسی :
« پس از کشف نفت در مسجد سلیمان و خوزستان  توسط «شرکت سندیکای امتیازات» چند ماه بعد در ماه آوریل 1909 میلادی( فروردین1288 ه.ش) شرکت نفت ایران و انگلیس با سرمایۀ دو میلیون لیره تأسیس شد و در لندن به ثبت رسید و جانشین شرکت «سندیکای امتیازات» شد. این شرکت یک سری قراردادها با سران بختیاری و شیخ خزعل منعقد نمود و یک مایل مربع از اراضی آبادان را برایا یجاد پالایشگاه ا زاو خریداری نمود. سال بعد ساختن پالایشگاه شروع و سه سال بعد خاتمه یافت. به موجب قرارداد دیگری که شرکت با شیخ خزعل  داشت، وی حفاظت ناحیۀ آبادان را در مقابل مبلغی که شرکت می پرداخت، عهده دار بود و همین امر باعث پیشرفت روند رو به رشد کارهای این شرکت بود، اما حقیقتا مر این بود که شرکت یعنی عامل سیاست امپریالیزم به جای آن که در تقویت دولت مرکزی بکوشد و از دولت ایران ایجاد امنیت را در منطقه نفت خیز بخواهد، صلاح خود را در این دیده بود که باد ادن رشوه دل خوانین بختیاری و سران متنفذ خوزستان مانند شیخ خزعل را به دست آورد، تا هم از تجاوز احتمالی آنان در امان بماند و هم دولت مرکزی را ضعیف وانمود کند.»
به همین علت است که در گفتمان یوسف عزیزی بنی طرف ساکن لندن در انگلستان، در سال 2011 یعنی تقریبا یک قرت پس از نخستین قرارداد انگلیس با شیخ خزعل، مدعی می شود که  ایران یک کشور متجاوز بوده و نفت خوزستان را به تاراج می برد، و ملت عرب را از ثروت «ملی خود» محروم کرده است. در نتیجه می بینیم که موضوع شیخ بنی طرف به عنوان شیخ خزعل دوّم و یا سوّم به هیچ عنوان با مبارزه برای دموکراسی و یا الغای استثمار انسان از انسان ندارد، و مشکلی را که مطرح می کند، در اصل حتی مشکل تبعیض هم نیست، بلکه مشخصا به آن طیف از اپوزیسیونی تعلق دارد که در پی اجرای طرح های امپریالیستی برای تضعیف و تجزیۀ ایران است. و به طور مشخص در حال تشکیل پرونده برای ایران هستند، تا از دیدگاه تبلیغاتی برای صادر کردن قطعنامه ای مشابه به لیبی علیه ایران زمینۀ اولیه فراهم کنند.
البته ما هیچ اطلاع دقیقی از رویدادهای 15 آوریل 2011 نداریم، ولی هیچ بعید نیست که حوادثی که در سوریه اتفاق افتاده، در ایران هم تکرار شده باشد، در سوریه عده ای ناشناخته به روی مردم تیراندازی کرده اند و یا تهیه فیلم های ساختگی، و نمونۀ بارز آن قتل ندا آقا سلطان است که بعدا پروندۀ مستقلی دربارۀ این حادثه تهیه خواهم کرد،...، یعنی اختراع تصاویر و یا حوادثی که بتواند دولت حاکم را بی اعتبار سازد، که بعدا به عنوان مدرک ببرند به شورای امنیت و با تعبیر خاصی که در واقع به مفهوم زیر پا گذاشتن تمام قوانین بین المللی می باشد، به این نتیجه برسند که باید برای حفاظت از جان شهروندان تمام زیر بناهای کشور را با بمب اتمی تاکتیک بمباران کنند  و سپس آن را تحت تصرف بگیرند.
مداخلۀ شورای امنیت؟
در گفتما ن او مشخصا می بینیم که به شکل ضد و نقیضی، می گوید که «ما» نمی خواهیم  موضوع کشتار مردم در تظاهرات اهواز به محافل بین المللی کشیده شود، و در رابطه با اپوزیسیون ها ی دیگر نیز گویی که آنها در مورد طرح او زیاد موافق نیستند، و یا سکوت می کنند، در این صورت اعلام می کند که «چرا این پرونده، یعنی کشتار جوانان عرب اهوازی، به شورای امنیت کشیده نشود؟»
در نتیجه «شیخ خزعل» می خواهد «انگلیس» مداخله کند و با سرکوب دولتی مرکزی، یعنی این بار با بمباران اتمی تاکتیک و تخریب زیربناهای کشور و میلیون ها فارس، در خوزستان کشور عربستان تأسیس کند و ذخایر نفتی را به ملت عرب بازگرداند. و نمی بیند که ایالات متحدۀ آمریکا نیز به نفت خوزستان دلبستگی دارد. و یادش رفته است که ایرانی ها چگونه ارتش قدرتمند عراق را که تقریبا تمام دنیا از او حمایت می کرد، از همین سرزمینی که ایشان عربستان می نامد، بیرون راندند.
و جالب است بدانیم که، گویا پس از تمام جان فشانی ها، کار اصلی را تنها با دو بالگرد که تازه راه اندازی کرده بودند، انجام دادند و تمام ارتش اشغالی را واپس راندند. و این هم از شگفتی های وضعیت جغرافیایی ایرانی است. یعنی یکی از سه منطقۀ جغرافیایی در جهان که به سختی قابل تسخیر است، از این نقطه نظر اولین کشور ایالات متحده است، سپس روسیه و بعد ایران.
ولی نکته ای که بیش از همه از یوسف عزیزی بنی طرف، به قول معروف، یک آدم انگلیسی می سازد، این است که تظاهرات اخیر در اهواز را به قیام ملت های عرب پیوند می زند و به ویژه از لیبی نام می برد.
با توجه به تمام افشاگری هایی که ما در همین گاهنا مۀ هنر و مبارزه تا کنون در مورد «قیام مردم لیبی» با مراجعه به سایت های پیشگام در غرب انجام داده ایم، امروز اگر فردی بخواهد حملۀ ایالات متحده و کشورهای هم پیمان او را به عنوان مداخلۀ بشر دوستانه به لیبی معرفی کند، و یا از «قیام مردم لیبی» به عنوان الهام بخش جوانان عرب اهوازی حرف بزند، کاملا مشخص می گردد که از سیا و یا انتلیجنت سرویس حقوق می گیرد. در هر صورت با حساب آقای یوسف عزیزی ما باید در خوزستان منتظر القاعده باشیم، چون که در لیبی نیروی نظامی اصلی را همین القاعده و شبکه های وابسته به آن علیه قذافی هدایت می کنند، البته به پشتیبانی نیروهای ویژۀ غربی، اینتلیجنت سرویس و سیا و یگان های ویژۀ غربی...

تصفیۀ قومی فراخواست تظاهر کنندگان ملت عرب اهوازی
نکتۀ بسیار مهمی که در مصاحبۀ یوسف عزیزی بنی طرف با رادیو برابری می توانیم بشنویم، به علت این «تظاهرات مسالمت آمیز» مربوط می شود. این موضوع در آغاز توسط گزارش گر رادیو برابری مطرح می شود که توجه شما را به آن جلب می کنم : « ششمین سالگرد قیام خونین مردم اهواز که علیه توطئه های رژیم به خاطر تغییر ترکیب جمعیت اهواز در شش سال پیش... مجدد توسط رژیم به خاک و خون کشیده شد.»
(البته در مورد تعداد قربانیان چه در 15 آوریل 2005 . چه در 15 آوریل 2011 اختلاف نظر وجود دارد. به گفتۀ یوسف عزیزی مأمورین جمهوری اسلامی تعداد کشته شدگان سال 2005 را 9 نفر اعلام کرده بود ولی او بعدا پی می برد که 15 نفر کشته شده اند، و در مورد کشته شدگان اخیر نیز با شیرین عبادی اختلاف نظر دارد و تعداد قربانیان را بین 15 تا بیست نفر ارزیابی می کند. که ما در هیچ یک از این موارد نمی توانیم اطمینانی داشته باشیم.)
در نتیجه علت تظاهرات در شش سال پیش و تظاهراتی که به عنوان ششمین سالگرد قیام «خلق عرب اهواز» به پا شده است، چنین است که «خلق عرب اهواز» از ورود بیگانگان، شیرازی ها، آباده ای ها، تبریزی ها، تهرانی ها و کرمانی ها و غیره  در اهواز یا «اقلیم عربستان» ناراضی هستند و می خواهند که «اقلیم عربستان» تنها به «خلق عرب اهواز» تعلق داشته باشد و به عبارت دیگر حاکمیت دولت ایران را در این منطقه زیر علامت سؤال برده اند، و علاوه بر این در پی تشکیل دادن دولت مستقل هستند. و هدفشان تصفیه قومی و نژادی است. و صد البته که این طرح در راستای استراتژی استعمار جهانی حرکت می کند.
در نتیجه اگر «تغییر ترکیب جمعیت اهواز» موجب اعتراض «خلق عرب اهواز» بوده است، به این معنا خواهد بود که «خلق عرب اهواز» در پی تصفیۀ قومی و نژادی در بخشی از کشور ایران هستند که در آینده می خواهند آن را به کشور مستقل عربستان تبدیل کنند.
در این گذار به روشنی می بینیم که تمام اتهامات نژاد پرستی که یوسف عزیزی بنی طرف به «فارس ها» وارد می سازد، از دیدگاه روانشناختی چیزی نیست به جز فرافکنی و یا نفی اثباتی نزد خود او، به این معنا که آن تمنّا و آرزومندی باطنی و ناخودآگانه ای که تحمل آن برای فرد ممکن نیست، همان را به دیگری نسبت می دهد : «من» نژاد پرست هستم و یا منافعی در نژاد پرستی دارم که تحملش برایم ناممکن است، پس این تمایل را به دیگری نسبت می دهم که با خیال راحت به بزهکاری ام رنگ انقلابی و بشر دوستانه بزنم و از اینتلیجنت سرویس و سیا حقوق مکفی بگیرم، خدا را چه دیدید شاید هم که تبدیل شدم به شیخ بنی طرف حاکم اقلیم عربستان.
بی گمان در همه جا نارضایتی وجود دارد، ولی سوء استفاده از این تا رضایتی ها با توجه به کاربرد شبکه های انترنتی، برای تجزیۀ کشورهای مستقل، به  توطئه های امپریالیستی تعلق دارد. و می بینیم که در رسانه هایی مانند «رادیو برابری» چگونه واقعیت واژگونه جلوه داده می شود و توطئۀ امپریالیستی برای تجزیۀ کشور ما به عنوان توطئۀ رژیم تلقی می شود.
من فکر می کنم تا این جا برای بررسی نامۀ شیرین عبادی کافی باشد، در مقالۀ بعدی به موضوع طرح امپریالیستی دیگری می پردازیم که مرگ ندا آقا سلطان را زیر علامت سؤال می برد.
و برای نقطۀ پایان، یک بار دیگر به موضوعی که در پایان نقد مقالۀ فرهنگ قاسمی مطرح کردم، اشاره می کنم، که امروز به شکل بی سابقه ای تشخیص واقعیت و از دروغ به ویژه در زمینۀ فعالیت ها و مبارزات اجتماعی، به دلیل توطعه های ساختگی و جنگ اطلاعاتی و رسانه ای، به مشکل برخورد کرده است.
ما تقریبا دائما ایمیل هایی دریافت می کنیم که فرستنده از ما می خواهد که از فعالیت های آنها پشتیبانی کنیم ، به مثال زیر توجه کنید :
«برای پشتیبانی از مبارزات کارگران ایران و حق تشکیل هر گونه سندیکا و برای آزادی منصور اسالو و دیگر کارگران زندانی و همه زندانیان سیاسی، مدت نزدیک به یک ماه است که یک دادنامه ( پتیسیون) از سوی نهادهای مدنی زیادی درست شده است. در نظر داریم، در صورت گرداوری امضاهای زیاد، آنرا به سازمان ملل، پارلمان اروپا و سازمان جهانی حقوق بشر و سندیکاهای بین المللی بدهیم.»
چه کسی در این جا می تواند از مبارزات کارگران در ایران پشتیبانی نکند؟ چه کسی با آزادی زندانیان سیاسی می تواند مخالف باشد؟ چه کسی می توان دبا حق تشمیل سندیکا مخالف باشد؟ ولی ببینیم که این فراخواست ها را می خواهند به کجا ببرند. یعنی فراخواست هایمان و مبارزات کارگری ایران را ببریم پیش  همان نهادهایی که بمباران لیبی را قانونیت بخشید؟ 


پا نوشت :
1)
http://www.iranliberal.com/Maghaleh-ha/EXtra/Ranjbar_NaghshZaban.htm
2)
http://stopua.blogfa.com
3)

آنی را که «پرداتور» نامیده اند
در آسمان لیبی به پرواز درآمد
پرنده ای مرگبار که به نام حقوق بشر
آتش جهنم را تقسیم می کند

نوشتۀ مالینو دینوچی
ترجمه از فرانسه به فارسی توسط حمید محوی
Mondialisation.ca, Le 26 avril 2011


رئیس جمهور اوباما کاربرد «پرداتور» های مسلح را درلیبی تأیید کرده است. «پرداتور» ازنوع هواپیماهای هدایت شونده از را ه دور هستند («تله کومانده»). «پرداتورهای» بسیج شده در بمباران لیبی از نوع «هانتر/ کیلر» (شکاری/ کشنده) : این خبر از جانب وزیر دفاع رابرت گیتس اعلام شد. «پرداتور» هایی که در عملیات «پروتکتور یونیفیه» (اتحادیۀ پشتیبان) به کار گرفته شده اند از آخرین نسل این نوع هواپیماها می باشد (مترجم : موضوعی که به روشنی نشان می دهد که این جنگ تا چه اندازه برای آزمایشات نظامی فرصت مناسبی بوده است) :
MQ-9 Reaper
شکاری کشنده با آتش جهنم، آخرین محصول ایالات متحدۀ آمریکا




«ام-کیو – ریپرز» برای نخستین بار به سال 2007 در افغانستان به کار برده شد. «ریپرز» (دروکننده) –  بی شک دروکنندۀ زندگی انسان ها – قادر به پرواز در ارتفاع 15 هزار متری، با حمل یک تن و نیم (1500 کیلوگرم) می باشد، که غالبا موشک های «هلفایر»(آتش جهنم) است


«ریپرز» می تواند 14 موشک هلفایر حمل کند، در صورتی که مدل های قدیمی تر تنها دو فروند موشک حمل می کردند.
«ریپرز» ها احتمالا از پایگاه سیونلا (درسیسیل) پرواز می کنند یعنی پایگاهی که نظامیان برای تدارکات و هدایت در آن جا مستقر شده اند، ولی در واقع این هواپیماها  توسط یک خلبان و یک متخصص دیدبان فضایی هدایت می شود که جلوی صفحۀ کامپیوترشان در پایگاه هوایی «کریچ» در نوادا نشسته اند. هواپیما نیز به دیدبانی هوایی ماورای قرمز و دوربین ویدئو که از راه شبکۀ ماهواره ای به هدایت کنندگانی که در پایگاه هوایی مستقر هستند اجازه می دهد که اهدافشان را شناسایی کنند.
کشتن به وسیلۀ هواپیما با یک اهرمک از فاصلۀ 10 هزار کیلومتری آخرین سر حدات فن آوری نظامی را به نمایش می گذارد.
کاپیتان مت دین یکی از خلبانان پایگاه کریچ در نوادا، طی مصاحبه ای با [س ان ان] چنین اظهار نظر کرد و گفت :«شناسایی اهداف روی صفحۀ رایانه و ارسال آنها به جهان دیگر، و سپس رفتن به «فست فود» برای صرف نهار، تجربۀ ای فراتر از واقعیت است. با این وجود مشکل همیشه تشخیص اهداف است»، تشخیص اهدافی که باید مورد جمله قرار بگیرند و چیز هایی که نباید : کاربرد «پرداتور/ ریپر» در افغانستان، پاکستان و یمن بی وقفه هم راه با «اشتباه» بوده است، و اشتباه در این جا یعنی کشتار غیر نظامیانی که به عنوان «تروریست» یا «شورشی» شناسایی کرده بودند. دو روز پیش، در افغانستان، با پرتاب یک موشک «هیلفایر» از روی پرداتو نظامیان آمریکایی را به جای تروریست ها هدف گرفت و موجب مرگ آنها شد.


در مورد لیبی، ژنرال جیمز کارترایت در جلسه ای با حضور خبرنگاران در پنتاگون مشخصا توضیح داد که نیروهای وفادار به قذافی برای این که هدف هواپیماهای ناتو قرار نگیرند، در درون مناطق مسکونی حرکت می کنند. به همین علت است که در حال حاضر از «پرداتورها استفاده می شود که قابلیت بی بدیلی در تشخیص اهداف در درون مناطق شهری برای اجتناب از خسارات جانبی دارند، یعنی مأموریتی که از عهدۀ بمب افکن های سنتی ساخته نیست».
ولی ژنرال توضیح نمی دهد که چگونه می توان با به کار بستن پراداتور/ ریپر» از «خسارات جانبی» جلوگیری کرد، در حالی که موشک های «هیلفایر» به سه نوع کلاهک جنگی مسلح هستند که عبارت است از : ضد تانک، خوشه ای و «ترموباریک» (با تأثیرات شوک موجی و حرارتی)

کلاهک ترموباریک
Agm-114N Metal Augmented Charge
برای نخستین بار به سال 2005  در عراق مورد استفاده قرار گرفت، ویژکی این سلاح در این نکات است که وقتی به هدف اصابت می کند ابری از غبار آلومینیوم تولید و منتشر می کند که متعاقبا به انفجار ثانوی می انجامد. این انفجار ثانوی با فشاری که وارد می سازد موجب فضایی خالی از هوا می شود، و در نتیجه آنهایی که در منطقۀ انفجاری به سر می برند در اثر خفگی می میرند، حتی آنهایی که در ساختمان ها و یا پناه گاه ها به سر می برند دچار همین سرنوشت خواهند شد. سازمان دیدبان حقوق بشر این سلاح را به عنوان سلاحی قویا خشونت بار ارزیابی کرده، زیرا برای غیر نظامیان هیچ پناه گاهی باقی نمی گذارد. با چنین شیوه هایی است که قطعنامۀ شورای امنیت را برای حفاظت از جان شهروندان به اجرا گذاشته اند.


 
Edition de samedi 23 avril 2011 de il manifesto,
منبع:
http://www.mondialisation.ca/index.php?context=va&aid=24500


+ نوشته شده در 14 May 2011ساعت 5:21 بعد از ظهر توسط گاهنامۀ هنر و مبارزه | نظر بدهید

گاهنامۀ هنر و مبارزه
14 می 2011


تجزیۀ لیبی :
طرح ایالات متحدۀ آمریکا و ناتو برای تغییر شکل بخشیدن به لیبی
مصاحبۀ زوجینگینگ با مهدی داریوش ناظم رعایا
ترجمه از فرانسه به فارسی توسط حمید محوی

par Mahdi Darius Nazemroaya


mondialisation.ca, Le 2 mai 2011
Life Week Magazine (Chine)
یاد داشت ناشر
مهدی داریوش ناظم رعایا به پرسش ها ی زو جینگینگ در مورد جنگ در لیبی، برای مجلۀ  «لایف ویک» پاسخ می گوید. «لایف ویک» یکی از مهمترین مجله هایی است که در پکن منتشر می شود. این مصاحبه بن بست جنگ درلیبی را به عنوان شیوۀ راه بردی پنتاگون و ناتو برای تجزیۀ لیبی توضیح می دهد. در این گفتگو در عین حال نقش ترکیه و آلمان و موضوع گسیل نیروی حافظ صلح توسط اتحادیۀ اروپا مورد بررسی قرار گرفته است. دربارۀ اهمیت اقتصادی مصراته نیز مطالبی مطرح شده. مصاحبه به تاریخ 26 آوریل و به زبان انگلیسی انجام گرفته و سپس به ز بان فرانسه ترجمه شده است.

زوجینگینگ :
این گونه  به نظر می رسد که در این سه هفتۀ گذشته، از فعالیت های اتحادیۀ غرب  کاسته شده، به نظر شما علت این بن بست چیست؟

ناظم رعایا :
بن بست در لیبی، در اصل حساب شده است. به این معنا که ایالات متحده و ناتو این وضعیت «بن بست»  بین دولت لیبی در طرابلس و شورای موقت در بنغازی را به عنوان شیوۀ راه بردی انتخاب کرده اند. مزیت کار بست این استراتژی، در نقطۀ بن بست، به آنها اجازه می دهد که طرابلس و بنغازی، هر دو را با هم در چنگ داشته باشند. هر چه بیشتر از دو جناح خسته و تضعیف شوند، شانس این که هر دو برای پایان بخشیدن به جنگ به طرف ایالات متحده و کشورهای عضو پیمانان ناتو باز گردند، بیشتر خواهد شد. و در عین حال شورای موقت بیشتر با ایالات متحده و اتحادیۀ اروپا داد و ستد خواهد کرد، و رژیم لیبی در طرابلس نیز از ایالات متحده و اتحادیۀ اروپا درخواست خواهد کرد که به جنگ پایان داده شود و امتیازات بیشتری خواهد داد. ایالات متحده و اتحادیۀ اروپا می خواهند که هر دو جناح هر چه بیشتر به واشینگتن و بروکسل (یعنی ناتو) وابسته شوند و  داوری در مورد وضعیت لیبی را به آنها بسپارند. فرجام کار برای لیبی همان خواهد شد که ایالات متحدۀ آمریکا و اروپای غربی در پایان جنگ جهانی دوم در سال 1945 برای این کشور در نظر گرفته بودند.
هدف آنها این است که لیبی به دو قسمت تقسیم شود. یعنی کاری که کارشناسی غرب در آن از مهارت زیادی برخوردار است. آنها در تحریک مردم علیه یکدیگر و تخریب ملت ها از کارشناسی بالایی برخوردار هستند.
آنها اعراب را که می بایستی کشور واحدی را تشکیل دهند، و در بدترین حالت به پنج کشور تقسیم می شدند، به کشورهای کوچک تقسیم کردند. مردم هند را تجزیه کردند. اسلاوهای جنوبی را در بالکان تجزیه کردند. مردم آسیای جنوب شرقی را تجزیه کردند. دائما سعی کردند تایوان را از چین جدا کنند. تلاش کردند تا اوکرائین را به جان روسیه بیاندازند. با اسرائیل و عربستان سعودی، از دیدگاه سیاسی لبنان و فلسطین را جدا کردند. در حال حاضر نیز ایالات متحده و اتحادیۀ اروپا در پی تقسیم مجدد عرب ها هستند، و باید دانست که این تنها مورد نیست، بلکه می خواهند در قارۀ آفریقا و در آمریکای جنوبی به تقسیم بندی های جدیدی دست بزنند. علاوه بر این در جهان اسلام دائما در پی جدا سازی شیعه و سنی هستند و در عین حال طرح تجزیۀ روسیه، ایران و چین را نیز پی گیری می کنند.
پیش از 1951، ایالات متحدۀ آمریکا، فرانسه، ایتالیا و بریتانیا بین خودشان به توافق رسیده بودند که لیبی به مناطق تحت نفوذ تبدیل شود، و پیش بینی کرده بودند که این کشور به آزادی و استقلال و یکپارچگی نرسد.
این قدرت های امپریالیستی حتی می خواستند لیبی را به سه بخش تقسیم کنند، سه کشور مختلف. ولی لیبیایی ها قاطعانه با این طرح مخالفت کردند. واشینگتن، لندن و پاریس حتی در آن دوران با اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی دربارۀ سه قطعنامه از سازمان ملل متحد با عنوان «تحت قیومیت گرفتن لیبی» مذاکره کردند. یکی از قطعنامه ها سیرنیاک را به بریتانیایی ها واگذار می کرد، دیگری فزان را به فرانسه و سومی طرابس را تحت کنترل ایتالیا قرار می داد، و ایالات متحده نیز این مجموعه را تحت نظارت می گرفت. ولی شوروی ها نظریات دیگری دربارۀ این مسئله داشتند و کنترل طرابلس و یا بخشی از سهم ایتالیا را درخواست می کردند. سرانجام هیچ قراردادی در مورد لیبی به نتیجه نرسید و پس از بحث و جدل در سازمان ملل متحد، لیبی به کشوری مستقل تبدیل شد.
وقتی ایالات متحده، بریتانیا، فرانسه و ایتالیا با استقلال لیبی موافقت کردند، تصمیم گرفتند که لیبی به شکل دولت فدرال به رهبری شاه ادریس اداره شود. ادریس توسط بریتانیایی ها و  قدرت های استعماری به مقام پادشاه در این دولت فدرال برگزیده شود و امیران کوچک دیگر در این نظام فدرالی در سیرنیاک و فزان مستقر شوند و نمایندگان غیر انتخابی این دو منطقه باشند.
در طرابلس، جایی که اکثر مردم لیبی در آن جا تمرکز یافته اند، نمایندگان لیبی می بایستی توسط مردم انتخاب شوند، ولی در یک نظام فدرالی که برای هر سه بخش یعنی طرابلس، سیرنیاک و فزان اهمیت برابر قائل می شود.
نمایندگان انتخابی مردم لیبی در برابر امیران و شیخ های دیگر می بایستی در اقلیت قرار بگیرند. در نظام فدرالی که واشینگتن برای لیبی در نظر داشت، امیران غیر انتخابی نمایندگان مردم کم جمعیت سیرنیاک و فزان در مجلس ملی لیبی باید در اکثریت قرار می گرفتند. آن چه که ایالات متحده و هم پیمانانش در پی حذف آن بودند، حق تعیین سرنوشت لیبی به دست مردم لیبی بود.
ایالات متحدۀ آمریکا و هم پیمانانش می خواستند لیبی را به کشوری مانند امیر نشین بحرین، قطر، کویت یا امارات متحدۀ عربی تبدیل سازند.
امروز ایالات متحدۀ آمریکا و اتحادیۀ اروپا دوباره به راه افتاده اند که نظام فدرالی در لیبی به وجود بیاورند و کشور را دست کم به دو دولت مختلف تقسیم کنند، یعنی دولت طرابلس و بنغازی.  این کشورها نیز همان نیروهایی هستند که به جنگ قبیله ای دامن می زنند یعنی جریانی که لیبی را به یوگوسلاوی دوم تبدیل می سازد. جنگ های قبیله ای به فراتر از مرزهای لیبی در تمام آفریقا و در آفریقای غربی و شرقی و مرکزی سرایت خواهد کرد.
زوجینگینگ :
آیا مذاکرات سیاسی در بن بست بوده و یا این که فراتر رفته است؟ شما جنگ اجباری این مناطق با یکدیگر و منافع آنها را پس از جنگ چگونه ارزیابی می کنید؟


ناظم رعایا :
بریتانیایی ها طرحی ارائه داده اند که بر اساس آن کشورهای عربی هم پیمان که علیه لیبی بسیج شده اند، یگان های نظامی شان را مستقر کنند و یا تأمین مالی یک ارتش مزدور متشکل از خارجیان را به عهده بگیرند. تهاجمی که تا حدودی خصوصی خواهد بود در لیبی به وقوع خواهد پیوست. در این مورد، بریتانیایی ها می خواهند که کشورهای عربی مانند قطر و امارات متحدۀ عربی تأمین مالی ارتشی متشکل از سربازان مزدور (مرسونر) آمریکایی و انگلیسی را به عهده بگیرند. همان گونه که چند سال پیش از این در عمان همین شیوه را به اجرا گذاشتند، لندن حتی اجازه داده است که اعضای ارتش بریتانیا موقتا ارتش را ترک کنند و به عنوان سرباز مزدور به لیبی بروند.
و به همین علت بود که هنگام انعقاد منشور 1973 در سازمان ملل متحد، ایالات متحدۀ آمریکا کاری کرد که کاربرد مزدوران خارجی مانع قانونی پیدا نکند و موجب پی گرد قانونی آنها نشود.
در حالی که ایالات متحدۀ آمریکا به لیبی حمله می برد، اروپای غربی عهده دار اشغال آن خواهد شد. اکنون اتحادیۀ اروپا می خواهد لیبی را اشغال کند و این کار را زیر پوشش قانونی نیروی حافظ صلح انجام خواهد داد. دو دولت طرابلس و بنغازی به شکل اجتناب ناپذیری زیر چشم نیروهای اشغالگر از یکدیگر فاصله خواهند گرفت و از این پس لیبی به شکل جداگانه با نظام فدرالی اداره خواهد شد.
به مدد ایالات متحدۀ آمریکا و اتحادیۀ اروپا  بانک مرکزی جدید و یک شرکت نفت جدید دربنغازی ایجاد شده است. بی گمان ایالات متحدۀ آمریکا می خواهد نیروهای نظامی اش را در لیبی مستقر سازد و بعدا مرکزی فرماندهی «آفریکوم» را به آن جا منتقل سازد. وال استریت و بانک های مهم اروپایی به امور مالی لیبی رسیدگی خواهند کرد. بخش انرژی بین ایالات متحدۀ آمریکا و اتحادیۀ اروپا تقسیم خواهد شد، به انضمام قطر به پاس خدمات امیر قطر. امیر قطر از هم اکنون موجب توافق نامۀ جدیدی بین شرکت ملی نفت بنغازی و الجزیره بوده و در عین حال به ایجاد مراکز رسانه ای برای شورای ملی موقت کمک کرده است.

زوجینگینگ :
آیا بین کشورهای هم پیمان که علیه قذافی می جنگند اختلافی مشاهده می کنید؟ آیا اهداف مختلف و منافع ملی خاصی دارند؟  
ناظم رعایا :
اختلاف نظری بین ایالات متحدۀ آمریکا و هم پیمانانش نمی بینم. اگر اختلافی وجود داشته باشد، احتمالا بین انگلیس- و-آمریکا از یک سو و فرانسه – و-آلمان از سوی دیگر است. یعنی دو ستون فقرات ناتو. همه در ناتو یکی از این دو جبهه پی روی می کنند. گفتند که نظریات آلمان و ترکیه با ایالات متحده و بریتانیا اختلافاتی دارد و فرانسه و ایتالیا در برخی موارد با یکدیگر موافق نیستند. ولی حرکات این کشورها و محافل رسمی آنها فراتر از چیزی است که می گویند. دولت آلمان (با این که قطعنامۀ  شورای امنیت را تأیید نکرد) از همان آغاز از جنگ علیه لیبی پشتیبانی کرد. از آن جایی که مردم آلمان اجازه نمی دادند که آلمان در حمله به لیبی شرکت کند، برلن نتوانست مستقیما وارد عمل شود. ولی از سوی دیگر حضور نظامی اش را درافغانستان تقویت کرد تا امکانات لوژیستیک ناتو بیشتر بتواند در مداخلات نظامی علیه لیبی بسیج شود.
ترکیه و آلمان اگر واقعا مخالف این جنگ بودند، در توانشان بود که از کار بست ناتو در حمله به لیبی جلوگیری کنند. یکی از مراکز فرماندهی عملیات در ترکیه مستقر است. ترکیه در عین حال ادارۀ فرودگاه  بنغازی را به عهده دارد و عملیات دریایی علیه لیبی را پشتیبانی می کند.
بله البته، بین جبهۀ آمریکایی ها و بریتانیایی ها از یک سو و جبهۀ آلمان و فرانسه از سوی دیگر اختلاف نظر وجود دارد، به ویژه در مورد کنترل منابع انرژی لیبی و آفریقای شمالی. بر خلاف ایالات متحدۀ آمریکا، اتحادیۀ اروپا به انرژی لیبی نیازمند است، به ویژه ایتالیا. کنترل منابع نفت و گاز آفریقای شمالی از جمله منافع اروپایی ها بوده و در صورتی که واشینگتن و لندن کنترل بخش مهمی از این منابع را در اختیار بگیرند، امنیت اقتصادی اتحادیۀ اروپا را نیز کنترل خواهند کرد.
ولی فکر می کنم که ایالات متحدۀ آمریکا و اتحادیۀ اروپا در آفریقای شمالی با یکدیگر همکاری می کنند و علیه چین و هم پیمانان آن در آفریقا عملیات مشترکی را  سامان می دهند.
زوجینگینگ :
در حال حاضر نبرد در شهر مصراته تمام توجهات را به خود جلب کرده، نظر شما دربارۀ اهمیت این شهر چیست؟ نتیجۀ این نبردها چگونه می تواند جریان های مخالف قذافی را در لیبی متأثر سازد؟

ناظم رعایا :
شهر مصراته را باید به عنوان شانگهای لیبی تلقی کرد. برای شورای موقت یک پیروزی اقتصادی بسیار پر اهمیتی خواهد بود. مصراته یکی از مراکز مهم بازرگانی، صنعت و مراودات لیبی با آفریقا به شمار می آید. بزرگترین شرکت های آفریقایی  و علاوه بر این مهمترین شرکت های آهن و فولاد لیبی در شهر مصراته مستقر شده است. مراکز بسیاری از شرکت ها و صنایع لیبی در مصراته و مناطق اطراف آن بنا شده است.
به همین علت است که آلمان و اتحادیۀ اروپا می خواهند زیر پوشش عملیات بشر دوستانه در مصراته نیرو پیاده کنند.
اتحادیۀ اروپا می خواهد به آن جا نیرو گسیل کند و این موضوع کاملا استراتژیک بوده و به هیچ عنوان بشر دوستانه نیست. نیروهای اتحادیۀ اروپا از همان نیروهایی تشکیل شده است که نیروهای ناتو را تشکیل می دهد، تنها از یک نام دیگر استفاده می کنند. تفاوت بین نیروهای اروپایی و ناتو را می توانیم صرفا یک تفاوت فنی بدانیم.
موضوعی که بیش از همه مضحک به نظر می رسد، این است که کشورهایی که می خواهند نیروی حافظ صلح به لیبی بفرستند، همانهایی هستند که در حال حاضر علیه لیبی می جنگند. در نتیجه، به این علت که ناتو به شکل جمعی اعلان جنگ کرده است، به این ترتیب تمام ملت های عضو وارد جنگ شده اند و آلمان نیز جزئی از همین کشورها می باشد. چنین رابطه ای تمام ملت های اروپایی را به عنوان نیروی حافظ صلح در لیبی مردود و بی اعتبار می سازد. تنها کشورهای بی طرف می توانند به عنوان نیروی حافظ صلح چنین مأموریتی را به عهده بگیرند. کشورهایی مانند روسیه، چین، الجزایر، قزاقستان، اوکرائین، ایران، بلاروس، برزیل، مالزی و ونزوئلا هستند که باید نیروی حافظ صلح بفرستند. حتی سازمان اتحادیۀ شانگهای و روسیه و هم پیمانان قدیمی او در جبهۀ شرقی باید در این جا نقش بازی کنند. برای چین از دیدگاه استراتژیک و هم پیمانانش ضروری خواهد بود که در مورد لیبی اطمینان حاصل کنند که مانند افغانستان توسط نیروهای ناتو به اشغال استعمارگرانه در نخواهد آمد.
رویدادهای لیبی درواقع گامی به پیش برای غرب است تا ایران، روسیه ، چین و اوراسیا را بیش از پیش منزوی سازد.


نقشۀ اوراسیا
زوجینگینگ :
فکر می کنید که ایالات متحدۀ آمریکا هم چنان بازیگر اصلی صحنه است و چرا؟
ناظم رعایا :
بله، در این مورد هیچ سایۀ تردیدی وجود ندارد. برای پاسخ به این پرسش، پیش از همه باید به چگونگی کشورهای هم پیمان بپردازیم که در جنگ علیه لیبی بسیج شده اند.
پس از چند روز پنتاگون عملیات نظامی را به ناتو واگذار کرد، به این ترتیب از این پس سکان هدایت جنگ رسما به دست ناتو سپرده شد. چند کشور دیگر نیز مانند قطر، اردن، امارات متحدۀ عربی، سوئد تحت فرماندهی ناتو هستند، حال کمی با دقت بیشتری پیمان نظامی دیگری را ببینیم که به دوران جنگ سرد باز می گردد که پیمان ورشو نامیده می شد.
واشینگتن و اروپای غربی بر حسب عادت شوروی سابق را به خاطر پیمان ورشو مورد انتقاد قرار می دادند و می گفتند که چنین سازمانی محذوف است زیرا تنها ارتش سرخ شوروی پایۀ اصلی آن را تشکیل می دهد. به عبارت دیگر بلغارستان، رومانی، آلمان شرقی، لهستان، چکوسلاواکی، مجارستان و آلبانی نیروهای واقعی پیمان ورشو نبوده و تنها اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی است که پشت سپر به اصطلاح اتحاد چند ملیتی در اروپای شرقی عمل می کند.
در این مورد حرفی نخواهم داشت. ولی ناتو پیچیده تر از پیمان ورشو به نظر می رسد و تنها توسط یک کشور اداره نمی شود. ایالات متحده، انگلستان، فرانسه و آلمان ستون های این نیرو هستند و هر یک از آنها در بروکسل قدرت تصمیم گیری دارند. ترکیه نیز به دلیل میراث کمال آتاترک در بطن ناتو از استقلال نسبی برخوردار است. تمام کشورهای دیگر یا از جبهۀ آمریکا و انگلیس پیروی می کنند و یا از جبهۀ آلمان و فرانسه.
ولی فراسوی چنین وضعیتی، ناتو مو به مو یک پیمان ورشو ولی با پیچیدگی بیشتر است، ایالات متحدۀ آمریکا باید خودش را در آینه نگاه کند. انتقادی را که به پیمان ورشو وارد می دانستند کاملا در مورد خودشان و ناتو تطبیق می کند.
امروز ناتو با آن چه که ایالات متحده پیمان ورشو می نامید تفاوت چندانی ندارد، به این معنا که اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی زیر پرچم چند ملیتی عمل می کرد. خود ناتو و فرماندهان پنتاگون می گویند که ناتو تنها از ارتش ایالات متحده تشکیل شده، به عبارت دیگر ناتو یعنی ارتش آمریکا که انگلستان، فرانسه، آلمان، ترکیه، کانادا، ایتالیا و چند کشور اروپایی به عنوان نیروی کمکی آن را تقویت می کنند. ایالات متحدۀ آمریکا می جنگد، سپس این کشورها را برای ا شغال سرزمینی که در هم شکسته شده می فرستد که اقتصاد آن را زیر کنترل خارجی بگیرند. در نتیجه، ناتو در واقع یعنی ارتش آمریکا به انضمام پشتیبانی سیاسی و مالی کشورهای دیگر.
سناتور مک کین و سنای ایالات متحدۀ آمریکا، چند هفتۀ پیش از بقیۀ کشورهای عضو ناتو در خواست کردند که برای جنگ علیه لیبی هزینۀ مالی ایالات متحدۀ آمریکا را به عهده بگیرند. اغلب کشورهای عضو ناتو، در واقع اقمار ایالات متحدۀ آمریکا هستند. بدون ایالات متحدۀ آمریکا، جنگ علیه یوگوسلاوی و افغانستان هرگز امکان پذیر نمی بود، در مورد جنگ علیه لیبی دیگر نیازی به توضیح بیشتر نمی بینم. تنها به نقش ایالات متحدۀ آمریکا در بمباران لیبی توجه کنید که بیشترین بمباران ها را به عهده داشته است. در واقع، ایالات متحدۀ آمریکا خود را پشت پرچم چند ملیتی که ناتو آن را نمایندگی می کند پنهان می سازد، زیرا نمی خواهد به عنوان مسئول اصلی تمام این رویدادها معرفی شود و از افکار عمومی بیم دارد.
به همین علت بود که اوباما، کلینتون و گیتس رسما مدعی شدند که دولت آمریکا با حکم منطقۀ ممنوعۀ پرواز در آسمان لیبی مخالف هستند، و تا آخرین لحظه ای که هدف اصلی آمریکا آشکار شد بر این ادعا پافشاری کردند. ولی در حالی که اوباما اعلام می کرد که با برقراری منطقۀ ممنوعۀ پرواز مخالف است، ارتش آمریکا در حال تدارک جنگ علیه لیبی بود. پاریس و لندن تنها در صحنۀ رسانه ای و برای فریب افکار عمومی نقش پیشگام را بازی کردند.
در پایان می خواهم به نکتۀ مهم اشاره کنم. رئیس جمهور اوباما، نخست وزیر کامرون، رئیس جمهور سرکوزی خود را پشت پردۀ ناتو پنهان می کنند، زیرا ناتو یک سازمان بین المللی بوده که از هر گونه مسئولیت سیاسی مبرا می باشد.
ناتو در مقابل نهادهای رسمی که دارای حق رأی هستند، مصونیت دارد و نمی توانند آن را به عنوان مسئول محاکمه کنند. ایالات متحده و بریتانیا می توانند طی ماه ها لیبی را بمباران کنند و مدعی شوند که تمام امور به دست ناتو بوده و این ناتو است که هدایت جنگ را به عهده دارد. به همین علت اوباما، کامرون و سرکوزی تلاش می کنند که هر گونه مسئولیت سیاسی را به عنوان فرد سیاسی در مقابل افکار عمومی از خود دور سازند و دست ناتو را در جنگ باز می گذارند که کار را تمام کند، و به این ترتیب همه پشت ناتو برای حفظ موقعیت خود پنهان می شوند.

منبع :
http://www.mondialisation.ca/index.php?context=va&aid=24593

مهدی داریوش ناظم رعایا متخصص خاور میانه و آسیای مرکزی است و با مرکز پژوهشی جهانی سازی همکاری می کند.

آنی را که «پرداتور» نامیده اند
در آسمان لیبی به پرواز درآمد
پرنده ای مرگبار که به نام حقوق بشر
آتش جهنم را تقسیم می کند

نوشتۀ مالینو دینوچی
ترجمه از فرانسه به فارسی توسط حمید محوی
Mondialisation.ca, Le 26 avril 2011


رئیس جمهور اوباما کاربرد «پرداتور» های مسلح را درلیبی تأیید کرده است. «پرداتور» ازنوع هواپیماهای هدایت شونده از را ه دور هستند («تله کومانده»). «پرداتورهای» بسیج شده در بمباران لیبی از نوع «هانتر/ کیلر» (شکاری/ کشنده) : این خبر از جانب وزیر دفاع رابرت گیتس اعلام شد. «پرداتور» هایی که در عملیات «پروتکتور یونیفیه» (اتحادیۀ پشتیبان) به کار گرفته شده اند از آخرین نسل این نوع هواپیماها می باشد (مترجم : موضوعی که به روشنی نشان می دهد که این جنگ تا چه اندازه برای آزمایشات نظامی فرصت مناسبی بوده است) :
MQ-9 Reaper
شکاری کشنده با آتش جهنم، آخرین محصول ایالات متحدۀ آمریکا




«ام-کیو – ریپرز» برای نخستین بار به سال 2007 در افغانستان به کار برده شد. «ریپرز» (دروکننده) –  بی شک دروکنندۀ زندگی انسان ها – قادر به پرواز در ارتفاع 15 هزار متری، با حمل یک تن و نیم (1500 کیلوگرم) می باشد، که غالبا موشک های «هلفایر»(آتش جهنم) است


«ریپرز» می تواند 14 موشک هلفایر حمل کند، در صورتی که مدل های قدیمی تر تنها دو فروند موشک حمل می کردند.
«ریپرز» ها احتمالا از پایگاه سیونلا (درسیسیل) پرواز می کنند یعنی پایگاهی که نظامیان برای تدارکات و هدایت در آن جا مستقر شده اند، ولی در واقع این هواپیماها  توسط یک خلبان و یک متخصص دیدبان فضایی هدایت می شود که جلوی صفحۀ کامپیوترشان در پایگاه هوایی «کریچ» در نوادا نشسته اند. هواپیما نیز به دیدبانی هوایی ماورای قرمز و دوربین ویدئو که از راه شبکۀ ماهواره ای به هدایت کنندگانی که در پایگاه هوایی مستقر هستند اجازه می دهد که اهدافشان را شناسایی کنند.
کشتن به وسیلۀ هواپیما با یک اهرمک از فاصلۀ 10 هزار کیلومتری آخرین سر حدات فن آوری نظامی را به نمایش می گذارد.
کاپیتان مت دین یکی از خلبانان پایگاه کریچ در نوادا، طی مصاحبه ای با [س ان ان] چنین اظهار نظر کرد و گفت :«شناسایی اهداف روی صفحۀ رایانه و ارسال آنها به جهان دیگر، و سپس رفتن به «فست فود» برای صرف نهار، تجربۀ ای فراتر از واقعیت است. با این وجود مشکل همیشه تشخیص اهداف است»، تشخیص اهدافی که باید مورد جمله قرار بگیرند و چیز هایی که نباید : کاربرد «پرداتور/ ریپر» در افغانستان، پاکستان و یمن بی وقفه هم راه با «اشتباه» بوده است، و اشتباه در این جا یعنی کشتار غیر نظامیانی که به عنوان «تروریست» یا «شورشی» شناسایی کرده بودند. دو روز پیش، در افغانستان، با پرتاب یک موشک «هیلفایر» از روی پرداتو نظامیان آمریکایی را به جای تروریست ها هدف گرفت و موجب مرگ آنها شد.


در مورد لیبی، ژنرال جیمز کارترایت در جلسه ای با حضور خبرنگاران در پنتاگون مشخصا توضیح داد که نیروهای وفادار به قذافی برای این که هدف هواپیماهای ناتو قرار نگیرند، در درون مناطق مسکونی حرکت می کنند. به همین علت است که در حال حاضر از «پرداتورها استفاده می شود که قابلیت بی بدیلی در تشخیص اهداف در درون مناطق شهری برای اجتناب از خسارات جانبی دارند، یعنی مأموریتی که از عهدۀ بمب افکن های سنتی ساخته نیست».
ولی ژنرال توضیح نمی دهد که چگونه می توان با به کار بستن پراداتور/ ریپر» از «خسارات جانبی» جلوگیری کرد، در حالی که موشک های «هیلفایر» به سه نوع کلاهک جنگی مسلح هستند که عبارت است از : ضد تانک، خوشه ای و «ترموباریک» (با تأثیرات شوک موجی و حرارتی)

کلاهک ترموباریک
Agm-114N Metal Augmented Charge
برای نخستین بار به سال 2005  در عراق مورد استفاده قرار گرفت، ویژکی این سلاح در این نکات است که وقتی به هدف اصابت می کند ابری از غبار آلومینیوم تولید و منتشر می کند که متعاقبا به انفجار ثانوی می انجامد. این انفجار ثانوی با فشاری که وارد می سازد موجب فضایی خالی از هوا می شود، و در نتیجه آنهایی که در منطقۀ انفجاری به سر می برند در اثر خفگی می میرند، حتی آنهایی که در ساختمان ها و یا پناه گاه ها به سر می برند دچار همین سرنوشت خواهند شد. سازمان دیدبان حقوق بشر این سلاح را به عنوان سلاحی قویا خشونت بار ارزیابی کرده، زیرا برای غیر نظامیان هیچ پناه گاهی باقی نمی گذارد. با چنین شیوه هایی است که قطعنامۀ شورای امنیت را برای حفاظت از جان شهروندان به اجرا گذاشته اند.


 
Edition de samedi 23 avril 2011 de il manifesto,
منبع:
http://www.mondialisation.ca/index.php?context=va&aid=24500


+ نوشته شده در 14 May 2011ساعت 5:21 بعد از ظهر توسط گاهنامۀ هنر و مبارزه | نظر بدهید

گاهنامۀ هنر و مبارزه
14 می 2011


تجزیۀ لیبی :
طرح ایالات متحدۀ آمریکا و ناتو برای تغییر شکل بخشیدن به لیبی
مصاحبۀ زوجینگینگ با مهدی داریوش ناظم رعایا
ترجمه از فرانسه به فارسی توسط حمید محوی

par Mahdi Darius Nazemroaya


mondialisation.ca, Le 2 mai 2011
Life Week Magazine (Chine)
یاد داشت ناشر
مهدی داریوش ناظم رعایا به پرسش ها ی زو جینگینگ در مورد جنگ در لیبی، برای مجلۀ  «لایف ویک» پاسخ می گوید. «لایف ویک» یکی از مهمترین مجله هایی است که در پکن منتشر می شود. این مصاحبه بن بست جنگ درلیبی را به عنوان شیوۀ راه بردی پنتاگون و ناتو برای تجزیۀ لیبی توضیح می دهد. در این گفتگو در عین حال نقش ترکیه و آلمان و موضوع گسیل نیروی حافظ صلح توسط اتحادیۀ اروپا مورد بررسی قرار گرفته است. دربارۀ اهمیت اقتصادی مصراته نیز مطالبی مطرح شده. مصاحبه به تاریخ 26 آوریل و به زبان انگلیسی انجام گرفته و سپس به ز بان فرانسه ترجمه شده است.

زوجینگینگ :
این گونه  به نظر می رسد که در این سه هفتۀ گذشته، از فعالیت های اتحادیۀ غرب  کاسته شده، به نظر شما علت این بن بست چیست؟

ناظم رعایا :
بن بست در لیبی، در اصل حساب شده است. به این معنا که ایالات متحده و ناتو این وضعیت «بن بست»  بین دولت لیبی در طرابلس و شورای موقت در بنغازی را به عنوان شیوۀ راه بردی انتخاب کرده اند. مزیت کار بست این استراتژی، در نقطۀ بن بست، به آنها اجازه می دهد که طرابلس و بنغازی، هر دو را با هم در چنگ داشته باشند. هر چه بیشتر از دو جناح خسته و تضعیف شوند، شانس این که هر دو برای پایان بخشیدن به جنگ به طرف ایالات متحده و کشورهای عضو پیمانان ناتو باز گردند، بیشتر خواهد شد. و در عین حال شورای موقت بیشتر با ایالات متحده و اتحادیۀ اروپا داد و ستد خواهد کرد، و رژیم لیبی در طرابلس نیز از ایالات متحده و اتحادیۀ اروپا درخواست خواهد کرد که به جنگ پایان داده شود و امتیازات بیشتری خواهد داد. ایالات متحده و اتحادیۀ اروپا می خواهند که هر دو جناح هر چه بیشتر به واشینگتن و بروکسل (یعنی ناتو) وابسته شوند و  داوری در مورد وضعیت لیبی را به آنها بسپارند. فرجام کار برای لیبی همان خواهد شد که ایالات متحدۀ آمریکا و اروپای غربی در پایان جنگ جهانی دوم در سال 1945 برای این کشور در نظر گرفته بودند.
هدف آنها این است که لیبی به دو قسمت تقسیم شود. یعنی کاری که کارشناسی غرب در آن از مهارت زیادی برخوردار است. آنها در تحریک مردم علیه یکدیگر و تخریب ملت ها از کارشناسی بالایی برخوردار هستند.
آنها اعراب را که می بایستی کشور واحدی را تشکیل دهند، و در بدترین حالت به پنج کشور تقسیم می شدند، به کشورهای کوچک تقسیم کردند. مردم هند را تجزیه کردند. اسلاوهای جنوبی را در بالکان تجزیه کردند. مردم آسیای جنوب شرقی را تجزیه کردند. دائما سعی کردند تایوان را از چین جدا کنند. تلاش کردند تا اوکرائین را به جان روسیه بیاندازند. با اسرائیل و عربستان سعودی، از دیدگاه سیاسی لبنان و فلسطین را جدا کردند. در حال حاضر نیز ایالات متحده و اتحادیۀ اروپا در پی تقسیم مجدد عرب ها هستند، و باید دانست که این تنها مورد نیست، بلکه می خواهند در قارۀ آفریقا و در آمریکای جنوبی به تقسیم بندی های جدیدی دست بزنند. علاوه بر این در جهان اسلام دائما در پی جدا سازی شیعه و سنی هستند و در عین حال طرح تجزیۀ روسیه، ایران و چین را نیز پی گیری می کنند.
پیش از 1951، ایالات متحدۀ آمریکا، فرانسه، ایتالیا و بریتانیا بین خودشان به توافق رسیده بودند که لیبی به مناطق تحت نفوذ تبدیل شود، و پیش بینی کرده بودند که این کشور به آزادی و استقلال و یکپارچگی نرسد.
این قدرت های امپریالیستی حتی می خواستند لیبی را به سه بخش تقسیم کنند، سه کشور مختلف. ولی لیبیایی ها قاطعانه با این طرح مخالفت کردند. واشینگتن، لندن و پاریس حتی در آن دوران با اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی دربارۀ سه قطعنامه از سازمان ملل متحد با عنوان «تحت قیومیت گرفتن لیبی» مذاکره کردند. یکی از قطعنامه ها سیرنیاک را به بریتانیایی ها واگذار می کرد، دیگری فزان را به فرانسه و سومی طرابس را تحت کنترل ایتالیا قرار می داد، و ایالات متحده نیز این مجموعه را تحت نظارت می گرفت. ولی شوروی ها نظریات دیگری دربارۀ این مسئله داشتند و کنترل طرابلس و یا بخشی از سهم ایتالیا را درخواست می کردند. سرانجام هیچ قراردادی در مورد لیبی به نتیجه نرسید و پس از بحث و جدل در سازمان ملل متحد، لیبی به کشوری مستقل تبدیل شد.
وقتی ایالات متحده، بریتانیا، فرانسه و ایتالیا با استقلال لیبی موافقت کردند، تصمیم گرفتند که لیبی به شکل دولت فدرال به رهبری شاه ادریس اداره شود. ادریس توسط بریتانیایی ها و  قدرت های استعماری به مقام پادشاه در این دولت فدرال برگزیده شود و امیران کوچک دیگر در این نظام فدرالی در سیرنیاک و فزان مستقر شوند و نمایندگان غیر انتخابی این دو منطقه باشند.
در طرابلس، جایی که اکثر مردم لیبی در آن جا تمرکز یافته اند، نمایندگان لیبی می بایستی توسط مردم انتخاب شوند، ولی در یک نظام فدرالی که برای هر سه بخش یعنی طرابلس، سیرنیاک و فزان اهمیت برابر قائل می شود.
نمایندگان انتخابی مردم لیبی در برابر امیران و شیخ های دیگر می بایستی در اقلیت قرار بگیرند. در نظام فدرالی که واشینگتن برای لیبی در نظر داشت، امیران غیر انتخابی نمایندگان مردم کم جمعیت سیرنیاک و فزان در مجلس ملی لیبی باید در اکثریت قرار می گرفتند. آن چه که ایالات متحده و هم پیمانانش در پی حذف آن بودند، حق تعیین سرنوشت لیبی به دست مردم لیبی بود.
ایالات متحدۀ آمریکا و هم پیمانانش می خواستند لیبی را به کشوری مانند امیر نشین بحرین، قطر، کویت یا امارات متحدۀ عربی تبدیل سازند.
امروز ایالات متحدۀ آمریکا و اتحادیۀ اروپا دوباره به راه افتاده اند که نظام فدرالی در لیبی به وجود بیاورند و کشور را دست کم به دو دولت مختلف تقسیم کنند، یعنی دولت طرابلس و بنغازی.  این کشورها نیز همان نیروهایی هستند که به جنگ قبیله ای دامن می زنند یعنی جریانی که لیبی را به یوگوسلاوی دوم تبدیل می سازد. جنگ های قبیله ای به فراتر از مرزهای لیبی در تمام آفریقا و در آفریقای غربی و شرقی و مرکزی سرایت خواهد کرد.
زوجینگینگ :
آیا مذاکرات سیاسی در بن بست بوده و یا این که فراتر رفته است؟ شما جنگ اجباری این مناطق با یکدیگر و منافع آنها را پس از جنگ چگونه ارزیابی می کنید؟


ناظم رعایا :
بریتانیایی ها طرحی ارائه داده اند که بر اساس آن کشورهای عربی هم پیمان که علیه لیبی بسیج شده اند، یگان های نظامی شان را مستقر کنند و یا تأمین مالی یک ارتش مزدور متشکل از خارجیان را به عهده بگیرند. تهاجمی که تا حدودی خصوصی خواهد بود در لیبی به وقوع خواهد پیوست. در این مورد، بریتانیایی ها می خواهند که کشورهای عربی مانند قطر و امارات متحدۀ عربی تأمین مالی ارتشی متشکل از سربازان مزدور (مرسونر) آمریکایی و انگلیسی را به عهده بگیرند. همان گونه که چند سال پیش از این در عمان همین شیوه را به اجرا گذاشتند، لندن حتی اجازه داده است که اعضای ارتش بریتانیا موقتا ارتش را ترک کنند و به عنوان سرباز مزدور به لیبی بروند.
و به همین علت بود که هنگام انعقاد منشور 1973 در سازمان ملل متحد، ایالات متحدۀ آمریکا کاری کرد که کاربرد مزدوران خارجی مانع قانونی پیدا نکند و موجب پی گرد قانونی آنها نشود.
در حالی که ایالات متحدۀ آمریکا به لیبی حمله می برد، اروپای غربی عهده دار اشغال آن خواهد شد. اکنون اتحادیۀ اروپا می خواهد لیبی را اشغال کند و این کار را زیر پوشش قانونی نیروی حافظ صلح انجام خواهد داد. دو دولت طرابلس و بنغازی به شکل اجتناب ناپذیری زیر چشم نیروهای اشغالگر از یکدیگر فاصله خواهند گرفت و از این پس لیبی به شکل جداگانه با نظام فدرالی اداره خواهد شد.
به مدد ایالات متحدۀ آمریکا و اتحادیۀ اروپا  بانک مرکزی جدید و یک شرکت نفت جدید دربنغازی ایجاد شده است. بی گمان ایالات متحدۀ آمریکا می خواهد نیروهای نظامی اش را در لیبی مستقر سازد و بعدا مرکزی فرماندهی «آفریکوم» را به آن جا منتقل سازد. وال استریت و بانک های مهم اروپایی به امور مالی لیبی رسیدگی خواهند کرد. بخش انرژی بین ایالات متحدۀ آمریکا و اتحادیۀ اروپا تقسیم خواهد شد، به انضمام قطر به پاس خدمات امیر قطر. امیر قطر از هم اکنون موجب توافق نامۀ جدیدی بین شرکت ملی نفت بنغازی و الجزیره بوده و در عین حال به ایجاد مراکز رسانه ای برای شورای ملی موقت کمک کرده است.

زوجینگینگ :
آیا بین کشورهای هم پیمان که علیه قذافی می جنگند اختلافی مشاهده می کنید؟ آیا اهداف مختلف و منافع ملی خاصی دارند؟  
ناظم رعایا :
اختلاف نظری بین ایالات متحدۀ آمریکا و هم پیمانانش نمی بینم. اگر اختلافی وجود داشته باشد، احتمالا بین انگلیس- و-آمریکا از یک سو و فرانسه – و-آلمان از سوی دیگر است. یعنی دو ستون فقرات ناتو. همه در ناتو یکی از این دو جبهه پی روی می کنند. گفتند که نظریات آلمان و ترکیه با ایالات متحده و بریتانیا اختلافاتی دارد و فرانسه و ایتالیا در برخی موارد با یکدیگر موافق نیستند. ولی حرکات این کشورها و محافل رسمی آنها فراتر از چیزی است که می گویند. دولت آلمان (با این که قطعنامۀ  شورای امنیت را تأیید نکرد) از همان آغاز از جنگ علیه لیبی پشتیبانی کرد. از آن جایی که مردم آلمان اجازه نمی دادند که آلمان در حمله به لیبی شرکت کند، برلن نتوانست مستقیما وارد عمل شود. ولی از سوی دیگر حضور نظامی اش را درافغانستان تقویت کرد تا امکانات لوژیستیک ناتو بیشتر بتواند در مداخلات نظامی علیه لیبی بسیج شود.
ترکیه و آلمان اگر واقعا مخالف این جنگ بودند، در توانشان بود که از کار بست ناتو در حمله به لیبی جلوگیری کنند. یکی از مراکز فرماندهی عملیات در ترکیه مستقر است. ترکیه در عین حال ادارۀ فرودگاه  بنغازی را به عهده دارد و عملیات دریایی علیه لیبی را پشتیبانی می کند.
بله البته، بین جبهۀ آمریکایی ها و بریتانیایی ها از یک سو و جبهۀ آلمان و فرانسه از سوی دیگر اختلاف نظر وجود دارد، به ویژه در مورد کنترل منابع انرژی لیبی و آفریقای شمالی. بر خلاف ایالات متحدۀ آمریکا، اتحادیۀ اروپا به انرژی لیبی نیازمند است، به ویژه ایتالیا. کنترل منابع نفت و گاز آفریقای شمالی از جمله منافع اروپایی ها بوده و در صورتی که واشینگتن و لندن کنترل بخش مهمی از این منابع را در اختیار بگیرند، امنیت اقتصادی اتحادیۀ اروپا را نیز کنترل خواهند کرد.
ولی فکر می کنم که ایالات متحدۀ آمریکا و اتحادیۀ اروپا در آفریقای شمالی با یکدیگر همکاری می کنند و علیه چین و هم پیمانان آن در آفریقا عملیات مشترکی را  سامان می دهند.
زوجینگینگ :
در حال حاضر نبرد در شهر مصراته تمام توجهات را به خود جلب کرده، نظر شما دربارۀ اهمیت این شهر چیست؟ نتیجۀ این نبردها چگونه می تواند جریان های مخالف قذافی را در لیبی متأثر سازد؟

ناظم رعایا :
شهر مصراته را باید به عنوان شانگهای لیبی تلقی کرد. برای شورای موقت یک پیروزی اقتصادی بسیار پر اهمیتی خواهد بود. مصراته یکی از مراکز مهم بازرگانی، صنعت و مراودات لیبی با آفریقا به شمار می آید. بزرگترین شرکت های آفریقایی  و علاوه بر این مهمترین شرکت های آهن و فولاد لیبی در شهر مصراته مستقر شده است. مراکز بسیاری از شرکت ها و صنایع لیبی در مصراته و مناطق اطراف آن بنا شده است.
به همین علت است که آلمان و اتحادیۀ اروپا می خواهند زیر پوشش عملیات بشر دوستانه در مصراته نیرو پیاده کنند.
اتحادیۀ اروپا می خواهد به آن جا نیرو گسیل کند و این موضوع کاملا استراتژیک بوده و به هیچ عنوان بشر دوستانه نیست. نیروهای اتحادیۀ اروپا از همان نیروهایی تشکیل شده است که نیروهای ناتو را تشکیل می دهد، تنها از یک نام دیگر استفاده می کنند. تفاوت بین نیروهای اروپایی و ناتو را می توانیم صرفا یک تفاوت فنی بدانیم.
موضوعی که بیش از همه مضحک به نظر می رسد، این است که کشورهایی که می خواهند نیروی حافظ صلح به لیبی بفرستند، همانهایی هستند که در حال حاضر علیه لیبی می جنگند. در نتیجه، به این علت که ناتو به شکل جمعی اعلان جنگ کرده است، به این ترتیب تمام ملت های عضو وارد جنگ شده اند و آلمان نیز جزئی از همین کشورها می باشد. چنین رابطه ای تمام ملت های اروپایی را به عنوان نیروی حافظ صلح در لیبی مردود و بی اعتبار می سازد. تنها کشورهای بی طرف می توانند به عنوان نیروی حافظ صلح چنین مأموریتی را به عهده بگیرند. کشورهایی مانند روسیه، چین، الجزایر، قزاقستان، اوکرائین، ایران، بلاروس، برزیل، مالزی و ونزوئلا هستند که باید نیروی حافظ صلح بفرستند. حتی سازمان اتحادیۀ شانگهای و روسیه و هم پیمانان قدیمی او در جبهۀ شرقی باید در این جا نقش بازی کنند. برای چین از دیدگاه استراتژیک و هم پیمانانش ضروری خواهد بود که در مورد لیبی اطمینان حاصل کنند که مانند افغانستان توسط نیروهای ناتو به اشغال استعمارگرانه در نخواهد آمد.
رویدادهای لیبی درواقع گامی به پیش برای غرب است تا ایران، روسیه ، چین و اوراسیا را بیش از پیش منزوی سازد.


نقشۀ اوراسیا
زوجینگینگ :
فکر می کنید که ایالات متحدۀ آمریکا هم چنان بازیگر اصلی صحنه است و چرا؟
ناظم رعایا :
بله، در این مورد هیچ سایۀ تردیدی وجود ندارد. برای پاسخ به این پرسش، پیش از همه باید به چگونگی کشورهای هم پیمان بپردازیم که در جنگ علیه لیبی بسیج شده اند.
پس از چند روز پنتاگون عملیات نظامی را به ناتو واگذار کرد، به این ترتیب از این پس سکان هدایت جنگ رسما به دست ناتو سپرده شد. چند کشور دیگر نیز مانند قطر، اردن، امارات متحدۀ عربی، سوئد تحت فرماندهی ناتو هستند، حال کمی با دقت بیشتری پیمان نظامی دیگری را ببینیم که به دوران جنگ سرد باز می گردد که پیمان ورشو نامیده می شد.
واشینگتن و اروپای غربی بر حسب عادت شوروی سابق را به خاطر پیمان ورشو مورد انتقاد قرار می دادند و می گفتند که چنین سازمانی محذوف است زیرا تنها ارتش سرخ شوروی پایۀ اصلی آن را تشکیل می دهد. به عبارت دیگر بلغارستان، رومانی، آلمان شرقی، لهستان، چکوسلاواکی، مجارستان و آلبانی نیروهای واقعی پیمان ورشو نبوده و تنها اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی است که پشت سپر به اصطلاح اتحاد چند ملیتی در اروپای شرقی عمل می کند.
در این مورد حرفی نخواهم داشت. ولی ناتو پیچیده تر از پیمان ورشو به نظر می رسد و تنها توسط یک کشور اداره نمی شود. ایالات متحده، انگلستان، فرانسه و آلمان ستون های این نیرو هستند و هر یک از آنها در بروکسل قدرت تصمیم گیری دارند. ترکیه نیز به دلیل میراث کمال آتاترک در بطن ناتو از استقلال نسبی برخوردار است. تمام کشورهای دیگر یا از جبهۀ آمریکا و انگلیس پیروی می کنند و یا از جبهۀ آلمان و فرانسه.
ولی فراسوی چنین وضعیتی، ناتو مو به مو یک پیمان ورشو ولی با پیچیدگی بیشتر است، ایالات متحدۀ آمریکا باید خودش را در آینه نگاه کند. انتقادی را که به پیمان ورشو وارد می دانستند کاملا در مورد خودشان و ناتو تطبیق می کند.
امروز ناتو با آن چه که ایالات متحده پیمان ورشو می نامید تفاوت چندانی ندارد، به این معنا که اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی زیر پرچم چند ملیتی عمل می کرد. خود ناتو و فرماندهان پنتاگون می گویند که ناتو تنها از ارتش ایالات متحده تشکیل شده، به عبارت دیگر ناتو یعنی ارتش آمریکا که انگلستان، فرانسه، آلمان، ترکیه، کانادا، ایتالیا و چند کشور اروپایی به عنوان نیروی کمکی آن را تقویت می کنند. ایالات متحدۀ آمریکا می جنگد، سپس این کشورها را برای ا شغال سرزمینی که در هم شکسته شده می فرستد که اقتصاد آن را زیر کنترل خارجی بگیرند. در نتیجه، ناتو در واقع یعنی ارتش آمریکا به انضمام پشتیبانی سیاسی و مالی کشورهای دیگر.
سناتور مک کین و سنای ایالات متحدۀ آمریکا، چند هفتۀ پیش از بقیۀ کشورهای عضو ناتو در خواست کردند که برای جنگ علیه لیبی هزینۀ مالی ایالات متحدۀ آمریکا را به عهده بگیرند. اغلب کشورهای عضو ناتو، در واقع اقمار ایالات متحدۀ آمریکا هستند. بدون ایالات متحدۀ آمریکا، جنگ علیه یوگوسلاوی و افغانستان هرگز امکان پذیر نمی بود، در مورد جنگ علیه لیبی دیگر نیازی به توضیح بیشتر نمی بینم. تنها به نقش ایالات متحدۀ آمریکا در بمباران لیبی توجه کنید که بیشترین بمباران ها را به عهده داشته است. در واقع، ایالات متحدۀ آمریکا خود را پشت پرچم چند ملیتی که ناتو آن را نمایندگی می کند پنهان می سازد، زیرا نمی خواهد به عنوان مسئول اصلی تمام این رویدادها معرفی شود و از افکار عمومی بیم دارد.
به همین علت بود که اوباما، کلینتون و گیتس رسما مدعی شدند که دولت آمریکا با حکم منطقۀ ممنوعۀ پرواز در آسمان لیبی مخالف هستند، و تا آخرین لحظه ای که هدف اصلی آمریکا آشکار شد بر این ادعا پافشاری کردند. ولی در حالی که اوباما اعلام می کرد که با برقراری منطقۀ ممنوعۀ پرواز مخالف است، ارتش آمریکا در حال تدارک جنگ علیه لیبی بود. پاریس و لندن تنها در صحنۀ رسانه ای و برای فریب افکار عمومی نقش پیشگام را بازی کردند.
در پایان می خواهم به نکتۀ مهم اشاره کنم. رئیس جمهور اوباما، نخست وزیر کامرون، رئیس جمهور سرکوزی خود را پشت پردۀ ناتو پنهان می کنند، زیرا ناتو یک سازمان بین المللی بوده که از هر گونه مسئولیت سیاسی مبرا می باشد.
ناتو در مقابل نهادهای رسمی که دارای حق رأی هستند، مصونیت دارد و نمی توانند آن را به عنوان مسئول محاکمه کنند. ایالات متحده و بریتانیا می توانند طی ماه ها لیبی را بمباران کنند و مدعی شوند که تمام امور به دست ناتو بوده و این ناتو است که هدایت جنگ را به عهده دارد. به همین علت اوباما، کامرون و سرکوزی تلاش می کنند که هر گونه مسئولیت سیاسی را به عنوان فرد سیاسی در مقابل افکار عمومی از خود دور سازند و دست ناتو را در جنگ باز می گذارند که کار را تمام کند، و به این ترتیب همه پشت ناتو برای حفظ موقعیت خود پنهان می شوند.

منبع :
http://www.mondialisation.ca/index.php?context=va&aid=24593

مهدی داریوش ناظم رعایا متخصص خاور میانه و آسیای مرکزی است و با مرکز پژوهشی جهانی سازی همکاری می کند.