۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۵, یکشنبه

7 پنجمین مقاله دربارۀ نامۀ شیرین عبادی به ناوی پیلاری و در خواست رسیدگی به کشتار مردم در اهواز

نوشتۀ حمید محوی
برای مبارزه علیه  «رسانه – دروغ»
در نشریات انترنتی فارسی زبان
7
پنجمین مقاله
دربارۀ نامۀ شیرین عبادی به ناوی پیلاری
و در خواست رسیدگی به کشتار مردم در اهواز
برای آن هایی که فورا می خواهند به برداشت کلی من برسند، باید بگویم که این در خواست شیرین عبادی را در شرایط فعلی، در بازی زبان دیپلماتیک رایج در ایالات متحدۀ آمریکا و اتحادیۀ اروپا، و در نتیجه سازمان ملل متحد با سازمان حقوق بشر وابسته به آن، و در بازی زبان رسانه های قدیم و جدید، تحقیقا باید به مثابه در خواست کشتار مردم ایران و تخریب ایران درک کرد. به عبارت دیگر، مفهوم نامۀ او در بازی زبانی رایج رسانه ها، به این مفهوم است که به جنگ علیه ایران رسیدگی کنید. در واقع بین این نامۀ شیرین عبادی و نامه ای که علی میرفطروس چند وقت پیش نوشته بود و در آن از مقامات آمریکایی خواسته بود که سپاه پاسداران را بمباران کنند، فاصلۀ چندانی وجود ندارد. حال ببینیم که ما چگونه و بر اساس کدام سنجه ها به چنین نتیجه ای رسیده ایم.
در این جا به آخرین مقاله از پنج مقاله ای که تعیین کرده بودیم می پردازم. این مقاله در واقع نامۀ شیرین عبادی به ناوی پیلاری است که طی آن از کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد  در خواست می کند تا «به کشتار مردم در اهواز» رسیدگی کند (۲۹ فروردین ۱۳۹۰ برابر با ۱۸ آوریل ۲۰۱۱) :
آدرس نامه :
بر اساس نامۀ خانم شیرین عبادی حادثه مربوط است به روز 16 آوریل  2011 در اهواز که طی «تظاهرات مسالمت آمیز» برای اعتراض به «تبعیض...طی 32 سال حکومت جمهوری اسلامی...» به کشته شدن «12 نفر و زخمی شدن 20 نفر و بیش ا ز ده ها نفر نیز دستگیر شده اند» ...
ما در این جا نامۀ او را از زوایای مختلفی مورد بررسی خواهیم داد، تا ببینیم تا چه اندازه انتخاب این مقاله (نامه) برای این کلکسیون پنج مقاله ای در رابطه با موضوع «رسانه دروغ» مناسبت داشته یا نداشته است. و از آن جایی که فرستنده و گیرندۀ این نامه هر دو با محافل حقوق بشر در زمینۀ بین المللی مرتبط می باشند، فکر می کنم که می بایستی  به وضعیت حقوق بشر دست کم در این دو سه ماهه گذشته، و حتی کمی دورتر نگاهی بیاندازیم، و علاوه بر این باید ببینیم که در واقع چه اتفاقی افتاده است؟ ولی پیش از این که به جراحی متن و واقعه بپردازیم، جهت یادآوری پیشنهاد می کنم مقالۀ کاظم رنجبر تحت عنوان : «وحد ت ملی و نقش زبان ملی در این وحدت» (5 می 2011) را مطالعه کنید(1). در تحلیل کاظم رنجبر تقریبا مطالب اساسی در رابطه با «ناآرامی هایی» که خانم شیرین عبادی در رابطه با آن اظهار نگرانی کرده اند، مطرح شده و دراین جا نیز از دیدگاه کلی با همین مطالب اساسی سرو کارداریم ولی از زوایای دیگر و با شیوۀ تحلیلی دیگری که امیدواریم بتوانیم به چشم انداز وسیع تری راه پیدا کنیم، به ویژه با طرح موضوع  نقش رسانه های نوین در این کارزار اطلاعاتی که پیش  از این بررسی آن را طی مقالات متعدد در سایت پژوهش های جهانی سازی دیدیم، یعنی همین 39 مقاله ای که تا کنون ترجمۀ فارسی آن در گاهنامۀ هنر و مبارزه منتشر شده. در نتیجه از خوانندگان دعوت می کنم که پیش از خواندن این تحلیل حتما مقالات زیر را در گاهنامۀ هنر و مبارزه و یا اگر ترجیح می دهند همین مقالات را در سایت میشل شوسودوسکی مطالعه کنند + مقالۀ کاظم رنجبر :

  میشل کولن : اصول و قواعد تبلیغات جنگ
میشل کولن : برای درک جنگ در لیبی (بخش 1)
میشل کولن : برای درک جنگ در لیبی (بخش2)
دومینیکو لوسوردو : « در سوریه چه می گذرد؟ رویدادهای سوریه و تحریف در رسانه های همگانی (دربارۀ مرگ ندا آقا سلطان)» (البته بخشی از تیتر مقاله که داخل پرانتز نوشته شده، انتخاب من بوده است، در آینده تحلیل مفصلی از مرگ ندا در پیش خواهیم داشت که با همین مقاله شروع می شود، در نتیجه خواندن این پنج مقاله را برای وارد شدن به داستان غم انگیز ندا آقاسلطان نیز ضروری خواهد بود).
آنهایی که این مقالات را خوانده اند می توانند به خواندن بقیۀ متن ادامه دهند، و آنهایی که نخوانده اند...در بازی این متن به شکلی که بباید و بشایست شرکت نخواهند داشت.
همیشه به من ایراد گرفته اند که زیاد حرف می زنم و باید خلاصه بنویسم، چنین کارهایی احتمالا از  آنهایی که کار حرفه ای می کنند بر می آید، از سوی دیگر من اساسا آدم بازی گوشی هستم و شناختی را هم که از دنیای اطرافم به دست می آورم، به همین شکل است، در نتیجه در نوشتن نیز همین بازی گوشی ها را ادامه می دهم. فکر می کنم خواننده ای که بتواند وارد این بازی شود، و بپذیرد، به شرط این که در رابطه با موضوع به اندازۀ کافی انگیزه داشته باشد، برای او خواندن این پر حرفی ها بی ثمر نخواهد بود، در هر صورت امیدوارم که چنین باشد. با یادآوری این نکته که آن چه در این پنج مقاله موضوع مرکزی ما را تشکیل می دهد، رسانه دروغ در رسانه های نوین و تأثیرات آن در سطح اجتماعی می باشد. روشن است که شرکت فعال دوستان می تواند به این بحث وسعت بیشتری ببخشد.
منبع خبری زیر علامت سؤال
با توجه به این موضوع که شیرین عبادی مدتی است  در فرانسه و احتمالا در پاریس زندگی می کند، و هنگام وقوع حادثه ای  که در نامۀ 18 آوریل 2011 به ناوی پیلاری به آن اشاره دارد، در محل حضور نداشته است، معمولا می بایستی منبع خبری خود را مشخص می کرد. ولی در نامۀ او نه تنها از منبع خبری خبری نیست بلکه علاوه بر این، با اطمینان خاطر گزارشات دقیق تری را مطرح می کند که ضرورت منبع خبری و اعتبار آن را بیش از پیش برای خواننده مطرح می سازد. مطمئنا امضای او در پایان نامه به عنوان «مدافع حقوق بشر و برندۀ جایزۀ صلح نوبل 2003»  به هیچ وجه ضامن اعتبار چنین اطلاعاتی نیست، زیرا علاوه بر تعداد کشته شدگان و زخمی ها و دستگیر شده ها (ده ها نفر)، شیرین عبادی می نویسد :
« روز ۱۶ آوریل ۲۰۱۱ تعدادی از ایرانیان عرب زبان و سنی مذهب استان خوزستان، در شهر اهواز – واقع در جنوب ایران – تظاهرات مسالمت آمیزی مبنی بر اعتراض به وضعیت نامطلوب و تبعیض آمیز خود بر پا داشتند که متاسفانه با خشونت زیاد از طرف نیروهای حکومتی سرکوب شدند و پس از آن درگیری های کوچک و پراکنده نیز تا چند روز ادامه داشته است»
در گزارش شیرین عبادی به کمیسر عالی حقوق بشر در سازمان ملل متحد ( که شورای امنیت آن حدود یک ماه پیش از این حکم بمباران لیبی را صادر کرد) چند نکتۀ کاملا مشخص مطرح می شود که باید روی آن تأمل کنیم،  «تعدادی از ایرانیان» 1) عرب زبان، 2) سنی مذهب 3) در استان خورستان در شهر اهواز...12 نفر کشته و 20 نفر زخمی شده اند...
در نتیجه باید بپرسیم که شیرین عبادی چگونه مطمئن است که همۀ این تظاهر کنندگان و همۀ قربانیان – در صورتی که چنین ارقامی صحیح باشد -  از ایرانیان عرب زبان و سنی مذهب بوده اند؟ و می گوید : «درگیری های کوچک و پراکنده تا چند روز ادامه داشته است»، اولا کلمۀ «درگیری های...» در نوشتۀ او تا حدود زیادی شبیه گزارشات روزنامه نگاران از جبهۀ جنگ است و در ثانی، ناآرامی ها در روز 16 آوریل اتفاق افتاده و شیرین عبادی روز 18 آوریل این نامه را نوشته است، در این فاصله حداکثر 24 ساعت اگر گذشته باشد، «چند روز» در زبان شیرین عبادی، برندۀ جایزۀ صلح نوبل، اندکی سهل انگارانه به نظر می رسد.
در نتیجه در پاسخ به  نبود اعتبار در چنین گزارشاتی، آن هم در دورانی که دروغ و توطئه از زمین و زمان می بارد و گاهی با یک دروغ ساده، دولتی سرنگون می شود و قوم هایی به جان یک دیگر می افتند، با نتایج بسیار اسفناک، و در زمانی که از روی حقیقتی کشور ایران به یکی از اهداف نظامی ایالات متحده و ناتو تبدیل شده (از سال 2002 دراین مورد به مقالۀ «برای درک جنگ در لیبی» نوشتۀ میشل کولن مراجعه کنید)، چگونه ممکن است که بتوانیم با چنین سهل انگاری هایی با سهل انگاری رفتار کنیم؟  علاوه بر این، در گزارش شیرین عبادی اتفاق دیگری روی می دهد، که به نحو خاصی در مجاورت با تبعیض قرار می گیرد، زیرا در زبان خانم شیرین عبادی 12 نفر کشته با زبان و مذهب مشخص می شود. البته چنین تأکیدی «عرب زبان و سنتی مذهب» از جانب او بی دلیل نیست.

بازی زبانی در زبان بازی بزرگ
تأکید شیرین عبادی روی عرب زبان بودن و سنی مذهب بودن قربانیانی که گویا طعمۀ خشم جمهوری اسلامی در تظاهرات مسالمت آمیز شده اند، موضوعی است که مفهوم عمیق آن را باید در یکی از اصطلاحاتی درک کنیم که  در بازی زبان استراتژی نزد استعمارگران متداول است : بازی بزرگ . اصطلاح بازی بزرگ، خیلی به سادگی یعنی «نفاق بیانداز و حکومت کن». در نتیجه گزارش شیرین عبادی را باید در مجموعه سرمایه گذاری های امپریالیسم جهانی در نظر بگیریم در نتیجه گزارش شیرین عبادی را باید در مجموعه سرمایه گذاری های امپریالیسم جهانی در نظر بگیریم که هدفش جنگ و تجزیۀ ایران در ادامۀ کشور گشایی هایش در آفریقا می باشد که باید سیطره امپراتوری ایالات متحدۀ آمریکا را در آسیا تضمین کند.
حقوق بشر یا آتش بیار جنگ علیه ملت ها
به عبارت دیگر گزارش شیرین عبادی در این جا، و به طور کلی گفتمان دیگر هم کاران او مانند عبدالکریم لاهیجی، شادی صدر و تمام آنهایی که به طیف مدافعین و کارمندان مزدور و جایزه بگیر حقوق بشر تعلق دارند، در مجموع به بازی زبانی در رسانه های امپریالیستی (استعماری) تعلق دارد و چنان که رویدادهای اخیر در لیبی نیز نشان می دهد، می بینیم که موضوع حقوق بشر تا چه اندازه به عنوان بهانه ای برای کشتار مردم بی دفاع و چپاول منابع طبیعی و ثروت های ملی و سرانجام تسخیر نظامی کشورها و زیر پا گذاشتن حقوق حقۀ ملت ها به کار برده شده است.
جنگ علیه لیبی نیز به این بهانه آغاز شد که گویی قذافی مردم بی دفاع کشور خودش را قتل عام می کند. در نتیجه حدود یک ماه پس از نخستین روز بمباران لیبی، می توانیم نامۀ شیرین عبادی به ناوی پیلاری، کمیسر عالی حقوق بشر در سازمان ملل متحد را نه تنها به عنوان نشانه ای از تأیید او – برندۀ خوشبخت صلح نوبل 2003 - در رابطه با قطعنامه ای بدانیم که پیش از این در شورای امنیت تصویب شد، و با تکیه به همین شاخص – یعنی کشتار مردم بی دفاع در تظاهرات مسالمت آمیز  (به دروغ)–  البته اگر کاربرد هواپیمای شکاری و انواع و اقسام سلاح های کوماندویی با مشاورت نیروهای ویژۀ غربی جزء تظاهرات مسالمت آمیز تلقی شود - و سپس به اجرا گذاشته شد، یعنی قطعنامه ای که می توانیم آن را با هزار و یک نام بنامیم : «بزرگترین سرقت قرن»، « شیادی جنایتکارانه»،...و حالا شیرین عبادی تظاهرات مسالمت آمیز مشابهی را مطرح می کند که در خوزستان ایران توسط دولت ایران به خاک و خون کشیده شده است. که به شکل مسالمت آمیز، و گر نه از راه شورای امنیت، می خواهد بخشی از سرزمین ایران را جدا کرده و در آن کشور عربستان را تأسیس کند.

حقوق بشر یا اورنیوم ضعیف شده ترسایی
با این وجود همین مدافعین جایزه بگیر حقوق بشر که به خاطر 12 کشته و 20 زخمی به کمیسر عالی حقوق بشر در سازمان ملل متحد نامه می نویسند، وقتی موضوع به کشتارهای در حد میلیون نفر  توسط ایالات متحده مرتبط می شود، لال مانی می گیرند. به تاریخ 12 آوریل 2010 نامه ای سرگشاده مشخصا برای شیرین عبادی و عبدالکریم لاهیجی ارسال داشتم و خواسته بودم که با توجه به گزارشاتی که در وبلاگ «هیروشیما بغداد، ویژۀ کاربرد سلاح های اورانیوم ضعیف شده در جنگ های معاصر»(2)
 مراجعه نمایند – در صورتی که هنوز مطلع نیستند – و کاربرد این سلاح نسل برانداز را محکوم کنند. من این نامه را یک بار دیگر به همان شکل اولیه در پانوشت  ضمیمه می کنم(3). ولی گروه مدافعان حقوق بشری این نامه را شایستۀ پاسخ ندانستند. و علاوه بر این به هیچ یک از «کامنت» هایی  که در پای مقالاتشان نوشته ام و یا در گفتگوهای پراکنده در نشریات انترنتی با مدافعین حقوق بشر، نه تنها گوشۀ چشمی نشان نداده اند و بر عکس به شکل شگفت انگیزی وقتی موضوع اورانیوم ضعیف شده مطرح شده است، فورا  فرار را بر قرار ترجیح داده اند. گویی که مدافعان حقوق بشر مبتلا به [اورانیوم – ضعیف شده - ترسایی] هستند. به نظر شما این موضوع پرسش برانگیز نیست؟
در چنین مواردی است که به روشنی می بینیم که مدافعان حقوق بشر و تقریبا تمام اپوزیسیون های جیره بگیر غرب همواره در پیوند با محافل ارتجاعی و امپریالیستی حاکم در غرب بوده و با محافل پیشگام و مترقی غرب بیگانه بوده اند، زیرا محافل مترقی غرب قویا کاربرد اورانیوم رقیق شده را محکوم کرده و دائما افشا می کنند، و نویسندۀ این مقاله نیز از تلاش های آنها استفاده کرده است. موقعیت مدافعان حقوق بشر ایرانی و اپوزیسیون های ایرانی در خارج از کشور از این هم بدتر است، زیرا همان محافل امپریالیستی که چنین سلاح هایی را در جعبۀ ابزار استعماری شان گنجانیده اند، و همان هایی که بر اساس استراتژی نوین ایالات متحده که از طرف دیگر از تهدید بمب اتمی ایران که هنوز وجود ندارد حرف می زنند، ولی خودشان از این پس هیچ تفاوتی بین سلاح اتمی و غیر اتمی قائل نیستند...با این وجود کاربرد اورانیوم ضعیف شده را غیر اخلاقی دانسته اند. وقتی خود قاتل و نسل برانداز یعنی ایالات متحدۀ آمریکا و اتحادیۀ اروپا غیر اخلاقی بودن چنین سلاحی را به زبان می آورند(به اعتبار بسیاری از لینک های موجود در یوتوب) چگونه است که این مدافعان حقوق بشر شهامت محکوم کردن کاربرد چنین سلاحی را پیدا نمی کنند؟
تظاهرات مسالمت آمیز
یا
شرکت در طرح تجزیه و جنگ علیه ایران
برخی سایت های انترنتی دائما مقالاتی با مضمون ملت و قوم گرایی منتشر می کنند که بخشی از اپوزیسیون های ایرانی در خارج از کشور را تشکیل می دهد : ملت بلوچ، ملت ترک، ملت کرد... به این گروه ها البته باید گروه دیگری را اضافه کنیم که غالبا به طیف سلطنت طلبان تعلق دارند و در پی باز زایی ایران باستان، در زبان و فرهنگ و دین و حتی نژاد هستند و به عبارتی شوینیسم ایرانی را تداعی می کند که یکی از وجه مشخصات آن عرب ستیزی و اسلام ستیزی است. البته در خصوص اسلام ستیزی باید گفت که غالبا در اثار فرهنگی که به عنوان آلترناتیو در جبهۀ اپوزیسیون عرضه می کنند، دائما بین اسلام اصیل و اسلام به عنوان جمهوری اسلامی تفکیک قائل می شوند، آخوند خوب، آخوند بد. علاوه بر این یک فرقۀ دیگری هم هستند که دائما برای فدرالیسم در ایران تبلیغ می کنند، و بی گمان تمام این جریان ها از پنتاگون سر چشمه می گیرد و امروز این موضوعی نیست که بر کسی پنهان مانده باشد. در مقالۀ منوچهر صالحی (خرداد 1385) چنین می خوانیم :
 « دو سال پیش كه آریل شارون هنوز در اوج قدرت بود، در مصاحبه‌ای با یكی از روزنامه‌های اسرائیلی مدعی شد كه ادامه وجود یك ایران اسلامی كه دارای مواضع شدید ضد اسرائیلی است و حاضر به‌پذیرش موجودیت اسرائیل به‌مثابه سرزمین تاریخی یهودیان در منطقه نیست، در درازمدت به‌ ضرر اسرائیل است. او در همان مصاحبه اعلان داشت كه به ‌نفع اسرائیل خواهد بود كه در خاورمیانه كشورهای قدرتمند وجود نداشته باشند. به‌ نظر او، برای آن‌كه بتوان از تبدیل ایران به‌كشوری قدرتمند جلوگیری كرد، بهترین راه حل تجزیه ایران به‌چند كشور كوچك است». (4)
در ادامه همین مطلب منوچهر صالحی از کمک 75 میلیون دلاری ایالات متحده به رهبری نئو محافظه کاران در سال 2006 به اپوزیسیون ایران یاد می کند.
البته اسرائیل برای ایالات متحده اهمیت چندانی ندارد و در مقایسه با منافعی که درآفریقا و به خصوص در آسیا دارد، اسرائیل بیشتر یک هزینۀ زیادی به نظر می رسد. اگر اسرائیل برای آمریکا اهمیت داشت این کشور را در خطر پاسخ حتمی ایران (در صورتی که مورد حمله قرار گیرد) قرار نمی داد.
از سال 2004 نظامی های ایرانی اعلام کردند  که 600 موشک شهاب برای اسرائیل آماده کرده اند (منبع یوتوب)، که اگر به پیشنهادات دکتر حسن عباسی استراتژ شیعه مذهب ایرانی (که آمریکایی ها به دنبالش هستند) عمل شود، در صورتی که اسرائیل برای بمباران مراکز اتمی به ایران حمله کند، چهار مرکز تولید انرژی هسته ای و ذخایر موشکی اسرائیل از جمله اهداف این موشک ها خواهد بود. یعنی مقابله به مثل خواهد شد. به عبارت دیگر مسئله به  شکلی که خصوصا در رسانه های فرانسوی منعکس شده نیست، و مشکل اسرائیل تنها به قبول  خسارات احتمالی از جانب پدافند هوایی ایرانی خلاصه نمی شود – بر اساس ارزیابی های خودشان از توان پدافند هوایی ایران یعنی خسارتی معادل از دست دادن 20 تا 30 درصد از هواپیماها در حملۀ احتمالی به ایران، و این حجم از خسارت است که برای اسرائیل قابل قبول نیست -  بلکه مسئله تحمل خسارات بسیار سنگین تری است که ایران می تواند در پاسخ به اسرائیل وارد سازد که این نیز به هیچ عنوان برای اسرائیل قابل تحمل نخواهد بود.  احتمالا یکی از دلایلی که تا کنون به ایران حمله نکرده اند، این است که اولا در برنامۀ تسخیر هفت کشور تعیین شده، دچار تأخیر شده اند،  و ایران آخرین کشوری است که در برنامه اعلام شده، در ثانی نیروی بازدارندۀ ایران در حدی بوده است که دشمن را به فکر وادارد.
مضافا بر این که، ایران بین هفت کشور تعیین شده، به عنوان هدف برای ارتش ایالات متحده و ناتو، تنها کشوری است که مشخصا خود را برای رویارویی نظامی  با ایالات متحده و ناتو آماده کرده است. نه از دیروز و یا از تاریخ 2003 که موضوع مرکز اتمی ایران در نطنز مطرح شد، بلکه احتمالا از فردای نخستین حملۀ ایالات متحده به عراق در سال 1992.
چنین روی کردی از جانب ایران، کاملا با روی کرد معمر قذافی در لیبی متفاوت است که فکر می کرد با سرمایه گذاری در اروپا می تواند خطر جنگ را دور سازد و به طرح کشور مدرن صنعتی اش جامۀ عمل بپوشاند.  تمام سلاح های ایران که هم اکنون ما در یوتوب می توانیم مشاهده کنیم، و یا در گزارشات نظامی که در رسانه ها منعکس می شود، در صورتی که بلوف نبوده باشد، به گفتۀ برخی از نظامیان ایران که صدای و سیمای آنها را می توانیم در گشت و گذار در یوتوب ببینیم و بشنویم، چیزی است معادل 25 الی 30 درصد از سلاح هایی که ایران واقعا در اختیار دارد و به نمایش می گذارد.  با این وجود، هر  یک از ما می دانیم که نیروی نظامی ایران هر چه باشد قابل مقایسه با غول صنعتی آمریکا نیست که بودجۀ نظامی اش بیش از مجموع بودجۀ تمام کشورهای جهان می باشد، و همیشه با جمعی از کشورهای قدرتمند دیگر به هدفش حمله می برد.  با این وجود اگر ارتش ایران را یارای مقابله با بزرگترین ارتش جهان نیست، و نمی تواند جلوی بمباران ایران را بگیرد، ولی در یک مورد خاص تضمین داده شده است، هزینۀ برای دشمن احتمالی خیلی بالا خواهد بود و بستن راه به هر گونه تهاجم زمینی به خاک ایران. در نتیجه شوسودوسکی اکیدا تأکید می کند که باید اسرائیلی ها را بیدار کرد که در بازی آمریکایی ها علیه ایران شرکت نکنند. علاوه بر این، بر اساس تحلیل های او، یا سیاستمداران روسی وبه همین گونه فیدل کاسترو... معنای حمله به ایران به مفهوم پایان کار نخواهد بود، بلکه کاملا بر عکس به مفهوم آغاز جنگی گسترده تر و به عبارت دیگر، نه به آن شکلی که پیش از این از فرماندۀ آمریکایی به نقل آوردیم، یعنی ایران به عنوان آخرین کشوری که باید توسط ایالات متحدۀ آمریکا تسخیر شود، بلکه بر عکس ایران به عنوان آغاز جنگ جهانی سوّم. و همان گونه که مالینو دینوچی (5) توضیح داده است، یعنی نکته ای که نظریۀ [حمله به ایران = جنگ سوم جهانی] را تأیید می کند، در یکی از نتایج حمله به لیبی قابل مشاهده است : یعنی شتاب در مسابقۀ تسلیحاتی. روسیه برنامه های گسترده ای را اعلام کرده و طبیعی است که چین نیز پشت سر روسیه حرکت خواهد کرد.
حال بر می گردیم به موضوع مرکزی خودمان، یعنی تلاش هایی که آمریکا برای به زانو درآوردن ایران انجام می دهد. یعنی ایجاد اپوزیسیونی که،  به قول منوچهر صالحی در مقالۀ بالا، سر به راه باشد و بتواند به عنوان آلترناتیو همان نقشی را بازی کند که امروز اپوزیسیون لیبی به عهده گرفته است. به همین علت، من فکر می کنم، بررسی دقیق جنگ علیه لیبی برای ایرانیان بسیار مفید خواهد بود.
بی گمان جوایز میلیون دلاری خانم شیرین عبادی ها نیز به همین سیاست امور خارجۀ آمریکا در رابطه با کشورهایی که جزء اهداف او می باشد باز می گردد.
ولی در نامۀ شیرین عبادی و پشت صحنۀ این نامه، می بینیم که به ملیت هایی که قرار است هر کدام با مبارزات پی گیر از زنجیری که «فارس ها» بر گردنشان انداخته اند رها شوند، یک ملت دیگر هم اضافه می شود : ملت عرب. طرح چنین نقشه ای علیه ایران و در برنامۀ تبلیغات امپریالیستی علیه ایران، بی گمان مشکل تر از به میدان آوردن ملت ترک و کرد و بلوچ به نظر می رسید، زیرا صدام حسین نیز با چنین نظریه ای با پشتیبانی و تحریک امپریالیسم جهانی یعنی ایالات متحدۀ آمریکا و اتحادیۀ اروپا به ایران حمله کرد. ولی رویدادهای اخیر در کشورهای عربی موجب شد که طرح «ملت عرب» زیر به فهرست اضافه شود.   و از هم اکنون نیز به شکل خجولانه ای نماینده ای هم برای آنها تعیین کرده اند که در لندن مستقر می باشد، این نمایندۀ ملت عرب، نامش یوسف عزیزی بنی طرف است که طی سخنرانی برای دوستان آذربایجانی اش می گوید که « خودش را آذربایجانی می داند و در صورتی که اگر قیام فقط در آذربایجان به پا شود، حاضر است برود و در کنار مردم آذربایجان علیه شوینیزم بجنگد» (6). معنای چنین حرفی، این است که ایشان در پی تجزیۀ ایران هستند، در حالی که در جاهای دیگر می گوید هدف من تجزیه ایران نیست. جالب است بدانیم که این «ملت ها» هیچ یک با یکدیگر اختلاف نظری ندارند، و در پیوند با طرح امپریالیسم جهانی علیه ایران و «شوینیسم فارس» مبارزه می کنند. به عبارت دیگر، هر یک از این گروه ها در تحلیل ها و سیاست هایشان، تجزیۀ  ایران را مد نظر دارند. به عنوان مثال کردها تنها به جدا کردن استاد کردستان نمی اندیشند، بلکه برای آزاد سازی همسایۀ خود یعنی آذربایجان نیز مبارزه می کند.
یوسف عزیزی بنی طرف البته به شکل گسترده در رسانه ها حضوردارد و طرح او ایجاد عربستان در جنوب ایران است. سایت هایی که او را منتشر می کنند بسیارند، ایران امروز، سایت اخبار روز، سایت شهروند، رادیو فردا، سایت آذربایجان، اتحادیۀ بلوچستان در سوئد(7)، پژواک ایران، روشنگری، رادیو برابری و بسیاری دیگر، و همه جا خودش را نمایندۀ روشنفکران و ملت عرب اهواز و «ملت عرب» معرفی می کند.
ولی اطلاعات من از فعالیت های او در همین حد و حدودی است که گشت و گذارهای انترنتی اجازه می دهد. مطمئنا یکی از پرسش هایی که همیشه و در هر موردی از این نوع موارد مطرح خواهد بود، این است که ما بپرسیم این افراد از کجا تأمین مالی می شوند. در این مورد البته می توانیم حدس بزنیم. ولی در عین حال به همین ترتیب می توانیم حدس بزنیم، که  «ناآرامی» هایی که شیرین عبادی به آن اشاره کرده است، احتمالا  با فعالیت های افرادی مانند یوسف عزیزی بنی طرف،  که گویا فعلا در لندن خیمه زده است، بی ارتباط نمی باشد.
اتفاقا طی نگارش همین متن بود که  یک ایمیل از خود یوسف عزیزی بنی طرف دریافت کردم که حاوی یک فایل از مصاحبه ا ش با رادیو برابری بود(8). یعنی پیش از این که نقد من از فعالیت های او موجب ناسزاگویی او بشود و درنتیجه پاسخ متقابل من به او. ولی بی ادبی و بدجنسی این گونه مأمورین مزدور غرب که نامی جز خیانت کار برای آنها پیدا نمی شود کرد، مانع از این نیست که دراین مصاحبه خیلی از نظریات ما را تأیید می کند و اطلاعات خوبی در اختیار ما می گذارد. البته این اطلاعات را بی آن که بخواهد در اختیار ما می گذارد، زیرا اگر چه افرادی مانند او نقشه های هولناکی را تدارک می بینند، ولی آدم های هوشمندی نیستند، اگر هوشمند بودند هرگز در پی چنین طرح هایی نمی رفتند و جان یک عده را هم به خطر نمی انداختند.  
محتوای گفتما او، نشان می دهد که حدس ما در مورد ارتباط او با حوادث اهواز کاملا درست است. در این مصاحبه خود او توضیح می دهد که از طریق فیسبوک با محافل اهوازی گفتگو داشته و قرار و مدار برای تظاهرات نیز از همین طریق انجام گرفته است.
حرف های او دراین مصاحبه خیلی از نظریات ما را در این جا تأیید می کند. و حدس ما در مورد ارتباط او با حوادث اهواز کاملا درست است. در این مصاحبه خود او توضیح می دهد که از طریق فیسبوک با محافل اهوازی گفتگو داشته و قرار و مدار برای تظاهرات نیز از همین طریق انجام گرفته است.
فیس بوک
در مورد فیسبوک فراموش نکنیم که همان طور که دومینیکو لوسوردو می گوید : « با پیدایش نسل انترنت، فیسبوک، توییتر، سلاح نوینی حاصل آمد که دارای آن چنان قابلیتی است که می تواند توازن نیروها را در سطح بین المللی به شکل شگرفی متحول سازد» (در سوریه چه می گذرد. منتشر شده در گاهنامۀ هنر  مبارزه به تاریخ 2 می 2011).
تحلیل دقیق حرف های یوسف عزیزی در این مصاحبه، به قطع یقین می تواند نظریۀ ما را در مورد پیوند با این تظاهرات و علاوه بر این در پیوند با گفتمان مدافعان و فعالان حقوق بشر مانند شیرین عبادی روشن سازد. به عبارت دیگر در تحلیل موشکافانۀ گفتمان تجزیۀ طلبان، در این جا گفتمان یوسف عزیزی بنی طرف، نشان خواهیم داد که تا چه اندازه  با  طرح «بازی بزرگ» امپریالیستی علیه ایران شرکت دارد و تا چه اندازه مسئول چنین «نا آرامی ها» با نتایج بسیار اسفناک در ایران است.
و در همین جا باید به افرادی نظیر شیرین عبادی و یوسف عزیزی بنی طرف باید یادآوری کرد که به نتایج دقیق کار خودشان بیاندیشند. در بخش های بعدی ما به تحلیل گفتمان یوسف عزیزی بنی طرف می پردازیم که با نامۀ شیرین عبادی هم صدایی خاصی را نشان می دهد.

تاریخ
به طور کلی در بازی زبانی و گفتمان مزدورانی که در طرح بازی بزرگ امپریالیستی علیه ایران شرکت دارند، ترفندها بسیار ساده هستند: تبعیض و اختلاف طبقاتی، یعنی موضوعی عام که آنها را به نتیجه می رساند که باید در پی کسب حقوق حقۀ ملی باشند. «حقوق ملی» یکی از اصطلاحاتی است که در این بازی زبانی شرکت دارد.
در گفتمان یوسف عزیزی بنی طرف غالبا به سابقۀ تاریخی استان اهواز اشاره می کند و از شخصیت های تاریخی مانند شیخ خزعل یاد می کند.
اگر به شیخ خزعل بازگردیم، می بینیم که سیاست استعماری در رابطه با ایران از آن تاریخ هیچ تغییری نکرده است.
به نقل از ویکیپدیای فارسی :
« پس از کشف نفت در مسجد سلیمان و خوزستان  توسط «شرکت سندیکای امتیازات» چند ماه بعد در ماه آوریل 1909 میلادی( فروردین1288 ه.ش) شرکت نفت ایران و انگلیس با سرمایۀ دو میلیون لیره تأسیس شد و در لندن به ثبت رسید و جانشین شرکت «سندیکای امتیازات» شد. این شرکت یک سری قراردادها با سران بختیاری و شیخ خزعل منعقد نمود و یک مایل مربع از اراضی آبادان را برایا یجاد پالایشگاه ا زاو خریداری نمود. سال بعد ساختن پالایشگاه شروع و سه سال بعد خاتمه یافت. به موجب قرارداد دیگری که شرکت با شیخ خزعل  داشت، وی حفاظت ناحیۀ آبادان را در مقابل مبلغی که شرکت می پرداخت، عهده دار بود و همین امر باعث پیشرفت روند رو به رشد کارهای این شرکت بود، اما حقیقتا مر این بود که شرکت یعنی عامل سیاست امپریالیزم به جای آن که در تقویت دولت مرکزی بکوشد و از دولت ایران ایجاد امنیت را در منطقه نفت خیز بخواهد، صلاح خود را در این دیده بود که باد ادن رشوه دل خوانین بختیاری و سران متنفذ خوزستان مانند شیخ خزعل را به دست آورد، تا هم از تجاوز احتمالی آنان در امان بماند و هم دولت مرکزی را ضعیف وانمود کند.»
به همین علت است که در گفتمان یوسف عزیزی بنی طرف ساکن لندن در انگلستان، در سال 2011 یعنی تقریبا یک قرت پس از نخستین قرارداد انگلیس با شیخ خزعل، مدعی می شود که  ایران یک کشور متجاوز بوده و نفت خوزستان را به تاراج می برد، و ملت عرب را از ثروت «ملی خود» محروم کرده است. در نتیجه می بینیم که موضوع شیخ بنی طرف به عنوان شیخ خزعل دوّم و یا سوّم به هیچ عنوان با مبارزه برای دموکراسی و یا الغای استثمار انسان از انسان ندارد، و مشکلی را که مطرح می کند، در اصل حتی مشکل تبعیض هم نیست، بلکه مشخصا به آن طیف از اپوزیسیونی تعلق دارد که در پی اجرای طرح های امپریالیستی برای تضعیف و تجزیۀ ایران است. و به طور مشخص در حال تشکیل پرونده برای ایران هستند، تا از دیدگاه تبلیغاتی برای صادر کردن قطعنامه ای مشابه به لیبی علیه ایران زمینۀ اولیه فراهم کنند.
البته ما هیچ اطلاع دقیقی از رویدادهای 15 آوریل 2011 نداریم، ولی هیچ بعید نیست که حوادثی که در سوریه اتفاق افتاده، در ایران هم تکرار شده باشد، در سوریه عده ای ناشناخته به روی مردم تیراندازی کرده اند و یا تهیه فیلم های ساختگی، و نمونۀ بارز آن قتل ندا آقا سلطان است که بعدا پروندۀ مستقلی دربارۀ این حادثه تهیه خواهم کرد،...، یعنی اختراع تصاویر و یا حوادثی که بتواند دولت حاکم را بی اعتبار سازد، که بعدا به عنوان مدرک ببرند به شورای امنیت و با تعبیر خاصی که در واقع به مفهوم زیر پا گذاشتن تمام قوانین بین المللی می باشد، به این نتیجه برسند که باید برای حفاظت از جان شهروندان تمام زیر بناهای کشور را با بمب اتمی تاکتیک بمباران کنند  و سپس آن را تحت تصرف بگیرند.
مداخلۀ شورای امنیت؟
در گفتما ن او مشخصا می بینیم که به شکل ضد و نقیضی، می گوید که «ما» نمی خواهیم  موضوع کشتار مردم در تظاهرات اهواز به محافل بین المللی کشیده شود، و در رابطه با اپوزیسیون ها ی دیگر نیز گویی که آنها در مورد طرح او زیاد موافق نیستند، و یا سکوت می کنند، در این صورت اعلام می کند که «چرا این پرونده، یعنی کشتار جوانان عرب اهوازی، به شورای امنیت کشیده نشود؟»
در نتیجه «شیخ خزعل» می خواهد «انگلیس» مداخله کند و با سرکوب دولتی مرکزی، یعنی این بار با بمباران اتمی تاکتیک و تخریب زیربناهای کشور و میلیون ها فارس، در خوزستان کشور عربستان تأسیس کند و ذخایر نفتی را به ملت عرب بازگرداند. و نمی بیند که ایالات متحدۀ آمریکا نیز به نفت خوزستان دلبستگی دارد. و یادش رفته است که ایرانی ها چگونه ارتش قدرتمند عراق را که تقریبا تمام دنیا از او حمایت می کرد، از همین سرزمینی که ایشان عربستان می نامد، بیرون راندند.
و جالب است بدانیم که، گویا پس از تمام جان فشانی ها، کار اصلی را تنها با دو بالگرد که تازه راه اندازی کرده بودند، انجام دادند و تمام ارتش اشغالی را واپس راندند. و این هم از شگفتی های وضعیت جغرافیایی ایرانی است. یعنی یکی از سه منطقۀ جغرافیایی در جهان که به سختی قابل تسخیر است، از این نقطه نظر اولین کشور ایالات متحده است، سپس روسیه و بعد ایران.
ولی نکته ای که بیش از همه از یوسف عزیزی بنی طرف، به قول معروف، یک آدم انگلیسی می سازد، این است که تظاهرات اخیر در اهواز را به قیام ملت های عرب پیوند می زند و به ویژه از لیبی نام می برد.
با توجه به تمام افشاگری هایی که ما در همین گاهنا مۀ هنر و مبارزه تا کنون در مورد «قیام مردم لیبی» با مراجعه به سایت های پیشگام در غرب انجام داده ایم، امروز اگر فردی بخواهد حملۀ ایالات متحده و کشورهای هم پیمان او را به عنوان مداخلۀ بشر دوستانه به لیبی معرفی کند، و یا از «قیام مردم لیبی» به عنوان الهام بخش جوانان عرب اهوازی حرف بزند، کاملا مشخص می گردد که از سیا و یا انتلیجنت سرویس حقوق می گیرد. در هر صورت با حساب آقای یوسف عزیزی ما باید در خوزستان منتظر القاعده باشیم، چون که در لیبی نیروی نظامی اصلی را همین القاعده و شبکه های وابسته به آن علیه قذافی هدایت می کنند، البته به پشتیبانی نیروهای ویژۀ غربی، اینتلیجنت سرویس و سیا و یگان های ویژۀ غربی...

تصفیۀ قومی فراخواست تظاهر کنندگان ملت عرب اهوازی
نکتۀ بسیار مهمی که در مصاحبۀ یوسف عزیزی بنی طرف با رادیو برابری می توانیم بشنویم، به علت این «تظاهرات مسالمت آمیز» مربوط می شود. این موضوع در آغاز توسط گزارش گر رادیو برابری مطرح می شود که توجه شما را به آن جلب می کنم : « ششمین سالگرد قیام خونین مردم اهواز که علیه توطئه های رژیم به خاطر تغییر ترکیب جمعیت اهواز در شش سال پیش... مجدد توسط رژیم به خاک و خون کشیده شد.»
(البته در مورد تعداد قربانیان چه در 15 آوریل 2005 . چه در 15 آوریل 2011 اختلاف نظر وجود دارد. به گفتۀ یوسف عزیزی مأمورین جمهوری اسلامی تعداد کشته شدگان سال 2005 را 9 نفر اعلام کرده بود ولی او بعدا پی می برد که 15 نفر کشته شده اند، و در مورد کشته شدگان اخیر نیز با شیرین عبادی اختلاف نظر دارد و تعداد قربانیان را بین 15 تا بیست نفر ارزیابی می کند. که ما در هیچ یک از این موارد نمی توانیم اطمینانی داشته باشیم.)
در نتیجه علت تظاهرات در شش سال پیش و تظاهراتی که به عنوان ششمین سالگرد قیام «خلق عرب اهواز» به پا شده است، چنین است که «خلق عرب اهواز» از ورود بیگانگان، شیرازی ها، آباده ای ها، تبریزی ها، تهرانی ها و کرمانی ها و غیره  در اهواز یا «اقلیم عربستان» ناراضی هستند و می خواهند که «اقلیم عربستان» تنها به «خلق عرب اهواز» تعلق داشته باشد و به عبارت دیگر حاکمیت دولت ایران را در این منطقه زیر علامت سؤال برده اند، و علاوه بر این در پی تشکیل دادن دولت مستقل هستند. و هدفشان تصفیه قومی و نژادی است. و صد البته که این طرح در راستای استراتژی استعمار جهانی حرکت می کند.
در نتیجه اگر «تغییر ترکیب جمعیت اهواز» موجب اعتراض «خلق عرب اهواز» بوده است، به این معنا خواهد بود که «خلق عرب اهواز» در پی تصفیۀ قومی و نژادی در بخشی از کشور ایران هستند که در آینده می خواهند آن را به کشور مستقل عربستان تبدیل کنند.
در این گذار به روشنی می بینیم که تمام اتهامات نژاد پرستی که یوسف عزیزی بنی طرف به «فارس ها» وارد می سازد، از دیدگاه روانشناختی چیزی نیست به جز فرافکنی و یا نفی اثباتی نزد خود او، به این معنا که آن تمنّا و آرزومندی باطنی و ناخودآگانه ای که تحمل آن برای فرد ممکن نیست، همان را به دیگری نسبت می دهد : «من» نژاد پرست هستم و یا منافعی در نژاد پرستی دارم که تحملش برایم ناممکن است، پس این تمایل را به دیگری نسبت می دهم که با خیال راحت به بزهکاری ام رنگ انقلابی و بشر دوستانه بزنم و از اینتلیجنت سرویس و سیا حقوق مکفی بگیرم، خدا را چه دیدید شاید هم که تبدیل شدم به شیخ بنی طرف حاکم اقلیم عربستان.
بی گمان در همه جا نارضایتی وجود دارد، ولی سوء استفاده از این تا رضایتی ها با توجه به کاربرد شبکه های انترنتی، برای تجزیۀ کشورهای مستقل، به  توطئه های امپریالیستی تعلق دارد. و می بینیم که در رسانه هایی مانند «رادیو برابری» چگونه واقعیت واژگونه جلوه داده می شود و توطئۀ امپریالیستی برای تجزیۀ کشور ما به عنوان توطئۀ رژیم تلقی می شود.
من فکر می کنم تا این جا برای بررسی نامۀ شیرین عبادی کافی باشد، در مقالۀ بعدی به موضوع طرح امپریالیستی دیگری می پردازیم که مرگ ندا آقا سلطان را زیر علامت سؤال می برد.
و برای نقطۀ پایان، یک بار دیگر به موضوعی که در پایان نقد مقالۀ فرهنگ قاسمی مطرح کردم، اشاره می کنم، که امروز به شکل بی سابقه ای تشخیص واقعیت و از دروغ به ویژه در زمینۀ فعالیت ها و مبارزات اجتماعی، به دلیل توطعه های ساختگی و جنگ اطلاعاتی و رسانه ای، به مشکل برخورد کرده است.
ما تقریبا دائما ایمیل هایی دریافت می کنیم که فرستنده از ما می خواهد که از فعالیت های آنها پشتیبانی کنیم ، به مثال زیر توجه کنید :
«برای پشتیبانی از مبارزات کارگران ایران و حق تشکیل هر گونه سندیکا و برای آزادی منصور اسالو و دیگر کارگران زندانی و همه زندانیان سیاسی، مدت نزدیک به یک ماه است که یک دادنامه ( پتیسیون) از سوی نهادهای مدنی زیادی درست شده است. در نظر داریم، در صورت گرداوری امضاهای زیاد، آنرا به سازمان ملل، پارلمان اروپا و سازمان جهانی حقوق بشر و سندیکاهای بین المللی بدهیم.»
چه کسی در این جا می تواند از مبارزات کارگران در ایران پشتیبانی نکند؟ چه کسی با آزادی زندانیان سیاسی می تواند مخالف باشد؟ چه کسی می توان دبا حق تشمیل سندیکا مخالف باشد؟ ولی ببینیم که این فراخواست ها را می خواهند به کجا ببرند. یعنی فراخواست هایمان و مبارزات کارگری ایران را ببریم پیش  همان نهادهایی که بمباران لیبی را قانونیت بخشید؟ 


پا نوشت :
1)
http://www.iranliberal.com/Maghaleh-ha/EXtra/Ranjbar_NaghshZaban.htm
2)
http://stopua.blogfa.com
3)

هیچ نظری موجود نیست: