۱۳۹۱ اسفند ۱۴, دوشنبه

جاودانه شفیعی کدکنی، مرثیه‌ای برای مصدق

عکس تاریخی، پس از سقوط دولت ملی، مصدق در تنفس میانه دادگاه سر بر شانه دوست و مشاور حقوقی‌اش، کلنل شاه قلی می‌گذارد.
mosadegh in tiral

دیگر کدام روزنه دیگر کدام صبح
خواب بلند و تیره ی دریا را
آشفته و عبوس
تعبیر می کند ؟
من می شنیدم از لب برگ
این زبان سبز
در خواب نیم شب که سرودش را
در آب جویبار
بدین گونه شسته بود
در سکوت ای درخت تناور
ای آیت خجسته ی در خویش زیستن
ما را
حتی امان گریه ندادند
من اولین سپیده بیدار باغ را
آمیخته به خون طراوت
در خواب برگ های تو دیدم
من اولین ترنم
مرغان صبح را
بیدار روشنایی رویان رودبار
در گل افشانی تو شنیدم
دیدند بادها
کان شاخ و برگ های مقدس
این سال و سالیان
که شبی مرگواره بود
در سایه ی حصار تو پوسید
دیوار
دیوار بی کرانی تنهایی تو
یا
دیوار باستانی تردیدهای من
نگذاشت شاخه های تو دیگر
در خنده ی سپیده ببالند
حتی
نگذاشت قمریان پریشان
اینان که مرگ یک گل نرگس را
یک ماه پیش تر
آن سان گریستند
در سکوت ساکت تو بنالند
گیرم
بیرون ازین حصار کسی نیست
گیرم دران کرانه نگویند
کاین موج روشنایی
مشرق
بر نخل های تشنه ی صحرا
بمن عدن
یا آبهای ساحلی نیل
از بخشش کدام سپیده ست
اما
من از نگاه آینه
هر چند تیره ‚ تار
شرمنده ام که : آه
در سکوت ای درخت تناور
ای آیت خجسته ی در خویش زیستن
بالیدن و شکفتن
در خویش بارور شدن
از خویش
در خاک خویش ریشه دواندن
ما را
حتی امان گریه ندادند
دکتر شفیعی کدکنی – پانزدهم اسفند یک هزار و

عاطفه اقبال: زندان قزل حصار- سال شصت- السابقون سابقون اولئک مقربون


... سلول 12 قزل حصار که در انتهای راهرویی دراز، کنار مجموعه دستشویی های بند زنان قرار داشت. زندانیانی را در خود جای داده بود که از فاز سیاسی یعنی قبل از سی خرداد شصت دستگیر شده بودند. سلول 12 یکی از سلولهایی بود که زندانیان میدانستند هیچ تواب و نفوذی از طرف زندانبانان در آن وجود ندارد. اکثر بچه های سلول، طریقه دستگیر شدنشان خود داستانی جداگانه داشت. چنان زمین و زمان را در زمان دستگیری بهم ریخته بودند که بنا به تعریف خانواده ها هنوز زبانزد محله شان بودند.

آری! سلول 12 به سلول قدیمی ها معروف بود. دژخیم قزل حصار " حاج داوود رحمانی" هر چه در بند اتفاق می افتاد را به گردن بچه های این سلول می انداخت. حق هم داشت چون تشکیلات بند عمومی زنان قزل حصار، از زمانی که ما به آن منتقل شده بودیم، کم و بیش در دست ما بود... ولی رحمانی هنوز خوب ما را نمیشناخت تا زمانی که لاجوردی در گذرش به قزل حصار بچه های این سلول را بخوبی به او معرفی کرد! تا آنروز رحمانی به ما میگفت : سلول گنده ها!! چون بچه ها برخلاف میلیشیاها و بچه های مدرسه ای اکثر سلول های دیگر بیشتر دانشجو بودند و سن و سال بیشتری داشتند. چند نفری هم ماشاء الله! از نظر قد و هیکل کم نداشتند و همه جا به چشم میزدند.

و اما ما قدیمی ها!.... در طی دوران اسارتمان در اوین چنان بلایی سر او و کچویی آورده بودیم که از دست ما بجان آمده بودند. یکبار کچویی رئیس وقت زندان اوین در جمع پدران و مادران ما در سالن زندان با عصبانیت فریاد زده بود : " والله بخدا! اونها زندانی ما نیستند. ما زندانی اونا شدیم!! هر کدوم فقط یک خط بنویسند همین حالا آزادشون میکنیم!"..

ولی امان از همون یک خط!! که هیچ کدام حاضر به نوشتنش نبودیم. حتی با وجود اینکه تک تکمان شناسایی شده بودیم حاضر نبودیم با زبان خودمان بر نام خود صحه بگذاریم و آنرا امضا کنیم. حرفمان این بود که غیر قانونی ما را دستگیر کرده اید برای همین اسممان را تائید نمیکنیم...... بگذریم از تک موردهایی چون مسئول تشکیلاتی آنزمان زندان که مادری بود بنام م..... او آن دو خط را در فروردین ماه سال 60 نوشت و بیرون رفت ولی در بیرون از زندان همراه با مادران دیگر به افشاگری آنچه در زندان می گذشت ، پرداخت. حدس میزنم که اینکار او بنا به خط تشکیلاتی از بیرون زندان بوده باشد. کچوئی و لاجوردی به جایی رسیده بودند که میگفتند فقط بیایید نام خود را بنویسید و امضا کنید تا آزادتان کنیم. ولی مگر کسی زیر بار میرفت. خطی که از بیرون زندان به ما میرسید. خط مقاومت و امضا نکردن بود.

دستگیری های فاز سیاسی با سعادتی شروع شده بود. ولی در رابطه با بند زنان فکر میکنم دستگیری ها از اواسط سال 59 آغاز شد. البته زنان سلطنت طلب و بچه های فرقان همچنین دختران نجیب کردستان قبل از ما در زندان بودند. یادم هست " عاطفه " دختر قاسملو نیز در آنجا بود.... از این قسمت خاطرات فعلا بگذریم تا به اصل مطلب بپردازیم.

آری ! بالاخره بعد از درگیری های بسیار در اوین تعدادی از ما بچه های قدیمی که از نظر کچویی و لاجوردی بند را به آشوب می کشیدیم و سازماندهی میکردیم!! را به زندان قصر تبعید کردند.... بعد از مدتی که در میان زندانیان عادی بسر بردیم به بندی رفتیم که قبل از ما اشرف ربیعی ها ... اشرف دهقانی ها ... مادر کبیری ها و بسیاری از زنان زندانی زمان شاه از آنجا گذر کرده بودند و زندانیان عادی قصر از آنها داستانها بیاد داشتند....قدیمی ترها داستان فرار اشرف دهقانی را با آب و تاب تعریف میکردند...داستان اسارت ما در قصر.. امیدها و آرزوهای زندانیان عادی در حمایت از ما ... خود کتابی است که بصورت جداگانه منتشر خواهم کرد...

مدتی بعد از سی خرداد سال شصت، پاسداران که بالاخره متوجه شده بودند ما را در زندان قصر فراموش کرده اند به سراغمان آمده و ما را دسته جمعی در میان بدرقه با شکوه زندانیان عادی قصر که همه در راهروی زندان تجمع کرده بودند، به زندان قزل حصار منتقل کردند.. از شرح استقبال جانانه حاج داوود رحمانی با نگهداشتن چند روزه ی ما در راهروی دراز بیرون بند ... سر پا ایستادنها.... سینه خیز رفتنها...نخوابیدنهای توام با شکنجه جسمی و روانی می گذرم که خود شرحی مفصل دارد..

به همه اینها اشاره کوتاهی کردم که به آن روز کذایی برسم! روزی که لاجوردی برای دیدن زندانیان جدید الورود به زندان قزل حصار آمد. فکر میکنم یکی از روزهای شهریور سال شصت بود که ناگهان دیدیم بند شلوغ شد .. فرزانه و طیبه دو زندانبان زن از ما خواستند که چادرهایمان را بسر کنیم....ناگهان سر و کله لاجوردی به همراه رحمانی در بند پیدا شد.... در سلول منتظر نشسته بودیم. بعد از دوران فاز سیاسی در اوین و تبعیدمان به قصر دیگر با لاجوردی روبرو نشده بودیم. میدانستیم با کینه عجیبی که به زندانیان قدیمی دارد این تقابل راحت نخواهد بود. بالاخره لاجوردی با آن قیافه کریه اش در کنار میله های سلول ما ظاهر شد. در حالیکه بنظر میرسید از دیدن ما در آنجا متعجب شده است! دستش را به میله های درب سلول گرفت. لحظاتی با غیض به چهره تک تک ما نگریست. و سپس با لحنی که در آن عصبانیت پیدا بود رو به ما کرد و پرسید : شما در اینجا چه میکنید؟ شما تمامی تان اعدامی هستید! بعد با ریشخندی رو به حاج داوود رحمانی کرد و در حالیکه ما را نشان میداد، گفت : " السابقون سابقون اولئک مقربون " و این همان لحظه ای است که به عنوان سند افتخار در پرونده بچه های قدیمی زندان ثبت است.

به این ترتیب لاجوردی ما سلول دوازدهی ها را به عنوان پیش کسوتان زندان خمینی که دمار از روزگارش در اوین در آورده بودیم به رحمانی معرفی کرد و به او گفت : حواست به اینها باشد هر اعتراضی در بند اتفاق بیافتد زیر سر این قدیمی هاست! و به ما وعده داد که بزودی برای بردنمان به اوین به سراغمان خواهد آمد!... بچه های قزلحصار خوب میدانند که بعد از آن رئیس زندان قزل حصار هراتفاقی که در بند میافتاد چگونه از ما پیش کسوتان ! پذیرایی میکرد و چه مدت ناچار بودیم با درب های بسته حتی توالت را داخل سلول انجام دهیم!! زخم های آنروزها بر بدن .. جان و روان ما هنوز باقیست. و البته که اینها از آثار همان "السابقون سابقون" لاجوردی و علاقه ی خاصش به من و ما بود !!

بعد از آن این جمله " السابقون سابقون" در میان ما زندانیان که عادت داشتیم همه فشارها و شکنجه ها را به طنز تبدیل کنیم به موضوع شوخی و خنده تبدیل شد. لاجوردی و رحمانی پایشان را از بند بیرون نگذاشته بودند که مثل همیشه دیدار لاجوردی از بند و از سلول 12 را تبدیل به تئاتر مضحکی کردیم و در سلول به اجرا درآوردیم. زندانیان آنزمان بخوبی میدانند که فرهنگ به طنز کشیدن زندانبانان و شکنجه ها در زندان چگونه باعث بالا بردن روحیه ها و شدت بخشیدن مقاومت ها در زندان میشد. آری ما السابقون سابقون یعنی زندانیان قدیمی زندان بودیم. همه به ما بخاطر قدیمی بودنمان به چشم احترام می نگریستند. اولین زندانیانی که سابقه زندانشان در قزل حصار ناباورانه یکساله شد.در برابر کسانی که چند ماهی بود دستگیر شده بودند ما قدمتی داشتیم! من نزدیک به دو سال در زندان های مختلف کمیته. اوین. قصر . قزل حصار گذراندم ولی چیزی نگذشت که زندانیان سیاسی سقف های بودن 7 – 8 و دهساله را در زندان شکستند .......

بسیاری از زندانیان آنروزها اعدام شده اند. یارانی نیز دوران طاقت فرسای تابوت را در زندان گذراندند از جمله یکی از بچه های سلول 12 که در فاز سیاسی دستگیر شده بود بعد از گذراندن این دوران به جنون گرفتار شد. تعدادی نیز هنوز زنده هستند و حاضر و شاهد بر مقاومتی که در یکی از مخوف ترین روزهای دهه شصت در زندان شکل گرفت.

باشد که روزی تمامی این خاطرات منتشر شود. تا آنهایی که به خود جرات سوء استفاده از خاطرات زندانیان سیاسی و قلب کردن آنرا می دهند شرم کنند. البته اگر ذره ای از احساس شرم بدون حسابگری های سیاسی در آنها مانده باشد. چنین باد


عاطفه اقبال – 26 فوریه 2013
atefehm@hotmail.com

عاطفه اقبال: زندان قزل حصار- سال شصت- السابقون سابقون اولئک مقربون


... سلول 12 قزل حصار که در انتهای راهرویی دراز، کنار مجموعه دستشویی های بند زنان قرار داشت. زندانیانی را در خود جای داده بود که از فاز سیاسی یعنی قبل از سی خرداد شصت دستگیر شده بودند. سلول 12 یکی از سلولهایی بود که زندانیان میدانستند هیچ تواب و نفوذی از طرف زندانبانان در آن وجود ندارد. اکثر بچه های سلول، طریقه دستگیر شدنشان خود داستانی جداگانه داشت. چنان زمین و زمان را در زمان دستگیری بهم ریخته بودند که بنا به تعریف خانواده ها هنوز زبانزد محله شان بودند.

آری! سلول 12 به سلول قدیمی ها معروف بود. دژخیم قزل حصار " حاج داوود رحمانی" هر چه در بند اتفاق می افتاد را به گردن بچه های این سلول می انداخت. حق هم داشت چون تشکیلات بند عمومی زنان قزل حصار، از زمانی که ما به آن منتقل شده بودیم، کم و بیش در دست ما بود... ولی رحمانی هنوز خوب ما را نمیشناخت تا زمانی که لاجوردی در گذرش به قزل حصار بچه های این سلول را بخوبی به او معرفی کرد! تا آنروز رحمانی به ما میگفت : سلول گنده ها!! چون بچه ها برخلاف میلیشیاها و بچه های مدرسه ای اکثر سلول های دیگر بیشتر دانشجو بودند و سن و سال بیشتری داشتند. چند نفری هم ماشاء الله! از نظر قد و هیکل کم نداشتند و همه جا به چشم میزدند.

و اما ما قدیمی ها!.... در طی دوران اسارتمان در اوین چنان بلایی سر او و کچویی آورده بودیم که از دست ما بجان آمده بودند. یکبار کچویی رئیس وقت زندان اوین در جمع پدران و مادران ما در سالن زندان با عصبانیت فریاد زده بود : " والله بخدا! اونها زندانی ما نیستند. ما زندانی اونا شدیم!! هر کدوم فقط یک خط بنویسند همین حالا آزادشون میکنیم!"..

ولی امان از همون یک خط!! که هیچ کدام حاضر به نوشتنش نبودیم. حتی با وجود اینکه تک تکمان شناسایی شده بودیم حاضر نبودیم با زبان خودمان بر نام خود صحه بگذاریم و آنرا امضا کنیم. حرفمان این بود که غیر قانونی ما را دستگیر کرده اید برای همین اسممان را تائید نمیکنیم...... بگذریم از تک موردهایی چون مسئول تشکیلاتی آنزمان زندان که مادری بود بنام م..... او آن دو خط را در فروردین ماه سال 60 نوشت و بیرون رفت ولی در بیرون از زندان همراه با مادران دیگر به افشاگری آنچه در زندان می گذشت ، پرداخت. حدس میزنم که اینکار او بنا به خط تشکیلاتی از بیرون زندان بوده باشد. کچوئی و لاجوردی به جایی رسیده بودند که میگفتند فقط بیایید نام خود را بنویسید و امضا کنید تا آزادتان کنیم. ولی مگر کسی زیر بار میرفت. خطی که از بیرون زندان به ما میرسید. خط مقاومت و امضا نکردن بود.

دستگیری های فاز سیاسی با سعادتی شروع شده بود. ولی در رابطه با بند زنان فکر میکنم دستگیری ها از اواسط سال 59 آغاز شد. البته زنان سلطنت طلب و بچه های فرقان همچنین دختران نجیب کردستان قبل از ما در زندان بودند. یادم هست " عاطفه " دختر قاسملو نیز در آنجا بود.... از این قسمت خاطرات فعلا بگذریم تا به اصل مطلب بپردازیم.

آری ! بالاخره بعد از درگیری های بسیار در اوین تعدادی از ما بچه های قدیمی که از نظر کچویی و لاجوردی بند را به آشوب می کشیدیم و سازماندهی میکردیم!! را به زندان قصر تبعید کردند.... بعد از مدتی که در میان زندانیان عادی بسر بردیم به بندی رفتیم که قبل از ما اشرف ربیعی ها ... اشرف دهقانی ها ... مادر کبیری ها و بسیاری از زنان زندانی زمان شاه از آنجا گذر کرده بودند و زندانیان عادی قصر از آنها داستانها بیاد داشتند....قدیمی ترها داستان فرار اشرف دهقانی را با آب و تاب تعریف میکردند...داستان اسارت ما در قصر.. امیدها و آرزوهای زندانیان عادی در حمایت از ما ... خود کتابی است که بصورت جداگانه منتشر خواهم کرد...

مدتی بعد از سی خرداد سال شصت، پاسداران که بالاخره متوجه شده بودند ما را در زندان قصر فراموش کرده اند به سراغمان آمده و ما را دسته جمعی در میان بدرقه با شکوه زندانیان عادی قصر که همه در راهروی زندان تجمع کرده بودند، به زندان قزل حصار منتقل کردند.. از شرح استقبال جانانه حاج داوود رحمانی با نگهداشتن چند روزه ی ما در راهروی دراز بیرون بند ... سر پا ایستادنها.... سینه خیز رفتنها...نخوابیدنهای توام با شکنجه جسمی و روانی می گذرم که خود شرحی مفصل دارد..

به همه اینها اشاره کوتاهی کردم که به آن روز کذایی برسم! روزی که لاجوردی برای دیدن زندانیان جدید الورود به زندان قزل حصار آمد. فکر میکنم یکی از روزهای شهریور سال شصت بود که ناگهان دیدیم بند شلوغ شد .. فرزانه و طیبه دو زندانبان زن از ما خواستند که چادرهایمان را بسر کنیم....ناگهان سر و کله لاجوردی به همراه رحمانی در بند پیدا شد.... در سلول منتظر نشسته بودیم. بعد از دوران فاز سیاسی در اوین و تبعیدمان به قصر دیگر با لاجوردی روبرو نشده بودیم. میدانستیم با کینه عجیبی که به زندانیان قدیمی دارد این تقابل راحت نخواهد بود. بالاخره لاجوردی با آن قیافه کریه اش در کنار میله های سلول ما ظاهر شد. در حالیکه بنظر میرسید از دیدن ما در آنجا متعجب شده است! دستش را به میله های درب سلول گرفت. لحظاتی با غیض به چهره تک تک ما نگریست. و سپس با لحنی که در آن عصبانیت پیدا بود رو به ما کرد و پرسید : شما در اینجا چه میکنید؟ شما تمامی تان اعدامی هستید! بعد با ریشخندی رو به حاج داوود رحمانی کرد و در حالیکه ما را نشان میداد، گفت : " السابقون سابقون اولئک مقربون " و این همان لحظه ای است که به عنوان سند افتخار در پرونده بچه های قدیمی زندان ثبت است.

به این ترتیب لاجوردی ما سلول دوازدهی ها را به عنوان پیش کسوتان زندان خمینی که دمار از روزگارش در اوین در آورده بودیم به رحمانی معرفی کرد و به او گفت : حواست به اینها باشد هر اعتراضی در بند اتفاق بیافتد زیر سر این قدیمی هاست! و به ما وعده داد که بزودی برای بردنمان به اوین به سراغمان خواهد آمد!... بچه های قزلحصار خوب میدانند که بعد از آن رئیس زندان قزل حصار هراتفاقی که در بند میافتاد چگونه از ما پیش کسوتان ! پذیرایی میکرد و چه مدت ناچار بودیم با درب های بسته حتی توالت را داخل سلول انجام دهیم!! زخم های آنروزها بر بدن .. جان و روان ما هنوز باقیست. و البته که اینها از آثار همان "السابقون سابقون" لاجوردی و علاقه ی خاصش به من و ما بود !!

بعد از آن این جمله " السابقون سابقون" در میان ما زندانیان که عادت داشتیم همه فشارها و شکنجه ها را به طنز تبدیل کنیم به موضوع شوخی و خنده تبدیل شد. لاجوردی و رحمانی پایشان را از بند بیرون نگذاشته بودند که مثل همیشه دیدار لاجوردی از بند و از سلول 12 را تبدیل به تئاتر مضحکی کردیم و در سلول به اجرا درآوردیم. زندانیان آنزمان بخوبی میدانند که فرهنگ به طنز کشیدن زندانبانان و شکنجه ها در زندان چگونه باعث بالا بردن روحیه ها و شدت بخشیدن مقاومت ها در زندان میشد. آری ما السابقون سابقون یعنی زندانیان قدیمی زندان بودیم. همه به ما بخاطر قدیمی بودنمان به چشم احترام می نگریستند. اولین زندانیانی که سابقه زندانشان در قزل حصار ناباورانه یکساله شد.در برابر کسانی که چند ماهی بود دستگیر شده بودند ما قدمتی داشتیم! من نزدیک به دو سال در زندان های مختلف کمیته. اوین. قصر . قزل حصار گذراندم ولی چیزی نگذشت که زندانیان سیاسی سقف های بودن 7 – 8 و دهساله را در زندان شکستند .......

بسیاری از زندانیان آنروزها اعدام شده اند. یارانی نیز دوران طاقت فرسای تابوت را در زندان گذراندند از جمله یکی از بچه های سلول 12 که در فاز سیاسی دستگیر شده بود بعد از گذراندن این دوران به جنون گرفتار شد. تعدادی نیز هنوز زنده هستند و حاضر و شاهد بر مقاومتی که در یکی از مخوف ترین روزهای دهه شصت در زندان شکل گرفت.

باشد که روزی تمامی این خاطرات منتشر شود. تا آنهایی که به خود جرات سوء استفاده از خاطرات زندانیان سیاسی و قلب کردن آنرا می دهند شرم کنند. البته اگر ذره ای از احساس شرم بدون حسابگری های سیاسی در آنها مانده باشد. چنین باد


عاطفه اقبال – 26 فوریه 2013
atefehm@hotmail.com

ای مخاطب ناشناس! مدد رسان و یاری کن

بارها و بارها خواستم نامه ای بنویسم و اوضاع واقعی داخل زندان و تمام مشکلات و گرفتاریهای فردی و جمعی را به کسی که قدرت رفع مشکل را داشته باشد شرح دهم. اما متاسفانه هیچکس را نیافتم. یکبار خواستم برای آقای خامنه ای نامه بنویسم اما منصرف شدم. راستش آدم نمیداند به چه کسی باید نامه بنویسد چون وقتی نگاه میکنیم و میبینیم که تمام گرفتاریهایمان از دست همین افرادست پس چگونه از همینها میشود تقاضای شنیدن مشکلات را کرد!؟ حال خطاب به کسی که نمیدانم کیست نامه مینویسم
هرکسی که میتواند کمک کند. میتواند بشنود. میتواند بفهمد و میتواند بی اتهام زدن بعنوان اقدام علیه امنیت ملی٬ و فقط با درک این نکته که اغلب دلایلم از روی دیده ها و شنیده ها و تجربیات خودم در برخورد با افراد بوده و هست بتواند گامی در راه آزاد کردن دوستانم و همبندیهایمان بردارد و یاری کند تا شب عید همه به خانه ها و به آغوش گرم خانواده هایشان بازگردند
و حال حرفم اینست و باز تکرار و تاکید میکنم که همه برگرفته از سخنان و گفته های خود مسئولین قضایی و اطلاعاتی است
یک: آقای دادستان جناب آقای جعفری دولت آبادی خودشان در صحبتهایشان در اوین به من گفتند که مخالف نظام بودن بخودی خود جرم نیست و ما نمیگوییم همه موافق نظام باشند. ما میگوییم که کاری بر علیه امنیت ملی نکنید
دو: لااقل دو تن شاید هم بتوانم بگویم سه تن از ماموران رده بالای وزارت اطلاعات گفته اند که دستگیریها و  تایید اتهامات و صدور احکام زندان بیشتر بخاطر شرایط وخیم سال ۸۸ بوده است وگرنه قصدشان این نبوده که مردم را بیخودی به زندان بیندازند و آنجا نگه دارند
سه: اغلب اتهامات و رای های دادگاه در زمان مسئولینی بوده که هم اکنون تعویض شده اند و همین دلیل بر نقض رای دادگاهها میگردد چراکه دادگاه و محاکمات (همه میدانند) که فقط جنبهء صوری داشته و احکام پیش از دادگاه همان موقع بازجوییها بوسیلهء بازجوها تعیین و صادر شده است. بنابر این با تعویض فرد مسئول و تغییر سیاستها و آشنایی بیشتر بازجوها به پرونده ها و تغییر فضای سیاسی کشور٬ آن احکام هم  بایستی تغییر کند و دیگر بهیچوجه لزوم اجرایی ندارند. با توجه به اینکه مناسبات داخلی دستگاه قضایی و وزارت اطلاعات همه بصورت تونلهای پیچیده بهم متصل هستند میشود نتیجه گرفت که با تغییراتی که پیش آمده قانوناً احکام صادر شده توسط بازجوها و دادگاه صوری نیز ماحصل خط مشی های القا شده توسط افراد ذیربط سابق میباشند و حالا دیگر نباید تداوم پیدا کند و حال چرا اصرار به نگهداری زندانیان هست را خود مسئولین قضایی و زندان هم نمیدانند! و بهترست کسی در این میان پیشقدم شود و این موضوع را حل و فصل نموده و موجبات آزادی زندانیان سیاسی و عقیدتی را فراهم نماید
چهار: تمام مسئولین زندان و وزارت اطلاعات لااقل از سالهای قبل و بخصوص از ۸۸ تاکنون بوسیلهء دستگاههای شنود و دوربینهای فراوان و زندانبانها و حتی سربازان و مامورین اعزام به بیمارستان ٬ و نیز از طریق پزشکان بهداری زندان ٬ بخوبی به این نکته که بیشتر زندانیان دچار بیماری و گرفتاری هستند واقفند و همچنین خانمی نازنین بنام خانم سلیمی زاده دادیار ناظر بر زندان بخوبی از زندگی و اخلاق و افکار و خصوصیات فردی و خانوادگی زندانیان زن اطلاع دارد و رفتار و برخوردهایش نیز حاکی از دلسوزی و تلاش برای یاری رساندن و تسهیل در امر مرتفع کردن مسائل زندانیان بوده است و ایشان شاهدند که مثلاً محبوبه کرمی محکوم به سه سال زندان واقعاً مریض است و توان تحمل زندان را ندارد یا خانم کفایت ملکمحمدی و مطهره بهرامی و صدیقه مرادی و مهوش شهریاری و تعدادی دیگر همگی دچار پوکی استخوان و بیماری و مشکلات خاصی هستند و نیز امورات خانوادگی آنها همه صدمهء جدی خورده حال آنکه همگی بیگناهند و بیخودی آنجا زندانی شده اند
بعنوان نمونه بخوبی جمله و حتی صدای یکی از زندانبانها در ذهنم ثبت و ضبط شده که سال گذشته وقتی خانمها بنازاده و مرادی را به ورامین منتقل میکردند من رفتم دفتر نگهبانی و به آن خانم مددکار و مامورین گفتم که اگر نخواهند بروند چه؟ اگر ما مانع رفتن و انتقالشان شویم چه؟ شما که حق ندارید به زور و خشونت آنها را ببرید سوار ماشین کرده بفرستید ورامین! آن خانم مامور جواب داد که: آنقدر تشخص و احترام و وقار در این دو خانم وجود دارد که هیچکس نمیتواند به زور به آنها حرفی بزند و خشونت یا بی احترامی کند
خب! این نمونه ای از برداشت خود زندانبانهاست و منظورم از بیان آن اینست که اطمینان دارم تمام رفتارها و برداشتهای زندانبانها و مامورین و مسئولین به گوش رده بالایی های قوه قضاییه و وزارت اطلاعات رسیده و همگی میدانند که این خانمها فقط به صرف تفاوت عقیده و گوناگونی نظرات سیاسی یا مذهبی در زندان گرفتار شده اند و هیچکدام نه مرتد هستند و نه اقدام علیه امنیت ملی کرده اند و نه به جامعه آسیبی رسانده اند و بنا به اصل قانون اساسی تفتیش عقیده نیز ممنوع است٬ پس چرا آنها را همچنان در زندان نگه داشته اند؟
پنج: خوشبختانه مدتیست خود حاکمان عرصهء سیاست در حال اتخاذ تصمیماتی هستند که میتواند امیدبخش باشد. البته نه امید کلی بلکه در همین مورد خاص . این نتیجه گیری حکام سیاسی که با تجدیدنظر در روشهای سرکوبگرانه و ظالمانه ٬ به دادن مرخصی های طولانی مدت و تمدید آن مبادرت نموده اند بسیار تصمیم خوبیست و امیدوارم این تصمیمات و سیاستهای جدید هرچه بیشتر و در مورد همه و بدون تبعیض اجرا و مرعی شود
اما نکته اینجاست که با قدرددانی از این تصمیم گیرندگان و اجراکنندگان این دستورات تازه حال آقای دادستان هستند یا هر کسی دیگر آیا بهتر نیست که نگاهی  فراتر داشته و بجای ایجاد بوروکراسی و دردسرهای دو سویه برای زندانی و زندان به یکی از قوانین فراموش شده بازگردند و این قانون را دوباره زنده و اجرا نمایند؟
قانون « آزادی مشروط» که همه را هم راضی و خشنود میکند
این قانون که مدتها بلکه سالهاست مورد بی مهری مسئولین قضایی قرار گرفته و بخصوص در تهران بفراموشی سپرده شده را باید باز احیا نمود و خواستار اجرای آن شد
من خطاب به کسی که نمیدانم کیست اما اطمینان دارم دلسوز و معقول و دارای درک و درایت و مهر است میخواهم بگویم که لطفاً در اینخصوص اقدام کند و این قانون را زنده و لازم الاجرا نماید
اگر این قانون اجرا شود تمام عزیزانمان و تمام زندانیان زن و مرد شب عید و با آغاز سال نو در آغوش خانواده های خود خواهندبود
همت کنید و مدد رسانید
ای مخاطب ناشناس. هرکه هستید از شما یاری میخواهم. به مهربانی و عشق و انسانیتتان امید بسته ام
با سپاس و احترام
ستاره.تهران