۱۳۹۱ مهر ۹, یکشنبه

آخوندهای ويرانگردر تمامی عرصه های ميهنما نمان


دلار در ایران به مرز سه هزار تومان رسید

از تهران گزارش شده که قیمت دلار آمریکا به مرز سه هزار تومان نزدیک شده و قیمت یورو، پول واحد اروپایی به سه هزار و ۹۰۰ تومان و پوند بریتانیا به چهار هزار و ۷۱۰ تومان رسیده است. دقیقه

« ما سوگند خورده ایم که تا پای جان از حقوق این گرسنگان و برهنگان در مقابله با سرنیزه و قلدری، بی باکانه، دفاع کنیم»




« ما سوگند خورده ایم که تا پای جان از حقوق این گرسنگان و برهنگان در مقابله با سرنیزه و قلدری، بی باکانه، دفاع کنیم»

ادعانامه


در 19 آذر 1330، تحصن وکلای اقلیت و مطبوعاتیان مخالف در مجلس، فرصت مناسبی به دست مخالفین داد تا از این سنگر، مصون از هرگونه تعرض برای اجرای توطئه ای خوفناک استفاده کنند. صحن مجلس، سرسرای پایین و راهروها
، همه جا در اختیار متحصنین بود. مطبوعاتیان، به خصوص سید مهدی میراشرافی(1) و عباس شاهنده(2) با وکلای طرفدار دولت مشاجره داشتند که منجر به درگیری بین کشاورز صدر(3) و میراشرافی شد. کشاورز صدر در این جریان مورد اهانت و ضرب و شتم قرار گرفت

اعتراض وکلای اکثریت به این اعمال مدیران جراید متحصن، سبب شد که جلسه خصوصی برای بررسی موضوع و به طور کلی رویدادهای چند روز تشکیل شود. جمال امامی(4) با همراهی سردار فاخر، موفق شد به جای تماشاچی، در تمام لژهای مجلس، به نام مهدی اتابکی که همواره از طرفداران و همکاران نزدیک راست گرایان و درباریان بود، قبل از تشکیل جلسه، درهای ورودی تماشاچیان را باز کرد و چاقوکشان، همه لژها را اشغال کردند. مدیران و اعضای تحریریه روزنامه هایی که در حال تحصن بودند نیز، در لژهای مطبوعات اجتماع کردند، بطوری که حتی برای چند خبرنگار دائمی مطبوعات هم جائی باقی نمانده بود


جمال امامی پیشاپیش گروه اقلیت بود و چاقوکشها به محض ورود او فریاد زنده باد جمال امامی، زنده باد اقلیت، مرگ بر دکتر محمد مصدق توام با کف زدن شدید آغاز شد. این تظاهرات آنقدر ادامه پیدا کرد تا “کریمپور” شیرازی خطاب به امامی گفت: « مگر شما نبودید که با تظاهرات تماشاچیان در مجلس مخالفت می کردید حالا ...» دیگر مهلت به کریمپور شیرازی داده نشد و مدیران جراید متحصن و چاقو کشان در لژ مطبوعات به وی حمله کردند. و برق چاقوی ضامن دار، کریمپور را از لژ مطبوعات به لژ سیاسی فراری داد ولی مهاجمین او را رها نکردند. کریمپور در وسط تالار جلسه علنی مورد ضرب و شتم گروهی از افراد اقلیت چون پیراسته(5) و عبدالصاحب صفائی(6) و دیگران قرار گرفت. در مقابل رفتارهای عبدالصاحب صفایی روزنامه باختر امروز می نویسد: « عبدالصاحب» بخدمتگذاری صاحب مشغول است. (7)


چاقوکشان از همه سو فریاد می کشیدند و وکلا به سرعت تالار را ترک می کردند. کریمپور مجروح و مصدوم به بیمارستان اعزام شد. چاقوکشها عربده می کشیدند و به دکتر مصدق ناسزا می گفتند. از طرفی هزاران نفر که در میدان بهارستان اجتماع کرده بودند از جریان زد و خورد در مجلس آگاه شدند. جمعیت خشمناک صف پلیس را شکافته به طرف در بزرگ مجلس هجوم آوردند. بیم هر نوع درگیری وجود داشت. حسین مکی فوراً خود را به جلوی در مجلس رساند و جمعیت خشمگین را مطلع ساخت که جان مصدق و یاران در خطر نیست
اما مردم خواستار تحویل گرفتن چاقو کشان بودند. محاصره چاقوکشان از طرف مردم، اوضاع را دگرگون کرد. آنان از ترس جان از در فرعی سمت شمال کاخ وارد باغ شدند و با دستور دکتر مصدق و دخالت پلیس از معرکه جان سالم به در بردند.  و خبرنگاران در صحن مجلس، در حالیکه مصدوم و مجروح شده بودند به انتظار ماندند و توطئه ظاهراً خنثی شده بود و اعضاء دولت و یارانشان از خطر چاقوکشان مصون ماندند
امیر مختار کریم پور شیرازی که در آن روز مورد حمله شعبان بی مخ قرار گرفته بود از یاران دکتر مصدق و نهضت ملی بود. او شاعر، روزنامه نگار و هوادار ملی شدن صنعت نفت ایران در 4 بهمن 1299 شمسی در مجدآباد در اطراف استهبان در نزدیکی شهر فسا مرکز استان فارس متولد شد

امير مختار کريمپور شيرازی که در شعر " شورش " تخلص کرده، فرزند امير قدمعلی از روستائيان خوش نام و مادرش « گل صنم » نام داشت و از دودمان کريم خان زند است که در روستای مجد آباد، از روستاهای اطراف فسا در يک خانواده ی روستايی به دنيا آمده بود. از آنجا که خانواده اش نمی توانست هزينه تحصيل او را بپردازد، بناچار وارد مدرسه نظام شد. اما پس از مدتی از آنجا بيرون آمد و وارد دانشکده حقوق شده و به دريافت ليسانس حقوق نايل آمد. وی از همان زمان به خبرنگاری روی آورد، در سال ۱۳۲۹، امتياز روزنامه ی شورش را گرفت و چون در طول زندگی، طعم تلخ فقر و ستم را چشيده بود، وقتی وارد خدمات مطبوعاتی و روزنامه نگاری شد، قلمش در خدمت محرومان قرار گرفت و ضمن اين که از هواداران دکتر محمد مصدق نخست وزیر بود، عليه دشمنان مردم و درباره دربار پهلوی مقالات تند و مهيجی می نوشت


او در ابتدا همراه با گروه معروف به شیرازی ها (فریدون توللی، رسول پرویزی، انجوی شیرازی...) (8) که در خاطرات آوانسیان نیز آمده ست، به حزب توده ایران پیوست و پس از آن، در سال های 1327- 1326 از حزب کناره گرفت و به جبهه ملی که تازه در حال تشکیل بود پیوست
کريمپور جوانی با ذوق، شاعر، پر انرژی و بسيار وطن پرست بود. او در سال ۱۳۲۹ که فعاليت جبهه ملی به رهبری دکتر محمد مصدق در اوج خود بود و شعار " صنعت نفت بايد ملی شود." بر سينه هر جوان ايرانی می درخشيده ست، روزنامه شورش را منتشر می کرد. اين روزنامه طرفداران فراوانی داشت
کريمپور در شماره نخست شورش که به بزرگداشت محمد مسعود اختصاص داشت، به خط درشت نوشت :
« من ملت ايران را به شورش دعوت می کنم ». (9)
روزنامه شورش یادآور روزنامه " مرد امروز" بود، که به مدیریت روانشاد محمد مسعود با مقالات تند و آتشین خود، دربار و سرمایه داران داخلی را مورد حمله قرار می داد. این روزنامه طرفداران فراوانی در بین گروه های مختلف سیاسی داشت و در روزهای انتشارش شور و غوغائی در تهران برانگیخته می شد. کریم پور در صفحه اول «شورش»در زیر عکس خودش، که قلم در دست دارد و با قدّاره بندان و قَمه کشها می جنگد، این کلام را نوشت: « ما سوگند خورده ایم که تا پای جان از حقوق این گرسنگان و برهنگان در مقابله با سرنیزه و قلدری، بی باکانه، دفاع کنیم».
  (10)
کريمپور با قلم تند و تيز خود قيام می کند و در برابر مقابله با ملی کردن صنعت نفت مردم را به انقلاب فرا می خواند و در سرمقاله اش فرياد می زند : « با کمال صراحت و مردانگی آشکارا و علنی فرياد می زنم که ای مردم اگر طالب سعادت و خوشی ايران و ايرانيان هستيد، چاره منحصر بفرد فقط يک شورش و انقلاب خونين است. در صورتيکه از مرگ سرخ بترسيد با روی سياه در برابر کاخهای سفيد سر بفلک کشيده از گرسنگی و بدبختی خواهيد مرد. بايد بين مرگ شرافتمندانه و زندگی ننگين، يکی را انتخاب کنيد. من مرگ شرافتمندانه را هزار بار بر زندگی ننگين ترجيح می دهم و حاضر نيستم در بستر مذلت و پستی جان خود را حراست کنم. اگر شما هم از مردی و مردانگی و غيرت نشان داريد، بسم الله بفرمائيد، اين گوی و اين ميدان وگرنه بمانيد و بنام زندگی اينقدر در اين منجلاب مانند کرم بلوليد تا با پستی و حقارت از گرسنگی جانتان بالا بيايد »
کريمپور در مقاله ای دیگر که با اين شعر شروع می شد در روزنامه شورش نوشت:
به نام نکو گر بميرم رواست             /              مرا نام بايد که تن مرگ راست
چون من پرده هايی را بالا می زنم که در زير آن هزارها خيانت، هزارها فساد و هزارها بدبختی و بيچارگی نهفته است ...
من جداً مصمم هستم که اين مبارزه ی سرسخت و آشتی ناپذير را تا سرحد    مرگ شرافتمندانه ی سرخ که ايده آل و آرزوی ديرين من است، ديوانه وار دنبال کنم، من با وجدان خود قرار و مدارهايی گذاشته ام، من وظيفه دارم تمام لانه های زنبور را هر چقدر می خواهد خطرناک باشد ويران کرده و مردم را از شر آنان آگاه سازم. من کاملاً در طی انتشار اين سه شماره ی شورش خطر را پيش بينی و احساس می کنم و ناچار در مقدمه، شهادتين خود را ادا کرده ام
."
کريمپور شيرازی بعد از سی ام تير ۱۳۳۰ در روزنامه ی شورش معترضانه نوشت:
" من نمی دانم مادر و خواهران و برادران شاه ديگر از جان مردم مفلوک و گرسنه و بی چيز چه می خواهند؟ سی سال تمام خون مردم را مانند زالو مکيدند، مردم بيگناه و شريف را در سياهچال های زندان انداختند، املاک و اموال مردم را بزور از آنان گرفتند، ناموس دختران و زنان ملت را بزور لکه دار و آلوده ساختند، تمام دارايی و پول ملت را به بانکهای خارجی سپردند. شاه، شعبان بی مخ، عشقی، پری غفاری و دزدان ديگر از مردم محروم و گرسنه ايران چه می خواهند؟ و می
سراید:
هزار مرتبه جای دريغ و آوخ هست
          /        که شاه حامی چاقوکشان بی مخ هست
زنده یاد محمدعلی سفری که در آن زمان خبرنگار و در صحن ها حاضر بوده ست می نویسد: یکی از کسانیکه در مقابل رزم آرا فریاد زدند مرده باد دیکتاتوری، امیرمختار کریمپور شیرازی بود به همراه عده ای از دانشجویان، فریاد زدند مرده باد دیکتاتوری، رزم آرا نخست وزیر مشروطه نیست، مرگ بر سیاست خارجی که دیکتاتور برای ما می تراشد. و در برابر آنها عده ای چاقوکش فریاد زدند زنده باد دیکتاتوری. (11)
کريمپور در مورد اشرف پهلوی که در دست داشتن در توطئه های عوامل بيگانه عليه مصدق يد طولايی داشت، در روزنامه شورش مقاله ایی نوشت و فشرده آن چنین ست
:
" مردم می گويند اشرف چه حق دارد که در تمام شئون مملکت دخالت کرده و با مقدرات و حيثيت يک ملت کهنسال بازی کند. مردم می گويند اين پولهايی را که اشرف بنام سازمان شاهنشاهی از مردم کور و کچل، تراخمی و بی سواد اين مملکت فقير و بدبخت می گيرد به چه مصرفی می رساند


... مردم می گويند چرا خواهر شاه در امور قضائيه، مقننه و اجرائی اين مملکت دخالت نا مشروع می کند. چرا خواهر شاه دادستان تهران را احضار کرده و نسبت به توقيف ملک افضلی جنايتکار و آدم کش اعتراض کرده و دستور تعويض بازپرس را می دهد
چرا بايد يک نفر مفتخور نالايق بنام همسری خواهر شاه دربار سلطنتی يک مملکت تاريخی را ملعبه عياشی و خوش گذرانی خود قرار دهد...شاه اگر با طرد اشرف، فاطمه و احمد شفيق عرب و هيلر آمريکايی افکار عمومی را تسکين ندهد، عاصيان جان به لب آمده و کارد به استخوان رسيده، ناچار خواهند شد برای حفظ استقلال و آبروی ايران کاری بکنند که ملت قهرمان و بزرگ فرانسه با دربار و لوئی شانزدهم کردند. حال خود دانيد با آتش و قهر و نفرت مردم

."
انتشار اين مقاله خشم دربار را برانگيخت و روزنامه شورش توقيف شد. کریم پور در مدت توقیف روزنامه تهران را ترک کرده بود او پس از بازگشت به تهران شماره ۷۲ «شورش» را در ۵ اردیبهشت ۳۲ منتشر کرد. انتشار «شورش» از آن پس نیز تا کودتای ننگین ۲۸ مرداد۳۲ ادامه یافت. آخرین شماره «شورش» (ش۸۸) در ۲۴ مرداد۳۲ ـ چهار روز پیش از کودتا ـ منتشر شد
پس از توقيف شورش در 1331 نامه ی تهديد آميزی برای کريمپور فرستاده شد که بعداً او متن نامه را در روزنامه شورش کليشه کرد
:
"...ای مدير روزنامه شورش! بدان و آگاه باش که اگر دست از مبارزه با اشرف پهلوی بر نداری، عاقبت وخيمی در پيش داری، ديدی که چگونه محمد مسعود می خواست عليه ما مبارزه کند، به حيات او خاتمه داديم و باز هم می گوئيم، اگر دست از مبارزه با ما بر نداری در همين روزها منتظر سرنوشت مسعود باش." اشرف پهلوی که از آغاز نخست وزیری دکتر مصدق سد راه اقدامات مردمگرایانه او بود
کریمپور شیرازی در تاریخ 25 مرداد ماه در مورد فرار شاه چنین می نویسد: « نگذارید جاسوس به فلسطین فرار کند. در نتیجه شکستی که به شاه وارد آمد و در میان ملت حتی در بین طرفداران معدود خود مفتضح گردید قصد دارد خود را از سیاست که بویی از آن نبرده دور سازد، عجالتاً می خواهد مسافرتی به کشور اندونزی نماید پس از بازگشت از اندونزی کوشش خواهد کرد به عراق مسافرت کرده و در آنجا متوقف گردد. لیکن به موجب اطلاعاتی که از بغداد واصل شده ملت بیدار عراق و مراجع تقلید با رفتن وی مخالفند و اجازه نمی دهند چنین عنصر خائن و پستی که جز گردآوردن پول هنری ندارد به عراق بیاید لیکن انگلیس ها قصد دارند او را به فلسطین برده و برای روزهای آینده ذخیره نگه دارند


کریمپور شیرازی بخاطر حملات سنگینی که در روزنامه به دربار داشت، پس از آوارگی، دستگیر شد و پیش از آنکه رژیم به محاکمه اش بکشد، او را زنده زنده در آتش سوزاندند و مرگ او را خودکشی اعلام کردند
روایات متعددی از چگونگی مرگ دلخراش و محل دستگیری او نوشته شده ست که در همه آنها از مرگ فجیح او سخن گفته می شود

شفیعی کدکنی می نویسد: در ميهن ما، انسان های بزرگی زيسته اند که هر يک به خاطر رفاه و آزادی مردم وطنشان، با قلم و انديشه به پيکار استبداد رفته و در آتش نامردمی ها سوخته اند. يکی از آنها امير مختار کريمپور شيرازی، شاعر و مدير شجاع و مبارز روزنامه ی شورش بود که جان خود را در ۳۵ سالگی در پای قلم و آرمانش از دست داد. (12)
غروب روز ۲۳ اسفند ۱۳۳۲ در ميدان پادگان لشگر دو زرهی که اسارتگاه دکتر مصدق، دکتر فاطمی، کریمپور شيرازی و بقيه قربانيان کودتای ۲۸ مرداد۱۳۳۲ بود، مراسم چهارشنبه سوری شاهانه، که هم زمان با تولد رضاخان میرپنج شده بود با شرکت اشرف پهلوی (پرنسس مرگ ) و عليرضا پهلوی ( که مثل خواهرش اشرف در قساوت قلب مشهور بود) انجام گرفت


اينان کريمپور را از زندان بيرون کشيدند، به دستور اشرف پيکرش را آلوده به نفت کردند مدتی او را به توهين و تمسخر گرفتند. پالانی بر کول وی نهادند و دستور دادند با چهاردست و پا راه برود. با افروختن آتش، جشن منحوسشان را آغاز کردند. زندانی به هر سو می دويد و فرياد می زد شعلهء آتش همهء بدن او را فرا گرفته بود و تماشاگران قهقهه سر داده بودند

فردای آن روز او را در حالی که ديگر اميدی به زنده ماندنش نبود، به بيمارستان ارتش منتقل کردند. در آنجا، تمام توان خود را در گلو جمع کرد و فرياد زد : والاحضرت اشرف مرا کشت! اما دکتر ايادی ـ پزشک مخصوص ـ با تمسخر گفت: ديوانه است، هذيان می گويد
فردای آن شب، از افراد بيرون زندان کسی ندانست که آن شب، در زندان لشگر دو زرهی چه گذشته است. تنها همين را فهميدند که روزنامه های تهران خبر از آتش گرفتن کريمپور شيرازی دادند. (13)
در کتاب این سه زن شرح می دهد که اشرف پهلوی همراه سرهنگ زیبایی و گروهبان ساقی در دفتر زندان بود که کریم پور را آوردند. او سیلی محکمی از اشرف دریافت کرد. زبانش باز شد. در لباس ژولیده زندان با آن خانم عطرزده و شیک معارضه می کرد. او را آتش زدند و مستحق گلوله ندانستند.(14)
شعبان جعفری سردسته اوباش هوادار سلطنت در عصر مشروطیت و کودتای ننگین مرداد ماه 1332، پیرامون چگونگی به قتل رساندن وی می‌گوید: این جور که ما اون موقع شنفتیم، اینو دوباره می‌گیرن و در لشکر ۲ زرهی میندازنش زندان. اونم یه آدم دهن لقی بود و به همه فحش می‌داد و سر و صدا می‌کرد. اون وقت برای این که تنبیهش کنن، روزا از تو زندان می‌آوردنش بیرون. سربازا یه پالون می‌ذاشتن روش. یه سیخونکم بهش می‌زدن. یه نفرم سوارش می‌کردن. بعد تو زندان مجرّد بود گویا... گویا تو همون زندون از بین می‌برنش دیگه. لحاف محاف میندازن تو سلولش. نفت روش می‌ریزن و آتیشش می‌زنن. محل دفن او روشن نیست و احتمال داده می‌شود که در گورستان مسگرآباد توسط ماموران دفن شده باشد.(15)
مطالب بسیاری در باره چگونگی مرگ کریمپور نوشته شده ست و همه تاکید بر زنده سوزاندن او توسط جنایت کاران و فاسدان در خاندان پهلوی دارند. چهره سوخته او در عکس های  به جای مانده در پزشکی قانونی مرکز، دلیلی ست بر مدعا. کریمپور شیرازی بخاطر حملات سنگینی که در روزنامه به دربار داشت، پس از آوارگی، دستگیر شد و پیش از آنکه رژیم به محاکمه اش بکشد، او را زنده زنده در آتش سوزاندند و مرگ او را خودکشی اعلام کردند


حسين مکی وکيل اول تهران در دوره هفدهم مجلس شوراي ملی که قبل و بعد از کودتا با شاه و دربار رابطه داشت از خاطرات خود می گوید: « ... گفتم شهرت دارد که کریم پور شیرازی مدیر روزنامه شورش را که در لشکر دو زرهی زندانی بوده نخست به چوبه ای بسته اند و با تلمبه امشی بنزین بر او پاشیده و آتش زده اند و سپس با شلیک گلوله ای به مغزش او را کشته اند و با آنکه مردم دل خوشی از او نداشتند مع هذا طرز قتل و چگونگی چندش اور آن تولید تنفر کرده ست و می گویند اعلیحضرت خواسته ست از او انتقام بگیرد.! ...»  (16)


حسین شاه حسینی از اعضای نهضت ملی و عضو هیات امنای قلعه احمدآباد در مورد کریم پور شیرازی می‌نویسد: « مصدق واقعاً عارفانه او را دوست داشت. در ۲۶ مرداد ۳۲ به لحاظ مقالات تندی که علیه شاه نوشته بود، دولت دستور توقیف شورش را داده بود ولی ذره‌ای علاقه و ارادتش نسبت به او کاسته نشد ». در برخی مطالب مخالفان کودتای ننگین نوشته شده‌ است که « میزان شکنجه‌هایی که بر وی اعمال گردید از آنچه بر تمام زندانیان دیگر رفت شدیدتر و دردناک‌تر بود تا جاییکه در مدت ۶ ماه موهایش سفید شد. یکی از شکنجه‌های رایج گذاشتن پالان خر بر روی وی توسط سربازان و وادار کردن او به راه رفتن و ادرار کردن بر روی وی بود

محمدعلی سفری گزارش می دهد: شورش در دوران حکومت ملی دکتر مصدق، در واقع افشاگر بسياری از توطئه های ضد مردمی درباريان و کارشکنان نهضت ملی بود و کريمپور براستی جان خودش را بر سر افشای توطئه گران گذاشت. (17)


کریمپور با انتشار سروده های انقلابیش در روزنامه شورش مردم را به برپایی انقلاب تشویق می کرد و انقلاب را تنها راه حل و گزینه موجود و راه نجات کشور از استبداد می دید
انجمن در مجلس شورا ندارد حاصلی         /           انجمن بایست کردن درسرای انقلاب
ترس دولت، ملت بیچاره را از پا فکند       /         نقشه ای باید کشیدن از برای انقلاب
داروی صبر و شکیبایی نمی بخشد اثر       /         درد ما را نیست درمان جز دوای انقلاب
کاخ این خونخوارگان را واژگون بایست کرد     /      ریختن باید زنو از خون بنای انقلاب


مطمئناً خواستِ کریمپور از برپایی انقلاب و نیاز به انقلاب در جامعه، انقلابی مشابه انقلاب شکست خورده 1357 و انقلاب مشروطه نبوده ست؛ در ذهن امیرمختار کریمپور شیرازی « انقلابی رهایی بخش و عدالت خواهانه » مطرح و از اهمیت بسزا برخوردار بوده ست

فرماندار نظامی سعی داشت که از انعکاس خبر سوزاندن کریمپور در جامعه ملتهب آن روز جلو بگیرد از همین رو مطبوعات اجازه نداشتند در این باره، خبری را منتشر کنند و افراد هم اجازه  نداشتند خبر را بنویسند؛ اما بازداشت و مرگ فجیع او دهان به دهان میان همکاران و دیگر آزادیخواهان منتقل می شد. و حتی کودتاچیان شایعه انداخته بودند که برای رهایی از شکنجه و زندان دست به خودکشی زده بوده ست. اما خبر منتشر شده در 24 اسفند ماه 1332 گمانه زنی ها و حدس ها را کنار زد و واقعیت از پرده ابهام بیرون آمد. حکومت در مقابل اذهان عمومی قرار گرفته بود و به ناچار اقدام به انتشار خبری جعلی کرد، در روزنامه کیهان شماره ۳۲۳۵ نوشتند: « امروز مقامات انتظامی اطلاع دادند که دیشب کریمپور شیرازی که در مرکز 2 زرهی در مجاور زندان آقای دکتر محمد مصدق بازداشت می باشد، قصد فرار داشت و خود را آتش زد ... وی را که بیش از دوسوم بدنش سوخته بود امروز صبح به بیمارستان شماره یک ارتش برده و در اتاقی که مجاور دکتر فاطمی، که از دیشب به آنجا منتقل شده، بستری نمودند ... » در صفحات اول و دوم شرح مفصلى از اين آتش سوزى را داده بود. كيهان در اين شماره، از زبان تيمسار سرتيپ بختيار، فرماندار نظامى و فرمانده لشگر دوزرهى نوشت: «... مقارن ساعت ۹ ديشب...كريم پور پيراهن خود را درآورده و آن را به وسيله نفت بخارى نفتى كاملاً آلوده مى نمايد. در اولين لحظه كه نگهبان در اتاق را گشود كهنه را به وسيله كبريت آتش زد و به طرف نگهبان پرتاب و سپس اقدام به فرار كرد ولى بر اثر دستپاچه شدن نگهبان كهنه كه به كلاه كاسك او گير كرده بود به صورت كريم پور افتاد و در حالى كه يك قسمت از بدنش مشتعل بود پا به فرار گذاشت... در حال فرار ماموران چند تير به طرف او شليك كردند كه به وى اصابت نكرد و بالاخره در ۲۰۰ قدمى زندان دستگير شد... تمام لباس و قسمتى از بدن و موهاى سر و ابروى وى به كلى سوخته بود. ساعت ۱۰ صبح امروز به بيمارستان ارتش منتقل شد... خبرنگاران شنيدند كه موقع انتقال مى گويد: آخ از زندگى سيرم. كريم پور در بيمارستان شماره يك ارتش در اتاق مجاور دكتر فاطمى بسترى شد. پزشكان مى گويند حال عمومى كريم پور رضايت بخش نيست.» و يك روز بعد از بسترى شدن كريم پور در بيمارستان ارتش، خبر فوت او در روزنامه ها به چاپ رسيد. (18)


روزنامه اطلاعات شماره ۸۳۳۶ در صفحه اول می نویسد: « دیشب کریم پور شیرازی از پادگان قصر تصمیم به فرار گرفت. ولی موفق نشد. وی می خواست سرباز محافظ خود را آتش بزند. ولی چون موفق نشد. خود را آتش زد ». اطلاعات كه ادامه اين خبر را در صفحه دهم خود پيگيرى كرده بود خبر داد كه پيكر سوخته كريم پور جهت مداوا به بيمارستان شماره يك ارتش برده شده است. (19)
روزنامه اطلاعات شماره ۸۳۳۷ در صفحه اول و چهارم خود و كيهان شماره ۳۲۳۶ در صفحات اول و هشتم خود ضمن درج خبر مفصل عيادت سرتيپ دكتر ايادى و دكتر نجف زاده جراح بيمارستان از او و تلاش براى بهبودى اش، نوشتند كه به دليل سوختگى شديد بدن او كه شبيه به يك تكه گوشت بريان (كيهان ص ۸) شده بوده تلاش ها نتيجه نداد و در ساعات ۴ و نيم بعدازظهر ديروز (۲۴ اسفند) آخرين لحظات زندگى را سپرى كرد و در حالى كه تيمسار سرتيپ آزموده- دادستان ارتش- تيمسار سرتيپ دكتر نجف زاده - تيمسار سرتيپ دكتر ايادى - تيمسار سرتيپ خديو و دكتر ميرحقانى - از پزشكى قانونى- بر بالين او بودند، بدرود حيات گفت. دكتر ميرحقانى جواز دفن را به نام اميرمختار كريم پور شيرازى صادر كرد. جنازه ديشب به مسجد بيمارستان انتقال داده شد و ساعت ۴ صبح امروز (سه شنبه، ۲۵ اسفند) به وسيله آمبولانس ارتش براى خاك سپارى به گورستان مسگرآباد برده شد. روزنامه اطلاعات در انتهاى همين گزارش، خبر از وصيت او براى صرف اموالش براى امور خيريه داد و در جملاتى كوتاه از اشكالاتى كه در دفن جنازه توسط مسئولين دفن و اعضاى محله مسگرآباد رخ داده بوده خبر داد و نوشت كه ساعت ۹ و نيم صبح امروز، با حضور كلانترى محل جنازه به خاك سپرده شد. (20)


فرداى آن شب، از افراد بيرون زندان كسى ندانست كه آن شب، در زندان لشگر دوزرهى چه گذشته است. تنها همين را فهميدند كه روزنامه هاى تهران خبر از آتش گرفتن كريم پور شيرازى دادند


کريمپور تا دم مرگ از وفاداران مصدق و نهضت ملی او بود و در همان روزهای نزديک به کودتای بيست وهشت مرداد در روزنامه اش به رفيقان نيمه راه مصدق که او را تنها گذاشتند اين شعر را نوشت:
دلم به پاکی دامان غنچه می سوزد           /          که بلبلان همه مستند و باغبان تنهاست


کريمپور شيرازی پس از کودتای بيست و هشت مرداد ۳۲ و برقراری حکومت نظامی، زندگی مخفی خود را آغاز کرد. و عاقبت در ۲۶ مهرماه ۱۳۳۲ دژخيمان محل اختفای او را يافتند و در زندان لشگر دو زرهی در سياهچالش انداختند. کريمپور در مدت اسارت شکنجه بسيار ديد، تمام بدنش را با سيگار سوزاندند. سيخ داغ بر بدنش کشيدند، و تهديد و تطميعش کردند شايد توبه نامه ای از او بگيرند، ولی او زير بار نرفت و همچنان به مصدق و نهضت ملی وفادار ماند


هيچکس ادعای رژيم را در باره خودکشی کريمپور و اينکه او خودش را آتش زده است باور نکرد و قساوت و بيرحمی رژيم از اين جنايت چندش آور موجب دلسوزی بيشتر مردم شد

و بالاخره در 29 بهمن همان سال « دادستان، مزدور ارتش برای او تقاضای اعدام کرد. اما هنوز« دادگاه » کریم پور به اتمام نرسیده بود که این شورشگر بی قرار را در پای مزدوران بیگانه به آتش کشیدند و به حیات پر افتخارش پایان دادند. جان باختن مظلومانه کریم پور نه تنها همچون سندی رسواگر بر پرونده سیاه خودکامگان دست نشانده امپریالیسم رقم خورد، بلکه داغ ننگ و نفرت ابدی را بر پیشانی تمام دشمنان « قلم » و فروشندگان « قلم» نشاند. (21)
كریمپور شیرازی با انتشار روزنامه شورش، درست است كه محبوبیت فراوانی بین مردم و مخالفان دربار به دست آورد، اما از آنطرف نیز درباریان و طرافداران آنها را كه چند روزنامه نویس هم در میانشان بود، به شدت ناراحت می كرد. آنها برایش خط و نشان می كشیدند و منتظر روزی بودند كه بتوانند تلافی بكنند. این موقعیت مساعد در ماه های بعد از كودتای امریكایی ـ انگلیسی 28 مرداد به دست آنها افتاد


کریم پور شیرازی در روز ۲۸ مرداد۳۲ در دفتر « شورش» در خیابان اِکباتان نشسته بود که به او خبردادند شعبان جعفری (شعبان بی مخ) برای آتش زدن دفتر « شورش» با اوباش همراهش به آن سو یورش آورده است. کریمپور بام به بام از محل دفتر « شورش» دور شد و در خیابان « چراغ برق» از بام فرود آمد و سوار اتوبوس شد و به سمت شمیران حرکت کرد  و خود را به محل امنی رساند. مدتی در قم با لباس طلبگی و با نام مستعار «آشیخ علی» در یک مقبره خانوادگی پنهانی زندگی کرد و سپس به تهران بازگشت


فرمانداری نظامی تهران در روز ۸ شهریور۳۲ در اعلامیه یی از مردم تهران خواست که ۷ تن از یاران دکتر مصدق را که مخفیانه زندگی می کردند به این فرمانداری معرفی کنند. از جمله آنها « دکتر حسین فاطمی (وزیر سابق امورخارجه)... خلیل ملکی (رهبر گروه سیاسی نیروی سوم)... و کریم پور شیرازی (مدیر روزنامه ”شورش“)» بودند


كریمپور كه خود، خطر را احساس كرده بود، پس از وقوع كودتا مخفی شد، ولی چون با سازمان و یا حزبی كه بتواند او را حفظ كند و احیانا در صورت لزوم به خارج از كشور منتقل كند، رابطه ای نداشت، این بود كه نتوانست بیش از 2 یا 3 ماه خود را از دید و چنگال ماموران فرمانداری نظامی حفظ كند و در مهر ماه سال 1332 ماموران توانستند مخفیگاهش را كشف و او را دستگیر كنند

محمدعلی سفری می نویسد: خبر دستگیری كریمپور شیرازی، شامل یك عكس بود كه كریمپور را در لباس زمستانی، با ریشی انبوه كه حاصل چند ماه دربدری و زندگی مخفی او بود چاپ شد، متن خبر نیز یك مشت توهین و هتاكی به روانشاد كریمپور و تقدیر و تشویق از ماموران و جلادان فرمانداری نظامی بود كه بالاخره موفق شده بودند این " عضو خطرناك ضد شاه" را دستگیر كنند. (22)
میراشرافی که دشمن دیرینه کریمپور بود چنین نوشت: «دیشب کریم پور شیرازی درحالی که عمامه به سر و لبّاده به تن داشت، دستگیر شد». او «در تجریش مخفی بود».  (23)

او را در پادگان لشکر ۲ زرهی در همان زندانی که دکتر شایگان و مهندس رضوی، از یاران و همراهان دکتر مصدق زندانی بودند؛ زندانی کردند. در برابر نوشتن ندامتنامه و محکوم کردن اقدامات دکتر مصدق به او وعده آزادی دادند. در پاسخشان گفت:
همین بس است ز آزادگی نشانه ما
که زیر بار فلک هم نرفت شانه ما

در نیمه شب۲3 اسفند ۳۲، اجیرشدگان دولت کودتا او را به آتش کشیدند. نوشته اند در همان حال که آتش سراسر وجودش را در خود کشیده بود فریاد می زد: « زنده باد دکتر محمد مصدق، پیشوای نهضت ملی ایران! پیروز باد مبارزه قهرمانانه ملت ایران! مرگ بر دیکتاتوری و دستگاه فاسد پهلوی!» (24)

در اسفند ماه 1357 روزنامه کیهان با چاپ مقاله ای ادعانامه کریمپور شیرازی را از شاه منتشر کرد که همراه شده با تصویری از امیرمختار بعد از سوختن و جان دادن در آتش دیکتاتوری پهلوی بود


شاید برای نسل حاضر آگاهی از آنچه که به عنوان نمونه از مطبوعات و سرگذشت مطبوعاتیان در عصرهای مختلف و مندرجات مطبوعات- اعم از چپ و راست، موافق و مخالف-  در زمان دکتر محمد مصدق ارائه شد، تعجب آور باشد، اما این واقعیتی ست مستند و شرم آور که به منظور جلوگیری از پیروزی ملت ایران در گسستن زنجیر اسارت بیگانه تدارک می شد. سرانجام این دسیسه ها به نتیجه رسید و نه تنها در ایران بلکه در کشورهای دیگری که زیر یوغ استعمار انگلیس و آمریکا بودند پایان می داد از مسیر خود خارج کردند. کُشتار کریمپور شیرازی، صوراسرافیل ها، میرزاده عشقی ها، فرخی یزدی ها و ... مقدمه بود برای سرکوب و کنترل شهروندان در شکل و ظاهری متفاوت با گذشته و البته با شدت و قدرتی بیشتر. مرگ روزنامه نگاران و تیرباران دکتر فاطمی ها نوید و آهنگ خوشی برای مردم نداشت؛ زیرا مدتی پس از مستقر شدن دولت کودتا سازمان ننگین ساواک تاسیس می شود و به همراه « محرمعلی خان » مسئول اداره سانسور به شناسایی نویسندگان و کنترل مطبوعاتیان آزاد اندیش پرداختند و در شکنجه مخالفان حکومت، روشنفکران و نویسندگان مطبوعات، ابایی نمی کردند
با احترام به آنها که با آزادگی در راه آزادی جان باختند
فریبا مرزبان

لندن
فوریه 2012
Face book: gozide selective

تحقیق و گردآوری از منابع زیر صورت گرفته ست

قلم و سیاست، دوره چهارجلدی، محمدعلی سفری
رقص آتش بر پیکر یک روزنامه نگار،کیهان 23 اسفند 1357
زندگی و مبارزات کریمپور شیرازی، علی اکبر درویشیان
کیهان ۲۴ اسفند۳۲ 13
اطلاعات ۲۴ اسفند۳۲ 13
مصاحبه هما سرشار، آمریکا- با شعبان جعفری معروف به شعبان بی مخ
اگر مر گ داد است بيداد چيست؟ شفيعی کدکنی
خاطرات حسین مکی، انتشارات علمی
وبلاگ محمدرضا بیگلری
وبلاک فانوس
پی نویس :
1- سید مهدی میراشرافی در اواخر دوران رضا خان میرپنج افسر ارتش بود. سیاستمدار و کارخانه دار در دوران پهلوی، نماینده مجلس و مدیر روزی نامه دست راستی تندرو "آتش" بود که در کودتای 28 مرداد نیز نقش داشت. روزنامه او به ویژه در جریان بحران آذربایجان و فرقه دموکرات پیشه وری، شدیدترین حملات را به آنان و توده ای ها میکرد. او بشدت ضد کمونیست بود و در عوض رابطه خوبی با مجمع مسلمانان مجاهد وابسته به شمس قنات آبادی داشت. میراشرافی از نخستین روزی که دکتر مصدق به نخست وزیری رسید، از او انتقاد کرده و بر این باور بود که جای او در مجلس است، نه در دولت. او در سال۱۳۳۰ در زمان دکتر مصدق، در انتخابات مجلس هفدهم از شهر مشکین شهر نامزد شد و چون رای نیاورده بود در روزنامه‌اش مصدق را مستحق اعدام دانست و گفت: « ریختن خون این دشمن آزادی مشروع و مباح اعلام می‌گردد ». (آتش 9 تیر1332) میراشرافی همچنین پس از رای نیاوردن در تصدی سمت کارپردازی مجلس نارضایتی خود را با توده‌ای خواندن دولت دکتر مصدق اعلام کرد و او را لایق دارالمجانین دانست (اطلاعات 18 تیر 1332). بعدها عضو مجلس سنا و حزب رستاخیز بود و در بعد از بهمن 1357 به حکم دادگاه انقلاب اسلامی اصفهان او به همراه کیوان پسرش محکوم به اعدام شدند.
2- عباس شاهنده سردبیر مجله فرمان و نماینده مجلس بود. در کتاب سوم مطبوعات عصر پهلوی به استناد اسناد ساواک، نامه های محرمانه زیادی منتشر شده ست که از سوی سازمان امنیت (ساواک) به عباس شاهنده نوشته شده بوده اند و در آنها موضوعاتی سیاسی- اجتماعی را ذکر کرده اند و خواستار بوده اند که ایشان آنها را در مطبوعات پیش ببرد.
3- محمدعلی کشاورز صدر حقوق دان و نویسنده، در محلات به دنیا آمد پس از اتمام تحصیلات وارد دادگستری و شغل قضاوت شد. وی در دوره های پانزدهم و شانزدهم نماینده خرم آباد در مجلس شورای ملی بود و از اواخر 1329 به همکاری با دکتر مصدق پرداخت و از زمره ی یازده نماینده ای بود که طرح ماده ی واحده ی ملی کردن نفت را به مجلس پیشنهاد کردند. او همچنین مدتی استانداری تهران و گیلان و اصفهان را به عهده داشت. در 28 مرداد 1332 در اصفهان مورد تعرض عده ای قرار گرفت. چون جانش در خطر بود مدتی در اختفا می زیست، سرانجام دستگیر شد. مدتی در زندان بود و پس از آزادی به شغل وکالت پرداخت و در جبهه ملی هم فعالیت می کرد. در کار وکالت با هدایت الله متین دفتری نوه ی دختری دکتر مصدق همکاری داشت و چون هم فکر بودند و فعالیت سیاسی می کردند مورد تعقیب قرار گرفت و مدتی در بازداشت بسر برد. کشاورز صدر در ۲۵ تير ماه ۱۳۵۳ در تهران در اثر عارضه قلبی درگذشت و از خود تالیفاتی بر جای گذاشت.
4- جمال امامی نماینده مجلس، سفیر و دو دهه در امور سیاسی ایران دخالت داشته است در مجلس.  و در این مدت همراه جریان مرتبط با انگلیس بود و ملاقات هایش با اشرف پهلوی جایگاه امامی را ارتقا بخشید. ایستادگی در برابر حزب توده و پیشه وری شهرت او را دو چندان کرد. در اوج جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت و مبارزات ضد استعماری مردم ایران علیه انگلیس، وی از در مخالفت با ملی شدن نفت درآمد. وقتی سفارت انگلیس در ماه های مبارزه با ملی شدن صنعت نفت توطئه می کرد کارمندان این سفارت موفق شدند جمعیتی 16 نفره را به رهبری جمال امامی بر علیه مصدق تشکیل دهند. او با دولت دکتر مصدق که می خواست دست بیگانگان را از کشور کوتاه کند بسیار مخالفت می کرد. وی در یکی از نطق هایش در این مورد می گوید: « جناب آقای دکتر مصدق یک چیزهایی هست که بالاخره در این مملکت و در این مجلس باید روشن بشود. خودتان می فرمایید که آمریکایی ها نمی توانند آن کمکی باید بکنند به ما بکنند و انگلیسی ها نمی گذارند که آن ها با ما راه بیایند آخر پس چه کنیم؟ اگر می خواهید آمریکا و بلوک غرب را ول بکنیم و یک راست برویم، سراغ بلوک شرق؛ رک و راست به ما بگویید. امروز آقا این بازی ها خطرناک ست این کارها با آتش بازی کردن ست ». بعد از دهه 40 که نفوذ انگلستان در ایران کم شد از موقعیت های سیاسی او کاسته شد و کم کم از دایره تصمیم گیری در کشور به بیرون رانده شد. او سرانجام و در حالی که کس و کاری نداشت و دخترش هم با او ترک رابطه کرده بود، در بیمارستانی در شهر پاریس در گذشت.
5- سيد مهدي پيراسته فرزند حاجي معتمد در سال 1298 در اراک متولد شد. پس از تحصيلات مقدماتي و متوسطه وارد دانشگاه تهران شد و در رشته حقوق قضايي فارغ التحصيل شد. وي خدمات دولتي را از دادگستري شروع کرد و مشاغلي مانند دادياري و بازپرسي اراک، دادستان ساوه، رئيس شعبه دادگاه بخش در تهران داشت. مدتي مستشار استيناف و زماني رئيس کل دادگاههاي بخش تهران بود. در سال 1326 به دادستاني تهران منصوب شد. در همين زمان پرونده ترور محمد مسعود، مدير روزنامه مرد امروز زير نظر او مراحل قضايي خود را طي مي‌کرد. وي مدتي نيز مدير روزنامه مرد ایران  بود. در دوره شانزدهم به نمايندگي از مردم ساوه وارد مجلس شوراي ملي شد. او از جمله نمايندگان اقليت مخالف دولت مصدق بود به طوري که در جلسه 212 مورخ 19 آذر 1330 گفت: «در حکومت دکتر مصدق امنيت نيست، آيين نامه در اين مملکت رعايت نشده، قانون رعايت نشده، آزادي رعايت نشده، حقوق بشري رعايت نشده و ...». پس از آنکه لطفي وزير دادگستري دولت ملي مصدق پيراسته را به همراه تعدادي از قضات بدنام تصفيه نمود، پيراسته نيز در اقدامي تلافي جويانه در حمله به خانه لطفي شرکت کرد و وي را با مشت و لگد و چوب و چماق مجروح نمود. پس از کودتاي 28 مرداد مجدداً از حوزه انتخابيه ساوه و زرند به نمايندگي دوره 18 مجلس شوراي ملي انتخاب گرديد. به ترتيب معاون وزير کشور، استاندار فارس، استاندار خوزستان و در دولت اسد الله علم به سمت وزير کشور منصوب شد و در سیاست طرفدار انگلیس بود.
6- یک منبع مطلع امروز اظهار نظر می کرد که از عصر دیروز  عبدالصاحب صفائی وکیل ساری برای اخلال در جلسه علنی مجلس فردا، بهمراهی پیراسته و چند نفر از همفکران خود مشغول اقداماتی شده و بنفع کمپانی فعالیت می کردند، باید دانست که عبدالصاحب  از کثیف ترین وکلائی است که چند دوره مجلس ایران بخود دیده و شاید تنها کسی باشد که مستقیماً از راه جاسوسی در رکن دوم ستاد رزم آرا بمرتبه نمایندگی پارلمان ارتقاء پیدا کرده است.
7- روزنامه باختر امروز شماره 478 ، 23 اسفند 1332. دکتر حسین فاطمی قبل از تیرباران به دست عمال پهلوی با ضربات کارد مضروب شد. زنده یاد فاطمی، مدیر باختر امروز بود که به خاطر مواضعی سیاسی که داشت و تحلیل هایی که در روزنامه در دوره نخست وزیری دکتر مصدق، منتشر می کرد ارگان رسمی دولت شناخته می شد.
8- ابوالقاسم انجوی شیرازی، مدیر روزنامه " آتشبار" که به رگبار معروف بود. در بعد از کودتای ننگین 32 به خارک تبعید شد و از شر و چشم های شرارت بار شهوتران اشرف پهلوی در امان ماند.
9- محمد مسعود صاحب روزنامه مرد امروز که بدست عمال پهلوی بقتل رسید.
10- شماره 37، 9 دی ماه 1330
11- قلم و سیاست، محمدعلی سفری
12- کریمپور هنگام 32 سال داشت که آقای کدکنی به اشتباه 35 سال نوشته اند
13- شفيعی کدکنی: اگر مر گ داد است بيداد چيست؟
14- کتاب این سه زن، مسعود بهنود
15- در مصاحبه با هما سرشار، آمریکا- شعبان جعفری معروف به شعبان بی مخ در 28 مرداد ماه 2006 درگذشت.
16- خاطرات حسین مکی، ص 419، انتشارات علمی
17- قلم و سیاست، دوره چهار جلدی، محمدعلی سفری
18- کیهان ۲۴ اسفند۳۲ 13
19- اطلاعات ۲۴ اسفند۳۲ 13
20- کیهان و اطلاعات، روز سه شنبه، ۲۵ اسفند
21 - شیدا مصدق، وبلاگ شخصی
22- قلم و سیاست، محمدعلی سفری
23- «آتش»، شماره ۱۳۵۴، ۲۷ مهر۱۳۳۲
24- « زندگی و مبارزات کریمپور شیرازی» ص۳۳ ، علی اکبر درویشیان

تکثیراز جهانگیر محبی

۱۳۹۱ مهر ۸, شنبه

نامه‌ شیوا نظرآهاری به خواهرزاده‌اش از زندان اوین


نامه‌ شیوا نظرآهاری به خواهرزاده‌اش از زندان اوین

از تو تا به من هزار دره ره است
من به راز شنفته می‌مانمتو به شعر نگفته می‌مانی
         هفت ساله شده‌ای  و حالا می‌روی تا خواندن و نوشتن یاد بگیری. نشد که روز اول کلاس با لباس مدرسه ببینمت که می‌روی تا دانستن را آغاز کنی، زود بزرگ شدی عزیز دلم، مثل خیلی از بچه‌های این سال‌ها که بی‌آنکه بفهمند کودکی را، بی‌آنکه درکی از مفهوم زندان داشته باشند، روز‌هایشان در سالن ملاقات و دادگاه و دادستانی گذشت، زود بزرگ شدی؛ از‌‌ همان روزهای چهار سالگی که از پشت شیشه‌های کدر سالن ملاقات می‌خواستی توی بغلم بیایی و نمی‌شد. از‌‌ همان روزهایی که توی سالن ملاقات حضوری می‌دیدی که مادر برایم خوراکی و تنقلات آورده و هی اصرار دارد که بخورم و اگر تو می‌خواستی بخوری می‌گفت: «مامان جان برای شما توی خونه هست»
از‌‌ همان روزهایی که نمی‌توانستی بیایی پشت شیشه‌ها و نمی‌شد که دست‌هایت را ببوسم و لمست کنم…
از آن روز‌ها بزرگ شدی. دادگاه انقلاب و صورت معصوم کودکی‌ات که قاضی می‌گفت: «آن بچه را بیاورید توی دادگاه… و نگاهت روی دستبند من ثابت مانده بود…
ذهن کوچکت در بازی‌های کودکانه‌ات در دویست و نه و سالن ملاقات می‌گشت، بازی‌هایت این بود که زندانی بند 209باشی، نامی که زیاد توی خانه می‌چرخید. که مثلا زنگ بزنی به خانه و بگویی ملاقات ندارم.. حالا هفت ساله شده‌ای و قرار است بخوانی و بدانی.
اینجا مادرانی هستند که کودکانی بیرون از زندان دارند؛
مادری هست که فرزندش امسال به کلاس اول رفت مثل تو و نتوانست اورا تا دم مدرسه بدرقه کند. ما برایش روی یک پارچه نقاشی کشیدیم و نوشتیم.
عزیز دلم هر چند دلتنگی من برای تو با دلتنگی‌های مادران اینجا برای فرزندانشان براری نمی‌کند… اما دلتنگی‌هایمان را نگه می‌داریم برای روزهای خوب آینده که تو می‌آموزی و من می‌بینمت که بزرگ و بزرگ‌تر می‌شوی بخوان، بدان و بی‌آموز…
تا روزی زندان و 209 برایت مفهومی جز بازی‌های کودکانه داشته باشد. یک روز می‌فهمی که چرا روزهای ما دور از هم سپری می‌شود و می‌دانی دلیل وجود شیشه‌های کدر سالن ملاقات را….
می‌بوسمت
خاله/ ۶ مهر ۹۱
زندان اوین

گوشه چشمی به نقاش بزرگ , طبيعت


محمد جعفری - قتل تيمسار فلاحى و سرهنگ فكورى

۱۳۹۱/۰۷/۰۷ - FakouriFallahi 120928
براى روشن شدن توطئه قتل سران نظامى، لازم است به عقب برگرديم و زمينه چينى نابودى سران نظامى را با كمك اعترافات ولى فقيه پشت پرده جمهورى اسلامى، آقاى هاشمى رفسنجانى مورد ارزيابى قرار دهيم:
"... در خصوص جنگ و فرماندهى ارتش، مطالب و احتمالات زيادى داريم. فرماندهى بخاطر ناهماهنگى و وحشت از نيروهاى خالص اسلامى، مايل است نيروهاى غير اسلامى را در ارتش حاكم كند - كه منافع مشترك پيدا كرده ‏اند- و نيروهاى خالص دينى را يا منزوى و يا منفصل نمايد. خلبان شيرودى كه سمبل ايمان و شجاعت و تلاش است، در پادگان ابوذر به من مى ‏گفت كه امروز ايمان مى‏ جنگد نه تخصص، و مى ‏خواهند دست مؤمنان را كوتاه كنند. ايشان همراه و همرزم خلبان شهيد كشورى و خلبان شهيد شیرودی است. وحشت داشت و به من گفت پيامش را به شما بگويم و ضبط هم شده، احتمال اينكه مديران جنگ بعلل سياسى طالب طولانى شدن جنگ باشند، وجود دارد و اين احتمال تكليف آور است. احتمالا آقاى بنى صدر بمنظور تضعيف دولت و شايد - بعضى هم باشند- براى اجراى منويات امريكا و... مخصوصاً كمبود مهمات و اسلحه قابل توجه است. در اين مورد لازم است جنابعالى سريعاً فكرى بفرماييد و بهتر است در يك جلسه طولانى و محرمانه با دوستان مورد اعتماد ارتشى نظير صياد شيرازى، نامجو، سليمى، شيرودى و... با حضور ماها در خدمتتان بحث و تصميم گيرى شود." (29)
با وجوديكه سران نظامى از بين رفتند و فرماندهى جنگ و ارتش طبق منويات آقاى هاشمى بدست نيروهاى خالص اسلامى مورد اعتماد وى افتاد، حتى بعداز فتح خرمشهر مانع صلح شد و طبق گفته احمد خمينى، آقاى خمينى مايل بود كه جنگ تمام بشود، اما مسئولان جنگ موافق پايان كار نبودند(30) جنگ را براى اجراى منويات امريكا و انگليس طولانى كرد تا سرانجام جام زهر را به آقاى خمينى نوشانيد.

سه شنبه 4 فروردين 60
"با آقاى خامنه‏اى تلفنى صحبت كردم، صحبت از زياده طلبى آقاى بنى صدر در مورد اختيارات شوراى عالى دفاع پس از برگشت به قانون اساسى و (همچنين) فشار آقاى فلاحى (31) براى تحويل گرفتن اسناد دبيرخانه شورا بود." (ص 37 كتاب)

پنجشنبه 28 خرداد 60
"در باره شوراى فرماندهى نيروهاى مسلح، با امام صحبت شد. نظر ايشان اين بود كه فعلا به همين وضع بماند تا شخص يا اشخاص مناسبى پيدا شوند. پيشنهاد احمد آقا را دادم. ايشان گفتند احمد در هيچ كارى نبايد وارد شود. آقايان فلاحى و فكورى را آنجا ملاقات كردم. نگران بودند ولى مى‏گفتند اگر ارتش در جريانات سياسى دخالت نكند بهتر است و از اين جهت عزل بنى صدر را خوب مى‏ دانستند." (ص 160 كتاب)

سه شنبه 23 تير 60
"گروهى از نيروى هوايى آمدند و پيشنهادهايى داشتند براى تعويض كادر ستاد نيرو پس از سرهنگ جواد فكورى كه احتمالا پست فرماندهى نيروى هوايى را براى پست وزارت دفاع از دست بدهد، چون قانون اساسى دو شغل را اجازه نمى ‏دهد" (ص 201 كتاب)

سه شنبه 3 مرداد 60
"افطار را در نخست وزيرى با آقايان رجائى، احمد خمينى، موسوى اردبيلى، تيمسار فلاحى و سرهنگ فكورى صرف كردم. فلاحى از عملكرد دادگاه انقلاب و انجمنهاى اسلامى و امنيت شغلى افسران شكايت داشت و چاره جويى مى‏كرد" (ص 215 كتاب)
چهارشنبه 7 مرداد 60
"ظهر گروهى از همافران آمدند و خيلى ناراحت بودند و خواهان تصفيه در نيروى هوايى بودند. با توجه به فرار بنى صدر با هواپيمايى از اين نيرو. در دفتر آقاى رجايى فوراً جلسه با حضور آقاى موسوى اردبيلى و سرهنگ فكورى فرمانده نيروى هوايى تشكيل داديم. سرهنگ فكورى خيلى ترسيده و تعادل خود را از دست داده بود و مى ‏گفت نيروى هوايى با اين دو مورد فرار هواپيما متزلزل شده است. گفتم زمينه خوبى براى تصفيه ضد انقلاب در نيرو پيش آمده. با مشورت انجمن اسلامى سياسى - ايدئولوژى نيرو و دادگاه انقلاب ارتش، تصميمات مهمى گرفتيم. ستاد فرماندهى و فرماندهان پايگاهها را عوض كرديم. جانشين فرمانده را آقاى سرهنگ معينى قرار داديم. اختيارات آقاى فكورى را به معينى داديم." (ص 219 كتاب)
يكشنبه 15 شهريور 60
"پيش از ظهر در خانه ماندم. اول وقت سرهنگ جواد فكورى، فرمانده نيروى هوايى آمد و تذكراتى در مورد جنگ داشت. پيشنهاد بركنارى فرمانده نيروى زمينى را مى ‏داد. در اين مورد با تيمسار فلاحى همراهند . اين اختلاف قابل توجه است و مزاحم كار؛ از تصفيه نيروى هوايى گله داشت، اين هم جالب توجه است" (ص 217 كتاب)
جمعه 20 شهريور 60
"عصر در مجلس جلسه شوراى عالى دفاع داشتيم. از تأخير عمليات مقرره ناراحت بودند. گفتند سپاه آماده نبود. سرهنگ معينى پور را بعنوان فرمانده نيروى هوايى تعيين كرديم و سرهنگ جواد فكورى را مشاور ستاد. سپس جلسه مشورتى داشتيم. احمد آقا هم در هر دو جلسه شركت داشت" (ص 278 كتاب)
سه شنبه 7 مهر 60
"اول شب خبر رسيد كه هواپيماى حامل تعدادى مجروح جنگى، جنازه و چندنفر از سران نظامى، تيمسار فلاحى رئيس ستاد، سرهنگ نامجو وزير دفاع، كلاهدوز قائم مقام سپاه و سرهنگ فكورى و ... نزديك تهران، كهريزك سقوط كرده، عده ‏اى شهيد و عده‏اى زخمى‏ اند. تا آخر شب با مراكز نظامى در تماس 130-Cبودم. خبر روشنى در علت سقوط و سرنوشت آقايان بدست نيامد. احتمال خرابكارى مى ‏رود. امكان معمولى بودن حادثه هم هست، بايد تحقيق شود. تلخى حادثه فشار و سنگينى زيادى برايم آورد." (ص 307 كتاب)

چهارشنبه 8 مهر 60
"اول وقت با ستاد مشترك تماس گرفتم. حادثه هواپيما هنوز در ابهام است. احتمال شهادت فرماندهان نظامى زيادتر شده، چون جلوى هواپيما سوخته است، ولى خلبان و كمك خلبان زنده‏اند. تيمى براى تحقيق اعزام شده اند. با احمد آقا و جاهاى ديگر تماس گرفتم. قرار شد اعلاميه‏ اى كه فقط اصل خبر را مى ‏دهد پخش شود. ساعت 9 صبح در دفتر مهدوى )كنى( با حضور احمدآقا و آقاى موسوى اردبيلى و آقاى خامنه‏اى جلسه‏اى داشتيم. تحقيقات نشان مى‏دهد كه به احتمال قوى خرابكارى نبوده است و چهار نفر آقايان فلاحى، نامجو، كلاهدوز و فكورى جزو شهدا هستند. هواپيما حامل 33 جنازه، 32 مجروح و 25 نفر مسافر ديگر بوده است كه فقط 23 نفر زنده مانده‏اند. اعلاميه‏اى تهيه شد و امام هم بيانيه دادند. در مورد جانشين آنها مشورت كرديم و تشييع جنازه را به فردا موكول كرديم." (ص 208 كتاب)

در رابطه با اين حادثه نكات زير حائز اهميت است :
1- اگر براستى هواپيما سقوط مى‏ كرد، به محض برخورد به زمين منفجر مى‏ شد و آتش مى‏ گرفت، در اينصورت بعيد بود كه سرنشينان آن جان سالم بدر ببرند، در حاليكه خلبان، كمك خلبان و 23 نفر ديگر زنده مانده‏ اند.
2- فقط جلوى هواپيما سوخته است. وقتى هواپيمايى خارج از باند فرودگاهى سقوط مى‏ كند، بر اثر ضربه‏اى كه هنگام برخورد با زمين به آن وارد مى‏ شود، آتش مى‏گيرد و در يك لحظه آتش سوزى به تمام قسمتهاى ديگر سرايت مى ‏كند و نه اينكه فقط جلوى آن آتش بگيرد و به جاهاى ديگر سرايت نكند. در لحظه سقوط هم امكانات آتش نشانى در زمين موجود نبوده‏است كه بلافاصله مأمورين آتش نشانى از سرايت آتش به ساير قسمتها جلوگيرى بعمل آورند.
3- آقاى هاشمى روز بعد از سقوط مى ‏گويد، چون جلوى هواپيما سوخته است، احتمال شهادت فرماندهان نظامى زيادتر شده، ولى خلبان و كمك خلبان زنده ‏اند. براى آقاى هاشمى نيز ظاهراً جاى تعجب است، با وجوديكه جلوى هواپيما سوخته، خلبان و كمك خلبان كه در جلوى هواپيما در كابين هستند زنده‏ اند، اما فرماندهان نظامى سوخته ‏اند. اگر اين يك توطئه از پيش طراحى شده نبوده، آقاى هاشمى از كجا مى ‏دانست كه خلبان و كمك خلبان زنده‏اند، ولى احتمال شهادت فرماندهان نظامى زيادتر شده. ثانياً چه رابطه‏اى است ميان سوختن جلوى هواپيما و زيادتر شدن احتمال شهادت فرماندهان نظامى و زنده ماندن خلبان و كمك خلبان ؟ اين نكته به اين مطلب اشارت دارد كه هواپيما سقوط نكرده و به زمين نشسته و در زمين توطئه اجرا شده است.
4- چون هواپيما نظامى بوده است، در عرف نظامى و سلسله مراتبى، قائده چنين است كه براى احترام، فرماندهان نظامى را در كابين جلوى هواپيما، جايى كه خلبان و كمك خلبان هستند جا مى‏دهند و آقاى هاشمى نيز به اين نكته معترف است. پس اگر جلوى هواپيما بسوزد و بخاطر آن آتش سوزى، فرماندهان نظامى از بين رفته‏ اند، خلبان و كمك خلبان نيز مى ‏بايستى همراه آنان از بين رفته باشند.
5- در اين حادثه نيز مثل ساير حوادث، اول با احمد آقا، كسى كه در غالب توطئه ها همگام، همراه و يا طراح و پيشنهاد دهنده بوده است تماس مى ‏گيرد و سپس با سايرين جلسه مى‏گذارد.
6- در خاطرات 8 مهر مى ‏نويسد: حادثه هواپيما هنوز در ابهام است و تيم براى تحقيق اعزام شده است. شب بعد از حادثه مى‏ گويد: بايد تحقيق شود. صبح اول وقت مى ‏گويد: با ستاد مشترك تماس گرفتم، حادثه هواپيما هنوز در ابهام است، تيمى براى تحقيق اعزام شده ‏اند. اما ساعت 9 صبح گزارش و تحقيقات رسيده و نتيجه تحقيقات نشان مى‏ دهد كه به احتمال قوى خرابكارى نبوده است و چهارنفر آقايان فلاحى، فكورى، نامجو و كلاهدوز جزو شهدا هستند. چه تيم مجرب و كارآزموده‏ اى بوده ‏اند كه فورى در ظرف كمتر از چند ساعت از يك چنين حادثه ‏اى تحقيق كرده و نتيجه آنرا نيز اعلام كرده‏ اند. تحقيقات و گزارش تيم تحقيقاتى كجا انتشار پيدا كرد و به اطلاع چه كسان و مقاماتى رسيد. آيا خانواده هاى شهداى اين حادثه اجازه داشتند آنرا مطالعه و يا در اختيار وكلاى خود قرار دهند؟
7- هواپيما حامل 33 جنازه، 32 مجروح و 25 مسافر ديگر بوده است كه فقط 23 نفر زنده مانده‏اند. اينجانب با يكى از آن زنده ها در مورد چگونگى اين حادثه صحبت كردم. وى گفت كه من در حال و هواى خودم بودم. با ورود به فضاى تهران ديدم شهر روشن است. بعداز چند لحظه‏اى ديدم كه هواپيما در حال نشستن است، فكر كردم كه به باند فرودگاه رسيده‏ ايم و هواپيما براى فرود و نشستن پايين ميآيد. ناگهان در روى زمين صداى مهيبى شنيده و آتش و دود و غبارى را مشاهده كردم. از ترس و وحشتى كه بر من مستولى شد، نمى ‏دانم ديگر چه شد تا اينكه خودم را در بيمارستان ديدم.
8BaniSadrFakouri120928- بعداز حادثه خانم فكورى، نظر به اينكه جزو خانواده شهدا بود، با آقاى كروبى سرپرست بنياد شهيد ملاقات و از وى تقاضا مى‏ كند كه پرونده كشته شدن همسرش را تحقيق و رسيدگى كند كه چرا وى كشته شده است، در حاليكه 23 مسافر و خلبان و كمك خلبان زنده‏اند و وى اضافه مى ‏كند كه اين حادثه، يك توطئه طراحى شده براى از بين بردن آنها بوده است. آقاى كروبى در پاسخ مى‏ گويد: اگر مشكلى داريد، پول و يا چيزى لازم داريد بگوييد همه چيز را براى شما مهيا مى كنيم، ولى پيگير اين مسئله نباشيد. خانم فكورى مى ‏گويد مى‏ خواهم علت كشته شدن همسرم را بدانم كه به چه گناهى وى بايستى از بين برود. آقاى كروبى مى ‏گويد در كشور برخوردهاى سياسى و تقابل وجود دارد و در اين برخورد و تقابل ممكن است چيزهاى زيادى اتفاق بيفتد. به نفع شماست كه اين پرونده را پيگيرى نكنيد و هرگونه چيزى كه براى زندگى كردن و تحصيل بچه ها لازم است بفرماييد دريغ نخواهد شد.
نارضايتى و نامطمئنى دستگاه رهبرى از سران نظامى و تجزيه و تحليل چگونگى وقوع حادثه با استناد به اعترافات آقاى هاشمى، يك شاهد در هواپيما و گفتار خانم فكورى همه دلالت بر وجود يك توطئه از پيش طراحى شده براى از بين بردن سران نظامى بوده است.
نكته مهم ديگر كه در اين رابطه بايد گفته شود اينكه: فرماندهان نظامى، فلاحى و فكورى بدرستى فهميده بودند كه دستگاه رهبرى مايل به صلح و خاتمه جنگ نيست و تا همه چيز را از بين نبرند، كار را تمام نخواهند كرد. آنها از اين مسئله اظهار نگرانى مى‏ كردند و در صدد چاره جويى بودند. اوايل سال 60 كه اميدشان از آخوندهاى مسلط بر دستگاه رهبرى قطع شده بود، آقاى فكورى با بعضى از بنى صدرى ها كه با جبهه و جنگ سروكار داشتند و يا رفت و آمد مى ‏كردند، غير مستقيم و بطور تلويحى اظهار مى ‏داشت كه با وجود اين دستگاه رهبرى و اين آخوندها كه حاضرند قيصريه را فداى دستمالى بكنند، جنگ و مسائل كشور حل نخواهد شد و تا شكست، جنگ را ادامه خواهند داد. لذا آقاى بنى صدر بايد فكرى بكند. و گهگاهى نيز پيشنهاداتى مى ‏كرد.
تيمسار فلاحى نيز كه بين آخوندها مشهور بود كه وى يك سياستمدار برجسته و هم يك فرمانده نظامى است، از وى ترس داشتند و در موارد مختلف اين ترس خود را از وجود سران نظامى آشكار مى ‏كردند.
جهت شركت در بزرگداشت سالروز 15 خرداد سال 60، آقاى خمينى، حزب جمهورى اسلامى، روحانيون وابسته بجز آقاى بنى صدر اعلاميه دادند و شركت وسيع وگسترده مردم را در اين تظاهرات وظيفه شرعى دينى و انقلابى قلمداد كردند، معهذا استقبالى از جانب مردم از آن بعمل نيامد و طبق گزارش خبرنگاران خارجى، روزنامه هاى مستقل داخلى، احزاب مستقل، مراكز اطلاعاتى، شهربانى، ارتش و شاهدان عينى حدود 45 تا 60 هزار نفر شركت كرده بودند.
غروب پانزدهم خرداد، تيمسار فلاحى به منزل آقاى بنى صدر آمد و گفت: هم اكنون از اطلاعات شهربانى ركن دوم ارتش و ساير ارگانها، اطلاعات گرفتم و كسانى را هم خودم مستقلا مأمور كرده بودم كه تعداد شركت كنندگان در تظاهرات امروز را دقيقاً گزارش كنند. طبق مجموعه گزارشها، جمعيت شركت كننده امروز بين 45 تا 60 هزار نفر بوده است و اين به معناى شكست آقاى خمينى است و نشان مى‏ دهد كه آقا قدرت بسيج مردمى خود را از دست داده است. براى او تحمل اين شكست دردآور است. بنابراين بايد بفكر چاره باشيد. آقا از اين به بعد براى بازيابى قدرت خويش به زور متوسل خواهد شد و دست به كشتار خواهد زد و با تكيه به استراتژى زور عمل خواهد كرد و پيشنهادى نيز داشت.
بعقيده نگارنده، بعد از حذف آقاى بنى صدر و سرازير شدن عده ‏اى از اطرافيان وى به زندان، بعضى از اينگونه اطلاعات وسيله توّابين و يا مطلعين به مقامات دادستانى درز پيدا كرده است. و دستگاه رهبرى كه هميشه از سران نظامى در ترس و وحشت بسر مى‏ برد، تصميم گرفته است كه در وقت مناسب آنها را از بين ببرد و بدين منظور است كه توطئه حادثه هواپيما از قبل طراحى شده است و نمى‏ تواند يك حادثه تصادفى و اتفاقى باشد. با وجوديكه از اصل مطلب بدور افتاديم اما ذكر اين مثالهاى زنده مى ‏تواند كمكى براى فهم دقيقتر مطلب باشد.
بعد از پيروزى انقلاب، جو ظن و بد گمانى نزد سران انقلاب بشدت قوى است و هر طرف، هر حرف و حركت طرف ديگر را دليل بر مخالفت با خود تلقى مى ‏كند. به همين علت ابوسلمه كه در اوايل كار ابومسلم را نزد شيعيان خراسان معرفى و حمايت كرده بود، هنگامى كه ابوسلمه با توطئه ابوالعباس بدست همين ابومسلم كشته شد، ترس و وحشت دستگاه عباسى و بويژه ابوجعفرمنصور را بيش از پيش فراگرفت و در دل تصميم به قتل وى گرفت. ابوالعباس سفاح بعد از كشته شدن ابوسلمه خلال، برادر خود جعفر را با عده‏اى بسوى ابومسلم به خراسان فرستاد. هنگامى كه ابوجعفر پيش سليمان بن كثير رسيد، عبيداللَّه حسين‏لنگ، وى را همراهى مى‏كرد. سليمان بن كثير به حسين گفت : "ما پيوسته اميد داشتيم كه كار شما سامان گيرد، اگر مايل بوديد ما را براى هرچه خواستيد دعوت كنيد". ابومسلم از همراهى سليمان بن كثير با ابوجعفر خبر يافت. حسين لنگ هم از ترس غافل كشى پيش ابومسلم رفت و آنچه را سليمان بن كثير گفته بود با وى بگفت. كه ابومسلم او را كشت.

نمایه:
28- عبور از بحران هاشمى رفسنجانى، پاورقى صفحه 349
29- نكته ششم از نامه آقاى هاشمى رفسنجانى به آقاى خمينى، مورخ 25/11/59، مندرج در كتاب عبور از بحران.
30- روزنامه جمهورى اسلامى، مورخ 16/1/74
31- تيمسار ولى‏اللَّه فلاحى، رئيس ستاد مشترك ارتش بود.

۱۳۹۱ مهر ۷, جمعه

رژيم خمينی رادرخارج زمين گير کنيم


جدایی بحرین از ایران عصر پهلوی


جمعه ۲۸ سپتامبر ۲۰۱۲

جدایی بحرین از ایران عصر پهلوی
 از زبان نماینده ویژه ایران در مذاکرات بحرین
  مصاحبه با امیرخسرو افشار این نوشته، بخشی از مصاحبه امیرخسرو افشار قاسملو[1]، نماینده ویژه ایران در مذاکرات جدایی بحرین، با دکترحبیب لاجوردی سرپرست پروژه تاریخ شفاهی هاروارد [2] است که از کاست سوم، لبه دوم نوار، دقایق 12 تا 30 پیاده سازی شده است. این مصاحبه در سال 1985 در شهر لندن انجام شده است. امیرخسرو افشار در دوران پهلوی دو مرتبه به مقام وزارت خارجه رسید و در زمان حوادث جدایی بحرین از ایران، در سمت قائم مقام وزیر خارجه قرار داشته و به عنوان نماینده ویژه ایران در مذاکرات مربوطه منصوب گردیده بود. در بخشی از این مصاحبه افشار توضیح میدهد که شاه تمایلی به نگه داشتن بحرین نداشت اما از طرف دیگر میدانست که حتی در دوره قاجار با تمام ضعفی که داشتند از ادعای مالکیت بر بحرین کوتاه نیامدند و لذا کوتاه آمدن شاه از این قضیه، لکه ننگی بر دامن حکومت پهلوی محسوب می شد. وقتی افشار پیشنهاد میکند که این موضوع را به گردن جایی دیگر مثل سازمان ملل بیندازیم، شاه که انگار راهی برای فرار از این مخمصه پیدا کرده باشد، میگوید: «فکر خیلی خوبی است. همین (ایده) را بچسبیم» نتیجه آنکه سازمان ملل، بدون برگزاری همه پرسی، بحرین را مستقل اعلام کرد و در بیانیه ای از شاه به دلیل آزادمنشی و قبول اصول دموکراسی در بحرین تشکر کرد. مشروح این مصاحبه در ادامه آمده است:


دکترحبیب لاجوردی: جریان بحرین چه زمانی پیش آمد؟

امیرخسرو افشار: شروع (قضیه) بحرین از اواخر سال 67 یا سال 68 بود. البته چون الان داکیومنتی در جلویم نیست ممکنه تاریخ دقیق را مقداری اشتباه بگویم ولی به هر حال اواخر دهه شصت بود. خیال میکنم انگلیسها با ایادی که داشتند با شاه صحبت کرده بودند حالا ممکنه یا ایادیشون یا رئیس قسمت ایننلیجنسشون در تهران که هفته ای یک بار به صورت خصوصی شرفیاب میشد.

لاجوردی: آیا هنوز هم در حیات هستند؟

افشار: خوب عوض میشد. ماموریت چهار سال یا پنج سال داشتند و تمام میشد. (اسمش) را نمیدانم که بود چون اسامی قسمت اینتلیجنس همیشه مستور بود. در مهمانی ها هم معمولا جایی نمیرفت. خود اعضای سفارت هم خیلی باهاش ...

لاجوردی: جزو کادر سفارت نبود؟

افشار: چرا بود. ولی اصطلاح خود کادر سفارت این بود که میگفتند: The other side of the Embassy و منظورشان این بود که قسمت اینتلیجنس. اونها (قسمت ایتلیجنس) با اعلیحضرت خیلی تماس داشتند. تماسشون هم بلاواسطه بود یعنی بدون حضور ریس سازمان (امنیت) ایران یا وزیر خارجه یا وزیر دربار یا نخست وزیر. به هیچ وجه هیچ کس دیگری نبود. خودش مستقیم در تماس بود و این تماس ها در این اواخر که من در کار بودم بطور دائم و مرتب هفته ای یک یا دو روز بود.

آیا با سیا هم این برنامه بود؟

افشار: با سیا هم (این برنامه را) داشت.

به هر حال خیال میکنم که یا از قسمت ام آی 6 یا به نحو دیگری به اعلیحضرت گفته بودند که ما (انگلیسیها) از خلیج فارس خارج میشویم و تکلیف بحرین باید روشن شود ما نمیتوانیم استخوان لای زخم بگذاریم و همینجوری ازخلیج فارس برویم. ما عجله داریم و دولت (بریتانیا) اعلام کرده که در یک تاریخ مشخص از خلیج فارس خارج میشود و تا قبل از اون شما باید کار بحرین را تموم بکنید. اینها همش خیال(برداشت) من است و رکوردی(مدرکی) برایش ندارم. این خلاصه بحث ها بود حالا اگر استدلالهای دیگری هم بوده، من که حضور نداشتم و البته اینها استنباط من بود.

یک روز که من برای کارهای دیگری خدمت اعلیحضرت شرفیاب بودم (من قایم مقام وزیر خارجه بودم و وزیر خارجه که معمولا در مسافرت بود) اعلیحضرت موضوع بحرین را پیش کشید و قدری صحبت کردیم و من به اعلیحضرت عرض کردم: «(موضوع بحرین) بسیار بسیار موضوع بغرنجی است. برای خاطر اینکه ما نمیتوانیم از حقوق خودمان بگذریم. از اون طرف هم اشکالات کار را میدانیم چیست. انگلیسها دارند از اینجا خارج میشوند. آیا انگلیس ها حاضرن اینجا را به ما واگذار کنند؟ بعید میدانم. و اگر واگذار نکنند ما باید چکار بکنیم؟ ما در تمام دوره قاجاریه و ضعف دوره قاجاریه، هیچ وقت دولت ایران حاضر نشد سر سوزنی به حقوقی که نسبت به بحرین داره خدشه ای وارد کند یعنی اینکه مثلا یک یادداشتی بنویسد یا یک کاری بکند که از حقوق خودش صرفنظر بکند. از وقتی هم که من در وزارت خارجه بودم ما به هر ترتیبی که شده بود یادداشتی به سفارت انگلیس می نوشتیم و حقوق خودمان را نسبت به بحرین تذکر میدادیم و اینکه بحرین جزو لایتجزای خاک ایران است. » این جمله اصلا کلیشه شده بود که بحرین جزو لایتجزای خاک ایران است. اعلیحضرت دستشون را باز کردند و به من گفتند « اولا بحرین قسمت اعظمشون عرب هستند و اکثریت زبون عربی حرف میزنند. بحرین یک وقت نفت داشت؛ از بین رفت. صید مروارید هم دیگه جالب نیست. از لحاظ اقتصادی یک باری روی دوش ما است. یعنی ما باید از نظر اقتصادی از بودجه مملکت مبالغ زیادی بگذاریم و صرف عمران و آبادی و کارهای دیگر بکنیم. بنابراین این یک سربار است. از نظر اجتماعی هم بحرین را باید به زور نظامی نگه دارم یعنی اونجا همیشه باید یکی دو لشکر داشته باشیم و من اهل این نیستم که به زور حضور لشکرم یک جایی را ضمیمه خاک خودم بکنم. و این لشکر، چون سربازها میروند توی خیابان، حالا یا با لباس معمولی میروند یا ...یکی بهشون شب چاقو میزنه؛ کارد میزنه ، میکشدشون، و ... اینها همیشه در معرض حمله هستند. معنی ندارد! بنابراین بحرین یک جایی است که نه از نظر اقتصادی به درد ما میخورد و نه از نظر استراتژیک با داشتن تنگه هرمز و جزایرمون به درد میخورد و نه از نظر سیاسی. و جز زحمت و دردسر و خرج هیچ چیز دیگری برای ما ندارد.» خوب این یک استدلال ایشون بود. اما خوب از اون طرف هم مساله افتخارات یک دولت مطرح بود برای اینکه افتخارات یک دولت فقط این نیست که مسایل اقتصادی مطرح باشد بلکه خیلی چیزهای دیگر هم مطرح است. من به حضور اعلیحضرت هم گفتم که باید خیلی فکر کرد. در خلال این مدت کویتیها و وزیر خارجه کویت با آقای زاهدی تماس گرفته بودند. معلوم میشود که انگلیسیها کویتیها رو تحریک کرده بودند. تماس گرفته بودند و گفته بودند که قضیه بحرین را اصلا ما خودمان حل بکنیم و کاری به انگلیسیها نداشته باشیم. زاهدی هم از این موضوع خیلی خوشحال شد غافل از اینکه کویتیها هر کاری که میکنند به دستور انگلیس است. زاهدی اصولا بگویم که آدم خیلی وطن پرست و ناسیونالیستی بود و در قضیه بحرین هم نظریاتش درست مخالف نظر شاه بود. یعنی میگفت بحرین را به هر صورتی که هست باید رفت گرفت و نگه داشت. به هر حال زاهدی از این پیشنهاد کویتیها خیلی خوشحال شد که انگلیسیها در کار نیستند و بعد هم گفتند که ما یک نماینده میفرستیم تهران که با شما صحبت کند. این موضوع را وزیر امور خارجه کویت در یکی از جلسات خارج از مملکت به زاهدی گفته بود. زاهدی که این گزارش را به اعلیحضرت داده بودن، اعلیحضرت هم فرموده بودند خوب ما هم از این طرف افشار را به عنوان نماینده معرفی میکنیم که من آن موقع قائم مقام وزارت خارجه بودم. یک روزی آقای زاهدی به من تلفن کردند که آن شخص آمده و الان توی اتاق من است و بیا بالا. رفتم بالا و دیدیم که یک آدم قد بلندی از طرف دولت کویت آمده و معرفی شد و صحبتی کردیم و... من دیدم که این آدم از مرحله پرت است. اصلا نه وارد مسایل حقوقی است و نه .... آمدیم پایین و گفتیم برویم اتاق من. مقداری صحبت کردیم و گفت که من میخواهم شما با بحرینیها مستقیم وارد مذاکره بشوید و بنابراین من صحبتی نمی کنم. گفتم بله. ما کمال استقبال را از این کارمیکنیم. من خیلی خوشحال شدم برای اینکه من هم عقیده ام این بود که این وسط کویت چه میگوید؟ برای اینکه من میشناختمشان و میخواستند هم یک منتی سر ما بگذارند هم سر بحرینیها که ما کار را درست کردیم. (چنین کاری) لزومی ندارد. دست ما را بگذارند در دست بحرینیها تا ما ببینیم خودمان چکار میتوانیم بکنیم. گفت (مذاکرات) در ایران نباشد. گفتم (ایرادی ندارد) در ایران نباشد. به من گفت کجا میخواهید باشد؟ گفتم ژنف و محرمانه باشد. گفت بهتون خبر میدهم. بعد از یک مدتی خبر داد که ما آماده ایم و ما میاییم ژنف و نماینده ما هم آقای.... یک جوانی بود که از فامیل شیخ یعنی از خانواده سلطنتی شیخ بود، اسم کوچکش از خاطرم رفته ولی بهش میگفتیم شیخ خلیفه، به نظرم نوه عموی شیخ بحرین بود، قوم و خویشش بود. که بعدها هم شد وزیر خارجه­ش. سالها وزیر خارجه بود. نمی­دونم الان هم وزیر خارجه باشد یا نه، ولی آن وقت رییس اداره اطلاعاتشان بود در بحرین. اطلاعات منظورم اطلاعات ساواکی نیست. اطلاعات و تلویزیون و نمی دونم روزنامه­ها و این جورچیزها. ایشون هم نماینده آنها بود و من وقتی فهمیدم گفتم بسیار خوب ما هم اینجا مدیر کل اطلاعاتیمون را می فرستیم با ایشون صحبت کنه برای خاطر اینکه نه اون می تونه از خودش اظهار مسولیت داری کنه نه اون یکی، اینکه مسخره است. گفتند شما کی رو می خواهید؟گفتم: من ولیعهد. که اینها همه با اسم و فامیل خلیفه هستند- شیخ خلیفه- اسم کوچکش الان یادم نیست... فقط من با شیخ خلیفه صحبت می­کنم. پایینتر اگر بخواهید البته اینجا هستند، ما رؤسای اداراتمان را می فرستیم، اما به جایی نمی رسیم. گفتند بسیار خوب. آقای زاهدی هم پیشنهاد کرد که مذاکرات در مونترو منزل ایشان باشه. که البته خوب بود، از لحاظ سکیوریتی، از لحاظ اینکه دیگه روزنامه نویسی، کسی هم آنجا نیست توی خانه، خود زاهدی هم که تهرون بود. خلاصه... کویتی ها گفتند ما هم می آییم. من برای خاطر اینکه کویتی ها را بکلی بیرون بذارم از جریان، سفیرمون درکویت اون رو هم تلگراف کردم، آمد به تهران و اون رو هم همراه خودم بردم و برنامه­ای که با ایشون گذاشته بودیم، صبح با اینها قرار گذاشته بودیم که بیان آقایون در مونترو مذاکرات بکنیم، ناهار بخوریم، بعد از ناهار هم یک ساعت مذاکرات تا اون جلسه تموم بشه. اگر احتیاج شد، یک جلسه بعدی. ما وقتی که رفتیم، دیدیم که همون شخص کویتی (که اول آمده بود و صحبت کرده بود که جایی می خواهیم راجع به بحرین صحبت کنیم، یعنی همون شخصی که به آقای زاهدی صحبت کرد، بعد هم آمد اتاق من و سفیر کویت در تهرون) اونها هم توی طیاره­ای که ما می رفتیم، پیداشون شد – یعنی طیاره­ای که ما از تهرون می اومدیم- معلوم شد اینها هم هستند که البته اون آدم اولی باید باشه که معرفی بکنه. ما رفتیم .. خوب اونها در ژنف پیاده شدند و ما رفتیم به مونترو و من به آقای سفیر خودمون گفتم که من شما رو برای این اوردم اولاً وقتی که ولیعهد اینها میاد، چون عربها رو من می شناسم، خیلی اهل تکریم هستند و اینکه بهشون احترامات گذاشته بشه، شما جلوی راه پله ها دم اتومبیل که رسید، جلوی راه پله ها از اینها مشایعت می کنید. وارد می شن، من توی سرسرا می ایستم، همین که می ریم توی اتاق، یک قهوه ای، چایی می آرن. معرفی میشیم، بعد من رو می کنم به شیخ خلیفه و ... سه نفر بودند و اونی که بعدها وزیر دارایی شد و اونی که بعدها وزیر خارجه ش شد.( اونی که وزیر دارایی شد، اسمش علوی بود. اصلش هم ایرانی بود، و اون شخص دیگر که بعد وزیر خارجه شون شد) من به اونها رو می کنم، بریم بالا، این دو تا رو یعنی سفیر کویت رو و اون واسطه اصلی رو تعارف نمی کنم بیان بالا. بنابراین شما این پایین می مونی، با اینها صحبت می کنی، چایی می خورید، قهوه می خورید، گردش می کنید. اینها رو من توی مذاکرات راه نمی دم و همین کار هم کردیم. بعد از معرفی، من بحرینیها رو هدایت کردم به طبقه بالا که آماده کرده بودیم برای مذاکرات و از سفیر خودمون هم خواهش کردم که از این آقایون پذیرایی کن تا ما بیاییم. ما رفتیم بالا و مذاکرات مفصلی کردیم که البته قبل از اینکه برسم به این مذاکرات، یک مسأله مهم دیگری راجع به حل مسأله بحرین بایستی طرح بکنم، ولی متأسفانه وقت ما داره کم میشه، برای اینکه من وعده ای دارم.

و اون مسأله مهم عبارت از این بود که بعد از مدتها فکر، وقتی من اعلیحضرت رو اینطور مصمم دیدم و وقتی اعلیحضرت شبیه همین افکار خودش رو در یک مصاحبه مطبوعاتی گفت که من به زور نمی خوام یک جایی رو غصب کنم، اگه مردم می خوان، خودشون بیان جلو، اونوقت یه چیزیه، ولی به زور نظامی نمی خوام یک جایی رو بگیرم، این رو در هندوستان، این مصاحبه مطبوعاتی را کردند. من به فکرم رسید که به اعلیحضرت عرض کنم که قربان خوب حالا که اعلیحضرت این تصمیم را دارید، باید به طرز آبرومندی این کار عملی بشه. مبادا اسم اعلیحضرت یک روزی لکه دار بشه. باز هم عرض می کنم قاجاریه حاضر به این کار نشد. گفت: مثلاً چکار بکنیم؟ گفتم: باید فکر کنیم که یک مرجع دیگری، یکی از سازمان ملل مثلاً .. این فکر همینجوری به نظرم اومد. تا من اسم سازمان ملل رو گفتم، اعلیحضرت اظهار کرد خیلی فکر خوبیه! همین رو بچسبیم. همین رو بچسبیم و راجع به این مطالعه بکنیم. که اصلاً قضیه رو بذاریم به عهده سازمان ملل متحد، هرچی اون نظر می ده و هر چی اون رأی می ده. بنده آمدم و یک مقداری در این موضوع فکر کردم. و از تهران آمدم که به قرار قبلی که گذاشته بودم با پروفسور رولند (دیدار کنم). هانری رولند که از دوستان مصدق بود و وکیل ایران در لاهه بود و ازکسانی بود که خیلی به مصدق احترام داشت. اعلیحضرت هم ازش خوشش نمیامد. ولی اینجا دیگه مسأله مملکت بود. خوش اومدن و خوش نیومدن تو کار نبود. وقتی من اسم رولند رو بردم، اعلیحضرت حرفی نزد. من با رولن قرار گذاشتم و آمدم به دیدن رولن در بروکسل و مسأله را براش عنوان کردم. که ما یک راه حقوقی می خواهیم از مجرای سازمان ملل که او دخالت کنه و هر جور تصمیمی هست اون بگیره و بذاریم به عهده او. من خیال می کنم که بقیه صحبتامون را باید بذاریم برای یک جلسه دیگه.

[1] اصل نوار صوتی مصاحبه از اینجا در دسترس است:


[2] پروژهٔ تاریخ شفاهی ایران نام برنامه‌ای برای مصاحبه با عده‌ای از ایرانیانی است که در تاریخ معاصر نقشی داشته‌اند. این برنامه به ابتکار حبیب لاجوردی در دانشگاه هاروارد انجام گرفت. مصاحبه‌ها عمدتا توسط دکتر حبیب لاجوردی و دیگر همکاران او انجام شده‌است. در مجموع با ۱۳۴ نفر مصاحبه شده‌است. هدف این طرح جمع اوری و نگهداری خاطرات افرادی بود که در رویدادهای سیاسی و تصمیمات مهم ایران نقش داشتند و هدف اصلی کار تاریخ سیاسی قرار گرفت زیرا که طرح با محدودیت مالی مواجه بود. هزینه مالی این طرح که طی ۱۴ سال انجام پذیرفت در حدود ۷۵۰۰۰۰ دلار امریکا بود

محاوره جلادان و آمرین جنایات دهه شصت و کشتار سراسری زندانیان سیاسی در تابستان 67



محاوره جلادان و آمرین جنایات دهه شصت و کشتار سراسری زندانیان سیاسی در تابستان 67

به چهارمین گردهمائی سراسری زندانیان سیاسی  - گوتنبرگ سوئد
هر یک از این واژه های جلادان در پس اش مفهومی خوابیده بود. مفهومی که جان صدها و هزاران مرد و زن برگزیده کشورمان را گرفته است. ادبیات آمران و عاملان این جنایات نیز مختصات خود را داشته است. فرهنگشان نیز نتیجه افکار جنایتکارانه شان بوده است. شمشیر و طناب ابزارشان بود و آیات و فتواهای رهبرانشان مرحم وجدان نا داشته شان در خونریزی و جان ستاندن از بهترین فرزندان این خاک و بوم بود. نقابشان اما برای پنهان نگاه داشتن عرق شرم آنان بود.
خون می چکد هنوز از سر انگشتان آمران و مجریان قتلعام زندانیان سیاسی در دهه 60 و تابستان 1367 و این خون دامن گیر هنوز تازه است و تا استبداد باقی است تازه خواهد ماند.
یادشان گرامی و سرخ
گردآوری : بهروز سورن

مجموعه ای از محاوره های زندانبانان و مسئولین قتل عام دهه شصت
گزارشگران



آیت الله موسوی اردبیلی در یک برنامه رادیوئی:
پرسش هائی مطرح شده که چرا این افراد اعدام نشده اند.همگی باید اعدام شوند. دیگر نباید آنان را در دادگاه محاکمه کنیم و یا سرگرم پرونده های این محکومان باشیم.




زندانبان:
توچطور زنده موندی ؟!
 و میگفت : این ِسری خودم شخصاٌ طنابو میندازم گردنت



سید محمد موسوی خوئینی ها: «ما از بالا رفتن آمار اعدام‌ها واهمه‌ای نداریم»۲۰ دیماه ۱۳۶۷


علی اکبر ولایتی، وزیر خارجه :
«در این کشور کسانی که (اقدام به مبارزه‌ی مسلحانه می‌کنند) باید کشته شوند و این قانون است... زندانیانی که در این ماه‌های اخیر اعدام شده‌اند مجاهدین خلق بوده‌اند که سعی داشتند به داخل ایران پیشروی کنند. سایر اعدام شدگان نیز به قتل‌ شخصیت‌های سیاسی اعتراف کرده بودند.»
روزنامه فرانسوی لوپوئن ۱۷ بهمن


لاجوردی: کسی زنده از اینجا بیرون نمی رود الان زمان شاه نیست


زندانبان: بگذار امام فتوی دهد آنوقت خواهید دید چه به روزتان می آوریم  خودتان از کرده تان پشیمان خواهید شد.

هاشمی رفسنجانی: باید سرکوب کنیم. این حالت وحشت باید برای انسانهای خائن و ناصالح باشد. روزنامه رسالت 13 آذر سال 1367


«این را به حسینه ببرید. اونو شلاقش بزنید»



«به نفع تان است که دست از پا خطا نکنید»

«دستور از بالاست»
کاری می کنیم که دیگر نیاز به دارو و درمان نداشته باشد.

بلند شو خبیث, ویزایت صادر شد.

کاری می کنیم که در گه غرق شوید

لگد آخر را خودم به سینه ات خواهم زد ( منظور هل دادن از روی صندلی اعدام )

« کسانی که اسامی آنها خواند شد، چشم بند بزنند و بیرون بیایند»

همه تان را جمع می‌کنیم یک گوشه و یک نارنجک می‌اندازیم بین تان

آخه بعضي ها وقتي مي خورن روان نويس مي شن


دندان روى جگر بگذاريد كافرها, صبر كنيد, خودتان مى فهميد


اینها جاسوس بودند ... اینها ساعتی دیگر اعدام خواهند شد .... عبرت بگیرید



"لشگری: همه کسانى را که با ما همکارى نکردند دار زديم. دوستانتان را کشتيم، شما را هم مى کشيم. آنهايى را که گردنشان کلفت بود کشيديم تا گردنشان نازک شد."

" زندان نياز به خانه تکاني دارد " ! و واي به وقتي که حضرت امام تکليف ما و شما خبيث ها را روشن نمايند




آنجه در زندانها در اختيار ماست عناصری از بدنه و گردن ِ ضد ِ انقلاب است ، بايد گردن را بزنيم تا رابطه َسر و بدنه ( جامعه ) قطع شود پس در يک کلام قطع گردنها يعنی قطع شاهرگ ِ ارتباطي ، ما بايد زندانيانی که نقش گردن را بازی مي کنند و عامل ِ وصل َسر و بدنه هستند ، تعئين ِ تکليف کنيم ، َسر و " َسران " ! که جای خود دارند
اين عين ِ ُجمله رفسنجاني ست که گفته بود اين ِگره جز با دست مبارک حضرت امام باز نميشود


تکاندهنده



زندانبان: اگر میدانستی مرتد بودن یعنی چه خیلی بنفعت بود
9 شهریور سال 67 در صف منتظران بیدادگاه





ناصری به زندانیان: حرامزادهای مادر قحبه! شما همه تان دروغگو هستید



اینها بفکر چائی اند بفکر جانتان باشید

در هنگام اعدام زندانیان پنج جلاد که سرهایشان را تراشیده بودند, می آمدند و می گفتند: پنج جانباز  بیاید!



ناصریان درایام کشتار زندانیان سیاسی در سال 67: خمینی عزیزم بگو تا خون بریزم



حاج داوود لشگری: ما هرگز به شما حرامزاده ها اجازه نمی دهیم به کلاس های درس نزدیک بشوید

حاج داوود لشگری: وصیت نامه ها یادتان نرود, نترسید وصیت کنید!




در برنامه تلویزیونی: اون اکیپی که خمینی فتوی داد یکی شان خود اردبیلی بود که جزو اون گروه بود و رئیس قوه قضاییه بود. او تقاضای اعلام فتوی کرد. خودش آمد توی تلویزیون و توی آبان 67 رسما اعلام کرد و گفت توی زندان اوین اعتصاب غذا کردند شورش کردند زندان را آتش زدند و قصد کشتن پاسداران ما را داشتند و من شخصا در مورد این حرکت ضد انقلاب از امام فتوی گرفتم.

این بار که هیات به مشهد بیاید،‌ شما را هم به درک واصل خواهد کرد



هنوز پیرو خط امام – نخست وزیر هشت ساله دهه شصت
میر حسین موسوی در ماه آذر سال 1367 در پاسخ به سازمان عفو بین الملل گفت:
 زندانیان قصد طغیان و شورش داشته اند ما باید توطئه را نابود می کردیم در این زمینه هیچ بخششی نداریم



پس از اعدام ها:
به خانواده اسيران غالبا گفته ميشد " به شما تبريک ميگوئيم ! چون لکه ننگی را از دامان شما پاک کرديم ! "



لاجوردی مرداد 61: اگر تا دو ماه دیگر سر کار ماندم کاری میکنم که  که به چشم همه شما اشک بیاید
خاطرات رحمان درکشیده




در یکی از روزهای مهرماه، صبح‌هنگام بود که ناصریان به همراه چند پاسدار به بند آمده و همه‌ی افراد را به حضور در حسینیه‌ی بند فراخواندند. ناصریان شروع به تهدید کرده و در خلال صحبت‌هایش گفت: گذشت دورانی که در آن اعتصاب و حرکت‌های اعتراضی در زندان انجام می‌گرفت. و تا آن‌جا پیش رفت که تهدید کرد: حتا باید سبیل‌هایتان را نیز کوتاه کنید! و تأکید کرد: خط برخورد ما عوض شده است و کوچکترین حرکتی را در نطفه سرکوب خواهیم کرد.



جای دیگر:
"امام" حکم اعدام همه شما را داده و هنوز امضای "امام" خشک نشده است. هر موقع که بخواهیم می‌توانیم دوباره حکم را اجرا کنیم. او همچنین اضافه کرد که آن اوایل که ما شما را دستگیر کردیم، خیلی‌هایتان هیچ کاره بودید. ما به شما حکم‌های "کیلویی"، ۱۰، ۱۵، ۲۰ سال دادیم برای این‌که نمی‌دانستیم فردا چه می‌شود. هدف ما این بود که شما در زندان بمانید تا ما بتوانیم ضد‌انقلاب را از بین برده و شما را تعیین تکلیف کنیم.
هیئت آمد، دوستانتان را به "درک" واصل کردیم. شما در این میان مانده‌اید. اگر نظر من باشد باید همه‌ی شما را به "درک" واصل می‌کردیم؛ برای این ‌که در این هفت سال مار خورده و افعی شده‌اید و برای نظام خطرناک هستید. در خاتمه هم تأکید کرد فعلاً در زندان می‌مانید تا تعیین تکلیف شوید.


جای دیگر:
او در مقابل سوال بچه‌ها که پرسیده بودند: آخر به چه جرمی می‌خواهی ما را اعدام کنی؟ خندیده بود و اذعان داشته بود: مگر دوستان‌تان را که اعدام کردیم، جرمی مرتکب شده بودند؟

ایرج مصداقی







"باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد"، مسعود نقره كار
سبعانه ترین فتوی فقیهانه در تابستان سال ٦٧ ثبت تاریخ شد. این سند و دیگر اسناد نشان دهنده ی نقش آمریت آیت الله خمینی در پنج کشتار ازکشتارهای شش گانه ی دگراندیشان و مخالفان سیاسی و عقیدتی حکومت اسلامی، بخشی از پرونده ی مفتوح این فقیه و مفتی ست.
آیت الله خمینی ، بنیانگذار حکومت اسلامی در ایران، آمرو مسؤل کشتار دگراندیشان و مخالفان سیاسی و عقیدتی حکومت اسلامی ست ، فقیه و مفتی ای که  با خدعه به قدرت رسید و با  رعب و کشتار قدرت و حیات حکومت اش را حفظ کرد.  آیت الله خمینی  از همان آغاز زمامداری سیاسی فرمان کشتار دگراندیشان و مخالفان سیاسی و عقیدتی صادر و تکلیف شرعی اش را آغاز کرد. کشتار رسمی و حکومتی دگراندیشان و مخالفان این موجود و حکومت اش از پشت بام مدرسه ای که مقر حکومتی اش بود آغاز شد  وبه دستور او به کردستان و گنبد و بندر انزلی و سایر مناطق ایران گسترانیده شد. در کنار شاهدان زنده ، اسناد بسیاری در رابطه با نقش آمریت او برای ریختن خون و قتال بیشتر وجود دارد. در این نخستین کشتار از دگراندیشان و مخالفان سیاسی و عقیدتی  اما حضور روحانی روان پریشی چون صادق خلخالی خبرها و نگاه های پیرامون این کشتار را به سوی  حاکم شرع خمینی کشانده بود.  
همین ویژگی نیز در رابطه با کشتار دگراندیشان و مخالفان حکومت اسلامی در خارج از مرزهای جغرافیایی کشور وجود داشت . فرمان  آیت الله خمینی  به شکل یک حکم حکومتی از دهان صادق خلخالی بیرون  ریخت  و خلخالی  در سال 1358 لیستی از مخالفان حکومت که می بایست در خارج از کشور ترور می شدند، صادر کرد.  سپس تر هاشمی رفسنجانی، ولایتی ، فلاحیان، سعید امامی و... راه  قاضی القضات روان پریش و جنایتکار را ادامه دادند.
 
درکشتار سال 60- به عنوان  نماد یکی از ضد بشری ترین نوع رفتار با دگراندیشان و مخالفان سیاسی و عقیدتی و کشتار سبعانه ی آنان-  آیت الله خمینی آشکارا نقش آمریت داشت . او بارها  جنایت  های هولناک آن سال را تایید کرد و خواستار ریختن خون بیشتر شد، اما موجوداتی چون اسدالله لاجوردی و آیت الله گیلانی نام هایی شدند که روی نام و نقش خمینی  سایه  انداختند. در این کشتار  نیزجلادان  نام آوران میدان  و صحنه گردان جلوه کردند.
قتل های زنجیره ای با قتل دکتر کاظم سامی آغاز شد. محبوبیت سیاسی و فرهنگی دکتر سامی , و نزدیکی اش  با آیت الله منتظری سبب ساز قتل فجیع او شدند. فتاوی آیت الله ها ، به ویژه فتوی و تاییدیه آیت الله خمینی- که در حال موت خون بیشتری جلوی چشم های  اش را گرفته بود- مجوز این قتل و طرح " تک زنی" دگراندیشان و روشنفکران سیاسی و فرهنگی ، و مخالفان حکومت اسلامی  بودند .
در کشتارفعالان و هواداران جنبش سبز اگر چه  آیت الله خمینی  ای در کار نبود اما دست آموز اش آیت الله خامنه ای  نقش آن میت بازی کرد و با پیش بردن خط او در رابطه با کشتار دگراندیشان و مخالفان سیاسی و عقیدتی حکومت اسلامی نشان داد که  پیرو واقعی راه امام راحل اش است.
اثر انگشت و فکر آیت الله خمینی را در کشتار هایی که گروه های فشار و کشتار حکومت اسلامی ( امثال  شاهین انفلاب، قنات، شیت، فداییان اسلام ناب محمدی و....)  مرتکب شده اند، و نیز کشتار قربانیان ستمگری ها و بی عدالتی های قضایی، اقتصادی و اجتماعی می توان دید.
 
در این میانه اما کشتار بزرگ تابستان سال 67  نقش این فقیه و مفتی  و اسلام فقاهتی اش را عریان پیشاروی  نه فقط مردم میهنمان که جهانیان قرار داده است. در تاریخ میهنمان فتاوی بسیاری از سوی  مغان و هیربدان و فقیهان و مفتی یان، به بهانه های رنگارنگ  در رابطه با کشتار دگراندیشان و مخالفان سیاسی و عقیدتی شان صادر شده است. تردیدی نیست که  فتوای تابستان سال 67  آیت الله خمینی به عنوان یکی ازبهیمی ترین ،هولناک ترین و شرم آورترین  فتاوی به آن فتاوی الصاق شده است. تابستان سال 67 آیت الله خمینی  با مکتوب کردن فتوی کشتار زندانیان سیاسی و عقیدتی ،سبعیت نمونه واری ثبت تاریخ بشری کرد.
پرونده آیت الله خمینی  که حداقل در پنج کشتار از کشتارهای  شش گانه ی دگراندیشان و مخالفان سیاسی و عقیدتی حکومت اسلامی نقش آمرو مفتی ایفا کرد، زخم باز ِ پیکره ی انسان و انسانیت است.
در سالگشت کشتار سال 67 بار دیگر فتوی آیت الله خمینی را بخوانیم تا دریابیم هنوز پس از 23 سال، غثیان  نخستین واکنش به چرک وجنون و جنایت جاری بر این فتوی ست.

بسم الله الرحمن الرحیم
از آنجا که منافقین خائن به هیچ وجه به اسلام معتقد نبوده و هر چه میگویند از روی حیله و نفاق آنهاست و به اقرار سران آنها از اسلام ارتداد پیدا کرده اند، و با توجه به محارب بودن آنها و جنگهای کلاسیک آنها در شمال و غرب و جنوب کشور با همکاریهای حزب بعث عراق و نیز جاسوسی آنان برای صدام علیه ملت مسلمان ما، و با توجه به ارتباط آنان با استکبار جهانی و ضربات ناجوانمردانه آنان از ابتدای تشکیل نظام جمهوری اسلامی تاکنون، کسانی که در زندانهای سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و میکنند محارب و محکوم به اعدام میباشند و تشخیص موضوع نیز در تهران با رای اکثریت آقایان حجه الاسلام نیری دامت افاضاته (قاضی شرع) و جناب آقای اشراقی (دادستان تهران) و نماینده ای از وزارت اطلاعات می باشد، اگر چه احتیاط در اجماع است، و همین طور در زندان های مراکز استان کشور رای اکثریت آقایان قاضی شرع، دادستان انقلاب و یا دادیار و نماینده وزارت اطلاعات لازم الاتباع میباشد، رحم بر محاربین ساده اندیشی است، قاطعیت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول تردیدناپذیر نظام اسلامی است، امیدوارم با خشم و کینه انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام رضایت خداوند متعال را جلب نمائید. آقایانی که تشخیص موضوع به عهده آنان است وسوسه و شک و تردید نکنند و سعی کنند [اشداء علی الکفار] باشند. تردید در مسایل قضایی اسلام انقلابی نادیده گرفتن خون پاک و مطهر شهدا میباشد. والسلام.
روح الله موسوی الخمینی

این نامه تاریخ ندارد اما  پشت  آن احمد خمینی از روح الله خمینی سؤال کرده است:

بسمه تعالی
پدر بزرگوار حضرت اما مد ظله العالی
پس از عرض سلام، آیت الله موسوی اردبیلی در مورد حکم اخیر حضرتعالی درباره منافقین ابهاماتی داشته اند که تلفنی در سه سؤال مطرح کردند:
1 –
آیا این حکم مربوط به آنهاست که در زندان ها بوده اند و محاکمه شده اند و محکوم به اعدام گشته اند ولی تغییر موضع نداده اند و هنوز هم حکم در مورد آن ها اجرا نشده است، یا آنهایی که حتی محاکمه هم نشده اند، محکوم به اعدامند؟
2 –
آیا منافقین که محکوم به زندان محدود شده اند و مقداری از زندانشان را هم کشیده اند ولی بر سر موضع نفاق میباشند محکوم به اعدام میباشند؟
3 –
در مورد رسیدگی به وضع منافقین آیا پرونده های منافقینی که در شهرستانهایی که خود استقلال قضایی دارند و تابع مرکز استان نیستند باید به مرکز استان ارسال گردد یا خود میتوانند مستقلاً عمل کنند؟

و این پاسخ روح الله خمینی به پسرش است :

بسمه تعالی
در تمام موارد فوق هر کسی در هر مرحله اگر بر سر نفاق باشد حکمش اعدام است. سریعاً دشمنان اسلام را نابود کنید. در مورد رسیدگی به وضع پرونده ها در هر صورت که حکم سریعتر انجام گردد همان مورد نظر است.
روح الله الموسوی الخمینی "

*********
زیر نویس:
*  
از شعر" آخر بازی"  سروده ی احمد شاملو

"
باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد
که مادران سیاه پوش
داغداران زیباترین فرزندان آفتاب و باد
هنوز از سجاده ها
سر بر نگرفته اند "

http://www.youtube.com/watch?v=zY6ReiW6kwU



خاطرات محمد ... سایت دیدگاه
گزارش دیدار با گالیندوپل
ایرج مصداقی
سایت گفتگوهای زندان
سایت آذربایجان
گویا نیوز
سایت صدای مردم
بنیاد برومند
بیداران
خاطرات رحمان درکشیده
گزارشگران


تصویری از یک جنایتکار در زندان



محمدعلی محمدی : شغل ما زندانبانی است . شغلی که باید در آن ایثار کرد


یزدان پناه – عضو سپاه و زندانبان بند 4 زندان عادل آباد شیراز

تنی چند از مسئولین و بازجوهای اوین در کنار کیانوری




اسامی ۳۸۹ نفر از عوامل اعدامهای دهه شصت و قتل های زنجیره ای