۱۳۹۶ خرداد ۹, سه‌شنبه

فریبرز رئیس دانا!به صحنه کشاندنِ ابراهیم رییسی را نشان از خواست واقعی و برنامه ریزی بخشی از بدنه نظام برای

فریبرز رئیس دانا

رخی به صحنه کشاندنِ ابراهیم رییسی را نشان از خواست واقعی و برنامه ریزی بخشی از بدنه نظام برای ریاست جمهوری وی دانسته و عده ی به راه انداختنِ سیرکِ مضحکِ بد و بدتر را به دلیلِ نیاز حکومت برای کشاندنِ مردم پای صندوق های رای و مشروعیت بخشی به رژیم می دانند. اما به نظر من واقعیت چیزی دیگری است. من به وجود دو دستگی عمیق و حضور واقعی بخش های تندرو، میانه رو و اصلاح طلب در رژیم اسلامی ایران باور ندارم و برایم روشن است که خواست و هدف مشترک همه اعضای و وابستگان ریز و درشت رژیم یک چیز، یعنی "حفظ نظام" بوده و معتقدم به صحنه آمدن رییسی در مقابل روحانی نه خواست یک طیف در برابر دیگری، بلکه برنامه ریزی کلیت نظام است. هم چنین به اعتقاد من در این رژیم حتی از میان کاندیداهای کاملا" خودی و فیلتر شده، به هیچ وجه کسی با رای مردم انتخاب نشده و در نهایت هر نامی لازم باشد از صندوق بیرون خواهد آمد. هم چنین برنامه های هر رییس جمهور و دولت متبوعش نه بر اساس نگاه شخصی یا حزبی، و نه بر پایه خواسته ها و منافع مردم، بلکه بر اساس برنامه ها و منافع کلی نظام و معادلات مهم جهانی و منطقه ای ست. بدین معنی که در صورت لزوم ممکن هست زمانی کسی مثل ابراهیم رییسی هم چون محمد خاتمی، و کسی مثل حسن روحانی روزی مانند محمود احمدی نژاد عمل کند. امری که نمونه هایش را بارها به عینه دیده ایم. به علاوه من معتقد نیستم که نظام نیاز چندانی به ارایه آمارِ واقعی مشارکتِ بالا جهت مشروعیت بخشی به خود داشته باشد، چرا که حتی در صورت مشارکت تنها ده میلیون نفر به راحتی می تواند با اعلامِ حضور پرشورِ چهل میلیونی و پخش تصاویر دستچین شده از صف های طولانی در حوزه های انتخابی خاص، مشروعیت موهومی خود را به نمایش بگذارد. به عقیده من در مجموع رای دادن یا ندادنِ مردم در انتخاب مسولینِ مهم یا پیاده سازی برنامه های کوتاه، میان و بلند مدت حکومت تاثیر به سزایی نداشته و مشارکت یا عدم مشارکت شهروندان نیز مستقیما" برای سیستم اهمیت چندانی ندارد. پس چرا رژیم تلاش می کند تنورِ موهومی انتخابات را داغ کرده و مثلا" با ترساندن عده ای از ریاست جمهوری رییسی، مردم را به رای دادن ترغیب کند؟ به نظر من پاسخِ این پرسش در روانشناسی جمعی، مدیریت اجتماعی، تجارب سیاسی و آینده نگری نظام نهفته است. رژیم چند هدف مهم و عمده را دنبال می کند: ۱. تقلیل دموکراسی به انتخابات و صندوق رای؛ بدین ترتیب که توده ی مردم بیش از پیش فراموش کنند که پیش شرطِ دموکراسی، وجود و آزادی احزاب، نهادها، سندیکاها، انجمن ها و غیره است و در نهایت مردم سالاری را تنها در صندوقِ رایی جستجو کنند که کاملا" در اختیار سیستم است. ۲. ایجاد چند دستگی و شکاف میان ناراضیان و مخالفان؛ بدین شکل که ناراضیان از سیستم به دو دسته حامیان روحانی از روی ناچاری رای سلبی ها و تحریمی ها امتناعی ها تبدیل شده و اینان به جای اعتراض به حکومت و خطر آفرینی، به جان یکدیگر بیافتند. ۳. القای توهم مشارکت مدنی و داشتن حق تعیین سرنوشت، به مردم؛ در حالی که در حقیقت که با فیلتر شورای نگهبان هیچ گزینه واقعی در کار نیست و از طرف دیگر زندان ها و قبرستان ها پر شده اند از مخالفان و معترضان. ۴. تبدیل حس ترس و ناامیدی مردم به افساری برای رام کردن آن ها؛ همان طور که یک مادر فرزندش را از تاریکی و لولو می ترساند تا او را ساکت کند. ۵. القاء توهم امید، تخلیه انرژی و منحرف کردن اذهان؛ درست زمانی که مردمْ جان به لب شده و از فرط فقر، بیچارگی، سرکوب و ناامیدی به مرز عصیان و انفجار رسیده اند، یک مَفَرِ خیالی برای تخلیه فشار باز کرده، به بهترین شکل تلاش می کنند آتش زیر خاکستر را خاموش نگه دارند. ۶. بیمه کردن رژیم برای بعد از انتخابات؛ بدین صورت که اگر قصد به قدرت رساندن رییسی را دارند، بعد از نمایش انتخابات، مردم چند پاره و سرخورده شده و به جای رژیم یکدیگر را مقصر هر وضعیتی بدانند. بلعکس در صورت انتصاب مجدد روحانی که بسیار محتمل تر هست به حامیانش و رای سلبی ها توهم پیروزی القاء شده و اینان چنان از این اتفاق فرخنده سرمست شوند که حتی اگر این رییس جمهور محبوب! همچنان به وعده هایش عمل نکند، همه از به قدرت نرسیدن رییسی راضی بوده و کوچک ترین مخالفتی ابراز نشود.

پاسخی به ادعاهای محسن آرمین بازجو و شکنجه‌گر سابق و «اصلاح‌طلب» کنونی
ایرج مصداقی

هفته‌ی گذشته مقاله‌ی «سو‌ءاستفاده از نام و یاد جاودانه‌ها ممنوع (به یاد حسن جهان  آرا)» به قلم من انتشار یافت.
 
 
 در این مقاله یک بار دیگر به رنجی که مادر جهان‌آرا کشیده بود اشاره کردم. همچنین روی این مسئله تأکید کردم که مادر تا دم مرگ از محل دفن جگرگوشه‌اش که دانشجوی رشته‌ی پزشکی بود خبر نداشت. و در همان مقاله اشاره کردم که خانواده‌ی محسن آرمین نیز از محل دفن فرزندشان محمود که توسط برادرش محسن شکنجه شده بود، خبر ندارد.
محسن آرمین در پاسخ به نوشته‌ام کوشید با فریبکاری موضوع را دور بزند و به انکار نوشته‌ام بپردازد. از بازجو و شکنجه‌گری همچون محسن آرمین غیر از این انتظاری نیست. او در  پاسخ به نوشته‌ی من مدعی شده است:‌
«آقای ایرج مصداقی که به هر بهانه ای احوال اصلاح طلبان را می پرسند، و از طرح هیچ اتهام و دروغی علیه ایشان ابایی ندارند این بار طی یادداشتی در وبسایت خبرنامه گویا در باره مرحوم حسن جهان آراء مطابق معمول  بی هیچ ربط و رابطه‌ای مرحوم هاشمی رفسنجانی و خاتمی و روحانی را نواخته‌ چنین افاضه فرموده‌اند: « حالا خبر می‌دهند رفسنجانی در خاطراتش گفته است که پدر حسن جهان‌آرا از من خواست برای آزادی فرزندش کاری کنم و نتوانستم. نه رفسنجانی و نه خاتمی و نه روحانی و نه ... نه تنها وقتی حسن زنده بودند کاری نکردند بلکه بعد از قتل بیرحمانه‌اش حاضر نشدند محل دفن «حسن» و «حسن‌«‌ها را به مادرانشان نشان دهند.» و بلافاصله در گریزی بی ربط تر مدعی شده‌اند:‌ «یادتان باشد هنوز محل دفن محمود آرمین که توسط برادرش محسن آرمین‌ نماینده «اصلاح‌طلب» مجلس شورای اسلامی شکنجه شد، معلوم نیست.»
 
 
چه چیزی در نوشته‌ی من بی‌ربط است؟ حسن جهان آرا اعدام نشده است؟ محل دفن‌اش مشخص شده است؟ آن‌چه بر مادرش رفت حقیقت ندارد؟‌ ادعایی که به نقل از رفسنجانی مطرح کردم صحت ندارد؟
 
هزاران زندانی به تصدیق آیت‌الله منتظری در قتل‌عام ۶۷ اعدام شدند و هاشمی رفسنجانی حاکم بلامنازع آن دوران بود؛ به ادعای محسن آرمین از او نباید حتی در مورد محل دفن قتل‌عام شدگان ۶۷ پرسید! اگر کسی چنین کرد «بی ربط و رابطه»‌ سؤال کرده و حضرات را «نواخته و «افاضه فرموده».
 
یادمان باشد هاشمی رفسنجانی مسئول مستقیم کشتار و سرکوب در دهه‌ی ۶۰ بود. در جای جای خاطرات‌اش می‌توان این موضوع را دنبال کرد. از شیر مرغ تا جان آدمیزاد او مسئول‌اش بوده و دخالت می‌کرده.
 
رفسنجانی در خاطرات تنظیم شده‌اش تأکید می‌کند با پیشنهاد آیت‌الله مهدوی کنی مبنی بر توقف اعدام‌ها در سال ۶۰ مخالفت کرده است، هاشمی رفسنجانی در نماز جمعه مهرماه ۶۰ به صراحت عنوان کرد «ترحم بر پلنگ تیزدندان ستمکاری بود بر گوسفندان» و خواهان کشتار هرچه بیشتر زندانیان سیاسی شد.
 
مسئولیت کشتار مجاهدین اسیر شده در جریان عملیات فروغ جاویدان بطور مستقیم با او بوده است.
عجیب است در قاموس این شکنجه‌گر پیشین و «اصلاح‌طلب کنونی»، رؤسای جمهوری نظام اسلامی، هیچ مسئولیتی در قبال کشتار هزاران زندانی حکم دار ندارند، آن‌ها هیچ‌ مسئولیتی در قبال خانواده‌های قتل‌عام شدگان هم ندارند.
توجه داشته باشید وزارت اطلاعات تحت مسئولیت رؤسای جمهوری (رفسنجانی، خاتمی و روحانی) مسئول مشخص کردن محل دفن قتل عام شدگان است و بهتر از هر ارگان دیگری از آن اطلاع دارد.
 
نکته‌ی بی‌ربط‌تری که در قاموس پاسدار سابق نوشته‌‌ام این است:‌
«یادتان باشد هنوز محل دفن محمود آرمین که توسط برادرش محسن آرمین‌ نماینده «اصلاح‌طلب» مجلس شورای اسلامی شکنجه شد، معلوم نیست.»
 
محسن آرمین با زرنگی‌ای که در مکتب آخوندی آموخته، موضوع را دور می‌زند و به چند سؤال پاسخ نمی‌دهد:
۱- آیا برادرش محمود دستگیر و اعدام شده است یا نه؟
۲- آیا محل دفن برادرش محمود مشخص شده یا نه؟ اگر نه چرا؟ چه کسی مسئول  است؟
۳- آیا صحبت کردن در مورد برادرش محمود در خانه و خانواده‌ خودش تابو بوده یا نه؟
۴- تاریخ دقیق اعدام برادرش چه زمانی بوده است؟‌
۵- آیا محسن آرمین در مورد مشخص شدن محل دفن برادرش پیگیری کرده یا نه؟
آیا در مورد اعدام برادرش و مشخص نبودن محل دفن او نیز دروغ گفته‌ام؟ اثبات این موضوعات که نباید خیلی سخت باشد. پاسخ همه‌ی سؤالات را هم محسن آرمین دارد و نیاز نیست به شخص دیگری رجوع کند.
 
آرمین به جای پاسخگویی، با حقه‌بازی خبر خبرگزاری فارس را پیش کشیده و مدعی می‌شود:‌
 
«کمتر از یک ماه پیش خبرگزاری فارس وابسته به سپاه پاسداران بنده را به عنوان یکی از مدیران زندان اوین در سال ۶۷ و از عاملان کشتار آن سال معرفی کرد. به رغم این که معمولاً به این گونه اتهامات رسوا پاسخ نمی‌دهم با توجه به این که مطلب مذکور در ایام انتخابات منتشر شده بود سنت شکنی کرده در تکذیب آن نوشتم که بنده اساساً هیچگاه مسئولیتی در زندان اوین و یا نهادهای امنیتی مانند وزارت اطلاعات نداشته‌ام و اساساً در آن سال در ایران نبودم. عجیب آنکه اگر هم سابقه امنیتی هم پیدا نکنند دست بردار نیستند و از سابقه خدمت در وزارت ارشاد هم چیزی در این حد می‌سازند»
این موضوع چه ربطی به نوشته‌ی من دارد؟‌ آیا من چنین ادعایی کرده‌ام؟
 
آیا من نوشتم که او مسئولیتی در زندان اوین در سال ۱۳۶۷ و یا نهادهای امنیتی مانند وزارت اطلاعات داشته است؟
اطلاعات سپاه پاسداران که توسط اعضای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی اداره می‌شد در سال‌های ۶۰ تا ۶۲ مسئولیت ۲۰۹ اوین را به عهده داشت و بسیاری از اعضای آن فی سبیل‌الله به شکنجه و آزار و اذیت زندانیان و بازجویی از آن‌ها می‌پرداختند.
 
تأکید می‌کنم محسن آرمین نه رئیس زندان اوین بود و نه در جریان کشتار ۶۷ در ایران بود. اما او شکنجه‌گر ۲۰۹ اوین در سال ۶۰ بود. به گفتگوی نشریه امنیتی «رمز عبور»  با حسین فدایی یکی از بنیانگذاران سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در سال ۶۰ توجه کنید:‌
 
«در شورای هماهنگی سازمان(شورای اجرایی) من در رابطه با مجاهدين خلق پيشنهاد كردم ظرفيت نيروهای سازمان مجاهدين انقلاب را براي مقابله با منافقين بگذاريم بعضي‌ها مثل آقاي صادق نوروزي زياد موافق نبودند. او مي‌گفت ممكن است سازمان متلاشي شود اما بالاخره سازمان تصمیمات خوبی گرفت و همکاری‏های زیادی با سپاه  و دادستانی انجام داد. اداره بخش اصلي بند ۲۰۹ زندان كه بند منافقين بود زيرنظر دادستاني و سپاه بود و كارهاي اصلي را بچه‌هاي سازمان بر عهده داشتند من و آقاي آرمين و آقاي ذوالقدر و ديگر بچه‌ها با هم بوديم. افراد ديگري هم دورادور در جريان بودند. آقاي تاج زاده به صورت غيرمستقيم و از دور نقش داشت. آقاي بهزاد نبوي هم بود.

سوال: آقاي نبوي بازجو بود؟
فدایی: خير. 
سوال: آرمين و تاج زاده بازجو بودند؟
فدایی: بله اینها بودند آقاي علي بيگي هم بود.
سوال: آغاجري، صادق نوروزي، سلامتي بازجو بودند؟

فدایی: از همه گروه‌هاي سازمان به طور غيرمستقيم يا مستقيم با اينكار درگير بودند.»
 
 
محسن آرمین اگر راست می‌گوید گفته‌های یکی از بنیانگذاران و اعضای هیأت اجرایی سازمانی که خودش به آن تعلق داشت را تکذیب کند. نزدیک به یک دهه از این گفتگو می‌گذرد آیا فرصت کافی برای این کار نداشته یا صلاح ندیده سر داستان را باز کند تا مبادا حسین فدایی ناگفته‌های دیگری را نیز بیان کند.
 
محسن آرمین در ادامه، در پاسخ به من مدعی شده است:‌
«اما در باره دروغ و اتهام ایشان علیه خود چه بگویم؟ آیا مسخره نیست کسی به صدای بلند فریاد بزند برادرش را شکنجه نکرده است؟ مگر اساساً چنین چیزی ممکن است که نیازی به تکذیب داشته باشد. اساسا کدام نهاد امنیتی اجازه بازجویی و یا شکنجه وابستگان را به مأموران خود می‌دهد؟ عقل هم خوب چیزی است. به رغم این همه بنده دروغ و اتهام آقای مصداقی علیه خود را اکیداً تکذیب می‌کنم »
 
اتفاقاً بازجویی و شکنجه از بستگان در زندان اوین نه تنها مرسوم بود بلکه واجب بود. بازجویان و شکنجه‌گران برای نشان‌دادن عمق کینه‌ی خود به مخالفان و نشان دادن سرسپردگی‌شان به  نظام در این امر پیش‌قدم می‌شدند.
حق با آقای آرمین است. وی بازجوی رسمی برادرش نبود، اما در بازجویی و شکنجه‌ی وی به تصدیق محمود برادرش که بیرحمانه اعدام شده و نیست تا گفته‌هایش را تکرار کند، شرکت داشت.
 
برای جلوگیری از اطاله‌ی کلام از ذکر مثال‌های متعدد در زمینه‌ی مورد ادعای آرمین خودداری می‌کنم و تنها به مورد خانم اعظم حاج‌حیدری به عنوان «مشت نمونه خروار» اشاره می‌کنم که پسرعمویش ابوالفضل حاج‌حیدری با نام مستعار حسنی رئیس زندان اوین در سال ۱۳۶۰ بود و برادرش محمد و دیگر پسرعمویش عزیز بازجو و شکنجه‌گر اوین بودند. وگرنه گفتنی در این مورد بسیار است.
 
اعظم حاج‌حیدری در مورد پسرعمویش ابوالفضل حاج حیدری که خواهرزاده‌ عسگر‌اولادی هم بود می‌نویسد:
 
 «روی برادر خودش، عزیز حاج‌حیدری و برادر بزرگتر من محمد حاج‌حیدری تأثیر و نفوذ داشت و آن‌ها را همراه خود به دادستانی و زندان اوین برد. ابوالفضل با نام حسنی چهره‌ی علنی زندان بود. اما عزیز و محمد از بازجو‌ها و شکنجه‌گرانی بودند که با اسم مستعار و نقاب بازجویی و شکنجه می‌کردند.
گاهی که مرا برای بازجویی می‌بردند، من می‌فهمیدم که بازجوی اصلی و آن که بالای سرم ایستاده، عزیز یا محمد است. چون از نوع سؤال‌ها مشخص بود که بازجو اطلاعات ریز خانوادگی دارد. یک بار برای این که مطمئن شوم، در موقعیتی که مناسب تشخیص دادم، چشمبندم را بالا زدم و به چشم خودم عزیز جنایتکار را دیدم، او هم مرا دید و من به خاطر بالا زدن چشم‌بند و دیدن او، یک هفته تمام شلاق خوردم و به سختی شکنجه شدم. »
 
(بهای انسان بودن، خاطرات زندان اعظم حاج حیدری، چاپ اول، زمستان ۸۳، انتشارات انجمن هما، صفحه‌های ۵۱ و ۵۲. )
 
اعظم حاج‌حیدری در مورد برادرش محمد می‌گوید:‌
 
«محمد قبل از روی کار آمدن خمینی مرید و مقلد او بود، ولی می‌توانم این را به جرأت بگویم که تا قبل از روی کار آمدن خمینی، او به هر حال یک ‌آدم عادی مثل بسیاری از آدم‌های اجتماع بود این خمینی و ایدئولوژی خمینی بود که او را به دیوی تبدیل کرد که از شکنجه و کشتن خواهر خودش نیز هیچ ابایی نداشته باشد.»
 
(منبع پیشین صفحه‌ی ۵۳)
 
اعظم حاج‌حیدری پس از تحمل شکنجه‌های هولناک، مدت‌ها در سلول‌های انفرادی گوهردشت و سپس ماه‌ها در قبر و قیامت قزلحصار که «قفس» هم نامید می‌شد، محبوس بود.
 
او همچنین می‌نویسد:‌
«در تمام مدت زندان که بیش از پنج سال و شش ماه بود، تقریباً از ملاقات محروم بودم. خواهر بزرگم مهین وقتی بعد از دو سال اسارت آزاد شد، برای گرفتن ملاقات با من و خواهر کوچکترم نجمه، چند سال بطور مستمر به زندان مراجعه می‌کرد و ساعت‌های متمادی پشت درهای زندان اوین و قزلحصار منتظر می‌ماند تا شاید بتواند یک بار با من و خواهرم که یکی از دو فرزندش را نیز در زندان به دنیا آورده بود، ملاقات کند. اما در تمام این مدت نه تنها حتی یک بار به او ملاقات ندادند، بلکه جواب درستی هم نمی‌دادند که ما در اوین هستیم یا قزلحصار؟ زنده هستیم یا مرده؟ و او را تعیین تکلیف نمی‌کردند. مهین سال‌ها در حالی که یکی از دو بچه‌ی نجمه را که فلج است، در آغوش داشت، در سرما و گرما به دنبال گرفتن ملاقات با ما بود. اما در تمام این مدت نه تنها هیچ پاسخی دریافت نمی‌کرد بلکه مرتب با تهدید و ارعاب پاسداران مواجه بود. تا این که سرانجام پس از پایان دوره‌ی قفس و به علت پیچیدن خبر آن در میان مردم، یک یا دوبار به او اجازه‌ی ملاقات با من و نجمه را دادند.»
 
(منبع پیشین صفحه‌های ۱۵۲ و ۱۵۳)
 
محسن آرمین که تجربه‌ی بازجویی و شکنجه‌گری دارد سپس به شیوه‌‌ی مرسوم دستگاه‌های امنیتی روی آورده و ضمن آن که در مورد گذشته‌ی من تشکیک می‌کند و با «حجب و حیا» مرا به نهادهای اطلاعاتی رژیم وابسته نشان می‌دهد، خشم خود را از اعدام نشدن من در کشتار ۶۷ نشان داده و با وقاحتی مثال‌زدنی می‌نویسد:‌
 
«اکنون نیز آقای مصداقی به عنوان کسی که به ضدیت با جمهوری اسلامی شهره است، دروغ و اتهامی مشابه را مطرح کرده است. من البته برخلاف ایشان که در اثارشان اندک شباهت یا قرینه‌ای را مبنای صدور داوری‌ها قطعی و احکام جزمی قرار می‌دهند و نام آن را تحقیق می‌گذارند، این شباهت و قرینه را نشانه ارتباط ایشان با نهادهای اطلاعاتی نمی‌گیرم و ایشان را به روابط پنهان با نهادهای امنیتی متهم نمی‌کنم. همچنان که از این ابهام می‌گذرم که اگر وابستگان به مجاهدین خلق و نیروهای چپ در سال ۶۷ در زندان اعدام شدند، ایشان که از سال ۶۰ تا هفتاد در ایران به اتهام هواداری سازمان مجاهدین خلق در زندان بوده‌اند چگونه زنده مانده و آزاد شده و به راحتی توانسته به خارج کشور مهاجرت کند؟»
 
در پاسخ به کسی که دست در خون بهترین فرزندان میهن‌مان دارد و از مسئولان جریان فاشیستی «مجاهدین انقلاب اسلامی» بوده و امروز نقاب «اصلاح‌طلبی» به چهره زده در مورد چگونگی زنده ماندنم در کشتار ۶۷ بایستی بگویم، به روزشمار قتل‌عام ۶۷ در کتاب خاطراتم مراجعه کند که در آن لحظه به لحظه‌ی این کشتار و ازجمله چگونگی زنده‌ماندنم را تشریح کرده‌ام.
 
البته او مانند دیگر رفقا و دوستان جنایتکارش که برنامه‌ریز کشتار ۶۷ بودند، همچنان باید از زنده ماندن من به خود بپیچد و به خاطر اشتباهی که مرتکب شدند خود را سرزنش کنند.
 
اما این که چگونه «به راحتی توانستم به خارج کشور مهاجرت کنم» بایستی بگویم، من به همراه همسرم که ۵ سال زندان بود و هنگام آزادی از زندان در «دوران طلایی امام»، ۳۸ کیلوگرم وزن داشت، از طریق کوه و به صورت قاچاق خارج شدیم.
همسرم تازه سزارین کرده بود و خونریزی داشت و فرزندم که زودتر از موعد به دنیا آمده بود ۲۰ روزه بود.
در ترکیه هم دستگیر شدیم و ماه‌ها در زندان آدانا بودیم. همسرم و پسرم نیز در شرایط سختی زندانی بودند. شرح آن در مطبوعات ترکیه همراه با عکس همسر و پسرم آمده است.  
 
حال که به سؤالات محسن آرمین در زمینه‌ی فوق پاسخ دادم، اگر جرأت دارد او نیز به سوالاتی که در مورد برادرش کردم پاسخ دهد.
 
نکته‌ی جالب توجه ادعای بعدی محسن آرمین بازجو و شکنجه‌گر ۲۰۹ اوین است. او ضمن اشاره به مقاله‌ی «ایرج مصداقی یک پدیده امنیتی یا یک معضل روانی ـ اجتماعی؟» که توسط رفقایش در دستگاه اطلاعاتی و امنیتی رژیم و با نام مستعار کیمیا خاوری «دکتر روان‌شناس بسیاری از زندانیان سیاسی!» به رشته‌ی تحریر درآمده و با همکاری کیانوش توکلی مسئول سایت «ایران گلوبال» انتشار یافته ،
 
 
به روانکاوی من پرداخته و می‌نویسد:
 
«من به این ابهام‌ها نمی‌پردازم چون گذشته آقای مصداقی برایم مهم نیست. به رغم این با توجه به کینه و نفرتی که در نوشته‌های آقای مصداقی هست می‌توانم درک کنم که به لحاظ روانشناسی کینه‌های شدید و هیستریک می تواند وسیله‌ای برای انتقام کشیدن فرد از گذشته خویش باشد.»
این شکنجه‌گر سابق و «اصلاح‌طلب» کنونی، صلاح ندیده به مطلب دیگری که از قضا دست پخت مشترک رفقایش در وزارت اطلاعات و  کیانوش توکلی و «فرقه‌ی صاحب‌مرده‌ی رجوی» است و عنوان «لاجوردی و ایرج مصداقی گوهر ارعاب و خشونت» را دارد و از قضا باز هم به قلم «کیمیا خاوری»‌ است، اشاره کند. در این‌جا لینک آن را مشاهده می‌کنید.
 
 
 
 
نام کیمیا خاوری روانشناس وزارت اطلاعات را در اینترنت و فضای مجازی جستجو کنید، او تنها دو نوشته علیه من دارد و بس.  
 
پیوستن محسن آرمین شکنجه‌‌گر دیروز را به ارکستر هماهنگ وزارت اطلاعات رژیم اسلامی و مدیریت سایت «ایران گلوبال» و «فرقه صاحب‌مرده‌ی رجوی»، تبریک می‌گویم. در و تخته به هم خوب جفت شده‌اند. 
 
 یک بار دیگر به محسن آرمین و مسئولان کشتار و شکنجه در دهه‌ی ۶۰ شمسی تأکید می‌کنم اگر زنده ماندیم و زنده ماندید، دیدارمان در «دادگاه جنایت علیه بشریت» و اگر چنین فرصتی دست نداد «تاریخ» قضاوت خود را کرده و می‌کند. همین که جرأت نمی‌کنید از نقش خود در کشتار دهه‌ی ۶۰ و جنایات صورت گرفته در اوین بگویید، بیانگر هراس شما از روبرو شدن با واقعیت است. شما خود بهتر از هر کس به زشتی جنایاتی که مرتکب شدید واقف‌اید.
 
ایرج مصداقی ۸ خرداد ۱۳۹۶
 
www.irajmesdaghi.com
 
حبیب‌الله آشوری و رنج‌هایش
شهر خالی‌ست ز عشاق... 

طایر دولت اگر باز گذاری بکند - یار بازآید و با وصل قراری بکند
دیده را دستگه دُر و گهر گر چه نماند - بخورد خونی و تدبیرِ نثاری بکند
کس نیارد بر او دم زند از قصه ما - مگرش باد صبا گوش گذاری بکند
شهر خالیست ز عشاق بود کز طرفی - مردی از خویش برون آید و کاری بکند؟
کو کریمی که ز بزم طربش غمزده‌ای - جرعه‌ای درکشد و دفع خماری بکند
حافظا گر نروی از در او هم روزی - گذری بر سرت از گوشه کناری بکند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
این بحث با اشاره به زندگی و مرک زنده‌یاد حبیب‌الله آشوری و قضاوت‌های ناحق در مورد آن انسان شریف، گزاره نادرستی را که گویا وی وابسته به گروه‌های معتقد به ترور بوده، به چالش می‌گیرد و
توضیحاتی هم در مورد یکی از آثارش(کتاب توحید) می‌دهد.

مثل بهلول ساده‌زیست بود و بی‌پروا
حبیب‌الله آشوری اهل گناباد بود و همشهری بُهلول معروف(محمدتقی بُهلول) که نامش با واقعهٔ مسجد گوهرشاد(در تابستان سال ۱۳۱۴)، پیوند خورده‌‌است. مثل بهلول ساده‌زیست بود و بی‌پروا، و برخلاف او نواندیش.
...
وی ربطی به گروه فرقان [همچنین مجاهدین] نداشت. ساش(سازمان اسلامی شورا) داستان دیگری دارد. در اطلاعیه‌های ساش، برخلاف گروه‌های همسو با آن، از دکتر شریعتی و پدرش هم تجلیل شده‌است.
یکی از اعلامیه‌های ساش را با همین مطلب گذاشته‌ام.
... 
سال ۵۹، مقاله‌‌ای از حبیب‌الله آشوری با عنوان «منافق کیست» در صفحات شورا در نشریه مجاهد چاپ شد و بعداً بدون رضایت و اجازه او، همین مقاله، در کتابچه‌ای با نام کامل وی و با آرم سازمان  منتشر گردید و در اوین بهانه به دست به قاتلینش داد. 
...
آن عالم شوریده از اینکه می‌دید انقلاب بزرگ ضدسلطنتی، ملاخور می‌شود، و گفتمان ارتجاع لباس اسلام و انقلاب می‌پوشد، پریشان و معترض بود. می‌گفت داریم به ناکجاآباد می‌رویم و آزادی دوباره به مسلخ خواهد رفت.
محبور به ترک مشهد شده و در تهران مخفی بود. یکی دوبار معترضانه جلوی مجلس رفت. گفته بود خوب است برای دیدن و شنیدن گفتگوهای مجلس، با لباس مبدل، داخل شده و قاطی مردم بنشینم (بدون لباس آخوندی)
یکبار کلاه پوست‌بره‌ای بر سر گذاشت و بین تماشاچیان مجلس نشست. بار آخر، یازده آبان سال ۵۹ «عبدالحمید دیالمه» وی را به پاسداران نشان داد. همانجا به او هجوم آوردند و به اوین منتقل شد. شهریور سال ۶۰ آن انسان شریف را تیرباران کردند.
...
عبدالحمید دیالمه، نماینده مجلس بود و آن روحانی منتقد و شوریده را می‌شناخت و با وی زاویه و فاصله داشت. دیالمه بعد از انقلاب در مشهد، به تشکیل «مجمع احیاء تفکرات شیعی» دست زد. از اعضای شورای هفت نفره اولیه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی استان خراسان بود. همچنین بهمراه افرادی چون هاشمی نژاد، کامیاب، واعظ طبسی، شورای اولیه حزب جمهوری اسلامی را در خراسان تشکیل داد.
دستگیری حبیب‌الله آشوری از سوی علی‌اصغر حاج‌سیدجوادی، پوران شریعت‌رضوی، دکتر محمد ملکی، ابوذر ورداسبی، جلال گنجه‌ای، حاج‌ خلیل رضایی، مجید شریف، مریم طالقانی، حاج محمد شانه‌‌چی، حسن توانائیان فرد، پرویز خرسند، و طاهر احمدزاده... محکوم شد. تلاش برای آزادی وی به جایی نرسید و دیدار همسر آقای آشوری با احمد خمینی هم، نتیجه نداد. همسر ایشان چند سال پیش پس از بیماری شدید الزایمر درگذشت، همیشه منتظر بود پدر فرزندانش برگردد.
...
یادآوری کنم سال ۱۳۴۹ نیز حبیب‌الله آشوری دستگیر شده بود. بعد از درگذشت آیت‌الله سعیدی(که به غلط گفته می‌شد زیر شکنجه ساواک جان باخت)
او در زندان آیت‌الله خمینی را به عرش اعلا برد و در بازجویی‌اش نوشت: «خمینی اعلم من فی الارض است.» یعنی در کره زمین از همه داناتر!
در آن ایام، در برابر بازجو، دفاع زندانی از آیت‌الله خمینی ایستادگی در برابر دستگاه حاکم تلقی می‌شد و کار هر کسی نبود.
آشوری روی قیام مسلحانه زید بن علی و این که امام وقت آن را تأیید می‌کرده(که البته اینطور نبوده و در عمل همراهی نشد)، تأکید داشت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حبیب‌الله آشوری، نسبتی با ترور نداشت
۲۲ اردیبهشت ۹۶، در جریان تبلیغات ریاست‌جمهوری، وزیر بهداشت دولت یازدهم، آقای سید حسن قاضی‌زاده هاشمی، ضمن یک سخنرانی در مشهد گفت: «...[گروه] فرقان پایگاه اصلی‌اش در همین مشهد بود. فردی بود به اسم آشوری...که معدوم شد. او روحانی بود و تئوریسین گروه فرقان...[من] وی را می‌شناختم. خانه‌‌اش گِلی بود و نمدی در آن افتاده بود و چاله‌ای وجود داشت که اجاق او بود و جالب است که یک دوچرخه خیلی فرسوده و قدیمی داشت و عینک خود را با سیم و چسب پیچانده بود... [آشوری] مظهر فقر بود...
بعضی‌ها هنوز فکر می‌کنند باید این مدلی بود و این مدل[شیوه] را تبلیغ می‌کنند...[در جریان تبلیغات انتخاباتی] در خیابان‌ها دیدم بچه‌های عزیزی که تحت تأثیر [این نگاه‌ها] هستند تابلو گرفته‌اند دستشان که خانه‌ این کس را نشان دهید، آدرس خانه آن ‌کس را نشان دهید و...افشا کنید...مرحوم مرتضی مطهری، شهید این نوع تفکر شد...»
...
آقای قاضی‌زاده هاشمی نه تنها در تاریخ دست می‌برَند، حبیب‌الله آشوری را که به پاکی می‌زیست و فقر، فخر او بود، به سبک امثال رئیسی و لاجوردی، «معدوم» می‌خوانَد.
واقعش این است که آن جان شیفته و شوریده هیچ نسبتی با ترور نداشت و داوری آقای قاضی‌زاده درست نیست. البته شاید این اشتباه آگاهانه نبوده‌است. در برخی یادمان‌ها، ازجمله «نقد عمر» نوشته علی دوانی و یاداشت‌های سیدهادی خسروشاهی و...، کتاب «توحید و ابعاد گوناگون آن»(نوشته اکبر گودرزی ملقب به چوپان زاده آزاده)، با کتاب توحید آشوری یکی‌ پنداشته می‌شود.
...
محمد قوچانی(در مهرنامه، شماره ۴۴، صص۳۳-۴۴)، در مقاله «توحید و تکفیر؛ پژوهشی در ریشه‌های توحید سیاسی؛ مبانی نظری روشنفکری سلفی»، اشاراتی به حبیب‌الله آشوری کرده‌ و نوشته‌است: «تبدیل توحید از یک مفهوم عقیدتی، کلامی و فلسفی به مفهومی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی را می‌توان به حبیب‌الله آشوری برگرداند...»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نماز نه نیاز خداست و نه نخواندنش موجب عذاب 
حبیب‌الله آشوری مدتی در مشهد، به تفسیر نهج‌البلاغه می‌پرداخت و پای درسش شماری از دانشجویان مارکسیست دانشگاه مشهد هم شرکت می‌کردند. در یکی از جلسات گویا کسی اشاره می‌کند اینها تارک الصلوه هستند(نماز نمی‌خوانند). آشوری پاسخ می‌دهد: نماز نه نیاز خداست و نه نخواندنش موجب عذاب. اینها مزخرفات است...
چند نفر می‌گویند ما که خدا را قبول نداریم. او با لبخند جواب می‌دهد ولی خدا شما را قبول دارد.
می‌پرسند توحید یعنی چه؟
می‌گوید «خلاصه‌ترین تعریف توحید نمود خارجى جنگ سراسرى و دایمى موجودات براى حل تضادها و راه یافتن به تکامل برتر و بالاتر است.»
یکبار شعری را که بهلول با اقتباس از مثنوی سروده بود خواند و با خنده گفت در شوخی، جدّی نهفته‌است:
بشنو از خر چون حکایت می‌کند
وز گرانباری شکایت می‌کند
که به پشتم تا که پالون کرده‌اند
زیر بارم زار و نالون کرده‌اند
...
زندگی بسیار فقیرانه‌ای داشت. خانه‌اش را از خشت اول تا آخر، خودش با دست خودش ساخته بود و تنها از برادرش کمک گرفت. خیلی زیاد به خودش سخت می‌گرفت و در جواب اینکه آیا این روش درست است؟ می‌گفت برای من آری. اما برای شما خیر.
...
گرچه می‌گفت «توحید به معنی دقیق کلمه نفی هرگونه دوآلیسم است و ماتریایسم در جوهر خود به دوآلیسم راه می‌بَرد اما بر این نظر هم پای می‌فشرد که جدا از نظرگاه فلسفی، مارکسیست‌هایی هستند که رفتارشان بر توحید و یگانگی دلالت دارد و بعکس روحانیونی بوده و هستند که عمل‌شان اوج شرک است و به دوآلیسم اجتماعی و توجیه طبقات ستمگر می‌پردازند.»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نمی‌شود مثل ابوسفیان زندگی کرد اما دم از ابوذر زد
در مورد کتاب توحید، آیات عظام خزعلی و شجونی و مصباح یزدی...آن را به شدت زیر سؤال می‌بردند. شنیده‌ام سید محمد بهشتی، برخلاف مرتضی مطهری(که گفته بود کتاب مزخرفی است)، ارزیابی خوبی نسبت به کتاب توحید داشته‌است. از قول سید علی خامنه‌ای نقل شده، بخش اصلی آن درس‌های خود من است. به این موضوع دوباره برمی‌گردیم.
...
آشوری به خاطر نوگرایی و باور جدی به این مسأله که نمی‌شود مثل ابوسفیان زندگی کرد اما دم از ابوذر زد، با گیر و پیچ‌های زیادی روبرو شد. آبان سال ۵۷، عبدالرضا حجازی، آخوند خبرچین در زندان شاه، ضمن نامه‌ای که برای آیت‌الله خمینی نوشت، ضمن اشاره به گروه فرقان که پیشتر به «کهف»ی‌ها منسوب بود و از سال ۵۶ به صدور اعلامیه و بیانیه می‌پرداخت، به کتاب توحید آشوری هم، گوشه زد.
...
آشوری به نویسنده کتاب داستان راستان توپیده بود به جای شمال تهران و زندگی در قلهک، آقای مطهری شما اول باید بروید در شوش، بین مردم فقیر زندگی کنید آنوقت دَم از علی ین ابیطالب و ساده‌زیستی وی بزنید. آقای مطهری به ایشان جواب داده بود «آشیخ! اگر من با اين حجم كار كه دارم، بروم میدان شوش ميان آن شلوغی دیوانه می‌شوم.»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
چه فایده دارد آدمی دنیایی را ببَرد اما خود را ببازد؟
اواخر بهار سال ۵۶ «جمعیت طرفداران ساده زیستى» بر سر زبان‌ها افتاده بود که عَلمدارش شخصى به نام مهندس عباس تاج دست بود. گفته می‌شد اینگونه نمودها متاثر از امثال حبیب‌الله آشوری است. سید جعفر شبیری زنجانی از قول سید علی خامنه‌ای می‌نویسد: «تمام فرش‌های منزل من به اندازه یکی از قالی‌هائی که در اتاق آشوری بود، ارزش نداشت، منتهی او کثیف و جُلُنبُر بودن را به معنای ساده‌زیستی گرفته بود!»
[جُلُنبُر=مخفف جُل انبار، کسی که لباس کهنه ٔ پاره پاره می‌پوشد.] 
...
روزنامه شرق از قول آقای علی مطهری نوشته‌است:
«شیخی بود به نام آشوری از طلاب مشهد که مظهر این تظاهر و ریا بود و با گروه فرقان همکاری نزدیک داشت. همیشه لباس‌هایش وصله‌دار و کثیف بود و روی فرش نمی‌نشست و بسیاری از جوانان و دانشجویان را فریب داده بود. متأسفانه امروز هم افکاری شبیه افکار آنها پیدا شده. دائم می‌گویند خانه فلانی چند متر است و ماشینش داخلی است یا خارجی»
روزنامه شرق، شماره ۲۸۷۲ - ۱۳۹۶ چهارشنبه ۳ خرداد 
برگردیم به سخنرانی وزیر بهداشت و آنچه در مشهد گفت.
اکنون نه عبدالمحید دیالمه زنده است نه اسدالله لاجوردی و نه حبیب‌الله آشوری. همه سر بر خاک نهاده‌اند. عاقبت از ما غبار ماند.
چرا باید قضاوت ناحق کرد؟ چه فایده دارد آدمی دنیایی را ببِرد اما خود را ببازد؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
کتاب توحید را چه کسی نوشته‌است؟
بعد از انتشار کتاب توحید، یکی از دوستان آیت‌الله خامنه‌ای[مهدوی راد] از ایشان شنیده‌است: 
«من مریض بودم [آشوری] نسخه اولیه کتابش را آورد که من بخوانم و اظهار نظر کنم وقتی تیترهای کتاب را دیدم همان مباحثی بود که من در بحث‌های اعتقادیم برای این‌ها و دوستانشان داشتم. در متن دقت نکردم نامه‌ای را برای چاپ آن به آقای حمید اسلامی نوشتم. بعد که چاپ شد دیدم مطالبی به آن افزوده که در بحث‌های من نبوده‌است.»
جریان‌ها و سازمان‌های مذهبی ایران از روی کار آمدن محمدرضا شاه تا پیروزی انقلاب سال‌های ۱۳۲۰- ۱۳۵۷
...
توضیح یکی از زندانیان زمان شاه را که مطلعم هم با آقای خامنه‌ای رفت و آمد داشته‌است و هم با آقای آشوری، و به گفته وی اعتماد دارم، اضافه می‌کنم:
بعد از انتشار کتاب توحید و اشارات آقای خامنه‌ای که اینها درسهای من است و فلانی [آشوری] برداشته و به اسم خودش چاپ کرده‌است و...
قرار شد در نشستی مشترک با حضور آقای خامنه‌ای، آقای آشوری و من، این موضوع طرح شود. اما نظر آقای خامنه‌ای عوض شد و در آن جلسه شرکت نکردند و آقای آشوری هم خیلی ناراحت شدند.
ـــــــــــــــــــــــ
من خودم سال ۶۰ در زندان اوین شنیدم بعد از آنکه جلوی مجلس حبیب‌الله آشوری را دستگیر می‌‌کنند، در زندان از جمله به خاطر کتاب توحید با اذیت و آزار روبرو می‌شود و صحبت از اعدام وی می‌رود، کسانیکه معتقد بودند لاجوردی و دوستانش تصمیمات شتابزده می‌گیرند و موافق اعدام نامبرده نبودند، عنوان می‌کنند که آن کتاب در اصل نوشته آقای خامنه‌ای است. آنها این حرف را می‌زنند بلکه ایشان تیرباران نشود...
... 
با توجه به نامه زنده‌یاد احمد قابل، سخن آن دوست که جزو معدود دانشجویان نزدیک به آیت‌الله خامنه‌ای بود، قابل قبول‌تر است. وی به همراه «علی شوشتری» و «قاسم مهریزی» دانشجویان پاک و مسلمان مشهد که هر دو شکنجه و اعدام شدند به آیت‌الله خامنه‌ای خیلی نزدیک بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
نامه احمد قابل
زنده‌یاد احمد قابل در بخشی از نامه‌‌ای که سال ۱۳۸۴ خطاب به آیت‌الله خامنه‌ای نوشت، به حبیب‌الله آشوری هم اشاره می‌کند:
(...) وجدان شما بهتر از هرکسی گواهی می‌دهد که در جلسات متعدد و تلاش‌‌های مکرر و ناموفق دوستان مشهدی و خراسانی برای آشتی دادن شما با مرحوم آشوری (پیش از پیروزی انقلاب)، سخن اصلی شما این بود که «مطالب کتاب توحید از من است که این آقا به نام خودش چاپ کرده‌است.» شگفت‌انگیز نیست که از دو نفر با یک دیدگاه، یکی اعدام شود و دیگری تکریم؟!(...) کاش این شهادت را در دادگاه مرحوم آشوری و نزد دوستان خود (آقایان خزعلی و مصباح) نیز می‌دادید تا یک روحانی زاهد و فقیر و معتقد به خدا و رسول (ولی مخالف شما) مظلومانه کشته نمی‌شد و همسر و فرزندانش بی‌سرپرست و یتیم نمی‌شدند...(...)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جوسازی علیه حبیب‌الله آشوری
حدود سه ماه بعد از انقلاب(۲۴ اردیبهشت سال ۵۸)، حبیب‌الله آشوری ضمن نامه‌ای به آیت‌‌الله خمینی، جوسازی علیه خودش و بازجویی و زندانی‌شدن در اوین را شرح می‌دهد.
 
نامه‌ای به امام خمینی 
بسمه تعالی 
از آنجا که جانشینی ستم بجای عدل دردآور و جایگزینی خلاف بجای قانون رنج آور است، بخصوص که تقوای نظام را نیز مخدوش و حیثیت اسلام را نیز لکه دار می‌کند، عرض حال ذیل را که نمودار اینهمه است تقدیم می‌کنم: 
... 
در روز ۵۸/۲/۴ دست‌های مرموزی که احیاناً نمی‌خواهند اذهان به تعقیب مجرمان اصلی ترور سرلشگر قره نی – که به بیان امام امپریالیسم و عوامل آن می‌باشند – سیر کند، مرا در [روزنامه]کیهان عضو برجسته ی گروه فرقان قلمداد کردند تا از یکطرف توطئۀ خود را بپوشانند و از طرف دیگر چون مرا سّد راه افکار مرتجعانه ی خود می‌دانند نابود کنند و یا لااقل حیثیت مرا لکه‌دار نمایند. 
... 
من پس از تکذیب این دسیسه به کیهان مراجعه کردم که منشأ این توطئه مشخص و تعقیب قانونی شود تا در نظام عدل اسلامی همچون نظام ظلم طاغوتی هر کسی نتواند به هر کسی هر انگی را بچسباند و از طرف دیگر واقعیت امر را بپوشاند، لکن در آنجا به این نتیجه رسیدم که باز هم همان دست‌ها قویاً پشت مسأله ایستاده‌اند و نه تنها از تعقیب مُفتری که حتی از مشخص نمودن آن نیز کیهان را محذور می‌دارند. 
از این رو از اینجا مأیوس شدم و با تنظیم اعلام جرمی علیه این توطئه – که رونوشت آن پیوست نامه است – به دادگاه انقلاب پناه بردم، لکن در محضر مقدس دادستانی کل انقلاب نیز با کمال تعجب نه تنها به این دعوی برخوردی در شان عدالت اسلامی ننمودند که بی هیچ زمینۀ قانونی و حقوقی زیرکانه مرا به بازجوئی گرفتند. 
...
پس از آن با اعتراض و ناامیدی، به عنوان آخرین مرجع به کمیته مرکزی امام به سرپرستی آقای مهدوی کنی مراجعه نمودم و رونوشتی از اعلام جرم خویش را که همان روز به مطبوعات نیز داده بودم (که بدلائلی که برایم روشن نیست از چاپ آن خودداری کرده‌اند)، به این کمیته تسلیم نمودم، ولی با کمال تأسف باید بگویم جواب این دادخواست بدون هیچ تبیین و توضیحی، در همانجا بازداشت غیر مترقبۀ من بود! 
... 
از آن به بعد مرا با چشم بسته به زندان اوین بردند و در سلول انفرادی محبوس نمودند و با اینکه پیشاپیش و در همان بازجوئی‌های اولیه واقعیت امر برایشان مسلم بود، همچنان به بازداشت غیرقانونی من ادامه دادند تا سرانجام بعد از یک هفته به عنوان اعتراض به این عمل دور از تقوای نظام اسلامی اعلام اعتصاب غذا نمودم و تا هنگام آزادی بدین اعتصاب ادامه دادم. آنها خود هنگام آزادی پس از یازده روز معترف شدند که نظریه‌ای جز بر ناموجه بودن بازداشت من نمی‌توانند ارائه نمایند. 
... 
اکنون من مُجدداً نسبت به مفتریانی که چنین اتهامی را در روزنامۀ کیهان به من نسبت داده‌اند و نیز نسبت به آنان که بر خلاف قانون و دستورات اکید و مکرر شما و دولت انقلاب بر ممنوعیت دستگیری‌های خودسرانه، به بازداشت من مبادرت کرده‌اند اعلام جرم می‌کنم چه اینکه در این جریان برایم مسجل گردیده که دست‌هائی از اقامۀ این دعوی و روشن شدن واقعیت امر جلوگیری می‌کنند تا چهرۀ ارتجاعی و نفاق افکن‌شان برای رهبری انقلاب و ملت بپاخاستۀ ایران آشکار نشود: همان «منابع مطلع» که کیهان معرفی آنان را منوط به اجازۀ دادستانی کل انقلاب کرده‌است. 
... 
بازداشت غیرقانونی من نشان داد که دشمن با تمسک به چه شیوه‌هائی سعی در ایجاد و تشدید بدبینی نسبت به انقلاب اسلامی ما دارد علی‌الخصوص در جنبۀ حقوقی آن که بارزترین ملاک حقانیت و عدالت خواهی این نظام است.
لذا اکنون با طرح دادخواست خود در پیشگاه رهبری انقلاب، انتظار دارم محتوی فرمایش پیامبر(ص) که «لن تُقَدّسَ أُمة لا یُؤْخَذ للضعیف فیها حقّه من القوىّ غیرمُتَتَعْتِعٍ» در این امر همچون امور دیگر تحقق عینی و عملی یابد و حق انسانی مظلوم، هر چند که ضعیف باشد، از مفتری ظالم هر چند که قوی باشد ستانده شود و اتهام زنندگانی از اینگونه، مشخص گشته و به حکم عدالت اسلامی مورد تعقیب و جزا قرار گیرند. 
حبیب‌الله آشوری 
... 
رونوشت جهت: 
شورای انقلاب، دفتر آیه الله طالقانی، دادستان کل انقلاب، وزارت دادگستری، نخست وزیری، کیهان، اطلاعات، رادیو تلویزیون، کمیتۀ حقوق بشر، کانون وکلا، کانون زندانیان سیاسی.
۲۴ اردیبهشت ۱۳۵۸
... 
کیهان و اطلاعات با همه کوششی که بعمل آمد از چاپ رونوشت این نامه خودداری کردند لذا از خوانندگان محترم تقاضا می‌شود برای جبران این سانسور غیر موجه از تکثیر و پخش آن دریغ نورزند.

پانویس
حسن روزی طلب در کتاب «ترکیب التقاط و ترور» که مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر کرده، از حبیب‌الله آشوری، آن شیخ فرهیخته گسترده ذهن، با عنوان «طلبه مرموز مشهدی و نویسنده کتاب ضاله‌ی توحید» نام می‌بَرد.
...
نکته آخر اینکه به عمد توضیحات غیردقیق آقای مهدی خزعلی را در مورد اعدام حبیب‌الله آشوری، ننوشتم. شرح رویدادهای تاریخی، بویژه تاریخ سیاسی، در کشور ما، بیشتر اوقات در جهت کسب مشروعیت صورت می‌گیرد و وقایع‌نگاران، آشکارا یا پنهان، به تحریف تاریخ دست می‌زنند. 
...
سخنان وزیر بهداشت در مشهد
...
...
سایت همنشین بهار