۱۳۹۳ مرداد ۵, یکشنبه

آیا « مسعود دلیلی داخلی » خائن و مزدور بود که مجاهدین میگویند؟ امیر.ا. خاوری لاهیجی

آیا « مسعود دلیلی داخلی » خائن و مزدور بود که مجاهدین میگویند؟
امیر.ا. خاوری لاهیجی

چرا سازمان مجاهدین خلق،110 روز قتل مسعود دلیلی را که در اردوگاه اشرف با ۵۲ تن دیگر از سوی رژیم ایران کشته شد، پنهان نگهداشت؟ 
و چرا سازمان مجاهدین، وی را خائن نفوذی،  و از جمله تروریست‌هایی دانست که وارد اردوگاه اشرف شدند و 52 تن از مجاهدین را، در دهم شهریور ۱۳۹۲ (1 سپتامبر 2014 ) کشتند، و بگفته‌ی مجاهدین، خود مسعود دلیلی را نیز، یاران مزدور تروریست‌اش که وی را برای همکاری به اشرف برده بودند، در همانجا تیرباران کردند؟!
پیش از پاسخ درست به پرسشها و تهمت ساختگی و امنیّتی سازمان مجاهدین به او ؛ میخواهم بنویسم که 
«مسعود دلیلی داخلی» کی بود و چه کرده بوده؟ 
مسعود دلیلی فرزند علی، متولد 1340 در دهکده ی «داخل»، وابسته به آستانه اشرفیّه یا « کوچان»، نزدیک روستای پهمدان و دهستان دِهشال و شهرستان رُودبُنه بود. او دیپلم خود را به سختی در «آستانه ی اشرفیه» گرفت. وی از خانواده ای فقیر بود و در روستای «میان داخل» زندگی می‌کرد. در سال 1360 بازداشت و در زندان مالکِ اشتر لاهیجان، زندانی بود. در این زندان وی یک بار تلاش کرد که بگریزد ولی موفق نشد تا این که پس از یک سال آزاد شد.
مسعود دلیلی از سوی غلام منصوری رودبنه ای و شهید علاالدین عترتی کوشالی با مجاهدین آشنا شد. یک دبیر و آموزگار، بنام حسین ملکی در آستانه اشرفیه نیز، در افکار و اندیشه هایش تأثیر داشت. حسین ملکی در پاییز 1362 در لاهیجان به همراه دختری که گویا فاطمه‌ی کنفچیان بوده، در زیر شکنجه کشته شد. دو شاهد شکنجه‌ی وی بنام‌های ( ر. ک) و (ج. ز) هنوز زنده اند که از ذکر نامشان خودداری می‌کنم.
همانگونه که نوشتم، مسعود از غلام منصوری رودبنه ای، که در تیم تاج گیلان و انزلی بازی میکرد و کاپیتان تیم نیز علاالدین عترتی کوشالی بود، تاثیر زیادی پذیرفته و با راهنماییهای آن‌ها، با سازمان مجاهدین خلق در 1358 آشنا شده بود.
علاالدین عترتی کوشالی کاندیدای دوره نخست مجلس شورای ملی، از سوی سازمان مجاهدین بود، تحصیلاتش لیسانس بود و دبیری هم میکرد. وی در سال 1360 در مشهد، در خانه‌ی یکی از نزدیکان دکتر علی شریعتی لو رفت و بازداشت شد. وی توسط پاسداران لاهیجان، به سرکردگی محمد نجم صادقی گاویه‌ای و برادرش محمود نجم صادقی گاویه‌ای که هر دو از سران سپاه پاسداران لاهیجانند به لاهیجان آورده شد. وی  به دستور ابوالحسن کریمی دادستان انقلاب گیلان و مازندران، توسط این دو برادر و فردی بنام حسنی(حسنپور) و سعیدی شکنجه شد و در زندان مالک اشتر لاهیجان، از سوی برادران نجم صادقی گاویه، تیرباران شد. شاهد چنین ماجرایی یک فرمانده سپاه، بنام (ا.س.ا.گ)بوده که فعلا نمیتوان نامش را نوشت.
آخوند زین العابدین قربانی که در آغاز دهه ی 60 ، حاکم شرع دادگاه عمومی هم بوده و همسرش نیز، دخترعموی علاالدین عترتی کوشالی بوده، تلاش کرد که وی را از مرگ نجات بدهد که موفق نشد. سه برادر دیگر علا الدین عترتی کوشالی نیز بنام‌‌های نجم الدین و ...، اعدام شدند. مادرشان، در سال 1390 در پاریس که با مجاهدین بوده، فوت کرد و در همان‌جا دفن شد. وی زنی کوشا در گیلان و بسیار باسواد بود و شوهرش از او باسوادتر که در کلایه ی شَعربافان لاهیجان مدفونست.
دوّمین نفری که در اندیشه های  مسعود دلیلی کم تأثیر نبود، غلام منصوری رودبنه ای بود که برادرش محمد علی در سن 20 سالگی، در 1361 در اوین اعدام شد، و خوشبختانه، غلام منصوری رودبنه فراری بود و در سال 1362 از کشور گریخت. وی جوانی امین، خوشرفتار و بسیار وارسته و جوانمرد است. خوشبختانه هنوز زنده است.

آقای مسعود دلیلی داخلی که موضوع  گفتگوی ما در این مقاله است؛ در سال 1362 به همراه شهید عباس افرازه داخلی، و شهید بزرگ گیلان، بهمن افرازه ی داخلی، از زندان مالک اشتر آزاد شد. آنان نخست، هوادار ساده‌ی سازمان بودند، و در بازجوییها، خود را هوادار آقای بنی صدر، جا زده بودند چرا که در مورد هواداران بنی صدر، سختگیری چندانی نمیشد.
مسعود دلیلی، به همراه شهید « رضا لاقید داخلی» و بهمن افرازه و برادرش عباس افرازه، بیدرنگ به سازمان مجاهدین که آن هنگام مخفی شده بود پیوستند.
مسعود و تیمهای همراهش در حومه ی آستانه اشرفیه(کوچان)، و خود آن شهر، گروهی پرتوان و کوشا را رهبری کردند. گفته می‌شود آن‌ها عامل مجازات شکرگزار، فرمانده سپاه آستانه اشرفیه و لاهیجان بودند. در آن عملیات، سپاه پاسداران میگفت تنها، مسعود دلیلی و رضا لاقید نقش داشتند و بس. 
در گیلان فشار و سرکوب مجاهدین بالا گرفت و صدها تن از سوی ابوالحسن کریمی دادستان انقلاب؛ و حاکم شرعی بنام «رهبر» که گویا لنگرودیست، اعدام شدند. تنها، در لاهیجان و حومه، بیش از 700 تن اعدام شدند. مهم‌ترین شکنجه گران عبارت بودند از، سعیدی، سعید، سعیدپور، حسنی(حسنپور)، آقای راهنما رودبنه ای ( اهل پایین رودبنه)،  سیّد باقر میرخوشخوی پهمدانی، محمّد و محمود نجم صادقی گاویه ای، حسن گاویه ای و آخوند میرزایی شیخ علی کلایه بودند. سپس دادستان انقلاب حسینی مازندرانی، جای ابوالحسن کریمی را در دادستانی گرفت. ابوالحسن کریمی(معروف به "سه کُنجی کلّه") برای آخوندشدن به قم رفته بود.
 در نتیجه‌ی کشتار و بگیر و ببندهای فراوان  مسعود دلیلی و دستیار سازمانیش، آقای رضا لاقید داخلی، در سال 1362، با هم، به کردستان گریختند. این دو در کرمانشاه در میهمانخانه ای لو رفته و بازداشت شدند و بلافاصله با هواپیما به رشت منتقل شدند و در شکنجه گاه « آستانه ی اشرفیّه » ، بسختی و و به شکلی باورنکردنی شکنجه شدند. این دو در دادگاه به اعدام محکوم شدند، و یک یا دو روز پیش از اجرای حکم اعدام از زندان به شکلی که تشریح می‌کنم گریختند:‌
پس از بازداشت مسعود دلیلی و رضا لاقید در اواخر 1362 در کرمانشاه؛ و انتقالشان با هواپیما به رشت و سپس به آستانه اشرفیّه، پس از چندماه، رژیم تبلیغات وسیعی را آغاز کرد. در این تبلیغات عنوان می‌شد که دو تن از منافقین که قاتل سرپرست سپاه پاسداران لاهیجان و آستانه ی اشرفیه ( آقای شکرگزار) میباشند، در روز آدینه‌ی هفته‌ی آینده (نزدیک ده روز بعد)، با جرّاثقال کنار گورِ آقای شکرگزار در گورستان شهر اعدام خواهند شد. 
مسعود دلیلی که میدانست اعدام خواهد شد و در سلول مجاورش دوست همرزمش« رضا لاقید داخلی»  زندانی بود نقشه فراری را طراحی کرد. او توانست دل یکی از پاسداران را به دست بیاورد و به این ترتیب اجازه یافت برای سرگرمی و خسته نشدن به رنگ زدن و آراستن سلولش بپردازد. او از این راه توانست، دبّه ی پر از رنگ و وسایل رنگزنی  را با اجازه ی مسئولان زندان از پاسداری که شرحش رفت بگیرد. مسعود به بهانه‌ی رنگزدن دیوار سلّولش، همه‌ی لوازم و لباس خود را، در دو گوشه جمع کرده و روزانه یا شبانه، دو سوراخ یکی به سلول رضا لاقید، و دیگری به پشت سلولش که به حیاط مدرسه ای وصل بود، ایجاد کرد.
او توانسته بود هربار پس از سوراخ کردن دو دیوار، آنرا با لباسها و همان آت و آشغال داخل سلّول، بپوشاند. عاقبت یک شب، پیش از اعدام که گویا، شب پنجشنبه بوده، وی به همراه رضا لاقید از زندان گریخت. پس از آن‌که این دو با شتاب فراوان، به حیاط دبستان می‌رسند، مسعود به خاطر می‌آورد که یک جفت کتانی چینی یا « آدیداس»، که از دوستی، قرض کرده بوده و تا کرمانشاه هم با خود داشت، در کیفش و در سلول جا گذاشته است . او که می‌خواست کتانی را به عنوان یادگاری داشته باشد علیرغم تلاش رضا لاقید برای بازداشتن وی، در اقدامی کودکانه و احساساتی به تندی از حیاط دبستان پشت سلّول زندان، به سلّولش برگشته و کتّانی را برداشته و با خود می‌برد.
مسعود دلیلی پس از گریختن، یکراست راهی خانه‌ی بهمن افرازه‌ی داخلی که در نیم کیلومتری خانه‌ی پدری‌‌اش بود می‌رود و او را نیمه‌شب بیدار می‌کند. او پیش از رفتن به کُردستان، چندین سلاح به شهید بهمن افرازه داده بوده، تا در خانه‌شان پنهان کند. و حالا برای گرفتن آن‌ها به خانه‌ی بهمن رفته بود. بهمن افرازه می‌گفت از دیدن او شوُکّه شدم. تا چند لحظه نتوانستم دریابم که آیا او واقعا  مسعود دلیلی است که فردا یا پس‌فردا قرار است اعدام شود، یا یک نفوذی سپاه که با لباس و گریم به خوابگاهم آمده است!
به هر روی، فراز دیگر زندگی مسعود دلیلی، با افرادی مانند شهید گداعلی زمانی پور بالارودپشتی ( وی نیز در 1365 با سلاح در لنگرود بازداشت شد و در حالی که تک فرزند خانواده بود و کودکی بنام بهمن نیز داشت، در لاهیجان اعدام شد) و دیگر مبارزان، همچون دکتر ابراهیم کریمی پهمدانی که خوشبختانه، زنده و در بیرون از ایران است گره خورده است.
 آقای « بهمن افرازه داخلی» در پاییز سال 1365 در سراوان گیلان انتحار کرد و مجاهدین شناسنامه اش را همین دو سال پیش به مسعود دلیلی دادند و از اشرف بیرونش بردند!
مجاهدین پس از فرار مسعود دلیلی داخلی و رضا لاقید داخلی (لقب « فرمانده رضا » داشت)، از زندان به آن‌ها فرمان دادند که در همان منطقه‌ی گیلان و یا لاهیجان با برادران افرازه( عباس افرازه و بهمن افرازه)  که هر دو، یکی در 1365 و دیگری در 1367 شهید شدند، فعالیت کرده و به تلاش‌شان ادامه دهند.
مسعود دلیلی و رضا لاقید داخلی، پس از فرار بزرگشان، از سازمان مجاهدین خط  گرفتند  که بیشتر به کار ایذایی و شعار نویسی رو بیاورند تا در تبلیغات گسترده ی ضد جنگ ایران و عراق که در هفته ی جنگ 1363 در گیلان به اوج خود رسیده بود، شرکت کنند.
شهید «بهمن افرازه داخلی» یکی از کوشاترین هواداران سازمان مجاهدین در دهه‌ی 60 خورشیدی، در گیلان بود. وی  مسلح و همراه یک جوان دیگر در شب 30 شهریور 1363 از سوی سازمان، برای تبلیغ و شعار نویسی به لاهیجان میرفت که در چهارراه دوّم رُودبُنه به لاهیجان، ساعت 12 شب، از سوی کمیته ی انقلاب به سرکردگی « علی محمدپور گاویه ای» معاون فرماندهی کمیته که اینک در لاهیجان بنگاه معاملات دارد، بازداشت شد. 
بهمن و جوان همراه وی که هنوز زنده است(م.د) در تاریکی و با پای پیاده از روستای «داخل» به لاهیجان که در فاصله‌ی یک فرسنگی هم هستند می‌رفتند که در کمین رژیم افتادند. بهمن و همراهش سر چهار راه دوّم بخشداری رُودبُنه به لاهیجان ( آن موقع ، رُودبُنه ده بود)، زیر یک چراغ برق که میتابید، کمین خوردند و بهمن بازداشت شد.
چندین کمیته چی، با معاون فرماندهی کمیته‌ی انقلاب لاهیجان، در تاریکی کمین کرده بودند و ناگهان با اسلحه جلوی بهمن افرازه و همراهش ظاهر شدند. شهید بهمن افرازه با فداکاری دلیرانه‌ای توانست خود را با نارنجک و اسلحه، سپر بلای همراهش کند. او  با کشیدن نارنجکش به اعضای کمیته‌ی انقلاب رژیم، هشدار می‌دهد که در صورت تیراندازی به فرد همراهش، همه ی آنان کشته خواهند شد. 
جوان همراهِ بهمن افرازه که به منظور شناخته نشدن کلاه مشکی و عینکی به همراه داشت، با فدارکاری بهمن توانست بگریزد و هرگز هم، لو نرفت. چرا که بهمن مدعی شده بود که فرد همراه وی مسعود دلیلی بوده است که واقعیت نداشت. در زمان دستگیری؛ بهمن افرازه، 22 ساله و جوان همراهش24 ساله بود.
در این ایام بدلیل شعار نویسی با رنگ روغن در جاده ها، تبلیغات گسترده ای بر علیه جنگ ایران و عراق، از سوی هسته های مقاومت مجاهدین خلق، ایجاد شده بود.
 هسته‌ی شهید "بهمن حقیقت طلب" به فرماندهی ابراهیم کریمی پهمدانی و هسته ی مقاومت غرب گیلان، به فرماندهی بهمن افرازه بالاترین نقش را در این تبلیغات داشتند. پشت این هسته ها، نیروهای مسلح مسعود دلیلی و بهمن افرازه، و رضا لاقید بودند که حساسیّت بالایی را در سپاه پاسداران برانگیخته بود.
سپاه صدها نیروی تازه نفس از گیلان و آذربایجان، به لاهیجان و آستانه و لنگرود آورده بود تا بتوانند این هسته های فعّال را سرکوب کند.
پس از بازداشت بهمن افرازه، وی را بیدرنگ به سپاه تحویل دادند. وی در ساختمان چند طیقه ای سپاه که در کنار استخر شهر قرار دارد، تا حوالی ساعت 7 صبح، یکسره شکنجه شد. پس از شکنجه، وی را به زندان مالک اشتر بردند و در اتاقی که سنگفرش و نیمه ساخته بود، زنجیر کردند.
در حالی که وی را شکنجه میکردند، به خانه ی پدریش ریختند و برادر بزرگترش عباس افرازه را که متولد1340 بود، بازداشت ولی بعد از مدتی آزاد کردند.
عباس در 1365 در تهران در سر قرار سازمانی و در حین تلفن زدن به سازمان در خارج از کشور، بازداشت شد و به پنج سال محکوم و سپس در 1367 اعدام شد. وی هرگز مسلّح نبود! عباس افرازه در اوین، بسختی شکنجه شده بود، و پس از شکنجه به لاهیجان آورده شد و در‌آن‌جا هم بسیار عذاب دید.  
شبِ پس از بازداشت بهمن افرازه، درست ساعت یک بامداد، ابراهیم کریمی پهمدانی فرمانده‌ی چهار هسته‌ی گوناگون منسوب به مجاهدین و شورای ملی مقاومت، و سرپرست تدارکات ضد جنگ آن منطقه که با مسعود دلیلی و بهمن افرازه و عباس افرازه و دیگران پیوند دوستانه و تنگاتنگ مبارزاتی داشته، در اثر سهل انگاری بزرگ از سوی خودش که ناشی از خستگی بود بازداشت شد.
وی گزارشهای چهارهسته‌ی فعّالش را در جیب کاپشن‌اش پنهان کرده بود که به تشکیلات سازمان برساند. او آن کاپشن را نابخردانه در خانه‌ی فردی به نام ( غلامحسین محمدنژاد) جاگذاشت.  سپاه با همکاری یکی از اعضای خانه به آن دست یافت. یک بسیجی  و خواهرش بنام حسندوست پهمدانی و یک پاسدار بنام رهنما رودبنه ای ( از پایین رودبنه) کاپشن را در آن خانه، درکناره ی اُردُو بازار، لو دادند.
ابراهیم کریمی پهمدانی، پس از چندین ساعت گریز از جایی به جایی دیگر، نزدیک پلی بنام صداپشته در جوار رُودبنه، از سوی پاسدارانی که مناطق اطراف را به محاصره درآورده بودند بازداشت شد، و بلادرنگ به زیر شکنجه رفت. شکنجه‌گران مانند بهمن او را لُخت کردند و تا ساعت 6 بامداد، در لاهیجان شکنجه نمودند. در موقع شکنجه در زندان رشت و لاهیجان و چالوس، تنها یک شورت میتوانستی داشته باشی!
در این میان، یکی از هوداران مارکسیست؛ بنام غلام کیا را نیز که شاید، در فرار چندساعته ی ابراهیم کریمی، دست داشته، بازداشت کردند و وی را تا حدّ مرگ شکنجه کردند.
افرادی که در لاهیجان و چالوس مستقیم با چندین شکنجه گر دیگر از رودبنه و صداپُشته(سدهاپشته) در شکنجه و دستگیری ابراهیم کریمی و بهمن افرازه و غلام کیا نقش داشته اند عبارت بودند از:
۱- (حسنی) و حسنپور حدوداً 30 ساله که صدایی دخترانه و نازک داشت که میگویند از روستای شرفشاده یا کهنه رودپشت است، وی دارای قدّی نزدیک 180 سانت، سفیدچهره، با موهای راه راه و مشکی بود.  
۲-  علی نصیری آستانه ای، نزدیک 40 ساله تُرکزبان با پوستی جوگندمی
۳- فهیم پرویزی پهمدانی،
۴- فاضل خوشگذران رودبنه ای،
۵- محمّد نجم صادقی گاویه ای،
۶- محمود نجم صادقی گاویه ای
۷- آقای راهنما رودبنه ای پایین محلّه ،
۸- آخوند میرزایی شیخعلی کلایه ای و دیگران بودند.
خوشبختانه غلام کیا، با همان پای شکنجه شده ی وَرَم کرده و پُرآماه، زخمی و کمی و جرّاحی پا کرده، 6 روز بعد آزاد شد. چونکه ابراهیم کریمی که روبروی غلام کیا شکنجه شد منکر هر گونه کمک گرفتن از غلام شد. گویا راست هم گفته بود. غلام کیا 6 ساعت پیشتر از ابراهیم بازداشت شده بود. غلام کیا برای آوردن کاپشن ابرهیم به آن خانه رفته بود که بازداشت شد.  
فردای آن روز، بهمن افرازه و ابراهیم کریمی پهمدانی را به همراه یک مارکسیست دیگر بنام علی رنجبر که چهار سال نیز در زندان بوده، ولی به تازگی دوباره لو رفته و شکنجه شده بوده، برای شکنجه ی بیشتر و دهشتناکتر از لاهیجان، به چالوس بردند. در چالوس، یک بازجوی جوان عینکی نزدیک سی ساله که در لاهیجان و رشت هم شکنجه میکرده و بازجو بوده آنان را شکنجه کرد. کابلهای شکنجه به کلفتی مچ دست بود. سرپرستی شکنجه در چالوس را نیز محمود نجم صادقی گاویه ای، و برادرش محمّد نجم صادقی گاویه ای و یک پاسدار اهل گاویه، بنام حسن و نام مادریش علینژاد، به همراه آخوند علی میرزایی شیخعلی کلایه ای به عهده داشتند. بهمن افرازه و ابراهیم کریمی و علی رنجبر، در چالوس، از هفتم محرم تا 11 محرم 1363 که مصادف با شهریورماه بود تا سرحد مرگ شکنجه شدند.
بهمن افرازه پس از چند ماه در لاهیجان، به اعدام محکوم شد اما با همکاری و مدیریّت ابراهیم کریمی پهمدانی از زندان « مالک اشتر لاهیجان» گریخت. ابراهیم کریمی  که در اتاقی دیگر، دربالای اتاق بهمن افرازه بود موفق به فرار نشد. وی از سوی احمد معینی لاهیجانی که کارمند شهرداری و نفوذی زندان بود، لو رفت و برای شکنجه به زندان رشت برده شد. احمد معینی لاهیجانی، زندانی توّاب و خائینی بود که 2 برادرش را آیت الله جوادی آملی، در جنگ شهری 1360 آمل (سربداران) در میدان شهر با دهها تن دیگر تیرباران کرده بود و برادر سوّمش که از اتّحادیّه‌ی کمونیست‌‌های ایران بوده، و در آمل هم گرفتار شده بوده، در لاهیجان اعدام کردند.
از آن‌جایی که بهمن افرازه از سوی آخوند قتیلزاد انزلی به اعدام محکوم شده بود برنامه‌ی فرار از زندان مالک اشتر لاهیجان، از سوی ابراهیم به بهمن افرازه داده شد.
ابراهیم کریمی پهمدانی، هنوز زیر بازجویی بود، و دادگاهی نشده بود و در مقایسه با بهمن وضعیت بهتری داشت و تنها ریسک لو رفتن او بود در حالی که بهمن با خطر اعدام فوری روبرو بود.
به همین رو، ارّه‌ی آهنبری که آنان بدست آورده بودند، به بهمن داده شد. و اگر مجال میشد ارّه به ابراهیم بر میگشت و او هم میله‌ی اتاقش را میبرید و آن دو، با هم میرفتند که نشد، چون نصف برنامه از سوی احمد معینی لاهیجانی لو رفت.
بهمن افرازه که پس از حکم اعدام از سوی حاکم شرع گیلان( قتیلزاد انزلیچی)، ملاقات گرفته بود، به یک تیغه ی ارّه آهنبُر از بیرون از زندان دست یافت که کسی(ع.ا.د)؛ در هندوانه ای جاسازی کرده و به زندان رسانده بود. بهمن افرازه توانست با آن تیغ اره، 2 میله‌ی پنجره ی زندان مالک اشتر لاهیجان را به آهستگی و پیچیدگی فراوان در چندین روز ببُرّد، و با وسایل دیگری همچون کارد و ریسمان که ابراهیم در اختیارش نهاده بود، در ساعت 9 شب که برق زندان بدلیل آژیر خطر جنگ خاموش شد بود، بگریزد.
برنامه‌ی فرار دکتر ابراهیم کریمی پهمدانی، به همراه بهمن افرازه، بدلیل لو رفتن از سوی یک هوادار گروه اکثریتی...  نفوذی توّاب، بنام احمد معینی لاهیجانی، عملی نشد.
ابراهیم کریمی را بیدرنگ برای شکنجه به رشت بردند، و به دستور حاکم شرع « قتیلزاد انزلیچی»، تا سر حد مرگ شلاق زدند و شکنجه کردند. این نوع شکنجه که نامحدود گفته می‌شد ساعتها به طول می‌انجامید و میگفتند بدستور خمینی روی مبارزین انجام میگرفت، و قتیلزاد نیز اعمال این نوع از شکنجه را در مورد ابراهیم کریمی نزد پاسدارانی به سرکردگی آخوند میرزایی شیخ علی کلایه تایید کرده بود.
 ابراهیم هنوز، زیر بازجویی بود که طرح فرارش با بهمن لو رفت و نتوانست بگریزد. بهمن افرازه، با چشمانی گریان، بدون ابراهیم کریمی در مرداد 1364 ساعت نزدیک 9 شب که ناگهان برق زندان رفته بود گریخت اما فراموش می‌کند کلید برق اتاقش را خاموش کند. پس از 20 دقیقه برق برمی‌گردد و همزمان، زارع معاون زندان که جوانی بلند قد و حدوداً 30 ساله بود خاموشی زندان را برای زندانیان می‌کند. همه‌ی زندانیان برق سلّولشان را خاموش می‌کنند ولی ابراهیم کریمی که متوجّه گاف دادن بهمن شده بود، برق سلّولش را خاموش نمی‌کند تا عادیسازیش باعث بشود که نظر معاون زندان(زارع سیاهکلی) به اتاق بهمن جلب نشود تا زمان بیشتری از فرار بهمن و جابجایی وی بگذرد. معاون زندان فریاد می‌زند که برق سلول بایستی خاموش شود، و به همین دلیل ابراهیم کریمی را که در طبقه دوّم زندان محبوس بود خطاب قرار داد . اما ابراهیم بهانه ای کرد و 10 دقیقه وقت گذراند. معاون زندان هنگامی که از حیاط زندان به پنجره ی بهمن برای خاموش کردن برق اتاقش کوبید، بهمن رفته بود و زارع اتاقش را که طبقه ی اوّل بود تهی از زندانی دید. ابراهیم که با آینه ای، او را برانداز میکرد، فهمید که زارع، در حال سوخت و سوز است و پروژه فرار با موفقیت اجرا شده برقش را خاموش کرد. تراژدی اندوهبار ابراهیم کریمی پهمدانی، آز اندم، دهشتناکتر از گذشته ادامه یافت.
ابراهیم کریمی؛ هنگامی که در 31 شهریور در هفته ی موسوم به جنگ، در 1363 بازداشت شد، کلید یک خانه ی مخروبه در جیبش بود که در آن خانه مسعود دلیلی داخلی برای حفاظت از سوی او، نگهداری میشد.
مسعود دلیلی داخلی؛ برای چندی در آن خانه ی نیمه مخروبه که در یک روستا بوده، میزیست و کلید درب اتاقش را، ابراهیم، با خود میبرد و تنها او بود که میتوانست وی را آزاد بکند.
ابراهیم کریمی پهمدانی، به یکی از اعضای هسته ی  مبارزاتی خود، رمزی را داده بوده، که در صورت بازداشت خودش، آن شخص، بداند که باید به آن خانه ی مخروبه برود، و درب خانه را برای فرد محبوس ناشناس که مسعود دلیلی بود، بگشاید. خوشبختانه، پس از بازداشت ابراهیم کریمی، چاره ای شد و مسعود دلیلی از آنجا بیرون آمد و بکارش ادامه داد.
به هر روی، بهمن افرازه که برای بازجویی از گیلان به زندان چالوس در مازندران برده شده بود، بنا به خطّ سازمانی نام فرمانده اش را که مسعود دلیلی بود، گفت و هیچ ایرادی هم نداشت؛ و سپاه نیز از پیش، فهمیده بود و میدانست که مسعود دلیلی در گیلان است و بهمن نیز در همین دم بازداشت برای فراردادن دوست همراه خود، نام مسعود دلیلی را گفته بود که درست نبود. 
در دهه ی 60  همه‌ی بازداشتیهای مهم را  پس از بازداشت در لاهیجان و شکنجه کردن به چالوس میبردند که دهشتناکتر شکنجه بکنند و رعب و وحشت در روان زندانی ایجاد بکنند. بنابراین در چالوس، آن چنان شکنجه ها یی را به بهمن و ابراهیم کریمی پهمدانی روا داشتند که بپذیرند که با هم، رابطه دارند که هر دو، هرگز نپذیرفتند که با هم دوست و آشنایند. و این نقطه ی کور پرونده ی آن دو نفر، باعث نجات جان صدها نفر در گیلان شد. آنان پس از 7 ماه، با پیامی از درون زندان، توانستند مسعود دلیلی و سازمان مجاهدین را قانع کنند که مسعود از کشور خارج بشود که چنین هم شد، چون با بازداشت مسعود دلیلی آن گِره ی کور گشوده میشد.
 ابراهیم کریمی پهمدانی هرگز مسلح نبود. آن دو همرزم و دوست صمیمی و تا حدی هم سن و سال؛ در زندان مالک اشتر توانسته بودند، تا سه ماه و نیم هر شب درب سلولشان را با شگردی سخت که جای گفتنش اینجا نیست، بگشایند و تا دم پگاهی، باهم باشند و بگویند، بخندند و نقشه بکشند! آنان شبانه و پنهانی به دیدار دیگر زندانیان خوب که در سلول، تنها بودند،میرفتند، با اینکه ریسک بدی میکردند و ناشیانه بود.
بهمن افرازه پس از بازجویی و دادگاهی شدن، با خانواده ملاقات گرفت، ولی ابراهیم کریمی تا چند سال، تنها یک بار، و آن هم پیش بازپرس، با پدرش توانست ملاقاتی ده دقیقه ای داشته باشد.
مسعود دلیلی با فشار زیاد آن دو زندانی بسیار مقاوم، یعنی ابراهیم و بهمن، با پیامهای پنهانی از درون زندان، زیر فشار قرار گرفت تا از کشور خارج شود بلکه فشار روی ابراهیم کریمی که اطلاعات گسترده ای داشت، کم شود و از زیر شکنجه بدر آید. رژیم برای بهمن افرازه که با سلاح بازداشت شده بود، بهانه برای اعدام داشت، ولی برای ابراهیم کریمی نداشت. بنابراین روی ابراهیم کریمی بسیار حساس بودند. چون او، دو بار نیز بازداشت شده و سه سال را در زندان گذرانده بود، و این بار سوّمین زندانیش بود. وی در آن هنگام به دو زبان انگلیسی و عربی هم چیرگی داشت، و اطلاعات و نفوذ گسترده ی ابراهیم کریمی پهمدانی، فشار و شکنجه بر وی را نیز، چند برابر کرده بود که مسعود دلیلی و دیگر فعّالان زیرزمینی، میدانستند.
گریز بهمن افرازه با کمکهای فراوان امکاناتی ابراهیم کریمی پهمدانی از زندان؛ سبب ترس شدیدی میان پاسداران، بویژه آنان که در شکنجه اشان نقش داشتند شد. چون این دو نفر، از زیر چشمبند و یا تصادفی،  آنان را دیده بودند و میشناختند.
بهمن افرازه پس از فرار دست به عملیات زیادی زد که از جمله منجر شد به کشته شدن ابوالحسن کریمی دادستان گیلان و مازندران که بیش از 1500 تن را اعدام و هزاران تن را شکنجه کرده بوده. ابوالحسن کریمی در هنگام کشته شدن در شهر لاهیجان، دادستان نبود بلکه برای آخوندشدن در قم ثبت نام کرده بود.
بهمن در تابستان 1364 از زندان لاهیجان گریخت. گفته اند چندین تن از آنانی که در بگیر و ببندهای مردمی نقش داشتند، در طی شش ماه بدست گروه بهمن و رضا لاقید داخلی، کشته شدند و در عوض، رژیم بیش از 37 تن را در خانه ها و خیابانهای لاهیجان و آستانه ی اشرفیّه کُشت و دهها تن را به اعدام سپرد. در همین راستا ، پدر مسعود دلیلی (علی) که کشاورزی ۵۰ ساله بود و فرزند ۱۷ ساله‌اش پرویز، در خانه اشان در 1365 تیرباران شدند و خانه اشان هم روز روشن، از سوی پاسداران در روستای داخل، به آتش کشیده شد و سوخت.  
او هیچ رابطه ای با سازمان نداشت و تنها پدر یک فعّال سازمان بود و بس. رژیم؛ این شیوه از کشتار بیگناهان را در کردستان آموخته بود که چگونه میتواند، ترس را در دل همه بیاندازد که انان به مبارزان کمک نکنند و یا ناخواسته لو بدهند و خودی ها و همرزمانشان را از خود برانند. 
در زمانی که بهمن افرازه و رضا لاقید مشغول فعالیت بودند و پدر دلیلی و برادرش در خانه اشان تیرباران شدند و خانه‌اشان به آتش کشیده شد، خود آقای "مسعود دلیلی داخلی" یک سال بود که در کردستان ایران بود و به محض رسیدن به کردستان نیز، در یک مصاحبه‌ی رادیو کردستان، خود را نشان داده بود. سپاه پاسداران نیز خوشحال شده بود، و فشارهای روی ابراهیم کریمی پهمدانی را که هنوز دادگاهی نشده بود کمتر کرده بود. ابراهیم کریمی پس از فرار بهمن افرازه، در رشت در زندان پل عراق برده شده بود، و بدستور حاکم شرع " قتیل زاد انزلیچی " که اینک در دیوان عالی کشور است شکنجه میشد.
پنج روز پس از از فرار بهمن افرازه از زندان حکم اعدامش از دیوان عالی کشور، به لاهیجان رسید و پاسداران با یک رونوشت از آن حکم، سراغ ابراهیم رفتند و هرچه از دستشان در رشت بر میآمد با او کردند!
سپاه پاسداران که دیوانه وار برای انتقام بدنبال کشتارمردم بود، به سراغ  پسر 18 ساله ی خانواده‌ی بیگلری در لاهیجان که صاحب کلوچه ی معروف نوشین بوده، رفت، و او را که آشنایی جزیی با بهمن افرازه پیدا کرده بوده، و گویا یک روز با خودرویی، وی را بجایی رسانده بوده، گرفتند و شکنجه کردند و اعدام کردند(اینک هنوز 1364 بود). پدر آن نوجوان؛ از اندوه به آمریکا رفت و فوت کرد.
سپاه، یک برادر ابراهیم کریمی را با دوست دیگرش بنام علی علیجانی رُودبُنه ای بیگناه بازداشت، و در سیاهکل بُرد و شکنجه کرد که هم به ابراهیم فشار بیاورد و هم شاید از طریق آنان به بهمن افرازه که تازه گریخته بوده، دست بیابد که آب در هاون میکوبید و خود را بیشتر روسیاه میکرد. نام آن دو بیگناه را احمد معینی لاهیجانی، همان کارمند شهرداری لو داده بود که گویا  از ابراهیم دریافته بود که آندو از نظر عاطفی سر پل ارتباطی با مبارزان میباشند که هرگز هم نبودند. آنان پس از چندین ماه شکنجه آزاد شدند.
 ابوالحسن کریمی دادستان گیلان و مازندران ، پس از فرار بهمن در شهر لاهیجان که همراه شهردار و دیگران بود به تنهایی  کشته شد. فشارها به ابراهیم و دیگر مبارزان با ارتجاع، واپسگرایی و ضدّ جنگ، ختم نشد بلکه دامان خودشان را هم گرفت. افراد حزب الله لاهیجان که از بقایای حزب جمهوری اسلامی پیشین بودند، به سرکردگی جواد کریمی، چماقدار معروف لاهیجان که برادر ابوالحسن کریمی، دادستان بیرحم گیلان و مازندران بود به خانه ی امام جمعه‌ی لاهیجان، زین العابدین قربانی یورش بردند. آن‌ها وی را متهم می‌کردند که چرا حفاظت بیشتری از ابوالحسن کریمی نکرده است. آن می‌گفتند آخوند زین العابدین قربانی که پیشتر، هم امام جمعه  و هم حاکم شرع بوده، با ابوالحسن کریمی بد بوده و از این رو  وی در سال 1365 غریب کشته شد!
درگیریهای لاهیجان و حومه به فرماندهی بهمن افرازه و رضا لاقید داخلی، در آغاز 1365 به اوج رسید. خامنه ای که رییس جمهور بود، برای سروسامان دادن به تنشها و درگیریهای گیلان، به لاهیجان سفر کرد و یک سخنرانی بزرگ کرد و صراحتاً خواهان سرکوب جوانان بپاخواسته ی لاهیجان و آستانه ی اشرفیّه و اطراف شد. او تلویحاً، در سخنرانی خود خواستار اعدام ابراهیم کریمی پهمدانی که در فرار بهمن افرازه از زندان نقش داشت، و هنوز در زندان و زیر شکنجه بود، گردید.
آنهمه فشار از تهران و گیلان و سرکوب مردم و اعدام بسیاری از جوانان؛ سبب شد که فرمانده "رضا لاقید داخلی" که به همراه مسعود دلیلی در 1363 از زندان آستانه ی اشرفیّه، گریخته بود، در 1365 با چندین تن از یارانش در طویله ای در روستای « چَپَرکوچان»، وابسته به آستانه ی اشرفیه، لو رفته و کُشته شود. در این باره دکتر ابراهیم کریمی شعری جانسوز دارد که خواندنی است.
کشتار بزرگ سپاه پاسداران در روستای چَپَرکوچان آستانه‌ی اشرفیّه و روستای «داخل» و پیرامون، و آوردن صدها سگ شکاری و آدمیاب از آلمان، زیر و روکردن مرغزارها و جنگلهای گیلان برای دستگیری مبارزین، و به آتش کشیدن بیرحمانه‌ی چندین خانه و ... انگیزه ای شد که مسعود رجوی شخصاً در رادیو مجاهد، با پیامی، شهادت پدر و برادر مسعود دلیلی را تسلیت بگوید و تلویحاً از بهمن افرازه با نام مستعار سیروس،  و دیگران بخواهد که برای اجتناب از کُشته شدن مردم از سوی سپاه پاسداران، منطقه را ترک کنند.
بهمن افرازه، سلاح سنگینش را با خشم، تحویل یکی نفر در آستانه‌ی اشرفیه داد، و با کلت و چند نارنجک از کوههای سیاهکل به سوی تهران حرکت نمود که سر از سراوان امامزاده هاشم به منجیل در آورد. او که لباس زنانه پوشیده، و چادری به شکل یک خانم سرکرده در اتوبوسی نشست که به تهران برود. در بازرسی بین راه، وی مورد شک واقع شد و پاسداران سراوان، او را به بیرون از خودرو بردند. در آن‌جا میان بهمن و پاسداران درگیری پیش آمد و چند پاسدار کشته شدند. بهمن که به پایش تیرخورده بود به سمت قله‌ی کوه گریخت. در آنجا تپانچه اش را که گویا، دیگر، گلوله ای نداشت به پایین کوه و به سمت پاسداران پرت کرد و خواست خود را تسلیم بکند که پاسداران، بصورت گّله ای، بسویش رفتند. در این بین نارنجکی کشیده می‌شود و بهمن به همراه پاسدارانی که برای دستگیری او هجوم آورده بودند کشته می‌شوند. پاییز 1365 گیلان خونین بود!
سپاه پاسداران، پیکر پاره پاره و خونین بهمن افرازه را در چادری کرده و به لاهیجان میآورد، و دهها زندانی را به همراه برادرش عباس که در 1365 در تهران دوباره زندانی شده و به لاهیجان آورده شده بود( عباس 1367 اعدام شد)، به دیدن پیکر برادر بردند.  عباس، بر پیکرخونین برادرش افتاد و زارزار میگریست و جیغ میزد و پاسداران با قنداق تفنگ پذیراییش کردند.
بهمن افرازه داخلی، در پاییز 1365 در سراوان گیلان انتحار نمود. پاسداران که میدانستند بین او و ابراهیم کریمی پهمدانی وابستگی ژرف عاطفی هست، برای نخستین بار پس از بازداشت وی، روزنامه‌ی اطلاعات سراسری را که تیتر آن به حادثه ی خونبار بهمن اختصاص داشت به سلول کوچک ابراهیم کریمی در رشت انداختند تا وی را بیشتر بیازارند. روزنامه اطلاعات به سخنان «الهوردی» دادستان رشت که گفته بود: « سرکرده ی گروهک مجاهدین خلق در استان گیلان، در سراوان در کمین افتاده و انتحار کرد» ، اشاره داشت. ابراهیم تا آن هنگام، قلم و کاغذی نداشت. هنگامی که روزنامه را به سلولش انداختند او در حمّام زندان بود. ابراهیم کریمی در این باره شعر زیبایی دارد که بنده خوانده ام، ولی از ذکر آن در اینجا معذورم.
ابراهیم کریمی پهمدانی نیز پس از 4 سال بازداشت به دادگاه برده شد، و از سوی آخوندی بنام سماعی تبریزی نخست به اعدام، محکوم شد ولی بدلیل بیماری ناشی از شکنجه های دهشتناک در زندان، و سر دلسوزی از سوی سماعی با یک درجه تخفیف به ابد محکوم شد.
وی با چابکی و طرحهای بسیار پیچیده تر و جانفرساتر از گذشته که اینجا جای نوشتن‌اش نیست در تاریخ 3 نوروز 1367 پس از چهار و نیم سال بازداشت و شکنجه ی دهشتناک، از زندان رشت گریخت، و صدها نیروی سپاه و بسیج آشکارا برای دستگیریش در گیلان و تهران بسیج شدند و دهها تن بیگناه نیز به اتهام فرار یا کمک به او بازداشت و  روانه زندانهای رشت و لاهیجان شدند. وی پس از چندی، خود را به خارج رساند و از مرگ و کشتار تابستان 1367 جان سالم بدر برد، و تحصیلات عالیش را نیز، در بیرون از کشور به پایان رساند.
ابراهیم، برای سومین بار در 31 شهریور 1363 بازداشت شده بود که جمعاً 7 سال از عمرش را در عنفوان جوانی در زندان رشت و لاهیجان و چالوس گذراند.
اما مسعود دلیلی، گرچه بخت فرار با رضا لاقید در بهار 1363 را داشت، ولی آنقدر خوشبخت نبود، چرا که از سال 1365 تا فروردین 1390 به گفته ی مجاهدین خلق در آن سازمان  و در ارتش آزادیبخش بود و سختیها کشید.
 وی پس از رسیدن به ارتش آزادیبخش با آموزشهای پی در پی به محافظ درجه ی یک مسعود رجوی تبدیل شد. وی پسری لاغر اندام ولی چابک، و در نظامیگری زرنگ بود. او که یکی از سرسپردگان و فداییان رهبر سازمانش بود، ناگهان در سال 1390 سر از هتل مهاجر بغداد در آورد و پس از چند روز، به میهمانخانه‌ی دیگری بنام " منصور" رفت، و سپس، از آنجا، دیگر خبری از وی نبوده. پس از یک سال؛  رژیم ایران بگونه ای هماهنگ در تارنماهایش و بویژه در  تارنماهای محسن رضایی دبیر مجمع مصلحت نظام و دیگران نوشت که او میخواهد به ایران برگردد.
این گزارش در 24  تیر 1391 خورشیدی، آنچنان دست بدست در تارنماها میگشت که همه باور کرده بودند. برای همان هم، بلافاصله سازمان اطلاعات ایران، همه ی پرونده های او را رو کرد، و نوشت که وی فرمانده ی سپاه لاهیجان و آستانه اشرفیّه را کشته و از این حرفها و اتهام ها و غیره.
او پس از چندی به خواست خودش، از هتل مهاجر به هتل دیگری بنام "المنصور" که در اختیارسازمان پناهندگی جهانی و دولت عراق و دیگر مهاجرین ایرانی است، بُرده شد و ناگهان غیبش زد. یکی از دوستان قدیمیش(ر.ک) در همان زمان، از اروپا، با یکی از سران سازمان مجاهدین تماس گرفت و از سازمان خواست که اگر مسعود دلیلی قصد بازگشت به ایران دارد بین او  و سازمان وساطت کند.  
 آن فرد سازمان، که دوباره با این واسطه از اروپا(ر.ک) تماس گرفته بود، به هیج وجه حاضر نشد که بین سازمان و مسعود دلیلی، کسی پادرمیانی بکند. بنابراین؛ سازمان مجاهدین خود را به کوچه ی عَلی چَپ زد و تنها  از (ر.ک) کمک مالی خواست. با اینکه سازمان مجاهدین تا حدّی که توان دارد، نمیخواهد و نمیگذارد که حتی وازده ترین نیرویش، به سوی رژیم ایران برود، تا چه برسد به اینکه بخواهد به ایران بازگردد. چرا چنین کردند معلوم نیست. نه نشانه ای از مسعود دلیلی دادند و نه به اطلاع او رساندند که دوستی میخواهد وی را از بغداد به اروپا ببرد.
 سازمانی که این همه نیروی مالی دارد و صدها تن را بصورت غیرقانونی، حتی با نام جعلی به اروپا فرستاده، و اقامت هم گرفته اند، چگونه مسعود دلیلی را میگذارد در این وضع بلبشو، در هتلی خطرناک زندگی کند. میهمانخانه‌ی المنصور یا المهاجرون بغداد پر از پاسدار و بسیجی است، و بخش برونمرزی سپاه پاسداران ، با چندین گروه تروریستی عراقی، مانند «المختار» و « البدر و غیره » تماس تنگا تنگ و برادرانه ای دارد، میتواند با یک چشم بهم زدن، هر ایرانی را که بخواهد از آنجا برباید و به ایران ببرد، و بکُشد ، زندانی بکُند و یا سواستفاده ی تبلیغاتی بکند. آخر نامردی و بیوفایی هم حدّی دارد، مگر نه؟!
سازمان با این همه تجارب امنیّتی و امکانات شناسنامه ای و پاسپورتی و غیره، چرا شناسنامه ی یک شهید مجاهد معروف گیلان، بنام « بهمن افرازه داخل » را که هم تیم و همسایه ی مسعود دلیلی در ایران بوده، و در پاییز 1365 در سراوان انتحار کرده، و متّهم به کشتن دادستان گیلان و مازندران هم هست، به مسعود دلیلی میدهد، و او را بنام «بهمن افرازه  داخل» به سازمان ملل و آمریکا معرفی میکند، و برای امنیّت و حفظ اسرار خودش هم که شده، یک نام یا یک شناسنامه دیگر برایش درست نمیکند؟
آیا سازمان مجاهدین نخست او را با نام ساختگی و سوخته ی «بهمن افرازه داخل» به سازمان ملل در هتل مهاجرون بغداد تحویل میدهد، ( همانگونه که سازمان در فیلم و اطلاعیه ی جدیدش میگوید) و سپس او را که نمیتواند جابجا بکند، پنهانی به اشرف میبرد، و بدور از سربازان عراقی نگه میدارد؟
اگر نه، چگونه در دهم شهریور در اشرف، پیکر بهمن افرازه‌ی جعلی سوخته و " تیرخورده"، با کلی پول ایرانی در کنارش یافت میشود، و سپس، با سندی، بعنوان "مسعود دلیلی داخل" معرفی می‌شود. آزمایش خونی وی نشان میدهد که این جسد همان مسعود دلیلی است که سازمان، رسماً،  او را بعنوان بهمن افرازه ی دروغین ، زنده و نفسدار، در نوزده فروردین 1390 به سازمان ملل در بخش پناهندگی تحویل داده بوده. خود سازمان با سند این را نوشته و در فیلم شماره 9 بنام « ارتش ازادیبخش منتشر میکند» گفته و ارائه داده.
 این را میتوان باور کرد که سازمان مجاهدین، برای لو ندادن پرونده ی زندانهای مسعود دلیلی در ایران و عملیات وی در ایران، با نام جعلی بهمن افرازه، وی را به سازمان پناهندگی در بغداد تحویل داده بوده، و سر آمریکا هم در موقع نام نویسی از تک تک پناهندگان اشرف کلاه رفته و برای مسعود دلیلی، نام جعلی داده شده، ولی پس از مرگ، چرا سازمان مجاهدین، اقرار میکند که این مسعود دلیلی است، نه بهمن افرازه؟!
مگر وی، خانواده ای در خارج داشته که از او خون گرفته و فهمیده باشند که سازمان نامش را پس از مرگ افشا میکند و پس از 110 روز میگوید که او خائن است و مزدور و کثیف؟ 
سخنم اینک با سازمان است. اگر حرفتان درست باشد، و من هم بعنوان یک انقلابی، طرف شما را بگیرم و بپذیرم که مسعود دلیلی جذب سپاه قدس و عراق شده، و با مزدوران برگشته و آن‌ها را در کشتار مجاهدین راهنمایی کرده سپس خودش را هم سر به نیست کردند، آنوقت میتوانم بگویم که شما، نیروی کارکشته اتان را در راه خدا ول کرده بودید که هر بلایی برسرش در خراب آباد بغداد امروزی، بیاید. در این صورت، تنها، این تصور میتواند پیش بیاید که وی را تنها گذاشتید، و باعث شدید که او در بغداد ربوده شود، و  با شکنجه و تهدید، با گروه رباینده‌ی خود، به زور وارد اشرف شد که مرگش هم به گردن شما بیافتد که افتاد. 
من با دهها تن از کسانی که در ارتش مجاهدین با او بودند، و او را خوب میشناختند، گپ زده ام و خودم نیز، از نزدیک او را در ایران به خوبی میشناختم . میدانم که او را هرگز با رژیم ایران سرسازگاری نبود.
 پس دست کم آزاده باشید و او را خائن و نفوذی مزدور« خود فروخته » یا اینجور چیزها مگویید. هزاران هوادارش را، دست کم، در گیلان مرنجانید و بر علیه خودتان کینه ور مکنید! چون از او بعید بود که با پای خود دلخواسته به کشتار دوستان فلک زده اش که چند تن از آن‌ها نیز همشهری او بودند، به اردوگاه اشرف بیاید.
اگر وی میخواست « خود فروخته» و مزدور بشود، چرا پارسال، من یا یک نفر دیگر از شما خواستیم که بگذارید در بغداد یا هرجای دیگر که او وارفته یا پناهنده شده، تماس بگیرم تا وی را آرام بکنیم، و شما اجازه ندادید، و چرا صدا و سیمایتان تلفنی با دانمارک با دوستم(دکتر س.ا) تماس گرفت و  او از سوی من و خودش، از شما خواست که بگذارید به مسعود دلیلی کمک کنیم که پیشمان بیاید و احیاناً به رژیم جذب نشود که گوش نکردید و گفتید که اگر بخواهد ایران برود که نمیشود کاری کرد! مبادا بگویید که با دوستم در  دانمارک در این باره حرف نزدید. در صورتی که شما ادعا کنید  من  هم ایمیل و شماره ی تلفن را برای وکلای شما علنی می کنم و از پلیس انترپل خواسته خواهد شد که صحبت شما را با (د.س.ا) در دانمارک در باره ی مسعود دلیلی علنی بکند.
چرا من  و (د.س.ا) بارها برای سازمان با ایمیل نامه دادیم و نام چند دوستمان را در اشرف از جمله خود این آقای مسعود دلیلی دادیم و گفتیم که هرگاه اینان خواستند از ارتش بروند با ما تماس بگیرید که اینها را به با امکانات خودمان، پیش خودم بیاوریم که وارفته نشوند، ولی سازمان کاری نکرد . شهید قهرمان گیلان را به زعم خود لجنمال کردید اگرچه ممکن است از نظر امنیّتی مصلحت تشکیلاتی باشد.
میدانید و میدانم که بارها به ما گفتید که تلاش کنیم که همه‌ی رزمندگان در آنجا باشند، این درست، ولی زمانی که میخواستند بروند چرا تلفن ، آدرس یا نشانه‌ی رایانه ای مان را، به آنان و به ویژه به مسعود دلیلی ندادید که اینجور نشود؟ نکند که ما را  یا دست کم (د.س.ا)  را هم، خائن و جاده صاف کن ارتجاع در دل اروپا میدانستید؟
نمیخواهم سازمانی را که در عراق بنا به شرایطی جهانی، در گرداب طوفانهای سیاسی افتاده سرزنش بکنم، چون جوانمردی و انقلابیگری هم نیست، ولی دوست دارم سران سازمان، بویژه خود رهبر سازمان، اینها را بخواند و  بداند که چه دلهایی بدرد میآیند.
گمان مکنید که با لجن مال کردن یک مبارز، شَرف کسب میکنید و خلقمان «این بناحق لجنمال کردنها» را فراموش خواهند کرد. خلقمان اگرچه دیر، ولی بسختی پاسخ درخور به شما خواهند داد، و از شما بازخواست خواهند کرد.
از شما میخواهم تا دیر نشده از شهید مسعود دلیلی اعاده ی حیثیّت بکنید و فیلمی را که بر ضد او گذاشته اید  از همه جا بردارید و پاک کنید. پوزش بخواهید که هوادارانتان بیشتر خواهند شد که کمتر نخواهند شد.
تا هنگامی که سازمان، شهید مسعود دلیلی داخلی را مزدور و خود فروخته بخواند، بی برو و برگرد، من بعنوان یک هوادار پیشین به همراه صدها تن که در ایران میشناسم، و با آنان تماس هم دارم، دلچرکین خواهیم بود.
اگر روزی خدا یاری بکند که بگمانم خواهد کرد و مردم همّت بکنند که خواهند کرد، و دادگاهی تشکیل بشود، سازمان و سران رژیم، دست کم، باید پاسخ این پرسش را بدهند و مردم بدانند که آیا مسعود دلیلی و یا چنین افرادی واقعاً از چه کسی و  از کجا خورده اند و چرا چنین ستمدیده از جهان رفته اند؟ سفارشم و وصیِّتم به مردم آینده ایران؛ همین است و بس.
ولی پیش از آنروز دو تئوری در زیر مینویسم، و شما حق دارید آن را داستانسرایی بخوانید و یا تخیّل. ولی من این دو تئوری را، به پیروی از داده هایی که شما در روزنامه ها و رسانه ها پخش کرده اید، و پر از تناقض است، در اینجا مینویسم که دست شما را هم، برای همیشه برای دفاع باز بگذارم، و از آن شهید نیز، شاید، روزی بشود، دفاع حیثیتّی و مبارزاتی کرد ولی خواهش میکنم  که به هیچ وَجهِ مِن الوُجُوه؛ از من یا آزادگانی دیگر، مخواهید بجز این دو تئوری، جور دیگر ییاندیشیم و آن مبارز را خائن به مجاهدین و یا مزدور رژیم ایران و عراق بخوانیم:

دیدگاه نخست که مسعود دلیلی در دست تروریستها بود
1- شاید آقای « مسعود دلیلی داخلی» پس از 34 سال مبارزه در سازمان مجاهدین، در فروردین 1390 از هر چه مبارزه، خسته شده بوده و میخواسته جایی از این جهان که امنیّت جانی داشته باشد برود و بدور از سازمان، و رژیم ایران، بقیه‌ی زندگیش را خوب یا بد بگذراند و شما، سازمان مجاهدین نیز، بنا به گفته ی خودتان به او پول دادید و راه را باز کردید و شناسنامه ی دوست و همرزم شهیدمان، « بهمن افرازه داخل» را ناشیانه یا برای آسانی بیشتر، به او دادید. سر آمریکا و عراق را هم نه از روی غرض علیه خلق ایران، که رندانه از جهت امنیّتی و مصلحت تشکیلاتی که مبادا پرونده ی زندان و عملیاتهای او در ایران دردسر بشود، کلاه گذاشتید، و او را پناهنده کردید و فکرهم نکردید که وی، چقدر شناخته شده بوده، و دست کم، همه ی همرزمانش که به گفته ی شما بریده هستند، در عراق وی را میشناسند و لو خواهند داد.
او هم که 28 سال نه رادیو؛ نه روزنامه، و نه درس و مشقی بجر حفاظت آقای مسعود رجوی، رهبر مقاومت نداشته، گیج و واج و مَنگ رفت و چند روزی، درهتل مهاجر بغداد ماند، و چون دید که آنجا، پر از جاسوس است وبدخواه، و همه نیز،  او را، نه بنامِ « بهمن افرازه داخل» که مسعود دلیلی میشناسند، به هتل« المنصور» رفت که شاید درآسودگی بیشتر باشد که بدبختانه در آنجا، به دام و تله ی آدمرُبایان هار و خون آشام رژیم افتاد، و وی را یک لقمه ی خام کردند، و به دهان نکرده، در خودروی تروریستی انداختند و دست وپا بسته بردند که کار سختی هم نیست، و پس از 1 سال مفقودی و گم بودنش، شما هم خیال کردید که شاید مانند برخی دیگر از یاران گذشته اتان، به ترکیه یا جای دیگری، گورش را گم کرده که یک دردسر کمتر شده،و بدبختانه، در یک سال، در خانه ای امن و آسوده در عراق، از سوی تروریستهای ایرانی آدمخوار که شما میدانید که در عراق هزاران نفرند، شکنجه شد، بسته شد، بازجویی و تخلیه اطلاعاتی شد تا اینکه رژیم نه از راه او، که از راه سردار پاسدار سلیمانی در عراق، طرح حمله را برای نابودی اردوگاه اشرف کشید. و از او هم به زور و شکنجه، هر چه نقشه ی ساختمانی اردوگاهتان بود گرفت، و او را با خود، زنده و با دستبند، یا دادن قرص آرامبخش و ویژه، به اشرف هم کشاند، نه برای راهنمایی، که برای رسواکردن خودتان و ضعف تشکیلاتی خودتان در حفاظت دوستان مهمّتان. 
تروریست‌ها، در اصل میخواستند با یک تیر، چند نشان بزنند که زدند، یکی اینکه شما را خُرد بکنند که یکی از محافظین رهبرتان را گرفته و کشته اند و نوبت رهبرتان هم خواهد رسید، و سوم اینکه، انتقام 34 ساله ی خودشان را از مبارزه ی او، و انتقام 29 ساله اش را ازفرارش از زندان آستانه ی اشرفیّه، در 1363 با بزرگترین طرح و پیچیدگیهای باورنکردنی و شگفت انگیز به همراه بزرگترین فرمانده اتان در دهه ی 60 در گیلان بنام رضا لاقید داخلی، به بهترین وجه بگیرند، و او را پیش شما، و کسان دیگر که او را بخوبی نمیشناسند و نمیشناختند، خوار و ذلیل جلوه بدهند که دادند. (امّا آقای سلیمانی میداند که چندتن از یاران مسعود دلیلی زنده و جوان وسرحال وسالم هستند ولی شما گویا نمیدانید و توهینش میکنید و لجنمال ، و امّا رژیم ساکت است و دوستان مسعود دلیلی را خوب میشناسد و در شکنجه گاههای گیلان ازموده و بیخودی هم نبوده که اکثر هم تیمیهای نزدیک و خود مسعود دلیلی از زندان و از اعدام با شگردهای پیچیده و گوناگون گریخته اند که تنها من چندتا را نام برده ام ). 
و در همین راستا، او را با پیکر خونین در پایگاه پیشینش؛ اشرف، گلوله آجین کردند و انداختند.
شگفتا!  یک کلاغ؛ آنهم، هزاران سال پیش که انسان هنوز وحشی بود و در جنگل میزیست، جسد هابیلِ کشته شده را، بدون اینکه آن کلاغ درّنده بداند که هابیل معصوم است یا ملعون، برداشت و بگور سپرد، ولی شما، بزبان یک رزمنده ی باشرفتان(حسن نظام الملکی) در فیلم ، او را بدون محاکمه و یا پرس و جو کردن، خائن خوانده اید و نجس و رذل و پست و خودفروخته نامیده اید، و تا 24 ساعت، همانگونه که نوشتم، تنها فحش نثارش کردید که این جسد کثیفِ خائنِ، همانا، مال مسعود دلیلی است که نباید با 52 تن ما خوابانده و غسل و کفن و دفن بشود.
بنابراین، پیکر ناتوان « گلوله سُفته اش را» که چون «عین القضات»، شمع آجین هم شده بود، لخت، و تنها، با عرقگیر، و با یک تک شلوار، رها کردید که جانیان عراقی، رحمی کردند و بردند و غسل و کفن و دفنش کردند که شاید، جنایتشان را در خاک عراق پنهان بسازند، و تازه، شما معترض شده اید که چرا این کثیف را پیش پاکان و شهدای پنجاه ودوتن مان بگور سپرده اند.!
شما در آنجا، در آن اردوگاه خونین و در آن سحرگاه خونینتر دهم شهریور 1392، یک شاهد و گواه زنده هم، از آنان که زنده مانده اند، ندارید، و در آن همه فیلمها هم که از آن رُخداد خونین گرفته اید، نشان نداده اید که آن شهید غریب و مظلومِ راه آزادی را، با آن مزدوران کشتار کننده وناجوانمرد ایرانی و عراقی دیده باشید. اگر دارید آن فرد بیاید، نه بنام خدا، که میدانم سوگند خواهد خورد، چون در سیاست شما هم، گویا همه چیز مجاز است، که تنها بنام خلق قهرمان و بنام مسعود و مریم سوگند بخورد که مسعود دلیلی را در اردوگاه اشرف، در راهنمایی کردن مزدوران برای کشتار یاران فلکزده اش، دیده است که من هم، بتوانم به گفتار و ایمانم، به مزدور نبودنش شک بکنم و تئوری و دیدگاه سوّمی را نیز در مقاله ام در اینجا طرح بکنم و پیشنهاد بدهم که او بیگمان مزدور بوده است.

اما دیدگاه دوّم که مسعود دلیلی هنوز در پایگاه اشرف، بنام مجاهد، پنهان بود:

مسعود رجوی، رهبر سازمان، که در یکی از کشورهای همسایه یا دور و نزدیک، پنهان شده، که باید هم بشود، در سال 1390، به یک فرد کارکُشته نیازمند شده بوده و آن، کسی مگر «مسعود دلیلی» نمیتوانست باشد که هر دو بهم، عادت نیز داشتند. بنابراین دستور داده بوده که مسعود دلیلی، این راهِ پرخطر را از بغداد تا پایگاه رهبرش رجوی، با کارت جعلی خودش که بنام« بهمن افرازه داخلی» که در 1365 در سراوانِ گیلان انتحار کرده، پیش رهبرش برود یا اینکه، برای سازماندهی در اروپا یا جای دیگر به او نیاز بوده. ولی چون رفتن از عراق، آن هم برای کسی که اگر شناسایی  و بازداشت گردد، ممکن بود برای پرونده های زندان و فرارش از زندان آستانه ی اشرفیّه، و متهم به قتل رییس سپاه لاهیجان و آستانه در 1362، بنا به اقرار خودش در زندان از روی شکنجه یا چیز دیگر، دردسر ایجاد گردد، و به ایران تحویل داده بشود، میبایست نخست برای جهانیان اعلام میکردند  که جان وی در خطراست، و اگر به ایران تحویل داده بشود، اعدام خواهد شد.
بنابراین بهترین راه، دست انداختن سازمان اطلاعات ایران بود و آن هم اینکه باید، با رژیم ایران تماس میگرفت و میگفت که وی به ایران برمیگردد، و این نقشه هم گرفت، و به محض تماس او، یا یکی بجای او، همه ی تارنماهای ایران، از دبیر مصلحت نظام گرفته تا دیگران، پرونده او را رو کردند و سایت لاهیجان نیوز  و سیاهکل نیوز هم نوشت که این خائن اگر به ایران بیاد، چنین و چنان خواهد شد....
بنا براین سند جعلی «بهمن افرازه» تنها برای اردوگاه اشرف و یک دوره ی بسیار کوتاه گذر از اشرف تا هتل بغداد بوده و بعد از آن، مسعود دلیلی را سازمان با اسم اصلی افشا میکند که او در بغداد پنهان شده بوده و راهی ماموریت سازمانی خودش بوده و درصورت بازداشت نه بنام افرازه که 1365 در ایران انتحار کرده که بنام اصلی خودش مسعود دلیلی به راه میافتد که پشتش برای حمایت جهانی شدن در صورت بازداشت، گرمتر و محکمتر بوده. 
 سازمان مجاهدین اندیشید که با چنین سندهایی برای مسعود دلیلی؛ سازمان پناهندگی و دیگر سازمانهای حقوق بشری جهانی که با اعدام مخالفند، از مسعود دلیلی پشتیبانی خواهند کرد و او را در صورت بازداشت بین راهی به سوی رجوی یا جای دیگر، به ایران تحویل نخواهند داد و او هم، اسناد خوبی برای پرونده سازی برای پناهندگی بدست آوُرده و با مشتی از روزنامه و رونوشت از نوشته های رایانه ای از ایران، نخست خود را پناهنده کرده که برگه ی پناهندگیش، پشتوانه ای شده که وی آسوده تر و با پشتوانه ی قانونی بیشتری بتواند در خروج از مرزها، بسوی رجوی حرکت بکند. 
پس از این سروصداها، و برنامه ها، گویا نظر سازمان عوض شد، و برنامه بهم خورد و طرح خروج مسعود دلیلی از عراق بهم ریخت. و یا اینکه او با اسم جعلی ( بهمن افرازه)از اشرف قهر کرده و رفته بود، ولی با وساطت رهبر سازمان یا دیگران میبایست برمیگشت..
بنابراین، به عقیده ی سازمان، باید مسعود دلیلی دوباره، به جای آسوده و امنی جایگیر میشد که ربوده، و یا کشته نشود یا اینکه به خیال و هوس دنیای جدید پناهندگی، آنهم، بهتراز اردوگاه اشرف، نیفتد، و یا به عافیت طلبی و وارفتگی دچار نشود که مبادا از سازمان ببُرد، چون دست کم چندی، در هتلها، بوی و عطر آزادی را در شهر بغداد در قیاس با اردوگاه اشرف شنیده، و یا اینکه اگر در هتلهای بغداد بمانده، مورد سوءاستفاده قرار میگرفته. تازه، چنین نیروی کارکُشته ای، نباید از پایگاه اشرف بیرون بماند، چون تلاش سازمان همیشه همین بوده وهست، و او نیز، یکی از بزرگان  و اطلاعاتیهای سازمان است، و از اینکه بسیار وفادارست، باید برایش مایه گذاشت و او را به اردوگاه اشرف برگرداند تا خدا چه بخواهد.

ولی سازمان با این پرسش روبرو شد که چگونه و با چه بهایی باید اورا  به اشرف باز گرداند؟ او را که با اسم مستعار « بهمن افرازه داخل» به سازمان ملل و آمریکا و عراق معرفی کرده اند و او آزمایش خون یا (د.ان.ای) هم داده، چگونه میتوان به همان نام، برگرداند که کسی هم اجازه نمیدهد! از این رو؛ سازمان اندیشید که بهتر است مسعود دلیلی را پنهانی و یا با رشوه دادن به سربازان نفوذی عراقی، به پایگاه اشرف باز گرداند، و این بار، نه با نام بهمن افرازه که با نام اصلی خودش در آنجا نگهداری بکند.
 ولی چون بنا به تعداد رزمندگان آنجا(101تن) از آمریکا پروانه ی داشتن جلیقه ی ضدّ گلوله گرفته اند، برای مسعود دلیلی که غیرقانونی در آنجا پنهان میشود، جلیقه ی ضد گلوله، موجود نیست، و به همین دلیل، وی با لباس خواب،  و شلوار چمنی تیره ی ارتشی که به تن دارد، در پگاه دهم شهریور،  در اشرف با دوستان همرزم مجاهدش، از سوی مزدوران جنایتکار ایران، کُشته میشود، و سمعَک گوش چپش هم که مجاهدین، از آلمان برایش سفارش داده و خریده بودند، درگوشش بوده که  گوشش در شکنجه گاهِ ترسناک آستانه ی اشرفیّه در 1363 آسیب دیده بوده.
امّا  اینک، دهم شهریور 1392 است و حال که مسعود کشته شده، و سازمان که همیشه بر روی انضباط تشکیلاتی و پرنسیپ های روابط خارجیش بسیار حساس بوده و هست، و همچنان که در زمان خمینی، یکی از بزرگترین اعضایش را در جنوب تهران در 1359 با یک گاف دادن که اسلحه داشت، اخراج کرد، اینک هم نمیخواهد که گندِ کار، پیش عراق و آمریکا و سازمان ملل بیرون بیاید، و آن کشتار بزرگ دهم شهریور در اردوگاه، به بهانه ای لوث بشود، و روی آن تبلیغات گردد، و چنین گاف دادنی، برای سازمانی که به آمریکا، تعهد سپرده که خلاف نکند که از لیست تروریستی بیرون باشد، گران تمام خواهد شد. پس با این هابیل کشته چه باید بکند؟ پرسشی که سازمان چنین اندوهبار و باورنکردنی کنونی  پاسخ داده که یک شهید را لجنمال کردن، آنچنان گران تمام نخواهد شد، و روزی هم خواهد رسید که سازمان؛ حقیقت تلخ را برای خلق قهرمانش توضیح خواهد داد که اگر مجالش پیدا بشود.
اینکه «مسعود دلیلی» در پایگاه اشرف پنهان بود و با یک عرقگیر که نوعی لباس خوابست کُشته میشود، باورکردنی‌ می‌باشد. اگر با تروریست‌ها آمده بود، همانگونه که تروریست‌ها، خود را به لباس ارتش ویژه ی عراق درآورده بودند و جلیقه ی ضد گلوله و ماسک و کلاه و پوتین ارتشی پوشیده بودند، برای رد گم کردن، و احیانا رد شدن از ایست بازرسیهای گوناگون اُستان دیالی میبایست، به مسعود دلیلی هم، پوتین ارتشی میدادند. هرجور که خودشان را پوشانده بودند او را هم  میپوشاندند. نه اینکه به وی کتانی نازک سفید بپوشانند و کمربند عادی چرمی و اینکه بعد از مرگش هم، پوتینش را بکنند و کتانی بپوشانند!
 ولی پیکر بخون خفته ی مسعود دلیلی، بی پوتین و بی جلیقه و بی کلاه و ماسک بود که همه ی تروریست‌ها در فیلم که دیده شدند آنها را داشتند. مجاهدین میگویند که تروریست‌ها لباس اورا پس از کشتن کندند.!
اگر چنین بود، پس چرا شلوارش را که مانند دیگر رزمندگان حاضر در اشرف، ارتشی بوده نکندند؟ چرا پوتینش را کندند و کتانی نازک سفید به وی پوشاندند که در اشرف هم چنین کتانی بوده که رزمندگان پیشین آنجا میگویند ؟ همه ی رزمندگان اشرف در آن دم پگاهی، جلیقه ی ضد گلوله پوشیده بودند مگر یک پزشک(بلوچ نارویی)! چه عیبی داشت که اگر ترروریست‌ها، جلیقه ی مسعود را هم نمیکندند؟ آیا به یک جلیقه نیاز داشتند؟
 آیا واقعاً مسعود دلیلی با چابکی که داشت و احیاناً در یک جایی ویژه در اشرف به تنهایی نبوده که نیروهای عراقی که گاه به اشرف میآمدند، نفهمند، و او به این دلیل تلاش کرده بوده که خود را تا نزدیک دروازه ی خروجی اشرف برساند که ناجوانمردان تروریست، به وی تیرزدند که آنجا افتاد و شهید شد؟ 
چنین تئوری و دیدگاه شماره ی دوّمی، با این همه پرسش، سازمان را برآن میدارد که 110 روز صبر و شکیبایی بکند و خبری از کشته شدن مسعود دلیلی را به بیرون درز ندهد که شاید دولت عراق، سر به سر این پرونده نگذارد و پرونده ی مسعود، ماستمالی بشود، و یا اینکه دولت عراق بپذیرد که مسعود دلیلی، از تروریست‌ها بوده، در حالی که دولت عراق  با « بُزبازی» که در این کشتار داشته، دست شیطان را از پشت بسته که میداند که تروریست‌های وابسته به بابابزرگش رژیم ایران، چه کسانی بودند، و نامشان هم چه بوده.... که دولت عراق با خون سردی، مسعود دلیلی را جزء مجاهدین اشرف دانسته، و با خونسردی بیشتر، ولی به حق، او را در ردیف شهدای مجاهدین بخاک سپرده، و نوشته که کشتگان مجاهدین، نه 52 که 53 تن بودند. ولی دولت عراق؛ برای قانع کردن سازمانهای جهانی و آمریکا تلاش کرد که به سخنان و ادعای مجاهدین، دست کم، تا 24 ساعت صبر بکند، وپیکر خونین مسعود را در پایگاه اشرف، بجا بگذارد که بررسی آبکی خودش را انجام بدهد که داده.
به همین دلایل بالا بود و هست که سازمان مجاهدین یک دستنویس بسیار حرفه ای را، بنام دستنوشته ی مسعود دلیلی، با امضای جعلی از او، روی تارنماهای خود در فیلمها میگذارد، در حالی که نویسنده ی چنین دست خط حرفه ای نمیتواند مسعود دلیلی باشد که دیپلم ناقصش را با نمره ی تقریبی 12 گرفته است، و پس از فرار از زندان و پناه بُردن به مجاهدین، نه کتابی خوانده و نه مدرسه و کلاسی رفته. و تازه کم انسان در جهان داریم که توانسته باشد خطش را اگرچه با تمرین بسیار، پس از 24 سالگی حرفه ای بکُند و هنری بسازد، و همه ی هزاران رزمنده ی شاهد مجاهدین در اشرف میدانند که در ارتش آزادیبخش، هرگز کلاس هنری نبوده و نیست.
در این مقاله  دو نمونه ی کوچک و کوتاه از خطِّ منسوب به مسعود دلیلی را که در مخفیگاهش در 1363 در سن 24 سالگی به فرمانده ی یک هسته ی مبارزاتی دیگر به نامهای " سعید و سامان" که نامهای مستعار ابراهیم کریمی پهمدانی بوده، نوشته بود، در زیر این مقاله میآوریم، و سپس خطّ منسوب به او را در سال 1390 که مجاهدین خلق در فیلم شماره نهم، با عنوان« ارتش آزادیبخش منتشر میکند»، و در هفته ی پیش بر روی تارنمایش گذاشته، میآوریم و قضاوت با  خود مجاهدین است. و از تاریخ نویسان آینده ایران نیز، میخواهم که امضای جعلی کنونی و خطّ منسوب کنونی به مسعود دلیلی را با اسناد متعلّق به مسعود دلیلی که پیش سازمان از 1364 باقی مانده، بخواهند و مقایسه بکنند و راستی و نادرستی را دریابند. اگر سازمان دستنوشته ی مسعود دلیلی را که در سال 1364 و 1365 دارد به تاریخ نویسان نداد، سازمان اطلاعات ایران، امانتدار خوبیست که همه ی بازجوییهایش را با دستخط او دارد!.
البته فیلمسازان سازمان  آنقدر عجله داشتند که خواستند پس از مرگ مسعود دلیلی، کاری بکنند، و همه ی گاف دادنشان در باره ی پنهان کردن مسعود دلیلی در اشرف به  کاف تبدیل بکنند که وقت نکردند که بازجوییهای دستنوشته اش را  که در 1364 که به ارتش آزادیبخش داده بود، ببینند و آنگاه اگر تقلید نتوانستند، یک تقلیدنویس را مأمور نوشته اش بکنند که بهتر بنویسد و جعل بکند.
امضای وی میتوانست در این سالها دراز ، عوض شده باشد، ولی خطِّ بد و ناجورش نمیتواند، پس از سالهای بزرگسالی، آنهم در ارتش آزادیبخش مجاهدین، به یک خطّ هنری و حرفه ای تبدیل شده باشد که هیچ قلمخوردگی و ناخوانایی هم در آن نباشد 
در این مقاله نوشته بودم که ابراهیم کریمی پهمدانی که در فروردین 1367 از زندان رشت و از اعدام گریخته، و اینک در بیرون از کشور در دسترس است، مسعود دلیلی را در دهه ی 60 ، در خانه های تیمی در گیلان پنهان میکرده  و با خطِّ او بخوبی آشناست، چرا که گزارشهای سازمانی مسعود دلیلی را که بسیار بوده، دیده و خوانده بوده، و گاهی میبایست  نوشته ها و گزارشها را، به پیک سازمانی میرسانده تا در رادیو مجاهد آن زمان، خوانده بشود، بنابراین، وی این خطّی را که مجاهدین، اینک، منسوب به مسعود دلیلی میکنند، بشدّت رد میکند. او همچنین مسوول  خرید غذایی مسعود دلیلی، در خانه های تیمی‌اش بوده، و بسیار پیش آمده بوده که مسعود، غذاهایی ، و یا چیزهای تدارکاتی را که برای سازمان میخواسته، مینوشته، و به او میداده که ابراهیم، در بازار فراهم بکند و بخرد. بنابراین با خطّ وی بخوبی باید آشنا باشد و هست.
برای اینکه مجاهدین را با نوشته ام، تنها، متّهم نکنم و بیرحمانه آن سازمان را، به زیر گَرزش و گزند نگیرم که تنها، میخواهد مسعود دلیلی را خُرد و خمیر و لجنمال بکُند، و حقّ و حقوقش را در مبارزه نادیده بگیرد، باید بنویسم که همه ی این کارهای مجاهدین در این باره، تنها در این فرض تئوری و دیدگاه شماره ی دوّم بنده میگنجد که سازمان میخواهد خود را نزد آمریکا و عراق و سازمان ملل، سازمانی راستگو و « سر به قانون بین المللی» نشان بدهد و تحقیقات کشتار دهم شهریور 1392 در اشرف را با پنهان کردن بحق  رزمنده در اشرف لوٍث نکند و خودش هم میداند که اگر مسعود دلیلی زنده بود، شاید که آنجا،  و یا هرجا که منافع سازمان پیش میآمد، حاضر بوده، خود را خُرد و خمیر، و سازمان را به بالا بکشد که شکی نیست. ولی سازمان نباید اینگونه خشن و بیرحمانه و بدون هیچ احتمال دادن به ربوده شدن وی از سوی تروریست ها، صدها، هوادر وی را در ایران بویژه، در گیلان، دلچرکین و زخمی بکُند و خانواده اش را نیز عصبانی بنماید و بدون در نظر گرفتن جوانب، وی را مزدور خودفروخته بنامد. نیمه سوز کردن مسعود دلیلی را نیز پس از مرگش، میتوان کار احمقی دانست که از علم ژنیتیک (دی ان ای شناسی)  بیخبر بوده که احیاناً هر که بود پس از اقدام جنایتکارانه و یا ابلهانه اش مورد دستور قرار گرفت که شعله ها را از روی جسد خاموش بکند که حتّی همان یک لا عرقگیر تنش نسوخته. و اینکه پول ایرانی را هم در کنار جسد میگذارند، کار کسانی یا کار کسی ست که درآن همه اضطراب کشتار نمیدانسته، برای محو سندِ پیکرِ مسعود دلیلی در اشرف چه کاری باید بکند. اصلاً تروریست ها چرا باید جسد را محو میکردند، آنان که میبایست شاد میشدند که او را همه در حالت مرگ ببینند و بشناسند!!  
ولی اگر این رُخداد در کشوری مدرن  چون سوئد و دانمارک یا انگلیس، انجام میگرفت، در همان دم، با ادعایی که مجاهدین کرده بودند، تمام سوراخ و سُمبه های پایگاه را، با سگ و پلیسِ تربیت شده، میگشتند و ردّ پای کتّانی نازکِ مقتول را که پوشیده بود، و یا (دی ان.ای) او را در خوراک و بشقابهای بجامانده در اشرف میافتند و تمام رختخوابها را برای یک تار مُژه، و یا یک نخ مویش میگشتند که در خوابگاههای زیرزمینی آنجا یافتنی بود تا سازمان نتواند خلق خدا را، به  گمراهی بکشاند و مردم هم در میافتند که آیا رژیم جنایت پیشه ی ایرانست که مسعود دلیلی را کشته که شاید  به گمانش میدانسته که مسعود رجوی کجاست،  و با فریب و قدرت و پول یا زور، از هتل المنصور بغداد ربوده، و پس از یک سال شکنجه و تخلیه ی اطلاعاتی، بُرده و آنجا کشته که اینک در این باره، سکوت کرده و خفه خون هم گرفته، و مجاهدین هم، چنین پرخاشگر و عصبانی و فکر نکرده، از کوره بدر رفته اند و آن مظلوم را بمباران تبلیغاتی میکنند، و پُتک و باهُوی تهمت و دشنامشان را، ولو برای مسایل امنیتی و مصلحت تشکیلاتی، بر سر خودشان، بر سر خانوده ی ستمدیده ی آن شهید، وهوادارانش در ایران و خارج و بویژه در گیلان میکوبند؟

ممکن است برخی که از سازمان مجاهدین جدا شده اند بگویند  ما که درعراق بودیم، چرا مارا نرُبوُده اند و اگر میرُبوُدند که زنده بودنمان، برای رژیم، سودمندتر بوده تا مرده یمان؟
باید پاسخ بدهم که رژیم تاکنون هیچ نیروی مخالفی همچون مسعود دلیلی را که جرمش پیش رژیم ایران بارز و آشکار، و به گفته ی آنان « حقُ الناس»  هم در گردنش باشد، و فرمانده ی سپاهی را در ایران کُشته باشد، و آنرا در بازجویی در زندان کرمانشاه و آستانه ی اشرفیّه، چه با زور شکنجه و یا چه آسوده، اقرار کرده باشد، در ایران زنده نداشته، و نخواهد داشت، چرا که مسعود دلیلی آنچنان ترس و وحشتی را در میان پاسداران گیلان و مازندران ایجاد کرده بوده که هر پاسداری آرزو میکرده، نخی از مویش را به غنیمنت داشته باشد . من و دیگران در شکنجه گاههای مازندران و گیلان با صدها زندانی که جرمشان منسوب به مسعود دلیلی بوده، شاهد بودیم.
 یک نمونه میاورم: نوشته ای از دکتر ابراهیم کریمی پهمدانی را میآورم که تصویری از خشم سپاه پاسداران را از مسعود دلیلی به خواننده نشان بدهم: « یک بازجوی جوان لاغر اندام در لاهیجان که مرا در شهریور و ماه محرّم 1363 شکنجه میکرد؛ ناگهان از خشم، چشمبندم را باز کرد، و اسلحه ای که از مسعود دلیلی در بازداشتش در کردستان گرفته بودند، و در لاهیجان، بر دیوار شکنجه گاه آویزان بوده، نشانم داد و میگفت که با این تپانچه، فرمانده ی سپاه آستانه و لاهیجان کشته شده باید ترا، و هر که را بگیرم، با همین سلاح تیرباران بکنم که خواهم  کرد وسپس دلم، آرام خواهد گرفت. سپس آن بازجوی لاغر اندام مجروح از کمر که گفت از آستانه ی اشرفیه است، دندانش  را که از خشم به هم سابیده میشد، به من نگاهی کرد و  لباسش را کَند و پشتش را به من نشان داد، و گفت که در کُردستان از دست اینان تیرخورده و خشمها دارد که باید  با شکنجه کردن آرام بگیرد» وی نزدیک سی ساله بود.
بنابراین چنین خشمهایی را سپاه پاسداران در گیلان و مازندران نمیتوانست فروبخورد که مسعود دلیلی، ربوده و زنده و پاینده، و آن هم توّابگونه، در ایران باشد.

 امیر.ا. خاوری لاهیجی
15 دی 1392

نمونه ی خط  کنونی منسوب به مسعود دلیلی از سوی مجاهدین در بغداد شماره 1 
دو نامه ی منسوب به مسعود دلیلی در 1363 در ایران شماره 2 :
 در نامه ی شماره ی 2 « صابر» نام مستعار مسعود، و سعید و سامان نام  مستعارابراهیم کریمی پهمدانی بود. در ضمن به گفته ی یکی از دوستان؛ سازمان مجاهدین با نام مستعار سامان 67  به  ابراهیم، پیام رادیویی  و تشکیلاتی میداده



سرنوشت مسعود دلیلی، یادآور سرنوشت سعید امامی (بخشی از گزارش ۹۳) ایرج مصداقی

سرنوشت مسعود دلیلی، یادآور سرنوشت سعید امامی (بخشی از گزارش ۹۳)
ایرج مصداقی

بررسی و تعمق درباره‌ی سرنوشت «مسعود دلیلی داخل»، ما را با ماهیت یکسان عملکرد خامنه‌ای و مسعود رجوی در ارتباط با «فداییان» و سینه‌چاکان «رهبری» آشنا می‌کند.

خامنه‌ای به رفسنجانی که پس از مرگ خمینی، او را برکشیده و به مقام ولایت فقیه رساند بی‌وفایی کرد و احمد صدر حاج‌سیدجوادی را که مجاناً وکالت او را در زمان شاه به عهده گرفته بود در نهمین دهه‌ی عمرش به زندان افکند و به شلاق محکوم کرد. هنگامی که در جریان قتل‌های زنجیره‌ای به مخمصه افتاد «سعید جان» امامی را قربانی کرد، همسر وی را به اسارت برد و از او به زور شکنجه، اعتراف گرفت که هر دو بهایی و بهایی‌زاده و جاسوس اسرائیل و موساد و سیا بودند و انحرافات شدید جنسی و اخلاقی داشتند.
نیروهای خود در وزارت اطلاعات را که به اشاره‌ی بیت رهبری و نهادهای قدرت مخالفان و منتقدان را حذف می‌کردند به بند کشید و تحت شکنجه به اعترافات از پیش تهیه شده وادار کرد. آن‌ها همگی مجبور بودند ضمن پذیرش انحراف اخلاقی و اعتقاد به ادیان بهاییت و یهود به جاسوسی برای اسرائیل و ... اعتراف کنند. 
در نقطه مقابل مسعود رجوی را می‌بینیم که در پروژه‌ی «رفع‌ ابهام»، به منظور سرکوب نیروها و خشکاندن نطفه‌های اعتراض در مجاهدین، عالی‌ترین و فداکارترین فرماندهان عملیاتی مجاهدین را که هریک ده‌ها عملیات نظامی در داخل کشور داشته و بارها از مرگ جسته بودند زیر فشار شکنجه می‌برد تا اعتراف کنند که «نفوذی» رژیم بوده‌‌اند و پای سناریوهای تهیه شده از سوی «پلیس امنیتی» مجاهدین امضا بگذارند.
اگر خامنه‌ای تنها چهارچوب اعترافات را تعیین کرد، بنا به شهادت‌های کسانی که در پروژه‌ی «رفع ابهام» به بند کشیده شدند، مسعود رجوی از نزدیک چگونگی بازداشت‌ها، شکنجه‌ها و بازجویی‌ها را هدایت می‌کرد و سناریوهای مربوط به هر مرحله را شخصاً تهیه می‌نمود و از ابتدا تا انتها پروژه را زیر نظر داشت. حتی پس از پایان پروژه‌ی همه‌ی قربانیان را به حضور او بردند تا خود شخصاً بقیه سناریو و رفع و رجوع آن را پی بگیرد.
خامنه‌ای در حالی تصمیم به حذف سعید امامی گرفت که وی در سفر اعضای خانواده‌‌ی رهبری به خارج از کشور مسئولیت حفاظت از آن‌ها را به عهده داشت. سعید امامی در حالی که در دو دهه حیات سیاسی‌اش با جان و دل در راه منویات خمینی و خامنه‌ای کوشیده و مال و منالی هم برای خود و خانواده‌اش نیاندوخته بود پس از مرگ، جاسوس اسرائیل و موساد معرفی شد و در این زمینه دوست نزدیکش حسین شریعتمداری سردمداری تبلیغات را به عهده داشت.
تبلیغات جنبش‌های توتالیتر به همان اندازه که دروغگویانه و برپایه‌ی جعل و فریب است، بی‌پرده نیز هست. بایستی توجه داشت ماشینی که دروغپردازی‌های عظیم جنبش‌های توتالیتر را ایجاد می‌کند و آن‌ها را سازمان و گسترش می‌دهد، از رهبری مایه می‌گیرد که پیوسته بر حق بوده و خواهد بود و هر آن‌چه او کند، نیکو بود. 
«مسعود دلیلی داخل» نیز به نوعی سرنوشتی مشابه سعید امامی داشت. او  در سال ۱۳۴۰ در خانواده‌ای فقیر در روستای «داخل» از توابع آستانه اشرفیه به دنیا آمد و به سختی دیپلم گرفت. وی در سال ۱۳۶۰ بازداشت و پس از یک سال به همراه رضا لاقید و بهمن و عباس افرازه که آن‌ها نیز اهل روستای «داخل» بودند آزاد و به مجاهدین پیوستند. این عده عملیات‌های نظامی متعددی از جمله مجازات شکرگزار فرمانده سپاه آستانه اشرفیه و لاهیجان را که نقش عمده‌ای در دستگیری، شکنجه و کشتار در استان گیلان داشت به مورد اجرا گذاشتند.
مسعود دلیلی و رضا لاقید در سال ۱۳۶۲، در کرمانشاه بازداشت و بلافاصله با هواپیما به رشت منتقل شدند. این دو در شکنجه‌گاه آستانه اشرفیه به سختی شکنجه و به اعدام محکوم شدند. دستگاه قضایی و امنیتی رژیم به مدت یک هفته در تبلیغات وسیعی خبر از اعدام قاتلان «شهید شکرگزار» با جراثقال در محل دفن وی می‌داد. 
مسعود دلیلی در طرحی متهورانه با ایجاد دو سوراخ یکی به سلول رضا لاقید، و دیگری به پشت سلولش که به حیاط مدرسه‌ای وصل بود، یک شب قبل از اعدام به همراه رضا از زندان می‌گریزد و یکراست به خانه‌ی بهمن افرازه‌ می‌رود و سلاح‌هایی را که پیش از رفتن به کرمانشاه نزد او به امانت گذاشته بود تحویل می‌گیرد.
بهمن افرازه داخل، همراه یک جوان دیگر در شب ۳۰ شهریور ۱۳۶۳ از سوی کمیته‌ی انقلاب اسلامی بازداشت و پس از تحمل شکنجه‌های بسیار به اعدام محکوم می‌شود اما در تابستان ۱۳۶۴ پیش از اجرای حکم او نیز از زندان می‌گریزد. وی پس از فرار از زندان دست به عملیات نظامی زیادی ‌می‌زند. در این عملیات‌ها از جمله ابوالحسن کریمی دادستان بیرحم گیلان و مازندران که در اعدام و شکنجه‌ی هزاران نفر  مشارکت داشت کشته می‌شود.
نیروهای امنیتی و قضایی رژیم در یک اقدام تلافی‌جویانه ده‌ها تن را در خانه‌ها و خیابان‌های لاهیجان و آستانه‌ی اشرفیه به قتل می‌رسانند و یا در زندان‌ها به جوخه‌ی اعدام می‌سپارند. و در این میان به خاطر کینه‌‌ی ویژه‌ای که از مسعود دلیلی به دل داشتند انتقام سختی را از خانواده‌ی او می‌گیرند. در سال ۱۳۶۵ علی دلیلی پدر مسعود که کشاورزی ۵۰ ساله بود به همراه فرزند ۱۷ ساله‌اش پرویز، در خانه‌ی مسکونی‌شان به رگبار بسته شده و خانه‌شان نیز به آتش کشیده شد.  
مسعود رجوی با صدور پیامی که از رادیو مجاهد پخش شد شهادت پدر و برادر مسعود دلیلی را تسلیت گفت.
رضا لاقید داخل که به همراه مسعود دلیلی در ۱۳۶۳ از زندان آستانه اشرفیه، گریخته بود، در  سال ۱۳۶۵ با چندین تن از یارانش در روستای « چَپَرکوچان» آستانه اشرفیه، لو رفته و در جریان یک درگیری در طویله‌ای کُشته می‌شوند.
بهمن افرازه نیز در پاییز ۱۳۶۵ از طریق کوه‌های سیاهکل به سوی تهران حرکت می‌کند و در بازرسی بین راه در سراوان امامزاده هاشم مورد سوءظن پاسداران قرار گرفته و در جریان درگیری بین او و پاسداران چند نفر کشته می‌شوند. بهمن که پایش تیرخورده و گلوله‌‌هایش نیز تمام شده بود خود را تسلیم پاسداران می‌کند. هنگامی که آن‌ها برای دستگیری وی هجوم می‌ببرند وی ضامن نارنجکش را کشیده و همراه آن‌ها کشته می‌شود.   
از میان دوستان قدیمی، تنها مسعود دلیلی، جان به در می‌برد و با شور و اشتیاق و علاقه‌ای مثال زدنی به مجاهدین می‌پیوندند. «فدایی» مسعود رجوی می‌شود و می‌کوشد جای خالی رفقایش را نیز پر کند. در نشست‌های رجوی حتی بالاترین کادرهای مجاهدین را تفتیش بدنی می‌کند. محافط مخصوص رهبری است و در طرح‌های امنیتی ویژه نقش حفاظتی دارد.
در سپتامبر ۲۰۱۱ تحت عنوان عنصر «بریده» از مجاهدین جدا می‌شود و توسط آن‌ها به نیروهای عراقی و ملل متحد تحویل داده می‌شود و از آن‌ها خواسته می‌شود «حقوق شهروندی» وی و دو نفر دیگر را رعایت کنند. یک سال بعد در تاریخ ۲۴ تیرماه ۱۳۹۱ سایت «تابناک» وابسته به محسن رضایی گزارش می‌دهد که «در روزهای اخیر تماس‌های متعددی با داخل کشور جهت ورود احتمالی وی، گرفته شده است.» 
از نظر من با توجه به سابقه‌ی بخش «اخباری»‌ مجاهدین، این خبر می‌تواند از طریق کانال‌های مجاهدین با اهداف خاصی به رژیم منتقل شده باشد.
مسعود دلیلی می‌تواند جداشده‌ی واقعی نبوده باشد، چرا که با هیچ جداشده‌ای در ارتباط نبوده و بلافاصله هتل‌ جداشدگان را نیز ترک می‌کند. مجاهدین از پاسخ دادن به دوستان وی در خارج از کشور که می‌خواستند با او تماس گرفته و زمینه‌ی انتقالش به اروپا را فراهم کنند خودداری می‌کنند. وی از زمان جدا شدن از مجاهدین، هیچ تماسی با مادر و خواهرش در ایران نگرفته است. در حالی که وقتی کسی از مناسبات جدا می‌شود و سایت «تابناک» خبر از «تماس‌های متعدد» جهت «ورود احتمالی» وی‌ به ایران می‌دهد، طبیعی است اولین کاری که می‌کند تماس با خانواده و دوستانش باشد. چرا بعد از سه دهه، او تلاش نمی‌کند صدای مادر رنج‌دیده‌‌اش را بشنود؟ حتی اگر تفسیر مجاهدین را بپذیریم، او از مجاهدین و مبارزه «بریده» بود از مادر و خواهرش که نبریده بود. حتی اگر به ایران رفته بود دلیلی نداشت با مادرش دیدار نکند و یا حداقل به گفتگوی تلفنی با او نپردازد.

پس از حمله‌ی نیروهای کوماندویی رژیم به اشرف و قتل‌عام ساکنان آن، مجاهدین بعد از یک روز به نیروهای عراقی اجازه‌ی ورود به اشرف را می‌دهند. در این مدت مشغول چه کاری بودند و یا چه چیزهایی را پاکسازی می‌کردند مشخص نیست و داوری در مورد آن سخت است.
در جریان این حمله‌ی بیرحمانه پنجاه و سه نفر به قتل رسیدند. مجاهدین در اطلاعیه‌‌های رسمی‌شان تعداد کشته‌شدگان مجاهد را ۵۲ نفر اعلام کردند. و تا ۱۱۰ روز بعد در هیچ یک از اطلاعیه‌هایشان صحبتی از جنازه‌ی پنجاه و سوم و یا تلفات رژیم و نیروهای مهاجم در این عملیات نکردند.
اما در تمامی لیست‌های تهیه شده از سوی مقامات عراقی، نفر پنجاه و سوم که مدت‌‌ها ناشناس تلقی می‌شد در صدر قرار داشت.
مجاهدین در تماس با نیروهای عراقی و ملل متحد با صحنه‌‌سازی‌های گوناگون ابتدا کوشیدند جنازه‌ی پنجاه و سوم را متعلق به یکی از کماندوهایی که به اشرف حمله کردند جا بزنند.
سؤال و حفره‌ی اصلی این‌جاست، مجاهدین که می‌دانستند جنازه‌ی پنجاه و سوم متعلق به آن‌ها نیست چرا از روز اول در تبلیغات‌شان حرفی از آن نزدند و منتظر سیر حوادث شدند؟ چرا آن‌ها که از روز اول می‌دانستند جنازه متعلق به مسعود دلیلی است می‌‌کوشیدند آن را متعلق به یکی از «کماندوها» جا بزنند و در مورد هویت وی روشنگری نمی‌کردند؟‌ مجاهدین در طی این مدت منتظر چه چیزی بودند؟
با توجه به تحقیقات صورت گرفته از سوی دولت عراق و در دست داشتن نمونه‌ی DNA ساکنان اشرف، مقامات عراقی به هویت مسعود دلیلی به عنوان یکی از ساکنان اشرف پی بردند.
از آن‌جایی که مسعود دلیلی پس از جدایی از مجاهدین، تحویل نیروهای عراقی شده و پس از مدتی ناپدید شده بود جنازه‌ی او در اشرف روی دست مجاهدین مانده بود. آن‌ها تا آن‌جا که ممکن بود موضوع را کش دادند و از اعلام هویت مسعود دلیلی خودداری کردند تا بلکه موضوع مشمول مرور زمان شود اما پس از گذشت ۱۱۰ روز به خاطر پافشاری دولت عراق مجبور به اعتراف شدند. آن‌ها باید به سازمان ملل و دولت عراق پاسخ می‌دادند چرا مسعود دلیلی در قرارگاه اشرف بوده و به چه دلیل موضوع به اطلاع مقامات عراقی و ملل متحد نرسیده بود. مزید بر علت نام مسعود دلیلی هم واقعی نبود.
مجاهدین هنگام معرفی نیروهای‌شان به مقامات آمریکایی، مسعود دلیلی را «بهمن افرازه» معرفی کرده بودند. کمیسیاریای عالی پناهندگان و دولت عراق نیز او را به نام بهمن افرازه می‌شناختند و به همین نام برای او کارت شناسایی صادر شده بود.
مجاهدین در موقعیت جدید با توجه به انتشار عکس مسعود دلیلی نمی‌توانستند مدعی شوند او «بهمن افرازه» است که سه دهه پیش در درگیری با نیروهای رژیم کشته شده بود. یکی از موارد اصلی و مهم تعلق استاتوی پناهندگی به افراد، «هویت» آن‌هاست. در هر یک از کشورهای پناهنده‌پذیر چنانچه مشخص شود پناهجو دارای هویتی جعلی و غیرواقعی است استاتوی او پس گرفته می‌شود مگر این که دولت مربوطه از قبل در جریان بوده و به دلایل امنیتی با آن موافقت کرده باشد. 
پس از گذشت ۱۱۰ روز از وقوع جنایت در اشرف، مجاهدین برای رفع و رجوع مشکلات فوق سناریوی وحشتناکی را طراحی می‌کنند و در آن مسعود دلیلی را مزدور رژیم و خائن خودفروخته جا می‌زنند که پس از جدایی از مجاهدین نزد رژیم رفته و با توجه به شناختی که از اشرف داشته، یگان کماندویی رژیم را به محل آورده و تلفات بالایی را هم به سازمان تحمیل کرده است. 
حسن نظام‌ الملکی یکی از مسئولان امنیتی – اطلاعاتی مجاهدین و از شکنجه‌گران و بازجویان این سازمان که به خاطر رفتارهای خشن و شکنجه‌ی ناراضیان نامش بر سرزبان‌ها افتاده، در فیلمی که مجاهدین در همان روز واقعه از جنازه‌ی مسعود دلیلی تهیه کرده و چهارماه بعد منتشر کردند، در نقش راوی ظاهر شد و با اشاره به جنازه‌ی رها شده در اشرف و به گونه‌ای که او را نمی‌شناسد و تصور می‌کند یکی از نیروهای رژیم باشد، گفت: 
«این فرد که می‌بینید ... یکی از مزدورهای (عمل کننده است) جسد کثیفش افتاده بود. این فرد احتمالاً در جریان شلیک‌هایی که به طور مستمر می‌کردند و... در تداخل آتش یا هر شق دیگری کشته شده بود و جنازه کثیفش را اینجا انداخته بودند. و پیراهنش (حسن نظام الملکی با دست اشاره به درآوردن پیراهن می‌کند) همه طراحی شده بود. پیراهن‌هایی که با ماسک...بود. و شلوار سیاهش که مثل نیروهای سوات عراق بود و پوتینش پاش بود... جنازه فیلمش هست شما بعداً می‌تونین مشاهده بکنین. در جیببش پر از پول‌های ایرانی بود. این جنازه اینجا افتاده بود که فردای روز عمل نیروهای سرلشگر جمیل فرمانده پلیس دیالی اومدند و با خودشون بردند…» 
روایت حسن نظام‌الملکی روی فیلمی که بخشی از آن ساعاتی پس از حمله تهیه شده، به گونه‌ای میکس می‌شود که تضادی با ادعاهای اولیه‌ی مجاهدین نزد مقامات عراقی و سازمان ملل مبنی بر مجهول‌الهویه بودن جنازه و تعلق آن به یکی از نیروهای کوماندویی رژیم نداشته باشد. به همین دلیل وی تنها به ذکر «یکی از مزدورهای عمل کننده» بسنده می‌کند. همچنین در توضیحات روی فیلم گفته می‌شود نیروهای حمله کننده که گویا مسعود دلیلی راهنمای آنها بوده، «برای اینکه هویت وی شناخته نشود صورت او را سوزانده‌اند».
سوزاندن چهره مسعود دلیلی با بنزین برای پنهان کردن هویت وی از عجیبترین سکانس‌های سناریوی مجاهدین است. اگر واقعاً این خبر درست بود باید به‌گونه‌ای صورت وی را می‌سوزاندند که به هیچوجه قابل شناسایی نباشد. در حالی که شناسایی وی برای کسانی که نزدیک به سه دهه با او زندگی کرده بودند به سادگی امکان‌پذیر بود و نیازی نبود سه ماه و اندی بعد مجاهدین با کار کارشناسی و پیگیری سمعکی که وی در گوش داشته و تطبیق عکس‌ها کشف کنند وی چه کسی است!
برای این که باور کنیم یک گردان کماندویی تا دندان مسلح که ویژگی کارشان سرعت و غافلگیری و ترک صحنه در کوتاهترین زمان است، هنگام عقب‌نشینی به جای استفاده‌ی سریع از چند گلوله (یا یک نارنجک) برای متلاشی کردن چهره فرد باقی‌مانده، در پی حمل و نقل یک پیت بنزین و پاشیدن دقیق آن روی گردی چهره و کشیدن کبریت و سوزندان صورت به شکل مینیاتوری باشند بایستی عقل و شعور را یکسره به کناری نهاد.
  
مأموران رژیم چه نیازی به قتل مسعود دلیلی در اشرف و سوزندان صورت او داشتند؟ او را به ایران منتقل کرده در آن‌جا می‌کشتند و جنازه‌اش را هم از بین می‌بردند. چرا ردپا از خودشان باقی می‌گذاشتند؟ آیا منطقی‌تر نیست به این سناریو فکر کنیم که عاملان سوزاندن چهره‌ی مسعود دلیلی گلوله و مواد منفجره و نارنجک در‌ اختیار نداشتند؟
حسن نظام‌الملکی در فیلم می‌گوید مسعود دلیلی پیراهن، شلوار و پوتین نیروهای عمل کننده را به تن داشته است و فیلم آن موجود است. عصر روز حمله هنگامی که نماینده‌ی ملل متحد به اشرف می‌رود تا از جنازه‌ها عکس بگیرد، مسعود دلیلی با زیرپیراهنی رکابی است و پیراهنی به تن ندارد و به جای پوتین، کفش کتانی سفید به پا دارد. چرا؟ چه کسی و به چه دلیل پیراهن او را در آورده و کفش‌اش را عوض کرده است؟ چه نیازی به این کار بود؟‌
بنا به تصدیق شاهدان و کسانی که سابقه‌ی حضور در اشرف را دارند، شلواری که پای اوست شلوار یشمی رنگ یگان هوایی مجاهدین است. مهاجمان شلوار سیاه‌رنگ به تن داشتند. او کفش ورزشی سفید رنگ به پا دارد که اعضای مجاهدین در پادگان اشرف استفاده می‌کردند و همچنین کمربندش چرمی و معمولی است. 
مسعود دلیلی در جریان حمله، چه نیازی به پول ایرانی آن‌هم در عراق داشت؟‌ مجاهدین در تبلیغات‌شان مدعی هستند کماندوهای عراقی حمله به اشرف را انجام دادند و حتی کسانی را که به اسارت بردند در عراق نگهداری می‌کنند. اما توضیحی نمی‌دهند چرا مقدار ناچیزی پول ایرانی در کنار جنازه‌ی مسعود دلیلی قرار دارد؟ آیا ریال پول رایج عراق است؟‌ آیا نحوه‌ی قرار گرفتن پول‌های ایرانی و عکس خمینی که در لابلای پول‌ها برجسته شده هدفی خاص را دنبال نمی‌کند؟
اصغر ابزری یکی از مجاهدین ساکن «لیبرتی» که در امر «پدیده خیانت و هم آغوش شدن با دشمن» از «حضرت نوح تا عیسی مسیح و حضرت علی(ع) و از قیام اسپارتاكوس تا جنگ‌های استقلال آمریكا و مبارزات ضد فاشیسم در جنگ جهانی دوم،» اطلاعات ذیقیمتی دارد و ادعا می‌کند «خداوند هوش و ادراك» را «نزد فرزند انسان به ودیعه گذاشته»، در مورد پول‌های فوق نظریه‌ی جالبی را مطرح کرده و می‌گوید: 
«در این مورد نیز پول‌هایی كه دلیلی بصورت نقد گرفته و كنار جسدش احتمالأ زمان جان دادن از جیبش بیرون ریخته، همه انگیزه خیانتش را بر ملا می‌كند.» 
http://www.aftabkaran.com/maghale.php?id=4087
منبع «هوش و ادراک» مجاهدین، از آن‌جایی که سال‌هاست در «غار اصحاب کهف» زندگی می‌کند، نمی‌داند پول‌هایی که در کنار جسد رها شده‌اند، کمتر از دو سه دلار است و قیمت یک کیلو گوشت گوسفند در ایران، امروز بیش از ۱۰ دلار است! اما «هوش» سرشار «گوهر بی‌بدیل» رهبری عقیدتی مجاهدین، آن‌جایی خود را نشان می‌دهد که ادعا می‌کند پول‌هایی که «انگیزه‌ی خیانت» مسعود دلیلی را «برملا» می‌سازد، «احتمالا زمان جان دادن از جیبش بیرون ریخته» و از قرار معلوم با وجود بادهای شدید در منطقه که صدای آن در فیلم‌ مجاهدین هم شنیده می‌شود، به مدد «امداد‌های غیبی» همچنان سرجایشان باقی‌مانده‌اند. همچنین کوماندوهای رژیم هنگام ریختن بنزین روی صورت مسعود دلیلی، با وجود عجله‌ای که داشتند مواظب بودند که بنزین روی اسکناس‌ها نریزد که مبادا دامنه‌ی آتش به آن‌ها نیز سرایت کند.  
در فیلم منتشر شده توسط مجاهدین، روی بدن مسعود دلیلی به ویژه در ناحیه‌‌ی کتف، کمر و پشت، آثار ضرب و شتم وجود دارد. آیا در صورت وی که سوزانده شده هم آثار ضرب و شتم وجود داشته؟ چه کسی عامل ضرب و شتم او بوده است؟ دلیل آن چه بوده؟ ضرب و شتم‌ مسعود دلیلی پیش از مرگ توسط چه کسانی صورت گرفته است؟ چرا آثار ضرب و شتم و شکنجه فقط روی جنازه‌ی مسعود دلیلی است؟ چرا کماندوهای رژیم نسبت به او کینه‌ی بیشتری داشتند؟‌ 
بنا به ادعای مجاهدین، مسعود دلیلی از مخفیگاه و ستاد فرماندهی و پناهگاه‌های زیرزمینی اشرف بی خبر بوده وگرنه مهاجمان تلفات بیشتری از مجاهدین می‌گرفتند. مجاهدین در این قسمت از سناریو با توجه به ادعای مسعود رجوی مبنی بر تماس با زهره قائمی فرمانده‌ی ارشد «اشرف» در جریان حمله نیروهای کوماندویی، می‌کوشند به خواننده یا شنونده القا کنند که هنگام تهاجم و درگیری، مسعود رجوی در سنگر زیرزمینی پادگان اشرف مخفی بوده و چنانچه مسعود دلیلی به محل مذکور آشنایی داشت، جان رجوی به خطر می‌افتاد و او نیز کشته می‌شد.
تبلیغات رژیم نیز به این دروغ دامن می‌زند که مسعود رجوی تا آخرین لحظه در «اشرف» بوده است. در حالی که دستگاه امنیتی رژیم به خوبی مطلع است که مسعود رجوی در عراق نیست و در اولین روزهای سقوط  دولت صدام حسین، این کشور را ترک کرده است.
حسن نظام‌الملکی بهتر از هر کس می‌داند که مسعود دلیلی در پروژه‌ی ساخت مخفیگاه مسعود رجوی در شمار افسران امنیت بود و از ابتدا تا انتهای پروژه شخصاً در محل حضور فعال داشت و بهتر از شخص رجوی به آن‌جا اشراف داشت! مجاهدین به چه دلیل دروغی به این واضحی را تولید می‌کنند؟
نقشه قرارگاه اشرف و پناهگاه زیرزمینی آن همراه با جزئیات در سال ۲۰۰۳ در کتاب فارسی و انگلیسی «ارتش خصوصی صدام» توسط مسعود خدابنده محافظ ویژه‌ی سابق مسعود رجوی انتشار یافت. محمدحسین سبحانی یکی دیگر از مسئولان یگان حفاظت از مسعود رجوی نیز در کتاب «روزهای تاریک بغداد» که در سال ۲۰۰۵ انتشار یافت به چگونگی ساخت این پناهگاه و نقش خود در آن اشاره کرده است. 
آمریکایی‌ها و بعداً عراقی‌ها پس از تحویل اشرف از همه جای قرارگاه از جمله پناهگاه زیر زمینی، فیلم و گزارش تهیه کردند. بخشی از آن در فیلم تهیه شده از سوی مجاهدین نیز نشان داده می‌شود. در نتیجه رژیم و عوامل سپاه قدس کروکی کامل اشرف و پناهگاه زیرزمینی آنرا داشتند، چه اطلاعات دیگری برای تهاجم و کشتار نیاز داشتند که بتواند همراه بردن مسعود دلیلی را توجیه کند؟
مسعود رجوی با تولید این دروغ‌ها همچنین می‌خواهد به اعضا و هوادارانش القا کند که دلیل فروپاشی اشرف و قتل‌عام ساکنان آن مسعود دلیلی است. زمینه ساز این حمله هم منتقدان مجاهدین هستند. تنها کسی که در این میان نقشی ندارد او و پافشاری بی‌دلیل‌اش بر ماندن و بی‌دفاع گذاشتن افراد در اشرف است.
اگر منتقدان به وی انتقاد نمی‌کردند و اگر مسعود دلیلی تیم کماندویی را به اشرف نمی‌آورد حالا حالا ها اشرف پابرجا و مجاهدین در آن ماندگار بودند. به خاطر حمله به اشرف و تخلیه‌ی آن، سرنگونی رژیم که قرار بود در سال ۹۲ محقق شود به تعویق افتاده است.
البته او می‌خواهد این را هم تلقین کند که اطلاعات اشرف و مخفیگاه‌ آن توسط دلیلی و منتقدان به رژیم داده شده است، بنابر این آن‌ها مستحق مرگ هستند و عاقبت کسانی که از او جداشده و به او پشت کرده‌اند، بهتر از «مسعود دلیلی داخل» نخواهد بود! 
مجاهدین برای آن که سناریوی ساختگی خود را معتبر نشان دهند آن را با دستخط جعلی مسعود دلیلی و تأکیدات او روی انسان‌دوستی مجاهدین و بریدگی خودش همراه می‌کنند. تاریخ نامه ۲۱ اسفند ۱۳۸۹ است.
اما محتوای آن بنا به نیاز روز مجاهدین پس از انتشار «گزارش ۹۲» تنظیم شده است. 
جاعلین مرتکب اشتباه بزرگی شده‌اند و در نامه‌ی منسوب به مسعود دلیلی از ترکیب «نادم ‌و تواب» استفاده می‌کنند که پس از انتشار «گزارش ۹۲» برای من و اسماعیل وفا یغمایی تولید کردند. در نامه‌ی مزبور بایستی از کلمه‌‌ی «بریده» و یا «بریدن» از مبارزه استفاده می‌کردند. همچنین مجاهدین که پس از افشای بدرفتاری و زندان و شکنجه در مناسباتشان به لحاظ افکار عمومی به شدت تحت فشار هستند، می‌کوشند در این سند جعلی با ارائه‌ی پیشنهاد‌های انسان‌دوستانه به مسعود دلیلی که تماماً از سوی وی رد می‌شود خود را انسان‌دوست جلوه دهند. معلوم نیست چرا وی در نامه‌‌ی مربوط به جدایی‌اش، هرآن‌چه را که نیاز عاجل چند سال بعد مجاهدین بوده، آورده است؟
نمونه‌ی دستخط منسوب به مسعود دلیلی منتشر شده در فیلم مجاهدین
  
امیر. ا. خاوری لاهیجی یکی از دوستان مسعود دلیلی با انتشار دستخط اصلی او پرده از سیاهکاری دستگاه جعل و فریب مسعود رجوی برداشت. مسعود دلیلی پس از فرار از زندان و در دورانی که در داخل کشور مخفی بود نامه‌ها و یادداشت‌های کوتاهی به دوستانش نوشته بود. تفاوت آشکار دستخط او با دستخط ارائه شده از سوی مجاهدین آنقدر زیاد است که تنها یک ابله می‌پذیرد این دو دست‌خط متعلق به یک نفر است. 
دو نامه‌ی منسوب به مسعود دلیلی در ۱۳۶۳ در ایران
 

مجاهدین پس از انتشار این اسناد، تلاش زیادی کردند تا نویسنده‌‌ مقاله را متقاعد به پس گرفتن آن کنند. آن‌ها قادر به درک این موضوع نیستند مطلبی که روی اینترنت انتشار یافت و هزاران نفر آن را خواندند و صدها نفر آن را کپی کردند قابل حذف نیست و بر ابعاد فضاحت می‌افزاید. 
اگر بپذیریم که سناریوی مجاهدین واقعی است و مسعود دلیلی مرتکب چنین خیانتی شده به نتایج هولناک‌تری می‌رسیم که حتی فکر کردن به آن وحشتناک است. مسعود دلیلی سرتیم حفاظتی و «فدایی» مسعود رجوی، پس از جدایی از مجاهدین بلافاصله به رژیم پیوسته و نیروهای سپاه قدس در قتل‌عام ساکنان اشرف را هدایت می‌کند. 
نگاهی گذرا به کارنامه‌ی مسعود دلیلی نشان می‌دهد او دو بار توسط رژیم دستگیر و بار دوم به شکل وحشتناکی شکنجه شده؛ مسئول تیم‌های عملیاتی در داخل کشور بوده؛ فرمانده سپاه را به قتل رسانده؛ پیش از اعدام از زندان فرار کرده؛ پدر و برادرش پس از به رگبار بسته شدن توسط رژیم همراه خانه‌‌شان به آتش کشیده شده‌اند؛ دوستان نزدیکش که او به آن‌ها عشق می‌ورزید توسط رژیم اعدام و یا کشته شده‌اند. میزان علاقه‌ی وی به آنها آنقدر شدید است که حتی پس از فروپاشی عراق به یاد یکی از آن‌ها خود را بهمن افرازه معرفی می‌کند و کارت‌هویت‌اش به نام او صادر می‌شود. پس از جدایی از مجاهدین به جای آن که بکوشد به خارج از عراق بیاید به نیروهای سپاه قدس و رژیم می‌پیوندند، بدون ترس از مجازات به ایران باز می‌گردد، مورد استقبال رژیم قرار می‌گیرد، به او اعتماد می‌کنند، محرمانه‌ترین طرح‌‌شان را با او در میان می‌گذارند و او را با خود همراه می‌کنند. او مقداری پول ایرانی در جیبش می‌گذارد و همراه کماندوهای رژیم به اشرف آمده و خیلی خونسرد دوستانش را از دم تیغ می‌گذراند. کوماندوهای اعزامی پس از پایان کشتار، در محل او را می‌کشند و برای شناخته‌نشدن صورت او را به شکل مینیاتوری می‌سوزانند.
برای این که فردی چنین پروسه‌ای را طی کند باید چه بلاهایی سر او در «اشرف» و مناسبات مجاهدین آمده باشد و یا شاهد چه جنایات هولناکی باشد که رژیم را به مجاهدین و دوستانش ترجیح دهد؟ چه چیز باعث بروز چنین کینه‌ای در او شده است؟ سختی‌های مبارزه باعث می‌شود فرد تنها ببرد و پی زندگی خود برود. او چرا به فکر انتقامی خونین می‌افتد؟ مجاهدین که در نامه‌ی منسوب به او مدعی هستند حتی حاضرند هزینه‌ی خروج او از عراق به هرکجای دنیا را متقبل شوند. حتی آماده هستند او را تحویل خانواده‌اش دهند که هرکجا می‌خواهند ببرند. مسعود دلیلی چرا همه‌ی این گزینه‌ها را رد می‌کند و به مزدوری رژیم و قتل‌عام دوستانش رضایت می‌دهد؟ مسعود دلیلی که بنا به ادعای مجاهدین و موارد مطرح شده در نامه‌ی کذایی، جز محبت و از خودگذشتگی و ایثار چیزی از مجاهدین ندیده است، چرا دست در خون دوستانش می‌کند؟ این سؤالی است که مسعود رجوی پاسخی برای آن ندارد.



توضیحی مختصر در مورد فرار مسعود رجوی از عراق و ترک صحنه‌ی جنگ

توضیحی مختصر در مورد فرار مسعود رجوی از عراق و ترک صحنه‌ی جنگ 
ایرج مصداقی

پس از انتشار «گزارش ۹۳»، «بیت رهبری مجاهدین» با به کارگیری شیوه‌های مختلف و از طرق گوناگون می‌کوشد استحکام این گزارش و اتکای آن به اسناد معتبر را زیر سؤال ببرد. از یاوه‌‌گویی «کمیسیون» بی صاحب «امنیت و ضد‌تروریسم» شورای ملی مقاومت رهبری عقیدتی گرفته تا هواداران دیر و دور مجاهدین تا ...
 
برای مثال یکی از پیروان رهبری عقیدتی مجاهدین با اسم مستعار «ایوب نظام‌‌آبادی» به منظور تشکیک در مورد نوشته‌ی من در ارتباط با فرار مسعود رجوی از عراق پس از سقوط دولت صدام حسین و استنادم به گفته‌های جیمز جفری سفیر سابق آمریکا در عراق و علیرضا جعفرزاده سخنگوی مجاهدین در آمریکا می‌نویسد:
 
« یکی از مسائلی که با آن بسیار برخورد می کنیم خبر های کذبی است که از سر وکله آدم بالا می رود. یعنی در دروغ گویی هیچ کس هیچ گونه حدی برای خود نمی شناسد. آقایی الان گفته است که جعفر زاده در صدای آمریکا گفته است که مسعود رجوی در عراق نیست و در اروپا است. در صورتی که جعفر زاده در مصاحبه با سیامک دهقانپور اصلا زیر بار حرف مجری نرفت و هر چه سیامک دهقانپور اصرار کرد جواب نداد و مثلا گفت که خانم رجوی پاسخ این را داده و یا وزارت اطلاعات بدنبال این حرف است و مدام یک چیز دیگری تحویل دهقانپور می داد. و نیزآن آقا می گوید که جیمز جفری گفته است که رجوی در اروپا و یا خاور میانه است. خوب شما برو بگرد ببینم که به غیر از اینترلینک در کجا به فارسی و یا انگلیسی می توانید این خبر را بیابید؟»
 
رهبری عقیدتی مجاهدین هیچ‌ حرمتی برای واقعیت قائل نیست. از انجام هیچ ‌زشتی‌ای پروا نمی‌کند و برای فرار از زیر بار مسئولیت هر دروغ و تزویر و ریا و توطئه‌ای را مباح می‌داند.
من در «گزارش ۹۳» نه تنها گفته‌ی جیمز جفری «مشاور ارشد وزير خارجه آمريکا در امور خاور نزديک و سياست گذاری ايالات متحده در قبال ايران» و سفیر سابق آمریکا در عراق، را آوردم، بلکه لینک مصاحبه‌ی او با «رادیو فردا» «يکی از زیرمجموعه‌های نهاد اطلاع‌رسانی بين‌المللی ايالات متحده آمريکا که با هزينه کنگره آمريکا و زير نظر شورای اطلاع‌رسانی بين‌المللی دولت آمريکا اداره می‌شود» را نیز گذاشتم.
 
جیمز جفری در آذر ۱۳۸۵ به صراحت در مورد محل زندگی مسعود رجوی گفته بود:‌
 
«او در بازداشت ما نيست. تا آنجا که ما می‌دانيم او هرگز در بازداشت ما نبوده است. تا آنجا که می‌دانم او در اروپای غربی يا در خاورميانه است، اما در اردوگاه اشرف نيست.»
 
 
اما مجاهدین که هنوز اهمیت «انقلاب دیجیتالی» را در نیافته‌اند‌ با وقاحتی که تنها در حاکمان میهن‌مان می‌توان سراغ گرفت مدعی شدند:
« خوب شما برو بگرد ببینم که به غیر از اینترلینک در کجا به فارسی و یا انگلیسی می‌توانید این خبر را بیابید؟»
این ادعاها بخشی از سیاست‌ شکست‌خورده‌ی مجاهدین و فرار به جلوی رهبری آن است تا چند روزی بیشتر به فریبکاری خود ادامه دهد.
مجاهدین همچنین چنانچه که مشاهده می‌کنید از اساس منکر گفتگوی علیرضا جعفرزاده با صدای آمریکا در مورد ترک این کشور می‌شوند.
از آن‌جایی که شناخت کافی از مجاهدین و شیوه‌های کاری‌شان داشتم به عمد لینک مصاحبه‌ی جعفرزاده با «صدای آمریکا» را در «گزارش ۹۳» نیاوردم و محتوای گفته‌های علیرضا جعفر‌زاده را نیز آگاهانه مورد بررسی قرار ندادم. حالا از فرصت استفاده کرده به بررسی انگیزه‌ی فرار مسعود رجوی از عراق و ترک صحنه‌ی نبرد از زبان سخنگوی این سازمان می‌پردازم.
مجاهدین با دادن آدرس غلط و پیش‌ کشیدن گفتگوی علیرضا جعفرزاده با سیامک دهقانپور و با طرح ادعاهای انحرافی، اصل گفتگوی او با بیژن فرهودی دیگر برنامه‌ ساز صدای آمریکا را زیر سؤال می‌برند و به گونه‌ای عمل می‌کنند که اگر کسی در دنیای مجازی دنبال گفتگوی علیرضا جعفرزاده گشت به آدرس اشتباه برود و مرا دروغگو فرض کند. این گفتگو هیچ‌گاه با سیامک دهقانپور صورت نگرفته بلکه سخنگوی مجاهدین در برنامه‌ی بیژن فرهودی شرکت داشت.
 
علیرضا جعفرزاده سخنگوی مجاهدین و شورای ملی مقاومت در آمریکا در پاسخ به سؤال بیژن فرهودی از صدای آمریکا که می‌پرسد:
 
« آقای جعفرزاده صحبت‌هایی می‌شود که آقای رجوی در عراق نیست شما می‌توانید بگوئید مسعود رجو الان در کجا بسر می‌برد؟»
 
پاسخ می‌دهد:
« مسلما آقای رجوی الان در عراق نیست چرا به این دلیل که در همان حوالی سال ۲۰۰۳ که یک تیم ترور از جانب خامنه‌ای به منظور ترور آقای رجوی اعزام شده بود .»
 
 
بنا به ادعای سخنگوی مجاهدین، مسعود رجوی با وجود برخورداری از تیم‌های حفاظتی متعدد و پناهگاه ضد بمب و ... از ترس کشته شدن توسط «یک تیم ترور» که «از جانب خامنه‌ای» به عراق «اعزام شده بود» در «همان حوالی سال ۲۰۰۳» از این کشور می‌گریزد. علیرضا جعفرزاده تأکید می‌کند «مسلماً آقای رجوی الان در عراق نیست.» این گفتگو در شهریور ۱۳۸۷ صورت گرفته است. متن کامل نوشتاری آن را می‌توانید در سایت «پژواک ایران» ببینید.
 
 
مسعود رجوی پس از ترک صحنه‌ی جنگ به دلیل ترس و هراسی که از نیروهای رژیم داشت، و در حالی که در محلی امن در خفا و «غیبت» به سر می‌برد، بارها مجاهدین را بدون دفاع در مقابل نیروهای خونریز عراقی قرار داد تا از کشته‌های آن‌ها پشته ساخته شود. متأسفانه او با توسل به این خون‌ها به فریبکاری خود ادامه داد.
 
کسی که پس از با خبر شدن از اعزام «یک تیم ترور از جانب خامنه‌ای» برای ترور او قالب تهی کرده و بدون هیچ‌ بهانه‌ی دیگری در بحبوحه‌ی نبرد صحنه را ترک کرده و جان خود و بانو را نجات می‌دهد، سه دهه‌ است که با کینه‌‌ای عجیب از اعضا و کادرهای مجاهدین، فرماندهان عملیاتی، قهرمانان‌ صحنه‌های نبرد، زندانیان سیاسی از بندرسته، می‌پرسد چرا زنده مانده‌اید؟‌ و آنها می‌بایستی «خیانت»، «ضعف‌های فردی»، «حل‌نشدن در مبارزه» و ... را عامل زنده ماندن خود اعلام کنند تا او دست از سر آن‌ها بردارد.
 
مسعود رجوی همچنان خطاب به نیروهای عراقی و به منظور هرچه بیشتر قربانی گرفتن از مجاهدین، شعار «بیا بیا» سر می‌دهد و از خلق عاشوراهای جدید می‌گوید در حالی که در ۳۳ سال گذشته خود در هیچ ‌صحنه‌ای که کوچکترین خطری متوجه‌ی او کند حاضر نبوده است و حتی در دوران صدام حسین حاضر به بازدید از قرارگاه‌های مرزی مجاهدین بطور نمایشی نیز نشد.
 
مسعود رجوی که پس از کشتار مجاهدین در قرارگاه اشرف، تحت فشار افکار عمومی و نیروها و هودارانش قرار گرفته بود و همه شاهد بودند او چگونه ۱۰۰ نفر از زبده‌ترین کادرهایش را کاملاً بی‌دفاع در مقابل نیروهای رژیم رها کرده، پس از گذشت ۱۷ روز با یک سناریوی نخ‌نما وارد میدان شد و ادعا کرد که در این مدت در جنگ و گریز بوده تا از دست نیروهای رژیم و مهلکه‌ای که برای به دام انداختن او ساخته بودند بگریزد. او در پیام خود به مجاهدین گفت:‌
«... در هر حال هفده روز است که رژیم به دنبال من و من به دنبال گروگان‌ها بودم و روشن شد که تا به امروز در عراق و در زندان مالکی هستند.»
 
 
مریم رجوی که خود یکی از فراریان صحنه‌ی جنگ است نیز سیاست همسر و رهبر عقیدتی‌اش را ادامه داد و در سخنرانی اخیرش در ویلپنت به دروغ مدعی شد:‌
«بزرگترین شکست رژیم در سال ۹۲، ناکامی در ضربه زدن به رهبر مقاومت بود.»
 
 
این زوج بهتر از هرکس به قبح فرار از صحنه‌ی جنگ و تنها گذاشتن نیروهایشان واقف هستند. به همین دلیل می‌کوشند به دروغ مسعود رجوی را همراه و هم‌سرنوشت با آن‌ها نشان دهند و به طور تلویحی در ذهن آن‌ها جا بیندازند که در هنگام حمله‌ی نیروهای رژیم به اشرف، وی در پناهگاه‌ زیرزمینی بوده و طی عملیات خارق‌العاده و محیر‌العقولی که به «زورو» و «رامبو» شبیه است، حلقه‌های محاصره‌ی نیروهای عراقی را شکسته و توانسته از مهلکه بگریزد. این دو به دروغ مدعی می‌شوند که هدف رژیم از حمله به اشرف در سال گذشته دستیابی به مسعود رجوی بوده است!
رجوی بهتر از هرکس نیروهای هوادار مجاهدین را می‌شناسد و می‌داند نیروهایی که امروز از او پشتیبانی می‌کنند سطح درک، شعور و آگاهی‌شان بیش از «نمازگزاران» جمعه و جماعات نیست و اصولاً دارای حافظه‌ی تاریخی نیستند.
با توجه به مدارک و اسناد بالا چه کسی و کدام نیرو «در دروغ گویی» و اتهام زنی «هیچ گونه حدی برای خود نمی شناسد.»؟
ایرج مصداقی
۲۶ ژوئیه ۲۰۱۴