دروغ هرچه چربتر بهتر؟ پیرامون ادعاهای دروغین پرویز ثابتی
سردارپاسدار سازمان جهنمی «امنیت» در نفی شکنجه در رژیم پهلوی
خسرو شاكري زند
پرویز ثابتی، سرپاسدار سازمان جهنمی «امنیت،» در مصاحبه ای، که به منظور تبلیغ انتشار قریب الوقوع «خاطرات»اش با برنامه¬ی تلویزیونی «افق» صدای آمریکا انجام داده است، برخلاف تمام شواهد تاریخی، که بسیاری از آن¬ها در غرب به چاپ رسیده اند،1 با بی آزرمی بیسابقه ای مدعی شده است که پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، در زمان حکومت دوم پهلوی، زندانیان سیاسی شکنجه نمی¬شدند، بل، برعکس، زندانیان سیاسی در عهد دکتر مصدق شکنجه می¬شدند. البته، شگفت انگیز هم نیست که نامردی، که طی
سال¬ها آن خدمات بزرگ را به «شاهنشاه اش» انجام می¬داد، و مهمترین مهره در آشکاری بدسیرتی رژیم پهلوی در انظار جهانیان بود، یک چنین آبِ «پاکی» بروی اعمال خود و ارباب اش بریزد، چه از مستبدان و عمال فرومایه¬ی آنان هرگز انتظار اعتراف به «تقصیر مراست» (mea culpa) نرفته است.2 حکومت¬های استبدادی آنقدر به مردم ستم می¬کنند و مبارزان را آنقدر شکنجه و اعدام می¬کنند تا روزی کاسه¬ی صبر مردم لبریز می¬شود و آنان با خیزش خود آن دستگاه را واژگون می¬سازند. تاکنون چنین بوده است، زیرا، چنانکه قُدما آموخته اند، «هیچ ظلمی پایدار نماند.»
گزارش جنایات ساواک به مدیریت ثابتی و دیگر سران ساواک مثنوی هفتاد من است. برای یادآوری به نامردی که گویا به بیماری نسیان دچار آمده است، یکی دو نمونه از شکنجه¬های فرمانداری نظامی بختیار – که در سال ۱۹۵۷ به ساواک تغییر نام داد و تحت نظر سیا و موساد گسترش یافت و تعلیم گرفت – و خود ثابتی در عصر ساواک اشاره می کنیم. یکی از جوانان توده ای آن دوران3 نقل می کند، به هنگامی که در اثر شکنجه¬ی فرمانداری نظامی از لشکر ۲ زرهی به بیمارستان ارتش منتقل شده بود، با چهار توده ای دیگر هم اطاق بود. یکی از آنان محسن علوی، دبیر ریاضیات کالج البرز، بود، که در اثر شکنجه با دستبند قپانی بازویش شکسته بود و عاقبت معیوب ماند. (پس از انقلاب، وی از نو به حزب توده پیوست و پس از یورش به آن حزب دستگیر و اعدام شد.) دیگری جوانی ارمنی بود به نام آرتوش که همچنین در اثر شکنجه به بیمارستان فرستاده شده بود. سومین سرهنگ سالاری از سازمان افسری حزب توده، و چهارمین ابوالفضل فرهی، که نیز در اثر شکنجه در بیمارستان ارتش بستری شده بود. داستان شکنجه¬ها و اعدام¬های دیگر اعضای آن حزب را سال¬ها پیش نوشته اند. در دوران ساواک نیز، چنانکه در کتاب فوالذکر کنفدراسیون آمده است، شکنجه بسیار بود، اما موردی از شکنجه به دست شخص ثابتی را یادآور آن ناجوانمرد شویم. یکی از همبندان4 حسن ضیاء ظریفی از گروه سیاهکل نقل می کند که روزی ضیاء ظریفی به او و دیگر همبندان اش گفت:
روزی پرویز ثابتی مرا به اطاقی برد و به روی یک صندلی فلزی نشاند و گفت می خواهم با شما بحث کنم. به او گفتم: با شما بحثی ندارم. در این حین در نشیمنگاه ام احساس سوزش کردم. از روی صندلی بلند شدم، اما او بار دیگر مرا بروی صندلی نشاند و دستور داد دست¬های مرا به پشت صندلی ببندند و پاهایم را به پایه¬های صندلی. سوزش ادامه یافت و آن قدر شدید شد تا پوست و گوشت ران¬هایم سوخت و از حال رفتم. در بیمارستان به خود آمدم. سه هفته در بیمارستان بستری بودم تا اثرات سوختن ران¬هایم التیام یابند.
(حسن ضیاء ظریفی را، با هشت تن دیگر از فدائیان که در اثر کوشش¬های گسترده¬ی کنفدراسیون جهانی از حکم اعدام جان به در برده بودند، چندی بعد تیرباران کردند و به دروغ اعلام کردند که آنان قصد فرار داشته بودند و قتل شان در حال جلوگیری از فرار رخ داده بود!)
شاید این یادآوری پرویز ثابتی را از خواب نسیان بیدار کند و اعتراف کند که شخصاً چه شکنجه ای به ضیاء ظریفی وارد آورده بود تا از او اعتراف بگیرد!
ثابتی همچنین مدعی می¬شود که شکنجه در زمان نخست وزیری مصدق اعمال می¬شد. این تهمت دروغین کشتار و شکنجه¬ی توده ای ها امر تازه ای نیست؛ این تهمت را حزب توده اختراع کرد و در روزنامه¬های آن دوران دار دار می¬کرد، تهمتی که حتی پس از کودتا یک توده ای-فرقه دموکراتی، که بعد از سقوط شوروی ایمان خود نسبت به آن کمونیسم از دست داد، در کتابی به مصدق آورده است. وی مصدق را به «قتل و جرح بیش از۱۵۰۰» نفر از فعالین سازمان¬های وابسته به حزب توده متهم می¬کند.5
البته، همه می¬دانند که این یکی از بزرگترین دروغ¬هایی است که درباره¬ی تاریخ معاصر میهن ما اختراع شده است، و امروز پرویز ثابتی، که خود مسؤول مستقیم شکنجه و آزار صدها، ورنه هزاران، توده ای و غیر توده ایست، آن را از زرادخانه¬ی نورالدین کیانوری ورشکسته به استقراض می¬گیرد.6
اینک، باید به این نکته توجه داد که در دوران نخست وزیری مصدق تا انتصاب سرتیپ افشار طوس در اسفند ۱۳۳۱ به ریاست شهربانی (وی دو ماه بعد به دست کودتاچیان ربوده شد و به قتل رسید)، رئیس شهربانی را شاه تعیین می¬کرد. نخستین آنان سرتیپ بقایی بود که بخاطر فاجعه¬ی ۲۳ تیر ۱۳۳۱(سرکوب تظاهرات حزب توده به مناسبت سفر آورِل هریمن برای حل مسئله¬ی نفت) توسط مصدق برکنار شد، و سپس شاه یکی دیگر از افسران نزدیک به خود، سرتیپ کوپال، را بجای او نشاند. بنابر این، آنچه در شهربانی و زندان¬های آن می¬گذشت خارج از کنترل مصدق بود. چون باید توجه نسل جوانی را که از آن دوران آگاهی کاملی ندارد به چند سند جلب کرد، از یک گزارش سفارت فرانسه نقل می کنیم که بر این نکته پرتوی می¬افکند. سفیر فرانسه مسیو کوله (Coulet) پیرامون حبس نواب صفوی و همدستان او بخاطر همدستی در قتل رزم آرا و نیز تیراندازی به دکتر فاطمی وزیر خارجه دولت مصدق نوشت:
بنابر گزارش يک ژورناليست نزديک به سفارت فرانسه در تهران، که با يکي از فدائيان اسلام در تماس بود، «مناسبات فرقه[ي فدائيان اسلام] با شهرباني [به رياست سرتيپ کوپال منصوب و زير نفوذ دربار شاه] در حال حاضر "بسيار خوب" است. در میان چندين تن از دستگيرشدگان، که پس از بيست و ششم بهمن ۱۳۳۱بازداشت شدند، هيچ يک از رهبران يا اعضاي فعال ديده نمي¬شدند، و با خود صفوي در زندان بسيار خوب رفتار مي¬شود. از شهرباني مداوماً براي او سبد ميوه فرستاده مي¬شود تا او را ترغيب به قطع اعتصاب غذا کنند. در دوم اسفند [۱۳۳۰] رئيس شهرباني هيئتي از فدائيان را دوستانه به حضور پذيرفت و به آنان گفت که مهدي رفيعي جوان [که به دکتر فاطمی تیراندازی کرده بود] هيچ اعترافي در باره¬ي منبع اسلحه¬ي مورد استفاده اش براي تیر انداختن به حسين فاطمي نکرده بود، که اسباب دردسر بوده باشد. سپس سرتيپ کوپال به ملاقات کنندگان اش اطمينان داد که دستور [دادستانی برای] دستگيري¬هايي را که مجبور شده بود صادر کند به اجرا نگذاشته بود.» افزون بر اين، چنانکه که شايعه اش شنيده مي¬شد، فدائيان اسلام کوپال را بخاطر [احتمال] تبعيد رهبرشان به بندر عباس تهديد به عواقب آن کردند. آنان به کوپال گفتند که جبهه¬ي ملي «بدترين دشمن ميهن شده بود.» ايشان همچنان تصريح کردند که کاشاني، که با عدم کوشش براي آزادي نواب صفوي «ماهيت خود را نشان داده بود،» سزاوار اين بود که «يکي از قربانيان» آنان باشد. در باره¬ی دليل تیرانداختن به فاطمي، فدائيان اسلام به سرتيپ کوپال گفتند که "خيانت" وي اين بود که گفته مي¬شد وي «به هنگام اقامت هيئت نمايندگي ايران در ايالات متحده، قول¬هاي "مساعدي به سود منافع بريتانيا" داده بود»! شکايت دوم فدائيان از فاطمي اين بود که «پس از امضاي تعهد براي دفاع از [خليل] طهماسبي» بعداً به بهانه¬ي «احترام به روند عدالت» از قول خود تخطي کرده بود.7
اين گزارش محرمانه آشکار مي¬سازد که فدائيان اسلام تا آنجا پيشرفته بودند که، نه تنها با رئيس شهرباني منصوب شاه روابط دوستانه داشتند، بلکه حتی روابط به گونه اي بود که رئیس شهربانی شاه برای آنان با سبد ميوه پذیرایی می¬کرد و آنان به کسي که مي¬بايستي از جان شهروندان حفاظت مي¬کرد و خاطيان را تحويل دستگاه عدالت مي¬داد بصراحت مي¬گفتند که مي¬خواستند حتی کاشاني را هم ترور کنند. یاد آور شویم که سرتیپ کوپال رئيس شهرباني منصوب شاه، چند ماه بعد همچنان يکي از همکاران قوام در سرکوب مردم در سي ام تير بود وبا کودتای 28 مرداد نیز همکاری داشت.
افزون براین، حتی انگلیسیان که بدترین تهمت¬ها را به مصدق وارد می¬آوردند هرگز مدعی نشدند که او دستور شکنجه¬ی زندانیان سیاسی را داده بود. حتی حزب توده که همچنان در مطبوعات خود، چون مردم، بسوی آینده، و رزم، کثیف ترین ناسزاها را به مصدق می داد خود در آن زمان می¬دانست که این تهمت¬های زشتی را که امروز ثابتی به مصدق بیشرمانه وارد می سازد کاملاً ناجوانمردانه بودند. بر عکس، در باره¬ی رفتار با زندانیان حزب توده که در دوران¬های پیش از نخست وزیری مصدق زندانی شده بودند، سفارت بریتانیا در باره¬ی «زدوبند دولت دکتر مصدق با حزب توده» نوشت:
«شواهد علنی» این «زدوبند» با حزب توده عبارت بودند از آزادي با ضمانت فعالان حزب توده به نام علي اميد (فعال کارگري)، سبحاني و يک تن ديگر، که پس از غير قانوني کردنِ (خلاف قانون) حزب توده در دادگاه¬هاي فوق العاده به حبس¬هاي پنج تا ده سال محکوم شده بودند، به شرط محاکمه¬ي مجدد در يک دادگاه عادي دادگستري؛ آزادي فعالان کارگري حزب توده در آبادان و استخدام مجدد آنان؛ آزادي براي سازمان¬هاي پيشخوان حزب توده؛ «حمايت روزنامه¬هاي حزب توده و نو-توده اي»!8
علاوه بر این، دکتر مصدق پس از سی ام تیر از وزیر دادگستری لطفی خواست به پرونده¬ی۱۵بهمن ۱۳۲۷(راجع به «تیراندازی» ساختگی به شاه) رسیدگی شود، و در صورت عدم صحت اتهام، حزب توده و سران آن مبرا از اتهام اعلام شوند. رسیدگی قضات به پرونده بیگناهی سران حزب توده را ثابت کرد – امری که موجب تحریکات هرچه بیشتر از جانب بریتانیا و آمریکا دایر بر «زدوبند پنهانی» دولت مصدق با حزب توده ای شد که، برغم اقداماتی که مصدق برای آزادی آنان انجام می¬داد، همچنان به ایراد تهمت¬های رنگارنگ به دولت ملی ادامه می¬داد، تا اینکه در پلنوم چهارم خود «انتباه نامه»ی خود را صادر کرد.
در زمان دولت دکتر مصدق، اعضای حزب توده، نه تنها به دستور وی شکنجه نشدند، بلکه حق داشتند تحت نام سازمان¬های پیشخوان آن حزب نامزد انتخابات شوند. گزارش سرکنسول بریتانیا از تبریز این امر را آشکار می کند. بههنگام انتخابات مجلس هفدهم، درست در زمانى كه «فرقه دموكرات آذربايجان،» از باکو، دولت مصدق را از جمله «دستنشانده¬ی بردهوار» و «در خدمت امپرياليستهاى امريكا و انگليس» معرفى مىكرد،
رئيس شهربانى تبريز به كنسولگرى بريتانيا ــ كه كارى جز اين نداشت كه درباره¬ی انتخابات عليه مصدق به تبليغ و بسيج ارتجاع بپردازد ــ اطمينان داد كه دولت، برخلاف دولت¬های پیشین، در انتخابات دخالت نخواهد كرد و انتخابات آزاد خواهد بود، و اگر نامزدهايى از حزب توده انتخاب شوند، دولت ممانعتى به عمل نخواهد آورد، بل، برعكس، مىخواهد كه از آنان [نامزدهایی] انتخاب شوند. مصدق مىگويد كه اقدامات نظاميان را، كه به سود دربار كار مىكردند، خنثى خواهد كرد و اجازه خواهد داد كه انتخابات آزادانه صورت گيرد.9
مصدق با دخالت نظامیان از طرف شاه در انتخابات مخالفت می¬کرد. بنابر گزارش همبازی سوئیسی شاه ارنست پرون به سر جاسوس انگليس زهنر،10 شاه در گفتگويى با مصدق پيرامون انتخابات مشهد با او «با تندى سخن گفت،» چون مصدق به او گفته بود كه «شاه در انتخابات [مجلس هفدهم] دخالت كرده بود.» شاه اين گفته را «توهينآميز» تلقى كرده بود. می¬بینیم که چه کسی مانع انتخاب نامزدهای وابسته به حزب توده و/یا ملی در خارج از پایتخت می¬شد. همین نکته را در ۶ بهمن ۱۳۳۰ ابوالقاسم كاشانى [متحد آن زمان نخست وزیر] طى يك سخنرانى راديويى یادآوری کرد: الف) دولت هرگونه دخالتى از جانب مسئولان را در انتخابات مانع خواهد شد، و شاه هم به ارتش دستور اكيد داده است كه در انتخابات دخالت نکنند [یعنی قبلاً دخالت می¬کردند]؛ ب) مردم در هر حوزه انتخاباتى بايد مراقب باشند كه مسؤولان دخالت نكنند؛ ج) از صندوقهاى رأى بايد محافظت كرد تا در آنها دستكارى نشود.11 با اینهمه، دربار شاه توسط نظامیان در انتخابات دخالت کرد تا حدی که مصدق ناگزیر مانع از ادامه¬ی انتحابات در آن وضعیت شد. یکی از ننگین ترین تقلب¬های انتخاباتی که مصدق در دادگاه نظامی شاه به آن اشاره برد انتخابات سنندج سنی نشین بود، که از آنجا، با اینکه صارم خان صادق وزیری، نامزد جمعیت ملی مبارزه با استعمار (پیشخوان حزب توده) اکثریت آراء را آورده بود، نظامیان با تعویض صندوق¬ها، حسن امامی، امام جمعه¬ی شیعه¬ی درباری تهران، و از دشمنان سرسخت مصدق، را از صندوق بیرون کشیدند. بدین سان می¬بینیم که، اگـر در زمان مصدق چند توده ای در زندان دچار ضرب و جرح شدند، این شهربانی و رکن دوم ارتش شاه بودند که مسؤولیت این کار ننگین را داشتند، همان افسران رکن دو و شهربانی که در کودتا شرکت داشتند و، پس از کودتا، نیروی اصلی فرمانداری نظامی به ریاست تیمور بختیار و سپس در ۱۳۳۶عمده¬ی افسران ساواک را تشکیل می دادند.
پس، سردارپاسدار ثابتی ساواک به اشتباه تصور می کند که با «دسته¬ی کوران» طرف است و ایرانیان و انیرانیان از جنایات ساواک و نام زشت آن بی خبرند.
و اما در باره¬ی شکنجه در فردای ۲۸مرداد، ما بهتر از تیمور بختیار شاهدی نمی¬یابیم.
دیپلمات انگلیسی در سفارت بریتانیا تهران به نام جی. ت.فیِرنلی در اسفند ماه ۱۳۳۴طی گزارشی از دعوتی به صرف نهار که سرتیپ بختیار، رئیس فرمانداری نظامی و سپس مؤسس و نخستین رئیس ساواک، ازو به عمل آورده بود سخن می گوید، میز نهاری که بر سر آن، افزون بر این دو نفر، یک کارمند محلی سفارت به نام سجادی و محمد باقر حجازی، دوست دیرین آن سفارت، نیز حضور داشتند.12 قصد بختیار «مطلع کردن سفارت از رفتار با زندانیان سیاسی» بود. بختیار به فیرنلی گفت: «... بدون تردید سفارت داستان¬های وسیعاً رایج در تهران در باره¬ی شکنجه¬هایی که بوسیله¬ی فرمانداری نظامی اعمال می¬شوند شنیده است.» بختیار از سجادی خواسته بود به سفارت اطلاع دهد که چنین«داستان¬هایی» را، که «بسیار اغراق آمیز» بودند، حزب توده پخش می¬کرد. درباره¬ی این خبر در آن زمان در کشور که فرمانداری نظامی زندانیان را با خرسی در قفس می کرد، بختیار گفت: «بطور مثال، از آن خرس تنها یک بار استفاده شده بود»! دیپلمات انگلیسی خود می¬افزاید «من اینچنین دستگیرم شد که این خرس از نوع کاملاً رشد یافته است که در قفسی در پادگان لشگر ۲ (زرهی)، که سرتیپ بختیار فرمانده آن است، نگهداری می¬شود.»13 بختیار افزود که در همان یک بار هم «به خرس اجازه داده نشد که زندانی را آزار دهد. زندانی کسی بود که به هنگام آشوب¬های مرداد ۱۹۵۳[روزهای ۲۵تا ۲۸مرداد ۱۳۳۲] طی تلگرافی از سیاست¬های مصدق شدیداً حمایت کرده، به شاه حمله کرده، وپیشنهاد کرده بود که در محل¬های قصر¬های سلطنتی باغ وحش ایجاد شود.14 فرمانداری نظامی بر آن بود که [آزار یا هم قفسی با] خرس می¬توانست مجازات مناسبی برای آن احساسات[زندانی] باشد، و آن مرد به درون قفس افکنده شده و دچار وحشت شده بود، اما، پس از اظهار ندامت سریع و پیش از آنکه خرس چنگ های خود را بر او وارد آورد، از قفس بیرون کشیده شده بود»! 15
بختیار همچنین گفت او از برخی «شیوه¬های شکنجه که به او نسبت داده بودند استفاده نکرده بود. شیوه¬ی اصلی مورد استفاده شلاق بود. ازین شیوه در مورد افسران توده ای و دیگر زندانیان توده ای بسیار استفاده شده بود،16 اما در ماه های اخیر ازین شیوه به مراتب کمتر استفاده شده بود. در واقع، سرتیپ [بختیار] مدعی شد که کسانی که در این اواخر دستگیر شده بودند آنقدر درباره¬ی شکنجه شنیده بودند که، برای گرفتن اعتراف یا اطلاعات، کافی بود به آنان گفته شود که به لشکر ۲ زرهی منتقل خواهند شد.»
بختیار همچنین کوشید به دیپلمات انگلیسی «توضیح دهد» که: «در این باره شاه تنها دستورات کلی داده بود، بدین معنا که فرماندار نظامی بایستی، با توجه به اهمیت زندانیان گوناگون و نافرمانی آنان، از هر شیوه¬ی ضروری برای کسب اطلاعات [از آنان] استفاده می کرد. سرتیپ [بختیار] و افسران زیر فرمان اش مسؤول تصمیم این بودند که در هر مورد مشخصی با زندانی چه رفتاری کنند.»17
دیپلمات انگلیسی افزود که بختیار در باره¬ی شکنجه¬ی «حمام معروف» [در لشکر ۲ زرهی] که گفته می¬شود بیشتر شکنجه در آن صورت می¬گیرد سخنی نگفت. دیپلمات انگلیسی همچنین اضافه کرد: «من حاضر نیستم تضمین¬های او را بپذیرم که شکنجه بیشتر از آنچه او اظهار داشت نیست، اما مایلم بپذیرم که درباره¬ی دامنه و خشونت [شکنجه¬ها] اغراق شده است. حادثه¬ی خرس گرایش فکری ای را نشان می دهد که، اگر فکر کنم من خود به چنگ فرمانداری نظامی بیفتم، به من احساس خیلی خوبی دست نخواهد داد؛ و اینکه فرماندار نظامی از وجود شایعه¬ی شکنجه برای ترساندن مردم استفاده می¬کند مطمئناً می¬تواند بیش از یک گونه تفسیر شود.»
دیپلمات انگلیسی، ضمن طرح پرسش¬های دیگری، همچنین بر نکته¬ی مهم دیگری انگشت می گذارد: اگر چه «همیشه شکنجه به اشکال گوناگون در ایران معمول بوده است، اما، تا آنجا که نیک می دانم، و با توجه به شخصیت وزیر دادگستری آن زمان، مثلاً، هیچ عملی ازین نوع [شکنجه] در زمان دولت دکتر مصدق روی نمی¬داد.»
اینک، پرویز ثابتی در برابر این نظر انگلیسیانی که از مصدق نفرت کامل داشتند، اما نمی¬توانستند واقعیت را هم در میان خود انکار کنند، همچون گوبلز، با بیشرمیِ رذیلانه ای، مدعی می¬شود که در زمان مصدق – یعنی به دستور او – زندانیان شکنجه می¬شدند – همان مصدقی که، به هنگام دستگیری غیرقانونی سید ضیاء توسط قوام السلطنه برای خوشآیند شوروی، با اینکه از مخالفان سر سخت رهبر کودتای ۱۲۹۹بود، به این اقدام غیرقانونی قوام السلطنه طی نامه ای اعتراض شدید کرد!
دیپلمات انگلیسی همچنین نوشت:
تردید ندارم که اکثریت وسیعی از مردم ایران این امر [شکنجه] را خوش ندارند. این داستان¬های شکنجه و دستگیری¬های خودسرانه – بنابر گزارش¬های نسبتاً معتبری که اخیراً شنیده ام، هنوز ادامه دارند – بزرگترین تأثیر را در ایجاد طرز تلقی رایج و گسترده¬یِ ترس مخلوط با نفرت از فرمانداری نظامی داشته اند – و نه فقط در میان توده ای ها، همگامان آنان، و عناصر ملی.18
دیپلمات انگلیسی می¬افزاید: «چنانکه پیش ازین در یادداشتی گفتم، ما [بریتانیا] هر روز بیشتر با مسؤولان دولتی یکی دانسته می¬شویم. مطمئناً، ما نمی¬خواهیم با فرمانداری نظامی یکسان شناخته شویم.» اما سفیر بریتانیا نخواست سفارت در این امر هیچ دخالتی کند و این نکته را به رخ دیپلمات زیر دست اش کشید که ایران نسبت به زمان ناصر الدین شاه «پیشرفت» کرده بود، یا «رفتار خشونت آمیز» رژیم کودتا همچون رفتار برخی دیگر کشورهای آسیایی، یعنی کشورهای «وحشی،» بود، و لذا، هیچ دخالتی برای جلوگیری از آن را نمی¬طلبید.19 سفیرِ یکی از دو حکومتی که در ایران کودتا کرده بود سخن دیپلمات خود را درباره¬ی مقایسه¬ی دولت کودتا با دولت مصدق را زیر سبیلی در کرد. و این رفتار همچنان ادامه یافت تا زمانی که صلیب سرخ زیر فشار مداوم کنفدراسیون جهانی رژیم شاه و سرپاسداراش پرویز ثابتی را واداشت تا از آزار، شکنجه، و اعدام مخالفان دست بردارد.
این را هم فراموش نکنیم که ساواک تنها به شکنجه و اعدام زندانیان بسنده نمی¬کرد، بلکه ایران را به زندانی بزرگ بدل کرده و اوضاع و احوالی در ایران ایجاد کرده بود که، همانند آلمان هیتلری، برادر از خواهر، دختر از مادر، پدر از پسر، و ... و دوست از دوست می¬هراسید که مبادا فلان انتقاداش از شاه یا دستگاه دولتی به ساواک گزارش شود.
ساواک موجب تبعید ایرانیان در داخل و خارج از کشور بود، و بسیاری از خانواده¬ها را از هم پاشاند. این¬ها همه جنایت است. چه کسی به مصدق اجازه نمی¬داد در احمدآباد برهوت حتی پزشک خصوصی خوداش او را معاینه کند؟20 یا دوستان و آشنایان او با وی دیدار کنند؟ ساواک خانوده¬های دانشجویان ایرانی مقیم خارج را، که در فعالیت برای استقرار دموکراسی در ایران شرکت می¬جستند و به اسارت، شکنجه، و اعدام مبارزان اعتراض می¬کردند، زیر فشار قرار می¬داد تا فرزندان خود را از این فعالیت¬ها دور کنند یا مانع از ارسال مخارج تحصیل برای آنان می¬شد. ساواک مطبوعات را سانسور می¬کرد؛ مانع از انتشار کتبی می¬شد که به مذاق آریامهر خوش نمی¬آمد؛ ساواک آن اداره ای بود که بایستی اجازه¬ی استخدام هر فارغ التحصیلی، چه از خارج چه از داخل کشور، را صادر می¬کرد. لیست جنایات ساواک بلند تر از مسئله¬ی شکنجه است!
اینک، پرویز ثابتی بناگهان از پناهگاه خود، چون موشی که از ترس در سوراخی تپیده بود، سربرآورده است و ادعاهایی می¬کند که همگان را از بیشرمی وی انگشت به دهان کرده است! ادعاهای پوچی که براستی می¬بایستی در دفاع از خود در دادگاهی چون دادگاه بین المللی رسیدگی به جنایات علیه بشریت و در برابر مدعیان شکنجه شده¬ی ساواک اعلام می¬کرد تا پاسخ خود را چون حبس ابد از دادگاه دریافت می¬کرد. افسوس که شجاعت این کار را ندارد تا در برابر آن دادگاه حاضر شود تا حکم محکومیت خود را بر اساس شهادت قربانیان زنده¬ی آن دوران و اسناد تاریخی انکار ناپذیر دریافت کند، چه اسناد و شهادت¬ها بیش از آن اند که برخی از قربانیان تا کنون اعلام کرده اند یا ضمن این مقاله، و اسناد کنفدراسیون جهانی آمده اند؛ اکنون اسناد منتشر نشده ای وجود دارند که محکومیت ثابتی و همکاران اش را حتمی می¬کنند، اما اگر او براستی معتقد است که سخن حق را گفته است، این گوی و این میدان! بیاید و خود را به دادگاه بین المللی معرفی کند و رو در روی قربانیان خود بایستد.
دروغ آتشی بد بود بیفروغ / ندانی تو گفتن سخن جز دروغ
خسرو شاکری (زند)، ۱۷ اسفند ماه ۱۳۹۰
بعد التحریر: می ماند معمایی که برای آن پاسخی ندارم: آنکه چرا سردارپاسدارِ ساواک پرویز ثابتی با کسی مصاحبه می¬¬کند که ظاهراً فرستاده¬ی جمهوری اسلامی است – از میان پیغمران جرجیس را برگزید! – و از امکانات مالی فراوانی برخوردار است و می تواند سر به خمره¬ی اسناد در کشورهای غربی هم فروکند تا مگر اطلاعاتی هم به سود جمهوری اسلامی و هم به سود سلطنت طلبان به دست آرد، گویی بادبان آسیابی است که در جهت هر بادی که بوزد می چرخد!
مـنـابـع:
1بنگرید به مجموعه¬ی گزارش های سازمان های مدافع حقوق بشر، وکلای مدافع شرکت کننده در دادگاه های نظامی، و روزنامه های اروپایی درباره¬ی وضعیت حقوق بشر در ایران پس از 28 مرداد 1332، که به چهار زبان انگلیسی، آلمانی، فرانسه، و ایتالیایی در دو جلد توسط کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایران، اتحادیه¬ی ملی (CISNU) به مناسبت برگذاری جشن های 2500 ساله¬ی سلطنت در ایران زیر نام رژیم ترور و اختناق پهلوی. گزارش های شاهدان عینی و مقالات مطبوعات منتشر شد:
The Pahavi Reign of Terror. Eyewitness Reports and Newspaper Articles (Dokumentation zur Gewaltherrschaft des Pahlavi Regimes im Iran. Augenzeugenberichte und Zeitungsartikeln), [ed. by Cosroe Chaqueri], Frankfurt/am Main, vol. I,1971; vol. II, 1978.
و نیز: کمیسیون پژوهش کنفدراسیون جهانی، درباره¬ی ساواک، فرانکفورت، 1969.
2در کشورهای آمریکای لاتین، پس از سرنگونی دیکتاتوری، بسیاری از مسؤولان قتل¬های سیاسی، همپالگان ثابتی، دستگیر، محاکمه، و حبس های درازمدت محکوم شدند.
3وی بعد ها از حزب توده برید و به یک جریان انشعابی پیوست.
4 گفتگوی حضوری درهفتم مارس 2012/16 اسفند 1390 در پاریس.
5علی شمیده، جنبش کارگری و سندیکاهای کارگری در ایران پس از جنگ جهانی دوم (به زبان روسی)، باکو، 1965، ص 183.
6در عهد مصدق، کیانوری مسؤول انتشارات حزب توده بود و (به عنوان جانشین کامبخش وابسته¬ی کا.ژ.ب.) سیاست کلی را به هیئت اجرایی دیکته می¬کرد.
7Ambassadeur Francois Coulet à Son Excellence Monsieur Robert Schuman, "de l'Organisation et des buts des Fadaïyan-é Islam," le 26 février 1952, Archives du Quai d'Orsay, Perse, E 30)1, Dossier 14.
می توان حدس زد که چه کسی این «اطلاعات دقیق» را در اختیار آنان می گذاشت.
8“Minutes” on “Collusion of Dr. Musaddiq’s Government with the Tudeh Party,” 4 July 1951; FO248/1517.
9گزارش تبريز (FO 371/98594).
10Secret Minutes, G10/05/199, 1952; FO 248/1531.
11USNA, RG 84/Box 129, G.R. 1950-52.
12"Minutes" by J.T. Fearnly, 11 March 1956; British National Archives FO 248/1569.
13پیشین.
14این زندانی باید کریم پور شیرازی، مدیر شورش، بوده باشد، نه یک توده ای.
15"Minutes" by J.T. Fearnly, 11 March 1956; British National Archives FO 248/1569.
16سرگرد وکیلی در نامه¬های سری به همسرش نوشت که او را شکنجه کردند و «شلاق سیمی» زدند، او را در هر بازجویی «کتک» می¬زدند، و به او «فحاشی» می¬کردند. بنگرید به: نامه های سرگرد وکیلی، به کوشش باقر مؤمنی، پاریس 1388؛ نسخه¬ی اینترنتی در:
http://www.aratta-iran.com/aratta/?p=2220.
17"Minutes" by J.T. Fearnly, 11 March 1956; British National Archives FO 248/1569.
18پیشین.
19"Minute" by the Ambassador, 19 March 1956; British National Archives, FO 248/1569.
20لابد پرویز ثابتی به یاد می¬آورد هنگامی را که دکتر مصدق به چشم پزشک نیازمند بود و ساواک دکتر مخصوص خود دکتر علوی، نماینده در مجلس چهاردهم و از طرفداران سرسخت بریتانیا، را برای معاینه¬ی او تعیین کرد – کسی که بلافاصله گزارشی هم به سفارت بریتانیا فرستاد!
صفحه¬های سند مکالمه¬ی تیموربختیار فرماندار نظامی تهران پس از کودتای۲۸ مرداد ۱۳۳۲با یک دیپلمات سفارت بریتانیا در ۱۱ مارس ۱۹۵۶ پیرامون شکنجه¬ی زندانیان سیاسی
منبع سند: British National Archives, FO 348/1569