۱۳۹۲ خرداد ۲۹, چهارشنبه

دیدار مادران پارک لاله با خانواده ی کرامت اله زارعیان و ...

دیدار مادران پارک لاله با خانواده ی کرامت اله زارعیان و ...


 

مادران پارک لاله برای دلجویی از خانواده ی کرامت اله زارعیان به جهرم رفتند و ساعاتی را در کنار این پدر و مادر داغدار ولی استوار، گذراندند. مادر و پدر از ستمی که بر آنان رفته بود گفتند. از خصایص بسیار خوب و پسندیده کرامت، از فداکاریها، از گذشت ها، از آزار و اذیتی که بر او در طی چهارسال گذشته رفته بود، گفتند . در ادامه، زندگینامه ی کرامت الله از زبان پدر و مادر بزرگوار این شهید جنبش سبز را می خوانید:
کرامت الله زارعیان جهرمی فرزند فرج متولد 1364 با رتبه برتر در سال 1382 در رشته طراحی صنعتی دوره روزانه وارد دانشگاه هنرهای زیبای تهران شد. فعالیت سیاسی وی از همان بدو ورود به دانشگاه آغاز شد. سال 1385 به دلیل فعالیت سیاسی از دانشگاه تهران اخراج شد. مهر 1385 در رشته کارگردانی و تصویربرداری دانشگاه علمی کاربردی صدا وسیما مشغول تحصیل شد.
در سال 1388 پس از حوادث انتخابات دستگیر و به زندان اوین بند 59 منتقل شد. بعد از مدتی به دلیل نداشتن مستندات و مدارک معتبر، تبرئه و آزاد شد ولی متاسفانه به قدری شکنجه شده بود که حتی قادر به فعالیتهای معمولی زندگی نبود. بعد از آزادی تحت فشار و تعقیب بود و حتی این فشارها به دانشگاه صدا وسیما نیز انتقال یافت و ایشان را از دانشگاه برای بار دوم اخراج کردند و این در حالی بود که ایشان به طور تجربی بیش از 5  فیلم کوتاه تهیه کرده و ده ها فیلم نامه به رشته تحریر در آورد و در فیلم های بسیاری تدوین گر، دستیار کارگردان، یا عکاس بود. بهمن ماه 1389 دوباره دستگیر شد و در حالی که شکنجه می شد، در مقابل دیدگانش اوراق هویتی او را دستگاه خورد کن انداخته و به او اعلام می کنند که دیگر هیچ هویتی در ایران ندارید. بعد از گذشت چند روز در 1000 کیلومتری تهران(محل دستگیری) با لباس آستین کوتاه در حالیکه وسایل شخصی ایشان را هم ضبط کرده بودند، در یک شب زمستانی بسیار سرد با مشکلات فراوان جسمی رها می شود و توسط خانواده تحت درمان قرار می گیرد. در این زمان خود ایشان به خانواده می گوید که به دلیل شکنجه های فراوان روحی، جسمی و روانی در سلول خود، گذشت شبانه روز را احساس نمی نموده و بنابراین نمی داند که دقیقا چند روز در بازداشت بوده است. از این زمان به بعد از دوستان، آشنایان و حتی اعضای درجه یک خانواده (به استثنای پدر و مادر و خواهر کوچکش) دوری می کند و با انتخاب یک زندگی پنهانی، تمامی تلاش خود را برای آسایش خانواده و دوستان خود می کند.
در اثنای سال 1389 تا سال 1391 مرتبا تحت تعقیب، بازجویی و شکنجه به قصد اعتراف اجباری به جرم های نکرده قرار می گرفته است و حتی چندین بار به ایشان اخطار می دهند که باید سریعا تهران را ترک کند. در روز پنجشنبه مورخه 1391/9/9 از طرف فردی ناشناس به خانواده اطلاع می دهند که سانحه ای برای کرامت الله پیش آمده و با شنیدن این خبر سریعا برادر و تعدادی از اقوام در محل خانه ایشان حضور می یابند که متاسفانه با صحنه جنایتی بسیار هولناک مواجه می شوند. جنازه ایشان با لباس بیرونی و جوراب در کف حمام افتاده بود و به دلیل باز بودن آب جوش و بخار آب به مدت 96 ساعت، جنازه  کاملا فاسد شده بود و بخاطر بوی تعفن شدید و متلاشی شدن جسد، به سختی قابل شناسایی و جابجایی بود و با بریدن مچ دست چپ ایشان به طول 6 سانتیمتر، اقدام به صحنه سازی خودکشی کرده بودند که به گفته پزشکی قانونی این زخم کاملا سطحی بوده و آسیبی به رگ و حتی تاندون وارد نشده بود. تیم تشخیص هویت هیچگونه اثر انگشتی از محل کشف جسد انجام نداد و قاضی کشیک در محل جنایت حضور نیافت. از تاریخ 1391/9/9 که جسد تحویل گرفته شد تا تاریخ 1391/10/24 هنوز درب خانه ایشان پلمپ می باشد و متاسفانه با حضور خانواده در درب منزل ایشان مشاهده می کنند که پلمپ  تعویض شده است. تلفن همراه ایشان نیز مفقود گردیده است.
مادران پارک لاله پس از لحظاتی که در کنار این خانواده داغدار و مقاوم گذراندند، با دلی پر خون ولی امیدوار آنجا را ترک گفتند.
مادران ضمن ابراز همدردی با ایشان، خواهان محاکمه هر چه سریعتر آمران و عاملان جنایات سالهای گذشته می باشند.
www.mpliran.org/2013/06/blog-post_2279.html
مادران پارک لاله
92/3/23
----------------------------------------

دیدار مادران پارک لاله با خانواده ی مجید توکلی

این بار مادران پارک لاله به دیدار خانواده ی مجید توکلی یکی از زندانیان جنبش سبز که به جرم سخنرانی در روز  16 آذر سال 88 در دانشگاه دستگیر و به 8 سال و نیم زندان محکوم شده است، رفتند. خانواده ی مجید به گرمی پذیرای مادران بودند و از اینکه به یاد آنان هستند بسیار ممنون شدند.

مادر مجید با درد عمیقی که در دل داشت برایمان از اینکه در این چهار سال به او چه گذشته می گوید،  این مادر داغدیده اینچنین درد دل کرد:

در این چهارسال از منزل پا بیرون نگذاشته و وقتی می بینم که مجیدم  زندانیست و نمی تواند از هوای بیرون استفاده کند من هم حتی نمی توانم پنجره را باز کنم و یا از منزل بیرون بروم. برای شنیدن صدای فرزندم بی تابم. هیچکس حق ندارد تلفن را اشغال کند، تا اگر مجید از زندان تماس گرفت تلفن آزاد باشد. حتی زمانی که نماز می خوانم گوشی را نزدیک خود می گذارم تا شاید مجیدم زنگ بزند و لحظه ای صدای او را بشنوم.

چند عمل جراحی باید انجام دهم ولی تا مجید برنگردد نمی توانم عمل کنم. شب که می خوابم تا صبح بالشتم از اشک خیس می شود. پسرم فقط 16 دقیقه سخنرانی کرد. برای هر دقیقه اش 6 ماه زندان بریده اند. می گوید: از زمانی که به رجایی شهر رفته دیگر نه ملاقات حضوری و نه تماس تلفنی دارد. تا به حال به او مرخصی نداده اند. فقط برادرش با او ملاقات کابینی دارد. هر چه پیگیری می کنند که به او تماس تلفنی بدهند، مسئولین قبول نمی کنند.

مادر می گوید: چگونه اینان که ادعای مسلمان بودن می کنند یک مادر را برای چهارسال و نیم از دیدن صورت فرزندش محروم می کنند؟ حال که به او مرخصی نمی دهند، حداقل اجازه بدهند که با او تماس تلفنی داشته باشم.

مادرمجید به دلیل بیماری توان اینکه روزهای ملاقات به دیدار مجید برود، ندارد. مسافت طولانی است و او مریض، ولی مسئولین انگار ترجیح  می دهند که صدای این مادر رنج کشیده را نشنوند.

پدر مجید هم دیسک کمر دارد و از کمر درد رنج می برد و وقتی که از ملاقات بازمی گردد حالش خیلی بد است و حتی تا چند روز نمی تواند صحبت کند.
مادر از اینکه روز ملاقات به دلیل بیماری نمی تواند فرزندش را ببیند رنج می کشد و آن روز برایش مانند جهنم است.

مادران پارک لاله بعداز ابراز همدردی  با خانواده ی مجید و تاکید دوباره بر لزوم آزادی زندانیان سیاسی  و دلجویی از خانواده های زندانیان و شهدا، آنان را با امید به تحقق پیوستن خواسته مادران ترک کردند.
www.mpliran.org/2013/06/blog-post_17.html
مادران پارک لاله

ای شیخ چگونه شود ظرفِ 12ساعت، 36,704,156 نفر را در 58,764 صندوقِ اخذِ رای جا کرد آخر؟!

 ای شیخ چگونه شود ظرفِ 12ساعت، 36,704,156 نفر را در 58,764 صندوقِ اخذِ رای جا کرد آخر؟!



طرح پرسشی کلیدی و سرنوشت‌ساز
برای محاسبه‌ای خوشبینانه! فرض کنیم همۀ  50میلیونُ 483هزارُ 192نفر ایرانیانِ واجدِ شرایط رای دادن در انتصاباتِ  یازدهمین‌دورۀ ریاست‌جمهوری 1392، افرادی دانشگاه‌ دیده و باسواد هستند و دارای سرعتِ عملِ بالا در پُر کردنِ فرمِ نمایشِ انتخاباتی بدلیل سابقۀ شرکت در کنکورهای سراسری !
داده‌های وزارت کشور در سال 1392 از یازدهمین دورۀ انتخاباتِ(!) ریاست جمهوری*:
  • تعداد صندوق اخذ  آراء:                58,764 صنوق
  • تعداد واجدین شرایط شرکت‌کننده:      50,483,192 نفر
  • تعداد شرکت کنندگانِ مورد ادعا:      36,704,156 نفر
  • زمان شروع و پایانِ رای‌گیری:      از 8صبح تا 6بعدازظهر؛ معادل 10ساعتِ مفید که  با تمدید میشود: "12ساعت"
خُب حالا فرض کنیم هر ایرانی در عرض 90ثانیه(یک دقیقهُ نیم) فرمهای انتخاباتی را پُر کرده! و 90ثانیۀ دیگر را نیز برای ارائۀ شناسنامه و کنترل شناسنامه و انگشت‌‌نگاری و امضا صرف کرده است(زمانِ انتظار در صفِ مشارکت را نادیده می‌گیریم!)
با این حساب در خوشبینانه‌ترین حالت یه دادۀ دیگر به داده‌های بالا می‌افزاییم
  • زمانِ فرضیِ صرف شدۀ یک فرد برای ریختن یک رای در صندوق(کنکوری!):          3 دقیقه (دوتا نود ثانیه)
بپردازیم به محاسبه:
در هر 3دقیقه یک‌ رای به صندوق می‌اُفتد و در هر 60دقیقه 20رای و در هر 12ساعت 240رای حداکثر ظرفیتِ آراءِ اخذ شدۀ یک صندوق طیِ 12ساعت می‌تواند باشد:
ظرفیت آراءِ هر صندوق در دوازده ساعت 240 =  12 × ( 3 ÷ 60)    
حالا این 240رایِ اخذ شدۀ هر صندوق را در تعداد کلِ صندوقِ اخذ آراءِ موجود ضرب می‌کنیم تا به عددِ سرنوشت‌سازِ حداکثرِ ظرفیتِ آراءِ صندوقها در انتخاباتِ امسال برسیم:
ظرفیتِ آراءِ تمامِ صندوقها در دوازده ساعت 14,103,360 = 58764 ×  240   
به همین سادگی رسیدیم به پاسخِ معادله! یعنی اگه تمام مردمِ ایران کیپ‌ تا کیپ در صفِ انتخاباتِ نمایشی انتظار می‌کشیدند باز بیش از چهارده‌ میلیون نفر ظرفیتِ آراءِ صندوقها نبود.
با این حساب طبق داده‌های بالا کمتر از 28درصد مردم در صندوقها رای ریختند:
28 درصد از واجدین شرایط رای دادن =῀0.279 =  50483192 ÷ 14103360   
حالا خودتان ببینید چگونه عدد مشارکتِ 36,704,156 نفری را ساخته‌اند و چرا برای حکومتِ دست‌نشاندۀ اسلامی و کشورهای پنجِ بعلاوۀ یک و رسانه‌هایشان، بیش از نتیجۀ انتخابات، میزانِ مشارکتِ مردم مهم است.
همۀ  شامورتی‌بازیها در حفظ این ترکیبِ مضحکِ «میزان رای امّت است»، تنها برای بقای آخوندهای دست‌نشاندۀ استعمار است.
می‌بینید چگونه دو قوه از سه قوۀ حکومت در دست دو آخوند با نامهای لاریجانی و روحانی‌ افتاده، و آن دیگر قوه(مقننه) دستِ برادر دیگر لاریجانی‌های عراقی‌ست(دارای شناسنامۀ عراقی). و سکانِ رهبری کشور در دستِ آخوند خامنه‌ای! شورای نگهبان دستِ آخوندهایی چون جنتی! شورای تشخیص مصلحت دستِ آخوند رسماًجانی! شورای خبرگانِ بدونِ اصلِ تابعیت(طبق قانون) در دستِ آخوندهایی وارداتی از هرجای دنیا!... تا وزیرِ اطلاعات که حتماً باید یک آخوند باشد! خلفای ذی‌نفوذِ منطقه‌ای و استانی  نیز آخوندهایی در نقشِ امام جمعه!... و شورای انقلاب فرهنگی و...
عجیب‌تر از همه اینکه اهلِ قلمِ ما، با  آمار و ارقام میانۀ خوبی ندارند و منتظرند حکومتِ اسلامی بگوید دو دوتا پنج‌تا، تا اینچنین همۀ رسانه‌ها بگویند: «آقا گفته پنچ‌تا!».
سرنوشتِ ما در اعتمادِ منِ ایرانی به تویِ ایرانی رقم خواهد خورد، امری کلیدی که کابوسِ آخوند و آخوندزاده‌هاست، این هم‌پالکی‌های محافظه‌کار و اصلاحات‌چی، با استفاده از الفاظی چون «خلایق هر چه لایق»، «دائی‌جان‌ناپلئونهای متوّهم» و اشاعۀ ارقامی جعلی چون میزانِ مشارکتِ نجومی  در انتصابات، سعی بر  نااُمید کردنِ توی گرفتارِ در غربت  از منِ دربندِ رژیمِ تا بُنِ دندان مسلّح‌ را دارند.
_______________________________

برای اثباتِ صحتِ داده‌های وزارت کشور کافی‌ست ارقامِ داده‌های بالا را کنار واژۀ "انتخابات" در گوگل‌سرچ، جستجو کنید تا هزاران سایت به تایید ارقامِ این داده‌ها بپردازند.
  • «نوشته شده توسطِ «هفت‌سنگ 
    • 1392/03/27 Monday, ‎June ‎17, ‎2013

تداعی ها طرحی از سیمای یک مجاهد و یادی از مهدی افتخاری

تداعی ها طرحی از سیمای یک مجاهد و یادی از مهدی افتخاری
اسماعیل وفا یغمایی
تداعی ها
طرحی کمرنگ از سیمای یک مجاهد و یادی از مهدی افتخاری
اسماعیل وفا یغمائی
( این یاداشت را دو سال قبل نوشتم ولی برای اولین بار در دومین سالگرد سفر مهدی افتخاری  با حذف مقدمه واضافه کردن یکی دو جمله  منتشر ش میکنم
***
مقدمه
.................................................
و بعد از مقدمه
مهدی افتخاری ، ناصر(فرمانده فتح الله) رفت و از رنج زندگی پس از حدود چهل سال زندان و غربت و مبارزه آسود. الان دو سال از سفرش گذشته است و تنش در چرخه طبیعت ،بقول قدیمیها چهار عنصر در چرخش است و یادش در ضمیر ما که هنوز بر درگاه چار عنصر ایستاده ایم در چرخش است.  او قامتی بلند ، نگاهی گمشده و عمیق و تاثیر گذار وچهره ای آرام داشت و همیشه با سیگاری بر لب او را میدیدی.زیاد سیگار میکشید. هم خود و هم همسر اولش که بگمانم در عملیات چلچراغ جان باخت( و به نظرم نامش افخم السادات میرزائی بود) از خانواده ای مرفه بودند ولی مهدی افتخاری بیشتر حال و هوای یک صوفی وارسته را تداعی میکرد.تلخ بود و کمتر میخندید. خطوط صورتش خطوط سیمای چهره یک نویسنده بود تا یک چریک. در برابر او گاهی به آدم احساس ترسی ملایم و آمیخته با احترام  و اعتماددست میداد، ترسی نه معمولی بل از آن نوع که در برابر انسانی با شخصیتی نیرومند به آدم دست میدهد،یا نه حتی در برابر آدمیی بل مثلا در برابر درختی عظیم که ترا به اعجاب وا میدارد. این احساس من بود در برابر او در اولین برخوردها .او اینچنین مینمود  ولی در عمق انسانی نرم و مهربان بود.من در آغاز به دلیل اینکه از آذر سال 1361 در نشریه مجاهد و در بخش تحریریه کار میکردم( در خانه ای بنام بقائی در سی چهل کیلومتری پاریس ، که پایگاهی از پایگاههای بخش تبلیغات مجاهدین بود، و او نیز از مسئولان نشریه بود او را دیدم ولی نمیدانستم کیست.
میدانستم از مسئولان مهم سازمان مجاهدین است.برخوردی و ماجرائی از او را فراموش نمیکنم.یک روز غروب پس از ورزش روزانه و دویدن در جنگلهای اطراف به گورستان نزدیک پایگاه تحربریه نشریه مجاهد رفته بودم و مجسمه کوچکی از یک فرشته را از روی گور یک مسیحی مرحوم با خود آورده بودم و روی میز کارم گذاشته بودم. جوان بودم و در عالم جوانی فکر نمیکردم کار بدی باشد . روی گور تعداد زیادی مجسمه بود و فکر میکردم میتوانم یکی از آنها را بردارم و برداشتم. ساعت حدود دوازده شب بود که مهدی سیگار بر لب از اتاقش بیرون آمد.کنار میز من ایستاد و کمی به نوشته من نگریست و بعد مجسمه را دید و گفت: مجسمه قشنگی است. گفتم : از گورستان برداشته ام.   چهره اش کمی در هم رفت و تلخ  شد و پس از  سکوتی کوتاه گفت:
-         به تو یاد نداده اند که باید احترام مردگان دیگران را داشته باشی؟.
-         سکوت کردم. و او ادامه داد :
-         -این را همین الان میبری و میگذاری سر جایش.
-         گفتم: الان نیمه شب است و گورستان بسته است.
-         گفت همین که گفتم همین الان میبری و اگر لازم شد از نرده ها بالا میروی تا فراموش نکنی که نه فقط به زندگان بلکه باید به اموات مردمی که ما را در مملکت خود پذیرفته اند  احترام گذاشت.
نیمه شب از پایگاه  بیرون آمدم و رفتم و در تاریکی شب به گورستان دهکده «اونی» رفتم ومجسمه را سر جایش گذاشتم و با تلخی برگشتم ودر طبقه دوم خانه در اتاق زیر شیروانی بزرگی که دور تا دور آن میزهای  هیئت تحریریه چیده شده بود( و شمار زیادی از آنها در سالهای بعد یا مردند و یا جان باختند) پشت میزم نشستم. کمی اوقاتم تلخ بود .داشتم بلند میشدم که مهدی با دو فنجان چای و لبخندی مهربان آمد و کنار میز من نشست و گفت شب دراز است  حالا می توانیم چای بخوریم و کمی صحبت کنیم . صحبت کردیم  و در گذر از هزار موج و توفان شب سال 1361 به شب سال 1390 پیوند خورد و مهدی هم به سفر رفت .هنوز صدایش در گوشم زنگ میزند و فکر میکنم زندگی چقدر عجیب است.
مهدی افتخاری مجاهد ، عضو مرکزیت و دفتر سیاسی، فرمانده عملیاتی نظامی در تهران، فرمانده عملیات ویژه متلاشی کردن تیمهای تعقیب و مراقبت جمهوری اسلامی در تهران، و عضو شورا بود.مهدی افتخاری به دلائل مختلف از جمله نابودی شماری از تیمهای تعقیب و مراقبت و نقش کلیدی در پرواز مسعود رجوی و دکتر بنی صدر و شاید ماجراهائی که من نمیدانم لقب «قهرمان» داشت. از سال 1360 تا 1368 ،بعد از آن این لقب به گمانم محو شد و پس از درگذشتش این لقب دوباره در نوشته ها به او باز گردانده شد. مبارک است و به آنان که این لقب را چون نشان افتخاربر تابوت او نهادند باید حتما تبریک گفت. این خود یک چرخش مثبت است در اخلاق و در آدمیت وشاید نوعی نقد و بررسی در رفتار.
مهدی افتخاری زندگی پر ماجرا و پر رنجی را گذرانید.  .فرمانده چند عملیات ویژه بود واز سال 1360 جمهوری   ملایان، دو ضرب به خونش تشنه بود. نخست اینکه مجاهد بود و قتلش واجب و دوم اینکه ضرباتی بر سیستم تعقیب و مراقبت ملایان و جاسوسی ملایان وارد کرد که مجاهدین توانستند بخش قابل توجهی از اعضایشان را از چنگ مرگ و دستگیری برهانند و این خود ماجرائی است که بجاست در آینده آگاهان ازچند و چون آن و گوشه ای از سرگذشت و تجارب یک نسل در آتش زیسته یاد کنند و نام فرمانده ای از فرماندهان این ماجرا را برای تجربه اندوزی و فقط همین گرامی دارند.

در جریانی که نام  انقلاب درونی مجاهدین  را در سال 1364 بر خود نهاد او در زمره بالاترین مسئولان دفتر سیاسی سازمان مجاهدین بود و این موقعیت تا سالها بعد حفظ شد . ورود فرمانده فتح الله با آن قامت بلند و نگاه تلخ و لبخند کمرنگ که در اکثر اوقات همراه با محافظ بود همه را به نگاهی تحسین آمیز و آمیخته با احترامی قلبی وادار میکرد. در آن سالها امثال او و مسئولانی نظیر او ستونهای اعتماد و قوت قلب دیگران بودند. در آن توفان ماجراها نه فقط وجود مسعود رجوی بلکه شمار زیادی از فرماندهانی چون اونیرو بخش روانها و جانها بود.درعملیات فروغ  فرمانده ای بود که تا عمق میدان جنگ جلو رفت. بعد از شهادت همسر اولش  با زنی از فرماندهان بالای ارتش آزادی بخش،با تکیه بر سنت وکتاب و تائیدات رهبران ازدواج کرد که دیری نپائید و در طلاقهای ایدئولوزیک سازمان مجاهدین که   «جدائی و انحلال خانوادگی» تمام مجاهدین   «شرط سرنگونی و سقوط حکومت پلید ملایان»  و «مساله وجود و لاوجود جنبش و حتی ایران» دانسته شد و با شعار فراگیر «یا همه چیز یا هیچ چیز» جدائی و یا ترک کردن مبارزه پیش رو قرار گرفت ،مهدی افتخاری نیز از همسرش جدا شد. تا این نقطه او همچنان مجاهد قهرمان بود. ماجرا اما همین جا تمام نشد. در کشاکشهای ایدئولوژیک و تشکیلاتی از سال 1368 _ 1369تا سالهای بعد  او دیگر مجاهد قهرمان سابق نبود. مجاهد قهرمان سالهای شصت تا سال شصت و هشت،  پس از این سالها و پس از آنکه برای حل مساله ایدئولوزیک مدت کوتاهی دوباره زندگی خانوادگی را از سر گرفت و آن را رها کرد، نقشی صبورانه و ایوب وار را پذیرا شد که تحمل آن بسا مشکلتر از سالهای قبل بود. تا آنجا که من میدانم او نیز چون مجاهد قهرمان و شهید بزرگوار علی زرکش  نه با بنیادهای ایدئولوزیک سالهای شصت و هشت تا اکنون بر تابید، و نه با رهبران دوگانه و علی الاطلاق مجاهدین معاندت و ناراستی پیشه کرد که خون چریک از چهار سو میجوشید و دشمن بر سر کار بود و تضعیف راهبران که به راستی در فضای غلیظ و جوشان ایدئولوژیک از رهبران سیاسی و فکری عبور کرده و در بسیاری از اذهان تبدیل به رهبران متعال شده بودند خیانت مستقیم به جنبش بود، ولی دیگر او  آنچه پیش از آن بود نبود. خاموش و بود و به پرنده ای میمانست سر در پر کشیده .تا سال 1372 یکبار من او را در سمت مربی تیراندازی با کلت ملاقات کردم و بعنوان مربی مرا نیز تحت آموزش داشت. در سالن بزرگی که در انتهای پایگاه بدیع زادگان تک افتاده بود و اختصاص به تمرین تیر اندازی با سلاح کلت و کمری داشت افراد را آموزش میداد. کلت ها را به دقت از نظر میگذرانید. خشاب گذاری را کنترل میکرد و به افراد دستور میداد نشانه روند و شلیک کنند و بعدها در هیئت سرپرست فضای سبز و نیز سرپرست سوله های بزرگ روزگار گذراند. آخرین بار او را در آخرین سفر خود برای شرکت در اجلاس شورا در سال 1998 در عراق دیدم. تکیده و تراشیده و سخت لاغر شده بود. دو چیز او تغییر نکرده بود سیگاری که بر لب داشت و نگاه سنگین و چشمانی که یک جهان حرف در نی نی آن لب پر میزد. در سالهای بعد گاهی خبرش را و اخباری را از این و آن میشنیدم و دیروز دوباره او را در هیئت مجاهد قهرمان  اما دیگر نه زنده بر بر روی کاغذ ونوشته های ستایشگرانه   باز یافتم. مهدی پس از جدالی نه چندان طولانی با بیماری سرطان در گذشت و  به خاک سپرده شد.در باره مهدی افتخاری افراد مختلف نظرات مختلفی را نوشته اند که بر روی اینترنت قابل دسترسی است اما او از کسانی است که در آینده از او سخن گفته خواهد شد.


*******************************************************************************

فرمانده فتح الله.در بدرقه مجاهد قهرمان فرمانده و چریک ارتجاع سوز مجاهد مهدی افتخاری
اسماعیل وفا یغمایی

پس از آن همه خنجر و خار
پس از آن همه شوکران در پی شوکران
پس از آن همه صلیب در پی صلیب
سکوت در پی سکوت
تابوت است و جنازه ی تودر آن
جنازه چریکی که دل اش چنان عظیم بود
که در سینه اش نمی گنجید
و برق مسلسل رزم آورانش
خوابهای صیادان آدمی را
در موجهای هراس غرق میکرد
جنازه چریکی که سیمای صوفیان را داشت
و افتادگی عارفان را داشت
تابوت شرمسار حقارت خویش و عظمت توست
فرمانده فتح الله!


در کناره تابوت تو
جائی که من شعرم را در اشک میسرایم
جائی که دل من بغض خود را میگرید
و سالهای ترا میبیند و تکرار میکند
لوطیان تنبک نواز ومیمونهای معلق زن
و عنترهای سرخ نشیمن
مرگ ترا به سور نشسته اند،
و در سوگی کاذب
در برابر تابوت تو
بر کرسی سائیده ی چرک
ودر برابر آینه ی شکسته پیر
مشاطگان چربدست سیاهپوش پر تجربه سالخورد
کلمات را به سرخاب و سپید آب
و وسمه و سورمه می آرایند
تا ابتذال را مخفی گاهی باشد
وبه عطرهای غلیظ می آلایند
تا بوی گند وقاحت و ریا و دروغ پنهان بماند،
و تو در تابوت خود آرمیده ای ای مرد
ای ستاره ی سوخته
ای چریک مجاهد
با سرگذشتی خاموش که گویای تمام حکایت توست
وچون گله ای آز تکه های خرد شده صاعقه
به پرواز در خواهد آمد
تا سکوت و زنجیرها را بشکند
و بر سبلتان سوخته پنهانکاران از سیلی تاریخ
از تمام حقیقت سخن بگوید،
چه حقیر است آنچه بر جنازه تو افشانده اند
از سکه ها ی بی ارزش افتخار.


آسوده بخواب فرمانده فتح الله
من هنوزخاموش و بندی مصلحتم اما
کاش شب دهان میگشود
و حکایت تو باز میگفت
آن همه شب سنگین،
که بی هیچ ستاره
بر شانه های خسته تو حمل شد،
ترا قهرمان مینامند وپیش از آنکه ترا قهرمان بخوانند
قهرمان بودی
چه در فریاد و چه در خاموشی
که قهرمانی نه هدیه دیگرانست که از درون میجوشد
بر گور تو ایوب اما
شرمسار صبوری خویش است
بادا که خدایت در آغوش کشد ای مرد، ای مجاهد
و از صلیبت فرو کشد
و تاج خار و آتش از دلت بردارد
و ویرانت کند و دوباره خاک ترا ورز دهد
و ترا باز آفریند درخلقتی نوین
و در شادی و آرامش.....
شانزده ژوئن دو هزار و یازده

http://www.chebayadkard.com

بزرگترین صادرکنندگان کالا به ایران +نمودار

متوسط قیمت هر تن کالای وارداتی 1046 یورو معادل 1364 دلار بود که نسبت به مدت مشابه در سال قبل افزایش 3.56 درصدی در ارزش یورو و افزایش 2.1 درصدی در ارزش دلاری داشته است.
کد خبر: ۳۲۶۹۷۰
تاریخ انتشار: ۲۹ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۲:۲۵
در دو ماهه نخست سال جاری بیش از 64 درصد از کل واردات ایران مربوط به تنها پنج کشور بود.
به گزارش مشرق به نقل از گمرک ایران، کشورهای چین، امارات، هند، کره‌جنوبی و ترکیه پنج کشور عمده صادرکننده کالا به کشورمان در دو ماهه نخست 1392 بود.

سهم این پنج کشور از کل واردات ایران به ترتیب به 18.89، 17.77، 9.89، 9.22 و 8.36 درصد رسید. سایر کشورها نیز سهمی معادل 35.88 درصد از واردات ایران را به خود اختصاص دادند.
متوسط قیمت هر تن کالای وارداتی 1046 یورو معادل 1364 دلار بود که نسبت به مدت مشابه در سال قبل افزایش 3.56 درصدی در ارزش یورو و افزایش 2.1 درصدی در ارزش دلاری داشته است.

در دو ماهه نخست امسال واردات ایران از چین به یک میلیارد و 75 میلیون دلار، واردات از امارات به یک میلیارد و 11 میلیون دلار، واردات از هند به 563 میلیون دلار، واردات از کره جنوبی به 525 میلیون دلار و واردات از ترکیه به 476 میلیون دلار رسید.
کل واردات ایران در دو ماهه نخست امسال از نظر وزنی و ارزشی به ترتیب 33.86 و 32.47 درصد کاهش یافت و به چهار میلیون 173 هزار تن به ارزش پنج میلیارد و 692 میلیون دلار رسید.

همچنین در بین قاره‌ها، قاره آسیا با 73.6 درصد بیشترین سهم را در واردات ایران طی دو ماهه امسال به خود اختصاص داد. اروپا با 24.95 درصد در رده دوم، آمریکا با 1.06 درصد در رده سوم، آفریقا با 0.9 درصد در رده چهارم و اقیانوسیه با 0.3 درصد در رده پنجم قرار گرفتند.

جلیل شهناز؛ شهنواز تار ایران به میهمانی خاک رفت

جلیل شهناز؛ شهنواز تار ایران به میهمانی خاک رفت

جلیل شهناز اگرچه رفت و غبار شد اما زخمه های او در تار در موسیقی ایران خاموش شدنی نیست.
جلیل شهناز را نخستین بار در جشن هنر شیراز دیدم و مجذوب تار و وقارش شدم. آنزمان نیز مثل حالا سررشته ای در موسیقی نداشتم امّا وقتی تار می‌زد بی‌اختیار با او همدم و همنشین می‌شدم.
می‌گفتند با نواختن ویولون، سنتور و تمبک نیز آشنایی دارد و می‌تواند با ساز خود علاوه بر نواختن، آواز هم بخواند. بگذریم که به قول محمد رضا شجریان ساز آن نوازنده بی بدیل، خودش آوازی بی همتا بود. و او برخلاف دیگر نوازنده‌ها که ۸۰ درصد سازی می‌زنند و فقط ۲۰ درصد آوازی، به بیان واقعی در نوازندگی تار رسیده بود.
 جلیل شهناز دوست و دمخور «امیر حسن کسائی» بود و به قول او یکی از سرشناس‌ترین نوازندگان تار و سه تار سدهٔ اخیر بود و قدرت فوق العاده ای در جواب دادن و دونوازی داشت. او در گیرودار ردیف و تقلید از دیگران نماند و مانند آبشاری خروشان در جریان بود.
پدرش (شعبان خان) که استاد مسلم تار بود و سه‌تار و سنتور نیز می‌نواخت , عمویش، غلامرضا سارنج که کمانچه می‌نواخت، الهام بخش او در کار هنری بودند. از آموزگاران نخست خویش «عبدالحسین شهنازی» و برادرش «حسین شهناز» همیشه به نیکی یاد می‌کرد.
شهنوار تار ایران با استادان بنام موسیقی ایران از جمله تاج اصفهانی، ادیب خوانساری، محمودی خوانساری، فرامرز پایور، حبیب الله بدیعی، پرویز یاحقی، ناصر افتتاح، جهانگیر ملک، اسدالله ملک، همایون خرم، علی تجویدی، منصور صارمی، رضا ورزنده، امیر حسن کسائی، محمد موسوی، عبدالوهاب شهیدی، اکبر گلپایگانی، حسین خواجه امیری، شهرام ناظری و محمد رضا شجریان و…تار نواخته است.
از دوست موسیقدانی شنیدم «شهناز موسیقی ایران»، با استفاده از تکنیک‌های برجسته در شیوه تارنوازی توانست بسیاری از ردیف‌های موسیقی سنتی ایران را با تار بنوازد که از جمله نواختن در مایه دشتی و دشتستانی است که بسیار با ارزش است.
آلبوم (های) آواز و تصنیفهای ایرانی، نوبهار، ره آورد، راز، عطر افشان، آواز شهناز، باغ نوا، بیات ترک، چهارمضراب، صد سال تار، مهر، دفتر تار، افتخار آفاق، عشق و زندگی، نوید بهاری، شور و زندگی، تار سولو، تار و ترمه، یاران زنده رود، زبان تار، شهناز شهنواز و… و کتاب «گل های جاویدان» (پانزده قطعه برای تار و سه تار). که نت نگاری آن با هوشنگ ظریف بوده، از جمله آثار جلیل شهناز است.
جلیل شهناز «آخرین بازمانده از نسل غول های موسیقی ایرانی» که حدود ۱۰۰ سال پیش پا به دنیا گذاشت، امروز ۲۷ خرداد ۱۳۹۲به میهمانی خاک رفت اما او زنده است و گویی هم اکنون نیز دارد تار می‌زند.
جلیل شهناز اگرچه رفت و غبار شد اما زخمه های او در تار در موسیقی ایران خاموش شدنی نیست.
توجه شما را به ویدیو زیر جلب می‌کنم.
جلیل شهناز Jalil Shahnaz به میهمانی خاک رفت
سایت همنشین بهار
ایمیل
hamneshine_bahar@yahoo.co