درباره جریان...10 ـ تشکیلات آهنین یا مشت آهنین؟ و... «رقص رهایی» 4
سعید جمالی
سعید جمالی
درباره جریان حاکم بر سازمان مجاهدین خلق ایران ـ 10
تشکیلات آهنین یا مشت آهنین؟ و... "رقص رهایی"
ـ حوالی سال 1380 یکی از نفرات نسبتا قدیمی با ردۀ ام او را به من سپردند... وی وضعیت آشفته ای داشت اگر چه انسان خوب و شریف اما ساده ای بود. بعد از چند روز که برخوردهای متفاوت مرا دید، در گوشه ای خلوت و در حالی که بسیار بر افروخته بود، بدون مقدمه گفت: "میدونی سعید من حدود یکسال پیش با دیدن یکسری فاکتها از مناسبات خواهران و حرفهائی که از برادر بر سر انقلاب ایدئولوژیک می شنوم، رفتم و با خواهر رقیه (از سردمداران شورای رهبری) صحبت کردم، در وسط صحبت، او گفت معلوم است که مسعود و مریم رابطه جنسی دارند، این که چیز جدیدی نیست ما که مثل شما نیستیم و برای ما خواهران شورای رهبری این مسائل طبیعی است، من که شوکه شده بودم مجددا از او سوال کردم که آیا درست شنیده ام و او مجددا حرفش را تکرار کرد".
او که بشدتّ بغض کرده و تلاش میکرد جلوی گریه اش را بگیرد ادامه داد مگه میشه همچه چیزی؟... شنیدن این داستان برای او بسیار سنگین آمده بود و برایش غیر قابل تصور بود، او احساس کرده بود همه حرفهائی که از انقلاب ایدئولوژیک شنیده دروغ بوده و احساس میکرد به او خیانت شده و بهمین سبب کاملا گیج شده و تعادل روحی اش را از دست داده بود.
من به جزئیات نکاتی که وی اشاره کرد کاری ندارم اما میخواهم فضا، ذهنیاتّ و تصوراتی را که افراد دارند را بازگو کنم.
ـ یکی از دفعاتی که با نسرین ( بالاترین نفر شورای رهبری و فردی قلدر و بسیار بی ادب) بحث میکردم او گفت که: ما که مثل شما با مسعود تنظیم رابطه نمی کنیم که خیلی مؤدب باشیم ما با او راحت هستیم میگیم و می خندیم هر چی هم دلمان بخواد به او میگوئیم و یا سوال میکنیم.
ـ حوالی سال 1380 یا 81 بود که یکی از خانم های شورای رهبری... به من گفت که شب به محل یکی از یگانها بروم... شب هنگام به من گفتند که در اتاقک ورودی ساختمان مستقر شوم و نگهبانی بدهم و مواظب اوضاع و تلفن ها باشم و به کسی هم اجازه ورود به محل را ندهم چون خودشان نشست دارند... مدتی بعد صدای جیغ و فریادهای بسیار ناهنجار و کلمات و واژههای بسیار زننده ای بگوش میرسید که قابل ذکر نیست اما تا آنجایی که می شد فهمید داستان از این قرار بود که به او پیشنهادی مبنی بر ازدواج داده بودند و او از پذیرش آن امتناع میکرد ( اگر چه برای من بسیار تعجب آور بود که جریان از چه قرار است اما بعلت اینکه صحبت ها را از راه دور و بریده بریده می شنیدم لذا نمی توانستم چارچوب صحبت ها را فهم کنم) اگر چه دوست نداشتم و نمی خواستم آن صحبت ها زننده و شرم آور را بشنوم اما شاید احساس کنجکاوی ام باعث شد که اتاق را ترک نکنم... حتی شنیدم که می گفتند اگر با یک "آشغال" گفته بودند ازدواج کنی میکردی اما اینجا قبول نمیکنی ...
ـ در این سالهای اخیر (اواخر دهه 70) خانم های شورای رهبری گاها برای مدت زیادی یگانها را ترک کرده و به محل استقرار "رهبری" میرفتند، گاها برای سر کشی می آمدند و دوباره بر می گشتند، شاید هم برای انجام کارهای فردی وشخصی مراجعه می کردند، اگر چه ما باصطلاح برادران مسئول به روی خودمان نمی آوردیم اما همه متوجه تغییر وضعیت ظاهری این افراد شده بودیم که خلاصه به سر و وضع ظاهری خودشان بسیار بیشتر رسیدگی می کنند. همگی این احساس را داشتیم که دلیل این غیبت ها نمی تواند بحث های تشکیلاتی یا سازماندهی یا سیاسی و امثالهم باشد چرا که اگر چنین بحثهایی مطرح بود بعد بلافاصله نوبت برادران مسئول! بود که در نشست های بعدی شرکت کنند... بخاطر حجب و حیایی که ما برادران داشتیم بقول معروف در آن مناسبات "ذهن خودمان را باز نمی کردیم" و کنجکاوی نمی کردیم فقط گاها بصورت کنایه می گفتیم: "باز رفتند" احساس خوبی نداشتیم و خلاصه به این "غیبت" و رفت و آمدها با دیده شک و کمی چندش آور نگاه می کردیم.
ـ گاها اتفاق افتاده بود که وقتی برای نشست به مقر رهبری می رفتیم، در بسیاری موارد قبل از ما خانم های شورای رهبری نشست داشتند و ما باید در بیرون منتظر می ماندیم تا نشست آنها تمام شود، بعضا بر اثر اشتباه یا عدم کنترل نگهبان به پشت در سالن نشست میرفتیم، در مواردی خود شاهد بودم که روسری این خانم ها یا روی گردنشان افتاده و یا به عقب رفته و برمی گشتیم و به سایر برادران می گفتیم "صبر کنید آماده نیستند". شاید روشن باشد که بحث بر سر روسری و امثالهم نیست... بحث چیز دیگری است، که البته عموم ما بذهنمان اجازه نمی دادیم که در چارچوب دیگری بیندیشیم.
مطمئنا بویژه برادران مسئول! فاکتها و قرینه هایی از این دست را شاهد بوده اند و زنانی که آنجا بوده اند حتما که شاهد فاکتهای بیشتری بوده اند... اشاره به نکات فوق برای آشنایی با "فضا" و ادامه بحث می باشد.
اما شاید نیاز به این فاکتهای خرده ریز نباشد، جایی که حرفها به صراحت زده میشد و فلسفه بافیهای مفصل سالیان پیرامون آن صورت می گرفت چه نیاز به این فاکتها؟ این سوال بسیار ساده و خوبی است و اگر کسی این سوال را بصورت جدیّ از خود میکرد حتما که بدنبال پاسخ آنهم میگشت... اما کسی اینکار را نمیکرد، چرا؟ این موضوع پیچیده ای است که نیاز به بررسی جداگانه دارد... اما شاید در یک کلمه ساده بتوان گفت که ما همه "مسحور" بودیم.
وقتی انقلاب ایدئولوژیک با هدف نهادینه کردن سرکوب در سال 64 براه افتاد ... گفته شد که موضوع طلاق و ازدواج صورت گرفته مطلقا قابل تکرار نیست... اما در سال 68 از همه خواسته شد که همسرانشان را طلاق بدهند و تجرّد اختیار کنند و سپس با سرعتی روز افزون و بشکل "باسمه" ای خواهران به نیابت از شازده، حاکم بر جان و روح و روان افراد، تحت عنوان شورای رهبری(بخشی از رهبری ـ از جنس رهبری) شدند.
(توجه داشته باشید که ما راجع به موضوع مهمی در عالم وجود صحبت نمی کنیم، داریم راجع به کثافتکاریها و شامورتی بازیهای یک شارلاتان صحبت می کنیم... اگر نکاتی از آن خیلی مفهوم نیست چیز مهمی نیست... همانقدر که صحبت از تمام ویژگیهای سوراخ و لانه یک موش کور در بیابان چندان اهمیتی ندارد... موش کوری است و در یک لانه تنگ و تاریک زیر زمینی می لولد، این همه داستان است)
بگذریم...
در طی همه این سالیان بارها و بارها، شازده تاکید کرده بود که همه زنان در حریم او هستند، همه زنان باید که طلاق گرفته و بخاطر ممانعت از "بازگشت" به ازدواج او در آیند، همه برادران باید که برای جلوگیری از "دست انداختن" به "عفریته" سابق، آنان را همسران رهبری ببینند و بسیاری دیگر از جملات که بعضا بسیار صریحتر اما چون با الفاظ لات منشانه گفته شده نمی خواهم تکرار کنم... اما شاید پرده ها باید کاملا بالا میرفت تا ما "دسته کوران" بفهمیم در اطرافمان چه می گذرد.
اگر مایل هستید گزارشات زیر را بخوانید، من بدقتّ تمامی آنها را خوانده ام و به یقین رسیده ام که آنها دقیق و درست هستند. در داستان شکنجه و کشتار توضیح دادم که هنگام شنیدن ما وقع شوکه شده بودم... اما وقتی این گزارشات را می خواندم می توانستم با تمامی داده های ذهنی ام صحتّ آنها را درک کنم و اینبار شوکی در کار نبود اینبار دیگر میدیدم که چگونه آن مسیر خیانت به همه آرمانها و اعتمادها و پشت کردن به ارزشهایی که روزی ما خود را تبلور آن میدیدیم چگونه به گنداب پایانی خود رسیده.
نکات دیگری منجمله تائید ضمنی شازده از این وقایع هست که در انتهای گزارشات به آن اشاره خواهم کرد.
گزارشات مربوط است به فردی بنام بتول سلطانی، از نفرات سابق شورای رهبری شازده.
" ... در بحث وارد شدن هر زن به انقلاب ایدئولوژیک یک بندی بود به نام بند ب که در واقع بند پیوند با رهبری است. پاسخ سوال شما در بحث بند ب یا پیوند با رهبری مطرح می شود. در این بند ابتدا مطرح می کنند، شما مردها چه گوهر بی بدیلی هستید که حاضرید برای آرمان های رهبری به شکل آرمانی کار کنید و همه چیز حتی همسر خود را به رهبری تقدیم کنید. اما این بند در مورد زن ها به گونه ای دیگر و خیلی عمیق تر مطرح می شود چون می گویند شماها از این تاریخ به بعد در عقد مسعود رجوی هستید. البته این موضوع را در آن مقطع و برای افراد معمولی نمی گویند. این را برای افراد عضو شورای رهبری و بعد از مرحله ابلاغ حکم شورای رهبری این بحث را بیشتر برای اعضای شورای رهبری باز می کنند. تا جایی که من یادم می آید این بحث ها را آن موقع خود مریم مطرح می کرد و می گفت شماها در واقع از همه نظر بعنوان زن مسعود هستید.... و به این ترتیب فقط مسعود می توانست برای اعضای شورای رهبری نشست بگذارد. او می گفت چون به هر حال در میان زن ها یک شکافی وجود دارد، یعنی درست است که فرد انقلاب کرده، و حتی بند ب را گذرانده اما فهم اش از بند ب موقعی که عضو است یا حتی موقعی که مسئول است یا هر سطح و مقامی در سازمان دارد، از بند ب یک برداشت دارد، ولی وقتی می شود عضو شورای رهبری و از جنس رهبری می شود، جنس این بند و در واقع رابطه عضو با رهبری کاملا فرق می کند.
بخاطر همین وقتی مریم از بحث ها می گذشت و اعضا را به اصطلاح توجیه می کرد، خیلی تیز و صریح به ما می گفت که شماها از این پس در حکم زن های مسعود هستید و مسعود شوهر شما است. او صریح می گفت منظورش این است که شما همه به مسعود محرم هستید. یا به قول خودش محرم ایدئولوژیک هستید و به این ترتیب هیچ مانعی میان روابط و مناسبات از انگونه که به حائل تعبیر می شود، در میان رجوی با اعضای شورای رهبری وجود نداشت. حتی من یادم است در این رابطه جلسه ای برای اعضای شورای رهبری برگزار می شد که در آن رسما میان اعضای شورای رهبری و مسعود خطبه عقد و محرمیت زن و شوهری خوانده می شد....
برگزار کننده این جلسات خود مریم بود. سناریو اینطور پیش می رفت که ابتدا مریم از مسعود می خواست وارد این جلسه بشود. علی الظاهر مسعود هم با اکراه و اجبار وارد این جلسه می شد. به این معنی که مسعود نمی خواهد وارد چنین جلسه ای بشود، اما به اصرار مریم وارد می شود. جالب تر اینکه مریم سر اعضای شورای رهبری منت هم می گذاشت، که چون می خواهیم از شما مسئله و تضاد حل کنیم، دست به این کار می زنیم. مثلا می گفت ذهن شما هنوز درگیر آن محدودیت ها و محذوریت های شرعی و سنتی است و این می تواند در ادامه کار باعث بروز مشکل بشود، بنابراین ناگزیریم تضادهای شما را حل کنیم. او تاکید می کرد با این کار یعنی درآمدن شما به عقد مسعود ذهن شما به روی هر مرد دیگری بسته می شود. این هم از نکات جالبی بود که مطرح می شد و به این ترتیب مسعود وارد جلسه می شد و خودش هم خطبه عقد را می خواند و زن ها بله می گفتند....
بله دقیقا به همان شکل سنتی خوانده می شد، و بله گرفته می شد. بعد از اینکه مسعود وارد جلسه می شد، ابتدا خودش آنتراکت می داد، بعد همه می رفتند وضو می گرفتند و بر می گشتند و مسعود خطبه عقد را می خواند و زن ها یکی یکی بله می گفتند. البته اگر کسی هم بله نمی گفت، ظاهرا مانعی نداشت....
هر سری به سری که اعضای شورای رهبری انتخاب و یا جابجا و جایگزین می شدند، یکی یکی به عقد رجوی در می آمدند. مثلا در مورد خودم یادم است جزو سری چهارم اعضای شورای رهبری بودم. در واقع هر سری که به عضویت شورای رهبری در می امدند این مراسم اجرا می شد....
اما مثلا در حوزه روابط و نوع تعاملاتی که بعد از این مراسم شاهد بودیم، خوب بکلی شکل و شمایل نشست ها و روابط را تغییر می داد. مثلا تا قبل از بحث محرمیت و عقد کردن، وقتی نشست می گذاشتند و مریم و مسعود با هم می امدند، زن ها بین خودشان و رجوی پرده ای احساس می کردند. یا مثلا در نشست ها، سعی می کردند روسری از سرشان نیفتد. یا در بین گفتگوها یک حجب و حیایی حاکم بود و به هر حال رعایت می کردند. اما بعد از انجام این مراسم و خواندن خطبه محرمیت همه حرفی با هم می زدند، یا نسبت به حجاب تقیدی نداشتند. درباره هر موضوعی ولو کاملا شخصی حرف می زدند. حتی از خصوصی ترین مسائل خودشان صحبت می کردند. از نیازهای عاطفی و شخصی از نیازهای جنسی و به هر حال فضا، فضای هر چه می خواهد دل تنگت بگو، بود. اما قبل از آن یک نوع دست بستگی وجود داشت.
اشاره کردم مراسم به گونه ای اجرا می شد که خطبه عقد برای تک به تک اعضا خوانده می شد، و اینطور نبود که مثلا خطبه یکبار و برای همه خوانده شود که اگر احیانا کسی نخواست بله بگوید توی چشم نیاید. رجوی هم اصرار داشت بله گفتن تک تک افراد را بشنود. در یک مورد یادم می آید یکی از زن ها از گفتن بله امتناع کرد و بعد این فرد خودبخود در سطح و مدار شورای رهبری قرار نگرفت. چون بعد از این ما دیدیم که او چه به لحاظ سطح تشکیلاتی و چه نشست ها از آن پس در بین ما حضور نداشت و نیامد. شاید توی نشست های رهبری در سطح خودش می رفته، اما در آن سطح دیگر هرگز ما او را ندیدیم و هرگز به نشست های ما نیامد....
همه مشغول نوشتن شدند، یادم هست که یک نفر گفت که صفر صفر است وهرچه داشته نوشته و گفته است. مسعود گفت : محال است. مریم رجوی هم گفت : شما الان زن مسعود هستید و به هرحال هر زنی بعد ازازدواج حتما حرف وناگفته هایی برای شوهرش دارد. مسعود رجوی، آن خانم و بعضی دیگراز خانمها که همین موضع را داشتند، صدا زده ودر گوشی با آنها از نزدیک حرف می زد. در این حال تعدادی از خانم ها وضعیت به هم ریخته ای پیدا کردند و با گریه عنوان می کردند که موضوع هایی بوده که سال ها دردلشان نگه داشته اند و اذیتشان می کرده و خلاصه همه شروع کردند به حرف زدن که یک تعداد هم صحبت کردند.
بعد چند نفراز نفرات دفتر که کارهای خدماتی و اداری مسعود و مریم رجوی را انجام میدهند، میز را برداشتند و شیرینی پخش شد و گفتند که وسط را خالی کنید. وقتی وسط خالی شد، با اشاره شهرزاد صدر یک آهنگ تند از بیژن مرتضوی که هنوز طنین آن در ذهنم است، پخش شد و در برابر چشمان حیرانم متوجه شدم که زنان ارشد شورای رهبری به وسط ملافه ها که خالی بودند، آمده و درحال درآوردن لباس هایشان هستند. مسعود گفت : بله لباس های شرک و جاهلیت را درآورید و این حوض شماست که بایستی درآن شیرجه بزنید و اینجا یگانه شوید تا دیگر در تمام صحنه های رزم و کار و مسوولیت مثل کوه استوار باشید!!؟ در این حین هرنفر که لباس هایش را در می آورد، کارکنانی از دفتر ، آنها را جمع می کردند و همه را در نایلونی قرار می دادند و در آن را بسته و روی آن با ماژیک نوشته و می بردند و یک نفر مشغول رقص می شد. همینطورنفرات رو به زیاد شدن بودند و مریم به همه می گفت : لباس شرک و ریا را بکنید و به مسعود نزدیک شوید و یگانه شوید!! و همینطور متوجه شدم که مریم و چند نفر دیگر ازجمله گیتی گیوه چی و فائزه محبت کار و دیگران به دقت بقیه را زیر نظر دارند وتعدادی از اعضای ارشد مشغول صحبت و متقاعد کردن نفراتی هستند که از درآوردن لباس ابا دارند و یکی دو نفر را هم از جلسه خارج کردند.
در این بین توقف کوتاهی به جلسه داده شد ومریم سخنرانی کوتاهی کرد وگفت : شما که هنر نکرده اید، شما امضای ایدئولوژیک و آرمانی داده بودید به مسعود و هرمقطع یا سرفصلی دوباره می دهید پس رقص رهایی برای شما چیست. این رقص، رهایی شماست. شما باور نداشتید که مسعود شوهرشماست، وگرنه یادتان هست و فیلمهایی حتما دیده اید. یک عقد کافی بود برای یک زن که تا ابد خودش را درحریم شوهرش ببیند. اگرسقف ایدئولوژیک امضا شده به رهبرعقیدتی سقف این سالن است، سقف ازدواج و زناشویی این میزاست، شما درک و فهم نادرستی دارید. برای این است که الان بعضی سختتان است لباستان را دربیاورید، وگرنه شیرجه میزدید دراین حوض!! مساله از خود شما حل میکند، وگرنه یک زن چشم ندارد زن دیگری را ببیند و با این مکانیزم شما حاضرید برای همدیگر جان بدهید و همدیگر را دوست دارید و حسادتهای زنانه و قالی از زیر پای همدیگر کشیدن جای خودش را به دوست داشتن یکدیگر می دهد وخیلی تشویق میکرد که ما صحنه های معاشقه مسعود با زن دیگری را نگاه کنیم. آخر جلسه همه یک بسته دیگر ازمسعود هدیه گرفته و جلسه تمام شد.
اولین جلسه که ۵ ساعت به طول انجامید، ساعت ۴ صبح تمام شد و ما همگی به مقرهایمان برگشتیم. پس ازآن سلسله نشستهایی با خود مسعود و همینطور با مریم رجوی آغاز شد...
در این جلسات مریم رجوی دائما می گفت فکرمی کنید که بعد ازاین عقد چه چیزی برای شماست؟ یکی از خانمها گفت: این موضوع برایم واقعی نمیشود وبا همسرم مقایسه می کنم. بعد مریم گفت: که شما عاشق نیستید و قیمت عشق مسعود به شما یکجانبه است و من می فهمم وگرنه چرا شما تا حالا کاری نکردید وما نمیدانستیم که چکار باید بکنیم. ما که همه جور جسما و روحا دراختیار او هستیم دیگرچه کار باید کرد!!؟
تقریبا یک سال بعد دیدم که مریم در جلسه گفت: شما چگونه زنی هستید که مسعود را می بینید ولی خود را برایش هلاک نمی کنید که به اتاق خواب او بروید و با او یکی شوید!! من احساس کردم که آب شدم و پتکی توی سرم خورد. یعنی چه؟ امکان ندارد. برای کنجکاوی بیشتر خواستم خود را شیفته این موضوع بدانم. می خواستم بدانم که بالاخره آیا موضوع بیش ازاین هم جنسی میشود یا فقط ایدئولوژیک و آزمایش است تا این که اولین باربعد از برنامه رقص رهایی که تقریبا از ساعت ۱۰ شب تا یک صبح طول کشید و جلسه تمام شد به من گفتند که بعد از تمام شدن حوض به مقر نرفته بلکه خواهرمریم با من کار دارد و به دفتر مریم بروم.
بعد از مراجعه به دفترمریم او با گفتن این جمله :” امشب شب زفاف تو و شب معراج توست و قدرشناس قیمتی باش که مسعود برایت داده تا همانند من و در سطح من و بیش از من بعد از این معراج با مسعود یکی شوی و بار مسوولیت به دوش بکشی و خودت را عاشق ترین بدانی یا اگر خوب نفهمی و ناسپاسی کنی از دور خارج می شوی وهمچون جسدی میشوی در تشکیلات و روی میز ما خواهی ماند، بنابر این سعی کن قیمتی که برایت داده شده است را درک کنی و در کار و مسوولیت کوشا باشی “!!
بعد مرا با لبخندی به سمت مجموعه ای که اتاق خواب مسعود بود، راهنمایی کرد. من در حالی که شوکه شده بودم و سردرد عجیبی داشتم، باز فکرمیکردم که این آزمایش است اما آن شب تا صبح و شب های مشابه اورا یک مرد عادی و دیدار را یک ملاقات جنسی محض یافتم و از نظر من پلیدی ای بود که با این برنامه رنگ و لعاب ایدئولوژیک به آن زده می شد. من عمق یک فرقه واپسگرا را دیدم که اینگونه همه چیز افراد را درقید و بند خود نگاه میدارد. احساس می کنم همانجا هر چه که از سازمان و بنیانگذاران و مقاومت و راه سرخ حنیف ومبارزه بود در درونم تبدیل به مشتی خاکستر شد، اما سعی کردم خودم را نگهدارم و شاید تصمیم به فرار ازهمان جا در من قطعی شد.
با خود فکر میکردم این همه شبانه روزبه دستور تشکیلاتی و نشست های موسوم به سرویس تشکیلاتی، توی سربرادرهای تحت مسوولمان می زنیم و خون آنها را درشیشه میکنیم که چرا نگاه چپ به کسی کردی و طلاق و فشار و به قول مسعود که همیشه سفارش میکرد ودستور می داد که سلاحت را بایستی دائما این مردها بالای سر خود احساس کنند. تیغ انتقاد و کار کشیدن از جسم آنها، تبر و تپانچه و میگفت: دلسوزی برای برادرهای تحت مسوول یعنی همخوابگی با آنها ” و اینها عین جملات مسعود است که به ما درس شقاوت وسنگدلی میداد، اما درجلسات بعدی حوض شورای رهبری، به محض اینکه آن را اعلام میکردند با خود فکر و به دیگران نگاه می کردم، این بار نوبت کیست که توسط مریم به صورت خصوصی به اتاق خواب مسعود دعوت شود و دعا میکردم که من نباشم واین جلسات با شکل و صورت های متفاوت ولی یک محتوای جریان وار ادامه داشت و بعدها فهمیدم استثماری در شکلی بسا پیچیده تر و کامل تر از زن بود.
پس از آن، نشست های متوالی که با مریم داشتیم که باید لحظه به لحظه درباره واکنشهای درونیمان صحبت می کردیم و مینوشتیم و مریم عبورهرکس را از حوض شورای رهبری تایید میکرد و بعد ازآن حتما ارتقای درجه و مسوولیت داشت. همیشه قبل از این جلسات و هر بار توسط گیتی گیوه چی توضیحات امنیتی داده می شد که این موضوع باید کاملا محرمانه بماند و با هیچ کس صحبتی نشود. البته همه مراسم رقص رهایی کاملا سری بود و حتی ۲ عضو شورای رهبری همسطح هم حق نداشتند در این گونه موارد با هم صحبت کنند. تمامی حفاظت مسعود را هم از زنان شورای رهبری در همین سطح میگذاشتند. البته اساسا همه زن هایی که در حفاظت بودند، رده شورای رهبری داشتند ولی به هیچ عنوان حتی برای حفاظت ورودی مقر هم از برادران با بالاترین رده استفاده نمی شد.
من با ۳ نفر از اعضای شورای رهبری به نام های حول این جلسات « ب ر » و « ز ش » ،« ش ح » بخصوص بعد از سقوط صدام و مدتی که این جلسات تعطیل شده بود، حرف می زدیم و یکی ازاینها که سطح مسوولیت بالایی هم داشت، میگفت که خودش غیر ازموارد تکی، چند نفری با برخی نفرات هم ستادی اش همخوابگی با مسعود داشته ومیگفت که مریم رجوی به این نوع ملاقات با مسعود ” معراج جمعی میگفته است “!! من به او گفتم که چرا مرا درچنین ترکیبی صدا نکرده اند که او گفت : تو حتما کمتر با کسی اصطلاحا گیس و گیس کشی داشتید و وقتی این کینه ها وحسودی ها بین ۲ زن یا چند زن شورای رهبری بالا می گرفت، همگی آنها به اتاق خواب مسعود دعوت می شدند و او با همگی شان میخوابید، اما من به شخصه هیچ گاه شاهد چنین صحنه هایی نبودم. او در ادامه میگفت : توجیه مریم سر این به اصطلاح معراج جمعی این بود که بین یک یا چند زن شورای رهبری که اصطلاحا گیس و گیس کشی به معنی دعوا و حسادت اوج می گرفت، انجام می شده و مریم میگفت: این ملاقات با این شکل و شیوه، مساله حل کن است !! رقص رهایی هر ماه انجام می شد و بعد ازهرکدام باید در حضور مریم همه لحظات و واکنشهای ذهنی و احساسی مطرح می شد و در کاغذ مینوشتیم وبه مریم می دادیم. بعد از هر ملاقات با مسعود باید ورودیه میدادیم و در یک برگ هرتناقض یا حرف نگفته ای داشتیم، می نوشتیم و می دادیم، اما بعضا بین چند تا حوض شورای رهبری یا چند رقص رهایی یک بار به اتاق خواب مسعود دعوت می شدم. توجیه مریم درتکرار این جلسات این بود، اینها نیاز است وبایستی تکرارشود.
حول فلسفه این حوض ها و ملاقات ها، ساعت ها کار توجیهی و نشست انجام می شد که بخشی از آن شامل حفاظت اطلاعات اینگونه جلسات بود و حتی یادم هست که در همین مجموعه نشست ها، رجوی میگفت : که نابودی ما فقط در صورت ضربه زدن ایدئولوژیک است و ضربه یعنی ربوده شدن شورای رهبری و فاش شدن اسرار سازمان، چرا که هیچ اندیشه عادی گرایانه ای نمی تواند ذوب ایدئولوژیک شما زنان را بفهمد!! و خلاصه ازاین بحث ها زیاد می کرد و یک بارهم می گفت: که اگر کسی از شورای رهبری ببرد و برود به دیگران بگوید، هیچ کس باورنخواهد کرد و به او می خندند و خود آن نفر مارک دروغگو خواهد خورد، اما اگر این تعداد از زنان درسطح شما یعنی حوض رفته شورای رهبری زیاد شود آن موقع زمان سقوط ایدئولوژی ما خواهد بود، چون کسی درک نخواهد کرد. هر چند من در دستگاه عادی، قیمت ازدواجم با مریم را هم که طلاق ایدئولوژیک از شریف گرفته بود، دادم اما اینبارفرق خواهد کرد و برای همین کنترل فوق العاده ای روی زنانی که این سطح را داشتند از نظر امنیت و حفاظت اعمال می شد. دفعات اول و بعد ها هم به صورت دیدن نواریا تکرار این سلسله نشستها و سخنان مریم تکرارمی شد. در بیشتر این نشست ها مریم رجوی به ما میگفت که به اندازه من به همه شما توسط رهبری پرداخته شده است و من باز هم با شما جنگ دارم و باز هم به جنگ من بیایید و بگویید مریم چرا؟ و خلاصه بحث در مجموع روی ۲ محور بود؛ یکی نوشتن و دادن ، بازهم درون خود و هرآنچه که دراحساس و روان و روح ما می گذشت و کار کشیدن ازجسم و به قول خود مریم، نبرد ایدئولوژیک در دفاع ازرهبری با خون و نفس و تبلورش در کارکشیدن خصمانه و بدون یک ذره دلسوزی برای افراد تحت مسوولیت و هر کس دیگر و به قول خودش بی شکاف برای رهبری بود. بعد هم بهینه کردن و به قول مریم آببندی این زنان در مقابله با مردها که میگفت : آب بندی باشید. من همیشه فکر میکردم که همه اینها فقط برای امتحان و تست است. تست قرار گرفتن در آرمانهای مسعود رجوی تا این که خودم با تمام وجود لمس کردم که نه، یک پارامتر مهم دیگر هم وجود دارد و آن درغلتیدن مسعود رجوی در روابط جنسی وارضای شهوانی، آن سوی سکه قدرت طلبی و کیش شخصیت اش است".
... برای جزئیات بیشتر به اینترنت مراجعه کنید.
شازده در 5 دی 1391 سخنرانی مفصلی دارد که می توانید در یوتیوب مشاهده نمائید. در این سخنرانی او تلاش میکند با مقدمه چینی های مطول هم اذهان را خسته و هم مملو از تبلیغات دروغین خود نماید. سپس در قسمت پایانی به اهداف خود نزدیک شده و به موضوع جدائی افراد می پردازد (کاری که تا به امروز من بیاد ندارم مستقیما با نام بردن از افراد انجام داده باشد). نمونه اول فردی که از دل مناسبات به ایران بازگشته( که حداقل 800 نفر قبل از او اینکار را کرده بودند) در مورد دوم تلاش میکند فضا را بسیار آلوده کرده و حالتی انزجار آمیز (البته از ذهن کثیف خودش) ایجاد کند و آنچنان که در مناسبات باب کرده تابوی مسائل جنسی را برای سرکوب و خفه کردن علم نماید. اما بنظر من همه اینها بهانه ای بیش نبودند تا در لابلای آنها مفرّی برای "جنایاتی" که بنام "رقص رهائی" براه انداخته بود پیدا نماید. در لابلای حرفها 2 بار به "زنک" اشاره میکند و گوینده ای هم بلافاصله مسئله رژیم را به وسط میکشد که تلاش کند نشان دهد مسئله از طرف رژیم آب میخورد. با این مقدمات ظاهرا احساس میکند که باز هم نتوانسته از این داستان بگریزد، لذاست که به آیات قرآن پناه میبرد تا از این طریق راهی برای خلاصی بجوید (اف لکم...) غافل از اینکه به واضح ترین صورت به اعمالش اعتراف میکند. بصورت نسبتا مفصلی به داستان زنانی که در قرآن بدلایل مختلف به آنها اشاره شد می پردازد. اما لُبّ مطلب در آنجایی است که به داستان زنان نوح و لوط میپردازد و با نشاندن خودش بجای این پیامبران به داستان پشت کردن زنان این پیامبران به آنها، اشاره میکند.... و بطور تلویحی ضمن تائید اینکه زن شورای رهبری فراری، همسر او بوده، فرار بتول سلطانی و افشای فضاحتها توسط او را خیانت به خود معرفی می نماید... اگر مایل بودید می توانید روی این قسمت سخنرانی بیشتر تأمل نمائید تا دقیقتر با موضوع آشنا شوید.
شازده بمدت 3 ـ 2 سال منتظر این بود تا بهانه ای بدست آورده تا این موضوع را رفع و رجوع نماید و در این سخنرانی با آلوده کردن فضا تلاش مذبوحانه اش را انجام میدهد اما غافل از اینکه نور حق و حقیقت را نمی توان به این ترفندها خاموش کرد.
همه میدانند که کوچکترین حرف و انتقادی با چه واکنش کینه توزانه ای از طرف این جریان مواجه میشود. اما بیش از 5 سال در برابر حرفهای این شورای رهبری اش و 3 سال بعد از افشای کثافتکاریهایش سکوت کرده بود و...
اگر جریانات مشابه را که فقط رگه ای از این همه جنایتهایی که این جریان انجام داده را بررسی نمائید، خواهید دید که تماما با چنین انحطاط اخلاقی به پایان رسیده اند.
19 آبان 92(10 نوامبر 13)
سعید جمالی (هادی افشار)
منبع: پژواک ایران