۱۳۸۹ بهمن ۲۲, جمعه
مبارک در رفت - حالا نوبت خامنه ای است
گزارشگران:
حماسه آفریدند مردم مصر و یکی از بزرگترین دیکتاتورهای منطقه را که حرف مردم را نشنیده بود همراه با وابستگانش فراری دادند.مبارک که از سر لجاجت مدتها همچنان خود را رئیس جمهور مصر مینامید معلوم شد که وقت کشی میکرده تا محل فرار خود را انتخاب کند. این تحول هر آنچه نتیجه دهد و دستاوردهای بنیادین داشته باشد اما پیروزی بزرگی است برای تمامی مردمی که دیکتاتور زده هستند. درسی است بزرگ برای وحوش حاکم ایران که هرچه صدای دادخواهی مردم ایران بلند تر میشود دامنه جنایات آنها نیز گسترده تر می گردد.
درس دیگر آنکه اکتفا کردن به صحنه خیابان اگر چه شرط لازم هر تحول بنیادین است اما اعتصابات سراسری کارگران و کارمندان و سایر لایه های اجتماعی تولیدی و فلج کردن روند تولیدی و اداری کشور نیازی بی چون و چراست.ضربه آخر و قطعی به دیکتاتور مصر کوتاه پس از پیوستن کارگران و کارمندان و همدلی آنها با صحن میدان تحریر نواخته شد. کارگران و دانشجویان و معلمان و جوانان کشورمان پس از سی و دو سال سرکوب وحشیانه رژیم هم اکنون دارای چنان پتانسیل مبارزاتی هستند که میتواند انفجار همبسته آنان کاخ جماران و سایر کاخ سازان حکومتی را دود کند. موقعیت را دریابیم .
جنازه سران رژیم پهلوی در سردخانه پزشكی قانونی + فیلم
اعدام این افراد در اولین روزهای پس از پیروزی انقلاب با هدف خنثی كردن هرگونه احتمال كودتای نظامی در پشت بام مدرسه رفاه انجام شد، به خصوص آنكه ارتشبد نعمت الله نصیری رئیس بی رحم و معروف ساواك سابقه اجرای نافرجام كودتای 25 مرداد 1332 را در كارنامه خود داشت.
بعد از اعدام برخی از سران رژیم پهلوی از جمله نعمت الله نصیری(رئیس ساواك)، رضا ناجی(فرماندار نظامی اصفهان) خسروداد( فرمانده هوانیروز)، مهدی رحیمی(فرماندار نظامی تهران) در نیمه شب 25 بهمن 1357، جنازه های این افراد به سردخانه پزشكی قانونی كشور منتقل شد.
به گزارش پارسینه؛ اعدام این افراد در اولین روزهای پس از پیروزی انقلاب با هدف خنثی كردن هرگونه احتمال كودتای نظامی در پشت بام مدرسه رفاه انجام شد، به خصوص آنكه ارتشبد نعمت الله نصیری رئیس بی رحم و معروف ساواك سابقه اجرای نافرجام كودتای 25 مرداد 1332 را در كارنامه خود داشت.
نعمت الله نصیری روز 22 بهمن، سه روز قبل از اعدام در مصاحبه ای تلویزیونی حاضر شد، متن اظهارات نصیری بدین شرح است:
نصیری در روز 22 بهمن 1357 مصاحبهای با او انجام گرفت، كه مدت كوتاهی قبل از اعدامش از تلویزیون پخش شد. در بخشهای مهمی از این مصاحبه تلویزیونی پرسش و پاسخهایی به شرح زیر صورت گرفت:
- از ثابتی چه خبر دارید؟
- نمیدانم، شنیدم در تهران نیستند.
- خرج ماهانه ساواك چه قدر بود؟
- پروندههایش هست، فعلاً به خاطرم نیست.
- آقای نصیری، پس شما كه همه چیز را انكار میكنید، در این سازمان منحل شده ساواك چكاره بودید؟
- من سرپرست كل سازمان بودم و بیشتر كارهای اداری، فنی و تأمین احتیاجات اداری با من بود.
- هرچند وقت یكبار با شاه ملاقات میكردید؟
- در هفته دوبار
- مافوق شما چه كسی بود، آیا غیر از شاه از كس یا كسان دیگر هم به شما دستور داده میشد.
- نه من یك سری وظایف قانونی داشتم.
- در حال حاضر از گذشته خود پشیمان نیستید؟
- نه من طبق قانونی كه تصویب شده بود و وظیفهای كه هیئت دولت آن را تصویب كرده بود عمل میكردم.
- نظرتان راجع به شكنجه زندانیان چیست؟
- كسی شكنجه نمیشد.
- آیا رئیس زندان، بازرسها و مأموران بازجو گزارش كارهایشان را به شما نمیدادند كه شما از چگونگی شكنجهها اظهار بیاطلاعی میكنید؟
- میدادند ولی در آن چیزی ازشكنجه نمینوشتند.
-یعنی میخواهید بگوئید هیچ شكنجهای در كار نبود؟ چرا نمیخواهید حداقل حالا دیگر صادقانه حرف بزنید؟
- من صادقانه حرف میزنم.
-حقوق ماهانه شما چقدر بود؟
- 12 هزار تومان.
-چقدر مزایا میگرفتید؟
- حدود 12 هزارتومان
- درآمد دیگری نداشتید؟
- چرا چند قطعه ملك داشتم كه بنیاد پهلوی به من دادند.
- در مورد پولهایی كه از ایران خارج كردهاید چه میگوئید؟
- من پولی خارج نكردهام.
- شما همسر و فرزند دارید؟
- بله، یك همسر و دو فرزند دارم.
- این كلمه ماركسیست اسلامی را در سازمان شما چه كسی اختراع كرده بود؟
- من نمیدانم، خودم هم فكر میكنم این دو در كنار هم جور در نمیآید.
- شما اسلام را میشناسید؟
- بله من یك مسلمان معتقد هستم.
- ساواك چقدر مأمور داشت؟
- 2000 مأمور رسمی.
- و چقدر مأمور غیر رسمی؟
- خاطرم نیست.
- شما درباره دریاچه نمك قم چه میدانید؟
- فقط میدانم دریاچهای است در نزدیكی قم و هیچ چیز دیگر.
- چگونه گرفتار شدید؟
- من چهار ماه است زندانی هستم. وقتی جمشیدیه به دست نیروهای انقلاب افتاد مرا هم به اینجا آوردند.
- نظرتان راجع به وضع موجود چیست؟
- درست در حال عادی نیستم كه بتوانم حرف بزنم.
- دربارة شكنجههای مستقیم و غیر مستقیم ساواك چه فكر میكنید؟
- مستقیم را تكذیب میكنم، اگر دیگران كاری كردهاند من بیاطلاع هستم. من آدمی هستم در اختیار شما. من كاری نكردهام. میتوانستم اینجا نیایم. من خودم آمدم.
- خیر مردم شما را آوردهاند اینجا.
- میتوانستم فرار كنم.
در این موقع پدر رضائیها كه چهار فرزندش كشته شدهاند از نصیری پرسید: مگر بچههای من به تو چه كرده بودند كه آنها را كشتی؟ چرا آنها را شكنجه كردی؟ چرا ناخنهای آنها را با گازانبر كشیدی؟
- من از همة این چیزها كه میگوئید بیاطلاعم.
لاهوتی از نصیری پرسید: مگر خودت نبودی كه در زندان ساواك مرا كتك زدی و چند بار محكم بگوشم كوبیدی؟
- من نبودم.
- از كمیته ساواك و پرویز ثابتی كه از شما دستور میگرفت بگوئید؟
- كمیته به من مربوط نبود.یك گروه مستقل از ساواك ـ شهربانی ـ ارتش ـ ژاندارمری تشكیل میشد. ثابتی مسئولی امنیت داخلی كشور بود و معاون من نبود. شنیدم ثابتی در تهران است.
- خرج ماهانة ساواك چقدر بود؟
- خاطرم نیست پروندههایش هست.
- شما كه همه چیز را انكار میكنید پس در این سازمان چكاره بودید؟
- من سرپرست كل سازمان بودم و بیشتر كارهای اداری و فنی و تأمین احتیاجات با من بود.
- از مرگ دكتر شریعتی و تختی چه میدانید.
- هیچ چیز.
در فیلمی كه برای نخستین بار منتشر می شود، گروهی از خبرنگاران خارجی روز 26 بهمن 1357 در سردخانه پزشكی قانونی تهران با جنازه های سران معدوم رژیم شاه روبرو می شوند و از این جنازه ها فیلم و عكس تهیه می كنند، برای لود شدن كامل فیلم باید كمی صبر كنید:
به گزارش پارسینه؛ اعدام این افراد در اولین روزهای پس از پیروزی انقلاب با هدف خنثی كردن هرگونه احتمال كودتای نظامی در پشت بام مدرسه رفاه انجام شد، به خصوص آنكه ارتشبد نعمت الله نصیری رئیس بی رحم و معروف ساواك سابقه اجرای نافرجام كودتای 25 مرداد 1332 را در كارنامه خود داشت.
نعمت الله نصیری روز 22 بهمن، سه روز قبل از اعدام در مصاحبه ای تلویزیونی حاضر شد، متن اظهارات نصیری بدین شرح است:
نصیری در روز 22 بهمن 1357 مصاحبهای با او انجام گرفت، كه مدت كوتاهی قبل از اعدامش از تلویزیون پخش شد. در بخشهای مهمی از این مصاحبه تلویزیونی پرسش و پاسخهایی به شرح زیر صورت گرفت:
- از ثابتی چه خبر دارید؟
- نمیدانم، شنیدم در تهران نیستند.
- خرج ماهانه ساواك چه قدر بود؟
- پروندههایش هست، فعلاً به خاطرم نیست.
- آقای نصیری، پس شما كه همه چیز را انكار میكنید، در این سازمان منحل شده ساواك چكاره بودید؟
- من سرپرست كل سازمان بودم و بیشتر كارهای اداری، فنی و تأمین احتیاجات اداری با من بود.
- هرچند وقت یكبار با شاه ملاقات میكردید؟
- در هفته دوبار
- مافوق شما چه كسی بود، آیا غیر از شاه از كس یا كسان دیگر هم به شما دستور داده میشد.
- نه من یك سری وظایف قانونی داشتم.
- در حال حاضر از گذشته خود پشیمان نیستید؟
- نه من طبق قانونی كه تصویب شده بود و وظیفهای كه هیئت دولت آن را تصویب كرده بود عمل میكردم.
- نظرتان راجع به شكنجه زندانیان چیست؟
- كسی شكنجه نمیشد.
- آیا رئیس زندان، بازرسها و مأموران بازجو گزارش كارهایشان را به شما نمیدادند كه شما از چگونگی شكنجهها اظهار بیاطلاعی میكنید؟
- میدادند ولی در آن چیزی ازشكنجه نمینوشتند.
-یعنی میخواهید بگوئید هیچ شكنجهای در كار نبود؟ چرا نمیخواهید حداقل حالا دیگر صادقانه حرف بزنید؟
- من صادقانه حرف میزنم.
-حقوق ماهانه شما چقدر بود؟
- 12 هزار تومان.
-چقدر مزایا میگرفتید؟
- حدود 12 هزارتومان
- درآمد دیگری نداشتید؟
- چرا چند قطعه ملك داشتم كه بنیاد پهلوی به من دادند.
- در مورد پولهایی كه از ایران خارج كردهاید چه میگوئید؟
- من پولی خارج نكردهام.
- شما همسر و فرزند دارید؟
- بله، یك همسر و دو فرزند دارم.
- این كلمه ماركسیست اسلامی را در سازمان شما چه كسی اختراع كرده بود؟
- من نمیدانم، خودم هم فكر میكنم این دو در كنار هم جور در نمیآید.
- شما اسلام را میشناسید؟
- بله من یك مسلمان معتقد هستم.
- ساواك چقدر مأمور داشت؟
- 2000 مأمور رسمی.
- و چقدر مأمور غیر رسمی؟
- خاطرم نیست.
- شما درباره دریاچه نمك قم چه میدانید؟
- فقط میدانم دریاچهای است در نزدیكی قم و هیچ چیز دیگر.
- چگونه گرفتار شدید؟
- من چهار ماه است زندانی هستم. وقتی جمشیدیه به دست نیروهای انقلاب افتاد مرا هم به اینجا آوردند.
- نظرتان راجع به وضع موجود چیست؟
- درست در حال عادی نیستم كه بتوانم حرف بزنم.
- دربارة شكنجههای مستقیم و غیر مستقیم ساواك چه فكر میكنید؟
- مستقیم را تكذیب میكنم، اگر دیگران كاری كردهاند من بیاطلاع هستم. من آدمی هستم در اختیار شما. من كاری نكردهام. میتوانستم اینجا نیایم. من خودم آمدم.
- خیر مردم شما را آوردهاند اینجا.
- میتوانستم فرار كنم.
در این موقع پدر رضائیها كه چهار فرزندش كشته شدهاند از نصیری پرسید: مگر بچههای من به تو چه كرده بودند كه آنها را كشتی؟ چرا آنها را شكنجه كردی؟ چرا ناخنهای آنها را با گازانبر كشیدی؟
- من از همة این چیزها كه میگوئید بیاطلاعم.
لاهوتی از نصیری پرسید: مگر خودت نبودی كه در زندان ساواك مرا كتك زدی و چند بار محكم بگوشم كوبیدی؟
- من نبودم.
- از كمیته ساواك و پرویز ثابتی كه از شما دستور میگرفت بگوئید؟
- كمیته به من مربوط نبود.یك گروه مستقل از ساواك ـ شهربانی ـ ارتش ـ ژاندارمری تشكیل میشد. ثابتی مسئولی امنیت داخلی كشور بود و معاون من نبود. شنیدم ثابتی در تهران است.
- خرج ماهانة ساواك چقدر بود؟
- خاطرم نیست پروندههایش هست.
- شما كه همه چیز را انكار میكنید پس در این سازمان چكاره بودید؟
- من سرپرست كل سازمان بودم و بیشتر كارهای اداری و فنی و تأمین احتیاجات با من بود.
- از مرگ دكتر شریعتی و تختی چه میدانید.
- هیچ چیز.
در فیلمی كه برای نخستین بار منتشر می شود، گروهی از خبرنگاران خارجی روز 26 بهمن 1357 در سردخانه پزشكی قانونی تهران با جنازه های سران معدوم رژیم شاه روبرو می شوند و از این جنازه ها فیلم و عكس تهیه می كنند، برای لود شدن كامل فیلم باید كمی صبر كنید:
پس از لود شدن، مشاهده نمایید
نامه تکاندهنده نرگس محمدی همسر تقی رحمانی به دادستان تهران
از تحقیری که در منزلم شدم نخواهم گذشت
پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۹ - ۱۰ فوريه ۲۰۱۱
نرگس محمدی همسر تقی رحمانی بنا به تشخیص پزشکان معالجش و برای کنترل آثار فشارعصبی که بر او وارد شده ، در بیمارستان بستری شد. وی قبل از رفتن نزد پزشک ، نامه زیر را خطاب به دادستان تهران نوشته است:
به نام خداوندی که رحمت او وسیع و دائم است بر همه بندگان
جناب آقای جعفری دولت آبادی دادستان محترم تهران
با سلام و احترام
اینجانب نرگس محمدی همسر تقی رحمانی این شکوائیه را خدمت حضرتعالی مینویسم و درخواست رسیدگی عاجل دارم.
شب گذشته، ساعت ۲۰:۳۰ صدای زنگ منزل به صدا درآمد. سؤال کردم کیستید؟ گفتند با آقای رحمانی کار داریم. سری چرخاندم و تقی را صدا کردم. تقی در منزل نبود. گفتم نیست و آیفون را گذاشتم. من هم مشغول کار فرزندان کوچک ۴ سالهام بودم تا آماده خواب شوند. در را باز نکردم و کارهایم را ادامه دادم.
من در وسط هال کنار دو کودکم بودم و با آنها صحبت میکردم که ناگهان در حدود ۲ متری خود ۵-۴ مرد با لباس شخصی را دیدم. آنچنان شوکه شده بودم که قادر به حرکت نبودم. زبانم بند آمده بود. من بیمار هستم. و روزی ۱۸ عدد قرص میخورم و تحت مراقبت پزشکان مغز و اعصاب و اعصاب و روان و ریه هستم. بیماری دیگری هم دارم که میبایست عمل جراحی شوم.
دست و پاهایم بر اثر faintی که کردم سست شد و روی پاهایم لغزیدم. در را گرفتم تا زمین نخورم، اما دستانم سست و بیجان شد. گفتم شما کی هستید و چرا بدون اجازه وارد خانه شدید. از ترس نمیتوانستم تکان بخورم. پلههای خانه ما مستقیم وارد هال میشود و آنها در ورودی کوچه را با دیلم شکسته بودند و ۲ در ورودی دیگر را باز کرده بودند و بدون حتی یک یا الله یا صدایی آرام و بیصدا از پلهها بالا آمده بودند و من یک باره با دیدن چهره مردان ناشناس و در حالی که لباس نامناسبی بر تن داشتم و روسری بر سر نداشتم و آماده خواب بودم، زبانم بند آمده بود. در مقابلشان ایستادم و علی و کیانا، بچههای مظلوم و بیپناهم را به آغوش کشیدم تا نترسند. آنها مرتب از من میپرسیدند این ها دزدند؟ بعد از جر و بحث که در منزل من چه میکنید و من روسری ندارم، در مقابلم ایستادند و اجازه دادند تا بروم شال بردارم.
به زحمت خودم را روی زمین کشیدم و یک شال از کشوی اتاق برداشتم و در مقابل دیدگان مردان ناشناس بر سر انداختم. نتوانستم مانتو بپوشم و لباس عوض کنم. روی زمین افتاده بودم. تقی واقعا پیش ما نبود و من هم چون مشغول خواباندن بچهها بودم متوجه نشده بودم که تقی برای تنظیم درجه شوفاژ به موتورخانه رفته است.
به هر حال آنها در ورودی حاج خانم (صاحبخانه) را نیز شکستند و وارد منزل وی هم شدند. حاج خانم بعدا میگفت من روی تخت در اتاق خواب دراز کشیده بودم که دیدم چند مرد بالای سر من هستند. تقی هم در طبقه زیرزمین (2 طبقه پایینتر) در موتورخانه مشغول کار بوده که یک مرتبه او را دستگیر کردند.
اما بازداشت تقی رحمانی همچون بازداشت من در ۲۰/۳/۸۹ کاملا غیرقانونی بود. هیچگونه حکم ورود به منزل ما و حکم تفتیش آن و یا بازداشت تقی رحمانی در دست مأموران وجود نداشت. هر چه گفتیم این کار شما غیرقانونی است و ما باید به پلیس ۱۱۰ گزارش دهیم که مردان ناشناس بدون حکم بازداشت به طور غیرقانونی وارد منزل شخصی ما شدند و قصد بردن تقی را دارند، تلفن ما را برداشتند و اجازه زنگ زدن ندادند.
تا ساعت ۲۳ شب منزل ما را دفعه قبل زیر و رو کردند. گفتم من شماره تلفن ۸ پزشک معالج خود را در موبایل و دفترچه تلفن دارم ضمن اینکه اینها ۶ ماه پیش توسط مأموران اطلاعات بررسی شده، آنها را به من بدهید چون من برای مراجعه به پزشکانم به آنها نیاز دارم. اما آنها اعتنایی نکردند و هر چه دستشان آمد از منزل ما بردند. تقی هم گفت تلفنهای ضروری نرگس را بدهید.اما ندادند. صبرم را از کف دادم. یکی از مأموران گفت ما شیر هستیم و چون شمشیر. فریاد زدم باشد چون قدرت دارید هر چه میخواهید ببرید حتی میخواهید لباسهای ما را هم بکنید و ببرید.
من خدا را شاهد و ناظر و گواه میگیرم، علی و کیانا به شدت ترسیده بودند.
دادستان محترم
نمیدانم رنجی را که بر من و خانوادهام روا میدارند چگونه بر قلم جاری سازم. زمانی که ۲۰/۳/۸۹ وارد زندان اوین شدم سرحال و سالم بودم اما وقتی از آن در بیرون آمدم، با بیماری نگرانکنندهای دست به گریبان بودم. 6 ماه است که تحت معالجه پزشکان هستم و هنوز من بیمارم و ناتوان. بارها درخواست کردم پاسپورتم را بدهند تا من برای معالجه از ایران بروم و ندادند. من دو کودک ۴ ساله دارم. زمانی که مرا بازداشت کردند کیانا را عمل کرده بودم. ناله میکرد و ضجه میزد و گریه میکرد.
۳ بار تا پایین پلهها مرا بردند و دخترم با صدای لرزان از من خواست تا او را ببوسم و بروم. 3 بار بالا آمدم و او را بوسیدم. نگذاشتم اشکم را ببیند ولی خدا شاهد است که در دل خون میگریستم. کیانا را عمل جراحی کرده بودم. شکمش پر از بخیه و زخم بود. همان شب ساعت ۸ از بیمارستان به منزل آورده بودم. و باید مراقب بخیهها میبودم. دختر کوچک سه سال و نیمهام تب داشت.عمل جراحی سختی شده بود و من ۱۰ شب و روز بیدار بر بالین کوچکش بودم. در زندان آرزو کردم ای کاش مادر نبودم. آیا در این سرزمین مادر بودن گناه است؟ ای وای بر ما!
این صحنه دیشب دوباره برای علی و کیانا، کودکان ۴ ساله معصوم من تکرار شد. آن ها تا صبح در خواب هذیان می گفتند. چندین نوبت مأموران با تقی با الفاظ بسیار نامناسب و دور از شأن یک مأمور رسمی حکومت با صدای بلند درگیر شدند و علی و کیانا با چشمان بهتزده و نگران به صحنه مینگریستند. علی راه میرفت و با خودش میگفت از خانه من برید بیرون. بابا را اذیت نکنید.
به دلیل شوکی که بر من وارد شده بود و حملههای مکرر تا صبح قادر به ایستادن نبودم. ۲ بار تشنج شدید کردم. ای کاش مرده بودم و دیشب را ندیده بودم.
بگذارید صادقانه بگویم دیشب وقتی مردان نامحرم ناشناس در مقابل من ایستاده بودند و مرا با سر و روی نامناسب میدیدند، احساس کردم در ایران نیستم. احساس کردم سرزمین مادریام به تاراج رفته و من بیپناه در سرزمینی غریب و بیگانهام. حال سؤال دارم از شمای مسئول و طلب پاسخ دارم:
آیا زنان این سرزمین، بر مردان حکومت حلال شدهاند؟ آیا ما زنان و مادران دیگر حرمتی در این سرزمین نداریم؟ آیا با وضع ظاهری درون خانه دیدن من ، یک مادر، یک زن ۳۷ ساله در منزل شخصی و در شب هنگام توسط مردان ناشناس و نامحرم هیچ گناهی در پیشگاه خداوند متعال نیست؟
آیا ترسیدن کودکان بیپناه من، زیر و رو شدن اسباب منزلم در مقابل چشمان کودکانم نه یک بار بلکه به فاصله شش ماه یک بار، موجب آزار فرزندان کوچک من نیست؟ من چگونه روان آن دو معصوم بیگناه را از بردن مادر، از بردن پدر و از خاطرات تلخ پاک کنم؟ خدایا دنیای کودکانهشان چه با خشم و بیرحمی مکدر شده است. علی و کیانا، مرتب با مردان ناشناس صحبت میکردند و با دستهای کوچکشان به آنها اشاره میکردند که اینها وسایل ما را میبرند. مامان آنها دزد هستند؟ بابای من را نبرید، آقا!؟ بابا نرو، مامان من بابا را میخواهم...
پس از بردن تقی کیانا روی موزائیکها دراز کشید و با صدای بلند گریه سر داد و پدرش را میخواست.من مثل یک مرده و بیجان نقش بر روی زمین ققط او را مینگریستم. دختر چهار سالهام را. میخواهم بگویم من یک انسانم، یک همسرم، یک مادرم وتکرار این همه درد و رنج دیگر در خیالم هم نمیگنجد.
تقی رحمانی ۱۵ سال از عمر خود را در زندانهای جمهوری اسلامی ایران گذرانده به جرم آزادی بیان. و این هم سهمی دیگر. من هم ۱/۱۲/۸۹ دادگاهی خواهم شد به جرم مدافع حقوق بشر بودن و علی و کیانای کوچک و معصومم را به خدا خواهم سپرد.
بازداشتکنندگان خود را ابتدا از نیروی انتظامی و سپس از وزارت اطلاعات معرفی کردند و بعد ساعت ۲۴ و۳۰ دقیقه بعد از نصف شب از وزارت اطلاعات بازجویان بنده زنگ زدند و گفتند تقی را ما نگرفتیم. و من در هول و هراسم از این بردن تقی که نمیدانم چه کسانی بردند و چرا بردند. اتهامش چه بود و چرا این گونه با ما رفتار کردند. در هراسم از شکسته شدن درهای منزلم. از ورود غیرقانونی افراد ناشناس. از احساس ناامن بودن حتی در منزلم.
احساس تحقیری که از آنچه بر من دیشب گذشت، در تمام وجودم رخنه کرده، از هراس آینده علی و کیانا، از سنگدلی کسانی که باید حافظان امنیت خانواده من باشند، اما رنج و ستم و دلشکستگی بر من روا میدارند.
ای خدای من ای کاش قدری با ما مهربانتر بودند. آیا این خواسته زیادی است؟ به خدا پناه میبرم. این نامه را در حالی برای حضرتعالی مینویسم که علی و کیانا خوابندو من عازم بیمارستان و دکتر. از شما میخواهم تا به شکواییه من رسیدگی فرمایید. شکایت از ورود غیرقانونی مردان ناشناس، بازداشت همسرم بدون حکم بازداشت. تفتیش منزلم بدون حکم تفتیش، ورود غیرقانونی مأموران به حریم شخصی خانوادهام شب هنگام، اذیت و آزار روانی کودکانم، تشدید بیماریام.
از یک دادستان در حکومت اسلامی خواستهای مصرانه دارم ، شکایت از مردانی که مرا سر برهنه و با لباس نامناسب و در حالی می نگریستندکه بر اثر بیماریام بر زمین افتاده بودم. من یک زن ایرانی و یک مسلمانم. وبه خدا سوگند اگر از هر تجاوزو قانون شکنی بگذرم از تحقیری که در منزلم شدم نخواهم گذشت.
احساس میکنم دیگر مرگ ما را سزاوار است و بس.
در انتظار پاسخ آن مقام محترم قضایی چشم به راهم و تقاضای ملاقات فوری دارم.
با احترام
نرگس محمدی
۲۱/۱۱/۸۹
به نام خداوندی که رحمت او وسیع و دائم است بر همه بندگان
جناب آقای جعفری دولت آبادی دادستان محترم تهران
با سلام و احترام
اینجانب نرگس محمدی همسر تقی رحمانی این شکوائیه را خدمت حضرتعالی مینویسم و درخواست رسیدگی عاجل دارم.
شب گذشته، ساعت ۲۰:۳۰ صدای زنگ منزل به صدا درآمد. سؤال کردم کیستید؟ گفتند با آقای رحمانی کار داریم. سری چرخاندم و تقی را صدا کردم. تقی در منزل نبود. گفتم نیست و آیفون را گذاشتم. من هم مشغول کار فرزندان کوچک ۴ سالهام بودم تا آماده خواب شوند. در را باز نکردم و کارهایم را ادامه دادم.
من در وسط هال کنار دو کودکم بودم و با آنها صحبت میکردم که ناگهان در حدود ۲ متری خود ۵-۴ مرد با لباس شخصی را دیدم. آنچنان شوکه شده بودم که قادر به حرکت نبودم. زبانم بند آمده بود. من بیمار هستم. و روزی ۱۸ عدد قرص میخورم و تحت مراقبت پزشکان مغز و اعصاب و اعصاب و روان و ریه هستم. بیماری دیگری هم دارم که میبایست عمل جراحی شوم.
دست و پاهایم بر اثر faintی که کردم سست شد و روی پاهایم لغزیدم. در را گرفتم تا زمین نخورم، اما دستانم سست و بیجان شد. گفتم شما کی هستید و چرا بدون اجازه وارد خانه شدید. از ترس نمیتوانستم تکان بخورم. پلههای خانه ما مستقیم وارد هال میشود و آنها در ورودی کوچه را با دیلم شکسته بودند و ۲ در ورودی دیگر را باز کرده بودند و بدون حتی یک یا الله یا صدایی آرام و بیصدا از پلهها بالا آمده بودند و من یک باره با دیدن چهره مردان ناشناس و در حالی که لباس نامناسبی بر تن داشتم و روسری بر سر نداشتم و آماده خواب بودم، زبانم بند آمده بود. در مقابلشان ایستادم و علی و کیانا، بچههای مظلوم و بیپناهم را به آغوش کشیدم تا نترسند. آنها مرتب از من میپرسیدند این ها دزدند؟ بعد از جر و بحث که در منزل من چه میکنید و من روسری ندارم، در مقابلم ایستادند و اجازه دادند تا بروم شال بردارم.
به زحمت خودم را روی زمین کشیدم و یک شال از کشوی اتاق برداشتم و در مقابل دیدگان مردان ناشناس بر سر انداختم. نتوانستم مانتو بپوشم و لباس عوض کنم. روی زمین افتاده بودم. تقی واقعا پیش ما نبود و من هم چون مشغول خواباندن بچهها بودم متوجه نشده بودم که تقی برای تنظیم درجه شوفاژ به موتورخانه رفته است.
به هر حال آنها در ورودی حاج خانم (صاحبخانه) را نیز شکستند و وارد منزل وی هم شدند. حاج خانم بعدا میگفت من روی تخت در اتاق خواب دراز کشیده بودم که دیدم چند مرد بالای سر من هستند. تقی هم در طبقه زیرزمین (2 طبقه پایینتر) در موتورخانه مشغول کار بوده که یک مرتبه او را دستگیر کردند.
اما بازداشت تقی رحمانی همچون بازداشت من در ۲۰/۳/۸۹ کاملا غیرقانونی بود. هیچگونه حکم ورود به منزل ما و حکم تفتیش آن و یا بازداشت تقی رحمانی در دست مأموران وجود نداشت. هر چه گفتیم این کار شما غیرقانونی است و ما باید به پلیس ۱۱۰ گزارش دهیم که مردان ناشناس بدون حکم بازداشت به طور غیرقانونی وارد منزل شخصی ما شدند و قصد بردن تقی را دارند، تلفن ما را برداشتند و اجازه زنگ زدن ندادند.
تا ساعت ۲۳ شب منزل ما را دفعه قبل زیر و رو کردند. گفتم من شماره تلفن ۸ پزشک معالج خود را در موبایل و دفترچه تلفن دارم ضمن اینکه اینها ۶ ماه پیش توسط مأموران اطلاعات بررسی شده، آنها را به من بدهید چون من برای مراجعه به پزشکانم به آنها نیاز دارم. اما آنها اعتنایی نکردند و هر چه دستشان آمد از منزل ما بردند. تقی هم گفت تلفنهای ضروری نرگس را بدهید.اما ندادند. صبرم را از کف دادم. یکی از مأموران گفت ما شیر هستیم و چون شمشیر. فریاد زدم باشد چون قدرت دارید هر چه میخواهید ببرید حتی میخواهید لباسهای ما را هم بکنید و ببرید.
من خدا را شاهد و ناظر و گواه میگیرم، علی و کیانا به شدت ترسیده بودند.
دادستان محترم
نمیدانم رنجی را که بر من و خانوادهام روا میدارند چگونه بر قلم جاری سازم. زمانی که ۲۰/۳/۸۹ وارد زندان اوین شدم سرحال و سالم بودم اما وقتی از آن در بیرون آمدم، با بیماری نگرانکنندهای دست به گریبان بودم. 6 ماه است که تحت معالجه پزشکان هستم و هنوز من بیمارم و ناتوان. بارها درخواست کردم پاسپورتم را بدهند تا من برای معالجه از ایران بروم و ندادند. من دو کودک ۴ ساله دارم. زمانی که مرا بازداشت کردند کیانا را عمل کرده بودم. ناله میکرد و ضجه میزد و گریه میکرد.
۳ بار تا پایین پلهها مرا بردند و دخترم با صدای لرزان از من خواست تا او را ببوسم و بروم. 3 بار بالا آمدم و او را بوسیدم. نگذاشتم اشکم را ببیند ولی خدا شاهد است که در دل خون میگریستم. کیانا را عمل جراحی کرده بودم. شکمش پر از بخیه و زخم بود. همان شب ساعت ۸ از بیمارستان به منزل آورده بودم. و باید مراقب بخیهها میبودم. دختر کوچک سه سال و نیمهام تب داشت.عمل جراحی سختی شده بود و من ۱۰ شب و روز بیدار بر بالین کوچکش بودم. در زندان آرزو کردم ای کاش مادر نبودم. آیا در این سرزمین مادر بودن گناه است؟ ای وای بر ما!
این صحنه دیشب دوباره برای علی و کیانا، کودکان ۴ ساله معصوم من تکرار شد. آن ها تا صبح در خواب هذیان می گفتند. چندین نوبت مأموران با تقی با الفاظ بسیار نامناسب و دور از شأن یک مأمور رسمی حکومت با صدای بلند درگیر شدند و علی و کیانا با چشمان بهتزده و نگران به صحنه مینگریستند. علی راه میرفت و با خودش میگفت از خانه من برید بیرون. بابا را اذیت نکنید.
به دلیل شوکی که بر من وارد شده بود و حملههای مکرر تا صبح قادر به ایستادن نبودم. ۲ بار تشنج شدید کردم. ای کاش مرده بودم و دیشب را ندیده بودم.
بگذارید صادقانه بگویم دیشب وقتی مردان نامحرم ناشناس در مقابل من ایستاده بودند و مرا با سر و روی نامناسب میدیدند، احساس کردم در ایران نیستم. احساس کردم سرزمین مادریام به تاراج رفته و من بیپناه در سرزمینی غریب و بیگانهام. حال سؤال دارم از شمای مسئول و طلب پاسخ دارم:
آیا زنان این سرزمین، بر مردان حکومت حلال شدهاند؟ آیا ما زنان و مادران دیگر حرمتی در این سرزمین نداریم؟ آیا با وضع ظاهری درون خانه دیدن من ، یک مادر، یک زن ۳۷ ساله در منزل شخصی و در شب هنگام توسط مردان ناشناس و نامحرم هیچ گناهی در پیشگاه خداوند متعال نیست؟
آیا ترسیدن کودکان بیپناه من، زیر و رو شدن اسباب منزلم در مقابل چشمان کودکانم نه یک بار بلکه به فاصله شش ماه یک بار، موجب آزار فرزندان کوچک من نیست؟ من چگونه روان آن دو معصوم بیگناه را از بردن مادر، از بردن پدر و از خاطرات تلخ پاک کنم؟ خدایا دنیای کودکانهشان چه با خشم و بیرحمی مکدر شده است. علی و کیانا، مرتب با مردان ناشناس صحبت میکردند و با دستهای کوچکشان به آنها اشاره میکردند که اینها وسایل ما را میبرند. مامان آنها دزد هستند؟ بابای من را نبرید، آقا!؟ بابا نرو، مامان من بابا را میخواهم...
پس از بردن تقی کیانا روی موزائیکها دراز کشید و با صدای بلند گریه سر داد و پدرش را میخواست.من مثل یک مرده و بیجان نقش بر روی زمین ققط او را مینگریستم. دختر چهار سالهام را. میخواهم بگویم من یک انسانم، یک همسرم، یک مادرم وتکرار این همه درد و رنج دیگر در خیالم هم نمیگنجد.
تقی رحمانی ۱۵ سال از عمر خود را در زندانهای جمهوری اسلامی ایران گذرانده به جرم آزادی بیان. و این هم سهمی دیگر. من هم ۱/۱۲/۸۹ دادگاهی خواهم شد به جرم مدافع حقوق بشر بودن و علی و کیانای کوچک و معصومم را به خدا خواهم سپرد.
بازداشتکنندگان خود را ابتدا از نیروی انتظامی و سپس از وزارت اطلاعات معرفی کردند و بعد ساعت ۲۴ و۳۰ دقیقه بعد از نصف شب از وزارت اطلاعات بازجویان بنده زنگ زدند و گفتند تقی را ما نگرفتیم. و من در هول و هراسم از این بردن تقی که نمیدانم چه کسانی بردند و چرا بردند. اتهامش چه بود و چرا این گونه با ما رفتار کردند. در هراسم از شکسته شدن درهای منزلم. از ورود غیرقانونی افراد ناشناس. از احساس ناامن بودن حتی در منزلم.
احساس تحقیری که از آنچه بر من دیشب گذشت، در تمام وجودم رخنه کرده، از هراس آینده علی و کیانا، از سنگدلی کسانی که باید حافظان امنیت خانواده من باشند، اما رنج و ستم و دلشکستگی بر من روا میدارند.
ای خدای من ای کاش قدری با ما مهربانتر بودند. آیا این خواسته زیادی است؟ به خدا پناه میبرم. این نامه را در حالی برای حضرتعالی مینویسم که علی و کیانا خوابندو من عازم بیمارستان و دکتر. از شما میخواهم تا به شکواییه من رسیدگی فرمایید. شکایت از ورود غیرقانونی مردان ناشناس، بازداشت همسرم بدون حکم بازداشت. تفتیش منزلم بدون حکم تفتیش، ورود غیرقانونی مأموران به حریم شخصی خانوادهام شب هنگام، اذیت و آزار روانی کودکانم، تشدید بیماریام.
از یک دادستان در حکومت اسلامی خواستهای مصرانه دارم ، شکایت از مردانی که مرا سر برهنه و با لباس نامناسب و در حالی می نگریستندکه بر اثر بیماریام بر زمین افتاده بودم. من یک زن ایرانی و یک مسلمانم. وبه خدا سوگند اگر از هر تجاوزو قانون شکنی بگذرم از تحقیری که در منزلم شدم نخواهم گذشت.
احساس میکنم دیگر مرگ ما را سزاوار است و بس.
در انتظار پاسخ آن مقام محترم قضایی چشم به راهم و تقاضای ملاقات فوری دارم.
با احترام
نرگس محمدی
۲۱/۱۱/۸۹
اشتراک در:
پستها (Atom)