۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۳, شنبه

آخوند ! خانه عفاف ! ريش وانتخابات

بهروز سورن:یک مبارزه و چند جبهه


09. 05. 2011
سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد
وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا می‌کرد

 از هر که هست اما پر معنی است و گوئی: داستان جامعه سیاسی در تبعید است. داستان غربت و گمشدگی است. حدیث جدائی هاست. مثنوی ! هفتاد من سازمانگرائی و در مواردی فرقه گرائی است. حکایت مسخ شدگان است. آئینه ای از تکرار و تکرار و تکرار است آنهم به قدمت حداقل سه دهه سیاه از حاکمیت اشرار اسلامی بر کشورمان است و سه دهه زندگی در غربت و تبعید است. خوشا بر آنانکه گمشده خود را پیدا کرده اند و از بیگانه دیگر تمنا نمی کنند.
از حریم حق گوئی دور نشویم و اعتراف کنیم که تلاشهائی نیز برای نزدیک شدن بیکدیگر و توسل به خرد جمعی و در نتیجه کار مشترک در میان تبعیدیان چپ برانداز صورت گرفته است. حق بگوئیم که هم اکنون نیز عناصری از کار متحدانه و مشترک در میان تبعیدیان در جریان است. اتحاد عمل حول و حوش دفاع از جانباختگان دهه شصت در قالب کانونها و کمیته ها, همگامی های نهادهای کارگری, اتحاد بخشی از نیروهای جپ در خارج از کشور که بسیاری از نیروهای چپ مستقل و منفرد از چگونگی تشکیل و حضور آن کم خبرند؟ و هاله ای از ابهام برآن سایه افکنده است و این مجموعه نیز همانند سایر تجربیات معماهائی چند با خود زائیده است و بهمراه دارد.
نهادهای همبستگی و یا هماهنگی سراسری و یا بخشا منطقه ای برای پیشبرد اهداف حقوق بشری از جمله کوشش هائی است که امیدزا هستند. امید زا هستند چنانچه موالفه های همگرائی در میان آنها بمرور تقویت شوند و فضای سرد و کرختی به هر دلیلی بر آنها سنگینی نکند.
به تجربه و بطور کلی میتوان گفت که این نهادهای امید زا در ابتدای شکل گیری از حرارتی نسبی برخوردارند و هاله ای از روشنائی و شعف و راه جوئی بر فعالیتهای اولیه آنها انگیزه بخش است. اما در تداوم فعالیتها و تقریبا در تمامی این نهادهای شکل گرفته شاهد سرریز نیروها, مسئولیت ناپذیری, خمودگی و در نهایت از هم پاشی تئوریزه شده بوده ایم.
بنظر من علل موفق نبودن این تدابیربسیارند اما آنچه بیش از سایرین در شکست این همگرائی ها نقش بازی کرده است همانا بی ارتباطی با مبارزات جاری در داخل کشور است. و اما حکایت جامعه رادیکال در تبعید, داستان شکست خوردگانی است که پیش از شکست نا امید شده اند. نسلی که بمرور و با گذر زمان بهترینهای خود را از دست میدهد و با اندیشه میرا بودن یا بدامان موسوی چی ها می غلطند و یا با پز چپ و رادیکالیسم بدامان پراگماتیسم ذاتی چپ!
کوتاه پس از قیام بهمن و سرنگونی دژخیمان پهلوی نشان, چپ و نه تنها سازمان فدائی با رشدی تصاعدی روبرو شد. تشنگان آگاهی از میان نسل جوان بسرعت بر سنگینی این طیف افزودند و عاشقانه برای آزادی و برابری زندگی خود را درطبق اخلاص گذاشتند.
تاریخ شاهد است که بخش بزرگتری از آنان در این راه جان دادند و یا راه تبعید در پیش گرفتند.شعار مبارزه با امپریالیسم و سرنگونی رژیم و مبارزه برای نان مسکن آزادی و یا کار مسکن آزادی نشان از آن بود که رزمی در چند جبهه در جریان است. این طیف لحظه ای از آن غفلت نکرد و امروز بر آن میبالد. گاه میشد شعار مبارزه با اپورتونیسم را که صادق فدائیان اکثریت و حزب توده بود در میان پلاکاردها دید.
تناقض اینجاست که هم آنها که از مبارزات خود در آندوران غره اند در وجهه بخشیدن به نهادهای امپریالیستی و استفاده از بلندگوهای آلوده آنها همانند بی بی سی فارسی, صدای آمریکا و رادیو فردا و ... مشکلی ندارند. با بقایای سلطنت نیز و نگاه کنید به لیست مقالاتی که در اعتراض به پرویز ثابتی و سیاستهای صدای آمریکا نوشته شده است و یا در نقد و نفی کنفرانس اولاف پالمه و واشنگتن مکتوب شده است. سکوت آنان که موارد شکنجه ثابتی بوده اند از برای چیست؟ از نظرمندان و فرهیختگان چپ که در سالنهای انتظار بی بی سی فارسی و صدای امریکا زمانها صرف میکنند, خبری نیست. بار هشدار دادن و مبادا گفتن ها بر دوش فعالین اغلب مستقل چپ و بدور از پراگماتیسم سیاسی است. پس چه شد مبارزه مقدسی که در چند جبهه و بدرستی پیشه سیاسی چپ رادیکال بود و به همین دلیل به دیار غربت و تبعید آمده اند.
مبارزه همزمان در چند جبهه  امری ناگزیر است. برای پیشبرد آن برنامه ای تدارکاتی و اجرائی لازم است. تشکیل رسانه ای سراسری – ماهواره ای تصویری و صوتی با زیرمجموعه های خود برای نیل به ارتباط رسانه ای با داخل کشور میتوانست دغده نیروهای سازمانی چپ و دلسوختگان مستقل و منفرد این طیف باشد. چه شد که نشد؟
در تاریخ چپ و بویژه در نبود دمکراسی سازمانی حتی در حد سانترالیسم دمکراتیک, فرماندهان چپ نظریه سازان و تئوریسین های این نهادها بوده اند. همانان که امروز بعنوان چهره های شناخته شده و متفکرین چپ معرفی میشوند. هم آنان که امروزه نیز علیرغم حفظ نقش خود اما بی اعتناترین بخشهای این طیف به پاسخگوئی ضرورتهاست. پرسش اصلی از این طیف است.
یا این طیف اهمیت و ضرورت بنیانگذاری رسانه ای مشترک و سراسری را درک نکرده اند که در نوشته پیشین از فقدان دانش رسانه ای از آن نام بردم و یا اینکه در حضور رسانه های امپریالیستی موجود با برد کافی در درون کشور نفس ضرورت احیای رسانه ای وزین مرکزی را برای چپ را بی فایده می انگارند.
در حالت اول فقدان دانش رسانه ای و سیاسی کاری معضل این طیف است و در حالت دوم میل به تسلیم طلبی و نا امیدی و یاس از چپ در تبعید می باشد. یاس و ناامیدی منتج از گذر طولانی زمان در خارج؟
قطعا شاهد نقش مخرب بی بی سی فارسی و صدای آمریکا و رادیو فردا بطور روزانه نخواهیم بود. سرسپردگی آنها را در مقاطع حیاتی و تاریخ ساز میتوان دریافت. رجوع کنید به نوشتار هادی خرسندی درباره صادق صبا و یا اینکه کنفرانس بیست نفره و ورشکسته واشنگتن را بارها صدای امریکا هفتاد یا هشتاد نفره اعلام و به خورد خلق الله!! داد. حدیث بی بی سی فارسی و صدای آمریکا مثنوی درازی است که در بخشهای بعدی مطلب به آنها اشاره میکنم. متفکرین چپ اما در سالن انتظارند تا بلندگوهای آلوده را بدست گیرند و از حقوق مردم ایران دفاع کنند.
بحثی داشتیم که آیا هدف وسیله را توجیه میکند؟
بماند تا مطلب بعدی

حاج داود رحمانی

نام و نام خانوادگی:ه
داود رحمانی
زندگینامه:ه
داوود رحمانی معروف به حاج داوود*، متولد سال 1324 در خیابان شهباز (هفده شهریور) در شرق تهران است[1].او که در حوالی همان محل تولد خود به آهنگری اشتغال داشت[2]، پس از انقلاب وارد کمیته ی انقلاب شد و سپس به واسطه ی آشنایی با لاجوردی، دادستان تهران در آن زمان، به ریاست زندان قزل حصار رسید. وی در تابستان 63 و پس از برکناری اسدالله لاجوردی در اثر فشارهای سیاسی مختلف برکنار شد و بعدها به کار سابق خود در بازار تهران بازگشت؛ برخی از شنیده های تایید نشده حاکی از این است که وی به دلیل بیماری، در حال حاضر خانه نشین است.ه
مسئولیت‌ها:ه
تابستان 1360- تیر 1363: رییس زندان قزل حصار کرج
موارد نقض حقوق بشر:ه
1. شکنجه های عمومی
دوران ریاست حاج داوود در زندان قزل حصار به دوران وحشت معروف است. حاج داود رحمانی که در فاصله تابستان 1360 تا تیرماه 1363 ، با حکم اسدالله لاجوردی، رییس سازمان زندانهای تهران، رییس زندان قزل حصار بوده و قدرت مطلقه ای در اعمال شکنجه بر زندانیان سیاسی در این زندان داشته است، روشهای گوناگونی را برای شکنجه زندانیان به کار گرفته که برخی از آنها (مانند قبرها یا دستگاهها)، در شکل و گستردگی اجرا، منحصر به فرد بوده اند[3].
حاج داوود در سال 1362 شیوه ی شکنجه ی قبر (یا همان قیامت، تخت، تابوت، جعبه، دستگاه) را ابداع می کند، روشی که در آن زندانی در میان تخته های نئوپان که از سه طرف او را احاطه کرده اند (به طول 2 متر و عرض و ارتفاع حدود 80 سانتیمتر)، با چشم بند و در سکوت مطلق – که  در هنگام غذا خوردن هم نمی بایست صدای برخورد قاشق با ظرف به گوش می رسید- به صورت مستمر و بدون هیچ گونه تماسی با سایر زندانیان باید در یک حالت می نشستند. این شکنجه ی طاقت فرسا بسته به مقاومت زندانی ادامه می یافت تا زمانی که مقاومت او بشکند و حاضربه اعلام انزجار علیه گروه و دوستان خود باشد. در مورد زندانیان مقاوم تر این زمان آنقدر ادامه دارد که بسیاری از قربانیان آن سلامت روحی و روانی خود را برای همیشه از دست می دهند. در تمام مدت از بلندگوها، سخنرانی های مذهبی، اذان ، قرآن یا بعدتر ها مصاحبه افرادی که بریده بودند، پخش می شود. در این شکنجه، هدف تحت اختیار گرفتن تمامی حواس و تحرک زندانی و به طبع آن تمامی تفکر و اراده ی او است و در حالی حس شنوایی زندانی این مطالب را دریافت می کند، که حواس دیگر او کاملا محدود شده و تحت اختیار شکنجه گر هستند.
شهرنوش پارسی پور، نویسنده ی ایرانی، از افرادی است که در بهار سال 1363 قیامت را تجربه کرده است.او در کتاب “خاطرات زندان” می نویسد که شخص حاج داوود به او می گوید، باید به “دستگاه” برود، نامی که حاج داوود خود به تخت ها داده است، زیرا که آنها را دستگاه آدم سازی و یا تواب سازی می داند:ه
” در هر گور یک زندانی، با چادر و چشم بند، رو به دیوار نشسته بود. زندانی نخست با فاصله ای از دیوار نشسته بود که حدود بیست سانتیمتر از آن فاصله داشت و زندانی بعدی در انتهای گور، با فاصله ی 2 متر از دیوار نشسته بود و همین جریان تا انتهای دیوار ادامه داشت. بدین ترتیب زندانیان نسبت به هم یک زیگزاگ را تشکیل می دادند.”
شکنجه های ابداعی حاج داوود به دستگاه محدود نمی شود. فرزانه زلفی[4] ،از شاهدان عدالت برای ایران،  در طول دوران زندان خود در زندان قزل حصارکه نزدیک به دوسال و نیم بود، مدت 7 ماه را به همراه 16 نفر دیگر، بدون هواخوری در توالت گذراندند. او یک سال و نیم اول خود در قزل حصار را در بند4 و سپس در بند 8 یا بند “مجرد” گذراند. بند مجرد، متشکل از 12 سلول سه تخته بود و در زمان زندانی شدن فرزانه حدود 450 نفر، یعنی تقریبن در هر سلول 40 نفر بدون امکان هواخوری و خروج از سلول  – به جز روزی سه مرتبه برای رفتن به دستشویی- در بند بوده اند[5]. در فروردین 60 امتیازاتی از جمله حق هواخوری و باز شدن در سلولها، به زندانیان بند 8 اعطا می شود؛ اما در مقابل زندانیان حق هواخوری دسته جمعی، روزنامه خواندن دسته جمعی و به قول حاج داوود هرگونه فعالیت “کمونی” را از دست می دهند.
در 20 فروردین همان سال، فرزانه و حدود 16 نفر دیگر به دلیل اتهاماتی از قبیل انجام فعالیتهای گروهی به “زیر هشت”[6] منتقل می شوند و آنها را وادار می کنند تا 36 ساعت سرپا بایستند. یک تواب یا پاسدار پشت سر آنها کشیک می داد و در صورت خم شدن زانوها و یا تماس پیدا کردن با دیوار و یا….، به آنها لگد می زد. بعد از 36 ساعت بیخوابی این 17 نفر با چادر و چشم بند به یک توالت منتقل می شوند، محلی که حاج داوود به آن “گاودانی” یا “بند لب آب” می گفت که متشکل بود از سه کابین توالت و یک راهروی بسیار باریک. این 17 نفر به مدت 7 ماه در این توالت ها قرنطینه می شوند، بدون دسترسی به همان حداقل اخباری که در گذشته از طریق برخی روزنامه ها ویا اخبار تلویزیون دریافت می کرده اند، و یا حق هواخوری و با غذایی بخور و نمیر و یک پتو برای خواب .نقش و حضور مستقیم حاج داوود در تمام شکنجه ها ی زندانیان نکته ای است که او را از سایر روسای زندان متمایز می کند. بعد از 7 ماه این گروه به گوهردشت منتقل می شوند.
به شهادت محمود خلیلی[7]، از زندانیان هوادار چریکهای فدایی خلق در قزل حصار، از سال 62 تا اواخر بهار 63 زندانیان به دلیل خشونت حاکم در زندان کاملا حالت تدافعی داشتند و اغلب این خشونتها متوجه زنان زندانی بوده است وخصوصا شکنجه ی دستگاه، در ابتدا مختص زنان بوده و بعدتر شامل مردان نیز می شود. به گفته ی او یکی از حربه های دوتن از دوستان او که تحت شکنجه ی دستگاه قرار گرفته بودند این بوده که روزهای خاصی را برای خودشان معین کرده بودند و در آن روزها آگاهانه با زیر پا گذاشتن مقررات (مثلا دراز کردن پا، غذا خوردن با صدا یعنی طوری که قاشق به بشقاب بخورد و ….) کاری می کردند که توابین به حاج داوود گزارش دهند تا آنها را از دستگاه  بیرون کشیده و کتک بزنند. به این صورت آنها با یک تیر چند نشان می زدند. اول از همه، مدت کوتاهی از آن مکان خارج می شدند و از صدای گوش خراش و سوهان مانند بلندگوها نجات پیدا می کردند و دوم، با کتک خوردنشان به نوعی ورزش کرده بودند و بدنشان از کرختی بیرون می آمد وهمچنین می توانستند با داد زدن زیر ضربات تاحدودی فشارهای روحی وارده را تخلیه کنند. به گفته ی خلیلی، حاج داوود همین شکنجه را قیامت 80 درصد میدانست و بارها به آنان وعده ی قیامت 100 درصد داده بود.[8]
 
2. شکنجه و خشونت جنسی علیه زندانیان زن
از نظر حاج داود رحمانی  قابل تصور نبود که زنی با دلایلی غیر جنسی و به دلیل داشتن تفکر تفکر و درک مستقل وارد مبارزه و فعالیت سیاسی شود. حاج داوود حساسیت ویژه ای در مورد مصاحبه گرفتن از زنان داشت؛ به خصوص برای او مهم بوده است که زنان اعتراف کنند که با مردان تشکیلاتشان رابطه ی جنسی  داشته اند.  به شهادت “تهمینه پگاه”[9] زنی از جنم، یکی از روستا های کردستان را بعد از بریدن در قبرها وادار کرد درمصاحبه ای اعلام کند که همیشه در پایگاه های کومه له  قرص ضد بارداری وجود داشت. یا در شهادتی از مژده ارسی[10] حاج داوود یک بار دختری را که شیشه های سالنی که سمت دیگرش مردان بوده اند را پاک کرده بود، صدا می کند و اورا  به شدت کتک میزند زیرا معتقد بود، او به قصد نشان دادن سینه هایش به مردان شیشه ها را پاک کرده است. در شهادت پروانه[11]، او بارها زنان زندانی را به جرم خندیدن به باد کتک و کابل و شلنگ گرفته بود، چون معتقد بوده که آنان برای “حشری کردن” پاسداران مرد است که می خندند.حاج داوود زنان را تحقیر می کرد و آنها را “زائده ای از مردان” می دانست و در تمام مصاحبه ها آنها را مجبور می کرد اعتراف کنند که به قصد ایجاد روابط نامشروع  وارد کار سیاسی شده اند.
به شهادت میترا رضوی[12] اصولا زن بودن در قزل حصار یک شکنجه محسوب می شد و این به خاطر همین دید حاج داوود به آنان به عنوان یک عنصر دست دوم بود که به قول خود حاج داوود “تنها به درد یک کار می خوردند.” و اصولن حرف  او به زنان تواب هم همیشه این بود که شما فقط باید پسر بزایید و به جبهه بفرستید.
نیلوفر شیرزادی هم می گوید:ه
“تجربه شخصی من این بود که وقتی وارد قزل حصار شدم، لمپنیزم کاملا آشکار در مقابل زنان زندانی را دیدم. به هر حال آن چیزی که در اوین آدم می دید، این بود که از نظر آنها در درجاتی، تو بالاخره ضد انقلاب یا مفسد فی الارض هستی. با تو به این عنوان برخورد می کردند. اما در قزل حصار  به من حتی به عنوان ضدانقلاب و مفسد نگاه نمی‌کردند. اولین تماس ما با حاج داوود رحمانی به عنوان نماینده آن فرهنگ در زندان این بود که ما یه عده‌ای بودیم که دنبال شوهر می‌گشتیم، توی خونه‌های تیمی می‌خواستیم غرایض جنسی رفقای مردمون رو مرتفع کنیم و حالا اونجا تو زندان بودیم. خیلی راحت، بارها و بارها می‌گفت شما که می‌خواستین شوهر پیدا کنین، خب راه‌های بهتری بود. یعنی حتی اون درجه‌ای که توی اوین ما رو به رسمیت می‌شناختند، اینجا  رسمیت نداشتیم.”[13]
حاج داوود حساسیت خاصی روی زنان قدبلند، با چشمان رنگی، با عینک و تحصیلات بالا داشت و آنان را رهبران و خط دهندگان اصلی مقاومت در زندان به حساب می آورد و زودتر و بیشتر از دیگران آنان را تحت فشار و تنبیه قرار می داد.[14] به شهادت فرزانه، اگر از دختری خوشش می آمد و فکر میکرد او سر به زیر و محجوب است، با او کاری نداشت، اما معتقد بود زنان عینکی، روشن فکر و کتاب خوان هستند و از آنها بدش می آمد و اصولن جرم زندانی برای او اهمیتی نداشت، بلکه تقسیم بندی های خود او از افراد باعث می شد که آنها مشمول کتک یا آزار او قرار بگیرند. او برای زندانیان نام های مستعار انتخاب می کرد و آنان را تنها به همان نام صدا می کرد، نام هایی که بعضن بار جنسیتی و سکسیستی داشتند[15]:
“حاج داوود از من خیلی بدش می آمد. همیشه جزء کسانی که می آمد و انتخاب می کرد برای شکنجه ، می گفت بیا برویم، بیا برویم، برای اینکه زهر چشم بگیرد، من بودم. علتش هم چشمان من بود. از چشم های سبز خیلی بدش می آمد. به من می گفت تو بچه ی شیطان هستی. شما از زادگان شیطان هستید. یعنی اگر حاج داوود می آمد من حق نداشتم توی چشم های حاج داوود نگاه کنم، سرم باید پایین بود، متنفر بود چشمان من را ببیند. یک دشمنی خاصی با این رنگ داشت.” (شهادت پروانه علیزاده)ه
یکی از شکنجه هایی که در زندان قزل حصار عمومیت داشته، وارد آوردن ضربه به اندام تناسلی زنان زندانی بوده است. حاج داود که زندانیان زن او را فردی درشت هیکل با دستها و پاهای بزرگ توصیف کرده اند، خود شخصا و نیز به طور جمعی با کارکنان مرد زندان قزل حصار کرارا و همراه با شکنجه ها و آزارهای دیگر از جمله آزارهای کلامی، به اندامهای تناسلی زنان زندانی ضربه وارد می کرده است.ه
در شهریور سال 1360، یکی دو ماه پس از آغاز دستگیری های گسترده فعالان سیاسی در سرتاسر ایران، از آنجایی که بیشتر شهرستانهای کوچک زندانهایی برای زنان نداشته است، زنان زندانی را از این شهرستانها به زندان قزل حصار در حومه شهر کرج و نزدیک تهران منتقل کردند. بیشتر این زنان، در شهرهای خود محاکمه و محکوم به حبس شده بودند و برای گذراندن دوران حبس خود، از بازداشتگاههای سپاه و کمیته در شهرستانها، به زندان قزل حصار منتقل می شدند.
فرزانه زلفی[16] می گوید:ه
شهریور 60 بود، ما بچه های شهرستان را تازه برده بودند آنجا. حدود 300-400 نفر بودیم. راهروی طویلی بود که بندها را از هم جدا می کرد. آنقدر دراز بود که خودشان با دوچرخه از اول تا آخر آن می رفتند. ما را بردند آنجا و گفتند باید این مسیر را سینه خیز بروید ما بینمان مادرهای مسن داشتیم که ناراحتی قلبی داشتند. یک دختر نه ساله به اسم فاطمه بین ما بود. خلاصه گفتند باید سینه خیز بروید و هیچکس هم مستثنی نیست. می گفتند باید تمام مسیر را سینه خیز بروید و برگردید. بعد همانطور که می رفتیم و دیگر انرژی نداشتیم، مرتب هفت، هشت تا پاسدار با پوتینشان می زدند وسط پای ما. خود من خونریزی کردم، بچه های دیگر هم همینطور. اصلا دیگر نوار بهداشتی به همه بچه ها نمی رسید. فاطمه آنجا برای اولین بار پریود شد  هنوز الان هم که دارم صحبت می کنم درد رو در بدنم احساس می کنم یعنی تصور کن بیشتر از 300 تا زن با چادر و چشم بند دارند توی یک راهرو سینه خیز می روند و به آنها که آخر می مانند لگد می زنند و می گویند باید بروی جلو. مدام با پوتینشان می زدند وسط پای ما و می گفتند: سلیطه! یا فحشهایی مثل این. من اولین بار بود که این جور فحشها را می شنیدم. حاج احمد، معاون حاج داود یکی از کسانی بود که فحش می داد. باید اینقدر سریع می رفتیم که به اول صف برسیم چون اگر آخر می ماندیم دوباره بهمان می زدند. اون مادری که گفتم و خیلی از بچه های دیگر قلبشان گرفت.”[17]ه
فرزانه زلفی همچنین به یاد می آورد که یکی از کسانی که در سینه خیزها و بعد از آن، بسیار کتک خورد، مینا توده روستا بوده که چند روز بعد از آن اعدام شده است:ه
“فردای آن روز ما را سرپا نگه داشتند و بی خوابی دادند. بی خوابی یکی از کارهای خیلی متدوالشان بود و واقعا تاثیر می گذاشت. بچه ها همه دچار حالت های روانی شده بودند…حاج داود به بعضی ها گیر می داد. آن روز هم آمد و به مینا توده روستا و یک نفر دیگر گیر داد. ما یک سری این طرف بند و یک سری آن طرف بند، کنار سلولها، ایستاده نگه داشته شده بودیم. حاج داود مینا توده روستا را صدا کرد و آوردش وسط و شروع کرد به پشتش و توی باسنش لگد زدن؛ باسن مینا توده روستا کمی از روی مانتو برجسته بود ]چون توی بند بودیم[چادر نپوشیده بود. فردایش هم  گفتند وسائلش را جمع کند و برود. بعد هم شنیدیم که اعدام شده، در حالی که فقط یک سال حکم داشت...آن یکی هم که آن روز حاج داود خیلی به باسنش زد، صورت و هیکل بسیار زیبایی داشت و جزو کسانی بود که حاج داود به خاطر زیباییشان رویشان حساس بود و آزارشان می داد."[18]
مینا توده روستا، هوادار سازمان مجاهدین خلق، در هنگام دستگیری 21 ساله و در یکی از روستاهای کرج معلم بوده است. فرزانه زلفی، او را دختری بسیار آرام و متین توصیف می کند. براساس اطلاعات منتشره در سایت بنیاد برومند، وی در 12 شهریور 1360 در کرج تیرباران شده است. از جزییات محاکمه و حکم وی اطلاع دقیقی در دست نیست.ه
سینه خیز بردن و وارد آوردن ضربه به اندامهای تناسلی در زندان قزل حصار محدود به همان یک بار نبوده است. نیلوفر شیرزادی می گوید:ه
“به هر بابایی اون بیرون سوء قصد می شد، می دونستیم اون شب می آیند سراغمون. بچه ها هر چی روسری و پارچه اضافی داشتند می بستند اینجاشون[به زیر شکم اشاره می کند]. می دونستیم که ]حاج داود[ ما رو می بره سینه خیز و از پشت می زنه. اینجاها [مجددا به زیر شکم اشاره می کند] رو می زنه. طول واحد رو تا زیر هشت ما چشم بسته سینه خیز می رفتیم و با همه چیز کتک می خوردیم. با زنجیر، قنداق تفنگ، چوب، کابل، لگد. حتی بعضی از پاسدارها پاشون رو می گذاشتند روی پای ما که ما رو متوقف کنند بعد می زدند که چرا عقب موندی. یک سری از بچه ها که به خاطر توانایی فیزیکی شون نمی تونستند با بقیه پیش برند بیشتر از همه کتک می خورند…خود من رو چندین بار از پشت زدند… مجبور بودی برای اینکه نخوری، از دوست بغل دستی ات جلو بزنی، بعد می دونستی اگر جلو بزنی، اون می خوره اینقدر این اتفاق [ضربه به اندامهای تناسلی] همراه با شکنجه‌های دیگه‌ بود، اینقدر در هم گره خورده بود که خود ما، به خاطر دردش، به خاطر استرس وحشتناکی که روی ما بود و فقط سعی می کردیم که تحمل کنیم که نشکنیم، قادر به تفکیک نبودیم”[19]
همانطور که گفته شد، یکی از تنبیهات دیگر رایج در زندان قزل حصار، ایستادن با چادر و چشم بند رو به دیوار و بی خوابی دادن بوده است. سودابه اردوان که در سال 1360 از اوین به قزل حصار برده شده از “شبهای بی نهایت” زندان قزل حصار به عنوان یکی از موارد بی خوابی دادن و کتک زدن زندانیان زن یاد می کند:
“شبهای بی نهایت اصطلاحی بود که خود حاجی [داود رحمانی] استفاده می کرد. قضیه از این قرار بود که بچه ها، چیزهایی مثل کاردستی ها یا وسائل شخصی شان که براساس گزارشی که توابی به اسم سهیلا حاجی زاده که مسئول بند 8 زندان قزل حصار بود داده بود، ضبط شده بود را از اتاق سهیلا برداشته بودند. حاجی هم آمد و پرسید: کی این کار رو کرده و طبیعتا کسی چیزی نگفت. حاجی هم همه را برد توی راهرو درازی که بندها را به هم وصل می کرد و رو به دیوار، با چشم بند و چادر ایستاند و با چند پاسدار دیگر شروع کرد به کتک زدن ما. با هر چیزی که دستشان می آمد می زدند. حاجی می گفت این شبها تا بی نهایت ادامه داره و همینطور فحش می دادند و می زدند تا اینکه 3 و 4 بعد از نیمه شب که دیگر آنقدر زده بودند که از نفس افتاده بودند می رفتند. ما هم همانجا از شدت درد و خستگی توی راهروی خیلی سرد، روی زمین ولو می شدیم… این تنبیه ده شب طول کشید تا اینکه خود زندانبانان خسته شدند.”[20]
براساس شهادت برخی از زندانیان، بی خوابی دادن و کتک زدن در زندان قزل حصار با وارد آوردن ضربه به اندامهای تناسلی همراه بوده است.  زندانیان در این حالت، ساعتهای متوالی، بیخوابی داده می شدند و حق نداشتند برای رفع خستگی به دیوار نزدیک شوند. منیره برادران می گوید:ه
“سال 62 بود که ما را خیلی تنبیه می کردند. شبهای زیادی ما رو می بردند سرپا می ایستاندند. گاهی روز هم ادامه پیدا می کرد. بعضی از بچه ها را دو سه روز همینطوری سرپا می ایستاندند. می دونیم که چقدر سخت است، به هر حال تو کمرت درد می گیره، خسته می شودی، و مثلا چه می دانم می خواهی تکیه بدهی به دیوار، یا سرت رو نزدیک کنی به دیوار، یه جوری بود که حتی اگر یواشکی نوک انگشتت را می گذاشتی به دیوار، کلی خستگی ات در می رفت. بعد اگر فقط کمی به دیوار نزدیک می شدی، یکهو، ناغافل، نگهبانها که کفش کتونی می پوشیدند که صدای پاشون نیاد، از پشت به آدم لگد می زدند حاجی ولی پوتین سربازی داشت و از همان سربند با سر و صدا و مسخره کردن زندانی ها وارد می شد. بعد یک دفعه ممکن بود از پشت به آدم لگد بزند. لگد حاجی معروف بود. از پشت می زد وسط پای تو و تو بلند می شدی و می افتادی روی زمین. یعنی خود من اینطوری برام اتفاق افتاد. بعضی از بچه ها بعدش به خونریزی می افتادند ولی من یادم نیست که خونریزی کرده باشم.”[21]ه
 
منابع برای مطالعه بیشتر:ه
-          برادران، منیره (1379) حقیقت ساده، اسن، نشر نیما
-          پارسی پور، شهرنوش (1996) خاطرات زندان، استکهلم: نشر باران.
-          ثابتی، فریده (بدون تاریخ) بازنویسی یک جنایت: “تخت ها”، منتشر شده در سایت گفتگوهای زندان، آرشیو مقالات:  http://www.dialogt.net/
-          حاج حسن، هنگامه (1382) چشم در چشم هیولا: خاطرات زندان ، فرانسه: انتشارات انجمن هما
-          جابری، هما (1386) مجمع الجزایر درد، انتشارات امیرخیز
-          خلیلی، محمود (بدون تاریخ) شیوه های شکنجه در جمهوری اسلامی ایران، منتشر شده در سایت گفتگوهای زندان، آرشیو مقالات: http://www.dialogt.net/
-          علیزاده، پروانه (نامعلوم) خوب نگاه کنید، راستکی است، انتشارات خاوران
-          مصداقی، ایرج (1385) نه زیستن، نه مرگ، جلد دوم: اندوه ققنوسها (چاپ دوم) سوئد: نشر آلفابت ماکزیما
 
مرجع‌ها:ه
[1] مصاحبه با حاج داوود رحمانی، نشریه ی “رجعت”: نشریه ی داخلی زندان قزل حصار، سال اول ، شماره ی اول، احتمالن نیمه ی دوم سال 1360
[2] سیبا معمار نوبری (از شاهدان عدالت برای ایران)، از زندانیان زندان قزل حصار، پس از زندان و عزل حاج داوود از ریاست قزل حصار،  به ملاقات او در آهنگری رفته است. سیبا در آبان ماه 1360 دستگیر می شود و در تا زمان آزادیش در زندانهای قزل حصار، اوین و کمیته مشترک بوده است. سیبا در شهریور 1364 در حالی آزاد می شود که حکم او 12 سال یوده است، اما به دلیل پیوستن او به جرگه ی توابین بعد از 4 سال و 10 ماه عفو و آزاد می شود
[3] برای اطلاعات بیشتر در زمینه موارد نقض شدید حقوق بشر زندانیان سیاسی زن که از سوی حاج داود رحمانی اعمال می شده، به ضمیمه های این گزارش مراجعه کنید.
[4] فرزانه زلفی که از شاهدان عدالت برای ایران است، در سن 16 سالگی ( 10 تیرماه سال 60) و در دوران دانش آموزی به اتهام هواداری از اتحادیه ی کمونیست های ایران در مسجد سلیمان دستگیر می شود و تا اواخر سال 64 را در زندان های مسجد سلیمان (2 ماه تیر تا 28 مرداد)، قصر، قزل حصار، گوهردشت (از 20 آبان 62، به مدت ده ماه)و مسجد سلیمان (تا زمان آزادی)  می گذراند.
[5] همچنین  اواخر پاییز سال 60، حاج داوود حدود 500 زندانی را در دو سلول 18 نفره میکند، به نحوی که بعد از چند ساعت حال عده ای بر اثر گرمای هوا به هم میخورد و بیهوش میشوند.
[6] زیر هشت، بندی مجزا برای گذران آخرین روزهای زندانیان اعدامی در زندان است، در قزل حصار ، زیر هشت اما بند تنبیهی محسوب می شده است.
[7] محمود خلیلی از هوادارن سازمان چریکهای فدایی خلق (اقلیت) در آبان سال 60 دستگیر شده و در دوران قتل عام سال 67 نیز در زندان حضور داشته است، او در زندانهای مختلفی از جمله اوین، قزل حضار و گوهر دشت بوده و اکنون در آلمان زندگی می کند و از مدیران سایت گفتگوهای زندان است.
[8] خلیلی، محمود (بدون تاریخ) شیوه های شکنجه در جمهوری اسلامی ایران، منتشر شده در سایت گفتگوهای زندان، آرشیو مقالات: http://www.dialogt.net/
[9] تهمینه پگاه، از شاهدان عدالت برای ایران، به اتهام هواداری از اتحادیه ی مبارزان، سالهای 1361 تا 1370 را در زندانهای اوین، گوهردشت و قزل حصار گذرانده است.
[10] مژده ارسی ، از شهدان عدالت برای ایران که سالهای 1361 تا 1369 را در زندای اوین و قزل حصار سپری کرده ، به اتهام هواداری از چریکهای فدایی اقلیت دستگیر شده است.
[11] پروانه علیزاده، از شاهدان عدالت برای ایران مشکوک به هواداری از گروه پیکار بود و به این اتهام در سن 23 سالگی و در شهریور 60 بازداشت شد، او 7 ماه را در زندان سپری کرد که 3 ماه این دوران در اوین و 4 ماه آن در قزل حصار گذشته است.
[12]میترا رضوی و یکی از شاهدان عدالت برای ایران، در فروردین 61 به اتهام هواداری از حزب رنجبران دستگیر می شود، او تا اردی بهشت سال 62 در زندان کمیته ی مشترک (توحید) زندانی و پس از آن تا زمان آزادیشدر 1369 در قزل حصار و سپس اوین می گذرد.
[13] شهادت نیلوفر شیرزادی، عدالت برای ایران
[15] برای روشن شدن بار سکسیستی این اسامی، عدالت برای ایران ناگزیر از ذکر این مثال است:
نام هایی نظیر “کون گنده” که علی رغم اعتراض زندانیان، حاج داوود آنها را تنها به این اسامی خطاب می کرده است.
[16] شهادت فرزانه زلفی، عدالت برای ایران
[17] همان
[18] همان
[19] شهادت نیلوفر شیرزادی، عدالت برای ایران
[20] شهادت سودابه اردوان، عدالت برای ایران
[21] منیره برادران، از شاهدان عدالت برای ایران است. در سال 60 به همراه برادرش و همسر برادرش دستگیر می شود. برادر وی مهدی پس از چهل روز اعدام شد و وی به اتهام هواداری از راه کارگر مدت 9 سال را در زندانهای مختلف، کمیته مشترک، اوین، گوهر دشت و قزلحصار گذراند