۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۳, شنبه

بهروز سورن:یک مبارزه و چند جبهه


09. 05. 2011
سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد
وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا می‌کرد

 از هر که هست اما پر معنی است و گوئی: داستان جامعه سیاسی در تبعید است. داستان غربت و گمشدگی است. حدیث جدائی هاست. مثنوی ! هفتاد من سازمانگرائی و در مواردی فرقه گرائی است. حکایت مسخ شدگان است. آئینه ای از تکرار و تکرار و تکرار است آنهم به قدمت حداقل سه دهه سیاه از حاکمیت اشرار اسلامی بر کشورمان است و سه دهه زندگی در غربت و تبعید است. خوشا بر آنانکه گمشده خود را پیدا کرده اند و از بیگانه دیگر تمنا نمی کنند.
از حریم حق گوئی دور نشویم و اعتراف کنیم که تلاشهائی نیز برای نزدیک شدن بیکدیگر و توسل به خرد جمعی و در نتیجه کار مشترک در میان تبعیدیان چپ برانداز صورت گرفته است. حق بگوئیم که هم اکنون نیز عناصری از کار متحدانه و مشترک در میان تبعیدیان در جریان است. اتحاد عمل حول و حوش دفاع از جانباختگان دهه شصت در قالب کانونها و کمیته ها, همگامی های نهادهای کارگری, اتحاد بخشی از نیروهای جپ در خارج از کشور که بسیاری از نیروهای چپ مستقل و منفرد از چگونگی تشکیل و حضور آن کم خبرند؟ و هاله ای از ابهام برآن سایه افکنده است و این مجموعه نیز همانند سایر تجربیات معماهائی چند با خود زائیده است و بهمراه دارد.
نهادهای همبستگی و یا هماهنگی سراسری و یا بخشا منطقه ای برای پیشبرد اهداف حقوق بشری از جمله کوشش هائی است که امیدزا هستند. امید زا هستند چنانچه موالفه های همگرائی در میان آنها بمرور تقویت شوند و فضای سرد و کرختی به هر دلیلی بر آنها سنگینی نکند.
به تجربه و بطور کلی میتوان گفت که این نهادهای امید زا در ابتدای شکل گیری از حرارتی نسبی برخوردارند و هاله ای از روشنائی و شعف و راه جوئی بر فعالیتهای اولیه آنها انگیزه بخش است. اما در تداوم فعالیتها و تقریبا در تمامی این نهادهای شکل گرفته شاهد سرریز نیروها, مسئولیت ناپذیری, خمودگی و در نهایت از هم پاشی تئوریزه شده بوده ایم.
بنظر من علل موفق نبودن این تدابیربسیارند اما آنچه بیش از سایرین در شکست این همگرائی ها نقش بازی کرده است همانا بی ارتباطی با مبارزات جاری در داخل کشور است. و اما حکایت جامعه رادیکال در تبعید, داستان شکست خوردگانی است که پیش از شکست نا امید شده اند. نسلی که بمرور و با گذر زمان بهترینهای خود را از دست میدهد و با اندیشه میرا بودن یا بدامان موسوی چی ها می غلطند و یا با پز چپ و رادیکالیسم بدامان پراگماتیسم ذاتی چپ!
کوتاه پس از قیام بهمن و سرنگونی دژخیمان پهلوی نشان, چپ و نه تنها سازمان فدائی با رشدی تصاعدی روبرو شد. تشنگان آگاهی از میان نسل جوان بسرعت بر سنگینی این طیف افزودند و عاشقانه برای آزادی و برابری زندگی خود را درطبق اخلاص گذاشتند.
تاریخ شاهد است که بخش بزرگتری از آنان در این راه جان دادند و یا راه تبعید در پیش گرفتند.شعار مبارزه با امپریالیسم و سرنگونی رژیم و مبارزه برای نان مسکن آزادی و یا کار مسکن آزادی نشان از آن بود که رزمی در چند جبهه در جریان است. این طیف لحظه ای از آن غفلت نکرد و امروز بر آن میبالد. گاه میشد شعار مبارزه با اپورتونیسم را که صادق فدائیان اکثریت و حزب توده بود در میان پلاکاردها دید.
تناقض اینجاست که هم آنها که از مبارزات خود در آندوران غره اند در وجهه بخشیدن به نهادهای امپریالیستی و استفاده از بلندگوهای آلوده آنها همانند بی بی سی فارسی, صدای آمریکا و رادیو فردا و ... مشکلی ندارند. با بقایای سلطنت نیز و نگاه کنید به لیست مقالاتی که در اعتراض به پرویز ثابتی و سیاستهای صدای آمریکا نوشته شده است و یا در نقد و نفی کنفرانس اولاف پالمه و واشنگتن مکتوب شده است. سکوت آنان که موارد شکنجه ثابتی بوده اند از برای چیست؟ از نظرمندان و فرهیختگان چپ که در سالنهای انتظار بی بی سی فارسی و صدای امریکا زمانها صرف میکنند, خبری نیست. بار هشدار دادن و مبادا گفتن ها بر دوش فعالین اغلب مستقل چپ و بدور از پراگماتیسم سیاسی است. پس چه شد مبارزه مقدسی که در چند جبهه و بدرستی پیشه سیاسی چپ رادیکال بود و به همین دلیل به دیار غربت و تبعید آمده اند.
مبارزه همزمان در چند جبهه  امری ناگزیر است. برای پیشبرد آن برنامه ای تدارکاتی و اجرائی لازم است. تشکیل رسانه ای سراسری – ماهواره ای تصویری و صوتی با زیرمجموعه های خود برای نیل به ارتباط رسانه ای با داخل کشور میتوانست دغده نیروهای سازمانی چپ و دلسوختگان مستقل و منفرد این طیف باشد. چه شد که نشد؟
در تاریخ چپ و بویژه در نبود دمکراسی سازمانی حتی در حد سانترالیسم دمکراتیک, فرماندهان چپ نظریه سازان و تئوریسین های این نهادها بوده اند. همانان که امروز بعنوان چهره های شناخته شده و متفکرین چپ معرفی میشوند. هم آنان که امروزه نیز علیرغم حفظ نقش خود اما بی اعتناترین بخشهای این طیف به پاسخگوئی ضرورتهاست. پرسش اصلی از این طیف است.
یا این طیف اهمیت و ضرورت بنیانگذاری رسانه ای مشترک و سراسری را درک نکرده اند که در نوشته پیشین از فقدان دانش رسانه ای از آن نام بردم و یا اینکه در حضور رسانه های امپریالیستی موجود با برد کافی در درون کشور نفس ضرورت احیای رسانه ای وزین مرکزی را برای چپ را بی فایده می انگارند.
در حالت اول فقدان دانش رسانه ای و سیاسی کاری معضل این طیف است و در حالت دوم میل به تسلیم طلبی و نا امیدی و یاس از چپ در تبعید می باشد. یاس و ناامیدی منتج از گذر طولانی زمان در خارج؟
قطعا شاهد نقش مخرب بی بی سی فارسی و صدای آمریکا و رادیو فردا بطور روزانه نخواهیم بود. سرسپردگی آنها را در مقاطع حیاتی و تاریخ ساز میتوان دریافت. رجوع کنید به نوشتار هادی خرسندی درباره صادق صبا و یا اینکه کنفرانس بیست نفره و ورشکسته واشنگتن را بارها صدای امریکا هفتاد یا هشتاد نفره اعلام و به خورد خلق الله!! داد. حدیث بی بی سی فارسی و صدای آمریکا مثنوی درازی است که در بخشهای بعدی مطلب به آنها اشاره میکنم. متفکرین چپ اما در سالن انتظارند تا بلندگوهای آلوده را بدست گیرند و از حقوق مردم ایران دفاع کنند.
بحثی داشتیم که آیا هدف وسیله را توجیه میکند؟
بماند تا مطلب بعدی

هیچ نظری موجود نیست: