۱۳۹۱ آبان ۲۳, سه‌شنبه

ستار را ديديم... از جهنم روی زمين آمده بود! اطلاعيه عده ای از زندانيان سياسی اوين

۱۳۹۱/۰۸/۲۳beheshti sattar 1اشتی در زندان اوين نوشته اند:
مردم ايران و مردم جهان که نگران جان و حيثيت انسان هستيد!
ستار بهشتی زندانی سياسی – عقيدتی را در تاريخ ۱۰ آبان ۱٣۹۱ به بند ٣۵۰ زندان اوين آوردند. از لحظه های ورود هر کس او را ديد دانست که وی از يک جهنم روی زمين بيرون آمده است. چهره ی زرد و تکيده و ژوليده که فرياد فروخفته ی درد و آزار را در جلوی چشمان همه ی هم بنديان به نمايش می گذاشت. بدنی فرتوت و ناتوان از راه رفتن عادی، حتی نشستن و خوابيدن و کلامی که اصوات رنج را هجا می کرد. از آغاز دانستيم که او زير سخت ترين آزارها و شکنجه ها بوده و از بازداشتگاه های پليس امنيت به اينجا آورده شده است. جای جای کبود شده ی بدن و جای دستنبد و غل بر دست و پايش مهرهايی بودند برای تاييد رفتار سنگدلانه با او. او فرزند اعماق شهر تهران و متعلق به خانواده ای بسيار محروم بود و جرمش هم استفاده از کامپيوتر شخصی و بيان آرای خود و دردهای ديگران اعلام شده است. بهشتی چندين بار در اينجا اعلام کرد که به عنوان فردی مستقل همواره مدافع حقوق محرومان و آزاديخواهان به بند افتاده از طريق افشای حقايق به ويژه مجازات های اعدام و حبس و شکنجه بوده است.
متاسفانه توقف او در اين تنفس گاه موقت و رنج زا کمتر از ۲۰ ساعت پاييد. او را به جای نامعلومی بازگرداندند که بعداً معلوم شد يکی از شعبه های پليس امنيت بوده است. او در مدت توقف و به خصوص هنگام بازگردانده شدن بارها در حضور بسياری از هم بنديان اعلام کرد که با او به قصد انهدام يا تبديلش به چيزی خالی از هر چيز رفتار کرده اند و افزود که اينبار او را در زير شکنجه و آزار خواهند کشت. نسخه ای از تظلم خواهی و برخی از حرف های او موجود است.
حرف او درست بود. پس از يک هفته در تاريخ ۱۶ آبان ۱٣۹۱ خبر جان باختن او اعلام شد و ما می دانيم که لحظه به لحظه ی مراسم تحويل و تدفين جنازه زير شديدترين مراقبت های پليسی و امنيتی خواهد بود.
ما وظيفه انسانی و تاريخی خود می دانيم که در اين حصار و بند فرصت را برای بازنگری حقيقت از دست ندهيم، با هر هزينه ای که ممکن است برايمان داشته باشد. خاموش ماندن ما فقط صحه گذاشتن بر رفتارهای ضد بشری عليه مردم آزاديخواه و به حرف آمده نيست، بلکه امضا کردن گواهی رفتارهای ضد انسانی باز هم بيشتر بر ما و فراموش کردن انسان بودن خودمان است.
امضاء: فريبرز رئيس دانا، عبدالفتاح سلطانی، سعيد متين پور، فريدون صيدی راد، سعيد جلالی فر، سروش ثابت، ياشار دارالشفاء، وحيد علی قلی پور، داور حسينی، وجدان، رضا شهابی، بهنام ابراهيم زاده، رضا انصاری راد، اسداله اسدی، غلامرضا خسروی، علی معززی، کامران ايازی، اميد خوارزميان.

پیش از سفر به تهران Parastou Forouhar

Parastou Forouhar

Am 22. November vor vierzehn Jahren wurden meiner Eltern, Dariush und Parwaneh Forouhar, von Agenten des Informationsministerium der islamischen Republik Iran in ihrem Haus überfallen und grausam hingerichtet. Sie waren führende oppositionelle Politiker, die seit Jahrzehnten für Demokratie, Rechtsstaatlichkeit und die Trennung vom Religion und Staat gekämpft hatten.
Wie jedes Jahr im November reise ich in den kommenden Tagen wieder in den Iran, um den Todestag meiner Eltern in ihrem Haus zu verbringen. Wohl wissend, dass es uns Angehörigen seit acht Jahren verboten wird, an diesem Tag eine Gedenkfeier abzuhalten. Dieses Verbot wird unter massivem Einsatz von Sicherheits- und Geheimdienstkräften durchgesetzt, wobei über mein Elterhaus eine Quarantäne verhängt wird.
Diese aufgezwungene  Isolation, das Abschneiden des Hauses von der Außenwelt und das Gefühl der eigenen Ohnmacht ist schwer zu ertragen. Dabei geht es um ein einfaches Recht auf Erinnern, für das ich weiter stehen möchte. 
Diese Wahrnehmung der eigenen Ohnmacht angesichts der schweren Bedrängnis scheint mir unter den gegenwärtigen Umständen für viele Menschen in Iran zuzutreffen. Trotz allem hoffe ich, dass der Akt des Erinnerns die Ideale meiner Eltern als Symbolfiguren des iranischen Freiheitskampfes lebendig hält und die Hoffnungen und Visionen derer, die sich nach einer demokratische Veränderung sehnen, belebt und sichtbar werden läßt.
In diesem Sinne hoffe ich auf Ihre Solidarität.
Herzlich,
Parastou Forouhar

Eindrücke aus meinen vergangenen Reisen nach Teheran finden Sie in meinem Buch, das letztes Jahr bei Herder Verlag erschienen ist: Das Land in dem meine Eltern umgebracht wurden - Liebeserklärung an den Iran
Während meines Aufenthalts in Teheran ab den 17.11 werde ich kaum Zugang zum Internet haben. Bis zum 15.11 werde ich in Brisbane sein um an meiner kommenden Ausstellung zu arbeiten. Während dieser Zeit bin ich über Email erreichbar.
------------------------------------------------------------
چهارده سال پیش در شب یکم آذرماه پدرومادرم٬ داریوش و پروانه فروهر٬ در خانه‌شان مورد هجوم گماشتگان وزرات اطلاعات جمهوری اسلامی قرار گرفتند و بیرحمانه به قتل رسیدند - آن‌ دو که از رهبران مخالفان سیاسی در ایران بودند و دهه های متوالی برای دستیابی به آزادی‌های فردی و اجتماعی٬ امنیت قضایی و جدایی دین از دولت مبارزه کرده بودند.
به سنت هرساله امسال نیز در آستانه آذرماه به ایران سفر خواهم کرد تا سالروز قتل پدرومادرم را در خانه‌شان به سر کنم٬ اگرچه در طی هشت سال گذشته برگزاری مراسم بزرگداشت بر ما بستگان آن دو عزیز ممنوع بوده است. ممنوعیتی که با حضور سنگین نیروهای انتظامی و امنیتی و تحمیل شرایط قرنطینه بر خانه پدرومادرم اعمال شده است.
انزوای تحمیلی٬ محاصره و قطع ارتباط آن خانه با دنیای اطراف در روز سالگرد و نیز دریافت بی‌قدرتی خویش در این چنبره به دشواری قابل تحمل است. اما کنه این تقابل بر سر حق یادآوری و حافظه هست که من همچنان بر آن ایستادگی خواهم کرد.
این دریافت تلخ از بی قدرتی خویش در برابر تهدیدها و تحمیل‌های حاکم به برداشت من روایت این روزگار بسیاری از ایرانیان است. با اینهمه امیدوارم پافشاری بر یادآوری٬ به پایداری آرمانهای پدرومادرم که از سمبل‌های مبارزات آزادیخواهانه ایرانیان هستند یاری رساند٬ و نیز امیدها و چشم اندازهای آنانی که سودای تغییرات رهاییبخش دارند را نیرو بخشد و نمایان سازد.
با امید به همبستگی شما
پرستو فروهر

فریدون گیلانی: سوگی برای مبارزی دیگر چیزی مثل تسلیت به مهدی تقوائی

فریدون گیلانی: سوگی برای مبارزی دیگر



چیزی مثل تسلیت به مهدی تقوائی


امروز به سوگ می نشینیم ، فردا خبر از فقدان دیگری می شنویم ، فردا به سوگ می نشینیم ، پس فردا فقدان دیگر و سوگی دیگر و باز هم فقدانی دیگر و سوگی دیگر.
اگر در شرایط کنونی فقدان را ناشی از حضور کسانی بدانیم که به نام حاکم سی و چند سال است فقدان سازی می کنند ، و سوگ را حد اقل واکنش در مقابل این فقدان ها بدانیم ، صرف نظر از آن دسته ای از ما که یک شبه مُلا شدند و در و پنجره قطار را شکستند که بگریزند و رفیق شان را بفروشند ، ما نیز در این سال ها همیشه سوگوار بوده ایم ، باشد که در برون رفت همیشگی از تاریخ سیاسی ایران ، جامه ی سوگ بر تن اهریمنان عجالتا حاکم کنیم .
آخرین باری که ماجرای سمیه را برایم گفتند ، خیلی سال پیش بود . نشستم و برخاستم و شکستم و وصله خوردم و تا پای مرگ رفتم و برگشتم و مدت ها سرم را به در و دیوار زدم ، پس باید طبیعی باشد که تاریخ دقیقش را از آن زمان و از آن زمان به این سو از یاد برده باشم . آن زمان سمیه را به ضرب و زور توانسته بودند از ایران خارج کنند و به انگلستان ببرند . اگر اشتباه نکنم با مادرش ناهید حرف می زدم که امروز داغدار او شده ام و پدرش مهدی تقوائی که امیدوارم همیشه بالنده و سرزنده بماند که تاوان سختی برای مبارزه پس داده است . این دردها را توی توپ که بگذارید می ترکد .
وقتی ازاتاق 113 حسن تقوائی را بردند ، ما چیز چندانی نمی دانستیم ، یا دست کم من چیز چندانی نمی دانستم . بعدها فهمیدم حسن تقوائی که در میدان مخبرالدوله کیف و کفش فروشی دارد ، برادرش مهدی تقوائی از اعضای برجسته سازمان مجاهدین و از مسئولان بالای صدای مجاهد است . که بعدها فهمیدیم بنا به دلائلی جدا شدند . که این جدائی ها قادر نیستند روی تاریخ خط قرمز بکشند . حسن که از بازجوئی برگشت ، از نیمه شب گذشته بود . سرش را آرام به من نزدیک کرد و گفت در اتاق بازجوئی گفتند چشم بندت را ببند ، رو به دیوار بایست . چنان کردم . بعد از پشت سرم کسی را وارد کردند که از صدایش فهمیدم سمیه هفت هشت ساله است . حاجی گفت برگردد . برگشتم . من بودم و سمیه . سمیه دوید طرفم . پرید توی بغلم و گفت : عمو حسن مرا از راه مدرسه آوردند پیش شما . حالا روزها کارگری می دهم . جارو می کنم . سفره پهن می کنم . سفره جمع می کنم . برای خودم مسئول اتاقی شده ام . حسن می گفت سمیه خشنود بود که در بند خود موفقیت پیدا کرده است .
حسن را گروگان برادرش مهدی تقوائی گرفته بودند و سمیه تقوائی را هم در راه مدرسه گروگان پدرش مهدی تقوائی و مادرش ناهید تقوائی شکار کرده بودند .
پس از همه اقدامات حقوق بشری در لندن ، سمیه آزاد می شود ، مشروط بر آن که پاسداری برود به خواستگاری او و او بپذیرد . عمه اش نمی پذیرد و به جوی کنار خیابان پرت می شود . اگر چیزی را در و بی در می گویم ، اما همان است که سال ها پیش نوشته ام و درگورستان لندن ، زمانی که سمیه را به خاک می سپردند ، به نام خود من خوانده اند ، منتها من آن متن را گم کرده ام .
سمیه ناچار با آن پاسدار ازدواج کرد ، چرا که به دلیل تمرد دوباره او را که حالا دیگر دختر جوانی شده بود به اوین برده بودند و لت و پارش کرده بودند . از آن شوهر پاسدار بچه دار شد و اگر اشتباه نکنم پدر و مادر توانسته بودند همه شان را به لندن بیاورند که سمیه از ناحیه بیماری پستان طاقت نیاورد و مرد .
حالا می شنوم مادرش ناهید هم مرده است . باز دم سعید اطلس  و اسماعیل وفا یغمائی و علی ناظر گرم که مرا هم مثل بقیه با نوشته ای با امضای علی ناظر در سایت دیدگاه خبر کردند .
چیزی برای گفتن ندارم جز آن که در غم مهدی تقوائی شریکم و با مبارزات سالم و بی امان مردم ایران برای سرنگونی تام و تمام حکومت اسلامی به دست مردم ایران و نه اربابان خارجی ، همراه ، همدل و با همه توان هم قدمم .
یازدهم نوامبر 2012
  

بهروز سورن:نیمه شب نوشته ها – 23 – آیا چهار سال بحث و گفتگو ضروری بود؟

بهروز سورن:نیمه شب نوشته ها – 23 – آیا چهار سال بحث و گفتگو ضروری بود؟


چپ آنست که نه به قدرت موجود چشم دوخته و نه دست بر ماله دارد و نه برای منافع سازمانی خود از پائینی ها فاصله می گیرد. این سه جریان را نه  تنها من و بلکه همه چپ ها در جنبش جمهوری خواهان دمکرات و لائیک تجربه کرده ایم و مردم کشورمان در کوران جنبش های خیابانی در همین چند سال اخیر بخوبی ورانداز کرده اند و مماشات آنها با اصلاح طلبان و موسوی و کروبی و شرکا را از نزدیک دیده اند. دهها فیلم و عکس و گزارش از این طیف منتشر شد و شاگردی آنها را در بارگاه موسوی چی ها با تظاهرات سکوت و الله و اکبر بر پشت بام ها و آکسیون لبخند!! و سوت و.... هنوز موجود هستند.
....................

پیری و هزار درد! حافظه دیگر یاری نمیکند. برخلاف برخی از قلم زنان که حافظه ای طلائی دارند و حتی تاریخ دقیق وقایع را بیاد می آورند. خاطرات حقیر من اما با سایه روشنهای بسیاری همراه است. شبحی از یادها در ذهنم مانده است و تمامی تاریخ ندارند. گوئی که زمان در نقطه ای دور برای من ایستاده است و تفاوتی میان سال چندم و آن یکی سال موجود نیست. زمانی که میخواهم به خاطراتم برگردم همه چیز خاکستری است. کتابی را برمی دارم که حدود ده سال قبل نوشته ام و خاطرات خودم را میخوانم. همین یکی دو سال پیش بود که در یکی از شهرهای آلمان دوست بسیار عزیزی را دیدم و گفتگوئی درباره زندان داشتیم.
 پرسید که چه تاریخی دستگیر شدم. به او گفتم در کتابم نوشته ام و آنرا بخوان!. اما جالب این است که برخی از وقایع از ذهنم پاک نمیشوند. از جمله آنها چگونگی شکل گیری طیف جمهوریخواهان دمکرات و لائیک است که تلاش های بسیاری از فعالین سیاسی را به باد داد و نتیجه اش را امروز می بینیم. امیدهای بسیاری را زنده کرد و پس از گذار از مباحثات و تلاطمی چند روح رزمنده خود را کنار گذاشته و در دام سیاسیون و سازمان هائی افتاد که سر به بالا دارند و در ارزیابی ها و معادلات سیاسی به پائینی ها پوزخند می زنند.
انواع و اقسام واکنش های طیفی و فردی از سوی فعالین سیاسی و بویژه چپ به پدیده جنبش جمهوریخواهان دمکرات و لائیک صورت گرفت.
برخی گفتند که حضور سازمان اکثریت با آن سابقه مماشات و مضر به حال جنبش رادیکال اشکال دارد و از ابتدا خود را قاطی نکردند.
تعدادی در همایش اولیه شرکت کردند و با ملاحظه روند و پیشبرد مباحث وحضور تعدادی از افراد شناخته شده و لق بلحاظ سیاسی عطای دخالت در این جریان را به لقایش بخشیدند و رفتند.
شماری علیرغم تکیه بر خصلت رزمندگی این طیف که ناشی از بیانیه اولیه آن و مرزبندی قاطع با اصلاح طلبان بود اما ملاحظات دوستانه و ارتباطات طبیعی خود با این افراد را در نظر گرفته و پا بپای آنها نهاد روی نهاد و کمیته روی کمیته گذاشتند و در راندن چپ از این طیف همنوائی کردند.
کم شماری از فعالین زنان نیز دستیابی به سهم زنان را بهانه پذیرش هژمونی جناح راست ( اکثریت, اتحاد فدائیان و مجربین اتحاد جمهوریخواهان در این طیف کردند.
افرادی نیز این سکو را محل پرش به شخصیت شدن یافتند و مثل لهیم با همه گرایش ها جوش خوردند.
بخشی از چپ نیز با بهانه قرار دادن عدم توافق با بند مربوط به مالکیت خصوصی در مفاد حقوق بشر جداسری کردند و رفتند.
تعداد پر شماری هم مثل من با اندیشه خالی نگذاشتن میدان و اینکه بنیان این جنبش اتکا بر حذف کلیت رژیم و نگاه به پائینی دارد در حد و توان خود برای حفظ آن مبانی مایه گذاشتند. نوشتارهای آندوران هنوز موجودند و چنانچه فرصتی شد. جمع آوری و یکباره منتشر خواهند شد.
در همین اثنا مطلبی خواندم از ف تابان که چپ هم آن است که خود می گوید!
نمیدانم چگونه اما به این خیال افتادم که چه رابطه ای بین این نوشته و اطلاعیه تشکیل چپ بزرگ سه سازمان اکثریت, اتحاد فدائیان و شورای سوسیالیستی چه میدانم چپ! موجود است. این سه سازمان از همان دوران که من مطلعم در نازا کردن جمهوری خواهان دمکرات و لائیک متحد و هم قسم بوده اند و این مطلب بنا ندارد که همه مدارک این اتحاد شوم که توسط شاخک های داخلی این طیف ها امیدهائی را بر باد داد منتشر کند.
در همان زمان هم سایت اخبار روز کمر به سانسور چپ رادیکال موجود در این نهاد تازه شکل یافته بسته بود و ایشان نیز در انتشار بی وقفه نظریات سازشکارانه افرادی همچون آقای فریدون احمدی و شرکاء که بعدها در کنفرانس های مختلف با هواداران شاهنشاهی هم سری میکردند و می کنند, کمر همت بسته بود!
بنظر من انتشار این نوشته بلحاظ تاریخی منظورم زمانی است و نه ( تاریخی ) دلائل خاص خود را دارد.
ایشان نگران هستند که اتحاد چپ بزرگ!! از سه جریانی که نه توانائی ایجاد چپ بزرگ را دارند. نه بلحاظ قد و اندازه وظیفه ای اینچنینی تاریخا بعهده آنها گذاشته است و نه اصلا چپ هستند, به شکست بیانجامد و نهادهای چپ در این ( اتحاد چپ بزرگ ) دخالتی نکنند.
چپ بنظر من آن نیست که خود می گوید!
چپ آنست که نه به قدرت موجود چشم دوخته و نه دست بر ماله دارد و نه برای منافع سازمانی خود از پائینی ها فاصله می گیرد. این سه جریان را نه  تنها من و بلکه همه چپ ها در جنبش جمهوری خواهان دمکرات و لائیک تجربه کرده ایم و مردم کشورمان در کوران جنبش های خیابانی در همین چند سال اخیر بخوبی ورانداز کرده اند و مماشات آنها با اصلاح طلبان و موسوی و کروبی و شرکا را از نزدیک دیده اند. دهها فیلم و عکس و گزارش از این طیف منتشر شد و شاگردی آنها را در بارگاه موسوی چی ها با تظاهرات سکوت و الله و اکبر بر پشت بام ها و آکسیون لبخند!! و سوت و.... هنوز موجود هستند.
جریاناتی که مراجع تقلیدشان در اتحاد جمهوریخواهان تجمع کرده اند و جز تخریب چپ در سر ندارند و مطالبات عدالت جویانه و رادیکال پابرهنگان را بعنوان حمایت از موسوی و کروبی جا میزنند و از چپ تنها نامش را برای وجهه یابی به گروگان گرفته اند, با وجود تمایل و تلاش و علاقه آقای تابان نه چپ هستند و نه میتوانند چپ بزرگ! تشکیل دهند. دست بالا همان اتحاد تخریب کننده ای است که در طیف جنبش جمهوری خواهان دمکرات و لائیک تخم سازش و مماشات را پراکند و از محتوی تهی کرد.
ف – تابان دچار دو توهم کلیدی است.
توهم اول اینکه ایشان فکر می کنند با نصایح موضوعی اینچنینی که چپ ولایت فقیه ندارد! و گفتمان سوسیالیستی از عملکرد روزانه اقتباس نمیشود و ...... میتواند نهادهای چپ را دعوت به مداخله با این طیف بنماید.
توهم دوم اینکه تصور دارد با طرح چپ آنست که خود میگوید برایش مقدور خواهد بود که ضمن افزودن برخی از نهادها به این مجموعه, این سه جریان راست و بشدت مصالحه طلب و موسوی چی را بعنوان چپ بخورد خلق اله بدهد. آنچه در اینجا گم شده است پرنسیپ های چپ است که من رزمندگی در برابر استبدادی وحشی و سرمایه اندوز, تعهد و پایبندی به کارگران و زحمتکشان و مطالباتشان, اتکا بر رادیکالیسم و پتانسیل انقلابی مردم برای تحولات بنیادی سیاسی و اقتصادی و مرزبندی قاطع با سازشکارانی که واژه چپ را به گروگان میگیرند و از راست میروند. بخوانید وجدان گم شده!
همین و بس
بهروز سورن
12.11.2012

نگرانی های ایشان را اینجا بخوانید!