۱۳۹۱ آذر ۶, دوشنبه

مازیار بهاری و «اعترافات اجباری»


ایرج مصداقی
مازیار بهاری یکی از قربانیان «اعترافات اجباری» در ایران است. او نه اولین قربانی بوده و نه آخرین آن خواهد بود. بیش از سه دهه است که دستگاه اعتراف‌گیری رژیم قربانی می‌گیرد و تا روزی هم که در قدرت باشد همچنان بدون وقفه به کار خود ادامه خواهد داد.  
هفته‌ی گذشته‌ی فیلم مستند تهیه شده از سوی مازیار بهاری از تلویزیون بی بی سی انتشار یافت و خوشبختانه انعکاس گسترده‌ای هم در رسانه‌ها داشت.
 
 
فیلم تکان‌دهنده‌ی «اعترافات اجباری» هرچند به قربانیان اصلی پروژه‌ی «اعتراف‌گیری» و عمق فاجعه‌ای که سه دهه با تار و پود جامعه‌‌ی ایران عجین شده نمی‌پردازد اما همین که این موضوع را به سطح جامعه می‌کشاند شایسته قدردانی است. این فیلم تجربه‌ی چهار شخصیت ایرانی را مورد بررسی قرار می‌دهد که تحت شکنجه و فشار قرار گرفتند تا به آنچه نکرده بودند اعتراف کنند. مازیار بهاری در این فیلم نگاهی انداخته بر تاثیر «اعترافات اجباری» بر این افراد، خانواده هایشان، و همینطور جامعه ایران.
 
فرهاد بهبهانی یکی از قربانیان سال‌های پایانی دهه‌ی ۶۰ اولین کسی بود که تابوشکنی کرد و در این باره صحبت کرد. بهبهانی یکی از دو نویسنده‌ی کتاب «دو خاطره از زندان» است که گاه با نام «در میهمانی حاج آقا» نیز شناخته می‌شود. وی در سال ۱۳۶۸ به دلیل نوشتن نامه‌ای خطاب به اکبر هاشمی رفسنجانی (که به نامه ۹۰ امضا مشهور شد) به اشاره‌ی او دستگیر و به زندان افتاد. کتاب فوق‌الذکر شرح بازجویی‌ها و چگونگی شکستن وی در زندان و تأثیرات آن روی او و خانواده‌اش پس از آزادی از زندان و رنجی که از این راه متحمل شد است.
 
 
متأسفانه جامعه‌ روشنفکری ایران آن گونه که باید و شاید به این اثر و فریاد «دادخواهی» بهبهانی و قربانیانی که او می‌تواند نمایندگی‌ آن‌ها را به عهده داشته باشد نپرداخت و به سادگی از کنار آن گذشت و این صدا در هیاهوی «اصلاحات» گم شد.
با توجه به تجربیاتی که دارم می‌دانم که اتفاقاً فرهاد بهبهانی یکی از قربانیان خوشبخت «اعترافات اجباری» بود چرا که بسیاری را می‌شناسم که حضور در مقابل دوربین و اعتراف به کاری که نکرده بودند شرط اعدام‌شان بود. گزینه‌‌ای که شاید در هیچ جای دیگر دنیا به جز جمهوری اسلامی تجربه نشده باشد.
یعنی فشار شکنجه و درد و رنج و الام ناشی از آن، چنان طاقت‌فرسا و بیرحمانه بود که قربانی علیرغم مقاومت‌های گاه حماسی برای رها شدن از شر آن حاضر به شرکت در مراسم «اعترافات اجباری» می‌شد.
 
امید آن که با پخش فیلم «اعترافات اجباری» ساخته‌ی مازیار بهاری یک بار دیگر موضوع اعترافات اجباری و رنجی که قربانیان آن در بقیه‌ی عمرشان متحمل می‌شوند در جامعه مطرح شده و آگاهی عمومی نسبت به آن باعث ریشه کن شدن این معضل بزرگ در سال‌های آتی شود.
 
قصد من از نگارش این مقاله پرداختن به فیلم ارزشمند «اعترافات اجباری» نیست که خوشبختانه پیش‌تر به اندازه‌ی کافی توجهات را به خود جلب کرده است. هدف من از نگارش این مقاله انگشت گذاشتن روی ارزش‌هایی است که بهاری نیز در یک برهه از زندگی‌اش از آن‌ها غافل می‌شود و به همین دلیل به ابزاری تبدیل می‌شود که چرخ ماشین اعتراف‌گیری رژیم را روغن‌کاری می‌کند.
 
متأسفانه مازیار بهاری در دوره‌ی مذکور با برخورداری از «اختیار» و حق «انتخاب» و به میل و اراده‌ی خود در پروژه‌ی «اعتراف‌گیری» رژیم شرکت کرد. البته آن روز که وی تن به انجام چنین کار زشتی می‌داد هنوز مزه «اعتراف گیری» را نچشیده بود و فکر هم نمی‌کرد این «شتر» روزی در خانه‌ی او بنشیند و خود وی قربانی این سیاست غیرانسانی شده و مجبور شود در مقابل دوربین آن‌چه را که نمی‌پسندد بر زبان آورد.
 
 
***
 
یکی از شیوه‌های دستگاه‌ اطلاعاتی در سال‌های اخیر گفتگوی قربانیان با رسانه‌های رژیم آن هم پس از آزادی ظاهری از زندان و رهایی از شر بازجویی و شکنجه است. این شیوه با گفتگوی فرج سرکوهی با خبرنگاران در فرودگاه مهرآباد باب شد و سپس به مصاحبه‌ی سیامک پورزند در همان محل ختم شد. شیوه‌ی فوق با گفتگوی رامین جهانبگلو پس از آزادی از زندان با خبرگزاری ایسنا به سطح جدیدی ارتقا یافت. وی که در اردیبهشت ۸۵ در فرودگاه مهرآباد هنگام عزیمت به بروکسل دستگیر شده و مدت چهار ماه در زندان بود پس از آزادی از زندان در تاریخ ۸ شهریور ۱۳۸۵ آن‌چه را که محسنی اژه‌ای و دستگاه اطلاعاتی و امنیتی رژیم وعده داده بودند در گفتگو با این خبرگزاری «آزادانه» بر زبان راند.  
 
 
سید امیرحسین مهدوی عضو شورای مرکزی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی سقف جدیدی از این گونه «اعترافات» را زد. او پس از مشاهده‌ی مأمورانی که برای دستگیری وی به منزلش رجوع کرده بودند قول داد آن‌چه را که آن‌ها می‌خواهند در یک گفتگوی رسانه‌ای مطرح کند و به این ترتیب پایش به زندان و بازجویی باز نشد.
مهدوی به قول خود وفا کرد و در جمع خبرنگاران در خبرگزاری ایسنا «به بیان جزئیاتی درباره مجموعه فعالیت‌های فرهنگی و رسانه‌ای ستاد میرحسین موسوی و نقش برخی عوامل در شكل‌دهی آشوب‌های» پس از کودتای ۸۸ پرداخت.
 
 
***
 
فیلم «اعترافات اجباری» اولین فیلم تهیه شده از سوی مازیار بهاری نیست. او اولین فیلم خود را در سال ۱۹۹۱ جلوی دوربین برد و از آن پس فیلم‌های متعددی را در کارنامه‌ی هنری خود دارد.
 
 
بهاری همچنین سازنده‌ی مستند «فرقه‌ی دمدمی‌مزاج» در مورد مجاهدین است که به طور حیرت‌آوری در آن هیچ‌یک از معیارهای بی‌طرفی و یا کار حرفه‌ای رعایت نشده و چنانچه قرار بود برنامه‌ی ۲۰:۳۰ شبکه‌ی دوم سیمای جمهوری اسلامی و یا «باشگاه خبرنگاران» و سایت «گرداب» مستندی در مورد این سازمان تهیه کنند تفاوت چندانی با آن‌چه بهاری تولید کرده نداشت. یکی از محورهای این فیلم «اعتراف» خانواده‌ی صفاری علیه فرزندشان بهزاد است.
قصدم نیت خوانی و یا کشف انگیزه‌های مازیار بهاری برای شرکت در پروژه‌ی اعتراف‌گیری وزارت اطلاعات علیه خانواده‌ای که وابستگی خونی به «دشمن» داشت نیست. اما طبیعی به نظر می‌رسد که دشمنی بهاری با مجاهدین و نه «نقد» منصفانه‌ سیاست‌های این سازمان، وی را از طریق اصولی خارج کرده و به همکاری در پروژه‌ی اعتراف گیری وا بدارد. (۱)
چه بسا بهاری در محاسبات‌‌اش تصور می‌کرد ساخت مستندی علیه مجاهدین حاشیه لازم برای فعالیت او در داخل کشور را فراهم خواهد کرد چیزی که در عمل یک بار دیگر غلط بودن آن اثبات شد. البته کسانی که تجربه‌ی سال‌های اولیه دهه‌ی شصت و برخورد رژیم با حزب توده و سازمان «فداییان خلق اکثریت» را دارند به خوبی آگاهند که چنین ترفندهایی تنها برای مدت کوتاهی کارساز است و انجام بازی شطرنج با خرس امکانپذیر نیست. در سال‌های اخیر هم هاله‌ی اسفندیاری قربانی همین تفکر نادرست شد. وی نیز تصور می‌کرد شرکت همسرش رائول بخاش در تهیه یک گزارش علیه مجاهدین می‌تواند حاشیه امنیت لازم را برای او هنگام سفر به ایران به وجود آورد. در حالی که این گونه نبود و او نیز مزه‌ی سلول انفرادی ۲۰۹ و درد اعترافات اجباری را چشید.
 
باری در فیلم مستند «فرقه دمدمی مزاج» Cult of the Chameleon که در ۱۷ اکتبر ۲۰۰۷ از تلویزیون الجزیره پخش شد یکی دیگر از تکنیک‌های «اعترافات اجباری» به کار گرفته شد تا دکتر محمد صفاری و همسرش رضوان صفاری به عنوان قربانی مقابل دوربین قرار گیرند.
 
 
این که چگونه مازیار بهاری به این سوژه‌ی مورد علاقه‌‌ی دستگاه اطلاعاتی و امنیتی رژیم در اصفهان دسترسی پیدا کرده و به گفتگو با آن‌ها پرداخته سؤالی است که پاسخ آن را به عهده‌ی مازیاری بهاری و افراد درگیر در تهیه‌ی فیلم مستند مزبور می‌گذارم. اما می‌دانم پس از تهیه این فیلم او مدتی به عنوان «مستندساز نامدار و تحسین‌شده ایرانی» اجازه یافت در بعضی از شهر‌های ایران کارگاه آموزشی داشته باشد.  
 
 
http://fa.shortfilmnews.com/shownews.asp?id=1210704450
 
برای من که شناخت نسبتاً خوبی از دستگاه امنیتی رژیم و شیوه‌‌ی کار آن دارم پاسخ سؤال فوق مشخص است.
تردیدی نیست که خانواده‌ی ترس‌خورده‌ی صفاری در اصفهان به سادگی حاضر به نشستن در مقابل دوربین یک رسانه‌ی خارجی نمی‌شوند و تا تضمین‌های لازم را کسب نکنند و تا ضرب و زور وزارت اطلاعات و بازجویان آن و تهدید‌های مرسوم بالای سرشان نباشد و تا هماهنگی‌های لازمه انجام نشده باشد تن به انجام آن نمی‌دهند. به ویژه که سوژه فرزندشان است و قرار است والدین دردمند و زجر کشیده علیه فرزندشان و اعمال زشت او «اعتراف» کنند. همه‌ی ما می‌دانیم که در همه‌ی فرهنگ‌ها و به ویژه فرهنگ ایرانی اعتراف فرزند علیه والدین و برعکس تا کجا دردناک و مذموم است. مهم هم نیست که حق با کدام طرف ماجراست؛ فرزند یا والدین؟
 
شیوه‌ی به کار برده شده از سوی رژیم در ارتباط با خانواده‌ی صفاری مسبوق به سابقه است و در دهه‌ی ۶۰ نیز بارها به ویژه در رابطه با چهره‌های معروف سیاسی اجرا شد. اتفاقاً حسین رجوی و راضیه جلالیان پدر و مادر مسعود رجوی از جمله قربانیان همین سیاست بودند و مدت‌ها سوژه‌ی رسانه‌های رژیم.
 
 
این که چرا دستگاه اطلاعاتی و امنیتی بهزاد صفاری و والدین‌اش را انتخاب کرد برمی‌گردد به وضعیت امروز بهزاد صفاری و سوابق کاری او. بهزاد صفاری در زمان یاد شده از سوی مجاهدین به عنوان مشاور حقوقی «ساکنان اشرف» معرفی می‌شد و به مصاحبه‌های مطبوعاتی و رادیو و تلویزیونی با رسانه‌های خارجی می‌‌پرداخت.
 
 
 
وی همچنین سال‌ها یکی از نماینده‌های شورای ملی مقاومت و مجاهدین در سازمان‌های بین‌المللی بود و در اجلاس‌های کمیسیون حقوق بشر، سو کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد و پارلمان اروپا شرکت می‌کرد و از این بابت چهره‌ای شناخته شده بود.
 
 
لازم به ذکر است که شخصاً نوع برخورد غیرمنطقی مجاهدین با خانواده‌‌های اعضای این گروه را نمی‌پسندم و به اندازه‌ی کافی نسبت به آن اشراف و نقد دارم اما این دلیلی نمی‌شود که مسئولیت بخشی از پروژه‌ی رژیم را به عهده بگیرم و بر زخم عمیق خانواده‌ها نمک بپاشم.
 
توجه شما را به این نکته جلب می‌کنم که «پرس تی وی» «سیمای» خارج از کشوری جمهوری اسلامی تنها به خاطر پخش یک مصاحبه‌ی ۱۰ ثانیه‌ای از مازیار بهاری با شکایت وی به پرداخت ۱۰۰ هزار پوند محکوم شده است.
 
پرس تی وی در مورد شکایت مازیار بهاری مدعی است:‌
 
«شکایت مازیار بهاری، درباره پخش یک کلیپ ۱۰ ثانیه‌ای است که در آن وی در مصاحبه‌با پرس تی‌وی گفت: «روز دوشنبه ۱۵ ژوئن ۲۰۰۹، گزارشی درباره حمله به یک پایگاه بسیج برای شبکه ۴ انگلیس و نشریه نیوزویک ارسال کردم.» بهاری شبکه پرس تی‌وی را متهم و ادعا کرد که این شبکه با وی تحت فشار و شکنجه مصاحبه کرده است. »
 
 
به گوشه‌هایی از فیلم مستند «فرقه‌ی دمدمی‌مزاج» توجه کنید:‌
 
دقیقه ۲۰ و سی و پنج ثانیه، اعترافات دکتر محمد صفاری و رضوان صفاری پدر و مادر بهزاد صفاری یکی از اعضای مجاهدین آغاز می‌شود و به مدت یک دقیقه و ۱۸ ثانیه ادامه می‌یابد.
 
 
در دقایق یاد شده گفتار زیر آمده است:‌
 
«...بعد از سقوط صدام حسین فرقه مجاهدین می‌بایستی راه‌های دیگری را برای تامین مالی خود در عراق پیدا می‌کردند. داستان‌های زیادی در مورد کلاهبرداری فرزندان از والدین‌شان برای ارسال پول وجود دارد. »    
 
مازیار بهاری سپس به داستان زندگی دکتر محمد و رضوان صفاری پدر و مادر بهزاد صفاری یکی از اعضای مجاهدین که به خاطر ارسال پول برای فرزندشان قربانی دستگاه اطلاعاتی و امنیتی رژیم شده‌ و تحت فشار قرار گرفته‌اند می‌پردازد.
 
«فرزند رضوان و محمد صفاری ۱۶سال پیش به فرقه‌ی مجاهدین پیوست. او هرگز به ما زنگ نزد و در این مدت هیچ تلاشی برای تماس با ما نکرد. پانزده سال هیچ تماسی نداشت. فکر می‌کردیم خدای نکرده در یکی از عملیات‌ها کشته شده باشد. او گفت می‌خواهد از مجاهدین جدا شود و نیاز به پول برای استخدام وکیل دارد. من خیلی خوشحال بودم که می‌توانم پول برایش بفرستم. من خدا را شکر کردم که او بالاخره نزد ما و به خانه باز‌می‌گردد. شاد شدیم. گفتیم خدایا شکرت. خدایا صد هزار مرتبه شکرت. من به سختی کار کردم تا فرزندانم را بزرگ کنم. من تا نیمه شب کار می‌کردم تا هزینه‌های او و برادران و خواهرانش را تامین کنم.
دکتر صفاری در این‌جا با چشمانی اشکبار و صدایی لرزان می‌گوید: او را به لندن فرستادم تا دندانپزشک شود. فرد مفیدی برای جامعه شود. من واقعاً نمی‌دانم چه بگویم. نمی‌توانم دیگر حرف بزنم. او را فرستادم دندانپزشک شود و جای من را پر کند.»
 
 
دکتر صفاری و همسرش که در فیلم مستند مازیار بهاری به «اعتراف» واداشته می‌شوند به نیت کمک به خروج فرزندشان بهزاد از عراق مبلغ ۶۰ میلیون تومان به حساب دخترشان در کانادا واریز می‌کنند تا از طریق وی به دست فرزندشان برسد. دستگاه اطلاعاتی و امنیتی رژیم متوجه‌ی تماس‌ها و ارسال پول می‌شود و رد آن را تا نروژ و انگلستان نیز دنبال می‌کند و متعاقب این قضیه، خانواده‌ی صفاری را تحت فشار قرار داده و آن‌ها را به مصاحبه‌‌ی تلویزیونی و مطبوعاتی با رسانه‌های رژیم و شکایت به مراجع بین‌المللی وادار می‌کنند. شکایتی که دستگاه اطلاعاتی بهتر از هر کسی به ناکارآمد بودن آن واقف است اما این بهایی است که خانواده‌ی صفاری بایستی بپردازند تا از شر دستگاه امنیتی و قضایی رژیم راحت شوند.
 
به گزارش ایرنا از اعترافات دکتر صفاری در تاریخ نهم فوریه ۲۰۰۸ توجه کنید:
 
«پدر یك عضو سازمان منافقین (مجاهدین خلق) با اشاره به كلاهبرداری ‪۶۰ میلیون تومانی این سازمان گفت: سوء‌استفاده از عواطف والدین برای دستیابی به مطامع تشكیلاتی، حربه جدید سازمان منافقین است.
محمد صفاری پدر"بهزاد صفاری" از اعضای ارشد سازمان منافقین در قرارگاه اشرف روز پنجشنبه در گفت‌وگو با خبرنگار ایرنا افزود: سال گذشته فرزندم در تماس با ما اعلام كرد كه قصد جدا شدن از سازمان منافقین را دارد و برای گرفتن وكیل نیازمند مبلغ زیادی پول است.
وی اظهار داشت: امید ما به جدا شدن فرزندمان از این سازمان باعت شد تا با مشكلات زیادی ، فروش مغازه و قرض از بستگان، مبلغ‪ ۶۰میلیون تومان تهیه و از طریق دخترمان كه در كانادا زندگی می‌كرد، برایش ارسال كردیم.
صفاری گفت: بعد از ارسال پول، تماس بهزاد با ما قطع شد و پس از تحقیق متوجه شدیم كه او پول را به درخواست مسئولان سازمان منافقین از ما طلب كرده است.
وی ادامه داد: رسما از این سازمان به جرم كلاهبرداری شكایت كرده‌ام و از طریق مجامع قانونی ایران و محاكم بین‌الملل تلاش می‌كنم تا حقم را پس بگیرم.
صفاری افزود: اگر این سازمان مدعی حلال و حرام است، چگونه به خود اجازه می‌دهد با فریب هوادارانش و خانواده‌های آنان، از طریق كلاهبرداری منابع خود را تامین كند.
وی گفت: من فرزندم بهزاد را به گونه‌ای تربیت نكردم كه سر دیگران بویژه پدر و مادر خود كلاه بگذارد، من از رفتار او دل شكسته شدم اما پس از دیدار با برخی دوستان سابق بهزاد كه قبلا در سازمان به اصطلاح مجاهدین بودند به این نكته پی بردم كه آنان مانند یك فرقه هواداران خود را به اسارت ذهنی در می‌آورند.
صفاری خاطرنشان كرد: منافقین تمام قواعد و معیارهای اخلاقی را زیرپا نهاده و با سوء‌استفاده از احساسات والدین هواداران خود، با شگردهای مختلف از آنان اخاذی می‌كنند كه این گونه رفتارها آگاه‌سازی خانواده‌هایی را كه فرزندانشان به عضویت این سازمان درآمده‌اند، ضروری می‌سازد تا اسیر فریب منافقانه این سازمان نشوند.»
 
 
تردیدی نیست که در شرایط عادی خانواده‌ی رنج‌کشیده به خبرگزاری دولتی و شبکه‌ی تلویزیونی الجزیره و ... رجوع نمی‌کند. چنانچه سرکوهی و جهانبگلو و پورزند و ... نیز به میل خود با رسانه‌ها به گفتگو نپرداختند.
 
بایستی توجه داشت که تاریخ انتشار گفتگوی مازیار بهاری با خانواده‌ی تحت فشار صفاری سه ماه قبل از انتشار خبر آن توسط خبرگزاری دولتی ایرناست. یعنی ابتدا از طریق فیلم مستند «فرقه‌ی دمدمی مزاج» بهره‌برداری‌های لازم در خارج از کشور صورت گرفته و سپس در رسانه‌های داخلی مطرح شده است.
 
مازیار بهاری متأسفانه در این پروژه آگاهانه یا ناآگاهانه به همکاری با دستگاه اطلاعاتی و امنیتی رژیم پرداخته و صحنه‌‌های اعتراف‌گیری از خانواده‌ی صفاری را به تصویر می‌کشد تا در یک رسانه‌ی معتبر بین‌المللی نشان داده شود.
به این ترتیب دستگاه اطلاعاتی رژیم که به اندازه کافی بی اعتبار است خود مستقیماً درگیر موضوع نمی‌شود.
اعتراف خانواده‌ی صفاری چیز عجیبی نیست و جامعه به اندازه کافی تجربه‌ی موارد مشابه آن را دارد. درست مانند آن‌چه از زبان جواد توسلیان همسر شیرین عبادی علیه او پخش شد.
 
 
درست مانند آن چه از زبان سیامک پورزند در تأیید قوه قضایی و روند محاکمه و ... گفته شد:
 
 
و اتفاقاً مازیار بهاری به خوبی واقعیت امر را در فیلم «اعترافات اجباری» به تصویر کشیده است.
 
واقعیت را می‌توانید در این فایل هم جستجو کنید تا متوجه شوید این گونه اعترافات چگونه اخذ می‌شوند: 
 
 
درست مانند «اعترافات اجباری» که از زبان دکتر نوشین عبادی خواهر شیرین عبادی علیه او تهیه و ضبط شده و همچنان در نوبت پخش مانده است. معلوم نیست در چه زمانی بخواهند از «اعترافات» مزبور علیه شیرین عبادی استفاده کنند. تردیدی نیست بیش از شیرین عبادی، خواهر او که دندانپزشکی غیرسیاسی است از اعترافات مزبور آسیب دیده و می‌بیند. چنانچه جواد توسلیان همسر وی نیز به خاطر اعترافات اجباری به سختی آسیب دید.
 
برای من چگونگی رابطه‌ی بهزاد صفاری و خانواده‌اش چندان مهم نیست. حتی فریب خانواده برای دریافت پول نیز در درجه‌ی دوم اهمیت قرار دارد. آن‌چه برای من مهم و غیرقابل پذیرش است اجبار والدین به اعتراف علیه فرزند است. می‌دانم در یک شرایط عادی و در یک نظام آزاد هیچ پدر و مادری حاضر نمی‌شود حتی علیه فرزند خطاکارشان به مصاحبه‌ی رادیو تلویزیونی و مطبوعاتی و ... دست بزنند. هیچ پدر و مادری مشکلات خانوادگی‌شان را در رسانه‌های خارجی مطرح نمی‌کنند. چرا که از این راه سودی نمی‌برند و تنها انگشت‌نمای اجتماع می‌شوند. از این بابت است که اقدام مازبار بهاری را مذموم و محکوم می‌دانم.
 
و یک بار دیگر می‌پرسم آیا وقتی به مجاهدین می‌رسد انجام هر عملی از پیش توجیه شده است؟
 
آیا به راستی در عمل به آن‌چه که می‌گوییم و تبلیغ می‌کنیم باور داریم؟
 
به نظرم مازیار بهاری حداقل یک عذرخواهی به خانواده‌ی صفاری بدهکار است.
 
 
ایرج مصداقی نوامبر ۲۰۱۲
 
 
 
 
پانویس:
 
۱- ملاحظه کنید دشمنی با یک گروه چگونه حتی به توجیه جنایات رژیم منجر می‌شود:
 
«به گزارش پارسینه، مازیار بهاری، خبرنگار رسانه های غربی در ایران که بعد از انتخابات ریاست جمهوری 1388 بازداشت شد، با انتشار کتابی با عنوان " Then They Came For Me" روایتی جدید از راهپیمایی روز ۲۵ خرداد 1388 را بیان کرده است. مازیار بهاری مدعی شده است به عنوان یک شاهد عینی، دیده است که در راهپیمایی آن روز در خیابان آزادی تهران، مآموران بسیج فقط نظاره گر مردم بودند تا اینکه عده ای از هواداران سازمان مجاهدین خلق با کوکتل مولوتوف به پایگاه بسیج حمله کردند و همین باعث شد که ماموران نیز در پاسخ، تیراندازی کنند. مازیار بهاری می‌گوید: آنها در آغاز شروع به تیراندازی هوائی کردند تا به آنها اخطار بدهند اما پس از مدتی، تیراندازی شروع شد و حاضران نیز با پرتاب سنگ به آنان پاسخ دادند. هواداران مجاهدین شروع به دادن شعارهای تندی کردند، یک زن و مرد مسن به آنان گفتند که از دادن شعار های تند خودداری کنید و فقط الله اکبر بگویئد. یک پیرمرد به آنها گفت: "ما نیامده ایم تا علیه جمهوری اسلامی شعار بدهیم."
 
 
آیا واقعیت کشتار مردم این گونه بود؟ آیا این ادامه‌ی سیاست دستگاه امنیتی و تبلیغاتی رژیم نیست؟ آیا این نوع از شهادت دادن بهای آزادی زودرس «مازیار بهاری» از زندان نظام و اجازه‌ی خروج از کشور پس از محکوم شدن به ۱۳ سال حبس و ۷۴ ضربه شلاق نبود؟ از کجا مازیار بهاری به ماهیت هواداران مجاهدین در وسط خیابان و در آن بکش بکش پی برد؟
 
به تلاش عجیب مازیار بهاری برای ابقای مجاهدین در لیست تروریستی که مورد توجه سایت گرداب و دستگاه اطلاعاتی رژیم قرار گرفته نگاه کنید:‌
 
«مخالفان خروج منافقین از لیست تروریست‌ها
هفته گذشته شورای ملی ایرانیان آمریکا (نایاک) نشستی را برگزار و طی آن به شدت با خروج مجاهدین خلق از فهرست گروه‌های تروریستی دولت آمریکا مخالفت کرد، هرچند اعضای شرکت کننده در این نشست بعدا از سوی منافقین به محافظه‌کاری و ماموریت برای جمهوری اسلامی متهم شدند. در این نشست "مازیار بهاری" روزنامه نگار، "باربارا اسلوین" کارشناس سیاست خارجی آمریکا و محقق درباره سازمان منافقین و "تریتا پارسی" رئیس مرکز نایاک و نیز "محسن کدیور" و "احمد صدری" از مخالفان دولت ایران حضور داشته‌اند.
مازیار بهاری عقیده داشته است: «تغییر در موضع دولت آمریکا در مورد "ماهیت" مجاهدین، به اعتماد مردم ایران لطمه خواهد زد... وجود نام منافقین در بین سازمان‌های تروریستی بهترین گواه بر مخالفت آمریکا با همه اشکال تروریسم است.»
باربارا اسلوین گفته است‌: «مجاهدین خلق بر خلاف چهار دهه قبل، دیگر پایگاه مردمی در ایران ندارند که تا حدود زیادی به حمایت این گروه از عراق در جنگ با ایران مربوط می‌شود.»
احمد صدری و محسن کدیور که به نمایندگی از جنبش سبز در این نشست حاضر بوده‌اند عقیده داشته‌اند‌: «حذف نام مجاهدین از فهرست سازمان‌‌های تروریستی پیامد خطرناکی برای جنبش موسوم به سبز ایران خواهد داشت و حتی بهانه به دست دولت می‌دهد تا به دیده تردید بیشتری به مخالفان اپوزیسیون در ایران نگاه کند.»
دیگر شرکت کنندگان در این نشست عقیده داشته‌اند‌: «اعلام عدم تروریست بودن منافقین جامعه ایرانیان مقیم آمریکایی را در بهت و حیرت فرو خواهد برد چون از این به بعد منافقین که اقلیتی کم ولی پر سر و صدا هستند و شخص مریم رجوی، به نماینده و صدای ایرانیان خارج از کشور تبدیل می‌شوند، در صورتی که چنین چیزی واقعیت ندارد و هیچ یک از ایرانیان مقیم خارج از کشور آنها را به نمایندگی خود برنگزیده‌اند.»
 
 
و البته مازیار بهاری که چنین مواضع سرسختی در مورد مجاهدین دارد معتقد به «تعامل» و کنار آمدن اوباما و غرب با رژیم در ارتباط با معضلات منطقه‌‌ای و پروژه‌‌ی هسته‌ای است.
 
عنوان مقاله‌ی مازیار بهاری در شماره‌ی ۲۶ نوامبر ۲۰۰۹ واشنگتن پست، چنین است: «چرا باید با ایران صحبت کرد». در زیر این عنوان آمده است: «من از قساوت رژیم به طور مستقیم آگاهی دارم، اما باز فکر می‌کنم که چاره‌ای جز تعامل با آن وجود ندارد.» مقاله مازیار بهاری این گونه آغاز می‌شود: «از ماه گذشته، از زمانی که از زندان بدآوازه‌ی اوین آزاد شدم، مدام با این پرسش درگیر بوده‌ام: آیا می‌توانیم با این جماعت حرف بزنیم؟ آیا دولت اوباما بایستی با ایران وارد گفت‌و‌گو شود؟ غرب در مذاکرات اتمی چه باید کند؟ پاسداران مرا دستگیر کردند، ۱۱۸ روز در حبس نگه داشتند، بازجویی کردند و کتک زدند، به خاطر اینکه صادقانه درباره‌ی انتخابات ستیزانگیز ریاست جمهوری ۲۲ خرداد گزارش کرده بودم. پس از این تجربه از من انتظار می‌رود که با گفت‌وگو مخالف باشم. اما غرب لازم است و باید با رژیم مذاکره کند، صرف نظر اینکه آن رژیم با کسانی چون من چه رفتاری داشته باشد.»
بهاری در بخش پایانی نوشته‌اش به لزوم گفت‌وگوی غرب با رژیم ایران پرداخته است: «آیا غرب، به‌ویژه آمریکا بایستی با این جماعت گفت‌وگو کند؟ آری، زیرا چاره‌ی دیگری وجود ندارد. غرب باید در مورد برنامه‌ی هسته‌ای و ثبات در عراق و افغانستان به مذاکره پردازد.» دویچه‌وله ۲۶ نوامبر ۲۰۰۹
 
http://www.dw.de/%D8%AE%D8%A8%D8%B1%D9%86%DA%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86%DA%A9%D8%B4%DB%8C%D8%AF%D9%87-%D8%A7%D8%B2-%D8%A7%D9%88%DB%8C%D9%86-%D9%85%DB%8C%DA%AF%D9%88%DB%8C%D8%AF/a-4931947-1

ا








   

اشکهای عزاداری محرّم، حیات بخش انگلها


اشکهای عزاداری محرّم، حیات بخش انگلها

ایرج شکری
 
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
آخوند وحید خراسانی که خودش را در پایگاه اطلاعی رسانی اش آیت الله العظمی معرفی می کند اما در سایتهای رژیم به نظر می رسد که  عنوان آیت الله را برای او کافی می دانند، بزرگترین مسئولیت و نقشی را که برای خودش می شناسد، تبلیغ شیعه گری و برتری فقه شیعه بر فقه سنی است و در تبلیغات شیعی تاکید های بسیار او بر گریه کردن در سوگ فاطمه زهرا و امام حسین نقش بسیار برجسته ای دارد. در واقع همین «ایام سوگواری» است که به طور سنتی و طی چند قرن- که به نظر می رسد شمشیر شاه اسماعیل با کشتار سنیان این دفتر را گشوده است-، مهم ترین زمان برای جمع کردن گروههای بزرگی از مردم در سطح کشور و ظاهر شدن آخوندها در این تجمعات، هم به عنوان کارگردان و هم به عنوان بازیگر(در نقش گریاندن مردم و القاء عشق «اهل بیت» با توصیف مظلومیت جانگداز آنان) بوده است. آخوند وحید خراسانی که دخترش همسر آخوند لاریجانی رئیس بیشعور و بی ربط گوی قوه قضائیه است، در بحثی به مناسبت فرار رسیدن ایام محرم، با لحنی خشمگینانه که به نظر می رسد در واکنش به اظهاراتی بوده که گریه کردن برای امام حسین را زیر سوال می برده و در مورد آن تردید ایجاد می کرده است، گفته است که « این اباطیلی که به وسیله عوام از خواص و خواص از عوام در بین مردم منتشر شده، به برهان علم و فقه ازاله کنید تا مردم بفهمند عاشورا یعنی چه». وی در استناد به «فقه» به کتاب بحار الانوار رجوع کرده است که اثری است در 24 یا 25 جلد به زبان عربی، کتابی که گفته می شود میرزا آقا خان کرمانی اندیشمند بزرگ دوران مشروطه در مورد آن گفته بود: اگر یک جلد از این کتاب در میان ملتی منتشر شود، امکان نجات آن ملت[از جهل و خرافه] کم است. و حید خراسانی اما نویسنده و مؤلف بحار الانوار را «فحل الافحال»( دانا ترین دانایان) می داند. زبان آیت الله ها هم مثل عقل و شعورشان خیلی کج و کوله است. او از آن کتاب شاهدی در مورد اهمیت عزا گرفتن برای شهادت امام حسین و منزلت و اهمیت و اجر عظیم گریه کردن برای امام حسین آورده است بسیار که روایتی است از بحثی و خواب دیدن کسی که خواندنی و خنده دار است*. حرفهای وحید خراسانی در واقع چیزی جز اباطیل نیست. این عزا داری ها البته می توان گفت که در زمانهای گذشته یک کارکرد اجتماعی مثبت  در کنار همه آثار منفی ارتجاعی آن داشته اشت و آن این که سبب گردهمایی مردم و انجام کاری مشترک می شده و به ویژه در شهرها که روابط زنها با خارج از چهار دیواری خانه بسیار محدود بوده است مجالس روضه محلی برای دیدار و اطلاع از احوال یکدیگر بوده و کارهایی مثل پختن  و توزیع آش یا پلو نذری یک ارتباط انسانی و اجتماعی مطبوع را برقرار می کرده است. مراسم عاشور اگر چه مراسم عزا داری است، اما فرصت بیرون آمدن از خانه برای دیدن دسته های عزا داری، فرصتی برای «دیده شدن» هم بوده(وهست) و ایام سوگواری از این بابت می شود گفت «مبارک» بوده است که در تبادل نگاهها، - نگاه عزادان سینه زن و زنجیرزن با دختران تماشاگر در حاشیه گذرگاه یا در روی بام ها یا از پنجره ها-، سبب بهم وصل شدن دلها می شده و چه بسا با گذشت ماه و سالی، پیامد تلاقی نگاهها در روز شهادت امام حسین، طنین انداز شدن«بیا برویم از این ولایت من و تو... ای یار مبارک بادا...» را در پی داشته است. علاوه بر آن خلوتی بودن خانه ها و کوچه ها بخاطر به تماشای دسته های سینه زنی یا تماشای تعزیه رفتن اهالی خانه و محل، فرصتی هم برای دیدارهای عاشقانه پنهانی فراهم می آورده است. عزاداری برای امام حسین مانع از استفاده از آن فرصت و ارتکاب«گناه شیرین» نبوده است. امروز هم در ام القرای اسلام، ایام سوگواری محرم و راه افتادن دسته های عزاداری فرصتی برای خود نمایی و «دیده شدن»است. در این مورد سایت بازتاب مقاله یی دارد که خواندن آن تصویری از ویژگیهای این مراسم را در تهران بدست می دهد**. اما آنچه از نظر نباید دور داشت این است که هیچگاه شنیده و دیده نشده است آیت الله و مرجع تقلیدی خودش در دسته سینه زنی و زنجیر زنی شرکت کرده باشد(من شخصا هیچ نمونه یی در خاطرم نیست) و یا هیچ آدم «درست و حسابی» و با شخصیت و فهیمی در دسته عزاداری شرکت کرده باشد. اگر چه شرکت کنندگان در دسته عزا داری الزاما همه لمپن یا آدمهای عوضی از قماش شعبان بی مخ و...که خود از تعزیه گردانان عزاداری و راه اندازه بزرگترین دسته عزاداری در تهران در زمام شاه بود، نیستند. محمود احمدی نژاد، تنها مقام رژیم جمهوری اسلامی بود که در سال اول انتخابش به ریاست جمهوری، وارد دسته سینه زنی شد و به سینه زنی پرداخت. هیچکدام از اراذل عمامه دار و بی عامه از مقامات رژیم به جز، او من به خاطر ندارم که در ماه محرم در خیابان سینه زنی کرده باشد.
اهمیت مراسم عزاداری به مناسبت سالگرد رویداد های ماه محرم در سال 61 هجری قمری- رویدادی که مربوط به دعواهای قبیله یی و سیاسی و تاریخ مردمان دیگری است - برای ادامه حیات و دوام آخوند و آخوندیسم و رژیم خمینی، هزاران بار بالاتر از اهمیت میهن پرستی برای یک رژیم لائیک است. به خاطر همین هم اگر به سخنان خمینی مراجعه کنیم اصلا نشانه ای از مفهوم میهن و میهن پرستی حتی در طول 8 سال جنگ در آن دیده نمی شود. اگر جایی دغدغه ای برای «کشور» نشان داده، برای این بوده که حکومت اسلامی در آن مستقر بوده است و در واقع دغدغه او برای آن بوده است. سپاه پاسدارن خمینی هم مثل خود او بی وطن است. سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است. بی وطن بودن اینان تا آن حد است که از ایران قبل از اسلام متنفر بودند و تاریخ آن دوره را از کتابهای درسی حذف کردند. جوشش احساسات میهن پرستانه و کار آمد بودن آن تنها در شرایط ویژه ای ضرورت و اهمیت پیدا می کند که میهن و مردم مورد تهدید قرار گرفته باشند، اما برقراری مراسم عزاداری «غرق در ماتم شدن همه جا» و جوشش احساسات برای امام حسین مهم ترین عامل موجودیت آخوند و منبع تولید مشتری و «معتاد» برای تولیدات دستگاه روحانیت شعیه است و باید پیوسته زنده نگه داشته شود و در کوره آن دمیده شود. تصور یک سال بدون برگزاری مراسم عزاداری، نه تنها نشانه مرگ روحانیت شیعه است بلکه می تواند نشانه به فراموشی سپرده شدن مذهب شیعه هم باشد. در واقع ما با نوعی سیستم زیستی با دو عنصر حیاتی رو به رو هستیم. یکی آخوند که تولید کننده تعصبات و خرافات و عقب ماندگی فکری و فرهنگی است. یکی توده های مصرف کننده این تولیدات که خود مثل معتادانی که بازار مواد مخدر را گرم و سود آور می کنند، با مصرف تولیدات آخوندی، با راه افتادان در دسته های عزا داری، با اشک ریختن در پای منبر های ذکر مصیب در مجلس سوگواری، سبب بقای لجنزاری می شوند که در آن جانوارنی مثل وحید خراسانی ، صافی گلپایگانی ، ناصر مکارم شیرازی، جوادی عاملی ، مصباح یزدی... و انگلهایی که سرشناس ترین هاشان امثال منصور ارضی است امکان حیات پیدا می کنند و تکثیر می شوند. جنبه مالی و دستمزدهایی را که آخوند و مداح در انجام نقش زیانبار خود می  گیرند را نیز  نباید از نظر دور داشت.  آیت الله هایی امثال وحید خراسانی و مکارم شیرازی، هرگز اشکی برای مصائب مردم نریخته اند و نمی ریزند. مکارم شیرازی اگر در جمهوری آذربایجان دولت کنترلی روی مسجدی انجام دهد، اعلامیه می دهد و اخطار میکند. اما صدای مولوی عبدالحمید رهبر مذهبی سنیان بلوچستان را در اعتراض به تبعیضات و فشارهایی که به سنیان بلوچستان وارد می شود، نمی شنود. ضعیف شدن یکی از آن دو عنصر حیاتی«اکوسیستم» آخوندی باعث ضعیف شدن آن دیگری هم می شود. تلاشهای فرهنگی برای رهایی توده ها از جهل و تعصب و خرافات، سبب کسادی بازار و مطرود شدن آخوندها خواهد شد و اگر چنین تلاشهایی همراه با قطع امکانات داده شده به آخوندها، قطع رانتخواری گسترده بساط روحانیت، به ویژه حوزه علمیه قم و ممنوع کردن دخالت آخوندها در امر سیاست به ویژه مسائل و بحثهای مربوط به تدوین قوانین همراه باشد، تاثیر بسزایی در پیشرفت فرهنگی جامعه و بهبود روابط اجتماعی شهروندان و به ویژه برداشتن تبعیض علیه زنان و پیروان سایر ادیان و رشد و برقراری فرهنگ دموکراسی در ایران خواهد شد.
اهمیت عزاداری و گریه برای رژیم از دیدگاه خمینی
در آن حدود شش ماه انقلابی که منجر به سرنگونی رژیم سرکوبگر و فاسد آریا مهری شد، فرهنگ و رفتار ویژه یی در جامعه پدیدار شده بود، فرهنگی رو به اعتلا و لبریز از ایده های ترقیخوانانه و برابری خواهانه و مردم دوستانه. در محرم سال 1357که همراه با ماههای انقلاب بود روزهای تاسوعا و عاشورا با راه پیمایی های بزرگ علیه رژیم جبّار سلطنتی گذشت. سال بعد، یعنی سال 58 هم هنوز گروهای مبارز انقلابی در همه جا حضور فعال داشتند و جامعه در جوششی خارج از کنترل آخوندها بود و سینه زنی و روضه خوانی رونقی نداشت. سال بعد از آن در آستانه محرم در سال 59 در نیمه آبان ماه دیداری با وعاظ و روضه خوانها برای خمینی ترتیب داده شد و در این دیدار او به ضرورت عزاداری به شکل سنتی تاکید کرد. در سال 59 قبل از این دیدار، دو رویداد مهم سراسر ایران را درنوردیده بود و فضا به زیان بخش آگاه مردم و نیروهای مبارز بسته تر شده بود. رویداد اول «انقلاب فرهنگی» خمینی و کارگزارانش در یورش به دانشگاهها در سوم اردیبهشت 59 و تعطیل کردن دانشگاهها بود. دانشگاههایی که دانشجویان مبارز و آزادیخواه آن که در گروههای هوادار سازمانهای سیاسی به نوعی سازمان یافته بودند، ابزار بسیار مهم اطلاع رسانی از رویدادهای مربوط به اعتراضات مردم و نیز جنایات رژیم در مناطقی مثل کردستان و گنبد بودند که این کار با توزیع نشریات و اعلامیه های گروههای سیاسی و نیز تبلیغات شفاهی آنان، در هرجا که بودند، انجام می شد. آنها همچنین در جمع آوری کمک مالی و دارویی برای مناطق مورد یورش مزدوران خمینی فعال بودند. با تعطیلی دانشگاهها بگیر و بنند و تصفیه دانشگاها از استادان و دانشجویان دگراندیش و تصفیه کتابخانه های دانشگاهها و کتابخانه های عمومی از کتابهایی که آخوندها آنها را ضاله و در آن خطری برای آیین و بینش ارتجاعی خود می دیدند آغاز شد. رویداد دیگر حمله هوایی عراق به ایران و به فرودگاه مهر آباد در 30 شهریور 59بود. صدام حسین جنگ را با رژیم آغاز کرد و جنگ با دشمن خارجی به نحو تغیین کننده یی به عنوان عاملی برای تمرکز و تحکیم قدرت توسط خمینی و محکم کردن دستگاه سرکوب و پایه های رژیمش و رویارویی با هر اعتراضی به بهانه تضعیف نظام در برابر دشمن و خدمت به دشمن، بکار گرفته شد. در چنین شرایطی بود که خمینی در سخنان خود برای وعاظ بر ضروت عزاداری به شکل سنتی تاکید کرد. در این سخنان به خوبی فضای موجود در آن زمان نسبت به مساله عزاداری و فرهنگ و معیارهای آخوندی رامی توان دریافت. خمینی از جمله گفت:
«امروز مابه مجلس تعزیه و روضه  بیشتر احتیاج داریم از سابق [...] امروز دیگر انقلاب کرده ایم روضه لازم نیست، از غلط هایی است که تو دهن ها انداخته اند (تاکید ازمن). مثل این است که بگوییم انقلاب کردیم دیگر لازم نیست که نماز بخوانیم. انقلاب کردیم که شعائر اسلام را زنده کنیم، نه انقلاب کریم که شعائر اسلام را بمیرانیم. زنده نگه داشتن عاشورا یک مساله بسیار مهم سیاسی عبادی است. ما ملت گریه سیاسی هستیم. ما ملتی هستیم که در با همین اشکها سیل جریان می دهیم و خرد می کنیم سدهایی را که در مقابل اسلام ایستاده است. چطور شد اینها در زمان رضا خان[در] یک محفل جمع شدند و برای شکست ایران از اسلام گریه کردند.اگر گریه اشکال داشت چطور اینها می خواستند که مجوس را و این ملت و ملیتی که خودشان در نظر است احیاء کنند، لهذا در [آن] محفل حرفها زده شد و گریه ها شد برای این که مجوس از اسلام شکست  خورده است. اون افکار پوسیده الان هم در مغز بعضی ها هست. این ها نمی خواهند شما برای یک شهید اسلام گریه کنید»(خمینی پلید – کیهان 15 آبان 1359 – ص 13). در این رزوهایی مصادف بود با روزهای گرمی بازار ارتجاع به مناسبت  فرار رسیدن ایام عزا داری، قسمت هایی از سخنان خمینی در دیدار با وعاظ در آبان ماه 59 در خیلی از سایتهای رژیم به ویژه سایتهای مربوط به بخش هار و متعفن رژیم اسلامی، منعکس شد. اما آن جملات «انقلاب کردیم دیگر روضه لازم نیست، از غلط هایی است که تو دهن ها انداخته اند...» و دنباله آن در آنها دیده نمی شود. نقل قولها از خمینی یا از صحیفه امام صورت می گیرد یا «از صحیفحه نور». اینها مجموعه نظارت شدهً سخنان خمینی تهیه شده توسط مراکز اسناد و مطالعاتی رژیم هستند. آن سخنان خمینی به خوبی نشان دهنده این حقیقت است که مراسم عزاداری و روضه خوانی ایام محرم اولا یک عامل بسیار مهم برای ادامه حیات روحانیت مرتجع شیعه و رژیم آخوندی است، از طرف دیگر به دلیل همان تجربه اوائل انقلاب، روشن است که پدیده نیست که نشود آن را کنار گذاشت و کنار زد. به گمان نگارنده این مساله را باید در نظر داشت و روی آن پیوسته باید با تاکید یاد آوری کرد که بیش از سی سال عملکرد آخوندها و استقرار رژیم مذهبی در ایران به خوبی نشان داده است که هیچ چیز مقدسی در نه در آخوند و آیت الله و نه در مکتب و بنیش آنان وجود ندارد که نتوان آن را مورد انتقاد قرار داد و کنار گذاشت.آخوندها تما جنایاتی را که در این سالهای طولانی علیه مردم مرتکب شده اند با استناد به قرآن و احکام اسلام و حدیث و روایت و با الهام و سرمشق قرار دادن پیامبر اسلام و علی بن ابی طالب امیر المؤمنین بوده است . حتی احمد خزعلی پسر آخوند خزعلی در مطلبی که در واکنش به خبری در سایت بازتاب در مورد برهنه  کردن یک زن «محجبه و چادری» در فرودگاه تهران در بازرسی توسط ماموران امنیتی نوشته بود از سکوت «علما» در این مورد بشدت برآشفته بود و تاکید کرده بود که ««روحانیت ما سالهاست که مرده و ملت او را تشییع و به خاک سپرده و استخوان هایش نیز پوسیده است.» البته هنوز مردم ما روحانیت را دفن نکرده اند اما می شود امیدوار بود که این کار را خواهند کرد. اصل ماجرای رویدادهای منجر به شهادت امام حسین، کلا متفاوت با این همه داستانسرایی در مورد قیام علیه ظلم و بیداد است که برای آن ساخته شده است. کل ماجرا این بوده که اهل کوفه از حسین بن علی برای به دست گرفتن حکومت دعوت کرده بودند، اما جناح رقیب وارد عمل می شود و راه را بر او می بندد. بنابر گزارش تاریخی ماجرا، اما حسین مطلقا قصد وارد جنگ شدن نداشته و بارها از نیروهای دشمن می خواهد که بگذارند او برگردد***. حتی در روز عاشورا هم این او نبوده که دستور حمله به دشمن را بدهد و به عبارتی «قیام» کند. دشمن حمله را شروع می کند. دشمن می خواسته که او تسلیم شود. این البته آن چیزی بوده که امام حسین نمی پذیرد و با توجه به نابرابری نیرو تعداد یاران او با نیروی عظیم اردوی دشمن و با توجه به همراه بودن خانواده و کودکان با او، کار شجاعانه و درخور ستایشی انجام داده است که می تواند الهام بخش در هر مبارزه شرافتمدانه با نیروی نابرابر باشد، اما نه الهام بخش برای خر غلط زدن در گلِ و «غرق در اندوه و ماتم» شدن و زار زدن در پای منبر زِر زدن آخوندها. از چنان رفتار شجاعانه ای ما هم در ایران خودمان هم در سایر نقاط جهان در برابر جباران  نمونه های فراوان داریم. از قهرمانانی که زیرشکنجه ها وحشیانه مثله شدند و اما تسلیم نشدند. همین حالا و اکنون، خواهر ستار بهشتی زینب زمان ما است که در مصاحبه ای از بیدادی که بر برادرش روا شد سخن می گفت و با لحنی نزدیک به فریاد می گفت برادر من مدرک دانشگاهی نداشت، اما فوق دکترای درد کشیدن داشت. این رژیم منحوس برای کودکان شیرخوار هم مراسم ویژه عزاداری عاشور ترتیب می دهد و مطلقا به اهمیتی به افسردی و رنجی که کودکان خردسال در مجلسی می برند که نوحه خوانی نعره می کشد و مادران نادانشان هق هق گریه سر می دهند، نمی دهد. رژیم اخیرا در اقدام دیگری برای دامن زدن به خرافات و تعصب دینی و تخریب هویتی و دستکاری روانی مردم و چپاندن «شور عاشورایی» به آنان، مراسم در ِگل رفتن در روز عاشورا، یا به عبارتی «خرغلت» زدن در گل را که در مناطقی در لرستان انجام می شود را «ثبت ملی کرده است»(گزارش ایلنا). به امید ثبت ملی دفن روحانیت مرتجع و برچیدن بساط مرجعیت از ایران.
* اظهارات وحید خراسانی در خبر آنلاین:
پایگاه اطلاع رسانی وحید خراسانی به 12 زبان از جمله زبانهای خاور دور و با خط چینی:
گزارش بازتاب از وضع مراسم عزاداری امسال
 مطلبی در شرح تاریخی رویداد های منجر به عاشورا:
 
یکشنبه ۵ آذر ۱۳۹۱ - ۲۵ نوامبر ۲۰۱۲
http://iradj-shokri.blogspot.fr
 

برای مادرم که ایستادگی می کند


روزها و ماه ها و سال ها گذشت. با وجود همه تلاش ها، صبوری ها و مقاومت ها، نه تنها روزهای خانواده ما سهل تر نشد بلکه به تقویم کوچک خانواده ما تعداد بازداشت ها، بازجویی ها و انفرادی ها نیز اضافه تر شد. تقویمی که روزهایش باری سنگین داشت از فشار ها، احضاریه ها و تهدیدهای شفاهی.
بهمن ماه سال ۸۱ پدرم را محبوس کردند، مادر از سویی در رفت و آمد برای گرفتن ملاقات و مرخصی بود تا پدر در یکی از زیبا‌ترین نوروزهای خانواده در کنارمان باشد. مرداد سال ۸۳ دوباره پدر را گرفتند و ۲۱۹ روز او را به صورت غیر قانونی در بازداشت نگه داشتند، موجی از شایعات و سناریو‌ها در روزنامه‌های شناخته شده بر پا شد که این بار روح مادرم را بیش از همیشه می‌رنجاند. پا‌هایش در راهروهای دادسرا‌ها و زندان اوین می‌دویدند برای پیگیری از وضعیت پدرم تا شاید خبری از وی بگیرد و ذهن ما را ازتصویرهایی که برایمان ساختند، تهی کند. شایعات کذبی که آن زمان به خیال باطل از اعترافات دروغین و مصاحبه‌های کذب پدرم، برخی روزنامه‌های شناخته شده را پر کرده بود. آن روز‌ها کیف مادرم از یادداشت‌ها و نوشته‌های روزانه‌اش پر بود و قلبش مالامال از درد بی‌عدالتی بی‌پایان.
سال ۱۳۹۰ هنوز روز‌هایمان سخت بود و پر تنش. چرا که هر آن منتظر دستگیری مجدد و انفرادی‌ها و بازجویی‌ها برای چندمین بار برای پدرم بودیم که می‌دانستیم بار‌ها در روند دفاع از موکلینش تهدیدهای شفاهی می‌شده و حتی به او گفته شده بود که از بین همه اعضای کانون مدافعان حقوق بشر، سنگین‌ترین حکم را به تو می‌دهیم. اما داستان این بار فرق کرد... قبل از اینکه صدای مادرم را بشنوم تا از دستگیری پدرم به من خبر دهد، این بار پدرم به من زنگ زد و گفت دخترم، مادرت را دستگیر کردند. صبوری کردیم تا از انفرادی‌‌ رها شود. او کلمه‌ای بازجویی علیه پدرم و کانون مدافعان حقوق بشر پس نداده بود و همچنان در کنار پدرم ایستاده بود. ۶ روز گذشت و بعد از آن یک سال و نیم دیگر هم گذشت و پدرم را جلوی ساختمان دادگستری برای چهارمین بار دستگیر کردند. این بار به همه رفت و آمدهای مادرم برای پیگیری پرونده پدرم، پرونده خودش نیز اضافه شده بود. مادرم از سویی غمخوار پدرم بود که بر اثر شرایط زندان و تغذیه نادرست و همه ناراحتی‌های روانی ناشی از بازجویی‌ها و انفرادی‌های طولانی مدت بیماری‌هایش تشدید شده بودند. برایش دارو و هر آنچه کم داشت می‌برد و هر بار تنها برای رساندن تنها حداقلی از این اقلام چندین و چند نفر را باید می‌دید و کسب اجازه کتبی و شفاهی می‌کرد تا داروهای پدرم به دستش برسد و ملاقاتی با پزشک متخصص داشته باشد. اما از سوی دیگر نیز با همه خستگی و سنگینی بار، پرونده مفتوح خودش هم بود که بابت آن تنها برای ادامه فشار و تهدید هر از چند گاهی احضار می‌شد. و بالاخره در آبان ماه گذشته حکمی برایش صادر شد که مصداق و گویای حضور دائمی فشار و تهدید برای پدرم است. حکم یک سال زندان تعزیری که به مدت ۵ سال تعلیق برایش در نظر گرفته‌اند.
مادرم را تنها به جرم "همسر عبدالفتاح سلطانی بودن"، محکوم کردند. همسر مردی که نه تنها او را نتوانستند، بشکنند بلکه حتی در حالت بیماری و پس از نیم سال حبس در سلولی کوچک، حاضر نشد با دستبند به بیمارستان رود تا به آن مسئول قانون شکن قوه قضائیه از‌‌ همان زندان پیامی برساند که من و ما مستاصل اوامرت نشده‌ایم و ایستاده‌ایم. مادرم تنها کسی است که برای انعکاس مشکلات و وضعیت سلامتی پدرم مدام به مسئولان مراجعه می‌کند، نوشتن نامه به مسئولان برای رسیدگی به وضعیت پدرم مشق شبانه‌اش شده، هفته‌ها و ماه‌ها برای گرفتن اجازه یک ملاقات کوتاه با پزشک پشت در‌ها انتظار می‌کشد و چه ناملایماتی که تا کنون از‌‌ همان مسئولانی که مسئول سلامت پدرم هستند تا کنون ندیده و نشنیده. امروز مادرم تنها کسی است که در ملاقات‌های هفتگی از دلتنگی‌های من برای پدرم بگوید. به پدرم از طرف من بگوید که دلم برای صدایش تنگ شده حتی اگر از طریق تلفن باشد و پشت شیشه. آری مادرم اینگونه ایستاده...
 بعد از هر بار تلفن با مادرم دلم بی‌‌‌نهایت برایش تنگ می‌شود که در این روز‌ها نه من می‌توانم پیش او باشم و نه او پیش من، برای همه روزهای شیرین و تلخ، برای خانه کوچک اما شلوغ، برای روزهایی که پدرم زندان بود و همگی صبح زود در اشتیاق دیداری ۲۰ دقیقه‌ای از پشت شیشه با ماشین رهسپار اوین می‌شدیم. برای به انتظار نشستن در کنار مادر برای ملاقات با پدر. برای پیاده روی‌های آخر هفته‌اش با پدر. برای دیدار‌هایش با مادر بزرگ و دلداری او که برای پدر غصه نخورد، برای مه‌مان نوازی‌های گرمش که هر بار وقتی پدرم از زندان آزاد می‌شد، خوشحالیش را با مهربانی با مهمانان خانه تقسیم می‌کرد، برای حافظ خواندن‌هایش که هر با تعبیری از وصال و آمدن پدرم توام بود...
یکشنبه آینده ۲۵ نوامبر روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زن است، خشونت به مادرانی که در حبس‌اند. خشونت به مادرانی که در حبس نیستند اما نیمه دوم آن‌ها یعنی همسرانشان در بند است. خشونت به آنان که در حبس‌اند و اعتصاب غذایشان را نشکسته‌اند برای دیدار فرزند. خشونت به مادرانی که فرزندانشان را زیر شکنجه یا در خیابان یا زندان از دست دادند، خشونت به زنانی که برای فرزندانشان در نبود پدر هم مادرهستند، هم پدر، و برای همسرانشان هم همسر و هم همسنگر. به مادرانی که به ما ادبیات استقامت آموختند، کنار نکشیدند و خاموش نشدند. مادرانی که راهرو‌ها و اتاق‌های اوین و دادسرا‌ها تبدیل به رویاهای شبانه‌شان شد. مادرانی که در این راه ماموران جوان زندان اوین را از سلامی مادرانه دریغ نکردند. مادرانی که در انتظارهای طولانی در این راه خم به ابرو نیاوردند. مادرانی که روحشان پذیرای تازیانه بازجویان شد وخود را سپر بلای همسر و فرزندانشان کردند. مادران و زنانی که به طنین گوشخراش بی‌عدالتی گوش نسپردند و خود مادرانه و به تنهایی ساز خوشنوای قانونمداری و عدل نواختند. مادران و زنانی که آرام بودند، گاهی شنیده نشدند اما با سکوت خود به ما شنیدن و حق شنیده شدن را آموختند. مادرانی که زندگی با افتخار را به ما آموختند تا آن را فراموش نکنیم و از مطالبه آن از پای ننشینیم.
برای مادرعزیزم که خانه کوچک ما را آرام و مصمم پاسداری می‌کند.

کتاب شهید جاوید چرا؟

کتاب شهید جاوید چرا؟

سه کتاب قابل بحث در مورد عاشورا در سالهای اخیر نوشته شده که اولی آن شهادت شریعتی است که یکسره اسطوره است: شور، شعور، مسئولیت و توانستن در زمانه ناتوانی و کاری دیگر کردن، به گونه ای که همه تاریخ را در اسطوره شهادت در بند می کند؛ یعنی همان کاری که نگاه اسطوره ای با عاشورا کرده است؛ منتها روایت شریعتی برانگیزانده عا شقانه وایثارگرایانه و انقلابی و مبتنی بر عرفان اجتماعی است.
اما مگر زندگی بدون اسطوره میشود؟ تاریخ بدون اسطوره یعنی چه؟
ولی این همه ماجرا نیست. همه مردم دراسطوره و حماسه نیستند بسیاری به اسطوره نیاز دارند که با آن احساس آرامش کنند و آرام گیرند. از همین روی است که کتاب لهوف چنین می کند؛می گوید که امام شهید شد تا ما آمرزیده شویم.
 تلاش مرحوم مطهری این است که این روایت اسطوره ای اما شفاعت طلبانه را تبدیل به روایتی معقول اما بدون بررسی تاریخی کند.
 دومین کتاب خواندنی مورد بحث ما در اینجا شکل می گیردکه حماسه حسینی است، که خرافه زدایی از عاشورا است. این روایت را کم بیش مرحوم محمد تقی شریعتی و بازرگان به آن پرداخته اند که حسین سرور آزادگان است و او انسان بزرگی است که تاریخ از او درس گرفته است.
اما سومین کتاب، شهید جاوید است که نگاه تاریخی به عاشورا است. این کار سخت و سترگ است، بی گمان اگر منتظری فقیه شجاعان است، صاحب کتاب شهید جاوید قهرمان محققان است که در زمانه ای هیچ کس در باره حکومت و سیاست در عاشورا نمی اندیشید، او از هدف قیام گفت و صاحب همین کتاب، در زمانه ای که روشنفکران از مذهبی و غیر مذهبی از آرمان شهر رویایی خود می گفتند یا از حسین وارث آدم انقلاب می خواستند، حتی مرحوم مطهری از لزوم خرافه زدایی سخن می گفت. وی درک کرد که قیام فلسفه حکومت دارد و در یافته بود که قیام علاوه بر حکومت، مشروعیت حکومت را هم باید پاسخ دهد.
چنین شد که به تعبیر نگارنده می توان صا حب کتاب شهید جاوید را روشنفکر ترین مرد چند دهه اخیر خواند. چرا که او دانست که قدرت در کجا خواهد بود و صاحبان آن به قدرت ومشروعیت چگونه می نگرند. پس از قم تبعید خود خواسته شد و تهران سکنا گزید.
اما جامعه روشنفکری ما در آرمان شهر خود به دنبال سوسیالیسم بود
و مردم از سر اعتماد به مذهب، از حکومت بعد از انقلاب، عدل علی می خواستند. کتاب شهید جاوید نشان می دهد که اجرای عدل، حکومت یا قدرت می خواهد؛ مبارزه و پیروزی دلیل و امکان عملی می خواهد که باید داشته باشی والا سر کوب می شوی. در این کتاب او ۱۱ اشکال به کتاب شهادت شریعتی وارد می‌کند که همگی آن درست است. وی به کتاب حماسه حسینی هم نقد جدی وارد می‌کند که درست و دقیق است.
صالحی نجف آبادی تاریخ می‌نویسد و نشان می‌دهد که امام در کجا و چگونه تصمیم گرفته است؛ بدون آنکه بداند سرنوشت کار به کجا کشیده می‌شود. اما امام می‌داند که خط قرمزی دارد اصولی و محکم که تا حد امکان بر سر آن می‌ایستد.
اگر کتاب مدرسی طباطبایی یعنی کتاب مکتب در روند تکامل، بحثی مورد اعتنا در باره امامت دارد، امادر قم ۱۳۴۸ه. ش شهید جاوید بسیار زودتر نشان داده که امام به سرنوشت کار خود آگاه نبود، اما ایمان به امر به معروف و نهی از منکر داشت. اما هزار نکته باریک تر از مو این بود که امربه معروف کردن، ابزار می خواهد و آن قدرت است. قدرت الزام و ابزاری لازم دارد که مسئله حکومت و روابط قدرت و مشروعیت قدرت را مورد بررسی قرار داده است؛که امری سترگ برای یک متفکر آن سالهاست.
شریعتی در کتاب شهادت به دنبال اخلاق مسئولیت در دوره نتوانستن است و اسطوره عاشورا را در خدمت زندگی و انقلاب می گیرد و باز حسین خلق می شود تا در کربلا و کربلا ها شهید شود. چرا که دیکتاتوری پهلوی پذیرای چنین برداشتی از عاشورا بود و بعد هم ادامه یافت.
کتاب حماسه حسینی در صدد تدارک عقلی با نگاه حوزوی از عاشورا بود که در ادامه دید مرحوم بروجردی، اصولی از واقعه عاشورا بود که تلاشی قابل اعتنا بود و چندین محقق دیگر هم حسین را سرور آزادگان دانسته بودند.
شهید جاوید تاریخ عاشورا بود که تلاش کرد نشان دهد که واقعه چه بوده و چگونه رخ داده است اما مهم این بود که این آخری بیشتر از همه در نزد سازمان رسمی دین عکس العمل تند و همراه با نفی داشت که خون بار هم بود. این مقاومت سازمان رسمی دین در دو منظربسیار شدید بود.
1- در باره آگاهی امام از سرنوشت کار خود:صالحی باور داشت امام از انجام کار خود آگاهی نداشت.
2- آنکه مشروعیت امام در گرفتن حکومت خواست مردم کوفه بود نه وراثت امام. بعداز انقلاب عامل دوم خود را نشان داد جالب آن بود که این دو نکته ظریف در مورد عاشورا را صالحی درک کرد و خوب عنوان نمود اما روشن فکران آن را ندانستندو درک نکردند.
اما چرا نگاه صالحی در حال حاضر مسئله راهبردی جامعه ماست و به سیاست و زندگی ما ربط دارد؟ زیرا سازمان رسمی دین در سیا ست وارد شده و عنصر اسطوره و شهادت عاشورا را تحت تاثیر قرار داده و از طرفی فرهنگ عاشورا را در خدمت خود گرفته است. رهبر انقلاب در اوج محبوبیت در سال ۱۳۵۸ ه. ش هم تاکید داشت که عاشورا به شکل سنتی آن برگزار شود و هم تاکید داشت که اختیار امام هم چون انبیاست، در حالیکه صالحی نجف آبادی به لحاظ فقهی با این دو نظر برخورد کردو آن را خلاف یافت و حجت شرعی بر آن اقامه کرد. امروز نگاه صالحی در حوزه هم خریدار دارد.
اگر عاشورا در منظر اسطوره ایثار همیشه و همیشه لازم است اما در اولویت زمانه ما نیست، اگر چه پیروانی دارد و نگارنده در اعماق وجود دل برده چنین روایتی است که در انتها به نگاه مولوی پیوند بخورد که انجام آن می شود کجایید ای شهیدان خدایی و این روایت شریعتی بود.
عاشوراهم به معنی حماسه ی عقلی که در کتاب مرحوم مطهری به آن عنایت شده است، در شرایط حاضرباز روایتی که عاشورا به چالش می کشد، نیست.
عاشورا در حال حاضر دست مایه توجیه قدرت شده است؛ دو عنصر شهادت و فرهنگ آن نیاز به آن دارد که از منظر تاریخی مورد بررسی قرار بگیرد تا دوباره پالایش شود چرا که در ناخود آگاه جامعه ما جا دارد پس عاشورا را با نگاه صالحی نجف آبادی باید کاویدکه چرا این گونه شد و امام شهید شد و دیگر آنکه امام به مشروعیت رای مردم قیام کرد یا به وراثت.
به نظر می رسد دیگاه صالحی نجف آبادی را باید شکافت و تاریخ عاشورا را باید دو باره خواند.
اگر چه عاشورا در سه روایت شهادت، فرهنگ عزا داری و تاریخ و قدرت همه در جامعه ما سخن ها دارند اما در هر زمانه باید وجهی از آن را باز گشود که به رهایی جامعه کمک کند.
پس اگر دوست داشتید این سه کتاب را با نگاهی که مطرح کردم بخوانید.

شک نکنید، فردا نوبتِ شماست

شک نکنید، فردا نوبتِ شماست

[تقدیم به ستار بهشتی و دیگر جان باختگان راه آزادی و برابری]
حدودِ شش ماه قبل) ۲ خرداد ۹۱ (در یادداشتی خطاب به حاکمان نظام ولایی نوشتم:
"اگرچه میدانم داستان حاکمان این سرزمین داستان فرعون است و ادعای خدایی و سرکشی و غرق در رودِ جهالت و خود بزرگ بینی، تا آخرین لحظه برای حفظ قدرت شیطانی، امّا آیا این حاکمیت آنقدر عقل و شعور دارد که در این واپسین روزهای حیاتش یک دم به عاقبت راهی که در پیش گرفته بیاندیشد؟"
۶ ماه از نوشتن آن یادداشت گذشت، در این مدت تحولات بزرگی در ایران و جهان و منطقه اتفاق افتاد که هر یک میتوانست شوکی باشد بر مغزهای منجمد شده ی این جماعت. امّا استبدادیان چنان در تارِ پوسیده و سست توهمات خودساخته ی کیش شخصیتی خویش گرفتارند که آنگاه شوک و ضربه ی نهایی را بر مغز خود احساس میکنند که خیلی دیر شده و ضربه چنان قوی و شکننده است که فرصت گفتن یک "آخ" را هم از آنها میگیرد.
در آن یادداشت نوشتم:
"مایلم پیش از آنکه فریاد سکوت دادخواهی مردم آنچنان رسا گردد که کاخ استبدادیان را به لرزه درآورد و از بن فرو ریزد برای آخرین بار اعلام کنم، تحمل مردم به پایان رسیده و بیش از این حاضر نیستند شاهد نابودی سرزمین عزیزشان باشند. مردم ما نمیخواهند ایران بیش از این تبدیل به یک سرزمین سوخته شود. این آخرین هشدار به حاکمان کشور بلازده ی ایران است."
حال که پس از گذشت ۶ ماه از آن اتمام حجت و عدم توجه به آن تذکار، کار از کار گذشته و پایان عمر حاکمان نزدیک است و میتوان آن را با تمام وجود حس کرد میخواهم سخنی داشته باشم با یکی از عوامل اصلی این همه بیداد و نابسامانی که ملت ما امروز با آنها دست و پنجه نرم میکند؛ با جناب آقای سید علی خامنه ای و بنویسم که ایشان از کجا به کجا رسیده اند.
قبل از پیروزی انقلاب ایشان را فردی میشناختیم با ویژگیهایی از جمله علاقه به ادبیات و شعر و موسیقی و هنر، بیان خوش و قلم روان و توانا، دوستدار بحث و دیالوگ با جوانها بخصوص دانشجویان مجاهد و فدایی و انقلابی که آن روزها بسیاری از قدرت بدستان امروز به اینکار افتخار میکردند.
امّا هرچه به روزهای پایانی نظام شاهی نزدیکتر میشدیم فاصله ی ایشان از دوستان و همسخنان گذشته بیشتر میشد و به جماعتی که خود را حزب الهی مینامیدند و شعارشان "حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله" بود نزدیک و نزدیکتر میشدند و پس از قرار گرفتن در کادر رهبری حزب جمهوری اسلامی برای هرچه نزدیکتر شدن به قدرت درصدد قلع و قمع دوستان و دانشجویان و جوانانی که از وضع موجود و یکه تازی حزب جمهوری انتقاد میکردند برآمدند و همان روحانی متظاهر به ضداستبداد بودن که چند بار به زندان و تبعید گرفتار آمد، به جایی رسید که در کسوت ولیِ فقیه و نایب بر حق! امام زمان و حاکم مطلق، بر همه جا و همه چیز مسلط شد و حال کوسِ "انا ربُّکُمُ الاَعلایی" میزند.
جناب آقای سید علی خامنه ای! حال که طلسم قدرتتان با سنگ جنبشهای مردمی شکاف برداشته، میخواهم بعنوان یک آشنای قدیمی سخنی با شما در میان بگذارم. شاید باور داشته باشید که مرگ حق است و همه از جمله من و شما هم روزی از این جهان خواهیم رفت اما بی شک مرگ ما متفاوت خواهد بود. شما و اطرافیانتان حتماً برای آن روز برنامه ریزی کرده اید امّا تا چه اندازه در پیشبرد آن موفق خواهید شد خدا میداند. ولی حدیث من دیگر است:
نمیدانم چه خواهد شد و فردا در کجای این خراب آباد خواهم مرد / و از این عمر کم حاصل چه خواهم برد؟ / به هر تقدیر من هم آرزو دارم / پس از مرگم / ز جمع دوستان، یک شاعرِ سرگشته و عاصی / زند فریاد که ای مردم / فلانی برد عمری دار بر دوشش/ فلانی مُرد، امّا عاشقی نوشش!
بله جناب آقای خامنه ای، من و شما ۸۰ سال بیشتر یا کمتر زندگی خواهیم کرد با این تفاوت که من ۵۰ سال در آتش عشق به آزادی ایران و مردم سوختم و شما در آتش عشق به قدرت و مقام. نمیدانم در این قمار من برنده بوده ام یا شما؟ من آن قماربازی بودم که همه چیزم را در راه رسیدن به آزادی و برابری مردم باختم و هیچم نمانده الاّ هوس قمار دیگر؛ ولی شما در این قمار ظاهراً برنده بودید و امروز "مقام" و "قدرت" دارید و نمیدانم چه هوس یا هوسها در سر میپرورانید.
گاهی که سخن هایتان را میشنوم احساس میکنم خیلی از واقعیتها دور هستید. اخیراً در خراسان شمالی به دو جنبش مردمی اشاره کردید، یکی جنبش پس از انتخابات سال ۸۸ که فرمودید تعدادی از فتنه گران بودند، ولی من آنها را جمعیتی چند صد هزار نفری و حتی بالای یکی دو میلیون دیدم که آمده بودند از آراء خود دفاع نمایند و بگویند به دستور جنابعالی در انتخابات تقلب شده. بعد شما جنبش بازاریان را چند نفر غربزده که فقط توانستند دو سه ظرف آشغال را آتش بزنند خطاب کردید و من جمعیت هزاران نفری را در فیلم ها دیدم. حال سؤال این است که چگونه این تفاوت فاحش را میتوان توجیه کرد؟ یا چشمهای من دچار زیادبینی شده یا چشمهای شما مبتلا به کم بینی. آقای خامنه ای، نمیدانم در بیت شما چه کسانی و چگونه آنچه در اجتماع و در بین مردم میگذرد را به شما گزارش میکنند امّا برنامه هایی که در سفرهای شما طراحی میشود را زیاد جدّی نگیرید و باور کنید که این مردم همه با میل و رغبت به استقبال و دیدن شما نمی آیند. کافی است دستور دهید یک بار ادارات و مدارس و شهر را تعطیل نکنند و روستاییها را به زور به استقبال از شما نکشانند تا معلوم شود که آیا زر و زور و تزویر است که سازنده این جمعیت هاست یا علاقه مردم به نظام و مظهر آن ولی فقیه.
اما بگذارید بار دیگر به مسئله ی رفراندوم اشاره کنم. جنگ هشت ساله با تمام خسارتهای انسانی و مادی و معنوی آن با قبول قطعنامه ی ۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل متحد از سوی آقای خمینی ظاهراً به پایان رسید و بعد از درگذشت آیت الله تغییراتی در قانون اساسی به نفع ولی فقیه و محدود شدن حقوق مردم داده شد و قانون اساسی دوّم به رفراندوم گذاشته شد. من در مورد آن همه پرسی و چگونگی آن فعلاً سخنی نمیگویم امّا نکته برجسته این بود که ولی فقیه به ولی مطلقه فقیه تبدیل شد و این امر اختیارات رهبری را تا حد زیادی افزایش داد و جنابعالی در جایگاه فردی مطلق العنان که همه کاره است و جوابگوی هیچ کس و هیچ دستگاهی هم نیست قرار گرفتید. با حکم حکومتی میتوانستید بر روی تمام تصمیمات قوای دیگر خط بطلان بکشید که نمونه آن حکم شما در اوایل مجلس ششم در مورد قانون مطبوعات و حکم اخیر در توقف سوال از رییس دولت بود. روی کار آمدن دولت معروف به دولت اصلاحات، با برنامه ی قانونمداری ـ مردمسالاری و جامعه ی مدنی و گذشت یکی دو سال و فاجعه ی بزرگ حمله به کوی دانشگاه تهران معلوم کرد که در نظامی که براساس ولایت مطلقه ی فقیه اداره شود جز "ولیّ" یعنی جنابعالی همه هیچکاره هستند و تدارکچی.
من در همان زمان که حدودِ ۱۰ سال از رفراندوم دوم قانون اساسی (۱۳۶۸) میگذشت طی مقاله ای که برای کنفرانس "اصلاحات چیست و اصلاح طلب کیست ؟" در شهریور ۷۹ فرستادم، نوشتم:
"باید اذعان نمود مشکل ما بعد از انقلاب ریشه در قانون اساسی و تضادهای موجود در آن دارد که امروز با سرباز کردن این غده نیاز به یک جراحی عمیق در آن احساس میشود. باید پس از دو دهه تجربه، از نسلی که به قانون اساسی فعلی رأی نداده است کمک گرفت و شرایط یک همه پرسی کاملاً آزاد را فراهم ساخت، اگر ملّت به قانون فعلی به ویژه بحث ولایت مطلقه فقیه رأی داد هیچ کس تا یک دهه دیگر حق اعتراض به قانون اساسی را نداشته باشد. " (کتاب اصلاحات، هم استراتژی هم تاکتیک ص ۲۲۳-۲۲۴)
جناب آقای خامنه ای، از آن زمان تاکنون بارها و بارها همه پرسی را مطرح کرده ام ولی جنابعالی در مقام ولایت امر مسلمین جهان برای خود کسر شأن دیده اید که به یک هموطن مسلمان پاسخ دهید و شیوه ی پیامبر و علی و امامان را آنگونه که خود میگفتید بکار گیرید. چه خوب گفت آنکه دو صد گفته چون نیم کردار نیست! راستی شما که همیشه انتخابهای انجام شده در ایران و جمع کردن مردم در بازدیدهایتان از این طرف و آن طرف را نوعی همه پرسی به حساب می آورید چرا حاضر نشده اید یکبار در شرایط آزاد و با حضور هیأتهای حقوق بشری بین المللی به آراء عمومی مراجعه و نظر مردم را نسبت به نظام ولایی جویا شوید؟
قبول کنید ایران در حالِ فروپاشی است. به حرفهای اطرافیان خود باور نداشته باشید، آنها فقط به منافع خود می اندیشند و در پایان کار رهایتان میکنند. در حالِ حاضر مردم تمام گرفتاریهای خود را ناشی از اعمال و رفتار و گفتار شما میدانند. شما بودید که مشکلات بی حد و حصر مردم را به جای چاره جویی انکار کردید و می کنید. شما بودید که ایران را آزادترین کشور جهان نامیدید. شما بودید، که با تصمیم گیریهای غلط و دور از خرد به بیگانگان امکان دادید با تحریمها اکثریت مردم را به روز سیاه بنشانند، شما بودید که با بی سیاستیهایتان دنیا را در مقابل ایران قرار دادید، شما بودید که به عواملتان چراغ سبز نشان دادید تا در ایران و خارج ایران، در خیابان و بیابان دست به اعمال تروریستی بزنند و خون ایرانیانِ دگراندیش را بر زمین بریزند. شما بعنوان رئیس جمهور و رهبر باید در برابر کشتار دهها هزار انسان در دهه ی شصت و شهادت هدی ها و هاله ها و نداها و صباها و ستارها جوابگو باشید.
آری شما بودید که جنبشهای مردمی را "فتنه" نامیدید و قیام کنندگان را عوامل بیگانه و نوکر استکبار جهانی لقب دادید. شما بودید که به عواملتان امکان دادید تا بهترین فرزندان این ملّت، دانشجویان، استادان، کارگران، وکلای دادگستری، روزنامه نگاران، معلمان ، مردم کوچه وبازار و... را تنها به جرم نقادی و دگراندیشی به زندانها بکشانند و تحت شکنجه و گاها اعدام قرار دهند. شما بودید که حتی به همراهان و هم فکران نقاد خود هم رحم نکردید و آنها را در حصر خانگی قرار دادید یا خانه نشین کردید، شما بودید که پس از پایان جنگ پرهزینه ی هشت ساله و رسیدن به قدرت مطلقه، دست سپاهیان را باز گذاشتید تا بر تمام امور نظامی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و امنیتیِ مملکت مسلط شوند و امروز با یک کودتای نظامی خزنده، دولت و مجلس و اکثر قریب به اتفاق مقامات دولتی و خصوصی را در دست گیرند و با عدم مدیریت صحیح و بر باد دادن سرمایه های ملی و چپاول آنها مملکت را در سراشیب سقوط و اضمحلال قرار دهند.
امروز همه ی امور کشور در دست سرداران منصوب شما است. آنان که جنگیدند و جان بر سر استقلال مملکت نهادند، آیا شهادت را پذیرفتند تا عده ای با سوء استفاده از آثار جنگ به ثروتهای کلان برسند و برج و باروهای قارونی برای خود و فرزندانشان بپا کنند؟ چرا دور برویم شما بودید که پس از انتخابات ریاست جمهوری در سالِ ۱۳۸۸ با تأیید خلاف رویه ی خود، قبل از اعلام شورای نگهبان، از محمود احمدی نژاد آتشی برافروختید که تا امروز مردم و مملکت در این آتش میسوزند واخیرا دامن خودتان را هم گرفته است. احمدی نژادی که او را به دوستان قدیمیتان مانند هاشمی رفسنجانی ترجیح دادید، امروز در مقابلتان و منصوبانتان در قوه ی قضائیه و مقننه ایستاده و برایتان شاخ و شانه میکشد و تهدیدتان میکند که اگر سر به سرش بگذارید "اسرار، هویدا خواهد کرد". آیا همه ی این وقایع ناشی از بی سیاستی و عدم کیاست و آگاه نبودن به زمان و عدم مدیریت شما نیست؟ میخواهم به آن دوستانی که هنوز هم در تلاشند شما را از راهی که در پیش گرفته اید و مسلماً به نابودی خودتان و مملکت منجر خواهد شد بازدارند و به اصلاح راه شما بپردازند بگویم، اگر موسی توانست با آن موعظه ها فرعون را به راه راست هدایت کند من و شما هم میتوانیم. باید مطمئن باشیم تنها امواج ناشی از طوفان خشم مردم میتواند سرنوشت استبدادیان را رقم بزند. تاریخ مسیر خود را طی میکند و از پیش فرجام کار دیکتاتورها را تعیین کرده است.
راستی آیا شما نامه های متبادله بین رئیس قوه ی مجریه و قضائیه را مطالعه فرموده اید؟ این رئیس جمهور مورد تأیید شماست که به رئیس قوه ی قضائیه مینویسد:
"در سخنرانیهای عمومی تذکرات لازم برای اجرای عدالت و رسیدگی دقیق به حقوق مردم داده ام به خصوص در جلسه مورخه ۴/۴/۹۱ مسئولین قضایی در مشهد مقدس نگرانی خود را درباره ی اهتمام کافی قوه ی قضاییه به تأمین و رعایت حقوق اساسی ملّت مندرج در اصول متعدد قانون اساسی از جمله اصول، ۲، ۳، ۶، ۹، ۱۹، ۲۰، ۲۲، ۲۳، ۲۴، ۲۵، ۲۶، ۲۷، ۳۲، ۳۴، ۳۵، ۳۶، ۳۷، ۳۸ و ۳۹ به صراحت اعلام نمودم. "
 یا للعجب! آیا آقای رئیس جمهور تاکنون نمیدانست حدود ۳۳ سال است که این اصول زیر پا گذاشته شده. ایشان در دهه ی شصت که دهها هزار زن و مرد ایرانی را به دلیل اعتراض به عدم رعایت همین اصولِ قانون اساسی، به زندانها بردند و شکنجه کردند و قتل عام نمودند کجا بودند و چه میکردند؟ احمدی نژاد در جای دیگر نامه ی خود مینویسند:
"در حالی که جنابعالی به آسانی به رئیس جمهوری که نماینده ی ملّت و مجری قانون اساسی است اتهام میزنید آیا میتوان برای آحاد مردم که پشتیبان خاصی جز خداوند ندارند امنیت قضایی متصور بود؟"
شاه بیت غزل سروده شده از سوی آقای رئیس جمهور همین جاست که در نظام ولایی امنیت قضایی برای مردم متصور نیست و قضات و دادستانها و دادگاهها هرگز داد مردم را از بیدادگران نشسته در قدرت نگرفته اند.
امّا پاسخ رئیس قوه ی قضاییه منصوب شما به رئیس جمهورتان هم قابل تأمل است:
"حکایت شما حکایت سلطانی است که اموالِ مردم و املاک مردم را غاصبانه تصرف کرده بود و به مِلک خود منضم ساخته بود و به همه میگفت!! چرا رعایت ملکِ سلطان نمیکنید؟"
و در جای دیگر مینویسد:
"فعلاً در باب نقش برخی مقامات و دستگاههای اجرایی در این فساد کلان سخنی نمیگویم و آن را به زمان دیگری وامیگذارم".
ملاحظه میفرمایید، صحبت از تصرف غاصبانه اموال و املاک مردم و شرکت مقامات و دستگاههای اجرایی در فسادهای کلان است. چرا میگویید اگر این حقایق در اختیار مردم قرار گیرد، "خیانت" است؟ مردم در نظام ولایی آنقدر "غریب" اند که نباید از آنچه در مملکت میگذرد باخبر باشند؟
جناب آقای سید علی خامنه ای! کشور را به کجا کشانده اید؟ جملات بالا افشاگری از سوی من و دیگر مخالفان و دگراندیشان نیست، بلکه گفته و نوشته ی عالیترین مقامات مورد تأیید شماست. ظاهرا وقتی مسئله ی بگیر و ببند و شکنجه و اعدام مردم مطرح است، دو قوه ی قضاییه و مجریه در یک رابطه ی تنگاتنگ عمل میکنند؛ وزارت اطلاعات منتقدین را دستگیر میکند، بازجویی مینماید و حکم صادر میکند و در پایان برای اجرا به دادگاهها و نزد قضات!! میفرستد و آنها دستور وزارت اطلاعات را اجرا میکنند و دوستی و صمیمیت بین دو قوه برقرار است، امّا وقتی پای خلافهای خودشان در میان است به جان هم می افتند و همدیگر را میدرند.
و اما درباره عدالت شما بگذارید به یک خاطره دیگر اشاره کنم. حتماً ماجرا را بخاطر می آورید. پس از پیروزی انقلاب وقتی با اصرار آیت الله طالقانی ریاست دانشگاه را پذیرفتم، شرط کردم که طبق نظر ایشان که معتقد و مصرّ به شورایی اداره کردن تمام دستگاه ها و دخالت مستقیم مردم در اداره امور کشور بودند، برای حفظ استقلال دانشگاه این مؤسسه ی بزرگ علمی ـ فرهنگی را از طریق شوراهای مرکب از نمایندگان واقعی دانشجویان و استادان و کارمندان اداره کنیم. اینکار انجام شد اما به ذائقه شما و حزبتان خوش نیامد و توطئه ها شروع شد. با برنامه ریزی های حسن آیت دبیر سیاسی حزب جمهوری اسلامی ( طبق آنچه در نوار معروف آمده ) تصمیم به بستن دانشگاهها گرفتید. شورای مدیریت و شورای عالی دانشگاه با این امر مخالفت کردند ولی حزب شما با بسیج کردن چماق بدستان و باصطلاح حزب الهی ها با حمله و کشتار و مجروح کردن تعداد زیادی از دانشجویان روز ۳ اردیبهشت ۵۹ دانشگاهها را اشغال کردند. وقتی شورای مدیریت و شورای عالی در اعتراض به این عمل وحشیانه و ضد فرهنگی استعفا دادند چند روز بعد (۵ اردیبهشت ۵۹) جنابعالی به نام امام جمعه تهران با سوء استفاده از تریبون نماز جمعه من و همکارانم را متهم به "خیانت" کردید و گفتید باید جوابگوی "ملت" باشیم. ما هم فردای آن روز (شنبه ۶اردیبهشت ۵۹) بلافاصله برای اطلاع ملّت از حقایق و روشن شدن اینکه چه کسی خدمت و چه کسانی خیانت کرده اند تقاضای یک مناظره ی رودررو و زنده در تلویزیون نمودیم و این تقاضا بارها تکرار شد اما شما حاضر به اینکار نشدید تا اینکه پس از گذشت یکسال به جای پاسخگویی، من را روانه زندان نمودید و به دست جلاد اوین سپردید. راستی چه کسی مسئول آن پنج سال زندان و شکنجه هایی که بر من وارد شد است؟ من همان موقع گفتم شما به من و همکارانم نسبت "خیانت" داده اید. اگر حاضر به بحث و اثبات آن نگردید طبق فتوای خودتان و مراجع از عدالت افتاده اید و دیگر حکم "عدالت و تقوا" در مورد شما جاری نیست و شما در تمام مدت رهبری خود از این گونه تهمتها حتی به دوستان و همفکرانتان بسیار زده اید و امروز پس از گذشت سه دهه با مسائل پیش آمده اثبات گردید که عدم صلاحیت شما برای رهبری چه بر سر ملّت آورده است. شما با توجه به اصل پنجم قانون اساسی خودتان که میگوید:
"زمان غیبت حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه در جمهوری اسلامی ایران، ولایت امر و امامت امت برعهده ی فقیه عادل و باتقوی، آگاه به زمان، شجاع، مدیر و مدبّر است".
 فاقد شرایط لازم برای رهبری هستید. اصل یکصد و یازدهم قانون اساسی خودتان صراحتاً میگوید:
"هرگاه رهبر از انجام وظایف قانونی خود ناتوان شود یا فاقد یکی از شرایط مذکور در اصولِ پنجم و یکصد و نهم گردد، یا معلوم شود از آغاز فاقد بعضی از شرایط بوده است، از مقام خود برکنار خواهد شد."
بنابراین شما باید خاضعانه استعفای خود را به حضور ملّت بزرگوار ایران تقدیم کنید و اعلام نمایید با شرایطی که به وجود آمده، اثبات شد "نظام ولایی" قادر به اداره ی امور کشور نیست و مردم فهیم ایران هستند که باید چگونگی اداره ی امور کشور را در یک همه پرسی (رفراندوم) آزاد و همگانی زیرنظر سازمانهای بین المللی تعیین کنند و سرنوشت خود را به دست گیرند تا از آنچه در لیبی و سوریه و... در کشتار مردم و تخریب شهرها اتفاق افتاد جلوگیری گردد. جناب آقای خامنه ای، شک نکنید، فردا نوبت شماست و این نوشته، آخرین پیام من به شماست.
انا لله وانا الیه راجعون
یا ایها الذین آمنوا لِمَ تقولون ما لا تفعلون. کَبُرَ مقتاً عِندَ اللهِ أَن تقولوا ما لا تفعلون. ای مؤمنان، چرا چیزی را میگوئید که عمل نمیکنید؟ نزد خدا سخت منفور است چیزی را بگوئید که عمل نمیکنید.
سوره ی صف آیات ۲ و ۳ (قرآن مبین ترجمه مهندس علی اکبر طاهری قزوینی)

61 هزارمیلیاردتومان مطالبات معوق بانکی


مقایسه روند تغییر معوقات بانکی در بهار سال 90 با مدت مشابه در سال جاری گویای آن است که میزان رشد معوقات در سال 90 معادل 4هزار میلیارد تومان و در سال 91 معادل 8 هزار میلیارد تومان بوده است که نشان از دوبرابر شدن سرعت رشد این نوع مطالبات دارد.
سرعت رشد میزان موقعات بانکی طی بهار سال جاری به دو برابر سال 90 رسید.

به گزارش خبرآنلاین؛ بانک مرکزی بالاخره گزارشی از وضعیت پولی و اعتباری بانکهای کشور در سال 91 منتشر کرد. این گزارش که وضعیت پولی بانکها را تا خرداد ماه سال 91به نمایش می گذارد، نشان می دهد که سیستم بانکی هیچ موفقیتی در کاهش میزان بدهی های معوق خود نداشته و سرعت رشد این موقعات در حال افزایش است.


البته قابل ذکر است بازهم در گزارش منتشر شده خبری از وضعیت ترازنامه بانک مرکزی نیست. این گزارش نشان می دهد در پایان خرداماه سال جاری میزان بدهی های معوق سیستم بانکی به رقمی معادل 61 هزار میلیارد تومان نزدیک شده است در حالی که این رقم در خرداد سال 90 معادل 47 هزار میلیارد تومان بوده که نشان از رشد 13.5 هزار میلیارد تومانی معوقات دارد.


این در حالی است که مقایسه روند تغییر معوقات بانکی در بهار سال 90 با مدت مشابه در سال جاری گویای آن است که میزان رشد معوقات در سال 90 معادل 4هزار میلیارد تومان و در سال 91 معادل 8 هزار میلیارد تومان بوده است که نشان از دوبرابر شدن سرعت رشد این نوع مطالبات دارد.


اعلام میزان معوقات بانکی در آمارهای بانک مرکزی ذیل عنوان «سایر»
عنوان 84 85 از سال 86 به بعد در آمارهای بانک مرکزی سه عنوان خرید دین،اموال معاملات و مطالبات معوق ذیل عنوان«سایر» در آمارهای رسمی منتشر شده است 86 87 88 89 90 خرداد 91
جمع کل مانده تسهیلات بانکی 83283 117972 161791 181325 210392 290348 345816 354397
خرید دین 107 200 17740 30079 38401 42233 52518 60631
اموال معاملات 367 837
مطالبات معوق وسررسید گذشته 6982 10892
جمع: 7455 11929 17740 30079 38401 42233 52518 60631
نرخ رشد: - %60 %49 %70 %28 %10 %24 %15
سهم سایر(خرید دین،اموال معاملات، معوقات) در مانده کل: %9 %10 %11 %17 %18 %15 %15 %17
منبع: بانک مرکزی    ارقام: میلیارد تومان      

نسبت مطالبات معوق به کل تسهیلات ارایه شده از سوی سیستم بانکی ما را به رقم 17 درصد می رساند که نشان از افزایش وزینی این مطالبات در کل عملیات بانکی است. مقایسه بین عملکرد بانکهای تجاری، تخصصی و خصوصی کشور نیز در این گزارش نشان از آن دارد که بالغ بر 56 درصد از کل معوقالت مربوط به بانکهای خصوصی است. البته به رغم بالابودن سهم این بانکها در کل معوقات بانکی می توان گفت بانکهای غیر دولتی در مقایسه با بانکهای تجاری دولتی وضعیت بهتری دارند.

نسبت بدهی معوق به تسهیلات ارایه شده توسط بانکهای خصوصی و موسسات مالی و اعتباری معادل 19 درصد است در حالی که این نسبت برای بانکهای تجاری دولتی معادل 27 درصد بوده است که به خودی خود نشان می دهد، بانکهای خصوصی در بازپس گیری مطالبات خود بسیار موفق تر از بانکهای دولتی عمل می کنند.

مقایسه وضعیت تسهیلات و معوقات بانکها براساس گروه فعالیت در خرداد ماه سال 1391
گروه فعالیت کل تسهیلات (میلیارد تومان) سهم در کل (درصد) میزان مطالبات معوق (میلیارد تومان) سهم معوقات از کل معوقات (درصد) نسبت معوقات به تسهیلات ارایه شده هر گروه (درصد)
بانکهای تجاری 72,860 %21 19,426 %32 %27
بانکهای تخصصی 104,445 %29 7,012 %12 %7
بانکهای خصوصی 177,092 %50 34,193 %56 %19
جمع: 354,397 %100 60,631 %100 -
منبع: بانک مرکزی     
 

ادامه رشد نقدینگی
براساس گزارش منتشر شده از سوی بانک مرکزی حجم نقدینگی در پایان خردادماه سال جاری به 376 هزار میلیارد تومان رسیده است که در مقایسه با خرداد سال 90 معادل 74 هزار میلیار تومان رشد نقدینگی را نشان می دهد. براساس این آمار سرعت رشد نقدینگی در بهار امسال نسبت به سال 90 معادل 24.5 درصد بوده است. نسبت به دوره قبل یعنی بهار 90 در مقایسه با بهار 89 شاهد افزایش 2.5 درصدی رشد نقدینگی هستیم و این در حالی است که پیش بینی ها از وضعیت رشد بخش واقعی اقتصاد نشان از کاهش سرعت رشد اقتصادی در سال جاری دارد و این عدم تناسب میان نرخ رشد نقدینگی و رشد اقتصادی از جمله دلایل رشد نرخ تورم کشور در سال جاری است.

قابل ذکر است که برخی گزارش های منتشر شده از سوی بانک مرکزی نشان می دهد که حجم نقدینگی در پایان مردادماه سال جاری به 391.8 هزار میران تومان رسیده که این رقم در مقایسه با 312 هزار میلیارد تومان نقدینگی مردادماه سال 90 گویای رشد 25.5 درصدی نقدینگی است. با توجه به ارقام منتشر شده از وضعیت نقدینگی در بهار و تابستان می توان برآورد کرد که در آستانه زمستان باید حجم نقدینگی در کشور به مرز 400 هزار میلیارد تومان رسیده است.

قابل ذکر است در ماههای گذشته رئیس کل بانک مرکزی از کاهش سرعت رشد نقدینگی و مهار نقدینگی سرگردان در اقتصاد کشور سخن گفته بود که با ابزارهایی مانند پیش فروش سکه و یا انتشار اوراق مشارکت انجام گرفته است، اما به نظر می رسد گزارش مربوط به فصل بهار سال 91 چندان تناسبی با اظهارات این مدیر ارشد پولی کشور ندارد.


ادامه رشد نقدینگی
براساس گزارش منتشر شده از سوی بانک مرکزی حجم نقدینگی در پایان خردادماه سال جاری به 376 هزار میلیارد تومان رسیده است که در مقایسه با خرداد سال 90 معادل 74 هزار میلیار تومان رشد نقدینگی را نشان می دهد. براساس این آمار سرعت رشد نقدینگی در بهار امسال نسبت به سال 90 معادل 24.5 درصد بوده است. نسبت به دوره قبل یعنی بهار 90 در مقایسه با بهار 89 شاهد افزایش 2.5 درصدی رشد نقدینگی هستیم و این در حالی است که پیش بینی ها از وضعیت رشد بخش واقعی اقتصاد نشان از کاهش سرعت رشد اقتصادی در سال جاری دارد و این عدم تناسب میان نرخ رشد نقدینگی و رشد اقتصادی از جمله دلایل رشد نرخ تورم کشور در سال جاری است.

قابل ذکر است که برخی گزارش های منتشر شده از سوی بانک مرکزی نشان می دهد که حجم نقدینگی در پایان مردادماه سال جاری به 391.8 هزار میران تومان رسیده که این رقم در مقایسه با 312 هزار میلیارد تومان نقدینگی مردادماه سال 90 گویای رشد 25.5 درصدی نقدینگی است.

با توجه به ارقام منتشر شده از وضعیت نقدینگی در بهار و تابستان می توان برآورد کرد که در آستانه زمستان باید حجم نقدینگی در کشور به مرز 400 هزار میلیارد تومان رسیده است.

قابل ذکر است در ماههای گذشته رئیس کل بانک مرکزی از کاهش سرعت رشد نقدینگی و مهار نقدینگی سرگردان در اقتصاد کشور سخن گفته بود که با ابزارهایی مانند پیش فروش سکه و یا انتشار اوراق مشارکت انجام گرفته است، اما به نظر می رسد گزارش مربوط به فصل بهار سال 91 چندان تناسبی با اظهارات این مدیر ارشد پولی کشور ندارد.