۱۳۹۰ بهمن ۱۴, جمعه

Riot police forcibly evict Occupy Miami

بهرام رحمانی: مرکز اولوف پالمه و اپوزیسیون سازی!




bahram.rehmani@gmail.com

بنا به گزارش رادیو پژواک، رادیو سراسری فارسی زبان دولت سوئد، قرار است در روزهای شنبه و یک شنبه 4 و 5 فوریه 2012، کنفرانسی در استکهلم، در رابطه با تحولات ایران برگزار شود. برگزارکننده این کنفرانس، مرکز اولوف پالمه است. نام کنفرانس نیز «اتحاد برای دموکراسی در ایران» عنوان شده است.
براساس اطلاعیه مرکز اولوف پالمه، در این کنفرانس نمایندگانی از احزاب سیاسی، دانشگاهیان، ژورنالیست ها، نویسندگان، فعالان حقوق بشر، فعالان زنان و فعالان دیگر از جوامع ایرانی در خارج کشور شرکت خواهند داشت. محل برگزاری و نام دعوت شدگان به کنفرانس محرمانه اعلام شده است.
به این ترتیب، همین که محل برگزاری کنفرانس و دعوت شدگان محرمانه است خود به خود نشان دهنده اپوزیسیون سازی کاذب و شخصت سازی اولوف پالمه سنتر در راستای اهداف احزاب راست و دولت های غربی، بر علیه منافع و مصالح اکثریت مردم ایران است.
Jens Orback، مدیر مرکز اولوف پالمه به رادیوی بین المللی سوئد می گوید که هم چون کنفرانس های دیگری که این مرکز از جمله در رابطه با برمه و سوریه برگزارکرده، کنفرانسی به پیشنهاد منتقدان رژیم ایران برای بحث و گفتگو درباره مسائل این کشور برگزار می کند. او می گوید که شایعاتی نیز از سوی رژیم ایران که نسبت به این کنفرانس بدگمان است منتشر شده، شبیه به موردی که در رابطه با سوریه پیش آمد، اما مرکز اولوف پالمه به کار خود براساس اهداف تعیین شده برای مرکز که کمک به رشد دموکراسی در کشورهای مختلف است ادامه می دهد.
یکی از دعوت شدگان به این کنفرانس، «دکتر امیر حسین گنج ‌بخش» نام دارد که در سایت های اینترنتی از او به عنوان یکی از بنیان ‌گذاران «سازمان جمهوری ‌خواهان» نام برده شده است به «خودنویس» می ‌گوید به خاطر نامعلوم بودن اهداف و برنامه‌ های جلسه در بنیاد «اولوف پالمه» به استکهلم نمی ‌رود. او درباره تردیدهایش درباره گردهمایی استکهلم می ‌گوید: «شفاف نبودنش به این شکل است که هیچ‌ کسی نمی‌ داند چه خبر است… یکی می ‌گوید «آلترناتیو سازی» است، یکی می‌ گوید می‌ خواهند «دولت موقت» درست کنند، یکی می ‌گوید «یک سمینار ساده» است. یکی می‌ گوید «دیالوگ ملی» است، خب این غلط است!»
با نزدیک شدن به زمان برگزاری «کارگاه آموزشی» در شهر استکهلم که مرکز «اولوف پالمه» برگزار کننده آن است، تعداد از دعوت اعلام کرده اند که در این کنفرانس، شرکت نمی کنند. حالا این افراد چرا نخست چنین دعوت هایی را می پذیرند و سپس چرا پشمان می شوند خود داستان دیگری است؟! چرا که اصولا شر و شروط برگزاری چنین جلساتی از قبل با دعوت شونده در میان گذاشته می شود.
اسامی برخی از شرکت کنندگان کنفرانس مرکز اولوف پالمه که در رسانه ها به اسامی آن ها شاره شده است عبارتند از:
شهریار آهی، جواد اکبرین، کاظم اکبرین، کاظم علمداری، رضا علیجانی، نوشابه امیری، علی افشاری، جمشید اسدی، اکبر عطری، مریم معمارصادقی، مهران براتی، احمد باطبی، مسعود بهنود، پرویز دستمالچی، شاهین فاطمی، شهلا فرید، امیر‌حسین گنجبخش، سعید قاسمی‌نژاد، فریدون احمدی، رامین احمدی، فاطمه حقیت‌جو، عباس حکیم‌زاده، فواد پاشایی، احمد رفعت، نیما راشدین، ضیا صدرالعشراقی، مصطفی حجری، بیژن حکمت، پویا جهاندار، مهرانگیز کار، بهزاد کریمی، مرتضی کاظمیان، جواد خادم، محسین خاتمی، فریدون خاوند، منوچهر مقصود نیا، محسن مخملباف، حسن منصور، سراج میردامادی، عبداله مهتدی، مرجانه ستراپی، شهلا عبقری، نسیم سرابندی، علیرضا نوری‌زاده، ماشااله سلیمی، خالد عزیزی، آرش بهمنی، محسن سازگارا، حسن شریعتمداری، محمد‌علی توفیقی، نیره توحیدی، مجتبی واحدی، مهرداد درویش پور، رامین پرهام، گیتی کاوه، پروین اردلان، فریبا موحبی، گلاله شرافکندی، مهشید پگاهی، ناهید حسینی، شهران طبری، شهلا شفیق، آرام حسامی، رضا حسین بر، هوشنگ اسدی و...

کسانی که حتی آشنایی مختصری با سیاست های افراد و گروه های دعوت شده به این کنفرانس را دارند به سادگی می دانند که آن ها، همگی از طیف های مختلف گرایشات ناسیونالیستی، شوونیستی، مذهبی و راستی هستند و خوشبختانه هیچ گرایش چپ و مدافع جنبش کارگری در بین آن ها دیده نمی شود و قرار هم نیست دیده شود. چرا که گرایشات سیاسی و اجتماعی چپ و مدافعین جنبش کارگری کمونیستی، مخالف هر نوع اپوزیسیون و بدیل سازی در غیاب توده ها مردم و محاصره اقتصادی ایران و حمله نظامی به این کشور هستند. هنگامی که بخشی از شرکت کنندگان این کنفرانس نظیر سازگارا، در راس سپاه پاسداران بودند و در کردستان و ترکمن صحرا و جاهای دیگر ایران، به خصوص در ماه ها و سال های نخست انقلاب لحظه به لحظه آدم می کشتند؛ هنگامی که برخی چون حقیقت جو نماینده مجلس بودند و قوانین ارتجاعی و غیرانسانی و وحشیانه را علیه زنان، کارگران، دانش جویان، روزنامه نگاران، نویسندگان، هنرمندان و غیره تصویب می کردند؛ هنگامی که مخملباف ها پیشتاز اسلامی کردن سینمای ایران در راستای سیاست های و ایدئولوژی ارتجاعی حکومت اسلامی بودند؛ هنگامی که روزنامه نگاری چون بهنود ستایشگر سیاست های رفسنجانی بود؛ هنگامی که افشارها، راشدین ها، واحدی ها و... پیرو خط امام خمینی بودند؛ هنگامی که اسدی ها و کریمی ها در حزب توده و چریک های اکثریت از حکومت اسلامی دفاع می کردند؛ هنگامی که بخش زیادی از شرکت کنندگان این کنفرانس در این سال ها، تمام امید خود را به اقدامات و اصلاحات جناحی از حکومت اسلامی (دوم خرداد و یا اکنون سبز اسلامی) دوخته بودند؛ هنگامی که برخی از شرکت کنندگان چون شهریار آهی ها در بند و بست با دولت های قدرت مند به دنبال احیای سلطنت بودند و هنوز هستند و...، در حالی که تاریخ گواه است نیروهای چپ و مدافعین جنبش کارگری کمونیستی با تمام قدرت برای سرنگونی حکومت جهل و جنایت اسلامی مبارزه می کردند و آگاهانه ده ها هزار قربانی هم در راه آزادی داده اند و هم اکنون نیز لحظه ای از مبارزه در راستای سرنگونی کلیت حکومت اسلامی، غفلت نمی کنند، طبیعی ست که دعوت شرکت در چنین کنفرانس هایی را نمی پذیرند و شرکت هم نمی کنند. چنین جهت گیری نیروهای چپ و کمونیست، هم به لحاظ سیاسی و اجتماعی و هم به لحاظ انسانی، نقطه قدرت این نیروهاست. بنابراین، جای تعجبی نیست که افراد و جریانات راست و لیبرال پاسیو و بعضا ناشناخته با سوابق مختلف سیاسی چون پاسدار، بازجو، شکنجه گر، مامور امنیتی، نماینده مجلس، توده ای، اکثریتی، جمهوری خواه، مذهبی، سلطنت طلب، ناسیونالیست کرد، آذری، بلوچ و غیره در سالن های دربسته زیر پای سخنان نمایندگان دست چندم دولت ها بنشینند و درباره سرنوشت و آینده جامعه 75 میلیونی ایران، تصمیم بگیرند. چنین تصمیماتی مضحک و خنده دار و دست کم گرفتن شعور جامعه است. اما یک مساله روشن است و آن این که الگوی این افراد و جریانات راست و فرصت طلب، تحولات عراق و افعانستان و لیبی است. یعنی آن ها، به خاطر پول و قدرت و تبدیل شدن به مالکی ها و کرزای های ایرانی با همدیگر در حال مسابقه هستند. در حالی که این ها، عمدتا در مقابل جنایت های بی شمار حکومت اسلامی، سیاسی سکوت را پیشه کرده اند و مثلا در ماه های اخیر بسیاری از رسانه ها، حتی رسانه های فارسی زبان بین المللی از تهدید و دستگیری و شکنجه بسیاری از فعالین کارگری چون رضا شهابی خبر داده اند و یا اعدام ها روزمره در ایران در جریان است حتی یک موضع گیری خشک و خالی از بسیاری از کسانی که اسامی شان برای شرکت در کنفرانس مرکز اولوف پالمه برده شده، نشنیده است. به علاوه انگار برخی از دعوت شدگان، صرفا بازارگرم کن حضور در چنین جلسات مخفی و معامله گر هستند و خاصیت دیگری ندارند.
پرواضح است که هر انسانی و جریانی که مخالف جنگ و خشونت، سرکوب و کشتار، نابرابری و استثمار، سانسور و اختناق است نه با جناح های حکومت اسلامی، نه با دولت های قدرت مند غربی رقیب حکومت اسلامی، وارد هیچ گونه بند و بست و معامله سیاسی نمی شود؛ با آن ها، در هیچ نشستی و جلسه مشترکی شرکت نمی کند؛ در عین حال با قدرت و اتحاد و همبستگی مردمی بر سرنگونی حکومت اسلامی و این که مردم ایران باید مستقیما سرنوشت خود و آینده کشورشان را خودشان را رقم بزنند، پافشاری می کند.
هم اکنون سرنوشت دردناک مردم عراق و افغانستان و اکنون نیز لیبی در مقابل چشمان همه ماست. همین نیروهای رنگارنگ راست این کشورها، با متحدان بین المللی خود و در راس همه ناتو و آمریکا و اتحادیه اروپا و متحدان روسی و چینی شان، مردم این کشورها را با چنان فلاکتی روبرو کرده اند که رهایی از آن، دست کم در دهه های آتی، حتی به دور از هرگونه تصور است. نیروهای راست با همکاری دولت های قدرت مند، این سه کشور را به جولانگاه تروریسم دولتی و تروریسم گروه های فاشیستی، مذهبی و ناسیونالیستی تبدیل کرده اند که هیچ شهروندی احساس امنیت جانی و مالی و شغلی نمی کند. تروریسم و جنگ و انتقام جویی نفس مردم این کشورها را بریده است. اما عشق رسیدن به قدرت و ثروت، آن چنان چشم کرزای ها و مالکی های «وطنی» ما را کور کرده است که این واقعیت های عراق و افغانستان و لیبی را می بیبند اما درس عبرتی نمی گیرند! فراتر از همه، بی شرمانه بمباران های وحشیانه ناتو و جنگ و کشتار و تروریسم دولتی و غیردولتی در این کشورها را مداخله «انسان دوستانه» می نامند! معلوم نیست از کی و از چه تاریخی هواپیماهای بمب افکن و جنگی، هلیکوپترهای توپدار، تانک ها، موشک اندازها، سفیر گلوله ها، پیام آور «انسان دوستی» شده اند؟! شاید در کنفرانس استکهلم، علی افشاری و هم فکرانش به این مساله جواب بدهند؟
اما مسلم است که جنبش های اجتماعی ایران نظیر جنبش کارگری، جنبش زنان، جنبش دانش جویان و جوانان، روشنفکران و هنرمندان مترقی و همه نیروهای چپ و کمونیست و مدافع آزادی، برابری و عدالت اجتماعی آن قدر قوی هستند که بتوانند این نوع بازی های سیاسی و ترفندها و معاملات گرایشات راست اپوزیسیون و شبه اپوزیسیون و فرصت طلب را با دولت های غربی و غیره را خنثی کنند و محکم و قاطع با قدرت و همبستگی مردمی خود، حکومت جهل و جنایت و ترور اسلامی را سرنگون کنند و جامعه دل خواه خودشان را بسازند!

پنج شنبه سیزدهم بهمن 1390 - دوم فوریه

حلب عندان - مفرزة الامن العسكري تحت سيطرة الجيش الحر 3-2

گزارشگران: از کوزه همان برون تراود که در اوست!



اولاف پالمه سنتر کنفرانسی را برگزار میکند. این کنفرانس از فردا چهارم فوریه آغاز میشود. بنابر ادعای مطرح شده از احزاب سیاسی و فعالان سیاسی اجتماعی دعوت شده است تا برای اتحاد و دمکراسی در ایران نقشه ای ریخته شود!
محل برگزاری و فهرست دعوت شدگان نیز از هاله اسرار خارج نشده است. گویا قرار است نقشه جغرافیائی و فضای سیاسی کشورمان با حضور شرکت کنندگان در این مراسم!! منقلب شود؟
برخی از شرکت کنندگان از طریق تصاویر و نوشتارها شناخته شده اند. با نگاهی به این اسامی و اگر کمی با دنیای سیاست آمیخته باشیم محرز خواهد شد که این نقشه! قرار نیست ریخته شود بلکه از قبل سازمان یافته است و بوی دلار و یورو فضای این کنفرانس را پیش از برگزاری آکنده است.
بخشی از دعوت شدگان اصلا علت دعوت شدن خود را نمیدانند. ابهامات باعث شده است که تعدادی از چهره های اصلاح طلب نیز از مشارکت در این جلسه خود داری کرده اند. آش آنقدر شور شده است که برخی از جمهوریخواهان و هواداران کلیت جمهوری اسلامی را نیز گیج کرده است. یا شرکت نمیکنند و یا اسرار آمیز بودن دلایل برگزاری آنرا به نقد کشیده اند. در محافلی گفته میشود که قرار است آلترناتیو ساخته شود؟ آنچه مسلم است اینکه منافع مردم کشورمان مورد بحث نیست. تجمعی اینچنینی و تقبل مبالغ هنگفت هر چند با حضور برخی از فعالان حقوق بشر انجام پذیرد اما در خفا و دور از دیدگان تیز بین مردم کشورمان و اپوزیسیون خارج کشور مغایر با خواست و تمایل دمکراسی خواهانه و حقوق مردم است.
اتحاد برای دمکراسی اما مخفیانه و از قبل سازماندهی شده هرگز در امتداد مطالبات آزادیخواهانه مردمی نیست. اینهمه نشاندهنده اینست که مجموعه ای که تا کنون حول اتحاد برای دمکراسی و یا اتحاد جمهوری خواهان تجمع کرده بودند نه منافع درد کشیدگان که سود خود خواسته اند. با نگاهی به بخشی از لیست دعوت شدگان که تا کنون علنی شده است میتوان یافت که جملگی در حراست از اصل جمهوری اسلامی بدون ولایت فقیه عرق ریخته اند. از محسن سازگارا گرفته تا نماینده سازمان اکثریت, بدنیال فتوای خامنه ای نیستند اما کمر به تمایلات! کروبی و موسوی بسته اند. جدائی ولایت فقیه از حاکمیت را اصرار می کنند ولی جدائی دین از دولت را مصلحت نمیدانند. بی تردید این واقعه نیز مشمول مرور زمان خواهد شد.
شاید لازم باشد تا یکبار دیگر جنبش چپ و عدالتخواهانه مردم ایران همانطور که تا کنون با شفافیت بخشیدن به پشت پرده های این کنفرانس, دست رد به حرکات قیم مابانه سازماندهندگان معامله طلب این کنفرانس بزنند و آنرا نکوهش کنند! زیرا که هر اقدام سیاسی عمومی بدون حضور بی واسطه نمایندگان نهادهای مردمی باطل است.
گزارشگران
3.2.2012

عارف جانِ شيفته ي آزادي و انقلاب مشروطيت

عارف جانِ شيفته ي آزادي و انقلاب مشروطيت



عارف جانِ شيفته ي آزادي و انقلاب مشروطيت

سه شنبه ۴ بهمن ۱۳۹۰ - ۲۴ ژانويه ۲۰۱۲

یاور استوار

aref-ghazvini1.jpg
صدايش در گوشم مي پيچد، انگار از كوچه باغهاي ابوعطا ميگذرد و خاموش در خود زمزمه مي كند: نه! « دل هوسِ سبزه و صحرا ندارد» چرا كه در دشت هاي پهن و بي انتها، « ازخون جوانانِ وطن لاله دميده»! با خود مي گويد: « گريه كن كه گر...» سالمرگ « كلنل » فرا سيده است و مي بايد بجاي همه ي جانباختگانِ راه آزادي در اندوه او بگريد.
در ميان انبوه رخدادها در ماهِ بهمن، مرگ دردناكِ عارفِ قزويني در بهمن ماه 1312 نيز هست.
عارف بدون شك از چهره هاي ماندگار و جاودانيِ انقلاب مشروطيت است. انقلابي كه همانند انقلابِ بهمن، با آرمان رهاييِ ميهن شكل گرفت و در راه تحقق آن جان هاي گراميِ بسياري قرباني شد. اما، دريغ كه فداكاري هاي مردم ايران همانند انقلاب بهمن در نيمه راه خفه شد. در هم شكست و خاموش شد، تا از پسِ گير و دار حادثه ها سرانجام مهار آن با قيموميت امپرياليسم جنايتكار انگليس بدستِ ديكتاتوري جاه طلب بنام رضاخان مير پنج سپرده شود.
بحث و گفتگوي مفصل و مشروح در رابطه با انقلاب مشروطيت از حوصله ي اين مقال خارج است. اما، آنچه در اين نوشتار و بدنبال باز گويي رخدادهاي بهمن در تاريخ معاصر، تكيه مي شود همانا بازبيني و بازگويي سال هاي آخرینِ يكي از ارجمندترينِ يادگاران اين انقلاب، يعني عارف قزويني است.
باستانيِ پاريزي در جايي مي گويد:
من زندگيِ بسياري كسان از جمله يعقوب ليث و اميركبيررا نوشته ام. اما نمي خواهم در مورد عارف چيزي بنويسم. چرا كه اين آدم چيزِ ديگري است و نقش و جايگاهش در انقلاب مشروطيت از همه والاتر و بالاتر است. اينكه نمي خواهم زندگي او را بنويسم از اين است كه مي ترسم در تحقيقاتم به نقطه هايي منفي در زندگيِش برسم كه ابهتش را برايم كم كند و از چشم و دلم بيفتد!
« گفت آورد » بلند بالايي بود از استاد باستاني ي پاريزي. ( البته به معني). اما آنچه استاد در پايان اين «گفت آورد » مي گويند، شوربختانه چيزي نيست جز دردِ بيدرمانِ داوري ي اخلاقي در زواياي زندگي ي فردي. دانش اجتماعيِ امروز، اما، حوزه ي رفتارهاي فردي را بخود افراد وامي گذارد و در برخورد با زندگي ي چهره هاي اجتماعي، پيش و بيش از هر چيز، تماميت ، تاثير اجتماعي و جايگاه علمي تاريخي آنان را مد نظر قرار مي دهد.


شوربختانه داوري هاي ما در طي اين سده ها همگي اخلاقي بوده است و با توجه به اين واقعيت كه خصوصياتِ اخلاقي در حيطه ي روبناي اجتماعي قرار مي گيرند، در بيشتر موارد، بخصوص در جامعه ي مذهب زده ي ما، به ديدگاه هاي مذهبي برمي گردد. بزباني ديگر داوري هاي اخلاقي از دريچه و منظر چگونگي ي نگرش مذهبي گوينده شكل و شمايل مي پذيرد.
من بر اين عقيده ام كه عارف آيينه ي تمام نماي انقلاب مشروطيت بود. آيينه اي كه وظيفه داشت ماي ما را به رخ ما بكشاند و نشان دهد كه چه بوديم وچه هستيم. وقتي از اين نگرگاه به موضوع بنگريم در مي يابيم كه انقلاب جوانِ مشروطيت چيزي نبود جز تلاشي جانكاه، سخت و دردناك در راه تحقق آرمانهاي ملي ي ملتي كه اسير مذهب، خرافه و ديكتاتوري شده و خودباوريش را در راه اثبات وجود اجتماعي خويش از دست داده بود. دست و پا زدني ( برخلاف گذشته) هدفمند از پسِ هزاره ها!
بياد داشته باشيم كه ما پس از تلاش هاي بسيار، مقاومت هاي دور ودراز و فداكاري هاي تاريخي، در مقابلِ تهاجم سپاهِ اسلام، سرانجام جنگ انديشه را با ظهور محمد غزالي باختيم. جنگ زميني را چندين سده پيش از آن در نهاوند و جلولا و قادسيه باخته بوديم. نظام كاستي – طبقاتي ساساني، اُس و اساس جامعه را از هم پاشيده و رمق مقاومت را از ما گرفته بود. سپاهِ اسلام هم خود باندازه ي كافي جرار و غارتگر بود! اما، بر خلافِ آنچه مشهوراست، ضربه ي كاري نه از حمله ي عرب برما فرود آمد، بلكه اين ضربه حاصل تلفيق دين و دولتي بود كه چندین سده ي پيش از آن با ازدواج دختر رهبر آتشكده ي كاريان فارس و پسر حاكم استخر ، شكل گرفته و در ادامه به تشكيل حكومت ساساني انجاميد! ساسانيان در ادامه ي زمامداري خود راه را بر تحرك طبقاتي كه همانا انكيزه شادابي پيشرفت اجتماعي است، بستند، ماني را پوست كندند، مزدك را از سر در زمين كاشتند، بدهانها پوزبند زدند، شانه ها را سوراخ كردن و نام همه ي اين ها را عدالت اجتماعي گذاشته واز درون آن نمادي بنام« انوشيروان دادگر » نيز برساختند، تا به طنز كچل را زلفعلي نام نهاده باشند.اين بود كه بهنگامِ حمله ي مسلمانان اگر چه از نظر سپاه و تجهيزات برتر بوديم، اما، دل و دماغ و توان مقابله را نداشتيم.
اگر به استناد تاريخ هاي نوشته شده بوسيله خود مسلمانان، به ارزيابي آن رخدادها بنشينيم، در مي يابيم كه سربازانِ « غازي » اسلام و جنداله ( الحق) آنچنان كه راه و رسمِ آن هاست، بهيچ وجه از كشتار، تجاوز و ويرانگري كوتاهي نكردند، اما، همانگونه كه گفته شد، جنگ نهايي، چندين سده پس از آن و در زمان امام محمد غزالي صورت گرفت و ما (بقول داريوش آشوري) دراين « جنگ آسماني » در هم شكستيم. تا قوسِ نزولي خودباوري هايمان در این سرزمین سوخته رنگ باخته و با حاكم شدن سيستمِ اجتهاد و مرجعيت تقليد، اعتمادِ بنفس مان به پايين ترين حد ممكن برسد. از زمان صفويه، با روي كار آمدن مذهب شيعه كه تلفيقي از شبكه ي مخوف مغان دوره ي ساساني و انديشه هاي واپس مانده ي اسلامي بود، چرخه ي استقلال انديشه در ما شكست و در نه توي تار عنكبوتي مخوف شبكه ي روحانيت از تفكر وخودباوري تهي گشته و از تحرك و پويش باز ايستاديم!.آنهم در دوره اي كه جهانِ آن روزگار رنسانس و نوزايي را آغازيده بود!
انقلاب مشروطيت عليه اين شكست و با هدف بازسازي ي خودباوري ها يما ن شكل گرفت.

عارف، جانِ شيفته ي اين انقلاب و آزادي بود. جان شيفته يي كه ازهر نظر شباهت شگرفي با خود انقلاب مشروطيت داشت. انقلابي كه چون چشمه اي از زمين جوشيد، تلاش ورزيد تا از ميان خش و خاشاك، راه خويش را بگشايد تا بدشت ميهن كه وظيفه ي باروري و سرسبزيش را در خويش برسالت نشسته بود، برسد. اما نرسيد! چرا؟
زيرا سنگلاخ و خاشاكِ فراروييده بر سر راهِ اين پويشِ ارجمند، اندك اندك به كوهپايه هايي غير قابل عبور و بيگذرگاه تبديل شدند تا اين پويش و فرارويي را سد كنند. كه كردند! شوربختانه، سرانجام، بن بستِ سكوت و سكون به انقلاب مشروطيت، تحميل شد و آن را از درون پوسانيد. چشمه راكد ماند و آب راكد بگنداب كشيد!.
عارف ، نماي دورِ انقلاب مشروطيت در سالهاي پاياني عمر در تبعيد رضاخاني، در روستاي قلعه ي حسن خان در دره ي مرادبيگ همدان در ميان فقر و فاقه بگونه اي دردناك درگذشت.
اشتباه نشود: نمي گويم كه آنچه در انقلاب مشروطيت رخداد بتمامي حاصل كار عارف بود. بلكه بر اين باورم كه به زندگي ي هر يك از نامداران آن انقلابِ نيمه تمام بنگريد، خود مجسمه و نماد آن رخداد خونين و بي سرانجام است. ملك المتكلمين را بنگريد و سرنوشت دردناکش را در باغ شاه. خياباني را و سرانجامش در قيام تبريز. ستار خان – سردار ملي - را و پيامد و پاداشش در ماجراي باغ اتابك! و خود انقلاب مشروطيت و پايان كارش را!

راستي چرا چنين شد؟
رضا خان كه بكوشش دولت انگليس بقدرت رسيد، براي اعمال قدرت خود بر جامعه تصميم گرفت هر صداي آزادي خواهي را در نطفه خفه كند.پشتوانه اين رفتار ضد انساني دومنبع نسبتن متفاوت كه در نهايت مورد وثوق و توافق صد در صد دولت انگليس در پاسداشت منافع استعماري اش بود، سرچشمه مي گرفت. نخست اين كه دولتِ انگليس كه پس از انقلاب اكتبر و چشم پوشي و الغاي كليه ي امتيازات روسيه تزاري در ايران، توسط بلشويكها ، خود را صاحب اختيار و يكه تاز اين عرصه مي دانست، با تكيه بر دولت دست نشانده و تهديد و تطميع احمد شاه قاجار، در نظر داشت قرارداد 1919 كه در واقع قرار داد فروش ايران بود، به مردم تحميل كند. اما با مقاومت شديد روشنفكران و ميهن پرستان ايراني بسدي سديد برخورد. دوم خشونت و ديكتاتوري ذاتي اين فرد كه از او موجودي ترسناك و زياده خواه ساخته بود. كودتاي اسفند 1299 برياست سيد ضيا و فرماندهي نظامي رضاخان بروايتي پايان انقلاب مشروطيت بود. چرا كه پس از عزل سيد ضيا و تشكيل كابينه ي سردار سپه، عملن تمامي ي اختيارات كشور به دست شخص نخست وزير افتاد تا بتواند نقشه هاي اربابان را موبمو اجرا كند.
نامبرده كه شخصي بسيار جاه طلب و سفاك بود، مدارج « ترقي » را از تابيني ي سفارت انگليس تا نخست وزيري را بسرعت طي كرده و « لياقت » خويش را در كلاس ِسِر اردشير رپورتر – از پارسيان سرپرده ي هند كه جد اندر جد در هندوستان بنوكري بريتانيا در آمده بودند – آيرون سايد – فرمانده ي نيروهاي انگليس در ايران – و نورمن – وزير مختار دولت انگليس در ايران – طي كرده بود، شايسته ترين گزينه ، در تحقق آمال بريتانيا بشمار مي رفت.
بي شك هيچ كس همانند رضاخان نمي توانست نقشه هاي استعماري انگليس را در ايران جامه ي عمل بپوشاند.
اين كه رضاخان در مقطعي با شعار جمهوري وسقوط نظام سلطنتي مردم– واز جمله عارف را- فريفت بماند. اما سرانجام، مجلس دست نشانده چهارم با نايب رييسي « تدين » بفرمان انگليس و با فشار رضاخان ، نامبرده را بشاهي منصوب كرد.
عارف كه بهنگام شعار جمهوريت رضاخاني، و بي خبر از بند و بست هاي پشت پرده، صادقانه و بي ريا، بطرفداري از « جمهوري و جمهوريت » برخاسته بود، با اجراي كنسرتي باشكوه تنفر ديرينه اش را از نظام شاهنشاهي و خاندان قاجار بدينگونه اعلام مي كند:

خوشم كه دست طبيعت نهاد در دربار
چراغ سلطنت شاه بر دريچه ي باد
هميشه مالك اين ملك ملت است كه داد
سند بدست فريدون، قباله دست قباد
كنون كه مي رسد از دور رايت جمهور
به زير سايه ي آن زندگي مباركباد
تو نيز فاتحه ي سلطنت بخوان عارف
خداش با همه بدفطرتي بيامرزاد

و در رابطه با خاندان قاجار مي گويد:

رحم اي خداي دادگر كردي نكردي!
ابقا به فرزند قجر كردي نكردي
از اين زمين شوره سنبل بر نرويد
با تيشه قطع اين شجر كردي نكرد!
با مجلسِ شورا ز عارف گو: جز اين كار
فردا اگر كار دگر كردي نكردي!

اما اين خوش بيني ساده دلانه ديري نمي پايد و همانگونه كه گفته آمد، نقشه ي انگليس ، رضاخان و مجلس فرمايشي، و در حاليكه بيشتر سران مشروطيت و روشنفكران ضد قرارداد در زندانند و يا تبعيد شده اند عملي گشته و بجاي « رايت جمهور » مورد علاقه عارف، رضاخان مير پنج با عنوان پر طمطراق رضا شاه پهلوي پادشاه ايران مي شود.
كوهِ مجلسي كه عارف بدان دلبسته بود تا نظام شاهي را براندازد، بناگهان موش زاييد و سلطنت را از خانداني به خانداني ديگر تفويض كرد.
عارف اما سرخورده از اين خيانت
در تصنيفي سيد محمد تدين، طراح لايحه ي سلطنت پهلوي، را چنين بزير ضرب مي كشد:

به اين سياست، آب رفته
به اين سياست، آب رفته
كي شود بجوي باز؟
ز حربه « تدين » خراب مملكت از بن
نشسته مجلس شورا به ختم مرگ تمدن
چه زين بتر ببام و در
...............
و در همين راستا شخص رضا شاه را چنين در هم مي كوبد:

زقتل عام لرستان و فتح خوزستان
چو هند و نادر، اسباب افتخار نشد
زمام مملكت آنسان بدست « غير » افتاد
كه بي لجام چو او، كس زمامدار نشد
ز شاه سازي و دربار بازي، اين ملت
مگر نديد دو صد بار، بار، بار نشد؟
مدار چشم توقع بآنكه چشم طمع
بمال دارد، اين مملكت مدار نشد!

پس از آن عارف آواره شد . چرا كه ديكتاتور تازه بر مسندِ قدرت نشسته، هيچ منتقد و مخالفي را بر نمي تافت. از آن گذشته نه تنها عارف ، كه هيچ بازمانده ي جدي انقلاب مشروطيت نمي توانست از دسيسه هاي ديكتاتور در امان بماند. عارف به آذربايجان رفت تا با بازماندگان انقلاب تبريز و قيام خياباني خاطرات گذشته و ياد و خاطره ي جانباختگان مبارزات آزاديِ ميهن، در محافل خصوصي هم شده، زنده نگهدارند. تاريخ ، اما، شوربختانه چيز زيادي از اين دوران از زندگي عارف را بخاطر نسپرده است. با اين همه هنوز سايه ي او ، سايه ي آوازه خوان آزادي ميهن، آنقدر سنگين هست تا ديكتاتور را وادارد كه انديشه اش را مكدر كرده و بروايت « اورنگ » - كه از دست نشاندگان دولت بريتانيا بود – باد خبر عارف را بگوش اعليحضرت همايوني برساند.
عارف، از آن پس نتوانست در تهران آفتابي شود و پس از آوارگي ها و دربدري هاي فراوان در كردستان، لرستان و آذربايجان به قلعه ي حسن خان واقع در دره ي مراد بيگ همدان تبعيد شد.
عارف در نامه اي كه براي دوست موردِ اعتمادش حسن فروتن تبريزي ارسال مي دارد، مي نويسد: ......با اطلاعي كه از وضع زندگ من داريد و مي دانيد كه چند سال است در همدان زير مرقبت هستم و چندان مراوده اي با كسي ندارم و ............
آري او سالهاي پايان عمر را زير مراقبت زيست . اداره تامينات همدان وظيفه داشت تا كليه ي روابط و آمد و شدهاي عارف را كنترل كرده و در صورت نياز جلوگيري كند. بروايتي، همه ي كساني كه علاقمند ديدارش بودند مي بايست اجازه ديدار را از اداره ي تامينات همدان ميگرفتند. در همين رابطه ، هنگامي كه بانو قمرالملوك وزيري در كنسرتي كه در همدان برگزار كرد، از عارف دعوت نمود و بر روي سن از اوتجليل بعمل آورد، اين حركت از چشمِ و گوش هاي مراقب پنهان نماند و بلافاصله مورد بازخواست اداره ي تامينات قرار گرفت. و تازه، اين، تنها زيستن در چنين فضاي خفقان آلود و نابهنجاري نبود كه او را عذاب ميداد. بلكه هر از چندگاهي روزي نامه ها و نشريات فرمايشي و نويسندگان مزدور كه متاسفانه هميشه در كشور ما بمقدار فراوان يافت مي شوند به جانِ درد كشيده و حساسش مي انداختند تا بار اندوهِ ناشي از شكست انقلاب، مرگ ياران و دردِ تبعيدش را سنگينتر كرده و به مرگ نزديكترش كنند.
كسي كه به قول ايرج ميرزا:

رو تو شبي در تياتر او كه ببيني
هيچ شهي آنقدر سپاه ندارد
آن همه كز بهر او زنند كسان دست
آن همه مس زن خسوف ماه ندارد

و استاد حسين شهريار، سالها پس از مرگش شگفت زده سروده بود:

سِرِ تصنيف عارف مرحوم
هست بر من هنوز نا معلوم
شب كه مي گشت اين ترانه بلند
صبح اطفال كوچه مي خواندند
روز ديگر مگو كه بي اغراق
منتشر بود در همه آفاق
مي توان با نبودن بي سيم
معتقد شد به دستگاه نسيم

اينك در تنهايي و عسرت، آخرين قطرهاي زندگي را بر صحيفه ي روزگار مي چكاند. چرا كه ديگر به اين نتيجه ي نا اميد كننده رسيده بود كه:

به ملتي كه ز تاريخ خويش بي خبر است
بجز حكايت محو و زوال نتوان گفت

عارف راز اين سكوت نابجاي قبرستاني را در بخشي از غزلي بنام « داستان وطن » كه در تبعيدگاهش سروده است چنين شرح مي دهد. توجه داشته باشيم كه در اين سروده، عارف، شخص رضاشاه را مد نظر دارد:


كسان كه همتشان « امن» ساخت ايران را
بريده اند همان ناكسان « امان » وطن
چه خواهد از من آواره؟ آنكه با زر و زور:
گرفته در كف خود اين زمان عنان وطن
بمن پيام پياپي رسيده از همه سوي:
كه بعد ازين ندهم شرح داستان وطن
« زبان بريده بكنجي نشسته صم البكم »
مني كه در همه جا بوده ام زبان وطن

آري، خفقان دستگاه رضاشاهي كه مي خواست « قانون سياه» بقول خودشان ضدِ مرامِ اشتراكي را به مردم حقنه كنند، به عارف، اين فريادِ ماندگار و « زبانِ وطن »، « پيامِ پياپي » ( بخوان فرمان ) مي دادند كه «داستانِ وطن را شرح ندهد» !
آن هم براي كسي كه سروده بود:

آنان كه در ره وطن از جان گذشته اند
ايران ز خونشان شده آباد زنده باد
نابود باد ظلم چو ضحاك ماردوش،
تا بود و هست كاوه ي حداد زنده باد

قلبِ عارف، نبض تپنده ي انقلاب مشروطيت، روز دوم بهمن 1312 در تبعيد رضا خاني از تپش باز ايستاد. در حالي كه كولباري سنگين وتوانفرسا از اندوهِ جانكاهِ مرگ ياران و دوستانش كه همگي در راه آزادي و رهايي ميهن جان باخته بودند، بر دوش داشت!

تدارك سفر مرگ ديد عارف وگفت:
در اين سفر « كلنل » چشم انتظار من است

پس از مرگ عارف، نامه اي منسوب به او در نشريات فرمايشي پايتخت منتشر شد كه ظاهرن عارف در تجليل و خطاب به « اعليحضرت رضا شاه پهلوي »نوشته بود.
اين نامه بلند بالا در ميانِ روشنفكران و آزاديخواهان ايران، بهيچوجه جدي گرفته نشد. چرا كه همه مي دانستند اين نامه كاملن ساختگي و جعلي است. اما، انگار عارف، پيش از مرگش، پاسخ اين جعلنامه را داده بود! با هم شعر كوبنده و افشاگرانه ي « اين رسمِ پهلواني نيست » را كه خطاب به ديكتاتور با بياني پرخاشگر و بدرستي حق بحانب سروده است، مي خوانيم. سروده اي كه با همه ي ايجاز و فشردگيش، بايد بگونه ي سندي زنده در فصلِ پايانيِ كتابِ انقلابِ مشروطيت ثبت كرد. عارف در اين شعر كه ياد آور كنسرت هاي باشكوهش بود بر سكوي خطابه قامت راست كرده و بر غصب اموال مردم، قلدري، عاجزكشي، راه زني، نوكري اجنبي، زورگويي و جنايت رضاخان تاخته است:


اين رسم پهلواني نيست

بعهد ما بجز از هيز و دزد و جاني نيست
بغیر ِ اصل زر و زور و خانخاني نيست
وطنپرست دهد جان خود براه وطن
به حرف ياوه و جان دادن زباني نيست
بنام خود كني املاك خلق، شرمت باد
كه قلدري بود، اين طرز پهلواني نيست
نديده غير چپاول به پهلواني ي تو
شدی تو راهزن - اين رسم پهلواني نيست
زمانه، هر دو سه روزيست با يكي – هشدار
« كه » گفت با تو كه اين عز و جاه ، فاني نيست؟
صعود كرده يي اما بدست اجنبيان
كه رتبت تو، به تاييد آسماني نيست
تو گفته يي كه: « بود شوستر اجنبي، ز چه گفت:
مديح وي؟../ مگر اين گفته از فلاني نيست»؟..!
تو جاه و سود كلان برده يي ز اجنبيان
مرا نصيب بجز فقر و ناتواني نيست
من از براي وطن، لب گشوده ام به سخن
ز بهر مال و منال و زر و اواني نيست
كسي نگفت ترا، ليك گويدت عارف:
« در اين زمانه چو تو زور گوي و جاني نيست» !
***
صدايش در گوشم مي پيچد، انگار از كوچه باغهاي ابوعطا ميگذرد و خاموش در خود زمزمه مي كند: نه! « دل هوسِ سبزه و صحرا ندارد» چرا كه در دشت هاي پهن و بي انتها، « ازخون جوانانِ وطن لاله دميده»! با خود مي گويد: « گريه كن كه گر...» سالمرگ « كلنل » فرا سيده است و مي بايد بجاي همه ي جانباختگانِ راه آزادي در اندوه او بگريد. از پسِ دهه ها او را خطاب قرار داده و فرياد مي زنم:
سر برآور ! همه ي خيابا ن ها پر از « حيدر و خياباني » ست! انگار درختانِ بي سر، هواي تنجه زدن دارند! نخلستان هاي سوخته در انديشه ي رويشي دوباره اند. اين تو بودي كه بي مهابا سرودي:

ملت ار بداند ثمر آزادي را
بركند ز بن ريشه ي استبدادي را!