سیدعباس ابطحی یکی از جنایتکاران علیه بشریت
سیدعباس
ابطحی متولد محلهی اوین- درکه است که در گذشته مانند تمامی روستاهای
شمیرانات از بافتی سنتی و مذهبی برخوردار بود. (۱) طایفهی ابطحی به همراه
طایفههای اعرابی، مسعودیان، میرشریفی، اوینی، شعیبی، فکری، میر رحیمی و
بذر افشان از جمله خانوادههای قدیمی و سنتی اوین و درکه هستند. پاسگاه
انتظامی درکه نیز به نام «شهید ابطحی» است که قاعدتاً بایستی از همین
طایفه باشد. درکه پس از سال ۶۰ موقعیت ویژهای یافت چرا که دادستانی انقلاب
مستقر در اوین به دلایل امنیتی به زور خانههای اطراف زندان اوین را
خریداری کرد و به افراد مورد اعتماد خود سپرد.
سیدعباس
پیش از آن که پاسدار اوین شود رانندهی کرایهی خط اوین – درکه به تجریش
بود. ظاهراً وی از کمیتهی محل به زندان اوین راه یافته بود و پس از طی
کلیهی مراحل و نشان دادن سرسپردگی خود به جنایتکاران پلههای ترقی در اوین
را طی کرده و از مقربان لاجوردی شد. او پس از کشته شدن مجتبی محراب بیگی و
جلیل بنده (۲) دو محافظ اصلی لاجوردی و مسئولان جوخهی اعدام به همراه
اصغر دولابی (بیژن ترکه) از گروه ضربت اوین به جمع محافظین لاجوردی و
نزدیکان او پیوست.
ابطحی و لاجوردی در اتاق لاجوردی در اوین
سیدعباس
مثل همهی نزدیکان لاجوردی در جوخههای اعدام شرکت میکرد و وظیفهی
تیرخلاص زنی را به عهده داشت. یکی از مراحل چک امنیتی افراد مقرب لاجوردی
گذر از این مرحله و شرکت در شکنجه و قتل و کشتار بود.
تا
روزی که لاجوردی از دادستانی انقلاب تهران برکنار شد سید عباس درحالی که
کلتی به کمر داشت و یا مسلسل دستی برتا حمل میکرد همیشه کنار او بود. در
بازدیدهای لاجوردی از زندانهای قزلحصار و گوهردشت و جبهههای جنگ نیز سید
عباس او را همراهی میکرد.
سید عباس ابطحی نفر اول سمت راست همراه با لاجوردی و حاجداوود رحمانی نفر دوم سمت چپ
از
آنجایی که سید عباس دارای قدی بلند بود و شالی سبز به کمر میبست و به
تقلید از لاجوردی گیوهای سفید به پا میکرد چهرهای شاخص داشت. گیوههای
مزبور را مجتبی محراب بیگی که گلپایگانی بود و خود و برادرانش در زمرهی
لات و لوتهای میدان امام حسین بودند از گلپایگان سوغات آورده بود و
نزدیکان لاجوردی از آنها استفاده میکردند. سیدعباس گیوه را سر انگشتانش
میانداخت و در حالی که لخ لخ پایش را روی زمین میکشید راه میرفت و به
همان شلی هم حرف میزد و کلمات را میکشید. او تلاش میکرد مثل مجید قدوسی و
جلیل بنده شوخطبعی نشان دهد و مزهپرانی کند.
از سمت چپ سید عباس ابطحی، احمد قدیریان، اسدالله جولایی، لاجوردی در حسینیهی اوین
سیدعباس
همچنین جزو نوحهخوانان همیشگی حسینیه زندان اوین بود و در دادگاهی که
برای «سربداران» در حسینیه اوین برگزار کردند او قاری قران و مجلس گرم کن
بود. پیش از آن که دادگاه شروع شود او با لحنی لومپنی تلاش میکرد ادای
عبدالباسط را در آورد و سورهی «اذالشمس کورت» را بخواند.
سیدعباس ابطحی در دادگاه «سربداران»
او
نه تنها در برگزاری دادگاه اعضای دستگیر شده «اتحادیه کمونیست»ها (۳) نقش
فعالی داشت بلکه شبها براي خانوادهی پاسداران كشته شده در جریان حمله به
شهر آمل نوحهخوانی کرده و آنها را آمادهی حضور در دادگاه روز بعد
مینمود. خانوادههای مزبور جهت شرکت در دادگاه با سه مینیبوس از آمل به
اوین آورده شده و در حسینیه اوین که محل برگزاری دادگاه بود جا داده شده
بودند. در واقع حسینیه روزها محل دادگاه بود و شبها محل خواب خانوادهی
شاکیان. خانوادههای شاکی که غالبا روستائیان آمل بودند شبها روی پتوهایی
که در اختیارشان قرار داده میشد وسط حسینیه میخوابیدند و صبح زود که برای
نماز و صرف صبحانه از خواب برمیخاستند محل مزبور برای خیمهشببازی
دادگاه عدل انقلاب اسلامی آماده میشد. در مدت سه روزی که دادگاه جریان
داشت آنها که از نتیجهی کار و حکم دادگاه آگاه بودند دائم به
محمدیگیلانی و لاجوردی فشار میآوردند که چرا زودتر متهمان را اعدام
نمیکنند و به خیمهشب بازی خود پایان نمیدهند (۴). گیلانی در پاسخ به
آنها و با اشاره به متهمان گفته بود «نگران نباشید! امانتی را برایتان
میفرستم، تا زیر پل آمل آنها را اعدام کنید.» گیلانی به وعدهی خود عمل
کرد و همهی آنها را به اعدام محکوم کرد.
در این سه روز متهمان زن و مرد وابسته به «اتحادیه کمونیستها» در یک اتاق مشترک که کنار حسینیه اوین قرار داشت به سر میبردند.
یکی
از بستگان سیدعباس میگفت که وی برای تقرب به لاجوردی خواهرش را که از
زیبایی نیز برخوردار بود صیغهی او کرده بود. گویا همسر خواهرش در جبهههای
جنگ کشته شده بود.
با
این حال پس از برکناری لاجوردی از او فاصله گرفت و در مراسم تشییع جنازه و
خاکسباری وی نیز حاضر نبود. اتفاقا یکی از مسائلی که لاجوردی را تا دم مرگ
رنج میداد بیمهری نزدیکانش و کسانی بود که وی آنها را از هیچ به همه
چیز رسانده بود.
سیدعباس و لاجوردی در جبهههای جنگ
سید
عباس پس از برکناری لاجوردی به حسینعلی نیری که رئیس حکام شرع اوین بود
نزدیک شد و راننده و محافظ شخصی او شد. او در جریان کشتار ۶۷ رانندگی ماشین
نیری رئیس هیأت کشتار را عهده دار بود و در حسینیه گوهردشت محل به دار
کشیدن زندانیان سیاسی حضور مییافت. پس از آن که لاجوردی دوباره در سال ۶۸
به سازمان زندانها و اوین برگشت هم سیدعباس در زمرهی باند او نبود.
در
دههی هفتاد زندگی او متحول شد. وی مالک یک آپارتمان مصادرهای شیک و
مدرن در ساختمان «آ اس پ» (۵) و زمینهای زیادی در شمال شد و همراه با
برادرش صاحب کارخانهی بزرگ موتورسیکلت شدند و قیافه و تیپی جدید به هم زد و
اتوموبیلهای گرانقیمت و مدل بالا سوار میشد و کاروان مسافرتی را نیز از
ایتالیا با هزینهای گزاف وارد کرده بود بدون آن که نیازی به آن داشته باشد
و یا استفادهای بکند و به قول اطرافیاناش به «خانمبازی» مشغول شد.
او
در این دوران همچنان تاکسیاش را حفظ کرده بود و هر از چند گاهی برای حل و
فصل مشکلات آن به تاکسیرانی تهران مراجعه میکرد و با گرفتن لوازم یدکی و
سهمیه، آنها را در بازار آزاد به فروش میرساند. او حتی تاکسیاش را که
پیکان بود تبدیل به احسن کرد و رنو تحویل گرفت.
نه
تنها او بلکه تعداد دیگری از پرسنل اوین مانند «حاج حسن» معروف به «حاج
حسن تاکسی» مسئول دفتر مرکزی اوین و یکی از معاونان حسنی (ابوالفضل
حاجحیدری- یکی از گردانندگان مؤتلفه) رئیس زندان اوین پس از کشته شدن
کچویی و مجتبی حلوایی عسگر هم راننده تاکسی بودند و در سطح شهر به مسافرکشی
میپرداختند. در پاركينگ اوين همیشه چند تاکسی موجود بود که متعلق به
پرسنل اوین بود.
سیدعباس
اين اواخر در دايره اجرای احكام اوین شغل اداری گرفته بود. هرچند او نیازی
به کار در اجرای احکام نداشت اما ظاهراً نمیخواست سوابق اداریاش را از
دست بدهد و یا از نفوذش در اوین و دستگاه قدرتمند امنیتی و قضایی کاسته شود
تا بلکه در پناه آن بتواند به رتق و فتق امور تجاریاش بپردازد.
آخرین
باری که با او برخورد داشتم سال ۷۲ و در سالن انتظار فرودگاه مهرآباد بود.
منتظر بازگشت یکی از بستگانم به تهران بودم. سیدعباس ریشش را مرتب کرده
بود، کت و شلوار طوسی رنگ شیک و خوش دوختی به تن داشت و در زیر آن بلوز
گوجهای خوشرنگی به تن کرده بود و با چند حزباللهی مشغول صحبت بود. هرچند
در هیئت جدید قیافهاش به هیج وجه به حزب اللهیها نمیخورد اما دهان که
باز میکرد معلوم بود متعلق به کدام طایفه است. در همان صحن فرودگاه
درگیری لفظی کوتاهی بین من و او پیش آمد. به نظرش قیافهام آشنا بود ولی
به خاطر نیاورد. شاید حدس میزد که مرا در زندان دیده است. با پادرمیانی
همراهانش موضوع به سرعت فیصله پیدا کرد.
سید
عباس ابطحی یکی از کسانی است که با دست داشتن در خون بهترین جوانان
میهنمان به مال و مکنت رسید. به امید روزی که این گونه افراد در مقابل
دستگاه عدالت جوابگوی اعمالشان باشند.
ایرج مصداقی فوریه ۲۰۱۳
پانویس:
۱-
اوین و درکه به خاطر وجود مدفن دو امامزاده از فرزندان امام موسی کاظم به
نام امامزاده عزیز و امامزاده مطیب و حسینیه دویست ساله و مسجد یکصد و ده
ساله و انجام آیینهای سنتی عزاداری مانند تمامی روستاهای شمیرانات از
بافتی سنتی و مذهبی برخوردار بودند.
۲-
جلیل بنده در عملیات والفجر یک در تاریخ ۲۴ فروردین ۶۲ کشته شد. مجتبی
محراب بیگی نیز در همان ماه به همراه چند پاسدار و بازجوی اوین به نامهای
محمدرضا مهرآیین، مصطفی شعبانی و محمدحسین تکلو ولاشجردی کشته شدند. این دو
به دایی جلیل و دایی مجتبی معروف بودند. در مقالهی جداگانه راجع به آنها
توضیح خواهم داد.
در
کتاب نه زیستن نه مرگ و در مقالاتم به اشتباه تاریخ کشته شدن آنها را
شهریور ۶۱ نوشتهام که به این وسیله تصحیح میکنم و از خوانندگان گرامی
پوزش میطلبم.
۳-
نیروهای اتحادیهی کمونیستها (سربداران) در قالب ۵ تیم بیست نفره که سه
نفر از آنها زن بودند طی عملیاتی که «اسب تروا» خوانده میشد در ساعت
۲۳:۴۵ دقیقه شب ۵ بهمن ۱۳۶۰ با شلیک یک موشک آر پیجی به ساختمان بسیج آمل
حملهی خود برای تسخیر این شهر را آغاز کردند. این عملیات که در ساعات
اولیه با موفقیت نیروهای «سربداران» همراه بود پس از ساعتها درگیری
سرانجام در تاریخ ۶ بهمن با تمرکز نیروهای سپاه پاسداران، کمیته انقلاب
اسلامی، بسیج، ژاندارمری و شهربانی و با شکست و عقبنشینی نیروهای
«سربداران» پایان یافت. به ادعای منابع رژیم در این عملیات ۴۰ نفر از
نیروهای رژیم کشته و ۱۲۰ نفر زخمی شدند. اما طبق ادعای سربداران صدها نفر
در این عملیات کشته و تعداد بیشتری زخمی شدند. در این عملیات نیروهای حزب
توده و اکثریت نیز به نیروهای سپاه و بسیج کمک میرساندند که تعدادی از
آنها زخمی شدند. ۱۰ تن از اعضای سربداران در ۷ بهمن ۶۰ اعدام شدند. در
سالگرد واقعه آمل نیز، ۲۳ نفر از اعضای اتحادیه، در محاکمهای فرمایشی به
اعدام محکوم و حکم صادره در آمل اجرا شد. اعدام ۷ نفر نیز به تعویق افتاد.
۴-
لاجوردی و محمدی گیلانی با تشکیل یک دادگاه به اصطلاح علنی که کوچکترین
شباهتی با معیارهای قضایی نداشت سعی کردند در سالگرد «واقعه آمل» مانور
قدرت بدهند. تلویزیون جمهوری اسلامی با تیم بسیار مجهز و فیلمبرداران
متعدد در اوین مستقر شده بود و از مراسم مزبور فیلمبرداری میکرد که بعدا
طی روزهای متوالی از سیمای جمهوری اسلامی پخش شد. در دقیقه هفت و ۱۰ ثانیه
تا هشت و ۱۰ ثانیه فیلم «اعترافات» گوشههایی از این دادگاه آمده که
میتوانید ملاحظه کنید.
http://www.youtube.com/watch?v=EuIpICb9k9c
۵-
سه برج بلند آ.اس.پ از جمله ساختمان های بلندی هستند که در اوایل دهه ۵۰
خورشیدی، به دنبال برنامههای "مدرنیزاسیون پایتخت" به همراه چند برج دیگر
ساخته شدند. گروه سازنده این برجها اکنون مشغول ساخت برج بینالمللی
تهران است.
تعداد
زیادی از آپارتمانهای این مجموعه توسط دادگاههای انقلاب مصادره و بعدها
به پاسداران، بازجویان و قضات دادستانی و دادگاه انقلاب داده شدند.