۱۳۸۹ تیر ۲۳, چهارشنبه

ندانيان ما دليل حقانيت ما هستند، ژيلا بنی‌يعقوب، ما روزنامه‌نگاريم


ديروز به ديدن يکی از زندانيان تازه آزاد شده ،رفته بودم.به نقل از يکی از بزرگان اصلاحات که به ديدنش رفته بود می گفت :افرادی که به عنوان زندانی سياسی اکنون در زندان اند آدم های خيلی خوبی هستند و همين دليلی بر حقانيت ماست “

و من امروز روايت زيبای حسين نورانی نژاد را که يکی از همين زندانيان جنبش است ،می خواندم .روايتش را از بند ۳۵۰ اوين می گويم .اين مطلب را بخوانيد تا ببينيد ضيا که ده سال حکم زندان توام با تبعيد گرفته چقدر مهربان است ،ببينيد کيوان چطور فکر می کند و بقيه بچه ها حتی با مخالفانشان چقدر مهربان هستند.

زندانی های ما حتی با بازجوهايی که برايشان درخواست احکام سنگين کرده اند ، مهربان اند ،زندانی هايی که حتی به قاضی هايی که با حکم های سنگين خود ، اين عزيزان را دربند کشيده اند،با تساهل می نگرند.

اين طرف ضيا نبوی و بهمن احمدی امويی و مجيد (دری و توکلی ) و کيوان و مسعود و عماد و احمد ايستاده که به قول حسين همچون ضيا به در دستگاه معرفتی سرشار از نسبيت اشان ، حقيقت را توزيع می کنند، سهم مخالفانشان و حتی آنان را که به اتهامی دور از تصورشان به ۱۰ سال حبس در تبعيد محکومش کرده اند ، در نظر می گيرند، به آنان «حق» می دهند.

و آن طرف بازجوهايی که اصرار دارند از من و تو مجرم بسازند.اصرار دارند حسين و بهمن و ضيا و مجيد و کيوان و …. را با همه خوب هايشان هر جور شده در زندان نگه دارند.که اصرار دارند خانواده و دوستان و جامعه را از مهربانی و خوبی های اين عزيران محروم نگه دارند.

بازجو به من می گفت :”من همه تلاشم را می کنم که هرجور شده برايت يک حکم سنگين بگيرم. و من به چشم خودم می ديدم که چقدر هم زحمت می کشد تا از من يک مجرم بزرگ بسازد.کاش اين همه زحمت را نثارشايسته ساختن انسان ها می کرد ،انسان هايی که هم باعث افتخار خودش می شدند ،هم باعث افتحار وطن و حتی جهان .من هرگزنمی فهمم چرا اگر تعداد مردودی ها و غيرخودی های يک نظام بيشتر بشود ،بايد متوليانش خوشحال بشوند؟

و من نمی فهيدم چرا ؟ و فقط می گفتم من فرزند همين نظام شما هستم .من در همين نظام شما دبستان رفته و دوره راهنمايی را گذرانده ام و دبيرستان و دانشگاه رفته ام .من خوب يا بد فرزند همين کشور هستم و تو بازجوی محترم چرا خوشحال می شوی اگر يکی از فرزندان وطنت مجرم باشد و حکمی سنگين بگيرد و به قول خودت سالها در زندان نگاه داری؟

و من هنوز نمی فهمم چرا بهمن می تواند اينقدر با مهربانی در باره قاضی پرونده اش حرف بزند ؟همان قاضی پيرعباسی که به خاطر مقالاتش او را به هفت سال زندان و پنجاه و چند ضربه شلاق محکوم کرده بود و نمی فهمم چرا قاضی پيرعباسی می تواند برای بهمن و ضيا و مجيد و کيوان و بقيه حکم هايی چنين سنگين بدهد؟

وقتی چند هفته پيش حکم ام را در شعبه بيست و شش دادگاه انقلاب به دستم دادند ،به قاضی پيرعباسی گفتم شنيده ايد که برخی می گويند به خاطر انتقاد شفاهی که بهمن در دوران مرخصی اش به شما کرده است ،او را به زندان بازگردانده ايد؟

با همان خوشرويی هميشگی اش پرسيد :نه !چه می گويند؟مگر بهمن چه گفته بود؟

به يادش آوردم که بهمن در دوران آزادی موقتش به خاطر کاری به دادگاه نزد او آمده بود و به او گفته بود “چرا شما احکامی چنين سنگين به دانشجويانی چون مجيد دری داده ايد ؟بهمن گفته بود بچه ها در زندان می گويند شما فرق بين روز و ماه و سال را نمی دانيد که به يک دانشجو پانزده سال محکوميت زندان در تبعيد می دهيد.گفته بود که بچه ها در زندان می گويند فقط کسانی می توانند چنين احکام سنگينی را بدهند که خودشان يک روز هم در زندان نبوده اند.”

و به قاضی پيرعباسی گفتم بهمن در برابر اظهارنظر کسانی که شما را عامل بازگرداندن او به زندان می دانستند ،با مهربانی می گفت :”اينقدر راحت قضاوت نکنيد .اينقدر بی رحمانه قضاوت نکنيد .اينقدر نامهربان نباشيد.چطور می توانيد به همين راحتی قاضی پيرعباسی را متهم کنيد .از کجا اينقدر مطمئن هستيد؟”

و من نمی فهيدم چطور بهمن می تواند در باره قاضی ای که به راحتی او را به هفت سال زندان و تحمل شلاق محکوم کرده بود ،اينقدر مهربانانه حرف بزند .”

و حالا من با خواندن مطلب حسين نورانی نژاد ميطمئن می شوم که فقط بهمن اينقدر مهربان نيست .ضيا و کيوان و مجيد و بقيه زندانی های ما هم همين قدر مهربانند.

يکسو بهمن و ميلاد و مهدی و کوهيار و حسين و …هستند که برای اعزام به غزه و شکستن محاصره آن از داخل زندان اعلام آمادگی می کنند و يکسوی ديگر کيهان و نويسندگانش که می گويند اينها می خواهند به اسرائيل پناهنده بشوند و اين کلک را زده اند!

و صدای بهمن توی گوشم تکرار می شود که در دفاع از قاضی پيرعباسی می گويد :”اينقدر بی رحمانه در باره اش قضاوت نکنيد .اينقدر نامهربان نباشيد.از کجا مطمئن هستيد و برايش حکم صادر می کنيد؟”

زندانيان ما دليل حقانيت ما هستند.دليل حقانيت ما هستند که وقتی هرفاميل و دوست و همسايه می شنود بهمن در زندان است ،فقط يک جمله می گويد :اما بهمن که خيلی خوب و مهربان است و هيچ بدی ندارد.”و چقدر کار برای ما راحت شده است وقتی دايی کشاورزم و همسرش که در روستا زندگی می کنند و چيزی از جنبش سبز نمی دانند و نه سايت های اينترنتی می خوانند ونه ماهواره می بينند می گويند” ما که بهتر و خوبتر از بهمن نديده ايم و می دانيم جای او زندان نيست و خدا نگذرد از کسانی که او را به ناحق زندان انداختند و من می گويم “همه زندانی های سياسی به خوبی بهمن و حتی خوبتر از بهمن هستند.”

آقايان بازجو !آقايان قاضی !شماها چقدر با زندانی کردن بهمن احمدی امويی ، حسين نورانی نژاد ،عبدالله مومنی ،شيوا نظرآهاری ،مهديه گلرو ،بهاره هدايت ،هنگامه شهيدی ، مجيد دری ،عيسی سحرخيز ،داود سليمانی ، مسعود باستانی ، کيوان صميمی ،علی پرويز ، عليرضا بهشتی شيرازی ،قربان بهزاديان نژاد ،علی عرب مازار ، مجيد توکلی ، علی تاجرنيا ،احمد زيد آبادی ،محمد نوری زاد و بقيه عزيرانمان کار را بر ما ساده کرده ايد.نيازی نيست ما برای مردم دليلی برای حقانيت مان بياوريم .همين که آنها در زندان هستند برای حقانيت ما کافی است.

به نقل از [ما روزنامه‌نگاريم، وبلاگ ژيلا بنی‌يعقوب]

گفت‌وگو با ژيلا بنی‌يعقوب: همسرم از ابتدايی‌ترين حقوق خود محروم است، کمپين بين‌المللی حقوق بشر


کمپين/ مصاحبه: ژيلا بنی‌يعقوب،
روزنامه نگاری که حکم ۳۰ سال محروميت از اشتغال به روزنامه نگاری به عنوان يکی از عجيب ترين احکام سالهای گذشته را از دادگاه دريافت کرده است در مصاحبه ای با کمپين بين المللی حقوق بشر به شرح جزييات پرونده و گفت وگوی خود با قاضی در خصوص حکم ياد شده پرداخته است.او همچنين با شرح وضعيت همسرروزنامه نگار وزندانی اش، بهمن احمدی امويی می گويد که وی از« ابتدايی ترين حقوق خود» يعنی امکان ملاقات حضوری با همسرش در حال حاضر محروم است: « من تنها هفته ای يک بار، بيست دقيقه، به صورت کابينی؛ يعنی از پشت شيشه و تلفن می توانم با او صحبت کنم. نکته عجيب اين است که طبق آيين نامه سازمان زندان ها؛ زندانی ها هر ماه حق ملاقات حضوری دارند،اما بهمن در طول يک سال گذشته که در زندان بوده، فقط سه بار از اين حق برخوردار شده است و من نمی فهمم چرا بهمن را از ملاقات حضوری با خانواده به ويژه همسرش محروم کرده اند؟»

خانم بنی يعقوب از روزنامه نگاران برجسته ايرانی است که اخيرا جايزه «شجاعت در روزنامه نگاری» را دريافت کرد و پيش از اين در تحريريه روزنامه هايی چون نوروز، وقايع الاتفاقيه، سرمايه، همشهری، خرداد، آزاد و آفتاب امروز فعاليت داشته است. او همچنين سردبير وب سايت کانون زنان ايران و برنده جايزه “آزادی بيان” سازمان روزنامه نگاران کانادايی در مسابقه بين‌المللی بهترين وبلاگ ايرانی و از اعضای کمپين يک ميليون امضا است.

وی در خصوص حکم صادر شده توسط قاضی دادگاه می گويد:‌ « آقای قاضی صادر کننده، دقيقا چه تصوری از انسان و آينده يک شخص،آينده يک جامعه و حتی آينده يک شغل دارند که برای سی سال او تصميم می گيرد؟ اصلا روزنامه نگاری در پنج سال آينده چگونه خواهد بود؟ ده سال بعد چه طور؟ بيست يا سی سال بعد چگونه ؟ شرايط جامعه و من در پنج سال بعد يا بيست – سی سال بعد چه خواهد بود که اين چنين حکم داده اند! حتی من بعد از ابلاغ حکم ام به قاضی گفتم:” من از حکم شما از اين بايت تعجب می کنم که اصلا وقتی اين حکم را می نوشتيد با خودتان فکر کرديد؛ سی سال بعد، من هستم ؟ شما هستيد؟ و روزنامه نگاری چگونه است؟ در پاسخ من گفتند:” شما که ان شالله هستيد، ما هم نبوديم، بالاخره يکی ديگر هست!»

ژيلا بنی‌يعقوب و همسرش بهمن احمدی امويی در تاريخ ٣٠ خرداد در منزل خود دستگير شدند. بنی يعقوب پس از تحمل ۶۰ روز زندان، با قرار وثيقه آزاد شد. در خرداد ۱۳۸۹ او به يک‌ سال حبس تعزيری و ۳۰ سال محروميت از شغل روزنامه‌نگاری و همسرش بهمن احمدی امويی به پنج سال زندان محکوم شد.

بنی‌يعقوب يکی از نخستين زنان گزارشگر مستقل در ايران است، وی بارها در دوره فعاليت‌اش احضار و بازداشت‌ شده. اين روزنامه نگار بيش از ۴٠٠ گزارش، درباره موضوعات مختلف؛ هم چون وضعيت تحصيلی زنان، خودفروشی زنان، خودکشی جوانان و هم چنين گزارشاتی از جنگ در عراق، افغانستان و لبنان منتشر کرده است.

کمپين- آيا تا به حال سابقه داشته، نظير چنين حکمی صادر شود؟
بنی‌يعقوب- بله . سابقه داشته است. پيش از اين برای آقای زيدآبادی، حکم نسبتا سنگين تری صادر شد و آن؛ محروميت دائم و هميشگی از فعاليت های مطبوعاتی ،اجتماعی و سياسی بوده است .اين طور که فهميدم آقای قاضی پيرعباسی در مقايسه با آقای زيدابادی ،حکم سبک تری را برای من صادر کرده اند .

کمپين- محروميت ۳۰ ساله از کار دقيقا برايتان به چه معنی است؟
بنی‌يعقوب- من واقعا معنای محروميت سی ساله يک شخص را از حقوق اجتماعی اش که در مورد من محروميت از شغل و استفاده از تخصص ام است، دقيق نمی فهمم .آقای قاضی صادر کننده، دقيقا چه تصوری از انسان و آينده يک شخص،آينده يک جامعه و حتی آينده يک شغل دارند که برای سی سال او تصميم می گيرد؟اصلا روزنامه نگاری در پنج سال آينده چگونه خواهد بود؟ده سال بعد چطور؟بيست يا سی سال بعد چگونه ؟شرايط جامعه و من، در پنج سال بعد يا بيست –سی سال بعد، چه خواهد بود که اين چنين حکم داده اند! حتی من بعد از ابلاغ حکم ام به قاضی گفتم:” من از حکم شما از اين بابت تعجب می کنم که اصلا وقتی اين حکم را می نوشتيد با خودتان فکر کرديد؛ سی سال بعد من هستم ؟شما هستيد؟ و روزنامه نگاری چگونه است ؟”که در پاسخ من گفتند:” شما که ان شالله هستيد، ما هم نبوديم، بالاخره يکی ديگر هست!”

کمپين- اين حکم، پيرو چه اتهاماتی صادر شد و کدام نوشته های شما مبنای صدور چنين حکمی قرار گرفت؟
بنی‌يعقوب- بيش از نود درصد مصداق های اتهامی من، مقالات و گزارش های من بوده است و البته يک مورد استناد قاضی به فعاليت من در کمپين يک ميليون امضا بر ضد قوانين تبعيض آميز، معطوف بود. بيش تر گزارش هايی را مورد نظر قرار داده بودند که من از رويدادهای قبل از انتخابات و چند روز بعد از انتخابات از تجمع های مردم، تهيه کرده بودم. بخش مهمی از اين گزارش ها اصلا مربوط به قبل از انتخابات است؛ گزارش هايی که من از فعاليت های انتخاباتی هواداران کانديداها تهيه کرده بودم، حتی من نقدی بر فيلم انتخاباتی آقای احمدی نژاد نوشته بودم که تبديل به يک اتهام، برای من شد؛ البته جالب اين است که من مطلبی نيز در نقد فيلم انتخاباتی آقای موسوی هم همان موقع نوشته بودم! حتی در بازجويی ها پرسيدم:” اگر نوشتن نقد فيلم، جرم است، خب چرا من را به اتهام نوشتن نقد فيلم انتخاباتی ميرحسين موسوی، محاکمه نمی کنيد؟
بخشی ديگر از مصاديق اتهامی من، سفر به کشورهای غربی و تهيه گزارش از آن جا ذکر شده است که اين هم خيلی عجيب است و به قول وکيلم، خانم فريده غيرت، سفر به کشورهای ديگر، نه فقط جرم نيست که از ويژگی ها و مشخصه های شغل روزنامه نگاری است؛ البته حساسيت دادگاه و بازجوها و قاضی درباره سفر به کشورهای غربی بوده است که وکيل مدافع من در لايحه اعتراضی خود نوشته است؛ گرچه سفر به کشورهای غربی اقدام مجرمانه نيست، اما موکلم (ژيلا بنی‌يعقوب) بيش ترين سفرها را به کشورهای منطقه از جمله؛ افغانستان ،عراق ،سوريه ،لبنان و اردوگاه های فلسطينی بوده است.

کمپين- آيا در پرونده تان، مدارکی دال بر تبانی و شرکت درتجمعات، موجود است؟
بنی‌يعقوب- درباره اين اتهام که گفتيد، مدرکی وجود نداشت و به همين دليل از سوی بازپرسی در خصوص اين اتهام برای من، منع تعقيب صادر شد و مقالات من، مدارک اتهام من، در خصوص تبليغ عليه نظام قرار گرفته است.

کمپين- دفاعيات وکيل شما در دادگاه، در رد اتهامات ياد شده، مورد توجه دادگاه، قرار گرفت؟
بنی‌يعقوب- اگر مورد توجه قرار می گرفت، نبايد از سوی قاضی اشد مجازات برای من، صادر می شد!

کمپين- در حال حاضر هيچ نوع فعاليت روزنامه نگاری داريد؟
بنی‌يعقوب- راست اش من در اين مدت بارها گفته ام که در واقع سال هاست که ما از فعاليت روزنامه نگاری؛ به دليل توقيف گسترده مطبوعات، محروم شده ايم و الان تنها فعاليت من، مطالبی است که گاه و بی گاه در وبلاگ شخصی ام می نويسم.

کمپين- با توجه به غيرمتناسب بودن جرم با مجازات، آيا قصد داريد علاوه بر طرح موضوع در دادگاه تجديدنظر از قاضی مربوطه نيز به دادگاه انتظامی قضات، شکايت کنيد؟
بنی‌يعقوب- در اين مورد بايد وکيل مدافع من تصميم بگيرد.

کمپين- وکلا، جامعه حقوقی و روزنامه نگاران نسبت به حکم صادر شده، چه واکنشی داشتند؟
بنی‌يعقوب-اعتراض های گسترده ای را در جامعه روزنامه نگاران ايران و ساير فعالان مدنی ايجاد کرد

کمپين- پرونده اقای بهمن احمدی امويی در چه وضعيتی است ؟
بنی‌يعقوب- بهمن نيز از سوی قاضی پيرعباسی به پنج سال حبس، محکوم شده است.

کمپين- چه اتهاماتی در پرونده آقای امويی مطرح شده است؟
بنی يعقوب- تمام مستندات و مدارکی که درباره بهمن در پرونده اش وجود دارد؛ عبارت است از مقالات و گزارش های او و به طورکلی فعاليت های مطبوعاتی ايشان؛ مثلا ايشان سردبير سايت خرداد نو بوده اند و همين به عنوان سند تبانی برای تجمع، بر ضد امنيت ملی توسط وی ذکر شده است. طبق قوانين، تبانی به عملی گفته می شود که به صورت مخفی و برای انجام توطئه، صورت گرفته باشد و من نمی فهمم چگونه است که سردبيری يک وب سايت که يک فعاليت کاملا علنی است، مصداق تبانی قرار گرفته است؟ يک اتهام ديگر ايشان اخلال در نظم عمومی بوده است که به خاطر حضور در تجمع ۲۵ خرداد و تهيه گزارش از اين تجمع متوجه بهمن شد که در اين مورد بهمن مدارک کافی و حتی حکم ماموريت از مدير مسوول روزنامه ای که برايش گزارش تهيه می کرد به محضر دادگاه، ارائه داد که اصلا مورد توجه قرار نگرفت. بيش تر مقالات مورد استناد، عليه بهمن، مقالاتی بوده که بهمن در چند ساله گذشته در نقد عملکرد دولت احمدی نژاد به ويژه؛ عملکرد اقتصادی وی نوشته است.

کمپين- در حال حاضر مهم ترين مشکل شما در ارتباط با وضعيت آقای امويی چيست؟
بنی‌يعقوب- مشکلات که زياد است، اما بهمن از ابتدايی ترين حقوق خود که امکان ملاقات حضوری با همسرش است، در حال حاضر محروم است و من تنها هفته ای يک بار، بيست دقيقه، به صورت کابينی؛ يعنی از پشت شيشه و تلفن می توانم با او صحبت کنم. نکته عجيب اين است که طبق آيين نامه سازمان زندان ها؛ زندانی ها هر ماه حق ملاقات حضوری دارند،اما بهمن در طول يک سال گذشته که در زندان بوده، فقط سه بار از اين حق برخوردار شده است و من نمی فهمم چرا بهمن را از ملاقات حضوری با خانواده به ويژه همسرش محروم کرده اند؟هم چنين اميدوارم بهمن از امکان استفاده مستمر از حق مرخصی، برخوردار شود که بتواند به ديدن مادرش برود . مادر سالخورده اش در چهارمحال و بختياری زندگی می کند و کاملا بيمار و زمين گير است و به همين دليل به هيچ وجه امکان سفر به تهران و ملاقات با بهمن را ندارد و فقط بهمن می تواند به او سر بزند که با مرخصی امکان پذير خواهد بود.

امتیازات پارلمانی نماینده عرب کنست اسرائیل لغو شد

امتیازات پارلمانی نماینده عرب کنست اسرائیل لغو شد

حنین زعبی

هفته پیش در کنست اسرائیل، یک نماینده زن از حزب تندروی "اسرائیل، خانه ما" تلاش کرد به حنین زعبی حمله کند

نمایندگان کنست (مجلس) اسرائیل به لغو مزایای پارلمانی حنین زعبی، نماینده عرب اسرائیلی به علت حضور در کشتی امدادی عازم غزه رای داده اند.

خانم زعبی از جمله سرنشینان کشتی هایی بود که در ماه مه برای شکستن محاصره اقتصادی غزه، عازم این منطقه شدند.

نمایندگان پارلمان اسرائیل در نشست روز سه شنبه خود رای دادند گذرنامه دیپلماتیک خانم زعبی از او گرفته شود.

وقتی تصمیم کنست اعلام شد، خانم زعبی شروع به دست زدن کرد.

حنین زعبی همچنین از امتیاز دسترسی به منابع مالی برای نمایندگانی که نیاز به مشاوره حقوقی دارند، محروم شده است.

خانم زعبی در واکنش به رای نمایندگان گفته است که کنست از او انتقام گرفته است. او گفته است این اقدام پارلمان اسرائیل، همزیستی میان یهودیان و اعراب را تهدید می کند.

سی و چهار نماینده کنست به لغو مزایای پارلمانی خانم زعبی رای مثبت و شانزده نفر نیز رای منفی دادند. روون ریولین، رئیس کنست که رای ممتنع داد، گفت تصمیم گیری در این مورد باید به دادستان کل اسرائیل واگذار می شد.

حنین زعبی گفته است، "جای تعجب نیست در کشوری که شهروندان عرب از حقوق بنیادین خود محروم می شوند، مزایای یک نماینده مجلس را که وفادارانه خواسته های موکلان (عرب) خود را دنبال می کند، لغو شود."

او گفته است این مساله را از راه های قانونی دنبال خواهد کرد.

هفته پیش در کنست اسرائیل، یک نماینده زن از حزب تندروی "اسرائیل، خانه ما" تلاش کرده بود به حنین زعبی حمله کند

خبرگزاری فارس: فرمانده نیروی زمینی ارتش از عملیاتی شدن تاکتیک زمین مسلح در منطقه وسیعی در جنوب کشور از آبان‌ماه سال جاری خبر داد.


امیر احمدرضا پوردستان فرمانده نیروی زمینی ارتش در گفت‌وگو با خبرنگار دفاعی خبرگزاری فارس، با اشاره به اجرای تاکتیک زمین مسلح به عنوان یکی از اقدامات ارتش در مقابله با هرگونه تهدید احتمالی دشمن، تصریح کرد: ما این تاکتیک را در رزمایش‌های مختلف مورد ارزیابی قرار داده تجربیات خوبی نیز کسب کردیم.
وی با بیان اینکه قصد داریم این موضوع را در مقیاس وسیع در آبان‌ماه در منطقه جنوب کشور اجرا کنیم، افزود: تاکتیک و طراحی‌های مورد نیاز این موضوع تدوین شده و نفرات و سلاح‌هایی که باید به‌کار گرفته شوند نیز آماده است.
پوردستان با یادآوری اینکه رزمایش‌های اخیر نیروی زمینی ارتش فرصتی مناسب برای مرور و اجرای موفق این تاکتیک بوده است، افزود: وجود حسگرها و سامانه‌های کنترل دور که در مقابل اخلال و جنگ الکترونیک مقاومت خوبی دارند، از مواردی است که در این تاکتیک مورد توجه بوده است.
وی همچنین در خصوص بکارگیری تجهیزات جدید الکترونیکی در امور مرزبانی کشور با بیان اینکه نه تجهیزات الکترونیکی و نه نیروی انسانی به تنهایی می‌تواند پاسخگوی نیازهای عملیاتی ما باشد به خبرنگار فارس گفت: همزمان مرزبانی نیروی انتظامی و نیروی زمینی ارتش ترکیبی از تجهیزات الکترونیکی و نیروی انسانی خلاق را به‌کار می‌گیرند تا بتوانند به وظیفه خود عمل کنند.

Iran Tehran 13 July 2010 Bazzar in Strike

تداوم و گسترش اعتصابات بازار تبریز، به سطح شهر کشیده شد

تداوم و گسترش اعتصابات بازار تبریز، به سطح شهر کشیده شد

جـــرس: همزمان با تداوم اعتصاب در بازار بزرگ تهران، بازار شهر تبریز نیز، روز سه شنبه ٢٢ تیرماه، علیرغم عقب نشینی دولت در اخذ مالیات هفتاد درصدی، در اعتصاب کامل به سر برد. اعتصابات تبریز از شش روز گذشته آغاز شده و روز سه شنبه شاهد گسترده ترین تعطیلی خود از هفته گذشته بود.

بنا به گزارش منابع خبری جرس، این اعتصابات که در روزهای ابتدایی از بازارچه های فرش فروشان، کفاشان و زرگران بازار سرپوشیده تبریز آغاز شده بود،روز گذشته تمامی بازارچه های راستابازار، امیر، بلورفروشان چینی فروشان، پارچه فروشان، لوازم التحریر و ... را نیز به تعطیلی کشاند، بطوریکه «بازار سرپوشیده تبریز» که بزرگترین بازار مسقف خاورمیانه بحساب می آید، امروز کمتر مغازه و حجره ای را با کرکره بالارفته به خود دید.

همچنین به گزارش رسیده از تبریز، این تعطیلی تنها به بازار سرپوشیده خلاصه نشد و در عرض چند ساعت تمامی مغازه های خیابان جمهوری اسلامی، تربیت، خیابان فردوسی، میدان نماز را نیز به تعطیلی کشاند.

گفتنی است روز گذشته رسانه های خبری از "توافق احتمالی دولت با اصناف برای تعیین مالیات اصناف" و امکان بازگشایی مجدد بازار و پایان اعتصاب ها خبر داده بودند، اما گزارش ها حاکی از آن بود که سه شنبه ٢٢ تیرماه، اعتصاب های بازار تهران کماکان ادامه داشته و "حتی گسترده تر از هفته پیش شكل گرفته بود."

گزارش های موثق حاکی از آن است که بازاریان به توافق دولت با شورای اصناف، وَقعی نگذاشته اند.

بازار تهران علیرغم ادعای توافقات صورت گرفته همچنان در اعتصاب است جـــرس: علیرغم انتشار اخباری درباره "توافق احتمالی دولت با اصناف و امکان بازگشایی م


بازار تهران علیرغم ادعای توافقات صورت گرفته همچنان در اعتصاب است

جـــرس: علیرغم انتشار اخباری درباره "توافق احتمالی دولت با اصناف و امکان بازگشایی مجدد بازار" گزارش ها حاکی از آن است که امروز سه شنبه ٢٢ تیرماه، اعتصاب ها کماکان در بازار ادامه داشته و تهدیدهای دولتی نیز افزایش یافته است.

به گزارش منابع خبری جرس، پس از دوروز تعطیلی به بهانه گرمای هوا، بازار تهران در اولین روز كاری پس از تعطیلات باز هم در اعتصاب به سر می برد.

بنابر گزارشهای رسیده از تهران، اعتصاب بازار، امروز گسترده تر از هفته پیش شكل گرفته است و نقاطی چون چهار سوق بزرگ و كوچك ، بازار طلا فروشها، پارچه فروشها و بازار ساعت فروشها در اعتصابی كامل قرار دارند.

این در حالی است كه رسا نه های حكومتی خبر از توافق دولت و اصناف بازاری داده اند و دولت احمدی نژاد در یك اقدام منفعلانه مالیات ۷۰درصد ی وضع شده را به ١۵ درصد كاهش داده است.

یك شاهد عینی امروز از بازار تهران می گوید "بازار طلافروشها مثل روزهای تا سوعا و عاشورا بسته است و تمام مغازه ها با كر كره های پایین به اعتصاب پیوسته اند.

در این میان برخورد نیروی انتظامی با مغازه دارانی كه در گرو ه های سه چهار نفره در راسته های بازار ایستاده اند، بسیار تند است و ما موران از مغازه داران می خواهند تا مغازه هایشان را باز كنند؛ در غیر اینصورت نیروی انتظامی با شكستن قفل مغازه ها اقدام به شكستن اعتصاب می كند.

این گزارش ادامه می دهد از تجمع مردم و عكس و فیلم گرفتن با دوربین های موبایل هم جلو گیری می شود و بخشهای دیگر بازار هم در پی این اعتصابات، فعالیت اقتصادی چندانی ندارد.

اعتصابات بازار طلا فروشها و پارچه فروشها از سه شنبه هفته گذشته آغاز شد و دلیل آن اعتراض كسبه به وضع مالیاتی ۷۰ درصد بیشتر از سال گذشته بر اصناف بود.

جلسه سازمان مالیات و نماینده وزارت بازرگانی هم در هفته پیش به جایی نرسید و اعتصاب همچنان ادامه یافت، اما ورود لباس شخصی ها و درگیر شدنشان با بازاریها اعتصابات را وارد فاز جدیدی كرد و شنیده شد كه یك نفر از اعضا شا خص صنف پارچه فروشها به ضرب چا قو كشته شده و شخصی دیگر بازداشت شده است.

خبر کشته شدن یکی از بازاریان در هاله ای از ابهام می باشد.

گزارش واصله به جرس خاطرنشان می کند "از سوی دیگر می توان به اختلافات حزب بازاری موتلفه اسلامی با دولت احمدی نژاد اشاره كرد."

حزب موتلفه اسلامی نفوذ بسیاری تشكل های صنفی بازار تهران دارد و ممكن است كه از این اعتصابات برای امتیاز گرفتن از دولت احمدی نژاد استفاده كند.

یك شاهد عینی می گوید خود بازاریها نیز از تداوم اعتصاب ابراز شگفتی می كنند اما تنها به دلیل اینكه شاخصین صنف این تصمیم را گر فته اند، در تبعیت از آنها مغازه هایشان را بسته نگاه داشته اند.

بازار تهران منطقه وسیعی از چهار راه سیروس تا مولوی و از میدان اعدام تا گلو بندك را تشكیل می دهد . اما بخش چهار سوق بزرگ و كو چك و بازار طلا فروشها و كفاشها و پارچه فروشها قلب بازار تهران است كه همچنان در اعتصاب به سر می برد.


دانشجویان خشمگین با مردان خاتمی چه گفتند؟!

روایت تاریخی ژیلا بنی یعقوب از ماجرای کوی دانشگاه تهران / دانشجویان خشمگین با مردان خاتمی چه گفتند؟!

آنچه 18 تیر 1378 و روزهای پس از آن بر کوی دانشگاه تهران و خیابانهای اطراف آن گذشت، اینک دیگر به رخدادی تاریخی می ماند که بایستی به تفصیل مورد ارزیابی قرار گیرد. این روزها دیگر شعارهای عصر اصلاحات چون بغضی گلوهامان را نمی فشارد و قلب مان را به امیدی پرتپش نمی سازد؛ اما بازخوانی آنچه در آن روزها گذشت، تنها بازخوانی سیر وقایع چند روز معین نیست، بل دیدن آن رویداد بزرگ در بستر زمانه ی تاریخی اش است. آن رخداد، بیشتر به نقطه ی عطفی می مانست که بخشی از الگوهای رفتار سیاسی و اجتماعی جامعه ی ایران را برای همیشه دگرگون ساخت. اما این دگرگونی، تنها در بستر دیگر تحولات پیش و پس از آن قابل ارزیابی دقیق و منصفانه است.
این ارزیابی دقیق، نیازمند داده های عینی و ملموس از بطن آن واقعه است. روایتی نه کلی و مبهم، و نه چون پنداری یکسره سیاسی. از این روی، متنی را انتخاب کردم که به جهت پرداخت دقیق در ضبط لحظه لحظه ی آن روزهای پرتپش، یگانه است. سلسله گزارش های تفصیلی ژیلا بنی یعقوب (روزنامه نگاری که به تازگی با حکم سی سال محرومیت از فعالیت مطبوعاتی روبرو شده است) در روزنامه ی «صبح امروز» از مشاهدات عینی اش از داخل کوی در روز پس از حادثه. بیشتر در تبیین گفت و گوهای داغ دانشجویان خشمگین با مردان دولت خاتمی. این گفت و گوها در ارزیابی تاریخی امروز ما، می تواند نکته های بسیاری برای بازگویی به همراه داشته باشد.

توضیح ضروری: این گزارش ها در چهار بخش مجزا، مرداد 1378 در روزنامه صبح امروز به چاپ رسید. پیشاپیش به خاطر طولانی بودن این نوشته عذرخواهی می کنم. اما اهمیت این نوشته، امکان تلخیص یا اصلاح نوشته را از من سلب می کرد.
—————————————————————————————————————————-

سحرگاه هجدهم تیرماه که نیروهای سیاهپوش به خوابگاه دانشجویان یورش می بردند و دانشجویان را از خواب بیدار می کردند تا تن خواب آلودشان را به زیر باتوم بگیرند و خون از سر و رویشان جاری سازند، شاید خود نمی دانستند که یک بحران بزرگ را برای کشور کلید می زنند اما اگر این پیاده نظام های ساده لوح به تبعات و اندازه ی کار خود کاملا آگاه نبودند، همان موقع آمران این جنایت که دقایقی قبل فرمان حمله را صادر کرده بودند، دقیقا می دانستند چه اتفاقی دارد می افتد: آنها در همان لحظه عملیات بزرگی را علیه دولت خاتمی آغاز کرده بودند.
فرماندهی این عملیات کار پرزحمتی بود. آنها تا صبح چشم برهم نگذاشتند تا نتایج عملیاتی که روزهای زیادی را صرف طراحی اش کرده بودند، ببینند و از دور با موبایل و بی سیم پیاده نظام این عملیات را برای روز نوزدهم تیرماه آماده کنند.
ما نمی دانیم چه کسی خبر پایان موفقیت آمیز آن شبیخون را به اطلاع فرماندهان عملیات حمله به کوی دانشگاه رساند… آیا موفقیت آمیز بود؟!
آنها به خوابگاه های 20، 21، 14 و 15 حمله کرده بودند. مواد آتش زا را به داخل اتاق ها انداخته بودند. دانشجویان را تا سرحد مرگ کتک زده بودند… حداقل یک نفر را به شهادت رسانده بودند… کامپیوترها را شکسته بودند.. پایان نامه ها، کتاب ها و جزوه های درسی شان را آتش زده بودند.. تمام شیشه های مسجد را خرد کرده بودند… دانشجویی را که در حال خواندن نماز شب بود، مورد ضرب و شتم قرار داده بودند ( بعدا مشخص شد که این دانشجو فرزند شهید بود )… آنها دانشجویان خارجی را نیز از حمله ی شبانه ی خود بی نصیب نگذاشتند… تمام دلارهای آنها را به زور گرفتند و با خود بردند… آنها را نیز به شدت کتک زدند… وقتی کتک می خوردند، فریاد می زدند: « ما ایرانی نیستیم » اما هیچ فایده ای نداشت. آیا اینها همان دانشجویانی نبودند که قرار بود بخشی از کار صدور انقلاب به مدد آنها صورت گیرد؟
… آنها هر دانشجویی را که دیدند، کتک زدند: ایرانی و غیرایرانی فرقی نمی کرد.
آیا به آن کس که خبر این تخریب ها، ضرب و شتم ها و… را به آنها رساند، پاداش دادند. آیا همه آن چیزی که می خواستند، اتفاق افتاده بود؟
ما نمی دانیم وقتی فرماندهان این جنایت خبر پایان حمله شبانه را شنیدند، چه کردند؟ اما می توانیم تصور کنیم که: تا خورشید نوزدهم تیرماه سر بزند، آنها بارها از سر شادی از جای خود جستند و غریو پیروزی سردادند… اما هرگز نمی توانیم تصور کنیم که کف هم زده باشند و سوت هم کشیده باشند… به احتمال زیاد، آنها از کف و سوت خیلی بدشان می آید… شاید آنها از همان روزی که دانشجویان برای رئیس جمهور محبوب شان کف زدند و سوت کشیدند، فکر این شبیخون را در سر می پروراندند (دو سال پیش بود؟) این فرماندهان به خوبی می دانستند که قرار نیست عملیات شان در آن سحرگاه به پایان برسد: حمله شبانه به خوابگاه دانشجویان فقط «فاز اول» یک عملیات بزرگ بود: عملیات براندازی دولت خاتمی… آنها روزهای پرمشغله ای را پیش رو داشتند. خدا می داند چند شب و روز دیگر باید چشم برهم نمی گذاشتند.
همان زمان که آنها در اتاق های دربسته مشغول فرماندهی یک بحران بزرگ علیه دولت بودند، کسانی در خیابان کارگر شمالی و در کنار دانشجویان با زحمت زیاد سعی بر مهار این بحران داشتند. ما این امکان را نداشتیم به ستاد فرماندهی این تهاجم بزرگ که علیه دولت خاتمی سازماندهی شده بود، برویم… ما اصلا نمی داستیم این ستاد کجا واقع شده…
اما ما می توانستیم در کنار آنهایی باشیم که سعی فراوان داشتند که این بحران بزرگ را مدیریت کنند و آن را مهار سازند.

خیابان کارگر شمالی. شب بعد از حادثه
شب از نیمه گذشته بود. گروهی از دانشجویان داخل کوی دانشگاه بودند و گروهی دیگر در بیرون کوی در خیابان کارگر شمالی.
در مسجد کوی، تاج زاده برای دانشجویان سخن می گفت و کمی آنسو تر در حیاط کوی، دانشجویان گرد یک وزیر بر زمین نشسته بودند؛ او مصطفی معین بود: وزیر فرهنگ و آموزش عالی که همچون دانشجویان روی زمین نشسته بود.
و اما در بیرون کوی وضع به میدان نبرد شبیه تر بود تا یک خیابان دانشگاهی. خیابان امیرآباد شمالی سنگربندی شده بود… دانشجویان در یک سو و انصار حزب الله در مقابل یکدیگر صف آرایی کرده بودند. دانشجویان مواضع استقرار خود را با نرده های سبزرنگی که از داخل کوی آورده بودند، مشخص کرده بودند.
و درست در مقابل این میله های فلزی سبزرنگ در فاصله ای که حدودا 80 متر بود نیز دیواری به رنگ سبز دیده می شد، دیواری که آدمها اجزای تشکیل دهنده اش بودند:آدم هایی با لباس سبز… با باتوم و سپر… آنها پلیس ضد شورش بودند… و در پشت این سبزپوشان، آدم هایی با لباس شخصی دیده می شدند. ما در میان دانشجویان بودیم و از این فاصله نمی شد تعداد تقریبی شان را حدس بزنیم.
دانشجویان در چند نقطه از محوطه ای که در تصرف خودشان بود، آتش روشن کرده بودند. پرسیدم:
- بچه ها چرا آتش روشن کرده اید؟
دانشجویی که صورتش را پوشانده بود، گفت:
- در زیر باران گلوله های گاز اشک آور چه می توانیم بکنیم… چشمهایمان خیلی می سوزد… نفس مان گرفته… برای مقابله با گاز مجبوریم آتش روشن کنیم.
… به یک باره بچه ها به طرف عقب فرار کردند… کسی فریاد میزد:
- بچه ها!فرار کنید دوباره گاز انداختند.
سوزش شدیدی در چشم هایم احساس کردم. ناخودآگاه دست هایم را به طرف صورتم بردم. انگشتانم که پوست صورتم را لمس کرد، سوزش و درد چند برابر شد. دانشجویی که در کنارم ایستاده بود فریاد زد:
- به صورتت دست نزن… همینطور به چشمهایت… هزار بار دردش بیشتر می شود.
یک دانشجو با سر پانسمان شده گفت:
- ما هنوز شب گذشته را فراموش نکرده ایم. وقتی به اتاق های ما یورش آوردند ما خواب بودیم… در خواب بودیم که باتومها را بر سر و صورتمان فرود آوردند. همه چیز را خراب کردند. شکستند و دانشجویان را از پله ها به پایین پرتاب کردند. من با چشمان خودم دیدم که یکی از دوستانم را از طبقه چهارم به پایین پرت کردند.
… و باز باران سنگ. صدای شلیک چند تیر پیاپی نیز شنیده شد. کسی فریاد زد:
- بچه ها نترسید، «هوایی» است.
برای چند دقیقه آرامش حکمفرما شده بود. از آن سو گاز اشک آور پرتاب نمی شد. از این سو هم کسی سنگ نمی زد. به آن سو نگاه کردم مردی بر شانه های کس دیگری ایستاده بود و برای دیگران سخن می گفت. دانشجویی فریاد زد:
- نگاه کنید، یکی از رهبران انصار است. دارند سازماندهی می کنند و در این سو در پشت نرده های سبز، که خاکریز دانشجویان محسوب می شد، دانشجویی سخن می گفت (سخن نه! فریاد می زد):
- «برادران و خواهران دانشجو!مراقب باشید. جنبش های دانشجویی همواره تبدیل به حرکت های تند و رادیکالی شده اند. ما نیز این نوع حرکتها را در نخستین سالهای پس از انقلاب شاهد بودیم و دیدیم که چه شد… باید دقت کنیم… بعضی ها دلشان می خواهد ما کاری کنیم که فضا کاملا خشونت آمیز شود. ما باید هشیاری انقلابی خود را حفظ کنیم… ما با راههای خشونت آمیز نمی توانیم به نتیجه برسیم. خشونت فقط وضع را بدتر می کند… بچه ها دقت کنید…»
و بچه ها حرفهایش را تائید کردند: با فرستادن تکبیر.

آنها چه کسانی بودند؟
کسانی از خط حائل (منطقه ای که میان نیروی انتظامی و دانشجویان قرار داشت) به این سو آمدند: به طرف دانشجویان. کسی فریاد زد:
- این علی ربیعی است.
- علی ربیعی دیگر کیست؟ (یک دانشجو پرسید)
و دانشجویی فریاد زد:
- بچه ها! به اوکاری نداشته باشید. او مشاور رئیس جمهور است، مدیرمسوول روزنامه کار و کارگر هم هست.
و یک دانشجو نیز گفت:
- اوعضو کمیته ی پیگیری قتل های زنجیره ای است.
و بالاخره علی ربیعی به میان دانشجویان آمد. او می خواست حرف بزند اما کسی به او فرصت صحبت کردن نمی داد. بچه ها انتقاد می کردند و می پرسیدند: چرا چنین حوادثی باید اتفاق بیفتد؟ چه کسی مسوول این فاجعه است؟ چه کسی باید پاسخگو باشد؟
دانشجویان خشمگین بودند و از آنچه که از دیشب تا به حال بر آنها رفته بود برای ربیعی می گفتند… و ربیعی آنها را به آرامش فرامی خواند. اما فایده ای نداشت. آنها آرام نمی شدند.

گفتگوی ربیعی با دانشجویان
ربیعی بالاخره موفق شد با دانشجویان سخن بگوید. هر چند بارها صحبتش را قطع کردند.
ربیعی حرف هایش را با این جمله آغاز کرد:
- بچه ها، ما نگرانیم…
- ای بابا، چه کسی نگران ماست.
- بچه ها، عزیزان من، ما فقط نگران شما نیستیم. ما نمی فهمیم چه کسی از کجا تیر می اندازد، ما نگرانیم… ما نمی دانیم چه خبر است؟
- ای آقا، شما نمی دانید…
- ما نگرانیم یک آشوبی راه بیندازند وضع را از این بدتر کنند. من با آقای خاتمی تلفنی صحبت کردم. قرار ما این شد من و چند نفر دیگر از دوستان به کوی بیاییم. ما نیروی انتظامی را رد کنیم، انصار هم اگر ایستادند دستگیر شوند… شما هم به داخل خوابگاه هایتان برگردید…
-نه! آقای ربیعی، ما دیگر به این حرف ها اعتماد نداریم. مگر ضاربان مهاجرانی و نوری را گرفتند که فردا عاملان این جنایت را مجازات کنند… آقای ربیعی! بچه های ما بی گناه بودند، شما بروید ساختمان 20 را ببینید. آنها واقعا هیچ تقصیر وگناهی نداشتند اما ببینید چه به روز آنها آوردند.
- آقای ربیعی! اگر می خواهید با ما صحبت کنید… خب اول آنطرفی ها را رد کنید بروند… تا آنها را رد نکنید، ما با شما صحبت نمی کنیم… ما امنیت نداریم. اگر امشب دوباره به ما حمله کنند چی؟… شما «انصار» را رد کنید بروند.
- بچه ها! آنها می روند. همین حالا دارد با آنها اتمام حجت می شود.
- اگر نرفتند چه؟
- آنها می روند… اگر نروند بازداشت می شوند. آنها که رفتند، شما هم باید به داخل کوی بازگردید.
- آقای ربیعی، اگر دانشجویان نروند چه می شود؟
- دانشجویان می روند… دانشجویان دوستان ما هستند. دانشجویان به دولت وفا دارند.
و دانشجویان فریاد زدند: ما منتظر خاتمی هستیم… ما منتظر خاتمی هستیم.
- آقای ربیعی! برای اینکه خون بیشتری ریخته نشود، شما بگویید نیروی انتظامی و انصار بروند… آن وقت بچه ها به داخل کوی دانشگاه برمی گردند.
- ما باید بدانیم چه کسی از انصار حمایت می کند. تا نفهمیم آرام نمی شویم… دیشب در حالی که ما را کتک می زدند، می گفتند دانشجویان نجس هستند. ما نجس هستیم آقای ربیعی؟
-نه بچه ها!این چه حرفی است. بچه ها! آرامش خودتان را حفظ کنید. شما باید بروید داخل کوی.
- آقای ربیعی!خوابگاه های ما را دیدید. به خدا در کربلا چنین فجایعی اتفاق نیفتاد. شما خون هایی را که بر زمین ریخته شده را دیدید؟
- دیدم…
- ندیدید. اگر دیده بودید، به ما نمی گفتید به خوابگاه برگردید. تخت ها را شکسته اند… کف اتاق ها خونی است.کجا برگردیم آقای ربیعی؟
- شما بروید جلو « انصار» را بگیرید. ما که اسلحه نداریم. آنها این همهگاز اشک آور پرتاب می کنند. بچهها چشم هایشان سوخته، گلویشان گرفته… میزان گاز اینقدر زیاد است که بعضی از بچه ها بیهوش بر زمین افتاده اند… این ها را ندیدید؟
- دیدم بچه ها… به خدا دیدم… شما باید برگردید داخل کوی. نیروی انتظامی و انصار هم می روند… آنها گفته اند اگر شما تا « کوی» عقب بروید، آنها هم تا اتوبان «جلال آل احمد» عقب می روند.
- مگر شما زورتان به انصار می رسد. هیچکس زورش نمی رسد. هیچکس.
- آقای ربیعی در دیالوگ ما شرکت کن… وزیرتان را زدند کاری نتوانستید بکنید. حالا برای ما می خواهید چکار کنید؟
- بچه ها، خوب به من گوش بدهید. من می گویم راهش این نیست… شما باید به داخل کوی بروید.
- آقای ربیعی! «انصار» گاز اشک آور از کجا می آورد، مگر اینجا جبهه جنگ است؟
- آقای ربیعی! دیدید چه حکمی برای نقدی صادر کردند. پرونده 123 میلیاردی چه شد؟ من پدرم روحانی است. عمویم روحانی است. دایی ام نماینده ی ولی فقیه در یکی از ارگان هاست. من که ضدانقلاب نیستم. پدربزرگ هایم هر دو روحانی بودند… من در ماجرای پارک لاله حضور داشتم. دیدم که با زنجیر بچه ها را زدند. با چاقو زدند. من قبلا فکر می کردم اینها دروغ است. من چهار خرداد هم این آقایان را در پارک لاله دیدم کهپس از پایان مراسم ساعت 4 و 45 دقیقه با نیروی انتظامی خوش و بش می کردند… همان افراد دیشب به خوابگاه ما حمله کردند.

گفتگوی دکتر خاتمی با دانشجویان
کمی آن سوتر، دکتر خاتمی (معاون وزیر بهداشت و درمان و برادر رئیس جمهوری) مشغول گفتگو با دانشجویان بود. بچه ها با او صمیمانه تر سخن می گفتند. شاید بخاطر نسبت اش با رئیس جمهوری. دکتر خاتمی نیز دانشجویان را به آرامش فرامی خواند:
- بچه ها! شما باید به داخل خوابگاه برگردید. همین حالا… خشونت به نفع شما نیست. به نفع هیچ کس نیست. بچه ها! کسانی می خواهند آشوب به پا کنند و جریان های خشونت آمیز ایجاد کنند تا در میان آشوب و خشونت به اهداف خود برسند.
- آقای دکتر! با کدام تضمین باید برگردیم… از کجا معلوم همین که به اتاق هایمان برگردیم دوباره به ما حمله نکنند. ما امنیت نداریم.
- ما تا صبح همین جا پیش شما می مانیم. اما شما باید برگردید به داخل کوی… و به صورت منطقی و با آرامش و با روش های قانونمند خواسته های خود را پیگیری کنید.
- ما هیچ جا نمی رویم… ما همین جا به خواسته های خود خواهیم رسید. ما منتظر خاتمی هستیم. فقط خاتمی.
- آقای دکتر! اگر ما کوتاه بیاییم، این پرونده هم می شود مثل آن همه پرونده دیگر که هرگز به نتیجه نرسید… ضاربان آقای نوری و مهاجرانی چه شدند… برای ما می خواهید چکار کنید؟ دوم خردادی ها برای ما چکار می توانند بکنند.
- راهش این نیست… ناآرامی و خشونت به نفع هیچ کس نیست…
- آقای دکتر! در اتاق های ما گاز اشک آور زدند… بچه ها را توی خواب به زیر ضربه های باتوم گرفته بودند… همه چیز را آتش زدند. شما این چیزها را دیدید؟
- دیدم…
- شماها زورتان به گروه های فشار نمی رسد.
- بچه ها! خواهش می کنم شما برگردید داخل کوی. آن وقت نیروی انتظامی و انصار هم می روند.
- اول باید نیروی انتظامی و انصار بروند. بعد ما می رویم.
- آقای دکتر! برای اینکه اینحرکت به یک جریان خشونت آمیز تبدیل نشود، بگویید آنها بروند.

هیچ کس نتوانست…
ساعت به چهار صبح نزدیک می شد. گفت وگوی مسوولان با دانشجویان ادامه داشت اما هنوز هیچ کس نتوانسته بود آنها را راضی کند که به خوابگاه های خود بازگردند. دانشجویان عصبانی بودند و بی اعتماد به وعده ها…
—————————————————————————————————————————–

…ساعت از چهار بامداد هم گذشته بود. اما هنوز هیچ یک از دولتمردانی که به میان دانشجویان آمده بودند، نتوانسته بودند دانشجویان را راضی کنند که به داخل خوابگاه ها بازگردند. آنها می گفتند که احساس امنیت نمی کنند. می گفتند که تضمین می خواهند… تضمین می خواهند که دیگربار این حوادث تکرار نشود.
یکی از آن میان می گفت:

- این چندمین بار است که «آنها» هر کار که می خواهند می کنند و بعد هم آب از آب تکان نمی خورد. چرا کسی به « آنها» چیزی نمی گوید؟ چرا «آنها» را مجازات نمی کنند… چرا؟
و من پرسیدم:

- «آنها» که می گویید چه کسانی هستند؟
و دانشجویی با پرخاش پاسخم را داد (آن شب همه عصبانی بودند و کم تحمل):

- شما نمی دانید آنها چه کسانی هستند… آنها که هرجا ما تجمع ومراسمی داریم به ما حمله می کنند… آنها که در پارک لاله ما را کتک زدند. آن هم جلو چشمان نیروهای انتظامی… و کسی هم کاری به کارشان نداشت… همان ها دیشب به خوابگاه ما حمله کردند. به ما فحش دادند. فحش های خیلی بد… به رئیس جمهور فحش دادند، فحش های خیلی رکیک…ما را کتک زدند. با باتوم و چماق… وسایلمان را شکستندو جزوه ها و کتابهایمان را آتش زدند.
دانشجویان تضمین می خواستند. مردان خاتمی چه ضمانتی می خواستند بدهند؟ بچه ها منتظر بودند. مردان خاتمی بارها از دانشجویان خواستند که به کوی دانشگاه بازگردند و آرامش خود را حفظ کنند:

- ما تمام تلاش مان را می کنیم. ما ماجرا را با جدیت پیگیری می کنیم… بچه ها! ما شما را درک می کنیم. ما با شما احساس همدردی می کنیم… ما موضوع را پیگیری خواهیم کرد… مطمئن باشید… به ما اطمینان داشته باشید… اما شما باید از راههای قانونی خواسته های خود را پیگیری کنید.
- ما به شما اطمینان داریم آقای تاج زاده… اما شما زورتان به «آنها» نمی رسد. شما حریف «انصار» نمی شوید.
مصطفی تاج زاده معاون سیاسی-اجتماعی وزیر کشور که از ساعت هشت شب به میان دانشجویان آمده بود، همچنان تلاش می کرد بحران را مهار کند و دانشجویان را به خوابگاههای خود بازگرداند. او از هفت ساعت پیش تلاش می کرد که دانشجویان را آرام کند. اما تلاش هایش پس از ساعت ها گفت و گو هنوز نتیجه نداده بود.
تاج زاده خواهان آرامش بود. آرامش دانشجویان.
تاج زاده می گفت:

- توسعه سیاسی برآمده از دوم خرداد، فقط در سایه آرامش و جلوگیری از تنش به اهداف و مقاصد خود می رسد… ما فاجعه کوی دانشگاه را پیگیری می کنیم… به زودی تصمیم های مهمی در جلسه شورای امنیت ملی گرفته خواهد شد…
دانشجویان مدام صحبت های تاج زاده را قطع می کردند.

- این حرف ها دیگر برای ما قابل قبول نیست. شما به جای این حرف ها بهتر است بروید جلوی «آنها» را بگیرید… همانها که همین حالا دارند به طرف بچه های ما گاز اشک آور پرتاب می کنند…زورتان به آنها نمی رسد… نه آقای تاج زاده؟
- به جای اینکه ما را به خوابگاه بازگردانید، نیروهای انصار را از خیابانها جمع کنید… چرا آنها به خاطر اعمال خلاف قانون شان هیچ وقت مجازات نشده اند… چرا به ما می گویید به خوابگاه بازگردیم چرا به آنها نمی گویید در خیابان به ضرب و شتم نپردازند… چرا به آنها نمی گویید به ما حمله نکنند… چرا آقای تاج زاده؟
تاج زاده پاسخ داد:

- بچه ها! شما دوستان ما هستید… ما شما را اهل گفت و گو می دانیم… ما با آنها زبان تفاهم نداریم… ما با گروه های فشار چه گفت و گویی داریم، ما با شما می توانیم گفت و گو…
- حالا چه کسی گفت بروید با آنها گفت و گو کنید… گروه های فشار تا چه وقت می خواهند آزادانه ما را کتک بزنند. چرا آنها را به زندان نمی اندازید… چرا آقای تاج زاده؟
- آقای تاج زاده! ما هیچ جا نمی رویم… ما تا تحقق خواسته هایمان همین جا می مانیم. باید معلوم شود چه کسانی از انصار حمایت می کنند؟
و تاج زاده همچنان برای دانشجویان سخن می گفت:

- دوستان من! شما باید از برخوردهای احساسی و غیرمنطقی پرهیز کنید. شما باید با دوراندیشی و واقع بینی زیاد، خواسته های خود را دنبال کنید… آن هم با روش های قانونی… بچه ها فراموش نکنید که توسعه ی سیاسی نیازمند آرامش است و بزرگترین دشمن آن خشونت است.
- آقای تاج زاده! روزنامه نگاران آزادی ندارند و دانشجویان هم امنیت ندارند. آخر این چه جور توسعه ی سیاسی است که انصار می تواند دست به هر کار غیرقانونی بزند. شماها نتوانسته اید امنیت 125 متر نرده را حفظ کنید (منظورشان نرده های محافظ کوی دانشگاه تهران بود) پس چگونه انتظار دارید ما به وعده های شما اطمینان پیدا کنیم و با حفظ آرامش صحنه را ترک کنیم. چه تضمینی وجود دارد آقای تاج زاده… چه ضمانتی می دهید که اینها دو روز دیگر، یک ماه دیگر و یا… دوباره همین کارها را تکرار نکنند. جواب بدهید آقای تاج زاده… ما می دانیم که شما زورتان به انصار نمی رسد. ما می دانیم که ابزارهای لازم را برای کنترل خشونت طلبان در اختیار ندارید… ما تا تحقق خواسته هایمان همین جا می مانیم… ما به داخل خوابگاه بازنمی گردیم.
و باز هم تاج زاده دانشجویان را به حفظ آرامش فرامی خواند:

- دوستان عزیز من! اهداف دوم خرداد در یک محیط آرام و به دور از تشنج قابل حصول است. شما باید حواستان جمع باشد. کسانی می خواهند هر طور شده در جامعه تشنج ایجاد کنند. دشمنان جامعه مدنی در فضای خشونت آمیز و پرتشنج به اهداف خود می رسند. بچه ها! مواظب باشید. ممکن است کسانی بخواهند حرکت شما را به خشونت بکشانند.
دانشجویان هنوز خشمگین هستند. آنقدر خشمگین که با پرخاش و عصبانیت با تاج زاده صحبت می کنند:

- آقای تاج زاده! بس کنید این حرف ها را… ما می خواهیم بدانیم گروه انصار از کجا تغذیه می شوند… به حریم خوابگاه ما تجاوز شده است.
به ما اهانت شده است… به اسم اسلام به خوابگاه دانشجویان حمله کرده اند… وقتی ما را کتک می زدند، شعار «یاحسین یا زهرا» می دادند… آقای تاج زاده تعدادی از دوستان ما الان در بیمارستان بستری هستند و حالشان خیلی وخیم است.
در چنین شرایطی شما ما را به آرامش فرامی خوانید… ما تحمل مان تمام شده… ما بیش از این حاضر نیستیم به حرف هایتان درباره توسعه سیاسی گوش کنیم… بس کنید آقای تاج زاده…
دانشجویان عصبانی بودند. دانشجویان بر سر تاج زاده فریاد می زدند. دانشجویان به تاج زاده پرخاش می کردند. اما تاج زاده همه پرخاش ها را تحمل می کرد و هرگز به تندی پاسخ دانشجویان را نمی داد. او با آرامش کامل سعی بر آرام کردن دانشجویان داشت. او همچنان به معجزه ی گفت و گو ایمان داشت:

- ما با ادامه سیاست تشنج زدایی به اهداف و آرمان های جنبش جامعه مدنی خواهیم رسید. بچه ها! به معجزه گفت و گو باور داشته باشید. از معجزه گفت و گو همین بس که ما اکنون باهم هستیم و اینجا می توانیم به راحتی باهم گفت و گو داشته باشیم… دوستان! حرف هایتان را بگویید، راحت باشید. توسعه سیاسی نیازمند این گفت و گوهاست.
- آقای تاج زاده! ما آزادی را درست در زمانی طلب می کنیم که دولت همراه ما و طرفدار توسعه سیاسی-فرهنگی است. اما نیروهای فشار، شبه نظامیان سیاهپوش و … دشمن قسم خورده این آزادی هستند. دانشجویان مظلوم چه گناهی کرده بودند که بعضی را در خواب و بعضی را در بیداری به خاک و خون کشیدند. دانشجویی که تا دیروقت در کتابخانه کوی مشغول مطالعه بود، به شدت مجروح شده…
چند دانشجو در خانه ها را می زدند:

- تو را به خدا کمکمان کنید… سینه اش دیگر بالا و پایین نمی رود… غرق خون است…
بالاخره مردی از همسایه ها به دادشان رسید، اتوموبیل اش را از پارکینگ درآورد و آنها جسم از حال رفته همکلاسی شان را بر ماشین سوار کردند. یکی از بچه ها گفت:

- آقا عجله کنید… برویم بیمارستان شریعتی…
در حیاط کوی دانشگاه تهران، گروهی از دانشجویان نیز مشغول گفت و گو با دکتر مصطفی معین وزیر فرهنگ و آموزش عالی بودند. او نیز از نخستین ساعتهای شب بعد از حادثه، در کوی در میان دانشجویان بود.
معین بر زمین نشسته بود و دانشجویان گرد او می گفتند… ما جایی نمی رویم… ما همین جا به خواسته های خود خواهیم رسید. چرا همیشه ما باید کوتاه بیاییم و نه نیروهای انصار.
و معین نیز همچون دیگر مردان خاتمی، دانشجویان را به آرامش دعوت می کرد:

- دانشجویان، عزیزان من! ما باید با آرامش از این سنگلاخ عبور کنیم.
- آقای معین، این سنگلاخ ها را چه کسانی به وجود آورده اند؟

- از ماست که برماست… سطح فرهنگ و آگاهی جامعه ما در این موضوع موثر است. تلخ است اما واقعیت دارد… همه آن کسانی که مخالفند باید بدانند حتی مخالفان هم حق ندارند به جان هم بیفتند. عزیزان! چاره ای نیست جز اینکه معلومات و آگاهی سیاسی خود را بالا ببریم. به عنوان یک دانشگاهی و یک دانشجو باید بیشتر فکر کنیم… به عنوان یک عضو قشر تحصیل کرده باید خود را در خدمت همبستگی ملی قرار دهیم… ما در معرض خطرات جدی هستیم…این موقعیت را بی دلیل انتخاب نکرده اند… شما باید این موقعیت را درک کنید… آرامش خودتان را حفظ و به خوابگاه هایتان بروید.
- آقای دکتر! ما احساس امنیت نمی کنیم.

- من امشب با شما می مانم. تا صبح جایی نمی روم…
- تمام دانشجویان این خوابگاه شهرستانی هستند. جواب نگرانی خانواده ی این بچه ها را چه کسی خواهد داد؟
- ما جواب روشن و صریح می خواهیم… باید حامیان انصار به طور شفاف برای ما توضیح بدهند.

و معین همچنان برای دانشجویان سخن می گفت:
- دانشجویان عزیز، دقت کنید. اگر وضع داخلی ما متشنج شود، وضع ما از «کوزوو» هم بدتر خواهد شد… باید با آگاهی برخورد کنیم. همه ما…
گفت و گوی معین با دانشجویان تا صبح ادامه داشت.

« پایان نامه ها را آتش زدند. رساله های فوق لیسانس و دکترا را سوزاندند. تمام زندگی دانشجویی بچه ها را درهم شکستند. به کدام گناه؟ به دستور چه کسانی؟ یکی از دوستان من قرار بود پس فردا از رساله دکترایش دفاع کند… الان او کجاست… وسط کدام مجروحان… کدام بیمارستان؟ چه بلایی سرما می خواهند بیاورند… آن وقت شما به ما می گویید آرامش خود را حفظ کنید… چگونه؟ »
و یک دانشجو از عقب جمعیت، به زحمت خود را به جلو کشاند. او پاسخ دوستانش را این طور داد:

- بچه ها! خواهش می کنم به حرف های من گوش کنید. ممکن است این یک سناریو باشد که مخالفان دولت طراحی کرده اند… آنها در فکر ساقط کردن دولت محبوب ما هستند. ما نباید به آنها بهانه بدهیم. بهانه ای برای سرکوب جنبش جامعه مدنی… این دقیقا مشابه همان سناریویی است که سال گذشته در چنین روزهایی یک روزنامه به ظاهر تندرو اما غیرهمگام با جبهه دوم خرداد بهانه های لازم را برای به تعطیلی کشاندن مطبوعات دوم خردادی به دست منتقدان خشن دولت داد. نفوذی های مطبوعات، پس از تمام شدن تاریخ مصرف شان و تهیه بهانه های لازم، پاداش کافی نیز دریافت کردند و…
یادتان هست بچه ها؟… اینک نیز احتمال اجرای برنامه ای مشابه برای دانشگاهها می رود… ما باید مطالبات خود را از راههای قانونی پیگیری کنیم.
و باز تاج زاده رشته سخن را به دست گرفت:

- دوست شما درست می گوید. ممکن است عناصر مشکوک در میان شما، بهانه لازم را به دست مخالفان جبهه دوم خرداد برای سرکوب فعالیت های دانشجویی بدهند. بچه ها! مراقب باشید. افراط و تندروی، دشمن جامعه مدنی و توسعه سیاسی است.
——————————————————————————————————————-

در سحرگاه نوزدهم تیرماه، این فقط مردان خاتمی نبودند که به سراغ دانشجویان آمدند. دمدمه های صبح، یکی از مردان جناح راست نیز سری به کوی دانشگاه زد. گروهی از دانشجویان مشغول بحث و گفت و گو با یکدیگر بودند که یکی از آنها انگشت اشاره اش را به نقطه ای نشانه گرفت و فریاد زد:
- بچه ها! آنجا را ببینید… ببینید چه کسی دارد می آید…
دانشجویان وقتی نگاه شان را به آن سو انداختند، مردی را دیدند که آرام آرام به این سو می آید: به سمت محل استقرار دانشجویان… او دکتر حسن غفوری فرد، نماینده مجلس شورای اسلامی بود. در شماره قبل این گزارش برای شما نوشته بودیم که دانشجویان مواضع استقرار خود را در خیابان کارگر شمالی با نرده های فلزی سبزرنگ مشخص کرده بودند و در مقابل آنها در فاصله ای نه چندان دور، پلیس ضدشورش صف آرایی کرده بود. گفته می شد در پشت آنها نیروهای انصار مستقر هستند. وقتی غفوری فرد به پشت نرده ها رسید، دانشجویان راهی برای او به سوی محل استقرار خود باز نکردند. به جای این کار فقط شعار دادند. غفوری فرد سعی کرد آرامش خود را حفظ کند. شاید به همین دلیل بود که سعی کرد لبخند بزند… او تلاش می کرد با دانشجویان حرف بزند. دو-سه جمله ای هم گفت، اما صدای شهار دانشجویان که هر لحظه بلندتر می شد، نگذاشت بشنوم چه می گوید.
دانشجویان فریاد می زدند:
- برو…برو!
- چرا به اینجا آمده ای… ما حرفی با تو نداریم
در این میان کسی فریاد زد:
بچه ها، بگذارید حرفش را بزند. بگذارید ببینیم چه می گوید…
او را می شناختم. از اعضای دفتر تحکیم وحدت بود که سعی می کرد دانشجویان را راضی به گفت و گو با غفوری فرد کند. اما او در تلاش خود توفیقی به دست نیاورد. هیچ کس راضی نشد با غفوری فرد گفت و گو کند… وقتی دانشجویان شعار می دادند، لبخندی که با زحمت زیاد بر لب آورده بود، محو شد.
صدای دانشجویان هر لحظه بلندتر می شد: مرگ بر انحصار.
غفوری فرد بیش از این نتوانست تحمل کند. وقتی از محل استقرار دانشجویان دور می شد، با دو نفر از همکاران به طرفش رفتیم. از او پرسیدم:
- آقای غفوری فرد چرا دانشجویان با شما چنین برخوردی می کردند؟
- چه برخوردی؟
- حاضر نشدند حتی حرف های شما را بشنوند… اما همین دانشجویان کسانی را که به نوعی منسوب به آقای خاتمی بودند به گرمی در میان خود پذیرا شدند و ساعتها با آنها به گفت و گو نشستند. البته از آنها گلایه هم کردند، گاه انتقادهای ملایم کردند و گاه هم به آنها پرخاش کردند… اما به هر حال آنها را در میان خود پذیرفتند. اما حالا به هبچ وجه حاضر نشدند شما را در میان خود بپذیرند… چرا؟
- از خودشان بپرسید چرا ما را دوست ندارند. چرا از من می پرسید.
- آقای دکتر! این ها که علیه شما شعار دادند و حاضر به گفت و گو با جنابعالی نشدند، بخشی از مردمی هستند که شما نمایندگی شان را بر عهده دارید… آنها چرا چنین واکنشی از خود نشان دادند؟
- خب علاقه نداشتند با من صحبت کنند.
- چرا علاقه نداشتند. عملکرد شما و جناحی که به آن وابسته اید چگونه بوده که چنین واکنشی را باعث شده…
- عملکرد من طبیعتا برای یک عده ناخوشایند است و از طرفی برای عده زیادی خوشایند است… خب این دانشجویان جزو کسانی هستند که نمی خواهند به من رای بدهند، اما عده بسیار زیادی هم موافق من هستند.
- آقای دکتر! شما از کجا اینقدر مطمئن اید که عده « بسیار زیادی » طرفدار شما هستند؟
- چون تجربه به من نشان داده.
- فکر می کنید در انتخابات ششم به مجلس راه پیدا کنید؟
- صد در صد رای می آورم. گرچه ممکن است کسانی دوست نداشته باشند با ما صحبت کنند و به ما رای…
خبرنگار روزنامه آزاد که در کنارم بود، صحبت غفوری فرد را قطع کرد و پرسید:
- برخورد مردمی را که شما نماینده شان هستید، با خودتان دیدید. آنها حتی حاضر نشدند صحبت های شما را بشنوند، حالا و چگونه مطمئن اید که رای می آورید؟
غفوری فرد گفت:
- اول بگویید خبرنگار کدام روزنامه هستید؟
همکارمان خودش را معرفی کرد (خبرنگار روزنامه آزاد) و در ادامه گفت:
- نمی خواهید جواب سوال هایم را بدهید؟
- غفوری فرد با عصبانیت گفت:
- چرا شلوغش می کنی… تو که خودت بیشتر از همه تحریک می کنی…
- نه، اینجور که شما می گویید نیست. من خبرنگارم و حرفه ام ایجاب می کند که سوال کنم.
- خب سوالت را بپرس، اما تحریک نکن.
(چرا غفوری فرد اینقدر عصبانی بود؟ آیا از برخورد دانشجویان با خودش به خشم آمده بود و آیا اکنون برخورد دانشجویان را بر سر یک خبرنگار تلافی می کرد؟)
وقتی از غفوری فرد پرسیدیم به نظر او چه کسانی به کوی دانشگاه حمله کرده اند، اینطور پاسخمان را داد:
« از مسوولان امنیتی بپرسید، چرا از من می پرسید؟ »
و وقتی گفتیم او را به عنوان نماینده مردم مورد سوال قرار داده ایم و نه یک مسوول امنیتی، گفت:
- بله، من به عنوان نماینده مردم به اینجا آمده ام که فعلا مساله حل شود و بعد موضوع را مورد بررسی قرار دهم. یعنی مجلس، کمیته تحقیق و تفحص تشکیل می دهد و انشاالله مساله را مورد بررسی قرار خواهد داد… (و من در همان لحظه به یاد دهها کمیته تحقیق و تفحص افتادم که در مجلس تشکیل شده بود…)
- آقای غفوری فرد! دیشب به دانشجویان توهین کردند… وسایلشان را شکستند، کتک شان زدند، مجروح شان کردند و خیلی اتفاقات دیگر که حتما خودتان شنیده اید… نظرتان درباره وقایع کوی دانشگاه چیست؟
- هیچ کس با تخریب موافق نیست. هرکس که تخریب کرده، قطعا کار اشتباهی کرده به خصوص تخریب مکان مقدسی چون خوابگاه دانشجویان… اما تا قبل از اینکه کمیته تحقیق تشکیل شود نمی توان کسی را محکوم و زندانی کرد… مجلس وظیفه دارد کمیته تحقیق و تفحص تشکیل دهد… دولت و وزارت کشور هم به همین ترتیب… انشاالله روزی که مسائل حل شد و انشاالله آرامش بازگشت، رسیدگی می شود و کسانی که تخلف کرده اند حتما باید مجازات شوند.
- گفته می شود نیروی انتظامی و انصار در ضرب و شتم دانشجویان مداخله داشته اند. شما در این باره چه نظری دارید؟
- نه، انصار حزب الله هم همه خونی بودند… از هر دو طرف مجروح شده اند…هم برادران دانشجو که در خوابگاه بودند، هم برادران نیروی انتظامی و هم برادرانی که برای رسیدگی به آنجا آمده بودند… راهش این است که در مرحله اول، جو آرام بشود تا بتوان در یک جو آرام بررسی صحیح کرد تا مشخص شود متخلفان چه کسانی هستند. هر دو طرف اعلام می کنند که آن طرف ما را زده اند… در یک فضای آرام باید به موضوع رسیدگی کرد نه در یک جو تهییج شده… و اگر تخلفی بوده، حتما رسیدگی می شود. به هر حال یک درگیری بوده و هر کس مسبب اش بوده خسارات سنگینی را به بار آورده… هرکدام از برادران و خواهران ما که مجروح شده اند، طبیعتا برای ما دردناک است. مسببین حتما باید شناخته شوند و حتما تحت پیگرد قرار گیرند و من امیدوارم نشریات هم پیش از آنکه سعی کنند عواطف عمومی را تهییج و جو را ملتهب کنند، اجازه بدهند مساله در یک جو آرام مورد رسیدگی قرار گیرد.
غفوری فرد حرفهای دیگری هم زد. از جمله اینکه به ما گفت شما چرا فقط با این طرفی ها مصاحبه می کنید (اشاره اش به دانشجویان بود) چرا با «انصار» مصاحبه نمی کنید. آنها هم حرف های زیادی برای گفتن دارند، آنها هم مجروح شده اند…
و من گفتم: آقای غفوری فرد، اتفاقا من خیلی علاقه مندم با نیروهای انصار حزب الله هم مصاحبه ای داشته باشم. بیش از ده ساعت است که اینجا هستم و بارها به این موضوع فکر کرده ام که ای کاش می توانستم خبری هم از « آن طرف » داشته باشم. ( اشاره ام به مواضع استقرار نیروی انتظامی و انصار بود که روبروی دانشجویان صف آرایی کرده بودند) اما هربار خواستم به مواضع استقرارشان نزدیک شوم، این اجازه را به من ندادند. شما به من کمک می کنید با آنها مصاحبه ای داشته باشم و حرفهایشان را بشنوم. که گفت: بله. حتما… بیایید برویم.
و ما به دنبالش به راه افتادیم ( خبرنگار روزنامه های خرداد و آزاد هم بودند )
به مواضع انصار کاملا نزدیک شده بودیم که غفوری فرد گفت:
« نیروهای انصار الان خیلی ناراحت هستند. بسیاری از آنها مجروح شده اند. با لحنی آرام با آنها صحبت کنید و سوال های منطقی بپرسید. سوال های تندی که از من پرسیدید از آنها نپرسید. عصبانی شان می کند » (خطاب اش به خبرنگار آزاد بود)
… و ما پذیرفتیم.
کسی از میان انصار با خشم زیاد خطاب به ما فریاد زد:
« مگر ما می گذاریم آنها خون شهدا را پایمال کنند »
(دانشجویان به کسانی که در این قسمت مستقر بودند، انصار می گفتند. ما نمی دانیم آنها واقعا جزو گروه انصار حزب الله معروف بودند یا نه؟ البته فراموش هم نمی کنیم که غفوری فرد از ما خواسته بود با «انصار» مصاحبه کنیم. پس لابد ما را نزد انصار آورده بود)
ضبطم را آماده کردم و به طرفشان رفتم تا پرسش هایم را مطرح کنم.
- ببخشید، لطفا منظورتان را بیشتر توضیح دهید، چه کسانی دارند خون شهدا را پایمال می کنند. منظورتان از « آنها » چه کسانی هستند؟ آیا منظورتان کسانی است که الان پشت نرده های سبز هستند؟ آیا دانشجویان را می گویید؟
هیچ کس پاسخم را نداد. فقط کسانی از آن میان فریاد زدند: ما با شما مصاحبه نمی کنیم. شما حرف های ما را تحریف می کنید، شما تقوای کلامی ندارید.
عده زیادی گرد ما جمع شده بودند. بیشتر آنها کت و شلوارهای یک رنگ پوشیده بودند و «موبایل» داشتند و با خشم زیادی شعار می دادند: «مرگ بر جاسوس اسرائیل، مرگ بر جاسوس اسرائیل..» حلقه ای که به دور ما تشکیل شده بود هر لحظه تنگ تر می شد. مشت های گره کرده شان را بالا برده بودند و یکسره شعار می دادند:
«مرگ بر جاسوس اسرائیل»
(آیا منظورشان این بود که ما جاسوس اسرائیل هستیم… آیا ما جاسوس اسرائیل بودیم؟)
هیچکدام از آنها حاضر نشدند به سوال هایم پاسخ بدهند اما فحش و بد و بیراه زیادی نثارمان کردند. (آیا این فحش ها نثار ما می شد یا نثار روزنامه هایمان؟) هر لحظه شعارهایشان تندتر می شد. ترس برم داشت. نکند آنها اینقدر این شعار را تکرار کنند تا خودشان هم باورشان بشود ما جاسوس اسرائیل هستیم و همین جا هم قصد محاکمه و مجازات ما را بکنند…
به آنها گفتم: چرا اینقدر عصبانی هستید… آقای غفوری فرد از ما خواسته که با شما مصاحبه ای داشته باشیم.
اما هیچ کس توجهی به حرف های من نداشت… اصلا کسی صدای مرا نمی شنید.
در میان این همه هیاهو، صدای غفوری فرد را شنیدم:
- خانم بیایید بروید، خواهش می کنم (در صدایش نگرانی موج می زد)
- آقای غفوری فرد می خواهم با آنها مصاحبه کنم. خواهش می کنم وساطت کنید.
- خانم بیایید بروید، مگر دنبال شر می گردید.
غفوری فرد ما را تا محل استقرار دانشجویان همراهی کرد.
تا قسمتی از این مسیر، همچنان تعدادی از انصار به دنبال ما می آمدند و شعار می دادند: مرگ بر جاسوس اسرائیلی، مرگ بر حجاریان.
در راه بازگشت به غفوری فرد گفتم:
- آقای دکتر! خودتان دیدید… دیدید که حاضر نشدند به سوالهایمان جواب بدهند… فحش هایشان را شنیدید. از ما پرسیدید چرا فقط با دانشجویان مصاحبه می کنیم. دانشجویان پاسخ سوال های ما را می دهند، اما آنها… خودتان که دیدید…
غفوری فرد ما را از معرکه به در برد، اما پاسخ سوالاتمان را نداد.
—————————————————————————————————————-

در شماره های پیشین این گزارش برای شما نوشتیم که پس از هجوم شبانه گروه فشار و شبه نظامیان به کوی دانشگاه تهران، فرستادگان دولت خاتمی در شامگاه منتهی به نوزدهم تیرماه، به میان دانشجویان رفتند و آنها را دعوت به خویشتنداری کردند.
مردان خاتمی تلاش زیادی کردند که دانشجویان مضروب و خشمگین را که در خیابان امیرآباد شمالی تجمع کرده بودند، به داخل خوابگاه هایشان بازگردانند (به اتاق هایی سوخته با تخت های شکسته) اما دانشجویان راضی نمی شدند.
همچنین آوردیم که در ساعت های پایانی شامگاه منتهی به نوزدهم تیرماه، یک مرد از جناح راست نیز به کوی دانشگاه تهران آمد تا با دانشجویان گفت و گو کند، اما دانشجویان حاضر به پذیرفتن او نشدند و او را «هو» کردند. او کسی نبود جر دکتر حسن غفوری فرد، نماینده مجلس شورای اسلامی.
غفوری فرد به من و چند خبرنگار دیگر انتقاد کرده بود که چرا فقط با دانشجویان مصاحبه می کنیم. او گفته بود:« چرا با آن طرفی ها مصاحبه نمی کنید… انصار هم مجروح شده اند… » غفوری فرد ما را به میان انصار برد، اما آنها حاضر نشدند به پرسش های ما پاسخ بدهند، فقط علیه ما شعار دادند:« مرگ بر جاسوس اسرائیل» (من هنوز نفهمیده ام چرا آنها چنین شعاری می دادند. آیا از نظر آنها ما جاسوس اسرائیل بودیم؟) تا آنجا که می دانیم، پس از غفوری فرد هیچ مرد یا زنی از جناح راست به کوی دانشگاه نیامد (آیا آنها از این هراس داشتند که دانشجویان آنها را نیز «هو» کنند!)

دانشجویان هنوز راضی نشده بودند
صبح نزدیک می شد؛ صبح نوزدهم تیرماه.دانشجویان همچنان در خیابان امیرآباد شمالی تجمع کرده بودند: در پشت نرده های سبزرنگ.
نیروهای انتظامی و پلیس ضدشورش نیز همچنان از مواضع استقرار خود پاسداری می کردند. دانشجویان می گفتند که گروه های مهاجم و فشار در پشت پلیس ضدشورش سنگر گرفته اند.
دانشجویان هنوز حاضر نبودند به خوابگاه های خود بازگردند. تلاش بی وقفه دکتر فرهادی، وزیر بهداشت درمان و آموزش پزشکی، دکتر معین وزیر فرهنگ و آموزش عالی، دکتر خاتمی معاون وزیر بهداشت، مصطفی تاج زاده معاون سیاسی وزارت کشور و دیگر فرستادگان دولت خاتمی برای آرام کردن دانشجویان هنوز نتیجه نداده بود.
خشم دانشجویان آنقدر زیاد بود که هنوز هیچ دعوتی نتوانسته بود آن را فروبنشاند.
دانشجویان با کینه زیاد درباره مهاجمان و شبه نظامیان سخن می گفتند.
دانشجویی با پای پانسمان شده می گفت:

«ما ضاربان خود را می شناسیم. آنها بارها به تجمع های قانونی ما یورش آورده اند و ما را مضروب کرده اند. آنها در پارک لاله ما را کتک زده اند… آنها قبل از دوم خرداد نیز ما را مورد ضرب و شتم قرار داده اند. ما از فردای دوم خرداد، شادمانه در انتظار برخورد جدی با آنها بودیم… اما انگار امید بیهوده ای بود… آنها که از حماسه دوم خرداد زخم خورده بودند، عملیات ضرب و شتم خود را وارد فاز تازه تری کردند. ما انتظار داشتیم دولت خاتمی بتواند گروه های فشار و شبه نظامیان ناشناس را مهار کند و سر جای خود بنشاند… اما نه فقط این اتفاق نیفتاد، که آنها هر روز گستاخ تر از روز قبل، به کارهای خلاف قانون خود ادامه دادند… ما نمی دانیم چرا دولت خاتمی نتوانسته است برای مهار آنها کاری از پیش ببرد. ما باید بدانیم که چه کسانی از گروه های فشار حمایت می کند… ما می خواهیم بدانیم آنها با چه کسانی ارتباط دارند»

لقمه های نان و پنیر و اتوموبیل های مدل بالا!
دانشجویان گرسنه بودند. بیش از بیست و چهار ساعت بود که چیزی نخورده بودند.
دانشجویی می گفت:
- درهای غذاخوری را به روی ما بسته اند و آشپزها را هم از کوی دانشگاه بیرون انداخته اند.
- بچه ها! چه کسانی غذاخوری را بسته اند؟
- ما دقیقا نمی دانیم آنها چه کسانی بودند. صبح روز هجدهم تیرماه، مهاجمان ناشناس آشپزها را بیرون کردند و به آنها گفتند حق ندارید برای اینها (دانشجویان) غذا درست کنید.

* ساعت به پنج صبح نزدیک می شد که یک وانت وارد جمعیت شد. جوانانی ایستاده بر پشت وانت برای دانشجویان بسته های کوچک غذا پرتاب می کردند. بسته ای که شامل یک تکه نان تافتون، یک تکه کوچک کالباس و یک عدد خیارشور بود. بسته های غذا به همه نرسید… تعداد دانشجویان خیلی زیاد بود… دقایقی بعد لقمه های نان و پنیر که هدیه همسایگان بود نیز میان دانشجویان دست به دست می شد. همسایه ها برای دانشجویان آب خنک نیز آوردند: در تنگ های شیشه ای.
چند روز پس از فاجعه کوی دانشگاه، نشریه جبهه ارگان انصار حزب الله خبر داد که در شب پس از حادثه، اتوموبیل های مدل بالای خارجی بارها برای دانشجویان کنسرو غذا، نوشابه های خارجی و … آوردند. متاسفانه(!) ما این ماشین ها و کنسروهای خارجی را ندیدیم. ما فقط لقمه های کوچک نان و کالباس را دیدیم که آن هم توسط وانت توزیع می شد نه اتوموبیل های خارجی.

* در یکی از کوچه های فرعی امیرآباد شمالی که توسط نیروی انتظامی مسدود شده بود، گفت و گویی میان دانشجویان و نیروی انتظامی در جریان بود.
دانشجویی فریاد زد:
- چرا از اینجا نمی روید…؟
هیچ کس از میان نیروی انتظامی پاسخش را نداد.
- ما دانشجو هستیم. چرا در برابر ما صف آرایی کرده اید. چرا؟
(و باز هیچ کس پاسخی نداد)
- برای چه به دست شما باتوم و سپر داده اند… شما می خواهید ما را بزنید؟… ما که برادران شما هستیم؟
- من دانشجوی پزشکی هستم، فردا که برای معالجه به نزد من آمدید، مجبورتان می کنم یکساعت در برابرم خبردار بایستید.
دانشجویانی که در نزدیک او بودند، به دوست خود پرخاش کردند. یکی از آنها گفت:
- این جوری حرف نزن. این ها چه تقصیری دارند؟ مگر نمی بینی همه شان سرباز وظیفه هستند. همه شان هم شهرستانی هستند. این طفلک ها اصلا نمی دانند اینجا چه خبر است؟
دانشجویی با سر پانسمان شده گفت:
- بله، این بیچاره ها چیزی نمی دانند، اما به پشت سرشان نگاه کن… آنها فرماندهانشان هستند… اینقدر سوال می کنیم تا شاید از آن عقب کسی پاسخمان را بدهد.
سربازان روی زمین نشسته بودند و صورت هایشان را پشت سپرها پنهان کرده بودند. آنها نیز ساعت ها بود که در اینجا حضور داشتند و حالا حتما از خستگی زیاد بر زمین نشسته بودند… هر وقت که دانشجویان به آنها نزدیک می شدند، در یک واکنش سریع از جا می پریدند و با حالت تهاجم در برابر دانشجویان می ایستادند.
یک دانشجو رو به سربازانی که با سپر و باتوم نشسته بودند گفت:
- شما برادران ما هستید، ما هم برادران شما… ما با شما هیچ دشمنی نداریم، ما دانشجو هستیم…
صدایی از آن عقب شنیده شد، از پشت سر سربازان نیروی انتظامی:
- شما اگر دانشجو هستید در خیابان چه می کنید؟ دانشجو باید الان در خوابگاه مشغول درس خواندن باشد…
مردی که این حرف ها را می زد، آرام آرام جلو می آمد. لباس شخصی بر تن داشت و یک بی سیم در دست:
- شما دانشجو نیستید، دانشجو در خیابان «ولو» نیست، دانشجو در کتابخانه درس می خواند.
دانشجویی پاسخش را داد:
- اتاق هایمان را دیده اید؟ کاملا سوخته است… کتابخانه را دیدید؟ کتابها و جزوه هایمان را در آتش سوزاندند… برخی از ما مشغول درس خواندن بودیم که مهاجمان حمله کردند و ما را مورد ضرب و شتم قرار دادند. ما نمی خواستیم به خیابان بیاییم، ما را مجبور کردند. به داخل خوابگاه برویم که دوباره به ما حمله کنند؟
و دانشجوی دیگری گفت:
- بودجه دولت باید برای مبارزه با دشمنان اسلام صرف شود، نه برای مبارزه با دانشجویان… ما سرمایه های این کشور هستیم، ما دانشجو هستیم و با هزینه این ملت مشغول تحصیل هستیم تا فردا به آنها خدمت کنیم… چرا به طرف ما گاز اشک آور پرتاب می شود. چرا؟
و باز همان مرد که لباس شخصی پوشیده بود و بی سیم در دست داشت، گفت:
- شما دانشجو نیستید، اگر دانشجو بودید باید الان در دانشگاه بودید و تزتان را می نوشتید نه در خیابان… شما که دانشجو نیستید.
دانشجویان به خشم آمدند و شعار دادند.
دلم می خواست از سربازان نیروی انتظامی درباره این واقعه و علت حضورشان در اینجا سوالاتی بکنم. براستی آنها درباره حادثه کوی دانشگاه چه می دانستند. به طرف آنها رفتم و پرسیدم:
- شما می دانید اینجا چه اتفاقی افتاده است؟ از حادثه دیشب چیزی می دانید؟
کسی پاسخم را نداد.
- شما از چه وقت اینجا هستید؟
- …
- چرا حرف نمی زنید، می دانید اینها که اینجا تجمع کرده اند و شما در برابرشان صف آرایی کرده اید، چه کسانی هستند؟
- …
- شما می دانید اینها دانشجو هستند و دیشب مورد ضرب و شتم قرار گرفته اند؟… می دانید؟
بالاخره یک سرباز به سخن درآمد:
- اینها دانشجو نیستند، اینها خرابکارند.
- چه کسی به شما گفته اینها خرابکارند؟
تا آمد جواب بدهد، صدایی رسا و خشن مانعش شد: کسی جوابشان را ندهد. هیچ کس حق ندارد با «آن طرفی ها» حرف بزند.
(آیا منظورش از «آنطرفی ها» دانشجویان بودند؟)
و من دوباره از همان سربازی که پاسخم را داده بود، پرسیدم:
- تو می دانی دیشب در اینجا چه اتفاقی افتاده است؟
- خانم! با من حرف نزنید. مگر نشنیدید جناب فرمانده چه گفت.
با لهجه غلیظی حرف می زد. لهجه ای که نفهمیدم مال کجاست.
- تو اهل کجایی؟
- ما حق نداریم با شما حرف بزنیم.
- چرا؟
- …
همان مرد از دور فریاد زد:
- خانم! از اینجا بروید، حق ندارید با اینها صحبت کنید، بروید! خیلی زود از اینجا بروید! همین حالا!

تا صبح ماندند
صبح نوزدهم تیرماه آغاز شده بود: شنبه نخستین روز هفته کاری، فرهادی، معین، تاج زاده و رضا خاتمی هنوز مشغول گفت و گو با دانشجویان بودند. همه خسته بودندريال چشم های پر از خوابشان را به زحمت بیدار نگه داشته بودند.
دیشب وقتی دانشجویان از فرستادگان دولت خاتمی خواسته بودند که به آنها تضمین بدهند که دیگربار شبه نظامیان به خوابگاه حمله نکنند، اینطور پاسخ شنیده بودند: ما تا صبح همین جا در کنار شما می مانیم تا اگر دوباره حمله کردند، جزو کشته شدگان باشیم… و آنها تا صبح در کنار دانشجویان ماندند.
رضا خاتمی و معین در خیابان امیرآباد جلوی در اصلی کوی دانشگاه بر زمین نشسته بودند… چشم هایشان از شدت خستگی سرخ شده بود.
یکی از مسوولان کوی دانشگاه برای دانشجویان خبر آورد:

- بچه ها! قرار بر این شده که شما عقب نشینی کنید تا نیروهای انتظامی و انصار هم عقب بروند.
( آیا اینجا میدان جنگ بود؟ )
… نیروی انتظامی عقب نشینی کرد. دانشجویان نیز نرده های سبزرنگ و سطل های آشغال را که با آن مواضع خود را مشخص کرده بودند، عقب کشیدند و در نزدیکی در اصلی کوی دانشگاه مستقر شدند.

مردم نمی دانند بر ما چه رفته است
مصطفی تاج زاده با آخرین گروه دانشجویان که در بیرون کوی مستقر بودند، گفت و گو می کرد تا آنها را مجاب کند نرده های آهنی را به داخل کوی ببرند و خودشان هم به داخل خوابگاه بازگردند:
- بچه ها، شما باید خیابان را باز کنید. الان ساعت شش صبح است، تا ساعتی دیگر رفت و آمد اینجا زیاد می شود، کارمندان سازمان انرژی اتمی ساعتی دیگر باید به سر کار خود بروند. انرژی اتمی همین بالاست… خیابان را مسدود نکنید، رفت و آمد برای مردم سخت می شود.
و دانشجویی به تاج زاده گفت:

- اتفاقا باید خیابان را بسته نگه داریم تا مردم که به سر کارهایشان می روند، بفهمند اینجا بر ما چه رفته است… مردم باید بفهمند فرزندانشان را در خواب به خاک و خون کشیده اند… آقای تاج زاده! چند ساعت پس از فاجعه کوی دانشگاه، در خیابان جلال آل احمد در همین نزدیکی ها، مردانی را دیدم که برای همسرانشان گل خریده بودند، پدرانی را دیدم که دست در دست فرزندانشان به گردش می رفتند، دختران و پسران جوانی را دیدم که شادمان از یک روز تعطیل جست و خیز می کردند و از ته دل می خندیدند… و کمی این سوتر دوستان من مجروح و مضروب بر زمین افتاده بودند و حتی کسی نبود آبی به گلوی آنها بریزد… هیچ کس. آقای تاج زاده! مردم تقصیری نداشتند، آنها از همه چیز بی خبر بودند، آنها نمی دانستند چه فاجعه ای در کوی رخ داده… آقای تاج زاده! همان موقع که مردم شادمانه به کوه و دشت و دمن می رفتند، فرزندانشان خسته و مجروح در کوی به کمک آنها نیاز داشتند. ما خیابان را مسدود نگه می داریم… صداوسیما که اخبار را به مردم منتقل نمی کند. ما باید خود اطلاع رسانی کنیم. مردم که از اینجا عبور می کنند، وقتی خیابان را مسدود ببینند، می پرسند اینجا چه اتفاقی افتاده… و آن وقت ما برای آنها همه چیز را تعریف خواهیم کرد. همه چیز را… صداوسیما این بار نیز مثل همیشه جناحی عمل خواهد کرد، از بیت المال استفاده می کنند، اما اخبار فاجعه ای را که بر ما رفته، منعکس نمی کنند.
- آقای تاج زاده! ما به تحصن خود ادامه می دهیم تا به خواسته های قانونی خود برسیم…. ما تا پاسخ خود را نگیریم، به تحصن پایان نمی دهیم.
- از نخستین ساعت پس از حادثه، تمام شبکه های خبری دنیا بارها اخبار این فاجعه را گزارش کرده اند. اما صداوسیمای ما یکی دو بار اخبار وارونه و ناقصی را از ماجرا منتقل کرده است و بارها این صحنه را نشان داده است که دانشجویان خطاب به وزیر کشور شعار داده اند: «استعفا، استعفا»… اما قبل و بعدش را نشان نداده است که دانشجویان به موسوی لاری می گفتند وقتی نیروی انتظامی تحت فرمان شما نیست، همان بهتر که مثل آقای نوری بروید… آقای لاری وقتی شما به یک رسته نیروی انتظامی نمی توانید فرمان بدهید که امنیت ما را حفظ کنند، استعفا بدهید بهتر است… به او گفتیم آقای لاری! شما نیروی انتظامی را در اختیار ندارید، اما کارهای آنها به نام شما نوشته می شود، پس بهتر است در این وزارتخانه نمانید. اما تلویزیون به گونه ای این ماجرا را نشان داد که انگار مشکل اصلی دانشجویان با وزیر کشور است. اما اینطور نبود. ما همین جا می مانیم تا به خواسته های خود برسیم… عاملان و آمران جنایت کوی دانشگاه باید معرفی و مجازات شوند… یکبار برای همیشه باید تکلیف «انصار» معلوم شود، باید روشن شود چه کسانی از آنها حمایت می کنند.
و تاج زاده همچنان دانشجویان را به خویشتنداری و آرامش دعوت می کرد:
- بچه ها! برخورد احساسی نکنید… بچه ها! منطقی باشید و دوراندیش… شما باید با شیوه های منطقی خواسته های خود را دنبال کنید… دوستان من1 شما باید به داخل خوابگاهتان بازگردید. تجمع در خیابان به نفع شما نیست، نه به نفع شما و نه به نفع دولت خاتمی… این را فراموش نکنید.
- آقای تاج زاده! ما تقاضاهای منطقی و مشخصی داریم. بالاخره باید کسی پاسخگوی این فجایع باشد. ما همین جا می مانیم.
- بچه ها! عزیزان من! من از دیشب تا بحال بارها تکرار کرده ام که اهداف جامعه مدنی ایران در یک محیط آرام و به دور از تشنج قابل حصول است. فراموش نکنید «خشونت» مهم ترین دشمن توسعه سیاسی است… معجزه گفت و گو را به یاد داشته باشید.
- آقای تاج زاده! ما تا چه وقت باید تحمل کنیم. ما باید از خشونت پرهیز کنیم و آن وقت آنها بیایند و ما را مجروح کنند، ما گفت و گو کنیم و آنها ما را مضروب کنند.
- بچه ها! شما باید از روش های قانونی مطالبات خود را پیگیری کنید. ما فاجعه کوی دانشگاه را پیگیری می کنیم. ما عاملان جنایت را معرفی می کنیم، ما به شما قول می دهیم.
- آقای تاج زاده! سر ما را اینطوری گرم نکنید، به ما وعده های انجام نشده همیشگی را ندهید. شما چه وقت می خواهید تکلیف انصار را یکسره کنید… حالا که شما حریف آنها نمی شوید، بهتر است خودمان وارد عمل شویم.
و باز تاج زاده دانشجویان را به آرامش دعوت کرد:
- بچه ها! مراقب باشید، شما باید حواس تان را جمع کنید، دشمنان جامعه مدنی می خواهند هر طور شده است در جامعه تشنج ایجادکنند. آنها در فضای خشونت آمیز و پرتشنج به اهداف خود می رسند، بچه ها مواظب باشید که شما را تحریک نکنند… مخالفان خاتمی خوشحال می شوند اگر شما دست به خشونت بزنید… بچه ها! افراط و تندروی دشمن جامعه مدنی و توسعه سیاسی است. بچه ها! شما باید به داخل کوی بازگردید و آرامش خود را حفظ کنید.
تاج زاده از عصر دیروز تا صبح امروز – نوزدهم تیرماه – یکسره مشغول گفت و گو با دانشجویان بود. او ساعت ها بود که تلاش می کرد دانشجویان را آرام کند و آنها را به داخل کوی دانشگاه بازگرداند. به همین دلیل دانشجویان بارها از تاج زاده از عصبانی شدند. آنها می خواستند در خیابان بمانند و به تحصن خود ادامه بدهند.

اما محمدرضا باهنر یکی از عناصر جناح راست در مجلس شورای اسلامی، چند روز پس از حادثه کوی دانشکاه گفت: وزارت کشور که بالاترین مسوولیت برگزاری امنیت کشور را به عهده دارد، در این مجموعه حرکت ها نه تنها اقدام موثری در جهت حل قضیه نکرد، بلکه مشخصا آقای تاج زاده معاون سیاسی وزیر و شخص آقای موسوی لاری، بعضا در پی غامض تر کردن ماجرا برآمدند. تعدادی از عناصر سیاسی آن جناح به طور مرتب در کوی دانشگاه رفت و آمد داشته و به جای دعوت دانشجویان به آرامش، آنان را به مقاومت دعوت کرده اند.
«محمد جواد لاریجانی» نیز هفته ای پس از فاجعه کوی دانشگاه، در روزنامه کم تیراژ ابرار نیز معاون سیاسی وزیر کشور را متهم کرد. او نوشته بود: «اینکه سیاسیون و گروه های سیاسی در دانشگاه ها دنبال پایگاه باشند و از دانشجویان برای اغراض خود بهره بگیرند، هم موضوعی عجیب یا منحصر به کشور ما نیست. اما آنچه عجیب و قابل تامل است، نقش دولت در آشوب دانشجویی اخیر است… تشویق های معاون سیاسی وزارت کشور و مشاوران رئیس جمهوری که با حضور خود در میان دانشجویان معترض، اصرار بر ادامه حرکت تا تعیین تکلیف نیروی انتظامی! قانون مطبوعات! و قس علی هذا همه حکایت از تشویق دارند…»

من در دفترم هستم
ساعت از هفت صبح گذشته بود که مصطفی تاج زاده سوار بر موتورسیکلت از دانشجویان خداحافظی کرد و به دفتر کارش در طبقه هجدهم وزارت کشور رفت.
وقتی می رفت به دانشجویان گفت:
«بچه ها من در دفتر کارم در وزارت کشور هستم. اگر کاری داشتید تماس بگیرید… حتما تماس بگیرید»

یادتان نرود!
دانشجویی خبر آورد که از سوی دفتر تحکیم وحدت، ده روز عزای عمومی اعلام شده است و قرار شده دانشجویان به نشانه عزا، بازوبند سیاه و پیشانی بند سیاه ببندند.
او در آخر گفت:
- بچه ها، قراراست فردا ساعت 11 صبح در دانشگاه تهران تجمع کنیم. دانشجویان دانشگاه های دیگر هم می آیند. یادتان نرود!
وقتی خیابان امیرآباد شمالی را به سمت روزنامه ترک می کردم، دانشجویی به من گفت:
- بنویسید فاجعه است، در کشوری که پیشنهاد دهنده گفت و گوی تمدن ها در سال 2001 است، چنین حوادثی خجالت آور است.
یک دانشجوی دیگر نیز گفت:
- بنویسید که می خواهند با این کارها بگویند دولت خاتمی بی کفایت است. می خواهند دولت خاتمی را تضعیف کنند، ما همه چیز را می دانیم.
یک دانشجو که هم پایش پانسمان شده بود و هم سرش گفت:

مهاجمان وقتی ما را کتک می زدند، من فریاد زدم: «تو را به حضرت زهرا نزنید» با تعجب گفت: زهرا، مگر شما زهرا را می شناسید… ببینید چه تبلیغاتی علیه ما شده است، ببینید ما چگونه به آنها معرفی شده ایم. چه کسی مسوول ایجاد چنین تفکری درباره ما است؟ چرا انحصار طلبان این گونه درباره ما فکر می کنند؟

نوزدهم تیر ماه، ساعت 8 صبح
رفت و آمد مردم شروع شده بود. مردم با تعجب زیاد به نرده های سبزرنگی نگاه می کردند که خیابان با آن مسدود شده بود. تعجب مردم وقتی بیشتر شد که در اطراف کوی دانشگاه، دانشجویانی را دیدند که با سر و صورت زخمی و دست و پایی پانسمان شده و با لباس زیر، به آنها نگاه می کردند.
بعضی از دانشجویان روی آسفالت خیابان دراز کشیده بودند، خستگی زیاد رمق ایستادن و حتی نشستن را از آنها گرفته بود. بسیاری از آنها خوابشان برده بود. سوال های مردم شروع شده بود:
بچه ها! اینجا چه خبر است، چه اتفاقی افتاده است…

فرجام غم انگیز پرونده ی کوی دانشگاه

فرجام غم انگیز پرونده ی کوی دانشگاه / چشم از حدقه درآمده ی محسن جمالی و لبخند تمسخرآمیز سردار نظری!

چهارشنبه، 22 تیر 1379؛ تیتر اول مطبوعات اصلاح طلب همگی از بهت و حیرتی حکایت می کرد که وصف ناشدنی بود. سه روز پس از اولین سالگرد حمله به کوی دانشگاه تهران که دانشجویان با گل و لبخند برگزار کرده و نامش را طرح «لبخند اصلاحات» گذاشته بودند؛ حکم متهمان این پرونده اعلام شد. پرونده ای که تنها منحصر به سردار فرهاد نظری فرمانده نیروی انتظامی تهران بزرگ و همکاران او شده بود. نه نامی از سردار هدایت لطفیان در میان بود و نه اعضای شناخته شده ی انصار حزب الله. حادثه ی کوی دانشگاه از میان دانشجویان قربانیانی گرفت. کسانی چون برادران محمدی و احمد باطبی به حبس های طویل المدت فرستاده شدند و خون عزت ابراهیم نژاد نیز در حالی به زمین ریخت که به جای محاکمه ی قاتل او، دادگاهی برای این مرحوم برپا کردند تا مرده ای را بخاطر آشوبگری محاکمه کنند!

روزنامه ی حیات نو، آن روز در حالی که تیتر بزرگ «ناباوری» را برگزیده بود، در مقدمه ی خبر چنین نوشته بود:
«تبرئه»؛ کلمه ای بود که در جلوی نام همه ی متهمان – منهای دو تن ثبت شد تا شوکی ناگهانی به فضای سیاسی-اجتماعی وارد شود. آری، متهمان حادثه ای که مدتی بعد «فاجعه» و اندکی بعد «جنایت» نام گرفت، تبرئه شدند. اما آیا واقعه ی کوی به همین جا تمام می شود؟ پیامدهای این حکم کدامند؟ و تا چه حد انتظار صدور این حکم می رفت؟ صاحبنظران در این باره نظرهای متفاوتی دارند، اما آنچه در میان آنان مشترک است، «اظهار شگفتی و تاسف» آنان است.

روزنامه های اصلاح طلب و نمایندگان مجلس در حالی به ابراز تاسف و تعجب بسنده می کردند که تصویر سردار نظری با لبخندی تمسخرآمیز بر لب، روی جلد اغلب روزنامه ها آمده بود. اما پرسش هایی که خبرنویس حیات نو پیش کشیده بود، پرسش های چندان بجایی نبودند، چرا که هنوز خوش باوری روزگاری را با خود داشتند که مدتی پیش به سرآمده بود.
حکم قاضی طباطبایی چون گلوله ای که بر صورت حجاریان نشست، به ضربتی می مانست که از پایان عصر رمانتیک اصلاحات خبر می داد. دانشجویان به عنوان اولین گروهی که پایان تلقی رمانتیک از اصلاح طلبی را اعلام کرده بودند، قربانی واقع بینی و تلخ اندیشی خود شدند. اگر روایت ژیلا بنی یعقوب از پرسش و پاسخ دانشجویان با مردان خاتمی را در روز 18 تیر خوانده باشید، دانشجویان در پاسخ کسانی چون تاج زاده و معین که خواستار خویشتنداری آنها و احقاق حقوق از طریق مجاری قضایی می شدند، چه تلخ و گزنده اظهار نومیدی می کردند.
اما شاید یک سالی زمان لازم بود تا تلخی و حیرت و نومیدی دانشجویان، در نزد اطلاح طلبان هوادار دولت خاتمی نیز خود را بنمایاند.
آنچه در ادامه خواهید خواند، روایت فرجام پرونده ای است که دانشجویان، تنها قربانیان خاموش آن بودند!
—————————————————————————————————————————-
شعبه هفتم دادگاه نظامی یک تهران، دیروز حکم برائت فرهاد نظری سرپرست سابق نیروی انتظامی تهران بزرگ را اعلام کرد.
فرهاد نظری و 19 نفر از پرسنل نیروی انتظامی، در پی اعلام شکایت دانشجویان دانشگاه تهران، سال گذشته به دادگاه فراخوانده شدند.
نظری با سه عنوان تهام، شامل ورود غیرمجاز به کوی دانشگاه، لغو دستور مقام مافوق و نیز ایجاد جو بدبینی علیه نیروی انتظامی، در دادگاه نظامی محاکمه شد. نظری و سایر متهمان، متهم بودند که در جریان حوادث کوی دانشگاه در روزهای 17 و 18 تیرماه 1378، با ورود به کوی دانشگاه نسبت به ضرب و شتم دانشجویان و تخریب اموال آنان و اموال دانشگاه اقدام کرده و موجبات ایجاد جو بدبینی علیه نیروی انتظامی را فراهم آورده اند.
در پی 15 جلسه رسیدگی به اتهامات این عده از پرسنل نیروی انتظامی، فرهاد نظری از هر سه اتهام انتسابی تبرئه شد.
بقیه ی متهمان نیز جز دو نفر، از اتهام ایراد ضرب و شتم و تخریب تبرئه شدند.
فرهاد ارجمندی به اتهام لغو دستور به دو سال حبس و اروجعلی ببرزاده به اتهام سرقت ماشین ریش تراش با احتساب دوران بازداشت به 91 روز حبس به انضمام یک میلیون ریال جزای نقدی محکوم شد.
بر اساس حکم دادگاه نظامی مقرر شده است که از بیت المال به 34 نفر از دانشجویان مضروب این حادثه، دیه پرداخت شود. بر اساس همین حکم، دادخواست ضرر و زیان شکات و وکلای آن به علت خارج موعد بودن رد شد.
رسیدگی به اتهامات این متهمان که از بهمن ماه سال 78 آغاز شد، در خردادماه امسال پس از 15 جلسه رسیدگی خاتمه یافت و حکم آن سه روز پس از سالگرد واقعه ی کوی دانشگاه صادر شد.

پس از اعلام این رای، دولت خاتمی و شخص رئیس جمهوری سکوت اختیار کردند، اما تعدادی از نمایندگان اصلاح طلب مجلس ششم واکنش هایی نشان دادند که بیشتر اظهار تاسف و سرخوردگی درآنها آشکار بود. مواردی از این واکنش ها را مرور می کنیم:
علی اکبر موسوی خوئینی ها، نماینده ی تهران:
تنها چیزی که می گویم این است که قوه ی قضاییه خسته نباشد که پس از گذشت یک سال چنین حکمی را صادر کرد… حداقل کاری که در مورد کوی دانشگاه انجام خواهیم داد، رسیدگی به گزارش شورای عالی امنیت ملی و رسیدگی به مساله ی دانشگاه تبریز است که گروهی اصرار دارند گزارش آن هرگز خوانده نشود.
محمد محمدرضایی، نماینده ی بیجار:
با توجه به برائت آقای نظری که صراحتا در دادگاه به ورود نیروهایش به دانشگاه اعتراف کرده بود، باید به حال قانون کشور و عدالت گریه کرد. من بخاطر تحریر چهار سطر طنز، بازداشت شدم و پس از چند دقیقه سوال و جواب، در حکمی که شبانه صادر شد، به چهار سال حبس و تبعید محکوم شدم. حال مقایسه ی این دو حکم، عمق تبعیض و اجحاف را نمایان می کند.
محمدرضا خاتمی؛ نماینده ی تهران:
احسنت به این دادگاه! … روند دادگاه ترور سعید حجاریان، نحوه ی برخورد با فعالان سیاسی و دانشجویان و اخیرا جریان پرونده ی نوار ادعاهای یکی از عناصر و سران انصار حزب الله، صدور چنین حکمی از سوی دادگاه رسیدگی کننده به اتهامات متهمان کوی دانشگاه را محتمل نشان می داد. اصلاحات آقای هاشمی شاهرودی که در ابتدای تصدی ایشان گفتند با روند فعلی قوه ی قضاییه 180 درجه متفاوت است… ضرر چنین احکامی متوجه اعتبار قوه ی قضائیه و بالطبع کل نظام اسلامی خواهد بود.

از این دست اظهار نظرهای اصلاح طلبان، می توان نمونه های دیگری نیز در مطبوعات آن روزها یافت: تاسف… خشم… حیرت… و البته تاکید بر پیگیری مجدد این پرونده!
اما عملا عایدی دانشجویان زخم خورده ی حادثه ی کوی، دانشجویانی که بیش از مویه بر جسم خود، در عطش عیان شدن واقعیت بودند، چه بود؟!
در حالی که محسن رهامی وکیل دانشجویان به همراه شیرین عبادی به خاطر پرونده ی امیرفرشاد ابراهیمی موسوم به نوارسازان به زندان افتاده بود و حتی در جلسه ی اعلام رای دادگاه حاضر نبود؛ در حالی که محمد خاتمی در سفری به آلمان به سر می برد تا در وایمار از تاثیر حافظ بر گوته سخن بگوید، حکمی صادر شد که به تعبیر رئیس دادگاه قاضی طباطبایی، در صدور آن «جز خداوند و اندیشیدن به حق و عدالت» چیز دیگری را در نظر نگرفته بود!

اما آیا این رای، پاسخی به چشم تخلیه شده ی محسن جمالی، دانشجوی ممتاز پزشکی دانشگاه تهران بود؟! پاسخی به دست و پای شکسته ی غلامرضا محمودی، رامین کریمی، سعید کرد، احمد سبزیان، نوید مقرب و دهها بلادیده ی آن شب هولناک می توانست باشد؟!
پوزخند سردار نظری، پایانی بر فرجام قضایی یک پرونده ی بزرگ بود. پرونده ای که چنین با تبرئه ی اغلب متهمان به پایان رسید، اما شاید لازم بود کسی از قاضی دادگاه می پرسید، اگر این ها همه بی گناه بودند، پس این چشم از حدقه درآمده و سرهای شکسته ،توطئه ی دشمن و استکبار جهانی در کوی دانشگاه تهران بوده است؟ و اگرنه، پس عاملان و آمرانش چه کسانی بوده اند؟
اما دانشجویان همان روز حادثه می دانستند که کسی این سوالات را جواب نخواهد داد و از این روی، در برابر درخواست مردان خاتمی مقاومت می کردند. نیک آهنگ کوثر همان روز در روزنامه ی بهار کاریکاتوری کشید، که عمق فاجعه را در پرداختی طنزآمیز به تصویر می کشید:

دو سال بعد، فرهاد نظری، رنج نامه ای از خود منتشر کرد با عنوان «… برای تاریخ». روایتی برای منزه جلوه دادن خود و محکوم کردن شاکیان سابقش. از تاج زاده و معین گرفته تا محسن رهامی و دفتر تحکیم وحدت. اما آنچه در این کتاب جالب توجه بود، متن نامه های نظری به محمد خاتمی رئیس جمهوری وقت و دلجویی خاتمی از سردار نظری است. خود نظری در پشت جلد کتاب چنین نوشته است:

« … دیری نگذشت که به صراحت انعکاس حقیقت و مظلومیت خود، از دل و قلم ریاست محترم جمهور، مرا به اعتقادات درونی ام بیش از پیش امیدوار ساخت. آنگاه که او مرا در ماجرای کوی دانشگاه از تقصیر و گناه مبرا دانست و رای دادگاه را محترم شمرد و وعده ی تعقیب مقصرین و قاصرین را فرمود و جفای به فرهاد نظری را با تئجه به سوابق روشن و درخشانش در دوران دفاع مقدس و تامین امنیت مرکز کشور اسلامی ( که من هیچ ادعایی در مورد آنها ندارم )، تقبیح کرد و دستور تشکیل هیاتی را برای احقاق حق این جانب صادر کرد ( دستوری که تاکنون اجرا نشده ) و دلجویی از مرا لازم دانست »



————————————————————————————————————————
… و چنین بود که دلجویی خاتمی از سردار نظری، نقطه ی پایانی بر آن فاجعه ی بزرگ گذاشت. گرچه چشم از حدقه درآمده ی محسن جمالی، هنوز پرسش های بی پاسخی دارد؛ از سردار نظری، از محمد خاتمی، از نیروهای لباس شخصی… و شاید از همه ی ما!