همچنان به شيوه سالهای گذشته راهمان ادامه خواهيم داد:
ـ آگاه نمودن خلق ازمواضع ضد خلق!
ـ ايجاد فضای دوستانه بين ديدگاههای مختلف در درون جبهه خلق
ـ بدون هيچگونه گذشت و چشم پوشی درافشای مواضع گذشته و حال ضد خلق!
ـ تسليم شانتاژ، تهديد ، توهين و ناسزا و۰۰۰ نخواهيم شد که اين شيوه"شاهان منحوس" و"شيخان ملعون" است.
اکبر معصوم بیگی ____کیمیایی دوست وهمکار نزدیک سعید امامی بوده است. سال 1378 در یکی از جلسههای جمع مشورتی کانون نویسندگان ایران در منزل گلشیری س.م. روزنامه نگار وعضو کانون از قول سینا مطلبی موضوع دوستی وهمکاری کیمیایی را با سعیداسلامی در قالب یک خبر طرح کرد .همه یکه خوردند .گلشیری گفت گرچه من نه ازاین مردک و نه از فیلمهایش هیچ وقت خوشم نیامده اما چون اینجا حاضر نیستبگذارید اول ته و توی قضیه را در بیاوریم بعدببینیم چه می شود. در همان جاموضوع تقدیر و تشکر از سعید امامی وحسین شریعتمداری در پایان تیتراز فیلم "ضیافت"" هم طرح شد .
شب همان روز با دوست منتقد سینمایی ام تلفنی تماسگرفتم و پرسیدم قضیه کیمیایی چیست. از موضوع خبر نداشت و قضیه را برایش شرحدادم. دو ساعت بعد دوستم تماس گرفت و گفت با کیمیایی صحبت کرده است و اوحسابی به هم ریخته و متوحش است و از او خواهش کرده است تا کاری بکند. یکماه بعد به دنبال این صحبت و لو رفتن همکاری نزدیک کیمیایی با سعید امامیبه تمهید هوشنگ اسدی مصاحبه مفصلی با کیمیایی صورت گرفت که کیمیایی با ماستمالی کردن دوستی و همکاری اش با سعید امامی فاش کرد که یک بار بیضایی راهم به «ساختمان سفید» معروف محل کار سعید امامی برده است و بیضایی بعدا بهاو گفته است که بهتر است دور این آدم را قلم بگیرد و کیمیایی اعتنا نکردهاست. چندی بعد، در اولین سالگرد قتل محمد مختاری و محمد جعفر پوینده، آندوست منتقد سینمایی ام برایم نقل کرد که کیمیایی گفته است خیلی دلش میخواسته است که به مراسم بزرگداشت و سالگرد این دو عزیز از دست رفته بیایدولی جرئت نکرده است که از هزار متری مسجد فخرآباد نزدیک تر بیاید. زندگی 20یا 30 سال اخیر کیمیایی سراسر آلوده به پلیدی و پلشتی است.
بی آن که قصدقیاس در کار باشد (که البته قیاس مع الفارق است)یادم هست زمانی که در 1998می خواستند یک اسکار تمام عمر به الیا کازان بدهند، از شش ماه پیش عده یزیادی در جلوی «آکادمی» اجتماع می کردند و دست به تظاهرات می زدند که نبایدبه یک خائن و آدم فروش جایزه داد. حتی در زمان برگزاری مراسم اسکار جمعیتبه دو قسمت تقسیم شده بود: عده یی که برخاستند و برای الیا کازان کف زدند وعده یی که هم چنان نشسته ماندند (امثال نیک نولتی، اِد هریس، ...). یادمهست وارن بیتی، که یک سوسیالیست تمام عمر است، گفته بود اگر برای کازان ازجا برخاستم برای این بود که در دوره یی از زندگی ام تاثیر به سزایی در کارمداشت. البته هر دو دسته در یک چیز اشتراک داشتند :کازان آدم فروش وخائناست ،منتها یک دسته معتقد بودند که باید به بخشی از کار او ارج نهاد.درهمان هنگام آرتور میلر، نمایش نامه نویس و زخم خورده مک کارتیسم، در مجله «نیشن» نوشت: «دوستان، کمتر کسی به اندازه من از مک کارتیسم آسیب دیده است. اما من حاضر نیستم به خاطر کثافتی که کازان در دوره مک کارتیسم مرتکب شدهاست، کل کار او را نفی کنم. هر آدمی تاریخچه یی دارد و باید درباره دورههای زندگی او جداگانه داوری کرد». عزیزان، کثافت کاری های کیمیایی در اینسال های اخیر نابخشودنی است و باید قاطعانه درباره آن ها قضاوت کرد ولیالبته کیمیایی 70 ساله در این 20 یا 30 سال خلاصه نمی شود و حُکم میلردرباره کیمیایی هم جاری است. اما افسوس که کیمیایی هم چنان دارد به پلیدیادامه می دهد.
جیشالعدل عکسی از نظامیان ربوده شده سپاه را منتشر کرد
آوریل 22, 2015
یک نماینده مجلس ایران و یکی از سخنگویان سپاه پاسداران ادعای سازمان جیش العدل در مورد به گروگان گرفتن ۱۸ عضو نیروی قدس سپاه را تکذیب کردهاند، اما جیش العدل با انتشار تصاویری بر ادعای خود پافشاری میکند.
به گزارش فعالین بلوچ, جیش العدل، سازمان مسلح مخالف حکومت دو روز پیش (یکشنبه ۳۰ فروردین) اعلام کرد که گروهی از «نیروهای خارجی وابسته به سپاه قدس» را در منطقه نصرت آباد در ۱۰۰ کیلومتری شمال غرب زاهدان به گروگان گرفته است.
اما قاسم حسن زاده، مسئول روابط عمومی قرارگاه قدس نیروی زمینی سپاه (منطقه جنوب شرق ایران) این خبر را تکذیب کرد و سید باقر حسینی، نماینده زابل در مجلس ایران هم گفت که این گروگانگیری «ادعایی بیش نیست» که به قصد جنگ روانی مطرح شده است.
اما وبگاه عدالت نیوز وابسته به جیش العدل روز سه شنبه اول اردیبهشت تصاویری را منتشر کرده و نوشته که این تصاویر گروگان های مورد نظر را نشان می دهد.
این سازمان همچنین خبر داده که محمد سعید ترکمان زایی سخنگوی این گروه در درگیری با نیروهای سپاه کشته شده است.
جیش العدل در زمستان سال ۱۳۹۲ هم پنج مرزبان ایرانی را گروگان گرفت، اما دو ماه بعد چهار تن از آنها را با میانجیگری مولانا عبدالحمید و ریش سفیدان محلی آزاد کرد.
نیروی زمینی سپاه پنج قرارگاه منطقه ای دارد که نام قرارگاه منطقه جنوب شرق آن «قرارگاه قدس» است و استان سیستان و بلوچستان در حوزه فعالیت این قرارگاه قرار می گیرد.
سپاه همچنین یک نیروی ویژه عملیات برون مرزی به نام «نیروی قدس» دارد.
فرصت نکرد تا با همان دو دلاری که همان روز صبح از پدرش گرفته بود دفترچه ای بخرد.
مجال نیافت تا در جشن نوروز 1394 شرکت داشته باشد.
فرصت نکرد تا معلم شود و به آرزویش برسد.
فرصت نکرد تا روزگار فرخنده ای را به چشم ببیند.
صبح 27 اسفند از خانه خارج شده بود و یکراست به مسجد آمده بود و با ملای دعانویس مسجد بر سر دعا نویسی و خرافه حرفش شده بود. ملای رمال که با این حرفها دکانِ خود را در آستانه تخته شدن می دید فریاد زده بود: «تو با این حرفها قران را سوزاندی» و حالا...
حالا پیش از آن که مجال دفاع از خود را داشته باشد.
فرصت نداشت تا دعاهایی که هر روز در خانه و هر هفته در مسجد به درگاه خداوند کرده بود مستجاب شود.
حتا فرصت نکرد از خود رفع اتهام کند.
برای لحظه ای مجال نیافت تا بیگناهی خود را از آن اتهام واهی ثابت کند.
پیش از آن که به خطری که تهدیدش می کند فکر کند.
مردم توی زیارتگاه، از زن و مرد، او را به باد مشت و لگد گرفته بودند.
پیش از آن که فرصت کند تا نفسی تازه کند
اوباشان دور زیارتگاه او را با چوب و سنگ زده بودند.
مجال نیافت تا کمک بخواهد، همه از درون و بیرون مسجد بر سرش ریخته بودند و او را می زدند.
در برابر اتهامی چنین دروغین، به زنی چنین با ایمان، چه می شود گفت؟
مجازات سوزاندن کتاب مقدس چیست؟
توهین به کتاب مقدس، در برابر جان یک انسان؟!
جان یک انسان در برابر جان یک زن؟! اگر فرخنده گناهکار بود با او چه می کردند؟ حالا که بیگناه بود و در نتیجه هیچ مدرکی علیه او نبود. اگر سندی علیه او داشتند؟ مگر در دادگاهی محکوم شده بود؟
فرخنده نیمه جانی بیش نبود و از هیچ سو کمکی نبود.
اینها (این سیل قاتلان بی شمار آویزان از در و دیوار) ناگهان با این سرعت از کجا پیدایشان شد؟ از کجا به این سرعت خبر شدند؟ چه کسی خبرشان کرد؟ اینها که بودند؟
این حافظان دین ( کلماتی که خانم سیمین حسن زاده معاون وزیر فرهنگ شاعر، پس از دیدن تصویر و خواندن خبر و یا فیلم های فیس بوکی کشتن فرخنده، در فیس بوک شخصی خود مرقوم فرموده بود از چه تفکر والایی و چهسطح فرهنگ بالایی و چه طبع شاعرانه ای و چه نوع فرهنگ سازی عمیق و قابل تحسینی نشان داشت. آن هم معاون وزیر فرهنگ) یا پاسداران باورهای خرافی؟!
پلیس محلی که تا آن زمان به ظاهر او را داخل مسجد نگه داشته بود ناگهان خود را کنار کشید و فرخنده را مانند دوعا (دوعا خلیل اسواد، دختر کرد ایزدی شانزده ساله ای که به جرم عاشق شدن به دست عموهایش سنگسار شد) به دست سپاه سرکوب یا شخصی پوشان مسلحی که ژیله ضدگلوله به تن داشتند سراند تا در بیرون از مسجد به مجازات برسد و خود رابه نرمی از مهلکه کنار کشید و به تماشا ایستاد؟!
فرخنده را از طبقه بالا به پایین انداختند. با چوب و سنگ بر سرش می کوفتند و هیچ کمکی نبود فقط عابرانازکنار رود خشکیده از این جنایت با موبایل فیلم می گرفتند.
نیمه جان، با سری خونین بر زمین افتاده بود و تکه های سنگ و کوباندن ضربات چوب و اتومبیلی که از روی تنش عبور می کرد را دیگر حس نمی کرد. موتورسیکلتی پس از آن که چند بار از روی پیکر بی جانش گذشت؛ در صحنه بعد موتورسیکلت جسم بی حرکتش را به سوی رود خشکیده کابل می کشید، صحنه بعد، گودال نیست، گودی کوچکی کنار همان رود خشکیده جایی نزدیک به دیوار، آتشی برافروخته اند، آتشی با شعله هایی از جسم بی جان فرخنده!
این بود سرگذشت زنی که معنای نامش خوشبختی بود. ماهی بی جانی در بستر رود خشکیده کابل، در سرزمین فغان ستان زنی که چون اوراقی مقدس هستی در برابر چشمان مردم سوخت و سوخت تا سرانجام خاکستر شد.
پلیس محلی عصر همان روز، پس از دادن خبر کشته شدن فرخنده ، پدر و خانواده اش را تهدید کرد تا بگویند فرخنده ناراحتی روانی داشته و بهتر است آنها برای در امان ماندن از خانه شان را بگذارند و به نقطه نامعلومی فرار کنند. رسانه ای شدن خبرهای ضد و نقیض و نبودن نشانه ای از عدالت در قتل فرخنده، خشم مردم را برانگیخت و این اعتراض از سوی مردم و به خصوص از سوی زنان چهره وسیعی به خود گرفت. زنان با ماسک «ما همه فرخنده ایم» همه به خیابانها ریخته و خواهان دستگیری و محاکمه علنی قاتلان بیشمار آن زن بی سلاح شدند.
مردم افغانستان به ویژه فرهنگیان و زنان برآشفته از این بی امنیتی و جنایت آشکار در روز روشن در مرکز کابل، به اعتراض و راه پیمایی و دادخواهی پرداختند. مردم افغانستان پس از تجربه تلخ و خونین طالبان دیگر به هیچ وجه تن به اسارت وکشتار داعش نمی دهد و با هر نوع علائم داعشی می ستیزد. کشتن فرخنده بدین شکل فجیع زنگ خطری بود تا وجدان جامعه بیدار شود و به شدت خواهان دستگیری و محاکمه این اراذل و اوباش و همچنین پلیس بی خاصیتی که قادر به دفاع از مردمش نیست، بشود. از طریق عکس و ویدئوهای آماتور از قتل فرخنده، بسیاری از آنان که با لگد بر مغز فرخنده کوفته بودند و یا پلیس هایی که تماشاگر صحنه شده بودند (ولی نه همه شان) دستگیر شده اند. در مورد قتل فرخنده همه انتظار محاکمه ای عادلانه را دارند.امید که چشمانِ هشیار جمع را احزاب و معاملات پنهان سیاسی نبندد و این موج گسترده عدالت خواهی با همین استحکام تا پایان محاکمه قاتلان پیش برود.
بیگناهی و شدت مجازات دو شاخص اصلی ماجرای فرخنده است. بزرگترین جرم فرخنده، زن بودن در کشوری مردانه با قوانینی مردانه و دینی مردانه است. فرخنده به بدترین شکلی قربانی شد و روز برابری و بهزیستی را ندید.
قاطعیت و پایداری زنان در دادخواهی برای فرخنده و خانواده اش ستودنی است. دیدن جنازه فرخنده بر دوش زنان، نشانه بارزی از همبستگی و همدردی عمیق زنانه است. زنان افغانستان با کاشتن نهالی در جایی که فرخنده را سوزانده بودند، و با به دوش کشیدن تابوت فرخنده در مراسم به خاکسپاری توسط زنان، تابوشکنی کردند و حرکت پیشرویی را آغاز کردند
در برابر این فاجعه همبستگی زنان افغان بسیار زیاد بوده است. دوستی می گفت:«زنان ایرانی متأسفانه در برابر قتل ندا یا ترانه یا زهرا یا زیبا و یا زینب و یا ریحانه و یا ده ها و صدها و هزاران زن جانباخته دیگر، هرگز چنین همبستگی عظیمی از خود نشان نداده اند و تابوت هیچ زنی را بر دوش نکشیده اند. احساس عدم مسئولیت در مورد تجاوز گروهی و قتل «ترانه موسوی» چیزیست که هنوز در ایران با سکوت با آن روبرو می شوند».
بالاخره معلوم نشده به سر دکتر زهرا بنی عامری چه آمد؟ بحث بر سر مزدوران اجنبی و یاخودمانی نیست. همبستگی زنانه کجا رفته؟ بر سر زهرای جوان که در ابتدا اسم فامیلش را هم به غلط بنی یعقوب می نوشتند تا آبروداری کنند ( لابد می خواستند آبروی قاتلان را بخرند) چه آمد؟ چرا در ایران جمعی با شعار «ما همه زهراییم» به خیابان نیامدند؟ از این زاویه می بینیم که زنان افغان تا چه حد بر زنان ایرانی پیشی گرفته اند و حقارت ها و وابستگی ها و منافع مالی و احتیاط، تا چه حد باعث عقب ماندگی جنبش ایرانیان شده است.
سوخته شد و فرصت نکرد رهایی ملتش را از باورهای خرافی را به چشم ببیند
کشته شد و مجال نیافت شاهد به سر آمدن دوران جهالت و پایان دوران بیخردی باشد
خاکستر شد و نگذاشتند روز آزادی مردم رنج دیده افغان از ستمِ مردمان و دوران را ببیند
به امید بهروزی و بهزیستی در روزگاری فرخنده برای مردم افغان یاد فرخنده را گرامی می داریم.
·این مطلب به زبان فرانسه هم ترجمه شده است و برای رسانه ها فرستاده خواهد شد.
فرخنده، دختر 27 ساله افغان صبح روز 28 اسفند از منزل خود در کابل خارج شد و ساعاتی بعد خانواده اش جنازه او را در حالی که از سوی اوباش متعصب تکه پاره و سوزانده شده بود تحویل گرفتند. بنابر روایتهای موجود گویا فرخنده در صبح روز حادثه با ملای دعانویسی مسجدشاه دو شمشیر مشاجره لفظی پیدا می کند و به اعتراض، کاغذی را که دعانویس بر روی آن دعا و طلسم خویش را نوشته بوده به داخل آتش می افکند. ملای دعانویس که کار و کسب خویش را در خطر می بیند، به میان مردم شتافته و به دروغ فریاد می زند که این زن قرآن شریف را به آتش کشیده!
با فریادهای ملای دعانویس توده های جاهل و اوباش متعصب به گرد فرخنده حلقه می زنند، مرتد و مزدور امریکا می خوانندش و بدون تحقیق درباره ادعای ملای دعانویس و پیش از آنکه فرخنده فرصت دفاع از خویش را بیابد او را زیر مشت و لگد خود گرفته و تا حد مرگ کتک می زنند، سپس پیکر نیمه جانش را زیر چرخهای ماشین انداخته و بارها از روی جسم بی جانش رد می شوند و در پایان برای اینکه مطمئن شوند عمل مقدسشان را به تمامی به انجام رسانده اند جنازه فرخنده را به آتش می کشند.
پلیس، که به گواهی ویدئوها و تصاویر ثبت شده توسط دوربین های موبایل، از ابتدا تا انتهای ماجرا فقط ناظر جنایت بوده است و هیچ اقدامی برای جلوگیری از قتل فرخنده انجام نداده برای پاک کردن صورت مسئله بلافاصله به منزل خانواده قربانی مراجعه و با تهدید از آنها می خواهد که برای در امان ماندن از دست متعصبین مذهبی هرچه سریعتر منزل خویش را تخلیه نموده و به مکان نامعلومی فرار نمایند و ضمناً پدر فرخنده را وادار می کنند که اعتراف کند دخترش دارای بیماری روانی بوده و به همین دلیل قرآن را به آتش کشیده است. اعترافی که بلافاصله از سوی پلیس رسانه ای می شود
صبح روز پنج شنبه گذشته زنی جوان با صورتی خونین و پای برهنه رو به دوربین موبایلهای شهروندان کابل سعی می کرد چیزهایی بگوید، اما صدای ظریف و لرزان او در همهمه ای که ملایان متعصب واوباش جاهل به راه انداخته بودند شنیده نمی شد و فقط مشت و لگد بود که از هر طرف به سر و صورتش حواله می شد. عده ای دست بر اندامش می کشیدند و سعی می کردند تا در آخرین لحظات از جسمی که اکنون با فریاد ملایی متعصب حلال گشته بود تمطع بجویند و عده ای دیگر الله اکبر گویان با چوب و سنگ بر سر و رویش می کوفتند
"فرمانده امنيه كابل به پدر و مادر فرخنده در دفترِ خود گفته است كه "دخترتان قرآن را آتش زده و زخمي است، مردمِ خشمگين ميخواهند او را بكشند... او هنوز در حوزه دوم نزد ما است ولي شديدن زخمي است؛ من به طلوع نيوز گفته ام كه او بيمار رواني است. شما هم بخاطرِ حفظ زندگي خود و دخترِتان گفته هاي من را تأييد كنيد و به طلوع نيوز بگوييد كه او از بيماري رواني رنج ميبرده است..."
اگر متوجه شده باشيد، مصاحبه ايكه پدر ومادر فرخنده ميگويند دخترشان از شانزده سال بدينسو از بيماري رواني رنج ميبرد؛ در دفترِ كارِ فرمانده امنيه كابل و در حضورداشتِ او صورت گرفته است نه در خانه، حوزه يا بيمارستان.
اين را هم يادداشت كنيد كه فرمانده كابل پس از ختم مصاحبه دستِ خود را بالآي شانه چپِ پدر فرخنده ميگزارد و ميگويد "كاكا ! تو خو آدمِ خوب و مسلمان به نظر ميايي اما وضعيت بسيار زياد خراب است؛ راستِش مردمِ خشمگين دخترت را كشته اند. برو و با دوسه نفر نزديكترين دوستانت بدون اينكه كسِ دگري را خبر كني جنازه دخترت را تسليم شو و خَپ و چٌپ يك جايي گورش كن يا دَ دريا پرتويش...
يادداشتِ سومي هم اينكه فرمانده امنيه كابل به پدر فرخنده در دفترِ خود گفته است كه "مرده ره كه گور كردي خود و خانواده ات از كابل بيرون شويد، هرجاييكه ميرويد برويد؛ من امنيتِ شما را تأمين كرده نميتوانم... اگر ميخواهيد خود و فاميل تان زنده باشيد همين امشب خود را از كابل بكشيد
این بقعه ی فساد یعنی "مسجد شاه دو شمشیره" که صدها رمال و جادوگر و دزد و اوباش در داخل و اطراف آن جمع شده اند باید تخریب شده و جایش تشناب/ توالت عمومی درست شود. شاه دو شمشیره خود با لشکر غارت و وحشت تازی به کابل حمله کرده و هزاران تن از کابلیان را به قتل رساند.
در ابتدا کلمه بود... و کلام با هر قطرهٔ باران به زمین
رسید و پراکند... و با هر دانهٔ تخم سر از زمین برداشت
بی زمین کی گل بروید و ارغوان
پس چه زاید ز آب و تاب آسمان
آسمان گوید زمین را مرحبا
با توام چون آهن و آهنربا
این بحث در مورد زمین است. قرارگاه اصلی ما؛ همچنین آخرین منزلی که در آن اطراق کردهایم. بگذریم که وقتی هم نباشیم این زمین است که ما را در خود جای میدهد.
...
به بهانه ۲۲ آوریل(روز زمین) به این سیاره شگفتانگیز که هم میهمان و هم میزبان ماست اما قدرش را نمیدانیم، نگاه کنیم. زمینی که با تولیدات بیرویهی صنعتی، یا جنگهای طالبان نفت و دلار، با سلاحهای ویرانگر جنگی، با زائدههای هستهای و بمبهای شیمیایی و اتمی و با نابودی جنگلها به طرف نیستی کشیدهشدهاست.
...
زمین مدتهاست مرا بهیاد کارل ادوارد سِیگِن Carl Edward Sagan نویسنده و اخترشناس شهیر میاندازد. ضمن بحث توضیح میدهم چرا. اگر میتوانید از ویدئو بشنوید.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زمین، خدا سال عمر دارد
زمین حدود ۴٫۵۴ میلیارد سال پیش؛ از آمیزش سحابیهای خورشیدی یا بهتر بگویم از پیوند ابر و گاز میانستارهای شکل گرفتهاست.
این سن بر اساس مدارک پرتونگاری شهابسنگها و مطابقت آنها با سنگهای زمینی و سنگهای ماه به دست آمدهاست.
زمین که در فاصلهٔ ۱۵۰ میلیون کیلومتری خورشید قرار دارد، خانهٔ هزاران هزار گونه از جانداران است که انسان یکی از آنهاست.
جّو زمین و دیگر شرایط فیزیکی و شیمیایی این سیاره؛ با گذر زمان دچار دگرگونیهای شگرفی شده، از جمله اینکه لایهٔ اوزون ozone layer بدون کسب اجازه از من و شما به دور این سیاره حلقه زده و با کمک میدان مغناطیسی زمین مانع از ورود پرتوهای آسیبرسان خورشید شده است. اگر نبود لایه ازون، زمین و هرچه در آن است نابود میشد.
زمین با دیگر جرمهای آسمانی بویژه خورشید و ماه کنش و واکنش(بده و بستان) دارد و هم اکنون با سرعتی ۳۶۶٫۲۶ برابر سرعتی که به دور خودش میگردد، به گرد خورشید هم چرخ میزند.
...
زمین در مداری (تقریباً) بیضی شکل، کج کجکی به دور خورشید میچرخد یعنی محور گردش آن نسبت به خط عمود بر صفحهٔ گردش ۲۳٫۴ درجه انحراف دارد و این به اصطلاح انحراف (یا همین حساب و کتاب دقیق)، باعث ایجاد تغییرات فصلی و سبب نامساوی شدن طول روز و شب در زمانهای متفاوت سال در یک نقطه میشود.
البته برای پایدار شدن زاویهٔ انحراف محور زمین، ماه نقش موثری دارد که از آن میگذرم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زمین ذره ای ناچیز در مقابل عظمت جهان است
برای فهم دقیق این موضوع باید «نقطهٔ آبی کمرنگ» Pale Blue Dot را بشناسیم.
نقطهٔ آبی کمرنگ نام نگارهای است که در سال ۱۹۹۰ میلادی توسط Voyager 1 (فضاپیمای کاوشگر وویجر ۱) از فاصلهٔ ۶ میلیارد کیلومتری از کرهٔ زمین گرفته شدهاست.
در این نگاره کرهٔ زمین به شکل یک نقطهٔ آبی کوچک کمرنگ (در اندازه ۰/۱۲ پیکسل) در برابر عظمت فضا دیده میشود.
فضاپیمای وویجر ۱ با وزن ۷۲۲ کیلوگرم یک ربات کاوشگر فضایی است که در تاریخ ۵ سپتامبر ۱۹۷۷ به منظور بررسی بیرون منظومه شمسی و در نهایت فضای میانستارهای به فضا پرتاب شده است. تا به امروز (۲۲ آوریل ۲۰۱۵) نزدیک به ۳۸ سال از پرتاب این کاوشگر میگذرد.
فضاپیمای وویجر ۱ دورترین جسم ساختهٔ دست بشر از کرهٔ زمین و اولین کاوشگری است که منظومه شمسی را پشت سر گذشته و وارد فضای میانستارهای شدهاست. بیش از ۱۸٫۶۷ میلیارد کیلومتر از خورشید فاصله دارد. این فاصله آنقدر دور است که بیش از ۲۰ ساعت طول میکشد تا سیگنالی به آن فرستادهشود و برگردد.
فضاپیمای وویجر ۱ در حال ترک منظومه شمسی بود، که توسط ناسا دستور گرفت توسط دوربین خود یک عکس از کره زمین از پهنه دور و وسیع فضا تهیه کند. این کار درواقع به درخواست کارل سیگن اخترشناس شهیر که درآغاز از او یاد کردم صورت پذیرفت.
متنی که قرائت میکنم مضمون سخنان کارل سگین در مورد زمین یا همان نقطه آبی کمرنگ است که اشاره نمودم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دوباره به این نقطه نگاه کنید
از این چشمانداز دور فرا دست؛ زمین شاید توجه خاصی برنیانگیزد. ولی برای ما قضیه فرق میکند. دوباره به این نقطه(آبی رنگ) نگاه کنید. آن اینجاست. ما اینجاییم.
تمام کسانی که دوستشان دارید٬ تمام کسانی که میشناسید٬ تمام کسانی که تابحال چیزی در موردشان شنیده اید٬ تمام کسانی که وجود داشته اند٬ زندگی شان را در اینجا سپری کرده اند. برآیند تمام خوشی ها و رنج های ما در همین نقطه جمع شده است. هزاران مذهب٬ ایدئولوژی و دکترین اقتصادی که آفرینندگانشان از صحت آنها کاملا مطمئن بوده اند٬ هر شکارچی و کاوشگری٬ تمامی قهرمانان و بزدلان٬ تمامی آفرینندگان و ویران کنندگان تمدن٬ تمامی پادشاهان و رعایا٬ تمامی زوج های جوان عاشق٬ تمامی پدران و مادران٬ کودکان پُر امید٬ مخترعان و مکتشفان٬ تمامی آموزگاران اخلاق٬ تمامی سیاستمداران پست و پلید٬ تمامی «ابرستاره ها»٬ تمامی رهبران کبیر٬ تمامی قدیسان و گناهکاران در تاریخِ گونه ما٬ آنجا زیسته اند٬ در این ذره غبار که در فضای بیکران در مقابل اشعه خورشید شناور است. در زمین
...
زمین منزلگاه کوچکی در پهنه عظیم گیتی است. ذره ای ناچیز در مقابل عظمت جهان. به رودهای خون که توسط امپراطوران و ژنرال ها بر زمین جاری شده٬ البته با عظمت و فاتحانه٬ بیاندیشید. این خونریزان٬ اربابان لحظاتی از قسمت کوچکی از این نقطه بوده اند. به بی رحمی های بی پایانی که ساکنان گوشه ای از این نقطه٬ توسط ساکنان گوشه دیگر (که از این فاصله نمیتوان آنها را از هم بازشناخت) متحمل شده اند بیاندیشید٬ چقدر اینان به کشتن یکدیگر مشتاقند٬ چقدر با حرارت از یکدیگر متنفرند. تمامی شکوه و جلال ما٬ تمامی حس خود برتر بینی ما، خود مهم بینی بی پایان ما٬ این توهم که ما در جهان حق ویژه و جایگاه خاصی داریم٬ با این نقطه کمرنگ نور به چالش کشیده میشود. سیاره ما ذره ای گم شده در تاریکی کهکشانهاست.
...
در این تیرگی و عظمت بی پایان٬ هیچ نشانه ای از اینکه غیر از خود ما کمکی از جایی میرسد تا ما را از شر خودمان در امان نگاه دارد٬ دیده نمیشود.
زمین تنها جای شناخته شده است که قابلیت زیست دارد. هیچ جای دیگری نیست٬ حداقل در آینده نزدیک که گونه بشر بتواند به آنجا مهاجرت کند. مشاهدات٬ بله٬ استقرار٬ هنوز نه. خوشتان بیاید یا نه٬ زمین تنها جایی است که میتوانیم روی پای مان بایستیم.
گفته شده که ستارهشناسی تجربه ای است شخصیت ساز که فرد را فروتن میسازد. شاید هیچ تصویری بهتر از این٬ غرور ابلهانه و نابخردانه نوع بشر را در دنیای کوچکش به نمایش نگذارد. برای من٬ این تصویر تاکیدی است بر مسئولیت ما در جهت برخورد مهربانانه تر ما با یکدیگر٬ و سعی در گرامی داشتن و حفظ کردن این نقطه آبی کمرنگ٬ تنها خانه ای که تاکنون شناخته ایم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانویس
تیلهٔ آبی The Blue Marble
نقطه آبی کمرنگ؛ با تیلهٔ آبی The Blue Marble یعنی مشهورترین تصویر کره زمین که در ۱۶ آذر ۱۳۵۱ (۷ دسامبر ۱۹۷۲) توسط فضانوردان ماموریت آپولو ۱۷ از فاصله ۴۵٬۰۰۰ کیلومتری زمین و در مسیر کره ماه برداشته شده، یکی نیست.
یادآوری کنم که از آن پس هیچ انسانی از این فاصله کرهٔ زمین را مشاهده نکرده است.
هنگام برداشتن عکس تیله آبی، خورشید درست پشت سر فضانوردان قرار داشت. تیله آبی یکی از تصاویر انگشتشمار کره زمین از فضا است که در آن تمامی قرص کره زمین با نور خورشید روشن شدهاست. در آن لحظه، کره زمین به نظر فضانوردان بصورت یک تیلهٔ آبیرنگ در فضا دیده میشد و برای همین عکس را «تیلهٔ آبی» نامگذاری کردند.
قاره آفریقا، شبه جزیره عربستان، اقیانوس هند، بخشی از جنوب ایران، خلیج فارس و دریای عمان در تصویر تیله آبی دیده میشوند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نقطه آبی کمرنگ، بروایت کارل ادوارد سِیگِن
From this distant vantage point, the Earth might not seem of any particular interest. But for us, it's different. Consider again that dot. That's here. That's home. That's us. On it everyone you love, everyone you know, everyone you ever heard of, every human being who ever was, lived out their lives. The aggregate of our joy and suffering, thousands of confident religions, ideologies, and economic doctrines, every hunter and forager, every hero and coward, every creator and destroyer of civilization, every king and peasant, every young couple in love, every mother and father, hopeful child, inventor and explorer, every teacher of morals, every corrupt politician, every "superstar," every "supreme leader," every saint and sinner in the history of our species lived there – on a mote of dust suspended in a sunbeam. The Earth is a very small stage in a vast cosmic arena. Think of the rivers of blood spilled by all those generals and emperors so that in glory and triumph they could become the momentary masters of a fraction of a dot. Think of the endless cruelties visited by the inhabitants of one corner of this pixel on the scarcely distinguishable inhabitants of some other corner. How frequent their misunderstandings, how eager they are to kill one another, how fervent their hatreds. Our posturings, our imagined self-importance, the delusion that we have some privileged position in the universe, are challenged by this point of pale light. Our planet is a lonely speck in the great enveloping cosmic dark. In our obscurity – in all this vastness – there is no hint that help will come from elsewhere to save us from ourselves. The Earth is the only world known, so far, to harbor life. There is nowhere else, at least in the near future, to which our species could migrate. Visit, yes. Settle, not yet. Like it or not, for the moment, the Earth is where we make our stand. It has been said that astronomy is a humbling and character-building experience. There is perhaps no better demonstration of the folly of human conceits than this distant image of our tiny world. To me, it underscores our responsibility to deal more kindly with one another and to preserve and cherish the pale blue dot, the only home we've ever known.
Carl Sagan, Pale Blue Dot: A Vision of the Human Future in Space, 1997