۱۳۹۴ اردیبهشت ۳, پنجشنبه

مهستی شاهرخی: نوروز فرخنده در کابل

مهستی شاهرخی: نوروز فرخنده در کابل



فرصت نکرد تا با همان دو دلاری که همان روز صبح از پدرش گرفته بود دفترچه ای بخرد.
مجال نیافت تا در جشن نوروز 1394 شرکت داشته باشد.
فرصت نکرد تا معلم شود و به آرزویش برسد.
فرصت نکرد تا روزگار فرخنده ای را به چشم ببیند.
صبح 27 اسفند از خانه خارج شده بود و یکراست به مسجد آمده بود و با ملای دعانویس مسجد بر سر دعا نویسی و خرافه حرفش شده بود. ملای رمال که با این حرفها دکانِ خود را در آستانه تخته شدن می دید فریاد زده بود: «تو با این حرفها قران را سوزاندی» و حالا...
حالا پیش از آن که مجال دفاع از خود را داشته باشد.
فرصت نداشت تا دعاهایی که هر روز در خانه و هر هفته در مسجد به درگاه خداوند کرده بود مستجاب شود.
حتا فرصت نکرد از خود رفع اتهام کند.
برای لحظه ای مجال نیافت تا بیگناهی خود را از آن اتهام واهی ثابت کند.
پیش از آن که به خطری که تهدیدش می کند فکر کند.
مردم توی زیارتگاه، از زن و مرد، او را به باد مشت و لگد گرفته بودند.
پیش از آن که فرصت کند تا نفسی تازه کند
اوباشان دور زیارتگاه او را با چوب و سنگ زده بودند.
مجال نیافت تا کمک بخواهد، همه از درون و بیرون مسجد بر سرش ریخته بودند و او را می زدند.
در برابر اتهامی چنین دروغین، به زنی چنین با ایمان، چه می شود گفت؟
مجازات سوزاندن کتاب مقدس چیست؟
توهین به کتاب مقدس، در برابر جان یک انسان؟!
جان یک انسان در برابر جان یک زن؟! اگر فرخنده گناهکار بود با او چه می کردند؟ حالا که بیگناه بود و در نتیجه هیچ مدرکی علیه او نبود. اگر سندی علیه او داشتند؟ مگر در دادگاهی محکوم شده بود؟
فرخنده نیمه جانی بیش نبود و از هیچ سو کمکی نبود.
اینها (این سیل قاتلان بی شمار آویزان از در و دیوار) ناگهان با این سرعت از کجا پیدایشان شد؟ از کجا به این سرعت خبر شدند؟ چه کسی خبرشان کرد؟ اینها که بودند؟
این حافظان دین ( کلماتی که خانم سیمین حسن زاده معاون وزیر فرهنگ شاعر، پس از دیدن تصویر و خواندن خبر و یا فیلم های فیس بوکی کشتن فرخنده، در فیس بوک شخصی خود مرقوم فرموده بود از چه تفکر والایی و چه  سطح فرهنگ بالایی و چه طبع شاعرانه ای و چه نوع فرهنگ سازی عمیق و قابل تحسینی نشان داشت. آن هم معاون وزیر فرهنگ) یا پاسداران باورهای خرافی؟!
پلیس محلی که تا آن زمان به ظاهر او را داخل مسجد نگه داشته بود ناگهان خود را کنار کشید و فرخنده را مانند دوعا (دوعا خلیل اسواد، دختر کرد ایزدی شانزده ساله ای که به جرم عاشق شدن به دست عموهایش سنگسار شد) به دست سپاه سرکوب یا شخصی پوشان مسلحی که ژیله ضدگلوله به تن داشتند سراند تا در بیرون از مسجد به مجازات برسد و خود را  به نرمی از مهلکه کنار کشید و به تماشا ایستاد؟!
فرخنده را از طبقه بالا به پایین انداختند. با چوب و سنگ بر سرش می کوفتند و هیچ کمکی نبود فقط عابران  از  کنار رود خشکیده از این جنایت با موبایل فیلم می گرفتند.
نیمه جان، با سری خونین بر زمین افتاده بود و تکه های سنگ و کوباندن ضربات چوب و اتومبیلی که از روی تنش عبور می کرد را دیگر حس نمی کرد. موتورسیکلتی پس از آن که چند بار از روی پیکر بی جانش گذشت؛ در صحنه بعد موتورسیکلت جسم بی حرکتش را به سوی رود خشکیده کابل می کشید، صحنه بعد، گودال نیست، گودی کوچکی کنار همان رود خشکیده جایی نزدیک به دیوار، آتشی برافروخته اند، آتشی با شعله هایی از جسم بی جان فرخنده!
این بود سرگذشت زنی که معنای نامش خوشبختی بود. ماهی بی جانی در بستر رود خشکیده کابل، در سرزمین فغان ستان زنی که چون اوراقی مقدس هستی در برابر چشمان مردم سوخت و سوخت تا سرانجام خاکستر شد.
پلیس محلی عصر همان روز، پس از دادن خبر کشته شدن فرخنده ، پدر و خانواده اش را تهدید کرد تا بگویند فرخنده ناراحتی روانی داشته و بهتر است آنها برای در امان ماندن از خانه شان را بگذارند و به نقطه نامعلومی فرار کنند. رسانه ای شدن خبرهای ضد و نقیض و نبودن نشانه ای از عدالت در قتل فرخنده، خشم مردم را برانگیخت و این اعتراض از سوی مردم و به خصوص از سوی زنان چهره وسیعی به خود گرفت. زنان با ماسک «ما همه فرخنده ایم» همه به خیابانها ریخته و خواهان دستگیری و محاکمه علنی قاتلان بیشمار آن زن بی سلاح شدند.
 مردم افغانستان به ویژه فرهنگیان و زنان برآشفته از این بی امنیتی و جنایت آشکار در روز روشن در مرکز کابل، به اعتراض و راه پیمایی و دادخواهی پرداختند. مردم افغانستان پس از تجربه تلخ و خونین طالبان دیگر به هیچ وجه تن به اسارت وکشتار داعش نمی دهد و با هر نوع علائم داعشی می ستیزد. کشتن فرخنده بدین شکل فجیع زنگ خطری بود تا وجدان جامعه بیدار شود و به شدت خواهان دستگیری و محاکمه این اراذل و اوباش و همچنین پلیس بی خاصیتی که قادر به دفاع از مردمش نیست، بشود. از طریق عکس و ویدئوهای آماتور از قتل فرخنده، بسیاری از آنان که با لگد بر مغز فرخنده کوفته بودند و یا پلیس هایی که تماشاگر صحنه شده بودند (ولی نه همه شان) دستگیر شده اند. در مورد قتل فرخنده همه انتظار محاکمه ای عادلانه را دارند.  امید که چشمانِ هشیار جمع را احزاب و معاملات پنهان سیاسی نبندد و این موج گسترده عدالت خواهی با همین استحکام تا پایان محاکمه قاتلان پیش برود.
بیگناهی و شدت مجازات دو شاخص اصلی ماجرای فرخنده است. بزرگترین جرم فرخنده، زن بودن در کشوری مردانه با قوانینی مردانه و دینی مردانه است. فرخنده به بدترین شکلی قربانی شد و روز برابری و بهزیستی را ندید.
قاطعیت و پایداری زنان در دادخواهی برای فرخنده و خانواده اش ستودنی است. دیدن جنازه فرخنده بر دوش زنان، نشانه بارزی از همبستگی و همدردی عمیق زنانه است. زنان افغانستان با کاشتن نهالی در جایی که فرخنده را سوزانده بودند، و با به دوش کشیدن تابوت فرخنده در مراسم به خاکسپاری توسط زنان، تابوشکنی کردند و حرکت پیشرویی را آغاز کردند
در برابر این فاجعه همبستگی زنان افغان بسیار زیاد بوده است. دوستی می گفت:«زنان ایرانی متأسفانه در برابر قتل ندا یا ترانه یا زهرا یا زیبا و یا زینب و یا ریحانه و یا ده ها و صدها و هزاران زن جانباخته دیگر، هرگز چنین همبستگی عظیمی از خود نشان نداده اند و تابوت هیچ زنی را بر دوش نکشیده اند. احساس عدم مسئولیت در مورد تجاوز گروهی و قتل «ترانه موسوی» چیزیست که هنوز در ایران با سکوت با آن روبرو می شوند».
 بالاخره معلوم نشده به سر دکتر زهرا بنی عامری چه آمد؟ بحث بر سر مزدوران اجنبی و یا خودمانی نیست. همبستگی زنانه کجا رفته؟ بر سر زهرای جوان که در ابتدا اسم فامیلش را هم به غلط بنی یعقوب می نوشتند تا آبروداری کنند ( لابد می خواستند آبروی قاتلان را بخرند) چه آمد؟ چرا در ایران جمعی با شعار «ما همه زهراییم» به خیابان نیامدند؟ از این زاویه می بینیم که زنان افغان تا چه حد بر زنان ایرانی پیشی گرفته اند و حقارت ها و وابستگی ها و منافع مالی و احتیاط، تا چه حد باعث عقب ماندگی جنبش ایرانیان شده است.
سوخته شد و فرصت نکرد رهایی ملتش را از باورهای خرافی را به چشم ببیند
کشته شد و مجال نیافت شاهد به سر آمدن دوران جهالت و پایان دوران بیخردی باشد  
خاکستر شد و نگذاشتند روز آزادی مردم رنج دیده افغان از ستمِ مردمان و دوران را ببیند
به امید بهروزی و بهزیستی در روزگاری فرخنده برای مردم افغان یاد فرخنده را گرامی می داریم.
·       این مطلب به زبان فرانسه هم ترجمه شده است و برای رسانه ها فرستاده خواهد شد.

لینک منابع
فیلمهای مستند از صحنه قتل فرخنده: صحنه های بسیار خشن

گزیده و فشرده اخبار وب و فیس بوک
فرخنده، دختر 27 ساله افغان صبح روز 28 اسفند از منزل خود در کابل خارج شد و ساعاتی بعد خانواده اش جنازه او را در حالی که از سوی اوباش متعصب تکه پاره و سوزانده شده بود تحویل گرفتند. بنابر روایتهای موجود گویا فرخنده در صبح روز حادثه با ملای دعانویسی مسجد  شاه دو شمشیر مشاجره لفظی پیدا می کند و به اعتراض، کاغذی را که دعانویس بر روی آن دعا و طلسم خویش را نوشته بوده به داخل آتش می افکند. ملای دعانویس که کار و کسب خویش را در خطر می بیند، به میان مردم شتافته و به دروغ فریاد می زند که این زن قرآن شریف را به آتش کشیده!
با فریادهای ملای دعانویس توده های جاهل و اوباش متعصب به گرد فرخنده حلقه می زنند، مرتد و مزدور امریکا می خوانندش و بدون تحقیق درباره ادعای ملای دعانویس و پیش از آنکه فرخنده فرصت دفاع از خویش را بیابد او را زیر مشت و لگد خود گرفته و تا حد مرگ کتک می زنند، سپس پیکر نیمه جانش را زیر چرخهای ماشین انداخته و بارها از روی جسم بی جانش رد می شوند و در پایان برای اینکه مطمئن شوند عمل مقدسشان را به تمامی به انجام رسانده اند جنازه فرخنده را به آتش می کشند.
پلیس، که به گواهی ویدئوها و تصاویر ثبت شده توسط دوربین های موبایل، از ابتدا تا انتهای ماجرا فقط ناظر جنایت بوده است و هیچ اقدامی برای جلوگیری از قتل فرخنده انجام نداده برای پاک کردن صورت مسئله بلافاصله به منزل خانواده قربانی مراجعه و با تهدید از آنها می خواهد که برای در امان ماندن از دست متعصبین مذهبی هرچه سریعتر منزل خویش را تخلیه نموده و به مکان نامعلومی فرار نمایند و ضمناً پدر فرخنده را وادار می کنند که اعتراف کند دخترش دارای بیماری روانی بوده و به همین دلیل قرآن را به آتش کشیده است. اعترافی که بلافاصله از سوی پلیس رسانه ای می شود
صبح روز پنج شنبه گذشته زنی جوان با صورتی خونین و پای برهنه رو به دوربین موبایلهای شهروندان کابل سعی می کرد چیزهایی بگوید، اما صدای ظریف و لرزان او در همهمه ای که ملایان متعصب واوباش جاهل به راه انداخته بودند شنیده نمی شد و فقط مشت و لگد بود که از هر طرف به سر و صورتش حواله می شد. عده ای دست بر اندامش می کشیدند و سعی می کردند تا در آخرین لحظات از جسمی که اکنون با فریاد ملایی متعصب حلال گشته بود تمطع بجویند و عده ای دیگر الله اکبر گویان با چوب و سنگ بر سر و رویش می کوفتند
"فرمانده امنيه كابل به پدر و مادر فرخنده در دفترِ خود گفته است كه "دخترتان قرآن را آتش زده و زخمي است، مردمِ خشمگين ميخواهند او را بكشند... او هنوز در حوزه دوم نزد ما است ولي شديدن زخمي است؛ من به طلوع نيوز گفته ام كه او بيمار رواني است. شما هم بخاطرِ حفظ زندگي خود و دخترِتان گفته هاي من را تأييد كنيد و به طلوع نيوز بگوييد كه او از بيماري رواني رنج ميبرده است..."
اگر متوجه شده باشيد، مصاحبه ايكه پدر ومادر فرخنده ميگويند دخترشان از شانزده سال بدينسو از بيماري رواني رنج ميبرد؛ در دفترِ كارِ فرمانده امنيه كابل و در حضورداشتِ او صورت گرفته است نه در خانه، حوزه يا بيمارستان.
اين را هم يادداشت كنيد كه فرمانده كابل پس از ختم مصاحبه دستِ خود را بالآي شانه چپِ پدر فرخنده ميگزارد و ميگويد "كاكا ! تو خو آدمِ خوب و مسلمان به نظر ميايي اما وضعيت بسيار زياد خراب است؛ راستِش مردمِ خشمگين دخترت را كشته اند. برو و با دوسه نفر نزديكترين دوستانت بدون اينكه كسِ دگري را خبر كني جنازه دخترت را تسليم شو و خَپ و چٌپ يك جايي گورش كن يا دَ دريا پرتويش...
يادداشتِ سومي هم اينكه فرمانده امنيه كابل به پدر فرخنده در دفترِ خود گفته است كه "مرده ره كه گور كردي خود و خانواده ات از كابل بيرون شويد، هرجاييكه ميرويد برويد؛ من امنيتِ شما را تأمين كرده نميتوانم... اگر ميخواهيد خود و فاميل تان زنده باشيد همين امشب خود را از كابل بكشيد
این بقعه ی فساد یعنی "مسجد شاه دو شمشیره" که صدها رمال و جادوگر و دزد و اوباش در داخل و اطراف آن جمع شده اند باید تخریب شده و جایش تشناب/ توالت عمومی درست شود. شاه دو شمشیره خود با لشکر غارت و وحشت تازی به کابل حمله کرده و هزاران تن از کابلیان را به قتل رساند.

هیچ نظری موجود نیست: