۱۳۹۴ فروردین ۸, شنبه
قاسم سلیمانی: «الهه مهربانی»، «سردار عارف» یا فرمانده ترور؟
مجید محمدی
مجید محمدی
در سال 1393 رسانههای دولتی و شبه دولتی حکومت اسلامی، در اقدامی هماهنگ (و نه ضرورتاً هماهنگ شده)، به دنبال طرح فرماندهی سپاه قدس به عنوان یک قهرمان ملی و اسطورهای مذهبی و «الههی مهربانی» (پنجره، ش 220) بودند. این رسانهها در پی آن بوده و هستند که قاسم سلیمانی را به عنوان فرماندهی شکست ناپذیر و ایرانی (و نه ضرورتاً شیعه) که هر جا حضور پیدا کرده معادلات را به هم زده و مورد تحسین جهان است معرفی کنند. برخی از روزنامه نگاران اصلاح طلب نیز احتمالاً تحت احساسات ملی گرایی شوونیستی، کشورگشایانه یا ضد عربی سلیمانی را «سردار عارف» خواندهاند یا او را با سرداران دوران امپراطوری ایرانی مقایسه کردهاند.
تلویزیون فارسی بی.بی.سی نیز بعداً به جمع این رسانهها پیوست. البته، در مقابل، کسانی نیز هستند که به نقش مستقیم سپاه قدس در کشتار 200 هزار سوری اشاره کرده و معتقدند بدون مداخلهی این سپاه تا این حد جنایت در سوریه ممکن نبوده است. آنها قاسم سلیمانی را یکی از عوامل مؤثر جنایات رژیم بشار در سوریه و یکی از قصابان سوریه در کنار بشار اسد و برادرش میدانند. همچنین منتقدان وی به تأمین سپاه قدس از مجرای قاچاق مواد مخدر سلیمانی اشاره کرده و وی را یکی از رهبران مافیای مواد مخدر در منطقهی خاورمیانه و فرماندهی ترور در منطقه معرفی میکنند. علت این اسطوره سازی از یک فرماندهی نظامی با چنین پروندهای چیست؟
از مداحیهایی که برای وی میشود چه نکاتی را میتوان آموخت؟ و چرا برای درست کردن قهرمان ملی فردی مثل وی را که دیدگاههای متضادی در موردش وجود دارد انتخاب کردهاند؟
ساختن ابر- انسان
غیر از انتشار عکسهای قاسم سلیمانی در کنار نظامیان عراقی و کرد در جنگ با داعش رسانههای دولتی از وی به عنوان “جاودانهء جهان اسلام و هديه بي نظير خداوند به همه ایرانیان و محرومان جهان” یاد می کنند. در مداحی او که در واقع مداحی نظامیگری است گفتهاند که وی «”قوی و قدر” است. او “آقا” است. او “سردار” و “سپهسالار” و در عین حال “سیاستمدار” است. او “مخلص” و “مردمی” است… موجودی عزیز و دُر یگانه است.»
(صادق خرازی، عصر ایران، 16 آبان 1393) او را «مغز متفکر ایران» (باشگاه خبرنگاران 26 مهر 1393) «کابوسی برای شیطان بزرگ» (مشرق، 17 آبان 1393)، «قدرتمندترین فرد در عراق» (کيهان، 18 آبان 1393)، و «تبلور عملی رابطهی خوب با خدا» (محمد رضا باهنر، الف 23 آذر 1393) نیز خواندهاند. روزنامه کیهان تمرکز ویژهای روی قهرمان سازی از قاسم سلیمانی، حتی در حد یک ابر- انسان، دارد. روزی تیتر می زند که «فاتح جرف الصخر جلیقهء ضد گلوله به تن نداشت» (17 آبان 1393) و روز دیگر در صفحهی اول با تیتر بزرگ میآورد «سردار سلیمانی با عملیات عاشورا ائتلاف ضد داعش را تحقیر کرد.» (5 آبان 1393)
او را قویتر از قهرمانان خیالی آمریکایی معرفی میکنند: «باید بتمن و سوپرمن و اسپایدرمن به جنگ اش بروند.» (مشرق، 17 آبان 1393). رسانههای دولتی یک صدا این خبر را منتشر کردند که «سردار سلیمانی با هفتاد نفر جلوی ورود داعش به اربیل را گرفت». (فرمانده هوا-فضای سپاه، تسنیم 2 مهر 1393) در خبر مبالغه آمیز آخر، هم اظهار نظر کننده و هم خبرگزاری نقل کنندهی اظهار نظر، سپاهی و نظامی هستند. در توصیفات از وی به روستازادهگیاش اشاره میکنند تا مخاطب وی را فردی خودساخته ملاحظه کند اما به همدمی وی با اراذل و اوباش لباس شخصی، عناصر خشن بسیجی و سپاهی و نیروهایی که ماشین سرکوب را در ایران اداره میکنند و نقش وی در ادارهی ماشین سرکوب اشارهای نمیشود.
توصیفات از قاسم سلیمانی نیز با «به نقل از» و «گفته میشود» از قول مقامات و رسانههای خارجی نقل میشود تا مخاطب تحت تاثیر قرار گیرد. بنا به این مطالب، وزیر دفاع و امور خارجهی آمریکا میخواهند وی را ملاقات کنند و نیویورک تایمز و اشپیگل و فاکس نیوز همه وی را تحسین میکنند. این درست مثل صحنهای از کمدی “ساینفلد” است که مادر “جرج” صرفاً به خاطر توصیهی زنی که نامش چینی مینماید و چینی نیست از جدایی از همسرش منصرف میشود و تا متوجه میشود که وی چینی نیست از انصراف خود منصرف میشود. تبلیغاتچیهای حکومت اسلامی میدانند که اگر موضوعی را از قول «خارجیها» بیان کنند (مثل چهرهی مسیحایی خامنهای از قول پوتین) این امر مورد پذیرش عوام قرار میگیرد. آنها در عین حال مدام به رسانههای خارجی به عنوان بوقهای تبلیغاتی امپریالیسم و صهیونیزم حمله میکنند.
محدودهی مداخله
صادق خرازی در توصیفی از وی محدودهی دخالت نظامی و آتش افروزیهای حکومت اسلامی را روشن کرده است: «امروزه او بسیاری از مرزهای عالم اسلام، یعنی از یمن گرفته تا دشت قبچاق و سرزمین اویغورها، از مدیترانه و دجله و فرات هلال خصیب تا رود سند و کشمیر، و با عشق به ایران و ایرانیت، اسلام و ائمه اطهار، سلیمانوار بر قالیچه ی باور و شهادت و جهاد سوار، و هفت اقلیم را در مینوردد.» (عصر ایران، 16 آبان 1393). صادق خرازی فردی نزدیک به بیت خامنهای و دولت روحانی است و ادعایش در این مورد قابل توجه است.
بحران محبوبیت
مقامات حکومت اسلامی با نظرسنجی هایی که صرفاً برای خود آنها انجام میگیرد و نتایج اش منتشر نمیشود به خوبی میدانند که از محبوبیت در میان مردم ایران برخوردار نیستند. بسیاری از این مقامات از منفورترین چهرهها هستند (مثل برادران لاریجانی یا فرمانده بسیج یا اعضای بیت خامنهای که حتی در میان طرفداران نظام نیز محبوبیت ندارند). در این شرایط، با توجه به هزینهای که مقامات حکومت اسلامی برای آتش افروزی در منطقه و ارضای حس جاه طلبی خود میکنند، میخواهند فردی را که این جاه طلبیها را به نمایش میگذارد به عنوان قهرمان نظامی و ملی عرضه کنند؛ کسی که حتی یک قدم در جهت منافع و خیر عمومی در ایران یا غیر ایران و برداشتن باری از روی دوش مردم ایران برنداشته است. بدین ترتیب همان طور که باید به مخاطبان حقنه شود که حکومت قساوتمند و فاسد آنها الهی است مخاطب باید باور کند که «قصاب سوریه» نیز اسطورهی مذهبی و ملی آنهاست.
چرا قاسم سلیمانی؟
برای این قهرمان سازی یک چهرهی سپاهی انتخاب شده است به پنج دلیل:
- رژیم حکومت اسلامی پس از رویدادهای سال 88 به یک رژیم نظامی- امنیتی تبدیل شد. حوادث منطقه از جمله بهار عرب و بحران عراق نیز به مداخلهی نظامی حکومت اسلامی دامن زده است. طبیعی است که قهرمان یک رژیم نظامی- امنیتی باید چهره ای نظامی باشد و نه چهرهای علمی یا فرهنگی یا یک فرد انسان دوست که در حوزهی خیریه و کمک به مردم فعال باشد؛
- مقامهای حکومت اسلامی تصور میکنند که مردم ایران از گسترش و بسط حوزهی نفوذ حکومت اسلامی در منطقه خوشحال میشوند و این را به معنای قدرت ملی میگیرند. البته این تصور نادرست است چون اکثر مردم به هزینههای این مداخلهها و فقر و فلاکت ناشی از آن بیشتر نگاه میکنند تا به باد در غبغب انداختن و ادعای کشورگشایی ناشی از آنها. وقتی گروهی از جیب شما برای جاه طلبیهایشان هزینه میکنند افتخار به آنان کاری دشوار است.
- مقامهای حکومت اسلامی نمیتوانند از سپاهیانی که در کشتار و سرکوب و شکنجه مردم ایران شرکت داشتهاند حتی برای وفاداران به نظام قهرمان بسازند و به همین دلیل به سراغ کسی رفتهاند که دست اش در خون مردم سوریه و یمن و افغانستان و عراق آغشته است. آنها به خوبی میدانند که مردم ایران نه اطلاع دقیقی از این جنایتها دارند و نه آنها را ملموس میدانند. حتی بسیاری از ایرانیان ملی گرای ضد عرب از کشته شدن اعراب ناراحت نمیشوند و حضور یک ایرانی در کشتار اعراب را نکتهای مثبت در کارنامهی قاسم سلیمانی میبینند. آنها توجه نمیکنند که سلیمانی از افغانها و عراقیها و لبنانیها برای کشتار سوریها استفاده میکند.
- غیر از سپاهیان، تنها قشر دیگری در حکومت که امکان قهرمان سازی از آنها در رسانههای حکومت اسلامی وجود دارد روحانیت است. اما روحانیت شیعه در 36 سال گذشته آن چنان در جنایت و فساد و سرکوب درآمیخته است که امکان قهرمان سازی ملی از آنها وجود ندارد. اصولاً روحانیون شیعه خود را در چارچوبها و قالبهای ملی عرضه نمیکنند در حالی که نظامیان با این عنصر بیشتر خود را می شناسانند.
- بخشی از رسانهها و افرادی که به مداحی قاسم سلیمانی میپردازند از جمله رسانهها و کسانی هستند که خامنهای و بیت وی به آنها اعتماد ندارند. سایت تابناک (که به محسن رضایی نزدیک است) و نيز صادق خرازی سابقهی خوبی در ذوب شدن در ولایت ندارند و از همین جهت برای بازگشت به قدرت نیاز دارند به مداحی نظامیان بپردازند تا اعتماد آنها و بیت را جلب کنند. قاسم سلیمانی موردی است که آنها میتوانند از مجرایش پروندهی خود را در منظر عوامل نظامی و امنیتی بیت پاک کنند. اما بخش دیگری از مداحان وی نزدیکان خاص خامنهای هستند که میخواهند یکی از عناصر وفادار به وی را به مقام ابر- انسان ارتقاء دهند. برخی از روزنامه نگاران خارج کشور نیز ممکن است برای تقرب به نظام به مداحی وی پرداخته باشند. مداحی از قاسم سلیمانی در طیف اصلاح طلبان از سیاستمدارانی مثل صادق خرازی آغاز شد و بعد به بهنود و قوچانی و نبوی رسید.
ـــــــــــــــــــــــ * این مطلب چند ماه پیش نخست در سایت انتخاب آزاد منتشر شد و اکنون با اضافاتی اندک پس از اظهارات برخی اصلاح طلبان باز نشر می شود.
جان بولتون کيست، و چه خوابی برای ايران ديده است؟
شهريور ۱۳۸۴
---------------
---------------
کشور ما، همانطور که جان پيلجر و ديگران نيز نوشته اند، در آستانه ی تجزيه و تلاشی، و يا دستکم ويرانی و پرتاب به ده ها سال پيش قرار گرفته است.
مسائل اساسی مردم ايران، و به طور اخصّ حقوق بشر، که در پرتو آن، تمامی ابعاد ديگر مبارزه برای سرنگونی حاکميّت ملّايان به دست مردم ايران ـ و نه دشمنان سوگند خورده ی آنان ـ امکان رشد خواهد يافت، جای خود را به "بحران اتمی" داده است.
پرونده ی دولت ايران به ظاهر، و پرونده ی مردم ايران به باطن، در اختيار نهادی قرار گرفته است که که در آن، آمريکا، و اعجوبه يی به نام جان بولتون، حرف اوّل و آخر را می زنند. و اگر هم حرف اوّل و آخرشان بی خريدار ماند، درش را روی سرش خراب می کنند و همان حرف ها را که در همين روزها، به صد زبان گفته اند و نوشته اند به مرحله ی اجرا در می آورند.
اين حرف ها، يکی و دوتا نيستند که بشود در اينجا آوردشان. امّا برای نمونه ـ و فقط برای نمونه ـ چند تا از اين حرف ها ـ و يا توضيح اين حرف ها ـ را با هم باز خوانی کنيم :
سخنان اخير بولتون در نشست سالانه ی شورای روابط عمومی آمريکا و اسرائيل :
ـ آمريکا، تنها به شورای امنيّت، اتّکا نمی کند...اين بسيار حياتی است که ما از شورای امنيت برای بسيج افکار عمومی جهانی عليه ايران استفاده کنيم...تأخير، مقابله را دشوار خواهد کرد...رفتار های ايران عواقب ملموس و دردناکی برايش خواهد داشت...
سخنان ريچارد پرل، نظريه پرداز سرشناس نئو کان ها و کارشناس آمريکن انتر پرايز، و از آتش افروزان اصلی جنگ عراق، در همين چند روز پيش :
ـ من گفته ام که اگر هيچ راه ديگری برای جلوگيری از دستيابی ايران به تسليحات اتمی وجود نداشته باشد، آن وقت بايد حمله ی هدفمند را در نظر گرفت. اگر مجبور به اين کار شويم من معتقدم که ما می توانيم بخش بزرگی از تأسيسات اتمی ايران را که می شناسيم نابود کنيم و برنامه های اتمی اين کشور را برای سالها به تعويق بياندازيم. ما قابليّت عظيمی برای حمله به اهداف ثابت با دقّت بالا داريم. من اطمينان زيادی دارم که اگر کار به آنجا رسيد می توانيم ضربه ای جدی به برنامه اتمی ايران بزنيم...
سخنان موشه يعلون رئيس سابق ستادمشترک ارتش اسرائيل :
ـ اسرائيل نقشه ی کاملی برای حمله به ايران در اختيار دارد...اقدام نظامى عليه ايران نه تنها توسّط نيروى هوايى اسراييل و آمريکا، بلکه همچنين با همکارى اروپا بايد صورت بگيرد و بهترين موقع براى آن، زمانى است که ايران نخست از لحاظ اقتصادى و سياسى در دنيا منزوى شده باشد... سخنان من کاملا مسئولانه است وخودم مسئوليت آنها را به عهده می گيرم. من اطلاعات طبقه بندی شده ی نظامی را فاش نکردم، بلکه با توجّه به مسئوليت شهروندی خود که اسرائيل بايد نوک پيکان مبارزه با ايران باشد اين سخنان را بر زبان راندم...
و تکذيب بدتر از تأييد شائول مفاز، وزير کنونی دفاع اسراييل، در رابطه با حرف های رک و راست موشه يعلون :
ـ مسئولين عاليرتبه که بازنشسته می شوند بخصوص آنانی که در سازمان های امنيّتی حضور داشتند اطّلاعات زيادی را در اختيار دارند که بايد با حسّ مسئوليّت با اين اطّلاعات برخورد کنند...
گزارش روزنامه ی معروف اسراييلی، ژروزالم پست :
ـ يک مقام بلندپايه وزارت امورخارجه ی گرجستان گفته است که ايالات متّحده ديده بان هايی درگرجستان مستقرکرده است تا پيش ازحمله ی احتمالی به ايران، به اين کشورگزارش دهند...درچند ماه اخير، آمريکائيها به اين نتيجه رسيده اند که بجای يک حمله ازنقطه يی واحد عليه پايگاهای هسته ای ايران، از نقاط مختلف به اين کشورحمله کنند...
پروفسورميشل شوسودووسکی :
ـ به را ه انداختن يک جنگ مستقيم عليه ايران، در حال حاضر، وارد مرحله ی "آماده سازی نهايی" شده است...مطابق اسناد پنتاگون، در حمله های هوايی به ايران، احتمالاً از سلاح های اتمی تاکتيکی، يا mini-nuque استفاده خواهد شد... نقشه ی نظامی آمريکا، مورد حمايت ناتو قرار گرفته است... همپيمانان شرکت کننده در اين حمله، آمريکا و اسراييل و ترکيه، امروز، در "موقعيّت آماده سازی پيشرفته" قرار دارند...
جان پيلجر :
ـ آمريکا به يک "نوار" مرزی ايران با عراق، چشم دوخته است. و اين "نوار"، خوزستان است: مرکز نود درصد نفت ايران. روزنامه ی Beirut's Daily Star نوشته است که: "نخستين گام اتّخاذ شده به وسيله ی نيرو های متجاوز، اشغال منطقه ی سرشار از نفت خوزستان، تضمين امنيت و کنترل تنگه ی حسّاس هرمز، و قطع کردن نفت مورد نياز نظامی ايران است"... فعلاً، اين، بوش، چنی، رامسفلد، و مابقی دسيسه بازان هستند که قدرت را در واشنگتن به دست گرفته اند...
ساندی تايمز :
ـ اگر مذاکرات، شکست بخورد، آمريکا و اسراييل، نقشه هايی به عنوان آخرين راه چاره، برای حمله به ايران آماده کرده اند...به گفته ی منابع اسراييلی، نيرو های اسراييل، از يک پایگاه مستقر در شمال عراق، که به وسيله ی آن ها و با کمک آمريکايی ها نگاهداری می شود، وارد عمل خواهند شد...ناتو در صورت لزوم می تواند در حمله به ايران کمک کند...
اينترنشنال هرالد تريبيون :
ـ ديک چنی، در پيامی قاطعانه و شديد اللّحن گفت : "تا جايی که به ما مربوط می شود، امريکا در برخورد با رفتار غيرمسئولانه ی رژيم ايران، همه ی گزينه ها را در دستور کار قرار داده است. ما و ديگر کشورها پيام روشنی برای رژيم ايران داريم: ما به ايران اجازه نخواهيم داد سلاح هسته ای داشته باشد" ...و اسکات مک کللان سخنگوی کاخسفيد نيز در يک جلسه اطّلاع رسانی در مورد سخنان ديک چنی مبنی بر تهديد نظامی ايران اظهار داشت: "چنی چيزی را گفت که رئيس جمهور بارها اعلام کرده است. او در مورد سياست ما سخن گفته است."...
اشپيگل :
ـ نماينده ی حزب سبز های آلمان، اشتروبل، می گويد که از مجموعه ی عوامل، اينطور استنباط می کند که آمريکا، در پی آماده سازی خود برای به راه انداختن يک جنگ نظامی عليه ايران است.
مفسّر سياسی راديو آلمان :
ـ جان بولتون سفير آمريکا در سازمان ملل متّحد تهديد کرد که چنانچه شوراى امنيت در مورد ايران سختگيرى نکند و ايران فعاليّتهاى هسته يی را پى بگيرد، آمريکا گام بعدى را عليه ايران در نظر خواهد گرفت. اين گام به احتمال زياد مستقل از سازمان ملل برداشته خواهد شد. خواست کابينهی بوش هم اکنون اين است که در بيانيّهی شوراى امنيّت نوعى تهديد نظامى قيد شود...
نمونه ها بسيارند. و هر روز بر آن ها اضافه می شود.
بهتر است که پيدا کردنشان را و تأمّل در آن ها را به خوانندگان بسپاريم؛ و به محور اين نوشته بپردازيم .يعنی به ترسيم خطوط کلّی پرتره ی جان بولتون، نماينده ی آمريکا در سازمان ملل متّحد، و حريف جلو صحنه ی ملّايان در روز های آتی، به نقل از چند منبع ضدّ جنگ آمريکايی و اروپايی، و به طور عمده :
٭ شبکه ی فرانسوی ولتر
٭ Jean-François Goulon
٭ و روزنامه ی اومانيته
خطوط کلّی پرتره ی جان بولتون
متولّد ۲۰ نوامبر ۱۹۴۸ دربالتيمور، جان بولتون، در ايّام دانشجويی، از ميليتان های افراطی ترين جريان های راستگرا بود.
در سال ۱۹۶۴ او به عنوان يک عضو کميته ی تبليغاتی گلدواتر، کانديدای راست افراطی و به غايت بدنام و بدسابقه ی رياست جمهوری آمريکا فعاليّت می کرد.
او بعد از اخذ ديپلم تحصيلات حقوقی در دانشگاه Yale همراه با چند وکيل ديگر، در يک دفتر وکالتی به کار پرداخت.
در آن زمان، او از Jesse Helms سناتور نژادپرست کارولينای جنوبی، حمايت می کرد. او توانست با بهره گيری از تخصّص حقوقی خود، و آگاهی از خم و پيچ های قانونی، با ايجاد يک کلوب پارلمانی، قوانين مربوط به محدوديّت های کمک های مالی سياسی به کانديدا ها را، دور بزند.
نتيجه، بسيار عالی و مؤثّر بود :
می شد کار خود را از پيش برد؛ و بعد، با پرداخت فقط يک جريمه ی ساده ی ده هزار دلاری، همه چيز را ماستمالی کرد !
در آغاز عصر ريگان، جان بولتن، وارد فعاليّت های دولتی شد. با سمت هايی مثل مشاور، و معاون مدير برنامه ريزی و ارتباطات عمومی در "آژانس آمريکايی برای رشد جهانی" که به اختصار، USAID ناميده می شود...
Edwin Messe وقتی که در سال ۱۹۸۹توسّط ريگان به عنوان وزير دادگستری انتخاب شد، بنا به توصيه ی Jesse Helms جان بولتون را به سمت معاون وزارتخانه گماشت.
بولتون، به گرمی، و با تمام توان خود کوشيد تا پی گيری های قانونی را در مورد رسوايی "ايران کنترا"، خفه کند. در اين رسوايی معروف، پای نمايندگان حزب جمهوريخواه نيز، به خصوص در زمينه ی قاجاق مود مخدّر، به ميان کشيده شده بود.
اين، آغازی درخشان برای کار حرفه يی بولتون در دستگاه دولتی آمريکا به حساب می آيد !
در دوران جرج بوش پدر، بولتون، شغل دستياری در امور سازمان های تنظيم کننده ی روابط اجزای مختلف دولت را عهده دار شد.
وقتی که حزب دموکرات، با انتخاب شدن بيل کلينتون به رياست جهوری، قدرت را به دست گرفت، جان بولتن با کمک چند تن از دوستانش يک دفتر امور حقوقی به راه انداخت؛ و در آن خزيد.
در همين ايّام، او به طور خاص، خود را به ديک چنی، ارباب حزب جمهوريخواه، نزديک کرد. و در سال ۱۹۹۵رياست فوروم سياست ملّی، NPF، را پذيرفت. اين فوروم، يکی از ارگان های حزب جمهوريخواه بود که در زير پوشش يک به اصطلاح "گروه تفکّر و تحقيق" think-tank) ( خود را از پرداخت ماليات، معاف کرده بود؛ و مسئوليّت واقعيش جمع آوری پول های آلوده و مشکوک بود.
با همدستی بانک ها، اين فوروم، ميليون ها دلار پول نقد را تحت عنوان وام ـ وام های موهومی که هيچ وقت بازپرداخت آن ها، از طرف "وام دهندگان" درخواست نمی شد ـ وارد صندوق های حزب جمهوريخواه کرد.
جان بولتن، در اين کار، از جمله، مورد مراحم مالی يک ميلياردر هونگ کونگی، و يک مؤسّسه ی وابسته به دولت تايوان، قرار داشت.
در سال ۱۹۹۶ جان بولتون، کنفرانس بزرگی به راه انداخت که طیّ آن، لابی ها، امکان می يافتند که به پارلمانتر های جمهوريخواه، دسترسی پيدا کنند.
وروديّه ی ناقابل اين کنفرانس، ۲۵۰۰۰ دلار بود. و آخر و عاقبت آن هم علاوه بر اهداف مطبوع مورد نظر، به چند شکايت "جزيی" از سازماندهندگان آن به مراجع قضايی، بابت کلاهبرداری و دزدی خشونت آميز نيز انجاميد !
کمک های متقابل دولت تايوان و جان بولتن به يکديگر، به يک يا دو مورد، محدود نمی شد. او تا مدّتی، مبلغی معادل سالانه سی هزار دلار، از دولت تايوان، برای مطالعه ی روابط سازمان ملل با دو "چين"، دريافت می کرد...
برای رعايت انصاف هم که شده باشد، بايد اضافه کرد که جان بولتون عزيز ما ، فقط درthink-tank های قلّابی، مشغول انجام وظيفه نبود. بلکه او در سال ۱۹۹۳ در يک جورthink-tank واقعی، درانستيتوی هودسن، به عنوان پژوهشگر، کار می کرد. و بعد، ديک چنی، او را به عنوان معاون انستيتوی معروف آمريکن انتروپريز ـ که ابن روزها به خانه ی اميد "مبارزان" و "انقلابيّون" حماسه آفرين ايران تبديل شده است ـ به کار گماشت.
در دل اين انستيتو، جان بولتون، به صورت فعّال، در ساختن و پرداختن پروژه ی معروف "قرن جديد آمريکايی"، شرکت کرد.
پروژه ی "قرن جديد آمريکايی"، همان پروژه يی است که تدوين برنامه ی کار جرج بوش پسر ـ پسر خَلَف جرج بوش پدر ـ را به عهده داشت.
جرج بوش پسر، بعد از پيروزی، جان بولتون را به عنوان دستيار وزير امور خارجه در امور مربوط به کنترل سلاح های امنيّت جهانی، به کالين پاول، وزير امور خارجه ی وقت، تحميل کرد. چرا که "باز" ها هيچ اعتمادی به کالين پاول نداشتند. و مأموريّت جان بولتن، در واقع، نظارت و خبر چينی و جاسوسی در کار کالين پاول، برای آن ها بود.
مرد تحصيلکرده، با ذائقه ی دلپذير انگليسی، مستر بولتن، به رک و راست حرف زدنش، و به خشمگين شدنش، مشهور است.
او در موقعيّت های مختلف، در وزارت دادگستری، و در وزارت امور خارجه، لحظه يی در مسخره کردن و به ريشخند گرفتن دلقک وار نهاد های بين المللی، به طور عام، و عدالت بين المللی به طورخاص، کوتاه نيامده است و فرصتی را برای انجام اين عمل خير از دست نداده است.
بولتون در سال ۱۹۹۴ در ضديّتی خشن با سازمان ملل متّحد، رسوايی مشهوری به بار آورد :
در آن سال، او، در ميز گردی که توسّط World Federalist Association برگزار شده بود، اعلام کرد :
ـ ساختمان سازمان ملل متّحد در نيويورک، با ۳۸ طبقه، يک چيز مزاحم خفه کننده است. ما به راحتی می توانيم ده طبقه ی آن را از ميان برداريم، بدون آن که مشکلی ايجاد شود !
او حامی ايده ی خروج آمريکا از سازمان ملل متّحد است؛ و پارلمانتر ها را تشويق می کند که سازمان ملل متّحد را نديده بگيرند.
همچنان که از پيش، مخالف با پرنسيب های حقوق بين المللی در تنظيم روابط ميان دولت ها بود، جان بولتن هنوز بر اين عقيده ی خود پا می فشارد که حق دارد افراد و دولت ها را مجازات کند !
و از همين روست که او عليه دادگاه بين المللی رسيدگی به جرائم، فعّاليّت می کند. جان بولتون، ايده ی چنين دادگاهی را، اينطور معرّفی می کند :
ـ ايده يی برآمده از رمانتيسم روان های پريشان و مغشوش. نه فقط يک ايده ی ساده لوحانه، بلکه يک ايده ی خطرناک.
در آنچه به سياست خارجی مربوط می شود، او روی دولت های کمونيست، خيلی حسّاس است : چين، کره ی شمالی و کوبا.
او پی در پی بر ضرورت شناسايی استقلال تايوان عليه چين، تأکيد می کند. [برای شناخت اندکی از روابط او با تايوان، به سطور ی که در اين زمينه، در بالا آمده است مراجعه کنيد.]
در جايگاه دستيار وزير امور خارجه، با مأموريّت کنترل سلاح های تخريب جمعی بين المللی، او تلاش می کرد که از شرّ قراردادهای بين المللی رها شود و با همپيمانان خود، "سيستم های امنيّتی جمعی" تشکيل دهد.
او در کنوانسيون مربوط به سلاح های بيولوژيک، خرابکاری کرد و بعد، با احساس رضايت، در برابر همکاران حيرتزده ی خودش، اينطور فرياد خوشی و سرمستی بر کشيد :
ـ کنوانسيون سلاح های بيولوژيک، مرد؛ مرد؛ مرد. روی من برای او را دوباره به حيات برگرداندن حساب نکنيد !
جان بولتون، برای کنار کشيدن آمريکا از قرارداد با روسيّه در زمينه ی خلع سلاح، تلاش می کند. و وقتی که بوش پسر، وارد عمل می شود و از نو برنامه ی "جنگ ستاره ها" را از سر می گيرد، او غريو شادی بر می کشد.
در فوريه ی ۲۰۰۳ سر و صدای مطبوعات شرقی، از سخنان بولتون در ايّام سفرش به اسراييل، بلند شد.
جان بولتون، در آن سفر، به عنوان دستيار وزير خارجه ی آمريکا، اعلام کرده بود :
ـ بعد از جنگ عراق، لازم است که به مسأله ی تهديدات سوريّه و ايران، و بعد هم کره ی شمالی بپردازيم.
و حالا، عراق را به همين روز انداخته اند که می بينيم. از کره ی شمالی، نه به خاطر بمب اتمش که ـ همچون بمب اتمی احتمالی ده يا پانزده سال ديگر ملّايان ـ در قياس با توانمندی های نظامی آمريکا، چيزی کمی خطرناکتر از يک بادکنک است، بلکه به خاطر چين، می ترسند. ترتيب کار سوريّه را هم تا حدودی داده اند و مشغول انجام بقيّه ی امور مربوط به آن هستند. و زمان را برای "استقرار دموکراسی" گوانتانامويی و ابو غريبی "از دمشق تا تهران" ـ که آب از لب و لوچه ی بعضی ها سرازير کرده است و تا هپروت و ماورای هپروت، پروازشان داده است ـ مناسب می بينند.
سناتور Jesse Helms ، اين دوست صميمی جان بولتون، در بار ه ی او چنين گفته است :
ـ اين پسر، از جنس آن بچه هايی است که من دوست دارم روزی که "آخرالزّمان" فرا می رسد و دنيا زير و رو می شود، با او باشم.
ايدون باد !
دو خرده فرمايش ديگر جان بولتون در باره ی سازمان ملل
در فوريه ی سال ۱۹۹۴ يک مباحثه در باره ی نقش سازمان ملل، بعد از جنگ سرد، با شرکت کارکنان عاليرتبه ی سازمان ملل، يک کانديدای سابق رياست جمهوری آمريکا، يک نماينده ی سازمان های دفاع از حقوق بشر، دو کارمند عاليرتبه ی وزارت دفاع آمريکا، و جان بولتون به عنوان دستيار سابق وزير خارجه در امور مربوط به سازمان های بين المللی، تشکيل شد.
سوژه ی مباحثه، اين بود :
حقوق بشر، يک دولت جهانی، و نيرومند کردن سازمان ملل.
خلاصه شده ی دو تا از خرده فرمايشات جان بولتون را در اين مباحثه، در اينجا می خوانيد :
ـ مخلوقات جفنگ و مشنگ و خل و چلی مثل سازمان ملل متّحد، و هر چه با منافع آمريکا در تضادّ است. ما اين ها را ، نه در اينجا، و نه در هيچ جای ديگر، تحمّل نمی کنيم و قورت نمی دهيم...
ـ آمريکا، ، برنامه ی خودش را جوری سر و سامان می دهد که سازمان ملل، وقتی کار کند که آمريکا دوست دارد که اين سازمان، کار کند. و اين، درست همان چيزی است که که بايد باشد. برای اين که تنها مسأله ـ تنها و تنها مسأله ـ برای آمريکا اين است که بداند چه چيزی در جهت منافع اوست. اگر شما اين حرف را دوست نداريد، من متأسّفم. امّا همين است که هست !
تفسير "اومانيته" بر انتصاب بولتون به نماينگی آمريکا در سازمان ملل
و اين هم، نوشته ی مختصری که بعد از تحميل جان بولتن به عنوان نماينده ی دائمی آمريکا در سازمان ملل متّحد، در روزنامه ی معتبر حزب کمونيست فرانسه، اومانيته، منتشر شد؛ و در همان موقع، آن را برای استفاده در مطلبی با عنوان "می خواهند بحران حقوق بشر را با بحران اتمی جايگزين کنند"، فارسی کرده بودم. کلّ آن مطلب را می توانيد در آرشيو بعضی از سايت ها، از جمله خود سايت ققنوس بخوانيد. ٭
بوش، يک "باز" را بر سازمان ملل، تحميل می کند
Jacques Coubard
Journal l'Humanité
03.08.2005
جان بولتون، نماينده ی آمريکا در سازمان ملل خواهد بود.
جرج بوش، نمی توانست تحقير سازمان ملل و حقوق بين المللی را، بهتر از اين به نمايش بگذارد که يکی از بدترين "باز" هايی را که درکاخ سفيد، لانه کرده است، به نمايندگی آمريکا در سازمان ملل برگزيند.
"اگر من، امروز می توانستم يک شورای امنيّت جديد برای سازمان ملل تشکيل بدهم، فقط يک عضو دائمی برای اين شورا انتخاب می کردم. برای اين که اين، انعکاس تناسب واقعی قوا، در دنياست."
_ و اين تنها عضو دائمی، که خواهد بود؟
ژورناليست راديوی دولتی، اين را پرسيد.
" ايالات متّحده ی آمريکا"!
جان بولتن ، مطمئن از خو د و دوستان خود، اينطور جواب داد !
اين ماجرا مربوط به پنج سال پيش است. امّا او از آن زمان تا به حال، نه نظرش را عوض کرده است؛ و نه خشونت وحشی پيشنهادات و اظهار نظر هايش را.
او به مدّتی طولانی، در ساختن استراتژی نو محافظه کاران (نئوکان ها) که در سال ۲۰۰۰ قدرت را تسخير کرده است، سهيم بوده است.
جان بولتن، يکی از تدوين کنندگان "پروژه، برای قرن جديد آمريکايی (PNAC) است: پروژه ی اعلام هژمونی آمريکا در جهان، که از سال ۱۹۹۸ جنگ عراق را، پيشاپيش، خبر می داد.
اين "حقوقی نويس"، در سال ۱۹۹۷ در "وال استريت ژورنال" نوشت:
"قراردادها، قوانينی هستند که فقط در ارتباط با کارکرد اهداف آمريکا ارزيابی شدنی هستند... اين ها فقط اجبار های سياسی اند."
آمريکا ـ پس بنا بر اين ـ مجبور نيست که قوانين بين المللی را رعايت کند !
چيزی که با انتخاب جان بولتون، صريحاً به اثبات رسيده است.
جان بولتون، به شدّت مخالف تشکيل دادگاه بين المللی جنايات جنگی ـ که کلينتون با آن موافقت داشت ـ است؛ و در زمانی که معاون "کالين پاول" در کابينه ی بوش بود، توانست کناره گيری آمريکا را از اين طرح ميسّر کند.
او، در اين مورد با لذّت و شعف، در روزنامه ی "وال استريت ژورنال" اعلام کرد که:
- اين، بهترين و خوش ترين و لذّتبخش ترين لحظه در زندگانی دولتی من بود!
نماينده ی جديد آمريکا در سازمان ملل، خود را با ساختن و پرداختن و به هم بافتن دروغ های کاخ سفيد در مورد سلاح های موهوم تخريب و کشتار جمعی در عراق، از بقيّه ی همگنان خود، متمايز می کند.
او آتش را، به سمت سوريه هُل می داد که گويا صدّام سلاح های خود را به آن سپرده بود؛ به سمت ايران و پروژه های اتمی آن؛ به سمت کره ی شمالی؛ به سمت کوبا که متّهم به توليد سلاح های بيولوژيک و تحويل آن به دولت های شرور بود؛ و به سمت چين، با تند و تيز کردن مسأله ی تايوان.
با انتخاب يک"حقوقی نويس" جنگ پرست، جرج بوش، در حزب خودش هم با تعدادی بيشتر از يک نفر، که با شکّ و سوء ظن به مسأله نگاه می کنند، مواجه شده است.
ناميدن جان بولتون به عنوان عضو کابينه، در سال ۲۰۰۰ به جز با پشتيبانی پانزده "باز" حزب دموکرات، امکان پذير نشد.
برای همين هم اين بارجرج بوش تصميم گرفت که متّکی بر اختياراتی که قانون اساسی به او داده است، با عبور از بالای سر يک مبحث حسّاس، انتخاب خود را تحميل کند.خطر
----------
٭ می خواهند بحران حقوق بشر را با بحران اتمی، جايگزين کنند:
٭ می خواهند بحران حقوق بشر را با بحران اتمی، جايگزين کنند:
یرامون مساله هژمونی (6) (بحثی دردیسکورس جنبش چپ) کریم قصیم
(بحثی دردیسکورس جنبش چپ)
کریم قصیم
بنا بردرک آنتونیو گرامشی ، طبقه هژمونیک آن طبقه ای است که توانسته باشد:
« منافع گروههای اجتماعی دیگر را ازطریق مبارزه ایدئولوژیک به منافع خود متصل کند و این امرمقدور نیست مگر آن که "طبقه" خشکمغزی و جزمیّت قشرگرایانه را نفی کرده، به صورتی اصیل به مصالح سایرگروهها نیز توجه کرده باشد.
(Chautal Mouffe,Gramsci,a Marxist Theory/P.II Hegemony a.Ideology in Gramsci,page 181) ازخاطرنرود،این مبارزه ایدئولوژیک به معنای کوشش برای تحمیل یا به کرسی نشاندن سیستمی بسته و ازپیش تعیین شده مشحون از مقولات و مفاهیم نیست. گرامشی آشکارا به اصلاحات ایدئولوژیک اعتقاد دارد و ضدیّت مطلق با ارزشها و عناصر ایدئولوژیک بوژوائی را نفی می کند. به دست آوردن "برداشتی عام اززندگی" به یاری جست وجو و درک و شناخت عناصررفتاری و آداب و سنّی که در زندگی مردم موج می زنند مد نظر اوست:
«اگرهژمونی بخواهد خود را درجامعه ای تثبیت کند باید روش دوگانه ای پیش گیرد. اول به عنوان"یک برداشت عام از زندگی" برای مردم، و دوم به عنوان "یک برنامه تحصیلی" یا سلسله ای از اصول که توسط روشنفکران گسترش یافته ...»
(کارل باکس، مارکسیسم گرامشی، ترجمه منتشرنشده ازمتن انگلیسی ، ص 38)
این دو روش که اجزاء رویکرد فرهنگی نو و درعین حال متصل به هستی واقعی جامعه محسوب می شود سراسر به جذب و تغییر مطلوب در رفتارو کردار آزاد مردمان نظر دارد و از فشار و تحمیل حاصل نمی شود. ازچنین دیدگاهی ست که برای گرامشی "دیکتاتوری بورژوازی بدون هژمونی یعنی تبلور انقلاب بوژوا- دموکراتیک تحقق نیافته" (همان جا، ص 52) ، چون هژمونی پیروزمند درژرفای روان - اجتماعی مردم جای می گیرد و یک "اراده جمعی وملی" به وجود می آورد. البته نیل به این مقصود مستلزم قابلیّتهای فرهنگی و توانائیهای فکری و عملی طبقه هژمونیک است . توانائیهایی که برای اتصال همه "عناصرملی مردمی" به همدیگر و به اصل وحدت دهنده هژمونیک الزام آورند، و درست دراین صورت است که طبقه هژمونیک همچون نماینده منافع ائتلافی بزرگ دیده و پذیرفته می شود. اصل هژمونیک نیز اصل منجمد و لایتغیری نیست، فصل مشترکی جانبدار و جهت دار، محوری است که طبقه مدعی هژمونی توسط آن، ضمن توجه و اتصال منافع نیروهای مؤتلف به خویش، قابلیّت بالندگی و حقانیّت تاریخی وجود اصلاح پذیر و رشد یابنده خود را به منصه ظهورمی رساند.
پرواضح است که اصل هژمونیک و گرد هم آورنده ، خصلت تاریخی دارد: درشرایط جنگ میهنی، جنگ ضداستعماری، درپیکار ضدفاشیستی، و... دریک موقعیّت عادی کلیّت بورژوائی هربار اصل هژمونیک متفاوت است. ولی زمینه بروز و میدان کنشهای مربوطه اش یکسانست. پرسش این است: عرصه ای که اصلاحات فرهنگی و ایدئولوژیک درآن واقع می شوند، زمینه ای که درحوزه امکانات آن ائتلاف نیروها حول اصل محوری و هژمونیک صورت می گیرند (و پروسه پیدایش و گسترش نیروی جایگزین درآن ازامکان به فعل درمی آید) کدامین عرصه است؟ پری اندرسن، اندیشمند مارکسیست انگلیسی که بررسیهای گرامشی و نیزتناقضات نظری وی را پی گرفت، می نویسد:
« راسخترین جواب گرامشی این است که (مسائل) هژمونی به جامعه مدنی مربوط است و خشونت و سلطه به دولت.»
(پرس اندرسن، تناقضات گرامشی، ترجمه میم- شین ، مندرج در شماره های 6/7/8 گاهنامه کاوش)
جامعه مدنی عرصه کسب هژمونی
گرامشی با روی آوردن به مفهوم جامعه مدنی، باردیگریکی ازمفاهیم بنیادی فلسفه سیاسی چپ مارکسی را زنده کرد و برای کنشهای نظری نو میدان فراخی گشود. وی با تفکیک و تمایز مابین « زور و توافق، قهر و ترغیب، دولت و کلیسا، جامعه سیاسی(دولت) و جامعه مدنی»(کلیّات آثار گرامشی . . . جلد سوم) درواقع به عرصه ی «وجود اجتماعی» با ریشه های اصلی و کهن آن توجه داد.
مفهوم جامعه مدنی که درآغاز از فلسفه هگل برخاست، به گونه ای متحول دراندیشه های مارکس- انگلس به کار رفت ( مثلاً در مساله یهود و رساله انگلس درباره فویرباخ)
مارکس درنقد اقتصادسیاسی نیزدرهمین مورد شرحی موجز دارد:
« فرم مراوده ای که درتمام مراحل تاریخ گذشته توسط نیروهای مولده موجود تعیین شده و به نوبه خود آنها را تعیین می کند، جامعه مدنی است... جامعه مدنی سرمنشاء اصلی و صحنه بازی همه تاریخ است.»
درحالی که درآراء هگل و لاسال برعکس دولت است که به عنوان فاعل انکشاف تاریخی به شمارمی رود. درمیان متفکران برجسته ایتالیائی ژنتیله به نقش فائق دولت معتقد بود و گرامشی با نقد نظریات دولتگرای او ایستار مارکسی را انکشاف بخشید.
پری اندرسن برهمین نکته تآکید دارد:
« تعریف گرامشی ازجامعه مدنی عبارتست ازتدقیق مورد استعمالی که عبارت مزبور نزد مارکس داشت. به این معنی که وی مفهوم جامعه مدنی را به طورصریح از معانی ابتدائی اقتصادیش مجزا می سازد.»(پری اندرسن،همان جا)
گرامشی این تمایزآشکار را با ذکر مشخص جایگاه جامعه مدنی تعریف می کند:
«مابین ساختمان اقتصادی و دولت، با قهرو مقرراتش،جامعه مدنی قرار دارد.»
(کلیّات - جلد دوم)
این نکات مهم تخالف اندیشه گرامشی و مآلاً چپ مدرن اروپا / بعد ازجنگ جهانی دوم/ را با عقاید کهنه و دولت پرستانه ای نشان می دهد که درامتداد افکاراستالینیستی برذهنیّت چپ سنتی ایران حاکم بوده است. عنایت خاص بعضی از آنها به "امام خمینی" و ضدیّت جریانات مذکور با دموکراسی و لیبرالیسم درزمان «انقلاب 57» ،- مشخصاً با احزاب و ائتلافهای دموکراتیک( به عنوان نمونه عدم همکاری با جبهه دموکراتیک ملی ایران) -، انجماد فکری و دولت گرائی وخیم... این رویکردها از همان افکارو الگوهای لنینی آب می خورد.
گرامشی نقطه نظرات و افکاری را که بالاترین تبلور خود را صرفاً در دستگاه و حاکمیّت دولتی می جویند ، - و برای نقش آفرینی و حضور زنده و پویای دیگر اقشار و طبقات جامعه و زندگی متنوع رومره و جاری آنها اهمیّت و شآن و جایگاه مستقلی قائل نیستند . . .همه این جریانات را جزئی از سیستم دیکتاتوری می شمارد:
«دیکتاتوریهای معاصر حتی به طور حقوقی اشکال مدرن استقلال طبقات استثمارشونده - ازقبیل احزاب، اتحادیه های صنفی و کانونهای فرهنگی - را منحل ساخته و بدین ترتیب می کوشند آنها را درفعالیتهای دولت، یعنی درمرکزیّت قانونی کل حیات ملی مستحیل سازند، و دولت دست گروه حاکمی قرار گرفته که اکنون توتالیتر شده است.»
(کلیّات، جلد سوم)
از این دیدگاه هر دو تجربه عظیم توتالیتاریسم درنیمه نخست قرن بییستم خصلت نما بودند. همین طور کشورهایی که تحت عنوان " اردوگاه سوسیالیسم" تا پایان جنگ سرد و پسانتر نیز به همان الگوها - رویکردها و برنامه ها - ادامه داده اند.
پری اندرسن نیز در همان کتابش به نکته مشابهی اشاره دارد:
«حدود و ثغور دولت مطلبی نیست که تئوری مارکسیستی و پراتیک انقلابی درموردش بی اعتنا باشد. فاشیسم می کوشد این حدود و ثغور را منحل کند و جامعه مدنی را درون دولت مستحیل سازد.» (پری اندرسن، همان جا)
گرامشی به فاجعه ای که دولتگرائی محض به سوی آن می رفت توجه خاص داشت. بی سبب نبود که اساس تبیین نظری نوین خود از مسآله هژمونی را بر الویّت جامعه مدنی نهاده بود. مفسّران برجسته مارکسیستی متفق القولند که او برای " دگرگونی چند ساحتی جامعه مدنی الوّیت قائل است." (کارل باکس. . . ص 55)
او می دانست که تحول و اعتلای مترقیانه جامعه از توان اقدامات سکتاریستی و اراده گرائی گروهی اقلیتهای سازمان یافته خارج است. وانگهی پارامترانحصارطلبی درمسیر تصرّف مفروض قدرت دولتی و استقرار حاکمیّت تک سازمانی به جبرو ُعنف ، کار انقلاب را به جاده انحراف - و دگردیسی انقلابیان به خودکامگان - خواهد کشاند، لذا بر انکشاف مناسبات سازنده با دیگر نیروها و پذیرش داوطلبانه گروه و سازمان مذکور به مثابه گروه "رهنمود دهنده" توسط دیگران اصرار داشت :
« یک گروه اجتماعی پیش ازتسخیرقدرت بی تردید باید رهنمود دهنده (هژمون) شده باشد، اما پس ازآن - یعنی زمانی که قدرت را به محکمی دردست خود گرفت - چنین گروهی مسلط می شود ولی به صورت رهنمود دهنده نیز باقی می ماند.» (کلیّات، جلد سوم)
کارل باکس همین جنبه را به عبارتی دیگر روشنتر بیان می کند:
« مبارزه دورانساز برای تفوق ایدئولوژیک و حصول رهنموددهندگی(هژمونی) باید پیش از حل و فصل مسآله دولت درجامعه مدنی بوقوع پیوندد.» ( مارکسیسم گرامشی، همان جا )
پری اندرسن نیز به اهمیّت این نکته در آراء و نظرات گرامشی تاکید دارد و حتی آن را "بدیعترین و پرمایه ترین تز گرامشی" می نامد:
« بدیعترین و پرمایه ترین تز گرامشی درست عبارتست از این اندیشه که در فرماسیون اجتماعی سرمایه داری، طبقه کارگر می تواند از نظر فرهنگی هژمونیک شود پیش از آن که از نظر سیاسی طبقه حاکم شود.» (پری اندرسن ، همان جا)
دو رکن هژمونی در اندیشه گرامشی
دفترسیزده ( از "دفترهای زندان") حاوی یکی از اساسیترین متون گرامشی در باب هژمونی است. دراین جاست که وی پهنه های کسب هژمونی را در ترکیبی از هدفهای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اخلاقی بیان می کند که می باید توسط یک گروه اساسی و بخشهایی که با آن ائتلاف می کنند تحقق یابد. این «هژمونی» باید بتواند «خود را در همه جا گسترش دهد و نه تنها اهداف اقتصادی و سیاسی بلکه علاوه بر آنها اهداف فرهنگی و اخلاقی را نیز تعیین بخشد.» (کلیّات ، جلدسوم، ص 1514)
مطالب مفصل "دفترها" و به ویژه بخش فوق روشن می کند که اندیشه هژمونی گرامشین بر دو شالوده اصلی استوار است: یکی موضوعات مدنی و دیگری سیستم ائتلافات.
- ادامه دارد -
زندگی در قلمرو مرگ محمدرضا پورشجری
زندگی در قلمرو مرگ
محمدرضا پورشجری
محمدرضا پورشجری
یادداشت حاضر را از این رو به قلم آوردم تا حقیقتی را بازگو کنم که اگرچه برکسی پوشیده نیست، اما من واقعیت ملموس آن را تا اعماق وجودم تجربه کرده ام و با رعب و وحشت همراه آن بارها مرده و دوباره زنده شده ام. از سال 89 به این سو و درطی روزها و ماههای متوالی اسارت در سلول انفرادی و تحت بازجویی های بی پایان و توان فرسا در بازداشتگاههای وزارت اطلاعات و همچنین سالها تحمل حبس در شرایط جهنمی زندانهای جمهوری اسلامی آنچه که از همه سختی ها و شکنجه ها و از همه فشارها و شانتاژها و از تمامی توهین ها و تحقیرها و نیز آنچه فراتراز همه زنجیر و دست بند و پابند و چشم بند و شوکر و کتک ها و سیلی ها و ضرب وشتم ها مرا به غایت عذاب داده وبرمن سنگین آمده وگران تمام شده است، واقعیت تلخ تهدید به مرگ و اعدام بوده است.
در این سالهایی که به اندازه یک عمر بر من گذشته افریت مرگ چون کرکس سیاه همواره و همیشه بر فراز سرم معلق و در پروازبوده است.
در توان من نیست تا احساسم را هنگامی که از تو میخواهند وصیت نامه خود را بنویسی و سپس بر چهارپایه قرارت میدهند تا تو را به دار بکشند وصف کنم و شرح دهم.
در طول این سالها هر جاهلی که به آموزه ی اهریمن و به آیین وحوش بیابان گرد تقویت یافته به خود اجازه داده است تا با تهدید به قتل و اعدام مرا شکنجه کند. در مهرماه همین سال جاری زمانی که ماموران وزارت اطلاعات مرا در شهر ارومیه ربوده و در سیاه چالهای بازداشتگاه اداره اطلاعات آن شهر تحت بازجویی قرار داده بودند، وقتی برای بازجو توضیح میدادم که معمولا روال کار بدین گونه است که وزارت اطلاعات برای مخالفان ومنتقدان بویژه پاپوش می دوزد و پرونده می سازد و متهم میکند و دادسرای انقلاب هم چشم بسته محکوم و مجازات می کند و دراین میان دادگاه و قانون و قاضی تماما ظاهر سازی و فرمالیته است كه تنها کارکرد آن فریب افکارعمومی است، وی درمخالفت با من به صراحت میگفت: " اگر چنین بود که میگویی هم اکنون دستور میدادم تو را اعدام کنند " و یا درهمین مدت که مرا به بازداشتگاه اداره اطلاعات کرج انتقال داده بودند، رییس بند 8 سپاه در زندان رجایی شهر به من میگفت: " تو سر سالم به گور نمیبری."
یادم هست در دوره نخست حبس خود در زندان ندامتگاه کرج رییس بازرسی زندان معتقد بود: میشود با تزریق یک آمپول مرا به قتل رساند، آب هم از آب تکان نمیخورد.
باری واقعیت این است که تا زمانی که مجازات اعدام یعتی قتل و جنایت دولتی در قوانین جزایی کشور وجود داشته باشد نمیتوان انتظار داشت که مقامات و کارکنان رسمی دولت در سمت های مختلف اطلاعاتی و امنیتی و نظامی و انتظامی و قضایی دیگران را به مرگ و اعدام تهدید نکنند و ازاین روش و شیوه موثر جهت شکنجه و سرکوب مخالفان و معترضان حاکمیت استبداد ناجوانمردانه بهره نبرند همچنین نمیتوان توقع داشت که جمهوری اسلامی با لغو مجازات اعدام شیشه عمر خود را به سنگ بکوبد.
رژیم منفوراسلامی به دلیل اینکه بر لبه پرتگاه زاده شده اگر حتی یک گام از موازینی که به هنگام ظهورش اتخاذ کرده است، عقب بنشیند بدون شک به اعماق سقوط خواهد کرد.(منظور نگارنده از لبه پرتگاه بطور نمادین بام مدرسه رفاه است که در سال 57 مقامات رژیم گذشته را در آن مکان اعدام میکردند.)
رژیم قضایی جمهوری اسلامی تغذیه با مرگ است، اگر نکشد زنده نمی ماند، بنابراین همانطور که گفته شد عاقلانه نیست اگر امیدوار باشیم آیت الله ها به اراده خویش نردبان را از زیر پای خود فروبکشند بویژه آنکه اینان تجربه نظام پيشين را دارند که چگونه تحت فشارهای حقوق بشری دولت کارتر دستگاه عصبی اش مختل گردید و اشتباهات محرزی مرتکب شد. رژیم اسلامی حاکم بر ایران بنا بر ماهیت سرکوبگر، خونریز و تروریستی خود هرگز حتی یک فرد مخالف و معترض را به رسمیت نمیشناسد ونه تنها وی را از هیچ حقوقی برخوردار نمی دارد بلکه تجربه نشان داده است که همواره تمام توان خود را جهت نابودی او بکار گرفته است. اگر توجه کرده باشید به هنگام انتخابات های یاوه و دروغین این رژیم و درنمایشها و تبلیغات رسانه ای دررادیو و تلویزیون که مردم را به شرکت در انتخابات تشویق می کنند محض نمونه حتی یک تن از ایرانیان که مخالف شرکت در انتخابات بوده باشد و یا نظری مغایر با تبلیغات رسمی ابراز کند حق اظهار وجود ندارد و اساسا وجود چنین فردی منتقد و مخالف وناراضی، نادیده گرفته شده و انکار میشود. این حقیقت را باید در نظر بگیریم که بنیاد ایدئولوژیک جمهوری اسلامی بر پایه اسلام قران بنا گذاشته شده و به همان گونه که قران مخالف فکری ومنتقد متنش را کافر میخواند و مستحق مجازات مرگ میداند در جمهوری اسلامی نیز با جدیت تلاش می شود تا مخالف و معترض و ناراضی سیاسی را در صورت ممکن اعدام کرد، به قتل رساند، ترور کرد و یا دست کم با حبس در زندان وی را از کار انداخته فشل وفلج نمود و به عمر او رفته رفته خاتمه داد چنانچه وجود فکر خدا را در اذهان مردم سیاهی ترس از مرگ بدانیم حکومت های خودکامه با اعدام و باجگیری و جان ستانی و محروم کردن از زندگی برای خود سرشتی خدای گاهی و خدای گونگی باز تولید می کنند. حکومت های خودکامه هنگامی که در اذهان عموم این توهم را به اثبات رساندند که صاحب جان و زندگی مردم هستند و خود را از قدرتی فرا انسانی برخوردار ساختند آنوقت استبداد خودکامگی خویش را بر نسلها و زمانها حاکم و مسلط می گردانند در نتیجه زندگی همگانی و جامعه مدنی را متوقف کرده و تضعيف و منحل میکند ناگفته نماند که هرگونه مجازات اعدام و قتل و قصاص در جمهوری اسلامی به ضرورت سیاسی و به ضرورت حفظ قدرت صورت میگیرد، قتل و اعدام انسانها نیاز موقوفی رژیم منفوراسلامی است و هرگاه زمام داران جمهوری اسلامی نتوانند اعدام مخالفان سیاسی را در افکار عمومی توجیه کنند نیاز خود را با اعدام و قصاص مجرمین عادی و بویژه آويزان كردن جنازه مجرمین از جرثقيل و در ملا عام ارضا میکنند.
در گذشته های تاریخی نیز قدرت های سلطه گر مخالفان خود را اعدام می کردند وجنازه آنها را مدتها از دروازه شهر آویخته و در معرض تماشای عموم قرار میدادند، حتی وقتی جنازه ها تجزیه و پوسیده و گندیده می شد پوست آنها را با کاه می انباشتند تا مدت زمان بیشتری در انظارعمومی نمایش داده شود. به دار آویختن و حلق آویز کردن مجرمان به خودی خود تحقیر انسانها است بويژه آنجا که در ملا عام افراد را از جرثقیل آویزان می کنند، منظور اصلی بی مبالات و بی اعتنا ساختن مردم نسبت به زندگی و سرنوشت خود و ایجاد بیزاری و دل سردی و دل مردگی در مردم مد نظر است که در نتیجه ي تماشای مرگ و مرده و جسد و جنازه بوجود می اید.
این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که در جهان امروز نزد افراد آگاه سفسطه ای است که در مورد تفاوت مجازات اعدام با مجازات قصاص قاتلين که از طرف دستگاه قضایی رژیم عنوان میشود به هیچ وجه شنونده و خریداری ندارد بی گمان جنایت و زشتی اعدام ها و قتل هایی که به نام قصاص قاتلين اجرا میشود به مراتب بیشتر از اعدامهای دولتی است که في المثل در مورد قاچاقچیان مواد مخدر یا سارقان مسلح یا متجاوزین به عنف همواره در جمهوري اسلامي انجام می گیرد قتل هايي که بر اساس شریعت اسلام و بنام قصاص صورت می گیرد و افراد عادی و سالم را در مقام جلاد تشویق به جرم و قتل و جنایت میکند بارها شاهد بوده ایم که پدر و مادر سالخورده ای را تحت عنوان اولیای دم واداشته اند که چهارپایه را از زیر پای فرد محکوم به قصاص بیرون بکشند و به دست خود مرتکب جنایت شوند.
جمهوري اسلامي با این بهانه که قصاص از حقوق مردم است و به دولت ارتباطی ندارد می کوشد خود را از ارتکاب به قتل و جنایت تبرعه کند در صورتی که از این احکام و اقدامات بنام اعدام های شرعی و بنام قصاص نیز همچون ابزاری پرقدرت در جهت سرکوب جامعه و تثبیت و تقویت سلطه اهریمنی خود به غایت سود می برد.
ترور به گونه دقیق کلمه یعنی وحشت پراکنی اگر این تعریف را در نظر داشته باشیم تمامی اعدام ها و قصاص هايي که در جمهوری اسلامی صورت می گیرد مصداق صریح ترور می باشد. جمهوری اسلامی درهر سال بالغ بر 400 نفر را اعدام میکند که هدف واقعی این جنایت ها ایجاد رعب و وحشت در جامعه و سرکوب روانی آحاد ملت است. رژیم منفور اسلامی از اعدام و قصاص و قتل ملت ایران در جهت ماندگاری و دوام و بقای خود بهره میبرد این حربه را می باید از چنگال های خونی آیت الله ها باز پس گیریم تا وقتی حکومت ها در ایران ازین قدرت برخوردار باشند كه بتوانند جان مردم را بگیرند فی الواقع بر جایگاه خودآیی تکیه زده و هرگز مساله استبداد و خودکامگی در این سرزمین حل و رفع نخواهد گردید و این صفحه باطل تاریخي از گردش خود باز نخواهد ایستاد.
ملغی شدن مجازات اعدام و قصاص و حذف آن از قوانین قضایی کشور و نه صرفا متوقف ساختن اجرای حکم اعدام میتواند آرامش و امنیت روانی جامعه ایران را به گونه ای تاریخی برقرار و تضمين نمايد و به لحاظ روان شناختی در حذف تعادل و تمامیت روحی یکایک افراد جامعه تاثیر و نقش تعیین کننده ای داشته باشد باز گرداندن شادی و نشاط به جامعه ايران و ایجاد امید به زندگی به آینده لازمه ضرورت فرآیند رشد و تکامل انسانهاست ازجمله در گرو حذف مجازات اعدام و قصاص از قوانین جزایی کشور است.
در پايان اين يادداشت لازم مي بينم با سخني كوتاه ياد و خاطره منوچهر جمالي دانشمند فقيد را گرامي بداريم:
هيچ چيزي مقدس نيست
هيچ شي اي
هيچ شخصي
هيچ كلامي
هيچ مكاني
مگر جان انسان
مگر زندگي
بطوري كه "خدا هم حق ندارد حكم قتل و اعدام صادر كند"
محمدرضا پورشجری (سیامک مهر)نویسنده وبلاگ گزارش به خاک ایران 5 بهمن 1393
زندان کرج
اشتراک در:
پستها (Atom)