۱۳۹۸ فروردین ۱۷, شنبه
او به نتایج عام دربارهی وجود انسانی از طریق بیاعتنایی غریزی به مجردات و ملاحظهی مستقیم موجود در فردانیت خویش، توفیق مییابد.
بیش از یک بار کامو ادعا کرده است که حکیم نیست؛ بلکه مرد اخلاق است. البته راست است که او در دانشگاه الجزیره تربیت فلسفی یافت و رسالهی پایان درس خود را در اشتراکات فلسفی بین اگوستین قدیس و فلوطین، اهل اسکندریه نوشت. اما در بسیاری از جهات این شکستهنفسیهای او قابل توجیه است. او فاقد استعداد ناب فلسفی سارتر و سیمون دوبوار است. افکار او بیشتر به جانب ابهام و ضدیت با پای چوبین استدلال متمایل است تا افکار آن زن و مرد؛ گاهی آن استحکام لازم را که اغلب از حکیم حرفهای جدید تقاضا میشود دارا نیست. با اینحال اگر در معنی محدود روشنفکرانهی کلمه، ذهن او، چون سارتر حاد نیست اما به تجحر او نیز بیشباهت است.
این حقیقتی است که کامو ملاحظات اخلاقی و نفسانی را با کاوش روشنفکرانه بههم آمیخت و این ترکیب او را توانا ساخت تا به زندگی و اندیشهی زمان خویش چیزی مشخص بیافزاید. با این همه، بهرغم گفتهی کامو، عملاً تشخیص بین مابعدالطبیعه و اخلاق به سهولت میسر نمیگردد. مرد اخلاق به طور خشنودکنندهای نمیتواند نظرات را با هم عجین سازد جز آنکه فرضیات فلسفی در اختیار، یا حداقل متعارفات روشن حکمت را در دست داشته باشد. پس زمانی که کامو خود را بیشتر مرد اخلاق میداند تا حکیم شاید تنها میگوید که او به مابعدالطبیعه از راه ویژه و با تأکید مخصوصی نزدیک میشود.
او به نتایج عام دربارهی وجود انسانی از طریق بیاعتنایی غریزی به مجردات و ملاحظهی مستقیم موجود در فردانیت خویش، توفیق مییابد. دیگر از نویسندگان و متفکران به همین تماس با تجرید در خلال واقعیت خارج اما بهخاطر دلائل متعارفه و روشن فلسفی، دست یازیدهاند. کامو در این طریق با بیخویشی و بیتوجه به علتها چنین میکند. این یک وضع طبیعی و عمیقاً جای گرفتهای است که تعادل اجتماعیاش را در لذتی که کامو با آمیزش با مردم عادی میبرد، با عدم اطمینانی که از روشنفکران حرفهای داشت، با استعداد فوقالعادهای که برای دوستی یا بیدردی نهفته بود و هر آنکه او را خوب میشناخت این را پنهان نمیداشت، بهدست میآورد.
زمانی که رسالات داهیانهی او مورد توجه است ـ بهویژه افسانهی سیزیف و انسان طاغی ـ میتوانیم با کامو موافقت کنیم که وضوحاً او بیشتر مرد اخلاق است تا ماوراءالطبیعه و منطق. او در این نوشتهها و یادداشتهای روزانه خویش آنچه را حقیقتاً در ضمیر اخلاقی جهان معاصر وجود داشته به رشتهی کلام کشیده است، و بهراستی بیتکلف و بیتصنع چنین کرده است.
اما نوئل رابله گفته است که او کامو را آنگونه مرد اخلاقی توصیف میکند که نوشتههایش نه وعظ تنگنظرانه، بلکه شیوهی کامل یک زندگی را معرفی میکند. در حقیقت کامو پیکرهی نمونه زمان خویش و در عین حال صاحب مشخصات آن بود. او نقش هادی و بازرس افکار معاصران را رد میکرد، هرچند برای بسیاری از خوانندگانش چنین مینمود. با نزدیکی فکری که با دیدگاه عصر و مردم عادی داشت، رسالات و یادداشتهای روزانهاش بیپروا بر اتهامات ناهشیارانه و نیک آنان که میخوانند و آنان که نمیخوانند، مؤثر میافتد. بینش او بر زمانش بهوسیلهی عقل سلیم، شک نسبت به همهی جهانبینیها، دلنگرانی عمیق بهخاطر بهروزی و بهزیستی انسانها، مشخص شده است.
اما کاملاً قابل کنجکاوی است که با همهی شباهتهای محور اصلی و شیوهی نگارش، نوشتههای داستانی کامو با رسالات او در تأثیر متفاوتند. بهویژه زمانهای او دور از حوادث معمولهی زندگی و توأم با برودت بهنظر میرسد. در این آثار کامو فاصله معین و انتزاع مضحکهآمیزی با موضوع و از موضوع میگیرد. در نتیجه این نوشتهها بهنظر بیشتر انتزاعی، کمتر انسانی میآیند تا آن رسالات و یادداشتها. حقیقتاً گاهی بیش از نوشتههای فلسفی، «فلسفی» بهنظر میرسند. این یک تعارض مخفی و عجیبی است که واکنشهای ناشادکنندهای علیه کامو پدید آورد. او بیش از یکبار بهعنوان یک ندای اخلاقی ممتاز ستایش شده و بارها معاندانه بهعنوان یک هنرمند تنقید گشته است. چنین داوری به گمان کاملاً بر خطاست. من فکر میکنم این خطا از عجز مدعیان در شناختن کامل سرشت کامو هم بهعنوان یک انسان و هم بهعنوان یک نویسنده پدیده آمده باشد.
بهخاطر روشن دیدن آن گروه فیمابین نوشتههای عاطفی وی و رمانهای انتزاعی و حکیمانهاش، ضروری است که در مرتبه خود به نظرات او دربارهی هنر و زندگی نیز توجه شود. هر دو نظر بیپروا با یکدیگر آمیختهاند اما برای نشان دادن سرشت هر یک چه بهتر که این دو را مجزا کنیم و اختلافات را بنمایانیم تا اشتراکات روشنتر شود.
در سال ۱۹۴۲ آلبر کامو به تنهایی، بدون همسرش به پاریس آمد و در انتشارات گالیمار به عنوان ویراستار شروع به کار کرد. در همان سال تحت تأثیر وقایع جنگ جهانی دوم، رمان «طاعون» را نوشت. این رمان نخستین بار در سال ۱۹۴۷ منتشر شد و با اقبال گسترده خوانندگان مواجه گشت.
«طاعون» در زندگی جمعی همان است که «بیگانه» در زندگی فردی بود. همانسان که «مورسو»، ضد قهرمان بیگانه ناگهان زیبایی زندگی را کشف میکند، در «طاعون» سراسر یک شهر طاعونزده، وقتی که خود را از دنیا جدا میبیند،
وجدانش بیدار میشود.
********************************************************************************************
در سالهای پس از جنگ آلبر کامو و ژان پل سارتر برای مدت کوتاهی رابطهای دوستانه با هم داشتند. کامو جستار «انسان طاغی» را در فاصله بین سالهای ۱۹۴۷ تا ۱۹۵۱ نوشت. او در «انسان طاغی» از استالینیسم انتقاد میکند. سارتر اما همچنان خواهان اجتماع بیطبقه است. سارتر و کامو از هم فاصله میگیرند.
کامو در «انسان طاغی» میگوید انسان یگانه موجودی است که نمیخواهد آنچه هست باشد. از اینرو بر ضد وضع خود عصیان میکند. این عصیان فطرت هستی اوست.
او در یادداشتهایش مینویسد: «انقلاب خوب است. ولی برای چه؟ باید از تمدنی
که میخواهیم بنا کنیم ایدهای داشته باشیم.»
***************************************************************
در سال ۱۹۵۷ نوبل ادبی به آلبر کامو تعلق گرفت. آکادمی نوبل این جایزه را به مجموعه آثار او اهداء کرد، به این دلیل که کامو در آثارش با جدیتی موشکافانه مشکلات وجدانی انسان عصرش را برنمایانده است.
او در سخنانی به یاد ماندنی گفت: «هدف هنر نه وضع قانون و نه قدرتطلبی است. وظیفه هنر، درک کردن است. هیچ اثر نبوغآمیزی بر کینه و تحقیر استوار نیست. هنرمند یک سرباز بشریت است و نه فرمانده. او قاضی نیست بلکه از قید قضاوت
آزاد است. او نماینده دائمی نفوس زندگان است.»
*********************************************************************
۴ ژانویه ۱۹۶۰. آن روز کامو قصد داشت با قطار از لورماران خودش را به پاریس برساند. اما میشل گالیمار، ناشر او اصرار کرد که با او و خانوداهاش همسفر شود. در نزدیکی لا شپل شامپینی (La Chapelle Champigny) لاستیک چرخ عقب اتوموبیل ترکید و به درختی اصابت کرد.
رایان بلوم مینویسد:
«تکهپارههای ماشین تصادفکرده تا چند صد متر آنطرفتر پرت شده بود. یک چرخ اتوموبیل روی سیمان خراشیده افتاده بود. باران ریزی بر جاده میبارید. یک کیف چرمی مشکی هم پرت شده بود کنار درختی که دور ماشین پیچیده بود و غرق در گل شده بود.
جسد کامو در شیشه عقب ماشین فرورفته بود و شکافی طولانی روی پیشانیاش بود. چشمانش باز بودند. درجا مرده بود. (…) بعداً کیف آغشته به گل کامو را به همسرش، فرانسیس بازگرداندند. کیف را که باز کرد، ترجمه فرانسوی کتاب دانش طربناک نیچه و نسخهای از ترجمه فرانسوی اتللوی شکسپیر و دستنوشته آدم اول را یافت.»
پنج روز پیش از واقعه، کامو به ماریا کاسارس نوشته بود: «به احتمال زیاد، سهشنبه، با احتساب اتفاقهای پیشبینینشدهای که در جاده رخ میدهد…»
آلبر کامو در سال ۱۹۳۲ در دانشگاه الجزیره به تحصیل در رشته فلسفه مشغول شد.
به روایت چند تصویر
صدمین زادروز آلبر کامو (۱۹۶۰ـ ۱۹۱۳)
سیمون ایئه، نخستین عشق آلبر کام. یک زن اغواگر
آلبر کامو در سال ۱۹۳۲ در دانشگاه الجزیره به تحصیل در رشته فلسفه مشغول شد. در همان آغاز تحصیل به سیمون ایئه (Simone Hié) که در بین دانشجویان به طنازی و دلبری شهرت داشت، دل باخت. کامو به واسطه سیمون به محافل ثروتمندان الجزایر راه یافت و با دنیای آنها آشنا شد. سیمون ایئه به مورفین اعتیاد داشت و با اینحال کامو در سال ۱۹۳۴ با او ازدواج کرد و هرچند پیوند آنها دیری نپائید، اما تا پایان عمر زندگی سیمون را از نظر مالی تأمین میکرد. یکی از معماهای زندگی آلبر کامو رابطه او با سیمون است. کامو در بسیاری از نامههایش از او یاد میکند و برخی از داستانهایش را با الهام از شخصیت سیمون نوشته است.
کامو مینویسد: «سالن پذیرایی با هشت یا ده نفر، که زنان جمعش همگی فاسقانی داشتهاند، و صحبتِ با روح و مطایبهآمیزی در جریان است، و نوشیدنی ملایمی هم پس از نیمهشب تعارف میشود – این تنها جایی در جهان است که احساس آسایش
کاملی به من میدهد.»
*********************************************************************
سالهای دانشجویی کامو و عشق او به سیمون ایئه. سیمون ایئه بعد از آنکه با کامو ازدواج کرد، به او وفادار نماند. کامو پی برد که با پزشکی که مورفین او را تأمین میکند، سر و سری دارد. کامو از سیمون جدا شد و به نویسندگی روی آورد.
کامو مینویسد: «گسستن از همه چیز. اگر کویری در دسترس نیست، طاعون یا
ایستگاه کوچک تولستوی که هست.»
**********************************************************
آلبر کامو پس از جدایی از سیمون ایئه با فرانسین فور (Francine Faure) ازدواج کرد. بیش و کم در همان زمان که آنها از الجزایر به فرانسه مهاجرت کردند، جنگ جهانی دوم درگرفت. کامو به خرج همسر دومش گذران میکرد، تا اینکه با کمک پاسکال پیا در روزنامه «پری سوار» (Paris-Soir) به عنوان گزارشگر
مشغول به کار شد.
****************************************************************
در ۱۹ دسامبر ۱۹۴۱ با اعدام «گابریل پری»، کامو به مقاومت فرانسه پیوست و همراه با اعضای گروه «نبرد» (Clermont) روزنامهای به همین نام را به طور مخفیانه منتشر میکرد.
کامو جستار «افسانه سیزیف» و رمان «بیگانه» را در فاصله سالهای ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۲ نوشت. او میگفت در کارهای بزرگ پرنسیپ لازم است، اما در کارهای کوچک بخشایش کافی است. او در این سالها در یادداشتهایش نوشته بود: «عقاید کلی بیش از هر چیز مرا آزار داده است.»
پدر کامو در آغاز جنگ جهانی اول در نبرد مارن مجروح شد و در بیمارستان صحرایی «بروتاین» جان باخت.
- پدر کامو در آغاز جنگ جهانی اول در نبرد مارن مجروح شد و در بیمارستان صحرایی «بروتاین» جان باخت. مادر کامو با آلبر و لوسین، برادر بزرگتر او به الجزیره رفت و در محله بلکور که محلهای بود فقیرنشین سکونت گزید. مادر و دایی کامو که توانایی تکلم نداشت، به عنوان کارگر و نظافتچی کار میکردند و زندگیشان را میگذراندند. آلبر کامو را مادربزرگ سختگیرش پرورش داد.کامو در رمان «آدم اول» که سالها پس از مرگ او انتشار یافت، به جستوجوی پدرش برمیآید و از اهمیت مادرش در زندگی سخن میگوید. همدردی با انسان از مهمترین مضامین آثار کاموست.او در یادداشتهایش مینویسد: «گاهی رقت و رأفت عظیمی نسبت به انسانهایی که دور و بر من در همین قرن زندگی میکنند، به من دست
- میدهد.»
**********************************************
در سال ۱۹۲۴ کامو که دانشآموز بااستعدادی بود، با پادرمیانی یکی از معلمانش وارد دبیرستان شد. او که در فقر پرورش پیدا کرده بود، اکنون با دانشآموزان متمول همکلاس شده بود. او از پیشینه و خانوادهاش شرم داشت، پس به ورزش روی آورد که بتواند در کنار همکلاسیهای متمولش سربلند باشد. در ورزش او کامیاب بود. اما در شانزدهسالگی به بیماری سل مبتلا شد. رویارویی با مرگ، اندیشه و آثار او را تحت تأثیر قرار داد
عقاید کامو در دوره «طغیان»اش، در تضاد با عقاید چپ نو قرار نداشت؟
چپ نو در جهان با نقد مارکسیزم ـ لنینزم آئینی شده و نقد هر نوع نگاه ایدیولوژیک بسته آغاز شد، شوروی و چین و دیگر کشورهای اردوگاه شرق سابق را نه سوسیالیزم که «سرمایهداری دولتی» میدانست و احزاب کمونیست هوادار شوروی و چین را نیز حزبهایی میدانست هوادار سرمایهداری دولتی و نه بخشی از جنبش سوسیالیستی.
چپ نو در بخش رادیکال جنبش سوسیالیستی آن روزگار جای داشت. بر بستر نقد چپ سنتی پا گرفته و با آثار کسانی در مکتب فرانکفورت در عرصه نظری و با انقلاب کوبا و آثار کسانی چون چهگوارا، رژی دبره و.. در عرصه سیاست عملی شکل گرفته بود.
موضع انتقادی کامو در برابر اردوگاه شرق سابق و حزبهای کمونیست هوادار این اردوگاه، از جمله حزب کمونیست فرانسه بدان روزگار، با موضع انتقادی چپ نو آن روزگار در تضاد نبود هرچند تفاوتهای مهمی نیز بین این دو موضع وجود داشت.
فرج سرکوهی: «آثار دوره دوم کامو، و به ویژه طاعون، انسان طاغی و نمایشنامه حکومت نظامی، بر روشنفکران متمایل به چپ نو ایران در دهههای چهل و پنجاه تأثیر بسیار بر جای نهاد اما “بیگانه”، اثری از دوران اول حیات فکری کامو، بیشتر به طبع گرایشی خوش آمد که چون جلال آل احمد به دنبال اثبات “غیبیت معنا در جامعه مصرفزده غربی” بودند.»
بینش مسلط بر «سازمان چریکهای فدائی» در آغاز تلفیقی ناهمگون بود از بینش چپ نو و چپ سنتی اما با سلطه بینش آقای بیژن جزنی بر این سازمان از سال ۵۴ به بعد، یکسره به چپ سنتی درغلطید و شد آنکه پس از انقلاب و اکنون میبینیم.
بینش فدائیان به دوران تلفیق بر بستری مشابه با بینش چریکهای آمریکای لاتین آن روزگار شکل گرفت اما سازمانهای چریکی چپ نو آن روزگار آمریکای لاتین و اروپای غربی بر همان بستر بینشی چپ نو بالیدند، متحول شدند و اکنون از نهادهای سیاسی مهم و مؤثر کشورهای خود هستند.
در چند مقاله درباره بینش فکری سازمان فدائی دهههای چهل و پنجاه درباره تفاوتهای نظری چپ سنتی و نو ایران نوشتهام و مکرر نمیکنم.
چپ نو در ادبیات و هنر و فلسفه نیز منظری متفاوت با چپ سنتی داشت. کاموی شورشی محبوب این چپ بود و بر این چپ اثر نهاد. انتقاد رادیکال کامو علیه اردوگاه شرق سابق با تأثیر او بر چپ نو تناقضی نداشت.
کامو در «انسان طاغی» میگوید اگر هدف از انقلاب این باشد که جان یک نفر از اعدام نجات پیدا کند خوب است، وگرنه این تلاش به جایی نمیرسد. ایران از کشورهایی است که بالاترین سرانه اعدام در جهان را دارد. همین چندی پیش سر محکومی را بالای دار بردند و وقتی نجات پیدا کرد، بین «علما» این بحث در گرفت که آیا میبایست او را از نو اعدام کنند یا نه. مورسو در «بیگانه» وقتی به اعدامش فکر میکند، دچار تهوع میشود. در «آدم اول» هم راوی داستان از پدرش سخن میگوید که در الجزیره صحنه اعدام را دیده و دچار تهوع شده و تا مدتها توانایی تکلمش را از دست داده. طبعاً مسئولیت اعدامها با جمهوری اسلامی است. اما پرسش این است که روشنفکران چپ در سالهای پیش از انقلاب، آیا به اندازه کافی به این سویه از اندیشه کامو توجه کردند؟ یا اینکه وسوسه انقلاب اجازه نداد به این مسائل بیندیشیم و بیندیشیم به عطوفتی که کامو در انسان طاغی همراه با خشم از آن سخن میگوید.
خشونت حاکمیت مستبد و خشونت انقلابی، نسبت انقلاب و خشونت و نسبت مبارزه علیه استبداد و خشونت، از پیجیدهترین بحثها است که کامو و سارتر نیز بدانها پرداختهاند.
حق با شما است که خشونت، حتی خشونت انقلابی یا دفاع خشونتآمیز در برابر حمله خشونتآمیز، خشونت را تداوم میدهد و قتل یک انسان با هر توضیحی، شأن و کرامت و حرمت آدمی را مخدوش میکند.
در جوامع برخواردار از دموکراسی پارلمانی، در جوامعی که از حداقل استلزامات کنش ارتباطی و گفتوگوی انتقادی برخوردارند، گفتوگوی انتقادی یا رأی اکثریت و حق حضور و فعالیت اقلیت یا هر دو، راه را بر مبارزه مسالمتآمیز هموار میکند اما در نظامی که آدمیان را برای خواندن یک کتاب شکنجه میکنند و هر نگاه متفاوتی را با زندان و اعدام سرکوب میکنند چه باید کرد؟
با قدرتی که راه را بر هر نگاهی جز نگاه خود میبندد، حکومتی که با تکصدائی و با سرکوب خشن همه صداها سودای ابدی کردن استبداد و بیعدالتی را در سر دارد، چه میتوان کرد؟
برخی بر آناند که حتی در این نظامها نیز از خشونت پرهیز باید کرد چرا که خشونت راه را بر خشونتهای بعدی باز میکند. برخی بر آناند که آنجا که هیچ چاره نیست برای دفاع از حق انسانی خود در برابر خشونت میتوان خشونت را با خشونت پاسخ داد اما تنها بدین شرط که هدف خشونت براندازی خشونت باشد.
اما خشونت حتی در این موارد نیز دامن کسانی را میگیرد که نقشی در آن ندارند. گلولهای که در پاسخ به گلوله شکنجهگران شلیک میشود میتواند ناخواسته به سینه رهگذران نیز بنشیند.
اما خشونت حکومتی در جمهوری اسلامی با این بحثها، که کامو و سارتر و دیگران در آن روزگار مطرح میکردند، نسبت و ارتباط چندانی ندارد.
فرج سرکوهی: «چپ نو در ادبیات و هنر و فلسفه نیز منظری متفاوت با چپ سنتی داشت. کاموی شورشی محبوب این چپ بود و بر این چپ اثر نهاد. انتقاد رادیکال کامو علیه اردوگاه شرق سابق با تأثیر او بر چپ نو تناقضی نداشت.»
خشونت جمهوری اسلامی نه از چپ نو ایران برآمده و نه از شورش و طغیان مردمان در انقلاب. ریشههای خشونت حکومتی جمهوری اسلامی را در ساخت و بافت حکومت و جامعه، در تاریخ در فرهنگ ایران، در ساختار سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و احتماعی حاکمان و… باید دید و البته وجهی از آن را نیز میتوان و باید در ساخت و بافت نظری و عملی اپوزیسیون و از جمله چپ نو ایران. در این ریشهیابی اما سهم هر گرایش و عامل را به درستی باید سنجید.
چپ نو در ایران دهههای چهل و پنجاه، در قالب تشکیلات سیاسی یا در هیأت روشنفکران منفرد فعال در عرصه فرهنگ، علیه استبداد و بیعدالتی سلطنتی برخاست اما تأثیر چپ نو بر تحولات فکری، فرهنگی و سیاسی جامعه کل، بر انقلاب اسلامی، بر ساختار اقتصادی، سیاسی و اجتماعی و بر فرهنگ اکثریت مردم ایران چندان نبود که آن را از مؤلفههای اصلی موقعیت سی ساله اخیر تلقی کنیم.
نگاهی اجمالی به گزارشهای روزنامههای دولتی دوران استبداد سلطنتی در مورد درگیری چریکهای مسلح با نیروهای مسلح امنیتی نیز ذهنیت بخشی از چپ نو را درباره حد و حدود خشونت به دست میدهد.
به عنوان نمونه در گزارش درگیری مأموران مسلح امنیتی با احمد زیبرم، از چریکهایی فدائی (که شاملو شعر «بچههای اعماق» را برای او سرود)، در روزنامه کیهان آن روزگار آمده است که زیبرم به هنگام جنگ و گریز با نیروهای مسلح ساواک، خسارت مردمان عادی را جبران میکرد و حتی بهای چادری را که از زنی گرفت پرداخت.
گروه مسلحی که در خانهای روستائی در اطراف پاسگاه سیاهکل به بند کشیده و بعد اعدام شدند، میتوانستند با تیراندازی به سوی روستائیان بیسلاحی که آنها را کت می بستند، پیش از رسیدن مأموران مسلح حکومتی از معرکه مرگ بگریزند اما تسلیم روستائیان بیسلاح شدند تا مجبور نشوند به مردم شلیک کنند. کم نبودند چریکهائی که به تیراندزای مأموران ساواک پاسخ ندادند و کشته شدند تنها از این روی که مبادا رهگذران آسیب ببینند.
نمونههایی از خشونت غیر انسانی را نیز در کردار و افکار همین چریکها میتوان به یاد آورد. مراد من نه توجیه خشونت است و نه بر ساختن تصویری یکسره مثبت و نادرست و یکجانبه. مردام تنها این بود که نقد و نفی خشونت مبارزان چپ حق است، اما ذهنیت آنان را نیز در نظر باید داشت.
یعنی به نظر شما چپ نواندیش ایران سهمی در شکلگیری خشونتهای انقلاب نداشت؟
گفتم که نقش و سهم چپ نو ایران در آنچه در ایران رخ داد و در نظام ارزشی و ساخت فرهنگی جامعه و حکومت چندان نبود که چون مؤلفهای تعیینکننده از آن یاد کنیم.
شکوفههای کمرنگی از نگاه چپ نو در اندیشههای خلیل ملکی پا گرفت اما هجوم حزب توده و تمایل چپ سنتی ایران به آئین و مکتب و بینش مذهبی، خلیلی ملکی را به انزوا تبعید کرد.
فرج سرکوهی: «درک چپ ایران از مفهوم آزادی و عدالت اجتماعی و دیگر مفاهیم در آن روزگار چندان انتزاعی و کلی و خام بود که راه را بر جذب بحثهای پیچیده مارکس و کامو و دیگران بسته بود. ما آن دغدغه اخلاقی و ارزش و شأن و کرامت آدمی را آنسان که باید درک نکرده بودیم و بهای سنگینی نیز پرداختیم.»
رگههائی از بینش چپ نو در نگاه کسانی چون پویان و احمدزاده و گرایشی از چپ ایران در خارج از کشور، که پس از انقلاب به وحدت کمونیستی مشهور شد، شکل گرفت اما سلطه افکار جزنی بر سازمان فدائی رد پای نظری پویان را پاک و ذهنیت مسلط بر چپ ایرانی چنان سنتی بود که صدای گرایشهائی چون وحدت کمونیستی را به اقلیتی کمشمار محدود کرد. کم تر فعال چپ ایرانی را میشناسم که سه رساله سازمان وحدت کمونیستی در نقد استالینیزم، مائوئیزم و تروتسکیزم را، که پیش از انقلاب منتشر شدند، خوانده باشد.
میتوان پرسید چرا چپ ایرانی بدان روزگار به چپ سنتی گرایش یافت و چپ نو آمریکای لاتین راهی متفاوت پیش گرفت؟
با این همه پاسخ بخشی از نقد و سؤال شما منفی است آنجا که پرسیدهاید «روشنفکران چپ در سالهای پیش از انقلاب، آیا به اندازه کافی به این سویه از اندیشه کامو توجه کردند؟ یا اینکه وسوسه انقلاب، اجازه نداد به این مسائل بیندیشیم و بیندیشیم به عطوفتی که کامو در انسان طاغی همراه با خشم از آن سخن میگوید.»
درک چپ ایران از مفهوم آزادی و عدالت اجتماعی و دیگر مفاهیم در آن روزگار چندان انتزاعی و کلی و خام بود که راه را بر جذب بحثهای پیچیده مارکس و کامو و دیگران بسته بود. ما آن دغدغه اخلاقی و ارزش و شأن و کرامت آدمی را آنسان که باید درک نکرده بودیم و بهای سنگینی نیز پرداختیم.
اما درک ناقص ما از مفاهیم انسانی نه از دلبستگی ما به نقد و نفی موقعیت موجود، که از کودکی و نادانی و خامی ما و از تاریخ و جامعه ما برمیخاست. اعتقاد به ارزشهای انسانی با نفی و نقد و شورش علیه سلطه مغایر نیست که شورش علیه سلطه ناانسانی نیز از بستر مفاهیم انسانی برمیخیزد.
آقای سرکوهی، شما چگونه با آلبر کامو آشنا شدید؟ اولین کتابهایی که از او خواندید کدام کتابها بودند و این آثار چه تأثیری بر شما گذاشت؟
دوره دوم دبیرستان در شیراز آقای «حجتی» نامی، که عضو نیروی سوم خلیل ملکی و از راهنمایان من در عرصه سیاسی و نظری بود، «بیگانه» به ترجمه جلال آل آحمد را به من قرض داد تا بخوانم. در آن روزگار توان مالی خرید کتاب نداشتم و کتابها را یا از کتابخانههای عمومی میگرفتم یا کرایه میکردم اما کتابهای کامو و سارتر نه در کتابخانههای عمومی وجود داشت و نه به کرایه داده میشدند. همان آقای حجتی علاقه مرا که دید، حکومت نظامی و افسانه سیزیف و چند کتاب دیگر کامو را هم برای خواندن به من قرض داد. بعدتر رمان طاعون را با پسانداز یک ماه کار شبانه در یک چاپخانه خریدم و البته مقالههائی را که در نشریات فرهنگی آن روزگار درباره کامو منتشر میشدند میخواندم.
به نظر شما تأثیر کامو بر محیط روشنفکری ما ژرفتر بود یا سارتر؟
هرگاه درباره تأثیر مارکس و سارتر و کامو و … بر روشنفکران ایرانی میگوئیم باید به یاد داشته باشیم که مراد نه مارکس و سارتر و کامو در متن و ابعاد اصلی، که مارکس و سارتر و کامویی است که روشنفکران ایرانی در ذهن و متنهای خود ساختهاند و میسازند و شباهت یا بیشباهتی کپی با اصل را باید دید.
سارتر را صادق هدایت با ترجمه «دیوار» به ایرانیان معرفی کرد. کتابهای فلسفی سارتر چون «نقد خرد دیالکتیکی» و «هستی و نیستی» و.. بدان روزگار به فارسی ترجمه نشده و اگر شده بود نیز خوانندگان چندانی نمییافت اما نمایشنامههای سارتر و کتاب «درباره ادبیات» او به ترجمه ابوالحسن نجفی در دهههای چهل و پنجاه از محبوبترین کتابهای محافل روشنفکری چپ نو ایران بود. به یاد دارم که کتاب «درباره ادبیات» او را ما در گروههای چند نفری میخواندیم و برای خود تعبیر و تفسیر میکردیم.
فرج سرکوهی: «درک ناقص ما از مفاهیم انسانی نه از دلبستگی ما به نقد و نفی موقعیت موجود، که از کودکی و نادانی و خامی ما و از تاریخ و جامعه ما برمیخاست. اعتقاد به ارزشهای انسانی با نفی و نقد و شورش علیه سلطه مغایر نیست که شورش علیه سلطه ناانسانی نیز از بستر مفاهیم انسانی برمیخیزد.»
به گمانم سارتر در آن روزگار، نه فقط بر روشنفکران ایرانی دهههای چهل و پنجاه، که بر روشنفکران اروپا و دیگر کشورهای جهان نیز تأثیر بیشتری نهاد تا کامو.
سارتر بدان روزگار نماد وجدان بیدار روشنفکری بود. عضو نهضت مقاومت ملی فرانسه علیه فاشیزم بود. دادستان دادگاه راسل بود که آمریکا را به اتهام جنایتهای جنگی در ویتنام محاکمه کرد. در انقلاب ماه مه فرانسه در کنار انقلابیون موضع گزفت. از انقلابیون کوبا، از مبارزه مردم آفریقا علیه استعمار حمایت عملی و نظری و برای آزادی زندانیان سیاسی مبارزه میکرد. جایزه ادبی نوبل را به دلیل حمایت کمیته نوبل از فرهنگ سرمایهداری رد کرد. با سفر به کوبا و نوشتن کتاب جنگ شکر در کوبا، از انقلاب مردم علیه ستم و سلطه دفاع کرد. در سالهای ۴۹ و ۵۰ که شمار بالایی از رفقای ما را به اعدام محکوم کرده بودند، به شاه پیام داد که اگر اعدامها را متوقف نکند از سفر رئیسجمهور فرانسه به ایران جلوگیری خواهد کرد. شاه اعدامها را متوقف کرد. سارتر به تعهد سیاسی و اجتماعی روشنفکر باور داشت و این باور با مذاق روشنفکران چپ ایرانی آن روزگار میخواند و… سارتر ابعادی داشت که کامو نداشت و همین ابعاد بر تأثیر او میافزود.
آیا در ایران رمانهای کامو تأثیرگذار بود از نظر ادبی؟
نویسندهای را در ایران نمیشناسم که رمانها یا نمایشنامههای کامو بر سبک و روال و ساختار و زبان آثار داستانی او تأثیری مستقیم نهاده باشد.
آل احمد ظاهراً «نونالقلم»اش را بر گرته «طاعون» نوشته. هر دو داستان «تمثیلی»اند و به یک مشکل اجتماعی نظر دارند. «طاعون» اما اثر مرغوبی نیست و از آثار نمونه کامو هم نیست. میگویند اگر در سال ۱۹۴۷ مطرح شد و کامو را به اوج شهرت رساند، به این دلیل بود که وجدان عمومی فرانسویها را تسکین میداد و سابقه همکاری با حکومت ویشی و فاشیستها را فراموش میکردند. در «نونالقلم» هم به روایت و در تصور آل احمد روشنفکری ایران در کنار مذهبیها قرار میگیرد. آیا «نونالقلم» آل احمد را هم میتوانیم مثل طاعون کامو در نظر بگیریم؟ یعنی همانطور که «طاعون»، فرانسویها را از همکاری با فاشیستها تبرئه کرد، «نونالقلم» هم همسویی اپوزیسیون آزادیخواه با مذهبیها را موجه جلوه میدهد؟
به گمان من مقایسه آثار ادبی ایران با آثار ادبی غرب در سبک و زبان و ساختار راه به جایی نمیبرد. برخی در ایران که از نظریههای ادبی اروپائی برای توضیح آثار ادبی معاصر ایران بهره میگیرند نیز به خطا میروند. هر نظریه ادبی را از متن استخراج و در متن درک میتوان کرد. این نوع مقایسهها شاید آنگاه روا باشد که نویسندهای در کار خود از کسی تقلید یا گرتهبرداری کرده باشد و اینجا هم فقط تقلید را میتوان نشان داد.
نون القلم جلال آل احمد در سنجش با مدیر مدرسه یا داستانهای کوتاه او چندان باارزش نیست. حکایت شکست ۲۸ مرداد و جهتگیریهای روشنفکران ایرانی در برابر قدرت است و البته تسویهحساب آل احمد با روشنفکرانی که از منظر او با قدرت همراه شدند.
به نظر شما از کامو میتوانیم چه بیاموزیم؟
آدمی چیزی را میآموزد که به آموختن آن نیازمند است و هر پاسخ وقتی درک میشود که پرسش آن مطرح باشد. اگر منظورتان از «ما» روشنفکر ایرانی در موقعیت کنونی است و یا حتی مردم ایران کنونی…. نمیدانم.
کامو برآمده از متنی بود و پاسخگوی پرسشهایی برآمده از همان متن. دغدغههای کامو نیز دغدغههای همان متن بود. متنی که ما در آن زندگی میکنیم، حتی آگاهترین و روشنفکرترین ما، با متنی که جامعه و روشنفکران اروپای غربی در آن نفس میکشند چه نسبتی دارد؟
آلبر کامو، فیلسوف و نویسنده فرانسوی ۷ نوامبر ۱۹۱۳ در الدرعان، در الجزایر متولد شد. پدر او از اهالی جنوب فرانسه بود و مادرش اسپانیایی بود. کامو در فقر پرورش پیدا کرد. او میگوید: «فقر مانع این شد که فکر کنم زیر آفتاب
آلبر کامو، فیلسوف و نویسنده فرانسوی ۷ نوامبر ۱۹۱۳ در الدرعان، در الجزایر متولد شد. پدر او از اهالی جنوب فرانسه بود و مادرش اسپانیایی بود.
کامو در فقر پرورش پیدا کرد. او میگوید: «فقر مانع این شد که فکر کنم زیر آفتاب و در تاریخ همه چیز خوب است. آفتاب به من آموخت که تاریخ همه چیز نیست.»
آلبر کامو ۷ نوامبر ۱۹۱۳ در الدرعان در الجزایر متولد شد. فقر و نکبت و بیماری در جنوب و شهرت و موفقیت و ثروت در شمال که تا امروز جهان ما را به دو پاره گسسته است، در وجود کامو به هم آمیخته بود.
آلبر کامو فقط ۴۴ سال داشت که در تاریخ ۱۰ دسامبر ۱۹۵۷ نوبل ادبی را دریافت کرد. او در سخنرانی نوبلاش طرحی از التزام و تعهد نویسنده بهدست میدهد و میگوید: «هدف هنر نه وضع قانون و نه قدرتطلبی است. وظیفه هنر، درک کردن است. هیچ اثر نبوغآمیزی بر کینه و تحقیر استوار نیست. هنرمند یک سرباز بشریت است و نه فرمانده. او قاضی نیست بلکه از قید قضاوت آزاد است. او نماینده دائمی نفوس زندگان است.»
کامو در «انسان طاغی» مینویسد:
«آزادی مطلق، عدالت را یک مضحکه جلوه میدهد. عدالت مطلق هم آزادی را انکار میکند. این دو مفهوم میبایست یکدیگر را محدود کنند (…) انسان طاغی راستین فقط هنگامی دست به اسلحه میبرد که بخواهد خشونت را محدود کند و نه برای آنکه خشونت را قانونی جلوه دهد و آن را موجه سازد. فقط هنگامی مردن برای انقلاب ارزش دارد که ثمره انقلاب الغای مجازات اعدام باشد. (…) اگر هدف، مطلق باشد، میتوان بسیاری چیزها را قربانی هدف کرد. اما در غیر اینصورت فقط انسان خودش را به کشتن میدهد.»
۶۰ سال پس از انتشار «انسان طاغی» اندیشه کامو همچنان روزآمد است.
***************************************************************
۱۵ آبان ۱۳۹۲
یک هفته با آلبر کامو
کامو و چپ نو در ایران؛ در گفتوگو با فرج سرکوهی
صدمین زادروز آلبر کامو (۱۹۶۰ـ ۱۹۱۳)
آلبر کامو با هرگونه سیاست امپریالیستی راست یا چپ مخالفت میکرد. او به دلیل شرافتی که بارها در سخنان و آثارش از آن یاد میکند، حاضر نبود به خاطر یک آرمان حتی جان یک انسان فدا بشود. کامو خواهان همزیستی مسالمتآمیز و صلحآمیز همه لایهها و گروههای اجتماعی بود. «راه سومی» که او در مارس ۱۹۵۶ در سخنانی در الجزایر به ارتش آزادیبخش میهنی پیشنهاد داد، با مخالفت و ضدیت یکپارچه استقلالطلبان عرب مواجه شد. کامو نه در آن زمان گوش شنوایی پیدا کرد و نه «راه سوم» او تا امروز که صدمین زادروز اوست، تحقق یافته است.
پرسش این است که در سالهای دهه ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ آیا روشنفکران آزادیخواه ایرانی اندیشهها و آثار کامو را درک کرده بودند؟ آیا «راه سومی» که کامو از آن سخن میگفت و «اعتدال» را «نیروی برتر» میدانست، در سالهای پس از کودتای ۲۸ مرداد و شکلگیری جریان روشنفکری چپ نو اثرگذار بود؟
در گفتوگو با فرج سرکوهی، نویسنده و روزنامهنگار سرشناس حدود تأثیرات کامو بر اندیشههای چپ نو در سالهای دهه ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ را بررسی میکنیم. این گفتوگو در دو صفحه پیاپی منتشر شده.
کامو در سال ۱۹۵۷ در یادداشتهای روزانهاش مینویسد «انقلاب خوب است. ولی برای چه؟ باید از تمدنی که میخواهیم بنا کنیم ایدهای داشته باشیم». آیا بهنظر شما در سالهای دهه ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ روشنفکران چپ ایران آثار کامو را بهدرستی درک کرده بودند؟
«درک درست» از آثار ادبی و هنری، هرگز و برای هیچکس و هیچ دوره و نسلی و در هیچ فرهنگی دست نمیدهد اگر «درک درست» به معنای اینهمانی «درک» با ذهنیت خالق اثر و انطباق یک به یک درک با محتوای اثر باشد.
تکراری اما ناگزیر است که بگویم شناخت حاصل عین و ذهن است و درک ما از جهان و از آثار و افکار دیگران، به موقعیت ما، به بینش و شیوه اندیشه ما نیز مشروط است.
باز هم تکراری اما ناگزیر است که بگویم هر متن، در هر بازخوانی، از نوآفریده میشود. مخاطب در خوانش متن، متن را درونی میکند و متن در روند درونی شدن با «ذهنیت مشروط به موقعیت مخاطب» تلفیق میشود.
علاوه بر آنچه گفتم روند درک آثار و افکار دیگران در ایران از مؤلفههای دیگری چون «ایرانی کردن دیگران» نیز تأثیر میپذیرد.
«ایرانی کردن» کامو چگونه بوده؟
نه فقط روشنفکران چپ ایران دهههای چهل و پنجاه، که همه ما ایرانیان، نه فقط در دهههای چهل و پنجاه، که از مشروطه تاکنون و نه فقط از آثار کامو، که از همه آنچه از فرهنگ غیر ایرانی ترجمه کردهایم، برداشت، تفسیر و تعبیر متناسب با ذهنیت و موقعیت خود را همان درک آثار پنداشته و همگان را در قالب ذهنیت و نیازهای خود درک کردهایم.
درک درست از اثر هنری و ادبی، و شاید از همه متنها، «میسر نمیشود». اثر هنری و ادبی چون قله کوه است که از راههای گوناگون میتوان بدان رسید و مهم نه «درک درست» یا اینهمانی درک و اثر، که «نسبت معنادار» درک با اثر است.
در درک روشنفکران چپ نو در دهههای چهل و پنجاه در ایران از آثار کامو درونمایه و عنصری است که با یکی از درونمایههای آثار دوران دوم فکری کامو، که به دوران «طغیان» معروف است و کتابهایی چون حکومت نظامی، طاعون و انسان طاغی در آن دوره نوشته شدند، «نسبتی معنادار» دارد و در این محدوده میتوان از درک درست نسبی سخن گفت.
چه چیزی این «نسبت معنادار» را توضیح میدهد؟
«طغیان و شورش علیه فعل عبت، پوچی و جبر موقعیت» در کاموی دوره دوم و «نقد رادیکال» ارزشهای مسلط و «نفی» وضع موجود در بینش روشنفکری چپ نو دهههای چهل و پنجاه ایران، همان عنصری است که نسبت معنادار اثر و درک آن را توضیح میدهد.
فرج سرکوهی: «روشنفکران نسل پیش از ما هنوز سایه شکست تراژیک ۲۸ مرداد را بر سر داشتند اما نسل من که در دهههای چهل و پنجاه چشم عقل به جهان باز کرد، نسل “نقد و نفی” بود و از برخی آثار کامو برداشتی را کرد که بدان نیاز داشت. این برداشت بیربط نبود و عنصر و درونمایههایی در آثار دوره دوم حیات فکری کامو بود که راه را بر این برداشتها باز میکرد.»
شناخت و درک روشنفکران چپ نو ایران در آن روزگار از «آثار کامو»شناختی بود متناسب با موقعیت و ذهنیت آنان و البته متناسب با برخی درونمایههای آثار دوران دوم کامو. ــ دورانی که کامو «طغیان» علیه «فعل عبت»، شورش علیه «موقعیت پوچ» و علیه سرنوشت سیزیف را راه رهایی میدانست و قهرمانان حکومت نظامی و طاعون و مباحث کتاب انسان طاغی نیز بر همین راه میرفتند.
کامو از نویسندگان و متفکرانی بود که آراء او بر روشنفکران چپ نو ایران در دهههای چهل و پنجاه ــ هم بر فعالان سیاسی چون امیر پرویز پویان و هم بر روشنفکران چپگرای عرصه فرهنگ، تأثیر بسیار بر جای نهاد.
ما فارسیزبانان بخت آن را داشتیم که برخی آثار مهم کامو را مترجمان مسلط ترجمه کردند و آثار مهم او در دورانی ترجمه شد که هنوز افتضاح ترجمههای بازاری دهههای اخیر رونق نداشت.
به یاد دارم که کتابهایی چون افسانه سیزیف، حکومت نظامی، طاعون، انسان طاغی و حتی داستان بلند «بیگانه»، از درونمایههای بحث محافل سیاسی و روشنفکری چپ دهههای چهل و پنجاه بود.
چه لایههایی از روشنفکری ایران در آن سالها از این تأثیرات بیرون بودند؟
چپ سنتی روسی و چینی ایران آن روزگار کامو را بر معیارهای قالبی لنینی و استالینی خود، «منحط» میدانست و نمیخواند.
روشنفکرانی که در سودای «احیاء» یا «بازگشت به هویت و سنت» کتابهایی چون «آسیا در برابر غرب» و «بتهای ذهنی و خاطره ازلی» (داریوش شایگان) یا «آنچه خود داشت» (احسان نراقی) مینوشتند و در سایه حمایت خانم فرح پهلوی و بودجه دربار میکوشیدند تا با واسطه طرحهایی چون «حفظ و اشاعه موسیقی سنتی»، «حفظ بافت قدیمی تهران»، رواج «مکتب سقاخانه و نقاشی ـ خط» و.. سنت و هویت اسلامی ایرانی را در برابر فرهنگ غرب، یا آن بخش از فرهنگ غرب که در قالبی کژدیسه و مقلوب به ایران راه یافته بود، علم کنند نیز با کاموی طاغی و شورشی کاری نداشتند.
آنچه نقد کامو از سلطه استعماری و جامعه سرمایهداری مصرفی پنداشته میشد نیز به دل کسانی چون جلال آلاحمد مینشست که زندگی تهی از معنای «مرسو» قهرمان «بیگانه» را برهانی میپنداشتند بر غیبت معنا در غرب و ضرورت تأکید بر معنا در ایران اسلامی. کامو اما از نویسندگان محبوب چپ نو دهههای چهل و پنجاه ایران بود.
تفسیر و تعبیرهای متفاوتی در باره آثار و افکار کامو و گرایشهای فلسفی او در دورانهای مختلف فکری او نوشته شده است و بررسی تناسب برداشت و درک روشنفکران چپ نو ایران دهههای چهل و پنجاه با آثار کامو موضوع پژوهشی جداگانه است. آنچه من از آن میگویم درک، برداشت و تعبیر و تفسیر ما از کامو بدان روزگار است و نه تحلیل کامو چنان که هست یا چنان که دیگران میبییند.
«بودن را برگزیدهایم، اما چگونه بودن را کمتر اندیشه کردهایم. چگونه بودن را دانستن، از آگاهی به چرا بودن برمی خیزد.»
یادداشت امیر پرویز پویان در آرش صمد بهرنگی، که به دلایل امنیتی با نام مستعار امضاء کرد، با این جمله آغاز میشود. این جمله چکیدهای است از درک روشنفکران چپ نو دهههای چهل و پنجاه از انسان طاغی، حکومت نظامی، طاعون و دیگر آثار دوره دوم کامو بدان روزگار.
سیزیف، در متن مجازاتی که خدایان بر او مقرر کردهاند، تختهسنگی را از دامنه کوهی به قله برمیکشد، سنگ هر بار در نزدیکی قله فرومیغلطلد و سیزیف، که عمری جاودانه دارد، باید تا ابدالاباد فعل عبث و پوچ خود را تکرار کند و نه فقط از تکرار فعل خود که از آگاهی بر پوچی این تکرار نیز رنج برد.
از منظر روشنفکران چپ نو ایران آن روزگار سیزیف روزی برمیخیزد، به گفته پویان با آگاهی «بر چرا بودن»، «چگونه بودن» خود را خود انتخاب و علیه جبر موقعیت طغیان میکند. از این منظر قهرمانان حکومت نظامی و طاعون به همان راهی میروند که بهترینهای نسل من رفتند.
کامو گفته بود «انسان در شورش آزاد میشود»، «طغیان میکنم پس هستم»، «آدمی تنها با طغیان و شورش علیه پوچی و جبر موقعیت به زندگی خود معنا میدهد» و یهترینهای نسل من به گفته شاملو «نواله ناگزیر را گردن کج نکردند» و «میدان خونین سرنوشت» را «بر پاشنه آشیل درنوشتند.»
روشنفکران نسل پیش از ما هنوز سایه شکست تراژیک ۲۸ مرداد را بر سر داشتند اما نسل من که در دهههای چهل و پنجاه چشم عقل به جهان باز کرد، نسل «نقد و نفی» بود و از برخی آثار کامو برداشتی را کرد که بدان نیاز داشت. این برداشت بیربط نبود و عنصر و درونمایههایی در آثار دوره دوم حیات فکری کامو بود که راه را بر این برداشتها باز میکرد.
برگردیم به مدخل این بحث: «انقلاب خوب است. ولی برای چه؟» آیا چپ نو در ایران ایدهای داشت از تمدنی که میخواست بنا کند؟
روشنفکر چپ نو ایران در دهههای چهل و پنجاه «از تمدنی که میخواست بنا نهند» «ایدهای داشت» البته اگر به یادمان بماند که نه از برنامه سیاسی مشخص و مدون و عملی حزبی که از ایده و آرمان سخن میگوئیم.
فرج سرکوهی: «کتابهایی چون افسانه سیزیف، حکومت نظامی، طاعون، انسان طاغی و حتی داستان بلند بیگانه، از درونمایههای بحث محافل سیاسی و روشنفکری چپ دهههای چهل و پنجاه بود.»
آنان آرزومند نظامی بودند بنا شده بر آزادی و عدالت اجتماعی. همان ایده کهنه اما منسوخنشده جنبش سوسیالیستی. چنین ایدهای شاید اکنون و به چشم برخی اکنونیان خام، غیر عملی، ایدهآلیستی و … در نظر آید اما آرمانی است که بیتحقق آن جهان ناانسانی، انسانی نمیشود.
من متخصص آثار کامو نیستم اما تا آنجا که من خواندهام، تصور نمیکنم ایده کامو از جهان پس از طغیان و رهائی نیز، از منظر روشنی، در جائی برتر یا معتبرتر از ایدههای انسانی سوسیالیزم بنشیند هرچند چپ سنتی، سیاستبازان، سرمایهداری دولتی حاکم بر شوروی سابق و دهها گرایش و کس دیگر هسته اصلی این ایده را چنان تخریب کردهاند که دفاع از آزادی و عدالت به دوران ما، از منظر آنان که نظم و نظام مسلط کنونی را واقعیت دگرگونیناپذیر میپندارند، به کوششی دشوار یا تلاشی ناهمگون با زمان و نامعاصر تلقی میشود.
«انسان طاغی» در سال ۱۹۵۷ نوشته شد. کامو در آن زمان از اردوگاه سوسیالیستی و از حزب کمونیست جدا شده بود. ارتش سرخ، مجارستان را اشغال کرده بود و کامو در مقالهای به شپیلوف، وزیر امور خارجه وقت شوروی تاخته بود و او را متهم کرده بود به قتل عام. «انسان طاغی» اما نخستین بار در سال ۱۳۷۵ به ترجمه مهبد ایرانیطلب منتشر شد. روشنفکران آزادیخواه ایران در دهههای چهل و پنجاه از کدام کامو سخن میگفتند؟ کامو در «انسان طاغی» یا کامو در «سیزیف» و «بیگانه»؟
به گمانم این دو دوره حیات فکری کامو را در پاسخ پرسش اول از هم جدا کردم هرچند کامو نه دوره به دوره، که به تقریب همزمان با آثار هر دو دوره حیات فکری خود، به ایران وارد شد.
اغلب کاموشناسان حیات فکری او را به دو دوره «پوچی» و «طغیان» طبقهبندی میکنند.
کامو در دوره اول حیات فکری خود آثاری چون داستان بلند «بیگانه» و رساله «افسانه سیزیف» را به فاصله یک سال از هم منتشر کرد. بیگانه در ۱۹۴۲ و رساله «افسانه سیزیف» در ۱۹۴۳.
نخستین روایت نمایشنامه «کالیگولا»، کتاب «نامههایی به یک دوست آلمانی» و نمایشنامه «سوءتفاهم» نیز در همان سالها منتشر شدند.
ژان پل سارتر رساله «افسانه سیزیف» را بهترین توضیح بیگانه میداند. در هر دو اثر پرسشی هستیشناسانه درباره معنای زندگی مطرح میشود و پاسخ این پرسش در هر دو اثر آن است که هیچ فراروایتی به حیات جمعی تاریخ آدمی بر زمین معنا نمیدهد.
از منظر کامو در نخستین دوره فکری او، حیات فردی و جمعی آدمی با مجازات سیزیف، فعل عبث و پوجی، معادل است. کامو بر آن بود که آگاهی بر پوچی، رنج پوچی را مضاعف میکند و خدایان عهد کهن نیز به هنگام تعیین مجازات سیزیف میدانستند که مجازاتی دهشتناکتر از فعل عبث و ناامیدی نیست.
و در دوره دوم، دوره طغیان و عصیان؟
دوره دوم حیات فکری کامو با رمان «طاعون» متمایز میشود.
کامو «طاعون» را در ۱۹۴۷، نمایشنامه «حکومت نظامی» را در ۱۹۴۸، نمایشنامه «عادلها» را در ۱۹۴۹، رساله «انسان طاغی» را در ۱۹۵۱ و رمان «سقوط» را در ۱۹۵۲ منتشر کرد.
رساله «انسان طاغی» را از بهترین توضیحهای فلسفی رمان طاعون و نمایشنامه حکومت نظامی میدانند. در این آثار آدمی با طغیان و شورش علیه جبر موقعیت، به زندگی خود معنا میدهد و «در شورش آزاد میشود».
گفتیم که آثار دوره دوم کامو، و به ویژه طاعون، رساله انسان طاغی و نمایشنامه حکومت نظامی، بر روشنفکران متمایل به چپ نو ایران در دهههای چهل و پنجاه تأثیر بسیار بر جای نهاد اما «بیگانه»، اثری از دوران اول حیات فکری کامو، بیشتر به طبع گرایشی خوش آمد که چون جلال آل احمد به دنبال اثبات «غیبیت معنا در جامعه مصرفزده غربی» بودند.
با اینحال در دوره دوم است که کامو به حزب کمونیست و به نظامهای توتالیتر در کشورهای بلوک شرق پشت میکند و خواهان همزیستی همه لایههای اجتماعی میشود…
اشاره شما به جدایی کامو از حزب کمونیست فرانسه و انتقادهای او از اردوگاه شرق سابق و نیز بیزاری کامو از خشونت به حق و به جا است اما به فشردگی گفتم که در بحث چپ ایران پیش از انقلاب و کامو باید دو گرایش متفاوت آن را در نظر داشت.
چپ سنتی روسی و چینی و کارگری ایران، همان منظری که اندیشه انتقادی مارکس و دستاوردهای نظری جنبش سوسالیستی را در آئین مذهبگونه «مارکسیست ـ لنینیست» درک کرده و در سیاست عملی شوروی یا چین را «سوسیالیزم واقعاً موجود» و قطب و رهنما میپنداشت، ادبیات و هنر و فلسفه و نظر را نیز سادهانگارانه به دو مجموعه «مترقی» و «منحط» تقسیم میکرد.
در این تقسیمبندی «مترقی»ها به انگشتشمار نویسندگان و هنرمندان مکتبی برمیگشت و «منحط»ها به تقریب اغلب آثار بزرگ ادبی و هنری و فکری جهان را در برمیگرفت. چپ سنتی ایران دهههای چهل و پنجاه کامو را دربست «منحط» میدانست، نمیخواند و بنابراین از او تأثیری نیز برنگرفت.
اشتراک در:
پستها (Atom)