۱۳۹۹ فروردین ۲۲, جمعه
«سه قطره خون» بر پيشانی جنبش دانشجويی
«سه قطره خون» بر پيشانی جنبش دانشجويی
ناگفته هايی از خانواده و دوستان شهدای 16 آذر
[ـ مصاحبه با دكتر غلامرضا شريعت رضوي، برادر شهيد شريعت رضوي ــ مصاحبه با برادر شهيد بزرگنيا ــ مصاحبه با خانم قندچي، خواهر شهيد احمد قندچي ــ مصاحبه با مهندس مهدي بازرگان ــ مصاحبه با دكتر رحيم عابدي، معاون رئيس دانشكده فني در سال ١٣٣٢ـ ]
16 آذر 1387 ــ
بازرگان:وقتي سربازها رفتند تو كلاس، در همين حين، آقاي دكتر عابدي دستور داده بود كه زنگ بزنند. زنگ زدند، بچهها ريختند بيرون و شعار «زنده باد مصدق» دادند....هميشه مرتب از منزل تا دانشگاه پياده ميرفت حتي اتوبوس هم سوار نميشد. روزي كه شهيد شد وسائلي كه به من تحويل دادند، توي جيب اين جوان فقط شش ريال پول بود، كارت تحصيلي و دفترچه و لباس خونآلود.
آنچه در پي ميآيد، مصاحبهاي است كه نزديك به سه دهه پيش با برخي اعضاي خانواده شهدا و مرتبطين واقعه 16 آذر .
مصاحبه با دكتر غلامرضا شريعت رضوي، برادر شهيد شريعت رضوي
لازم به تذكر است كه شهيد شريعت رضوي، برادر همسر دكتر علي شريعتي است.• شرايط 16 آذر 1332 را براي ما شرح دهيد.
- 16 آذر سال 1332 بود و درست چند ماه از كودتاي ساختگي 28 مرداد كه از طرف «سيا»ي آمريكا ايجاد شده بود، ميگذشت. تهران حكومت نظامي و قرار بود كه «نيكسون» (در آن وقت معاون «روزولت» بود) بيايد ايران و تمام عناصر ضددولتي تجهيز ميشدند كه يك تظاهرات وسيعي عليه نيكسون تدارك ببينند. به اين دليل محل تمام تظاهرات ضددولتي دانشگاه تهران بود.
از مدتها قبل علاوه بر اينكه دانشگاه توسط سربازان شاهي محاصره شده بود، در داخل محوطه دانشگاه هم سربازان بودند، حتي در كريدور دانشكدهها هم رفتوآمد ميكردند. روز 16 آذر من با برادرم از خانه بيرون رفتيم. من سال چهارم پزشكي بودم و در بيمارستان پهلوي سابق كارآموزي ميرفتم و ايشان ميرفت دانشكده.
آن روز گويا در يكي از كلاسهاي دانشكده مشغول درس بودند براي چند نفر از سربازاني كه در اطراف پنجره كلاس بودند آنطور كه بعد خودشان گفتند شكلك درآوردند يا به قول خودشان اهانت كردند. آنها موضوع را به افسرشان گفتند و افسرشان هنگامي كه استاد مشغول درس دادن بود، وارد كلاس ميشوند و قصد داشتهاند كه آن دانشجوي مورد نظر را با خودشان ببرند. استاد اعتراض ميكند و ميگويد مادامي كه كلاس رسميت دارد و تمام نشده، شما حق دستگيري اينان را نداريد. ولي آنها به زور متوسل ميشوند و خشونت ميكنند كه باعث ميشود استاد با اعتراض كلاس را ترك كند و ميرود نزد رئيس دانشكده.
دكتر شيباني، رئيس دانشكده، هم همصدا با استاد، نسبت به اين مسأله معترض ميشود و به عنوان اعتراض، زنگ دانشكده بيموقع به صدا درميآيد و دانشجوها از كلاس خارج ميشوند و وقتي كه از موضوع باخبر ميشوند، در كريدور مركزي دانشكده فني جمع ميشوند و شروع ميكنند به اعتراض و شعار دادن عليه رژيم؛، از جمله برادر ما شهيد مهدي شريعت رضوي كه هميشه در تمام تظاهراتي كه عليه دستگاه در آن زمان به پا ميشد، ايشان شركت ميكرد و از هر فرصتي براي رسوا كردن رژيم شاه استفاده ميكرد، شروع ميكند به شعار دادن عليه شاه و دستگاه و اعتراض كردن عليه وضع موجود كه افسر گارد محافظ دانشگاه دستور تيراندازي ميدهد و دقيقا برادر ما هدفگيري ميشود به طوري كه دفترچهاي كه در جيب بغل ايشان بود و لباس و كارت تحصيلياش را به ما دادند، آثار گلوله كه دقيقا به قلبش نشانهگيري كرده، رويش هست و ايشان با آن دو نفر از يارانش احمد قندچي و مصطفي بزرگنيا در اثر اصابت گلوله نقش بر زمين ميشوند و دانشجوها متفرق ميشوند و بعد اين سه نفر را كه دقيقا معلوم نيست كه در همان لحظات اول مردهاند يا ماندهاند، چون هنوز بعد از خوردن گلوله، شعار عليه شاه و رژيم ادامه داشته و آثار يك سرنيزه كه به پاي مهدي فرو ميكنند وجود داشته است. بالاخره به وسيله كاميونهاي ارتشي منتقل ميشوند به بيمارستان ارتش.
پزشكي كه در آن بيمارستان بوده كه بعد براي ما نقل كردهاند برادرش از همدورههاي ما بود، تعريف ميكرد وقتي كه ميخواستند اين اجساد را از كاميون خارج كنند، كف كاميون خون ايستاده بود به طوري كه همان روز مرحوم قندچي و بزرگنيا منتقل ميشوند به امامزاده عبدالله و آنجا به خاك سپرده ميشوند.
ما بعد از اينكه از بيمارستان ميخواستيم برگرديم، گفتند كه دانشگاه شلوغ شده و يك عده از دانشجويان را تير زدهاند. به هر حال ما رفتيم بيمارستان ارتش، جواب درستي ندادند و بعد جسته گريخته گفتند كه اين سه نفر شهيد و به گورستان منتقل شدهاند.
ما رفتيم گورستان مسگرآباد، ديديم كه سرباز هست و ما را راه ندادند. گفتند كه خب اگر اينجا آوردند، دفن شدهاند. روز بعد شنيديم كه خودشان شبانه بردهاند در گورستان دفن كردهاند. بعد توسط يكي از آشنايان در مسگرآباد آورديم امامزاده عبدالله و پهلوي قندچي و بزرگنيا دفن كرديم.
دكتر شيباني، رئيس دانشكده، هم همصدا با استاد، نسبت به اين مسأله معترض ميشود و به عنوان اعتراض، زنگ دانشكده بيموقع به صدا درميآيد و دانشجوها از كلاس خارج ميشوند و وقتي كه از موضوع باخبر ميشوند، در كريدور مركزي دانشكده فني جمع ميشوند و شروع ميكنند به اعتراض و شعار دادن عليه رژيم؛، از جمله برادر ما شهيد مهدي شريعت رضوي كه هميشه در تمام تظاهراتي كه عليه دستگاه در آن زمان به پا ميشد، ايشان شركت ميكرد و از هر فرصتي براي رسوا كردن رژيم شاه استفاده ميكرد، شروع ميكند به شعار دادن عليه شاه و دستگاه و اعتراض كردن عليه وضع موجود كه افسر گارد محافظ دانشگاه دستور تيراندازي ميدهد و دقيقا برادر ما هدفگيري ميشود به طوري كه دفترچهاي كه در جيب بغل ايشان بود و لباس و كارت تحصيلياش را به ما دادند، آثار گلوله كه دقيقا به قلبش نشانهگيري كرده، رويش هست و ايشان با آن دو نفر از يارانش احمد قندچي و مصطفي بزرگنيا در اثر اصابت گلوله نقش بر زمين ميشوند و دانشجوها متفرق ميشوند و بعد اين سه نفر را كه دقيقا معلوم نيست كه در همان لحظات اول مردهاند يا ماندهاند، چون هنوز بعد از خوردن گلوله، شعار عليه شاه و رژيم ادامه داشته و آثار يك سرنيزه كه به پاي مهدي فرو ميكنند وجود داشته است. بالاخره به وسيله كاميونهاي ارتشي منتقل ميشوند به بيمارستان ارتش.
پزشكي كه در آن بيمارستان بوده كه بعد براي ما نقل كردهاند برادرش از همدورههاي ما بود، تعريف ميكرد وقتي كه ميخواستند اين اجساد را از كاميون خارج كنند، كف كاميون خون ايستاده بود به طوري كه همان روز مرحوم قندچي و بزرگنيا منتقل ميشوند به امامزاده عبدالله و آنجا به خاك سپرده ميشوند.
ما بعد از اينكه از بيمارستان ميخواستيم برگرديم، گفتند كه دانشگاه شلوغ شده و يك عده از دانشجويان را تير زدهاند. به هر حال ما رفتيم بيمارستان ارتش، جواب درستي ندادند و بعد جسته گريخته گفتند كه اين سه نفر شهيد و به گورستان منتقل شدهاند.
ما رفتيم گورستان مسگرآباد، ديديم كه سرباز هست و ما را راه ندادند. گفتند كه خب اگر اينجا آوردند، دفن شدهاند. روز بعد شنيديم كه خودشان شبانه بردهاند در گورستان دفن كردهاند. بعد توسط يكي از آشنايان در مسگرآباد آورديم امامزاده عبدالله و پهلوي قندچي و بزرگنيا دفن كرديم.
البته اين مطلب به قدري انعكاسش در دنيا بزرگ بود كه من همان وقتها يادم بود كه روزنامهها نوشتند، اين مطلب كه پليس وارد دانشكده بشود و به روي دانشجوي بيسلاح، اسلحه بكِشد و بكُشد، در دنيا بيسابقه است و يا نوشته بودند كه افسر فرمانده يك سربازي كه در يك كشوري كه به يك دانشجوي دانشگاهي اهانت كرده بود، پاگونهايش را كنده و گفته بود ديگر براي من اسباب ننگ است كه افسر افرادي باشم كه به خودشان اجازه بدهند به محيط علمي دانشجو اهانت كنند.
در آن زمان به قدري محيط خفقان بود كه اجازه برگزاري مراسم ندادند؛ حتي مراسم عزاداري شخصي براي سوم يا هفتم در منازلمان هم نگذاشتند برقرار شود. ولي بعد به علت فشار دانشجويان براي مراسم چهلم، شهرباني اجازه داد كه فقط سيصد عدد كارت چاپ شود و هر خانواده صد عدد كارت دادند مراسم را هم فقط اجازه دادند كه سر قبر اين سه دانشجو در امامزاده عبدالله برگزار شود. من خوب يادم است كه روي اين كارتها كه از طرف دانشگاه تهيه شده بود و عكس اين سه نفر رويش بود و توسط شهرباني روي اين كارتها مهر زده شد؛ مسئوليت پخش كارت بر عهده خانواده بود.
يعني اگر كسي اين كارت را بگيرد و عليه دستگاه روز مراسم كاري كند، خانواده مسئول است و كنترل اين كارتها به اين شكل بود كه در آن روز از ميدان شوش، تمام ماشينها را كه ميخواستند به طرف شهر ري بروند كنترل ميكردند كه فقط كساني كه اين كارتها را دارند حق داشته باشند بروند و باز يك بار ديگر اين كارتها كنار در ورودي امامزاده عبدالله توسط سربازها و پليس كنترل ميشد و دقيقا يادم است كه شايد دهها كاميون سرباز دم در ورودي و سهراه ورامين را محاصره كرده بودند، داخل گورستان هم محاصره بود.
البته در آن روز قطعا ما زخميهايي هم داشتيم كه چون توسط دانشجويان از معركه خارج شدهاند، ما از آمار آن اطلاعي نداريم. دولت خودش را اينطور تبرئه ميكرد (دولت زاهدي) كه اين افسر تحت تأثير احساسات قرار گرفته و دستور تيراندازي نداشته، خودسري كرده است، ولي بعدها معلوم شد ايشان به دليل خوشخدمتي درجه گرفته است. از آن تاريخ به بعد، آنچه در دانشكده به وقوع پيوست و وحشيگري آنها در قبال دانشجوي بيپناه، خفقان شديدي حاكم شد، به طوري كه آقاي نيكسون آمد و برنامههايشان را اجرا كرد و رفت. از آن سال به بعد تا امسال (1358)، ما همه ساله روز 16 آذر را كه خانواده ما به عنوان احترام به سالروز شهادت آن سه شهيد در امامزاده عبدالله حاضر ميشديم، به قدري خفقان حاكم بود كه روز 16 آذر در امامزاده عبدالله مساوي بود با محاصره توسط كاميونهاي ارتشي.
• از خصوصيات نفساني و اخلاقي برادرتان يك مقداري شرح بدهيد.
- برادرم از دوره دوم دبيرستان در هر حال، يك حالت عصبانيت و عصيان و طغياني نسبت به جو حاكم مملكت نسبت به اختلاف طبقاتي، نسبت به تودههاي محروم و فقيري كه در هر حال هيچ چيز نداشتند، هميشه معترض بود به اين وضع و من خوب يادم است كه مرتب زمزمه ميكرد و اين شعارش بود كه: گر چرخ به كام ما نگردد ... كاري بكنيم تا نگردد.
و همه را تشويق ميكرد كه بايد قيام كرد، بايد اعتراض كرد و اين شعر و اين فسلفه ايشان مبين اين آيه قرآن است كه «إنِ الله لا يغيروا ما بقوم حتي يغيروا ما به انفسهم» و معتقد بود كه اگر مردم بجنبند، اگر نترسيم، پيروز ميشويم.
برادرم هميشه سعي ميكرد كه با توده تماس داشته باشد. با وجود اينكه ما يك خانواده متوسطي بوديم، معتقد بود كه بايد با مردم زندگي كرد، بايد دردهايشان را شكافت، بايد مشكلاتشان را ديد، تنها با شنيدن اينكه مردم گرسنهاند يا كار ندارند، نميتوانيم به دردهايشان پي ببريم؛ بايد برويم توي مردم، با مردم زندگي كنيم، مرتب ساعتهاي آزادش را با مردم فقير به سر ميبرد؛ متأسفانه هنوز روشنفكران ما و حتي دستاندركارهاي ما آنطور كه بايد فقر را نميشناسند؛ محروميت در زندگي را نداشتن خانه را نداشتن آب را آنطور كه بايد لمس نميكنند.
شاعر ميگويد: تو كجا نالي از اين خار كه در پاي تو نيست ... كي خبر داري از اين درد كه در جان من است. هميشه مرتب از منزل تا دانشگاه پياده ميرفت حتي اتوبوس هم سوار نميشد. روزي كه شهيد شد وسائلي كه به من تحويل دادند، توي جيب اين جوان فقط شش ريال پول بود، كارت تحصيلي و دفترچه و لباس خونآلود.
• انعكاس شهادت اين سه نفر در سطح جامعه چگونه بود؟
- دكتر شريعتي ميگويد: وقتي كه نميتواني براي از بين بردن ظلم و ستم و بيعدالتيها و نابرابري و فجايع طبقه حاكم بميراني، پس بمير و با مرگ خودت، شاهدي باش بر ستمي كه به مردم روا ميرود.
شهادت اين سه نفر، تجسمكننده اين فلسفه دكتر شريعتي بود كه واقعا كوس رسوايي رژيم حاكم و كودتاي فرمايشي 28 مرداد درست چند ماه بعد در همه دنيا به صدا درآمد و در آن زمان اين مطلب براي همه دنيا، عجيب بود كه رژيم حتي در محيط دربسته دانشگاه بر دانشجويان بيسلاح اسلحه بكشد و با گلوله صداي حق طلب آن دانشجويان را خفه كند؛ بنابراين، شهادت اين سه نفر در انقلاب بزرگي كه ما امروز داشتهايم كه همه محاسبات دنيايي را آن طور كه امام خميني گفتهاند، به هم زده، مقدمهاي بود بر اينكه مردم بيدار باشند، دانشجوها تحريك و تهييج شوند و متشكل بشوند به خصوص دانشجويان خارج از كشور. روز 16 آذر را به عنوان روز قيام دانشجويي عليه قيام فاسد پهلوي ميشناختند و اين مقدمه بود براي انقلابات بعدي دانشجويي در دنيا.
• آقاي دكتر، شايعهاي هست كه اين سه نفر حزب تودهاي بودهاند، درست است؟
ـ برادر خودم را كه ميشناسم در تمام تظاهرات در تمام اجتماعاتي كه عليه رژيم تشكيل ميشد، يك پايش برادرم بود؛ برادرم وابسته به قيامي بود كه عليه رژيم حاكم مبارزه ميكردند.
البته آن روز هم كه در دانشگاه تير خورد، به وسيله سرنيزه جراحاتي به پايش ميآوردند، شعار ميداده «يا مرگ يا مصدق» آنطور كه مادرش تعريف ميكند، ايشان مصدق را دوست داشته و به طور كلي اين سه نفر را بايد جزو شهداي نهضت ملي حساب كرد.
شهودي هم هستند، مادر خود من از علاقه خاصش نسبت به مصدق اسم ميبرد و عبادتش كه در خانه انجام ميداده است.
مصاحبه با برادر شهيد بزرگنيا
• جريان واقع را شرح دهيد.
- ساعت يك بعدازظهر تلفنا به من كه برادر بزرگش هستم، اطلاع دادند كه در دانشگاه چنين اتفاقي افتاده است. من مراجعه كردم به دانشگاه. گفتند بردهاند به لشكر 2 زرهي. آمدم به لشكر 2 زرهي، گفتند بردهاند بيمارستان شماره 2 ارتش. آمدم آنجا، گفتند اجازه فرماندار نظامي را بايد بگيري. آمدم پيش فرماندار نظامي تهران، قسم خورد كه من تا اين ساعت از اين واقعه اطلاعي ندارم. شرحي نوشت و داد به من و معلوم شد كه حرفهايشان بيخود بود. مصطفي برادر بنده و شريعت رضوي شهيد شده بودند و فقط قندچي در بيمارستان بود و به ايشان آنقدر خون نرساندند كه شهيد شد.
براي خاموش كردن سر و صداي دانشجويان، مأموريت داده شده بود كه تظاهرات را سركوب بكند و بعد از واقعه 16 آذر، سرهنگ بختيار سرتيپ شد. بختيار دستور داده بود به تمام سربازان، بخشنامهاش را آوردند و به ما دادند كه «هر سربازي برود امروز در دانشگاه بكشد، ترفيع خواهد گرفت و پاداش ميگيرد». بعد از واقعه فرماندار نظامي تهران هم شد.
در آن زمان به قدري محيط خفقان بود كه اجازه برگزاري مراسم ندادند؛ حتي مراسم عزاداري شخصي براي سوم يا هفتم در منازلمان هم نگذاشتند برقرار شود. ولي بعد به علت فشار دانشجويان براي مراسم چهلم، شهرباني اجازه داد كه فقط سيصد عدد كارت چاپ شود و هر خانواده صد عدد كارت دادند مراسم را هم فقط اجازه دادند كه سر قبر اين سه دانشجو در امامزاده عبدالله برگزار شود. من خوب يادم است كه روي اين كارتها كه از طرف دانشگاه تهيه شده بود و عكس اين سه نفر رويش بود و توسط شهرباني روي اين كارتها مهر زده شد؛ مسئوليت پخش كارت بر عهده خانواده بود.
يعني اگر كسي اين كارت را بگيرد و عليه دستگاه روز مراسم كاري كند، خانواده مسئول است و كنترل اين كارتها به اين شكل بود كه در آن روز از ميدان شوش، تمام ماشينها را كه ميخواستند به طرف شهر ري بروند كنترل ميكردند كه فقط كساني كه اين كارتها را دارند حق داشته باشند بروند و باز يك بار ديگر اين كارتها كنار در ورودي امامزاده عبدالله توسط سربازها و پليس كنترل ميشد و دقيقا يادم است كه شايد دهها كاميون سرباز دم در ورودي و سهراه ورامين را محاصره كرده بودند، داخل گورستان هم محاصره بود.
البته در آن روز قطعا ما زخميهايي هم داشتيم كه چون توسط دانشجويان از معركه خارج شدهاند، ما از آمار آن اطلاعي نداريم. دولت خودش را اينطور تبرئه ميكرد (دولت زاهدي) كه اين افسر تحت تأثير احساسات قرار گرفته و دستور تيراندازي نداشته، خودسري كرده است، ولي بعدها معلوم شد ايشان به دليل خوشخدمتي درجه گرفته است. از آن تاريخ به بعد، آنچه در دانشكده به وقوع پيوست و وحشيگري آنها در قبال دانشجوي بيپناه، خفقان شديدي حاكم شد، به طوري كه آقاي نيكسون آمد و برنامههايشان را اجرا كرد و رفت. از آن سال به بعد تا امسال (1358)، ما همه ساله روز 16 آذر را كه خانواده ما به عنوان احترام به سالروز شهادت آن سه شهيد در امامزاده عبدالله حاضر ميشديم، به قدري خفقان حاكم بود كه روز 16 آذر در امامزاده عبدالله مساوي بود با محاصره توسط كاميونهاي ارتشي.
• از خصوصيات نفساني و اخلاقي برادرتان يك مقداري شرح بدهيد.
- برادرم از دوره دوم دبيرستان در هر حال، يك حالت عصبانيت و عصيان و طغياني نسبت به جو حاكم مملكت نسبت به اختلاف طبقاتي، نسبت به تودههاي محروم و فقيري كه در هر حال هيچ چيز نداشتند، هميشه معترض بود به اين وضع و من خوب يادم است كه مرتب زمزمه ميكرد و اين شعارش بود كه: گر چرخ به كام ما نگردد ... كاري بكنيم تا نگردد.
و همه را تشويق ميكرد كه بايد قيام كرد، بايد اعتراض كرد و اين شعر و اين فسلفه ايشان مبين اين آيه قرآن است كه «إنِ الله لا يغيروا ما بقوم حتي يغيروا ما به انفسهم» و معتقد بود كه اگر مردم بجنبند، اگر نترسيم، پيروز ميشويم.
برادرم هميشه سعي ميكرد كه با توده تماس داشته باشد. با وجود اينكه ما يك خانواده متوسطي بوديم، معتقد بود كه بايد با مردم زندگي كرد، بايد دردهايشان را شكافت، بايد مشكلاتشان را ديد، تنها با شنيدن اينكه مردم گرسنهاند يا كار ندارند، نميتوانيم به دردهايشان پي ببريم؛ بايد برويم توي مردم، با مردم زندگي كنيم، مرتب ساعتهاي آزادش را با مردم فقير به سر ميبرد؛ متأسفانه هنوز روشنفكران ما و حتي دستاندركارهاي ما آنطور كه بايد فقر را نميشناسند؛ محروميت در زندگي را نداشتن خانه را نداشتن آب را آنطور كه بايد لمس نميكنند.
شاعر ميگويد: تو كجا نالي از اين خار كه در پاي تو نيست ... كي خبر داري از اين درد كه در جان من است. هميشه مرتب از منزل تا دانشگاه پياده ميرفت حتي اتوبوس هم سوار نميشد. روزي كه شهيد شد وسائلي كه به من تحويل دادند، توي جيب اين جوان فقط شش ريال پول بود، كارت تحصيلي و دفترچه و لباس خونآلود.
• انعكاس شهادت اين سه نفر در سطح جامعه چگونه بود؟
- دكتر شريعتي ميگويد: وقتي كه نميتواني براي از بين بردن ظلم و ستم و بيعدالتيها و نابرابري و فجايع طبقه حاكم بميراني، پس بمير و با مرگ خودت، شاهدي باش بر ستمي كه به مردم روا ميرود.
شهادت اين سه نفر، تجسمكننده اين فلسفه دكتر شريعتي بود كه واقعا كوس رسوايي رژيم حاكم و كودتاي فرمايشي 28 مرداد درست چند ماه بعد در همه دنيا به صدا درآمد و در آن زمان اين مطلب براي همه دنيا، عجيب بود كه رژيم حتي در محيط دربسته دانشگاه بر دانشجويان بيسلاح اسلحه بكشد و با گلوله صداي حق طلب آن دانشجويان را خفه كند؛ بنابراين، شهادت اين سه نفر در انقلاب بزرگي كه ما امروز داشتهايم كه همه محاسبات دنيايي را آن طور كه امام خميني گفتهاند، به هم زده، مقدمهاي بود بر اينكه مردم بيدار باشند، دانشجوها تحريك و تهييج شوند و متشكل بشوند به خصوص دانشجويان خارج از كشور. روز 16 آذر را به عنوان روز قيام دانشجويي عليه قيام فاسد پهلوي ميشناختند و اين مقدمه بود براي انقلابات بعدي دانشجويي در دنيا.
• آقاي دكتر، شايعهاي هست كه اين سه نفر حزب تودهاي بودهاند، درست است؟
ـ برادر خودم را كه ميشناسم در تمام تظاهرات در تمام اجتماعاتي كه عليه رژيم تشكيل ميشد، يك پايش برادرم بود؛ برادرم وابسته به قيامي بود كه عليه رژيم حاكم مبارزه ميكردند.
البته آن روز هم كه در دانشگاه تير خورد، به وسيله سرنيزه جراحاتي به پايش ميآوردند، شعار ميداده «يا مرگ يا مصدق» آنطور كه مادرش تعريف ميكند، ايشان مصدق را دوست داشته و به طور كلي اين سه نفر را بايد جزو شهداي نهضت ملي حساب كرد.
شهودي هم هستند، مادر خود من از علاقه خاصش نسبت به مصدق اسم ميبرد و عبادتش كه در خانه انجام ميداده است.
مصاحبه با برادر شهيد بزرگنيا
• جريان واقع را شرح دهيد.
- ساعت يك بعدازظهر تلفنا به من كه برادر بزرگش هستم، اطلاع دادند كه در دانشگاه چنين اتفاقي افتاده است. من مراجعه كردم به دانشگاه. گفتند بردهاند به لشكر 2 زرهي. آمدم به لشكر 2 زرهي، گفتند بردهاند بيمارستان شماره 2 ارتش. آمدم آنجا، گفتند اجازه فرماندار نظامي را بايد بگيري. آمدم پيش فرماندار نظامي تهران، قسم خورد كه من تا اين ساعت از اين واقعه اطلاعي ندارم. شرحي نوشت و داد به من و معلوم شد كه حرفهايشان بيخود بود. مصطفي برادر بنده و شريعت رضوي شهيد شده بودند و فقط قندچي در بيمارستان بود و به ايشان آنقدر خون نرساندند كه شهيد شد.
براي خاموش كردن سر و صداي دانشجويان، مأموريت داده شده بود كه تظاهرات را سركوب بكند و بعد از واقعه 16 آذر، سرهنگ بختيار سرتيپ شد. بختيار دستور داده بود به تمام سربازان، بخشنامهاش را آوردند و به ما دادند كه «هر سربازي برود امروز در دانشگاه بكشد، ترفيع خواهد گرفت و پاداش ميگيرد». بعد از واقعه فرماندار نظامي تهران هم شد.
• شما به عنوان برادر و يار نزديك شهيد بزرگنيا، يك مقدار از خصوصيات و رفتار انقلابي بزرگنيا تعريف بكنيد.
- بسيار بسيار انسان بود و واقعا افكارش در وجود هيچيك از ما نبود. كارهاي عجيبي ميكرد، كورهپزخانه آن موقع اعتصاب كرده بودند، مصطفي با دوچرخه غذا ميبرد براي كارگران كورهپزخانه. يك روز از دانشگاه آمد ديدم يك لباس ناجور و وصلهدار پوشيده. گفتم مصطفي اين چيه؟ گفت: امروز يكي از دوستان من ميخواست برود امتحان بدهد، چون لباسش خيلي پاره و ناجور بود، من ديدم اين بچه ناراحت است، من لباسهاي خودم را كندم، دادم به او و لباس او را پوشيدم. در مبارزه عليه شاه بينهايت محكم بود. بارها بهش ميگفتيم اگر تو را بكشند، فقط مينويسند درود به روان شهيد. ميگفت براي من شهادت ارجحيت دارد به اينكه در بستر بيماري بميرم. تا موقعي كه زندهام مبارزه عليه شاه خواهم كرد. بينهايت مهربان بود.
مصاحبه با خانم قندچي، خواهر شهيد احمد قندچي
• خانم قندچي، به طور مختصر شهادت برادرتان را شرح بدهيد.
- والله من فقط همين را ميدانم كه صبح رفت و عصر برنگشت. چون من آن موقع خيلي كوچك بودم. برادرم به سختي مجروح شده بود و تير به كبدش خورده بود، ولي به برادرم خون نرساندند. حتي برادرم تقاضا كرده بود كه با خواهرش ملاقات كند، نگذاشته بودند. بالاخره شهيد شد. حتي پزشك قانوني جنازهاش را به ما نداد و اجازه برگزاري مراسم را هم ندادند.
برادرم از دوستداران دكتر مصدق بود. برجستهترين فرد خانواده ما بود و حتي بهترين فرد در ميان تمام فاميل. از كلاس اول هميشه شاگرد ممتاز بود. دوران دبيرستان را در دبيرستان شرف ميگذراند. در دوران دبيرستان حتي اوباش شاهدوست، با چاقو به برادرم حمله كردند و به پايش ضربه وارد كردند. خيلي فعال بود. همچنين همدوره دكتر چمران، وزير دفاع فعلي بود. او 21 سال داشت، ولي عقل و شعور و فهمش بالاتر از سنش بود.
در ضمن بايد بگويم كه رژيم پهلوي نميگذاشت ما روي سنگ قبر برادرم كلمه «شهيد» را بنويسيم. بعد از يك سال موفق شديم روي سنگ قبر، كلمه «شهيد» را حك كنيم. باز آمدند تراشيدند. بالاخره با تمام خفقاني كه بر جامعه حاكم بود، باز دانشجويان چه در داخل كشور و چه در خارج كشور، روز 16 آذر را هرچه باشكوهتر برگزار ميكردند.
مصاحبه با مهندس مهدي بازرگان
• آقاي بازرگان بفرماييد كه منسب شما در سال 1332 چه بود؟
- من آن موقع فقط معلم بودم؛ استاد ماشينهاي حرارتي بودم. آقاي مهندس خليلي رئيس دانشكده فني بود، دكتر عابدي هم معاون بود.
• زماني كه 16 آذر رخ داد، شما دانشكده بوديد؟- اتفاقا من دانشكده نبودم. بعدازظهر فهميدم؛ يعني زماني كه دكتر عابدي توسط حكومت نظامي دستگير شده بود. من پيشنهاد كردم حالا كه اين كار را كردهاند، چون آقاي دكتر عابدي يكي از استادان بود و اين عمل هم به دستور رئيس دانشكده بوده (زدن زنگ) و شخصا مسئول نيست، گفتم نامهاي بنويسيم و بخواهيم كه بايد دكتر عابدي را آزاد بكنند؛ بلافاصله يا اينكه همه ما را بگيرند و اگر اين كار را نكنند، از همين الان درس ندهيم. من همين كه اين مطلب را گفتم، گو اينكه عده زيادي از معلمان در اتاق بودند، يكي از اينور رفت، يكي از اونور، همه در رفتند و آنهايي كه در رفتند، يكيش گنجهاي بود، يكيش اصفيا بود، اينها هنوز يادم هست.
• آقاي دكتر عابدي چرا دستگير شده بود؟
-بچهها كه سر كلاس بودند، دو تا سه سرباز آمدند به يكي از كلاسها كه دو تن از شاگردها را كه به قول خودشان شكلك درآورده بودند، دستگير كنند. آمدند از معلم خواستند كه بگويد كي بودند؟ معلم هم آقاي مهندس شمس ملكآرا بود. ايشان هم خبر داد به رئيس دانشكده كه مهندس خليلي بود و مهندس خليلي گفت كه اجازه ندارند بيرون دانشكده باشند و حق ندارند داخل كلاس بيايند و اگر آمدند تو كلاس و خواستند دخالتي بكنند، به عنوان اعتراض زنگ زده شود. وقتي سربازها رفتند تو كلاس، در همين حين، آقاي دكتر عابدي دستور داده بود كه زنگ بزنند. زنگ زدند، بچهها ريختند بيرون و شعار «زنده باد مصدق» دادند. سربازها هم قبلا دستور داشتند كه شروع كنند به تيراندازي كه تصادفا اين سه نفر كشته ميشوند. بعد از اين جريان، دكتر عابدي را گفتند «ساقي» آمد، دكتر عابدي را گرفت.
• تأثير اين جريان در اوضاع مملكتي چه بود؟
- آن موقع اصلا محيط و جو آشفته بود. ما خبردار بوديم و بعدا از روحاني شنيدم. من زماني كه مدير كل سازمان آب بودم، روحاني هم معاون من بود. روحاني ميگفت: «شب قبل كه در هيأت وزرا كساني كه خيلي مخالفت كردند، جهانشاه صالح و جهانباني، اينها خيلي عليه دانشجويان نقشه كشيدند و دستور از شب قبل بود كه بايد كشت، بايد كوبيد، تكان اگر بخورند بچهها، بايد كوبيد، عقب بهانه ميگشتند و بالاخره با يك بهانه، سربازها ميآيند، مسلسل ميبندند طرف دالاني كه از آن صداي شعار «مصدق پيروز است، شاه پفيوز است» ميآمد.
• زمان شما، برخورد نيروهاي چپ با شما چگونه بود؟
- آن وقتها نهضت آزادي [ نهضت مقاومت ملی صحيح است ـ توضيح از منصور بيات زاده] بود و جمعي ديگر از گروههاي ملي تودهايها هم بودند. آن زمان مستقيما هم دستور از حزب ميگرفتند. يك كاري يا بساطي تو دانشكده راه ميانداختند. مثلا اعتصابي ميخواستند راه بيندازند يا خواستهاي داشتند. باهاشون صحبت ميشد، متقاعد ميشدند، قبول هم ميكردند كه اين حرفشان بيمعني است و درست نيست. بعد ميگفتند كه خوب اجازه بدهيد كه ما مذاكره كنيم. ميرفتند، حزب ميگفت، نه، برميگشتند و ميگفتند «نه».
مصاحبه با دكتر رحيم عابدي، معاون رئيس دانشكده فني در سال 1332
واقعه 16 آذر، درواقع حدود صد روز بعد از سقوط دولت شادروان دكتر مصدق بود؛ يعني 28 مرداد كه كودتا شد. شهريور، مهر و آبان و 16 آذر، درست 105 روز از سقوط دكتر مصدق ميگذشت و خب دانشگاه تهران هم از بعد از سقوط دكتر مصدق، هميشه كمابيش متشنج بود، تظاهراتي بود و قصد اين بود كه دولت «آيزنهاور» كه معاونش «نيكسون» بود، نيكسون معاون رئيسجمهور در ايران براي پاداشي كه شاه قرار بود به اينها بدهد، براي اينكه با آن كودتا دولت مصدق را سرنگون كردند و شاه اختيارات تام گرفت، بيايد در دانشكده حقوق يك دكتراي افتخاري به آقاي نيكسون بدهد و فكر ميكردند كه اين تظاهرات و ناآرامي در دانشجويان احتمال دارد با آمدن نيكسون بالا بگيرد.
دانشگاه ناآرام بود. كوشش دستگاه و ارتش در اين بود كه يك رعب و وحشتي در دانشگاه ايجاد بكند كه نيكسون اگر آمد، دانشگاه درواقع محصلان نتواند كاري بكنند و اين نقشه 16 آذر را فراهم كردند و بنده كه صبح به دانشكده رسيدم، ساعت 7:30 بود. به من خبر دادند كه در دانشكده علوم چند تا كاميون ارتش هست كه آنجا مشغول دستگيري دانشجو هستند كه البته بعد فهميديم كه اين نقشه قرار بود در دانشكده علوم انجام گيرد كه بعد از دانشكده علوم منتقل شد به دانشكده فني و براي مرعوب كردن، دانشجويان را به خط كردند و از هر پنج نفر، يك نفر را ميگرفتند.
دو تا از اين دانشجويان كه در داخل دانشكده بودند، به ارتشيها ميخندند و يا شكلك درميآورند. سربازها گستاخي پيدا ميكنند و ميخواهند بيايند توي دانشگاه و اين دانشجوياني كه با لباس نشان كرده بودند، دستگير كنند. در اين فرصت ما مراقب داشتيم. مخصوصا وقتي شنيديم دانشگاه اشغال نظامي شده، قرار مراقبت گذاشتيم و بعد معلوم شد كه دو تا از اين سربازها مسلح رفتهاند از اتاق رئيس و از رئيس خواستهاند كه اين دو تا دانشجو را بايد به ما تحويل دهيد.
رئيس دانشكده هم مهندس خليلي بود، ايشان گفتند كه نه، با اين وضعي كه شما آمدهايد اتاق من، اصلا با شما صحبت نميكنم، برويد افسرتان را بگوييد بيايد. سربازها ميروند سراغ افسر و در اين فاصله زنگ كلاس شروع ميشود و آقاي مهندس خليلي آمد پيش من گفت: اگر به شما مراجعه كردند و افسري آمد، اينها ميخواهند دو تا دانشجو را بگيرند ولي ما دانشجو به كسي تحويل نميدهيم. زنگ كلاسها خورد و سربازها بچهها را نشان ميكنند ضمن رفتن به كلاس و تشكيل كلاس درس. بعد از هفت تا هشت دقيقه به من خبر دادند كه كلاس دو راه و ساختمان را نظاميها اشغال كردهاند. من رفتم كلاس و ديدم كلاس پر از سرباز مسلح است.
چون آقاي مهندس خليلي هم كه رئيس دانشكده بود، قبل از رفتن سر كلاس به من گفت كه اگر واقعا يك چنين پيشامدي شده، چارهاي نداريم جز اينكه كلاس را تعطيل كنيم، من هم دستور دادم كه زنگ دانشكده را بزنند و دانشجوها آمدند بيرون. سربازها در اين فاصله دو تا دانشجو را كشان كشان آوردند توي كريدور دانشكده و نوع رفتار سربازها دانشجوها را تحريك كرده و آمدند به هواخواهي دانشجويان و تظاهرات شد.
شعارهاي شديدي عليه شاه و به نفع مرحوم دكتر مصدق دادند و نتيجتا آن تحريكاتي كه قرار بود بشود و رعب و وحشت ايجاد بكنند، كردند و تيراندازي شروع شد و عدهاي مجروح و سه نفر شهيد شدند. وضع وحشتناكي بود، يك رادياتور دانشكده را هم سوراخ كرده بودند و ريخته بود سطح دانشكده و با خون دانشجويان قاطي شده بود. خونابه دلخراشي ايجاد شده بود. بعد هم به ما تكليف كردند كه بياييد اينجا را پاك كنيد، گفتم نه، چون اينها جرم است، هيچ وقت پاك نميكند؛ باشد تا نماينده دادستان بيايد و صورتجلسه كند.
خلاصه بنده را در اتاق حبس كردند و بعد آقاي مهندس خليلي رفتند سراغ دكتر سياسي كه رئيس دانشگاه بود و گفتند كه وضع خيلي خراب است؛ تعداد زيادي شيشه شكسته و به ساختمانها تيراندازي شده، تعداد تيرها كه شمرديم، درست 68 تير در فضاي مسدود دانشكده فني شليك شده بود. آقاي دكتر سياسي ساعت يك بعدازظهر با مهندس خليلي آمدند و در اتاق رئيس دانشكده كميسيوني داديم و مشغول مذاكره بوديم.
وقتي كه اين تيراندازي شد، بنده دريافتم كه بايد جريان را صورتمجلس كنم، استادان حاضر همه امضا كردند. ساعت دو بعدازظهر يك سرهنگي آمد تو، در گوشي با دكتر سياسي صحبتي كرد و دكتر سياسي قدري در هم رفت و گفت، آمدهاند آقاي دكتر عابدي را جلب بكنند و بعد با ماشين رئيس دانشكده رفتيم. فرماندار نظامي كه در آن زمان سرلشكر دادستان، شوهرخاله شاه بود، بعد بردند زندان لشكر 2 زرهي. بنده هشت روز در آنجا بودم بازجوييهاي مفصلي از من كردند. اصرار ميكردند كه شما چرا زنگ زدهايد؟ البته بنده گفتم چون شما در پي يك مقصر هستيد، اگر بنده زنگ نميزدم و اين اتفاق در داخل كلاس ميافتاد و در داخل كلاس هم باز يك عده كشته ميشدند، باز مرا ميگرفتيد، چون بالاخره شما دنبال يك مقصر ميگرديد. شما بيخود تيراندازي كردهايد يك عدهاي را كشتهايد.
اين بعد از دولت مصدق بود كه ميخواستيد رعب و وحشت ايجاد كنيد با وجود اين نتوانستند در يك روز رسمي دكتراي نيكسون را بدهند و مجبور شدند روز جمعه بدهند. البته دانشگاه بعد از 16 آذر حدود دو هفته تعطيل بود. حركت دانشگاه بسيار جاندار بود و از آن به بعد، هر سال همين 16 آذر وسيلهاي بود كه دانشجويان به ياد آن 16 آذر از اين شهيدان تجليل و واقعا نيروي خودشان را متشكلتر و منظمتر كنند.
- بسيار بسيار انسان بود و واقعا افكارش در وجود هيچيك از ما نبود. كارهاي عجيبي ميكرد، كورهپزخانه آن موقع اعتصاب كرده بودند، مصطفي با دوچرخه غذا ميبرد براي كارگران كورهپزخانه. يك روز از دانشگاه آمد ديدم يك لباس ناجور و وصلهدار پوشيده. گفتم مصطفي اين چيه؟ گفت: امروز يكي از دوستان من ميخواست برود امتحان بدهد، چون لباسش خيلي پاره و ناجور بود، من ديدم اين بچه ناراحت است، من لباسهاي خودم را كندم، دادم به او و لباس او را پوشيدم. در مبارزه عليه شاه بينهايت محكم بود. بارها بهش ميگفتيم اگر تو را بكشند، فقط مينويسند درود به روان شهيد. ميگفت براي من شهادت ارجحيت دارد به اينكه در بستر بيماري بميرم. تا موقعي كه زندهام مبارزه عليه شاه خواهم كرد. بينهايت مهربان بود.
مصاحبه با خانم قندچي، خواهر شهيد احمد قندچي
• خانم قندچي، به طور مختصر شهادت برادرتان را شرح بدهيد.
- والله من فقط همين را ميدانم كه صبح رفت و عصر برنگشت. چون من آن موقع خيلي كوچك بودم. برادرم به سختي مجروح شده بود و تير به كبدش خورده بود، ولي به برادرم خون نرساندند. حتي برادرم تقاضا كرده بود كه با خواهرش ملاقات كند، نگذاشته بودند. بالاخره شهيد شد. حتي پزشك قانوني جنازهاش را به ما نداد و اجازه برگزاري مراسم را هم ندادند.
برادرم از دوستداران دكتر مصدق بود. برجستهترين فرد خانواده ما بود و حتي بهترين فرد در ميان تمام فاميل. از كلاس اول هميشه شاگرد ممتاز بود. دوران دبيرستان را در دبيرستان شرف ميگذراند. در دوران دبيرستان حتي اوباش شاهدوست، با چاقو به برادرم حمله كردند و به پايش ضربه وارد كردند. خيلي فعال بود. همچنين همدوره دكتر چمران، وزير دفاع فعلي بود. او 21 سال داشت، ولي عقل و شعور و فهمش بالاتر از سنش بود.
در ضمن بايد بگويم كه رژيم پهلوي نميگذاشت ما روي سنگ قبر برادرم كلمه «شهيد» را بنويسيم. بعد از يك سال موفق شديم روي سنگ قبر، كلمه «شهيد» را حك كنيم. باز آمدند تراشيدند. بالاخره با تمام خفقاني كه بر جامعه حاكم بود، باز دانشجويان چه در داخل كشور و چه در خارج كشور، روز 16 آذر را هرچه باشكوهتر برگزار ميكردند.
مصاحبه با مهندس مهدي بازرگان
• آقاي بازرگان بفرماييد كه منسب شما در سال 1332 چه بود؟
- من آن موقع فقط معلم بودم؛ استاد ماشينهاي حرارتي بودم. آقاي مهندس خليلي رئيس دانشكده فني بود، دكتر عابدي هم معاون بود.
• زماني كه 16 آذر رخ داد، شما دانشكده بوديد؟- اتفاقا من دانشكده نبودم. بعدازظهر فهميدم؛ يعني زماني كه دكتر عابدي توسط حكومت نظامي دستگير شده بود. من پيشنهاد كردم حالا كه اين كار را كردهاند، چون آقاي دكتر عابدي يكي از استادان بود و اين عمل هم به دستور رئيس دانشكده بوده (زدن زنگ) و شخصا مسئول نيست، گفتم نامهاي بنويسيم و بخواهيم كه بايد دكتر عابدي را آزاد بكنند؛ بلافاصله يا اينكه همه ما را بگيرند و اگر اين كار را نكنند، از همين الان درس ندهيم. من همين كه اين مطلب را گفتم، گو اينكه عده زيادي از معلمان در اتاق بودند، يكي از اينور رفت، يكي از اونور، همه در رفتند و آنهايي كه در رفتند، يكيش گنجهاي بود، يكيش اصفيا بود، اينها هنوز يادم هست.
• آقاي دكتر عابدي چرا دستگير شده بود؟
-بچهها كه سر كلاس بودند، دو تا سه سرباز آمدند به يكي از كلاسها كه دو تن از شاگردها را كه به قول خودشان شكلك درآورده بودند، دستگير كنند. آمدند از معلم خواستند كه بگويد كي بودند؟ معلم هم آقاي مهندس شمس ملكآرا بود. ايشان هم خبر داد به رئيس دانشكده كه مهندس خليلي بود و مهندس خليلي گفت كه اجازه ندارند بيرون دانشكده باشند و حق ندارند داخل كلاس بيايند و اگر آمدند تو كلاس و خواستند دخالتي بكنند، به عنوان اعتراض زنگ زده شود. وقتي سربازها رفتند تو كلاس، در همين حين، آقاي دكتر عابدي دستور داده بود كه زنگ بزنند. زنگ زدند، بچهها ريختند بيرون و شعار «زنده باد مصدق» دادند. سربازها هم قبلا دستور داشتند كه شروع كنند به تيراندازي كه تصادفا اين سه نفر كشته ميشوند. بعد از اين جريان، دكتر عابدي را گفتند «ساقي» آمد، دكتر عابدي را گرفت.
• تأثير اين جريان در اوضاع مملكتي چه بود؟
- آن موقع اصلا محيط و جو آشفته بود. ما خبردار بوديم و بعدا از روحاني شنيدم. من زماني كه مدير كل سازمان آب بودم، روحاني هم معاون من بود. روحاني ميگفت: «شب قبل كه در هيأت وزرا كساني كه خيلي مخالفت كردند، جهانشاه صالح و جهانباني، اينها خيلي عليه دانشجويان نقشه كشيدند و دستور از شب قبل بود كه بايد كشت، بايد كوبيد، تكان اگر بخورند بچهها، بايد كوبيد، عقب بهانه ميگشتند و بالاخره با يك بهانه، سربازها ميآيند، مسلسل ميبندند طرف دالاني كه از آن صداي شعار «مصدق پيروز است، شاه پفيوز است» ميآمد.
• زمان شما، برخورد نيروهاي چپ با شما چگونه بود؟
- آن وقتها نهضت آزادي [ نهضت مقاومت ملی صحيح است ـ توضيح از منصور بيات زاده] بود و جمعي ديگر از گروههاي ملي تودهايها هم بودند. آن زمان مستقيما هم دستور از حزب ميگرفتند. يك كاري يا بساطي تو دانشكده راه ميانداختند. مثلا اعتصابي ميخواستند راه بيندازند يا خواستهاي داشتند. باهاشون صحبت ميشد، متقاعد ميشدند، قبول هم ميكردند كه اين حرفشان بيمعني است و درست نيست. بعد ميگفتند كه خوب اجازه بدهيد كه ما مذاكره كنيم. ميرفتند، حزب ميگفت، نه، برميگشتند و ميگفتند «نه».
مصاحبه با دكتر رحيم عابدي، معاون رئيس دانشكده فني در سال 1332
واقعه 16 آذر، درواقع حدود صد روز بعد از سقوط دولت شادروان دكتر مصدق بود؛ يعني 28 مرداد كه كودتا شد. شهريور، مهر و آبان و 16 آذر، درست 105 روز از سقوط دكتر مصدق ميگذشت و خب دانشگاه تهران هم از بعد از سقوط دكتر مصدق، هميشه كمابيش متشنج بود، تظاهراتي بود و قصد اين بود كه دولت «آيزنهاور» كه معاونش «نيكسون» بود، نيكسون معاون رئيسجمهور در ايران براي پاداشي كه شاه قرار بود به اينها بدهد، براي اينكه با آن كودتا دولت مصدق را سرنگون كردند و شاه اختيارات تام گرفت، بيايد در دانشكده حقوق يك دكتراي افتخاري به آقاي نيكسون بدهد و فكر ميكردند كه اين تظاهرات و ناآرامي در دانشجويان احتمال دارد با آمدن نيكسون بالا بگيرد.
دانشگاه ناآرام بود. كوشش دستگاه و ارتش در اين بود كه يك رعب و وحشتي در دانشگاه ايجاد بكند كه نيكسون اگر آمد، دانشگاه درواقع محصلان نتواند كاري بكنند و اين نقشه 16 آذر را فراهم كردند و بنده كه صبح به دانشكده رسيدم، ساعت 7:30 بود. به من خبر دادند كه در دانشكده علوم چند تا كاميون ارتش هست كه آنجا مشغول دستگيري دانشجو هستند كه البته بعد فهميديم كه اين نقشه قرار بود در دانشكده علوم انجام گيرد كه بعد از دانشكده علوم منتقل شد به دانشكده فني و براي مرعوب كردن، دانشجويان را به خط كردند و از هر پنج نفر، يك نفر را ميگرفتند.
دو تا از اين دانشجويان كه در داخل دانشكده بودند، به ارتشيها ميخندند و يا شكلك درميآورند. سربازها گستاخي پيدا ميكنند و ميخواهند بيايند توي دانشگاه و اين دانشجوياني كه با لباس نشان كرده بودند، دستگير كنند. در اين فرصت ما مراقب داشتيم. مخصوصا وقتي شنيديم دانشگاه اشغال نظامي شده، قرار مراقبت گذاشتيم و بعد معلوم شد كه دو تا از اين سربازها مسلح رفتهاند از اتاق رئيس و از رئيس خواستهاند كه اين دو تا دانشجو را بايد به ما تحويل دهيد.
رئيس دانشكده هم مهندس خليلي بود، ايشان گفتند كه نه، با اين وضعي كه شما آمدهايد اتاق من، اصلا با شما صحبت نميكنم، برويد افسرتان را بگوييد بيايد. سربازها ميروند سراغ افسر و در اين فاصله زنگ كلاس شروع ميشود و آقاي مهندس خليلي آمد پيش من گفت: اگر به شما مراجعه كردند و افسري آمد، اينها ميخواهند دو تا دانشجو را بگيرند ولي ما دانشجو به كسي تحويل نميدهيم. زنگ كلاسها خورد و سربازها بچهها را نشان ميكنند ضمن رفتن به كلاس و تشكيل كلاس درس. بعد از هفت تا هشت دقيقه به من خبر دادند كه كلاس دو راه و ساختمان را نظاميها اشغال كردهاند. من رفتم كلاس و ديدم كلاس پر از سرباز مسلح است.
چون آقاي مهندس خليلي هم كه رئيس دانشكده بود، قبل از رفتن سر كلاس به من گفت كه اگر واقعا يك چنين پيشامدي شده، چارهاي نداريم جز اينكه كلاس را تعطيل كنيم، من هم دستور دادم كه زنگ دانشكده را بزنند و دانشجوها آمدند بيرون. سربازها در اين فاصله دو تا دانشجو را كشان كشان آوردند توي كريدور دانشكده و نوع رفتار سربازها دانشجوها را تحريك كرده و آمدند به هواخواهي دانشجويان و تظاهرات شد.
شعارهاي شديدي عليه شاه و به نفع مرحوم دكتر مصدق دادند و نتيجتا آن تحريكاتي كه قرار بود بشود و رعب و وحشت ايجاد بكنند، كردند و تيراندازي شروع شد و عدهاي مجروح و سه نفر شهيد شدند. وضع وحشتناكي بود، يك رادياتور دانشكده را هم سوراخ كرده بودند و ريخته بود سطح دانشكده و با خون دانشجويان قاطي شده بود. خونابه دلخراشي ايجاد شده بود. بعد هم به ما تكليف كردند كه بياييد اينجا را پاك كنيد، گفتم نه، چون اينها جرم است، هيچ وقت پاك نميكند؛ باشد تا نماينده دادستان بيايد و صورتجلسه كند.
خلاصه بنده را در اتاق حبس كردند و بعد آقاي مهندس خليلي رفتند سراغ دكتر سياسي كه رئيس دانشگاه بود و گفتند كه وضع خيلي خراب است؛ تعداد زيادي شيشه شكسته و به ساختمانها تيراندازي شده، تعداد تيرها كه شمرديم، درست 68 تير در فضاي مسدود دانشكده فني شليك شده بود. آقاي دكتر سياسي ساعت يك بعدازظهر با مهندس خليلي آمدند و در اتاق رئيس دانشكده كميسيوني داديم و مشغول مذاكره بوديم.
وقتي كه اين تيراندازي شد، بنده دريافتم كه بايد جريان را صورتمجلس كنم، استادان حاضر همه امضا كردند. ساعت دو بعدازظهر يك سرهنگي آمد تو، در گوشي با دكتر سياسي صحبتي كرد و دكتر سياسي قدري در هم رفت و گفت، آمدهاند آقاي دكتر عابدي را جلب بكنند و بعد با ماشين رئيس دانشكده رفتيم. فرماندار نظامي كه در آن زمان سرلشكر دادستان، شوهرخاله شاه بود، بعد بردند زندان لشكر 2 زرهي. بنده هشت روز در آنجا بودم بازجوييهاي مفصلي از من كردند. اصرار ميكردند كه شما چرا زنگ زدهايد؟ البته بنده گفتم چون شما در پي يك مقصر هستيد، اگر بنده زنگ نميزدم و اين اتفاق در داخل كلاس ميافتاد و در داخل كلاس هم باز يك عده كشته ميشدند، باز مرا ميگرفتيد، چون بالاخره شما دنبال يك مقصر ميگرديد. شما بيخود تيراندازي كردهايد يك عدهاي را كشتهايد.
اين بعد از دولت مصدق بود كه ميخواستيد رعب و وحشت ايجاد كنيد با وجود اين نتوانستند در يك روز رسمي دكتراي نيكسون را بدهند و مجبور شدند روز جمعه بدهند. البته دانشگاه بعد از 16 آذر حدود دو هفته تعطيل بود. حركت دانشگاه بسيار جاندار بود و از آن به بعد، هر سال همين 16 آذر وسيلهاي بود كه دانشجويان به ياد آن 16 آذر از اين شهيدان تجليل و واقعا نيروي خودشان را متشكلتر و منظمتر كنند.
شانزده آذر، ”روز دانشجو“ جنبش دانشجویی در سالهای نهضت ملی كردن نفت.
این روزها سالگرد ”شانزده آذر, روز دانشجو“ است.
این روزها سالگرد ”شانزده آذر, روز دانشجو“ است. در سال ۱۳۳۲, در چنین روزی نظامیان رژیم كودتاگر آریامهری به دانشگاه تهران ریختند, در سرسرای دانشكدة فنی دانشجویان را به گلوله بستند, قندچی, بزرگ نیا و شریعت رضوی را كشتند و چندین دانشجوی دیگر را زخمی كردند.
امسال گرامیداشت این سالگرد را در شرایطی برگزار می كنیم كه علیرغم سیاست سركوب و ارعاب جمهوری اسلامی, جنبش دانشجویی ایران در جست وجوی اعتلایی دیگر است.
در بزرگداشت این روز و به این مناسبت, متن مصاحبة ویدا حاجبی با ناصر پاكدامن را در اختیار علاقمندان قرار می دهیم
امسال گرامیداشت این سالگرد را در شرایطی برگزار می كنیم كه علیرغم سیاست سركوب و ارعاب جمهوری اسلامی, جنبش دانشجویی ایران در جست وجوی اعتلایی دیگر است.
در بزرگداشت این روز و به این مناسبت, متن مصاحبة ویدا حاجبی با ناصر پاكدامن را در اختیار علاقمندان قرار می دهیم
می دانیم كه ۱۶ آذر به روز بزرگداشت جنبش دانشجویی تبدیل شده و دانشجویان همواره كوشیده اند سالگرد این روز را به نشانة همبستگی و تداوم مبارزات خود برگزار كنند. شما كه در واقعة ۱۶ آذر دانشجوی دانشگاه تهران بودید چه خاطره ای از آن روز دارید؟
ـ “۱۶ آذر“ یعنی ۱۶ آذر ۱۳۳۲. و این روزی است كه سربازان ارتش كودتا به دانشگاه تهران ریختند تا از تظاهرات دانشجویان جلوگیری كنند. از در اصلی دانشگاه در خیابان شاهرضا وارد شدند و در تعقیب تظاهركنندگان از جلوی باشگاه دانشگاه و سپس هم از جلوی دانشكدة حقوق گذشتند, به دانشكدة فنی كه رسیدند وارد سرسرای دانشكده شدند و دانشجویان را به رگبار گلوله بستند و در نتیجه عده ای را زخمی كردند و سه دانشجو از دانشجویان دانشكدة فنی را هم كشتند: مصطفی بزرگ نیا, مهدی شریعت رضوی و احمد قندچی
در آن زمان گارد دانشگاه هنوز وجود نداشت.
- بله، حفظ نظم دانشگاه به عهدة خود دانشگاه بود و چیزی به عنوان “گارد دانشگاه“ وجود نداشت. فكر می كنم كه “گارد دانشگاه“ محصول دهة چهل باشد. یادمان باشد كه دانشگاه تهران را بر اساس الگوی دانشگاههای اروپایی و خاصه فرانسوی درست كردند و از همین رو نیز از همان آغاز به موجب “قانون اجازة تأسیس دانشگاه تهران“، مصوب ۸ خرداد ۱۳۱۲، دانشگاه “از لحاظ اداری و مالی مستقل“ بود و بهره مند از “شخصیت حقوقی“. همچنانكه سنت دیرینة تمام دانشگاههای معتبر دنیاست نیروهای انتظامی و نظامی حق ورود به صحن دانشگاه را نداشتند. ورود نیروهای انتظامی به دانشگاه یك نوع تجاوز و هتك ناموس تلقی می شد. حالا نخستین بار بود كه اینها به دانشگاه ریخته بودند و نخستین بار هم بود كه دانشجویان در صحن دانشگاه كشته می شدند.
ممنوعیت ورود نیروهای انتظامی به دانشگاه یك توافق ضمنی بود یا یك امر قانونی؟
ـ ممنوعیت ورود نیروهای انتظامی به دانشگاه و مؤسسات آموزشی یكی از امتیازات مؤسسات آموزشی بود. نوعی رعایت حرمت علم و معلم و متعلم. پس ورود نیروهای انتظامی ممكن نبود مگر به تقاضای رئیس دانشگاه كه او هم با رعایت ضوابط معین می توانست چنین كاری را بكند.
باید یاد آور شد كه در آن زمان دانشگاه تهران بر اساس ضوابط و معیارهای اداری نسبتآَ دموكراتیكی اداره می شد. مقامات دانشگاه انتخابی بود. به این معنی كه رئیس هر دانشكده منتخب شورای استادان آن دانشكده بود و علاوه برین هر دانشكده یكی از اعضای خود را به عنوان نمایندة دانشكده در شورای دانشگاه انتخاب می كرد. این شورا كه عالیترین مرجع تصمیمگیری و سیاست گذاری دانشگاه بود از رؤسای دانشكده ها و نمایندگان منتخب استادان هر دانشكده تشكیل می شد و این شورا بود كه یكی از رؤسای دانشكده ها را برای مدت سه سال به ریاست دانشگاه انتخاب می كرد. انتخاب مجدد رئیس دانشگاه و رؤسای دانشكده ها بلامانع بود. پس هم رؤسای دانشكده ها و هم رئیس دانشگاه انتخابی بودند و همین امر هم باعث می شد كه رئیس دانشگاه از حیثیت فراوان برخوردار باشد. البته این استقلال عمل با رشد و توسعة دانشگاه بیشتر شد. تا اوائل دهة بیست، دانشگاه در عمل بخشی از وزارت فرهنگ آن زمان به حساب می آمد و از آن پس بود كه خاصه با تصویب تبصرة پیشنهادی دكتر مصدق در مجلس چهاردهم، دانشگاه از قیمومت وزارتخانه ها درآمد و استقلال عمل یافت و رئیس دانشگاه دیگر مجری تمایلات و دستورات وزیر فرهنگ یا آموزش و پرورش نبود.
پس چه شد كه به رغم این استقلال، نیروهای نظامی وارد دانشگاه شدند؟
ـ تجاوز نیروهای انتظامی به دانشگاه و كشتار دانشجویان در ۱۶ آذر یكی از اوجهای سیاست سركوب حكومت كودتا بود. اما شاید مسئولان امور تصور نمی كردند كه اقدام ایشان چنان موجی از همدردی همبستگی با دانشجویان و نفرت به حكومت را به دنبال آورد. شورای دانشگاه تهران به كشتار دانشجویان و به ورود نظامیان به دانشگاه به شدت اعتراض كرد. دولت كودتا این اعتراض را نپسندید و همین خود باعث شد كه برای ”آرام كردن دانشگاه“ به فكر تحكیم نفوذ دولت در دانشگاه بیفتد. و این نقطة آغازی شد برای درهم شكستن استقلال دانشگاه و كنار زدن استادان و مقامات با شخصیت و مستقل دانشگاه. نخست نحوة انتخاب رئیس دانشگاه را تغییر دادند: دیگر كسی نمی توانست چندین بار متوالی به ریاست دانشگاه انتخاب شود. و این به معنی جلوگیری از تجدید انتخاب دكتر سیاسی، رئیس دانشگاه وقت، بود. چند ماهی بعد كه موعد انتخاب رؤسای دانشكده ها رسید در دانشكدة پزشكی، استادان هوادار رژیم دكتر منوچهر اقبال را كاندیدا كردند. اما دكتر فرهاد بود كه نخستین رأی را آورد. او را مجبور به استعفا كردند تا اقبال برگزیده شود. حالا دیگر دكتر اقبال رئیس دانشكده بود و در نتیجه می توانست داوطلب ریاست دانشگاه بشود. اما رژیم كودتا ازین هم پیشتر رفت و در دی ۱۳۳۳ طرحی را به تصویب مجلس رساند كه از آن پس رئیس دانشگاه به پیشنهاد وزیر فرهنگ و به فرمان شاه انتخاب شود. این چنین بود كه همینكه دورة ریاست دانشگاه دكتر سیاسی به پایان رسید، دكتر اقبال رئیس دانشگاه شد(۱۷ دی ۱۳۳۳). و ازین پس در دانشگاهها، انتصاب جای انتخاب را گرفت
پس می شود گفت كه تبدیل شدن روز ۱۶ آذر به روز بزرگداشت مبارزات دانشجویی، به دلیل تجاوزی است كه برای اولین بار به حریم آزاد دانشگاه صورت گرفته؟
ـ فكر می كنم كه اهمیت ۱۶ آذر بسیار بیشتر ازینها باشد. اصلاً شاید در مقایسه با دیگر نتایج ۱۶ آذر، اثرات آن بر استقلال دانشگاهها جنبة فرعی و ثانوی داشته باشد. ۱۶ آذر نقطة اوجی است در ادامة جنبش ملی كردن نفت و در حركت اعتراضی علیه كودتای ۲۸ مرداد و رژیم كودتا. پس از كودتای ۲۸ مرداد و به خلاف آنچه برخی می گویند، مردم به خانه هاشان نرفتند، و رژیم با حركات اعتراضی شدیدی در سراسر كشور روبرو بود. این حركات در تهران دو كانون یا دو محور مهم داشت: دانشگاه و بازار. از ۲۸ مرداد تا ۱۶ آذر ۱۳۳۲ تظاهرات هواداران مصدق وقفه ای بر نمی داشت. ماههای شهریور تا آذر ماههای اعتراض و اعتصاب و میتینگ و تظاهرات گسترده بود. حكومت كودتا، حكومتی لرزان بود و حتی در آن اوایل یكی از مأموران سازمان ”سیا“ كه متخصص در “ثبات بخشیدن به حكومتهای لرزان“ بود در ایران مانده بود تا به ”تثبیت“ رژیم كمك كند! پایه های حكومت كودتا به قدری لرزان بودكه شاه كه در كتاب خود می نویسد كه در ”میان استقبال عمومی“ به ایران بازگشت، اكنون از ترس مردم اعلام می كند كه در چهارم آبان مراسمی برگزار نمی شود. در ۲۱ آذر هم مراسم ”روز ارتش“ به همان سرنوشت مبتلی می شود!
حركت اعتراضی د/انشجویان در ۱۶ آذر بر چه اساس و مطالباتی بود؟ آیا تنها به خاطر سفر نیكسون بود؟
ـ در آن هفته ها دولت كودتا با دو مسئلة مهم روبرو بود: محاكمة مصدق و تجدید روابط دیپلماتیك با انگلستان. محاكمة مصدق در روز یكشنبه ۱۷ آبان در محكمة نظامی آغاز شد و سراسر روزهای آن هفته در تب اعتراض می گذشت تا به اعتصاب عمومی در سراسر كشور در پنج شنبه ۲۱ آبان منجر شود. رهبری همة این مبارزات با ”نهضت مقاومت ملی“ بود كه پس از ۲۸ مرداد از شخصیتها و نمایندگان احزاب و سازمانهای هوادار مصدق تشكیل شد تا مبارزات نهضت ملی را ادامه دهد. سراسر ایران در آن روز در اعتصاب است و در تظاهرات تهران، به نوشتة روزنامه های رسمی، دهها تن زخمی و دو تن كشته می شوند. دانشجویان و دانش آموزان همه جا درین تظاهرات سهم و نقش اساسی داشتند. در دوران حكومت دكترمصدق، ایران روابط دیپلماتیك خود را با انگلستان قطع كرده بود و اكنون كه دولت كودتا می خواست هرچه زودتر مسئلة نفت را ”حل كند“ می بایست مذاكرات دربارة نفت ایران آغاز شود اما دولت انگلستان آغاز مذاكرات را منوط به تجدید روابط دیپلماتیك می كرد تا بتواند در این مذاكرات حضور مستقیم داشته باشد.
پس بازگشائی درهای سفارت فخیمه در دستور روز دولت كودتا بود. انگلیس، مظهر استعمار در راه بازگشت بود و این به معنای بطلان نهضت ضداستعماری ملی كردن نفت بود. مخالفت با تجدید روابط، عمومی و همگانی بود. در روز سوم آذر، كاردار سفارت انگلیس، دنیس رایت، وارد تهران شده بود و در ۱۴ آذر اعلامیة مشترك ایران و انگلیس در تهران منتشر شد كه خبر می داد كه دو دولت تصمیم گرفته اند كه روابط دیپلماتیك خود را تجدید كنند و سفارتخانه های خود را باز كنند. زاهدی نیز در پیامی رادیویی همین مطلب را اعللام كرد. روز بعد، دوشنبه ۱۵ آذر، دانشجویان دانشگاه در اعتراض به این اقدام دولت كودتا كه در حكم بازگشت پیروزمندانة قدرت استعماری انگلیس بود، به اعتراض برخاستند و در این و آن دانشكده درسها تعطیل شد و فریاد “ مرگ بر كودتا“, “مصدق پیروز است“ و “یا مرگ یا مصدق“ از همه سو برخاست.
در روز سه شنبه ۱۶ آذر تظاهرات دانشجویان علیه دولت كودتا و علیه تجدید رابطه با انگلستان همچنان و با شدت بیشتری در صحن دانشگاه ادامه یافت. همچنانكه گفتم نظامیان به صحن دانشگاه ریختند، در تعقیب تظاهركنندگان تا جلوی دانشكدة فنی پیش رفتند. تظاهركنندگان به سرسرای دانشكدة فنی پناه بردند و سربازان تظاهركنندگان را به گلوله بستند و گروهی را زخمی و مجروح و شریعت رضوی، قندچی و بزرگ نیا را كشتند.
یعنی خواست اصلی دانشجویان مخالفت با تجدید رابطة ایران و انگلیس بود؟
ـ مخالفت با این تجدید رابطه، مخالفت با حكومت كودتا و اعتراض به محاكمة مصدق.
این بدیهی است كه در مملكتی كه دوماه پیش علیه حكومتی ملی و برای درهم شكستن نهضتی ضداستعماری، كودتائی صورت گرفته و حالا هم دولت كودتا می خواهد با آن قدرت استعماری تجدید رابطه كند اگر تظاهراتی در پانزدهم و شانزدهم آذر صورت می گیرد به خاطر مخالفت با این تجدید رابطه و در عكس العمل به اعلامیة روز پیش دولت باشد تا آنچنانكه بعدها مد شد و گفتند برای مخالفت با سفر نیكسون به تهران كه در آن زمان هنوز اصلاً به تهران نرسیده بود.
ریچارد نیكسون درآن موقع معاون رئیس جمهور آمریكا، ژنرال آیزنهاور، بود و سفری را از خاور دور شروع كرده بود و قرار هم بود كه چند روزی بعد روز ۱۸ آذر به تهران بیاید و سه روز بعد هم ایران را ترك كند. نیكسون كه بعدها در اواخر دهة شصت میلادی به ریاست جمهوری رسید در آن زمان، مثل همة معاونان رؤسای جمهور آمریكا، در خارج از آن كشور، شخصیت آنچنان شناخته شده ای نبود كه در تهران دانشجویان دانشگاه به خاطر او نهضت نفت و كودتا و مصدق و انگلیس را فراموش كنند و پیشاپیش علیه ورودش به ایران تظاهرات ترتیب دهند!
به نظر شما به چه دلیل این شایعه این قدر قوت گرفته كه حركت اعتراضی دانشجویان علیه سفر نیكسون بوده؟
ـ ببینید ، این شایعه یا این روایت كه در واقع قلب تاریخ است محصول عملكرد دو سلسله از عوامل است. نخست حزب توده است كه در طی همة آن سالهای جنگ سرد و به تبعیت از استراتژی عمومی احزاب مسكوئی، آمریكا را همه جا دشمن اصلی می دانست و هیچ مبارزه ای را اگر علیه آمریكا نبود اصیل و واقعی نمی دانست. در جهان بینی اردوگاهی آنها، هر كه با آنها نبود علیه آنها بود و دكتر مصدقی كه آمده بود تا صنعت نفت را در سراسر ایران ملی كند چون با آنها نبود پس حتماً با دشمنان آنها یعنی آمریكاییها بود. در ایران آن زمان هم تنها صنعت نفتی كه وجود داشت همانی بود كه در دست یك شركت انگلیسی یعنی شركت نفت انگلیس و ایران بود كه ۵۰% سهامش به دولت انگلیس تعلق داشت كه در آن زمان قدرت مسلط استعماری در ایران بود. در تمام طول حكومت دكتر مصدق، حزب توده در نشریات مخفی و علنی خود هم ملی كردن نفت را خواست آمریكا می دانست و هم دولت را به سازشكاری و همدلی با آمریكا متهم می كرد و در هر فرصتی هم تظاهرات ضد آمریكائی به راه می انداخت كه مهمترین آنها در ۲۳ تیر ۱۳۳۰، روز ورود هریمن، فرستادة ترومن، رئیس جمهور آن زمان آمریكا، به تهران بود. حالا گفتن این كه ۱۶ آذر به مناسبت آمدن نیكسون بود نوعی حقانیت بخشیدن به آن “حادثه آفرینی“ هم بود. بعد هم یادمان باشد كه حزب توده از آغاز جنبش ملی كردن نفت به مخالفت با آن برخاسته بود و در تمام طول حكومت مصدق هم با حكومت او مخالفت كرده بود، حالا اگر نمی گفتند كه شانزده آذر به خاطر سفر نیكسون است چه می گفتند؟ اگر این را نمی گفتند باید می گفتند كه دانشجویان به دعوت طرفداران مصدق یعنی نهضت مقاومت ملی و برای اعتراض به تجدید روابط با انگلستان دست به اعتراض و تظاهرات زده بودند. كه گفتن چنین حرفی برای چنان حزبی با آن سابقه ممكن نبود.
دستة دوم از عوامل را باید در جو سالهای اواخر دهة ۳۰ جست و جو كرد. در این سالها مبارزة با آمریكا، به ویژه به دلیل جنگ ویتنام، یكی از محورهای هویت ساز همة نیروهای چپی بود كه به میدان می آمدند. برای اینان هم یك ۱۶ آذر ضد آمریكایی با تظاهرات ضد نیكسونی از هر جهت مناسبتر بود تا ۱۶ آذری كه به خاطر اعتراض به كودتا و تجدید روابط با انگلستان و در امتداد نهضت ملی كردن نفت صورت گرفته بود!
دربارة دلایل و علل ۱۶ آذر و مطالبات دانشجویی در آن هنگام، به اندازة كافی سند و مدرك وجود دارد و از جمله نشریات و روزنامه های نیمه مخفی و حتی علنی وابسته به نهضت ملی مقاومت است كه آن زمان هنوز منتشر می شدند.
آیا سه ماه پس از كودثای ۲۸ مرداد ، هنوز روزنامه ها می توانستند چنین اخباری را بازتاب دهند؟
ـ باید یادمان باشد كه محدود كردن روزنامه ها یكروزه صورت نگرفت. به تدریج دامنة سانسور گسترش یافت. ماههای اول پس از كودتا هنوز از سوی هواداران نهضت ملی مقاومت و یا هواداران حزب توده روزنامه هایی در می آمد كه هركدام چند روز یا چند هفته دوام می آوردند و در طول این حیات كوتاه خود، حرفهایی می زدند. علاوه برین روزنامه های دیگر هم هنوز كاملاً مهار نشده بودند و پس اخبار در مطبوعات به نوعی منعكس می شد. اگر توجه كنید در ماههای آبان و آذر ۳۲ شرح محاكمة مصدق در محكمة بدوی نظامی به صورت نسبتاً كامل در روزنامه ها چاپ شد اما در اردیبهشت ۳۳ كه دادگاه تجدید نظر تشكیل شد در روزنامه ها تقریباً مگر گاهی و آن هم چند سطری دربارة جریان این دادگاه نوشته نمی شد! . سركوب و كشتار ۱۶ آذر چنان تأثیر منفی بر جای گذاشت كه دولت نتوانست مانع از اشاعة اخبار آن بشود و خاصه پیامدهای این رویداد در روزنامه ها انعكاس وسیعی یافت و از جمله تا ده دوازده روز بعد، همینطور آگهیهای برگزاری مجالس ختم و اعلانهای تسلیت و همدردی بود كه در روزنامه ها چاپ می شد.
آیا جریانهای معین سیاسی و یا تشكلهای معین هم رسماً ابراز همدردی می كردند؟
آنچه واقعاً چشمگیر است همبستگی دانش آموزان دبیرستانها و حتی دبستانهای تهران و دیگر شهرهای بزرگ است. اصناف بازار و كسبه هم از طریق درج آگهیهای تسلیت با بازماندگان و با دانشجویان دانشگاه تهران همدردی و همبستگی می كردند.
در ۲۲ آذر كه مراسم شب هفت سه دانشجو در امامزاده عبدالله برگزار می شد مأموران انتظامی از ترس تجمع مردم، امامزاده را محاصره كردند كه از ورود مردم به صحن امامزاده جلوگیری كنند. درگیری شدیدی پیش آمد و عده ای مضروب و مجروح شدند. فریادهای “یا مرگ یا مصدق“، “مرگ بر كودتا“ و “مرگ بر شاه“ از هر سو بلند بود. مراسم همراه با تظاهرات عظیمی بركزار شد.. پس از ۱۶ آذر دانشگاه چند هفته ای تعطیل شد
پس از واقعة ۱۶ آذر، دانشگاه را دولت تعطیل كرد یا دانشجویان بودند كه به عنوان اعتراض كلاسها را تعطیل كردند؟
ـ البته دولت ادعا می كرد كه دانشگاه را تعطیل كرده است ، ولی در واقع دانشجویان اعتصاب كرده بودند. اگر به روزنامه های آن زمان نگاه كنید یك روز اعلام می شود كه دانشگاه باز شده است و روز بعد می نویسند كه دانشگاه هنوز تعطیل است. چرا كه دانشجویان سر كلاسها حاضر نمی شدند. دانشگاه بالاخره دو هفته بعد، شنبه ۲۸ آذر، شروع به كار كرد.
واكنش مقامات دانشگاه در برابر ورود نیروهای نظامی و كشتار سه دانشجو چگونه بود؟
ـ شورای دانشگاه رسماً به دولت اعتراض كرد و این تجاوز به حریم دانشگاه را محكوم كرد. همانطور كه پیش ازین گفتم ۱۶ آذر واقعة مهمی در تاریخ دانشگاه بود. پس ازین بود كه دولت تصمیم گرفت كه مقررات اداری دانشگاه را عوض كند و انتخابی بودن رؤسای دانشكده ها و رئیس دانشگاه را از میان بردارد و همة مقامات دانشگاهی را انتصابی كند.
مگر شورای دانشگاه چه كرده بود؟
ـ آنچه آن روزها بین ما دانشجویان شایع شده بود این بود كه شورا به اتفاق آراء به دولت نامه ای نوشته و اعتراض كرده . دولت كودتا هم كه ازین عكس العمل شورا هیچ خوشش نیامده، فشار آورده كه دانشگاه نامه را پس بگیرد و یا اعضای شورا امضاهایشان را پس بگیرند. می گفتند كه بعضی از اعضای شورا هم تسلیم شده اند و امضای خودشان را پس گرفته اند. شایع بود كه دكتر عمید، رئیس دانشكدة حقوق، ازین جمله بوده است. البته كه راست و دروغ این شایعات معلوم نمی شد! باید بگویم كه دكتر سیاسی، رئیس وقت دانشگاه، هم در خاطراتش كه پس از انقلاب منتشر شد، از اعتراض شورای دانشگاه و نارضایتی و خشم شاه و دولت صحبت می كند و می نویسد كه به زاهدی كه اعتراض كردم كه با این وحشی بازیها من دیگر قادر به اداره دانشگاه نیستم بی هیچ تأسفی جواب داد كه دولت رأساً دانشگاه را اداره خواهد كرد!
می دانیم كه در سالهای ۲۸ و ۲۹ حزب توده نقش مهمی در سازماندهی اعتراضها و تظاهرات دانشجویان داشت. آن طور كه شما می گوئید در سالهای ۳۰ تا ۳۲ نهضت ملی و طرفداران مصدق نقش اصلی را داشتند. این گذر به فراگیر شدن هواداران نهضت ملی و دكتر مصدق چگونه پیش آمد؟
ـ تاكنون صحبت ما دربارة ۱۶ آذر ۱۳۳۲ بود. درین مقطع محور اصلی فعالیتهای دانشجویی مخالفت با كودتا و هواداری از نهضت ملی و همدردی با مصدق بود.
آن زمان قسمت عمدة دانشجویان كشور در دانشگاه تهران درس می خواندند. دانشگاه تبریز چند سالی بود كه تأسیس شده بود و در اصفهان و شیراز و مشهد هم هنوز دانشگاهی به وجود نیامده بود. در تهران علاوه بر دانشگاه كه هفت هشت هزاری دانشجو داشت هنرسرای عالی هم بود كه شاید یكی دو هزار دانشجو داشت. در سال تحصیلی ۳۲- ۳۱ ، یعنی در سال آخر حكومت مصدق، دانشجویان طرفدار او بر فضای سیاسی دانشگاه چیره شدند. به همین دلیل منطقی بود كه در ماههای پس از ۲۸ مرداد، نیروی طرفدار مصدق توانست مهر خودش را بر حركات دانشگاه بزند. دیگران هم به دنبال این موج حركت می كردند. حزب توده هم كه از آغاز جنبش ملی شدن نفت هم با ملی شدن مخالفت كرده بود و هم با حكومت مصدق، حالا دیگر در وضعی نبود كه بتواند حركتی را رهبری كند. هنر حزب توده درین خلاصه می شد كه از تشكیل جبهة واحد حرف بزند و یا احیاناً در تظاهرات بكوشد كه صفوف خود را با دادن شعارهای ضد سلطنتی و ضد امریكائی مشخص كند. آن داستان پردازی دربارة تظاهرات ۱۶ آذر علیه آمدن نیكسون هم یكی از محصولات آن سیاست است.
در آن زمان اعتراضها و حركتهای داننشجویی چگونه شكل می گرفت؟ آیا سازمانهای دانشجویی جزئی از سازمانهای مادر به حساب می آمدندد؟
ـ اگر كمی به عقب برگردیم می بینیم كه دانشگاه تهران از بدو تأسیس در ۱۳۱۳، در دورة رضا شاه، شاهد حركات دانشجوئی بوده است. انور خامه ای در خاطرات خود از اولین اعتصاب دانشجویان دانشكدة فنی صحبت میكند. پیش از آن هم در میان دانشجویان اعزامی به اروپا كسانی بودند كه به فعالیتهای صنفی و سیاسی پرداختند و به این جهت هم به “غضب“ اولیای سرپرستی دچار شدند و به ایران باز گردانده شدند. اما پس از شهریور ۲۰ است كه فعالیت دانشجویان بیش از بیش نظم و تداوم پیدا می كند. در انتخابات مجلس چهاردهم (آذر - دی ۱۳۲۲)، دانشجویان دانشگاه تهران حضور بارزی داشتند و برای انتخاب این یا آن كاندیدا فعالیت كردند. در ۱۳ اسفند ۱۳۲۳ مصدق كه در مجلس چهاردهم، نمایندة تهران بود پس ازینكه می بیند كه مجلس نمی خواهد به اعلام جرم علیه علی سهیلی، نخست وزیراسق، رسیدگی كند اعلام می كند كه“این مجلس دزدگاه است“ و به قهر و اعتراض به خانة خود می رود كه دیگر در مجلس شركت نخواهم كرد. دو روز بعد گروهی از دانشجویان دانشگاه به منزل او می روند و او را به مجلس باز می گردانند. در برابر مجلس مأموران انتظامی تیراندازی می كنند و چندین تن زخمی می شوند و یك نفر هم كشته.
یكی از هدفهای دانشجویان، به دست آوردن حق تشكیل سازمان دانشجوئی بود. از اواسط دی ۱۳۲۴، دانشجویان دانشكده های علوم و ادبیات (كه در آن موقع در عمارت نزدیك بهارستان قرار داشت) می خواستند انتخابات بكنند و اتحادیه صنفی تشكیل بدهند كه با مخالفت ”اولیای امور“ دانشگاه روبرو شدند. ناگزیر دست به اعتصاب زدند و پس از چندی، این اعتصاب به دانشكده های دیگر هم سرایت كرد و همگانی شد و تا ۶ بهمن كه شورای دانشگاه با خواستهای دانشجویان موافقت كرد به طول انجامید.
در همان سالها, احزاب و سازمانهای سیاسی نیز به فعالیت در میان دانشجویان توجه مستمر داشتند و نشانة آن مقالاتی است كه در روزنامه های ایشان دربارة دانشگاه و مسائل دانشجوئی و یا به قلم دانشجویان منتشر می شود. یكی از نمونه های این توجه انتشار هفته نامة ”بشر برای دانشجویان“ از سوی حزب توده ایران است كه از فروردین ۱۳۲۵ آغاز به انتشار كرد. .
در موقع انتخابات مجلس پانزدهم در زمستان ۱۳۲۵ بار دیگر دانشجویان دانشگاه تهران به صحنه آمدند. رئیس دولت وقت، قوام السلطنه، همة تمهیدات را به كار بسته بود تا وكیلان مورد علاقة خود را از صندوقها در آورد. مبارزة با این رفتار دولت موضوع روز بود. برخی از نیروهای سیاسی چون حزب توده انتخابات را تحریم كردند و برخی دیگر كه عمدتاً در حول و حوش دكتر مصدق گرد آمده بودند به دخالتهای دولت در انتخابات اعتراض می كردند و خواهان آزادی انتخابات بودند. این دو خط سیاسی هم در میان دانشجویان منعكس می شد.
در ۱۵ دی ماه گروه كثیری از دانشجویان به عنوان اعتراض به نحوة انتخاب و تركیب انجمن نظارت بر انتخابات به راهپیمایی به سوی دربار دست زدند. در میان راه، چماقداران حزب قوام السلطنه، حزب دموكرات، به دانشجویان حمله بردند و عدة زیادی را مضروب و مجروح كردند. دانشجویان به اعتراض به این اعمال و برای تأمین آزادی انتخابات به اعتصاب عمومی دست زد و این اعتصاب چند هفته ای ادامه داشت.
در ۲۳ خرداد ۱۳۲۷ كه مجلس به نخست وزیری عبدالحسین هژیر ابراز تمایل كرد، دانشجویان دانشگاه در صفوف منظم به سوی مجلس (میدان بهارستان) حركت كردند و با نمایندگان مجلس دیدار كردند تا مخالفت خود را با نخست وزیری هژیر اعلام كنند. عدة كثیری از بازاریان و اصناف و طبقات مختلف هم به همین منظور در میدان بهارستان گرد آمده بودند. پلیس برای متفرق كردن تظاهركنندگان به صفوف ایشان حمله برد و كار درگیری به تیراندازی انجامید . عده ای زخمی و بازداشت شدند.
در ۷ بهمن ۱۳۲۷ عباس اسكندری در مخالفت با قرارداد نفت ۱۹۳۳ در مجلس سخنرانی معروف خود را ایراد كرد چند روز بعد، در ۱۴ بهمن گروه عظیمی از دانشجویان در مخالفت با قرارداد نفت ۱۹۳۳ و امتیاز بانك شاهی از دانشگاه تا میدان بهارستان راهپیمایی كردند.
درین سالها فعالیتهای دانشجویی بین دو قطب خواستهای رفاهی ـ صنفی و خواستهای اجتماعی ـ سیاسی در نوسان بود ضمن اینكه اولیای دانشگاه هم نظر خوشی به این فعالیتها نداشتند و نمی خواستند كه دانشجویان تشكیلاتی داشته باشند چرا كه وجود سازمان دانشجوئی را اخلالی در ادارة دانشگاه می دانستند و از هر فرصتی استفاده می كردند تا به بهانة اینكه دخالت دانشجویان در امور سیاسی با درس و تحصیل مباینت دارد از فعالیتهای فوق برنامة دانشجویان جلوگیری كنند. بالاخره در آغاز سال تحضیلی ۲۸- ۱۳۲۷ دانشگاه تهران اعلام كرد كه ازین پس فقط از دانشجویانی نامنویسی می شود كه كتباَ تعهد كنند كه در فعالیتهای سیاسی دخالت نمی كنند. بسیاری از دانشجویان از ثبت نام خودداری كردند و اولیای دانشگاه هم دانشجویانی راكه تعهدنامه را امضاء نكرده بودند به اخراج از دانشگاه تهدید كردند. در اثر این تهدیدات برخی تعهدنامة كذائی را امضاء كردند و برخی دیگر همچنان به مقاومت خود ادمه دادند و در نتیجه از دانشگاه اخراج هم شدند.
این مقاومت تا سوء قصد به شاه در ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ ادامه داشت و از آن پس در فضای خفقانی كه برپا شد دانشجویان هم به امضای “تعهدنامه“ ای كه در عمل نتیجه ای نمی توانست داشته باشد تن دادند.
دربار و دولت كوشش داشتند كه با استفاده از جو سیاسی بعد از ۱۵ بهمن، خفقان و سركوب را در جامعه مستقر سازند اما مقاومت شجاعانة اقلیت چند نفری مجلس پانزدهم (با استیضاح دولت در بهار ۱۳۲۸و سپس با مخالفت با عقد قرارداد الحاقی نفت در تابستان ۱۳۲۸) به اتكای گروههای وسیعی از مردم كوچه و بازار از عملی شدن این نقشه جلوگیری كرد. با آغاز انتخابات مجلس شانزدهم (پائیز و زمستان ۱۳۲۸)، مبارزه برای تأمین آزادی انتخابات بالا گرفت و این همه جلوه هائی از آغاز فعالیتهایی بود كه در اسفند ۱۳۲۹ به ملی شدن نفت انجامید.
دانشجویان نه تنها ازین صحنه ها غایب نبودند بلكه توانستند در دانشگاه نیز به تشكیلات خود حیات تازه ای ببخشند. از مهمترین رویدادهای آن ماهها، تشكیل ”سازمان دانشجویان كوی دانشگاه تهران“ است. كوی دانشگاه تهران در زمستان ۱۳۲۴ در امیرآباد افتتاح شده بود و در آن زمان (سال تحصیلی ۱۳۲۹-۱۳۲۸) ۴۴۹ دانشجو در آن زندگی می كردند كه برای ادارة امور خود نمایندگانی انتخاب می كنند و سازمانی تشكیل می دهند (۱۹ آذر ۱۳۲۸). این سازمان با موافقت مقامات دانشگاه تشكیل می شود كه شرط كرده اند كه سازمان صنفی باشد و در امور سیاسی دخالت نكند. در همین ایام ، شورای دانشگاه هم ضوابطی برای تشكیل سازمان دانشجوئی در دانشكده ها تصویب كرد و بر طبق این مقررات، در هر دانشكده انتخاب نمایندگان دانشجویان هر كلاس می بایست با حضور و زیر نظر نماینده دانشگاه صورت بگیرد. به این ترتیب انتخاباتی در دانشكده های مختلف انجام شد. در آن زمان منسجم ترین گروه سیاسی كه در میان دانشجویان فعالیت داشت حزب توده بود و در نتیجه در غالب دانشكده ها فعالیتهای دانشجوئی در دست و یا تحت تأثیر اعضاء و یا هواداران این حزب بود.
یادمان نرود كه این سالها، جنگ سرد دیگر بالا گرفته است و احزاب كمونیست در همه جا از سیاستها و شعارهای كمینترنی مسكو دنباله روی می كنند. در برداشت ایشان، آنچه اصالت دارد فعالیت حزب طبقة كارگر است و همه چیز باید در خدمت مصالح حزب باشد كه خود در خدمت مصالح ”میهن كارگران جهان“ است. سازمانهای ”دموكراتیك“ و اتحادیه های صنفی و سندیكاها شخصیت مستقلی ندارند و برای این تشكیل شده اند كه نقش ”تسمة نقاله“ را بازی كنند و خط مشی ها و مواضع و شعارهای حزبی را به میان اعضای خود، ”توده ها“، ببرند و به عنوان یكی از ”سازمانهای همگام و همراه“ در خدمت حزب و مبارزاتش باشند. دنیای جنگ سرد، انشعاب و انشقاقی را در جنبش سندیكائی به وجود آورد و در هر زمینه دو گروه سندیكا به وجود آمد: سندیكاهایی كه از بلوك شرق و مسكو و سیاستها و دیدگاههایش دفاع می كردند و همراه و همگام احزاب كمونیست بودند و سندیكاهای دیگری كه خود را مدافع ”دنیای آزاد“ می دانستند. این جبهه بندی به سندیكالیسم دانشجویی هم سرایت كرد. اتحادیة بین المللی دانشجویان هم كه نخست با شركت سازمانهای دانشجویی كشورهای غربی تشكیل شده بود با انشعاب روبرو شد و این اتحادیه كه مركزش در پراگ بود به خیل سازمانهای همگام و همراه احزاب كمونیست مسكوئی پیوست. در سپتامبر ۱۹۴۷ كه این اتحادیه در پراگ تشكیل جلسه داده بود انور خامه ای كه آن زمان از رهبران حزب توده بود به نمایندگی ”دانشجویان آزادیخواه دانشگاه تهران“ و به مأموریت ”از طرف اتحادیة دانشجویان ایران“ در این كنفرانس شركت كرد. او در سخنرانی خود، پس از ”رساندن سلام آتشین و برادرانة“ اتحادیة دانشجویان ایران و شرحی دربارة اوضاع ایران، از كنفرانس دو تقاضا می كند. اول اینكه ”در روزنامه های خود اخبار مربوط به زندگی دانشجویان ایران را منعكس كنید“. و دوم ”فرستادن كمیسیون برای رسیگی به وضع دانشجویان ایران و بررسی شرائط دموكراتیك در ایران“. نامة مردم در شماره ۲۶ شهریور ۱۳۲۶ خود ”گزارش نمایندة دانشجویان آزادیخواه ایران در شورای اتحادیة بین المللی دانشجویان“ را چاپ كرده است و در اول مهر هم انور خامه ای گزارش كار خود را در همان روزنامه منتشر كرده است.
البته ما اطلاع درستی از آن ”اتحادیة دانشجویان ایران“ نداریم و نمی دانیم كه چه كسانی و كی و كجا آن را به وجود آورده اند! اما می دانیم كه در سال تحصیلی ۲۹- ۱۳۲۸، با بالا گرفتن مبارزات برای آزادی انتخابات و با طرح مسئلة نفت، فضای سیاسی روز به روز حدت بیشتری می یافت و دانشجویان هم ازین میدان غایب نبودند. درین سال تحصیلی است كه به دنبال انتخاب نمایندگان دانشجویان كوی دانشگاه و تشكیل سازمان ایشان، انتخابات مشابهی در دانشكده های مختلف انجام شد و در هریك ازین دانشكده ها هم سازمانی به وجود آمد. در ۲۶ اردیبهشت ۱۳۲۹ هم نمایندگان این سازمانها گرد هم آمدند و سازمان واحدی را به نام ”سازمان دانشجویان دانشگاه تهران“ تأسیس كردند. این سازمان كه گرداننگان اصلی آن را دانشجویان عضو و یا هوادار حزب تودة ایران تشكیل می دادند، در واقع نقش ”تسمة نقالة“ شعارها و سیاستهای حزب توده را در میان دانشجویان داشت. در آن ایام دیگر مسئلة نفت به مسئلة مركزی سیاست ایران تبدیل شده بود و در انتخابات مجلس شانزدهم در تهران، كاندیداهای جبهة ملی در اعلانهای تبلیغاتی خود از سال ۱۳۲۹ به عنوان ”سال شكست پیت نفتی“ نام می بردند. مجلس شانزدهم به همت دكتر مصدق و جبهة ملی، پس از رد قرارداد الحاقی نفت، اصل ملی شدن صنعت نفت در سراسر ایران را تصویب كرد و پنج روز بعد نیز این اصل به تصویب مجلس سنا رسید(۲۹ اسفند ۱۳۲۹) و همانطور هم كه می دانیم چند هفته ای بعد هم مصدق به روی كار آمد تا قانون ملی شدن نفت را به اجرا در آورد و می دانیم كه حكومت او یالاخره در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ با كودتای انگلیسی ـ آمریكائی سرنگون شد.
حزب توده از آغاز جنبش نفت به این مبارزه و به جبهة ملی اعتقادی نداشت و همواره، به این فعالیتها با شك و تردید و بی اعتمادی و مخالفت نگاه می كرد: دراول مخالف ملی شدن نفت در سراسر ایران بود سپس شعار الغای قرارداد نفت جنوب را مطرح كرد، سر آخر هم كه دیگر جبهة ملی و احزاب و سازمانهای هوادار آن راه حل مسئله را ملی شدن صنعت نفت در سراسر ایران می دانند (آذر ۱۳۲۹) و افكار عمومی هم هر روز با شدت بیشتری ازین شعار پشتیبانی می كند، حزب توده از شعار ”الغای قرارداد نفت جنوب“ دفاع می كند و بعد هم فقط با ملی شدن نفت در جنوب موافقت كرد مبادا ملی شدن نفت شمال “به منافع برادر بزرگ”، شوروی، لطمه بزند.
حزب، سازمانهای هوادار و همگام و از جمله سازمان دانشجویان دانشگاه تهران را به بسیج اعضا و هواداران خود برای دفاع ازین شعار و مخالفت با ملی شدن نفت وا می داشت. به این ترتیب در ۲۲ آذر ۱۳۲۹ سازمان دانشجویان دانشگاه تهران میتینگی را برگزار كرد و خواستار ”الغاء بدون قید و شرط امتیاز ننگین و ظالمانة نفت جنوب“ شد. در قطعنامة این میتینگ می خوانیم كه ”ما دانشجویان حاضر در میتینگ ۲۲ آذر ماه ۱۳۲۹ به اتفاق آراء موافقت كامل خود را با شعار ملی سازمان دانشجویان دانشگاه تهران مبنی بر الغاء بدون قید و شرط امتیاز شركت نفت جنوب اعلام می داریم...“. ده روزی بعد (۳ دی)، سازمان میتینگ دیگری ترتیب داد تا قطعنامه ای را به تصویب رساند كه به عنوان نظر دانشجویان به هیئت رئیسة مجلس و به كمیسیون نفت تسلیم شود. این قطعنامه نیز الغای بدون قید و شرط كلیة قراردادهای شركت نفت ایران و انگلیس را خواستار می شد! اما این شعار جبهة ملی كه “صنعت نفت باید در سراسر ایران ملی شود“ در میان دانشجویان هم هواداران و مدافعان بیشتر و بیشتری پیدا می كرد و مسئولان سازمان نمی توانستند به دانشجویان توضیح دهند كه چرا باید از الغای قرارداد نفت جنوب دفاع كرد در حالی كه همه جا از ملی كردن نفت در سراسر ایران صحبت می شود. ابوالحسن ضیاء ظریفی كه در آن زمان دبیر كل سازمان بود می نویسد كه با وضعی سخت بحرانی روبرو شده بودیم “در بحثهای داغی كه در دانشكده، اتوبوس كوی دانشگاه، رستوران كوی و بالاخره مذاكرات دو جانبه با بعضی از دانشجویان ... و حتی بین هیئت دبیران سازمان نمی توانستیم خود را قانع كنیم كه چرا ما نباید طرفدار ملی شدن نفت در سراسر كشور باشیم و چرا باید این سلاح در دست ”بچه های جبهة ملی“ باشد. ما در سازمان بعد از بحثهای مفصل به این نتیجه رسیده بودیم كه باید به نحوی عقیدة اكثریت دانشجویان بیطرف را در نظر بگیریم والا در مبارزات صنفی شكست خواهیم خورد“.
چند هفته ای بعد باز هم قرار می شود كه سازمان میتینگ دیگری ترتیب دهد. بهمن ماه است. دبیر سازمان می نویسد كه در شرایطی كه ملت ملی شدن را می خواهد ”من به عنوان دبیر كل سازمان صلاح نمی دانستم كه سخنرانی كنم... منطقی نبود كه قشر فهمیده و روشنفكر كشور الغای قرارداد را طلب كند“. دبیرسازمان جریان را با كمیتة حزبی دانشگاه در میان می گذارد و قرار می شود كه “موضوع در حضور دكتر كیانوری مطرح شود. در یك شب سرد زمستانی“ مطرح می شود و كیانوری حرفهای دبیر كل را می شنود و بعد هم دستور كمیته مركزی را ابلاغ می كند كه باید همچنان از الغای قرارداد نفت جنوب دفاع كرد. و وقتی هم دبیركل سازمان می گوید پس كتباً بنویسید فریاد می زند كه می خواهی از من مدرك بگیری؟ میتینگ در هفتم بهمن برگزار می شود و دبیركل سازمان هم در سخنرانی خود الغای قرارداد نفت جنوب را خواستار می شود. دانشجویان هوادار جبهة ملی ”فریاد می زدند نفت باید ملی شود“ و دبیر كل در پاسخ می گوید ”همة ما طرفدار ملی شدن نفت در سراسر كشور هستیم منتهی از نظر حقوقی باید قرارداد نفت اول لغو شود“. همین حرفهای نه سیخ بسوزد نه كباب هم موجب می شود كه كمیتة مركزی توبیخنامه ای برای دبیركل بفرستد. ”و روحیه ام بكلی درهم ریخت“.
سه چهار هفته بعد، در ۱۷ اسفند، اصل ملی شدن نفت در كمیسیون نفت مجلس به تصویب می رسد. اما مخالفت حزب توده و سازمانهای همگامش و از جمله سازمان دانشجویان دانشگاه تهران (كه خود به اختصار آن را ”س.د.د.ت.“ می نامیدند و ما سازمان ”د .د .ت.“) با ملی شدن نفت و جبهة ملی و مصدق همچنان ادامه پیدا كرد. مصدق هم كه به حكومت رسید این سیاست مخالفت همچنان ادامه یافت و البته در رفتار و كردار “س.د.د.ت.” هم تبلور می یافت.
البته از همان آغاز، در میان دانشجویان هم بسیار بودند كسانی كه برای آزادی انتخابات و ملی شدن نفت از مصدق و جبهة ملی حمایت می كردند و فعالانه درین راه می كوشیدند
- از چه زمانی و چگونه دانشجویان طرفدار مصدق بر فضای سیاسی دانشگاه چیره شدند؟
- از تجربة خودم می گویم. وقتی وارد دانشگاه شدم، در مهر ۱۳۳۰، دانشگاه تهران هنوز در دست دانشجویان طرفدار حزب توده بود. باید بگویم كه سازمان دانشجویان دانشگاه تهران بیشتر میتینگهای خود را در صحن دانشگاه برگزار می كرد و همچنان كه گفتم شورای دانشگاه هم مقرراتی برای انتخاب نمایندگان دانشجویان به تصویب رسانده بود و در برخی دانشكده ها، انتخاب نمایندگان هم با حضور مقامات دانشگاهی صورت می گرفت و همین نوعی ”رسمیت“ به سازمان می بخشید. سازمان از زمستان ۱۳۲۹ هم هفته نامه ای انتشار می داد كه چهار شمارة نخست آن با استفاده از امتیاز ”خورشید صلح“ كه به یكی از هواداران حزب توده تعلق داشت منتشر شد تا اینكه یكی از دانشجویان امتیاز روزنامه ای را به نام ”دانشجو“ گرفت و از ۲۵ بهمن ۱۳۲۹ این روزنامه بود كه هر چهارشنبه به عنوان ارگان سازمان، منتشر و در بین دانشجویان توزیع می شد. علاوه براین دانشجویان غیر توده ای متشكل هم نبودند و معدودی هم كه تشكلی داشتند یا به “سیاست” كاری نداشتند (مثل انجمن دانشجویان اسلامی هوادار مهندس بازرگان كه بیشتر در دانشكدة فنی بودند) و یا در سطح دانشگاه چندان وزنه ای نبودند(مثل دانشجویان پان ایرانیست و یا اعضای حزب ایران). بنابرین س.د.د.ت. یكه تاز میدان بود. پس در آن زمان كه من وارد دانشگاه شدم نیروی غیر توده ای حضور تعیین كننده ای در دانشگاه نداشت. ماههای نخست حكومت مصدق بود و از همان آغاز سازمان هم به تبعیت از سیاست حزب توده از هر فرصتی استفاده می كرد تا سركوبگری، سازشكاری و عوامفریبی مصدق را بیشتر افشاء كند و از ماهیت”ضدملی“ حكومت او پرده بردارد. این سیاست در آبان ماه ۱۳۳۰ كه مصدق برای دفاع از ملی شدن نفت به شورای امنیت سازملن ملل رفته بود و هر نوع اغتشاش و ناآرامی در ایران آن هم در دانشگاه تهران می توانست بهانه ای به مخالفان داخلی و خارجی ملی شدن بدهد و به زیان ملت ایران بهره برداری شود به اوج خود رسید: مصدق در رأس هیئتی به شورای امنیت در نیویورك رفته بود (۱۴ مهر) و هنوز در آمریكا بود كه در هفتم آبان، سازمان دانشجویان دانشگاه تهران ”برای همدردی با مبارزان ضداستعمار مصر“ اعلام تظاهرات كرد. وزارت كشور به برگزار كنندگان اطلاع داد كه می توانند تظاهرات خود را در میدان فوزیه برپا دارند. سازمان به تبعیت از دستور كمیتة مركزی حزب توده به حرف مقامات گوش نداد و اعلام كرد كه از دانشگاه تا بهارستان راهپیمائی خواهد كرد و میتینگ را در میدان بهارستان برگزار می كند. انجام این تظاهرات به درگیریها و زد و خورد هایی با قوای انتظامی در خیابانها منجرشد.
روز بعد جریان حبس اعضای شورای دانشگاه تهران پیش آمد. دانشگاه از اول سال تحصیلی جدید شهریة دانشجویان پزشكی را بالا برده بود و این تصمیم با مخالفت دانشجویان پزشكی روبرو شده بود و حتی عده ای كه حاضر به پرداخت شهریة جدید نبودند نامنویسی نكرده بودند. اكنون، پس از مذاكرات زیاد، قرار بود كه شورای دانشگاه در جلسة چهارشنبه ۸ آذر خود به درخواست دانشجویان پزشكی برای لغو شهریة جدید رسیدگی كند. آن وقتها شورای دانشگاه در نزدیكی بهارستان، در ساختمان دانشسرای عالی كه بعدها محل موئسسة تحقیقات اجتماعی شد تشكیل جلسه می داد. شورا در حال بحث و مذاكره بود كه ناگهان عده ای از دانشجویان عضو س.د.د.ت. به اتاق شورا ریختند و اعلام كردند كه تا زمانی كه شورا تصمیمی دربارة شهریة دانشجویان نگیرد به كسی اجازة خروج از اتاق را نخواهند داد. و سپس از اتاق بیرون آمدند و در را به روی اعضای شورای دانشگاه قفل كردند! حبس اعضای شورا تا اواخر بعد از ظهر به طول كشید. از این حادثة بیسابقه مخالفان مصدق در مجلس و مطبوعات به شدت بهره برداری كردند. جمال امامی، در مجلس گفت كه مصدق بیعرضه است و نمی تواند مملكت را اداره كند. چند روزی هم مقامات دانشگاه به بهانة عدم امنیت دانشگاه را تعطیل كردند و رئیس دانشگاه خواستار تشكیل گارد انتظامی برای حفظ امنیت در دانشگاه شد!. در میان دانشجویان، محاصره و حبس اعضای شورای دانشگاه واكنشی بسیار منفی برانگیخت.
همة این ”حادثه آفرینیها“ بیش از بیش به انزوای س.د.د.ت. در میان دانشجویان منجر می شد و گسترش جنبش ملی شدن نفت هم بر عمق این انزوا می افزود. من در دانشكدة حقوق بودم. انتخابات نمایندگان كلاس ما به زورآزمایی بزرگی تبدیل شد. كلاس ما از پانصد نفر بیشتر دانشجو داشت. بسیاری كمتر به كلاس می آمدند اما روز انتخابات چنان بسیجی شده بود كه بسیاری آمده بودند. اگر درست یادم باشد می بایست دو نماینده انتخاب شود. توده ایها دو نفر را كاندیدا كرده بودند و مصدقیها هم دو نفر را. یكی دو تا كاندیدای منفرد هم بود. انتخابات بدون حضور نمایندة دانشكده و در محیطی برانگیخته و انفجارآمیز انجام شد. قرائت آراء داشت تمام می شد و معلوم بود كه كاندیداهای س.د.د.ت. انتخابات را برده اند شاید با اختلاف نه چندان چشمگیری. ۲۰- ۱۵ درصد؟ .در هرحال چند تنی از هواداران كاندیداهای مصدقی ریختند و پیش از اینكه نتایج رسمی انتخابات اعلام شود، با زد و خورد صندوق آراء را متلاشی كردند! چندان صحنة افتخارآمیزی نبود! معلوم هم نبود كه اگر طرف مقابل باخته بود چه رفتاری می كرد؟
س.د.ت.ت. زائده ای بود از حزب توده و هیچ شخصیت مستقلی نداشت و همكاری با آن همكاری و همراهی با حزب توده بود. در نتیجه دانشجویان غیر توده ای به فكر ایجاد سازمان دانشجویی خود افتادند، مخصوصاً كه در انتخابات بعضی از دانشكده های دانشگاه تهران (پزشكی و فنی و بعضی كلاسهای دانشكدة حقوق) و هنرسرایعالی اكثریت هم آورده بودند.
اما نقطة عطف در تغییر وضع دانشگاه با انتشار اوراق قرضة ملی پیش آمد. قطع عواید نفتی، وضع اقتصادی را با مشكلاتی روبرو كرده بود و دولت مصدق هم تصمیم به انتشار اوراق قرضة ملی گرفته بود. مصدق، در بازگشت از شورای امنیت در پیامی رادیویی انتشار اوراق قرضه را به اطلاع عموم رساند (۳۰ آذر ۱۳۳۰) و همه را به خرید اوراق قرضة ملی دعوت كرد. مخالفان ملی شدن نفت و از جمله حزب توده خرید اوراق قرضة ملی را تحریم كردند. در این موقع، دانشجویان طرفدار نهضت ملی برای نخستین بار همة دانشجویان و دانش آموزان را دعوت به یك راهپیمائی كردند تا از دانشگاه تهران به راه بیفتند و به بانك ملی در خیابان فردوسی بروند و اوراق قرضة ملی بخرند. تاریخ دقیق آن روز را فراموش كرده ام فكر می كنم اواسط دی ماه بود. علاوه بر دانشجویان و دانش آموزان، جمعیت عظیمی از گروههای مختلف اجتماعی هم ازین دعوت استقبال كردند. راهپیمائی باشكوه و عظمت فراوان برگزار شد. در آن رو ز مبالغ زیادی قرضة ملی به فروش رفت و نشان هم داده شد كه دانشگاه در دست توده ایها نیست.
در آن زمان بجز تشكل طرفداران حزب توده، ”سازمان دانشجویان دانشگاه تهران“، سایر جریانهای دانشجویی سازمانیافته و متشكل بودند؟
- همانطور كه گفتم از سال ۱۳۳۰ و با قدرت گرفتن نهضت ملی شدن نفت، طرفداران حزب توده به تدریج در دانشگاه تضعیف شدند و گرایشهای طرفدار مصدق قدرت گرفتند. در سال تحصیلی ۳۱-۱۳۳۰ عده ای از دانشجویان طرفدار مصدق روزنامه ای منتشر كردند به اسم “دانشجویان ایران“ كه گردانندگان اصلی آن از دانشجویان دانشكدة پزشكی هوادار یا عضو حزب زحمتكشان ایران - نیروی سوم بودند. روزنامه هفته ای یك بار منتشر می شد در چهار یا شش صفحه. این فعالیتها در سال تحصیلی بعد هم ادامه یافت.
من در اواسط پائیز ۳۱ با چند نفر از دانشجویان دانشكدة پزشكی آشنا شدم كه از آن جمله امیر پیشداد بود و به وسیلة او همكاری با این نشریه را شروع كردم و بعد از مدتی دیگر از همكاران ثابت و مثلاً از اعضای هیئت تحریریة آن شدم. آخرین شمارة نشریه در ۳۰ تیر ۱۳۳۲ و به مناسبت یكمین سالگرد قیام ۳۰ تیر منتشر شد. برای اولین بار روزنامه دو رنگ چاپ می شد و در صفحة اول آن هم طرحی از بهمن محصص چاپ شده بود برای مجسمه ای به یادبود شهیدان ۳۰ تیر. از همكاران این نشریه، آنهایی كه من شناختم و نامشان را هم به یاد دارم علاوه بر امیر پیشداد، احمد دیباج بود كه در آن موقع سال آخر پزشكی بود و امیر هوشنگ سعادت بود كه او هم دانشجوی پزشكی بود و بیشتر سرمقاله ها را می نوشت و بعد هم مسلم بهادری كه او هم دانشجوی پزشكی بود. مدیر روزنامه س. فروزش بود كه او هم از دانشجویان پزشكی بود كه در این سال فارغ التحصیل شد و به این مناسبت در شماره های آخر نام احمد دیباج به عنوان مدیر می آمد. در زمستان ۱۳۳۱ چندین و چند بار جلسات هیئت تحریریه جمعه ها صبح در خانة احمدعلی رجائی تشكیل می شد كه آن زمان دانشجوی حقوق بود. البته دیگرانی هم بودند كه من نام آنها را به یاد نمی آورم.
در این سال در انتخابات نمایندگان دانشجویان كلاسهای مختلف بسیاری از دانشكده ها، طرفداران مصدق كه اكثریتشان را نیروی سومیها و هوادارانشان تشكیل می دادند پیروز شده بودند و در فكر تشكیل سازمان دانشجویی مستقلی بودند. محور این فعالیتها همان روزنامة “دانشجویان ایران“ بود. این روزنامة هفتگی كه در مجموع پنجاه و چند شماره ای منتشر شد از شمارة ۴۰ (مورخ ۲۴ فروردین ۱۳۳۲) به روزنامة ارگان سازمان صنفی دانشجویان دانشگاه تهران تبدیل شد.
باید گفت كه در سال تحصیلی ۳۲- ۳۱ ، در هنرسرایعالی (كه بعد ها به “پلی تكنیك“ تبدیل شد) و در دانشكده های مختلف دانشگاه تهران، دانشجویان هوادار مصدق در انتخابات دانشجویی، در بسیاری كلاسها اكثریت آراء را به دست آوردند و در ۲۲ اسفند ۱۳۳۱، به پیشنهاد سازمان دانشجویان هنرسرایعالی، نمایندگان منتخب دانشجویان دانشكده های مختلف دانشگاه تهران به همراه نمایندگان دانشجویان هنرسرایعالی در هنرسرا جلسه كردند تا ”سازمان صنفی دانشجویان دانشگاه تهران” را تشكیل دهند و نخستین هیئت اجرائیة آن را انتخاب كنند. این هیئت اجرائیه از ۵ نفر تشكیل می شد: هوشنگ ستوده، نمایندة دانشكدة حقوق، دبیر و سخنگو؛ اكبر امامی، نمایندة دانشكدة داروسازی، دبیر تبلیغات؛ امیر بهمن، نمایندة هنرسرایعالی، دبیر مالی؛ حسین شریفی، نمایندة دانشكدة علوم، منشی سازمان؛ طالقانی، نمایندة دانشكدة علوم، دبیر انتشارات. در همین جلسه عده ای هم برای تدوین اساسنامة سازمان انتخاب شدند.
بدین ترتیب بود كه ما دانشجویان مصدقی كه حول این نشریه فعالیت را شروع كرده بودیم به تدریج تا سال ۱۳۳۲ به قدرت حاكم در دانشگاه تبدیل شدیم. حالا هم تشكلی به نام سازمان صنفی دانشجویان ایران شكل گرفته بود كه همة هواداران مصدق را در بر می گرفت؛ از حزب ایران و پان ایرانیستها گرفته تا حزب زحمتكشان نیروی سوم كه قویترین و منسجم ترین نیروهای طرفدار مصدق بود. دیگر طرفداران حزب توده قادر نبودند، هر وقت كه بخواهند دعوت به تظاهرات كنند و علیه حكومت مصدق حادثه آفرینی كنند.
پس می شود گفت كه تغییر توازن قوای دانشجویی در دانشگاه به تدریج، طی دو سال، به سرانجام رسید؟ بنابرین در ۱۶ آذر ۳۲، یعنی دو ماه بعد از كودتا، حركت اعتراضی دانشجویان توسط طرفداران مصدق سازماندهی شده بود؟ سه نفری كه به قتل رسیدند جزو طرفداران چه گرایشی بودند؟
- قندچی و شریعت رضوی از هواداران مصدق بودند. و بزرگ نیا از هواداران حزب توده. اگر اشتباه نكنم میگفتند كه قندچی از بچه های نیروی سوم است.
امروز پس ازین همه سال، و تجربه های بسیاری كه پشت سر دارید به چه حمع بندی در مورد جنبش دانشجویی ایران رسیده اید
- برای یافتن پاسخی به این پرسش ورسیدن به یک جمعبندی، نخست باید خصوصیتهای جنبش دانشجوئی را یادآور شد. به عنوان یك جنبش اجتماعی، جنبش دانشجوئی در همه جا از چند ویژگی عام برخوردار است.
اولاً جنبش دانشجویی جنبشی است تركیب شده از جوانان: بخش بزرگ دانشجویان از جوانسالانند یعنی حدود بیست - بیست و پنجسالی بیشتر ندارند. جوانان رفتار و كردار دیگری دارند. چیزهای تازه و نو را زودتر می پذیرند و به سنتها و رفتار موجود در جامعه با شك و تردید بیشتر نگاه می كنند. نوجوئی و نوخواهی و نوپذیری در میان جوانان بیشتر و گسترده تر است. به خلاف پیران و سالخوردگان، جوانان خواستار تغییر در وضع موجودند. این رفتار كلی و عمومی جوانان در همه جا و در همه زمان است. در جوامعی با جمعیتی جوان چون ایران، روند نوپذیری و كهنه گریزی قویتر و سریع تر است.
ثانیاً جنبش دانشجویی از جوانانی تشكیل شده كه به كار تحصیل علم و تخصص در دانشگاهها و مؤسسات آموزش عالی مشغولند. و این تحصیل خصلتی دوگانه دارد : هم تربیت ”كادر“ است برای نظام اجتماعی موجود و هم فراگرفتن علم است كه خواه و ناخواه همراه است با شك و تردید و به پرسش گرفتن دانسته ها و خوانده ها. این خصلت متضاد ریشه در طبیعت نهاد دانشگاهی دارد. دانشگاه هم پرورشگاه معترضان و سنت شكنان و انقلابیان است و هم كارخانة ”آدمسازی“ نظام حاكم.
ثالثاً دانشجویان همگی از نظر طبقاتی منشأ واحدی ندارند و ازلایه ها و ”اقشار“ و طبقات مختلف اجتماعی برخاسته اند. به این جهت است كه من به دانشجویان به عنوان یك گروه فرا – طبقاتی نگاه می كنم . جنبش دانشجویی از نوع جنبشهای فرا – طبقاتی است مثل جنبشهای زنان و یا جوانان. جنبشهایی كه وضعیت و خصائص و خواستهای آنها را نمی توان فقط با تحلیل طبقاتی معمول و متداول توضیح داد و برای فهم درست آنها باید به این خصلت فراطبقاتی آنها توجه داشت و به تحلیل فراطبقاتی دست زد.
رابعاً جوانان و خاصه دانشجویان در برهه ای از عمرخود هستند كه هنوز ”جذب“ روابط و مناسبات و تعهدات اجتماعی موجود و مستقر نشده اند. هنوز خود خانواده ای تشكیل نداده اند، در برابر خانوادة خود هم بیش از بیش آزادی عمل دارند، شغل و تعهدات شغلی ندارند و به عبارت دیگر و در یك كلام، هنوز در نظم اجتماعی مستقر محل ثابت و مسئولیت پابرجایی پیدا نكرده اند. البته كه این وضعی گذرا و ناپایدار است و در پایان سالهای تحصیل پایان می گیرد؛ درین سالها، دیگر دانشجو ”وارد اجتماع می شود“، اما در آن سالهای دانشجویی در فاصله از نظم موجود زندگی می كند و همین خود رفتار و كردار او را از استقلال عمل بیشتری نسبت به وضع موجود برخوردار می كند. دانشجو بیشتر و بهتر و زودتر ضرورت تغییر را می بیند و درك می كند و با صمیمیت و شور و شوق تحت تأثیر راه حلهای قاطعانه و سریع و رادیكالتر قرار می گیرد. این رفتار و كردار سیاسی دائمی نیست و این نوع پرداختن به مسائل سیاسی و اجتماعی با پایان گرفتن دوران تحصیل و ”واردشدن به اجتماع“ آهسته آهسته از میان می رود و تندی و بیتابی سالهای جوانی را به كندی و تأمل سالهای ”جاافتادگی“ تبدیل می كند.
بالاخره به دو نكتة دیگر هم باید توجه داشت. اول این كه همچنان كه دوست صاحبنظری توجه داد باید فراموش نكرد كه جوانان و خاصه دانشجویان در جامعه معمولاً از ”پیشداوری مثبتی“ برخوردار هستند. جامعه، دانشگاه و دانشجو را از نشانه های ترقی و پیشرفت می داند و دانشجویان را مبشران بهبودی فردای خود می بیند. همین تصور در میان دانشجویان هم هست كه به نوعی ”احساس وظیفه و مسئولیت“ می كنند و بر عهدة خود می بینند كه از مسائل سیاسی و اجتماعی بحث و گفتگو كنند و در امور سیاسی و اجتماعی شركت كنند
نكتة دیگر اینكه نباید فراموش كرد كه زندگی دانشجویی عمری كوتاه دارد و چندان تداومی ندارد. هر ساله عده ای از دانشجویان دانشگاه را تمام می كنند و عده ای دیگر دانشگاه را شروع می كنند. دانشجویان همیشه هستند اما همان دانشجویان نیستند. دانشجویان سابق دیگر دانشجو نیستند و ”فارغ التحصیلان“ دیگر نه دانشجو و كلاس و درس و معلم و نمره و امتحان را می شناسند و نه رفتار و كردار دانشجویان را دارند. حتی دانشجویان سال آخر و یا دانشجویان فوق لیسانس هم دیگر رفتار سابق خود را فراموش می كنند.
جنبشی كه به این سرعت تركیب خود را تغییر می دهد می تواند فراموشكار هم باشد. اصلاً ”استراتژی های دراز مدت“ به سختی با طبیعت چنین جنبشی جور می آید. كه امروز كاری كنیم كه پس فردا نتیجه بدهد چرا كه پس فردا دیگر كسی از امروزیها نمانده است.
دانشجویان می توانند نقش بسیار مهمی در تغییر و تحولات سیاسی و اجتماعی بازی كنند اما این نقش مهم هم با توجه به مشخصات عمومی دانشجویان به عنوان یك گروه اجتماعی فراطبقاتی انجام می شود و هم با توجه به این واقعیت كه زندگی دانشجویی عمری كوتاه دارد و چندان تداومی ندارد. شاید تنها راه حل چنین مشكلی به وجود آمدن یك حركت سندیكایی دانشجویی مستقل و منسجم باشد كه هم به مسائل دانشجو در دانشگاه بپردازد و هم به مسائل دانشجو در جامعه. اما ایجاد تشكلهای سندیكایی مستقل در دیكتاتوری و استبداد ممكن نیست و به همین مناسبت هم در جوامعی چون ایران جنبش دانشجویی حركتی تناوبی دارد و با دورانهای سكون و فوران همراه است. در چنین شرایطی سالروزها و بزرگداشتها و یادها نقش بزرگی در زنده نگهداشتن آرمانهای همیشگی چنین جنبشهایی می تواند داشته باشد. و این همان نقشی است كه ”شانزده آذر“ در جنبش دانشجویی ایران بازی كرده است و می كند: مظهری فراموشی ناپذیر از مبارزة دانشجویان ایران با استبداد و برای استقلال و آزادی!
ـ با صحبتهایی كه می كنید،آیا در آن دوره به نظر شما جنبش دانشجویی می توانست نوع دیگری حركت كتد؟
ـ اگر دانشجویان سندیكای مستقلی داشتند شاید. اما ما در آن دوره به دو گروه تقسیم شده بودیم: آنها كه از هر بهانه ای استفاده می كردند كه مخالفت با حكومت مصدق و جنبش ملی شدن نفت را دامن بزنند و ما كه در آن زمان حیاتی ترین مسئله را تقویت مبارزه حكومت ملی می دانستیم. جنبش دانشجویی در آن سالها خصلتی صد در صد سیاسی داشت؛ به این معنی كه ما طرفداران جنبش ملی كردن نفت بودیم و آنها مخالفان این جنبش. برای آنها همه چیز بهانه ای بود برای افشای دشمنان ”طبقة كارگر“ و مخالفان ”اردوگاه كار“ و مخاصمان ”جبهة صلح و سوسیالیسم“. پس از طرح مسائل صنفی و رفاهی دانشجویان هم بهانه ای می ساختند در خدمت آن هدفهای دیگر. برای ما هم همه چیز تحت الشعاع ضروریات جنبش ملی كردن نفت قرار می گرفت: در وضعی بحرانی و حساس هستیم و از هزار سو، از داخل و خارج، هزار جور تحریك و توطئه و كارشكنی و كلوخ اندازی جنبش را تهدید می كند.. پس باید هشیاری به خرج داد و بیخود آلت فعل نشد و خاصه عمده و اصلی را فدای جزئی و فرعی نکرد!
پس هم ما و هم رقیبان ما اولویت را به مبارزة سیاسی می دادیم. و همین باعث می شد كه حركات جنبش دانشجویی چنان مشخصاتی را پیدا كند كه پیدا كرد.
سئوال دیگرم این است كه پس از ۱۶ آذر كه گفتید دانشگاه برای مدتی تعطیل شد، با باز شدن دانشگاه چه فضائی حاكم بود؟ آیا همین نیروهایی كه نام بردید دوباره شروع به فعالیت كردند یا مبارزه افت پیدا كرد؟
- فضای حاكم در دانشگاه كم كم همان فضای حاكم بر جامعه می شد: سرخوردگی بر امیدها سایه می انداخت و جنبش دانشجویی هم به دوران دیگری از خمودی و سكون نزدیك می شد. این میان هر ساله ”شانزده آذر“ دوباره زنده می شد و همه چیز را به یادها می آورد. در ۱۶ آذر، دانشجویان در سرسرای دانشكدة فنی جمع می شدند و یاد یاران كشته را زنده می كردند. مأموران هم می ریختند و جمع را متفرق می كردند وعده ای را هم دستگیر می كردند. درست نمی دانم از چه سالی بود كه جنبش دانشجویی شانزده آذر را ”روز دانشجو“ اعلام كرد. به احتمال قریب به یقین می بایست از ۱۶ آذر ۱۳۳۹ باشد. درین روز است كه دومین تظاهرات علنی پس از سال ۳۲ در دانشگاه تهران در بزرگداشت و به یادبود كشتگان آذر ۳۲ به ابتكار و سازماندهی دانشجویان هوادار جبهة ملی برگزار می شود. تمامی كلاسهای درس در دانشگاه تهران و در پلی تكنیك تعطیل می شود و پنج شش هزار دانشجویی كه در دانشگاه تهران جمع شده اند از حدود ساعت ده صبح به راهپیمائی در داخل محوطة دانشگاه می پردازند. سه باری دانشگاه را دور می زنند و سپس در برابر دانشكدة حقوق می ایستند. زنده یاد پروانة اسكندری، دانشجوی ادبیات (كه بعدها با داریوش فروهر زناشویی كرد) اعلام برنامه می كند و پس از او، جمال اسكویی، دانشجوی حقوق، سخنرانی می كند. میتینگ آن روز پرشكوه نیم ساعت بعد ازظهر به پایان می رسد. یكماهی بعد هم در لندن با اعلام یك دقیقه سكوت به یاد كشتگان ۱۶ آذر است كه كنگرة كنفدراسیون كار خود را شروع می كند. از آن پس و علیرغم جو خفقان و سركوب در ایران، هرساله دانشجویان روز دانشجو را با تعطیل كلاسها گرامی می داشتند. این چنین بود كه بزرگداشت ۱۶ آذر به لحظة فریاد و اعتراض وجدان آزادیخواه و ترقی طلب دانشجویان تبدیل شد
با این تجربیاتی كه از جنبش دانشجویان در گذشته دارید نقاط ضعف و قوت جنبش كنونی دانشجویان را در كجا می بینید؟
ـ همة این مشخصاتی كه گفتیم ”دانشجویان“ را در جامعه به نوعی ”میزان الحرارة فرهنگی ـ اجتماعی ـ سیاسی“ تبدیل می كنند. ناآرامی دانشگاه, حكایت از ناآرامی جامعه می كند و به عبارت دیگر نارضایی كه در دانشگاه بیان می شود نشانه ای از نارضایی وسیعتری است كه حامعه را گرفته است. به همین مناسبت است كه در بسیاری از جوامع، چه درین سوی دنیا و چه در آن سو، دانشجویان آغازگر بسیاری از جنبشهای اعتراضی بوده اند. آنجا كه دانشجویان از قدرت سیاسی فاصله می گیرند و به آنچه می گذرد با بی اعتنایی و بیعلاقگی و اگرنه با مخالفت نگاه می كنند با نظام حكومتی روبرو هستیم كه در انزوا و جدایی از جامعه زندگی می كند یعنی كه با بحرانی سخت روبرو است. چنین وضعی را در سراسر سالهای پس از ۲۸ مرداد در ایران تجربه كردیم. یادتان هست كه هر ساله رسیدن روزهای آغاز آذر چه رعشه ای بر اندام حكومتیان می انداخت؟ انزوای آن حكومت را می بایست در آن هراس دید كه همچنان دوام و قوام داشت و در نخستین فرصت شراره ای می شد برای شعله ور ساختن اعتراض عمومی.
پس، انزوای حاكمان را می توان در تداوم جنبش دانشجویی دید. هرچند كه شرایط خفقان و سركوب و عدم دموكراسی در جامعه، این تداوم را با نوعی ”تناوب“ همراه می كند: به همین علت است كه در جوامعی استبدادی از نوع جامعة ما، جنبش دانشجویی تداوم خود را در نوعی فراز و فرود زندگی می كند بی آنكه هرگز از میان برود. با اوج سركوب، جنبش فرو كش می كند تا در اولین فرصت بار دیگر اوجی دیگر را جست و جو كند. تداوم این تنشهای دانشجویی حكایت از وجود تنشهای ژرف اجتماعی ـ سیاسی در جامعه می كند. در جمهوری اسلامی نیز همین قاعدة عمومی صدق می كند: هم آن ”خاموشی“ دهة ۶۰ و هم فریادهای شادی و خشم سالهای اخیر نشانة دیگری از بحران جمهوری اسلامی است (اینكه اكنون با سركوب اسلامی شاهد ”خاموشی“ دیگری شده ایم یانه مسئلة جداگانه ای است كه از بحث ما بیرون است).
پس و در هرحال، جنبش دانشجویی همچنان و با وجود افت و خیزهای معمول در چنین جنبشهای اجتماعی، دوام خواهد داشت. اما آیا چنین جنبشی می تواند جانشین احزاب و سازمانهای سیاسی شود و نقش آنها را بازی كند؟ آیا می تواند بستر پیدایش یك نهضت سندیكایی دانشجویی شود؟ پاسخ این هر دو سئوال یه بحث بیشتری احتیاج دارد.
در تاریخ سندیكالیسم جهانی، سندیكالیستهایی بوده اند كه عقیده داشته اند كه سندیكاها می توانند جانشین احزاب سیاسی شوند و نقش آنها را بازی كنند و یا اینكه می بایست تبدیل به بلندگوی تبلیغی این یا آن حزب یا دستة سیاسی شوند. و در این راه هم كوششهایی كرده اند. اما چنین تجربیاتی همه جا با شكست روبرو بوده است. درست است كه برای طرح درست مسائل صنفی، سندیكا الزاماً می باید به مسائل سیاسی هم بپردازد اما درهر حال هیچگاه سندیكا نباید نه استقلال خود را از سازمانهای سیاسی از دست بدهد و نه تفاوت اساسی خود با سازمانهای سیاسی و احزاب را فراموش كند.
در شرایط خفقان و ضد دموكراتیك جوامعی چون جامعة دیروز و امروز ما، سندیكا چه می تواند بكند؟ برای ماندن و تحمل شدن، سندیكا می باید فقط از مسائل صنفی، آنهم حداكثر در حد مسائل رفاهی، حرف بزند كه آنهم برای حكومت ارضاء كننده نیست چرا كه به نظر حاكمان سندیكا می باید در تأیید سیاستهای دولت و رژیم هم هیچ غفلتی نكند: درین راهپیمایی و آن مراسم شركت جوید و این را محكوم كند و آن دیگری را حمد و ثنا بگوید. پس تا زمانی كه جامعه در شرایط دموكراتیكی نیست، دانشجویان هم نمی توانند سندیكاهای واقعی خود را تشكیل دهند و از ابزار تشكیلاتی مستقل خود برخوردار شوند. به همین مناسبت هم، همجنانکه گفتیم، در جوامعی چون ایران، جنبش دانشجویی با دورانهای سكون و فوران همراه است. در چنین شرایطی آنچه می ماند همان تنشهای پرفراز و فرود صادقانه است. و چشم طمع احزاب به بهره برداری از آن. احزاب با تكیه بر جنبش دانشجویی و بهره گیری از التهابات آن، می كوشند كه ناتوانیهای خود و خطاهای خود را در پرده نگهدارند. و اینهم فاجعة دیگری است.
بالاخره خوب است كه یادمان نرود كه ”دانشجوی خط امام“ هم دانشجو بود. یادتان هست آن فریاد های ”دانشجوی خط امام افشاء كن، افشاء كن!“. دانشجویی كه ”افشاء“ می كند، ”لو می دهد“، یعنی كه دارد به عضویت ”ارتش سی میلیونی امام“ در می آید تا بر بستر خبرچینی و تفتیش عقاید و شلاق و شكنجه و اعدام رقصی شادمانه كند!. می بینید كه . واقعیت پیچیده تر از تصورات ماست!
جنبش دانشجویی در شرایط مشكلی است. نباید نقش خود را فراموش كند كه در آن اختناق و سركوب، هم مبشر آزادی باشد و هم مدافع تعییر. به اصول و ارزشها دلبسته بماند و نه به افراد و اشخاص. عمل را مهم بداند و نه حرف را. دانشگاه را كانون شك و بحث بخواهد نه خانة جزم و یقین كه دانشگاه, فرهنگ بی ”مرجع تقلید“ است،.امام جمعه بر نمی دارد. كه كشتگاه شك است و شك یعنی اعتراض.
ا ز پاسخ به آن پرسشها دور افتادیم؟ نه خیلی! ضعف جنبش دانشجویی از زمانی آغاز می شود كه به ”آلت فعل“ دار و دسته های سیاسی بدل شود و قوت جنبش دانشجویی تا زمانی است كه در آن ”كشتگاه شك و اعتراض“ بماند.
به همین مناسبت هم در جوامعی چون ایران و با آن خصلت تناوبی جنبش دانشجوییی، سالروزها و بزرگداشتها و یادها نقش بزرگی در زنده نگهداشتن آرمانهای همیشگی می تواند داشته باشد. و این همان نقشی است كه ”شانزده آذر“ در جنبش دانشجویی ایران بازی كرده است و می كند: تجسم تداوم ”حافظة جمعی“ جامعة دانشگاهی و مظهری فراموشی ناپذیر از مبارزة دانشجویان ایران با استبداد و برای استقلال و آزادی!
(پاریس، آذر ۱۳۸۱)
ـ “۱۶ آذر“ یعنی ۱۶ آذر ۱۳۳۲. و این روزی است كه سربازان ارتش كودتا به دانشگاه تهران ریختند تا از تظاهرات دانشجویان جلوگیری كنند. از در اصلی دانشگاه در خیابان شاهرضا وارد شدند و در تعقیب تظاهركنندگان از جلوی باشگاه دانشگاه و سپس هم از جلوی دانشكدة حقوق گذشتند, به دانشكدة فنی كه رسیدند وارد سرسرای دانشكده شدند و دانشجویان را به رگبار گلوله بستند و در نتیجه عده ای را زخمی كردند و سه دانشجو از دانشجویان دانشكدة فنی را هم كشتند: مصطفی بزرگ نیا, مهدی شریعت رضوی و احمد قندچی
در آن زمان گارد دانشگاه هنوز وجود نداشت.
- بله، حفظ نظم دانشگاه به عهدة خود دانشگاه بود و چیزی به عنوان “گارد دانشگاه“ وجود نداشت. فكر می كنم كه “گارد دانشگاه“ محصول دهة چهل باشد. یادمان باشد كه دانشگاه تهران را بر اساس الگوی دانشگاههای اروپایی و خاصه فرانسوی درست كردند و از همین رو نیز از همان آغاز به موجب “قانون اجازة تأسیس دانشگاه تهران“، مصوب ۸ خرداد ۱۳۱۲، دانشگاه “از لحاظ اداری و مالی مستقل“ بود و بهره مند از “شخصیت حقوقی“. همچنانكه سنت دیرینة تمام دانشگاههای معتبر دنیاست نیروهای انتظامی و نظامی حق ورود به صحن دانشگاه را نداشتند. ورود نیروهای انتظامی به دانشگاه یك نوع تجاوز و هتك ناموس تلقی می شد. حالا نخستین بار بود كه اینها به دانشگاه ریخته بودند و نخستین بار هم بود كه دانشجویان در صحن دانشگاه كشته می شدند.
ممنوعیت ورود نیروهای انتظامی به دانشگاه یك توافق ضمنی بود یا یك امر قانونی؟
ـ ممنوعیت ورود نیروهای انتظامی به دانشگاه و مؤسسات آموزشی یكی از امتیازات مؤسسات آموزشی بود. نوعی رعایت حرمت علم و معلم و متعلم. پس ورود نیروهای انتظامی ممكن نبود مگر به تقاضای رئیس دانشگاه كه او هم با رعایت ضوابط معین می توانست چنین كاری را بكند.
باید یاد آور شد كه در آن زمان دانشگاه تهران بر اساس ضوابط و معیارهای اداری نسبتآَ دموكراتیكی اداره می شد. مقامات دانشگاه انتخابی بود. به این معنی كه رئیس هر دانشكده منتخب شورای استادان آن دانشكده بود و علاوه برین هر دانشكده یكی از اعضای خود را به عنوان نمایندة دانشكده در شورای دانشگاه انتخاب می كرد. این شورا كه عالیترین مرجع تصمیمگیری و سیاست گذاری دانشگاه بود از رؤسای دانشكده ها و نمایندگان منتخب استادان هر دانشكده تشكیل می شد و این شورا بود كه یكی از رؤسای دانشكده ها را برای مدت سه سال به ریاست دانشگاه انتخاب می كرد. انتخاب مجدد رئیس دانشگاه و رؤسای دانشكده ها بلامانع بود. پس هم رؤسای دانشكده ها و هم رئیس دانشگاه انتخابی بودند و همین امر هم باعث می شد كه رئیس دانشگاه از حیثیت فراوان برخوردار باشد. البته این استقلال عمل با رشد و توسعة دانشگاه بیشتر شد. تا اوائل دهة بیست، دانشگاه در عمل بخشی از وزارت فرهنگ آن زمان به حساب می آمد و از آن پس بود كه خاصه با تصویب تبصرة پیشنهادی دكتر مصدق در مجلس چهاردهم، دانشگاه از قیمومت وزارتخانه ها درآمد و استقلال عمل یافت و رئیس دانشگاه دیگر مجری تمایلات و دستورات وزیر فرهنگ یا آموزش و پرورش نبود.
پس چه شد كه به رغم این استقلال، نیروهای نظامی وارد دانشگاه شدند؟
ـ تجاوز نیروهای انتظامی به دانشگاه و كشتار دانشجویان در ۱۶ آذر یكی از اوجهای سیاست سركوب حكومت كودتا بود. اما شاید مسئولان امور تصور نمی كردند كه اقدام ایشان چنان موجی از همدردی همبستگی با دانشجویان و نفرت به حكومت را به دنبال آورد. شورای دانشگاه تهران به كشتار دانشجویان و به ورود نظامیان به دانشگاه به شدت اعتراض كرد. دولت كودتا این اعتراض را نپسندید و همین خود باعث شد كه برای ”آرام كردن دانشگاه“ به فكر تحكیم نفوذ دولت در دانشگاه بیفتد. و این نقطة آغازی شد برای درهم شكستن استقلال دانشگاه و كنار زدن استادان و مقامات با شخصیت و مستقل دانشگاه. نخست نحوة انتخاب رئیس دانشگاه را تغییر دادند: دیگر كسی نمی توانست چندین بار متوالی به ریاست دانشگاه انتخاب شود. و این به معنی جلوگیری از تجدید انتخاب دكتر سیاسی، رئیس دانشگاه وقت، بود. چند ماهی بعد كه موعد انتخاب رؤسای دانشكده ها رسید در دانشكدة پزشكی، استادان هوادار رژیم دكتر منوچهر اقبال را كاندیدا كردند. اما دكتر فرهاد بود كه نخستین رأی را آورد. او را مجبور به استعفا كردند تا اقبال برگزیده شود. حالا دیگر دكتر اقبال رئیس دانشكده بود و در نتیجه می توانست داوطلب ریاست دانشگاه بشود. اما رژیم كودتا ازین هم پیشتر رفت و در دی ۱۳۳۳ طرحی را به تصویب مجلس رساند كه از آن پس رئیس دانشگاه به پیشنهاد وزیر فرهنگ و به فرمان شاه انتخاب شود. این چنین بود كه همینكه دورة ریاست دانشگاه دكتر سیاسی به پایان رسید، دكتر اقبال رئیس دانشگاه شد(۱۷ دی ۱۳۳۳). و ازین پس در دانشگاهها، انتصاب جای انتخاب را گرفت
پس می شود گفت كه تبدیل شدن روز ۱۶ آذر به روز بزرگداشت مبارزات دانشجویی، به دلیل تجاوزی است كه برای اولین بار به حریم آزاد دانشگاه صورت گرفته؟
ـ فكر می كنم كه اهمیت ۱۶ آذر بسیار بیشتر ازینها باشد. اصلاً شاید در مقایسه با دیگر نتایج ۱۶ آذر، اثرات آن بر استقلال دانشگاهها جنبة فرعی و ثانوی داشته باشد. ۱۶ آذر نقطة اوجی است در ادامة جنبش ملی كردن نفت و در حركت اعتراضی علیه كودتای ۲۸ مرداد و رژیم كودتا. پس از كودتای ۲۸ مرداد و به خلاف آنچه برخی می گویند، مردم به خانه هاشان نرفتند، و رژیم با حركات اعتراضی شدیدی در سراسر كشور روبرو بود. این حركات در تهران دو كانون یا دو محور مهم داشت: دانشگاه و بازار. از ۲۸ مرداد تا ۱۶ آذر ۱۳۳۲ تظاهرات هواداران مصدق وقفه ای بر نمی داشت. ماههای شهریور تا آذر ماههای اعتراض و اعتصاب و میتینگ و تظاهرات گسترده بود. حكومت كودتا، حكومتی لرزان بود و حتی در آن اوایل یكی از مأموران سازمان ”سیا“ كه متخصص در “ثبات بخشیدن به حكومتهای لرزان“ بود در ایران مانده بود تا به ”تثبیت“ رژیم كمك كند! پایه های حكومت كودتا به قدری لرزان بودكه شاه كه در كتاب خود می نویسد كه در ”میان استقبال عمومی“ به ایران بازگشت، اكنون از ترس مردم اعلام می كند كه در چهارم آبان مراسمی برگزار نمی شود. در ۲۱ آذر هم مراسم ”روز ارتش“ به همان سرنوشت مبتلی می شود!
حركت اعتراضی د/انشجویان در ۱۶ آذر بر چه اساس و مطالباتی بود؟ آیا تنها به خاطر سفر نیكسون بود؟
ـ در آن هفته ها دولت كودتا با دو مسئلة مهم روبرو بود: محاكمة مصدق و تجدید روابط دیپلماتیك با انگلستان. محاكمة مصدق در روز یكشنبه ۱۷ آبان در محكمة نظامی آغاز شد و سراسر روزهای آن هفته در تب اعتراض می گذشت تا به اعتصاب عمومی در سراسر كشور در پنج شنبه ۲۱ آبان منجر شود. رهبری همة این مبارزات با ”نهضت مقاومت ملی“ بود كه پس از ۲۸ مرداد از شخصیتها و نمایندگان احزاب و سازمانهای هوادار مصدق تشكیل شد تا مبارزات نهضت ملی را ادامه دهد. سراسر ایران در آن روز در اعتصاب است و در تظاهرات تهران، به نوشتة روزنامه های رسمی، دهها تن زخمی و دو تن كشته می شوند. دانشجویان و دانش آموزان همه جا درین تظاهرات سهم و نقش اساسی داشتند. در دوران حكومت دكترمصدق، ایران روابط دیپلماتیك خود را با انگلستان قطع كرده بود و اكنون كه دولت كودتا می خواست هرچه زودتر مسئلة نفت را ”حل كند“ می بایست مذاكرات دربارة نفت ایران آغاز شود اما دولت انگلستان آغاز مذاكرات را منوط به تجدید روابط دیپلماتیك می كرد تا بتواند در این مذاكرات حضور مستقیم داشته باشد.
پس بازگشائی درهای سفارت فخیمه در دستور روز دولت كودتا بود. انگلیس، مظهر استعمار در راه بازگشت بود و این به معنای بطلان نهضت ضداستعماری ملی كردن نفت بود. مخالفت با تجدید روابط، عمومی و همگانی بود. در روز سوم آذر، كاردار سفارت انگلیس، دنیس رایت، وارد تهران شده بود و در ۱۴ آذر اعلامیة مشترك ایران و انگلیس در تهران منتشر شد كه خبر می داد كه دو دولت تصمیم گرفته اند كه روابط دیپلماتیك خود را تجدید كنند و سفارتخانه های خود را باز كنند. زاهدی نیز در پیامی رادیویی همین مطلب را اعللام كرد. روز بعد، دوشنبه ۱۵ آذر، دانشجویان دانشگاه در اعتراض به این اقدام دولت كودتا كه در حكم بازگشت پیروزمندانة قدرت استعماری انگلیس بود، به اعتراض برخاستند و در این و آن دانشكده درسها تعطیل شد و فریاد “ مرگ بر كودتا“, “مصدق پیروز است“ و “یا مرگ یا مصدق“ از همه سو برخاست.
در روز سه شنبه ۱۶ آذر تظاهرات دانشجویان علیه دولت كودتا و علیه تجدید رابطه با انگلستان همچنان و با شدت بیشتری در صحن دانشگاه ادامه یافت. همچنانكه گفتم نظامیان به صحن دانشگاه ریختند، در تعقیب تظاهركنندگان تا جلوی دانشكدة فنی پیش رفتند. تظاهركنندگان به سرسرای دانشكدة فنی پناه بردند و سربازان تظاهركنندگان را به گلوله بستند و گروهی را زخمی و مجروح و شریعت رضوی، قندچی و بزرگ نیا را كشتند.
یعنی خواست اصلی دانشجویان مخالفت با تجدید رابطة ایران و انگلیس بود؟
ـ مخالفت با این تجدید رابطه، مخالفت با حكومت كودتا و اعتراض به محاكمة مصدق.
این بدیهی است كه در مملكتی كه دوماه پیش علیه حكومتی ملی و برای درهم شكستن نهضتی ضداستعماری، كودتائی صورت گرفته و حالا هم دولت كودتا می خواهد با آن قدرت استعماری تجدید رابطه كند اگر تظاهراتی در پانزدهم و شانزدهم آذر صورت می گیرد به خاطر مخالفت با این تجدید رابطه و در عكس العمل به اعلامیة روز پیش دولت باشد تا آنچنانكه بعدها مد شد و گفتند برای مخالفت با سفر نیكسون به تهران كه در آن زمان هنوز اصلاً به تهران نرسیده بود.
ریچارد نیكسون درآن موقع معاون رئیس جمهور آمریكا، ژنرال آیزنهاور، بود و سفری را از خاور دور شروع كرده بود و قرار هم بود كه چند روزی بعد روز ۱۸ آذر به تهران بیاید و سه روز بعد هم ایران را ترك كند. نیكسون كه بعدها در اواخر دهة شصت میلادی به ریاست جمهوری رسید در آن زمان، مثل همة معاونان رؤسای جمهور آمریكا، در خارج از آن كشور، شخصیت آنچنان شناخته شده ای نبود كه در تهران دانشجویان دانشگاه به خاطر او نهضت نفت و كودتا و مصدق و انگلیس را فراموش كنند و پیشاپیش علیه ورودش به ایران تظاهرات ترتیب دهند!
به نظر شما به چه دلیل این شایعه این قدر قوت گرفته كه حركت اعتراضی دانشجویان علیه سفر نیكسون بوده؟
ـ ببینید ، این شایعه یا این روایت كه در واقع قلب تاریخ است محصول عملكرد دو سلسله از عوامل است. نخست حزب توده است كه در طی همة آن سالهای جنگ سرد و به تبعیت از استراتژی عمومی احزاب مسكوئی، آمریكا را همه جا دشمن اصلی می دانست و هیچ مبارزه ای را اگر علیه آمریكا نبود اصیل و واقعی نمی دانست. در جهان بینی اردوگاهی آنها، هر كه با آنها نبود علیه آنها بود و دكتر مصدقی كه آمده بود تا صنعت نفت را در سراسر ایران ملی كند چون با آنها نبود پس حتماً با دشمنان آنها یعنی آمریكاییها بود. در ایران آن زمان هم تنها صنعت نفتی كه وجود داشت همانی بود كه در دست یك شركت انگلیسی یعنی شركت نفت انگلیس و ایران بود كه ۵۰% سهامش به دولت انگلیس تعلق داشت كه در آن زمان قدرت مسلط استعماری در ایران بود. در تمام طول حكومت دكتر مصدق، حزب توده در نشریات مخفی و علنی خود هم ملی كردن نفت را خواست آمریكا می دانست و هم دولت را به سازشكاری و همدلی با آمریكا متهم می كرد و در هر فرصتی هم تظاهرات ضد آمریكائی به راه می انداخت كه مهمترین آنها در ۲۳ تیر ۱۳۳۰، روز ورود هریمن، فرستادة ترومن، رئیس جمهور آن زمان آمریكا، به تهران بود. حالا گفتن این كه ۱۶ آذر به مناسبت آمدن نیكسون بود نوعی حقانیت بخشیدن به آن “حادثه آفرینی“ هم بود. بعد هم یادمان باشد كه حزب توده از آغاز جنبش ملی كردن نفت به مخالفت با آن برخاسته بود و در تمام طول حكومت مصدق هم با حكومت او مخالفت كرده بود، حالا اگر نمی گفتند كه شانزده آذر به خاطر سفر نیكسون است چه می گفتند؟ اگر این را نمی گفتند باید می گفتند كه دانشجویان به دعوت طرفداران مصدق یعنی نهضت مقاومت ملی و برای اعتراض به تجدید روابط با انگلستان دست به اعتراض و تظاهرات زده بودند. كه گفتن چنین حرفی برای چنان حزبی با آن سابقه ممكن نبود.
دستة دوم از عوامل را باید در جو سالهای اواخر دهة ۳۰ جست و جو كرد. در این سالها مبارزة با آمریكا، به ویژه به دلیل جنگ ویتنام، یكی از محورهای هویت ساز همة نیروهای چپی بود كه به میدان می آمدند. برای اینان هم یك ۱۶ آذر ضد آمریكایی با تظاهرات ضد نیكسونی از هر جهت مناسبتر بود تا ۱۶ آذری كه به خاطر اعتراض به كودتا و تجدید روابط با انگلستان و در امتداد نهضت ملی كردن نفت صورت گرفته بود!
دربارة دلایل و علل ۱۶ آذر و مطالبات دانشجویی در آن هنگام، به اندازة كافی سند و مدرك وجود دارد و از جمله نشریات و روزنامه های نیمه مخفی و حتی علنی وابسته به نهضت ملی مقاومت است كه آن زمان هنوز منتشر می شدند.
آیا سه ماه پس از كودثای ۲۸ مرداد ، هنوز روزنامه ها می توانستند چنین اخباری را بازتاب دهند؟
ـ باید یادمان باشد كه محدود كردن روزنامه ها یكروزه صورت نگرفت. به تدریج دامنة سانسور گسترش یافت. ماههای اول پس از كودتا هنوز از سوی هواداران نهضت ملی مقاومت و یا هواداران حزب توده روزنامه هایی در می آمد كه هركدام چند روز یا چند هفته دوام می آوردند و در طول این حیات كوتاه خود، حرفهایی می زدند. علاوه برین روزنامه های دیگر هم هنوز كاملاً مهار نشده بودند و پس اخبار در مطبوعات به نوعی منعكس می شد. اگر توجه كنید در ماههای آبان و آذر ۳۲ شرح محاكمة مصدق در محكمة بدوی نظامی به صورت نسبتاً كامل در روزنامه ها چاپ شد اما در اردیبهشت ۳۳ كه دادگاه تجدید نظر تشكیل شد در روزنامه ها تقریباً مگر گاهی و آن هم چند سطری دربارة جریان این دادگاه نوشته نمی شد! . سركوب و كشتار ۱۶ آذر چنان تأثیر منفی بر جای گذاشت كه دولت نتوانست مانع از اشاعة اخبار آن بشود و خاصه پیامدهای این رویداد در روزنامه ها انعكاس وسیعی یافت و از جمله تا ده دوازده روز بعد، همینطور آگهیهای برگزاری مجالس ختم و اعلانهای تسلیت و همدردی بود كه در روزنامه ها چاپ می شد.
آیا جریانهای معین سیاسی و یا تشكلهای معین هم رسماً ابراز همدردی می كردند؟
آنچه واقعاً چشمگیر است همبستگی دانش آموزان دبیرستانها و حتی دبستانهای تهران و دیگر شهرهای بزرگ است. اصناف بازار و كسبه هم از طریق درج آگهیهای تسلیت با بازماندگان و با دانشجویان دانشگاه تهران همدردی و همبستگی می كردند.
در ۲۲ آذر كه مراسم شب هفت سه دانشجو در امامزاده عبدالله برگزار می شد مأموران انتظامی از ترس تجمع مردم، امامزاده را محاصره كردند كه از ورود مردم به صحن امامزاده جلوگیری كنند. درگیری شدیدی پیش آمد و عده ای مضروب و مجروح شدند. فریادهای “یا مرگ یا مصدق“، “مرگ بر كودتا“ و “مرگ بر شاه“ از هر سو بلند بود. مراسم همراه با تظاهرات عظیمی بركزار شد.. پس از ۱۶ آذر دانشگاه چند هفته ای تعطیل شد
پس از واقعة ۱۶ آذر، دانشگاه را دولت تعطیل كرد یا دانشجویان بودند كه به عنوان اعتراض كلاسها را تعطیل كردند؟
ـ البته دولت ادعا می كرد كه دانشگاه را تعطیل كرده است ، ولی در واقع دانشجویان اعتصاب كرده بودند. اگر به روزنامه های آن زمان نگاه كنید یك روز اعلام می شود كه دانشگاه باز شده است و روز بعد می نویسند كه دانشگاه هنوز تعطیل است. چرا كه دانشجویان سر كلاسها حاضر نمی شدند. دانشگاه بالاخره دو هفته بعد، شنبه ۲۸ آذر، شروع به كار كرد.
واكنش مقامات دانشگاه در برابر ورود نیروهای نظامی و كشتار سه دانشجو چگونه بود؟
ـ شورای دانشگاه رسماً به دولت اعتراض كرد و این تجاوز به حریم دانشگاه را محكوم كرد. همانطور كه پیش ازین گفتم ۱۶ آذر واقعة مهمی در تاریخ دانشگاه بود. پس ازین بود كه دولت تصمیم گرفت كه مقررات اداری دانشگاه را عوض كند و انتخابی بودن رؤسای دانشكده ها و رئیس دانشگاه را از میان بردارد و همة مقامات دانشگاهی را انتصابی كند.
مگر شورای دانشگاه چه كرده بود؟
ـ آنچه آن روزها بین ما دانشجویان شایع شده بود این بود كه شورا به اتفاق آراء به دولت نامه ای نوشته و اعتراض كرده . دولت كودتا هم كه ازین عكس العمل شورا هیچ خوشش نیامده، فشار آورده كه دانشگاه نامه را پس بگیرد و یا اعضای شورا امضاهایشان را پس بگیرند. می گفتند كه بعضی از اعضای شورا هم تسلیم شده اند و امضای خودشان را پس گرفته اند. شایع بود كه دكتر عمید، رئیس دانشكدة حقوق، ازین جمله بوده است. البته كه راست و دروغ این شایعات معلوم نمی شد! باید بگویم كه دكتر سیاسی، رئیس وقت دانشگاه، هم در خاطراتش كه پس از انقلاب منتشر شد، از اعتراض شورای دانشگاه و نارضایتی و خشم شاه و دولت صحبت می كند و می نویسد كه به زاهدی كه اعتراض كردم كه با این وحشی بازیها من دیگر قادر به اداره دانشگاه نیستم بی هیچ تأسفی جواب داد كه دولت رأساً دانشگاه را اداره خواهد كرد!
می دانیم كه در سالهای ۲۸ و ۲۹ حزب توده نقش مهمی در سازماندهی اعتراضها و تظاهرات دانشجویان داشت. آن طور كه شما می گوئید در سالهای ۳۰ تا ۳۲ نهضت ملی و طرفداران مصدق نقش اصلی را داشتند. این گذر به فراگیر شدن هواداران نهضت ملی و دكتر مصدق چگونه پیش آمد؟
ـ تاكنون صحبت ما دربارة ۱۶ آذر ۱۳۳۲ بود. درین مقطع محور اصلی فعالیتهای دانشجویی مخالفت با كودتا و هواداری از نهضت ملی و همدردی با مصدق بود.
آن زمان قسمت عمدة دانشجویان كشور در دانشگاه تهران درس می خواندند. دانشگاه تبریز چند سالی بود كه تأسیس شده بود و در اصفهان و شیراز و مشهد هم هنوز دانشگاهی به وجود نیامده بود. در تهران علاوه بر دانشگاه كه هفت هشت هزاری دانشجو داشت هنرسرای عالی هم بود كه شاید یكی دو هزار دانشجو داشت. در سال تحصیلی ۳۲- ۳۱ ، یعنی در سال آخر حكومت مصدق، دانشجویان طرفدار او بر فضای سیاسی دانشگاه چیره شدند. به همین دلیل منطقی بود كه در ماههای پس از ۲۸ مرداد، نیروی طرفدار مصدق توانست مهر خودش را بر حركات دانشگاه بزند. دیگران هم به دنبال این موج حركت می كردند. حزب توده هم كه از آغاز جنبش ملی شدن نفت هم با ملی شدن مخالفت كرده بود و هم با حكومت مصدق، حالا دیگر در وضعی نبود كه بتواند حركتی را رهبری كند. هنر حزب توده درین خلاصه می شد كه از تشكیل جبهة واحد حرف بزند و یا احیاناً در تظاهرات بكوشد كه صفوف خود را با دادن شعارهای ضد سلطنتی و ضد امریكائی مشخص كند. آن داستان پردازی دربارة تظاهرات ۱۶ آذر علیه آمدن نیكسون هم یكی از محصولات آن سیاست است.
در آن زمان اعتراضها و حركتهای داننشجویی چگونه شكل می گرفت؟ آیا سازمانهای دانشجویی جزئی از سازمانهای مادر به حساب می آمدندد؟
ـ اگر كمی به عقب برگردیم می بینیم كه دانشگاه تهران از بدو تأسیس در ۱۳۱۳، در دورة رضا شاه، شاهد حركات دانشجوئی بوده است. انور خامه ای در خاطرات خود از اولین اعتصاب دانشجویان دانشكدة فنی صحبت میكند. پیش از آن هم در میان دانشجویان اعزامی به اروپا كسانی بودند كه به فعالیتهای صنفی و سیاسی پرداختند و به این جهت هم به “غضب“ اولیای سرپرستی دچار شدند و به ایران باز گردانده شدند. اما پس از شهریور ۲۰ است كه فعالیت دانشجویان بیش از بیش نظم و تداوم پیدا می كند. در انتخابات مجلس چهاردهم (آذر - دی ۱۳۲۲)، دانشجویان دانشگاه تهران حضور بارزی داشتند و برای انتخاب این یا آن كاندیدا فعالیت كردند. در ۱۳ اسفند ۱۳۲۳ مصدق كه در مجلس چهاردهم، نمایندة تهران بود پس ازینكه می بیند كه مجلس نمی خواهد به اعلام جرم علیه علی سهیلی، نخست وزیراسق، رسیدگی كند اعلام می كند كه“این مجلس دزدگاه است“ و به قهر و اعتراض به خانة خود می رود كه دیگر در مجلس شركت نخواهم كرد. دو روز بعد گروهی از دانشجویان دانشگاه به منزل او می روند و او را به مجلس باز می گردانند. در برابر مجلس مأموران انتظامی تیراندازی می كنند و چندین تن زخمی می شوند و یك نفر هم كشته.
یكی از هدفهای دانشجویان، به دست آوردن حق تشكیل سازمان دانشجوئی بود. از اواسط دی ۱۳۲۴، دانشجویان دانشكده های علوم و ادبیات (كه در آن موقع در عمارت نزدیك بهارستان قرار داشت) می خواستند انتخابات بكنند و اتحادیه صنفی تشكیل بدهند كه با مخالفت ”اولیای امور“ دانشگاه روبرو شدند. ناگزیر دست به اعتصاب زدند و پس از چندی، این اعتصاب به دانشكده های دیگر هم سرایت كرد و همگانی شد و تا ۶ بهمن كه شورای دانشگاه با خواستهای دانشجویان موافقت كرد به طول انجامید.
در همان سالها, احزاب و سازمانهای سیاسی نیز به فعالیت در میان دانشجویان توجه مستمر داشتند و نشانة آن مقالاتی است كه در روزنامه های ایشان دربارة دانشگاه و مسائل دانشجوئی و یا به قلم دانشجویان منتشر می شود. یكی از نمونه های این توجه انتشار هفته نامة ”بشر برای دانشجویان“ از سوی حزب توده ایران است كه از فروردین ۱۳۲۵ آغاز به انتشار كرد. .
در موقع انتخابات مجلس پانزدهم در زمستان ۱۳۲۵ بار دیگر دانشجویان دانشگاه تهران به صحنه آمدند. رئیس دولت وقت، قوام السلطنه، همة تمهیدات را به كار بسته بود تا وكیلان مورد علاقة خود را از صندوقها در آورد. مبارزة با این رفتار دولت موضوع روز بود. برخی از نیروهای سیاسی چون حزب توده انتخابات را تحریم كردند و برخی دیگر كه عمدتاً در حول و حوش دكتر مصدق گرد آمده بودند به دخالتهای دولت در انتخابات اعتراض می كردند و خواهان آزادی انتخابات بودند. این دو خط سیاسی هم در میان دانشجویان منعكس می شد.
در ۱۵ دی ماه گروه كثیری از دانشجویان به عنوان اعتراض به نحوة انتخاب و تركیب انجمن نظارت بر انتخابات به راهپیمایی به سوی دربار دست زدند. در میان راه، چماقداران حزب قوام السلطنه، حزب دموكرات، به دانشجویان حمله بردند و عدة زیادی را مضروب و مجروح كردند. دانشجویان به اعتراض به این اعمال و برای تأمین آزادی انتخابات به اعتصاب عمومی دست زد و این اعتصاب چند هفته ای ادامه داشت.
در ۲۳ خرداد ۱۳۲۷ كه مجلس به نخست وزیری عبدالحسین هژیر ابراز تمایل كرد، دانشجویان دانشگاه در صفوف منظم به سوی مجلس (میدان بهارستان) حركت كردند و با نمایندگان مجلس دیدار كردند تا مخالفت خود را با نخست وزیری هژیر اعلام كنند. عدة كثیری از بازاریان و اصناف و طبقات مختلف هم به همین منظور در میدان بهارستان گرد آمده بودند. پلیس برای متفرق كردن تظاهركنندگان به صفوف ایشان حمله برد و كار درگیری به تیراندازی انجامید . عده ای زخمی و بازداشت شدند.
در ۷ بهمن ۱۳۲۷ عباس اسكندری در مخالفت با قرارداد نفت ۱۹۳۳ در مجلس سخنرانی معروف خود را ایراد كرد چند روز بعد، در ۱۴ بهمن گروه عظیمی از دانشجویان در مخالفت با قرارداد نفت ۱۹۳۳ و امتیاز بانك شاهی از دانشگاه تا میدان بهارستان راهپیمایی كردند.
درین سالها فعالیتهای دانشجویی بین دو قطب خواستهای رفاهی ـ صنفی و خواستهای اجتماعی ـ سیاسی در نوسان بود ضمن اینكه اولیای دانشگاه هم نظر خوشی به این فعالیتها نداشتند و نمی خواستند كه دانشجویان تشكیلاتی داشته باشند چرا كه وجود سازمان دانشجوئی را اخلالی در ادارة دانشگاه می دانستند و از هر فرصتی استفاده می كردند تا به بهانة اینكه دخالت دانشجویان در امور سیاسی با درس و تحصیل مباینت دارد از فعالیتهای فوق برنامة دانشجویان جلوگیری كنند. بالاخره در آغاز سال تحضیلی ۲۸- ۱۳۲۷ دانشگاه تهران اعلام كرد كه ازین پس فقط از دانشجویانی نامنویسی می شود كه كتباَ تعهد كنند كه در فعالیتهای سیاسی دخالت نمی كنند. بسیاری از دانشجویان از ثبت نام خودداری كردند و اولیای دانشگاه هم دانشجویانی راكه تعهدنامه را امضاء نكرده بودند به اخراج از دانشگاه تهدید كردند. در اثر این تهدیدات برخی تعهدنامة كذائی را امضاء كردند و برخی دیگر همچنان به مقاومت خود ادمه دادند و در نتیجه از دانشگاه اخراج هم شدند.
این مقاومت تا سوء قصد به شاه در ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ ادامه داشت و از آن پس در فضای خفقانی كه برپا شد دانشجویان هم به امضای “تعهدنامه“ ای كه در عمل نتیجه ای نمی توانست داشته باشد تن دادند.
دربار و دولت كوشش داشتند كه با استفاده از جو سیاسی بعد از ۱۵ بهمن، خفقان و سركوب را در جامعه مستقر سازند اما مقاومت شجاعانة اقلیت چند نفری مجلس پانزدهم (با استیضاح دولت در بهار ۱۳۲۸و سپس با مخالفت با عقد قرارداد الحاقی نفت در تابستان ۱۳۲۸) به اتكای گروههای وسیعی از مردم كوچه و بازار از عملی شدن این نقشه جلوگیری كرد. با آغاز انتخابات مجلس شانزدهم (پائیز و زمستان ۱۳۲۸)، مبارزه برای تأمین آزادی انتخابات بالا گرفت و این همه جلوه هائی از آغاز فعالیتهایی بود كه در اسفند ۱۳۲۹ به ملی شدن نفت انجامید.
دانشجویان نه تنها ازین صحنه ها غایب نبودند بلكه توانستند در دانشگاه نیز به تشكیلات خود حیات تازه ای ببخشند. از مهمترین رویدادهای آن ماهها، تشكیل ”سازمان دانشجویان كوی دانشگاه تهران“ است. كوی دانشگاه تهران در زمستان ۱۳۲۴ در امیرآباد افتتاح شده بود و در آن زمان (سال تحصیلی ۱۳۲۹-۱۳۲۸) ۴۴۹ دانشجو در آن زندگی می كردند كه برای ادارة امور خود نمایندگانی انتخاب می كنند و سازمانی تشكیل می دهند (۱۹ آذر ۱۳۲۸). این سازمان با موافقت مقامات دانشگاه تشكیل می شود كه شرط كرده اند كه سازمان صنفی باشد و در امور سیاسی دخالت نكند. در همین ایام ، شورای دانشگاه هم ضوابطی برای تشكیل سازمان دانشجوئی در دانشكده ها تصویب كرد و بر طبق این مقررات، در هر دانشكده انتخاب نمایندگان دانشجویان هر كلاس می بایست با حضور و زیر نظر نماینده دانشگاه صورت بگیرد. به این ترتیب انتخاباتی در دانشكده های مختلف انجام شد. در آن زمان منسجم ترین گروه سیاسی كه در میان دانشجویان فعالیت داشت حزب توده بود و در نتیجه در غالب دانشكده ها فعالیتهای دانشجوئی در دست و یا تحت تأثیر اعضاء و یا هواداران این حزب بود.
یادمان نرود كه این سالها، جنگ سرد دیگر بالا گرفته است و احزاب كمونیست در همه جا از سیاستها و شعارهای كمینترنی مسكو دنباله روی می كنند. در برداشت ایشان، آنچه اصالت دارد فعالیت حزب طبقة كارگر است و همه چیز باید در خدمت مصالح حزب باشد كه خود در خدمت مصالح ”میهن كارگران جهان“ است. سازمانهای ”دموكراتیك“ و اتحادیه های صنفی و سندیكاها شخصیت مستقلی ندارند و برای این تشكیل شده اند كه نقش ”تسمة نقاله“ را بازی كنند و خط مشی ها و مواضع و شعارهای حزبی را به میان اعضای خود، ”توده ها“، ببرند و به عنوان یكی از ”سازمانهای همگام و همراه“ در خدمت حزب و مبارزاتش باشند. دنیای جنگ سرد، انشعاب و انشقاقی را در جنبش سندیكائی به وجود آورد و در هر زمینه دو گروه سندیكا به وجود آمد: سندیكاهایی كه از بلوك شرق و مسكو و سیاستها و دیدگاههایش دفاع می كردند و همراه و همگام احزاب كمونیست بودند و سندیكاهای دیگری كه خود را مدافع ”دنیای آزاد“ می دانستند. این جبهه بندی به سندیكالیسم دانشجویی هم سرایت كرد. اتحادیة بین المللی دانشجویان هم كه نخست با شركت سازمانهای دانشجویی كشورهای غربی تشكیل شده بود با انشعاب روبرو شد و این اتحادیه كه مركزش در پراگ بود به خیل سازمانهای همگام و همراه احزاب كمونیست مسكوئی پیوست. در سپتامبر ۱۹۴۷ كه این اتحادیه در پراگ تشكیل جلسه داده بود انور خامه ای كه آن زمان از رهبران حزب توده بود به نمایندگی ”دانشجویان آزادیخواه دانشگاه تهران“ و به مأموریت ”از طرف اتحادیة دانشجویان ایران“ در این كنفرانس شركت كرد. او در سخنرانی خود، پس از ”رساندن سلام آتشین و برادرانة“ اتحادیة دانشجویان ایران و شرحی دربارة اوضاع ایران، از كنفرانس دو تقاضا می كند. اول اینكه ”در روزنامه های خود اخبار مربوط به زندگی دانشجویان ایران را منعكس كنید“. و دوم ”فرستادن كمیسیون برای رسیگی به وضع دانشجویان ایران و بررسی شرائط دموكراتیك در ایران“. نامة مردم در شماره ۲۶ شهریور ۱۳۲۶ خود ”گزارش نمایندة دانشجویان آزادیخواه ایران در شورای اتحادیة بین المللی دانشجویان“ را چاپ كرده است و در اول مهر هم انور خامه ای گزارش كار خود را در همان روزنامه منتشر كرده است.
البته ما اطلاع درستی از آن ”اتحادیة دانشجویان ایران“ نداریم و نمی دانیم كه چه كسانی و كی و كجا آن را به وجود آورده اند! اما می دانیم كه در سال تحصیلی ۲۹- ۱۳۲۸، با بالا گرفتن مبارزات برای آزادی انتخابات و با طرح مسئلة نفت، فضای سیاسی روز به روز حدت بیشتری می یافت و دانشجویان هم ازین میدان غایب نبودند. درین سال تحصیلی است كه به دنبال انتخاب نمایندگان دانشجویان كوی دانشگاه و تشكیل سازمان ایشان، انتخابات مشابهی در دانشكده های مختلف انجام شد و در هریك ازین دانشكده ها هم سازمانی به وجود آمد. در ۲۶ اردیبهشت ۱۳۲۹ هم نمایندگان این سازمانها گرد هم آمدند و سازمان واحدی را به نام ”سازمان دانشجویان دانشگاه تهران“ تأسیس كردند. این سازمان كه گرداننگان اصلی آن را دانشجویان عضو و یا هوادار حزب تودة ایران تشكیل می دادند، در واقع نقش ”تسمة نقالة“ شعارها و سیاستهای حزب توده را در میان دانشجویان داشت. در آن ایام دیگر مسئلة نفت به مسئلة مركزی سیاست ایران تبدیل شده بود و در انتخابات مجلس شانزدهم در تهران، كاندیداهای جبهة ملی در اعلانهای تبلیغاتی خود از سال ۱۳۲۹ به عنوان ”سال شكست پیت نفتی“ نام می بردند. مجلس شانزدهم به همت دكتر مصدق و جبهة ملی، پس از رد قرارداد الحاقی نفت، اصل ملی شدن صنعت نفت در سراسر ایران را تصویب كرد و پنج روز بعد نیز این اصل به تصویب مجلس سنا رسید(۲۹ اسفند ۱۳۲۹) و همانطور هم كه می دانیم چند هفته ای بعد هم مصدق به روی كار آمد تا قانون ملی شدن نفت را به اجرا در آورد و می دانیم كه حكومت او یالاخره در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ با كودتای انگلیسی ـ آمریكائی سرنگون شد.
حزب توده از آغاز جنبش نفت به این مبارزه و به جبهة ملی اعتقادی نداشت و همواره، به این فعالیتها با شك و تردید و بی اعتمادی و مخالفت نگاه می كرد: دراول مخالف ملی شدن نفت در سراسر ایران بود سپس شعار الغای قرارداد نفت جنوب را مطرح كرد، سر آخر هم كه دیگر جبهة ملی و احزاب و سازمانهای هوادار آن راه حل مسئله را ملی شدن صنعت نفت در سراسر ایران می دانند (آذر ۱۳۲۹) و افكار عمومی هم هر روز با شدت بیشتری ازین شعار پشتیبانی می كند، حزب توده از شعار ”الغای قرارداد نفت جنوب“ دفاع می كند و بعد هم فقط با ملی شدن نفت در جنوب موافقت كرد مبادا ملی شدن نفت شمال “به منافع برادر بزرگ”، شوروی، لطمه بزند.
حزب، سازمانهای هوادار و همگام و از جمله سازمان دانشجویان دانشگاه تهران را به بسیج اعضا و هواداران خود برای دفاع ازین شعار و مخالفت با ملی شدن نفت وا می داشت. به این ترتیب در ۲۲ آذر ۱۳۲۹ سازمان دانشجویان دانشگاه تهران میتینگی را برگزار كرد و خواستار ”الغاء بدون قید و شرط امتیاز ننگین و ظالمانة نفت جنوب“ شد. در قطعنامة این میتینگ می خوانیم كه ”ما دانشجویان حاضر در میتینگ ۲۲ آذر ماه ۱۳۲۹ به اتفاق آراء موافقت كامل خود را با شعار ملی سازمان دانشجویان دانشگاه تهران مبنی بر الغاء بدون قید و شرط امتیاز شركت نفت جنوب اعلام می داریم...“. ده روزی بعد (۳ دی)، سازمان میتینگ دیگری ترتیب داد تا قطعنامه ای را به تصویب رساند كه به عنوان نظر دانشجویان به هیئت رئیسة مجلس و به كمیسیون نفت تسلیم شود. این قطعنامه نیز الغای بدون قید و شرط كلیة قراردادهای شركت نفت ایران و انگلیس را خواستار می شد! اما این شعار جبهة ملی كه “صنعت نفت باید در سراسر ایران ملی شود“ در میان دانشجویان هم هواداران و مدافعان بیشتر و بیشتری پیدا می كرد و مسئولان سازمان نمی توانستند به دانشجویان توضیح دهند كه چرا باید از الغای قرارداد نفت جنوب دفاع كرد در حالی كه همه جا از ملی كردن نفت در سراسر ایران صحبت می شود. ابوالحسن ضیاء ظریفی كه در آن زمان دبیر كل سازمان بود می نویسد كه با وضعی سخت بحرانی روبرو شده بودیم “در بحثهای داغی كه در دانشكده، اتوبوس كوی دانشگاه، رستوران كوی و بالاخره مذاكرات دو جانبه با بعضی از دانشجویان ... و حتی بین هیئت دبیران سازمان نمی توانستیم خود را قانع كنیم كه چرا ما نباید طرفدار ملی شدن نفت در سراسر كشور باشیم و چرا باید این سلاح در دست ”بچه های جبهة ملی“ باشد. ما در سازمان بعد از بحثهای مفصل به این نتیجه رسیده بودیم كه باید به نحوی عقیدة اكثریت دانشجویان بیطرف را در نظر بگیریم والا در مبارزات صنفی شكست خواهیم خورد“.
چند هفته ای بعد باز هم قرار می شود كه سازمان میتینگ دیگری ترتیب دهد. بهمن ماه است. دبیر سازمان می نویسد كه در شرایطی كه ملت ملی شدن را می خواهد ”من به عنوان دبیر كل سازمان صلاح نمی دانستم كه سخنرانی كنم... منطقی نبود كه قشر فهمیده و روشنفكر كشور الغای قرارداد را طلب كند“. دبیرسازمان جریان را با كمیتة حزبی دانشگاه در میان می گذارد و قرار می شود كه “موضوع در حضور دكتر كیانوری مطرح شود. در یك شب سرد زمستانی“ مطرح می شود و كیانوری حرفهای دبیر كل را می شنود و بعد هم دستور كمیته مركزی را ابلاغ می كند كه باید همچنان از الغای قرارداد نفت جنوب دفاع كرد. و وقتی هم دبیركل سازمان می گوید پس كتباً بنویسید فریاد می زند كه می خواهی از من مدرك بگیری؟ میتینگ در هفتم بهمن برگزار می شود و دبیركل سازمان هم در سخنرانی خود الغای قرارداد نفت جنوب را خواستار می شود. دانشجویان هوادار جبهة ملی ”فریاد می زدند نفت باید ملی شود“ و دبیر كل در پاسخ می گوید ”همة ما طرفدار ملی شدن نفت در سراسر كشور هستیم منتهی از نظر حقوقی باید قرارداد نفت اول لغو شود“. همین حرفهای نه سیخ بسوزد نه كباب هم موجب می شود كه كمیتة مركزی توبیخنامه ای برای دبیركل بفرستد. ”و روحیه ام بكلی درهم ریخت“.
سه چهار هفته بعد، در ۱۷ اسفند، اصل ملی شدن نفت در كمیسیون نفت مجلس به تصویب می رسد. اما مخالفت حزب توده و سازمانهای همگامش و از جمله سازمان دانشجویان دانشگاه تهران (كه خود به اختصار آن را ”س.د.د.ت.“ می نامیدند و ما سازمان ”د .د .ت.“) با ملی شدن نفت و جبهة ملی و مصدق همچنان ادامه پیدا كرد. مصدق هم كه به حكومت رسید این سیاست مخالفت همچنان ادامه یافت و البته در رفتار و كردار “س.د.د.ت.” هم تبلور می یافت.
البته از همان آغاز، در میان دانشجویان هم بسیار بودند كسانی كه برای آزادی انتخابات و ملی شدن نفت از مصدق و جبهة ملی حمایت می كردند و فعالانه درین راه می كوشیدند
- از چه زمانی و چگونه دانشجویان طرفدار مصدق بر فضای سیاسی دانشگاه چیره شدند؟
- از تجربة خودم می گویم. وقتی وارد دانشگاه شدم، در مهر ۱۳۳۰، دانشگاه تهران هنوز در دست دانشجویان طرفدار حزب توده بود. باید بگویم كه سازمان دانشجویان دانشگاه تهران بیشتر میتینگهای خود را در صحن دانشگاه برگزار می كرد و همچنان كه گفتم شورای دانشگاه هم مقرراتی برای انتخاب نمایندگان دانشجویان به تصویب رسانده بود و در برخی دانشكده ها، انتخاب نمایندگان هم با حضور مقامات دانشگاهی صورت می گرفت و همین نوعی ”رسمیت“ به سازمان می بخشید. سازمان از زمستان ۱۳۲۹ هم هفته نامه ای انتشار می داد كه چهار شمارة نخست آن با استفاده از امتیاز ”خورشید صلح“ كه به یكی از هواداران حزب توده تعلق داشت منتشر شد تا اینكه یكی از دانشجویان امتیاز روزنامه ای را به نام ”دانشجو“ گرفت و از ۲۵ بهمن ۱۳۲۹ این روزنامه بود كه هر چهارشنبه به عنوان ارگان سازمان، منتشر و در بین دانشجویان توزیع می شد. علاوه براین دانشجویان غیر توده ای متشكل هم نبودند و معدودی هم كه تشكلی داشتند یا به “سیاست” كاری نداشتند (مثل انجمن دانشجویان اسلامی هوادار مهندس بازرگان كه بیشتر در دانشكدة فنی بودند) و یا در سطح دانشگاه چندان وزنه ای نبودند(مثل دانشجویان پان ایرانیست و یا اعضای حزب ایران). بنابرین س.د.د.ت. یكه تاز میدان بود. پس در آن زمان كه من وارد دانشگاه شدم نیروی غیر توده ای حضور تعیین كننده ای در دانشگاه نداشت. ماههای نخست حكومت مصدق بود و از همان آغاز سازمان هم به تبعیت از سیاست حزب توده از هر فرصتی استفاده می كرد تا سركوبگری، سازشكاری و عوامفریبی مصدق را بیشتر افشاء كند و از ماهیت”ضدملی“ حكومت او پرده بردارد. این سیاست در آبان ماه ۱۳۳۰ كه مصدق برای دفاع از ملی شدن نفت به شورای امنیت سازملن ملل رفته بود و هر نوع اغتشاش و ناآرامی در ایران آن هم در دانشگاه تهران می توانست بهانه ای به مخالفان داخلی و خارجی ملی شدن بدهد و به زیان ملت ایران بهره برداری شود به اوج خود رسید: مصدق در رأس هیئتی به شورای امنیت در نیویورك رفته بود (۱۴ مهر) و هنوز در آمریكا بود كه در هفتم آبان، سازمان دانشجویان دانشگاه تهران ”برای همدردی با مبارزان ضداستعمار مصر“ اعلام تظاهرات كرد. وزارت كشور به برگزار كنندگان اطلاع داد كه می توانند تظاهرات خود را در میدان فوزیه برپا دارند. سازمان به تبعیت از دستور كمیتة مركزی حزب توده به حرف مقامات گوش نداد و اعلام كرد كه از دانشگاه تا بهارستان راهپیمائی خواهد كرد و میتینگ را در میدان بهارستان برگزار می كند. انجام این تظاهرات به درگیریها و زد و خورد هایی با قوای انتظامی در خیابانها منجرشد.
روز بعد جریان حبس اعضای شورای دانشگاه تهران پیش آمد. دانشگاه از اول سال تحصیلی جدید شهریة دانشجویان پزشكی را بالا برده بود و این تصمیم با مخالفت دانشجویان پزشكی روبرو شده بود و حتی عده ای كه حاضر به پرداخت شهریة جدید نبودند نامنویسی نكرده بودند. اكنون، پس از مذاكرات زیاد، قرار بود كه شورای دانشگاه در جلسة چهارشنبه ۸ آذر خود به درخواست دانشجویان پزشكی برای لغو شهریة جدید رسیدگی كند. آن وقتها شورای دانشگاه در نزدیكی بهارستان، در ساختمان دانشسرای عالی كه بعدها محل موئسسة تحقیقات اجتماعی شد تشكیل جلسه می داد. شورا در حال بحث و مذاكره بود كه ناگهان عده ای از دانشجویان عضو س.د.د.ت. به اتاق شورا ریختند و اعلام كردند كه تا زمانی كه شورا تصمیمی دربارة شهریة دانشجویان نگیرد به كسی اجازة خروج از اتاق را نخواهند داد. و سپس از اتاق بیرون آمدند و در را به روی اعضای شورای دانشگاه قفل كردند! حبس اعضای شورا تا اواخر بعد از ظهر به طول كشید. از این حادثة بیسابقه مخالفان مصدق در مجلس و مطبوعات به شدت بهره برداری كردند. جمال امامی، در مجلس گفت كه مصدق بیعرضه است و نمی تواند مملكت را اداره كند. چند روزی هم مقامات دانشگاه به بهانة عدم امنیت دانشگاه را تعطیل كردند و رئیس دانشگاه خواستار تشكیل گارد انتظامی برای حفظ امنیت در دانشگاه شد!. در میان دانشجویان، محاصره و حبس اعضای شورای دانشگاه واكنشی بسیار منفی برانگیخت.
همة این ”حادثه آفرینیها“ بیش از بیش به انزوای س.د.د.ت. در میان دانشجویان منجر می شد و گسترش جنبش ملی شدن نفت هم بر عمق این انزوا می افزود. من در دانشكدة حقوق بودم. انتخابات نمایندگان كلاس ما به زورآزمایی بزرگی تبدیل شد. كلاس ما از پانصد نفر بیشتر دانشجو داشت. بسیاری كمتر به كلاس می آمدند اما روز انتخابات چنان بسیجی شده بود كه بسیاری آمده بودند. اگر درست یادم باشد می بایست دو نماینده انتخاب شود. توده ایها دو نفر را كاندیدا كرده بودند و مصدقیها هم دو نفر را. یكی دو تا كاندیدای منفرد هم بود. انتخابات بدون حضور نمایندة دانشكده و در محیطی برانگیخته و انفجارآمیز انجام شد. قرائت آراء داشت تمام می شد و معلوم بود كه كاندیداهای س.د.د.ت. انتخابات را برده اند شاید با اختلاف نه چندان چشمگیری. ۲۰- ۱۵ درصد؟ .در هرحال چند تنی از هواداران كاندیداهای مصدقی ریختند و پیش از اینكه نتایج رسمی انتخابات اعلام شود، با زد و خورد صندوق آراء را متلاشی كردند! چندان صحنة افتخارآمیزی نبود! معلوم هم نبود كه اگر طرف مقابل باخته بود چه رفتاری می كرد؟
س.د.ت.ت. زائده ای بود از حزب توده و هیچ شخصیت مستقلی نداشت و همكاری با آن همكاری و همراهی با حزب توده بود. در نتیجه دانشجویان غیر توده ای به فكر ایجاد سازمان دانشجویی خود افتادند، مخصوصاً كه در انتخابات بعضی از دانشكده های دانشگاه تهران (پزشكی و فنی و بعضی كلاسهای دانشكدة حقوق) و هنرسرایعالی اكثریت هم آورده بودند.
اما نقطة عطف در تغییر وضع دانشگاه با انتشار اوراق قرضة ملی پیش آمد. قطع عواید نفتی، وضع اقتصادی را با مشكلاتی روبرو كرده بود و دولت مصدق هم تصمیم به انتشار اوراق قرضة ملی گرفته بود. مصدق، در بازگشت از شورای امنیت در پیامی رادیویی انتشار اوراق قرضه را به اطلاع عموم رساند (۳۰ آذر ۱۳۳۰) و همه را به خرید اوراق قرضة ملی دعوت كرد. مخالفان ملی شدن نفت و از جمله حزب توده خرید اوراق قرضة ملی را تحریم كردند. در این موقع، دانشجویان طرفدار نهضت ملی برای نخستین بار همة دانشجویان و دانش آموزان را دعوت به یك راهپیمائی كردند تا از دانشگاه تهران به راه بیفتند و به بانك ملی در خیابان فردوسی بروند و اوراق قرضة ملی بخرند. تاریخ دقیق آن روز را فراموش كرده ام فكر می كنم اواسط دی ماه بود. علاوه بر دانشجویان و دانش آموزان، جمعیت عظیمی از گروههای مختلف اجتماعی هم ازین دعوت استقبال كردند. راهپیمائی باشكوه و عظمت فراوان برگزار شد. در آن رو ز مبالغ زیادی قرضة ملی به فروش رفت و نشان هم داده شد كه دانشگاه در دست توده ایها نیست.
در آن زمان بجز تشكل طرفداران حزب توده، ”سازمان دانشجویان دانشگاه تهران“، سایر جریانهای دانشجویی سازمانیافته و متشكل بودند؟
- همانطور كه گفتم از سال ۱۳۳۰ و با قدرت گرفتن نهضت ملی شدن نفت، طرفداران حزب توده به تدریج در دانشگاه تضعیف شدند و گرایشهای طرفدار مصدق قدرت گرفتند. در سال تحصیلی ۳۱-۱۳۳۰ عده ای از دانشجویان طرفدار مصدق روزنامه ای منتشر كردند به اسم “دانشجویان ایران“ كه گردانندگان اصلی آن از دانشجویان دانشكدة پزشكی هوادار یا عضو حزب زحمتكشان ایران - نیروی سوم بودند. روزنامه هفته ای یك بار منتشر می شد در چهار یا شش صفحه. این فعالیتها در سال تحصیلی بعد هم ادامه یافت.
من در اواسط پائیز ۳۱ با چند نفر از دانشجویان دانشكدة پزشكی آشنا شدم كه از آن جمله امیر پیشداد بود و به وسیلة او همكاری با این نشریه را شروع كردم و بعد از مدتی دیگر از همكاران ثابت و مثلاً از اعضای هیئت تحریریة آن شدم. آخرین شمارة نشریه در ۳۰ تیر ۱۳۳۲ و به مناسبت یكمین سالگرد قیام ۳۰ تیر منتشر شد. برای اولین بار روزنامه دو رنگ چاپ می شد و در صفحة اول آن هم طرحی از بهمن محصص چاپ شده بود برای مجسمه ای به یادبود شهیدان ۳۰ تیر. از همكاران این نشریه، آنهایی كه من شناختم و نامشان را هم به یاد دارم علاوه بر امیر پیشداد، احمد دیباج بود كه در آن موقع سال آخر پزشكی بود و امیر هوشنگ سعادت بود كه او هم دانشجوی پزشكی بود و بیشتر سرمقاله ها را می نوشت و بعد هم مسلم بهادری كه او هم دانشجوی پزشكی بود. مدیر روزنامه س. فروزش بود كه او هم از دانشجویان پزشكی بود كه در این سال فارغ التحصیل شد و به این مناسبت در شماره های آخر نام احمد دیباج به عنوان مدیر می آمد. در زمستان ۱۳۳۱ چندین و چند بار جلسات هیئت تحریریه جمعه ها صبح در خانة احمدعلی رجائی تشكیل می شد كه آن زمان دانشجوی حقوق بود. البته دیگرانی هم بودند كه من نام آنها را به یاد نمی آورم.
در این سال در انتخابات نمایندگان دانشجویان كلاسهای مختلف بسیاری از دانشكده ها، طرفداران مصدق كه اكثریتشان را نیروی سومیها و هوادارانشان تشكیل می دادند پیروز شده بودند و در فكر تشكیل سازمان دانشجویی مستقلی بودند. محور این فعالیتها همان روزنامة “دانشجویان ایران“ بود. این روزنامة هفتگی كه در مجموع پنجاه و چند شماره ای منتشر شد از شمارة ۴۰ (مورخ ۲۴ فروردین ۱۳۳۲) به روزنامة ارگان سازمان صنفی دانشجویان دانشگاه تهران تبدیل شد.
باید گفت كه در سال تحصیلی ۳۲- ۳۱ ، در هنرسرایعالی (كه بعد ها به “پلی تكنیك“ تبدیل شد) و در دانشكده های مختلف دانشگاه تهران، دانشجویان هوادار مصدق در انتخابات دانشجویی، در بسیاری كلاسها اكثریت آراء را به دست آوردند و در ۲۲ اسفند ۱۳۳۱، به پیشنهاد سازمان دانشجویان هنرسرایعالی، نمایندگان منتخب دانشجویان دانشكده های مختلف دانشگاه تهران به همراه نمایندگان دانشجویان هنرسرایعالی در هنرسرا جلسه كردند تا ”سازمان صنفی دانشجویان دانشگاه تهران” را تشكیل دهند و نخستین هیئت اجرائیة آن را انتخاب كنند. این هیئت اجرائیه از ۵ نفر تشكیل می شد: هوشنگ ستوده، نمایندة دانشكدة حقوق، دبیر و سخنگو؛ اكبر امامی، نمایندة دانشكدة داروسازی، دبیر تبلیغات؛ امیر بهمن، نمایندة هنرسرایعالی، دبیر مالی؛ حسین شریفی، نمایندة دانشكدة علوم، منشی سازمان؛ طالقانی، نمایندة دانشكدة علوم، دبیر انتشارات. در همین جلسه عده ای هم برای تدوین اساسنامة سازمان انتخاب شدند.
بدین ترتیب بود كه ما دانشجویان مصدقی كه حول این نشریه فعالیت را شروع كرده بودیم به تدریج تا سال ۱۳۳۲ به قدرت حاكم در دانشگاه تبدیل شدیم. حالا هم تشكلی به نام سازمان صنفی دانشجویان ایران شكل گرفته بود كه همة هواداران مصدق را در بر می گرفت؛ از حزب ایران و پان ایرانیستها گرفته تا حزب زحمتكشان نیروی سوم كه قویترین و منسجم ترین نیروهای طرفدار مصدق بود. دیگر طرفداران حزب توده قادر نبودند، هر وقت كه بخواهند دعوت به تظاهرات كنند و علیه حكومت مصدق حادثه آفرینی كنند.
پس می شود گفت كه تغییر توازن قوای دانشجویی در دانشگاه به تدریج، طی دو سال، به سرانجام رسید؟ بنابرین در ۱۶ آذر ۳۲، یعنی دو ماه بعد از كودتا، حركت اعتراضی دانشجویان توسط طرفداران مصدق سازماندهی شده بود؟ سه نفری كه به قتل رسیدند جزو طرفداران چه گرایشی بودند؟
- قندچی و شریعت رضوی از هواداران مصدق بودند. و بزرگ نیا از هواداران حزب توده. اگر اشتباه نكنم میگفتند كه قندچی از بچه های نیروی سوم است.
امروز پس ازین همه سال، و تجربه های بسیاری كه پشت سر دارید به چه حمع بندی در مورد جنبش دانشجویی ایران رسیده اید
- برای یافتن پاسخی به این پرسش ورسیدن به یک جمعبندی، نخست باید خصوصیتهای جنبش دانشجوئی را یادآور شد. به عنوان یك جنبش اجتماعی، جنبش دانشجوئی در همه جا از چند ویژگی عام برخوردار است.
اولاً جنبش دانشجویی جنبشی است تركیب شده از جوانان: بخش بزرگ دانشجویان از جوانسالانند یعنی حدود بیست - بیست و پنجسالی بیشتر ندارند. جوانان رفتار و كردار دیگری دارند. چیزهای تازه و نو را زودتر می پذیرند و به سنتها و رفتار موجود در جامعه با شك و تردید بیشتر نگاه می كنند. نوجوئی و نوخواهی و نوپذیری در میان جوانان بیشتر و گسترده تر است. به خلاف پیران و سالخوردگان، جوانان خواستار تغییر در وضع موجودند. این رفتار كلی و عمومی جوانان در همه جا و در همه زمان است. در جوامعی با جمعیتی جوان چون ایران، روند نوپذیری و كهنه گریزی قویتر و سریع تر است.
ثانیاً جنبش دانشجویی از جوانانی تشكیل شده كه به كار تحصیل علم و تخصص در دانشگاهها و مؤسسات آموزش عالی مشغولند. و این تحصیل خصلتی دوگانه دارد : هم تربیت ”كادر“ است برای نظام اجتماعی موجود و هم فراگرفتن علم است كه خواه و ناخواه همراه است با شك و تردید و به پرسش گرفتن دانسته ها و خوانده ها. این خصلت متضاد ریشه در طبیعت نهاد دانشگاهی دارد. دانشگاه هم پرورشگاه معترضان و سنت شكنان و انقلابیان است و هم كارخانة ”آدمسازی“ نظام حاكم.
ثالثاً دانشجویان همگی از نظر طبقاتی منشأ واحدی ندارند و ازلایه ها و ”اقشار“ و طبقات مختلف اجتماعی برخاسته اند. به این جهت است كه من به دانشجویان به عنوان یك گروه فرا – طبقاتی نگاه می كنم . جنبش دانشجویی از نوع جنبشهای فرا – طبقاتی است مثل جنبشهای زنان و یا جوانان. جنبشهایی كه وضعیت و خصائص و خواستهای آنها را نمی توان فقط با تحلیل طبقاتی معمول و متداول توضیح داد و برای فهم درست آنها باید به این خصلت فراطبقاتی آنها توجه داشت و به تحلیل فراطبقاتی دست زد.
رابعاً جوانان و خاصه دانشجویان در برهه ای از عمرخود هستند كه هنوز ”جذب“ روابط و مناسبات و تعهدات اجتماعی موجود و مستقر نشده اند. هنوز خود خانواده ای تشكیل نداده اند، در برابر خانوادة خود هم بیش از بیش آزادی عمل دارند، شغل و تعهدات شغلی ندارند و به عبارت دیگر و در یك كلام، هنوز در نظم اجتماعی مستقر محل ثابت و مسئولیت پابرجایی پیدا نكرده اند. البته كه این وضعی گذرا و ناپایدار است و در پایان سالهای تحصیل پایان می گیرد؛ درین سالها، دیگر دانشجو ”وارد اجتماع می شود“، اما در آن سالهای دانشجویی در فاصله از نظم موجود زندگی می كند و همین خود رفتار و كردار او را از استقلال عمل بیشتری نسبت به وضع موجود برخوردار می كند. دانشجو بیشتر و بهتر و زودتر ضرورت تغییر را می بیند و درك می كند و با صمیمیت و شور و شوق تحت تأثیر راه حلهای قاطعانه و سریع و رادیكالتر قرار می گیرد. این رفتار و كردار سیاسی دائمی نیست و این نوع پرداختن به مسائل سیاسی و اجتماعی با پایان گرفتن دوران تحصیل و ”واردشدن به اجتماع“ آهسته آهسته از میان می رود و تندی و بیتابی سالهای جوانی را به كندی و تأمل سالهای ”جاافتادگی“ تبدیل می كند.
بالاخره به دو نكتة دیگر هم باید توجه داشت. اول این كه همچنان كه دوست صاحبنظری توجه داد باید فراموش نكرد كه جوانان و خاصه دانشجویان در جامعه معمولاً از ”پیشداوری مثبتی“ برخوردار هستند. جامعه، دانشگاه و دانشجو را از نشانه های ترقی و پیشرفت می داند و دانشجویان را مبشران بهبودی فردای خود می بیند. همین تصور در میان دانشجویان هم هست كه به نوعی ”احساس وظیفه و مسئولیت“ می كنند و بر عهدة خود می بینند كه از مسائل سیاسی و اجتماعی بحث و گفتگو كنند و در امور سیاسی و اجتماعی شركت كنند
نكتة دیگر اینكه نباید فراموش كرد كه زندگی دانشجویی عمری كوتاه دارد و چندان تداومی ندارد. هر ساله عده ای از دانشجویان دانشگاه را تمام می كنند و عده ای دیگر دانشگاه را شروع می كنند. دانشجویان همیشه هستند اما همان دانشجویان نیستند. دانشجویان سابق دیگر دانشجو نیستند و ”فارغ التحصیلان“ دیگر نه دانشجو و كلاس و درس و معلم و نمره و امتحان را می شناسند و نه رفتار و كردار دانشجویان را دارند. حتی دانشجویان سال آخر و یا دانشجویان فوق لیسانس هم دیگر رفتار سابق خود را فراموش می كنند.
جنبشی كه به این سرعت تركیب خود را تغییر می دهد می تواند فراموشكار هم باشد. اصلاً ”استراتژی های دراز مدت“ به سختی با طبیعت چنین جنبشی جور می آید. كه امروز كاری كنیم كه پس فردا نتیجه بدهد چرا كه پس فردا دیگر كسی از امروزیها نمانده است.
دانشجویان می توانند نقش بسیار مهمی در تغییر و تحولات سیاسی و اجتماعی بازی كنند اما این نقش مهم هم با توجه به مشخصات عمومی دانشجویان به عنوان یك گروه اجتماعی فراطبقاتی انجام می شود و هم با توجه به این واقعیت كه زندگی دانشجویی عمری كوتاه دارد و چندان تداومی ندارد. شاید تنها راه حل چنین مشكلی به وجود آمدن یك حركت سندیكایی دانشجویی مستقل و منسجم باشد كه هم به مسائل دانشجو در دانشگاه بپردازد و هم به مسائل دانشجو در جامعه. اما ایجاد تشكلهای سندیكایی مستقل در دیكتاتوری و استبداد ممكن نیست و به همین مناسبت هم در جوامعی چون ایران جنبش دانشجویی حركتی تناوبی دارد و با دورانهای سكون و فوران همراه است. در چنین شرایطی سالروزها و بزرگداشتها و یادها نقش بزرگی در زنده نگهداشتن آرمانهای همیشگی چنین جنبشهایی می تواند داشته باشد. و این همان نقشی است كه ”شانزده آذر“ در جنبش دانشجویی ایران بازی كرده است و می كند: مظهری فراموشی ناپذیر از مبارزة دانشجویان ایران با استبداد و برای استقلال و آزادی!
ـ با صحبتهایی كه می كنید،آیا در آن دوره به نظر شما جنبش دانشجویی می توانست نوع دیگری حركت كتد؟
ـ اگر دانشجویان سندیكای مستقلی داشتند شاید. اما ما در آن دوره به دو گروه تقسیم شده بودیم: آنها كه از هر بهانه ای استفاده می كردند كه مخالفت با حكومت مصدق و جنبش ملی شدن نفت را دامن بزنند و ما كه در آن زمان حیاتی ترین مسئله را تقویت مبارزه حكومت ملی می دانستیم. جنبش دانشجویی در آن سالها خصلتی صد در صد سیاسی داشت؛ به این معنی كه ما طرفداران جنبش ملی كردن نفت بودیم و آنها مخالفان این جنبش. برای آنها همه چیز بهانه ای بود برای افشای دشمنان ”طبقة كارگر“ و مخالفان ”اردوگاه كار“ و مخاصمان ”جبهة صلح و سوسیالیسم“. پس از طرح مسائل صنفی و رفاهی دانشجویان هم بهانه ای می ساختند در خدمت آن هدفهای دیگر. برای ما هم همه چیز تحت الشعاع ضروریات جنبش ملی كردن نفت قرار می گرفت: در وضعی بحرانی و حساس هستیم و از هزار سو، از داخل و خارج، هزار جور تحریك و توطئه و كارشكنی و كلوخ اندازی جنبش را تهدید می كند.. پس باید هشیاری به خرج داد و بیخود آلت فعل نشد و خاصه عمده و اصلی را فدای جزئی و فرعی نکرد!
پس هم ما و هم رقیبان ما اولویت را به مبارزة سیاسی می دادیم. و همین باعث می شد كه حركات جنبش دانشجویی چنان مشخصاتی را پیدا كند كه پیدا كرد.
سئوال دیگرم این است كه پس از ۱۶ آذر كه گفتید دانشگاه برای مدتی تعطیل شد، با باز شدن دانشگاه چه فضائی حاكم بود؟ آیا همین نیروهایی كه نام بردید دوباره شروع به فعالیت كردند یا مبارزه افت پیدا كرد؟
- فضای حاكم در دانشگاه كم كم همان فضای حاكم بر جامعه می شد: سرخوردگی بر امیدها سایه می انداخت و جنبش دانشجویی هم به دوران دیگری از خمودی و سكون نزدیك می شد. این میان هر ساله ”شانزده آذر“ دوباره زنده می شد و همه چیز را به یادها می آورد. در ۱۶ آذر، دانشجویان در سرسرای دانشكدة فنی جمع می شدند و یاد یاران كشته را زنده می كردند. مأموران هم می ریختند و جمع را متفرق می كردند وعده ای را هم دستگیر می كردند. درست نمی دانم از چه سالی بود كه جنبش دانشجویی شانزده آذر را ”روز دانشجو“ اعلام كرد. به احتمال قریب به یقین می بایست از ۱۶ آذر ۱۳۳۹ باشد. درین روز است كه دومین تظاهرات علنی پس از سال ۳۲ در دانشگاه تهران در بزرگداشت و به یادبود كشتگان آذر ۳۲ به ابتكار و سازماندهی دانشجویان هوادار جبهة ملی برگزار می شود. تمامی كلاسهای درس در دانشگاه تهران و در پلی تكنیك تعطیل می شود و پنج شش هزار دانشجویی كه در دانشگاه تهران جمع شده اند از حدود ساعت ده صبح به راهپیمائی در داخل محوطة دانشگاه می پردازند. سه باری دانشگاه را دور می زنند و سپس در برابر دانشكدة حقوق می ایستند. زنده یاد پروانة اسكندری، دانشجوی ادبیات (كه بعدها با داریوش فروهر زناشویی كرد) اعلام برنامه می كند و پس از او، جمال اسكویی، دانشجوی حقوق، سخنرانی می كند. میتینگ آن روز پرشكوه نیم ساعت بعد ازظهر به پایان می رسد. یكماهی بعد هم در لندن با اعلام یك دقیقه سكوت به یاد كشتگان ۱۶ آذر است كه كنگرة كنفدراسیون كار خود را شروع می كند. از آن پس و علیرغم جو خفقان و سركوب در ایران، هرساله دانشجویان روز دانشجو را با تعطیل كلاسها گرامی می داشتند. این چنین بود كه بزرگداشت ۱۶ آذر به لحظة فریاد و اعتراض وجدان آزادیخواه و ترقی طلب دانشجویان تبدیل شد
با این تجربیاتی كه از جنبش دانشجویان در گذشته دارید نقاط ضعف و قوت جنبش كنونی دانشجویان را در كجا می بینید؟
ـ همة این مشخصاتی كه گفتیم ”دانشجویان“ را در جامعه به نوعی ”میزان الحرارة فرهنگی ـ اجتماعی ـ سیاسی“ تبدیل می كنند. ناآرامی دانشگاه, حكایت از ناآرامی جامعه می كند و به عبارت دیگر نارضایی كه در دانشگاه بیان می شود نشانه ای از نارضایی وسیعتری است كه حامعه را گرفته است. به همین مناسبت است كه در بسیاری از جوامع، چه درین سوی دنیا و چه در آن سو، دانشجویان آغازگر بسیاری از جنبشهای اعتراضی بوده اند. آنجا كه دانشجویان از قدرت سیاسی فاصله می گیرند و به آنچه می گذرد با بی اعتنایی و بیعلاقگی و اگرنه با مخالفت نگاه می كنند با نظام حكومتی روبرو هستیم كه در انزوا و جدایی از جامعه زندگی می كند یعنی كه با بحرانی سخت روبرو است. چنین وضعی را در سراسر سالهای پس از ۲۸ مرداد در ایران تجربه كردیم. یادتان هست كه هر ساله رسیدن روزهای آغاز آذر چه رعشه ای بر اندام حكومتیان می انداخت؟ انزوای آن حكومت را می بایست در آن هراس دید كه همچنان دوام و قوام داشت و در نخستین فرصت شراره ای می شد برای شعله ور ساختن اعتراض عمومی.
پس، انزوای حاكمان را می توان در تداوم جنبش دانشجویی دید. هرچند كه شرایط خفقان و سركوب و عدم دموكراسی در جامعه، این تداوم را با نوعی ”تناوب“ همراه می كند: به همین علت است كه در جوامعی استبدادی از نوع جامعة ما، جنبش دانشجویی تداوم خود را در نوعی فراز و فرود زندگی می كند بی آنكه هرگز از میان برود. با اوج سركوب، جنبش فرو كش می كند تا در اولین فرصت بار دیگر اوجی دیگر را جست و جو كند. تداوم این تنشهای دانشجویی حكایت از وجود تنشهای ژرف اجتماعی ـ سیاسی در جامعه می كند. در جمهوری اسلامی نیز همین قاعدة عمومی صدق می كند: هم آن ”خاموشی“ دهة ۶۰ و هم فریادهای شادی و خشم سالهای اخیر نشانة دیگری از بحران جمهوری اسلامی است (اینكه اكنون با سركوب اسلامی شاهد ”خاموشی“ دیگری شده ایم یانه مسئلة جداگانه ای است كه از بحث ما بیرون است).
پس و در هرحال، جنبش دانشجویی همچنان و با وجود افت و خیزهای معمول در چنین جنبشهای اجتماعی، دوام خواهد داشت. اما آیا چنین جنبشی می تواند جانشین احزاب و سازمانهای سیاسی شود و نقش آنها را بازی كند؟ آیا می تواند بستر پیدایش یك نهضت سندیكایی دانشجویی شود؟ پاسخ این هر دو سئوال یه بحث بیشتری احتیاج دارد.
در تاریخ سندیكالیسم جهانی، سندیكالیستهایی بوده اند كه عقیده داشته اند كه سندیكاها می توانند جانشین احزاب سیاسی شوند و نقش آنها را بازی كنند و یا اینكه می بایست تبدیل به بلندگوی تبلیغی این یا آن حزب یا دستة سیاسی شوند. و در این راه هم كوششهایی كرده اند. اما چنین تجربیاتی همه جا با شكست روبرو بوده است. درست است كه برای طرح درست مسائل صنفی، سندیكا الزاماً می باید به مسائل سیاسی هم بپردازد اما درهر حال هیچگاه سندیكا نباید نه استقلال خود را از سازمانهای سیاسی از دست بدهد و نه تفاوت اساسی خود با سازمانهای سیاسی و احزاب را فراموش كند.
در شرایط خفقان و ضد دموكراتیك جوامعی چون جامعة دیروز و امروز ما، سندیكا چه می تواند بكند؟ برای ماندن و تحمل شدن، سندیكا می باید فقط از مسائل صنفی، آنهم حداكثر در حد مسائل رفاهی، حرف بزند كه آنهم برای حكومت ارضاء كننده نیست چرا كه به نظر حاكمان سندیكا می باید در تأیید سیاستهای دولت و رژیم هم هیچ غفلتی نكند: درین راهپیمایی و آن مراسم شركت جوید و این را محكوم كند و آن دیگری را حمد و ثنا بگوید. پس تا زمانی كه جامعه در شرایط دموكراتیكی نیست، دانشجویان هم نمی توانند سندیكاهای واقعی خود را تشكیل دهند و از ابزار تشكیلاتی مستقل خود برخوردار شوند. به همین مناسبت هم، همجنانکه گفتیم، در جوامعی چون ایران، جنبش دانشجویی با دورانهای سكون و فوران همراه است. در چنین شرایطی آنچه می ماند همان تنشهای پرفراز و فرود صادقانه است. و چشم طمع احزاب به بهره برداری از آن. احزاب با تكیه بر جنبش دانشجویی و بهره گیری از التهابات آن، می كوشند كه ناتوانیهای خود و خطاهای خود را در پرده نگهدارند. و اینهم فاجعة دیگری است.
بالاخره خوب است كه یادمان نرود كه ”دانشجوی خط امام“ هم دانشجو بود. یادتان هست آن فریاد های ”دانشجوی خط امام افشاء كن، افشاء كن!“. دانشجویی كه ”افشاء“ می كند، ”لو می دهد“، یعنی كه دارد به عضویت ”ارتش سی میلیونی امام“ در می آید تا بر بستر خبرچینی و تفتیش عقاید و شلاق و شكنجه و اعدام رقصی شادمانه كند!. می بینید كه . واقعیت پیچیده تر از تصورات ماست!
جنبش دانشجویی در شرایط مشكلی است. نباید نقش خود را فراموش كند كه در آن اختناق و سركوب، هم مبشر آزادی باشد و هم مدافع تعییر. به اصول و ارزشها دلبسته بماند و نه به افراد و اشخاص. عمل را مهم بداند و نه حرف را. دانشگاه را كانون شك و بحث بخواهد نه خانة جزم و یقین كه دانشگاه, فرهنگ بی ”مرجع تقلید“ است،.امام جمعه بر نمی دارد. كه كشتگاه شك است و شك یعنی اعتراض.
ا ز پاسخ به آن پرسشها دور افتادیم؟ نه خیلی! ضعف جنبش دانشجویی از زمانی آغاز می شود كه به ”آلت فعل“ دار و دسته های سیاسی بدل شود و قوت جنبش دانشجویی تا زمانی است كه در آن ”كشتگاه شك و اعتراض“ بماند.
به همین مناسبت هم در جوامعی چون ایران و با آن خصلت تناوبی جنبش دانشجوییی، سالروزها و بزرگداشتها و یادها نقش بزرگی در زنده نگهداشتن آرمانهای همیشگی می تواند داشته باشد. و این همان نقشی است كه ”شانزده آذر“ در جنبش دانشجویی ایران بازی كرده است و می كند: تجسم تداوم ”حافظة جمعی“ جامعة دانشگاهی و مظهری فراموشی ناپذیر از مبارزة دانشجویان ایران با استبداد و برای استقلال و آزادی!
(پاریس، آذر ۱۳۸۱)
شکلگیری جنبش دانشجویی در ایران
سرکوب جنبش دانشجویی
(1341-1334)
هما ناطق
نوشتهی حاضر بر پایه اسنادی فراهم آمده است، که مصطفی شعاعیان در اواخر سال 1353، پیش از آن که در جنبش چریکی کشته شود، در اختیار من نهادـ ماجرائی که از شرح آن میگذرم. اما در ادای دِین میکوشم آن اسناد را، همراه با مدارک نویافته ی دیگر، بیکم و کاست و چه بسا فهرستوار بدست دهم. این مختصر را هم به نام و به یاد صاحب اسناد مینگارم و به جنبش دانشجویان ایران تقدیم میدارم.
محتوای آن مجموعه اسناد که شعاعیان به خانه ی ما آورد، به اختصار عبارت بود از: اسناد کودتای 28 مرداد، اعلامیهها و بیانیههای گوناگون در این باب، به ویژه اعلامیههای دانشگاه تهران، اعلامیههای روحانیان، از جمله رساله ی چاپی از خمینی در پشتیبانی سرسختانه از قانون اساسی مشروطیت، همراه با این سرآغاز که: این قانون خونبهای هزاران شهید انقلاب مشروطه است؛ تا ظهور امام زمان، احدی را حق تغییر یک ماده از آن نیست. این رساله را با امضای نویسنده آن، به سال 1340، در قم چاپ کرده بودند. همچنین در میان آن اوراق (شامل یک چمدان کوچک و یک کیف دستی)، اعلامیههای نیروها و احزاب مختلف به ویژه در دوران نخست وزیری امینی از جمله نهضت آزادی به چشم میخورد. علاوه بر روزنامه و نشریات زمانه، عکسهائی از دکتر مصدق در احمدآباد، اشعار منتشر نشده شعاعیان، سرودهها و سرودهای انقلابی دیگران و مدارکی از این دست دیده میشد.
سالهای بعد از انقلاب بر آن شدیم که بخشی از این مجموعه را که در ربط با جنبش دانشجوئی بود، تکمیل و منتشر کنیم و تاریخچهای از مبارزات دانشجویان فراهم آوریم. قرار بر این شد که الف رحیم، دوران رضاخان تا کودتا را بر عهده گیرد و من دوران کودتا تا انقلاب را.
مجملی که میخوانید، بخشی است از آن کتاب و گوشهای از سهم من در آن کتاب.
اگر گاه از آن مجموعه گزارشوار بهره گرفتهام، غرض جز این نیست که آن اسناد را به روزگار، و از دستبرد روزگار در امان دارم. شاید هم خواست صاحب اسناد در همین بوده باشد.
* * *
به ادوار گوناگون، تاریخچه جنبش دانشجوئی ایران، هم بدانگاه که افکار و افراد را در کنار یکدیگر پیش میبرد، خود اندیشههای رایج و سیاستهای حاکم بر زمانه را باز میگوید و حال و روزگار کشور را به برهۀ زمانی میشناساند. نیازها و خواستهای جمع ناهمگن دانشجویان، میانگینی است از نیازها و خواستهای همگن جمع، اعتلای جنبش دانشجوئی آنجا که یکپارچه و یکصداست، بازتابی است از اعتلای فرهنگی میهن ما. یعنی تبلور شکیبائی همگان است در برخورد با اندیشه و بیان و اجتماع غیر. پراکندگی دانشجویان، چه از سوی حکومت و چه از سوی احزاب، نشان از تفرقه در میان مردم و نیروهای درگیر است.
پس بیسبب نیست که اهل قدرت همواره و به لحظهای که احزاب را وانهادهاند، نخست دانشگاه را نشانه رفتهاند. چنانکه آزادیکُشی و فرهنگ کُشی را با سرکوب دانشجویان آغازیدهاند. چنین بوده و چنین هم هست. اسلامیان نیز این شیوه را از گذشتگان آموختند و به کار بستند، ورنه ابتکار نه از آنان بود. گرچه گفتهاند آزموده را آزمودن خطاست، اما این سخن نغز را برای ملت فراموشکار ایران نگفتهاند که هرگز از تاریخ و تکرار تاریخ درسی به یادگار نبرده است. هم امروز هم ـ اگر نیک بنگری، دل به سوی کسانی دارد که یا پیشقدم فرهنگکُشی بودهاند و یا روی به نوخاستگانی، که میروند تا سرنوشت ملت را به جهل مرکب قلم زنند.
گواه آنچه آوردیم جنبش دانشجوئی به دوران حکومت دکتر علی امینی (1341-1340) است و سیاست آن دولت در قبال آزادی، دانشگاه و دانشجویان، که موضوع اصلی سخن ما نیز هست.
اما پیش از آن و مقدمهوار، مختصری از این تاریخچه را به دنبال کودتای 28 مرداد میآوریم، تا تحول جنبش را بهتر بدست داده باشیم.
بعد از سالهای 1332، یعنی پس از پیروزی کودتاگران و شکست جنبش ضد استعماری و نیز خیانت دهشتناک حزب توده، سراسر کشور را رکود و سکون فرا گرفت. پشتیبانی سرسختانه دولت شوروی از تیمسار زاهدی و استرداد طلاهای ایران به دولت کودتا، جوانان چپ را بی «الگو» و سردرگُم برجای گذاشت.
جبهه ملی که هنوز به خاطر هواداری از دکتر مصدق وجههای داشت، بعد از کنار رفتن «پیشوا» بیآرمان، بیهدف و بیبرنامه برجای ماند و از سازماندهی ناخرسندیها ناتوان آمد. تنها و گاه به این دل خوش داشت که رژیم رفتنی است، پایگاه ندارد، و سرانجام آمریکا پشیمان از کودتا، به سردمداری جبهه رضا خواهد داد.
در این انتظار واهی، روشنفکران جوان، چشم به راه رهائی، در پس امیدی کور سنگر گرفتند و در خویشتن خویش فرو رفتند. بسیاری در سوز و گدازِ شکست، بساط تریاک و ناله ی شبگیر را گستریدند. بدینسان در بیزاری از سیاست، روح نشئه و ادبیات افیون جان گرفت. عصر «بوف کور» فرا رسید. صادق هدایت، نه مظهر عصیان علیه فرهنگ حاکم، که پیامآور خودکشی جلوهگر آمد. فضا با بوی «سلاخخانه» بوف کور و «سه قطره خون» و «سگ ولگرد» پُر شد. حرمان قرون دم به دم انفعال داد و از زبان طوطی «داش آکُل» و «عنتر» و لوطیِ چوبک، سرود هجران سرداد. نیما اگر باب شد، افکارش بر زمین ماند. نوای «مرغ آمین» و «من قایقم نشسته به خشکی» بار دیگر برخاست، اگر هم وزن شکست، زمستان نشکست. زاغهای سیاه از «تکدرخت»های توللی و نادرپور پرگرفتند. هنوز کسی به «تا آخرین نفس» توللی نمیاندیشید و نادرپور یکی از زیباترین اشعارش را در غم نهضت ملی میسرود که:
«شعری است در دلم / شعری که دوست دارم و نتوانمش سرود / شعری از آنچه هست / شعری از آنچه بود». و هرکس «همزاد» خود را به گوشهای از خرابات میجست.
این بدبینی و نومیدی، در گزینش آثار فرنگی و ترجمهها نیز به چشم میخورد. نوشتههای کافکا، که عصیان علیه یهودآزاری است، به مصیبت نامه «مسخ» شد و به یاری دلافسردگانِ از راه مانده شتافت. جیمس جویس و داستایوفسکی سخت باب روز شدند. روشنفکرانِ نُخبهتر روی به «هرمان هسه» آوردند که در داستان «دُمبان» سرنوشت آدمی را بر پیشانی او حک میدید و «تهوع» سارتر هم جای خود را داشت.
در این فضای انفعال و انتظار، «مجله فردوسی» پا گرفت و عالمی داشت و چاشنی شبهای افیونزدگان را تدارک میدید. آن نشریه که هنوز آثارش باقی است، روشنفکران را به جان هم میانداخت و برایشان فلسفه هستی میتراشید. رژیم آن لَچرنامه را پروبال میداد و میچرخاند، و «غیبت روشنفکرانه» و یا بقول امروزیها «پولمیک» بی سروته را جایگزین اندیشیدن و نقد اندیشه میکرد. بدینسان تخریب جای سازندگی را میگرفت.
جنبش دانشجوئی نیز از این خمودی گریزی نداشت و گاه لنگلنگان با پژمردگان همراه بود. از پیآمدهای کودتا در دانشگاه آگاهی داریم. کشتار 16 آذر 1332 را در جای دیگر بدست دادهایم (نگاه کنید به: دانشجویان و مبارزه طبقاتی در ایران: زمان نو، شماره 1، مردادـشهریور 1360، تهران، نشر معاصر، ص 22-5). میدانیم که از این تاریخ گارد در دانشگاه مستقر شد. دولت حتی آزادی نسبی انتخابات را از هیأت علمی گرفت، و دکتر اقبال را به دانشگاهیان تحمیل کرد، و فعالیت سیاسی را برای دانشجویان ممنوع اعلام نمود و اختناق بر محیط تحصیل و تدریس حاکم گشت.
در دانشگاه تهران خبری از تظاهرات و اعتصاب نبود. گهگاه اعلامیههای پراکنده منتشر میشد، اما راه به جائی نمیبرد. تنها عمل اعتراضی شاید در 1334 بود که به مناسبت برگزاری «هزاره ابن سینا» در تهران، گروهی از دانشجویان، در جهت افشاگری، به دیدار ایران شناسان رفتند و برخی بازداشت شدند.
در خرداد همین سال اعتصاب 20 هزار کارگر کورهپزخانههای تهران، جوانان را به جنب و جوش آورد. دکتر اقبال، نخست وزیر وقت هشدار میداد: «من از اعتصاب بدم میآید... و هر حرکت اعتصابی را با نیروی انتظامی درهم میشکنم». درگیری قوای پلیس با اعتصابیون که جوانان را هم با خود همراه داشت، چند کشته و زخمی برجای گذاشت.
در 20 دیماه نوبت به راهپیمائی دانشآموزان رسید که به سوی وزارت فرهنگ روان شدند. دانشجویان هنوز سردرگُم، به پشتیبانی کتبی از رفقای جوان بسنده کردند و دنبال نگرفتند.
تا سال 1338، جنبش دانشجوئی در سرگردانی سر میکرد. در سال تحصیلی 38-1337، در دانشگاههای ایران 14 هزار دانشجو نامنویسی کردند، بدین قرار: در دانشگاه تهران 9300 نفر، در دانشگاه تبریز 1055 نفر، در دانشگاه شیراز 490 نفر، در دانشگاه مشهد 480 نفر.
اقدام مهم دانشجویان دانشگاه تهران در این سال، برپائی «کمیته موقت»، در جهت هماهنگ کردن فعالیتهای صنفی ـ سیاسی بود. یک سال بعد «سازمان دانشجویان دانشگاه تهران» ایجاد شد که 6 عضو داشت.
نخستین بار بود که بعد از کودتا دانشجویان بر آن شدند تا سالگرد 16 آذر برگزار کنند. اعلامیه «کمیته دانشجویان» در این رابطه سخت گویا و بیانگر روح زمانه است. دانشجویان در فراخوان خود، به یأس حاکم از پس کودتا اشاره کردند و نوشتند: «آتش پیکار در زیر انبوه خاکستر استبداد و خیانت، شعله و گرمی خود را از دست میداد... سکوت و سیاهی چنان بود که به آسانی میشد باور کرد که همه چیز پایان گرفت و خاکستر شد... دیگر نمیشود کاری کرد... مُشت که با درفش نمیجنگد... این جملهها بر زبانها جاری بود. کودتاچیان به مزدوری اجانب رفته بودند». آنگاه، بیآنکه راهی به آینده بنمایند و بگشایند، خطاب به یاران خود گفتند: «ای دانشجو... تو باید در تظاهراتی که به مناسبت 16 آذر برپا میشود، شرکت کنی. شرکت در این مراسم دفاع از تمام ارزشها و آرمانهای انسانی است، اظهار انزجار نسبت به تجاوز به حریم دانشگاه است. اظهار نفرت از آدمکُشی در کلاس درس است...» (اعلامیه کمیته دانشجویان، به مناسبت 16 آذر 1338).
در 1339 جبهه ملی دوم برپا شد و از آنجا که شاه در پیام رادیوئی، نوید انتخابات آزاد را داده بود، ملیون نیز تصمیم به مشارکت گرفتند. بدین مناسبت اجتماعات گوناگونی شکل گرفت و جنبش دانشجوئی را بار دیگر، در جهت آزادی انتخابات به حرکت آورد. بدینسان مراسم سالگرد 16 آذر را پرشکوهتر از همیشه برگزار کردند و به پشتیبانی از شرکت احزاب در انتخابات برآمدند.
اما برخلاف قول و قرارها، دولت از پذیرفتن نامزدهای انتخاباتی جبهه ملی و حزب ایران خودداری کرد، آرا قلابی را به صندوقها ریخت و بدین سان از 200 کرسی مجلس 70 کرسی به حزب ملیون، 65 کرسی به حزب مردم، 32 کرسی به منفردین تعلق گرفت و 30 کرسی دیگر معوق ماند.
در اوایل بهمن، دارودسته حاج رضائی و رشیدیان به اجتماع جبهه ملی حمله بردند، برخی را زخمی کردند و در فردای همان روز اعضای «کمیته دانشگاه» را به زندان فرستادند، باز بهانه به دست دانشجویان افتاد. در 6 بهمن 4000 دانشجو در محوطه دانشگاه بست نشستند و خواستار «لغو انتخابات ساختگی» و آزادی یاران خود شدند، بویژه که در طی آن چند هفته، علاوه بر کمیته دانشگاه، 160 دانشجو در بازداشت بودند.
قوای پلیس به محاصره دانشگاه برآمد و تا سه روز از رسانیدن غذا به دانشجویان، جلوگرفت. دانشجویان در قطعنامه تندی که همان روز نخست، در صحن دانشگاه خواندند، خطاب به شریف امامی که به دنبال دکتر اقبال نخستوزیر شده بود، گفتند:
«دولت شما نیز مانند دولت اقبال، اصل آزادی بیان و قلم و اجتماعات را زیر پا گذارده... دولت شما نیز مانند دولت اقبال، با تهدید و ایجاد رعب و هراس و حتی تعقیب و توقیف افراد از فعالیتهای انتخاباتی جلوگیری مینماید. دولت شما نیز... انجمنهای نظارت بر انتخابات را از عناصر وابسته به احزاب ساختگی تشکیل داده، تا چنانچه مقتضی است در مورد انتخاب افراد طبق نقشه و توصیه دولت عمل شود... محیط دانشگاه در همه وقت و در همه جا، در دفاع از آزادی و احترام به قانون، سنگر آزادی، و فرد دانشجو نیز همیشه سرباز آزادی است. بنابراین ما دانشجویان دانشگاه تهران، در مورد ارائه این انتخابات رسوا، اعتراض و اعلام خطر میکنیم... اگر دولت در مورد تأمین اصل آزادی انتخابات قادر به مقاومت در برابر مداخله و اعمال نفوذ محافل متنفذ نیست: بلادرنگ استعفا بدهد و یا انتخابات را متوقف کند... ما به شما اخطار میکنیم که در صورت ادامه این وضع، برای جلوگیری از این تجاوزات، تنها علیه دولت شما به تظاهر اکتفا نکرده و دامنه تظاهرات را به محیط خارج از دانشگاه خواهیم کشید و در این صورت مسئولیت هرگونه حادثهای متوجه شخص شما خواهد بود» (کمیته دانشجویان دانشگاه تهران، 6 بهمن 1339). در 9 بهمن، و برای نخستین بار درهای دانشگاه را بستند. اما دانشجوایان از پا ننشستند و موج اعتراض سراسر محیط تحصیلی کشور را فرگرفت. در دانشگاه مشهد اعلام اعتصاب شد. در دانشگاه تبریز دانشجویان درگیری را به خیابانها کشاندند و در اعلامیهای که بدین مناسبت انتشار دادند، گفتند: «ما دانشجویان دانشگاه تبریز، نفرت عمیق خود را از اعمال غیرقانونی دولت ابراز میداریم. ما مبارزه خواهران و برادران خود را با پیگیری تمام دنبال میکنیم و اجازه نمیدهیم که بیش از این به طبقه دانشجو در ایران توهین شود» (پیام دانشجو، 14 فروردین 1340). خواستهای دانشجویان تبریز عبارت بودند از:
1- دانشگاه هرچه زودتر باز شود.
2- دانشجویان زندانی دانشگاه تهران آزاد شوند.
3- مجلس «قلابی» دوره بیستم هرچه زودتر منحل شود.
4- آزادی اجتماعات و مطبوعات برقرار گردد (از اعلامیه دانشجویان دانشگاه تبریز، 17 بهمن 1339).
در اواخر بهمن دولت متعهد شد که به تدریج دستگیرشدگان را آزاد کند و 58 نفر رها شدند. دانشجویان در اول اسفند اعتصاب را شکستند و دانشگاه گشوده شد. اما دانشجویان بر سر شعارهای خود باقی بودند. دولت شریف امامی پیشنهاد میکرد که دانشجویان شعار «آزادی انتخابات» را که سیاسی است رها کنند، تا باقی یارانشان از زندان آزاد شوند. اما این پیشنهاد به عنوان نشان از «فساد دستگاه حاکمه» طرد شد و تزلزل در مقام نخست وزیر انداخت که به دنبال تظاهرات معلمان، از کار برکنار شد.
از ویژگی های اعتراضات و تظاهرات این سال، همبستگی دانش آموزان با دانشجویان بود. دانشآموزان، حتا تندتر از بزرگ تر ها می گفتند؛ می نوشتند. در ربط با بست نشینی دانشگاه، اعلامیه دبیرستانهای ایران از جمله «غلط بودن» روش آموزش و پرورش را که «اجتماع کوچک مدرسه» را با مشکلات فراوان روبرو کرده، یادآور میشد و میپرسید: «آیا هیچگاه مشکلات مدرسه خود را که انعکاس نابسامانیهای محیط ماست، با دردهای مردم مقایسه کردهایم؟... ما در اجتماعی زندگی میکنیم که همه روابط مان براساس غلط استوار است. فقر و ورشکستگی اقتصادی همه جا ریشه کرده است، حقوق و آزادیهای ملت همه جا پایمال شده است؛ ارزشهای انسانی بدست مقلدین و فراشان دوره استبداد از بین رفته و حقگوئی و آزاداندیشی جرمی است که آزادیخواهان ایران بارها به مجازات شدید آن رسیدهاند... فرهنگ عمومی با پیروی از برنامههای استعماری و کممسئولیتی... هر روز تنزل میکند». از دیدگاه دانشآموزان، دولت کودتا نسل جوان را تنها از آزادی محروم نکرده، بلکه از «حیات انسانی» بازداشته است. همچنین جنبش دانشآموزی، «دبیران خردمند» را نیز به «همراهی و راهنمائی» در «مبارزه علیه دستگاه خودکامه» فرا میخواند و به همبستگی با مدرسان برمیخاست (بیانیه دانشآموزان مدارس تهران، بهمن 1339).
در همان تاریخ: دانشآموزان قزوین نوشتند: باید سرسختانه از مبارزاتی که دانشجو به راه «کسب آزادی و احیای حقوق از دست رفته ملت ایران» در پیش دارد، پشتیبانی کرد. آنان نیز انزجار خود را از «دولت سرسپرده شریف امامی» اعلام داشتند. انتخابات دوره بیستم را که در «محیط وحشت و خفقان» و به صورت «قلابی» انجام یافته بود، محکوم کردند و غیرقانونی خواندند. دانشآموزان قزوین نیز همبستگی با اهل قلم و روشنفکران را از یاد نبردند و نوشتند: «همگام و همصدا و دوشادوش روشنفکران کشور علیه هرگونه تجاوزات استعمارگرانه که به حقوق ملت ما میشود، مبارزه میکنیم و تا پیروزی نهائی، بر پیمان مقدس خود وفادار خواهیم بود» (بیانیه دانشآموزان قزوین، بهمن 1339).
این همبستگی به عمل نیز دیده شد. در 12 اردیبهشت 1340، معلمان مدارس تهران در اعتراض به نارسائی حقوق، اجتماعی در برابر باشگاه مهرگان ترتیب دادند. در این مراسم دانشآموزان و دانشجویان نیز شرکت کردند و اجتماع صنفی را به تظاهرات سیاسی علیه دولت برگرداندند. قوای پلیس آتش به روی تظاهرکنندگان گشود و یکی از فرهنگیان به نام دکتر خانعلی، به ضرب گلوله شهرستانی، رئیس کلانتری 2، از پای درآمد.
فردای همان روز 10 هزار تن از جوانان و فرهنگیان، در حالیکه جنازه دکتر خانعلی را بر دوش میکشیدند، به سوی میدان بهارستان روان شدند. سازمان جوانان جبهه ملی، به خیال دفن جنازه در جلوی مجلس افتاد. برخی راهی جمعآوری بیل و کلنگ شدند، اما پلیس پیشدستی کرد و جسد را دزدید.
قتل دکتر خانعلی، دولت شریف امامی را در بحران شدید فرو برد و استعفای او را سبب شد. فرهنگیان و دانشگاهیان، اکنون خمودی و رکود 28 مرداد را پشت سر گذاشته بودند. این چنین بود که نوبت حکومت به دکتر علی امینی رسید.
دولت امریکا، برای مقابله با جبهه ملی، که دوباره سر بلند کرده بود و نیز در جهت خواباندن صدای اعتراض، امینی را با شعار «مبارزه با فساد»، «اصلاحات ارضی» و آرمان «تقویت اسلام» در مبارزه با افکار اشتراکی روی کار آورد. در حکومت 14 ماهه او بود که «نهضت آزادی» پاگرفت و علنی به فعالیت برخاست.
بعد از انقلاب مشروطیت، امینی نخستین کسی بود که درهای مجلس را بست و فرمان شاه را جایگزین قوانین مجلس کرد. خود لقب «نخست وزیر خودمختار» گرفت و شاه که دستکم به ظاهر، و طبق قانون اساسی، مبری از مسئولیت بود، بار دیگر به مقام مسئول رسید.
با این حال شعار اصلاحات ارضی در نزد بسیاری گیرائی داشت. امینی از این وجهه هم در خراب کردن چهره مصدق به عنوان «فئودال» بهره جست.
در خاموش کردن صدای چپ، که در آن سالها برای حزب توده تره خرد نمیکرد، امینی وزارت دادگستری را به نورالدین الموتی، از اعضای حزب توده سپرد، تا آزادیخواهی خود را به جهانیان ثابت کند. همچنین برای خاموش کردن اعتراض فرهنگیان، وزارت فرهنگ را به محمد درخشش، رئیس باشگاه مهرگان بخشید.
در زمان او بود که شعار «دانشگاه مال مردم است» جان گرفت و هم بدین عذر دانشگاه تعطیل شد.
و باز در زمان او بود که جنبش دانشجوئی، پربارتر و با تجربهتر از همیشه، سخنگوی خواستهای زمانه شد.
نخست با انتخابات بیاغازیم، که انتخابات مجلس بیستم منحل اعلام شد. دولت امینی به اتکا احزاب نوخاسته و یاران از راه رسیده، یکسر درهای مجلس را بست و اعلام داشت: «اکثریت مردم انتخابات نمیخواهند». این چنین و برای نخستین بار بساط مشروطیت را برچید و ایران را به دوران ناصرالدین شاهی بازگرداند. اکنون سرکوب را هم میبایست به شیوه نوین سازمان داد که بهترینش همانا بستن در دانشگاه بود، چنانکه خواهیم دید.
جوانان هنوز دست و سیاست دولت جدید را به درستی نخوانده بودند. شعار مبارزه با فساد که به مفهوم «از کجا آوردهای» هم بود، گیرائی داشت و بسیاری را به توهم واداشت. حتی ایجاد «سازمان امنیت اجتمائی» هم که پایههایش به دوران مصدق ریخته شد، توجه روشنفکران جوان را به خود جلب نکرد. از رهبران جبهه ملی تعدادی به دولت جدید روی خوش نشان دادند و مهدی بازرگان برنامه امینی را در جزوههای سیاسی خود پرداخت و با الفاظ و بیان مذهبی به خورد جوانانی داد که میرفتند بر «غربزدگی» خط بطلان بکشند و هویت ملی را در اسلام عزیز جستجو کنند.
اعتراض دانشجویان، این بار از دانشگاه شیراز آغازید. سبب این بود که محل تشکیل «کنفرانس سنتو» را در این دانشگاه قرار دادند. در 31 اردیبهشت و اول خرداد، دانشجویان بپا خاستند. در قطعنامهای که بدین مناسبت انتشار دادند، نوشتند: «ما با تشکیل این جلسات در محیط علمی دانشگاه مخالفیم. ما مخالف پیمان سنتو که باعث نفوذ سیاست خارجی است، هستیم. ما نمیخواهیم در مخاصمات بینالملل وارد شویم، در بلوکهای نظامی شرکت کنیم... کلمه سنتو به هر شکل و قیافهای باشد مورد نفرت عموم مردم ایران است... شکم گرسنه و بدن برهنه احتیاجی به توپ و تانک ندارد... هرچه زودتر کنفرانس خود را تعطیل کنید...» (قطعنامه دانشجویان دانشگاه شیراز، 1 خرداد 1340).
دولت امینی برای جلوگیری از تکرار شدن ماجرای خانعلی و همبستگی معلمان، دانشآموزان و دانشجویان، به دنبال برگزاری مراسم چهلم توسط کمیته دانشگاه، دست به اخراج و بازداشتهای فردی زد تا رهبران جنبش را بهنگام از صحنه دور کند. علاوه بر تصفیههای پراکنده در مدارس، از جمله در دارالفنون، برخی از دانشجویان را از دریافت هزینه تحصیلی محروم کردند. با این همه کمیته دانشگاه برنامه بزرگداشت سالروز 30 تیر را تدارک دید و دانشجویان را به اجتماع در میدان جلالیه فراخواند. پلیس به محاصره میدان برآمد و تعدادی از دانشجویان را دستگیر کرد. دکتر امینی در توجیه این سرکوب میگفت: «دانشگاه مال دولت است نه دانشجویان»، این دانشگاه به هزینه دولت ساخته شده نه دانشجویان، بنابراین، حق اعتراض نیست. وانگهی اگر دانشجویان به هواداری از مصدق و یا جبهه ملی دست به بزرگداشت 30 تیر زدهاند، باید بدانند که «این احزاب و دستهها مخلوق سنتهای دموکراتیک نبودند، هیچگونه زمینه اجتماعی نداشتند، آنها علف هرزههائی بودند که در شورهزار هرج و مرج، آن روزها ناگهان و خلقالساعه میروئیدند. آنها پرندگان مژدهآور بهشت نبودند». پس از همین روی بود که «دولت با انجام آن تظاهرات مخالفت نمود و اعلام داشت با تمام قوا از برگزاری چنین میتینگی جلوگیری خواهد کرد» (نطق علی امینی، اطلاعات، 14 مرداد 1340).
در دوران امینی بود که با پاگرفتن سازمان امنیت، تبلیغات گسترده در جهت جلب جوانان به «ترقیات شگفتانگیز کشور» آغاز شد. دانشجویان ایرانی مقیم آمریکا را به هزینه دولت، فراخواندند تا آن ترقیات را بستایند و معترضان را سرزنش کنند. سیل سپاس و چاپلوسی بر زبان دانشجویان «میهمان» جاری بود و پذیرائی و دیدار و گردش رایگان بی پایان.
واکنش «کمیته دانشگاه» از کمبود رشد سیاسی دانشجویان تهران حکایت میکرد و میرساند که جوانان در فقدان احزاب و گروههای آگاه، از ترسیم واقعیتهای اجتماعی و ارائه شناخت درست و معین از احوال کشور خود ناتوانند. در نامه سرگشاده به «میهمانان گرامی» باز سخن از شعارهای کلی میرفت، از این دست که: «از شما میخواهیم چهره میلیونها ایرانی گرسنه را که دستی در زنجیر دارند پیش چشم ببینید» و یا «شکنجهگاههای سراسر ایران» را، که هنوز وجود نداشت، «از یاد نبرید» و الی آخر (اعلامیه کمیته دانشگاه تهران، 10 تیر 1340).
دولت امینی از این ضعف دانشجویان، که در فقدان احزاب، نقش حزب بازی میکردند و توانش را نداشتند، بهرهبرداری میکرد. اگر کمیته دانشگاه تنها، چنانکه ویژگی جنبش دانشجوئی است، به افشاگری علیه سرکوب فرهنگی بسنده میکرد، چه بسا دولت امینی قادر به سودجوئی از ضعف و خیانت احزاب در پیکار با دانشجویان نمیبود.
در امر تبلیغات دولت گامی پیشتر نهاد. در روزنامههای رسمی کشور ستون «کُرسی آزاد دانشجو» را گشود. دانشجویان وابسته به حکومت را به گفتگو درباره احزاب کشاند. کودتای 28 مرداد عنوان شد. غرض جز این نبود که قیام 30 تیر را کودتا و کودتای 28 مرداد را انقلاب بخوانند. رویداد نخستین را «وابسته» و دومی را «ملی» قلمداد کنند. در همین راستا دانشجوئی به نام عبدالله شکری، در ستون روزنامهها، به دکتر بیژن، استاد دانشگاه هشدار میداد که «دستهائی در کار است» تا میان دولت و ملت «تفرقه» اندازد. باید ملت متحد باشد اما «نه در خیانت»، نه در پشتیبانی از 30 تیر و دولت مصدق که حکومت نظامی را لغو کرد «تا دستنشاندگان روسیه بتوانند دست به تظاهرات بزنند». آری، دکتر مصدق جز عمال روس «طرفداران دیگری نداشت». آنگاه آن دانشجو در ربط با دولت زاهدی میگفت: تیمسار زاهدی پایه «سازمان امنیت فعلی» را ریختند، تا آزادی بیشتری برقرار باشد. اکنون هم «بنده آقای امینی را با آقای دکتر مصدق مقایسه نمیکنم... اعمال خلافی که دکتر مصدق انجام داده امینی انجام نداده... چرا میگویند کودتای 28 مرداد؟... مگر فرق 30 تیر با 28 مرداد چه بود»؟ این بود که چون مصدق ارتش را تصفیه کرد و گروهی از ارتشیان را بازنشسته، بنابراین «در 30 تیر ارتش نتوانست مقاومت کند و در 28 مرداد مقاومت کرد» یعنی در 30 تیر «مردم قادر به مقاومت نشدند»، اما در کودتا «مقاومت کردند» (اطلاعات، دوشنبه، 8 آبان 1340).
هیچکس برآن نشد که این اباطیل را که بر کودتا صحه میگذاشت، نفی و طرد کند. جبهه ملی جواب هم نداد. حتی نقش امریکا و انگلیس و یا رشوهای را که خود امینی از امریکا ستانده بود، طرح نکردند. آزردن دولت امریکا، برای جبهه ملی، که هنوز به مراحم ارباب امید بسته بود، خوشآیند نبود.
در این دوره که احزاب از ارائه برنامه و مبارزه عملی ناتوان بودند، دو گرایش در جنبش دانشجوئی رو به رشد بود. یکی گرایش مذهبی که سرخوردگان جبهه ملی بیبخار را به سوی خویش میکشید و «نهضت آزادی» سردمدارش بود، و دیگر سرخوردگان حزب توده که کوشش و خیزش سایرین را الهامبخش مبارزات خود قرار دادند. از این پس بارها دانشگاه در پشتیبانی از رویدادهائی که فراسوی مرزها رخ میداد، بپاخاست. از جمله در 14 آبان 1340، که کمیته دانشگاه، دانشجویان را در همبستگی با «مبارزات مردم الجزایر علیه استعمار» به حرکت آورد (اعلامیه کمیته، 14 آبان 1340). همچنین و هم در این سال بود که شعار «جنگ مسلحانه» در بیانیههای دانشجوئی نقش بست. به تعبیر دیگر دانشجویان ناامید از احزاب موجود، راههای نوین مبارزه را طرح میکردند و در همین راستا با مشی کجدار و مریز گذشته میبریدند.
دولت امینی که خطر را میدید، به عنوان تهدید «تعطیل دانشگاه» را پیش کشید و در باب برگزاری مراسم 16 آذر هشدار داد. نخست روزنامه «فرمان» وابسته به سازمان امنیت مقدمات بستن درهای دانشگاه را، در جهت آماده کردن اذهان، بدین مضمون طرح کرد، که خرابکاران آماده خیانت شدهاند. «از ظواهر و قراین چنین برمیآید که دستهائی در دانشگاه شروع به اخلال نموده اند». هنوز «نحوه اجرای برنامههای دشمنان ملت» معلوم نیست. اما شکی هم نمیتوان داشت که آنان همانا «عمال حزب توده و عروسکهای خیمه شب بازی آنان بنام جبهه ملی هستند». دانشجوی راستین اگر به دانشگاه میرود، تنها بدان قصد است که خود را «آماده خدمت به میهن» نماید. پس دانشجو باید بداند که در این مملکت اگر «کمونیست مسلط باشد، به آنها مجالی نخواهد داد و دین و ایمان و ملیت و استقلال و آزادی را از بین خواهد برد». بنابراین دانشجویان باید «عناصر مزدور و بیگانه را از میان خود برانند» و رئیس دانشگاه در «مبارزه با عمال بیگانه در این مکان مقدس» اقدام کند (فرمان، 6 آذر 1340).
سازمان امنیت این هشدار را به روزهائی میداد که حزب توده در میان جوانان نفوذی نداشت و جبهه ملی هم به خاطر بیعملی، وجهه خود را روز به روز بیشتر از دست میداد. پس درواقع روی سخن ساواک با کل دانشجویان و دانشگاه بود. در همان روزها نطقهای دکتر امینی هم منظور اصلی دولت را که بستن دانشگاه بود، لو میداد. دکتر امینی اعتراف میکرد که هنوز اتفاقی نیفتاده، اما باید از «هرگونه پیشآمدی» جلوگیری کرد. از این قرار که اگر دانشجویان سالروز 16 آذر را برگزار کنند، زمینه را برای «روی کار آوردن یک حکومت نظامی فراهم» آوردهاند (نطق امینی، اطلاعات، 10 آذر 1340).
زمزمه تعطیل دانشگاه از 12 آذر آغازید. روزنامههای رسمی کشور مسأله را به عناوین گوناگون طرح کردند. نوشتند: دولت باید از بروز اغتشاشات در کشور جلوگیری کند، «حتی اگر به قیمت تعطیل دانشگاه تمام شود». در تأیید گفتههای امینی و در تکرار همان هشدار افزودند: «ما با هر گونه اقدامی که در این راه بشود، یعنی در راه حفظ حیثیت و احترام دانشگاه و دور نگهداشتن دانشجو از جنجال و آشوب کاملاً موافقیم». زیرا اگر «در دانشگاه بمناسبت 16 و یا 19 و یا 21 آذر و یا بهر مناسبت دیگر جنجالی پیش بیایدو... خدای نکرده به خارج کشیده شود، استقرار یک حکومت تند و نظامی را سریعتر کرده و آزادیهای موجود در مملکت را مورد تهدید حتمی و شدید قرار میدهد» (خوشه، یکشنبه 12 آذر 1340).
دانشجویان گرچه از پای ننشستند و مراسم سالروز 16 آذر را تدارک دیدند، اما هشدار رژیم را بهائی ندادند و در بیانیه خود اشارهای به تعطیل دانشگاه نکردند. اعلامیه کمیته دانشگاه پیشنهاد میداد که 16 آذر «روز همبستگی جوانان ایران» اعلام شود. جز این نکته سخن تازه و یا تعبیر نوینی به چشم نمیخورد. اعلامیه از جمله میگفت: «با بزرگداشت دلاوریهای شهیدان دانشگاه و با الهام از قهرمانیهای آنان 16 آذر را ... روز همبستگی جوانان ایران در سراسر گیتی اعلام کرده و از همه نیروهای اصیل و ارزنده که در هر نقطه جهان شاهد جنایتهای هیأت حاکمه فاسد ایران هستند، میخواهیم که با سپاس از فداکاریهای شهیدان دانشگاه، ننگ و نفرت خود را از آدمکشیهای هیأت حاکمه ایران اعلام داشتند، بر شکوه و جلال این روزهای تاریخی بیفزایند» (اعلامیه کمیته دانشجویان دانشگاه تهران، 14 آذر 1340).
صبح پنجشنبه پرچم دانشگاه به صورت نیمه افراشته درآمد. دانشجویان در مراسمی باشکوهتر از همیشه، درحالیکه عکس شهدای خود را در جلو صف حمل میکردند، یکبار محوطه دانشگاه را دور زدند و روبروی دانشکده هنرهای زیبا گرد آمدند. در این مراسم هما دارابی، و دو دانشجوی دیگر با نامهای نمازی و شیبانی -که به تازگی از زندان آزاد شده بود- سخن گفتند. سپس حسیبی، دانشجوی دانشکده فنی به یاد 16 آذر گفت: «تشبثات مذبوحانه هیأت حاکمه و سازمان امنیت را که سعی میکردند دانشجویان را اخلالگر معرفی کنند و با درج اعلانات و تلگرافهای قلابی ده دانشگاه را حقیر جلوه دهند» محکوم میکنیم. ابطحی دانشجوی دانشکده حقوق هم افزود:
«هیأت حاکمه ایران مجبور است به نیاز حرکت و جنبش نسل جوان سر تعظیم فرود آورد. تحول و حرکت، خواست طبقه جوان و نسل انقلابی کشور ماست. مقصود از انقلاب برهم زدن روابط غلط و ناهنجار و غیرمنطقی اجتماع است. این کار در آغاز نیاز به قیام مسلحانه ندارد، اما اگر در برابر مسالمت، زورگوئی خودنمائی کرد، آنگاه مردم بر طبق اعلامیه جهانی حقوق بشر، به عنوان آخرین علاج به قیام بر ضد ظلم و فشار مجبور میگردند» (پیام دانشجو، 27 آذر 1340).
این نخستین بار بود که جنبش دانشجوئی، تحت تأثیر جنگ الجزیره، و پیش از برپا شدن سازمانهای سیاسی ـ نظامی، سخن از انقلاب و جنگ مسلحانه میراند، که نه شعار جبهه ملی بود و نه شعار حزب توده. نیز هیچ یک از بیانیهها و شعارهای دانشجوئی اشارهای به مذهب و یا رهنمودهای «نهضت آزادی» نداشت. چپ نوین و بریده از حزب توده آرمانها و مشی آتی خود را از خلال جنبش دانشجوئی بیان میکرد و راههای مبارزه سیاسی سالهای بعد را برمینمود.
از ویژگیهای دیگر مراسم 16 آذر آن سال حضور اولیای دانشجویان در پشت میلههای دانشگاه و تأیید آن مراسم بود. خانوادهها شعار میدادند: «ما مبارزه فرزندان خود را تأیید میکنیم. پیروز باد دانشگاه. ملت از دانشگاه پشتیبانی میکند».
دیگر اینکه، مراسم آنسال همچنانکه خواست کمیته بود، سراسری شد. در اصفهان، تبریز، آبادان، اهواز سالروز 16 آذر برگزار شد. قطعنامه دانشجویان اصفهان میگفت: «16 آذر در تاریخ مبارزات دانشجوئی ایران فراموش نشدنی است، خون برادران دانشجوی ما... که به دست دژخیمان به زمین ریخت، میجوشد و برادران دانشجو را به مبارزه میطلبد».
دانشجویان دانشگاه تبریز نیز در بیانیه خود خواستار ختم «توقیف غیرقانونی پیشوای بزرگ ملت ایران جناب آقای دکتر مصدق» بودند و میگفتند: «ما دانشجویان دانشگاه تبریز، اقدامات دولت آقای دکتر امینی را غیرقانونی دانسته، هر دولتی را که برخلاف اراده ملت و از طریق غیرقانونی حکومت کند و از خود بدون صلاحدید مجلس شورای ملی قانونی بیافریند محکوم میکنیم و اطمینان به چنین دولتی نداریم» (قطعنامه دانشجویان دانشگاه تبریز، 16 آذر 1340). روشن است که اشاره دانشجویان به تعطیل مجلس و جانشینی فرمان به جای قانون است.
در دانشکده فنی آبادان، مراسم 16 آذر به مبارزه علیه کارشناسان آمریکائی تبدیل شد. همچنین جنبش دانشجوئی به مبارزات کارگران نفت پیوست. شعارها سیاسی بودند و با خواستهای کارگری علیه استعمار کارکنان نفت، همراهی و همسوئی داشتند. شرح ماجرا بزرگداشت مراسم 16 آذر از سوی مقامات دانشگاهی آبادان ممنوع اعلام شد. رئیس آمریکائی دانشکده، پیش از برگزاری مراسم و به قصد ارعاب، دو تن از دانشجویان دانشکده را که رهبران جنبش نیز بودند، اخراج نمود و دانشجویان را از مداخله در سیاست منع کرد. به گفته بیانیه دانشجویان آبادان، تدارکات 16 آذر «مقامات شرکت نفت را به تکاپو» انداخت. خواستند با «ارعاب و تهدید» جلودار شوند. نخست گروهی را اخراج کردند، برخی را در تنگنای مالی گذاشتند و دستور اشغال خوابگاه دانشجوئی را دادند. اطلاعیه رئیس آمریکائی دانشکده به صراحت میگفت: «ما هیچ نوع جنبش و فعالیت و واقعه سیاسی را از طرف دانشجویان، که با برنامه درسی آنها تداخل کند، برسمیت نمیشناسیم و نمیتوانیم تحمل کنیم». اطلاعیه آقای «کراسن» کفیل دانشکده نیز میافزود: «تمام اینگونه اقدامات دانشجویان را دانشکده باید با تنظیم و تصویب اداره نماید. در صورت تخلف سبب اخراج آنها از دانشکده خواهد شد». به رغم این همه تهدید و هشدار، دانشجویان در روز موعود، با پلاکاردهای خود به سوی دانشکده روان شدند، درحالیکه پلیس از پیش محوطه را محاصره کرده بود. مراسم 16 آذر در زیر باران شدید اجرا شد. خواست قطعنامه دانشجوئی این بود که رؤسای بیگانه کنار بروند و دانشجویان اخراجی بازگردند. نوشتند: «ما اجازه نمیدهیم که یک نفر خارجی در امور سیاسی ما مداخله کند» (پیام دانشجو، 16 آذر 1340).
اما در ربط با کارگران، از یادآوری چند نکته کوتاه ناگزیریم.
اعتراضات دانشجویان در این سال با مبارزه و اعتصاب کارگران آبادان و سایر شهرهای ایران همزمان بود. از اوایل بهار کارگران در اعلامیههای
سراسری مردم را به شرکت در مراسم یکم ماه مه فرا میخواندند. از جمله کارگران فلزکار در اعلامیهای که به مناسبت روز کارگر انتشار دادند، خواست خود را چنین اعلام داشتند: 1- اصلاح و اجرای قوانین کار و سازمان بیمههای اجتماعی. 2- رفع بیکاری «مزمن شهرها و روستاها». 3- «تجدید نظر در مالیاتهای غیرمستقیم و برقراری مالیاتهای تصاعدی». 4- الغای سریع بیمه تدریجی و ایجاد بیمه کامل برای همه کارگران. 5- «تقویت و حمایت از صنایع داخلی و جلوگیری از ورود کالاهای مشابه». 6- «بوجود آوردن تسهیلات کافی جهت تشکیل سندیکاها و اتحادیههای کارگری». 7- تعیین حداقل دستمزد با توجه به شاخص زندگی. 8- «شناخت حق اعتصاب که تنها سلاح طبقه کارگر است، طبق موازین بینالمللی». 9- جلوگیری از اخراجهای فردی و دستهجمعی. (اعلامیه سندیکای کارگران فلزکار و مکانیک حومه تهران، 1340).
اعلامیه دیگری در ربط با روز کارگر میگفت: «مقاماتی که قدرت شنیدن اعتراض کارگران و زحمتکشان حق طلب و مبارز را نداشتند... در صدد برآمدند قیام بیسابقه قاطبه رنجبران دنیای بشریت را سرکوب کنند... در کشور ما نیز زحمتکشان و کارگران این روز تاریخی را به عنوان روز افتخار و شرف و رنج و زحمت جشن میگیرند... و معتقد هستند که مبارزه حقطلبانه و ملی و یکپارچه آنها تمام مشکلات فعلی را مغلوب و منکوب ساخته... و ملت ما را در موقعیتی قرار خواهد داد که ملل آزاد جهان در نتیجه مبارزههای خستگیناپذیر خود به درک و تحصیل آن نائل آمدهاند...» (اعلامیه نهضت کارگری ایران، دیماه 1340).
از آغاز سال 1340، شرکت نفت دست به اخراج کارگران زد. در آبان همین سال 1250 نفر برکنار شدند. برخی از کارگران شورشی را به دست ساواک دادند. نیز در تأیید نامههائی که از کارگران سرسپرده گرفتند، به سرکوب کارگران جنبه قانونی بخشیدند. در اعتراض به این اقدامات، کارگران آبادان خطاب به یاران خود نوشتند: «کنسرسیوم نفت در آبادان از اول سال تا نیمه اول آبان... تعداد 1250 نفر از همکاران شما را برخلاف اصول انسانیت و قوانین موجود بینالمللی اخراج کرده و در نظر دارد تا دو سال دیگر 7000 نفر از برادران کارگر و 2000 نفر از همکاران کارمند شما را بیکار کند، و برای اینکه به این عمل پلید خود جنبه قانونی بدهد، درخواستهای مخصوص چاپ کرده و به زور به امضای کارگران میرساند. اگر کارگری از جریان کار مطلع بود و از امضا خودداری کرد، او را تحویل سازمان امنیت میدهد تا با تهدید و شکنجه و بالاخره تبعید شرش را از سر اربابان نفتی کم کند...» (اعلامیه کارگران شرکت نفت آبادان، آبان 1340).
از آنجا که این اعتراضات در آستانه 16 آذر جان گرفتند، جنبش دانشجوئی بیتفاوت نماند. برای نخستین بار در اعلامیههای دانشجوئی بعد از 28 مرداد، واژههای چپی نمایان شدند. سخن از رنجبران رفت. بهانهای برای پشتیبانی از زحمتکشان بدست افتاد. شیوه نگارش، هنوز حکایت از ناپختگی و چه بسا آشفتگی افکار داشت. در نامه سرگشاده به دکتر امینی، دانشجویان نوشتند: «از شما آقای امینی میپرسیم که اخراج کارگران زحمتکش، نفت بدون مجوز قانونی و بیخانمان کردن طبقات رنجبر ملت ما هم از جمله قرارداد کنسرسیوم است؟ هرکس میتواند برای منافع بیشتر جیبهای خود با زندگی کارگران و زحمتکشان ما بازی کند؟ ما اعتراض خود را به این اقدام ضدانسانی و ضدملی اعلام داشته و همه جانبه پشتیبانی خود را از کارگران زحمتکش نفت اعلام میداریم. آقای امینی، این هم سند و برگ دیگری است که به پرونده سیاه و کثیف شما در نزد ملت ما اضافه میشود، که شما جان و مال رنجبران ما را مثل ابزار و آلات نفت در اختیار بیگانگان گذاشتهاید» (پیام دانشجو، آذرماه 1340).
همچنین و باز برای اولین بار، جنبش دانشجوئی به گفتگوی مستقیم با جنبش کارگری برآمد. حتی دانشجویان بر آن بودند که آگاهی را به میان طبقات رنجبر ببرند، از بحران اقتصادی کشور سخن گویند، به همدردی با روشنفکران و بازاریان برخیزند، تورم و گرانی را پیش بکشند و اینها جملگی تازگی داشت. در بیانیه ای خطاب به کارگران و نیز دهقانان دانشجویان هشدار میدادند: «حکومت شاه باز هم به فشار جدیدی بر ضد ملت ایران مبادرت کرده است و... مُشتی چپاولگر طبقات محروم و زحمتکش ما در بدترین شرایط زندگی میکنند و در فقر و نکبت شدید دست و پا میزنند، درحالیکه پیشهوران و بازاریان با کسادی و ورشکستگی مواجه هستند... و هزاران کارگر و روشنفکر بیکار هستند و هزینه زندگی به نحو سرسامآوری بالا رفته است... این افزایش قیمتها در موقعی انجام میگیرد که حکومت، میلیاردها ریال صرف ارتش و پلیس و سازمان امنیت و تبلیغات مسخره میکند. این افزایش قیمتها در موقعی انجام میگیرد که شاه و درباریان و چاکران و غارتگران میلیاردها ریال در بانکهای خارج از کشور انباشته اند... هموطنان در مقابل این تحمیل و فشار جدید حکومت شاه تسلیم نشوید، بهر وسیله که میتوانید در مقابل این تحمیل که باز هم بر فقر طبقات محروم و زحمتکش ملت ما میافزاید، مقابله کنید...» (اعلامیه کمیته دانشگاه، دیماه 1340).
در دیماه آن سال دولت هزینه تحصیلی دانشجویان سال اول دانشسرایعالی را بُرید. نیز ارعاب و تهدید دانشجویان ادامه یافت. گروهی را هم از دارالفنون اخراج کردند. بار دیگر دانشجویان دست به قلم شدند و در همبستگی با دانشآموزان، خطاب به نخست وزیر نوشتند: «اخراج دانش آموزان دلیر دارالفنون توطئه دیگری است برای از بین بردن مظاهر آزادی و آزادگی.
«... پیکار و نبرد همه جانبه انسانهای قرن ما به خاطر تحقق بخشیدن و تجدید حیات آرمان بیست میلیون ایرانی است که 8 سال پیش دستهای پلید مترسکهائی بنام هیئت حاکمه آنها را در ظلمت یک کودتای ناجوانمردانه به قبرستان فراموشی سپرد و از سکوت و خاموشی مردم ماتمزده، اجتماعی آفرید، مهد دروغ و تملق، دوروئی و فریب، مکتب خیانت و وطن فروشی، گورستان آزادی و آزادگی...
«... دولتهای پیشین، قانون شکنان دیرین، به اخطارها و هشدارهای آزادگان و رزمندگان میهن ما وقعی نگذاردند... امروز شما و همکارانتان ادامه دهندگان آن رسوائیهائی هستید که ننگ و بدنامی را به جان خریدند و رفتند.
«... دانشگاه تهران اخراج همرزمان مبارز دارالفنون را تحمل نخواهد کرد و برای محو و نابودی توطئههای ضدملی و خلاف اصول انسانی حکومت مفسدهجوی آقای دکتر امینی از پای نخواهد نشست... دانشجویان دانشگاه تهران تجاوز به ساحت مقدس دبیرستان را تجاوز به حقوق خود دانسته و محرومیت دانشآموزان خود را از تحصیل اجازه نخواهند داد..» (اعلامیه کمیته دانشجویان دانشگاه، ...، 1340).
در بهمن ماه این سال بود که دولت امینی دست خود رو کرد، به سرکوب جنبه علنی داد، از «تعطیل مشروطیت و مجلس» به صراحت پشتیبانی نمود، دانشگاه را بار دیگر به تعطیل دو ماهه کشاند، دانشجویان را عمال بیگانه خواند و در جهت مبارزه با اندیشههای آزادیخواهانه، از روحانیون و اسلام و نهضت آزادی یاری گرفت. رویدادهای بهمن 1340، به طرز شگفتآوری یادآور نقش نیروهای درگیر در آستانه انقلاب بهمن 1357 است. همچنین پیشدرآمد نهضت روحانیون در قیام 42 است. موضعگیریهای دانشجویان که میرفتند به گروههای اسلامی و غیراسلامی تقسیم شوند، نشانهای نخستین از پیدایش گروههائی است که پا میگرفتند و به تشکل نزدیک میشدند.
روز شنبه اول بهمن، کمیته دانشجویان در همبستگی با دانشآموزان اخراجی دارالفنون و نیز در اعتراض به بسته شدن مجلس، اعلام اعتصاب کرد. در این روز یورش نیروی پلیس به دانشگاه، خشنتر و انتقام جویانهتر از همیشه انجام گرفت.
صبح آنروز دانشجویان در محوطه دانشگاه گرد آمدند تا به سوی وزارت فرهنگ روان شوند. درهای دانشگاه تازه باز شده بود که کامیونهای پلیس و نیروهای مسلح ارتش مرکب از چترباز و سرباز و کماندو و دژبان محوطه را محاصره کردند. هنوز چیزی از آغاز برنامه دانشجویان نگذشته بود که «ناگاه قوای مسلح با گلوله و سرنیزه و قنداق تفنگ و باتون و بلاک جک... به داخل دانشگاه هجوم بردند و با وحشیگری تمام سروصورت و شکم دانشجویان را با سرنیزه پاره نمودند و... دختران و پسران دانشجو... را نقش بر زمین ساختند» (پیام دانشجو، 5 اسفند 1340).
سپس تعقیب دانشجویان آغازید. اثاثیه دانشکدهها ویران شد و به غارت رفت. هرچه کتاب به دست افتاد پاره پاره گشت و بر زمین ریخت. استادان و کارمندانی هم که به حمایت از اموال دانشگاه و یا همدردی با دانشجویان برآمدند، از ضربات قنداق تفنگ در امان نماندند. از جمله در دانشکده حقوق دانشجویان را به صف کشیدند و یک به یک کتک زدند. در باشگاه دانشگاه که محل اقامت دانشجویان خارجی بود، دستبرد به جیب دانشجویان زدند و هرچه پول و ساعت و اشیاء فروشی بود، با خود بردند.
در صحن دانشگاه سرکوب وحشیانهتر بود. دانشجویان را به سرمای زمستان در حوض باغ انداختند. دختران را از موی سر گرفتند و روی زمین کشیدند. گزاف نیست اگر بگوییم که صحن دانشگاه را از خون جوانان رنگین کردند. در این درگیری 540 دانشجو زخمی و 300 تن دستگیر شدند.
در این باب، کمیته دانشجویان نوشت: «روز اول بهمن ماه، چترباز، ژاندارم و پلیس پس از یک نبرد خونین دانشگاه را فتح کرد و این خانه دانش و آزادی را به خون کشید... جز صدها دانشجوی زخمی و مجروح چیزی در دانشگاه باقی نمانده بود. این عمل ننگین به ننگهای دیکتاتورهای جهان افزود. دیکتاتورها در فاجعه دانشگاه روی چنگیز را سفید کردند. روی آنهائی را که در سیاهی ضربالمثل تاریخند» (کمیته دانشجویان، بهمن 1340).
نامه سرگشاده دکتر فرهاد رئیس دانشگاه به دکتر امینی به نقل میارزد. زیرا یکی از نادرترین دفعات بود که رؤسای دانشگاه با دانشجویان به همدردی برمیآمدند، بیآنکه با درخواستها و یا اعتراضات صنفی سیاسی آنان همراه باشند. دکتر فرهاد نوشت: «جناب نخست وزیر، بطوریکه با تلفن مرتباً گزارش وضع دانشکده در پیش از ظهر امروز به اطلاع جنابعالی رسید، بدون آنکه ضرورتی ایجاب نماید، در ساعت یازده و ربع، نظامیان از نردهها و درها داخل محوطه دانشگاه شده و دانشجویانی را که در محوطه دانشکده بودند شدیداً مضروب کرده و به عدهای از آنان آسیب فراوان رسانیدند ـ که بیم تلف شدن بعضی از آنان میرود، در این ساعت که بنا به دعوت قبلی، در دفتر اینجانب قرار بود کمیسیون مالی تشکیل شود اینجانب و تمام رؤسای دانشکدهها از پنجره مشرف به دانشکده شاهد و ناظر رفتار نظامیان با دانشجویان بودیم. در بازدیدی که یک ساعت بعد اینجانب به اتفاق رؤسای دانشکدهها از دانشکدهها به عمل آوردیم، مواجه با مناظری گردیدیم غیرقابل انتظار و بسیار دلخراش. زیرا نظامیان در کلاسها و آزمایشگاهها و کتابخانهها به مضروب ساختن دانشجویان پسر و دختری که از اوضاع خارج بیخبر و مشغول مطالعه و کار بودند قناعت نکرده، میکروسکوپها و ماشینهای تحریر و سایر اسباب و لوازم را به زمین کوبیده و میزها و قفسهها را واژگون ساختند و درها و شیشهها را شکستند. در بسیاری از سرسراها و راه پلهها و حتی در کلاسها لختههای
خون دانشجویان مضروب دیده میشود. بهداری دانشگاه نیز از این اعمال ناصواب مصون نمانده، اثاثیه آنجا را واژگون کردهاند. بعلاوه طبق گزارش سرپرست و پرستار آنجا مریضی را از تخت به زیر کشیده و بیمار دیگر را از آمبولانس به خشونت پائین آوردهاند. ضمناً سرپرست مزبور و پرستار و همچنین کارکنان و اعضای دفتری دانشکدهها را شدیداً مورد ضرب قرار داده و سخت مجروح ساختهاند. همین عملیات در باشگاه و طبقات فوقانی
آن که محل سکونت دانشجویان خارجی است، جریان داشته است. هماکنون عده زیادی از دانشجویان مجروح، در بیمارستان دانشگاه بستری و تحت درمان هستند. اینجانب از طرف خودم و عموم دانشگاهیان به این اعمال غیرانسانی شدیداً اعتراض و به همین جهت تقاضا دارد دستور رسیدگی برای تعیین مرتکبین صادر نمایند. البته تا اعلام نتیجه رسیدگی، اینجانب و رؤسای دانشکدهها از ادامه خدمت در دانشگاه معذور خواهیم بود» (نامه دکتر فرهاد به دکتر امینی، اول بهمن 1340).
دولت امینی برای بار دوم دانشگاه را تعطیل کرد. موج اعتراض در سراسر دانشگاههای ایران برخاست. دولت با ساختن طومارهای قلابی و گردآوری امضا از سوی اصناف و بازاریان وانمود میکرد که دانشگاه به درخواست توده مردم به تعطیلی کشانده شده، زیرا که دانشگاه مال مردم است. اولیای دانشجویان از فعالیت سیاسی دانشجویان ناخرسندند و امنیت کشور را در خطر میبینند. این شیوه را مو به مو، رژیم خمینی به کار برد، اما چنانکه میبینیم ابتکار نه از او بود.
طومارها و انزجارنامههای «مردم» که در طی بهمن ماه ستون ویژه روزنامه اطلاعات و کیهان را میآراستند، به روشنی برمینمایند که حکومتهای سرکوبگر در همه وقت و در همه کشورهای وامانده جهل تودهها را سلاح سرکوب و عوامفریبی قرار میدهند و اغلب به نام آنان و حتی به یاری آنان است که با فرهنگ و آگاهی میستیزند. برای نمونه چند عبارت از چند انزجارنامه دوران امینی بدست میدهیم تا یادآور شده باشیم که «این گرگ سالهاست که با گله آشناست».
اصناف گوناگون نوشتند: «جناب نخست وزیر، همانطور که خاطر عالی مستحضر است، مدتی است ساحت مقدس دانشگاه تهران که پرورش دهنده فرزندان ما و جوانان و مردان فعال کشور بوده، ملعبه مقاصد سوء عدهای عناصر پلید و ماجراجو شده، در نتیجه محیط و کانون علم و دانش به حدی آلوده به صحنههای مشمئزکننده گردیده که امکان تحصیل دیگر وجود ندارد».
و یا تحت عنوان «ابراز انزجار مردم از تحریکات در دانشگاه» گفتند: «از آنجا که حفظ امنیت و آرامش کشور از وظایف مهم دولت میباشد، بدینوسیله انجمن ملی، بخش 18، این حق را به خود میدهد که در این باره نظریات اصلاح طلبانه خود را» که همانا بستن درهای دانشگاه باشد، به دولت ارائه بدهد.
و باز، انجمنهای محلی خیابانهای بهار، سرآب، انجمن شیروخورشید عسگری هم «به عرض» رسانیدند که دولت «مبارزه با فساد را جداً اقدام نموده است و مبلغ زیادی از بودجه کشور اختصاص به فرهنگ و دانشگاه دارد... عدهای عناصر ناپاک و شناخته شده این محل مقدس را آلت دست و ملعبه نظریات خود قرار دادهاند... ما فرزندان خود را به مدرسه و دانشگاه برای کسب علم و هنر و تزکیه نفس و پرورش روح انسانی میفرستیم، نه برای هوچیگری و آلت دست شدن... تقاضا داریم هرچه زودتر عناصر مفسدهجو از محیط تحصیلی فرزندانمان را طرد و ریشه اینگونه مفاسد از محیط علم و ادب برانداخته شود».
شگفت اینکه دکتر امینی در انقلاب فرهنگی خود، دانشجویان را مزدوران تیمور بختیار رئیس اسبق ساواک مینامید. آنان را به وابستگی به بیگانگان متهم میکرد. میگفت اینها همه پشتیبان «ملاکین بزرگ»، مخالفان اصلاحات ارضی، و تودهای هستند. اتهاماتی که با واژههای مشابه از قبیل «مستکبر» و «مزدوران شرق و غرب» از زبان حکومت اسلامی شنیده شد.
از جمله دکتر امینی در گفتار رادیوئی خود خطاب به دانشجویان که در روزنامههای رسمی کشور هم آمده است، میگفت: «همه میدانند که مسائل ناچیز از قبیل اخراج سه نفر دانشآموز و با انتقال آنها از دبیرستانی به دبیرستان دیگر» نمیتوانست «منطقاً بهانه چنین تظاهرات وسیع دانشجویان دانشگاه باشد». پس خرابکاران قصد داشتند «دولت نظامی تیمسار بختیار را روی کار آورند و بهرهبرداری از یک چنین موضوعی لازم بود».
همچنین دولت امینی از پذیرفتن استعفای رئیس دانشگاه و «مجازات مرتکبین»، ـ به درخواست دانشگاهیان و دانشجویان ـ سرباز زد.
پاسخ دانشجویان به اتهامات دولت امینی دندانشکن بود. نوشتند: «به صراحت بگوئیم که مسئول مستقیم جنایات هیأت حاکمه فاسد در فاجعه اول بهمن شخص دکتر امینی است». گفتند: این نخست وزیر «پُررو» و «مزخرف گو» به گمانش با بستن درهای دانشگاه میتواند اعتراضات را خاموش کند و بی دردسر «به کارهای غیرقانونی خود ادامه دهد». این نخست وزیر «کوکی» و «آلت دست» جان کلامش در گفتارها و نوشتهها جز این نیست که «دانشجویان همهاش از سیاست حرف میزنند» و به تحصیل و کار و مشق نمیپردازند. اما نمیداند که دانشجویان «جلوتر از روزی» که «لاشه ننگین» دستگاه امینی را برچینند، دانشگاه را باز خواهند کرد. «بستن دانشگاه کار سادهای نیست»، یک «جنایت» است»، و این «لکه ننگ» همواره برای این حکومت باقی خواهد ماند. حکومتی که در دانشگاه را بربندد، از نظر مردم «محکوم» است و «این عمل را در سرسپردگی به بیگانه و آنچه استعمارگران میخواهند» انجام میدهد، اما کار این سرسپردگان عاقبت نخواهد داشت و «شما دیکتاتورها مجبورید دانشگاه، خانه امید ملت را، بدون وقفه باز کنید. این نسل جوان نخواهد بود که تسلیم قانون شکنیهای شما شود، بلکه این شما خواهید بود که لگدکوب قهرمانان نسل جوان میهن ما خواهید شد» (پیام دانشجو، شماره اسفند 1340).
اما گفتگوی دانشجویان با دکتر امینی گفتگوی کر و لال بود. درحالیکه دانشجویان بر آن بودند تا ایستادگی را تا گشوده شدن دانشگاه ادامه دهند، دولت امینی مقررات نوینی را به میدان میآورد و اعلام میکرد: دانشجویان حق مداخله در امور سیاسی کشور را ندارند و اگر دانشجوئی دست به فعالیت سیاسی بزند، تحت پیگرد قرار خواهد گرفت و از دانشگاه اخراج خواهد شد. نیز دانشجویانی که برای تحصیل به اروپا میروند، باید محل تحصیل و برنامه دروسی را که میخواهند برگزینند، از پیش به مقامات دولتی ارائه دهند.
به دنبال رویداد اول بهمن، موج اعتراض سراسر دبیرستانها و دانشگاههای کشور را فرا گرفت، که به اختصار میآوریم.
3 بهمن دانشآموزان مدارس دست به تعطیل عمومی زدند و همراه با شعار «استبداد نابود است، محصل پیروز است» تظاهرات گستردهای ترتیب دادند که به درگیری خونین با نیروی پلیس انجامید و منجر به مرگ یک دانشآموز به نام «مهدی کلهر» شد.
دانشجویان دانشگاههای تبریز، اصفهان، مشهد، اهواز نیز اعلام اعتصاب کردند و جملگی خواهان «باز شدن بدون قید و شرط دانشگاه تهران، تعقیب محرکین، و اجرای خواستههای دانشجویان دانشگاه» بودند.
ناآرامی دانشگاهها به داخل شهر هم سرایت کرد. بویژه «تهران وضع بیسابقهای پیدا کرده بود. خیابانهای شهر مثل یک شهر اشغالی پر از کامیونهای سرباز، چترباز و دژبان و پلیس مسلح بود و نیروهای مسلح... آماده حمله به مردم بودند» (پیام دانشجو، اسفند 1340).
از آنجا که دانشجویان خارج از کشور نیز در پشتیبانی از دانشگاه تهران و افشای جنایت دانشگاه بسیج شدند، دولت امینی در آمریکا نیز دست به کار شد.
در اسفندماه کنفدراسیون دانشجویان در همدردی با ایران اعلام اعتصاب غذا کرد و بدین مناسبت اطلاعیه مفصلی انتشار داد که کمیته دانشگاه تهران در همان ماه به تجدید انتشار آن برآمد.
دانشجویان ایرانی مقیم آلمان، علاوه بر اعتصاب غذا، از هموطنان خود میخواستند که «با انتشار نوشتههائی به زبان آلمانی و تشکیل کنفرانس مطبوعاتی، از تظاهرات دانشجویان در ایران پشتیبانی کرده، حقایق را برای عموم روشن سازند» (اطلاعیه فدراسیون دانشجویان مقیم آلمان، کیل، ژانویه 1963). در 16 اسفند دانشجویان ایرانی لندن در اعتراض به سفر امینی به انگلستان و در پشتیبانی از ایران، دست به تظاهرات و راهپیمائی زدند و نیز اعلام داشتند: «هرگونه مذاکره با امینی که نماینده هیأت حاکمه ایران است، محکوم است».
یکی از راههای دولت امینی برای جلوگیری از تأثیر مبارزات دانشجویان خارج از کشور در اذهان عمومی، بسیج هواداران حزب زحمتکشان دکتر بقائی در آمریکا بود. اینان دستهای با نام «گروه ملی» به راه انداختند و به انتشار اعلامیههای جعلی از سوی دانشجویان معترض برآمدند. سرکردگان مشهور این گروه، که ما از بردن نامشان خودداری میورزیم، بهطور مستقیم زیر فرمان اردشیر زاهدی بودند که همواره و حتی در انقلاب بهمن روابط نیک خود را با امینی حفظ کرد. اعلامیههای گروه در برگی تحت عنوان «شهاب» منتشر میشد و هزینه آن را وابسته مطبوعاتی ایران در واشنگتن تأمین میکرد.
مبارزات و همبستگی دانشجویان داخل و خارج، سرانجام دولت امینی را به عقبنشینی واداشت و دانشگاه تهران در 15 فروردین 1341، یعنی بعد از دو ماه و اندی، درهای خود را گشود.
دو هفته پیش از گشایش دانشگاه، دانشجویان نظر خود را داهیانهتر از همیشه و پختهتر از اعلامیههای قبلی ارائه میدادند. در مقالهای با نام «سیمای ننگین دکتر امینی» استدلال میکردند که دولت امینی به دنبال «یک مانور سیاسی امپریالیسم» روی کار آمد. بیش از «ده میلیون ریال» به راه آگهیها، اعلامیهها، نقش و نگارهای تبلیغاتی خرج کرد و دَم از مبارزه با فساد زد. او همه کوشش خود را بر این نهاد که به جهانیان ثابت کند ملت ایران بیسواد است و ملت بیسواد «احتیاج به انتخابات ندارد». آنگاه مسئله اصلاحات ارضی را باب روز کرد و اعلام داشت: «بدون اصلاحات ارضی انجام انتخابات آزاد غیرممکن است»، و بدین عذر درِ مجلس را تخته کرد. کشتار دانشگاه در واقع در جهت «استقرار کامل استبداد سیاه» بود (پیام دانشجو، یاد شده).
باز در نوشتهای دیگر، گامی فراتر نهادند، که امروز همه مردم کوچه و بازار هم این نکته را دریافتهاند که در ایران دو گروه بیشتر نداریم: «یک اقلیت حاکم و یک اکثریت محروم». اولی تنها بدستیاری بیگانگان روی پای خود ایستاده است. دولت امینی هم از قماش نخستین است و ادامه دهنده راه کودتاگران. «کودتاچیان جدید هم مانند کودتاچیان 28 مرداد عامل استعمار و مأمور اجرای برنامههای آنند. اما امروز کودتا میکنند «تا بعنوان استفاده از آخرین حربه و اعمال قدرت، بتوانند منافع حقه مردم را که به مقاومت دلیرانه برخاستهاند باز هم به نفع استعمار به یغما بسپارند». کودتا میکنند «تا بتوانند باز هم به قیمت فقر و گرسنگی مردم ما، جیبهای خود و اربابان خود را انباشتهتر سازند». کودتا میکنند تا «مقاومت و عصیان و مبارزه مردمی را که از این جنایات به تنگ آمدهاند، با نیروهای مسلح جنگی، که فقط برای چنین روزی آماده ساختهاند، هرچه وحشیانهتر درهم کوبند». کودتا میکنند تا «به محیط مقدس دانشگاه همچون یک منطقه اشغالی قشون پیاده کنند؛ چون لشکریان چنگیز بکُشند و بسوزند و ببرند... هشت سال پیش علیه ملت ایران کودتا کردند، امروز هم علیه ملت ایران کودتا میکنند» (پیام دانشجو، 29 اسفند 1340).
در این سال که جنبش دانشجوئی این چنین با گوشت و استخوان خود از آزادی اندیشه و بیان و اجتماعات در محیط دانشگاهی پشتیبانی میکرد، «نهضت آزادی» که هم در این سال پا گرفته بود، از زبان دانشجویان هوادار خود، زیرکانه همان برنامه دکتر امینی را تکرار میکرد، اما در ضمن لحن انتقادی خود را نگه میداشت تا به انزوا کشیده نشود.
دانشجویان «نهضت آزادی» در جهت آرامش دانشگاه و جلوگیری از سرکوب طرحی داشتند، بدین مضمون: 1- اینکه «ما میخواهیم درس بخوانیم و درس محیط آرام و مایه احترام را میخواهد»، از این هم که «به بهانههای کوچک دائماً در محیط دانشگاه تظاهر و تعطیل پیش آید، انزجار داریم». 2- بهتر است از نظر «تعلیماتی و اداری و مالی» دانشگاه مستقل و تابع شوراهای استادان منتخب باشد. 3- «تعلیم و تربیت هدف اصلی و برنامه عمومی در دانشگاه» باشد و نیز «انجمنهای ورزشی، ادبی و دینی» برپا شود و گسترش یابد، تا «تقویت ایمان» و «احراز شخصیت» جوانان را سبب گردد. 4- «انضباط» در دانشگاه کاملاً رعایت شود. 5- آزادی تا حدودی باشد که «مزاحمت برای محل و ساعات درس و کار فراهم نیاورد و اعمال خلاف شأن دانشجو و دانشگاهی صورت نگیرد و به خارج از دانشگاه تجاوز ننماید» (اعلامیه دانشجویان نهضت آزادی، اسفند 1340). جان کلام حزب مهندس بازرگان جز این نبود که دانشجویان سخن از سیاست نرانند، تظاهرات نکنند، نظم دانشگاهی را محترم شمارند و خود را با دین و ورزش و غیره مشغول دارند. درواقع او نیز همان شعار «مبارزه با فساد» امینی را به بیانی دیگر تکرار میکرد.
«انجمن اسلامی» نیز که به سرکردگی مهندس بازرگان، سحابی، آیتالله طالقانی و افرادی از این دست برپا شده بود تا به گفته بازرگان «با کمونیسم» به مبارزه برآید، در ربط با دانشگاه نه تنها جانب افکار دکتر امینی را گرفت، بلکه پیشقراول قیام 42 و همچنین پیامآور کمیتههای اسلامی امروز شد.
اعلامیه «انجمن اسلامی دانشجویان»، در باب برنامههای دانشگاهی، نخست بر «پیکار عقیدتی» تکیه داشت. هدف را «مبارزه با فساد» و تبعیت از «ارزشهای واجبالاطاعه» مینهاد. بدین قرار:
1- «کوشش در بالا بردن آگاهی نسل جوان نسبت به حقایق و اصول عقیدتی اسلام.
2- «اشاعه هرچه بیشتر این اصول در میان مردم و مبارزه با خرافات و جهل و فساد.
3- «تشکیل و ترغیب جوانان دانشجو به پیروی از یک زندگی شرافتمندانه براساس ایمان به خدا، حقطلبی، و عدالتخواهی.
4- «ایجاد همبستگی جوانان مسلمان در همه نقاط و کمک به نهضت جهانی اسلام در راه ایجاد یک دنیای بهتر.
«ما سعی خواهیم کرد نقش مؤثر خود را در اجرای هدفهای بالا ایفا کنیم و در این راه به خدای بزرگ و همکاری همه جوانان مسلمان و مردم شرافتمند متکی خواهیم بود» (انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران، 1340). (نیز درباره نهضت آزادی و دولت امینی، نگاه کنید به نوشته الف. رحیم: نهضت آزادی در سوسیالیسم و انقلاب، شماره 2، آذر 1361).
در فروردین 1341 که دانشگاه گشوده شد، جنبش دانشجوئی برخاسته از یک پیکار سیاسی ـ فرهنگی، گام در راهی نوین نهاد. اکنون با پیدا شدن احزاب و گروههای مذهبی، سرکوب اندیشه نیز جلوهای دیگر یافت. دانشجویان میرفتند که به دو گروه مذهبی و غیرمذهبی تقسیم شوند، چنانکه در بخش دوم این گفتار خواهیم آورد. اما پیش از آن جنبش دانشجوئی را تا پایان تیرماه 1341، یعنی تا برکنار شدن دولت امینی بدست میدهیم.
همراه با گشایش دانشگاه، دانشجویان از همان روز نخست، به ارائه خواستههای خود برآمدند که: «ما در آستانه افتتاح مجدد دانشگاه تهران، با تجدید عهد و سوگند در برابر ملت ایران، با عزم راسخ اعلام میکنیم که از مبارزه شرافتمندانه خود در راه حقوق و آزادیهای ملت ایران و استقرار حکومت قانونی هرگز منصرف نخواهیم شد... و خواستههای خود را به شرح زیر اعلام میداریم:
1- زندانیان سیاسی آزاد گردند.
2- عاملان فاجعه بهمن به سختی مجازات شوند.
3- قاتل دانشآموز شهید مهدی کلهر معرفی و مجازات شود.
«در پایان با ابراز تنفر شدید از آنچه در حادثه فجیع اول بهمن بر دانشگاه گذشته است، مراتب تألم و تأثر خود را نسبت به دوستان عزیزی که در فاجعه مذکور به سختی مصدوم گشته، دچار نقص عضو شدهاند، ابراز میداریم..» (اعلامیه کمیته دانشجویان، 15 فروردین، 1341). چند هفته بعد، ارگان دانشجوئی، بار دیگر در یادآوری رویداد بهمن، با لحن تندتر نوشت: «جلادها به چه میاندیشند؟... نه برای آنان که در زنداناند و نه برای ما که به ظاهر آزادیم، این نمیتواند سبب کُندی و یا تردید در نبرد باشد. آنها میدانند که مبارز از زندان نمیهراسد و هرچه در بند بماند پولادی است که آبدیده میشود. ما میدانیم که قربانی کردن صدها و صدها برای یک نهضت مسأله مهمی نیست... ولی دیکتاتورها باید بدانند که در بند ماندن دانشجویان خشم را در دل ما افزون و کینه را از حد بیرون خواهد کرد و بدینسان گوری که برایشان کنده شده، عمیقتر؛ وحشتناکتر خواهد بود» (پیام دانشجو، 30 اردیبهشت 1341).
اکنون که از احزاب سیاسی کاری ساخته نبود و چنانکه از محتوای اعلامیهها پیداست، دانشجویان هرچه بیشتر به اندیشه براندازی نزدیک میشدند و از رهبران خیانتکار توده و یا سازشکار جبهه ملی میبریدند، مسئله تماس مستقیم با تودهها در اذهان جوانان شکل میگرفت و کار در میان مردم، به سادهترین شکل آن طرح میشد.
یکی از گویاترین این رویدادها و شاید زیباترین صفحات تاریخ جنبش دانشجوئی مسئله سیلزدگان محله «جوادیه» تهران و ساختن پُل در این منطقه است. همچنین گزارشی که در این باب خود دانشجویان نگاشتهاند، از شیرینترین نوشتههای نسل جوان میهن ماست که مجملی بدست خواهیم داد تا به یادگار به روزگار بماند.
روز 13 اردیبهشت 1341، اردوئی از دانشجویان در جهت یاری رسانی به سیلزدگان جوادیه و محلات فقیرنشین تهران برپا شد. اردو ناآشنا به وضع منطقه و بیگانه با روحیات مردم جنوب شهر راهی منطقه شد و از همان روز نخست گزارشی روزانه تدارک دید. گزارش دانشجوئی با شناساندن احوال عمومی جوادیه آغاز میشود که « 80 هزار نفر» جمعیت دارد، بر این تعداد تنها دو درمانگاه وجود دارد، و با کمبود پزشک و دارو مواجه است. در دکانهای جوادیه شیر یافت نمیشود که «وضع بهداشت در جوادیه» را میرساند.
هنگام ورود دانشجویان به منطقه «مردم محل با حیرتی عمیق و اعجابی نا شکفته به این خروش و جنبش ناگهانی مینگریستند... دانشجویان از بدو ورود دست به کار شدند. صدها دانشجو... درحالیکه چهرهشان از شوق و چشمهایشان از برق کینه نسبت به مسببین فقر و بدبختی ملت مملو بود، کلنگ بدست بر زمین میکوبیدند» تا نهر عریضتر شود و با بیل و شِنکِش نهر را لاروبی میکردند تا آب بهتر جریان یابد. دستهای پل آجری را که جلو جریان طبیعی آب را میگرفت، خراب میکردند. آنطرفتر... پایههای یک پل خراب را درهم میشکستند». در محوطه اردو، دانشجویان دیگر دست به ایجاد یک درمانگاه موقت زدند «که رایگان بیمار میپذیرفت و داروی رایگان میداد».
مردم جوادیه که سر از کار دانشجویان در نمیآوردند و نمیدانستند این گروه چرا آمدهاند و چه قصد دارند، نخست «با بهت و حیرت» و شک و تردید نظاره میکردند و روزهای اول از رویآوری به درمانگاه هم پرهیز داشتند. «اما قلب دانشجویان که دست به کار گِل شده بودند، با آن نظر محبت و یگانگی که در خود داشت»، رفته رفته بیاعتمادی مردم محل را زدود.
نزدیک شدن مردم به دانشجویان، برای گرفتن دارو و غیره، دستگاه را به «تکاپو» و هراس افکند. بقول دانشجویان «سکوت و سکون جوادیه» شکسته بود. در یک روز «200 بیمار» به درمانگاه دانشجوئی روی آوردند و تعدادی هم بستری شدند. «احساس مردم... اندک اندک شکل میگرفت و تحیر و سکوت جای خود را به شادی و هیجان میداد».
روز سوم پلیس و سازمان امنیت برآن شدند تا دانشجویان را بی سروصدا از محل کار دور کنند. «توطئهها شروع شد و وقتی دانشجویان به محل اردو رفتند، وسایل کار را در اختیارشان نگذاشتند». اما دانشجویان از پای ننشستند. گفته بودند سه پُل در جوادیه خواهند زد و به عهد خود وفا کردند.
در همین روز دانشجویان دانشکده فنی کار تعریض نهر را پایان دادند و درمانگاه موقت از 180 بیمار پذیرائی کرد.
اکنون مردم میکوشیدند تا به شیوههای گوناگون احساسات دوستانه خود را به نحوی از انحاء، به دانشجویان بنمایانند. سردی و بیاعتمادی روز اول از میان رفته بود. برخی آب میآوردند، برخی چای میدادند، و یکی از اهالی میگفت: «وقتی دانشجویان کلنگ میزنند خون آدم به جوش میآید. چطور ممکن است انسان بعد از 15 سال تحصیل بیاید و عملگی کند».
حتی کودکان جوادیه نیز به جمع پیوستند. «در وسط نهر... تختهپارهای روی آب انداخته بودند که روی آن کاغذی را حمل میکرد و به خط بچهگانهای روی کاغذ نوشته بودند: «زنده باد دانشجویان».
روز یکشنبه سازمان امنیت به تهدید رسمی برآمد و تعطیل کار را اعلام داشت، «در همین حال مردم جوادیه برای پذیرائی از دانشجویان بر یکدیگر سبقت میگرفتند و در حالیکه فقر اجازه نفس کشیدن نمیداد، همه هستی خود را با دلی گشاده به پای دانشجویان میریختند» آنان را سر سفره خود مینشاندند.
گزارش دانشجویان، سادهدلانه میافزود: «حالا ملت و دولت در دو قطب قرار گرفته بودند: ملت همراه دانشجو و دولت دشمن دانشجو».
از فردای آن روز گروه بیشتری از دانشجویان به اردو پیوستند و تعداد به 500 نفر رسید. برخی که کمتر آزموده بودند، آسیب جسمی هم دیدند. از جمله انگشت پای دانشجوئی زیر پل ماند و قطع شد. دانشجویان همه اینها را پای افتخارات خود نوشتند و دلشاد از این که سرانجام به دنیای زحمتکشان راه یافتهاند، تا جائی که سیمائی را که از کارگر ترسیم میکنند، در خود میدیدند و مینوشتند: «چهرهها از تابش آفتاب قهوهای شده بود، لاروبی ادامه داشت، و پایههای اول و دوم پل بهطور کامل به پایان رسید».
در این اردو دختران دانشجو نیز در چیدن آجر و مالیدن گل یاری میدادند«جوادیه بیدار شده بود و این بیداری چون موجی سراسر منطقه را فراگرفت». حتی کشتارگاههای منطقه «مبلغی از قبوض اعانه دانشجویان را خریداری کردند و صنف جگرکی دانشجویان را به ناهار میهمان نمود. همان روز سازمان امنیت اعلام کرد: «از فردا اجازه کار نخواهیم داد». اما این تهدید هم نگرفت. دانشجویان، دلگرم از همبستگی مردم، پاسخ دادند: «ما در میان نهر به لاروبی خواهیم پرداخت. چترباز و ژاندارم بیاورند و کار ما را مانع شوند».
روز چهارشنبه کار دو پل که به همت دانشجویان بنا شد، پایان گرفت، اما پل سوم هنوز کار فراوان در پیش داشت. نسل جوان مغرور از این پیروزی یاد میکرد و مینوشت: «در میان مبارزه، در دادگاه اندیشههای مردم، در کوچه پس کوچههای شهر، دانشجویان پیروز بودند، هم دوست و هم دشمن این پیروزی را احساس میکردند. یکی از شوق میستائید و آن دیگری از خشم دندان برهم میفشرد و چنگ تیز میکرد».
برای پایان پل سوم دانشجویان تصمیم به کار شبانه گرفتند و با کار جمعی و طاقتفرسا سرانجام بنای پل سوم را هم به آخر رساندند. «مردم و دانشجویان روی پل سوم بزرگ که بدست دانشجویان و برای مردم ساخته شده بود، گرد آمدند و با احساسی شگرف که در قالب هیچ کلمه یا جملهای نخواهد گنجید، پل را افتتاح کردند». و آنگاه در تودیع از مردم که دل به ترک آنان نمیدادند، اعلامیهای خواندند و «در میان فریاد شوق آنان محل را ترک گفتند» (گزارش اردو، پیام دانشجو، 30 اردیبهشت 1341).
در طی این روزها، چنانکه از گزارش هم پیداست، هیچ حزب و گروه سیاسی به اندیشه بهرهبرداری برنیامد، هیچکس نمایندگی این و آن طبقه را مدعی نشد، هیچ نیروئی نتوانست یکپارچگی جنبش دانشجوئی را برهم زند. دانشجویان خود به این نکته پی برده بودند که از شعارهای توخالی کاری ساخته نیست. هرگز نمیتوان دستی از دور بر آتش داشت و برای دیگری نسخه مبارزه صادر کرد، چنانکه در نتیجهگیری از آزمودههای خود در اردوی جوادیه نوشتند: «تنها با کار در میان مردم و برای مردم میتوان مردم را همراهی کرد».
سیاست دکتر امینی که بر تلاشی جنبش دانشجوئی و تقویت دین در برابر خواستهای پیشرو استوار بود، راه را به نهضت خمینی، با سرکردگی فکری نهضت آزادی (به سال 1342) گشود. گرچه دانشجویان در برابر آن رویداد «ارتجاعی» ایستادند و قیام 42 را به سود «مالکان بزرگ» دانستند، اما تولد گروههای نوپا، از بطن نهضت آزادی، صدای دانشجویان را رفته رفته خاموش کرد و جنبش دانشجوئی را به راه نوینی سوق داد، چنانکه بدست خواهیم داد.
برگرفته از شماره دهم نشریه «زمان نو»، آبان ماه 1364
اشتراک در:
پستها (Atom)