شکلگیری جنبش دانشجویی در ایران
سرکوب جنبش دانشجویی
(1341-1334)
هما ناطق
نوشتهی حاضر بر پایه اسنادی فراهم آمده است، که مصطفی شعاعیان در اواخر سال 1353، پیش از آن که در جنبش چریکی کشته شود، در اختیار من نهادـ ماجرائی که از شرح آن میگذرم. اما در ادای دِین میکوشم آن اسناد را، همراه با مدارک نویافته ی دیگر، بیکم و کاست و چه بسا فهرستوار بدست دهم. این مختصر را هم به نام و به یاد صاحب اسناد مینگارم و به جنبش دانشجویان ایران تقدیم میدارم.
محتوای آن مجموعه اسناد که شعاعیان به خانه ی ما آورد، به اختصار عبارت بود از: اسناد کودتای 28 مرداد، اعلامیهها و بیانیههای گوناگون در این باب، به ویژه اعلامیههای دانشگاه تهران، اعلامیههای روحانیان، از جمله رساله ی چاپی از خمینی در پشتیبانی سرسختانه از قانون اساسی مشروطیت، همراه با این سرآغاز که: این قانون خونبهای هزاران شهید انقلاب مشروطه است؛ تا ظهور امام زمان، احدی را حق تغییر یک ماده از آن نیست. این رساله را با امضای نویسنده آن، به سال 1340، در قم چاپ کرده بودند. همچنین در میان آن اوراق (شامل یک چمدان کوچک و یک کیف دستی)، اعلامیههای نیروها و احزاب مختلف به ویژه در دوران نخست وزیری امینی از جمله نهضت آزادی به چشم میخورد. علاوه بر روزنامه و نشریات زمانه، عکسهائی از دکتر مصدق در احمدآباد، اشعار منتشر نشده شعاعیان، سرودهها و سرودهای انقلابی دیگران و مدارکی از این دست دیده میشد.
سالهای بعد از انقلاب بر آن شدیم که بخشی از این مجموعه را که در ربط با جنبش دانشجوئی بود، تکمیل و منتشر کنیم و تاریخچهای از مبارزات دانشجویان فراهم آوریم. قرار بر این شد که الف رحیم، دوران رضاخان تا کودتا را بر عهده گیرد و من دوران کودتا تا انقلاب را.
مجملی که میخوانید، بخشی است از آن کتاب و گوشهای از سهم من در آن کتاب.
اگر گاه از آن مجموعه گزارشوار بهره گرفتهام، غرض جز این نیست که آن اسناد را به روزگار، و از دستبرد روزگار در امان دارم. شاید هم خواست صاحب اسناد در همین بوده باشد.
* * *
به ادوار گوناگون، تاریخچه جنبش دانشجوئی ایران، هم بدانگاه که افکار و افراد را در کنار یکدیگر پیش میبرد، خود اندیشههای رایج و سیاستهای حاکم بر زمانه را باز میگوید و حال و روزگار کشور را به برهۀ زمانی میشناساند. نیازها و خواستهای جمع ناهمگن دانشجویان، میانگینی است از نیازها و خواستهای همگن جمع، اعتلای جنبش دانشجوئی آنجا که یکپارچه و یکصداست، بازتابی است از اعتلای فرهنگی میهن ما. یعنی تبلور شکیبائی همگان است در برخورد با اندیشه و بیان و اجتماع غیر. پراکندگی دانشجویان، چه از سوی حکومت و چه از سوی احزاب، نشان از تفرقه در میان مردم و نیروهای درگیر است.
پس بیسبب نیست که اهل قدرت همواره و به لحظهای که احزاب را وانهادهاند، نخست دانشگاه را نشانه رفتهاند. چنانکه آزادیکُشی و فرهنگ کُشی را با سرکوب دانشجویان آغازیدهاند. چنین بوده و چنین هم هست. اسلامیان نیز این شیوه را از گذشتگان آموختند و به کار بستند، ورنه ابتکار نه از آنان بود. گرچه گفتهاند آزموده را آزمودن خطاست، اما این سخن نغز را برای ملت فراموشکار ایران نگفتهاند که هرگز از تاریخ و تکرار تاریخ درسی به یادگار نبرده است. هم امروز هم ـ اگر نیک بنگری، دل به سوی کسانی دارد که یا پیشقدم فرهنگکُشی بودهاند و یا روی به نوخاستگانی، که میروند تا سرنوشت ملت را به جهل مرکب قلم زنند.
گواه آنچه آوردیم جنبش دانشجوئی به دوران حکومت دکتر علی امینی (1341-1340) است و سیاست آن دولت در قبال آزادی، دانشگاه و دانشجویان، که موضوع اصلی سخن ما نیز هست.
اما پیش از آن و مقدمهوار، مختصری از این تاریخچه را به دنبال کودتای 28 مرداد میآوریم، تا تحول جنبش را بهتر بدست داده باشیم.
بعد از سالهای 1332، یعنی پس از پیروزی کودتاگران و شکست جنبش ضد استعماری و نیز خیانت دهشتناک حزب توده، سراسر کشور را رکود و سکون فرا گرفت. پشتیبانی سرسختانه دولت شوروی از تیمسار زاهدی و استرداد طلاهای ایران به دولت کودتا، جوانان چپ را بی «الگو» و سردرگُم برجای گذاشت.
جبهه ملی که هنوز به خاطر هواداری از دکتر مصدق وجههای داشت، بعد از کنار رفتن «پیشوا» بیآرمان، بیهدف و بیبرنامه برجای ماند و از سازماندهی ناخرسندیها ناتوان آمد. تنها و گاه به این دل خوش داشت که رژیم رفتنی است، پایگاه ندارد، و سرانجام آمریکا پشیمان از کودتا، به سردمداری جبهه رضا خواهد داد.
در این انتظار واهی، روشنفکران جوان، چشم به راه رهائی، در پس امیدی کور سنگر گرفتند و در خویشتن خویش فرو رفتند. بسیاری در سوز و گدازِ شکست، بساط تریاک و ناله ی شبگیر را گستریدند. بدینسان در بیزاری از سیاست، روح نشئه و ادبیات افیون جان گرفت. عصر «بوف کور» فرا رسید. صادق هدایت، نه مظهر عصیان علیه فرهنگ حاکم، که پیامآور خودکشی جلوهگر آمد. فضا با بوی «سلاخخانه» بوف کور و «سه قطره خون» و «سگ ولگرد» پُر شد. حرمان قرون دم به دم انفعال داد و از زبان طوطی «داش آکُل» و «عنتر» و لوطیِ چوبک، سرود هجران سرداد. نیما اگر باب شد، افکارش بر زمین ماند. نوای «مرغ آمین» و «من قایقم نشسته به خشکی» بار دیگر برخاست، اگر هم وزن شکست، زمستان نشکست. زاغهای سیاه از «تکدرخت»های توللی و نادرپور پرگرفتند. هنوز کسی به «تا آخرین نفس» توللی نمیاندیشید و نادرپور یکی از زیباترین اشعارش را در غم نهضت ملی میسرود که:
«شعری است در دلم / شعری که دوست دارم و نتوانمش سرود / شعری از آنچه هست / شعری از آنچه بود». و هرکس «همزاد» خود را به گوشهای از خرابات میجست.
این بدبینی و نومیدی، در گزینش آثار فرنگی و ترجمهها نیز به چشم میخورد. نوشتههای کافکا، که عصیان علیه یهودآزاری است، به مصیبت نامه «مسخ» شد و به یاری دلافسردگانِ از راه مانده شتافت. جیمس جویس و داستایوفسکی سخت باب روز شدند. روشنفکرانِ نُخبهتر روی به «هرمان هسه» آوردند که در داستان «دُمبان» سرنوشت آدمی را بر پیشانی او حک میدید و «تهوع» سارتر هم جای خود را داشت.
در این فضای انفعال و انتظار، «مجله فردوسی» پا گرفت و عالمی داشت و چاشنی شبهای افیونزدگان را تدارک میدید. آن نشریه که هنوز آثارش باقی است، روشنفکران را به جان هم میانداخت و برایشان فلسفه هستی میتراشید. رژیم آن لَچرنامه را پروبال میداد و میچرخاند، و «غیبت روشنفکرانه» و یا بقول امروزیها «پولمیک» بی سروته را جایگزین اندیشیدن و نقد اندیشه میکرد. بدینسان تخریب جای سازندگی را میگرفت.
جنبش دانشجوئی نیز از این خمودی گریزی نداشت و گاه لنگلنگان با پژمردگان همراه بود. از پیآمدهای کودتا در دانشگاه آگاهی داریم. کشتار 16 آذر 1332 را در جای دیگر بدست دادهایم (نگاه کنید به: دانشجویان و مبارزه طبقاتی در ایران: زمان نو، شماره 1، مردادـشهریور 1360، تهران، نشر معاصر، ص 22-5). میدانیم که از این تاریخ گارد در دانشگاه مستقر شد. دولت حتی آزادی نسبی انتخابات را از هیأت علمی گرفت، و دکتر اقبال را به دانشگاهیان تحمیل کرد، و فعالیت سیاسی را برای دانشجویان ممنوع اعلام نمود و اختناق بر محیط تحصیل و تدریس حاکم گشت.
در دانشگاه تهران خبری از تظاهرات و اعتصاب نبود. گهگاه اعلامیههای پراکنده منتشر میشد، اما راه به جائی نمیبرد. تنها عمل اعتراضی شاید در 1334 بود که به مناسبت برگزاری «هزاره ابن سینا» در تهران، گروهی از دانشجویان، در جهت افشاگری، به دیدار ایران شناسان رفتند و برخی بازداشت شدند.
در خرداد همین سال اعتصاب 20 هزار کارگر کورهپزخانههای تهران، جوانان را به جنب و جوش آورد. دکتر اقبال، نخست وزیر وقت هشدار میداد: «من از اعتصاب بدم میآید... و هر حرکت اعتصابی را با نیروی انتظامی درهم میشکنم». درگیری قوای پلیس با اعتصابیون که جوانان را هم با خود همراه داشت، چند کشته و زخمی برجای گذاشت.
در 20 دیماه نوبت به راهپیمائی دانشآموزان رسید که به سوی وزارت فرهنگ روان شدند. دانشجویان هنوز سردرگُم، به پشتیبانی کتبی از رفقای جوان بسنده کردند و دنبال نگرفتند.
تا سال 1338، جنبش دانشجوئی در سرگردانی سر میکرد. در سال تحصیلی 38-1337، در دانشگاههای ایران 14 هزار دانشجو نامنویسی کردند، بدین قرار: در دانشگاه تهران 9300 نفر، در دانشگاه تبریز 1055 نفر، در دانشگاه شیراز 490 نفر، در دانشگاه مشهد 480 نفر.
اقدام مهم دانشجویان دانشگاه تهران در این سال، برپائی «کمیته موقت»، در جهت هماهنگ کردن فعالیتهای صنفی ـ سیاسی بود. یک سال بعد «سازمان دانشجویان دانشگاه تهران» ایجاد شد که 6 عضو داشت.
نخستین بار بود که بعد از کودتا دانشجویان بر آن شدند تا سالگرد 16 آذر برگزار کنند. اعلامیه «کمیته دانشجویان» در این رابطه سخت گویا و بیانگر روح زمانه است. دانشجویان در فراخوان خود، به یأس حاکم از پس کودتا اشاره کردند و نوشتند: «آتش پیکار در زیر انبوه خاکستر استبداد و خیانت، شعله و گرمی خود را از دست میداد... سکوت و سیاهی چنان بود که به آسانی میشد باور کرد که همه چیز پایان گرفت و خاکستر شد... دیگر نمیشود کاری کرد... مُشت که با درفش نمیجنگد... این جملهها بر زبانها جاری بود. کودتاچیان به مزدوری اجانب رفته بودند». آنگاه، بیآنکه راهی به آینده بنمایند و بگشایند، خطاب به یاران خود گفتند: «ای دانشجو... تو باید در تظاهراتی که به مناسبت 16 آذر برپا میشود، شرکت کنی. شرکت در این مراسم دفاع از تمام ارزشها و آرمانهای انسانی است، اظهار انزجار نسبت به تجاوز به حریم دانشگاه است. اظهار نفرت از آدمکُشی در کلاس درس است...» (اعلامیه کمیته دانشجویان، به مناسبت 16 آذر 1338).
در 1339 جبهه ملی دوم برپا شد و از آنجا که شاه در پیام رادیوئی، نوید انتخابات آزاد را داده بود، ملیون نیز تصمیم به مشارکت گرفتند. بدین مناسبت اجتماعات گوناگونی شکل گرفت و جنبش دانشجوئی را بار دیگر، در جهت آزادی انتخابات به حرکت آورد. بدینسان مراسم سالگرد 16 آذر را پرشکوهتر از همیشه برگزار کردند و به پشتیبانی از شرکت احزاب در انتخابات برآمدند.
اما برخلاف قول و قرارها، دولت از پذیرفتن نامزدهای انتخاباتی جبهه ملی و حزب ایران خودداری کرد، آرا قلابی را به صندوقها ریخت و بدین سان از 200 کرسی مجلس 70 کرسی به حزب ملیون، 65 کرسی به حزب مردم، 32 کرسی به منفردین تعلق گرفت و 30 کرسی دیگر معوق ماند.
در اوایل بهمن، دارودسته حاج رضائی و رشیدیان به اجتماع جبهه ملی حمله بردند، برخی را زخمی کردند و در فردای همان روز اعضای «کمیته دانشگاه» را به زندان فرستادند، باز بهانه به دست دانشجویان افتاد. در 6 بهمن 4000 دانشجو در محوطه دانشگاه بست نشستند و خواستار «لغو انتخابات ساختگی» و آزادی یاران خود شدند، بویژه که در طی آن چند هفته، علاوه بر کمیته دانشگاه، 160 دانشجو در بازداشت بودند.
قوای پلیس به محاصره دانشگاه برآمد و تا سه روز از رسانیدن غذا به دانشجویان، جلوگرفت. دانشجویان در قطعنامه تندی که همان روز نخست، در صحن دانشگاه خواندند، خطاب به شریف امامی که به دنبال دکتر اقبال نخستوزیر شده بود، گفتند:
«دولت شما نیز مانند دولت اقبال، اصل آزادی بیان و قلم و اجتماعات را زیر پا گذارده... دولت شما نیز مانند دولت اقبال، با تهدید و ایجاد رعب و هراس و حتی تعقیب و توقیف افراد از فعالیتهای انتخاباتی جلوگیری مینماید. دولت شما نیز... انجمنهای نظارت بر انتخابات را از عناصر وابسته به احزاب ساختگی تشکیل داده، تا چنانچه مقتضی است در مورد انتخاب افراد طبق نقشه و توصیه دولت عمل شود... محیط دانشگاه در همه وقت و در همه جا، در دفاع از آزادی و احترام به قانون، سنگر آزادی، و فرد دانشجو نیز همیشه سرباز آزادی است. بنابراین ما دانشجویان دانشگاه تهران، در مورد ارائه این انتخابات رسوا، اعتراض و اعلام خطر میکنیم... اگر دولت در مورد تأمین اصل آزادی انتخابات قادر به مقاومت در برابر مداخله و اعمال نفوذ محافل متنفذ نیست: بلادرنگ استعفا بدهد و یا انتخابات را متوقف کند... ما به شما اخطار میکنیم که در صورت ادامه این وضع، برای جلوگیری از این تجاوزات، تنها علیه دولت شما به تظاهر اکتفا نکرده و دامنه تظاهرات را به محیط خارج از دانشگاه خواهیم کشید و در این صورت مسئولیت هرگونه حادثهای متوجه شخص شما خواهد بود» (کمیته دانشجویان دانشگاه تهران، 6 بهمن 1339). در 9 بهمن، و برای نخستین بار درهای دانشگاه را بستند. اما دانشجوایان از پا ننشستند و موج اعتراض سراسر محیط تحصیلی کشور را فرگرفت. در دانشگاه مشهد اعلام اعتصاب شد. در دانشگاه تبریز دانشجویان درگیری را به خیابانها کشاندند و در اعلامیهای که بدین مناسبت انتشار دادند، گفتند: «ما دانشجویان دانشگاه تبریز، نفرت عمیق خود را از اعمال غیرقانونی دولت ابراز میداریم. ما مبارزه خواهران و برادران خود را با پیگیری تمام دنبال میکنیم و اجازه نمیدهیم که بیش از این به طبقه دانشجو در ایران توهین شود» (پیام دانشجو، 14 فروردین 1340). خواستهای دانشجویان تبریز عبارت بودند از:
1- دانشگاه هرچه زودتر باز شود.
2- دانشجویان زندانی دانشگاه تهران آزاد شوند.
3- مجلس «قلابی» دوره بیستم هرچه زودتر منحل شود.
4- آزادی اجتماعات و مطبوعات برقرار گردد (از اعلامیه دانشجویان دانشگاه تبریز، 17 بهمن 1339).
در اواخر بهمن دولت متعهد شد که به تدریج دستگیرشدگان را آزاد کند و 58 نفر رها شدند. دانشجویان در اول اسفند اعتصاب را شکستند و دانشگاه گشوده شد. اما دانشجویان بر سر شعارهای خود باقی بودند. دولت شریف امامی پیشنهاد میکرد که دانشجویان شعار «آزادی انتخابات» را که سیاسی است رها کنند، تا باقی یارانشان از زندان آزاد شوند. اما این پیشنهاد به عنوان نشان از «فساد دستگاه حاکمه» طرد شد و تزلزل در مقام نخست وزیر انداخت که به دنبال تظاهرات معلمان، از کار برکنار شد.
از ویژگی های اعتراضات و تظاهرات این سال، همبستگی دانش آموزان با دانشجویان بود. دانشآموزان، حتا تندتر از بزرگ تر ها می گفتند؛ می نوشتند. در ربط با بست نشینی دانشگاه، اعلامیه دبیرستانهای ایران از جمله «غلط بودن» روش آموزش و پرورش را که «اجتماع کوچک مدرسه» را با مشکلات فراوان روبرو کرده، یادآور میشد و میپرسید: «آیا هیچگاه مشکلات مدرسه خود را که انعکاس نابسامانیهای محیط ماست، با دردهای مردم مقایسه کردهایم؟... ما در اجتماعی زندگی میکنیم که همه روابط مان براساس غلط استوار است. فقر و ورشکستگی اقتصادی همه جا ریشه کرده است، حقوق و آزادیهای ملت همه جا پایمال شده است؛ ارزشهای انسانی بدست مقلدین و فراشان دوره استبداد از بین رفته و حقگوئی و آزاداندیشی جرمی است که آزادیخواهان ایران بارها به مجازات شدید آن رسیدهاند... فرهنگ عمومی با پیروی از برنامههای استعماری و کممسئولیتی... هر روز تنزل میکند». از دیدگاه دانشآموزان، دولت کودتا نسل جوان را تنها از آزادی محروم نکرده، بلکه از «حیات انسانی» بازداشته است. همچنین جنبش دانشآموزی، «دبیران خردمند» را نیز به «همراهی و راهنمائی» در «مبارزه علیه دستگاه خودکامه» فرا میخواند و به همبستگی با مدرسان برمیخاست (بیانیه دانشآموزان مدارس تهران، بهمن 1339).
در همان تاریخ: دانشآموزان قزوین نوشتند: باید سرسختانه از مبارزاتی که دانشجو به راه «کسب آزادی و احیای حقوق از دست رفته ملت ایران» در پیش دارد، پشتیبانی کرد. آنان نیز انزجار خود را از «دولت سرسپرده شریف امامی» اعلام داشتند. انتخابات دوره بیستم را که در «محیط وحشت و خفقان» و به صورت «قلابی» انجام یافته بود، محکوم کردند و غیرقانونی خواندند. دانشآموزان قزوین نیز همبستگی با اهل قلم و روشنفکران را از یاد نبردند و نوشتند: «همگام و همصدا و دوشادوش روشنفکران کشور علیه هرگونه تجاوزات استعمارگرانه که به حقوق ملت ما میشود، مبارزه میکنیم و تا پیروزی نهائی، بر پیمان مقدس خود وفادار خواهیم بود» (بیانیه دانشآموزان قزوین، بهمن 1339).
این همبستگی به عمل نیز دیده شد. در 12 اردیبهشت 1340، معلمان مدارس تهران در اعتراض به نارسائی حقوق، اجتماعی در برابر باشگاه مهرگان ترتیب دادند. در این مراسم دانشآموزان و دانشجویان نیز شرکت کردند و اجتماع صنفی را به تظاهرات سیاسی علیه دولت برگرداندند. قوای پلیس آتش به روی تظاهرکنندگان گشود و یکی از فرهنگیان به نام دکتر خانعلی، به ضرب گلوله شهرستانی، رئیس کلانتری 2، از پای درآمد.
فردای همان روز 10 هزار تن از جوانان و فرهنگیان، در حالیکه جنازه دکتر خانعلی را بر دوش میکشیدند، به سوی میدان بهارستان روان شدند. سازمان جوانان جبهه ملی، به خیال دفن جنازه در جلوی مجلس افتاد. برخی راهی جمعآوری بیل و کلنگ شدند، اما پلیس پیشدستی کرد و جسد را دزدید.
قتل دکتر خانعلی، دولت شریف امامی را در بحران شدید فرو برد و استعفای او را سبب شد. فرهنگیان و دانشگاهیان، اکنون خمودی و رکود 28 مرداد را پشت سر گذاشته بودند. این چنین بود که نوبت حکومت به دکتر علی امینی رسید.
دولت امریکا، برای مقابله با جبهه ملی، که دوباره سر بلند کرده بود و نیز در جهت خواباندن صدای اعتراض، امینی را با شعار «مبارزه با فساد»، «اصلاحات ارضی» و آرمان «تقویت اسلام» در مبارزه با افکار اشتراکی روی کار آورد. در حکومت 14 ماهه او بود که «نهضت آزادی» پاگرفت و علنی به فعالیت برخاست.
بعد از انقلاب مشروطیت، امینی نخستین کسی بود که درهای مجلس را بست و فرمان شاه را جایگزین قوانین مجلس کرد. خود لقب «نخست وزیر خودمختار» گرفت و شاه که دستکم به ظاهر، و طبق قانون اساسی، مبری از مسئولیت بود، بار دیگر به مقام مسئول رسید.
با این حال شعار اصلاحات ارضی در نزد بسیاری گیرائی داشت. امینی از این وجهه هم در خراب کردن چهره مصدق به عنوان «فئودال» بهره جست.
در خاموش کردن صدای چپ، که در آن سالها برای حزب توده تره خرد نمیکرد، امینی وزارت دادگستری را به نورالدین الموتی، از اعضای حزب توده سپرد، تا آزادیخواهی خود را به جهانیان ثابت کند. همچنین برای خاموش کردن اعتراض فرهنگیان، وزارت فرهنگ را به محمد درخشش، رئیس باشگاه مهرگان بخشید.
در زمان او بود که شعار «دانشگاه مال مردم است» جان گرفت و هم بدین عذر دانشگاه تعطیل شد.
و باز در زمان او بود که جنبش دانشجوئی، پربارتر و با تجربهتر از همیشه، سخنگوی خواستهای زمانه شد.
نخست با انتخابات بیاغازیم، که انتخابات مجلس بیستم منحل اعلام شد. دولت امینی به اتکا احزاب نوخاسته و یاران از راه رسیده، یکسر درهای مجلس را بست و اعلام داشت: «اکثریت مردم انتخابات نمیخواهند». این چنین و برای نخستین بار بساط مشروطیت را برچید و ایران را به دوران ناصرالدین شاهی بازگرداند. اکنون سرکوب را هم میبایست به شیوه نوین سازمان داد که بهترینش همانا بستن در دانشگاه بود، چنانکه خواهیم دید.
جوانان هنوز دست و سیاست دولت جدید را به درستی نخوانده بودند. شعار مبارزه با فساد که به مفهوم «از کجا آوردهای» هم بود، گیرائی داشت و بسیاری را به توهم واداشت. حتی ایجاد «سازمان امنیت اجتمائی» هم که پایههایش به دوران مصدق ریخته شد، توجه روشنفکران جوان را به خود جلب نکرد. از رهبران جبهه ملی تعدادی به دولت جدید روی خوش نشان دادند و مهدی بازرگان برنامه امینی را در جزوههای سیاسی خود پرداخت و با الفاظ و بیان مذهبی به خورد جوانانی داد که میرفتند بر «غربزدگی» خط بطلان بکشند و هویت ملی را در اسلام عزیز جستجو کنند.
اعتراض دانشجویان، این بار از دانشگاه شیراز آغازید. سبب این بود که محل تشکیل «کنفرانس سنتو» را در این دانشگاه قرار دادند. در 31 اردیبهشت و اول خرداد، دانشجویان بپا خاستند. در قطعنامهای که بدین مناسبت انتشار دادند، نوشتند: «ما با تشکیل این جلسات در محیط علمی دانشگاه مخالفیم. ما مخالف پیمان سنتو که باعث نفوذ سیاست خارجی است، هستیم. ما نمیخواهیم در مخاصمات بینالملل وارد شویم، در بلوکهای نظامی شرکت کنیم... کلمه سنتو به هر شکل و قیافهای باشد مورد نفرت عموم مردم ایران است... شکم گرسنه و بدن برهنه احتیاجی به توپ و تانک ندارد... هرچه زودتر کنفرانس خود را تعطیل کنید...» (قطعنامه دانشجویان دانشگاه شیراز، 1 خرداد 1340).
دولت امینی برای جلوگیری از تکرار شدن ماجرای خانعلی و همبستگی معلمان، دانشآموزان و دانشجویان، به دنبال برگزاری مراسم چهلم توسط کمیته دانشگاه، دست به اخراج و بازداشتهای فردی زد تا رهبران جنبش را بهنگام از صحنه دور کند. علاوه بر تصفیههای پراکنده در مدارس، از جمله در دارالفنون، برخی از دانشجویان را از دریافت هزینه تحصیلی محروم کردند. با این همه کمیته دانشگاه برنامه بزرگداشت سالروز 30 تیر را تدارک دید و دانشجویان را به اجتماع در میدان جلالیه فراخواند. پلیس به محاصره میدان برآمد و تعدادی از دانشجویان را دستگیر کرد. دکتر امینی در توجیه این سرکوب میگفت: «دانشگاه مال دولت است نه دانشجویان»، این دانشگاه به هزینه دولت ساخته شده نه دانشجویان، بنابراین، حق اعتراض نیست. وانگهی اگر دانشجویان به هواداری از مصدق و یا جبهه ملی دست به بزرگداشت 30 تیر زدهاند، باید بدانند که «این احزاب و دستهها مخلوق سنتهای دموکراتیک نبودند، هیچگونه زمینه اجتماعی نداشتند، آنها علف هرزههائی بودند که در شورهزار هرج و مرج، آن روزها ناگهان و خلقالساعه میروئیدند. آنها پرندگان مژدهآور بهشت نبودند». پس از همین روی بود که «دولت با انجام آن تظاهرات مخالفت نمود و اعلام داشت با تمام قوا از برگزاری چنین میتینگی جلوگیری خواهد کرد» (نطق علی امینی، اطلاعات، 14 مرداد 1340).
در دوران امینی بود که با پاگرفتن سازمان امنیت، تبلیغات گسترده در جهت جلب جوانان به «ترقیات شگفتانگیز کشور» آغاز شد. دانشجویان ایرانی مقیم آمریکا را به هزینه دولت، فراخواندند تا آن ترقیات را بستایند و معترضان را سرزنش کنند. سیل سپاس و چاپلوسی بر زبان دانشجویان «میهمان» جاری بود و پذیرائی و دیدار و گردش رایگان بی پایان.
واکنش «کمیته دانشگاه» از کمبود رشد سیاسی دانشجویان تهران حکایت میکرد و میرساند که جوانان در فقدان احزاب و گروههای آگاه، از ترسیم واقعیتهای اجتماعی و ارائه شناخت درست و معین از احوال کشور خود ناتوانند. در نامه سرگشاده به «میهمانان گرامی» باز سخن از شعارهای کلی میرفت، از این دست که: «از شما میخواهیم چهره میلیونها ایرانی گرسنه را که دستی در زنجیر دارند پیش چشم ببینید» و یا «شکنجهگاههای سراسر ایران» را، که هنوز وجود نداشت، «از یاد نبرید» و الی آخر (اعلامیه کمیته دانشگاه تهران، 10 تیر 1340).
دولت امینی از این ضعف دانشجویان، که در فقدان احزاب، نقش حزب بازی میکردند و توانش را نداشتند، بهرهبرداری میکرد. اگر کمیته دانشگاه تنها، چنانکه ویژگی جنبش دانشجوئی است، به افشاگری علیه سرکوب فرهنگی بسنده میکرد، چه بسا دولت امینی قادر به سودجوئی از ضعف و خیانت احزاب در پیکار با دانشجویان نمیبود.
در امر تبلیغات دولت گامی پیشتر نهاد. در روزنامههای رسمی کشور ستون «کُرسی آزاد دانشجو» را گشود. دانشجویان وابسته به حکومت را به گفتگو درباره احزاب کشاند. کودتای 28 مرداد عنوان شد. غرض جز این نبود که قیام 30 تیر را کودتا و کودتای 28 مرداد را انقلاب بخوانند. رویداد نخستین را «وابسته» و دومی را «ملی» قلمداد کنند. در همین راستا دانشجوئی به نام عبدالله شکری، در ستون روزنامهها، به دکتر بیژن، استاد دانشگاه هشدار میداد که «دستهائی در کار است» تا میان دولت و ملت «تفرقه» اندازد. باید ملت متحد باشد اما «نه در خیانت»، نه در پشتیبانی از 30 تیر و دولت مصدق که حکومت نظامی را لغو کرد «تا دستنشاندگان روسیه بتوانند دست به تظاهرات بزنند». آری، دکتر مصدق جز عمال روس «طرفداران دیگری نداشت». آنگاه آن دانشجو در ربط با دولت زاهدی میگفت: تیمسار زاهدی پایه «سازمان امنیت فعلی» را ریختند، تا آزادی بیشتری برقرار باشد. اکنون هم «بنده آقای امینی را با آقای دکتر مصدق مقایسه نمیکنم... اعمال خلافی که دکتر مصدق انجام داده امینی انجام نداده... چرا میگویند کودتای 28 مرداد؟... مگر فرق 30 تیر با 28 مرداد چه بود»؟ این بود که چون مصدق ارتش را تصفیه کرد و گروهی از ارتشیان را بازنشسته، بنابراین «در 30 تیر ارتش نتوانست مقاومت کند و در 28 مرداد مقاومت کرد» یعنی در 30 تیر «مردم قادر به مقاومت نشدند»، اما در کودتا «مقاومت کردند» (اطلاعات، دوشنبه، 8 آبان 1340).
هیچکس برآن نشد که این اباطیل را که بر کودتا صحه میگذاشت، نفی و طرد کند. جبهه ملی جواب هم نداد. حتی نقش امریکا و انگلیس و یا رشوهای را که خود امینی از امریکا ستانده بود، طرح نکردند. آزردن دولت امریکا، برای جبهه ملی، که هنوز به مراحم ارباب امید بسته بود، خوشآیند نبود.
در این دوره که احزاب از ارائه برنامه و مبارزه عملی ناتوان بودند، دو گرایش در جنبش دانشجوئی رو به رشد بود. یکی گرایش مذهبی که سرخوردگان جبهه ملی بیبخار را به سوی خویش میکشید و «نهضت آزادی» سردمدارش بود، و دیگر سرخوردگان حزب توده که کوشش و خیزش سایرین را الهامبخش مبارزات خود قرار دادند. از این پس بارها دانشگاه در پشتیبانی از رویدادهائی که فراسوی مرزها رخ میداد، بپاخاست. از جمله در 14 آبان 1340، که کمیته دانشگاه، دانشجویان را در همبستگی با «مبارزات مردم الجزایر علیه استعمار» به حرکت آورد (اعلامیه کمیته، 14 آبان 1340). همچنین و هم در این سال بود که شعار «جنگ مسلحانه» در بیانیههای دانشجوئی نقش بست. به تعبیر دیگر دانشجویان ناامید از احزاب موجود، راههای نوین مبارزه را طرح میکردند و در همین راستا با مشی کجدار و مریز گذشته میبریدند.
دولت امینی که خطر را میدید، به عنوان تهدید «تعطیل دانشگاه» را پیش کشید و در باب برگزاری مراسم 16 آذر هشدار داد. نخست روزنامه «فرمان» وابسته به سازمان امنیت مقدمات بستن درهای دانشگاه را، در جهت آماده کردن اذهان، بدین مضمون طرح کرد، که خرابکاران آماده خیانت شدهاند. «از ظواهر و قراین چنین برمیآید که دستهائی در دانشگاه شروع به اخلال نموده اند». هنوز «نحوه اجرای برنامههای دشمنان ملت» معلوم نیست. اما شکی هم نمیتوان داشت که آنان همانا «عمال حزب توده و عروسکهای خیمه شب بازی آنان بنام جبهه ملی هستند». دانشجوی راستین اگر به دانشگاه میرود، تنها بدان قصد است که خود را «آماده خدمت به میهن» نماید. پس دانشجو باید بداند که در این مملکت اگر «کمونیست مسلط باشد، به آنها مجالی نخواهد داد و دین و ایمان و ملیت و استقلال و آزادی را از بین خواهد برد». بنابراین دانشجویان باید «عناصر مزدور و بیگانه را از میان خود برانند» و رئیس دانشگاه در «مبارزه با عمال بیگانه در این مکان مقدس» اقدام کند (فرمان، 6 آذر 1340).
سازمان امنیت این هشدار را به روزهائی میداد که حزب توده در میان جوانان نفوذی نداشت و جبهه ملی هم به خاطر بیعملی، وجهه خود را روز به روز بیشتر از دست میداد. پس درواقع روی سخن ساواک با کل دانشجویان و دانشگاه بود. در همان روزها نطقهای دکتر امینی هم منظور اصلی دولت را که بستن دانشگاه بود، لو میداد. دکتر امینی اعتراف میکرد که هنوز اتفاقی نیفتاده، اما باید از «هرگونه پیشآمدی» جلوگیری کرد. از این قرار که اگر دانشجویان سالروز 16 آذر را برگزار کنند، زمینه را برای «روی کار آوردن یک حکومت نظامی فراهم» آوردهاند (نطق امینی، اطلاعات، 10 آذر 1340).
زمزمه تعطیل دانشگاه از 12 آذر آغازید. روزنامههای رسمی کشور مسأله را به عناوین گوناگون طرح کردند. نوشتند: دولت باید از بروز اغتشاشات در کشور جلوگیری کند، «حتی اگر به قیمت تعطیل دانشگاه تمام شود». در تأیید گفتههای امینی و در تکرار همان هشدار افزودند: «ما با هر گونه اقدامی که در این راه بشود، یعنی در راه حفظ حیثیت و احترام دانشگاه و دور نگهداشتن دانشجو از جنجال و آشوب کاملاً موافقیم». زیرا اگر «در دانشگاه بمناسبت 16 و یا 19 و یا 21 آذر و یا بهر مناسبت دیگر جنجالی پیش بیایدو... خدای نکرده به خارج کشیده شود، استقرار یک حکومت تند و نظامی را سریعتر کرده و آزادیهای موجود در مملکت را مورد تهدید حتمی و شدید قرار میدهد» (خوشه، یکشنبه 12 آذر 1340).
دانشجویان گرچه از پای ننشستند و مراسم سالروز 16 آذر را تدارک دیدند، اما هشدار رژیم را بهائی ندادند و در بیانیه خود اشارهای به تعطیل دانشگاه نکردند. اعلامیه کمیته دانشگاه پیشنهاد میداد که 16 آذر «روز همبستگی جوانان ایران» اعلام شود. جز این نکته سخن تازه و یا تعبیر نوینی به چشم نمیخورد. اعلامیه از جمله میگفت: «با بزرگداشت دلاوریهای شهیدان دانشگاه و با الهام از قهرمانیهای آنان 16 آذر را ... روز همبستگی جوانان ایران در سراسر گیتی اعلام کرده و از همه نیروهای اصیل و ارزنده که در هر نقطه جهان شاهد جنایتهای هیأت حاکمه فاسد ایران هستند، میخواهیم که با سپاس از فداکاریهای شهیدان دانشگاه، ننگ و نفرت خود را از آدمکشیهای هیأت حاکمه ایران اعلام داشتند، بر شکوه و جلال این روزهای تاریخی بیفزایند» (اعلامیه کمیته دانشجویان دانشگاه تهران، 14 آذر 1340).
صبح پنجشنبه پرچم دانشگاه به صورت نیمه افراشته درآمد. دانشجویان در مراسمی باشکوهتر از همیشه، درحالیکه عکس شهدای خود را در جلو صف حمل میکردند، یکبار محوطه دانشگاه را دور زدند و روبروی دانشکده هنرهای زیبا گرد آمدند. در این مراسم هما دارابی، و دو دانشجوی دیگر با نامهای نمازی و شیبانی -که به تازگی از زندان آزاد شده بود- سخن گفتند. سپس حسیبی، دانشجوی دانشکده فنی به یاد 16 آذر گفت: «تشبثات مذبوحانه هیأت حاکمه و سازمان امنیت را که سعی میکردند دانشجویان را اخلالگر معرفی کنند و با درج اعلانات و تلگرافهای قلابی ده دانشگاه را حقیر جلوه دهند» محکوم میکنیم. ابطحی دانشجوی دانشکده حقوق هم افزود:
«هیأت حاکمه ایران مجبور است به نیاز حرکت و جنبش نسل جوان سر تعظیم فرود آورد. تحول و حرکت، خواست طبقه جوان و نسل انقلابی کشور ماست. مقصود از انقلاب برهم زدن روابط غلط و ناهنجار و غیرمنطقی اجتماع است. این کار در آغاز نیاز به قیام مسلحانه ندارد، اما اگر در برابر مسالمت، زورگوئی خودنمائی کرد، آنگاه مردم بر طبق اعلامیه جهانی حقوق بشر، به عنوان آخرین علاج به قیام بر ضد ظلم و فشار مجبور میگردند» (پیام دانشجو، 27 آذر 1340).
این نخستین بار بود که جنبش دانشجوئی، تحت تأثیر جنگ الجزیره، و پیش از برپا شدن سازمانهای سیاسی ـ نظامی، سخن از انقلاب و جنگ مسلحانه میراند، که نه شعار جبهه ملی بود و نه شعار حزب توده. نیز هیچ یک از بیانیهها و شعارهای دانشجوئی اشارهای به مذهب و یا رهنمودهای «نهضت آزادی» نداشت. چپ نوین و بریده از حزب توده آرمانها و مشی آتی خود را از خلال جنبش دانشجوئی بیان میکرد و راههای مبارزه سیاسی سالهای بعد را برمینمود.
از ویژگیهای دیگر مراسم 16 آذر آن سال حضور اولیای دانشجویان در پشت میلههای دانشگاه و تأیید آن مراسم بود. خانوادهها شعار میدادند: «ما مبارزه فرزندان خود را تأیید میکنیم. پیروز باد دانشگاه. ملت از دانشگاه پشتیبانی میکند».
دیگر اینکه، مراسم آنسال همچنانکه خواست کمیته بود، سراسری شد. در اصفهان، تبریز، آبادان، اهواز سالروز 16 آذر برگزار شد. قطعنامه دانشجویان اصفهان میگفت: «16 آذر در تاریخ مبارزات دانشجوئی ایران فراموش نشدنی است، خون برادران دانشجوی ما... که به دست دژخیمان به زمین ریخت، میجوشد و برادران دانشجو را به مبارزه میطلبد».
دانشجویان دانشگاه تبریز نیز در بیانیه خود خواستار ختم «توقیف غیرقانونی پیشوای بزرگ ملت ایران جناب آقای دکتر مصدق» بودند و میگفتند: «ما دانشجویان دانشگاه تبریز، اقدامات دولت آقای دکتر امینی را غیرقانونی دانسته، هر دولتی را که برخلاف اراده ملت و از طریق غیرقانونی حکومت کند و از خود بدون صلاحدید مجلس شورای ملی قانونی بیافریند محکوم میکنیم و اطمینان به چنین دولتی نداریم» (قطعنامه دانشجویان دانشگاه تبریز، 16 آذر 1340). روشن است که اشاره دانشجویان به تعطیل مجلس و جانشینی فرمان به جای قانون است.
در دانشکده فنی آبادان، مراسم 16 آذر به مبارزه علیه کارشناسان آمریکائی تبدیل شد. همچنین جنبش دانشجوئی به مبارزات کارگران نفت پیوست. شعارها سیاسی بودند و با خواستهای کارگری علیه استعمار کارکنان نفت، همراهی و همسوئی داشتند. شرح ماجرا بزرگداشت مراسم 16 آذر از سوی مقامات دانشگاهی آبادان ممنوع اعلام شد. رئیس آمریکائی دانشکده، پیش از برگزاری مراسم و به قصد ارعاب، دو تن از دانشجویان دانشکده را که رهبران جنبش نیز بودند، اخراج نمود و دانشجویان را از مداخله در سیاست منع کرد. به گفته بیانیه دانشجویان آبادان، تدارکات 16 آذر «مقامات شرکت نفت را به تکاپو» انداخت. خواستند با «ارعاب و تهدید» جلودار شوند. نخست گروهی را اخراج کردند، برخی را در تنگنای مالی گذاشتند و دستور اشغال خوابگاه دانشجوئی را دادند. اطلاعیه رئیس آمریکائی دانشکده به صراحت میگفت: «ما هیچ نوع جنبش و فعالیت و واقعه سیاسی را از طرف دانشجویان، که با برنامه درسی آنها تداخل کند، برسمیت نمیشناسیم و نمیتوانیم تحمل کنیم». اطلاعیه آقای «کراسن» کفیل دانشکده نیز میافزود: «تمام اینگونه اقدامات دانشجویان را دانشکده باید با تنظیم و تصویب اداره نماید. در صورت تخلف سبب اخراج آنها از دانشکده خواهد شد». به رغم این همه تهدید و هشدار، دانشجویان در روز موعود، با پلاکاردهای خود به سوی دانشکده روان شدند، درحالیکه پلیس از پیش محوطه را محاصره کرده بود. مراسم 16 آذر در زیر باران شدید اجرا شد. خواست قطعنامه دانشجوئی این بود که رؤسای بیگانه کنار بروند و دانشجویان اخراجی بازگردند. نوشتند: «ما اجازه نمیدهیم که یک نفر خارجی در امور سیاسی ما مداخله کند» (پیام دانشجو، 16 آذر 1340).
اما در ربط با کارگران، از یادآوری چند نکته کوتاه ناگزیریم.
اعتراضات دانشجویان در این سال با مبارزه و اعتصاب کارگران آبادان و سایر شهرهای ایران همزمان بود. از اوایل بهار کارگران در اعلامیههای
سراسری مردم را به شرکت در مراسم یکم ماه مه فرا میخواندند. از جمله کارگران فلزکار در اعلامیهای که به مناسبت روز کارگر انتشار دادند، خواست خود را چنین اعلام داشتند: 1- اصلاح و اجرای قوانین کار و سازمان بیمههای اجتماعی. 2- رفع بیکاری «مزمن شهرها و روستاها». 3- «تجدید نظر در مالیاتهای غیرمستقیم و برقراری مالیاتهای تصاعدی». 4- الغای سریع بیمه تدریجی و ایجاد بیمه کامل برای همه کارگران. 5- «تقویت و حمایت از صنایع داخلی و جلوگیری از ورود کالاهای مشابه». 6- «بوجود آوردن تسهیلات کافی جهت تشکیل سندیکاها و اتحادیههای کارگری». 7- تعیین حداقل دستمزد با توجه به شاخص زندگی. 8- «شناخت حق اعتصاب که تنها سلاح طبقه کارگر است، طبق موازین بینالمللی». 9- جلوگیری از اخراجهای فردی و دستهجمعی. (اعلامیه سندیکای کارگران فلزکار و مکانیک حومه تهران، 1340).
اعلامیه دیگری در ربط با روز کارگر میگفت: «مقاماتی که قدرت شنیدن اعتراض کارگران و زحمتکشان حق طلب و مبارز را نداشتند... در صدد برآمدند قیام بیسابقه قاطبه رنجبران دنیای بشریت را سرکوب کنند... در کشور ما نیز زحمتکشان و کارگران این روز تاریخی را به عنوان روز افتخار و شرف و رنج و زحمت جشن میگیرند... و معتقد هستند که مبارزه حقطلبانه و ملی و یکپارچه آنها تمام مشکلات فعلی را مغلوب و منکوب ساخته... و ملت ما را در موقعیتی قرار خواهد داد که ملل آزاد جهان در نتیجه مبارزههای خستگیناپذیر خود به درک و تحصیل آن نائل آمدهاند...» (اعلامیه نهضت کارگری ایران، دیماه 1340).
از آغاز سال 1340، شرکت نفت دست به اخراج کارگران زد. در آبان همین سال 1250 نفر برکنار شدند. برخی از کارگران شورشی را به دست ساواک دادند. نیز در تأیید نامههائی که از کارگران سرسپرده گرفتند، به سرکوب کارگران جنبه قانونی بخشیدند. در اعتراض به این اقدامات، کارگران آبادان خطاب به یاران خود نوشتند: «کنسرسیوم نفت در آبادان از اول سال تا نیمه اول آبان... تعداد 1250 نفر از همکاران شما را برخلاف اصول انسانیت و قوانین موجود بینالمللی اخراج کرده و در نظر دارد تا دو سال دیگر 7000 نفر از برادران کارگر و 2000 نفر از همکاران کارمند شما را بیکار کند، و برای اینکه به این عمل پلید خود جنبه قانونی بدهد، درخواستهای مخصوص چاپ کرده و به زور به امضای کارگران میرساند. اگر کارگری از جریان کار مطلع بود و از امضا خودداری کرد، او را تحویل سازمان امنیت میدهد تا با تهدید و شکنجه و بالاخره تبعید شرش را از سر اربابان نفتی کم کند...» (اعلامیه کارگران شرکت نفت آبادان، آبان 1340).
از آنجا که این اعتراضات در آستانه 16 آذر جان گرفتند، جنبش دانشجوئی بیتفاوت نماند. برای نخستین بار در اعلامیههای دانشجوئی بعد از 28 مرداد، واژههای چپی نمایان شدند. سخن از رنجبران رفت. بهانهای برای پشتیبانی از زحمتکشان بدست افتاد. شیوه نگارش، هنوز حکایت از ناپختگی و چه بسا آشفتگی افکار داشت. در نامه سرگشاده به دکتر امینی، دانشجویان نوشتند: «از شما آقای امینی میپرسیم که اخراج کارگران زحمتکش، نفت بدون مجوز قانونی و بیخانمان کردن طبقات رنجبر ملت ما هم از جمله قرارداد کنسرسیوم است؟ هرکس میتواند برای منافع بیشتر جیبهای خود با زندگی کارگران و زحمتکشان ما بازی کند؟ ما اعتراض خود را به این اقدام ضدانسانی و ضدملی اعلام داشته و همه جانبه پشتیبانی خود را از کارگران زحمتکش نفت اعلام میداریم. آقای امینی، این هم سند و برگ دیگری است که به پرونده سیاه و کثیف شما در نزد ملت ما اضافه میشود، که شما جان و مال رنجبران ما را مثل ابزار و آلات نفت در اختیار بیگانگان گذاشتهاید» (پیام دانشجو، آذرماه 1340).
همچنین و باز برای اولین بار، جنبش دانشجوئی به گفتگوی مستقیم با جنبش کارگری برآمد. حتی دانشجویان بر آن بودند که آگاهی را به میان طبقات رنجبر ببرند، از بحران اقتصادی کشور سخن گویند، به همدردی با روشنفکران و بازاریان برخیزند، تورم و گرانی را پیش بکشند و اینها جملگی تازگی داشت. در بیانیه ای خطاب به کارگران و نیز دهقانان دانشجویان هشدار میدادند: «حکومت شاه باز هم به فشار جدیدی بر ضد ملت ایران مبادرت کرده است و... مُشتی چپاولگر طبقات محروم و زحمتکش ما در بدترین شرایط زندگی میکنند و در فقر و نکبت شدید دست و پا میزنند، درحالیکه پیشهوران و بازاریان با کسادی و ورشکستگی مواجه هستند... و هزاران کارگر و روشنفکر بیکار هستند و هزینه زندگی به نحو سرسامآوری بالا رفته است... این افزایش قیمتها در موقعی انجام میگیرد که حکومت، میلیاردها ریال صرف ارتش و پلیس و سازمان امنیت و تبلیغات مسخره میکند. این افزایش قیمتها در موقعی انجام میگیرد که شاه و درباریان و چاکران و غارتگران میلیاردها ریال در بانکهای خارج از کشور انباشته اند... هموطنان در مقابل این تحمیل و فشار جدید حکومت شاه تسلیم نشوید، بهر وسیله که میتوانید در مقابل این تحمیل که باز هم بر فقر طبقات محروم و زحمتکش ملت ما میافزاید، مقابله کنید...» (اعلامیه کمیته دانشگاه، دیماه 1340).
در دیماه آن سال دولت هزینه تحصیلی دانشجویان سال اول دانشسرایعالی را بُرید. نیز ارعاب و تهدید دانشجویان ادامه یافت. گروهی را هم از دارالفنون اخراج کردند. بار دیگر دانشجویان دست به قلم شدند و در همبستگی با دانشآموزان، خطاب به نخست وزیر نوشتند: «اخراج دانش آموزان دلیر دارالفنون توطئه دیگری است برای از بین بردن مظاهر آزادی و آزادگی.
«... پیکار و نبرد همه جانبه انسانهای قرن ما به خاطر تحقق بخشیدن و تجدید حیات آرمان بیست میلیون ایرانی است که 8 سال پیش دستهای پلید مترسکهائی بنام هیئت حاکمه آنها را در ظلمت یک کودتای ناجوانمردانه به قبرستان فراموشی سپرد و از سکوت و خاموشی مردم ماتمزده، اجتماعی آفرید، مهد دروغ و تملق، دوروئی و فریب، مکتب خیانت و وطن فروشی، گورستان آزادی و آزادگی...
«... دولتهای پیشین، قانون شکنان دیرین، به اخطارها و هشدارهای آزادگان و رزمندگان میهن ما وقعی نگذاردند... امروز شما و همکارانتان ادامه دهندگان آن رسوائیهائی هستید که ننگ و بدنامی را به جان خریدند و رفتند.
«... دانشگاه تهران اخراج همرزمان مبارز دارالفنون را تحمل نخواهد کرد و برای محو و نابودی توطئههای ضدملی و خلاف اصول انسانی حکومت مفسدهجوی آقای دکتر امینی از پای نخواهد نشست... دانشجویان دانشگاه تهران تجاوز به ساحت مقدس دبیرستان را تجاوز به حقوق خود دانسته و محرومیت دانشآموزان خود را از تحصیل اجازه نخواهند داد..» (اعلامیه کمیته دانشجویان دانشگاه، ...، 1340).
در بهمن ماه این سال بود که دولت امینی دست خود رو کرد، به سرکوب جنبه علنی داد، از «تعطیل مشروطیت و مجلس» به صراحت پشتیبانی نمود، دانشگاه را بار دیگر به تعطیل دو ماهه کشاند، دانشجویان را عمال بیگانه خواند و در جهت مبارزه با اندیشههای آزادیخواهانه، از روحانیون و اسلام و نهضت آزادی یاری گرفت. رویدادهای بهمن 1340، به طرز شگفتآوری یادآور نقش نیروهای درگیر در آستانه انقلاب بهمن 1357 است. همچنین پیشدرآمد نهضت روحانیون در قیام 42 است. موضعگیریهای دانشجویان که میرفتند به گروههای اسلامی و غیراسلامی تقسیم شوند، نشانهای نخستین از پیدایش گروههائی است که پا میگرفتند و به تشکل نزدیک میشدند.
روز شنبه اول بهمن، کمیته دانشجویان در همبستگی با دانشآموزان اخراجی دارالفنون و نیز در اعتراض به بسته شدن مجلس، اعلام اعتصاب کرد. در این روز یورش نیروی پلیس به دانشگاه، خشنتر و انتقام جویانهتر از همیشه انجام گرفت.
صبح آنروز دانشجویان در محوطه دانشگاه گرد آمدند تا به سوی وزارت فرهنگ روان شوند. درهای دانشگاه تازه باز شده بود که کامیونهای پلیس و نیروهای مسلح ارتش مرکب از چترباز و سرباز و کماندو و دژبان محوطه را محاصره کردند. هنوز چیزی از آغاز برنامه دانشجویان نگذشته بود که «ناگاه قوای مسلح با گلوله و سرنیزه و قنداق تفنگ و باتون و بلاک جک... به داخل دانشگاه هجوم بردند و با وحشیگری تمام سروصورت و شکم دانشجویان را با سرنیزه پاره نمودند و... دختران و پسران دانشجو... را نقش بر زمین ساختند» (پیام دانشجو، 5 اسفند 1340).
سپس تعقیب دانشجویان آغازید. اثاثیه دانشکدهها ویران شد و به غارت رفت. هرچه کتاب به دست افتاد پاره پاره گشت و بر زمین ریخت. استادان و کارمندانی هم که به حمایت از اموال دانشگاه و یا همدردی با دانشجویان برآمدند، از ضربات قنداق تفنگ در امان نماندند. از جمله در دانشکده حقوق دانشجویان را به صف کشیدند و یک به یک کتک زدند. در باشگاه دانشگاه که محل اقامت دانشجویان خارجی بود، دستبرد به جیب دانشجویان زدند و هرچه پول و ساعت و اشیاء فروشی بود، با خود بردند.
در صحن دانشگاه سرکوب وحشیانهتر بود. دانشجویان را به سرمای زمستان در حوض باغ انداختند. دختران را از موی سر گرفتند و روی زمین کشیدند. گزاف نیست اگر بگوییم که صحن دانشگاه را از خون جوانان رنگین کردند. در این درگیری 540 دانشجو زخمی و 300 تن دستگیر شدند.
در این باب، کمیته دانشجویان نوشت: «روز اول بهمن ماه، چترباز، ژاندارم و پلیس پس از یک نبرد خونین دانشگاه را فتح کرد و این خانه دانش و آزادی را به خون کشید... جز صدها دانشجوی زخمی و مجروح چیزی در دانشگاه باقی نمانده بود. این عمل ننگین به ننگهای دیکتاتورهای جهان افزود. دیکتاتورها در فاجعه دانشگاه روی چنگیز را سفید کردند. روی آنهائی را که در سیاهی ضربالمثل تاریخند» (کمیته دانشجویان، بهمن 1340).
نامه سرگشاده دکتر فرهاد رئیس دانشگاه به دکتر امینی به نقل میارزد. زیرا یکی از نادرترین دفعات بود که رؤسای دانشگاه با دانشجویان به همدردی برمیآمدند، بیآنکه با درخواستها و یا اعتراضات صنفی سیاسی آنان همراه باشند. دکتر فرهاد نوشت: «جناب نخست وزیر، بطوریکه با تلفن مرتباً گزارش وضع دانشکده در پیش از ظهر امروز به اطلاع جنابعالی رسید، بدون آنکه ضرورتی ایجاب نماید، در ساعت یازده و ربع، نظامیان از نردهها و درها داخل محوطه دانشگاه شده و دانشجویانی را که در محوطه دانشکده بودند شدیداً مضروب کرده و به عدهای از آنان آسیب فراوان رسانیدند ـ که بیم تلف شدن بعضی از آنان میرود، در این ساعت که بنا به دعوت قبلی، در دفتر اینجانب قرار بود کمیسیون مالی تشکیل شود اینجانب و تمام رؤسای دانشکدهها از پنجره مشرف به دانشکده شاهد و ناظر رفتار نظامیان با دانشجویان بودیم. در بازدیدی که یک ساعت بعد اینجانب به اتفاق رؤسای دانشکدهها از دانشکدهها به عمل آوردیم، مواجه با مناظری گردیدیم غیرقابل انتظار و بسیار دلخراش. زیرا نظامیان در کلاسها و آزمایشگاهها و کتابخانهها به مضروب ساختن دانشجویان پسر و دختری که از اوضاع خارج بیخبر و مشغول مطالعه و کار بودند قناعت نکرده، میکروسکوپها و ماشینهای تحریر و سایر اسباب و لوازم را به زمین کوبیده و میزها و قفسهها را واژگون ساختند و درها و شیشهها را شکستند. در بسیاری از سرسراها و راه پلهها و حتی در کلاسها لختههای
خون دانشجویان مضروب دیده میشود. بهداری دانشگاه نیز از این اعمال ناصواب مصون نمانده، اثاثیه آنجا را واژگون کردهاند. بعلاوه طبق گزارش سرپرست و پرستار آنجا مریضی را از تخت به زیر کشیده و بیمار دیگر را از آمبولانس به خشونت پائین آوردهاند. ضمناً سرپرست مزبور و پرستار و همچنین کارکنان و اعضای دفتری دانشکدهها را شدیداً مورد ضرب قرار داده و سخت مجروح ساختهاند. همین عملیات در باشگاه و طبقات فوقانی
آن که محل سکونت دانشجویان خارجی است، جریان داشته است. هماکنون عده زیادی از دانشجویان مجروح، در بیمارستان دانشگاه بستری و تحت درمان هستند. اینجانب از طرف خودم و عموم دانشگاهیان به این اعمال غیرانسانی شدیداً اعتراض و به همین جهت تقاضا دارد دستور رسیدگی برای تعیین مرتکبین صادر نمایند. البته تا اعلام نتیجه رسیدگی، اینجانب و رؤسای دانشکدهها از ادامه خدمت در دانشگاه معذور خواهیم بود» (نامه دکتر فرهاد به دکتر امینی، اول بهمن 1340).
دولت امینی برای بار دوم دانشگاه را تعطیل کرد. موج اعتراض در سراسر دانشگاههای ایران برخاست. دولت با ساختن طومارهای قلابی و گردآوری امضا از سوی اصناف و بازاریان وانمود میکرد که دانشگاه به درخواست توده مردم به تعطیلی کشانده شده، زیرا که دانشگاه مال مردم است. اولیای دانشجویان از فعالیت سیاسی دانشجویان ناخرسندند و امنیت کشور را در خطر میبینند. این شیوه را مو به مو، رژیم خمینی به کار برد، اما چنانکه میبینیم ابتکار نه از او بود.
طومارها و انزجارنامههای «مردم» که در طی بهمن ماه ستون ویژه روزنامه اطلاعات و کیهان را میآراستند، به روشنی برمینمایند که حکومتهای سرکوبگر در همه وقت و در همه کشورهای وامانده جهل تودهها را سلاح سرکوب و عوامفریبی قرار میدهند و اغلب به نام آنان و حتی به یاری آنان است که با فرهنگ و آگاهی میستیزند. برای نمونه چند عبارت از چند انزجارنامه دوران امینی بدست میدهیم تا یادآور شده باشیم که «این گرگ سالهاست که با گله آشناست».
اصناف گوناگون نوشتند: «جناب نخست وزیر، همانطور که خاطر عالی مستحضر است، مدتی است ساحت مقدس دانشگاه تهران که پرورش دهنده فرزندان ما و جوانان و مردان فعال کشور بوده، ملعبه مقاصد سوء عدهای عناصر پلید و ماجراجو شده، در نتیجه محیط و کانون علم و دانش به حدی آلوده به صحنههای مشمئزکننده گردیده که امکان تحصیل دیگر وجود ندارد».
و یا تحت عنوان «ابراز انزجار مردم از تحریکات در دانشگاه» گفتند: «از آنجا که حفظ امنیت و آرامش کشور از وظایف مهم دولت میباشد، بدینوسیله انجمن ملی، بخش 18، این حق را به خود میدهد که در این باره نظریات اصلاح طلبانه خود را» که همانا بستن درهای دانشگاه باشد، به دولت ارائه بدهد.
و باز، انجمنهای محلی خیابانهای بهار، سرآب، انجمن شیروخورشید عسگری هم «به عرض» رسانیدند که دولت «مبارزه با فساد را جداً اقدام نموده است و مبلغ زیادی از بودجه کشور اختصاص به فرهنگ و دانشگاه دارد... عدهای عناصر ناپاک و شناخته شده این محل مقدس را آلت دست و ملعبه نظریات خود قرار دادهاند... ما فرزندان خود را به مدرسه و دانشگاه برای کسب علم و هنر و تزکیه نفس و پرورش روح انسانی میفرستیم، نه برای هوچیگری و آلت دست شدن... تقاضا داریم هرچه زودتر عناصر مفسدهجو از محیط تحصیلی فرزندانمان را طرد و ریشه اینگونه مفاسد از محیط علم و ادب برانداخته شود».
شگفت اینکه دکتر امینی در انقلاب فرهنگی خود، دانشجویان را مزدوران تیمور بختیار رئیس اسبق ساواک مینامید. آنان را به وابستگی به بیگانگان متهم میکرد. میگفت اینها همه پشتیبان «ملاکین بزرگ»، مخالفان اصلاحات ارضی، و تودهای هستند. اتهاماتی که با واژههای مشابه از قبیل «مستکبر» و «مزدوران شرق و غرب» از زبان حکومت اسلامی شنیده شد.
از جمله دکتر امینی در گفتار رادیوئی خود خطاب به دانشجویان که در روزنامههای رسمی کشور هم آمده است، میگفت: «همه میدانند که مسائل ناچیز از قبیل اخراج سه نفر دانشآموز و با انتقال آنها از دبیرستانی به دبیرستان دیگر» نمیتوانست «منطقاً بهانه چنین تظاهرات وسیع دانشجویان دانشگاه باشد». پس خرابکاران قصد داشتند «دولت نظامی تیمسار بختیار را روی کار آورند و بهرهبرداری از یک چنین موضوعی لازم بود».
همچنین دولت امینی از پذیرفتن استعفای رئیس دانشگاه و «مجازات مرتکبین»، ـ به درخواست دانشگاهیان و دانشجویان ـ سرباز زد.
پاسخ دانشجویان به اتهامات دولت امینی دندانشکن بود. نوشتند: «به صراحت بگوئیم که مسئول مستقیم جنایات هیأت حاکمه فاسد در فاجعه اول بهمن شخص دکتر امینی است». گفتند: این نخست وزیر «پُررو» و «مزخرف گو» به گمانش با بستن درهای دانشگاه میتواند اعتراضات را خاموش کند و بی دردسر «به کارهای غیرقانونی خود ادامه دهد». این نخست وزیر «کوکی» و «آلت دست» جان کلامش در گفتارها و نوشتهها جز این نیست که «دانشجویان همهاش از سیاست حرف میزنند» و به تحصیل و کار و مشق نمیپردازند. اما نمیداند که دانشجویان «جلوتر از روزی» که «لاشه ننگین» دستگاه امینی را برچینند، دانشگاه را باز خواهند کرد. «بستن دانشگاه کار سادهای نیست»، یک «جنایت» است»، و این «لکه ننگ» همواره برای این حکومت باقی خواهد ماند. حکومتی که در دانشگاه را بربندد، از نظر مردم «محکوم» است و «این عمل را در سرسپردگی به بیگانه و آنچه استعمارگران میخواهند» انجام میدهد، اما کار این سرسپردگان عاقبت نخواهد داشت و «شما دیکتاتورها مجبورید دانشگاه، خانه امید ملت را، بدون وقفه باز کنید. این نسل جوان نخواهد بود که تسلیم قانون شکنیهای شما شود، بلکه این شما خواهید بود که لگدکوب قهرمانان نسل جوان میهن ما خواهید شد» (پیام دانشجو، شماره اسفند 1340).
اما گفتگوی دانشجویان با دکتر امینی گفتگوی کر و لال بود. درحالیکه دانشجویان بر آن بودند تا ایستادگی را تا گشوده شدن دانشگاه ادامه دهند، دولت امینی مقررات نوینی را به میدان میآورد و اعلام میکرد: دانشجویان حق مداخله در امور سیاسی کشور را ندارند و اگر دانشجوئی دست به فعالیت سیاسی بزند، تحت پیگرد قرار خواهد گرفت و از دانشگاه اخراج خواهد شد. نیز دانشجویانی که برای تحصیل به اروپا میروند، باید محل تحصیل و برنامه دروسی را که میخواهند برگزینند، از پیش به مقامات دولتی ارائه دهند.
به دنبال رویداد اول بهمن، موج اعتراض سراسر دبیرستانها و دانشگاههای کشور را فرا گرفت، که به اختصار میآوریم.
3 بهمن دانشآموزان مدارس دست به تعطیل عمومی زدند و همراه با شعار «استبداد نابود است، محصل پیروز است» تظاهرات گستردهای ترتیب دادند که به درگیری خونین با نیروی پلیس انجامید و منجر به مرگ یک دانشآموز به نام «مهدی کلهر» شد.
دانشجویان دانشگاههای تبریز، اصفهان، مشهد، اهواز نیز اعلام اعتصاب کردند و جملگی خواهان «باز شدن بدون قید و شرط دانشگاه تهران، تعقیب محرکین، و اجرای خواستههای دانشجویان دانشگاه» بودند.
ناآرامی دانشگاهها به داخل شهر هم سرایت کرد. بویژه «تهران وضع بیسابقهای پیدا کرده بود. خیابانهای شهر مثل یک شهر اشغالی پر از کامیونهای سرباز، چترباز و دژبان و پلیس مسلح بود و نیروهای مسلح... آماده حمله به مردم بودند» (پیام دانشجو، اسفند 1340).
از آنجا که دانشجویان خارج از کشور نیز در پشتیبانی از دانشگاه تهران و افشای جنایت دانشگاه بسیج شدند، دولت امینی در آمریکا نیز دست به کار شد.
در اسفندماه کنفدراسیون دانشجویان در همدردی با ایران اعلام اعتصاب غذا کرد و بدین مناسبت اطلاعیه مفصلی انتشار داد که کمیته دانشگاه تهران در همان ماه به تجدید انتشار آن برآمد.
دانشجویان ایرانی مقیم آلمان، علاوه بر اعتصاب غذا، از هموطنان خود میخواستند که «با انتشار نوشتههائی به زبان آلمانی و تشکیل کنفرانس مطبوعاتی، از تظاهرات دانشجویان در ایران پشتیبانی کرده، حقایق را برای عموم روشن سازند» (اطلاعیه فدراسیون دانشجویان مقیم آلمان، کیل، ژانویه 1963). در 16 اسفند دانشجویان ایرانی لندن در اعتراض به سفر امینی به انگلستان و در پشتیبانی از ایران، دست به تظاهرات و راهپیمائی زدند و نیز اعلام داشتند: «هرگونه مذاکره با امینی که نماینده هیأت حاکمه ایران است، محکوم است».
یکی از راههای دولت امینی برای جلوگیری از تأثیر مبارزات دانشجویان خارج از کشور در اذهان عمومی، بسیج هواداران حزب زحمتکشان دکتر بقائی در آمریکا بود. اینان دستهای با نام «گروه ملی» به راه انداختند و به انتشار اعلامیههای جعلی از سوی دانشجویان معترض برآمدند. سرکردگان مشهور این گروه، که ما از بردن نامشان خودداری میورزیم، بهطور مستقیم زیر فرمان اردشیر زاهدی بودند که همواره و حتی در انقلاب بهمن روابط نیک خود را با امینی حفظ کرد. اعلامیههای گروه در برگی تحت عنوان «شهاب» منتشر میشد و هزینه آن را وابسته مطبوعاتی ایران در واشنگتن تأمین میکرد.
مبارزات و همبستگی دانشجویان داخل و خارج، سرانجام دولت امینی را به عقبنشینی واداشت و دانشگاه تهران در 15 فروردین 1341، یعنی بعد از دو ماه و اندی، درهای خود را گشود.
دو هفته پیش از گشایش دانشگاه، دانشجویان نظر خود را داهیانهتر از همیشه و پختهتر از اعلامیههای قبلی ارائه میدادند. در مقالهای با نام «سیمای ننگین دکتر امینی» استدلال میکردند که دولت امینی به دنبال «یک مانور سیاسی امپریالیسم» روی کار آمد. بیش از «ده میلیون ریال» به راه آگهیها، اعلامیهها، نقش و نگارهای تبلیغاتی خرج کرد و دَم از مبارزه با فساد زد. او همه کوشش خود را بر این نهاد که به جهانیان ثابت کند ملت ایران بیسواد است و ملت بیسواد «احتیاج به انتخابات ندارد». آنگاه مسئله اصلاحات ارضی را باب روز کرد و اعلام داشت: «بدون اصلاحات ارضی انجام انتخابات آزاد غیرممکن است»، و بدین عذر درِ مجلس را تخته کرد. کشتار دانشگاه در واقع در جهت «استقرار کامل استبداد سیاه» بود (پیام دانشجو، یاد شده).
باز در نوشتهای دیگر، گامی فراتر نهادند، که امروز همه مردم کوچه و بازار هم این نکته را دریافتهاند که در ایران دو گروه بیشتر نداریم: «یک اقلیت حاکم و یک اکثریت محروم». اولی تنها بدستیاری بیگانگان روی پای خود ایستاده است. دولت امینی هم از قماش نخستین است و ادامه دهنده راه کودتاگران. «کودتاچیان جدید هم مانند کودتاچیان 28 مرداد عامل استعمار و مأمور اجرای برنامههای آنند. اما امروز کودتا میکنند «تا بعنوان استفاده از آخرین حربه و اعمال قدرت، بتوانند منافع حقه مردم را که به مقاومت دلیرانه برخاستهاند باز هم به نفع استعمار به یغما بسپارند». کودتا میکنند «تا بتوانند باز هم به قیمت فقر و گرسنگی مردم ما، جیبهای خود و اربابان خود را انباشتهتر سازند». کودتا میکنند تا «مقاومت و عصیان و مبارزه مردمی را که از این جنایات به تنگ آمدهاند، با نیروهای مسلح جنگی، که فقط برای چنین روزی آماده ساختهاند، هرچه وحشیانهتر درهم کوبند». کودتا میکنند تا «به محیط مقدس دانشگاه همچون یک منطقه اشغالی قشون پیاده کنند؛ چون لشکریان چنگیز بکُشند و بسوزند و ببرند... هشت سال پیش علیه ملت ایران کودتا کردند، امروز هم علیه ملت ایران کودتا میکنند» (پیام دانشجو، 29 اسفند 1340).
در این سال که جنبش دانشجوئی این چنین با گوشت و استخوان خود از آزادی اندیشه و بیان و اجتماعات در محیط دانشگاهی پشتیبانی میکرد، «نهضت آزادی» که هم در این سال پا گرفته بود، از زبان دانشجویان هوادار خود، زیرکانه همان برنامه دکتر امینی را تکرار میکرد، اما در ضمن لحن انتقادی خود را نگه میداشت تا به انزوا کشیده نشود.
دانشجویان «نهضت آزادی» در جهت آرامش دانشگاه و جلوگیری از سرکوب طرحی داشتند، بدین مضمون: 1- اینکه «ما میخواهیم درس بخوانیم و درس محیط آرام و مایه احترام را میخواهد»، از این هم که «به بهانههای کوچک دائماً در محیط دانشگاه تظاهر و تعطیل پیش آید، انزجار داریم». 2- بهتر است از نظر «تعلیماتی و اداری و مالی» دانشگاه مستقل و تابع شوراهای استادان منتخب باشد. 3- «تعلیم و تربیت هدف اصلی و برنامه عمومی در دانشگاه» باشد و نیز «انجمنهای ورزشی، ادبی و دینی» برپا شود و گسترش یابد، تا «تقویت ایمان» و «احراز شخصیت» جوانان را سبب گردد. 4- «انضباط» در دانشگاه کاملاً رعایت شود. 5- آزادی تا حدودی باشد که «مزاحمت برای محل و ساعات درس و کار فراهم نیاورد و اعمال خلاف شأن دانشجو و دانشگاهی صورت نگیرد و به خارج از دانشگاه تجاوز ننماید» (اعلامیه دانشجویان نهضت آزادی، اسفند 1340). جان کلام حزب مهندس بازرگان جز این نبود که دانشجویان سخن از سیاست نرانند، تظاهرات نکنند، نظم دانشگاهی را محترم شمارند و خود را با دین و ورزش و غیره مشغول دارند. درواقع او نیز همان شعار «مبارزه با فساد» امینی را به بیانی دیگر تکرار میکرد.
«انجمن اسلامی» نیز که به سرکردگی مهندس بازرگان، سحابی، آیتالله طالقانی و افرادی از این دست برپا شده بود تا به گفته بازرگان «با کمونیسم» به مبارزه برآید، در ربط با دانشگاه نه تنها جانب افکار دکتر امینی را گرفت، بلکه پیشقراول قیام 42 و همچنین پیامآور کمیتههای اسلامی امروز شد.
اعلامیه «انجمن اسلامی دانشجویان»، در باب برنامههای دانشگاهی، نخست بر «پیکار عقیدتی» تکیه داشت. هدف را «مبارزه با فساد» و تبعیت از «ارزشهای واجبالاطاعه» مینهاد. بدین قرار:
1- «کوشش در بالا بردن آگاهی نسل جوان نسبت به حقایق و اصول عقیدتی اسلام.
2- «اشاعه هرچه بیشتر این اصول در میان مردم و مبارزه با خرافات و جهل و فساد.
3- «تشکیل و ترغیب جوانان دانشجو به پیروی از یک زندگی شرافتمندانه براساس ایمان به خدا، حقطلبی، و عدالتخواهی.
4- «ایجاد همبستگی جوانان مسلمان در همه نقاط و کمک به نهضت جهانی اسلام در راه ایجاد یک دنیای بهتر.
«ما سعی خواهیم کرد نقش مؤثر خود را در اجرای هدفهای بالا ایفا کنیم و در این راه به خدای بزرگ و همکاری همه جوانان مسلمان و مردم شرافتمند متکی خواهیم بود» (انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران، 1340). (نیز درباره نهضت آزادی و دولت امینی، نگاه کنید به نوشته الف. رحیم: نهضت آزادی در سوسیالیسم و انقلاب، شماره 2، آذر 1361).
در فروردین 1341 که دانشگاه گشوده شد، جنبش دانشجوئی برخاسته از یک پیکار سیاسی ـ فرهنگی، گام در راهی نوین نهاد. اکنون با پیدا شدن احزاب و گروههای مذهبی، سرکوب اندیشه نیز جلوهای دیگر یافت. دانشجویان میرفتند که به دو گروه مذهبی و غیرمذهبی تقسیم شوند، چنانکه در بخش دوم این گفتار خواهیم آورد. اما پیش از آن جنبش دانشجوئی را تا پایان تیرماه 1341، یعنی تا برکنار شدن دولت امینی بدست میدهیم.
همراه با گشایش دانشگاه، دانشجویان از همان روز نخست، به ارائه خواستههای خود برآمدند که: «ما در آستانه افتتاح مجدد دانشگاه تهران، با تجدید عهد و سوگند در برابر ملت ایران، با عزم راسخ اعلام میکنیم که از مبارزه شرافتمندانه خود در راه حقوق و آزادیهای ملت ایران و استقرار حکومت قانونی هرگز منصرف نخواهیم شد... و خواستههای خود را به شرح زیر اعلام میداریم:
1- زندانیان سیاسی آزاد گردند.
2- عاملان فاجعه بهمن به سختی مجازات شوند.
3- قاتل دانشآموز شهید مهدی کلهر معرفی و مجازات شود.
«در پایان با ابراز تنفر شدید از آنچه در حادثه فجیع اول بهمن بر دانشگاه گذشته است، مراتب تألم و تأثر خود را نسبت به دوستان عزیزی که در فاجعه مذکور به سختی مصدوم گشته، دچار نقص عضو شدهاند، ابراز میداریم..» (اعلامیه کمیته دانشجویان، 15 فروردین، 1341). چند هفته بعد، ارگان دانشجوئی، بار دیگر در یادآوری رویداد بهمن، با لحن تندتر نوشت: «جلادها به چه میاندیشند؟... نه برای آنان که در زنداناند و نه برای ما که به ظاهر آزادیم، این نمیتواند سبب کُندی و یا تردید در نبرد باشد. آنها میدانند که مبارز از زندان نمیهراسد و هرچه در بند بماند پولادی است که آبدیده میشود. ما میدانیم که قربانی کردن صدها و صدها برای یک نهضت مسأله مهمی نیست... ولی دیکتاتورها باید بدانند که در بند ماندن دانشجویان خشم را در دل ما افزون و کینه را از حد بیرون خواهد کرد و بدینسان گوری که برایشان کنده شده، عمیقتر؛ وحشتناکتر خواهد بود» (پیام دانشجو، 30 اردیبهشت 1341).
اکنون که از احزاب سیاسی کاری ساخته نبود و چنانکه از محتوای اعلامیهها پیداست، دانشجویان هرچه بیشتر به اندیشه براندازی نزدیک میشدند و از رهبران خیانتکار توده و یا سازشکار جبهه ملی میبریدند، مسئله تماس مستقیم با تودهها در اذهان جوانان شکل میگرفت و کار در میان مردم، به سادهترین شکل آن طرح میشد.
یکی از گویاترین این رویدادها و شاید زیباترین صفحات تاریخ جنبش دانشجوئی مسئله سیلزدگان محله «جوادیه» تهران و ساختن پُل در این منطقه است. همچنین گزارشی که در این باب خود دانشجویان نگاشتهاند، از شیرینترین نوشتههای نسل جوان میهن ماست که مجملی بدست خواهیم داد تا به یادگار به روزگار بماند.
روز 13 اردیبهشت 1341، اردوئی از دانشجویان در جهت یاری رسانی به سیلزدگان جوادیه و محلات فقیرنشین تهران برپا شد. اردو ناآشنا به وضع منطقه و بیگانه با روحیات مردم جنوب شهر راهی منطقه شد و از همان روز نخست گزارشی روزانه تدارک دید. گزارش دانشجوئی با شناساندن احوال عمومی جوادیه آغاز میشود که « 80 هزار نفر» جمعیت دارد، بر این تعداد تنها دو درمانگاه وجود دارد، و با کمبود پزشک و دارو مواجه است. در دکانهای جوادیه شیر یافت نمیشود که «وضع بهداشت در جوادیه» را میرساند.
هنگام ورود دانشجویان به منطقه «مردم محل با حیرتی عمیق و اعجابی نا شکفته به این خروش و جنبش ناگهانی مینگریستند... دانشجویان از بدو ورود دست به کار شدند. صدها دانشجو... درحالیکه چهرهشان از شوق و چشمهایشان از برق کینه نسبت به مسببین فقر و بدبختی ملت مملو بود، کلنگ بدست بر زمین میکوبیدند» تا نهر عریضتر شود و با بیل و شِنکِش نهر را لاروبی میکردند تا آب بهتر جریان یابد. دستهای پل آجری را که جلو جریان طبیعی آب را میگرفت، خراب میکردند. آنطرفتر... پایههای یک پل خراب را درهم میشکستند». در محوطه اردو، دانشجویان دیگر دست به ایجاد یک درمانگاه موقت زدند «که رایگان بیمار میپذیرفت و داروی رایگان میداد».
مردم جوادیه که سر از کار دانشجویان در نمیآوردند و نمیدانستند این گروه چرا آمدهاند و چه قصد دارند، نخست «با بهت و حیرت» و شک و تردید نظاره میکردند و روزهای اول از رویآوری به درمانگاه هم پرهیز داشتند. «اما قلب دانشجویان که دست به کار گِل شده بودند، با آن نظر محبت و یگانگی که در خود داشت»، رفته رفته بیاعتمادی مردم محل را زدود.
نزدیک شدن مردم به دانشجویان، برای گرفتن دارو و غیره، دستگاه را به «تکاپو» و هراس افکند. بقول دانشجویان «سکوت و سکون جوادیه» شکسته بود. در یک روز «200 بیمار» به درمانگاه دانشجوئی روی آوردند و تعدادی هم بستری شدند. «احساس مردم... اندک اندک شکل میگرفت و تحیر و سکوت جای خود را به شادی و هیجان میداد».
روز سوم پلیس و سازمان امنیت برآن شدند تا دانشجویان را بی سروصدا از محل کار دور کنند. «توطئهها شروع شد و وقتی دانشجویان به محل اردو رفتند، وسایل کار را در اختیارشان نگذاشتند». اما دانشجویان از پای ننشستند. گفته بودند سه پُل در جوادیه خواهند زد و به عهد خود وفا کردند.
در همین روز دانشجویان دانشکده فنی کار تعریض نهر را پایان دادند و درمانگاه موقت از 180 بیمار پذیرائی کرد.
اکنون مردم میکوشیدند تا به شیوههای گوناگون احساسات دوستانه خود را به نحوی از انحاء، به دانشجویان بنمایانند. سردی و بیاعتمادی روز اول از میان رفته بود. برخی آب میآوردند، برخی چای میدادند، و یکی از اهالی میگفت: «وقتی دانشجویان کلنگ میزنند خون آدم به جوش میآید. چطور ممکن است انسان بعد از 15 سال تحصیل بیاید و عملگی کند».
حتی کودکان جوادیه نیز به جمع پیوستند. «در وسط نهر... تختهپارهای روی آب انداخته بودند که روی آن کاغذی را حمل میکرد و به خط بچهگانهای روی کاغذ نوشته بودند: «زنده باد دانشجویان».
روز یکشنبه سازمان امنیت به تهدید رسمی برآمد و تعطیل کار را اعلام داشت، «در همین حال مردم جوادیه برای پذیرائی از دانشجویان بر یکدیگر سبقت میگرفتند و در حالیکه فقر اجازه نفس کشیدن نمیداد، همه هستی خود را با دلی گشاده به پای دانشجویان میریختند» آنان را سر سفره خود مینشاندند.
گزارش دانشجویان، سادهدلانه میافزود: «حالا ملت و دولت در دو قطب قرار گرفته بودند: ملت همراه دانشجو و دولت دشمن دانشجو».
از فردای آن روز گروه بیشتری از دانشجویان به اردو پیوستند و تعداد به 500 نفر رسید. برخی که کمتر آزموده بودند، آسیب جسمی هم دیدند. از جمله انگشت پای دانشجوئی زیر پل ماند و قطع شد. دانشجویان همه اینها را پای افتخارات خود نوشتند و دلشاد از این که سرانجام به دنیای زحمتکشان راه یافتهاند، تا جائی که سیمائی را که از کارگر ترسیم میکنند، در خود میدیدند و مینوشتند: «چهرهها از تابش آفتاب قهوهای شده بود، لاروبی ادامه داشت، و پایههای اول و دوم پل بهطور کامل به پایان رسید».
در این اردو دختران دانشجو نیز در چیدن آجر و مالیدن گل یاری میدادند«جوادیه بیدار شده بود و این بیداری چون موجی سراسر منطقه را فراگرفت». حتی کشتارگاههای منطقه «مبلغی از قبوض اعانه دانشجویان را خریداری کردند و صنف جگرکی دانشجویان را به ناهار میهمان نمود. همان روز سازمان امنیت اعلام کرد: «از فردا اجازه کار نخواهیم داد». اما این تهدید هم نگرفت. دانشجویان، دلگرم از همبستگی مردم، پاسخ دادند: «ما در میان نهر به لاروبی خواهیم پرداخت. چترباز و ژاندارم بیاورند و کار ما را مانع شوند».
روز چهارشنبه کار دو پل که به همت دانشجویان بنا شد، پایان گرفت، اما پل سوم هنوز کار فراوان در پیش داشت. نسل جوان مغرور از این پیروزی یاد میکرد و مینوشت: «در میان مبارزه، در دادگاه اندیشههای مردم، در کوچه پس کوچههای شهر، دانشجویان پیروز بودند، هم دوست و هم دشمن این پیروزی را احساس میکردند. یکی از شوق میستائید و آن دیگری از خشم دندان برهم میفشرد و چنگ تیز میکرد».
برای پایان پل سوم دانشجویان تصمیم به کار شبانه گرفتند و با کار جمعی و طاقتفرسا سرانجام بنای پل سوم را هم به آخر رساندند. «مردم و دانشجویان روی پل سوم بزرگ که بدست دانشجویان و برای مردم ساخته شده بود، گرد آمدند و با احساسی شگرف که در قالب هیچ کلمه یا جملهای نخواهد گنجید، پل را افتتاح کردند». و آنگاه در تودیع از مردم که دل به ترک آنان نمیدادند، اعلامیهای خواندند و «در میان فریاد شوق آنان محل را ترک گفتند» (گزارش اردو، پیام دانشجو، 30 اردیبهشت 1341).
در طی این روزها، چنانکه از گزارش هم پیداست، هیچ حزب و گروه سیاسی به اندیشه بهرهبرداری برنیامد، هیچکس نمایندگی این و آن طبقه را مدعی نشد، هیچ نیروئی نتوانست یکپارچگی جنبش دانشجوئی را برهم زند. دانشجویان خود به این نکته پی برده بودند که از شعارهای توخالی کاری ساخته نیست. هرگز نمیتوان دستی از دور بر آتش داشت و برای دیگری نسخه مبارزه صادر کرد، چنانکه در نتیجهگیری از آزمودههای خود در اردوی جوادیه نوشتند: «تنها با کار در میان مردم و برای مردم میتوان مردم را همراهی کرد».
سیاست دکتر امینی که بر تلاشی جنبش دانشجوئی و تقویت دین در برابر خواستهای پیشرو استوار بود، راه را به نهضت خمینی، با سرکردگی فکری نهضت آزادی (به سال 1342) گشود. گرچه دانشجویان در برابر آن رویداد «ارتجاعی» ایستادند و قیام 42 را به سود «مالکان بزرگ» دانستند، اما تولد گروههای نوپا، از بطن نهضت آزادی، صدای دانشجویان را رفته رفته خاموش کرد و جنبش دانشجوئی را به راه نوینی سوق داد، چنانکه بدست خواهیم داد.
برگرفته از شماره دهم نشریه «زمان نو»، آبان ماه 1364
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر