۱۳۸۹ آذر ۷, یکشنبه
آشكار شدن نتیجه قراداد 5 هزار میلیارد تومانی با شركت صدهزار تومانی!
آینده : در حالی كه شش ماه قبل دكتراحمدینژاد شاهد امضای قرارداد 21 میلیارد دلاری توسعه پارس جنوبی بود كه در آن قرارگاه خاتم و برخی شركتهای شبه خصوصی جایگزین شركتهای نفتی بینالمللی شدند، امروز پس از گذشت 165 روز اعلام شد این پروژه كه تاكنون باید دست كم 15درصد پیشرفت می داشت، در برخی موارد كمتر از نیم درصد پیشرفت داشته است.
به گزارش سرویس اقتصادی آینده؛ انعقاد قرارداد 5 هزار میلیارد تومانی با شركت تازه تاسیسی با سرمایه صدهزار تومان، از همان ابتدا ابهام آمیزبودن این تصمیم و عدم موفقیت پروژه را قابل پیش بینی كرده بود. اما اصرار دولت بر این اقدام، موجب سكوت منتقدان برای حصول نتیجه شد.
یك كارشناس اقتصادی در این باره به «آینده» گفت: با توجه به اتكای كشور به درآمدهای نفتی و مصرف بیرویه ارز حاصل از صدور ارز، جناب آقای احمدی نژاد باید ركود و عقب ماندن پروژه های نفتی را جدی تر از سایر موارد پیگیری كنند.
این كارشناس افزود: بنابر آمار بانك مركزی، در طول 5 سال فعالیت دولت نهم و دهم بیش از 340 میلیارد دلار درآمد از صدور نفت و محصولات پتروشیمی عاید دولت شده است، اما دولت باز هم اعلام می كند امكان پرداخت برخی هزینه ها به عنوان مثال یك میلیارد دلار بودجه مصوب مجلس برای مترو را از موجودی حساب ذخیره ارزی ندارد و آیا این جز به معنای هزینه شدن این مقدار هنگفت ارز طی 5 سال گذشته است؟
وی ادامه داد: با اجرای طرح هدفمندی یارانهها احتمالا نیاز دولت به منابع ارزی حاصل از نفت بیشتر هم خواهد شد. اما شاهد هستیم بنابر اعلام بانك مركزی در سال گذشته تولید نفت كاهش یافته است و از سوی دیگر پارس جنوبی وعسلویه نیز كه منشا بیش از 70 درصد صادرات به اصطلاح غیرنفتی هستند، هم در ركود و تاخیر به سر می برد.
این كارشناس ادامه داد: در این شرایط باید اولویت دولت بر افزایش ظرفیت صنعت نفت و گاز كشور بخصوص در منابع مشترك با سایر كشورها قرار گیرد. اما مشاهده می كنیم با تصمیمی عجیب شركتهای تازه تاسیس و بدون تجربه، تجهیزات و دانش كافی و دارای سرمایه حداقلی جایگزین شركتهای بزرگ و بین المللی می شوند تا پروژه های نفتی و گازی را به اتمام برسانند كه نتیجه ای جز تاخیر در پروژه و اتلاف فرصت و منابع كشور بر جا نمی گذارد.
در این حال حمیدرضا كاتوزیان با بیان اینكه تكمیل فازهای پارس جنوبی پیشرفت چندانی نداشته است، گفت: كمیسیون انرژی مجلس در مورد وضعیت پیشرفت فازهای جنوبی گزارشی را تهیه خواهد كرد و به مسئولان ذیربط ارائه میدهد.
وی ادامه داد: قرار بود تكمیل فازهای پارس جنوبی در طول ۳۵ ماه به اتمام برسد كه اكنون با گذشت 5 ماه از آغاز اجرای این پروژه، بایستی نسبت 5 به ۳۵ این فازها تكمیل شود كه با رصدهای انجام شده از سوی كمیسیون مشاهده شده، نه تنها تكمیل این فازها پیشرفت چندانی نداشته، بلكه حتی بعضی از فازها بهاندازه نیم درصد نیز پیشرفت نكرده است.
این در حالی است كه خرداد ماه اعلام شد توسعه پارس جنوبی در 35 ماه صورت می پذیرد و از این رو در قالب چند قرارداد 21 میلیارد دلاری، پروژه به شركتهای ایرانی و قرارگاه خاتم واگذار شد .این در حالی است كه بهترین ركورد ثبت شده در اجرای پروژه های پارس جنوبی در ایران 54 ماه است و لذا مسئولین نفتی این اقدام خود را انقلاب نفتی می دانند. هرچند اكثر كارشناسان و مدیران سابق نفتی این موضوع را محال می دانند، اما در دو روز گذشته گزارشی در سایت های اصولگرا منتشر شد كه زوایای تازه ای از این انقلاب نفتی را آشكار كرد.
پایگاه اطلاع رسانی دولت، سه شنبه 25 خرداد 1389 گزارش داد: «با حضور رئیس جمهور در عسلویه، قرارداد طرح توسعه 6 فاز پارس جنوبی (فازهای 13 و 14، فاز 19 و فازهای 22، 23 و 24) با ظرفیت تولید روزانه 200 میلیون مترمكعب گاز و سرمایهگذاری حدود 21 میلیارد دلار، میان شركت ملی نفت ایران و شركتهای ایرانی امضا شد.
در ادامه همین خبر پایگاه خبری رسمی ، شنبه 29 خرداد جزئیات قراردادهای جدید وضعیت پارس جنوبی را به نقل از علی وكیلی، مدیرعامل شركت نفت و گاز پارس منتشر نمود: مدیرعامل شركت نفت و گاز پارس سرمایهگذاری هشت فاز یاد شده را حدود 21 میلیارد دلار برآورد و تصریح كرد: «سرمایهگذاری هر یك از چهار قرارداد امضا شده، حدود پنج میلیارد دلار است. وی افزود: فاز 13 به مشاركت شركت "پترو پایدار ایرانیان"، گروه مپنا و شركت صدرا واگذار شد. به گفته وكیلی طرح توسعه فازهای 22 تا 24 را نیز كنسرسیوم "پتروسینا آریا" و شركت صدرا اجرا میكنند. به گفته وی، بر اساس مصوبه مجلس، امسال سه میلیارد یورو اوراق مشاركت ارزی و سه هزار میلیارد تومان اوراق مشاركت ریالی منتشر و عرضه میشود؛ بر این اساس هشت فازی كه قرارداد آنها به تازگی امضا شده است نیز متناسب با اولویتها، نیازها و پیشرفت عملیات اجرایی از منابع حاصل از فروش این اوراق بهرهمند میشوند». با مراجعه به سوابق دو شركت حاضر در این این قرارداد عظیم 21 میلیارد دلاری در سایت روزنامه رسمی كشور، نكات جالبی به دست می آید.
جهان نیز دراین باره نوشته بود: «شركت "پترو پایدار ایرانیان – سهامی خاص" كه در كنسرسیوم پنج میلیارد دلاری توسعه فاز 13 حضور دارد، دقیقا در همان روز امضای قرارداد (یعنی 25/03/1389) با سرمایه اولیه یك میلیون ریال تاسیس شده، تحت شماره 377800 و شناسه ملی 10320271640 در اداره ثبت شركتها به ثبت رسیده است. طبق آگهی تاسیس این شركت كه در تاریخ 12 تیرماه 1389 (یعنی 18 روز پس از امضای قرارداد!) به شماره 8986/ث89/32 در روزنامه رسمی منتشر شده است، اولین مدیران شركت آقایان عرفان لاجوردی به سمت رئیس هیئتمدیره، آقای صحیب بیگلر به سمت نائب رئیس هیئتمدیره و مدیرعامل و آقای هادی اشرفییكتا به سمت عضو هیئتمدیره می باشند. آقایان حسین یعقوبزاده و داریوش جلالی نیز به عنوان بازرس اصلی و علی البدل انتخاب شده اند. تنها ده روز پس از انتشار آگهی تاسیس، در تاریخ 22 تیرماه، هیات مدیره تشكیل جلسه می دهد و ظاهرا پس از اطمینان از حضور در كنسرسیوم مذكور، آقای حبیب جدیدی – مدیرعامل سابق شركت صدرا كه در این طرح مشاركت دارد – به سمت مدیرعاملی این شركت نوپا منصوب می شود؛ آگهی تغییرات این شركت در تاریخ 11/05/1389 به شماره 13653/ت89/32 در روزنامه رسمی منتشر شده است.»
از سوی دیگر شركت "شركت نفت و گاز پترو سینا آریا - سهامی خاص" نیز كه در كنسرسیوم پنج میلیارد دلاری توسعه فازهای 22 تا 24 حضور دارد، یك روز قبل از امضای قرارداد (یعنی 24/03/1389) با سرمایه اولیه یك میلیون ریال تاسیس شده، تحت شماره 377660 و شناسه ملی 10320271046 در اداره ثبت شركتها به ثبت رسیده است. طبق آگهی تاسیس این شركت كه در تاریخ 7 تیرماه 1389 (یعنی 13 روز پس از امضای قرارداد!) به شماره 8716/ث89/32 در روزنامه رسمی منتشر شده است، اولین مدیران شركت آقایان عرفان لاجوردی به سمت رئیس هیئتمدیره و مدیرعامل، آقای صحیب بیگلر به سمت نائب رئیس هیئتمدیره و آقای حسین یعقوبزاده به سمت عضو هیئتمدیره می باشند.
آقایان هادی اشرفییكتا و داریوش جلالی نیز به عنوان بازرس اصلی و علی البدل انتخاب شده اند. تنها 17 روز پس از انتشار آگهی تاسیس، در تاریخ 24 تیرماه، هیات مدیره تشكیل جلسه می دهد و بازهم ظاهرا پس از اطمینان از حضور در كنسرسیوم مذكور، آقای حسین شریفآبادی عسگری – رئیس هیات مدیره شركت نوآوران مس تهران كه یكی از شركتهای وابسته به شركت سرمایه گذاری مس سرچشمه است – به سمت مدیرعاملی این شركت نوپا منصوب می شود؛ آگهی تغییرات این شركت در تاریخ 19/05/1389 به شماره 14838/ت89/32 در روزنامه رسمی منتشر شده است.
از منظر كارشناسان این ابهام وسوال اساسی و جدی از مدیران وزارت نفت و ریاست دولت – كه این قرارداد در حضور ایشان به امضا رسیده - مطرح است كه چگونه، چرا و با كدام مجوز قانونی، دو شركت یك میلیون ریالی با مدیران و سهامداران كاملا یكسان در روز تولد خود، در طرحهای چند میلیارد دلاری مشاركت داده می شوند و از منابع حاصل از سه میلیارد یورو اوراق مشاركت ارزی و سه هزار میلیارد تومان اوراق مشاركت ریالی بهره مند می شوند؟
سرمایهگذاری در پارس جنوبی در سالهای 76 تا 84 نیز از آهنگ خوبی برخوردار بود. به طوریكه در طول هفت سال نزدیك به 50 میلیارد دلار در صنعت نفت سرمایهگذاری شد كه بیش از 65 درصد آن بدون تعهد دولت و از طریق قراردادهای بیع متقابل و فاینانس خودگردان و مابقی از منابع داخلی شركتهای نفت و گاز تامین شد كه از این میزان سرمایه گذاری 16میلیارد دلار در صنعت گاز، 18 میلیارد دلار در صنعت پتروشیمی و15 میلیارد دلار در طرحهای بیع متقابل نفت خام سرمایه گذاری شد كه منجر به افزایش بیش از یك میلیون بشكهای تولید نفت خام شد.
این میزان سرمایهگذاری در حالی صورت گرفته است كه درآمد نفت در هشت سال 76 تا 84 معادل 172 میلیارد و 584 میلیون دلار بوده است كه این میزان با رشد قیمت جهانی نفت در سال های 84 تا 88 و در نهایت با ثبت ركوردی دست نیافتنی در سال 88 به 342 میلیارد دلار رسید كه نشان از رشد 57.7 درصدی درآمد نفتی ایران در 5سال 84 تا 88 دارد.
ركورد 54 ماه شكسته میشود؟
تعیین زمان 35 ماه برای اتمام عملیات فازهای جدید در حالی صورت گرفته است كه پیش از این هیچ گاه چنین ركورد زمانی در توسعه فازها به دست نیامده است. كمترین زمانی كه برای توسعه فازهای پارس جنوبی سپری شده است، مربوط به فاز 4 و 5 است كه توسط شركت ایتالیایی انی در 54ماه توسعه یافت و به تولید رسید. بر اساس این گزارش عملیات توسعه فاز یك پارس جنوبی در بهمن ماه سال 1376آغاز شد و در آبان ماه سال 1383 به پایان رسید .كار توسعه فازهای 2 و 3 نیز كه توسط توتال و پتروپارس و گازپروم صورت گرفت در مهر 1376 كلید خورد و در سال 1381 پایان یافت . همچنین فاز 4 و 5 سال 1379 توسط انی ، پتروپارس و نیكو آغاز شد و فروردین 1384 به بهره برداری رسید . فاز 9 و 10 نیز شهریور 1381 آغاز شد و در اسفند 1387 به بهره برداری رسید اما هنوز حتی در سایت شركت نفت و گاز پارس به عنوان طرح در حال اتمام معرفی شده است .
امروز پس از گذشت 12سال از آغاز توسعه پارس جنوبی 10 فاز به بهرهبرداری رسیده و به گفته مسئولان، ایران 11سال از رقیب قطری خود عقب افتاده است. كارشناسان نفتی از این رو می پرسند: « آیا بهتر نبود به جای وعده توسعه 35 ماهه19 فاز باقیمانده پارس جنوبی، توان مالی و فنی موجود صرف اتمام پروژههای نیمه كاره میشد تا 35 ماه بعد به دنبال چرایی عقب ماندگی بیش از پیش برداشت ایران از شریك قطری نباشیم؟»
البته وزیر نفت معتقد است : فازهای قبلی در مدت زمان 60 تا 70 ماه توسعه پیدا كردند ولی دیگر اجازه نخواهیم داد كه اجرای پروژه های با تاخیر مواجه شود و اگر منطقی حركت كنیم، قطعا تولید زودهنگامی را در 35 ماه آینده خواهیم داشت.
وزیر نفت در باره امكان توسعه فازهای پارس جنوبی در مدت 35 ماه گفت: بر اساس زمان سنجی و محاسبه زمان استاندارد برای توسعه فازها این مدت زمان مشخص شده و اجرای همزمان و موازی عملیات مختلف توسعه هر فاز میتواند تاثیر بسیار زیادی در كاهش زمان داشته باشد و قرار شد عملیات توسعهای فازها به طور همزمان اجرا شود.
به گفته وزیر نفت هر فاز میدان گازی پارس جنوبی ظرفیت تولید روزانه 25 میلیون مترمكعب گاز شیرین، 40 هزار بشكه میعانات گازی و سالیانه 500 هزار تن ال.پی.جی و 550 هزار تن اتان را دارد..
وزیر نفت درآمد ماهانه هر فاز پارس جنوبی را 600 میلیارد تومان اعلام و تصریح كرد: بازگشت سرمایه در هر فاز پارس جنوبی كمتر از یك سال و در حدود 9 تا 10ماه انجام خواهد شد.
اما اكبر تركان در گفت گو با خبر آنلاین میگوید:«من با یك حساب سرانگشتی نشان می دهم كه چرا این كار نشدنی است. باید بر روی هر سكو 12 حلقه چاه حفاری شود. اگر زمان مورد نیاز برای حفر هر حلقه چاه را 75 روز در نظر بگیریم 900 روز برای حفاری زمان لازم داریم. به هر حال زمانی هم برای نصب سكوی دریایی مورد نیاز است. 6 ماه زمان برای نصب سكو و 6 ماه زمان برای نصب عرشه و راه اندازی و ... تعداد روزها را می رساند به 1200 روز. به این ترتیب فقط برای حفاری دریایی و نصب سكو و ... 4 سال زمان نیاز داریم. حالا اشكال ندارند. فرمایش وزیر ضمن مفید بودن، اما قابل اجرا نیست. اما اگر این عملیات توسعه ای در 4 سال هم به ثمر برسد باز هم اتفاق بزرگی در كشور رخ داده است. اصلا این را فراموش نكنید.»
تا آن هنگام که غبار فراموشی بر جنايات رژيم ننشسته است
تا آن هنگام که غبار فراموشی بر جنايات رژيم ننشسته است رنگين کمان جوايز بنيادها و نهادهای مدافع آزادی بيان در کشورهای غربی دمکراتيزه شده، به اکبر گنجی عواملی بوده اند که ايشان خود را غالب بر اجتماع تصور کند و برای موافقان و مخالفان جمهوری اسلامی از جامعه سکولار سخن بر زبان بياورد و برای سکولاريسم سينه چاک بدهد. واقعيت امر اين ست که جايزه دهندگان در پی محقق شدن حقوق و مطالبات واقعی مردم ايران نيستند؛ و به همين جهت از تشکيل و روی کار آمدن حکومتی مردمی در ايران استقبال نمی کنند. و اهدای جوايز حقوق بشری به ايشان، اين شانس را نمی دهد که به مشارکت خود در جنايات آفريده شده در ايران بپردازد. جناياتی که در راس آنها کشتار و قتل عام زندانيان سياسی در سال شصت، و شصت و هفت خورشيدی ست. و « پروژه ببخشيد و فراموش کنيد» در همين راستا ست که از سوی ايشان طرح شده و انتظار دارد که صدمه خوردگان و خانواده اعدام شدگان دهه شصت عزيزان خود را فراموش کنند و قاتلان فرزندان شان را ببخشند. و نيز می گويد: گفتگو کنيم، راه آشتی بيابيم و ... گفته های ايشان به گونه ای ست که گويا شخصيتي، خارج از حکومت اسلامی به نظاره و داوری نشسته، عملکرد عناصر حکومتی و مردم ايران را ارزيابی می کند و پس از معدل گيري، پيشنهاد صلح می دهد. حالی که اکبر گنجی نه نظاره گر بلکه يکی از عوامل اجرايی سرکوب (حکومتی) در سال های شکل گيری جمهوری اسلامی بوده ست. بنابراين ايراد اين قبيل سخنان و ژست گرفتن های صلح طلبانه از مشارکت و نقش شان در اقدام و اعمال سرکوب و فشار بر مردم نمی کاهد. در روند شکل گيری حکومت مستبد اسلامی هر يک از بنيانگذاران و وابستگان آن رلی داشته اند؛ از اين رو به ايشان خاطرنشان می شود که حوادث سال های اول انقلاب و قوانين کشوری اين گونه طراحی و اجرا شده اند که بعد از سی و يک سال مردم، محروم از ابتدايی ترين حقوق خود هستند و ايشان از عوامل اين وضعيت بوده ست. گزارش ها حاکی از آنند که از سال شصت به بعد، بسياری از مردم به اتهام هواداری و تعلق داشتن به گروه سياسی خاصی دستگير و زندانی شده اند. اغلب بازداشت شدگان، تحت شکنجه های سخت جسمانی قرار گرفته اند و در شبان گاهان، گروه گروه زندانيان به جوخه های مرگ سپرده شدند و در ميان شان جوانانی بوده اند که نام و نشانی از خود برجای نگذاشته اند و دادستانی اسلامی نيز قادر به شناسايی آنان نشده و پی به هويت شان نبرده است. در بعضی از گزارش ها و اسناد به جای مانده از زندان های جمهوری اسلامی می توان يافت که در ميان اعدام شدگان بوده اند؛ کسانی که جرم شان، خواندن سرود و يا پخش اعلاميه يی بوده ست. زمان وقوع اين حوادث مصادف است با وقتی که آقای اکبر گنجی به عنوان عضوی در سپاه پاسداران در بند 209 زندان اوين اشتغال داشته است. 1 سخن گزافی نيست که ايشان در همه اتاق ها و همه شعبات بازجويي، شکنجه گاهها و زندانها حضور فيزيکی نداشته اند؛ ولی با همکاری با سپاه پاسداران از کشتار و سرکوب توسط آنان حمايت کرده اند. به زبان ساده اينکه در هر يک از تيرهای خلاص که زنده ای را در زندان ها خاموش کرد؛ او سهيم بوده ست و در هر ضربه شلاق و انجام و اعمال هر شکنجه ی ديگر بر زندانيان مشارکت داشته ست. ايشان که با گذشت سال ها قادر به محو کردن سوابق خود در سرکوب مردم در دهه اول انقلاب نيستيد و« تا آن هنگام که بر جنايات رژيم، غبار فراموشی ننشسته است » هم چون ديگر مسئولان جمهوری اسلامی در جنايات نيم قرن اخير شريک جرم هستند. از گفتار ايشان اين گونه برداشت می شود که سرکوب شدگان مقصر هستند. اقداماتی از اين دست و اين نمونه سخنان خاص امروز و ديروز نيست؛ از گذشته دير تا به امروز همواره سرکوب گران تلاش در تخريب مبارزات مردم داشته ند. و از همين رو ست که اکبر گنجی پرت و پلاگو می گويد و با وارونه جلوه دادن رخدادها و تصوير سازی غيرواقعی از حوادث بعد از انقلاب شکست خورده سال 1357 می کوشد در اذهان عمومی نفوذ کرده و جنايات جمهوری اسلامی موجه و کم اهميت جلوه کنند. يکی از موارد مورد خواست ايشان، چشم پوشی کردن از اتفاقات و خشونتی ست که قوانين تصويب شده اسلامی و مجريان آن در قبال شهروندان خود روا داشته اند؛ او می گويد« ببخشيد و فراموش کنيد». با توجه بر گستردگی صدمات و رفتارهای غير انسانی که مخالفان رژيم، بخصوص، درصدی از زندانيان سابق تحمل کرده اند؛ روشن است در جذب و جلب آنان و خانواده های محترم قتل عام شدگان سياسی در دهه شصت عقيم و ناتوان ست و صلحی ميان سرکوب شدگان و سرکوب کنندگان برقرار نيست. اخيراً اکبر گنجی در شهر وين و کلن آلمان به ايراد سخنرانی پرداخته ست و کشتار بی رحمانه را « رويارويی انقلابيون » ناميده ست. عملکرد حکومت را در سرکوب مردم و سازمان های سياسی نه فقط محکوم نمی کند، بلکه او خاطراتش از آن دوره را چنين بيان کرده است: « پيروزی انقلاب به سرعت جبهه ی ضد شاه را دچار انشقاق کرد. کردستان اولين مکانی بود که انقلابيون با اسلحه روياروی يکديگر قرار گرفتند. جنگ گنبد به همان سرعت از راه رسيد و مکان ديگری برای زد و خورد و کشتار فراهم آورد. خوزستان هم شکل ديگری از خشونت را به نمايش گذارد. درگيری ها در همه جا ادامه داشت. دانشگاه از محل "توليد دانش" به مرکز گروه های چريکی و "اتاق جنگ" تبديل شد. خرداد ۱۳۵۹ ، دانشگاه ها با پروژه ی انقلاب فرهنگی تعطيل شد. بدين ترتيب، يکی از مکان های درگيری محو شد. در حالی که درگيری همه جا را فرا گرفته بود سفارت آمريکا توسط گروهی از دانشجويان اشغال شد.اين پروژه، موقتاً گروه های متعارض را حول محور مبارزه ی با امپرياليسم در جبهه ای که وجود خارجی نداشت، (...). جنگ هشت ساله که با حمله ی عراق به ايران آغاز شده بود، نسبت جديدی ميان گروه های سياسی و رژيم جديد در حال استقرار ايجاد کرد. سال ۱۳۶۰، نقطه ی عطفی در تاريخ خشونت ورزی بود. اعلام جنگ مسلحانه ی سازمان مجاهدين خلق در اين سال، در طی يک سال بعد، حدود ۲۰۰۰ تن تلفات برای زمامداران رژيم جديد و طرفدارانشان به ارمغان آورد. از سوی ديگر، رژيم سرکوب وسيع را آغاز کرد و روزانه نام ده ها تن اعدام شده اعلام می گرديد. شکنجه ی زندانيان سياسی در اين دوران به طور سيستماتيک انجام می گرفت. چند سال بعد، حزب توده و سازمان فدائيان اکثريت هم پاکسازی شدند تا فضای سياسی کاملاً يکدست شود.به دنبال پذيرش قعطنامه ی ۵۹۸ شورای امنيت سازمان ملل و پايان جنگ ايران و عراق، حمله ی ارتش آزاديبخش سازمان مجاهدين خلق به ايران آغاز شد. اين عمل بهترين بهانه را به دست داد تا چند هزار زندانی سياسی در تابستان ۱۳۶۷ قتل عام شوند. البته چند صد مارکسيست هم در آن قتل عام تاريخی اعدام گرديدند (...) .اين گزارش را می توان تا به امروز ادامه داد و به صورت روزنوشت اتفاقات را تعقيب کرد». 2 آقای گنجي، پيش از پرداختن به ديگر ادعاهای شما يادآوری می کنم که در ايران انقلابی به پيروزی نرسيده است که در ميان طرفدارانش انشقاق بوجود بيايد. از کدام پيروزی سخن می گوييد؟ تکرار می کنم حوادث سال های اول انقلاب و قوانين کشوری به گونه ای طراحی و اجرا شدند که بعد از سی و يک سال مردم هنوز از ابتدايی ترين حقوق خود محروم هستند و حکومت راه خود را می رود. 1) از فردای پس از 22 بهمن 57 جمهوری اسلامی طرح سرکوب زنان را، به اجرا گذاشت و زنانی را که موافق حجاب نبودند؛ از ادارات و مراکز مختلف تصفيه و پاک سازی کرد؛ در حالی که همه آنها در سرنگونی سلطنت پهلوی نقش داشتند و خواهان جابجايی قدرت از نظام موروثی به حکومتی مردمی بودند. موتور سوراران حزب الهی که فرمان از نوکيسه های حکومتی داشتند به خيابانها آمدند و بر چهره های زنان اسيد پاچيدند. آنها طاغوتي، ساواکی و منکراتی لقب گرفتند. با توسل به اين شيوه ها زنان را که رکن اصلی خانه و اجتماع بودند از حق و مشارکت در سرنوشت خود محروم کرده و نيز با تصويب لوايح و قوانين خانواده مهر پر رنگی بر سرکوب زنان که نيمی از جامعه را تشکيل می دادند کوبيده شد. سازمان ها و اتحاديه های زنان توسط جمهوری اسلامی منحل شدند. 3 آيا زنان که نمی خواستند تجاوز به خود و حقوق خود را قانونی کنند؛ مسلحانه به خيابان ها آمده بودند؟ آيا آنان را که بر صورت و اندام شان اسيد می پاچيدند؛ جنگ مسلحانه می کردند؟ 2) در 18 بهمن ماه 1358 مختوم، توماج، جرجانی و واحدی را که نمايندگان مردم ترکمن صحرا در مجلس شورا و از مسئولان شورای ترکمن صحرا بودند، در ابتدا ربوديد شبانه کشتيد و سپس قاتلين، جنازه های آنان را در اطراف شهر رها کرده و رفتند که توسط مردم شناسايی شدند. بدينسان مردم و نمايندگان شان در ترکمن صحرا سرکوب شدند. از کدام جنگ سخن می گوييد آيا ربودن و کشتار يک سويه را جنگ می دانيد؟ 3) در 28 بهمن ماه 1358 عوامل حکومتی کشتار را در کردستان شروع کردند و با فرمان های ديوانه ای چون صادق خلخالي، کردها را به سينه ديوار چسباندند. و تحت فرمانداری جلايی پور بخش هايی از بانه و نقده با خاک يکسان شدند؛ نه تنها در بعضی از مناطق، مردم را قتل عام کردند؛ بلکه رهبران کردها را در خارج از خاک ايران ترور کردند. دکتر قاسملو رهبر حزب دموکرات با اخذ راي، نماينده مردم کرد در مجلس شورا شده بود؛ او به همراه دکتر شرفکندی از پای درآمد. شرايطی ايجاد کرديد که در ابتدا دربدر شدند و سپس ماموران و تروريست های اسلامی از پای شان درآوردند. در همين جاست که پرت و پلا می گوييد! اگر درگيری و جنگ در کردستان بود چرا سران نظام اسلامي، ماموران و آدم کشان را به خارج از کشور اعزام داشته و ترور مخالفان انجام و دنبال شده است؟ 4) با تقويت و فرستادن زهرا خانم ها، عباس فالانژها و ديگر چماق بدستان، آزادی و امنيت جامعه را به خطر انداخته و جمهوری اسلامی به چند قدمی سرکوب نهايی مردم نزديک شد. مسلح کردن افراد بی مخ همراه با اختيارات نامحدود و فرمان های صادق قطب زاده رئيس اسبق صدا و سيما و فرمان مستقيم خمينی جنايتکار، آزادی های سياسی را از بين برده و با سرعت به حذف دگرانديشان پرداختيد. در تير ماه 1358 روزنامه آيندگان را به جرم توطئه بر عليه انقلاب مورد حمله قرار داده و متعاقباً از سوی دولت تعطيل شد. با اين قبيل تصميمات، بی قانونی و ايجاد هرج و مرج، دامنه بی فرهنگی را گسترده می کرديد. پس از حمله به دفاتر مطبوعاتی در تهران با برپايی تظاهراتی وسيع فرياد زديد « قلم ها را بشکنيد». حمله به مطبوعات و تبعات آن کار اصلی چماق داران حزب الهی بود. نبود؟ آيا عناصر حزب الهی به بساط های خياباني، چاپخانه ها و کتابفروشی ها، مطبوعات و مراکز نشر حمله نمی کردند و بر مردم تيغ نمی کشيدند ؟ آيا بوسيله نوکيسه ها و لات و لوت های کاباره های سابق که تازه مسلمان شده بودند آزادی فعاليت سياسی از ما سلب نشد ؟! آيا روزنامه نگاران را به جوخه های اعدام نسپرديد و احکام جلب برای عده ای شان صادر نکرديد؟ 5) از انقلاب فرهنگی اين چنين می گوييد: «دانشگاه از محل "توليد دانش" به مرکز گروه های چريکی و "اتاق جنگ" تبديل شد. خرداد ۱۳۵۹ ، دانشگاه ها با پروژه ی انقلاب فرهنگی تعطيل شد. بدين ترتيب، يکی از مکان های درگيری محو شد.»4 امروز در هفتاد سالگی جنبش دانشجويی که جنبشی غير وابسته و مستقل بود قرار داريم. در 16 آذر ماه سال 1332 در چنين روزی دانشجويان در اعتراض به سفر نيکسون به ايران، به محوطه دانشگاه ها آمدند و چند نفرشان به دست سرسپردگان و کودتاچيان کشته شدند. شريعت رضوی- قندچی و بزرگ نيا که از جنبش ضد استعماری دفاع می کردند خونشان بر زمين ريخته شد. سال های بعد چريکها بودند که پرچم را برداشتند و با جذب دانشجويان به مبارزه با استبداد و اختناق تلاش کردند تا سايه شوم ديکتاتوری شاه بيش از پيش فراگير نشود. مفتخواران اسلامی و فرصت طلبان بخواهند يا نخواهند؛ جنبش دانشجويی ايران چپ بوده و مذهب در آن نقش و جايگاهی نداشته است. وقتی که می گوييد «گروه های چريکی» مشخص است منظورتان چه کسانی ست. اما، شما نوکيسه ها و به قدرت رسيده ها تحت عنوان انقلاب فرهنگي، دانشگاه ها را تعطيل کرديد و چند صد نفر را کشتيد. در مقابل اين تصميم (تعطيلی دانشگاه ها) دانشجويان نمی خواستند، سنگر آزادی را از دست بدهند. برای حفظ آزادی به مقاومت در محيط دانشگاه ها برخاستند. سرانجام عده کثيری از دانشجويان و اساتيد را بازداشت و يا تصفيه کرديد. انقلاب فرهنگی نبود؛ در واقع دولت ناتوان از برخورد و رويارويی با دانشجويان و روشنفکران بود. آمار کشته شدگان دانشجو در دانشگاه های مختلف نشان از ضعف حکومت در اين رويارويی دارد. پرسش اينجاست که آيا با تعطيل شدن دانشگاه ها، سرکوب و اخراج دانشجويان و اساتيد، ظرفيت علمی دانشگاه های کشور بالا رفت؟ آيا دانشجويان که معتقدند دانشگاه سنگر آزادی ست و در کنار کسب علم هدفی جز حفظ آن ندارند؛ جنگ افروز بودند که لرزه بر اندام تان افکنده اند تا مجبور شديد "صحنه جنگ" را محو کنيد؟ چگونه به خود جرات می دهيد و پس از آن همه خون ريزی و کشتار می گوييد: صحنه جنگ محو شد؟ وقتی از« اتاق جنگ » سخن می گوييد ذکر نمی کنيد دانشگاه به دست چه کسانی تبديل به « اتاق جنگ » شده بود!؟ آيا به دست همان ها نبود که اتاق فکر تشکيل داده اند؟ سرکوب دانشجويان ادامه داشت هم چنانکه در سال گرد واقعه دانشگاه ها ( انقلاب فرهنگی 1359) در مقابل دانشگاه تهران در ميان تظاهر کنندگان نارنجک ساچمه ای منفجر شد. در نتيجه اين انفجار که توسط نيروهای سرکوب (دولتيان) صورت گرفته بود؛ تعدادی از تظاهر کنندگان زخمی و کشته شدند. انفجار نارنجک در 31 فروردين 1360 باعث کشته شدن ايرج ترابي، آذر مهر عليان و مژگان رضوانيان شد و در اين حادثه عده ای جراحات عميقی برداشتند و چند تن در اثر اصابت ساچمه بينايی شان را از دست دادند. خمينی در پيام نوروزی 1359 بطور علنی مخالفت خود با دانشگاهيان و روشنفکران را اعلام کرد و اسلامی کردن دانشگاه ها را در دستور کار دولت بنی صدر قرار داد. او همچنين گفت: بايد انقلابی اساسی در تمام دانشگاه های سراسر ايران به وجود آيد و اسلام راستين را جايگزين همه انديشه ها نماييد. 5 به خاک و خون کشيده شدن دانشگاه ها و انفجار نارنجک در ميان مردم بی دفاع که معترض به تعطيلی دانشگاه ها بودند در ادامه سخنان و تصميمات خمينی است و وسعت کشتار و اعمال خشونت در دانشگاه های کشور از رويارويی حکومت اسلامی با موسسات و مراکز عالی نشان دارد. 6) مجاهدين را عامل شکست سياسی و سرکوب های شديد در کشور دانسته ايد. آقای گنجی مواضع سازمان مجاهدين تاييد نمی شود و محکوم است، اما، آنها حق فعاليت سياسی داشتند و شما بازوان حکومتی حقوق شان را از آنان سلب کرديد. تعدادی شان را کشتيد. همانطور که نمی توان عمليات نظامی بدون پشتوانه و بدون شناخت سياسی مجاهدين را ناديده گرفت، که کمک کردند و انقلاب را در معرض شکست نهايی قرار دادند. نمی توان در نظر نداشت و نديد که چه کسانی شروع کردند و پی در پی بدنبال سرکوب شهروندان بودند. جمهوری اسلامی اين حق را ندارد که شهروندان خود را به جوخه های اعدام بسپارد؛ برای فروش نشريه و يا خواندن سرود و توزيع اعلاميه ای. اقدام از اين دست جز دشمنی با خلق معنا و مفهومی ديگر نخواهد داشت. اگر به وقايع و اتفاقات دو سال اول انقلاب بنگريم، می بينيم در همه جا « حزب الله » شروع کننده درگيری و کشتار بوده است چرا که قدرت را به طور مطلق برای خود می خواست. خمينی که بنيانگذار جمهوری اسلامی ست در زمان اقامتش در شهر پاريس وعده آزادی احزاب و سازمان ها را داد، مطبوعات آزاد را می خواست، با حجاب و پوشش زنان مسئله ای نداشت و قرار نبود حجاب اجباری بانوان، تصويب شود. با ورودش به ايران وعده هايش را به فراموشی سپرد و عمامه را جايگزين تاج شاهنشاهی کرد. و با اعتماد براينکه فرستادگان دولت آمريکا (ژنرال هايزر) موافقت ارتش ايران را گرفته است مبنی بر اين که بر عليه انقلاب کودتا نکنند، فرمان داد: قلم ها را بشکنيد. به کسی رحم نکنيد، بگيريد و بکشيدشان. پيرو سخنان او به صورت های زنان اسيد پاچيدند و در کشور قمه کشی را رواج دادند. عدم تسامح حکومت با سازمان های انقلابی و رعايت نکردن حقوق مردم، از عواملی هستند که سازمانها و افراد با حکومت کنار نيايند و از اساس هم مبنای فکريشان بر اين بنا نشده بود که با جمهوری اسلامی کنار بيايند؛ آنان حق انتخاب داشتند. مجاهدين که حقوق سياسی خود را از دست رفته ديدند؛ با اتحاد با ابوالحسن بنی صدر اولين رئيس جمهور ايران و با انتخاب جنگ مسلحانه، برای رسيدن به قدرت تلاش کردند. به قدرت نرسيدند و نيروهای بسياری را از دست دادند. گوته در فاوست می گويد: « بذری را که برای کاشت اختصاص يافته نبايد آرد کرد ». در بعد از سی خرداد شصت در نتيجه درگيری ميان دو جريان مذهبی بذرها که کوبيده شدند هيچ؛ تمام مزرعه ی همسايه هم درو شد. 7) از ديگر موارد که به آن اشاره داشته ايد و نياز به توضيح دارد « سرکوب خوزستان» است که آن را جنگ می ناميد و حاضر نيستيد بگوييد:" سرکوب شدگان". از کشتار مردم به دست حزب الله حکايت ها بايد گفت. برای روشن شدن کور ذهنی تان به چگونگی سرکوب در خوزستان می پردازم تا معلوم گردد، حکومت چگونه و با چه دلايلی به سرکوب شهروندان در بخش جنوبی کشور پرداخته است. و تکرار می کنم» تا آن هنگام که غبار فراموشی بر جنايات رژيم ننشسته است » قادر نخواهيد بود با پرت و پلاگويی به جعل تاريخ بپردازيد. گرچه بر خوزستان همان رفت که بر خلق کرد، لر، ترک، فارس، بلوچ، ايلام و لاهيجان رفت. حکايت سرکوب کانون بيکاران زخمی هميشه تازه بر پيکره خوزستان بوده است. اين گزارش موثق نقل شده ست از فصل سوم کتاب « تاريخ زنده » به قلم اين نويسنده. کانون بيکاران در درون حاکميت نظرات و ديدگاه های مختلف وجود داشت و همه دعواها بر سر کسب قدرت و حفظ آن بود. گرانی و بيکاری در کشور بيداد می کرد. خمينی پيش از ورود به خاک ايران از آب و برق رايگان دم می زد! مشخص بود که حرفهای او جز وعده و وعيد توخالی چيزی بيش نبود. ديری نپاييد که به جای آب و برق مجاني، همه چيز دو برابر شد. فشارهای اقتصادی بر شانه مردم ديده می شد و فشار فزاينده بيکاري، جوانان را بر آن داشت تا به فکر مرکزی برای تجمع و دفاع از حقوق خويش بر آيند. به همين دليل در بسياری از شهرها کانونهای بيکاران تأسيس شد. خيل عظيم بيکاران به عضويت اين کانونها در آمدند و شروع به فعاليت کردند. در اين راستا، کانونهای بيکاران در استان خوزستان فعالتر بودند. وظيفه کانون بيکاران ايجاد شغل برای همه بيکاران، تلاش برای دريافت حقوق بيکاری و بيمه بيکاران، لغو قواعد گزينش و رفع تبعيض برای مشاغل و پستهای مختلف بود. همچنين اعضاء خواهان معرفی افراد و انجام مراحل استخدام بوسيله کانون بودند. اولين اجلاس بيکاران در محل سينما پاراديا برگزار شد. ما نفرات زيادی بوديم که با شنيدن خبر اجلاس، به محل برگزاری مراسم رفتيم. طبقه بالا برای نشستن زنان در نظر گرفته شده بود. پس شنيدن اخبار و اعتراضات بيکاران، از ميان جمع همراه، من انتخاب شدم تا به پشت ميکروفن بروم و ضمن سخنراني، همبستگی و پشتيبانی از بيکاران را اعلام کنم. به کمک همراهانم متن لازم را آماده کرديم. تعدادی از زنان حاضر در جلسه به من پيشنهاد کردند روسری سر کنم. معترض بودم و نمی توانستم بپذيرم. گروهی از فعالان چپ و هواداران با سابقه سازمان و چند مجاهد آمدند تا در اين باره با من گفتگو کنند. من نمی توانستم زير بار بروم. اعتقاد آنها بر اين بود که چون توده مردم در اين نشست حضور دارند، برای حفظ موقعيت و احترام به مذهبيون بايد روسری سرکنم. در جواب به آنها گفتم: مگر همين مذهبی های امروز بی چادريها و غير مذهبی های ديروز نيستند؟ چرا ما بايد به اين گونه توهمات دامن بزنيم؟ زن در انتخاب پوشش آزاد است. از ميان افرادی که در اطرافم بودند، گلي، ليسانسيه بيکار و هوادار سازمان فدائيان، دستش را به معنای سکوت روی لبانم گذاشت و با لحن دلسوزانه ای گفت: الهی قربانت بروم، فقط اين روسری را سرت کن. او سعی داشت با رفتارش از عصبانيت من بکاهد. در آن ايام هيچ گوش شنوايی نبود، زيرا چپهای ما مذهبی تر از مذهبی ها بودند! هيچ راهی جز تسليم نداشتم. يک روسری کوچک کرم رنگ سرم گره زدند و من پايين رفتم. جوانان حاضر از ديدن اطلاعيه همبستگی در دست من خوشحال شدند. متن اطلاعيه را قرائت کردم و با تشويق حاضران روبرو شدم. بعد از من گروهها و افراد ديگر اطلاعيه هايشان را خواندند.o از آنجا که کانون بيکاران با شرکت فعال مردم شکل گرفت، تداوم پيدا کرد. همه روزه در شهرهای مختلف خوزستان از جمله ماهشهر، انديمشک، اهواز و آبادان اعتراضات و تجمعات آنها بر پا بود. همه گروههای سياسي، سازمانها، کارمندان دولت، دانشجويان و دانش آموزان از حرکت آنها حمايت کردند و با شرکت گسترده و فعال خود در اعتراضات اعضاء کانون بيکاران نقش به سزايی داشتند. از ميان آنها اقدامات دانش آموزان دبيرستان دخترانه محبوبه متحدين (ششم بهمن) چشمگير بود. هر هفته در حمايت از بيکاران به برگزاری راه پيمايی اقدام می کردند و از مسئولين کشور توجه و رسيدگی به وضعيت اعضاء کانون بيکاران را خواستار بودند. کانون بيکاران در تلاش و تکاپوی فراوان بود تا بتواند مشکلی از مشکلات جماعت بيکار را کم کند. نماينده های بيکاران به ادارات و مراکز مختلف مراجعه کردند و چون از سوی دولت حمايت نشدند، خود به فکر چاره افتادند تا برای حل يک سری از مشکلات و کمبودها اقدام کنند. با اين نگرش دست به اقداماتی چند زدند، از جمله پاساژهای مختلف و مراکز خريد، فروشگاه ها و مراکز تجاری و مغازه هايی که خالی بودند را به تصرف در آوردند و در اختيار گروهی قرار دادند تا به استفاده بهينه برسد و از خيل بيکاران کاسته شود. زمينهای اطراف که بدون مالک و يا صاحبانشان ساواکی و فراری از کشور بودند را تصاحب و در ميان خانواده های بيکار و فقير تقسيم کردند. مردم هم به خاطر اين که زمينها را از دست ندهند فوراً دست به ساخت زدند.گروهی از مهندسان و طراحان ساختمان به کمک مردم شتافتند و خدمات مشاوره و طرح رايگان در اختيارآنان قرار دادند.o شهردار وقت پس از گفتگو با نمايندگان بيکاران، قبول کرد که اتاقی در ساختمان شهرداری در اختيار آنان قرار داد. در پی اقدام بی سابقه شهردار به حمايت از بيکاران، اختلاف ميان شهرداری و فرمانداری بالا گرفت. عناصر سرکوب وابسته به فرمانداری به دسيسه چينی و توطئه عليه شهردار و بيکاران پرداختند. با استقرار بيکاران در ساختمان شهرداري، کارها و فعاليتهای بيکاران سامان پيدا کرد. عملاً ساختمان شهرداری ستاد رسمی بيکاران شد. بيکاران همه روزه در آن محل گرد می آمدند و جلساتشان را برگزار می کردند. اطلاعيه های طبقه بندی شده بيکاران، در محل شهرداری تهيه، تکثير و توزيع می شد. به اين وسيله، عموم مردم از مجموعه اقدامات کانون مطلع می شدند.o تحصن بيکاران اعضاء کانون بيکاران برای استخدام به اداره آموزش و پرورش معترض شدند. از آنجا که اعضاء کانون با بخش آموزش و استخدام به نتيجه ای نرسيدند همگی در ساختمان اداره آموزش و پرورش متحصن شدند و ساختمان را تصرف کردند. کارمندان و کارکنان اداره کارهايشان نيمه تعطيل شده بود. آنها ساعاتی پستهای خود را رها کرده و پس از قفل کردن اتاقها، اداره را ترک می گفتند. از سوی سپاه پاسداران بارها به بيکاران حمله شد. به دليل کثرت جمعيت و تجمع همه روزه بيکاران در محوطه ساختمان اداره، هجوم سپاه بی نتيجه بود. سپاه نتوانست ساختمان را از حضور بيکاران تخليه کند. برای مراقبت و پيشگيری از حملات احتمالی سپاه پاسداران، گروه کثيری از بيکاران بر روی پشت بامهای ساختمان اداره آموزش و پرورش در ساعات روز و شب ايستاده بودند. ديوارهای اطراف همه پر از جمعيت بود. در بالای پشت بامها، ديوارهای حياط و اطراف اداره و بر روی چينه ها گروه زيادی از بيکاران نشسته بودند تا در صورت حمله نيروهای سپاه سرکوبگر مطلع شده و بتوانند از خود دفاع کنند. از آنجا که اداره فرهنگ هيچگونه همکاری با بيکاران نکرد، گروهی از بيکاران برای باز کردن قفل در ورودی اتاقهای اداره راه حلی يافتند. آنها در مواقع مناسب به بعضی از اتاقها وارد می شدند و اسناد محرمانه را مطالعه می کردند. از جمله اسناد مهمی که به آن دسترسی پيدا کرده بودند، پوشه ای محرمانه متعلق به سازمان اطلاعات بود که نام کليه دبيران و فرهنگيان ساواکی در آن نگهداری می شد. همانطور که قبلاً اشاره شد، رژيم از نيروها و معلمين ساواکی بهره وری می کرد. ساواکيها هر کاری اعم از جاسوسي، گزارشدهی و امثالهم را انجام می دادند. برايشان فرق نمی کرد تاج باشد يا عمامه! اينان برای در امان بودن، طرفدار رژيم و خيلی سريع تبديل به بلندگوهای تبليغاتی نظام اسلامی شدند. در مدارس، دانش آموزان فعال و انقلابی را محکوم و سعی کردند فعالان سياسی مخالف رژيم را بدنام و بدسابقه جلوه دهند تا اعتبارشان کمتر شود و نتوانند در ميان دانش آموزان نفوذ کنند. اين خانمها همان معلمان گذشته بودند که با مينی ژوپ سر کلاس حاضر می شدند. (تأکيد می کنم که زن در انتخاب پوشش آزاد است) همين ها بودند که برای جشنهای ششم بهمن ( انقلاب شاه و ملت) و چهارم آبان (روز تولد شاه سابق) با يکديگر رقابت می کردند، سر و دست همديگر را می شکستند و بچه های مردم را به زور در اين قبيل مراسم شرکت می دادند. اينان قبل از همه اقشار، به چادر و مقنعه پناه بردند و طبيعتاً مقتضی بود که آواز و ترانه خوانی بر روی پل کارون و سر پل دزفول را فراموش کنند!o اعضاء بيکاران روزها و شبهای زيادی در آن محل حضور می يافتند و به ايراد سخنرانی و شعار می پرداختند. اطلاعيه های سازمانها و گروههای سياسی در جهت حمايت از بيکاران خوانده می شد. گاه ساعاتی را به نشانه حمايت با آنها می گذرانديم. راه پيمايی دانشجويی و دانش آموزی در حمايت از بيکاران و برای رسيدگی به وضع اقتصادی آنها فراوانِ فراوان برگزار می شد. چشمگيرترين شعار آن روزها، که شعار استراتژيک ما بود و مروج آن بوديم، "استقلال، کار، مسکن،آزادی" بود. دومين شعار کانون بيکاران "کار، کار، اين است شعار بيکار" بود. هواداران سازمان پيکار سر می دادند "کار فراوان می کند کارگر، کارگر. رنج فراوان می برد برزگر، برزگر. سود فراوان می برد سرمايه دار، سرمايه دار." اين شعارها در ميان جمعيت حاضر و معترضين بيکار جا افتاده بود.o رودخانه ای از گِل آغاز فصل سرما بود. بارندگيهای پياپي، استان خوزستان را بر داشته بود. بارانهای شديد تبديل به سيل شد و قسمتهايی از خوزستان را نابود کرد. سال، سال بدی بود. به دنبال کشتار، سرکوب، فقر و تنگدستي، سيل هم آمده بود. سيل آن سال مکمل دردهای سينه دردمند اهالی جنوب بود. اين در حالی بود که خمينی به طور مرتب تحمل و صبر انقلابی از طبقه زحمتکش و فقير می خواست. اما صبر انقلابی خاص فقرا و زحمتکشان بود، نه سردمداران و عناصر وابسته به رژيم و سرمايه داران. اين بار فعاليت يکپارچه مردم به سمت کمک به سيل زندگان گرايش پيدا کرد. گروههای سياسی ستاد کمک رسانی به سيل زدگان را داير کردند. کانون بيکاران هم ساختمان آموزش و پرورش را ستاد کرده بود. اعضاء کانون شبانه روز فعال شده بودند و به ياری هموطنان خويش می شتافتند. همه در سطح شهر کمکهای مردمی اعم از پول، طلا و اجناس دريافت و ميان سيل زدگان تقسيم می کردند. من و مهری ملا و تعدادی ديگر از دوستانم جزو گروه امداد بوديم که برای کمک رسانی به مناطق مختلف سيل زده می رفتيم. در اين ميان صحنه های دلخراش و سختی می ديدم و تجربه می کردم. رودخانه آغشته از گل شده بود. زنی از ساکنان شهر شوش بر کف خيابان، که همچون رودخانه ای آب در آن جريان داشت، نشسته و گاو خفه شده اش را در بغل گرفته بود و زار زار می گريست. منبع در آمد مالی او از بين رفته بود. زندگی مردم زير آوار مانده بود. ديوارها و سقفها فرو ريخته بودند. همه چيز نابود شده و جان آدمهای بسياری از دست رفته بود.آموزش و پرورش اهواز همکاری کرده و تعدادی از مدارس را در اختيار سيلزدگان قرار داده بود تا برای کوتاه مدت در آنجا زندگی کنند. ما آذوقه ها، لباسها و پتوها را ميان مردم تقسيم می کرديم. شب هنگام که به خانه باز می گشتم، سر تا پايم پر از گل و لای بود، گويی از صبح تا شب در رودخانه ای از گِل شنا کرده بودم. از سراسر کشور کمکهای مردمی و نيروی کار دريافت می کرديم. در فکر کمک بيشتر و تلاش به آسيب ديدگان سيل بوديم. به همين منظور، برای تحويل آذوقه و نفت و چراغ و لباسهای گرم در حوالی بالارود رفتيم. مشغول کمک بوديم که نيروهای سپاه پاسداران به ستاد ما حمله ور شدند و همه چيز را مصادره کردند. نيروهای مسلح به جای آن که به مردم و سيل زدگان کمک کنند، به تعطيلی ستادهای متعلق به سازمان چريک های فدايی خلق ايران و ديگر جريانات چپ اقدام می کردند. آنها هر جا که آرم سازمان فداييان را روی لوازم و آذوقه ها می ديدند، ضبط می کردند. مأموران، سيل خانمان بر انداز و مردم صدمه ديده را نمی ديدند بلکه فقط همراهی سازمان با توده ها آزارشان می داد. ستاد مجاهدين و کانون بيکاران بر قرار بودند. به همراه دوستم فاطي، که مجاهد بود و چند نفر ديگر به بازديد شهرها و محل های مختلف سيل زده رفتيم. از آنجا سری هم به ستاد مجاهدين زديم. برای کمک، به کانون بيکاران ملحق شدم و کمکهايی را که جمع آوری می کردم به کانون بيکاران تحويل می دادم. در همان روزها به همراه تنی از دوستانم برای ادامه درس به تهران بازگشتيم. محل زندگی ام به تهران منتقل شده بود و من بهمراه خواهر و دختر عمه ام در يک خانه اجاره ای زندگی می کرديم. به دليل وقايع پی در پی در جنوب، مرتب مسير تهران خوزستان را می پيمودم.o تحصن بيکاران در اداره آموزش و پرورش، حکومت را بر آن داشت تا مامورينی برای رسيدگی و حل مشکلات مردم به محل بفرستند. مامورين حکومت، به همه بيکاران قول دادند که آنها را در اداره مرغداری استخدام خواهند کرد. گروهی با اين پيشنهاد مخالف بودند زيرا مدراک تحصيلی آنها متفاوت بود و نمی توانستند از تخصص خود استفاده بهينه کنند و ديگر اينکه گروهی از بيکاران به حرفها و وعده های مسئولين مملکت اعتمادی نداشتند. بيکاران به تحصن خاتمه دادند و تصميم گرفتند ظرف چند روز به ادارات مختلف استان مراجعه و از آنها درخواست شغل نمايند. به اداره مرکزی راه آهن (ناحيه) در نزديکی منطقه مسکونی60 فاميلي، مراجعه کرده و گروهی از آنها داخل اداره شدند و گروهی ديگر در بيرون از محوطه در خيابان بسط نشستند. گشودن آتش به سوی مردم در يکی از همان روزها که در جنوب بودم به ملاقات دوست قديمی رفتم. در يکی از خيابانهای اصلی شهر، با او در حال گفتگو بودم که متوجه صدای همهمه و شعار شديم. به اتفاق دوستم که او نيز بعدها اقليتی شد به سمت صدای تظاهر کنندگان ادامه راه داديم. مسير شعارها ما را به سمت کميته مرکزی هدايت کرد. هنگامی که به خيابان پشت کميته رسيديم، صدای شليک گلوله آدم کشان خمينی و بارش سنگ از سوی معترضين همه حوالی را پوشانده بود. به سختی از کنار ديوارها راه می رفتيم تا از پرتاب سنگ و شليک گلوله در امان بمانيم. به محل نزديکتر شديم تا بدانيم چه اتفاقی رخ داده است. نيروهای سرکوبگر خمينی با چوب و چماق و اسلحه به جان اعضاء کانون بيکاران و ديگر مردم افتاده و ظاهراً گروهی از بيکاران را دستگير کرده بودند. جمعيت حاضر برای ابراز نارضايتی از اعمال انجام شده سپاه پاسداران و اعتراض به عمل کميته چی ها و نيروهای چماق بدست، به سمت کميته مرکزی آمده بودند تا بلکه از گسترش دستگيريهای بعدی جلوگيری شود. از درون کميته به سوی مردم آتش گشوده شد. به عادت هميشه دوربين همراهم بود. تصميم گرفتم از صحنه های درگيری عکس تهيه کنم. حلقه اول فيلم تمام شد. دومين حلقه را در دوربين جای دادم و حلقه اول را که عکاسی کرده بودم گذاشتم در جيب شلوارم و به عکاسی ادامه دادم. هنوز چيزی نگذشته بود يکباره نيروهای فالانژ به رهبری شعبان قلاوند، که در حمله به تجمعات مردم بی دفاع نامی بود، با ديدن من، فرصت را غنيمت شمرده و بر سرم ريختند. 6 من فرياد می زدم، معترض بودم و تکرار می کردم: من جزو تظاهر کنندگان نيستم. داشتم از اين محل عبور می کردم. چرا چنين می کنيد؟ از آنجا که حرف حاليشان نبود، همانطور با قنداق تفنگ و چوب بر سر و دست من و افرادی که در نزديکی من بودند ضربه می زند. من سعی می کردم از دوربينم محافظت کنم تا عکسهايی که از حمله نيروهای حزب الهی در حال گشودن آتش به سوی مردم تهيه کرده بودم صدمه نبينند. به هر حال موفق شدم خود را از مهلکه برهانم و دور شوم. سپس در مجاورت هتل اقبال، به عکاسی از تير اندازی سپاه به سوی مردم ادامه دادم. رگبار گلوله و سنگ همه مردم شهر به سمت کميته و ميادين اصلی شهر آمده بودند. دامنه درگيری وسعت پيدا کرده بود. کم کم هوا تاريک می شد وکار عکاسی ديگر فايده ای نداشت. دوربينم را به کسی سپردم تا از آن محافظت کند و خود به جمع تظاهر کنندگان پيوستم. خيابانهای اصلی شهر را جوانان قرق کرده بودند. نيروهای سپاه در صدد بودند تا مردم را از نزديکی کميته دور سازند. آنها از کشته شدن مردم بيگناه هيچ خوفی نداشتند. صدای رگبار همه مردم را به وحشت انداخته بود، مردمی که انقلاب را تجربه کرده بودند. در آن شب حساس پاسخ گلوله را با سنگ می دادند و من در آن ميان شاهد بودم که گروهی بی سر و پا چگونه با مردم رفتار می کنند. به فرماندهان سپاه دستور کشتار مردم رسيده بود. سپاهيان تا خرخره مسلح به جان مردم افتاده بودند. به ناچار ما عقب کشيديم و خود را به بيمارستان رسانديم. برای دقايقی به خانه دوستم که دوربين نزد او بود رفتم. دوربين را تحويل گرفتم و باز گشتم و تعدادی عکس از زخمی و کشته شدگان تهيه کردم. آسمان می رفت که به روشنايی بگرايد. من و دوستانم خسته و گرسنه بوديم. شب تا صبح در زير رگبار گلوله و سنگ گذشته بود. به اتفاق به خانه کسی در همان نزديکی رفتيم و مقداری غذا خورديم. از فرط بی خوابی و خستگی احساس سرما می کردم. خانه پدری من در همان منطقه بود. به دوستانم گفتم که برای دقايقی به خانه می روم و باز می گردم. يکی از افراد خواست به هنگام بازگشت برای او لباس گرم ببرم. آنها را ترک گفتم. در خانه را که گشودم مثل هميشه مادرم چشم به راه نشسته بود. صدای رگبار خواب را از چشمان او ربوده بود. سخت بيمار بود و مثل بيد می لرزيد. پدرم در خانه نبود. او برای انجام کارهای اداری به خارج از خوزستان رفته و از وقايع بی خبر بود. پس از گفتگوی مختصر با مادر، از او مبلغی پول گرفتم و اجازه خواستم در خيابان به مردم ملحق شوم. به او گفتم که نگران نباشد. او گفت: شب تا صبح صدای گلوله شنيده ام. چطور نگران نباشم؟ برادرت کجاست؟ چرا با تو به خانه نيامده؟ مرا نصفه عمر کرده ايد! به او گفتم: من با دوستانم در نزديکی خانه بودم که برای ديدنت آمده ام. شهر پر از مامورين امنيتی است. در خانه ماندن برايم خطرناک است. هر لحظه ممکن است به خانه ما بريزند. هيچيک از جوانان در خانه هايشان نيستند. مأموران همه را شناسايی کرده اند. گُردان، گُردان مأموران به خانه ها می ريزند. حال برادرم خوب است. او که می دانست به او دروغ نمی گويم، با ناراحتی و ترس گفت: کجا می روي؟ در خانه که هستي؟ دوباره گفتم: نگران من نباش. هر کجا باشم امن تر از خانه ماست. بوسيدمش، دو لباس گرم برداشتم و از خانه خارج شدم.o پس از ملحق شدن به دوستانم، به سمت اورژانس بيمارستان راه آهن حرکت کرديم. در اواسط راه بوديم که متوجه يکی از پسران محل شديم. او در لابه لای درختان پنهان شده بود و با دست به ما اشاره می کرد که برگرديم. من و ديگر دوستانم از کنار ديوارها و لابه لای درختان پا به فرار گذاشتيم و به سمت استاديوم ورزشی دويديم. در همان زمان، يکی از دوستانم را ديدم. او در درگيری شب گذشته زخمی و در اورژانس بيمارستان بستری شده بود. در آن لحظه خطير، با وجود آن که لوله سرم در رگ دست او بود، به همراه برادرش از کانال کولر اتاقی که در آنجا خوابيده بود فرار کرده و از خيابان پشتی اورژانس گريخته بود. برای کمک به سمت آنها دويديم. او به من گفت: از محل دور شو. نيروهای سپاه به بيمارستان يورش آورده اند و کليه زخمی شدگان واقعه ديشب و همراهان آنها را دستگير می کنند. دوستم و برادرش را تا ضلع جنوبی استاديوم راه آهن همراهی کرديم و سپس از آنها جدا شديم. به خانه دوستمان باز گشتيم. راديو اهواز را روشن کرديم تا از اخبار مطلع شويم. ساعت 8 صبح بود. صدای قاضی امام جمعه شهرستان دزفول و عضو فقهای شورای نگهبان پخش می شد. او خطاب به مردم دزفول پيام داد: ای مردم شهيد پرور دزفول چه نشسته ايد. گروهی کمونيست بی خدا می خواهند خوزستان عزيز را از کشور مان جدا کنند! برادران غيور به پا خيزيد و حق اين کمونيستهای بی خدا و خدا لعنت را کف دستشان بگذاريد. همه جمع شويد و برای کمک به برادران پاسدار و حزب اللهی آماده سفر و رزم شويم. نترسيد که خداوند پشت و پناهتان است. شهرستان دزفول يکی از شهرهای مذهبی ايران است و رژيم جمهوری اسلامی همواره از حمايت مردم اين شهر برخوردار بوده است. به همين علت اين پيام خطاب به ساکنين دزفول بود. پس از پخش پيام قاضي، گروه زيادی از عناصر حزب اللهی دزفول برای سرکوب مردم بسيج شدند.o با دوستانم در حياط خانه نشستيم و به بررسی اوضاع پرداختيم. ظاهر شدن در شهر خطرناک بود. اوضاع را بايد تحمل می کرديم. عاقلانه ترين کار اين بود که در آن لحظات بحرانی و خطر ساز از چشم مأموران حکومتی و حزب اللهی ها دور بمانيم. جز پنهان شدن کار ديگری نمی توانستيم انجام دهيم. احساس خستگی شديد می کردم. به يکی از اتاقها رفتم و چند ساعاتی خوابيدم. پس از بيداری خبر دار شدم که غيرمستقيم در شهر حکومت نظامی اعلام شده است. هر جوانی که در دسترس بود توسط مأموران دستگير می شد. دستگير شدگان را مستقيماً روانه زندان کارون 7 و زندان يونسکو 8 می کردند. جمعيت زيادی از دانش آموزان دستگير شده بودند. مدارس تعطيل شدند و سراسر شهر را سکوت فرا گرفت. خانواده های قربانيان واقعه ديشب در به در پی يافتن عزيزان خود بودند. با گذشت روزها، خانواده های کسانی که به دست نيروهای سرکوبگر خمينی کشته شده بودند اقدام به خاکسپاری عزيزان خود کردند. دامنه اعتراضات و مخالفت با سرکوب گسترش پيدا کرد. مردم در يک گردهمايی در بلوار راه آهن منتهی به بيمارستان عمومی شهر و اداره پليس مرکزي، اعتراض خود را نسبت به وقايع و کشتار مردم بی دفاع اعلام کردند. o تحصن عمومی در شهر به دنبال دستگيريهای بی رويه جوانان و نوجوانان، خانواده های بازداشت شدگان و داغدار پس از مراجعه به زندانهای مختلف و ادرات ذيربط برای رسيدگی به وقايع و رخدادها، به همراهی و حمايت مردم اقدام به تحصن در خيابان خمينی (پهلوی سابق) که اصلی ترين خيابان شهر بود، کردند. مردم در سطح وسيعی به دفاع و حمايت از قربانيان واقعه و دستگير شدگان، شبانه روز در خيابان نشسته بودند و همزمان شعار مرگ بر رژيم اسلامی شنيده می شد. هيچگونه ترددی در آن قسمت از شهرصورت نمی گرفت. مردم متحصن دسته جمعی نان و آذوقه مصرف می کردند. دانش آموزان و دانشجويان، مدرسه و دانشگاه را فراموش کرده بودند و برای کمک و همدردی در جمع مردم حاضر می شدند. من هم به همراه چند تن از دوستانم به مردم پيوسته بودم. تعدادی از آنها اکنون با من همعقيده يا در ميان ما نيستند. o با سپری شدن چند روز، اسامی تک تک کشته شدگان در درگيريها و قربانيان جامعه سرمايه داری مشخص شد. در ميان اجساد، جسد دو پسر بچه 9 ساله به چشم می آمد که در روز حادثه برای خريد نان به بيرون از خانه رفته بودند. يکی ديگر از قربانيان شاهين بود، تنها فرزند خانواده که با مادرش زندگی می کرد. او نور چشم مادر بود. شاهين شعر هم می گفت. يادم هست هميشه در جمع بيکاران سخنرانيش را با اين شعر آغاز می کرد: آن که گرديده جمع سيم و زرش زر نباريده زآسمان به برش يا خودش دزد بوده يا پدرش شاهين زنده نماند تا سخنرانی کند. زنده نماند تا از اشعار و سروده هايش بخواند. او ديگر زنده نبود تا پای درد دل و صحبت همشهريانش بنشيند و مردم هم به سخنان دردمند او گوش دهند.o شعبان قلاوند که فرماندهی چماق به دستان خمينی را بر عهده داشت و از هيچ کاری چشم نمی پوشيد، به توحش و وحشيگری شهره عام و خاص بود. او به همراه گروهی از چماقداران، هسته هايی تشکيل داده بود. اين هسته ها، زنان سياسی فعال را شناسايی می کردند و در موقعيتهای مختلف به آنها حمله ور می شدند و زير مشت و لگد و چوب می گرفتند. همه چيز به اينجا ختم نمی شد. اين اوباشان برای گرفتن زهرچشم از مردم شهر، به دستگيری زنان و دختران جوان پرداخته بودند. اگر نشانی از زنان سياسی در دست داشتند، بلافاصله به محل زندگی او می ريختند و دستگيرش می کردند. به همين دليل، گروهی از اهالی شهر برای حفظ جان اين زنان، چاره ای انديشيدند. هيچيک از ما، اجازه تنها بودن در سطح شهر را نداشتيم. از سوی دوستان، سعيد و علی را برای همراهی من گذاشتند و برای مدتی هر کجا که می رفتم آن دو همراه من بودند.o شعبان و گروهش به همين اکتفا نکردند. او جنون داشت، جنونی که ارثيه حزب الله است. او و آدمهايش به افراد و مکانهای مختلف حمله ور می شدند و همه چيز را داغان می کردند تا همه را دستگير کنند. در اين ميان او به کتابفروشی دانش که متعلق به همسر خواهرش بود حمله برد و او را که از هواداران سازمان فدائيان بود دستگير و روانه زندان کرد. تحصن در سطح شهر ادامه داشت. همه روزه خبر دستگيری در آمار بالايی به گوش می رسيد. در طول اين مدت چند بار به خانه سر زدم. در يکی از همان روزها خبر بازداشت برادرم را دريافت کردم. او در خيابان به همراه غلام بندری دستگير شده بود. پدرم از سفر بازگشته بود و من آسوده خاطر شده بودم و گمان می کردم که از ميزان نگرانی و دلواپسی مادرم کاسته می شود. به همين دليل سه روز به خانه نرفتم. 9 گردان ويژه سرکوب از سوی حاکميت پياده کردن نيروی جنوب کافی نبود. رژيم خطر را گسترده تر احساس کرده بود. به همين دليل، برای سرکوب بيشتر مردم از نواحی مختلف گردانهای ويژه به منطقه اعزام شد. اسماعيل موسوي، فرمانده گردان از شهرستان خرم آباد آمده و بزرگ شده خوزستان بود. او چندين سال با بسياری از جوانان شهر همکلاس و همصحبت بود و شيطنتهای نو جوانی و بچگی را کنار هم انجام داده بودند. اينک، رژيم او را برای کشتار مردم بی دفاع اعزام داشته بود! در يکی از روزها که ما بست نشسته بوديم، او به ميان جمعيت آمد و خواست تا با مردم گفتگو کند. او رفت پشت ميکروفن و پس از معرفی خودش، اعلام کرد: هنگامی که مرا به عنوان فرمانده ويژه سپاه پاسداران برای برقراری آرامش و سرکوب شديد مردم دعوت کردند، به من گفتند: گروهی آشوبگر به شهر ريخته اند. اجنبی ها اختشاش کرده و به کشتار عناصر حزب اللهی و برادران سپاه دست زده اند. حالا که در ميان شما هستم می بينم اطلاعاتی که دريافت کرده ام اشتباه بوده است. شما مردم متحصن و افراد معترض همه دوستان قديم و هم محله ای های من هستيد و اجانب معنايی ندارد! من آمده ام بدانم چرا چنين شده است؟ 10 صدای جمعيت حاضر در صحنه بگوش می رسيد: شما که می گوييد ما اجانب نيستيم پس چرا جلوی خونريزی را نمی گيريد؟ چرا گلوله داغ اسلحه شما جسمهای ما را سوراخ سوراخ می کند؟ چرا بچه های مردم را در هر رده سنی دستگير کرده ايد؟چرا بازداشت شدگان را از زندان آزاد نمی کنيد؟ يکباره اعتراض مردم در رابطه با سختيهايی که کشيده بودند بلند شد و همه به خروش آمدند. از ميان صفوف جلويی جمعيت معترض مجيد کايدی مربی محترم تيم فوتبال نوجوانان نيرو، که قهرمان استان بود نسبت به بازداشت چهار تن از فوتباليستهای تيمش معترض و نگران آنها بود و گفت دليلی برای بازداشت ورزشکاران وجود ندارد به چه جرمی آنها را در زندان نگاه داشته ايد؟ اسماعيل وعده کرد به مردم کمک کند. 11 در آن روزهای دلگير من بيش از حد نگران بودم. زينب و شهناز در کنارم بودند. مثل هميشه زينب دستهايم را در دستهايش گرفته بود و می خواست مرا به خانه شان ببرد تا شايد از نگرانی من کاسته شود. قدرت کايدی هم که آنجا بود سعی می کرد از نگرانی من از بابت برادرم بکاهد. 12 شرايط و اوضاع سياسی منطقه وخيم و حساس بود و برای احقاق مطالبات مردم، اتحاد عمل بيشتری در ميان گروههای حمايت کننده و پيشتاز لازم می بود. مجاهدين محافظه کاری می کردند و در اعلاميه هايشان از ذکر نام کشته و بازداشت شدگان با گرايش چپ خودداری می ورزيدند. آنها بر زبان می آوردند که افراد بازداشت شده وابسته به گروهها و مردم عادی هستند، تشکيلاتهايشان از آنها دفاع می کنند. هوشنگ، که از اعضاء کانون بيکاران بود و به هيچ گروه سياسی وابستگی نداشت، با چند تن از هواداران مجاهدين، در اين باره گفتگو کرد و از آنان خواست ميان نيروها ايجاد فاصله نکنند. در بسياری از موارد، چپها پشتيبان آنها بودند. در اعلاميه های مربوط به طيف چپ کليه نامها، بدون در نظر گرفتن گرايش و خط سياسی افراد ذکر می شد. 13 مجاهدين، تعدادی از کشته و اعدام شدگان حوادث کانون بيکاران را با چاپ عکسهايشان، به خود نسبت دادند، در صورتيکه تعدادی از اين افراد وابستگی به آنها نداشته و تنها انسانهای شريف، بيگناه و آزاده ای بودند که به دست غاصبان انقلاب از پای در آمدند. O در يکی ديگر از شبها، نمايندگانی از ارگانهای مختلف برای گفتگو و رسيدگی به وضع مردم آمدند. فرماندار در ميانشان بود. جلسه ای با چند تن از نمايندگان مردم در ساختمان داشتند. جلسه آنها در ساعت 11 شب شروع شد و تا پاسی از صبح ادامه داشت. نمايندگان گهگاه از جلسه بيرون می آمدند و از نتايج و روند کار به مردم گزارش می دادند. آنها پس از جمع آوری نظرات مختلف، مجدداً به جلسه باز می گشتند. فرمانداری قول داد، دستگير شدگان وقايع اخير را هر چه زودتر آزاد کند. فرماندار برای رسيدگی به مشکلات، از مردم فرصت خواست تا بتواند در زمان مناسب وقايع را بررسی کند. پس از سعی بسيار از سوی مردم متحصن برای رسيدن به خواسته های برحقشان، گفتگو با نمايندگان حاکميت و جلسه آنها به پايان رسيد. فرماندار که به خوبی از وقايع مطلع بود، در آن شب به دلايل سياسی و حفظ آرامش مردم به گفتگو آمده بود. او خود فرمان سرکوب و آتش داده بود و می دانست اگر اقدام به آزادی دستگير شدگان نکند وخامت اوضاع بيشتر می شود و مردم آرام نخواهند نشست.o ساعت 1 بعد از ظهر بود و من بين مردم معترض و متحصن نشسته بودم. پسر خاله فرخ به سراغم آمد و با ناراحتی گفت: حال مادرت خوب نيست. خانواده ات فکر می کنند تو دستگير شده ای. بهتر است بروی آنها را ببينی. چون به خانه سر نزده بودم، تصور کرده بودند که دستگير شده ام. با دوست هميشه مهربانم ابی در اين باره صحبت کردم. ساعت3 بعد از ظهر بود که به اتفاق آنها به سمت خانه رفتم. ما مجبور شديم کلی از مسافت را از مسيرهای انحرافی طی کنيم و در طول راه ضد تعقيب می زديم تا مطمئن شويم که در امنيت هستيم. بچه ها بيرون خانه منتظر بازگشت من بودند. پس از کمی صحبت با مادر، اطلاع دادم که بايد به تهران باز گردم. از او خواستم وسايل مرا آماده کند. مادرم از اين پيشنهاد خوشحال شد. خيال او آسوده می شد چون احساس می کرد ديگر در ادامه درگيری نخواهم بود. فردای آن روز از خوزستان خارج شدم. تحصن مردم روزها و شبها ادامه داشت.o نمايندگان ويژه سرکوب از تهران به طور مرتب تلفنی با خانواده و دوستانم در ارتباط بودم و در جريان وقايع قرار می گرفتم. درگير درسها بودم و فعاليت سياسی هم اضافه شده بود. سرانجام تحصن مردم با وعده و وعيدهای حاکميت به پايان رسيد. خبر رسيد که گروهی از نمايندگان مجلس و اعضاء شورای نگهبان برای رسيدگی و ملاقات با مردم و خانواده های قربانيان، اعلام آمادگی کرده بودند. قرار ملاقات مصادف با چهلمين روز شهادت اعضاء کانون بيکاران و ديگر مردم بود. محل تجمع را در گورستان عمومی شهر گذاشته بودند. من فيلمهايی را که از صحنه های درگيری و زخمی شدگان و اجساد داشتم چاپ کردم. خودم را به مراسم رساندم. به کمک مهرانگيز و ژيلا و بهزاد عکسهای چاپ شده را روی سه مقوای بزرگ چسبانديم. يکی از دوستان تابلوهای آماده شده را برای ما تا محل سخنرانی با اتومبيل شخصی حمل کرد. بغل ديوار گورها، تابلوها را به ديوار نصب کرديم و چادر به سر چند متر آنطرف تر نشستيم.14 نمايندگان خمينی که عبارت بودند از مرضيه دباغ، خدمتکار خانه خمينی و نماينده مجلس و خرم آبادی معمم و از اعضاء شورای نگهبان، برای سخنرانی آمده بودند. پس از سخنرانی که طی آن سعی بر محکوميت مردم داشتند به سمت آنها رفتم و درخواست کردم برای بازديد تصاوير درگيری و حوادث پيش آمده و تصاوير انبوه زخمی شدگان و قربانيان حادثه بيايند. آنها با من آمدند و از نزديک عکسهای بخشی از صحنه های درگيری و کشتار مردم را ديدند. برای آنها توضيح دادم: اين عکسها سندی است از بی گناهی مردم. يکباره از من پرسيدند: اين عکسها را چه کسی گرفته است؟ عکاس کيست؟ خطر را احساس کردم. گفتم: نمی دانم عکاس کيست. من اينجا بودم و فکر کردم بد نيست شما هم آنچه را ما ديديم ببينيد. آنها از محل دور شدند و من هم به سمت دوستانم رفتم و در گوشه ای نشستيم تا مراسم به پايان رسيد. سپس عکسها را بر داشتيم و من به تهران باز گشتم. اعدام بيکاران چندی بعد خبر رسيد که مأموران رژيم به طور ناگهانی تعدادی از افراد سياسی و نمايندگان کانون بيکاران در خوزستان را دستگير و بازداشت کرده و حکم جلب تعدادی ديگر را نيز صادر کرده بودند. چند تن از کسانی که احکام جلب برايشان صادر شده بود، توانستند از دست مأموران گريخته و جان سالم به در برند . از ميان آنها به حسين ديناروندی و پرويز کمائی که از اعضاء فعال کانون بيکاران و همچنين از فعالين سازمان فدائيان بودند می توان اشاره کرد. ماموران در صورتی که موفق به بازداشت کسانی که در تعقيب شان بودند نمی شدند افراد خانواده آنان را تعقيب و بازداشت می کردند. در همان زمان عناصرحزب اللهی به محل کار خواهر بزرگترم با سر دادن شعار مرگ بر کمونيست حمله ور شده و تصميم به گروگان گرفتن او را داشتند. چند تن از همکاران او به کمکش می آيند و او را از دست مزدوران خمينی نجات داده و به اتاق مدير رسانده و در ورودی را چفت می کنند و ضمن ممانعت از اين عمل، عناصر سرکوب را از مدرسه به بيرون می رانند. سپس خواهرم را تا اقامتگاه قانونی اش محافظت می کنند. مسائل و مشکلات از اين قبيل باعث شد خواهرم محل کار خود در خوزستان را ترک گويد.o در پی حوادث کانون بيکاران، شهردار هم مجبور به ترک پُست خود شد. به دليل درک او از مشکلات مردم، حکم جلب برايش صادر شده بود. اجباراً او هم گريخت و مخفی شد. در آن شرايط نشريه مجاهد شماره 58 می نويسد: "ديروز هشتادمين سالروز تولد خمينی بود. ما ضمن عرض تبريک به ملت قهرمان ايران طول عمر ايشان را از خداوند بزرگ خواستاريم. باشد با طول عمر ايشان همه آحاد ملت را در جهت مبارزه مقدس ضد امپرياليستی خلقمان همواره ياور و مددکار باشد". 15 آرزوی طول عمر برای خمينی است که بی مهابا، دستور کشتار اقشار مردم را، از بدو تشکيل حکومت اسلامی صادر کرد. مردمی که حق دفاع از خود ندارند. شهريور ماه بود. هر روز صبح اخبار ساعت 8 را از راديو می شنيدم. راديو اعلام کرد: سحرگاه امروز حسين شاکری 16 محمدرضا رستمی 17، هوشنگ رستمی18 و محمد رضا کرخه ای معروف به چرخساز 19 به حکم دادگاه ويژه، خرابکار، اغتشاشگر، عامل درگيري، تشنج و کشتار، محارب، مرتد و مفسد فی العرض تشخيص داده شده و حکم اعدام آنان سحرگاه امروز در محوطه زندان کارون به اجرا در آمد. فکرکردم اشتباه شنيدم يا در خواب هستم. نمی توانستم باور کنم. جسمم بيدار بود اما سختی واقعه ذهنم را خواب می کرد. در همان حالت دستم را به سوی گوشی تلفن دراز کردم اما شماره هر کس را که گرفتم هيچ جوابی نشنيدم. دوباره در خوزستان چه غوغايی به پا کرده بودند؟ افراد بيکار را به جای استخدام و شغل به گلوله بسته بودند. حکم صادره از سوی همان افرادی بود که به ظاهر برای حل مشکلات به خوزستان آمده بودند. من مرتب شماره گيری کردم. می خواستم بدانم در سرزمين من حقيقت کجاست. پس از ساعتها، هر کس گوشی را بر می داشت تا سلام مرا می شنيد گوشی را می گذاشت. تمام تلفنهای منطقه کنترل بود. وحشت همه مردم را بر داشته بود. همه می ترسيدند توضيح اضافه ای در ميان مکالماتشان باشد. سر انجام تا پايان روز حقيقت را پاره پاره يافتم. حقيقت همچون آزادی در زندان بود. در سحرگاهی ديگر، خون تعدادی ديگر ريخته شد. تعدادی از مردم بی دفاع خوزستان با توطئه های سپاه پاسداران محکوم به اعدام شدند. کشتار پشت کشتار پس از فرمان خمينی که گفت: بگيريد و بکشيدشان. جا در جا. در دادگاههای زندانهای کارون و يونسکو، اولين اتهام وارده به بسياری از بازداشت شدگان در سال شصت، حمايت از کانون بيکاران و شرکت در درگيری بود. به همين دليل، احکام بسياری از آنان جز حکم اعدام چيز ديگری نبود. قضات به قلع و قمع اهالی منطقه مسکونی ساختمان حکم دادند و سپاهيان سرکوبگر از هيچ کشتاری اباء نکردند. ماموران، در خيابانها، تعدادی از دانش آموزان پسر را هدف گلوله قرار دادند و بدنبال فتواهای پياپی و بهانه های واهي، تعدادی از کارکنان بيمارستان را دستگير و تعدادی متواری شدند. توسط سپاه پاسداران مزاحمتهای زيادی بر بازيکنان تيم فوتبال نيرو تحت سرپرستی آقای مجيد کايدی که از تيمهای يک دست و موفق آن سالها بود، وارد می شد. سرپرست تيم زحمت زيادی کشيده بود تا قهرمان ورزشی تربيت کند. در ميان آنها چند نفری جزء بازيکنان جوانان خوزستان و اميد آينده تيم ملی فوتبال کشور بودند. اما تنگ نظران و نو کيسه گان خمينی اعمال نفوذ کردند و بازيکنان اين تيم را به خاطر حزب الهی نبودن مورد اذيت و آزار قرار داده و مشکلات فراوانی برای تک تک آنها و گاه خانواده و اطرافيانشان ايجاد کردند. چند تن از آنان و از جمله برادرم را که از تيم منتخب خوزستان و جوانان تيم ملی بودند حذف کردند. بر زندگی آنان و مردم منطقه تاثير گذاشتند که مثبت نبود. سرانجام با روی کار آمدن ديوانه ای به نام شمس داودی که رئيس تربيت بدنی بود، ورزش فوتبال، به مدت دو سال تعطيل شد. ( هدف غايی جلوگيری از تجمع و رشد درخواست های جوانان بود ( 20 20 نوامبر 2010 www.gozide.net زيرنويس و فهرست منابع : 1- ناجيان بشری. مقاله ای در 4 بخش. به قلم اين نويسنده 2- نقل از خبرنامه گويا 3- گزارش از سازمان های سراسری زنان 4- به نقل از خبرنامه گويا 5- نقل از روزنامه کيهان ششم فروردين ماه 1359 6- شعبان قلاوند به تجمعات بسياری حمله برد و بسياری را دستگير کرد و شکنجه داد. او در اثر بيماری ام اس در گذشت. 7- زندان کارون واقع در شهر اهواز است اين زندان بخاطر داشتن کمدهای مخصوص برای نگهداری و شکنجه زندانيان سياسی معروف است. 8- زندان يونسکو در شهرستان دزفول بنا شده و يکی از مخوفترين زندانهای کشور است. سياهچالها و سلولهای مرطوب آنجا معروف است. 9- غلام بندری يکی از بازيکنان قديمی و خوب تيم نيرو بود. پس از آزاد شدن از زندان در اسفند ماه 1363 مورد اصابت ترکش خمپارههای عراقی قرار گرفت و چندی بعد در يکی از بيمارستانهای اصفهان در گذشت و همه اعضاء تيم داغدار و يک سال سياهپوش بودند. ماموران سپاه هر از چندی بازيکنان تيم را برای پوشيدن لباس عزا مورد بازخواست و سوال و جواب قرار می دادند. ماموران از هماهنگی و اتحاد بازيکنان اين تيم در وحشت بودند. 10- او هم مثل ساير مسئولان نظام فقط حرف زد، وعده توخالی داد. او نه تنها هيچ کمکی برای رفع مشکل مردم نکرد بلکه در اقدام به کشتار و اعدام مردم مجدانه فعال بود. 11- آقای مجيد کايدی از مربيان خوب و شايسته ورزش کشور بود. او شخصيتی مردمی و درخور احترام داشت. همواره در کنار و همراه مردم بود در تحمل سختی ها و در شادی خوشی ها. او معترض به وضعيت سياسی کشور بود و به خانواده های بسياری کمک رساند و سرانجام در صانحه ی رانندگی در جاده اهواز- انديمشک در گذشت. 12- قدرت کايدی در سال شصت دستگير و مدتی در زندان بود. پس از آزادی از زندان، از سوی سپاه پاسداران و ديگر مزدوران رژيم، مزاحمتهای زيادی برای او ايجاد کرده بودند. در خيابان، در استاديوم ورزشي، در صف نانوايي، در خانه و... سلب آسايش از او شده بود. سرانجام به دنبال توطئه ای که جلادان خمينی برای او و برادران باشلو و تنی ديگر از اهالی شهر کرده بودند، در انديمشک مجدداً دستگير و بلافاصله، در محوطه زندان يونسکو، به جوخه اعدام سپرده شدند و برای مادر داغدارشان هيچ چيز جز خاکستر قلب آتش زده قدرت و برادرش محمد، که او نيز اعدام شده بود به يادگار نماند. قدرت هيچ گونه وابستگی به دسته و گروهی نداشت. او يکی از هزاران انسان مبارز و مخالف جمهوری اسلامی و يکی از قربانيان بی عدالتی حاکم بر کشور ايران است. او را به اتهام همکاری با مجاهدين اعدام کردند در صورتيکه حتي، ايدئولوژی مجاهدين و چپ و راست را نمی دانست! 13- قبل از انشعاب در سازمان فداييان، اعضاء پيشگام شاخه خوزستان، در صف مردم بودند و از مردم حمايت می کردند. از هنگاميکه انشعاب در سازمان شد کادرها و رهبران آنها بدون فوت وقت به حمايت از حکومت ضد خلق جمهوری اسلامی ايران اقدام کردند. آنها پيشگام را در تملک در آورده و بين فاميل و همسايگانشان تقسيم کار و مسئوليت کرده بودند. 14- بهزاد به اتهام هواداری از فدائيان اقليت دستگير شد و چند سال در زندان بود. 15- نشريه مجاهد شماره 58 بتاريخ )17/2 1359) 16- حسين شاکری عضو کانون بيکاران و از فعالان سازمان چريکهای فدايی خلق ايران بود. در بعد از انشعاب سازمان فداييان در 1359 به اقليت پيوست. هواداران اقليت در شهرستان دزفول و انديمشک نام حسين شاکری را بر گروه خود نهادند. 17- محمد رضا رستمی عضو کانون بيکاران و هوادار فدائيان بود. اطلاعی در دست نيست که پس از انشعاب در سازمان فداييان از مواضع کدام يک دفاع می کرده ست. او بيش از شش ماه نبود که از خارج به ايران بازگشته بود. 18- هوشنگ رستمی انسانی آزاده و نماينده اعضاء کانون بيکاران بود. به هيچ حزب و دسته ای وابستگی نداشت. او يکی ديگر از قربانيان جامعه سرمايه داری بود. او را کشتند تا از حق خود دفاع نکند. او را برای شهامتی که داشت، کشتند. هوشنگ اعدام شد چون با صدای رسا پرسيده بود: چرا صبر انقلابی برای بدبخت و بيچارههاست؟ چرا صبر برای سرمايه داران و دزدان، آنها که کشور را چپاول می کنند نيست؟ با اعدام هوشنگ، از نو عروسش سوسن هيچ نماند جز پوستی و استخوانی. 19- محمد رضا کرخه ای وابسطه به هيچ حزب و گروه سياسی نبود. از آن روزی که يادم می آيد، او را مشغول پنچرگيری دوچرخه و اتومبيل ديده بودم. هيچ وقت اقدام به کار سياسی نکرده بود. نه مجاهد بود و نه فدائی. او را اعدام کردند چون شغل می خواست. يعنی اينکه نان می خواست تا زنده بماند ولی حکومت مسلمان ها به جای زندگی به او گلوله داد. 20- کانون بيکاران. برداشت شده از کتاب تاريح زنده. جلد اول. فصل سوم 2 آذر 1389 |