لئوناردو پادورا نویسنده کوبائی، سر خورده از کاستریسم، ماشا سِری (روزنامه لوموند)
ترجمه از علی شبان
یادداشت مترجم:
" کوبا کشوری بود که همه چیز در آن شکلِ سیاسی پیدا میکرد، از نانی که میخوردی تا آنچه را که میگفتی و با این روشِ حاکم در جامعه، به ما میگفتند که بدین گونه در تاریخ ماندنی خواهیم بود . حالا پس از پنجاه شصت سال زیستن در تاریخ، مردم خسته شده اند . و دیگر نمیخواهند اینگونه گفتمان ها را بشنوند . آنها میخواهند در اکنون زندگی کنند بدونِ داشتن نگاهی به گذشته و مهم تر از آن، نمیخواهند به آنچه را که آینده برایشان رقم خواهد زد، باندیشند." لئو ناردو پادورا
لئوناردو پادورا " ۱" نویسنده ی سرشناسِ کوبائی، چهره ای آشنا در میان کتاب خوان های جهان ست . این نویسنده با رُمان های پلیسی-سیاسی خود وبا پرسوناژ شناخته شده ی همیشه و همه جا حاضر در رُمان هایش، کار آگاه ماریو کونده " ۲"، شهرتی جهانی پیدا کرد . ماریو کونده، آدمی ست در بدر، الکلی و به هیچ چیز و هیچکس اعتقاد ندارد . پادورا در گفتگوئی با روزنامه آرژانتینی ناسیون ، میگوید " ماریو کونده یک پرسوناژِ نمونه ی نسلِ من است که همزمان؛ نوستالژی، نا امیدی، سرخوردگی و آرزوهای بر باد رفته و توهم های بر جای مانده را در خود دارد " . پادورا این پرسوناژ را در سالِ ۱۹۹۱آفرید، درست در آغازِ سقوطِ اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی که پس از آن، کوبا نتوانست از بحران های به یکباره رسیده ی اقتصادی، سیاسی و اگزیستانسیالیستی، رهائی یابد . لئوناردو پادورا که همواره کارِ روزنامه نگاری را پیشه خود کرده بود، با نا باوری از" ژورنالیسم ِ مبارز" حرف میزند : " یک مبارز از حزب خود حرف شنوی دارد. حزب تصمیم میگیرد و فرمان میدهد و در این حالت، روز نامه نگار محو و نابود میشود ." نخست در روزنامه ی کوبائی جووانتو دروبلد ( جوانان ِ سرکش ) به روزنامه نگاری رو آورد و سپس با تهیه ی رُپرتاژ های داستان گونه، توانست رمان های پلیسی - سیاسی بیافریند که از نگاه پاره ای از منتقدان، کتاب های او را میتوان آمیزه ای از همه اینها و حتی تاریخی- اجتماعی دانست . ماریو کونده، چون سایه ای به آفریننده خود شباهت دارد؛ طرفدار ِ فریب خورده ی استالین که ناظرِ حضور و تاثیر او در انقلاب ِ کوبا ست. پادورا معتقد ست که ماریو کونده یک کار آگاه ِ ضدِ پلیس است، یک مردِ احساساتی و فرهیخته، که به همین دلیل ، نمیتواند یک پلیس باشد بلکه قهرمانِ رُمان اوست . بیست و هشت سال ست که در کنارش زندگی میکند و در عین حال، با روشن بینی و هوشیاری قادر ست واقعیت ها را جست و جو کند .
کتاب پُر سر و صدای پادورا، مردی که سگها را دوست میداشت، نام دارد که در سالِ ۲۰۱۱ منتشر و به چندین زبان در سراسر جهان، ترجمه شد و سریعا شهرت جهانی یافت . در این رُمان، پادورا با پرداختن به ماجرای کشته شدن تروتسکی در ۲۱اوت ۱۹۴۰ بدست رامون مِرکادر " ۳"، سیستم سرویس های مخفی شوروی به رهبری استالین را با پرداختی ژرف و با تمامِ زوایای سیاسی و اجتماعی آن دوران، به خواننده نشان میدهد . در گفتگوی۱۴ژانویه۲۰۱۹ با رادیوی فرانسه ( فرانس کُلتور) " ۴"، پادورا فرو ریختن ِ دیوار برلین را سر آغازِ فرو پاشی ی بسیاری از خیال پردازی های عصرِ رمانتیکِ نسل خود که دچارِ توهمات ِ انقلاب بود، میداند . و اضافه میکند که تروتسکی یک مردِ ناشناس برای نسل او بود و خیانت کار به انقلاب معرفی شده بود. در حالیکه، استالین شخصیت سیاسی و انقلابی ی بود که او را نجات دهنده ی انقلاب میدانستیم و این فریب و گمراهی ذهنی ما، حاصلِ تلاشِ سیستم خبر رسانی در کوبا بود که این نوع پروپاگاند ها ی شوروی را، به ما می باوراند. . فزون بر این، تنها منبعِ خبری ما در آن زمان، سرویس های خبری شوروی بودند و واقعیت ها از ما پنهان میشد . برای نمونه درمورد جنگ های داخلی اسپانیا، خبرها بر اساس ِ آرشیو های مسکو به ما میرسید . پس از انتشار کتابم، مردی که سگ ها را دوست میداشت، بسیاری از کمونیست های فرانسوی متوجه شدند که در طی آن سال ها، به بازی گرفته شده بودند. پرسوناژِ پنهان ولی اصلی در این کتاب، استالین ست که در واقع نماینده ی سوسیالیسمِ مدرن ِ قرن بیستم قلمداد میشد و توانست از تروتسکی برای توجیه خود به خوبی بهره برداری کند .استالین توانست به گونه ای که میخواست فردی هوشیار را به بازی بگیرد و سرانجام قتل او را با کمکِ سرویس مخفی شوروی، با زیرکی ماهرانه ای بر نامه ریزی کند . در گفتگوی دیگری با همین رادیو در سالِ ۱۹۱۴، پادورا میگوید که این کتاب حاصلِ دو سال پژوهش و سه سال نوشتن است. او در این کتاب به تابو شکنی از انقلاب روسیه می پردازد، با استالین رویا رو میشود و همان طور که خود او میگوید، با تاریخِ کشورش در این دوره و نسل خودش تسویه حساب میکند . او چنین ادامه میدهد : آن استالینی را که به خورد ما داده بودند، با شخصیتی که بعدا شناختیم، اصلا شبیه نبود . تسویه حسابِ من با جهالتی ست که در آن زمان ما را احاطه کرده بود. ما از تروتسکی چیزی نمیدانستیم و در کوبا، آنهائیکه کتابم را نخوانده اند، هنوز هم چیزی در این باره نمیدانند.
با وجود اینکه از زبانِ اِیوان راوی این رُمان، تابلوئی تاثر آور و غم انگیز از کوبا به نمایش گذاشته میشود، استقبال آن حتی در درونِ این کشور، باور نکردنی بوده است . در سالِ ۲۰۰۹، این رُمان نخست در اسپانیا منتشر شد و در سال ۲۰۱۱بنا به گفته ناشر آن، با تیراژِ چها هزار نسخه به بازارِ فروش عرضه شد که با توجه به قدرتِ خرید کتاب در کوبا، رقم ِ چشم گیری ست . روزنامه ها و رسانه های کوبائی با سکوتِ مطلقِ خود، نه از نشر آن کلمه ای نوشتند و نه از جایزه هائی را که در کشورهای گوناگون از آن خود کرد . ولی کتاب با استقبالِ بسیاری در اسپانیا و کوبا روبرو شد و در این باره پادورا میگوید " این برایم اهمیت بیشتری داشت که خوانندگانِ کتابم این رُمانِ مرا در کوبا و سایر کشورها با شوق فراوان استقبال کنند. و روی داشت به این کتاب ، از سپاسگزاری رسمی برایم بزرگتر جلوه میکند . من این کتاب را نخست برای کوبائی ها نوشته بودم . "
گفت و گوی پادورا با روزنامه ی آرژانتینی ی ناسیون در سالِ ۲۰۱۳ و به هنگام انتشار رُمانِ "مردی که سگ ها را دوست میداشت"، سرو صدای بسیاری از خوانندگانِ رُمانتیک و سانتی مانتال ِ طرفدارِ انقلاب کوبا و کاستریسم را در آورد و آشوبی در آن کشور بر انگیخت . روزنامه نگار ِ لوموند، پولو.آ.پاراناگا " ۵"، در مقاله ی ۳۰ مه ۲۰۱۴ زیرِ عنوانِ " حمله ی طرفداران کاسترو به پادورا" ، مینویسد : گی لرمورو رودریگیز ریورا " ۶"، از چهره های با نفوذِ محافلِ روشنفکری کوبا ست . وی معتقد ست که اِیوان، قهرمانِ این رُمانِ که نویسنده ای له و لو رده شده و محروم از حقوقِ مدنی خود در آن کشورست، نمیتواند قشر روشنفکرِ کوبائی را نمایندگی کند . زیرا وی سعی میکند که پیوندِ بینِ استالینیسم و کوبای زیرِ نفوذِ سویتیک را به خوانندگان این رُمان نشان دهد . این روشنفکر کوبائی در حمله به پادورا چنین ادامه میدهد: اراده ی عدم وابستگی انسان ها، یک اشتیاق است نه یک واقعیت و اکثرا از آن بهره برداری سیاسی میشود . روزنامه نگارانِ مخالفِ انقلاب، به انقلابی ها عنوانِ " سر سپرده" میدهند و خود را " نا وابسته " به حکومت معرفی میکنند . ولی همان ها ئیکه این حرف را میزنند، از نظرِ اقتصادی و سیاسی، وابسته به قدرت ها و دولت های دیگرند.
لئوناردو پادورا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
همزمان با این موضع گیری ها، سینما گرِ کوبائی، جووان کارلوس تابیو " ۷" که نامش ما را بیادِ فیلم مشهورِ" توت فرنگی و شکلات" میاندازد، در جانب داری از پادورا میگوید : چرا هر بار که مقاله، کتاب و یا فیلمی به واقعیت های جامعه ی کوبا میپردازد، با علم کردنِ امپریالیسم و محاصره، همه چیز لوث میشود ؟ روزنامه نگار لوموند در پایان این مقاله چنین نتیجه گیری میکند : "آزادی یک کشور نمیتواند در تضاد ِ با آزادی فردی باشد . آزادی کوبا نمیتواند به بهای قربانی شدنِ آزادی کوبائی ها تمام شود . حتی اگر این آزادی چیزی جز آزادی اندیشیدن و بیانِ عقاید نباشد ."
آخرین رُمانِ پادورا، " آئینه ی زمان " نام دارد که در ژانویه ۲۰۱۹ در فرانسه منتشر شد و حضور کارآگاهِ ماریو کونده در آن، بطور چشم گیری جلب توجه میکند .
پادورا در گفت و گوی ۱۸ژانویه ۲۰۱۹ با برنامه ی "ادبیاتِ بدون مرز" که از رادیوی بین المللی فرانسه ( اِر اف ای ) پخش شد، به طور ویژه از این رُمان سخن گفت . خالی از لطف نیست که این یادداشت را با ذکر پاره ای از آنها به پایان رسانم . در پاسخ به این پرسش که شما در رُمان هایتان همیشه به یک نقشه برداری از جامعه میپردازید، گفت: آنگاه که من در کوبا به دانشگاه میرفتم، جامعه ای همگن و یکدست داشتیم و یک فقرِ عمومی ولی با منزلت در کوبا حاکم بود. همه در فقر زندگی میکردیم . با پولی که داشتیم میتوانستیم چند کتابی از همینگوی، سالنجر و داستایوسکی بخریم و به سینما ی ویسکونتی برویم . ولی در این بیست سی سالِ اخیر، آنها که سر و وضع خوبی پیدا کرده اند ، بیشتر به حکومت نزدیک تر شده اند و ندارها را به چشم یک محکوم نگاه میکنند . این بدون تردید همین طور ادامه خواهد یافت و پیشرفت اجتماعی برای ندار ها نخواهد بود . و در پاسخ به این سئوال که چه رابطه ای بینِ زمان و روشنائی و شفافیت در رُمانِ " آئینه زمان " می بینید، پادورا میگوید : من در این رُمان میخواهم نشان دهم که انسان ها چگونه طی دو سه سده ی اخیر تغییر کرده اند و چه تحولاتی در این چند دهه با اینترنت و فیس بوک رخ داده است . اگر بتوانیم خود را در آیینه ی زمان نگاه کنیم، کار بزرگی آنجام داده ایم . ادبیات، آنچه را که ما میدانیم ولی نمیتوانیم به بینیم به ما نشان میدهد، کار من در این کتاب، همین است . ع .ش
***
اکنون مقاله ی ماشا سری" ۸ " را زیر عنوانِ " من میخواهم یک نویسنده ی کوبائی باشم که در کوبا زندگی میکند و درباره کوبا مینویسد "، میخوانید. این مقاله در ۱۶مارس ۲۰۱۹در ضمیمه ی کتابِ روزنامه لوموند منتشر شده است :
در نقطه ای ثابت، جائی که بناگاه چشم اندازی گسترده خواهد شد، دیده بانی به کمین ایستاده، ظاهر میشود: اینچنین است تصاویری که لئوناردو پادورا از خود به جا میگذارد . دیالکتیک جنبش و عدم تحرک، هم در زندگی هنری وهم خصوصی ی او دیده میشود . قهرمانِ شگفت انگیز و افسانه ای، کا رآگاه ماریو کونده، را در نظر بگیرید : " او در چهار دیواری بلندی پناه گرفته که تنها، دوستان، کتاب ها، عشق ها، سگ ها و نوستالژی و خاطراتش را با خود دارد، در حالیکه دنیای بیرون از این دیوارهای بلند، رو به بهتری و یا بدتری ست ." این تصویری ست که آفریننده او، لئوناردو پادورا در گذری به پاریس، از قهرمانِ کتاب هایش به دست میدهد . آیا نمونه ای از بهتری اوضاع دیده میشود ؟ در گذشته، هنگامی که کوبائی ها به تبعید تن میدادند، از آب و برق محروم میشدند در حالیکه امروزه میتوانند وداع با وطن را با دوستان شان جشن بگیرند . در " آئینه زمان " یکی از دوستانِ نزدیکِ ماریو کونده، آماده میشود تا به دخترش که در آمریکا ست، بپیوندد : " نه اینکه تمایلی به ماندن در آنجا داشته باشم، مشکل این ست که در کوبا تقریبا هرگز، حتی به ما اجازه ندادند که اشتباه کنیم . "
احساسِ وابستگی با تمامِ وجود به کوبا
پادورا انتخابش ماندن در کوبا بود . از ۱۹۹۰، کوبا تمامِ کمک های بلوک شرق را از دست داد و کشورهای برادر از ارسالِ موادِ خوراکی خودداری کردند و شیرهای نفت بسته و قحطی گریبان گیرِ کوبا شد؛ ده سال شکم های خالی و دفترچه های سهمیه بندی و قطع برقِ همه روزه . در این هنگام، پادورا اولین رُمانِ خود بنامِ "گذشته ی بی عیب و نقص" را منتشر کرد و به کنگره ی ادبیاتِ پلیسی فلوریدا دعوت شد . برادرش در میامی زندگی میکرد . همه ی حدس و گمان ها بر این بود که او به کوبا بر نمیگردد . ولی او تصمیم به بازگشت گرفت : " من میخواستم یک نویسنده ی کوبائی باشم که در کوبا رندگی میکند و درباره ی کوبا مینویسد . " پادورا فقط میتوانست از حقِ تالیف نشر کتاب هایش در خارج از کوبا ، زندگی کند . او در خانه ای که مادر بزرگش شصت و سه سالِ پیش بنا نهاده بود ، و او در آنجا به دنیا آمده بود، زندگی میکند . از ازدواجش با لوسیا چهل سال میگذرد و کار نویسندگی را روی ماشین تحریرِ پدرش آغا ز کرد . اینها نقطه های ثابتِ زندگی پادوراست . او میگوید که آگاهانه تبعید را رد کرد، همان چیزی که بعنوانِ درام ِ دلخراش ِ هزاران کوبائی ست، که انگیزه ی نوشتنِ چندین اثر او گردید که از جمله ی آنها میتوان کتابِ " نخل و ستاره " ( ۲۰۰۳ ) را نام برد . . پادورا در این رُمان از پراکنده شدن نسل خود و انگیزه های مهاجرت حرف میزند و این سئوال را پیش میکشد که آیا آنها توانسته اند پیوند شان را با کشورشان همواره نگهدارند ؟ " آسان میتوان از مهاجرت های سیاسی و یا اقتصادی حرف به میان آورد، ولی بسیاری از انگیزه های دیگر را میتوان برشمرد که در زمره آنها، زندگی در دیاری دیگر و بدست آوردن فرصتی دیگر ست . من مطمئنا مورد حمله ی راست و چپ قرار میگیرم . منتقدان و مخالفانم خواهند گفت که مردم، کوبا را به خاطرِ یک حکومت خود کامه ترک میکنند . این ا مری ست مسلم و از پیش پذیرفته شده ، ولی دلایل دیگری که گاهی شخصی و یا انتخاب برتر ست هم میتواند در این تصمیم ها نقش بازی کند . " گره ی کورِ رُمان در این حرف خلاصه میشود که هر کسی حق دارد هر جا که خواست اوست، زندگی کند.
در این راستا، پادورا میگوید که کوچ ِ خیل عظیمی از کوبائی ها به امید بهره مند شدن و رسیدن به ارتقاء اجتماعی ست که شانس رسیدن به آن بیش از پیش در میهن شان ، کمتر شده است. نا برابری های اجتماعی به طورِ اجتناب نا پذیری در دلِ یک جامعه ی " مرد سالار- سوسیالیست " رو به فزونی گذاشته است . ماریو کونده در " آئینه زمان" در حالی که روی دزدیده شدنِ یک مجسمه ی کوچک قرون وسطائی بررسی میکند، به این امر پی میبرد . ماه ها کار کردن در محله های فروشندگان آثارِ هنری که اکثرا مرفه هستند و همزمان در حومه های حلبی آبادی که توسط " فلسطینی" ها - نامی که اصطلاحا آهالی هاوانا، به مهاجرانی که از آنسوی جزیره کوچ میکنند، میدهند - وی را به این نتیجه میرساند که " دو دنیای تهیدستی و ثروت بیش از پیش از هم دور میشوند و حتی نا مرئی میگردند و هیچگونه تماس و ارتباطی بین شان به چشم نمی خورد . تنگ دستان توان رفتن به رستورانی را که باید یک ماه و نیم از در آمد شان را صرف آن کنند، ندارند، وداراها، هیچگونه تصوری از شکلِ زندگی آنها، نمیتوانند داشته باشند." سرنوشت چنین رقم زده شد که ماریو کونده، شاهدِ دگرگونی های اجتماعی-سیاسی ی کشورش باشد .
برای هر کتابش، پادورای سازش نا پذیر و سرسخت، با مِتُد و روشی که خاص ِ اوست، جستجو های مستند و پژوهش های میدانی را بهم می آمیزد. این روش ، حاصل ِ کار ژورنالیستی وی در روزنامه ژووانتود روبلد ( جوانان سرکش) است .او پس از اخراجش از روزنامه اِل کایمون باربودو، به جهتِ سرپیچی از جزمیت ایدئولوژی کاستریست، کار خود را در این روزنامه آغاز نمود. کتاب های پادورا به پانزده زبان در کشورهای گوناگون به چاپ رسید و در همه ی آنها، ترسیمِ زندگی روزانه و روزمرگی های مردم کوبا خواستِ نخست او بود . سر انجام او توانست جایزه پر ارزشِ پرنسس دِ آستوری را در سالِ ۲۰۱۵ ار آن خود کند . در سخنرانی خود به همین مناسبت، پادورا، خود را فردی یکدنده و سمج میداند که تمامِ وجود ش را به عنوانِ یک نویسنده به " مبارزه برای چیره شدن به ترس و دو دلی هایش در بهتر عرضه کردنِ نوشتار هایش میداند " . سپس چنین ادامه میدهد : " نویسندگی موهبتی ست که من مسئولیتِ هنری و مدنی آن را با همه ی سختی و دشواری، همواره و همیشه به دوشم خواهم کشید . "
طی سه دهه ی گذشته، لئوناردو پادورا، با کتاب های پلیسی که ابعادی تاریخی دارند چون" آئینه زمان"، و یا با نوشتنِ رُمان های تاریخی که در آنها توانسته گمانه زنی ها و سوء ظنِ پلیسی بیافریند چون" مردی که سگ ها را دوست میداشت" ( ۲۰۱۱ )، که بزودی بروی پرده ی سینما میاید و داستان مرگ تروتسکی ست، این پرسش را پیش روی خواننده ی رمان هایش میگذارد که قلبِ مشترک آثار او در کجاست ؟ نویسنده در پاسخ به این سئوال میگوید : " ما همیشه در تاریخ زندگی میکنیم و تاریخ ست که راه ِ فرا روی ما را نشان میدهد. "
در دورانِ رژیم ِ کاستریست، ادبیات خشکیده شد
جزیره نشینی چون پادورا، خود را در مصبِ رودی میدید که آب های بسیاری چون رُمان های سیاه آمریکائی و هجوم پارتیزان های سال های ۱۹۶۰ در آن روان بودند . او میگوید " دو استادِ بزرگ، راه را به من نشان دادند: لئوناردو سیاسیا " ۹" ( ۱۹۲۱-۱۹۸۹) در ایتالیا و روبم فونسکا " ۱۰ " در برزیل " . قبل از پادورا، در رُمان های پلیسی ی کوبا، نا همخوانی سوژه ها و بهم آمیختگی تضادها دیده نمیشد و همواره امپریالیست های پلید و زشت، باعث و بانی همه ی گرفتاری ها بود ند و در دورانِ رژیم کاستریست، ادبیات خشکیده شد . " نویسندگانِ نسل من، یا از نوشتن دست کشیدند و یا سیاسی نویس شدند . و پادورا چنین ادامه میدهد : " نسلِ بعدی در گنگی و پیچیدگی پُست مدرنیسم، سر گردان ماند . امروزه کمتر نویسنده ای داریم که بخوبی قادر به بیان یک واقعه و یا حادثه باشد . "
خانم مِتِلیه، ناشرِ کتاب های پادورا در پاریس، میگوید : در نمایشگاه ها و غرفه های بین المللی کتاب در کوبا ، اکثرا کتاب ها به گفتمان های فیدل کاسترو یا نوشته های چه گوارا و بیوگرافی هوگو شاوز خلاصه میشود و کتاب های نویسندگان ِ خارجی بسیار گران ست و کمتر کسی میتواند به آنها دست یابد . در کتابِ آئینه زمان، پادورا اصطلاح "خستگی تاریخی" را بکار میگیرد که گویای تمام عیارِ شرایطِ ادبی- سیاسی آن کشورست : " کوبا کشوری بود که همه چیز در آن شکلِ سیاسی پیدا میکرد، از نانی که میخوردی تا آنچه را که میگفتی و با این روشِ حاکم در جامعه، به ما میگفتند که بدین گونه در تاریخ ماندنی خواهیم بود . حالا پس از پنجاه شصت سال زیستن در تاریخ، مردم خسته شده اند .و دیگر نمیخواهند اینگونه گفتمان ها را بشنوند . آنها میخواهند در اکنون زندگی کنند بدونِ داشتنِ نگاهی به گذشته و مهم تر از آن، نمیخواهند به آنچه را که آینده برایشان رقم خواهد زد، باندیشند. "
پا نویس ها
1- Leonardo padura fuentes رمان نویس و روزنامه نگارِ کوبائی در سالِ ۱۹۵۵در هاوانا بدنیا آمد و جوایز ادبی بسیاری را در کارنامه ی خود دارد. از دیگر کتاب های او "مرتد" و "گفت و گو و آزادی" را میتوان نام برد.
2- Mario Conde
3- Ramon Mercader یکی از مبارزانِ کمونیستِ اسپانیائی که در ۱۹۱۳در باسلون بدنیا آمد و در ۱۹۷۸در هاوانا چشم از جهان فروبست. در سازمانِ "ان . کا. و. د" وابسته به شوروی وظیفه ی مبارزه با مخالفان به عهده ی او بود و در ۱۹۴۰ تروتسکی را بدستور ِ استالین به قتل رساند.
4- میتوانید گفت و گو های لئوناردو پادورا را در سایت Radio France Culture گوش کنید .
5- Paulo.A. Paranagua
6- Guillermo Rodriguez Rivera
7- Juan Carlos Tabio
8- روزنامه نگارِ پر اعتبارِ لوموند و رِمان نویس فرانسوی. از آثارِ او میتوان "خاکسترهای بد گمانی، دوستانِ همه فصل ها: از اپولینر تا کامو" را نام برد
9- Leonardo Sciacia نویسنده، روزنامه نگار و سیاستمدار ایتالیائی
10- José Rubem Fonesca نویسنده و سناریستِ برزیلی