۱۳۹۴ تیر ۳, چهارشنبه

طلایی جودوی ایران در المپیک ۲۰۱۴ نوجوانان در نانجینگ که پس از کسب این عنوان ارزشمند با بی اهمیتی مسئولان فدراسیون جودو روبرو شد، برای امرار معاش به ظرفشویی در رستوران روی آورده است!

رامین صفویه در گفت‌وگو با ایسنا، درباره‌ی آخرین وضعیت خود پس از کسب اولین مدال تاریخ جودوی ایران در رقابتهای المپیک، اظهار کرد: حدود یک سال از کسب این عنوان در نانجینگ چین می‌گذرد، اما متاسفانه مسئولان فدراسیون جودو مرا به حال خود رها کردند و در طول این یکسال فقط مبلغ ۵۰ هزار تومان به من دادند که آن هم مقداری از هزینه ایاب و ذهابم بود! فدراسیون جودو هیچ برنامه ریزی برای من نداشته و هیچ کدام از مسئولان فدراسیون حتی یکبار هم جویای وضعیت من نشدند.

طلایی جودوی ایران در المپیک نوجوانان افزود: پس از کسب طلای المپیک به مسئولان فدراسیون اعلام کردم به خاطر هزینه ایاب و ذهاب حضورم در اردوها و محل تمرینات و همچنین پول توجیبی مبلغ اندکی را به صورت ماهیانه به من بدهند تا بتوانم حداقل به تمریناتم ادامه بدهم اما مسئولان فدراسیون اعلام کردند هیچ پولی را نمی‌توانیم به تو بدهیم و اگر می‌خواهی با همین وضعیت ادامه بده اگر هم نمی‌توانی به اردو نیا!

وی تصریح کرد: من مشکلاتم را به مسئولان فدراسیون گفتم اما آنها هیچ اهمیتی ندادند در صورتی که این مبالغ برای ایاب و ذهابم به تمرینات و اردوی تیم ملی بود ولی آنها خیلی راحت گفتند می خواهی بیا نمی‌خواهی نیا. پس از این اتفاقات تنها یکبار چندی پیش با من تماس گرفتند که به اردوی تیم ملی بزرگسالان بیا و در تمرینات حاضر شو اما من در جواب گفتم هزینه ایاب و ذهاب من را بدهید چرا که توانایی تامین آن را ندارم اما آنها باز هم اعلام کردند نمی‌توانیم و اگر دوست داری با همین شرایط کار کنی به اردو بیا و اگر هم نمی‌توانی نیا که من هم ترجیح دادم با این شرایط در تیم ملی حاضر نشوم.

صفویه که فدراسیون جهانی جودو پس از کسب طلایش در المپیک از او به عنوان چهره پر فروغ جودوی دنیا در آینده نام برده بود در ادامه گفت‌وگو با ایسنا با بیان اینکه دیگر با این بی توجهی‌ها انگیزه‌ام را برای ادامه کار در جودو از دست داده‌ام، افزود: به خاطر مشکلات مالی و از آنجا که پدرم آشپز یک رستوران در شهر قزوین است و دیگر نمی‌تواند از من حمایت مالی کند تا فقط به جودو بپردازم، در رستورانی که پدرم کار می‌کند مشغول به ظرفشویی هستم و ماهی ۸۰۰ هزار تومان درآمد دارم! البته هفته‌ای ۳ نوبت هم برای خودم تمرین می کنم.

دارنده مدال برنز نوجوانان جهان با بیان اینکه «پدرم دیگر توانایی حمایت مالی از من را ندارد تا بتوانم به فعالیت در جودو ادامه بدهم» گفت: اگر من به این موفقیت ها رسیدم فقط به دلیل حمایت های پدرم بود وگرنه فدراسیون هیچ حمایتی از من نداشته و برنامه ریزی برای من انجام نداده است. پدرم از خدایش است که به ورزش جودو ادامه بدهم چرا که من در ابتدای راه برنز جهان و طلای المپیک را بدست آوردم اما او دیگر توان حمایت از من را ندارد.

این حقیقت تلخ در حالی برای اولین مدال آور جودوی ایران در رقابت های المپیک رخ داده که جودوی ایران طی سال های اخیر بدترین نتایج تاریخ را کسب کرده و با ضعف شدید در یافتن استعدادها نیز مواجه بوده است. همچنین مسئولان فدراسیون در ارائه کارنامه خود طلای صفویه در المپیک نوجوانان را سرپوشی بر نتایج می دانند و این مدال را حاصل کار سیستماتیک و برنامه‌ریزی در این فدراسیون عنوان کرده بودند.

در کارزار نتایج تاسف آور جودوکاران ایران آن هم درحد رقابتهای آسیایی، مسئولان فدراسیون برنامه خاصی برای حمایت از تنها مدال آور المپیکی خود نیز ندارند تا حرف‌هایشان مبنی بر پشتوانه سازی و حمایت از رده‌های پایه فقط در حد یک ادعا باقی بماند.در روزهایی که جودوی ایران دست به دامان پیشکسوتانی چون میران و رودکی برای آبروداری در میادین بین‌المللی شده است،چه بهتر بود به نفرات آینده داری چون صفویه کمی توجه می‌شد.

جودوی ایران حال و روز خوشی ندارد و به نظر می‌رسد به تغییر بنیادی نیاز دارد تا بر روی ریل پیشرفت قرار گیرد. 



ظهور و سقوط احمدی‌نژاد، رئیس جمهور مطیع و محبوب خامنه‌ای


در انتخابات ریاست جمهوری سوم تیرماه ۸۴ کسی به عنوان برنده معرفی شد که علی خامنه‌ای او را به خاطر "اطاعت از رهبری" تحسین می‌کرد. رهبر جمهوری اسلامی زمانی گفته بود احمدی‌نژاد از دو رئیس جمهور قبلی با او هم‌سوتر است.
از زمانی که علی خامنه‌ای بر مسند رهبری جمهوری اسلامی تکیه زد (۱۴ خرداد ۶۸) تا کنون چهار نفر رئیس جمهور ایران بوده‌اند: اکبر هاشمی رفسنجانی، محمد خاتمی، محمود احمدی‌نژاد و حسن روحانی.
از اینها هیچ یک به اندازه احمدی‌نژاد، دست‌کم تا حدود یک سال به پایان دولت دهم، از حمایت علی خامنه‌ای برخوردار نبوده‌اند. برخی معتقدند به ریاست جمهوری رسیدن او حاصل "تقلب و مهندسی انتخابات" بوده است.
شواهدی در دست است که نشان می‌دهد در دو انتخابات سال‌های ۸۴ و ۸۸ جریان‌های مختلف، از جمله سپاه پاسداران، نیروهای بسیجی، تشکل‌های اصولگرا، مداحان و هیئت‌های مذهبی به شکل سازمان‌یافته به نفع شهردار سابق تهران وارد میدان شده‌اند.
کمک‌های مالی به مداحان و هیئت‌های مذهبی، سپردن پست‌های مهمی چون وزارت نفت، نیرو، اطلاعات و کشور به سپاهیان و فراهم کردن زمینه گسترش فعالیت اقتصادی سپاه این احتمال را تقویت می‌کند.
بیشتر بخوانید: ۳۵ سالگی سپاه؛ پاسداران "ولایت مطلقه فقیه"
رئیس جمهور حرف‌شنو
در سال ۹۰ که اختلاف بین سپاه و احمدی‌نژاد بالا گرفت محمدرضا میرتاج‌الدینی، معاون پارلمانی رئیس جمهور، دشمنان جمهوری اسلامی را عامل این "اختلاف‌افکنی" خواند و گفت، همکاری و تعامل دولت‌های نهم و دهم با سپاه و نیروهای بسیجی با دولت‌های گذشته قابل مقایسه نیست.
آبان ماه سال ۸۹ سخنانی از قول خامنه‌ای در دیدار با اعضای جامعه مدرسین حوزه علمیه قم منتشر شد که ظاهرا در پاسخ به برخی انتقادها از احمدی‌نژاد بیان شده بود.
احمدی‌نژاد از چند جهت برای پروژه یک‌دست کردن حاکمیت فرد مناسبی بود؛ مهم‌ترین علت این امر از نظر خامنه‌ای، دست‌کم در سال ۸۹ این است که احمدی‌نژاد "نسبت به رهبری اظهار اطاعت می‌کند" و "اگر رهبری چیزی بگوید رئیس جمهور می‌پذیرد و به آن عمل می‌کند".
رهبر جمهوری اسلامی در این دیدار با اشاره به بحث‌هایی نظیر "خروج از حاکمیت" که در دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی از سوی برخی اصلاح طلبان مطرح شد گفت، در این دوره عده‌ای تلاش می‌کردند حاکمیت دوگانه درست کنند.
بیشتر بخوانید: «دولت‌ها می‌آیند و می‌روند، شاخص سپاه ولایت است»
حاکمیت یگانه با احمدی‌نژاد
خامنه‌ای می‌گوید کسانی که این بحث‌ها را مطرح می‌کردند برای عملی کردن آن سرمایه‌گذاری هم کرده‌اند و هدف‌شان این بود که "رهبری و ولایت فقیه [...] را از جایگاه تعیین‌کنندگی و فصل‌الخطاب بودن کنار بیندازند و برایش رقیب درست کنند".
او در ادامه خطاب به مدرسان حوزه علمیه گفت: «در دولت نهم و دهم، از وقتی که آقای احمدی‌نژاد آمده، بحث حاکمیت دوگانه نیست، حاکمیت یگانه است. یعنی دولت و رهبری و تشکیلات در امتداد یک خط قرار دارند. این را من جازماً و قاطعاً به شما عرض می‌کنم.»
اردیبهشت سال ۹۰ رئیس دولت دهم وزیر اطلاعات، حیدر مصلحی را برکنار کرد اما پس از مخالفت خامنه‌ای مجبور شد دوباره او در این سمت ابقا کند.
در پی این ماجرا احمدی‌نژاد قهر کرد و یازده روز خانه‌نشین شد. به رغم این، حمایت خامنه‌ای از او تا پایان دولت دهم ادامه داشت گرچه اختلاف‌ها نیز آشکارتر شد.
رهبر جمهوری اسلامی چند روز پس از عزل و ابقای مصلحی در دیدار با مردم استان فارس این موضوع را کم‌اهمیت خواند و رسانه‌های خارجی را متهم کرد که "تحليل‌ها را بردند به اين سمت كه بله، در داخل نظام جمهورى اسلامى شكاف ايجاد شده، حاكميت دوگانه شده" است.
بیشتر بخوانید:پدیده رفسنجانی؛ به حاشیه راندن مرد "رهبرساز"
رئیس جمهوران نامطلوب
خامنه‌ای این تحلیل‌ها را "سست و بی‌پایه" خوانده و تاکید کرده که چون "جهت‌گیری دولت درست است" از آن حمایت می‌کند. او آذر ماه سال ۹۱ نیز مانع احضار احمدی‌نژاد به مجلس و طرح سوال از او شد.
از سوی دیگر به نظر می‌رسد این حمایت‌ها در سال‌های پایانی دولت دهم بیشتر به دلیل رویدادهای پس از انتخابات ۲۲ خرداد سال ۸۸ و موضع‌گیری‌های خامنه‌ای به نفع احمدی‌نژاد بوده است.
احمدی‌نژاد در مناظره‌های انتخاباتی سال ۸۸ بارها اکبر هاشمی رفسنجانی، که در این دوره از رقابت‌ها شرکت نداشت، و بستگانش را به فساد مالی و حمایت از رقیبان خود متهم کرد.
رهبر جمهوری اسلامی ۲۹ خرداد در خطبه‌های نماز جمعه ضمن حمایت از نتایج اعلام شده انتخابات و مثبت خواندن مناظره‌ها گلایه کرد که مناظره‌کنندگان "هم نسبت به این دولت، هم دولت‌های گذشته" بی‌انصافی کرده‌اند.
خامنه‌ای در بخش دیگری از این خطبه‌ها به اختلاف میان رفسنجانی و احمدی‌نژاد پرداخت و با بیان این که "در موارد متعددی با آقای هاشمی اختلاف نظر داریم" تاکید کرد: «نظر آقای رئیس جمهور [احمدی‌نژاد] به نظر بنده نزدیکتر است.»
به این ترتیب رفسنجانی و خاتمی رئیس جمهور مطلوب خامنه‌ای نبوده‌اند و روحانی، که پیروزی در انتخابات سال ۹۲ را مدیون پشتیبانی این دو نفر می‌داند، نمی‌تواند چنین باشد.
بیشتر بخوانید:رفسنجانی: روحانیت در معرفی و حمایت از احمدی‌نژاد مقصر است
معاون اول و معاون اجرایی در زندان
با این همه نزدیک‌تر بودن نظرات احمدی‌نژاد به خامنه‌ای و "اظهار اطاعت" او باعث طرد و حذف رئیس دولت‌های نهم و دهم و نزدیکانش نشده است.
در این روند شاید یکی دیگر از ویژگی‌های احمدی‌نژاد نقش مهمی داشته باشد؛ او برخلاف رفسنجانی و خاتمی هیچ‌گاه رهبر یک جریان فکری و سیاسی قدرتمند نبوده و ظاهرا همین واقعیت کنار گذاشتن‌اش را راحت‌تر و کم‌هزینه‌تر کرده است.
در این فاصله معاون اول احمدی‌نژاد، محمدرضا رحیمی محاکمه و زندانی شده، معاون اجرایی‌اش، حمید بقایی بازداشت است و زمزمه محاکمه خود او نیز به گوش می‌رسد که به علت تبعات آن احتمالش زیاد نیست.
در میان اعضای کابینه دولت‌های نهم و دهم دو گروه مشخص‌تر بوده‌اند: حلقه نزدیکان رئیس دولت که اغلب سیاست‌مدارن طراز اول محسوب نمی‌شوند و بعید است بدون احمدی‌نژاد به مقام مهمی برسند.
گروه دیگر افراد با تجربه‌تر و باسابقه‌تری هستند که تقریبا همه بعد از برکناری به منتقدان و افشاگران دولت تبدیل شده‌اند. در ۴ سال عمر دولت نهم تقریبا نیمی از اعضای کابینه تغییر کردند.
بیشتر بخوانید:حذف و طرد کارگزاران جمهوری اسلامی؛ از ابتدا تا اکنون
اصول‌گرایان و میراث احمدی‌نژاد
رابطه رئیس دولت قبلی با اصول‌گرایان نیز، به ویژه در دولت دهم پرتنش و پرمناقشه بود. او نقش اصول‌گرایان در قدرت گرفتن خود را انکار می‌کرد و اصول‌گرایان حاضر به پذیرش مسئولیت سوءمدیریت‌های احمدی‌نژاد نبوده و نیستند.
میرتاج‌الدینی اسفند ماه گذشته با انتقاد از کسانی که پس از جدا شدن از جمع احمدی‌نژاد به مخالفت با او می‌پردازند به "خبرآنلاین" گفت: «گاهی بستر برای حمله اصلاح‌طلبان به آقای احمدی‌نژاد را اصول‌گرایان فراهم می‌کنند.»
مصطفی کواکبیان، دبیر کل حزب مردم‌سالاری ۳۱ اردیبهشت در جمع خبرنگاران در زاهدان گفت: «اصول‌گرایان باید حالا حالاها در رابطه با پدیده‌ای به نام احمدی‌نژاد به مردم پاسخ‌گو باشند.»
در هفته پایانی خرداد ماه تشکلی به نام "یکتا" (یاران کارآمدی و تحول ایران اسلامی) اعلام موجودیت کرد که هسته‌ی اصلی آن را شماری از وزیران و مدیران دو دولت قبلی تشکیل می‌دهند.
برخی از ناظران این تشکل را متعلق به یاران احمدی‌نژاد و هدف از شکل‌گیری آن را فعالیت در انتخابات آینده مجلس عنوان می‌کنند.
عده‌ای نیز معتقدند رئیس دولت‌های نهم و دهم منتظر فرصت برای بازگشت به صحنه سیاست است، اما بعید به نظر می‌رسد چنین امکانی برای او فراهم شود.
«تاریخ مصرف احمدی‌نژاد گذشته»
کامران دانشجو، وزیر علوم دولت دهم می‌گوید "یکتا" در مسیر اصول‌گرایی حرکت می‌کند و تشکیل‌دهندگان آن "هیچ نشستی" با احمدی‌نژاد نداشته‌اند.
احمد کریمی اصفهانی، عضو شورای مرکزی جبهه پیروان خط امام و رهبری، هشتم اردیبهشت ۹۴ به "نامه‌نیوز" گفت "تاریخ مصرف احمدی‌نژاد" گذشته است.
او ۱۹ خرداد نیز در گفت‌وگو با همین سایت خبری خاطر نشان کرد که احمدی‌نژاد صادق نیست و گروهی از نزدیکانش همان سال‌های اول فهمیدند "اقدامات، مطالبات و حمایت‌ها و اطاعت‌ها از ولایت فقیه همش کذب است".
پایگاه اطلاع‌رسانی مجلس نیز چندی پیش از قول محمد باقری بنابی، عضو فراکسیون رهروان نوشت: «تاریخ مصرف شخص احمدی‌نژاد گذشته و هر چه تلاش کند دیگر چه در بین اصول‌گرایان و چه سایر افراد و گروه‌ها امکان برگشت ندارد.»
کریمی اصفهانی می‌گوید، رئیس دولت قبلی و اطرافیانش به خاطر "کارهای خلافی" که انجام داده‌اند "حتما باید محاکمه شوند" زیرا "اسناد و مدارک جرم‌هایشان" موجود است.
مطابق گزارش‌ها حامیان احمدی‌نژاد شانس خود در انتخابات مجلس دهم را در حضور فعال در روستاها و شهرستان‌ها می‌بینند؛ شاید به این دلیل که به گفته‌ی کریمی اصفهانی "مردم روستا از اینکه احمدی‌نژاد چه کرده است بی‌اطلاع هستند".


منبع: دویچه‌وله

به یاد مادر انسیه بخارایی کاشی (سید‌احمدی) که «لبخندش باغ ستاره‌ها بود»

به یاد مادر انسیه بخارایی کاشی (سید‌احمدی) که «لبخندش باغ ستاره‌ها بود» 
ایرج مصداقی

مادر را در خلال ملاقات‌ها شناختم و بعد آزادی از زندان، صمیمانه‌ترین روابط را با او داشتم. متولد ۱۳۰۸ بود و دختر عموی بخارایی‌ها.
طبق وعده‌ای که داشتیم هر دوشنبه به ملاقاتش می‌رفتم و ناهار را با هم‌ می‌خوردیم و کنار سماوری که توی هال همیشه قل قل می‌کرد ساعت‌ها درد دل می‌کردیم. بعضی‌ وقت‌ها هفته‌ای دوبار می‌رفتم اما امان از موقعی که کاری پیش می‌آمد و دوشنبه را نمی‌رفتم. هیچ توجیهی را نمی‌پذیرفت و با اخم و لبخند می‌گفت «نکنه زیر سرت بلند شده».
رابطه‌ی نزدیکم با او برمی‌گشت به شخصیت‌اش و چیزی که ما در زندان و به ویژه پس از کشتار ۶۷ آرزویش را داشتیم و رد آن را در اشعار زندان هم می‌شد دید؛ اشعاری که بعدها در خارج از کشور در مجموعه‌ی «برساقه‌‌ی تابیده کنف» انتشار دادم. وجود و حضور افرادی همچون او، نعمتی برای ما بود. ما را به آینده امیدوار می‌ساخت و سختی‌‌های راه را برایمان آسان می‌نمود و غم و اندوه از دلمان می‌زدود.
از سال ۵۴ که پسر بزرگش علی، در نوزده سالگی در ارتباط با علی‌اکبر نبوی نوری یکی از اعضای مجاهدین دستگیر شد، مادر هم مشتری زندان‌های ایران شد. خودش با حسرت می‌گفت انقلاب که شد فکر کردم همه چی تمام شد و رنج‌هایمان به ثمر رسید اما روز از نو روزی از نو، با دستگیری فرزندش محسن در سال ۵۹ دوباره سروکارش به اوین افتاد.
سری پر شور داشت و تا دلتان بخواهد نترس بود و شجاع. هربار که با خنده به او می‌گفتم مادر مطمئنی «کاشی» هستی؟ در حالی که متوجه‌ی منظورم می‌شد و از خنده ریسه می‌رفت با ته لهجه‌ی «کاشی»  می‌گفت مطمئن باش که «کاشونی» اصل اصلم. من هم با خنده با اشاره به همسرش می‌گفتم در زرنگی‌ات که شکی نیست وگرنه بچه‌ی ارومیه را تور نمی‌کردی اما شهامت‌‌ات به کاشی‌ها نمی‌خورد. او که در حرف هم کم نمی‌آورد می‌گفت تو رو خدا ببین حالا بچه نطنز برای ما دور برداشته.  
بارها برای عادی‌سازی، بچه‌هایی را که می‌خواستند از کشور خارج شوند تا استان‌های مرزی همراهی کرده بود. وقتی صحبت به «ح – ک» یکی از بچه‌هایی که در همین رابطه دستگیر شده بود کشیده می‌شد با خنده و شوخی می‌گفت : «از بس که ماست است».
فرزندش محسن، سال‌ها «ملی کش» بود و مادر چشم‌انتظار آزادی‌‌اش. بارها به اوین مراجعه کرده بود و عاقبت با مأمور رسیدگی‌کننده به پرونده‌ی محسن دعوایش شده بود. وی محسن را «منافق» خوانده بود، مادر سیلی به گوش او زده و با فریاد گفته بود «منافق» تویی که زیر حرف‌ات زدی، مگر نگفتی که آزادش می‌کنی، بچه‌ی من از اول روی حرفش قرص و محکم ایستاده است.
در سال‌های ۶۴ و ۶۵ رضا و محمد دو فرزند دیگر مادر هم دستگیر شدند و او از آن به بعد یک پایش خانه بود و یک پایش زندان.
در اولین ملاقات پس از کشتار ۶۷ وقتی رضا که دو برادرش در اوین به دار آویخته شده بودند به دیدار مادرش رفت در حالی که نمی‌توانست بغض‌اش را نگه دارد با چشمانی اشکبار خبر اعدام محسن و محمد را به مادر داد. مادر که به امید ملاقات و گرفتن خبر سلامتی فرزندانش به زندان آمده بود بدون آن که به روی خود بیاورد برای حفظ روحیه‌ی رضا در حالی که می‌خندید و سر تکان می‌داد مدعی شد که خبر دارم و به آنان افتخار می‌کنم و به رضا نهیب زد که خجالت بکش برای چی گریه می‌کنی؟ برخوردش آن‌قدر با آرامش و طمأنینه همراه بود که رضا باور کرده بود مادر پیشتر از اعدام فرزندانش مطلع شده است. 
بعدها مادر برایم تعریف کرد نمی‌خواستم جانیان ضعف خودم یا فرزندم را ببینند و در حالی که به رضا می‌خندید و سر به سرش می‌گذاشت می‌گفت: «این بچه ‌‌است».
 
او حتا بعد از ملاقات با رضا و هنگامی که سالن ملاقات را ترک کرده بود به دخترانش که بیرون از زندان منتظر خبری از برادرانشان بودند، حقیقت را نگفته و مدعی شده بود که همگی خوب و سالم هستند. بعد از این که به خانه رسیده بودند آن‌ها را در جریان اعدام برادرانشان گذاشته بود.
وقتی از او پرسیدم مادر برای چی راستش را به دخترهایت نگفتی؟ در حالی که آن‌ها را با اشاره دست نشان می‌داد و می‌خندید ‌گفت «این‌ها طاقت این‌چیزها را ندارند! گفتم نکنه یکدفعه بگم سکته کنند برای همین وقتی به خانه رسیدیم یواش یواش بهشون گفتم که پس نیافتند».
می‌گفت پس از شنیدن خبر اعدام محسن و محمد، اولین کاری که کردم یک جعبه شیرینی و گل خریدم و به خانه‌ی مادر و پدر عروسم (همسر علی) رفتم. سال‌ها بود خجالت می‌کشیدم توی رویشان نگاه کنم.
در سال ۶۰ و در درگیری مسلحانه در یکی از خانه‌های تیمی مجاهدین، عروس مادر و همسر علی به شهادت رسیده  و امیر فرزند شیرخواره‌شان به اسارت  جانیان رفته بود. لاجوردی که کینه‌ای بیمارگونه داشت و از هیچ جنایتی فرو‌گذار نمی‌کرد مدت‌ها نوزاد را در زندان نگاه داشت و  وی در وضعیت اسفباری در بندها و توسط توابین نگهداری می‌شد تا او را به خانواده‌ای دادند.
کسی از سرنوشت نوه‌ی مادر خبر نداشت تا آن که در اثر پیگیری‌های مداوم در سال ۶۴ عاقبت دادستانی او را در حالی که ضعیف بود و یک بخش از بدنش کمی لمس شده بود تحویل مادر داد. مادر با عشق و محبتی عجیب امیر را بزرگ کرد.
بعد از اعدام محسن و محمد، مادر خودش برای تحویل وسایل و ساک‌هایشان به اوین مراجعه کرده بود. متصدی مربوطه گفته بود بایستی مرد خانواده و پدرشان بیاید تا وسایل را تحویل دهیم. مادر با فریاد گفته بود هم مادرشان هستم و هم پدرشان و اوین را روی سرش گذاشته بود. عاقبت صلاح دیده بودند وسایل را به خود او تحویل دهند. با چه آب و تاب و هیجانی برایم تعریف می‌کرد: «دست‌هایم را بلند کردم و فریاد زدم شیرم حلال بود. افتخار می‌کنم که حسرت یک آری را به دل‌تان گذاشتند.» بارها این صحنه را برایم تعریف کرد و هربار برق عجیبی در چشمانش می‌درخشید. از دم در اوین تا خانه به جای آن که بگرید، هر که را دیده بود از رشادت بچه‌ها و بیرحمی خمینی و قتل‌عامی که در زندان‌ها صورت گرفته بود گفته بود. بعدها هم هیچ فرصتی را برای بیان جنایات رژیم از دست نمی‌داد.
مادر در سال‌های بعد در جستجوی گور عزیزانش هم نبود چرا که نمی‌خواست با قاتلان رو در رو شود. مادر محمدی بهمن‌‌آبادی هم که دو فرزندش رضا و مریم در کشتار ۶۷ به جوخه‌ی اعدام سپرده شده بودند و خانه‌شان در کوچه‌ی پشتی خانه‌ی مادر بود و جیک و پیک‌شان با هم بود هم همین شیوه را در پیش گرفته بود. انگار می‌دانستند «ماه و زیبایی بی مکان می‌میرند».
می‌‌گفت من که می‌دانم راستش را نمی‌گویند چرا دلم را به دروغ آن‌ها خوش کنم. تازه همه‌ی کسانی که در بهشت زهرا و دیگر گورستان‌های ایران خوابیده‌‌اند فرزندان من هستند چه فرقی می‌کند سر قبر هرکدام که فاتحه بخوانم انگار سر قبر بچه‌های خودم خوانده‌ام. بهتر از هرکس می دانست که بچه‌ها «همه بی‌نامند، همه هم‌نامند». دو سه باری او را بهشت زهرا بردم و هر بار از دور و به نیت همه‌ی «شهدا» فاتحه خواند و بر خمینی که حالا در جوار آن‌ها دارای بقعه و بارگاه و حرم شده بود لعنت فرستاد.
گاه که درد دلی می‌کرد و از افسوس‌هایش می‌گفت حسرت این را می‌خورد که چرا محمد «داماد» نشده بود. می‌گفت چیزی نمانده بود که عروسی کند اما فاطمه کزازی که با او نامزد کرده بود، دستگیر و اعدام شد. از من می‌پرسید حالا به هم می‌رسند؟ می‌دانست فاطمه را از کودکی می‌شناختم و همچون خواهر به جان دوستش داشتم و از رابطه‌ی صمیمانه‌ی من با خانواده‌ی کزازی خبر داشت و به همین دلیل جویای احوال مادر کزازی که در کشتار ۶۷ پسرش جلال را نیز از دست داده بود می‌شد. در طول دو سال گذشته هرگاه سیاه‌کاری و رذالتی که مجاهدین در حق فاطمه کزازی به خرج دادند به یادم می‌آمد بی‌اختیار به یاد مادر و آرزوهایش هم می‌افتادم. (۱)
سال گذشته وقتی که زنگ تلفن به صدا در آمد انتظار هرکسی را داشتم که پشت خط باشد الا مادر. سال‌ها بود صدایش را نشنیده بودم. قهقهه‌ی پشت سلامی که کرد مرا از شادی تا به عرش برد، خودش بود باور نمی‌کردم. با این که تازه از بیمارستان برگشته بود و دوران نقاهت را طی می‌کرد و غم از دست دادن «علی» روی دلش سنگینی می‌کرد همچنان می‌خندید و قربان صدقه می‌رفت.  
علی در حمله‌ی بیرحمانه‌ی نیروهای رژیم به قرارگاه اشرف در شهریور ۱۳۹۲ کشته شده بود و مادر انتظار این یکی را نداشت. وقتی اسم علی را در میان کشته شدگان دیدم یک لحظه قیافه‌ی مادر از پیش نظرم دور نمی‌شد. نمی‌دانستم با این درد چه می‌کند. با چه علاقه‌ای از تماس‌های تلفنی علی می‌گفت و گاه می‌زد زیر خنده و می‌گفت این هم که هی میگه داریم میآییم انگار من بچه‌ام.
نوه‌اش امیر هم پس از فروپاشی دولت صدام حسین و خلع سلاح  مجاهدین به عراق رفته بود. علی پس از کشته شدن همسرش از کشور گریخته بود و در روابط مجاهدین با دختری هلندی که یکی از اعضای مجاهدین بود ازدواج کرده و صاحب فرزندی شده بود که مادر او را ندیده بود. 
خواستم دلداری‌‌اش دهم اما دیدم با وجود بیماری و ... همچنان روحیه‌اش قوی است و خم به ابرو نمی‌‌آورد. هیچ‌گاه پیش من نشد که از روزگار شکوه و شکایت کند. نمی‌دانم در تنهایی‌اش در آرزوی نگاهی به زخم سینه‌‌ی جگرگوشه‌هایش گریسته بود یا نه؟ در همان مکالمه‌ی کوتاه چقدر یاد گذشته و روزهایی که در کنار هم بودیم را کرد.
یادش به خیر هر بار که می‌خواستیم سوار اتوبوس شویم می‌گفت «مادر بلیط اتوبوس ندی که حرومه».  
برای رفتن از «تهران نو» به میدان «امام حسین» بایستی نفری دو بلیط می‌دادیم. یک بار سربازی که وظیفه‌ی پاره کردن بلیط‌ها را به عهده داشت پاپی شد که بایستی بلیط دهید و مادر برای هر دو ما یک بلیط داد. سرباز بیچاره گفت مادر این که یک بلیط است. مادر در حالی که دست مرا می‌کشید و سوار اتوبوس می‌شد توی سینه‌ی او زد و گفت: برو خدا را شکر کن همین یکی را هم دادم.
با یادآوری این خاطره چقدر خندید. پرسیدم مادر بلیط می‌خری یا هنوز مجانی سوار اتوبوس می‌شوی؟ در حالی که می‌خندید گفت مادر دیگه پایی برایم نمانده.
وقتی که زندان بودیم یکی از بچه‌ها در شعر «نامه‌ای از بهشت» سروده بود:‌

«گریه مکن مادر
پنجره را ببند
چادر خانگی‌ات را به کمر به‌پیچ
به کوچه‌ها کوچ کن
و پیام ما را بر دیوارها و دروازه‌‌ها نقش بزن
و سلام ما را
به سپیدی لبخند کودکان برسان»

و مادر در همه‌ی روزهای سیاه میهن‌مان چنین کرد. عکس‌هایش را که برایم فرستاد متوجه شدم بعد از گذشت بیش از دو دهه هیچ‌چیز برای او تغییر نکرده است. همان خانه، همان دیوار، همان قاب‌عکس‌ها، همان سماور و قوری، همان چراغ گازی روی دیوار، فقط او بود که تکیده‌تر شده بود، اما همچنان می‌خندید. دیدن عکسش مرا دوباره به یاد روزهای زندان انداخت وقتی شعر «نامه‌ای از بهشت» را در توالت اوین در تابستان ۶۸ از حفظ می‌کردم؛ با چه غروری می‌خواندم «لبخند بزن، که خنده‌هات باغ ستاره‌هاست». مادر به راستی «لبخندش باغ ستاره ها بود.» همین مرا به او پیوند می‌داد.
 
مادر از کمر درد و پاد درد شدید رنج می‌برد. در سال ۱۳۷۱ دیسک کمرش را که به سختی آزارش می‌داد عمل کرد و این آخری‌ها با صندلی چرخدار حرکت می‌کرد. چه داستان‌ها که در جریان عمل جراحی او و ماه‌های پس از آن که رخ نداد.
 
 
غ