دستورالعمل «خیلی محرمانه» وزارت ارشاد به رسانهها برای «مدیریت افکار عمومی» در حوزه اقتصاد
|
تقاطع: “وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی” دولت جمهوری
اسلامی در نامهای با طبقهبندی “خیلی محرمانه” از مدیران رسانههای ایران
خواسته است تا از “سیاهنمایی” و “بزرگنمایی مشکلات و چالشهای اقتصادی”
خودداری کنند.
این نامه که روز یکشنبه (۷ اردیبهشت-۲۷ اپریل) توسط “معاونت امور مطبوعاتی و اطلاعرسانی” وزارت ارشاد به مدیران مسوول روزنامهها و خبرگزاریهای داخلی ارسال شده، با بیان اینکه «شرایط کلی کشور» و «تحقق اهداف و برنامههای نظام در عرصههای خارجی و داخلی»، «همکاری اصحاب رسانه را در مدیریت افکار عمومی ضروری میسازد»، از آنها خواسته تا مصوبات پیشین “شورای عالی امنیت ملی” در خصوص «سیاستها و محدودههای خبری برای دوران تحریم» را رعایت کنند. نامه وزارت ارشاد که نسخهای از آن در اختیار “تقاطع” قرار گرفته، “ادامه شرایط تحریم” و “حساسیتهای مضاعف ناشی از اجرای مرحله دوم قانون هدفمندی یارانهها” را به عنوان دلایل ابلاغ مجدد این مصوبات عنوان کرده و از خبرگزاریها و روزنامهها خواسته تا از انتشار هرگونه «سیاهنمایی، انتشار اخبار اقتصادی محرمانه و دارای طبقهبندی، اخبار خلاف واقع اقتصادی، تحریف اظهارات مقامات رسمی، تکذیب آمارهای صحیح اعلامی توسط مراکز ذیصلاح، و ارائه آمارهای غلط، کذب و واهی» خودداری کنند. همچنین در بند دوم این دستورالعمل، «بزرگنمایی و برجستهسازی مشکلات و چالشهای اقتصادی کشور و ترویج اخبار کذب و شایعات و سیاهنمایی در کشور» ممنوع اعلام شده است. این نخستین بار نیست که وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در دولت حسن روحانی، دستورالعملهایی را در خصوص ممنوعیت انتشار برخی مطالب به رسانههای داخلی ایران ابلاغ میکند. پیش از این در آذرماه سال گذشته نیز، وبسایت “سحام نیوز”، از ارسال دو نامه محرمانه وزارت ارشاد دولت یازدهم به برخی رسانهها خبر داده بود که در آنها، این وزارتخانه رسانهها را از «انتشار آزادانه خبر» درباره دو موضوع «پرونده هستهای» و «قراداد کرسنت» منع میکرد. در یکی از این نامهها که روز ۱۸ آذر و با امضای پدرام پاکآیین، مدیرکل وقت “مطبوعات و خبرگزاریهای داخلی” وزارت ارشاد به رسانهها ارسال شده بود، آمده بود که طبق «مصوبه شورای عالی امنیت ملی» از این پس رسانهها نباید به طور مستقیم «خبرهایی پیرامون مذاکرات هستهای ایران و آژانس بینالمللی انرژی اتمی» و همچنین «ترجمهای مستقل از گزارشهای آژانس انرژی هستهای در خصوص فعالیتهای هستهای» منتشر کنند. نامه “محرمانه” وزارت ارشاد، همچنین تنها مرجع انتشار اخبار مربوط به پرونده هستهای ایران را «سازمان انرژی اتمی ایران» معرفی کرده و افزوده بود که از این پس «رسانهها باید خبرهای خود در خصوص برنامه هستهای را از این مرجع خبری تهیه کنند». بر اساس این گزارش، در نامه “محرمانه” دیگری نیز تاکید شده که به دلیل وجود حساسیتهایی درباره «پرونده کرسنت»، «رسانهها باید از انتشار خبرهای به نقل از منابع غیررسمی درباره این پرونده خودداری کنند». |
۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۱, پنجشنبه
دستورالعمل «خیلی محرمانه» وزارت ارشاد به رسانهها برای «مدیریت افکار عمومی» در حوزه اقتصاد
یک پناهنده سیاسی ساعاتی قبل از فرودگاه لوس انجلس عازم ایران شد یک پناهنده سیاسی ساعاتی قبل از فرودگاه لوس انجلس عازم ایران شد
یک پناهنده سیاسی ساعاتی قبل از فرودگاه لوس انجلس عازم ایران شد
امیر حسین موحدی، روزنامه نگار
ساکن آمریکا، عصر امروز (۲۹ آوریل) از فرودگاه تام برادلی لوس آنجلس راهی
ایران شد. وی پیشتر نیز در صفحه فیسبوک شخصی و سایت خودنویس از همراهی خود
با اپوزیسیون ابراز پشیمانی کرده بود و از اشتیاق خود برای بازگشت به
ایران سخن گفته بود. امیر حسین موحدی حدود ۳ سال پیش با اخذ پناهندگی سیاسی
وارد آمریکا شده بود. وی به همراه بردار خود(امین موحدی) مدت کوتاهی را
نیز با حزب مشروطه و نهاد مردمی همکاری کرده بود. او ادّعا میکرد که توسط
جمهوری اسلامی به خاطر مصاحبههای حقوق بشری مورد شکنجه قرار گرفته است و
به همین دلیل نیز از ایران گریخته است.
اما اخذ پاسپورت و توبه نامه از
دفتر حافظ منافع جمهوری اسلامی در واشنگتن و بازگشت وی به ایران باعث
برانگیخته شدن سوالاتی در ذهن افکار عمومی شده است؟ چرا کسی که ادعا
میکرد توسط جمهوری اسلامی مورد اذیت و آزار و شکنجه قرار گرفته به راحتی
بدون ترس دوباره به ایران برمیگردد؟ آیا او نیز مانند سردار مدحی یک نفوذی
از طرف جمهوری اسلامی بود؟ آیا موحدی نیز بعد از رسیدن به ایران بر همان
صندلی داغی در صدا و سیمای جمهوری اسلامی جلوس خواهد کرد که سردار مدحی تکیه داده بود؟
هشداری از سر خیرخواهی و اصلاح طلبی
کریم قصیم
کریم قصیم
ِستَم و جفای "حداکثر" که سران مجاهدین و شورا طی یازده ماه اخیر(پس از استعفاء) بر من و ما روا داشته اند به کنار.
با اندیشه به مصلحت ملی و توجّه و التزام به پیکارآزادی
ایران از شرّ وجود ولایت فقیه و جبّاریت مذهبی / عجین به شیّادی روحانی /
درعمل افزایش فلاکتها و ازدیاد اعدامها و هجمه و هجوم گشتاپویی به عزیزان
زندانی/ .... باری، دریک کلام از سر خیرخواهی برای سازمان مجاهدین وشورا
بعلاوه کادرها و اعضای ساده و ساکت آنها... و ضرورت همیشگی توصیه و تشویق
به تآمل وتفکر و رفتار عقلایی و... و شاید امید ِ (آخرین ؟) به بهبود کنشها
و افکندن طرحی نو توسط آنها (یعنی بازشدن روزنه ای دردیوار دروغها و وزیدن
هوای تازه به فضای دود اندود فکریشان نسبت به انتقاد / به ویژه منتقدان
دردکشیده و ستمدیده سالیان)، همه این انگیزه ها باردگرمرا به بیان هشدار به
حضرات وا می دارد ، و البته (می دانم) برغم دل سیری دوستانی و ُسخره سهل
انگارانی.
بله ! من - زیر هجمه افتراها و مداومت هتاکیهای آنان وادامه آشکار نیاز سران
به آزار و اذیّت این جانب - صرفاً به ندای وجدان و واداشت مصلحت ملی، از
سر احساس وظیفه و(هنوز) اصلاح طلبی نسبت به مجاهدین و شورا... به حضرات و
البته به کل شبکه سازمان و شورا (سرتا پا ) پیام بیدار شو و بیندیش می دهم:
از بی فکری آمیخته به نخوت و لجاجت آغشته به شیطنت دست بردارید! دیگر کوروکری گزینشی و سکوت مزورّانن مانع پخش حقایق نمی شود!
حضرات حواستان نیست! دور و بر شما رویدادهایی تکاندهنده و بی
سابقه درشرف تکوین هستند. شاهدان ( با اعلام موضع قاطع علیه رژیم ولایت
فقیه و بیان التزام به پیکارآزادی ) زنده اند و زبان به افشای دردها گشوده
اند. بعضاً حتی با جزئیات و نام و نشان از حقارت بزرگ و اهانت مصیبت بار
دوران "رفع ابهام" سخن می گویند .... و شمارشان و شرح خاطرات جانکاه آنها
رو به افزایش است...
حضرات! هنوزهم سمت و سوی حقیقت یاب روند جاری را متوجه نشده
اید؟ نمی فهمید که این افشاگریها ، درست به همین خصلت، موج انداخته اند، که
نورحقیقت گویی جذابّ و دربرابرش انکار / کری و کوری بفرموده/ بی فایده
بلکه مضرّ شده است ؟
به خودآئید! دیوارهای سی ساله پنهانکاری و انسداد اخبار وقایع میان«غار» درشرق، وعمارتهای خوش نقش و نگار "دموکراتیک"درغرب (شورا و RBو..)آشکارا
مشبّک شده اند. بادهای سرد تاریخ وزیدن گرفته ، پرده های رنگین«حقوق بشری»
ازروی «دیوار» واقعیات فرو افتاده اند و اکنون فروپاشی «پرده آهنین ِ»خطا و
اختفاء ، خلافکاری و توجیه وارونه و.... - مابین اندرونی و بیرونی
تشکیلاتی - پیش چشمان حیرت زده مردمان و هواداران ناباور درحال وقوع است.
نمی بینید که شمارآسیب دیدگان و ابعاد رنج و شکنج به سخن آمده
رو به افزایش است... ونخواندید که می گویند هنوز صدها نفرستمدیده ی خاموش
دراین سو آن سو پراکنده اند؟
توجه ندارید که تنوع متون جانکاه خاطرات فزاینده جملگی گریبان
حرف و عمل گذشته دور و نزدیکتان و عواقب وخیم و آثار سیاستهای آشکار و
پنهانی تان را فریاد می زنند؟
چرا خود را به نفهمی می زنید ، دیگر نمی توانید با اشاره به
«عوامل وزارت اطلاعات» ، بعلاوه پخش شایعات گریبان خود را خلاص کنید.
افشاگران سفت و محکم علیه رژیم برمرز و موضع ایستاده اند. بعضی بازیگران
صحنه درونی و کارگردانی شده توسط شما- از آکتورهای نامدارآن زمان تا
سربازان اجرائی سناریوهای پردرد و رنج - ، سکوت سالها را شکسته دست به قلم
برده اند....یک به یک دروغها را برمی رسند و شیّادیهای پیچیده در زرورق
"انقلابی" را برملا می کنند. جملگی این گزارشها به نوعی واکنش رسمی و پاسخ و
توضیح مسئولان رامی طلبند... و شماها انگار نه انگار ؟!
شاید فکرمی کنید عمل به آن عبارت معروف کارساز باشد که «
سرمان را پائین نگهمیداریم تا توفان بگذرد»؟ با این و آن کنفرانس (آنهم
منحصراً در باب حفاظت و نه انتقال ستمدیگان لیبرتی درمحل؟!) و اجتماع لابی
خارجی و پنلهای آنچنانی .... تصوّرمی کنید جوش خروش افشاء و اعتراض تمام یا
به طاق نسیان سپره می شود؟ یا هیاهوی گوشخراش هتاکیها توسط مشتی بیچارگان
محتاج درسایتهای معلوم الحال می تواند جوّ را تیره و تار کند و مانع تآثیر
روشنگریها شود؟ گمان می برید با شبهه افکنی علیه این و آن و دامن زدن به
جنگ روانی علیه منتقدان مسآله شما حل می شود؟
آه از این انکارمتفرعن و کوته بین! این ماسک بی فایده فریب و
سبکسری را کنار زنید و رویدادهای تکاندهنده و رو به افزایش را مدنظرقرار
دهید و بسنجید. چشمتان را این قدر خودباخته به«کنفرانسها و ژنرالها و ...»
ندوزید. این قدرمست میکرفون پاتریک و این و آن نام معروف نشوید. باورکنید
وضعیت به گونه ای تغییر کرده که فضا برای گوش سپردن و شنیدن و ارزیابی سخن ِ
بی نام و نشانها آماده تر است. وانگهی، لختی به نامها و نامه های اعضا و
کادرهای سابق سازمانتان نظری بیفکنید و به جریان و مطالب افشاشده عنایتی
کنید. نمونه این مجموعه شهادتها درتاریخ اپوزیسیون ایران بی سابقه/ و درکل
تاریخ صد سال اخیرپیکارآزادی قطعاً نادرو کم سابقه. جاذبه روانشناسی این
شهادتها و «اسرارمگو» را درنظرآورید. بیدارشوید! حواستان نیست، از همان که
می ترسیدید و سالیان دراز ازپرداختن بدان فراری بودید ، همان و بیشتراز آن ،
دارد جلوی چشم شما مثل بمب خبری و اطلاع رسانی می ترکد: به پرسش کشیدن
تمام تاریخ 35 ساله اخیر سازمان و بیشتر ! سراسر دورانی که شما دررآس امور
بوده اید و مسئول، از ابتداء تاکنون. حضرات! دیگر با هیچ تقدس و امام بازی و
سناریوی هیچ "انقلاب ایدئولوژیک"ای قادر به قایم کردن سرگذشت تاریخ و
رخدادهای مهیب و مسئولیتهایش نخواهید بود. قطعاً قصد تنزل و توهینی ندارم
ولی مسآله مسئولیت مباحثی که ُگرگرفته و به قول معروف تقشان درآمده به
صورتی است که در زبان عامیانه می گویند "آش خاله ته ، بخوری پاته نخوری
پاته"! حال بازهم ازبیان حقایق و پذیرش بحث و نتایج مربوطه فرارکنید.
بازهم خود و مردمان را از بررسی وقایع قبل و بعد سی خرداد و دیگرتصمیمات
نقاط عطف تاریخ جگرسوزجنبش بترسانید. ازتاریخ بشریت درموارد مشابه که عبرت
نگرفتید، دستکم بیدار شوید و به صحنه جاری بنگرید و درسی بیاموزید و متناسب
رفتارکنید. گریه خند دارد: سالها سعی کردید "لحظه جیم" انبوه دیگران را
"دستگیر" کنید ... حالا لحظه جیم تاریخ (جوابگویی!) شما را دستگیرمی کند!
بحث دوران دراز طی شده و بود و نبود دروغها و نمایشهای پردرد و رنج(؟)
منفجرشده است و ناگهان ذهن و زبان مبارزان آشکارا از ترسهای شما سبقت گرفته
اند.....
ازبرج عاج بی اعتنایی یا آن «چاه غیبی» که ناهمزمان درآن جای
خوش کرده اید بیرون آیید و ازآخرین شانسهای بشری که (شاید هنوز درحدّ
وامکانتان باشد؟) برای شرکت در مباحثه شفاف وصادقانه و البته دگرگون کننده
اوضاع بهره جویید! شاید ، به قول خودتان (درباره منتظری البته) شما هم با
نشاندان سعه صدر و همنشینی با مردمان عادی و قبول اشتباهات " عاقبت به خیر"
شوید. محذوردارید؟ مانع خودتان هستید یا مقام معصومتان ؟ آیا بازگشت به
زمین (واقعیات)این قدرسخت است ، سختراز رسوایی قطعی و محکومیّت غیرقابل
بازگشت درافکارعمومی؟
امیدوارم تتمه هوش و ذکاوتتان یاریتان کند، لابد حواستان هست
که خودشیفتگی و سهل انگاری به زمانه ی بحران مصیبت می آفریند. تا دیر نشده
و سیلاب افشاگری ها و بازبینی های تکاندهنده تروخشک شما را به غرقاب
داوری محتوم نکشانده ازخواب غفلت بیدارشوید وخردمندانه چاره ای بجویید! یک
دم چشمان خودشیفته را ازتماشای بال و پر"رنگین" خارجی پسند خویش برگیرید
وکمی واقع بینانه و دوراندیشانه به رویدادهای یک سال اخیربنگرید و وضع و
حال کنونی خودتان را در بین ایرانیان(نه آمریکاییها و مثلا افتتاح شعبه
واشنگتن شورا توسط آن ژنرال!) سبک سنگین کنید. بخصوص شما مسئولان بالانشین
مورد خطابم هستید:
ملاحظه فرمائید حضرات ، شما نه وقوع صدها مورد مدعای "جرم و
خلافکاریها"ی سبک و سنگین مطرح شده را رسماً تکذیب فرموده اید و نه تاکنون
با افشاگران و پرسندگان و خرده گیران شارح وقایع مزبور بر کرسی مناظره و
مباحثه علنی نزول اجلال کرده اید و نه حتی درجهت کاهش تضادها و ُتُنک کردن
تراکم موارد طرح شده کاری صورت داده اید. رویهم ، مثل این که به خودزنی کشش
خاصی دارید ، چرا که فراسوی هیاهووهتاکی ، عملاً بر سونامی رسوایی ناشی از
فرار و عدم پاسخگویی یکسره چشم فروبسته اید! به واقع اسفناکی وضعیت شما بی
سابقه و رقت انگیز است:
آخر این چه فقر سیاست و قوه تدبیری است نزد شما ، که به وقت
بحران ِ نظام ضدبشرو ستمگر خود را زبونانه حقیر می کنید( ودرنامه ی
علنی"حقیر" می نامید) و به سران ظلم و کشتار مجاهدین و مبارزین /چون
رفسنجانی و خامنه ای/ به تکرار مرقومه چاره جوئی می فرستید ، یا این جا
درخارج، با تبخترو طاوس جلوه فروشی همراه خارجیها بالا می نشینیدو.... ولی
به هموطنان ستمدیده یا به بحران سازمان و مسائل مابه ابتلای خودتان و
وابستگانتان که می رسد، درنهایت غفلت با منیّت و کبرّ و غرور منحصربه فرد ،
یکسره تندی و ترکتازی و فحاشی پیشه می کنید که «دورشو گم شو»!
حتی یک بار هم نشده به قصد تنش زدایی و دستکم کاهش تضادها
علامتی دهید و دستی از سر مسالمت به سوئی دراز کنید ؟! اینچنین است صفت یک
"رهبرملی"؟؟
این جا اشارتاً بنویسم به واقع سخت درشگفتم ازرفتار کسانی
که وقتی روزهای خاصی می رسد به ضرب و زور می خواهند خود را به خاطره و
شخصیّت مصدق بچسبانند ولی دربرابرفیگورهای خارجی این قدراز خود بی خود شده
اند!
با آمریکائیها آن قدرخودمانی و رام نشست و برخاست و
پذیرایی می کنند ( که افتد ودانی!) ولی عجبا، که حتی با نرم ترین منتقدان
نیک اندیش/ ازادیخواهان مبارزایرانی با پرنسیپ و ضدرژیم/ هیچ به نرمی رو
به رو نمی شوند، چه رسد به گفت و شنود و دلجویی وعاقلانه عذر تقصیر خواستن!
که نیازروزشان است و تنها راه نجات از آوار کوهوار وقایع و مسائل سی ساله
ای که هنوز از قبول مسئولیّتشان شانه خالی می کنند و جدّی نمی گیرند!
حضرات! ازبیرون که نگاه می کنیم ، شوربختانه، شاکله سیاسی و
نمونه رفتاری شما - درمنظر امواج بالاگیرنده افشاگریهای تکاندهنده - ، چنین
به چشم می آید:
گاه درسکوتی سُربی ندانم کاری سنگین خود را برمی تابید ،
انگار از شدت عجزدر پاسخگویی بکلی سنگ و بی حرکت شده اید. یا این که ازهیبت
افشاگریها وحشت زده به افلاج افتاده اید ، چون حالت مات شده ای ناباور را
تداعی می کنید. و یا خود را مزورّانه به نفهمیدن و نشنیدن انتقادها می زنید
. نه تنها پاسخی نمی دهید بلکه همزمان همچون چشم دریده ای لورفته ، عصبی و
شدیداً واکنشی ، دستگاه هجمه وهتاکی "معذور"ان را علیه منتقدان کوک می
کنید (رویکردی تکراری کسل کننده و بیمار) و به خود می گویید با فشار فحش و
کذا می توان مبارزان قدیمی را از میدان به در کرد یا با دروغ و دغل و
اتهام گویا بحران را به جانب آنها چرخاند؟!
ولی آن مات شدگی و این رفتارهای بی آبرو جملگی از درماندگی
درطرح و تدبیرسیاسی - فرهنگی کارآمد و نیز از سلطه رواشناسی نخوت ، تعصّب و
تمایل به خشونت و ارعاب - به مثابه راه پاک کردن هر«صورت مسآله مزاحم» -
خبرمی دهند! اما حضرات، شما که بارها بی فایدگی چنین رویکردی را تجربه
کرده اید وبخصوص طیّ یکسال اخیر (پس ازاستعفای ما ) به عینه دیدید که هتاکی
و تهمت و افترا افاقه نمی کند، چرا که مردم هم از منتقدین خاطره دارند ،
فارغ از دروغهای شما خودشان قوه تشخیص دارند و ناظر و شاهد جوهر و جنم
ایستارهای طرفین هستند و صحت و سقم مدعاها را با فکر و فهم خود، با نگاه به
سابقه و پراتیک زندگی/ ازجمله ریخت و پاشهای "بی طبقه توحیدی" ، محک می
زنند. لابد درضرورت اعمال قبیح یکسال اخیرتان می گویید، اینهمه رسوایی و بی
آبرویی برای خود خریدید که "تشکیلات را حفظ " کنید! ولی فکرنمی کنید با
چنین«تغذیه »ای همین سازمان را به شدّ بیماروآسیب پذیرکرده اید؟ ودربیرون
از«حصار»همه شاهدند که انتقادها تندتر، موارد افشاءشده تکاندهنده تر و درد و
افسوس وفریادهای اعتراض بلندترشده اند..... و شما ازجواب به حتی یک از
هزار"مسائل مطروحه" عاجز مانده اید......
آیا نمی بایست و نمی باید - بنا به قاعده آزمون و خطا- در
رویکرد و رفتارتان نسبت به انتقاد و منتقدان تغییری صورت دهید و راهی تازه و
معقول - گیرم به نفع خودتان و حفظ همان تشکیلات - پیشه کنید؟
به همین جهت به حکم وظیفه و وجدان ، باردیگر نیک اندیشانه شما
را به دوراندیشی(فردای کاررا در نظر گیرید) و شهامت خطا پذیری ، سنجش
عاقلانه جوانب امر و خردورزی راهگشا فرامی خوانم. بنا به فایده تکرار می
گویم: با فکر آرام ، به فروتنی و تواضع و خطاپذیر ، مشگلات را شناسائی و
بررسی کنید تا شاید موفق شوید گره اصلی کار فروبسته خودتان را بیابید و
بلکه کلاف سردرگم خبط و اشتباهات را بگشایید. ...شاید. بله چه اشکالی دارد،
در«آرزو» خطاب به شما زمزمه می کنم :
به حکم عقل و آزمایش فرصت حضور و مداخله دهید و نسبت به
مسائل جاری سازمان و افشاگریهای منتقدان مدبّرانه مدیریت کنید و درنور چراغ
عقل و انصاف چاره جوئی کنید. هیچکس محکوم به امتناع ابدی قوّه سنجش نیست.
شما هم می توانید خود را ازچرک و کثافت روشهای استالینیستی پاک بشویید و
ازغارتاریک فرقه گرایی بیرون زنید و روشن بینی پیشه کنید، البته اگر(بنا به
توصیه قدیمی خودتان به دیگران) قادر به "پوسته شکنی " جدّی باشید!
من ، با توجه به روند رویدادها که می بینم/ گرایشهای بالقوه
درونی صحنه انتقاد و سمت وسوهای احتمالی / صرفاً به ندای وجدانم - و دغدغه
آن چه حوادث آتی می تواند آبستنش باشد - با صدای بلند به تک تک شماها بیدارشو و بیندیش می
گویم ، چون این رنجنامه های جانکاه که نمونه های تازه آنها پی درپی منتشر
می شوند - به شمار بیشتر و به محتوا تکاندهنده و کوبندتر ازپیش- سرانجام می
توانند مثل یک جمع عظیم تظاهرکنندگان خشمگین و مصمم، شما را دوره کنند
و.....
به خود تکانی دهید و ازاین خواب آلودگی خود خواسته نخوت آلود
بیرون زنید و تدبیری کنید، چون اگر راه تازه ای نیابید و مرهمی برزخمهای
کهنه نگذارید، / درفقدان خرد و غلغله لمپنیسم رسانه فحشکاران «معذور» تان /
چه بسا تتمه فرصت مانده هم ازدست برود و کار از کار بگذرد. آن گاه دیگر
دورنخواهد بود دوره ای که در ادامه و تکرار افشاگریهای رنجدیدگان / و ای
بسا با تجمّع و تصمیم مشخصّ/ رنج و شکنجهای برخروشیده به صورتها و صحنه
های دیگر پرکشند و داوری اهل فن را بطلبند!
پس ، به خاطرآبروو شرف جانباختگان و حفظ و شآن سازمان ِ
زندگان ، به حرمت تقویت پیکارآزادی علیه ولایت فقیه و.... به خود آیید ،
ابتکاری به کاربندید و هرچه زودتر درسمت کاهش تضادها پای پیش گذارید و با
دست شستن از خودپسندی و دروغ و ریا و هتاکی، با پرهیز از انکار و تفرعن
ورشکسته ی( "پاسخگویی فقط به خدا") کاری کنید. پیشنهاد:
تعهد به مسئولیت تان در قبال تک تک اعضاء و کل سازمان و شورا و تاریخ سی چهل سال اخیر را به یاد آورید و احیاء کنید: به «مسئول شورا» و جانشین مسئول
شورا و... بودن خودتان وفا کنید و به انجام وظایف مربوطه کمربندید! یعنی
به جاده صلاح و صداقت گام نهید(برای هیچ کس دیرنیست). لزوم گشایش گره ها و
ضرورت حتمی دلجویی از رنجدیدگان و رنجیدگان سابق و اکنون را فهم و درونی
کنید و در افکندن طرحی نو عزم و شتاب و همت بلند به خرج دهید. صمیمانه به
پاسخ پرسشها همت کنید و درپذیرش اشتباهات شجاعت و بی باکی نشان دهید.....
/مهمتراز هرچیز/ مرهمی از توجه و احترام و پوزش بر
زخمهای اعتماد شکسته نیروهای دیرو دورتان بنهید ( جداشدگانی که همچنان
متعهد به مرزها و اصول پیکار آزادیند)....
بیدارشوید و به حال و آینده خود و سازمان بیندیشید.
کنگره ملی وکلا ؛ هویت حقوق بانان محمدعلی دادخواه
کنگره ملی وکلا ؛ هویت حقوق بانان
محمدعلی دادخواه
محمدعلی دادخواه
ازجدایی بگذر و مانوس باش
قطرگی بگذار ،اقیانونس باش
همه
در این باور مشترکیم که کانون وکلا یک نهاد صنفی است،اما خویشکاری این
نهاد به طور مستقیم برای پاسداری حقوق مردم است.با این که کانون وکلا یک
تشکل صنفی است ، بایدها و نبایدهایی که بر این تشکل افزوده یا کاسته می شود
بی درنگ بر حقوق و امتیازات جامعه تاثیر می گذارد.البته قانون گذار هنگام
تدوین لایحه استقلال کانون وکلا اهدافی را پیش بینی کرده است ،اما آن اهداف
هم در واکاوی و کنکاش ، ما را به این نتیجه می رساند که هدف نهایی و
منزلگاه مورد نظر پاسداری از حقوق مردم بوده است.
اکنون
پرسش این جاست که کانون وکلا تا چه پایه و مایه به آن اهداف دست یافته و
در کدام منزلگاه ایستاده است؟ اگر سری به مقررات دیگر کانون های وکلای جهان
از جمله پاریس بزنیم می بینیم در مقررات ایمنی و امنیت دفتر و اقامتگاه
وکیل دادگستری به صراحت آمده است که ماموران دولتی ، دفتر هیچ حقوق بانی را
نمی توانند بررسی و تفتیش کنند مگر آن که نماینده کانون وکلا با حکم رئیس
کانون در محل حضور داشته باشد.
بی
گمان این دستور برای نگهبانی از حقوق وکیل دادگستری نیست بلکه برای آن است
که اسناد ، مدارک و حفظ شان و احترام وکیل یکی از جلوه های جامعه مدنی است
تا در سایه این بایدها و امید و احترامی که در پرتو قانون ایجاد می شود
وکلا بتوانند از همه ظرفیت های قانونی در پی حفظ حقوق مردم گام بردارند.
در
پی سنجش آن نیستیم که بگویم در سرزمینی دیگر ماموران دولتی به دفتر حقوق
بانی یورش می برند، سلاح های متعددی را در آن جا قرار می دهند، مواد مخدر
را به وزن شگفت آوری در آن اقامتگاه جاسازی می کنند و جالب است که شربت
شاتوت را شراب ناب می پندارند.و کانون معظم وکلا با آن که آگاهی کافی داشت
که هیچ یک از این جرایم به عضوش منتسب نیست و آن پرونده ساختگی را آب در
هاون کوبیدن و باد در غربال کردن می پنداشت،باز هم نتواست حتی به یک نوشته
ای همت گمارد و حقیقت ماجرا را بیان کند.
در
این رهگذر هفت تن از وکلای دادگستری راهی بازداشت شدند.فرجام این نقشه و
اجرا، ده سال محرومیت چنان حقوق بانی است که ریشه و پیشه وی دفاع از حقوق
مردم و منافع ملی بوده است.
شاید
گزیده آن باشد با نمونه ای دیگر سخنم را روشن تر بیان کنم.همه می دانیم
اگر به درختی آب ندهند برگ هایش اندک اندک از طراوت و شادابی فرو می افتد و
کم کم فرو می ریزد،اما هرگاه نگهبانی از این درخت پاسداری نمود دیری نمی
پاید که سایه سار این درخت آرامش و آسایش را به مردم پیش کش می کند و نشاط و
شور را بر پای مردم می ریزد تا از هستی خود بهره مند شوند و آن درخت بر
شهر و زندگی افراد تاثیری ماندگار خواهد داشت.
از
این بررسی به این نکته می رسیم.که هر کس وقتی احساس کند می تواند با ابزار
خرد و قانون به سراغ مشکلات مردم برود مشتاق رویارویی با دشواری های
دیگران می گردد و بسان مشعل فروزانی است که به جنگ ظلمت و تاریکی می رود و
نورافشان دورو بر خود است او روح زندگی را می پراکند و نا امیدی و تنبلی
بی خویشی را می روبد و هنجار زندگی اجتماعی را سامان می بخشد.
ساز
و کار تشکل وکلا باید به گونه ای باشد که بتواند به سادگی مشکلات خود را
از پیش پای بردارد،زیرا هدف از بنیان آن حل مشکلات جامعه است نه آن که خود
در چنبره چون وچند و چگونگی نگرش های سیاسی فرو ماند.
رشد
و تکامل نهادهای مدنی بر این شیوه بوده که نخست در دایره ای کوچک کار را
آغاز کردند و با زحمت و پژوهش و پذیرش انتقاد در پی رفع احتیاجات و نیازهای
جامعه برآمدند،بی گمان آرمان های بزرگتری پیوسته در برابرچشمان آنان بوده
است تا افق های تازه تری را بگشاید.
در
میان صنف های مختلف هر سرزمینی دادرسان و حقوق بانان سنگین ترین و حساس
ترین وظیفه را بر دوش می کشند اما این حقوق بانان هستند که در جایگاه
دادگری بنا بر مسوولیت خطیری که بر عهده دارند چراغ روشنی می شوند تا
دادرسان راه پر پیچ و خم دستیابی به داد را به روشنی ، اطمینان و اعتماد به
نفس سپری کنند.
در کشور ما فزون بر صد سال از حکومت قانون می گذرد و بیش از شصت سال از تصویب قانون وکالت سپری شده است.
قرار
نخست، آن بود کانون های وکلا در پی بالا بردن سطح علمی و اخلاقی جامعه خود
پای پیش نهند ، وکلا و حقوق بانانی کارآمد، باسواد ، دانشمند و با وجدان
به جامعه عرضه کنند اما اکنون باید سوگمندانه اعلام کرد به علت توهمات نا
به جای حکومت از هم سویی وکلا و انتشار اندیشه اصلی گام های موثر و قاطعی
برداشته نشده است یعنی به نحو شایسته به آن اهداف دست نیازیده ایم.
سوی نومیدی مرو امیدهاست،
با
این همه نباید نا امید شد چند سالی است جوانه اندیشه های نو سرزده و یک
نگرش وسیع تر از چهارچوب فعلی به چشم می خورد.و در میان دلسوزان پاکدست
حرفه ما این اندیشه بالیده شده است و آن هنگام فرارسیده است که در جهت
حمایت منافع اکثریت صنفی و در پی تحکیم و تنظیم جامعه پایه های روابط
اجتماعی سالم، بر آییم تا از این رهگذر اقتصاد قانونمند رخ نماید، فرهنگ
ملی قدرت گیرد و پاسداشت از حقوق بشر بر پایه آراء وعقاید صاحب نظران پی
ریزی شود از پیش می دانم دو گروه بر این اندیشه همراه نیستند.
نخست کسانی که از بی قانونی بهره مند می شوند و از دموکراسی و حکومت قانون تن می زنند.
دو
دیگر کسانی که برداشت درستی از کنگره و سازوکار آن ندارند و به همین سبب
نمی توانند پشتیبانی کامل خود را در راه اهداف بلند کنگره همراه سازند ،
باید به این گروه یادآور شوم کار درست و گام درست در راه دستیابی بهمنافع
قانونی و صنفی در گرو هم دلی و همکاری همگانی است بر این پی و پایه باید
سعی فراوان در همسویی همکاران و بالا بردن سطح بینش کسانی که به شکلی در
ایجاد کنگره و بنیاد آن موثراند آغاز شود.از زمانی که پای صلح و آرامش آدمی
به قانون کشیده شده است و در پیمان های مختلف بین المللی جلوه های متعدد
این موضوعات بروز و ظهور کرده،تاکنون که بخش گسترده ای از قوانین حقوق بین
الملل رخ بدین سوی نهاده است که باید در چهارچوبی از حقوق بانان مردم به
گونه دقیق و صحیح دفاع گردد،این زمزمه به گوش می رسد که چه شیوه ای بر
گزینیم تا مدافعان حق مردم، کارآمد ، کارساز و درستکار باشند و ضمن پاسداشت
حقوق آنان یک رویه خرد ورزانه بر همه فعالیت آنان سایه افکند امری که
امروز به چشم نمی خورد.به گونه ای که می بینیم در شمال سرزمین ما، کانون
وکلایی تخلفی را در شمار مرور زمان تلقی می کند و از ورود بدان موضوع
خودداری می ورزد اما همان موضوع با همان بازه زمانی در کانونی دیگر قابل
پیگیری تشخیص داده می شود.
کنگره
می تواند پی و پایه یک نهاد فراگیر ، موثر و اثر بخش را پی ریزد و این بنا
به همکاری تک تک وکلای دادگستری پیوند ناگسستنی دارد.در تاریخ حقوق می
خوانیم در حدود 70 سال پیش در ایتالیا مجازاتی برای شرکت نکردن در انتخابات
در نظر گرفته شد،سپس کشور های فنلاند و چک واوسلواکی از قانون مزبور پی
روی کردند و در قوانین کیفری خود مقرراتی برای امتناع از رای دادن افراد
نگاشتند و در فهرست عناوین کیفری خود عدم مشارکت در انتخابات را از جرایم
عمومی نزدیک به جنحه دانسته اند.پس از آن، گفت وگوهای فراوانی پیش آمد که
آیا چنین قانونی بر ستون اصلی حقوق که دادگری است استوار است یا نه؟
پیشنهاد دهندگان این قانون بر این نکته پای می فشردند که انسان خالی از
همکاری، مشارکت و پرس و جو مایه رکود و توقف جامعه است. این همپرسگی از بحث
ما خارج است،اما در فقه ما بحثی به عنوان واجب کفایی و واجب عینی مطرح می
شود. واجب کفایی آن است که شارع برای همه واجب دانسته است،اما چنانچه یکی
آن را انجام دهد تکلیف از همگان ساقط می شود واجب عینی کاری چنان سترگ است
که نمی توان اقدام دیگران را کافی به مقصد دانست و بر این پایه انگیزه عدم
کار خویش را فعالیت دیگران بدانیم بل هر کس باید به پاخیزد و در آن ورطه
گام نهد و پیگیر موضوع شوند یعنی مساله چنان حیاتی است که قابلیت واگذاری
آن به دیگران وجود ندارد ایجاد کنگره در روزگاری که وکالت در حال دولتی شدن
است یک واجب عینی است تا بتوان به نحو شایسته ای از حقوق جامعه حقوق بانان
پشتیبانی و دفاع کند.زیرا در خمیر مایه کار دفاع این معنی نهفته است که
حقوق بانان سربازان لشگر دادگری هستند و باید برای تامین داد که بن مایه
همه امور است با همکاری او صورت گیرد. اکنون با توجه به موقعیت حساس زمان و
نگرش به اصول و قوانین داخلی و نگاهی ژرف به قواعد منطقه ای و بین المللی
باید در پی ایجاد یک منشور صنفی و اخلاقی بر آییم بی گمان چنین تشکیلاتی بی
تردید غیر سیاسی وغیر انتفاعی خواهد بود و هدف فرجامی آن ساختن پایگاهی
برای حفظ حقوق جامعه ،از طریق حقوق بانان است . پس
جز به راه یکدلی همره مشو
محو یکتایی شو و مشرک مباش
منبع: شماره ۸۷ مدرسه حقوق
نقش زنان در ایران علیه رژیم ضد زن جمهوری اسلامی و روش های اقتصاد نولیبرالیستی... مینا زرین
نقش زنان در ایران علیه رژیم ضد زن جمهوری اسلامی و روش های اقتصاد نولیبرالیستی...
مینا زرین
مینا زرین
به صلابه
کشیدن و فاصله طبقاتی که واقعیتی انکار ناپذیر است. ببینیم علاوه بر ستم
طبقاتی بر زنان کارگر و زحمتکش و قشر کارمند ماب و حقوق بگیر این کارکرد
خشونت و آزارهای جنسی چگونه زنان را در جامعه نولیبرالیسم به برده جنسی
تبدیل می کند...
مینا زرین
ایدئولوژی
سیستم سرمایه داری ، در ارتباط با پدیده زن و نقش زنان در اجتماع ، پایه و
اساس اش بر مرد سالاری بنا نهاده شده است و تنها بخاطر پیشبرد اهداف
اقتصادی و کالایی دیدن آنان، امروزه با راه و روش اقتصاد نولیبرالیستی به
زنان اجازه دخالتگری در عرصه اجتماعی و تولید کالایی را می دهد .
در
قرن بیست و یکم ما هر روز شاهد پیوستن زنان بسیاری به بازار کار هستیم.
جامعه ایی چند قطبی، کار ارزان با بهره ایی هنگفت، نداشتن بیمه و نداشتن
شیرخوارگاه و مهد کودک مناسب، در جامعهی معاصر کنونی زنان اوّلین قربانیان
طرحهای تعدیل اقتصادی، خصوصیسازی و بحرانهای اقتصادی هستند. رشد
پدیدههای ناهنجار اجتماعی ناشی از آن مانند اعتیاد و بیکاری که موجب
افزایش آمار طلاق شده و نبود حمایتهای دولتی و بیسامانی اقتصادی و تعطیلی
بنگاههای اقتصادی، معضلاتی را برای تمام مردم، به خصوص زنان بهوجود
آورده است. در عین حال که زنان ارزانترین، مطیعترین، مطلوبترین و
سودزاترین نیروی کار برای چرخش سرمایههایشان محسوب میشوند و با
«خانهدار» خواندن، کارشان آن را صرفا یک «فعالیت درآمدزا» مینامند و فوق
استثمار زنان را مخفی میکنند. دستمزد پایین را توجیه و امکان
سازمانیابی را میگیرند.
می توان در این قسمت اینگونه نتیجه گرفت :
تضاد
بنیادی سامانه سرمایهداری همچنان همان است که پیش از این نیز بوده است:
تضاد کار و سرمایه. آنچه به این پدیده ابعاد تازه بخشیده، رشد سترگ نیروی
تولید، کاربرد گسترده فن آوریهای نوین و خودکاری بیش از پیش تولید در همه
عرصههای اقتصادی ـــ و نیز رسانهای ـــ در مقیاس جهانی است که انباشت
افسانهوار سرمایه در دست اندک کسان از یک سو و بیچیزی و بی حقوقی گسترده
زحمتکشان و بخشهایی از لایههای میانی را در کشورهای گوناگون، از سوی دیگر
دامن زده است.
اما زنان در ایران !!!!!
نقش
زنان حرکات اعتراضی زنان علیه رژیم سرمایه داری – اسلامی حاکم بر ایران را
باید از جنبه های مختلف نقد،بررسی و تدوین کرد.زنان در ایران بخاطر تلفیق
مذهب با دولت تحت ستم مضاعف قرار می گیرند.دراین راستا زنان در ایران،از یک
طرف در تقابل با سیستم سرمایه داری و ازطرف دیگر با قوانین مذهبی ( اسلامی
) می با یست مبارزه خود را به پیش ببرند.از این منظر،مبارزه زنان علیه
رژیم جمهوری اسلامی،نقش بسیار ویژه به خود می گیرد،.زنان در مبارزه علیه
رژیم جمهوری اسلامی در صف اول پیکار قرار دارند و در تداوم تلاش های خود
برای رهایی و آزادی، بعد از به قدرت رسیدن این رژیم زن ستیز در تمامی حیطه
های – سیاسی، اجتماعی و... – رژیم را تا امروز به چالش کشیده اند.شرکت فعال
و دخالتگرانه زنان در مبارزات سیاسی قبل و بعد قیام بهمن 1357 در
سازمانها و احزاب چپ و مترقی، از آنجمله شرکت فعال در سرنگونی رژیم سرمایه
داری - سلطنتی ،تظاهرات 8 مارس سال 1358، مبارزات زنان پیشرو در کردستان
تا دخالتگری مستقیم درحرکات اعتراضی دروه اخیر – حضور وسیع و خود جوش
زنان در اعتراضات اجتماعی و سیاسی -، به روشنی به نقش مهم زنان درمبارزه
علیه رژیم را به اثبات می رساند.
تاریخ خونبار 8مارس درجهان :
حال
نگاهی به تاریخ خونبار 8مارس یعنی مبارزه و تلاش زنان در کارخانجات نساجی
نیویورک وادامه ،مبارزات زنان برای به رسمیت نشاندن 8 مارس در کنگره زنان
دربین سالهای 1907تا 1910 و انترناسیونال دوم اولین تشکیلاتی بود که از این
تصمیم حمایت کرد. روز8 مارس 1911 درخیانهای المان اتریش و دانمارک با مارش
زنان به لرزه در آمد و در فوریه و 8 مارس 1917 زنان در پتروگراد تظاهرات
عظیمی را بر علیه گرسنگی و جنگ و نابربری و تزاریسیم سازمان دادند. دهه ها
بعد از انجایی که جشن روز 8 مارس زیر سلطه فاشیسیم هیتلری در تمامی کشورهای
تحت سلطه فاشیسم غیر قانونی اعلام می شود. اما با این وصف سی هزار زن
سال 1937در اسپانیا تظاهرات کردند وشعار وفریاد ،نان و صلح را سر دادند ،
در همین حین مبارزات زنان در جنبش رهایی بخش فرانسه و المان جان تازه ایی
می گیرد . روز زنی که در جنبش برابری طلبانه در انقلابهای اکتبر 1917،چین
،شیلی و... روز جهانی زن برشمرده می شود.
8 مارس اسفند در ایران سال 1357:
در
رژیم نوپای اسلامی ، روز زن بعنوان یک سنت غربی محسوب گردید ورژیم عنوان
کرد: بزودی روز زن در حکومت اسلامی اعلام می شود. خمینی و دولت ملی و مذهبی
بازرگان به پوشش زنان حمله ور می گردند در این راستا ،اما زنان در تظاهرات
تاریخی چند روزه 8 مارس اسفند 57 در تهران ،اهواز وتبریر ...سازماندهی می
کنند و فمنیست های امریکایی و فرانسوی که در آن زمان در ایران بودند و شاهد
این حرکت تاریخی بودند را شگفت زده کرد .
بحث
ازادی زن و تعرض به نظر و نگاه خمینی و اوباشان دولتی و حزب اللهی ودولت
ملی و مذهبی بازرگان به بحث روز و کشمکش دولت و زنان تبدیل می شود و علما
برای احترام گذاشتن سنن شرقی وایراد نداشتن یک چارقد را برای یک ریاضت
بدنی فتوا میدهند و از طرف علما یی چون طالقانی بیان می شود : یک چارقد
مگر انداره ایی دارد و مگر چه می شود این چارقد که وزنی ندارد سرشان کنند
...با عنوان این فتواها جو را مسموم و ضد زنان می سازنند .در این حین زنان
هم بیکار ننشسته و تظاهرات 8 مارس 57 رابر ضد حجاب سازماندهی می کنندو
شعار نه شرقی نه غربی ازادی جهانی است سر می دهند و یا در طلوع ازدی جای
حق زن خالی است سر می دهند ...عقب نشینی دولت اسلامی موفق امیز است و تا
سال 1364 رژیم نمی تواند قانون مجازاتهای اسلامی را به تصویب برساند. اما
زنان را مجبور می سازنند با چادر و پوشش تعیین شده در محل کار ،مدرسه
،....حاضر شوند. از سویی دیگر رژیم به سرکوبی علنی در سطح جامعه و کارخانه
و محل سکونت و کار میزند و زنان و مردان بسیاری را به زندان اعدام و حبس
های طولانی و طاقت فرسا سوق میدهد. از سویی دیگر ایران که جنگ جنگ تا کربلا
را سر میداده، بعد از سقوط رژیم صدام و راه یابی تروریسیم اسلامی به عراق،
شاهد کشتاری دیگرمی باشیم. بله انان زن ستیزی و انسان ستیزی را صادر کرده
و می بینیم : روزنامه اماراتی گلف نیوز می نویسد :
ترور حدود 40 زن به بهانه بدحجابی:
در
پی ترور حدود 40 زن به بهانه بدحجابی در استان بصره عراق، تندروهای مذهبی
در اجرای عملیات ترور این زنان نگون بخت از جانب جمهوری اسلامی حمایت شده
اند.
اماراتی گلف نیوز گفت: تندروها زنان را مجبور می کنند که شبیه زنان در ایران روسری بر سر کنند و در صورت تخطی از آن، زنان به قتل می رسند که نمونه آن ترور 40 زن در بصره است...
اماراتی گلف نیوز گفت: تندروها زنان را مجبور می کنند که شبیه زنان در ایران روسری بر سر کنند و در صورت تخطی از آن، زنان به قتل می رسند که نمونه آن ترور 40 زن در بصره است...
.
ریاضت
اقتصادی نولیبرالیسم و عذاب دادن تن و روان زنان بطور دهشتناکی شکل قانون
بخود می گیرد و ما شاهدیم که سالهاست قانون تبعیض آمیز واپسگرایانه ای
بسیاری در مجلس تصویب می شود، البته در حد و شکل خود ، زنان اعتراض هایی
را سازمان می دهند.اما قانون مجازاتهای اسلامی تصویب ؛گشت های ارشاد فعال
می شوند،
نیروهای سرکوبگر اجرايی:
متاسفانه
تکرار تجربهی ما زنان ایران به وضوح نشان داد که پایهی ایدئولوژیک، نماد
و شاخص یک حکومت اسلامی موقعیت فرودست و بردگی و بیحقوقی کامل زنان است و
چگونه بنیادگرایان مذهبی همراه با همدستانِ بینالمللیشان میوهچینان
مبارزات عادلانه مردم هستند. وقتی سی و پنج سال پیش از دل مبارزات انقلابی
مردم ایران عقبماندهترین و زنستیزترین جایگزین ممکن بیرون آمد، در
واقع هدفشان این بود که تا حد امکان به حاکمیت ستمگرانهی خود مشروعیت و
تقدس بخشند و آن را در سیستم سرمایهداری جهانی ادغام کنند. شاید بتوان گفت
اسلامی کردن نظام پدر/مردسالاری مهمترین عمل در این راستا بود. با
استفادهی همه جانبه از اهرم های قدرت دولتی روابط ستم بر زن را بر
اساس شریعت از نو قالب بندی و بازسازی کردند. این نه فرهنگ ازلی و ابدی "زن
مسلمان" است که احیا شد، بلکه فرهنگ و روابط پدرسالاری اسلامی بود که به
پشتوانه سرکوب دولتی مستقر شد.جمهوری اسلامی با صراحت انقیاد زن را در
قوانین کدبندی کرد و برای آن دادگاه ها و نیروهای سرکوبگر اجرايی تخصیص
داد.
جنجالی ترین لوایح تا سال 1392:
یکی
از جنجال ترین لوایحی که سال گذشته در دولت و مجلس ایران مطرح شد، لایحه
گذرنامه بود که بر اساس آن، زنان مجرد زیر ۴۰ سال برای صدور گذرنامه ملزم
به کسب اجازه از ولی قهری یا حاکم شرع میشدند.
مناقشه
بر سر سنگسارکه اجرای حکم سنگسار، یک مورد در شرع بیشتر ندارد و برای زنای
محصنه و برای زن اجرا میشود. او ادعا کرد حکم سنگسار یا اصلا اجرا نشده
یا اگر هم اجرا شده محدود بوده است.
وی
با اشاره به اینکه حذف سنگسار از قانون مجازات اسلامی در مجلس هشتم تصویب
شد، مجازات از قانون جدید مجازات اسلامی حذف و مجازات چنین عملی بر عهده
شرع گذاشته شد.
اجازه
سفر زنان و تسلیم شدن مجلس گران زنان ایرانی و مشوقهای مالی تازه برای
فرزندآوری خانوادههای ایرانی،تفکیک جنسیتی،تحریریه مطبوعات اصول گرا ها
/نابرابری دیه زن و مرد/بحث برابری دیه زن و مرد در
قانون جدید مجازات اسلامی سال گذشته یک بار دیگر در رسانهها مطرح
شد. ۱۷ دیماه، مدیرکل تدوین لوایح قوه قضائیه ایران، بر پایه لایحه جدید
قانون مجازات اسلامی، ادعا کرد که دیه زن با مرد «برابر» میشود.او
از «برابری دیه زن با مرد» بهعنوان «نوآوری در لایحه قانون مجازات
اسلامی» یاد کرد و گفت: «در قانون جدید مابقی نرخ دیه زن از طریق صندوق
تأمین خسارتهای بدنی بیمه مرکزی پرداخت
میشود. .
فعالین
زن و جنبش زنان لغو کلیه قوانین تبعیض آمیز و ضد زن موجود از جمله: قوانین
مربوط به ازدواج، طلاق، چند همسری، حضانت، ارث، شهادت را مطرح کرده اند
اما :
پاشنه آشیل و نقطه ضعف جنبش زنان در کجا ها آرمیده است ....
.... به
رسمیت شناخته شدن حق زن بر بدن و ذهن خویش؛ شامل لغو حجاب اجباری و
برقراری آزادی پوشش، آزادی انتخاب همسر و آزادی انتخاب گرایش جنسی، رفع
خشونت علیه زنان در کلیه عرصه های خصوصی و اجتماعی و جرم شناختن آزار جنسی
دختران، قتل و خشونت "ناموسی"، جدایی دین از دولت، ومحاکمه کلیه دست
اندرکاران، عاملان و آمران جنایات سه دهه گذشته ...
استقلال اقتصادی، اعتماد به نفس فردی و اجتماعی زنان:
فعالین جنبش زنان ایرانی فراموش کرده اندکه اگر توجه به استقلال اقتصادی زنان داشته باشند ، می توانند
در
استراتژی مبارزاتی خود روی این نیروی عظیم حساب کند. زنی که وارد بازار
کار می شود، مناسبات اجتماعی را تجربه می کند. کار و فعالیت اقتصادی،
چارچوب های تنگ خانه را در هم می شکند، دریچه های متعددی را می گشاید،
علاوه بر استقلال اقتصادی، اعتماد به نفس فردی و اجتماعی زنان را افزایش می
دهد و وی را گامی و یا گام هایی به برابری نزدیک تر می کند. فمینیسم
ایرانی توجهی به استقلال اقتصادی زنان و اهمیت آن در پروسه رسیدن به برابری
کامل زن و مرد ندارد. به علت همین غفلت، قادر نیست به اقشار وسیع زنانی که
به خاطر فقر و وابستگی به "صدقه" های دولتی، پتانسیل بالایی برای یاری
رساندن و تقویت جنبش اعتراضی زنان دارند، پیوند بخورد. در عوض، دستگاه
حکومتی به انواع گوناگون و با طرح ها و شعارهای کاذب، سعی در جلب بخشی از
این نیروی عظیم می کند و با پرداخت "صدقه" هایی که گاه سال ها با تاخیر
پرداخت می شود، این گروه از زنان را که به لحاظ اقتصادی به دولت وابسته
اند، موقتا یا خاموش، یا خنثی و یا در مواردی حتی به هواداری از حاکمیت می
کشاند.
به
سلاب کشاندن و فاصله طبقاتی که واقعیتی انکار ناپذیر است. ببینیم علاوه
بر ستم طبقاتی بر زنان کارگر و زحمتکش و قشر کارمند ماب و حقوق بگیر این
کارکرد خشونت و آزارهای جنسی چگونه زنان را در جامعه نولیبرالیسم به برده
جنسی تبدیل می کند . این تفاوت به وضوح دیده می شود ولی وقتی از طبقه
کارگر صحبت می شود این کارکرد بطور آگاهانه یا مغرضانه به حاشیه رانده می
شود.
خشونت در محيط كار:
وقتی
صحبت از زنان كارگر به ميان مي آيد، بيشتر بحث هايی چون تفاوت ميزان كار و
دستمزد زنان كارگر نسبت به مردان به ذهن خطور مي كند و خشونتي كه گاه
مانند خشونت های خانوادگی در پشت درهاي بسته اتفاق مي افتد بی آنکه ناظری
شاهد آن باشد یا دادگاهی دادرسش، از نظرها پنهان مي ماند.
در حال حاضر يكي از مشكلات جامعه ی جهانی، خشونت در محيط كار است. سازمان بين المللی كار طی تحقيقاتی صاحبان برخي از مشاغل از جمله رانندگان تاكسی، كادر بيمارستانی، معلمان، مددكاران، صندوقدا ران بانك ها يا فروشگاه ها، افرادی كه در كشورهايي غير از كشور خود كار مي كنند، افرادي كه به تنهايي كار مي كنند و بخصوص ساعت كارشان شب است را بيشتر در معرض خشونت دانسته و تاكيد كرده در اين ميان خشونت، زنان را بيشتر تهديد مي كند. همچنين يافته های اين سازمان حاكی از اين واقعيت است كه خشونت روانی يكی از جدی ترين انواع رايج خشونت در محيط كار است. براي آغاز مبحث خشونت، تعريفی از آن لازم است كه بتواند ابعاد گسترده اين رفتار ضد اجتماعي را در بربگيرد. اما چنين تعريف جامعي به ندرت يافت می شود. به طور كلی خشونت مجموعه رفتاری است كه يك فرد در مورد شخص يا اشخاصی اعمال می كند و باعث آسيب جسمی، جنسی، روانی و اقتصادی قربانی يا قربانيان می شود. آسيب ها ی شديد جسمی، معمولا نماد خارجی دارند مثل سوختگی، شكستگی و پارگی، اما رفتارهايي چون فرياد زدن صاحب كار، شكستن يا پرتاب کردن شیء به نشانه ی عصبانيت و به طور كلی آسيب های روانی، آثار مخرب مخفی و درونی دارند. البته ضرب و شتم و آزارهای جسمی و جنسی نيز ويرانگری رواني از جمله افسردگی، اضطراب و انزجار از خود ناشی از توهين وتحقير به همراه می آورند كه درمان آنها زمان بر و نيازمند مشاوره های طولانی مدت است.
يكي از اشكال رايج خشونت كه متوجه كارگران بويژه زنان كارگر است خشونت كلامی و در نتيجه روانی برخی كارگاه ها و شركت ها است. اگرچه خشونت كلامی امكان دارد به صورت تحقير يا توهين توسط صاحبكار نسبت به هر دو جنس زن و مرد اعمال شود اما اين توهين ها در رابطه با زنان سمت و سوی ديگری گرفته و دلايل متفاوتی را شامل می شود. علاوه بر اين، خشونت تنها از سوي كارفرمايان اعمال نمي شود بلكه بخش عمده اي از آن مربوط به همکاران مرد است. بنا بر سطوح مربوط به همتايان مختلف كارگری و محيط های كار، كارگران زن غالبا مورد تحقير واقع شده و در صورت بروز یک اشتباه، از اولين نقطه اي كه تحقير مي شوند زن بودنشان است. تفكر مرد سالاری كه سعي بر ناتوان جلوه دادن زن دارد سعي مي كند به شكل تحقيرهاي كلامي، زن را وادار به خانه نشيني كرده و با از بين بردن اعتماد به نفس وی نشان دهد كه جامعه ی زنان، يك جامعه ی مصرفي وابسته است. چنين تفكري با بزرگنمايي اشتباهات زنان كارگر و استفاده از الفاظ خاص، تصور ناتوان و نيازمند بودن را در زنان دروني كرده و به نوعي آنها را شرطي مي كند، بدين نحو كه حتي براي انجام كوچك ترين كار خود را نيازمند تائيد مردان كارگر يا كارفرما می دانند. گاه اين زنان دچار ترديدهاي فراوان نسبت به نحوه ی كارشان شده و تا آنچا پيش مي روند كه دچار وسواس فكري مي شوند و هيچ گاه از كار خود راضی نيستند، حتا وقتی در مقایسه با همکاران مرد کار بهتری ارائه می دهند.
شكل ديگر خشونت كلامی، شوخي هاي جنسی كارگران مرد است. چنين شوخی هايی عموما در جمع هاي چند نفره ی مردان و نزديك به جايگاه زنان به صورتی كه قابل شنيدن باشد صورت مي گيرد. آنها با تعريف شوخی های مبتذل جنسی، دست به دست گرداندن تصاوير مبتذل و به كار بردن الفاظ ركيك، سعي بر ايجاد تنش و در نتيجه برانگيختن واكنش زنان دارند. به قول كيت فيگز «نسبت به جوك هاي جور واجور مي شود بي اعتنا بود و انتظارش را داشت اما تكرار متلك ها و عناد، تحقير كننده و منزوی كننده است» در اين ميان زنان كه در مقابل عيش ورزی مردان هميشه مقصر قلمداد می شوند، اگر برايشان مقدور باشد از محیط خارج می شوند و در غير اين صورت مجبور به تحمل فشار رواني مضاعف هستند زيرا در صورت اعتراض، اولين پاسخ متوجه خود زن است كه چه رفتاری نشان داده كه مردان به خود اجازه ی چنين اعمالي را داده اند. تازه اگر زنی شهامت این را داشته باشد که شكايت کند، برای اثبات گفته هايش به شاهد نیاز دارد. اما در وضعيتی كه امنيت شغلی در حداقل است، چه همكاران زن و چه مرد حاضر به پذيرفتن چنين كاری نمي شوند و نمي خواهند با شهادت دادن به نفع قربانی، كار خود را از دست بدهند.
خشونت های كلامی و جنسی بيشتر از همه متوجه زنان و دختران مجرد، مطلقه، بيوه يا بسيار فقير كارگر است. اين قشر به دليل نوع تعريف جامعه از جايگاهشان، آسيب پذير هستند و در معرض پيشنهادهای تحقیرآمیز همكاران يا كارفرمايانشان قرار می گيرند. هر چند که با توجه به فرهنگ جامعه، اغلب زنان قربانی از گزارش کردن خشونت متحمل شده اجتناب می کنند، با اینهمه یک نگاه به روزنامه ها و حوادث گزارش شده کافی است تا ردپايي از انواع حاد مطرح شده ی چنين خشونت هایی را در محيط کار بازیافت. از طرفی اغلب زنها به صورت پاره وقت استخدام موقت ميشوند و به هنگام تعديل نيروی کار، جزء اولين كسانی هستند كه در معرض خطر اخراج قرار دارند. البته تفكر غالب بر سيستم سرمايهداری مردسالار، زنان كارگر را قشر سرخورده و نيازمندی میداند كه به هر قيمتی حاضر به كار است، به همين دليل در صورتی نشانهی پيكان اخراج از روی او برداشته میشود كه به كار مضاعف و حقوق كم رضايت میدهد.
در حال حاضر يكي از مشكلات جامعه ی جهانی، خشونت در محيط كار است. سازمان بين المللی كار طی تحقيقاتی صاحبان برخي از مشاغل از جمله رانندگان تاكسی، كادر بيمارستانی، معلمان، مددكاران، صندوقدا ران بانك ها يا فروشگاه ها، افرادی كه در كشورهايي غير از كشور خود كار مي كنند، افرادي كه به تنهايي كار مي كنند و بخصوص ساعت كارشان شب است را بيشتر در معرض خشونت دانسته و تاكيد كرده در اين ميان خشونت، زنان را بيشتر تهديد مي كند. همچنين يافته های اين سازمان حاكی از اين واقعيت است كه خشونت روانی يكی از جدی ترين انواع رايج خشونت در محيط كار است. براي آغاز مبحث خشونت، تعريفی از آن لازم است كه بتواند ابعاد گسترده اين رفتار ضد اجتماعي را در بربگيرد. اما چنين تعريف جامعي به ندرت يافت می شود. به طور كلی خشونت مجموعه رفتاری است كه يك فرد در مورد شخص يا اشخاصی اعمال می كند و باعث آسيب جسمی، جنسی، روانی و اقتصادی قربانی يا قربانيان می شود. آسيب ها ی شديد جسمی، معمولا نماد خارجی دارند مثل سوختگی، شكستگی و پارگی، اما رفتارهايي چون فرياد زدن صاحب كار، شكستن يا پرتاب کردن شیء به نشانه ی عصبانيت و به طور كلی آسيب های روانی، آثار مخرب مخفی و درونی دارند. البته ضرب و شتم و آزارهای جسمی و جنسی نيز ويرانگری رواني از جمله افسردگی، اضطراب و انزجار از خود ناشی از توهين وتحقير به همراه می آورند كه درمان آنها زمان بر و نيازمند مشاوره های طولانی مدت است.
يكي از اشكال رايج خشونت كه متوجه كارگران بويژه زنان كارگر است خشونت كلامی و در نتيجه روانی برخی كارگاه ها و شركت ها است. اگرچه خشونت كلامی امكان دارد به صورت تحقير يا توهين توسط صاحبكار نسبت به هر دو جنس زن و مرد اعمال شود اما اين توهين ها در رابطه با زنان سمت و سوی ديگری گرفته و دلايل متفاوتی را شامل می شود. علاوه بر اين، خشونت تنها از سوي كارفرمايان اعمال نمي شود بلكه بخش عمده اي از آن مربوط به همکاران مرد است. بنا بر سطوح مربوط به همتايان مختلف كارگری و محيط های كار، كارگران زن غالبا مورد تحقير واقع شده و در صورت بروز یک اشتباه، از اولين نقطه اي كه تحقير مي شوند زن بودنشان است. تفكر مرد سالاری كه سعي بر ناتوان جلوه دادن زن دارد سعي مي كند به شكل تحقيرهاي كلامي، زن را وادار به خانه نشيني كرده و با از بين بردن اعتماد به نفس وی نشان دهد كه جامعه ی زنان، يك جامعه ی مصرفي وابسته است. چنين تفكري با بزرگنمايي اشتباهات زنان كارگر و استفاده از الفاظ خاص، تصور ناتوان و نيازمند بودن را در زنان دروني كرده و به نوعي آنها را شرطي مي كند، بدين نحو كه حتي براي انجام كوچك ترين كار خود را نيازمند تائيد مردان كارگر يا كارفرما می دانند. گاه اين زنان دچار ترديدهاي فراوان نسبت به نحوه ی كارشان شده و تا آنچا پيش مي روند كه دچار وسواس فكري مي شوند و هيچ گاه از كار خود راضی نيستند، حتا وقتی در مقایسه با همکاران مرد کار بهتری ارائه می دهند.
شكل ديگر خشونت كلامی، شوخي هاي جنسی كارگران مرد است. چنين شوخی هايی عموما در جمع هاي چند نفره ی مردان و نزديك به جايگاه زنان به صورتی كه قابل شنيدن باشد صورت مي گيرد. آنها با تعريف شوخی های مبتذل جنسی، دست به دست گرداندن تصاوير مبتذل و به كار بردن الفاظ ركيك، سعي بر ايجاد تنش و در نتيجه برانگيختن واكنش زنان دارند. به قول كيت فيگز «نسبت به جوك هاي جور واجور مي شود بي اعتنا بود و انتظارش را داشت اما تكرار متلك ها و عناد، تحقير كننده و منزوی كننده است» در اين ميان زنان كه در مقابل عيش ورزی مردان هميشه مقصر قلمداد می شوند، اگر برايشان مقدور باشد از محیط خارج می شوند و در غير اين صورت مجبور به تحمل فشار رواني مضاعف هستند زيرا در صورت اعتراض، اولين پاسخ متوجه خود زن است كه چه رفتاری نشان داده كه مردان به خود اجازه ی چنين اعمالي را داده اند. تازه اگر زنی شهامت این را داشته باشد که شكايت کند، برای اثبات گفته هايش به شاهد نیاز دارد. اما در وضعيتی كه امنيت شغلی در حداقل است، چه همكاران زن و چه مرد حاضر به پذيرفتن چنين كاری نمي شوند و نمي خواهند با شهادت دادن به نفع قربانی، كار خود را از دست بدهند.
خشونت های كلامی و جنسی بيشتر از همه متوجه زنان و دختران مجرد، مطلقه، بيوه يا بسيار فقير كارگر است. اين قشر به دليل نوع تعريف جامعه از جايگاهشان، آسيب پذير هستند و در معرض پيشنهادهای تحقیرآمیز همكاران يا كارفرمايانشان قرار می گيرند. هر چند که با توجه به فرهنگ جامعه، اغلب زنان قربانی از گزارش کردن خشونت متحمل شده اجتناب می کنند، با اینهمه یک نگاه به روزنامه ها و حوادث گزارش شده کافی است تا ردپايي از انواع حاد مطرح شده ی چنين خشونت هایی را در محيط کار بازیافت. از طرفی اغلب زنها به صورت پاره وقت استخدام موقت ميشوند و به هنگام تعديل نيروی کار، جزء اولين كسانی هستند كه در معرض خطر اخراج قرار دارند. البته تفكر غالب بر سيستم سرمايهداری مردسالار، زنان كارگر را قشر سرخورده و نيازمندی میداند كه به هر قيمتی حاضر به كار است، به همين دليل در صورتی نشانهی پيكان اخراج از روی او برداشته میشود كه به كار مضاعف و حقوق كم رضايت میدهد.
حال
در خاتمه سوال این است که جنبش رهایی زنان برای مبارزه علیه این همه
تبعیض، نابرابری و آزار جنسی بر کدام افق و دورنما سیاسی باید متکی باشند؟
مبارزاتشان را با کدام جنبشها اجتماعی باید گره بزنند؟ و علیه کدام گرایشات
سیاسی بایستی مبارزه کنند؟ افق و درونمای سیاسی حرکات اعتراضی زنان – که
در پروسه رشد خود باید به یک جنبش واقعی و دخالتگر تبدیل گردد – حول
خواسته ها و مطالبات روشن می بایست شکل ، سازماندهی و به پیش برود و متکی
باشد.بدون تردید حرکات اعتراضی زنان در پیوند با مبارزات اجتماعی دیگر است
که می تواند به سرانجام برسد ، از آنجمله با مبارزات کارگری ، دانشجویان
مبارز و ..... گره خورده است. اگر زنان و همکاری تنگاتنگ با ديگر جنبشها
را پيش رو گرفته بودند كه نمونه آن را میتوان در مصر و الجزاير تجربه
كردیم و در قدم بعدی می توان به تشكيل و سازماندهی های درونی و گاها
علنی روی آورند و مجموعهای از هستههای پراکنده و متکثر در عمل و اندیشه
بوجود آید .
در
این 35 سال زنان در ایران ازشکستن تابوهای اجتماعی به هر نحو و کم رنگ
کردن مفاهیم غلط ازدواج و تن ندادن به سرکوبها ی فرهنگی توانستند عرصه را
برای حضور هرچه پررنگ تر کردن زنان فراهم کند و هویت خواهی را تا مرز
برابری اجتماعی و سیاسی پیش ببرد اما هیچ گاه کافی نبوده و نکته مهم دیگری
که در پروسه کار با آن برخورد کردیم،پدیده ان جی ها می باشد. آلمان و
کشورهای دیگر تحت نام کمک NGO ها در جنبش زنان ،جوانان و تشکل های خود
گردان بسیار فعال اند و بنوعی سیاست زدایی و رادیکالیسم زدایی را انجام
میدهند. البته این ها سالیان مدیدی است به علت دسترسی به منابع ارزان و
مهار انقلاب با کمک بانکها از جمله بانک تجارت جهانی یک تکه می اندازند و
صد تکه پس می گیرند در این نوع داد وستد ها با ارزهای قدرتمند چون دلار و
پوند و یورر به این تشکل ها میدهند و متاسفانه جنبش ها را وابسته و ابزار
دست ان جی ها می گردد می کنند.انقلاب و شورش تعطیل و فقط 4 تا مدرسه و
کنفرانس و ستاد اداری و بورکراسی را بنام پروژه خود یاری تشکیل می شود. این
آلترناتیوهای فرموله شده برای جلوگیری از تعمیق مبارزه طبقاتی مورد
استفاده قرار میگیرند.
اما
جنبش زنان به لحاظ نظری و طبقاتی با موانع فرهنگی ، اجتماعی و سیاسی با
موارد بالا مواجه است.اما چه بخواهیم و چه نخواهیم ،جنبش زنان ، رو به
آینده دارد،در حالی که قوانین مذهبی و خشونت و تبعیض بر زنان رو به گذشته
دارد ، اینها در دو مسیر مختلف حرکت می کنند.اگر قرار باشد، جنبش زنان با
ریشه های نظام سنتی در افتد و تمام مبنانی و قوانین نظام جمهوری اسلامی را
به چا لش بکشد، بایستی متکی به خود،دست به زانو خودش بگذارد و با نیروی
درونی خودش به سمت جلو حرکت بکند و بتواند زرادخانهی تنفروشی، تجارت
انسان، کارهای «غیررسمی»، خدماتی، بیگاری و نگهداری از فرزندان و تکیه بر
استقلال و معشیت زنان راخواسته و مطالبات را جدی و بدون مماشات بیان سازد
تا بتواند نیروی عظیم زنان را بسوی خود جذب سازد .
در
پایان بحثم دلم می خواهد، یک جمله هم به مردان سیاسی ،مبارز ومردان
اجتماعی ومبارزات مدنی بگویم ،اگراقتدار مردانه در طبقه کارگر امری واقعی و
قابل لمس است ،اگر جنسیت در این طبقه فراموش شده است و اگر همین اقتدار
مردسالارانه بخش بزرگی از تبعیض، نابرابری و آزار جنسی و بخش بزرگی از
مشکل برزنان در جامعه و اجتماع و خانه می باشد ، باید مردان بخشی از راه
حل باشند، اگر مردها بخش بزرگی از مشکل هستند، باید بخشی از راه حل هم
باشند. یعنی دغدغه و تلاشی برای محو ستم جنسی بر زنان را بطور جدی تر
پیگیری کنند. شناخت مسائل اجتماعی در خلاء صورت نمیگیرد. نمیتوان در
کتابخانه یا در حلقههای محدود نشست و مشکلات تودههای زنان را دریافت اما
آن چه تاملبرانگيز است، عدم شرکت مردان بسیاری درجلسات ومبانی جنبش زنان
وعدم پوشش خبری موضوع ات مربوط به زنان در بسیاری ازسایت ها ورادیو می
باشد، نتیجه اتخاذ چنین رویکردی بازگذاشتن دست اپوزیسیون راست است که با
خیال راحت و بهدور ازشرم افکار عمومی رافریب دهند و همین امر باعث
سرخوردگی ودرتنگنا وانتخاب های تحمیل شده قرار می گیرند بایستی نشان داد
متحد واقعی آنان در پراتیک و اندیشه چه کسانی همراه جنبش زنان و رهایی
زنان می باشد.
بخشی از سخنرانی به مناسبت 8 مارس در اتاق پالتاکی در 7 مارس 2014
نامه های فرزاد
پاییز در چشمان میدیا / نوشتاری از فرزاد کمانگر
پاییز
با همه ی زیباییش مهمان طبیعت شده بود و طبیعت شبیه عروس مغروری بود که
خیاط آفرینش برای آراستنش از هیچ رنگی کم نگذاشته بود. در میان باغ ها و
مزارع که بسان تابلویی زیبا راه باریک و پر پیچ و خم روستا در آن گم می شد
محو این زیبایی ها می شدم.
"قوی باش رفیق" / نامه فرزاد کمانگر به معلمان دربند
خبرگزاری
هرانا - فرزاد کمانگر معلم محکوم به اعدام محبوس در زندان اوین نامه ای را
خطاب به سایر معلمان دربند نگاشت است که توسط خبرگزاری هرانا انتشار یافته
، این نامه در پی می آید:
ادامه مطلب...
ما هم مردمانیم.../ نامه ای از فرزاد کمانگر معلم محکوم به اعدام
هدف از نوشتن این مطلب جدا کردن مسئله کرد و یا نفی نا برابری های حاکم بر بلوچ ، ترک، فارس و عرب نیست
در یک همزاد پنداری می توان خود را یک اقلییت قومی، مذهبی یا دینی فرض کرد و درد های هم دیگر را بهتر شناخت
ما هم مردمانیم...
قصه ی کرد قصه ی آن زنی است که سهمش از شوهر فقط ناسزای هرروزه و چوب و ترکه بود.وقتی از شوهر پرسیدند تو که نه خرجش را می دهی و نه هیچ محبتی به او داری ، پس دیگر این کتک زدن هر روزه و تحقیر مستمر او چه دلیلی دارد ، مرد پاسخ داد اگر غیر از این کنم از کجا بدانند من همسراویم .اما حکایت ما؛ نگاهی واقع بینانه به کرد و کردستان در ادبیات متداول سیاسی حاکمیت ایران ، متأسفانه همواره تداعی گرکلماتی چون تجزیه طلب ، ضد انقلاب و ( منطقه ای ) امنیتی است. تو گویی که این دو واژه مهمان ناخوانده ای هستند و با کلیت این سرزمین قرابتی ندارند. محرومیت از بسیاری از حقوق اولیه اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی و توسعه نیافتگی دیرینه ی این استان که حاصلی جز فقر ، بیکاری و سرخوردگی برای مردم زحمت کش آن نداشته ، زمینه ساز شکل گیری برخی نارضایتی ها در این استان شده است. علیرغم اینکه کردهای میهن دوست و مهربان همواره زندگی مسالمت آمیز در ایران را برگزیده و جز مطالبات مسلم خود چیز دیگری نخواسته اند ، متأسفانه در راستای نگاه بدبینانه و پیش داوری های متداول ، عموماً پاسخ این مطالبات قانونی با ازدیاد زندانیان سیاسی و مدنی ، تبعید و اعدام داده شده است.
ادامه مطلب...
در یک همزاد پنداری می توان خود را یک اقلییت قومی، مذهبی یا دینی فرض کرد و درد های هم دیگر را بهتر شناخت
ما هم مردمانیم...
قصه ی کرد قصه ی آن زنی است که سهمش از شوهر فقط ناسزای هرروزه و چوب و ترکه بود.وقتی از شوهر پرسیدند تو که نه خرجش را می دهی و نه هیچ محبتی به او داری ، پس دیگر این کتک زدن هر روزه و تحقیر مستمر او چه دلیلی دارد ، مرد پاسخ داد اگر غیر از این کنم از کجا بدانند من همسراویم .اما حکایت ما؛ نگاهی واقع بینانه به کرد و کردستان در ادبیات متداول سیاسی حاکمیت ایران ، متأسفانه همواره تداعی گرکلماتی چون تجزیه طلب ، ضد انقلاب و ( منطقه ای ) امنیتی است. تو گویی که این دو واژه مهمان ناخوانده ای هستند و با کلیت این سرزمین قرابتی ندارند. محرومیت از بسیاری از حقوق اولیه اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی و توسعه نیافتگی دیرینه ی این استان که حاصلی جز فقر ، بیکاری و سرخوردگی برای مردم زحمت کش آن نداشته ، زمینه ساز شکل گیری برخی نارضایتی ها در این استان شده است. علیرغم اینکه کردهای میهن دوست و مهربان همواره زندگی مسالمت آمیز در ایران را برگزیده و جز مطالبات مسلم خود چیز دیگری نخواسته اند ، متأسفانه در راستای نگاه بدبینانه و پیش داوری های متداول ، عموماً پاسخ این مطالبات قانونی با ازدیاد زندانیان سیاسی و مدنی ، تبعید و اعدام داده شده است.
نامه فرزاد کمانگر به ریاست قوه قضائیه
وکیل فرزاد کمانگر حدود دو سال قبل با
اعتقاد به بی گناهی موکل خود درخواست اعمال ماده ۱۸(برگزاری دادگاه مجدد)
را به قوه قضائیه ارائه نمود، پس از این اقدام همواره دستگاه قضایی و
امنیتی از ناپدید بودن این پرونده سخن گفته اند، این موضوع باعث شده است
تا سه متهم پرونده کماکان تحت حکم اعدام قطعی به سر برند و هر لحظه احتمال
اجرای حکم برای آنان متصور باشد.
فرزاد کمانگر، آموزگار دربند با نگارش و ارسال نامه ای به ریاست قوه قضائیه بر لزوم وجود سایه قانون بر این پرونده و برگزاری دادگاه مجدد تاکید کرده است، متن این نامه عیناً در پی می آید :
فرزاد کمانگر، آموزگار دربند با نگارش و ارسال نامه ای به ریاست قوه قضائیه بر لزوم وجود سایه قانون بر این پرونده و برگزاری دادگاه مجدد تاکید کرده است، متن این نامه عیناً در پی می آید :
جاری واههیه ده نێوان پێکهنین و گریاندا نازانم کامیان ڕهوایه
له
دووی من مهگهڕێ دایه، نێوی من مههێنه سهر زمان له دهرکی ئهو
زیندانه، لێره له دووی من مهگهڕێ، ئهستێره ده پرچت کهوتوون، به
ماندوویی و چاوی بهگریانهوه ههڵیان مهوهرێنه.
ڕۆژگارێکی سهیره گوڵم!
ئێواران
دڵم دهگیرێ. ههر وهک ههدادانم لێههڵگیرابێ. نازانم بهڵام زۆر ساڵه
بهو دڵتهنگییه ڕاهاتووم. ئێستێ، ئیدی شێعری شاملوو. سیغاری سهرلێو و
ئیستیکانه چاش مراخم تاڵ ناکهن. تهنیا ئهو دڵتهنگییانهم لهلا
شیرنتر و ههستیارتر دهکهن. ئێواران دهگهڵ دڵم خهریکی ڕازم. له خۆم
له مرۆڤهکانی بهدهورهمهوه بیر دهکهمهوه، لهو مرۆڤانهی که
نیشانهکانیان بۆته چهند ڕهقهمی، بیر دهکهمهوه.
عمادالدین باقی در مقالهای تحت عنوان «حقیقتیابی (واکاوی حادثه ناگوار بند ۳۵۰)» که در سایت گویا نیوز منتشر شد از «ظن خود» به «حقیقتیابی» در مورد این «حادثهی ناگوار» میپردازد اما عنایتی به «حقیقت» ندارد.
«لعبتی هزار ماشالا»، نامه سرگشاده به عمادالدین باقی
ایرج مصداقی | ||
عمادالدین باقی در مقالهای تحت عنوان
«حقیقتیابی (واکاوی حادثه ناگوار بند ۳۵۰)» که در سایت گویا نیوز منتشر شد
از «ظن خود» به «حقیقتیابی» در مورد این «حادثهی ناگوار» میپردازد اما
عنایتی به «حقیقت» ندارد.
او از فرصت استفاده میکند و به عنوان یکی از اعضای
«مؤسسهی نشر آثار امام خمینی» در پی «تطهیر» این جنایتکار بزرگ و همچنین
تأیید و تکریم «شخصیت» دوستان و همراهان خویش که تحت عنوان «محکومان فتنه»
در زندان به سر میبرند و محکومیت ضمنی دگراندیشان زندانی بر میآید. او
برای این که به مقصود خود برسد زندانیان را به دو دستهی سیاسی و امنیتی
تفکیک تقسیم میکند. او تأکید میکند «فراموش نکنیم که در این مسئله حیثیت
کشور و نظام در میان است.» از نظر وی نظام جمهوری اسلامی با ۳۶ سال جنایت و
کشتار و نقض شدید و فاحش حقوق بشر دارای «حیثیت» است و او نگران خدشه دار
شدن آن است.
امضای بیانیهی مشترک زندانیان بند ۳۵۰ و اقدام به اعتصاب
غذای مشترک آنها را میبینم و حساسیت شرایط را درک میکنم اما هرچه کردم
سکوت پیشه کنم وجدانم اجازه نمیدهد. به خاطر ظلمی که در حق زندانیان بند
۳۵۰ شده، جهانی به خروش آمده، چگونه من در برابر ظلمی که به شخصیت دوستان و
رفقای زنده و شهیدم میشود سکوت کنم؟
چرا بایستی اجازه دهم وقتی تنور زندان و زندانی داغ است،
افراد با فرصتطلبی نان خود را به آن بچسبانند و تحت عنوان دفاع از حقوق
زندانی، به تطهیر خمینی این دشمن و قاتل بزرگ زندانیان سیاسی بپردازند.
آیا تحریف تاریخ میهنمان و چهرهی انسانی بخشیدن به خمینی
این جلاد قرن، بزرگتر از ضرب و شتم دهها زندانی بند ۳۵۰ نیست؟ آیا درد آن
شدیدتر و سوزش آن بیشتر از چند مشت و لگد و کابل زندانبانان که در دههی
شصت و «دوران طلایی امام» خوراک روزانهمان بود نیست؟
اگر این مقاله توسط هریک از افراد درون نظام نوشته شده بود
واکنشی نشان نمیدادم و آن را در کنار دیگر «یاوه»هایی میگذاشتم که صبح
تا شام انتشار میدهند. اما حساب عمادالدین باقی جداست او خود را مدافع
حقوق زندانیان معرفی میکند، جوایز بینالمللی دریافت کرده، سالها انجمن
حمایت از زندانیان را اداره میکرد و صابون «برادران» نیز به تناش خورده
است.
از این رو لازم دانستم در نامهای سرگشاده به عمادالدین
باقی که در واقع مخاطب اصلیام مردم ایران هستند به «حقیقتیابی» بپردازم و
داوری را «به پیش داور اندازم»
یکی از عقل میلافد یکی طامات میبافد
بیا کاین داوریها را به پیش داور اندازیم
آقای باقی شما در مقالهی خود به تفاوت ماهوی جرم و شخصیت کسانی که در بند ۳۵۰ اسیرند اشاره کرده و مینویسید:
«در ماده۸ آیین نامه زندانها چنین آمده است: کلیه محکومان
با توجه به نوع و میزان محکومیت، پیشینه کیفری، شخصیت، اخلاق و رفتار بر
اساس تصمیم شورای طبقهبندی، حسب مورد در زندانهای بسته یا مراکز
حرفهآموزی و اشتغال نگهداری میشوند، در ماده۶۹ نیز پیشینه، سن، جنس،
تابعیت، نوع جرم، مدت مجازات وضع جسمانی و روانی، چگونـگی شخصیـت و
استعـداد و میزان تحصیـلات و تخصـص زندانی مطرح شده است.»
شما با این مقدمه خواهان تفکیک زندانیان شده، مینویسید:
«طبق این اصل باید زندانیان سیاسی و امنیتی تفکیک شوند اما
به دلیل اینکه مسئولان علیرغم اینکه اصل ۱۶۸ قانون اساسی امکان وجود زندانی
سیاسی و مطبوعاتی را پذیرفته حاضر نیستند بپذیرند زندانی سیاسی وجود دارد
تا ناگزیر از تن دادن به دادگاه علنی و حضور هیات منصفه شوند و به همین
دلیل ۳۵ سال است که دستور قانونی ارائه قانون جرم سیاسی را نادیده می گیرند
لذا همه زندانیان سیاسی و امنیتی را تحت عنوان زندانیان امنیتی نگهداری می
کنند.»
شما با تلفیق عجیب و غریب قانون اساسی جمهوری اسلامی که با
وجود برخورداری از اصول ارتجاعی و عقبمانده به خاطر فضای ابتدای انقلاب
اصول ترقیخواهانهی محدودی هم دارد با «آییننامه زندانها» و «قانون
مجازات اسلامی» که در سالهای بعد توسط جانیان و ناقضان حقوق بشر تهیه شده،
جرمهای سیاسی را به دو دستهی «سیاسی» و «امنیتی» تقسیم کرده و تلویحاً
منکر حق برخورداری از دادگاه علنی با حضور هیأت منصفه برای بخش بزرگ و اصلی
«زندانیان سیاسی» ایران میشوید و با «امنیتی» خواندن آنها راه را برای
ایجاد محدودیتهای هرچه بیشتر باز میکنید.
شما در ادامهی مقالهی خود پا را فراتر گذاشته و در مورد
«تفاوت ماهوی» جرمهای سیاسی و امنیتی اظهار نظر کرده و به موضوع «شخصیت»
متهمان «سیاسی» و «امنیتی» نیز میپردازید:
«با وجود اینکه در لوایح پیشنهادی جرم سیاسی مصداقی جز برخی
از موارد مندرج در بخش جرائم امنیتی قانون مجازات اسلامی پیدا نشده است
گمان میکنند همین که جرم سیاسی را از نظر شکلی ذیل عنوان جرائم امنیتی
تعریف کنیم میتوان ادعا کرد جرم سیاسی نداریم. صرفنظر از اینکه ارتکاب جرم
سیاسی هم باید توسط وجدان عمومی احراز شود هر کس به سادگی می فهمد که
جاسوسی و ترور و عضویت در سازمان های مسلح با پرونده متهمان حوادث سال ۸۸
که عنوان دوپهلوی فتنه بدان داده اند تفاوت ماهوی دارد و از نظر شخصیتی نیز
تفاوت آنها روشن است.»
شما همچنین با پیشکشیدن موضوع عدم تفکیک زندانیان سیاسی و
امنیتی تلویحاً بازرسیهای معمول و ایجاد فشار و محدودیت هرچه بیشتر برای
«زندانیان امنیتی» را تحویز کرده مینویسید:
«عدم تفکیک و طبقه بندی این زندانیان موجب شده است که
بازرسی از اتاقهای محکومان امنیتی را طبق آیین نامه توجیه کنند و بدین
ترتیب زندانیان سیاسی را هم مشمول این بازرسی قرار دهند.»
آقای باقی شما حرف تازهای نمیزنید منتهی این بار وسط دعوا
فرصت طلبانه نرخ تعیین کرده و میکوشید تفسیر خود و دستگاه امنیتی و
قضایی نظام در دههی ۶۰ را به کرسی بنشانید و خواستار دوام آن میشوید.
جانیان حاکم بر میهنمان با تفسیر شما و نفی وجود «زندانی سیاسی» در دههی
۶۰، بزرگترین جنایات تاریخ میهنمان را تحت حمایت شما و دوستانتان
سازماندهی و اجرا کردند و صدا از نهاد هیچ کدامتان در که نیامد هیچ تا
آنجا که توانستید اسبتان را تازاندید.
تفسیر شما مشخص است. طبق این تفسیر بخش اعظم «زندانیان
سیاسی و مطبوعاتی» مورد نظر شما، دوستان و رفقای خودتان هستند از بهزاد
نبوی و محسن آرمین شکنجهگر اوین گرفته تا مسئولان سازمان مجاهدین انقلاب
اسلامی و حزب مشارکت اسلامی که بنیانگذاران دستگاههای جنایت آفرینی نظام
بودند.
قصدم در این شرایط بازکردن این پنجره نبود، اما شما مرا وادار میکنید که خویشتنداری را کنار بگذارم.
تکلیف «زندانیان امنیتی» مورد نظر شما هم مشخص است. از دید و
نظر شما اکثریت قریب به اتفاق زندانیان سیاسی دههی ۶۰ و بازماندگان آنها
در زندانهای امروز کشور، زندانیان «امنیتی» به شمار میروند و آنها را
با کینهجویی عجیب در ردیف متهمان «جاسوسی و ترور» طبقهبندی میکنید. از
آنجایی که همگی ما با مقولهی «امنیتی» و تفسیر آن آشنا هستیم میدانیم که
وقتی فرد یا نیرویی «امنیت» نظام را به خطر میاندازد بایستی منتظر چه نوع
برخوردی باشد. لاجوردی که نمایندهی بخشی از نظام بود و این تفکر در نظام
همچنان رایج است «امنیت» را چنین تفسیر میکرد:
«گروهکهای فاسدی که همهشان باید قلع و قمع بشوند وقتی با
نظام جمهوری اسلامی مبارزه میکنند، بنا بر دستور مذهبی محاربند و باید
همهشان اعدام شوند... به عقیدهی من هیچ یک از افراد این سازمان نباید
احساس آرامش در این مملکت داشته باشند. همیشه باید مضطرب و در وحشت باشند
... و یک خواب خوش و یک قطره آب خوش نباید از گلویشان پایین برود. امنیت
باید باشد برای مردم حزب الله...»
(روزنامهی اطلاعات اردیبهشت ۶۱. قهرمانان در زنجیر، سازمان مجاهدین خلق ایران، سال ۱۳۷۹)
آقای باقی شما در مقالهی خود صلاح نمیبیند موضوع متهمان
«جاسوسی و ترور و عضویت در سازمانهای مسلح» را به اندازهی کافی بشکافید
تا خواننده از نزدیک با این «تفاوت ماهوی» و «تفاوت شخصیتی» که از آن دم
میزنید آشنا شود. کسانی که با موقعیت بند ۳۵۰ و زندانیان آن آشنا نیستند،
با شنیدن واژهی متهمان «جاسوسی و ترور» و یا «عضویت در سازمانهای مسلح»
متوجهی منظور دقیق شما نمیشوند.
امیدوارم منظورتان از متهمان «جاسوسی و ترور» هموطنان بهاییمان نباشد که در زمرهی شریفترین و بیآزارترین شهروندان ایرانی هستند.
امیدوارم منظورتان از «جاسوسی و ترور» امیر میرزایی حکمتی،
جوان ایرانی – آمریکایی که از سوی دستگاه امنیتی و قضایی جمهوری اسلامی
مأمور سیا و عامل نفوذی و ... معرفی شد نبوده باشد. خود شما بهتر از هرکس
میدانید بخش زیادی از کسانی که به اتهام جاسوسی برای بیگانه دستگیر شدند
در واقع هیچ گناهی ندارند و امیر میرزایی حکمتی در زمرهی
بیگناهترینهایشان است که اسیر باجخواهی رژیم جمهوری اسلامی شده است.
همچنین امیدوارم منظورتان متهمان بیگناهی نباشند که به
عنوان جاسوس موساد و تروریست هستهای معرفی شدهاند و هنوز پس از گذشت دو
سال در مورد پروندهشان اطلاعرسانی نشده است.
میدانم منظورتان از متهمان جاسوسی حسین موسویان سفیر سابق
ایران در آلمان و یکی از عوامل اصلی تروریسم رژیم در اروپا، رحمان
قهرمانپور مدیرکل خلع سلاح در «مرکز تحقیقات استراتژیک» و همکار روحانی،
شاهین دادخواه همکار موسویان و روحانی در شورای عالی امنیت ملی، مهرداد
سرجویی مسوول سایت مرکز تحقیقات استراتژیک، باقر اسدی و عادلی از
دیپلماتهای نزدیک به روحانی و خانم ساغرچی مسوول کتابخانه مرکز تحقیقات
استراتژیک که به اتهام همکاری با دول بیگانه دستگیر، محاکمه و محکوم شدند
نیست.
امیدوارم منظورتان از متهمان «جاسوسی و ترور» مأموران وزارت
اطلاعاتی باشد که به خدمت دستگاه اطلاعاتی و امنیتی اسرائیل درآمده بودند.
متأسفانه شما و افرادی که در این رابطه اطلاعاتی دارند سکوت کرده و به
وظیفهی خبررسانی خود عمل نمیکنید. درست میگویید این دسته افراد را
نمیتوان و نباید زندانی سیاسی خواند و پروندهشان «تفاوت ماهوی» با دیگران
دارد. از لحاظ شخصیتی نیز این افراد با دیگر زندانیان تفاوت روشن دارند.
تعدادی از این جاسوسان، همانهایی هستند که تحت عنوان
«امام» و «اسلام» و «ولایت فقیه» و ... به مدت سه دهه دمار از روزگار مردم
میهنمان درآوردهاند. آنها پرورشیافتگان مکتب «ولایت» هستند و تصدیق
میکنید که این افراد با شما و بخش بیشتر مورد نظرتان از «متهمان حوادث سال
۸۸» هم جبهه و همراه بودهاند. شما با هم تسمه از گردهی مردم کشیدید.
همچنین شما بهتر از من میدانید که آنها در حال حاضر در
زندان به شغل «شریف» جاسوسی و آدمفروشی تحت عنوان «خدمت به نظام» و «توبه
از گناهان» مشغولند و از سوی زندانبانان و دستگاه امنیتی به عنوان اهرم
فشار علیه زندانیان سیاسی بند ۳۵۰ مورد استفاده قرار میگیرند. خود شما هم
به درستی به نقش آنان در خبرچینی علیه زندانیان و زمینهسازی برای حمله به
بند ۳۵۰ اشاره کردهاید.
در دیماه ۱۳۹۲ نیز آنها منشاء درگیری دیگری بودند. سایت کلمه همانموقع گزارش داد:
«بدنبال درگیریهای روز ۹ دی بین ۴نفر از محکومین به جاسوسی
برای اسرائیل و آمریکا و زندانیان سیاسی که منجر به انتقال ۴ نفر از
زندانیان سیاسی و ۴ نفر جاسوس مذکور به زندان انفرادی شد روز شنبه ۱۴ دی
مسئولین زندان اوین قصد برگرداندن جاسوسها به بند را داشتند که منجر به
تشنج و التهاب در این بند شد.
به گزارش خبرنگار کلمه، ۴ جاسوس فوق الذکر همگی از اعضای
همکاران سابق وزارت اطلاعات بودهاند که در زمان عضویت در وزارت اطلاعات با
دستگاههای اطلاعاتی اسرائیل و آمریکا همکاری داشته و مبالغ کلانی از این
کشورها دریافت کرده اند و احکام سنگینی نیز علیه آنها صادر شده است. با
این وجود این افراد مورد حمایت جدی و بیسابقه نماینده وزارت اطلاعات با
نام مستعار «عباسی» در بند ۳۵۰، دادستانی تهران و دو نفر از معاونین زندان
اوین، جواد مومنی معاون اجرائی و حمیدی معاون قضائی هستند.»
http://www.kaleme.com/1392/10/15/klm-170513/
اما بخش دیگر نوشتهی شما بر میگردد به زندانیانی که آنها
را «اعضای گروههای مسلح» میخوانید و در زمرهی «زندانیان امنیتی» آنها
را همراه با «جاسوسان وزارت اطلاعات» طبقه بندیمیکنید. از نظر شما
پروندهی آنها نیز «تفاوت ماهوی» با دیگر پروندهها دارد. شما با ظرافت و
در لفافه میکوشید همان حرفهای محسنی اژهای و لاجوردی و محمد یزدی و
رئیسی و پورمحمدی و نیری و گیلانی و رازینی و فلاحیان و ریشهری و همهی
جنایتکاران علیه بشریت در میهنمان را بزنید. شما همچون دیگر بخشهای نظام
در امتداد سیاست قدیمیتان همچنان از به رسمیت شناختن خیل عظیم زندانیان
سیاسی ایران طفره میروید. شما همچنان از سیاست نظام جمهوری اسلامی در
دههی ۶۰ مبنی بر ادعای نداشتن زندانی سیاسی دفاع میکنید. شما یکی از
کارگزاران دستگاه جهنمی سپاه پاسداران در دههی ۶۰ بودید که در سرکوب،
شکنجه و کشتار مسئولیت مستقیم داشت و نمیتوانید خود را از گذشتهتان
برهانید.
آقای باقی ببینید دکتر ملکی دههی ۶۰ و امام شما را چگونه معرفی میکند:
«ما به جمهوری اسلامی رأی ندادیم که آقای خمینی و یارانش به
بهانهٔ جنگ تحمیلی به جان دگراندیشان و مخالفین بیافتند و جنایات دههٔ ۶۰
را مرتکب شوند و دهها هزار نفر از زنان و مردان آزادیخواه که اهداف انقلاب
۵۷ از تغییر نظام را طلب میکردند و حکومت استبدادی و یکهتازیهای آقای
خمینی را برنمیتافتند را به زندان و شکنجه و اعدام محکوم کنند و آن جنایات
ضد بشری را بوجود آورند تا آنجا که صدای آقای منتظری قائم مقام رهبری هم
بلند شود و در خاطراتش از جنایات دهه شصت که در زندانها اتفاق افتاد سخن
بگوید و از جنایت علیه بشریت در سال ۶۷ پرده بردارد.»
آنکس که از روح آزادیخواهی و آزادگی برخوردار است کسانی
را که در دههی شصت به زندانها افتادند و میدانهای تیرباران و چوبههای
دار از خونشان رنگین شد «زنان و مردان آزادیخواه» میخواند نه چون
حضرتعالی «زندانیان امنیتی» که «امنیت نظام» را به خطر انداختهاند. معلوم
است شما بایستی از به خطر افتادن «امنیت نظام» و «حیثیت» آن نگران باشید.
آن کس که ذرهای به حقوق بشر باور دارد جز بیان شرم و اندوه بیکران از مشارکت در ظلمی که به آنها رفته سخنی نمیگوید .
شما هنوز به عمق جنایتی که در دههی ۶۰ همراه با دیگر
بخشهای نظام مرتکب شدید باور ندارید. شما نکتبی را که کشور بدان گرفتار
است قبول ندارید. شما هنوز از گذشتهی خود ابراز پشیمانی و ندامت نمیکنید.
شما از آنچه بر سر کشور آوردید شرمگین نیستید.
شما هنوز به خاطر حضور در سپاه پاسداران که به گشتاپو پهلو
میزند عذاب وجدان ندارید. شما به خاطر آنهمه جنایتی که در دههی سیاه ۶۰
در کشور صورت گرفته پشیمان و نادم نیستید. خودتان هم میدانید پذیرش وجود
زندانی سیاسی در دههی ۶۰ به معنای عدم مشروعیت شما و «امام راحل» و «دوران
طلایی» است. به همین دلیل است که میکوشید منکر هویت زندانیان سیاسی
دههی ۶۰ و امروز شوید.
آقای باقی شما از این که توسط جعفر ذاکر به سپاه پاسداران
معرفی شدید شرمنده نیستید. حتماً میدانید که او از نزدیکان موسوی تبریزی و
گردانندگان دادستانی انقلاب در سیاهترین روزهای آن بود. قطعاً اطلاع
دارید که هنگام قدر قدرتی او، مادر پیرش خانم سکینه محمدی را در دیماه ۶۰
با اتهامات «امنیتی» به جوخهی اعدام سپردند. پیرزن هیچ گناهی نداشت به جز
عشق به فرزندانش.
نفر اول از سمت چپ جعفر ذاکر
آقای باقی اگر میخواهید انسانیت را درک کنید و مسئولیتپذیری را بشناسید یک بار دیگر سخنان دکتر ملکی را بخوانید:
«من به عنوان یک ایرانی که در سال ۵۸ (۱۲ فروردین) به
جمهوری اسلامی رأی مثبت دادم احساس میکنم به اندازهٔ همان یک رأی به
آنچه در این ۳۵ سال بر شما گذشته مسئولم و حاضرم در یک دادگاه مردمی که
هیأت منصفهٔ آن کسانی هستند که به دلیل سن و سال یا هر دلیل دیگر به جمهوری
اسلامی رأی ندادهاند به محاکمه کشیده شوم.»
آقای باقی وقتی دکتر ملکی از دادن یک «رای مثبت» به نظامی
که نمیدانست چه میخواهد بر سر مردم بیپناه کشورمان بیاورد اینگونه
اظهار پشیمانی و اعتذار میکند شما با پشتیبانی و مشارکت هرچند اندک در
جنایات دههی شصت و دهههای بعد چه میخواهید بگویید؟
رژیم جمهوری اسلامی همه چیز را به ابتذال کشانده، از جمله
«زندانی سیاسی» را و این بدون کمک و مساعدت بخشی از به اصطلاح «اپوزیسیون»
امکانپذیر نبود.
کار این ابتذال به آنجا کشیده که ناقضان حقوق بشر در
کشورمان، مسببان سرکوب و جنایت در میهنمان، امروز در مقام مدعی خود را
«زندانی سیاسی» معرفی میکنند و زندانیان سیاسی واقعی کشور را «امنیتی» و
خواهان «طبقهبندی» زندانیان و انکار هویت «زندانیان سیاسی» واقعی
میشوند.
بله حق با شماست زندانیان دههی ۶۰ و کسانی که به زعم شما
«عضویت گروههای مسلح» را دارند، شخصیتشان با بخش بیشتر مورد نظر شما از
«متهمان حوادث سال ۸۸» نه تنها «تفاوت روشن» بلکه از زمین تا آسمان دارد.
متأسفانه شما با زرنگی پس از ذکر عنوان متهمان «جاسوسی و
ترور» از کسانی که «عضویت در سازمانهای مسلح» دارند یاد میکنید. شما می
خواهید بار منفی دستهی اول را متوجهی دستهی بعدی کنید. اگر اسامی این
دسته از زندانیان را نیز بیان میکردید موضوع مشخص تر میشد و کار امثال من
سادهتر.
اما معلوم است که منظور شما از اعضای گروههای مسلح چه کسانی هستند. شما نوشتهاید:
«عدم تفکیک و طبقه بندی این زندانیان موجب شده است که
بازرسی از اتاقهای محکومان امنیتی را طبق آیین نامه توجیه کنند و بدین
ترتیب زندانیان سیاسی را هم مشمول این بازرسی قرار دهند.»
منظور شما از «محکومان امنیتی» زندانیان اتاق ۱ بند ۳۵۰ و
زندانیانی همچون اصغر قطان، اسدالله هادی، غلامرضا خسروی، مجید اسدی، رضا
اکبری منفرد، جواد فولادوند، مهرداد آهنخواه، اسدالله اسدی، سهیل عربی و
.... است که بیش از همه مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. از این ناراحت هستید
که ترکش سرکوب آنها دامن دیگر زندانیان را که شما آنها را «سیاسی»
میخوانید گرفته است. شما تلویحاً نفس وجود آنها در کنار «زندانیان سیاسی»
مورد نظرتان را عامل سرکوب زندانیان میدانید و خواهان تفکیک آنها
هستید.
من قبلاً بارها نوشته و از نظریهام دفاع کردهام که ناقضان
حقوق بشر، مسئولان کشتار و جنایت در کشور که در درگیریهای باندی و جناحی
نظام دستگیر میشوند، زندانی سیاسی نیستند و از «تفاوت ماهوی» و «شخصیتی»
با زندانیان سیاسی برخوردارند و قبل از هرچیز میبایستی در ارتباط با گذشته
خود پاسخگو باشند.
به منظور روشنگری در مورد این بخش از اشارات شما مجبورم
نگاهی داشته باشم به پروندهی تعدادی از کسانی که طی چند سال گذشته به
اتهامی که شما «امنیتی» و «عضویت در گروههای مسلح» میخوانید اعدام شدند و
یا در زندان به سر میبرند.
منظور شما افرادی همچون زنده یادان فرزاد کمانگر، علی
حیدریان، فرهاد وکیلی، شیرین علمهولی و ... که به اتهام ارتباط با «پژاک»
دستگیر شده بودند، است.
من با آنها هم بند و هم سلول نبودهام، همدوره هم
نبودهایم، بنابر این شهادتم در مورد شخصیت آنها نمیتواند دست اول باشد.
شما و امثال شما به سادگی میتوانید مرا متهم به بیاطلاعی کنید.
اما فکر میکنم بررسی نامههای فرزاد کمانگر، دست شما را رو
میکند و ما را با شخصیتی دوستداشتنی آشنا میکند که به دست جنایتکاران
حاکم بر میهنمان به جوخهی اعدام سپرده شد.
قطعاً فرزاد کمانگر به لحاظ شخصیتی با «متهمان حوادث سال
۸۸» مورد نظر شما از جمله محسن میردامادی، عرب سرخی، ابوالفضل قدیانی و ...
که در حاکم کردن نکبت جمهوری اسلامی بر کشورمان مسئول هستند متفاوت است.
حتماً شما هم به گریهی خلیل بهرامیان وکیل مدافع شیرین
علمهولی و فرزاد کمانگر توجه داشتهاید که متوجهی «تفاوت روشن» شخصیت
آنها با افراد مورد نظرتان شدهاید.
اشاره شما به «عضویت در سازمانهای مسلح» متوجه
زندهیادان، علی صارمی، جعفر کاظمی و محمدعلی حاجآقایی است که در ۴ بهمن
ماه گذشته سومین سالگرد جاودانگیشان در بند ۳۵۰ از سوی زندانیان این بند
گرامی داشته شد.
علی صارمی در جریان سخنرانی یک دقیقهای خود در گورستان
خاوران با یارانش تجدید عهد کرد و به همین دلیل دستگیر و به جوخهی اعدام
سپرده شد.
شرم آور است شما برای خدشه دار شدن «حیثیت» نظامی که انسان پاکنهادی چون علی صارمی را به جوخهی اعدام سپرد نگران هستید.
مهدی حجتی وکیل مدافع محمدعلی حاجآقایی در گفتگو با کمپین
بینالمللی حقوق بشر در ایران گفت: موکلش در حالی به اتهام محاربه به اعدام
محکوم شد که «به لحاظ حقوقی» محارب محسوب نمیشد و حکم وی از نظر حقوقی
نباید بیش از یک سال حبس میبود. جعفر کاظمی نیز همپروندهی او بود و تنها
به خاطر ارسال فیلمهای مربوط به جنبش ۸۸ برای سیمای آزادی وابسته به
مجاهدین دستگیر و اعدام شدند.
من، هر سهی آنها را از نزدیک میشناختم. سالهای سال در
سلولهای اوین و قزلحصار و گوهردشت با آنها زیسته بودم و همراه آنان شلاق و
تازیانهی ظلم را تحمل کرده بودم.
در انسانیت و شخصیت والایشان شک و تردیدی نبود. این را نه
من، بلکه همهی کسانی که در سالهای اخیر دمی با آنها زیستند گواهی
میدهند. شرم نمیکنید که تلاش دارید شخصیت آنان را زیر سؤال ببرید؟
سعید پورحیدر، «از روزنامه نگاران سابق سرویس سیاسی برخی
روزنامههای اصلاحطلب» یکی از همبندیهای جعفر کاظمی و محمد حاج آقایی در
رابطه با آنها مینویسد:
«جعفر صمیمی ترین دوست و هم اتاقیام بود، رابطه عاطفی
عمیقی در مدت کوتاهی که با هم بودیم شکل گرفته بود که منشاء آن خوبی،
انسانیت و شرافت جعفر بود. رابطه دوستی عمیقی که فارغ از نوع دیدگاه
سیاسیمان شکل گرفته بود تا به حال در طول عمرم تجربه نکردهام و بعید
میدانم چنین رابطهای با کسی دیگر بتوانم برقرار کنم .
چند روز اول که تخت نداشتم " کف خواب " بودم. در طول روز
جعفر تختش را در اختیارم میگذاشت که استراحت کنم . مسئول اتاقمان بود و
خیلی خوب مدیریت میکرد. در بند هم همه به جعفر احترام میگذاشتند و دوستش
داشتند. شبها کارمان شده بود قدم زدن در سالن پایین و درد دل کردن. از
خاطرات 9 سال زندانی بودنش در دهه شصت برایم تعریف میکرد و از زندگی اش .
در یک بی دادگاه دو دقیقهای او و حاج ممد نازنین [محمد
حاجآقایی] دیگر هم اتاقیمان هر دو به اعدام محکوم شدند. مقیسه قاضی
پرونده شان بود . جعفر میگفت وارد دادگاه که شدیم در همان نگاه اول
شناختیمش.
مقیسه را میگفت که در دهه شصت بازجویش بود و بارها کف پاهایش شلاق زده بود .
جعفر و حاج ممد هر دو در جلسه دادگاهشان به مقیسه یادآوری
کردند که در آن ایام با نامی مستعار شکنجهگرشان بود، مقیسه هم در پاسخ
گفته بود: " قرار بود همان موقع اعدام شوید چرا تا حالا زنده ماندید؟ اشکال
نداره الان دیگه نمیذارم قسر در برید " و اینگونه بود که مقیسه برای هر دو
آنها حکم اعدام صادر کرد .جعفر واقعا بیگناه اعدام شد ، تنها کاری که کرده
و خودش نیز فقط همان را پذیرفته بود تهیه فیلم از تجمعات با گوشی موبایلش
بود اما او را به اتهام محاربه محکوم و اعدامش کردند .
خبر اجرای حکم اعدام جعفر و حاج ممد یکی از تلخ ترین روزهای
زندگی ام بود ، حتی شاید تلخ تر از روز شنیدن خبر فوت برادرم که یکسال از
خودم کوچکتر بود . جعفر در سن ۴۷ سالگی در حالی اعدام شد که یازده سال از
بهترین سالهای عمرش را در زندانهای جمهوری اسلامی گذرانده بود . از چهار
بهمن تا به امروز هروقت یاد جعفر نازنین می افتم اشک از چشمانم سرازیر
میشود و چقدر افسوس میخورم که حتی دیگر نمیتوانم بر سر مزارش حاضر شوم.
جعفر و حاج ممد موقع خداحافظی از دوستان و هم بندیهایشان روز قبل از اعدام
روی پله های بند ۳۵۰ ایستادند برای وداع آخر ، همه ناراحت بودند و غمگین
اما جعفر میخندید. میگفت : " امیدوارم ما آخرین نفراتی باشیم که برای
آزادی مردم هزینه میشویم "
قرارمان با جعفر و حاج ممد و چند نفر دیگر از دوستان این
بود که بعد از آزادی یکی از تالارهای تهران را برای جشن آزادی دسته جمعی
اجاره کنیم ، همه برنامههای جشن را هم تدارک دیده بودیم و قرار بود حاج
ممد مدیریت مراسم را بر عهده بگیرد اما نشد و دیدارمان ماند به دنیایی دیگر
.
نه آذر بدون اطلاع قبلی به دادگاه منتقلم کردند و همان شب
آزاد شدم و دفترم همچنان دست جعفر بود. گفتم جعفر برای همین بود میگفتم
زود بنویس . بنده خدا وقتی داشتم خداحافظی میکردم سرپا یک خط برایم نوشت
در دفتر یادگاریام : " هرشب ستارهای را به زمین میکشند و باز هم این
آسمان غم زده غرق در ستارهها خواهد شد . جعفر کاظمی . اوین ۳۵۰ "»
روایت من از این سه نفر را در آدرسهای زیر میتوانید بخوانید:
اشارهی شما به «اعضای سازمانهای مسلح» که «امنیتی»
میخوانیدشان و خواهان تفکیکشان از زندانیان به اصطلاحسیاسی مدنظرتان
میشوید اصغر قطان و اسدالله هادی و ... است که از جمله مضروبشدگان اصلی
حمله و یورش نیروهای گارد زندان به بند ۳۵۰ اوین هستند.
من هم قبول دارم که «اصغر قطان» با آقای میردامادی و عرب
سرخی و ابوالفضل قدیانی و ... «تفاوت شخصیتی روشن» دارد. او هیچگاه در
عمرش با قاتلان و جنایتکاران همکاسه نشده است. سربلندتر از آن است که
فکرش را بکنید. عمر و سلامتیاش را در مبارزه با نظام پلید جمهوری اسلامی
گذاشته است. او را از دههی شصت میشناسم، یادش به خیر چقدر والیبال بازی
میکردیم. احتمالاً حالا دیگر خندههایش محو شده و قامت استوارش خمیده
گشته.
اصغر میتوانست همچون میردامادی و عرب سرخی و ... به مقامات
عالیه در نظام برسد. هم سابقهاش را داشت و هم تجربهاش را و در محیطی رشد
کرده بود که این امکان را برای او فراهم میکرد. اما اصغر درد محرومان و
درد میهناش را داشت.
در آبان ۱۳۶۰ دستگیر و به شدت تحت شکنجه قرار گرفت. به علت
اصابت ضربات کابل به سرش، به میگرن و سردردهای شدید دچار شد و چشمش به شدت
ضعیف گردید. در «دوران طلایی امام» او را در بند ۲ واحد ۱ زندان قزلحصار،
به مدت یک هفته بدون خواب، همراه با ضرب و شتم و آزار و اذیت، سرپا ایستاده
با چشمبند نگاه داشتند. عوارضاش برای همیشه در او باقی ماند.
آقای عمادالدین باقی شما نمیدانید سرپا ایستادن، آنهم
برای روزهای متوالی یعنی چه؟ شما نمیدانید تحمل روزها و شبها بیخوابی
کشیدن چه عذاب دردناکی است.
شما از میان «مزه» ها هنوز «مزه»ی کابل کف پا را نچشیدهاید و تعریفی از آن ندارید.
اصغر بعد از تحمل زندان ۶ ساله با چشمی آسیبدیده، و همراه
با بیماریهای قند، فشارخون، فتق، سنگ کلیه و سردردهای شدید به زندان
بزرگتر راه یافت. آزادی او از زندان مصادف بود با فاجعهی مکه. حتماً
یادتان هست آقای میردامادی و دوستان در ساک حجاج پیرمرد و پیرزن مواد
منفجره مخفی کرده بودند تا با آن مکه را به آتش و خون بکشند.
حتماً که منظورتان از افرادی که در «گروههای مسلح» عضویت
دارند اشاره به ایشان نبود. همچنین لابد اشارهتان به «اعضای گروههای
مسلح» مشمول آقای عرب سرخی و ابوالفضل قدیانی از اعضای اداره کنندهی
سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی نمیشد. لازم به ذکر سیاههی اعمال این گروه
نیست.
اصغر در سال ۱۳۷۰ در یک مجلس عروسی خانوادگی با لاجوردی و
همراهانش که خاتمی و «اصلاحطلبها» او را «سرباز اسلام» میخوانند روبرو
شد. اصغر نتوانست خود را راضی کند با کسی که دست در خون و شکنجه داشت و
قصاب اوین شناخته میشد دست دهد. او در مجلس پیوند دو نفر شرکت کرده بود
نمیتوانست با کسی دست دهد که پیوندهای زیادی را از هم گسسته بود. با کسی
که عروسان را به جای حجلهگاه روانهی شکنجهگاه و جوخه میکرد نمیتوانست
خوش و بش کند. با کسی که تازه دامادها را به قربانگاه میفرستاد
نمیتوانست نزدیکی کند. فرق او با شما و بقیهی دوستانتان در همین جا بود.
اصغر بهای ایستادگی روی پرنسیبهایش را به سختی پرداخت.
چند روز بعد در خیابان آپادانا خودروى شخصى اصغر توسط
مأموران وزارت اطلاعات متوقف شد و مورد ضرب و شتم شدید انتقامی آنان قرار
گرفت. مأموران با مشاهدهی تجمع مردم عادى، مجبور به رها کردن وی شدند.
مردم او را که به طرز معجزهآسایی از مرگ نجات یافته بود به بیمارستان
منتقل کردند. اصغر دچار خونریزی شدید داخلی شده بود. در بیمارستان طوس مورد
عمل جراحی قرار گرفت و بخشی از معده و رودهاش برداشته شد. یک ماه در
بیمارستان بستری بود. آقای باقی خودم پیکر درهم شکستهاش را دیدم.
اصغر دو هفته پس از اعدام جعفر کاظمی و محمدعلی حاجآقایی
در منزلش دوباره دستگیر شد. در دوران بازجویی به علت وخامت جسمی به
بیمارستان قلب منتقل شد اما به خاطر رقیق بودن خون و گشاد شدن رگهای قلبش
عمل آنژیوگرافی انجام نگرفت.
پس از آزادی به قید وثیقه، دوباره مورد عمل جراحی قرار گرفت
و سپس در شعبهی ۲۸ دادگاه انقلاب توسط قاضی مقیسه که او را از قبل
میشناخت به ۵ سال زندان محکوم شد.
سال گذشته اصغر با سپردن وثیقهی سنگین در بیمارستان بستری شد و تحت عمل هاى جراحى فتق، کلیه، شانه، و کیسه صفرى، قرار گرفت.
وی پس از عملهاى جراحى متعدد دچار سکتهی قلبى شد. با این
حال او را به زندان فراخواندند و امکان ادامهی مداوا را از وی سلب کردند.
اصغر در حملهی گارد زندان به بند ۳۵۰ نیز شدیداً مضروب شد.
اسدالله هادی را از دههی شصت میشناسم. مدتها با او در
قزلحصار و گوهردشت همسلول بودهام. در جریان کشتار ۶۷ نیز با هم در یک
سلول و در بند ۲ زندان گوهردشت به سر میبردیم. همان موقع که آقای
میردامادی استاندار خوزستان بود و بزرگترین قتل عام تاریخ معاصر در
زندانها سازماندهی میشد. اسدالله در فروردین ۶۸ از زندان آزاد شد. متولد
۱۳۳۶ در خانوادهای کارگری است. وقتی خودش را شناخت در کارخانه آزمایش به
کارگری پرداخت. دیپلمه برق فشارقوی از هنرستان است. «انقلاب فرهنگی» امام
شما اجازهی ادامهی تحصیل در دانشگاه را به او نداد. پس از آزادی از زندان
کارگر برش کار و تریکو دوز شد. البته دوستان و رفقای بیسواد و بیهنر شما
از «برکت» نظام جمهوری اسلامی «دکتر» و «مهندس» کوپنی شدند و تا دلتان
بخواهد در نظام «تیمسار» و «سردار» امام داریم.
گاهی اوقات او را در محل کارش میدیدم. در آذر ۱۳۸۸ هنگام
فیلمبرداری از تظاهرات مردمی در میدان انقلاب بازداشت شد. اتهام وی ارتباط و
فعالیت با سازمان مجاهدین خلق، اجتماع و تبانى و اخلال در امنیت اعلام و
به پنج سال زندان محکوم شد.
بر اثر ماهها شکنجه و انفرادى در بند ٢۴٠ و ٢٠۹ دچار عارضه قلبى، آرتروز پا و ناشنوایى شده است.
روزهای سختی را گذراند و عاقبت با هزینهی خود به بیمارستان منتقل شد و تحت عمل جراحی قلب باز قرار گرفت. همچنان از عوارض شدید آن رنج میبرد.
اوایل شهریور 1392 وی را به توصیهی پزشکى قانونى به مرخصى
درمانى فرستادند. اما اندکی بعد در حالی که مشغول پیگیری و درمان
بیماریهاى متعدد قلب و هموروئید و کلیه و آرتروز پا و ناشنوایى بود به
زندان فراخوانده شد. به خاطر عدم درمان ستون فقرات و پایش از درد کمر و درد
پا عاجز است.
به خاطر فقر مالی و نداری و عوارض ناشی از زندانی بودن،
همسرش پس از سه و سال نیم از او جدا شد و کانون خانوادگیاش از هم پاشید.
نگرانی وی دختر هفده سالهاش است.
او یکی از کسانی است که در جریان حملهی نیروهای گارد زندان به شدت مضروب شده است.
امیدوارم او و اصغر را به «بزرگواری» خود ببخشید که به خاطر
همبندی بودن با «زندانیان سیاسی و مطبوعاتی» مورد نظر شما، موجبات
آسیبدیدن آنها را فراهم کردهاند.
آقای باقی آیا وجدان حکم نمیکرد اجازه دهید زخمهای بدنشان بهبود یابد و بعد راجع به «شخصیت» آنها قلمفرسایی کنید؟
دکتر هانی یازرلو یکی از کسانی بود که به اتهام عضویت در
«سازمانهای مسلح» و «تروریست» و «محارب» دستگیر شده بود. قطعاً شخصیت او
با افراد مورد نظر شما متفاوت است. دکتر محمد ملکی در نامهای خطاب به او
مینویسد:
«برادر بزرگوار و عزیز و مبارزم جناب آقای دکتر هانی یازرلو
بر تو مبارکباد رنجهایی که بهخاطر خلق و خالق تحمل میکنی
برادر هانی، این جلادان مسلمان نما تحمل اینکه تو بتوانی
هفتهای یکبار چند دقیقه از پشت شیشه، زن و فرزندت را ببینی و با آنها حال و
احوال کنی را هم تحمل نکردند و به زندان مشهد تبعیدت کردند تا در بین
زندانیان عادی بیشتر عذابت دهند، با این پندار که شاید قلب رئوف و پاکت که
چندبار چاقوی جراح را لمس کرده، از کار بیفتد و جانیان بتوانند به خیال خود
از دست و زبانت خلاص شوند.
هانی شیردل؛ تو اسوه و نمونهی مقاومت یک خلقی، تو از
قبیلهی پاکانی، تو از آن بندگانی که خدا به صبرشان افتخار میکند (انالله
یحب الصابرین) شما چهار نفر، تو و همسرت و پسرانت حامد و هود، از نعمت
یافتگانید که به دست غصبشدگان و گمراهان (مغضوب علیهم والضالین) مورد
آزمون قرار گرفتهاید.
دکتر هانی عزیز؛ شنیدم که در زندان اوین و بند ۳۵۰ همانگونه
که خصلت شمایان است در طبابت هیچ تفاوتی بین دوستان و نادوستان
نمیگذاشتی، بر تو چنین روش و منشی مبارکباد.
این صفت از تو و همفکران و همرزمانت عجیب نیست، شمایان را
خداوند چنین آفریده تا اسوهای باید برای همهی انسانها. حالا که تو را به
زندان مشهد تبعید کردهاند تا بین زندانیان عادی باشی مطمئن هستم با رفتار
نیکویت با آنها همان شیوهای را خواهی داشت که با زندانیان سیاسی داشتی!
دکتر خوب و مهربان، من خاطرهی بیست و هشتمین روزهای هر ماه
را که میآمدی تا آمپول دیفرلینم را بزنی هرگز فراموش نمیکنم که با چه
دقت و وسواس این کار حساس را انجام میدادی و پس از تزریق کنار تختم
مینشستی و از گذشتهها و ظلم و جنایتهایی که در حق ما و ملت ایران رفته
سخن میگفتیم، میگفتیم از حقیر مردن آن بازجویانی که میخواستند ما را
تحقیر کنند و…
هانی عزیز، امید دارم بار دیگر تو را ببینم و تحمل و بردباریت را ستایش کنم.»
آقای باقی، دکتر هانی یازرلو، متولد ۱۳۳۳، از فعالین سیاسی
باسابقه است که در حکومت شاه نیز سالها زندانی بود. وی برای نخستین بار در
سال ۱۳۶۰ همراه با همسرش بازداشت شده و ۵ سال را در زندان به سر برد و
متعاقبا نیز در سالهای ۱۳۷۷، ۱۳۹۰ و آخرین بار در ۳۱ اردیبشهت ماه ۱۳۹۲
بازداشت شد. دکتر یازرلو به دلیل شکنجههای دهۀ ۶۰ از ناراحتیهای حاد جسمی
رنج میبرد و بخصوص ناراحتی قلبی او بسیار حاد است. زمانی که دکتر یازرلو
در اردیبهشت ماه ۱۳۹۰ بازداشت شد، دوفرزندش به نامهای حامد یازرلو و هود
یازرلو و همچنین همسرش بنام نازیلا دشتی در زندان دوران محکومیت خود را
سپری میکردند. ملاحظه میکنید خانوادگی «گروه مسلح» درست کرده بودند.
آقای عمادالدین باقی حتماً متوجهی «دوستان» و «نادوستانی» که دکتر ملکی روی آنها دست گذاشته میشوید.
دکتر ملکی یکی از «زندانیان امنیتی» دههی ۶۰ است که تا پای
مرگ نیز رفت. سالهای سال با او همبند و همراه و همسخن بودهام.
دوستاش دارم. لحظات تلخ و شیرین زیادی را با او پشت سر گذاشتهام. در
ایام جوانی چقدر سربه سرش میگذاشتم. «تفاوت شخصیتی» که چه عرض کنم همهی
نظام را که جمع کنید یک جو شرافت او را ندارند.
محسن دگمهچی یکی دیگر از دوستان نزدیکم بود. در بند ۴ واحد
۱ و بند ۱ واحد ۳ قزلحصار همبند بودیم. سعید پورحیدر در مورد او در گفتگو
با دویچهوله میگوید:
«محسن دگمهچی انسان بسیار بسیار نازنین و باشرفی بودند.
توی زندان هرکسی بر اساس تخصص و مبنای کاری که دارد، به دوستان کمک میکند.
ایشان به خاطر اینکه از بازاریان معروف تهران بودند، در فروشگاه بند
مشغول کار بودند و به دوستان خیلی کمک میکردند. ایشان کمک حال خیلی از
بچههایی که مخصوصاً تازه وارد زندان میشدند، یا از بندهای دیگر به بند
۳۵۰ منتقل میشدند بودند و به دوستانی که احیاناً مشکل مالی داشتند یا هنوز
روز پولی به حسابشان واریز نشده بود، کمک میکردند. یعنی همان کاری را که
خارج از زندان انجام داده بود، در داخل زندان برای خود زندانیان انجام
میداد. خیلی انسان دوستداشتنیای بود و محبوب همهی همبنداناش در داخل
زندان بود.»
آقای باقی ذره، ذره جان او را گرفتند. سعید پورحیدر در مورد
او با جعفری دولتآبادی دادستان عمومی و انقلاب تهران صحبت کرده و پاسخ
شنیده بود:
«قرار نیست که همهی اینها با اعدام بمیرند و با اعدام کشته شوند»
محسن متولد ۱۳۳۷ در تهران بود و از بازاریان شناخته شده که
به دلیل کمک به خانوادهی زندانیان سیاسی «امنیت» نظام را به خطر انداخته
بود. او در شهریور ۱۳۸۸ دستگیر و به ده سال زندان محکوم شد. در زندان به
سرطان پانکراس دچار شد و در بدترین شرایط جانسپرد.
آقای باقی شما مینویسد:
«با توجه به تفاوت کسانی که با انگيزههای دگرخواهانه و
شرافتمندانه مرتکب عملی شدهاند با کسانی که به دلايل خودخواهانه مرتکب
جرمی شدهاند عدم تفکيک آنها ...»
به وجدانتان رجوع کنید آیا انگیزهی افراد مورد نظرتان
که از قدرت رانده شدند و برای کسب آن میکوشند از افراد یاد شده
«دگرخواهانه» تر و «شرافتمندانه» تر است؟ انگیزهی کدام دسته «خودخواهانه»
است؟
آقای باقی تنها که شدید کلاهتان را قاضی کنید لازم نیست به
کسی هم بگویید اما انگیزهی محمد قوچانی داماد شما که پس از مدت کوتاهی
زندانی شدن آزاد و به توصیهی دستگاه امنیتی، مجله و نشریه در اختیارش قرار
گرفت «دگرخواهانه» و «شرافتمندانه» تر است یا افراد یاد شده؟ اتفاقاً
همین مطلب شما هم در نشریهی «صدا» که متعلق به اوست انتشار یافته. خود شما
میدانید درحالی که بسیاری ممنوعالقلم و ممنوعالکار و ممنوعالتصویر
هستند او از این نشریه به آن روزنامه، در حال گشت و گذار است.
آقای باقی شما همچنان در کار تحریف تاریخ این میهن هستید و
میکوشید چهرهی جنایتکاران را بزک کنید و چنگ بر چهرهی قربانیان بکشید.
منتهی میکوشید این کار را با ظرافت انجام دهید. این کار شرافتمندانه نیست.
شما را به صحبتهای دکتر ملکی احاله میدهم:
«ما رأی ندادیم تا کارِ فساد و تباهی، دروغ و دزدی به جایی
برسد که بخشی از افرادی که خود در دهه شصت عامل سرکوب و مفاسد بوجود آمده
بودند، به وخامت اوضاع کشور پی برند و با شعار و ادعای اصلاح طلبی روی کار
بیایند و در دوران اصلاحات هم با کرنش و کوتاه آمدن در برابر نهادهای
انتصابی و ولی فقیه، مردم را از اصلاحات ناامید کنند و باعث فرار بیش از
پیش استعدادها و جوانان از کشور شوند و نهایتاً دولت اصلاحات با وادادگی و
برگزاری انتخاباتی مخدوش موجب روی کار آمدن آدمی غیرطبیعی شود.»
شما در ادامهی مقالهتان سخنان خمینی این دروغگو و حیلهگر شیاد را پشت سر هم ردیف کردهاید:
«من یک کلمه به برادران دادگاه و کسانی که رئیس زندان هستند
و اشخاصی که زندانبان هستند می گوئیم و آن اینکه اینطور نباشد که یک
جنایتی وقتی واقع شد اینها آرامش خودشان را از دست بدهند و خدای نخواسته با
زندانیانی که الان هستند ولو این زندانیان از همین گروههای فاسد باشند با
خشونت عمل کنند با آرامش و با احترام عمل کنند.»
آقای باقی خودتان را فریب میدهید یا دیگران را؟ آیا حق
نمکی را که «مؤسسه نشر آثار امام» به گردنتان دارد ادا میکنید یا «حقیقت»
را بیان میکنید؟
من پاسخ ادعاهای مشابه را در مقالهام که تحت عنوان «نگذارید دستهای خونین خمینی را پاک کنند» دادهام.
محمد موسوی بجنوردی در راستای سیاست «بیت امام» کوشید حتی
با متهمکردن آیتالله منتظری هم که شده چهرهی خمینی را پاک و منزه جلوه
دهد.
شما اطلاع ندارید خمینی پس از عملیات «فروغ جاویدان»
مجاهدین در مرزهای غربی، فرمان کشتار زندانیان سیاسی در تمامی زندانهای
کشور را صادر کرد و به تأکید گفت هیچکس را مستثنی نکنید؟ شما نمیدانید
دستور داد هرچه زودتر دشمنان اسلام را از دم تیغ بگذرانید؟ شما حکم او را
که آیتالله منتظری منتشر کرد ندیدهاید؟
در آنجا ندیدهاید که به تأکید خمینی میگوید: «با توجه به محارب بودن آنها و جنگ کلاسیک آنها در شمال و غرب و جنوب کشور با همکاریهای حزب بعث عراق و نیز جاسوسی آنها برای صدام علیه ملت مسلمان ما و با توجه به ارتباط آنان با استکبار جهانی و ضربات ناجوانمردانهٔ آنان از ابتدای تشکیل نظام جمهوری اسلامی تا کنون، کسانی که در زندانهای سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و میکنند، محارب و محکوم به اعدام میباشند.»
آقای باقی شما نمیدانید خمینی در حکم خود به سادگی دروغ میگوید و نسبت ناروا میدهد:
«از آنجا که منافقین خائن به هیچ وجه به اسلام معتقد نبوده و هر چه میگویند از روی حیله و نفاق آنهاست و به اقرار سران آنها از اسلام ارتداد پیدا کردهاند»
شما نمیدانید آیتالله منتظری در رد فتوای خمینی به صراحت عنوان کرد:
«مجرد اعتقاد، فرد را داخل عنوان محارب و باغی نمیكند، و
ارتداد سران فرضا موجب حكم به ارتداد سمپاتها نمیشود. قضاوت و حكم باید
در جو سالم و خالی از احساسات باشد "لایقضی القاضی و هو غضبان " الان با
شعارها و تحریكات جو اجتماعی ما ناسالم است، ما از جنایت منافقین در غرب
ناراحتیم به جان اسرا و زندانیان سابق افتادهایم، وانگهی اعدام آنان بدون
فعالیت جدید زیر سئوال بردن همه قضات و همه قضاوتهای سابق است، كسی را كه
به كمتر از اعدام محكوم كردهاید به چه ملاك اعدام میكنید؟ حالا ملاقاتها
و تلفنها را قطع كرده اید فردا در جواب خانواده ها چه خواهید گفت ؟»
اما مگر خمینی حرف حساب سرش میشد؟
آیا شما اطلاع ندارید که سیاهترین روزهای زندان در تاریخ
معاصر ایران در دوران خمینی سپری شدند؟ آیا خمینی از آنها بیاطلاع بود؟
مگر آیتالله منتظری به اطلاع او نرساند؟ مگر کسی نزدیکتر و مورد اعتمادتر
از آیتالله منتظری هم بود؟ مگر او برای خمینی ننوشت:
«از داخل زندانها و رفتار با آنان اطلاع دارم و میبینم
جنایت میشده و شورای عالی قضائی كه وظیفه دارد یا نمیداند و یا جرات
اقدام ندارد.
آیا میدانید در زندانهای جمهوری اسلامی به نام اسلام جنایاتی شده كه هرگز نظیر آن در رژیم منحوس شاه نشده است ؟!
آیا میدانید عده زیادی زیر شكنجه بازجوها مردند؟ آیا
میدانید در زندان مشهد در اثر نبودن پزشك و نرسیدن به زندانیهای دختر
جوان بعداً ناچار شدند حدود بیست و پنج نفر دختر را با اخراج تخمدان و یا
رحم ناقص كنند؟!
آیا میدانید در زندان شیراز دختری روزه دار را با جرمی مختصر بلافاصله پس از افطار اعدام كردند؟
آیا میدانید در بعضی زندانهای جمهوری اسلامی دختران جوان
را به زور تصرف كردند؟ آیا میدانید هنگام بازجوئی دختران استعمال الفاظ
ركیك ناموسی رائج است؟ آیا میدانید چه بسیارند زندانیانی كه در اثر
شكنجههای بی رویه كور یا كر یا فلج یا مبتلا به دردهای مزمن شدهاند و كسی
به داد آنان نمی رسد؟
آیا میدانید در بعضی از زندانها حتی از غسل و نماز زندانی جلوگیری كردند؟
آیا میدانید در بعضی از زندانها حتی از نور روز هم برای زندانی دریغ داشتند این هم نه یك روز و دو روز بلكه ماهها؟
آیا میدانید برخورد با زندانی حتی پس از محكومیت فقط با
فحش و كتك بوده ؟ قطعا به حضرتعالی خواهند گفت اینها دروغ است و فلانی
سادهاندیش .»
عجیب است شما تازه به یاد «حیثیت» نظام افتادهاید.
آیا شما نمیدانید خمینی با وجود اطلاع از همهی مصیبتها و
رنجها و شکنجهها به دروغ عنوان میکرد شکنجهای در زندانها نیست و
اینها خودشان خودشان را شکنجه میکنند تا نظام را لکه دار کنند.
خمینی به سادگی هر دروغی را بر زبان میراند:
«توی حبس هم گاهی وقتها [زندانیان] مامورین را میزنند،
گاهی وقتها میكشند، از این جهت خوب، اینها را جزا دادند، یك جزای
عادلانهای كه برای حفظ جامعه، یك سرطانی را برای حفظ مزاج در میآورند غده
را؛ برای حفظ جامعه هم باید این كار بشود.»
میشود از شما بخواهم نام مأمورینی را که زندانیان در دههی
۶۰ در زندان زدهاند منتشر کنید. میتوانم خواهش کنم نام مأمورینی را که
زندانیان در زندان به قتل رساندهاند انتشار دهید. اگر چنین لیستی نیست آیا
نباید به دروغگویی «امامتان» اذعان کنید؟
مگر نه آنکه خمینی به خاطر پافشاری آیتالله منتظری روی
«ارزشهای اسلامی» و «اخلاق حسنه» و رعایت «موازین شرعی» در برخورد با
زندانیان، با وی به دشمنی برخاست، چه دروغهای شاخداری را که به او نسبت
داد و او را از قائم مقامی عزل و خانهنشین کرد. مگر نه آن که طبق پیشبینی
آیتالله منتظری او را برای بیان حقیقت «سادهاندیش» خواند. یادتان نیست
با اشارهی او احمد خمینی چه دروغهایی را در «رنجنامه» سر هم کرد؟ یادتان
نیست در دوران خود خمینی چه اهانتها به آیتالله منتظری کردند؟
شما سخنان خمینی که حکم باد هوا را داشت پشت سر هم ردیف کردهاید:
«اگر یک آدم جانی را که مستحق قتل است دارند میبرند اعدام کنند جایز نیست به او فحش بدهید یا سیلی بزنید و اگر چنین کنید قصاص دارد»
«به یک محکوم به اعدام حتی حق ندارند یک کلمه درشت بگویند و
اگر کسی به او سیلی زد در همان جا حق دارد یک سیلی برگرداند و باید دیگران
هم مدد کنند تا او قصاص کند و اگر کسی درشتی کرد باید تعزیر شود.»
«همه باید بدانیم که مجرمی که بالاترین جرم را دارد و به
سوی چوبه دار میرود جز اجرای حد شرعی احدی حق آزار او را لفظاً و عملاً
ندارد و مرتکب، خود ظالم است و مستحق کیفر»
خمینی زندانیان سیاسی را «انسان» نمیدانست که حقوقی داشته باشند. او میگفت:
«آنهایی كه مانع از تهذیب ملتها هستند باید از سر راه
برداشته بشوند. این یك رحمتی است، صورتش را انسان خیال میكند كه كشتار
است، لكن واقعش بیرون كردن یك موانعی از سر راه انسانیت است. و در ایران هم
این مسئله كه میبینید كه در همه جا برای ما هی طرح میشود كه اینها آدم
میكشند، آنها خیال میكنند كه ایران آدم میكشد، ایران تا امروز یك دانه
آدم را نكشته است، ایران یك سباعی را كه حمله كردند بر همه چیز اسلام، ملت،
انسانیت، آنها را اگر بتواند تهذیب میكند و اگر بتواند با حبس آنها را
نگه میدارد تا تهذیب بشوند، اگر نتواند تصفیه میكند. این همان كاری است
كه همه انبیا از اول خلقت تا حالا كردهاند و آن اشخاصی را كه دیگر قابل
اصلاح نبودهاند، آن اشخاص را یا غرق كردهاند و یا از بین بردهاند.»
آیا نمیدانید جنایاتی که در اوین توسط لاجوردی و همراهان
او صورت میگرفت موجب اعتراضات زیادی در جامعه و حتی بخشهایی از حاکمیت
شد؟ آیا نمیدانید از این بیقانونیها فریاد شورای عالی قضایی، سازمان
بازرسی کل کشور و حتی دادستان جنایتکاری همچون سیدحسین موسوی تبریزی و
معاون پلیدش مرتضی فهیم کرمانی هم بلند شد اما «امام خمینی» همچنان از
لاجوردی و همراهان او دفاع کرد و حتی از برکناری او توسط شورای عالی قضایی
که پس از سالها جنایت صورت گرفت ابراز نارضایتی کرد. در حالی که نمایندهی
آیتالله منتظری در زندانها زندهیاد حجتالاسلام حسینعلی انصاری
نجفآبادی، لاجوردی را نزد من صراحتاً قصاب، فاشیست و جنایتکار خواند.
یک زندانبان، یک بازجو، یک دادستان، یک مأمور دادگاه، یک
حاکم شرع را به من نشان دهید که در «دوران طلایی امام» به خاطر رفتار
ناپسند با زندانیان مورد بازخواست قرار گرفته باشد. گیلانی و دیگر حکام شرع
حتی در دادگاه پس از صدور حکم اعدام، شخصاً زندانیان را مورد ضرب و شتم
قرار میدادند. من نمونههای متعددی را سراغ دارم.
آقای باقی چرا هنوز به خود نمیآیید؟ چرا هنوز «آتشی» را که
برافروختید و مردم همچنان در آن میسوزند انکار میکنید؟ چه چیز شما را وا
میدارد همچنان با سخنان خمینی به فریب دادن مردم ادامه دهید؟
سخنان دکتر ملکی را به گوش گیرید که دردمندانه میگوید:
«سی و پنج سال پیش از روی ناآگاهی یا فریبخوردگی یا
سادهانگاری یا باورهای غلط از جمله اینکه یک مرجع تقلید و صاحبِ رسالهٔ
عملیه، یک روحانی ۸۰ ساله دروغ نمیگوید، به وعدههای خود عمل میکند و اهل
فریب و کلاهگذاری سر مردم نیست و به آنچه میگوید پایبند خواهد بود، پای
صندوقهای رأی رفتیم و رأی «آری» به نظام جمهوری اسلامی دادیم و با اینکار
آتشی برافروختیم که تا امروز ملتی در آن میسوزد.»
آقای باقی هنوز قبول ندارید که خمینی خدعه میکرد و مردم را فریب داد که از او نقل قول میآورید:
«به تمام اعضای کمیته ها و زندانبان ها حکم میکنم که با
زندانیان هرکه باشد به طور انسانیت و اسلامیت رفتار کنند و از آزار و مضیقه
و رفتار خشن و گفتار ناهنجارها خودداری کنند که در اسلام این امور ممنوع و
محکوم است و به بستگان زندانیان در روز معینی با مقررات اجازه ملاقات
دهند.»
به اطلاع شما میرسانم صبح ۲۷ اسفندماه ۱۳۶۱، بهناز شرقی
نمین سوپروایزر بخش مامایی بیمارستانهای «حمایت از مادران» در خیابان
مولوی و «عیوض زاده» در خیابان چرچیل و مادر دو کودک خردسال پیش از آن که
برای تعطیلات سال نو به سفر برود برای ملاقات با برادرش شهنام، همراه با
دختر ۵ سالهاش نیما به زندان قزلحصار مراجعه میکند. چند روز قبل پس از
دوندگیهای بسیار حاجداوود رحمانی رئیس زندان قزلحصار به او قول میدهد که
بمناسبت فرارسیدن عید نوروز اجازه دهد برادرش را برای اولین بار پس از یک
سال و نیم که در حبس به سر میبرد ببیند.
بهناز در مقابل در اصلی زندان قزلحصار با مخالفت
پاسدار محمدرضا جبلی، فرزند اسد، متولد ۱۳۴۰، دارای شناسنامه شماره ۷۸
صادره از شهریار، عضو بسیج، ساکن شهریار، مأمور به خدمت در زندان قزلحصار
مواجه میشود.
درخواست بهناز برای ملاقات با برادرش با مخالفت و توهین پاسداران زندان مواجه میشود و پس از اصرار وی، کار به مشاجره کشیده میشود.
پاسدار محمدرضا جبلی وی را تهدید میکند «چنانچه محوطه را
ترک نکنی خُردت میکنم». بهناز که چنین توقعی نداشت و تصور نمیکرد پافشاری
برای دیدار با برادر آنهم در شب عید و از سوی خواهری که از راه دور آمده،
چنین بهایی داشته باشد، موضوع را جدی نمیگیرد و همچنان روی ملاقات با
برادرش پافشاری میکند. پاسداران او را مجبور میکنند که از محوطه بیرون
رود. او در حالی که میان در ایستاده بود، همچنان برای ملاقات با برادرش
اصرار میکند اما ناگهان پاسدار جبلی تهدید خود را عملی کرده و با بستن درب
برقی زندان سر وی را در مقابل چشمان دختر خردسالش لای درب آهنی زندان
میگذارد و باعث مرگ فجیع او میشود. در صورت جلسهی دادگاهی که بعدها برای
رفع و رجوع جنایتی که مرتکب شده بودند، ترتیب داده شد، آمده است که سر
بهناز «بین درب و میله آهنی و قسمتی از جدار چهارچوب قرار گرفته و له شده
است». در همین گزارش تأکید شده که او «در اثر فشار و له شدن صورت و ضربه به
سر فوت کرده است».
پس از قتل فجیع بهناز، حاج داوود رحمانی دو نفر از زندانیان
را که برای بیگاری به محوطهی زندان برده شده بودند، مجبور به انتقال پیکر
درهم شکستهی بهناز به بهداری زندان میکند و برانکاردی را که با آن
جنازه را حمل کرده بودند، به آتش میکشند. چرا که مدعی بودند «نجس» شده
است.
پیکر بهناز بدون اطلاع خانواده توسط نیروهای امنیتی در بهشت
زهرا به خاک سپرده میشود و خانوادهی داغدار او امکان برگزاری مراسم
یادبود را پیدا نمیکنند.
در حکم «شعبه ۱۴۱ دادگاه کیفری یک پاسداران مرکز» که به
منظور رفع و رجوع این جنایت فجیع برپا شده بود، بهناز نیز مقصر جلوه داده
شده و آمده است:
«در مجموع خانم مراجعه کننده هم در این رابطه ظاهراً بی
تقصیر نبوده است زیرا اولاً آن درب اصلاً محل مراجعه افراد عادی نبوده و
میبایست از درب دیگری مراجعه میکرده و ثانیاً با تحقیقی که به عمل آمده
درب برقی به هنگام بسته شدن دارای صدای نسبتاً زیادی است که در اثر اصطکاک
بر روی ریل به وجود میآید و به صورت آهسته بسته میشود و بطوری سرعت ندارد
که فرصت انجام عمل را با سرعت زیاد خودش سلب نماید... با لحاظ این تخلفات
از ناحیه خانم مراجعه کننده ...»
البته جای شکرش باقی بود که نگفتند او خودش سر خودش را له کرده و تنها به «تخلفات» او بسنده کردند .
شما بعد از گذشت بیش از سه دهه از سخنان بیهودهی خمینی، همچنان قصد حقنه کردن آنها را دارید:
«از اموری که هر چه بیشتر باید به آن توجه شود رفاه حال
زندانیان است چه گروههایی که بر ضد جمهوری اسلامی قیام مسلحانه نموده و
مردم بی گناه کوچه و بازار را به خاک و خون کشیده اند و چه کسانی که با
فروش و توزیع مواد مخدر فرزندان کشور را به فساد کشاندهاند و چه سایر
گناهکاران. اینان اکنون اسیران شما هستند و به دست خود به اسارت کشیده شده
اند با اسرای خود چه اینان و چه اسرای جنگی رئوف و مهربان باشید و برادرانه
رفتار کنید.»
«در هر صورت، زندان اسلامی باید روی همان موازین اسلامی
باشد. همانی که وقتی که به شخص اول اسلام، حضرت امیر، ضربت میزند، بعد که
میبردندش، سفارش میکند که این را از همان غذایی که خودتان میخورید بدهید
و همان طور چه بکنید.»
آقای باقی شما در مؤسسهی نشر آثار امام مشغول به کار
بودهاید و قطعاً بهتر از من با سخنان «گهربار» امام در «صحیفه« آشنا
هستید. خمینی به صراحت فتوا داد مردم جاسوسی یکدیگر را بکنند و وقتی مهندس
بازرگان اعتراض کرد و گفت: «مگر خانه مردم قلمرويی نبود که به فرمان قرآن
هيچ کس مجاز به ورود به آن نبود؟» خمینی ضمن آن که وی را «یک بیچارهای»
خواند پاسخ داد:
«وقتی که اسلام در خطر است، همه شما موظفيد که با جاسوسی
حفظ بکنيد اسلام را. وقتی که حفظ دماء مسلمين بر همه واجب باشد، اگر- فرض
کنيد که- حفظ جان يک نفر مسلمانی، حفظ جانش وابسته [به] اين است که شما
شرب خمر کنيد، واجب است بر شما. دروغ بگوييد، واجب است بر شما. احکام اسلام
برای مصلحت مسلمين است، برای مصلحت اسلام است، اگر ما اسلام را در خطر
ديديم، همه مان بايد از بين برويم تا حفظش کنيم. اگر دماء مسلمين را در
خطر ديديم، ديديم که يک دسته دارند توطئه میکنند که بريزند و يک جمعيت بی
گناهی را بکشند، بر همه ما واجب است که جاسوسی کنيم. بر همه ما واجب است
که نظر کنيم و توجه کنيم و نگذاريم يک همچو غائلهای پيدا بشود. حفظ جان
مسلمان بالاتر از ساير چيزهاست. حفظ خود اسلام از جان مسلمان هم بالاتر
است. اين حرفهای احمقانهای است که از همين گروه ها القا میشود که خوب،
جاسوسی که خوب نيست! جاسوسی، جاسوسی فاسد خوب نيست، اما برای حفظ اسلام و
برای حفظ نفوس مسلمين واجب است، دروغ گفتن هم واجب است، شراب خمر هم واجب
است» (صحيفه امام ، جلد ۱۵، ص ۱۱۶.)
شما بهتر از من میدانید که منظور خمینی از «اسلام» و «جان
مسلمان» و «دماء مسلمین» و «احکام اسلام» و «شرع» و «نظام»، همگی خودش و
«مصلحت نظام»، «مصلحت» خودش بود. آیا فکر میکنید خمینی که «دروغگویی» را
واجب میدانست هرگاه که نیاز میشد خودش هم دروغ میگفت؟ شما ندیدید او با
توجیه «مصلحت نظام»، اخلاق» و واجبات دین را تعطیل میکرد؟
شما که موارد بالا را ردیف میکنید نمیدانید خمینی رحم بر
زندانیان بیدفاع را ساده اندیشی میدانست؟ شما نمیدانید او خواهان درو
کردن مخالفان بود:
«یوم خوارج، روزی كه امیرالمومنین -سلام الله علیه - شمشیر
را كشید و این فاسدها را، این غدههای سرطانی را درو كرد، این هم "یوم
الله" بود ... امام - علیه السلام - دید كه اگر اینها باقی باشند فاسد
میكنند ملت را، تمامشان را كشت، الا بعضی كه فرار كردند؛ این "یوم الله"
بود.»
و
«امیرالمومنین، اگر بنا بود كه خیر، هی مسامحه كند شمشیر
نمیكشید هفتصد نفر را یكدفعه بكشد، تا آخر آن اشخاصی كه قیام كرده بودند
به ضدش، تا آخر، ضد اسلام بود دیگر، تا آخرشان را كشت و چند نفر دیگر فرار
كردند.»
و
«رحم بر محاربین، سادهاندیشی است. قاطعیت اسلام در برابر
دشمنان خدا از اصول تردیدناپدیر نظام اسلامی است. امیدوارم با خشم و
کینهی انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام، رضایت خداوند متعال را جلب
نمایید. آقایانی که تشخیص موضوع به عهده آنان است، وسوسه و شک و تردید
نکنند و سعی کنند "اشدا علیالکفار" باشند. تردید در مسائل اسلام انقلابی،
نادیده گرفتن خون پاک و مطهر شهدا میباشد.»
شما از خمینی نقل قول آوردهاید که او معتقد بود:
«اهانت کردن به یک آدمی ولو این آدم خودش یک آدم مخالف باشد باز حق اهانت نیست»
فکر میکنید خمینی مذاکرات مجلس را دنبال نمیکرد؟
نمیدانست در مجلس شورای اسلامی که «عصاره فضائل ملت» بود بدترین «اهانت»
ها را به مهندس بازرگان نخست وزیر قرآن و اسلام و دولت امام زمان
میکردند. نمیدانست او و معین فر را مورد ضرب و شتم قرار دادند؟ مگر مجوز
این برخوردها را خود او با «بیچاره» خواندن مهندس بازرگان نمیداد؟
یادتان نیست خمینی در سیمای جمهوری اسلامی به قاسملو و شیخ
عزالدین حسینی رهبران سیاسی و مذهبی هموطنان کردمان اهانت کرد و گفت:
»قاسملو فاسد»، «عزالدین فاسد».
چرا از خمینی نقل قول میآورید؟ خامنهای که از این سخنان
صد من یک غاز بیشتر دارد. او حتی گفته یک روز زندان انفرادی مطابق ۱۰ روز
زندان عادی است. اما نمیبیند افراد به مدت طولانی در حبس انفرادی نگاهداری
میشوند؟
من میتوانم سیاههی طولانیتر از خامنهای در ارتباط با زندانها و «برخورد اسلامی» و رعایت حال زندانیان و ... بیاورم.
شما نمیدانید خمینی هر روز به رنگی در میآمد و سخنی لغو و بیهوده بر زبان میراند؟ دکتر ملکی در مورد شخصیت حیلهگر او میگوید:
«آقای خمینی که خود را همه کارهی ملت و نمایندهی خدا بر
روی زمین میپنداشت در پیام نوروزی سال ۵۹، دانشگاهها را به توپ بست و این
مراکز را پایگاه امپریالیسم آمریکا نامید، او که پیش از تغییر نظام
میگفت: ما هرچه داریم از دانشگاهیان عزیز داریم و مجیز آنها را میگفت:
ناگهان پس از رسیدن به قدرت تغییر عقیده داد و در پیام نوروز سال ۵۹ نظام
آموزش عالی کشور را میراث رژیم سابق دانست که استعمار پایهگذار و
توسعهدهندهٔ آن بوده. ... در یک کودتای خونین آقای خمینی و گروههای
وابستهاش سنگر دانشگاه را هم ظاهراً فتح کردند و بیش از ۶۰ هزار دانشجو و
هزاران استاد را دستگیر، شکنجه یا زندانی و اعدام کردند با این پندار که
دیگر خیالشان از دانشگاهها راحت خواهد شد. امّا چه پندار غلطی؛ آینده نشان
داد که دانشگاه سنگر آزادی است و این سنگر فتح شدنی نیست.»
آقای باقی «خسته نباشید». اما باور کنید خیلی وقتها حرف
نزدن بهتر از حرف زدن است. محال است هیچ فعال حقوق بشر واقعی وقتی از
خمینی دفاع میکنید شما را جدی بگیرد. در خاتمه برای پاسخ به این همه
بیعدالتی در لباس حقوق بشر و دفاع از حقوق زندانیان، در یک کلام بایستی
بگویم: «لعبتی هزار ماشالا».
ایرج مصداقی ۹ اردیبهشت ۱۳۹۳
|
اشتراک در:
پستها (Atom)